درست در شرایطی که سال ۹۰ تمام شد، وارد سال ۹۱ شدیم! سال ۹۱ با همه سختی هایی که داشت، سال آشتی سران قوا با یکدیگر بود و ایشان تقریبا ماهی یک بار به دیدار هم می رفتند و هر چند تا روز قیامت با هم قهر کرده بودند(!) آشتی کنان سوار کشتی می شدند! سال ۹۱ مربع امیر قلعه نویی، علی دایی، مایلی کهن و عادل فردوسی پور کلا ۴ بار قهر و ۳ بار آشتی کردند، اما سران قوا ماشاء الله دعوا نکرده، آشتی می کردند و آشتی نکرده، دعوا!
سال ۹۱ یه جورایی سال پیر موتلفه بود و اینقدر که حاج حبیب الله نامه نوشت، حسین قدیانی مطلب ننوشت. در همین سال عسکراولادی متوجه شد که سران فتنه، فتنه زده اند، نه اهل فتنه! و تو چه می دانی که مفتون چیست؟! در اواخر این سال، «حضرت استاد» و «سردار قلم» درباره موضوع «فتنه زدگی و تفاوت آن با جرج سوروس گری و جین شارپ پروری بی واسطه» به مناظره با هم پرداختند که بیننده دقیقا متوجه اختلاف نظر نامبردگان نشد(!) در سال ۹۱ حبیب الله عسکراولادی در هر شماره هر روزنامه ای دست کم ۴ تا مطلب نیم صفحه ای داشت؛ نامه ای در پاسخ به جوابیه همان روزنامه، جوابیه ای در حاشیه جوابیه هامش یک روزنامه دیگر، ادامه نامه نگاری با اصلاح طلبان، و پاسخ دادن به بازتاب جوابیه یکی مانده به آخر همان اصلاح طلبان در شماره آخر یک روزنامه دیگر!! البته این اواخر به نظر می رسید اصلاح طلبان کم آورده باشند، اما حاج حبیب ول کن نبود و همچنان یا می نوشت یا جواب می داد!
سال ۹۱ معلوم شد که برادر همین حاج حبیب الله یعنی اسدالله چگونه نفر اول زیره دنیا شد. از قرار، حاج اسدالله یک روز می خواسته در کودکی سنگک بخرد که متوجه می شود نانوا دارد روی نان کنجد می ریزد.
اسدالله کودک رو به نانوا: «شاطر! کنجد را کیلویی چند می خری؟!»
شاطر رو به اسدالله: «فلان تومن!»
اسدالله: «الان می رم از بازار، بدون ارز مرجع (!) برایت کنجد ارزان تر میارم!»
… و بدین ترتیب اسدالله، سلطان زیره جهان می شود!!
در این سال ما شاهد وقوع ۲ زلزله دلخراش در میهن مان بودیم که باعث شد رئیس محترم قوه، ضمن سفر به کاراکاس و هم دردی و چیزهای دیگر با خواهر و مادر آن مرحوم، نشان درجه یک فرهنگ را به یکی دیگر بدهد. حسن سال ۹۱ به این بود که عاقبت معلوم شد منظور رئیس قوه از بهار، امام زمان (عج) است، اما مشکل آنجا بود که منظور رئیس قوه از امام زمان (عج) همان «یکی دیگر» بود! در این سال آقای احمدی نژاد درباره مدیریت حضرت نوح، سفرهای استانی یوزارسیف، برنامه های اقتصادی آمن هوتپ سوم، اختلاس قوم ماد، آکله الاکباد، شیخ رشیدالدین وطواط بن یحیی ملقب به طوطی بازرگان، عیسی پسر مریم، فردوسی توسی، کتیبه حقوق بشر کورش، زیگورات چغازنبیل، چاوز بن چه گوارا، ام هوگو، جرجیس و کلا همه چیز صحبت کرد، الا مسائل حوزه ریاست جمهوری!!
سال ۹۱ به مجلس رفتن احمدی نژاد، یک بار شوخی شد و یک بار هم شوخی شوخی، جدی شد! این وسط آنچه جدی جدی، شوخی گرفته شد، مشکلات معیشتی مردم بود. در سال ۹۱ قیمت اغلب اقلام خوراکی و غیر خوراکی سر به آسمان سایید و درست در همین فضا، یک میمون پیشگام وارد فضا شد!
سال ۹۱ سال ابطال بسیاری از مشهورات علمی بود و بر ما ثابت کرد که پراید خیلی هم گران نیست! و با یک حساب سرانگشتی مشخص شد قیمت هر کیلو پراید از قیمت هر کیلو پسته ارزان تر می افتد! ما چند بار حساب کرده باشیم، خوب است؟!
سال ۹۱ به عبارتی سال بهار رسانه ها بود و خبرگزاری یک نهاد نظامی نشان داد که با یک پیامک در روز تعطیل چگونه می تواند اوضاع اقتصادی کشور را آشفته کند!
در سال ۹۱ ما در جشنواره فیلم فجر، هر چه جایزه بود دادیم به هنرمندانی که در فتنه نقش داشتند، اما آمریکایی ها پیام این حرکت را نگرفتند و اسگل ها، اسکار را به وحید جلیلی خودشان دادند!
در اواخر این سال، برای اولین بار، تعداد دوش نامزدهای انتخابات از تکلیف بزرگان پیشی گرفت! و تقریبا به ازای هر تکلیف، کلی دوش وجود داشت! در همین سال بود که معلوم شد اصول گرایان از همان شکم مادر، نامزد انتخابات ریاست جمهوری به دنیا می آیند! گروهی از کارشناسان پیش بینی می کنند در صورتی که روند احساس چیز سیاسیون همه جناح ها همین طور ادامه داشته باشد، در انتخابات ریاست جمهوری پیش رو، تعداد نامزدها از تعداد رای دهندگان بیشتر شود!
در این سال احمدی نژاد ضمن حضور در نیویورک و سخنرانی در سازمان ملل، در کاری کاملا مخالف با خلقیات احمدی نژادی، از مردم منهتن به دلیل ایجاد ترافیک هنگام تردد خودروهای هیات همراه، معذرت خواهی کرد! شهروندان ساکن در محله اعیانی منهتن که واقعا تحت تاثیر سجایای اخلاقی رئیس جمهور قرار گرفتند، فوج فوج به مکتب ایران پیوستند!! در همین سال بود که معاون اول رئیس جمهور گفت: «تا احمدی نژاد هست، من هستم و تا من هستم، سرکار خانم دکتر هست» که اندکی بعد، ایشان و اوشان بودند، لیکن خانم دکتر کنار گذاشته شد! چند وقت بعد از این، جناب معاون اول گفت: «قیمت خودروها باید شکسته شود» و پراید که ۱۱ میلیون تومان گران شده بود، به اقشار آسیب پذیر لطف کرد و ۵۰۰ هزار تومان ارزان شد! در همین شرایط بود که دکتر حبیبی به رحمت خدا پیوست! چه می دانیم؟! شاید در اعتراض به این سبک از معاون اولی!!
در سال ۹۱ بودجه کشور دوست و برادر و جنگ زده افغانستان، ماه بهمن به لویی جرگه رفت و تصویب هم شد، اینجا اما قوه محترم، بودجه یک دوازدهم را آنهم اواسط اسفند به مجلس فرستاده که باش تا تصویب شود!
وطن امروز/ ۲۸ اسفند ۱۳۹۱
در سیاست، از بصیرت غافلیم و در زندگی، از نصیحت پدربزرگ. اصلا فراموشی در ذات آدمی است.
نزدیکای نوروز چند سال پیش، کم و بیش همین موقع از سال بود که «باباکبابی» (۱) وسط کلی خاطره جالب و ناب، از حلیم بوقلمون گرفته تا کباب بناب، ناگهان زد به طبیعت و گفت: «زمستون همیشه ۲ بار می ره. یه بار اواخر بهمن، دروغکی، یه بار لحظه سال تحویل، راستکی… همیشه چند روز مونده به اسفند و چند روز بعدش، هوا شروع می کنه گرم شدن، اما تا آدما می رن توی فاز «بهار زودرس»، یه دفعه زمستون با یه برف پر حرف، حاضری می زنه… این اتفاق با اینکه هر سال تکرار می شه، هر سال مردم فریب می خورن! خلاصه، تا «مقلب القلوب» را نشنیدی، رفتن زمستون رو باور نکن… کرسی رو جمع نکن!»
حواسم هم به حرف بابابزرگ بود، هم به پیش بینی سازمان هواشناسی، اما از هول بهار، بازم در دیگ زمستان افتادم! هول بهار، حالم را خوش کرده بود… لیکن چه بسیار که «حال»، سبب غفلت از «قال» می شود. حالی که «می مانی»، رحم ندارد به قالی که «می دانی».
کرسی نگذاشته بودیم که جمع کنیم، اما هوا ظرف ۲ هفته گذشته از بس گرم شده بود که در آسمان دنبال پرستو می گشتم، در زمین دنبال گل لاله. البته نه از آنهایی که شهرداری می کارد؛ لاله واقعی، اصل!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
به سبب کاری اداری شخصی، چند روز پیش رفته بودم بلد «بلده». با کم ترین لباس، و لگن ترین ماشین، یعنی آردی یشمی مدل ۷۸ جناب اخوی که جز بوق، همه جای ماشینش صدا می دهد! فلاشر؛ کلا خراب! موتور؛ روغن ریزی! برف پاک کن ها؛ سالم، اما بدون توانایی در دادن آب به شیشه ماشین! یعنی فقط واست بای بای می کنه، تمیز نمی کنه! لاستیک ها؛ صاف عینهو آینه! آینه سمت شاگرد؛ آینه بی آینه! رادیاتور؛ احتیاج به آب دادن بعد از هر ۲ ساعت رانندگی، به خاطر جوش نیاوردن! فرمان ماشین؛ توی سرعت ۸۰ یه ریپ، توی ۱۰۰ یه ریپ، توی ۱۲۰ بندری! لاکردار باید دو دستی می گرفتمش که از جا درنیاد! دنده؛ بدتر از فرمان! کلاچ؛ بهترین وزنه برای تقویت عضلات دو قلو! کارت ماشین؛ مفقود! بیمه نامه؛ ۶ ماه از مهلت گذشته! معاینه فنی؛ شوخی نکن! نور چراغ ها؛ مگر با چشم بصیرت، فقط ۲ متر! بخاری؛ دادن خاک به جای گرما! ضبط؛ یک حفره مستطیل + کلی سیم ولو! و قس علی هذا…
جاده چالوس را تا وسطا رفتم؛ دو راهی یوش بلده، پیچیدم سمت راست. هوا هم به غایت ملس و بهاری بود.
از قبل طوری برنامه ریزی کرده بودم که در خانه/ موزه نیما توقفی داشته باشم، عکسی بیندازم، احیانا کتابی بخرم و کنار قبر علی اسفندیاری و الباقی فاتحه بخوانم. توقفم در یوش ۲ ساعتی طول کشید. خبری از زمستان نبود. در تن لخت درختان به وضوح می شد لباس خوش رنگ شکوفه ها را تماشا کرد.
کمی بعد در «بلده» کارم را انجام دادم. راحت تر از آنکه فکرش را می کردم. لنگ یکی دو تا امضاء بودم که جور شد.
از بلده رفتم سمت نور، یعنی شمال (۲) با جاده ای کاملا خلوت و هنوز بکر. در شهر نور با حمیدرضا یوسفی ورجانی قرار داشتم. از دوستان قدیمی که فتنه ۸۸ پیچید سمت فتنه گران و کارهایی کرد (۳) که بماند. حمید برای خریدن یک قطعه زمین، در نور بود و همین بهانه مناسبی بود تا شبی در ویلای پدرش در «چمستان» اقامت کنیم.
طبق قرار صبح زود راهی جاده ساحلی شدیم به سمت قائم شهر. یعنی سمت راست جاده ساحلی. در قائم شهر، آشنایی برنج کار دارم که همیشه برنج هایم را از او می خرم. دست اول است و به صرفه و مرغوب و خوش خوراک. حمید هم چند کیلویی خرید. «آقا صفر» اما خیلی شاکی بود از اوضاع کشت و کار. می گفت: «همین طور برنج و سیب زمینی و چای و مرکبات است که باد کرده دست کشاورز، آن وقت می ریم از خارج برنج وارد می کنیم! چرا؟… بعد از چند ماه که دولت صدای داد ما را می شنود، می آید و از ما نسیه خرید می کند، حالا باش تا حساب کند بدهی اش را! ما از بانک کشاورزی وام می گیریم، فقط ۲ تا قسط عقب باشیم، اول زنگ می زنن به ضامن و آبروی آدم رو می برن، بعدا خود به خود از حساب مون کم می کنن، ولی ما که از دولت طلب داریم، به کی باید زنگ بزنیم؟! ضامن دولت کیه؟! به پیمان کار می گیم، می گه؛ تقصیر دولته! به دولتی ها می گیم، می گن؛ قصور از پیمان کاره!… آقا! ما این یارانه ها رو نخواستیم! پول خودمون رو بدین…».
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
چه در راه جاده ساحلی و چه در راه برگشت از قائم شهر به سمت تهران؛ جاده فیروزکوه، چیزی که مشهود بود تخریب جنگل بود و عدم رویت دریا! بی اغراق در جاده ساحلی اصلا ساحلی ندیدیم! یعنی اصلا دریایی ندیدیم که بخواهیم ساحلی ببینیم! هر چه بود، یا ویلاهای شخصی بود، یا ویلاهای دولتی/ حکومتی فلان نهاد و بهمان ارگان که البته بیش از کارمندان بینوا، سهم خوش گذرانی حضرات مدیر می شود. حمید می گفت: جاده ساحلی شده جاده ویلایی!! راست می گفت.
جنگل اما حکایت دردناک تری داشت. القصه! چند ماه پیش، از ابتدای جاده چالوس داشتم برمی گشتم تهران. حدودا نیم ساعت بعد از اول جاده، جنگل های طبیعی به آن عظمت، جایش را داد به مقداری کاج و بلوط کاشته شده! و به شدت تنک و کم پشت! کمی بعد، همین شبه جنگل لاغر هم کلا محو شد!
یادم می آید ایام کودکی وقتی جاده چالوس می رفتیم، اگر راه را ۳ ساعت حساب کنی، بیشتر از ۲ ساعت و نیم اش جنگل بود. الان دقیقا برعکس شده! بیشتر کوه خشک می بینی تا جنگل… و آنهم چه کوهی؟!… کوه خط کش خورده آدمی زاد! کمی به خاطر آزادراه و بیشتر به خاطر ویلا!
مع الاسف وضع جاده هراز و جاده فیروزکوه هم بهتر از حال و روز جاده چالوس نبود. اینک شمال را بیشتر به ویلا و بساز بفروش ها باید شناخت، تا جنگل و دریا. حق دارند شمالی های اصیل ناراحت باشند از این وضع. واقعا بر سر منابع طبیعی بلایی آمده که اگر جلوی آن گرفته نشود، انگ بدی روی پیشانی نظام نقش خواهد بست. تعارف که نداریم! کل ساحل شده رژه آرم این اداره و آن شرکت! ویلای مخابرات، ویلای صدا و سیما، ویلای سایپا، ویلای خصوصی، ویلای نیمه خصوصی، ویلای فولاد مبارکه، ویلای کوفت و ویلای زهر مار! اگر از نظر جمهوری اسلامی، دریا و کوه و جنگل متعلق به همه ملت است، چرا پس علیه این رویه نادرست اقدام قاطعی نمی شود؟!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
به ورسک نرسیده بودیم که هوا ابری شد… و خیلی زود برف گرفت. فکر کردم؛ خفیف است و می شود رفت. حمید موافقت کرد. به راه مان ادامه دادیم. بعد از ورسک اما همین که تونل های ۳ گانه را رد کردیم، ابتدای گردنه گدوک گیر کردیم در بوران. یک آن دیدم ماشین نمی رود و دارد سر می خورد! عقل کردم و ماشین را هر جور بود هدایت کردم سمت شانه جاده. با آن وضع، یا ما به ماشینی می زدیم و یا ماشینی به ما!
شانه جاده اما بالطبع برف بیشتری داشت. حدود نیم متر! هوا هم داشت تاریک می شد… حمید گفت: پیاده شم، هل بدم؟ گفتم: با لاستیکای این لگن، بی فایده است… بدتر گیر می کنه توی برفا! گفت: سردم شده، یخ زدم! گفتم: منم! گفت: تو باز یه بافت تنته، من چی؟! گفت: داری چی کار می کنی؟ گفتم: زنگ می زنم امداد خودرو… گفت: اینجا که آنتن نداره! گفت: الان سگ میاد خفت مون می کنه! گفت: بدجور داره بهم فشار میاد! گفتم: تو برو اون پشت مشتا، منم می رم این پشت مشتا!
در ماشین را که باز کردم، سانتافه ای قیژ از کنارم رد شد و گل و لای را پاشید طرفم. مانده بودم چه فحشی بهش بدهم که در برف و مه جلوی جاده گم شد، اما هنوز صدای آهنگ ماشینش می آمد… «دلم گم شده، پیداش می کنم من…».
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
حدودا یک ساعت در آن کوران گیر کرده بودیم که عاقبت سر و کله این امداد خودروهای گذری پیدا شد. طرف گفت: ماشین رو از شانه جاده بیارم توی جاده، می شه ۴۰ هزار تومن، هر ۱۰ دقیقه که توی جاده بکشم تون ۲۰ هزار تومن دیگه می گیرم!
چاره چه بود؟! قبول کردیم. دو سه پیچ بعد، آردی یشمی ما که پشت یک نیسان آویزان بود، همین طور لک و لک داشت می رفت که حمید زد به شانه ام؛ اونجا رو نگاه؟… گفتم: همون سانتافه است! گفت: علامت بده، نیسان نگه داره ببینم…
پانوشت:
۱: بابابزرگم قبلا کبابی داشت. هنوز هم یک خط در میان به عادت بچگی ایشان را «باباکبابی» صدا می زنم.
۲: جاده های شمالی جنوبی چالوس (منتهی به شهر چالوس) و هراز (منتهی به شهر آمل) که تقربیا موازی هم اند، به واسطه جاده افقی یوش و بلده به یکدیگر وصل می شوند. از جاده بلده البته به شهر نور نیز جاده ای هست به غایت بکر و دیدنی که دقیقا بین چالوس و آمل در می آید.
۳: یکی از روزهای فتنه، یعنی روز ۱۳ آبان، حمید را در جمع آشوب گران دیدم. داشت شعار می داد؛ «سفارت روسیه، لانه جاسوسیه». تنها بودم. ایستادم گوشه ای به نظاره اش. شعارش غلیظ تر شد؛ «نه غزه، نه لبنان…». خواستم زنگ بزنم به موبایلش که دیدم آنتن ها را پرانده اند… آنتن ها را، دوستی ها را، خیلی چیزهای دیگر را. همین طور که نگاهم به حمید بود، یاد آن روزی افتادم که…

– حمید! آخرش نگفتی چرا ۴ تا از انگشت های دست راستت قطع شده؟!
– سال ۶۱ مادرم داشت با دستگاه، گوشت چرخ می کرد که یهو آژیر جنگ پخش شد. رفت چادر سر کنه، منو ببره زیرزمین که…
هنوز که هنوز است گاهی با خودم خلوت می کنم؛ آژیر جنگ خطرناک تر بود، یا آژیر فتنه؟! و صف من و حمید، کجا از هم جدا شد؟!… و کجا دوباره جوش خورد؟!
من همان حمیدم… حمید همان من است… در سیاست، از بصیرت غافلیم و در زندگی، از نصیحت پدربزرگ. اصلا فراموشی در ذات آدمی است.
بسم رب الشهدا…
السلام علیک یا اولیاء الله…
صل الله علیک یا رقیه بنت الحسین…
http://uploadtak.com/images/d195_motieishab03moharam9.mp3
………………………
هر شهید کربلایی دارد که خاک آن کربلا تشنه خون اوست
و زمان انتظار می کشد تا پای آن شهید بدان کربلا رسد
و آنگاه خون شهید جاذبه ی خاک را خواهد شکست
و ظلمت را خواهد درید و معبری از نور خواهد گشود
و روحش را از آن، به سفری خواهد برد
که برای پیمودن آن هیچ راهی جز شهادت وجود ندارد…
“شهید سید مرتضی آوینی ”
________________
کاش
دست ما را هم بگیرند
کاش
دست شان روی قلب مان باشد…
“قیامی که برای خداست و نهضتی که بر اساس معنویت و عقیده است، عقبنشینی نخواهد کرد. ملت ما اکنون به «شهادت» و فداکاری خو گرفته است و از هیچ دشمنی و هیچ قدرتی و هیچ توطئهای هراس ندارد.”
“ملتی که شهادت برای او سعادت است پیروز است.”
حیف که کوتاه بود؛ ولی واقعا زیبا بود.
ممنون داداش حسین…
دلم هوای “۷۲ دقیقه قبل از شهادت” کرد!
بعد از ۱۶ سال جنازه اش را آوردند. عملیات کربلای ۴ با بدن مجروح اسیر شد. برده بودنش بیمارستان بغداد. همانجا شهید شده بود، با لب تشنه.
شهید محمدرضا شفیعی چهارده ساله بود که عزم جبهه کرد، ولی چون سنش کم بود؛ قبولش نمی کردند. بالاخره یک روز خودش شناسنامه اش را یکسال بزرگتر کرد و به آرزویش رسید. دفعه ی آخری که راهی جبهه شد؛ نوزده سالش بود.
در شب عملیات کربلای ۴ تیر به شکم محمدرضا خورد و مجروح شد. محمد رضا را اسیر کردند. یازده روز در اسارت زنده بود و در نهایت به خاطر جراحتش زیر شکنجه ی بعثی ها به شهادت رسیده و همانجا در کربلا دفنش کردند.
۱۶ سال بعد هنگام تبادل جنازه ی شهدا با اجساد عراقی، جنازه ی «محمدرضا شفیعی» و دیگر شهدای دفن شده را بیرون می آورند تا به گروه تفحص شهدا تحویل دهند، اما می بینند جنازه ی محمدرضا سالم است، سالم سالم. صدام گفته بود؛ این جنازه نباید به این شکل به ایران برود. پیکر پاک محمدرضا را سه ماه در آفتاب گذاشتند تا شناسایی نشود، ولی جسد سالم مانده بود. حتی روی جسد پودر مخصوص تخریب جسد ریختند که خاصیتش این بود که استخوان های جسد هم از بین می رفت، ولی باز هم جسد سالم مانده بود. مادر شهید می گوید؛ موقع دفن محمد رضا، حاج حسین کاجی به من گفت: «شما می دانید چرا بدن او سالم است؟» گفتم:«از بس ایشان خوب و با خدا بود.»
حاج حسین گفت: «راز سالم ماندن ایشان در چهار چیز است: هیچ وقت نماز شب ایشان ترک نمی شد؛ مداومت بر غسل جمعه داشت؛ دائما با وضو بود و اینکه هر وقت زیارت عاشورا و روضه امام حسین خوانده می شد، ما با چفیه هایمان اشکمان را پاک می کردیم، ولی ایشان با دست اشکهایش را می گرفت و به بدنش می مالید و جالب اینکه جمعه وقتی برای ما آب می آوردند، ایشان آب را نمیخورد و آن را برای غسل نگه می داشت.»
http://qafelehshohada.parsiblog.com/PhotoAlbum/qafelehshohada/226.jpg
گفت: این بار که می رم، سفر آخرمه.
گفتم: اینقدر دلم رو خالی نکن.
گفت: اون طور که سید محمدرضا برام معین کرده من جنازه هم ندارم. یه شب خواب حاج رضا رو دیدم. گفت می خوای شهید شی؟ گفتم آره، ولی نمی ذارن خط بیام. تو خواب یه پرچم دستم داد و گفت شاید تو رو پیدا نکنم، این پرچمو بگیر تا باهاش پیدات کنم. وقتی خواب رو برا فرماندم تعریف کردم بهم گفت: هم شهید می شی هم جنازت به دست خانوادات نمی رسه…
در کربلای ۵ “سید محمد” و پسر برادرم هر دو شهید شدند، جنازه پسر برادرم اومد ولی جنازه “سید محمد” نیومد.
::…نقل از مادران شهیدان سید محمدرضا، سید حسین و سید محمد دستواره…::
هاشمی را با استفاده از توابع ریاضی بدست آورید!
هاشمی رفسنجانی با مواضع دو، سه و چند پهلوی خود نشان داد که رسیدن به موضع و کلام اصلی او که یک معادله ی چند مجهولیست و گاهاً فراتر از حدود کشف شده در علم ریاضی، دارای زوایای فراوان است، که یا باید با خلق چند نوع رابطه ی فیثاغورسی به حل هاشمی بپردازند یا باید ملت بی خیال هاشمی و خاندان تو در توی او شوند…
http://www.ebeheshti.ir/?p=278
علمدار خمینی(ره):
http://www.askdin.com/attachments/9884d1298736177-0.09036800-201270284429hosein-kharazi-014.jpg
راستی! شما می دانید یک جانباز شیمیایی ۷۰ درصد که یک دست هم ندارد، وقتی قلبش تیر می کشد، دقیقا چقدر درد می کشد؟!
…
میزنه قلبم… داره میاد دوباره باز روز ولایت…
نوشتی دست، یاد علمدار افتادم!
http://www.bachehayeharam.blogfa.com/
دق مرگ (گفت و شنود)
گفت: یکی از سناتورهای آمریکایی می گوید؛ اگرچه لازم است از گروه های اپوزیسیون ایران که در آمریکا و اروپا هستند حمایت کنیم ولی تجربه نشان داده است که سرمایه گذاری روی آنها وقت تلف کردن است.
گفتم: واسه چی؟! نگفته چرا؟!
گفت: می گوید این گروه ها طی چند سال گذشته نتوانسته اند هیچ اقدام مؤثری علیه رژیم حاکم بر ایران انجام بدهند.
گفتم: حیوونکی دولتمردان آمریکایی، از دست این اپوزیسیون خل و چل چه عذابی می کشند؟!… میگن دو تا خل و چل با هم شطرنج بازی می کردند، وزیر شطرنج از عصبانیت سکته کرد و شاه شطرنج دق مرگ شد! و اسب شطرنج هم، حیوونکی بدجوری رم کرد!
پارسال هم در چنین شبی، یک متن کوتاه اما دلچسب داشتید!
http://www.ghadiany.ir/?p=10595
{بسم رب المظلومین}
یلدا برایمان سبدی میوه چیده اند
آنان که زخم دلمان را ندیده اند
تشتی که توی خرابه است میوه نیست
سر از تن پدر رقیه بریده اند…
بازآئینه و اسپند و گل و شاخ نبات
باز پنجشنبه و یاد شهدا با صلوات
سید احمد ممنون از یاد آوری اون متن قشنگ
حالمون با خوندن دوبارش عوض شد
ممنون
خدا کنه یادمون نره…
به نام پدر!
شک دارم اگر به زندان بیفتم، پدرم سند ده میلیونی برایم گرو بگذارد تا ولم کنند، سند ده میلیاردی که جای خود. اصولاً پدرم سند ندارد، نه اینکه نداشت، پیر که شد چکش هم ول شد، خانه اش را فروخت تا چکش ول نشود. البته پدرم خیلی مرد خوبی است. هنوز هم نفت کوپنی برای چراغ نفتی کهنه اش می گیرد تا اتاقش سرد نشود البته بگویم که اصلاً پرونده ی نفتی ندارد و رشوه هم نگرفته که به خاطرش جایی برود. اصلاً پدرم کاری به این چیز ها ندارد. نه شرقی است و نه غربی، کاری هم به فتنه نداشت. هنوز هم کاری ندارد چون اصلاً اهل سیاست نیست امّا می داند که گرانی سیاسی اجناس چیست و با پوست و گوشتش احساس می کند امّا حرفی نمی زند. خودش هم می داند که این ها ربطی به نظام ندارد. تازگیها که شریکش سرش کلاه گذاشته، از بس که حرص خورده بیماری قلبی هم گرفته. دکتر ها گفته اند از سیگاری است که می کشد و باید عمل شود. حتی حاضر نیست که بستری هم شود و به او سرم وصل کنند . می گوید من چیزیم نیست، طلا که پاکه چه منتش به خاکه و به جایش هر روز که نه هر چند روز یک بار طرف دادگاه می رود تا شاید شکایتی که از شریکش به خاطر کلاهبرداری کرده به نتیجه برسد. البته چون نمی تواند فشار لازم را بیاورد، کارش امروز و فردا می شود. به او می گویم پدر من اگر کمی مصلحت اندیش بودی کار به این جا نمی کشید. چیزی نمی گوید امّا می دانم دلش خون است و به جایش درد و دلش را سر قبر عمو می کند. عمو را ندیدم امّا می گویند خیلی مرد بود. آن قدر مرد بود که شب عملیات وقتی محاصره شدند عکس امام را درآورد و بوسید و ایستاد و جنگید امّا تسلیم نشد. تازه ستون پنجم هم نبود و برای فرمانده خط و نشان نمی کشید و عشق فرماندهی هم نداشت!
مام میهن بی ولی می خواستند اما زرشک… انقلاب مخملی می خواستند اما زرشک
جان به کف اندر پی دنیای دون هر سو روان… مملکت را بی علی می خواستند امّا زرشک
آن غلامان اجانب، آن حقیران فقیر اندر خیال… رخت و تاج سروری می خواستند امّا زرشک
خواهرم خوبم؛
خون پاک شهیدان رو لگد مال نکن …
همین…
http://s1.picofile.com/file/7264092040/23.jpg
۳۷۳* روایت شده است که جبرئیل علیه السلام فرمود:
اى محمّد! اگر ما روى زمین مشغول عبادت بودیم؛ حتماً به سه کار اهتمام می ورزیدیم: نوشاندن آب به مسلمانان، دستگیرى از عیال واران و پوشاندن گناهان و خطاهاى دیگران…
(تنبیه الخواطر، ج۱، ص۳۹)
سلام و درود بر شرف و غیرت که هنوز وجود دارد. آفرین که با مطلبت در مورد هاشمی ثابت کردی هنوز غیرت و غیرتمند هست.
امروز قطعه ۲۶ یه مهمون عزیز داره… ۱۵ سالش بود که پرکشید، الان بعد ۲۵ سال برگشته…
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13910930000266
آقای قدیانی! به بابا اکبرتون بگید سلام مارو به مهمونشون برسونه…
پدرتون یه همسایه جدید پیدا کرد!
پیکر مطهر شهید «محمود مهاجر» در بهشت زهرا(س) آرام گرفت. قطعه۲۶
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13910930000358
درود بر شما…
اللهم العجل لولیک الفرج
اللهم احفظ امامنا الخامنه ای
میلاد آقا امام موسی کاظم(ع) بر اهالی قطعه مقدس ۲۶ مبارک باد.
اللهم عجل فی فرج مولانا صاحب الزمان…
سلام به اون جانباز ۷۰ درصد…
خیلی زیبا بود. لا خیر فی العیش بعد هؤلاء… آه… کاش دست ما هم توی دست آقا جا بمونه توی کربلای نه دی. راستی یادمون نره امام خامنه ای هم دست عباس را گرفته بود در علغمه.
دست آقا بر روی دست علمدار حسین جامانده…
بازتاب: دست
از همونا که “بخونیم یا سر بزاریم رو دستمونو زار زار گریه کنیم؟”
دست…
دستِ بشر، از اوَّلِ خود، ماجرا گذاشت!
از حضرتِ آدم و حوّا، خطا گذاشت
لیکن گذشت، تا که به مولا، علی (ع) رسید
آنجا که دست، بر سرِ آن، بی نوا گذاشت
دستی که چون، دستِ پر از مهرِ فاطمه (س)
گندم برای اسیران، جُدا گذاشت
دستی دگر، زِ کینه ی آن پستِ نانجیب
رنگی کبود، بر رُخِ زهرا (س)، به جا گذاشت
دستی دگر رها، زِ چادرِ مادر، میانِ راه
در کوچه زخم، به دلِ مجتبی (ع)، گذاشت
دستی، بریده شد، زِ یتیمی، به کربلا!
بر روی جسمِ عمو، دست را، گذاشت
دستِ دگر، دست ابوذر، به مسجد است!
آن نایبی که خمینی (ره)، به جا، گذاشت
دستِ علیِّ خامنه ای (حفظه الله) را، به صورتش
جانبازِ عشق، به قصدِ شفا، گذاشت
دستی، زِ کربلای چهارُ، زِ کربلای پنج
در قطعه ی بهشتِ وطن،(شلمچه) مجتبی گذاشت
محسن، به جای دلم! دستِ من گرفت…
داغی به قلبِ من آن، بی وفا گذاشت
اما؛ یدِ یکی، یدِ بیضایِ عالم است
چون مَشک، رها نکرده و دستان، جدا گذاشت
آن ماهِ پُر تلألؤِ ام البنین (س) بُود
بنیانِ عاشقی و شجاعت، بنا گذاشت
در این شبِ ولادتِ آن، نورِ هفتمین
متنی، داداش حسین، زِ دستِ جدا گذاشت
هر لحظه لحظه، دعایش کنیم، چون:
این متنِِ “دست” را، شبِ یلدا گذاشت
چشم انتظار؛
احسنت… عالی بود.
در بعضی نوشته ها “لبیک یا حسین” است که زیبا به تصویر کشیده میشود!
و دیگر هیچ…
بی ربط:
نظر آیتالله صافی درباره عزاداری هفتم صفر
حضرت آیتالله صافی گلپایگانی در پاسخ به استفتائی، نظر خود را درباره عزاداری روز هفتم صفر اعلام کردند.
به گزارش حوزه، متن استفتاء و پاسخ این مرجع تقلید بدین شرح است:
بسمه تعالی
محضر مبارک مرجع عالیقدر شیعه حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی مدظله العالی
سلام علیکم؛
احتراماً با توجه به تقارن میلاد مبارک حضرت موسی بن جعفر علیه السلام با شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام و نیز ماه محرم و صفر، بفرمایید وظیفه و تکلیف شیعیان در برپایی مراسم این روز چیست؟
با احترام/جمعی از مؤمنین
بسم الله الرحمن الرحیم
علیکم السلام و رحمةالله
برپایی مجلس میلاد ائمه علیهم صلوات الله اجمعین، بسیار خوب و مناسب است، امّا چون هفتم صفر بنابر بعض اقوال مصادف با سالروز شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام مىباشد، و از طرفی تمام ماه محرّم و صفر، ایام حزن آل الله و کاروان داغدار و مصیبتزده حضرت سیدالشهداء علیه السلام است، سزاوار است مؤمنین در این دو ماه، مجالس روضه و عزا بر پا نمایند و از برپایی مجالس جشن و سرور اجتناب کنند. خداوند همگان را در اظهار ارادت به خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام موفق بدارد.
قابل نداشت آقا سید عزیز. ممنون.
هر آدمی از این دل نوشت های داداش حسین به وجد میاد…
ننگ تاریخ بر پیشانی مان خواهد ماند اگر ذره ای از حق شهدا عقب نشینی کنیم.
(شهید محمد ابراهیم همت)
نه شرقی است و نه غربی، کاری هم به فتنه نداشت. هنوز هم کاری ندارد چون اصلاً اهل سیاست نیست امّا می داند که گرانی سیاسی اجناس چیست و با پوست و گوشتش احساس می کند امّا حرفی نمی زند. خودش هم می داند که این ها ربطی به نظام ندارد.
پاسخ:
دوست عزیز
شهدا روی چشم ما جا دارند. شکی در آن نیست. بنده هم مثل شما مسلمانم. موقع فوت امام فقید من هم اشک ریختم.
در دفاع مقدس تمام برادرانم با هم جبهه بودیم. ولی گله ای دارم. کی مسئول مستقیم زندگی مردم است در ایران؟ کی مسئول بسته شدن کارخانه ها و شرکت های خصوصی است؟ آیا شما می توانید اعتراض مردم امریکا را در مورد اقتصاد، ربط به دشمنان آنها بدهید؟
پس از انقلاب به تدریج ارزش پول ما پایین آمد. تا امروز که اسفبار است. آیا مسئول این سقوط کسی است به جز مسئولین ما؟
چگونه می توانید به این راحتی تقصیر را از دولت کار نابلد ببرید به سیاسی گری؟
شما می دانید برای ملت طبقه پایین ما، دیگر زندگی میسر نیست. درگیری بر سر مسایل اتمی ما را بیچاره کرده… کسی هم حرف نمی تونه بزنه.
پایان دنیا بیشما معنا ندارد
قبل ظهور تو قیامت جا ندارد
نوری اگر در عالم است، از روی یار است
خورشید بیمهر شما گرما ندارد
ما منتظریم یلدای غیبت روز گردد
یلدا بدون یاد تو میترا ندارد
صد شکر ما دلداده روی تو هستیم
دنیا شبیه یوسف زهرا ندارد
دل ناگهان یاد خرابه کرد انگار
یلدا… خرابه… کودکی بابا ندارد
دیشب رقیه شرمسار روی بابا
رویش که نیلی شد … دگر حاشا ندارد
آیا به روی نیزهها رأس حسین است؟
امالبنین، گویا حسین سقا ندارد
یک کاروان نیلوفر و یک عمه زینب
کوه مصیبتهای او دریا ندارد
ای کاش فردا جمعه موعود باشد
دنیا امیری مثل تو تنها ندارد
هر لحظه باید یاد مرگ و زندگی بود
هر روز بیاذن خدا فردا ندارد…
“محمدجواد ابراهیمی”
بسم ربّ الشهداء و الصّدّیقین…
۳۷۴* حضرت امام موسی کاظم علیه السلام:
همانا بدن هاى شما را بهایى جز بهشت نیست، پس آنرا به غیر بهشت نفروشید…
(تحف العقول، ص ۳۸۹)
زیانکار، کسى است که ساعتى از عمر خویش را باخته است…
(حیاة الامام موسى بن جعفر علیه السلام، ج۱، ص۲۸۰)
__________
میلاد با سعادت باب الحوائج، حضرت موسی بن جعفر علیه السلام، مبارک و فرخنده باد…
http://noorportal.net/uploads/mohamady/572224_orig.jpg
http://www.rajanews.com/detail.asp?id=145921
دادستان تهران علیه حمید رسایی اعلام جرم کرد
………
فیلم شیعه شدن جوان اسپانیایی به همراه همسرش در محضر آیت الله قائم مقامی
http://www.nasrtv.com/modules/video/singlefile.php?cid=16&lid=7430
شیخ مفید، شهید اول و کفعمی فرموده اند که شهادت امام مجتبی علیه السلام در هفتم صفر بوده است. و نیز در روایتی از امام حسن عسگری داریم که ولادت امام موسی کاظم در ماه ذی الحجه می باشد.
منبع: تقویم شیعه
قلمت چه خوب اشک میگیرد با این روضه خوانیش
گفت: نمی توانم، خیلی درد دارم! گفتم: مگر تشنه ات نیست؟! دیگر حرفی نزد… دیگر صدای محسن را نشنیدم. محسن به شهادت رسیده بود،
افراد آنلاین: ۱۷
سلام؛
زیبا بود، ممنون.
سلام؛
شما از طللبه سیرجانی خبر دارید؟ لطفا اگر خبری هست، بدهید ببینیم کجاست؟! ممنون.
……
اللهم الرزقنا توفیق شهادة فی سبیلک
سلام برادر؛
فکر کنم اونقدر قلم زدن های زیبایت در رسانه های رنگارنگ بالایت برده که اگر نقدی از طرف یک کودک گدا در گوشه ای از حاشیه فراموش شده فضای مجازی به ساحت شما وارد شود، دلگیر شوید. اما چه کنم که جنسمان یکی است…
غرض عرض ادبی بود و ذکر این نکته که وبلاگتان آنقدر شلوغ است که نوعی دلزدگی را حادث می شود.
بهتر است دو وبلاگ داشته باشید یکی برای مطالبی که نشریات کار می کنند یکی هم حرفهای دل خودتان. البته آنها هم باید ساده باشند.
در هر حال به ما حاشیه نشینان اگر سر زدی یادت نرود ما با نقد تو حال می کنیم، چون هنوز پایینیم.
سلام!
وز وز (گفت و شنود)
گفت: وزیر خارجه بحرین گفته است؛ باید به زودی «کنفرانس دوستان ایران» هم مثل، «کنفرانس دوستان سوریه» تشکیل شود!
گفتم: غلط زیادی کرده. الان ۳۳ سال است که آمریکا و اتحادیه اروپا و شیوخ عیاش عرب هرچی زور می زنند نمی توانند علیه جمهوری اسلامی هیچ غلطی بکنند.
گفت: نه فقط هیچ غلطی نکرده اند بلکه در کشورهای منطقه نیز یکی پس از دیگری انقلاب اسلامی شده و به ایران پیوسته اند.
گفتم: تازه ایران اسلامی، بحران سوریه را هم از راه دور مهار کرده است.
گفت: حیوون زبون بسته در حالی که فقط یک تکان دیگر مانده تا آل خلیفه به زباله دان تاریخ برود، چرا حرف های گنده تر از دهانش می زند؟!
گفتم: چه عرض کنم؟! پشه اومد لب دریا و در حالی که وز وز می کرد به فیل گفت؛ یک دقیقه از آب بیا بیرون، کارت دارم. فیل اومد بیرون و پرسید چیکار داشتی؟ پشه گفت؛ هیچی می خواستم ببینم مایوی منو نپوشیده باشی؟!
بسم ربّ الشهداء و الصّدّیقین…
مرا کشت خاموشی ناله ها
دریغ از فراموشی لاله ها
کجا رفت تاثیر سوز دعا
کجایند مردان بی ادعا
کجایند شور آفرینان عشق
علمدار مردان میدان عشق
کجایند مستان جام الست
دلیران عاشق شهیدان مست
همانان که از وادی دیگرند
همانان که گمنام و نام آورند
سلام تقدیم به ۹ دی
روزی که عزای سید عالم بود
یاران یزید فتنه بر پا کردند
یاد آور روزهای زینب بودند
پای بدن حسین غوقا کردند
با هلهله و کف و دمی رقصیدن
خون در دل و چشم های زهرا کردند
کی بیشتر از همه بسوزاند دل؟
بین خودشان چقدر دعوا کردن
جالب تر ازین جنایت و غوقاشان
پشت سرشان چها هویدا کردند
حامی چنین جنایتی را آنروز
بر عکس چه خوب پست و رسوا کردند
به بهانه ۹ دی «یوم الله مقتدر و مظلوم»:
حقیقت دروغ
مروری بر دروغهایی که مدعیان اصلاح طلب در فتنه ۸۸ به ناف نظام و انقلاب بستند.
http://rahrorahbar.blogfa.com/post/11
به رهرو رهبر: مطلبت عالی بود. استفاده کردیم. یا علی
دوستان محترم؛
امشب “قطعه ۲۶” با متنی درباره شهدای مظلوم عملیات کربلای ۴ به روز می شود…
در مکتب امام
استقلال فکری
راهکار کسب قدرت و خودباوری
اگر افکار یک ملتی وابستگی به قدرت بزرگی (داشته) باشد، تمام چیزهای آن ملت وابستگی پیدا می کند، عمده این است که افکار شما آزاد بشود، افکار شما از وابستگی به قدرت های بزرگ آزاد بشود. اگر افکار شما آزاد شد و باورتان آمد که ما می توانیم که صنعتمند و صنعتکار باشیم، خواهید بود، اگر افکارتان و باورتان این باشد که ما می توانیم مستقل باشیم و وابسته به غیر نباشیم، خواهید توانست.
صحیفه نور، ج۱۴، ص۱۹۵
داداش قدیانی دلم واست تنگ شده بود. سلام! خوشی؟ سرحالی؟
داداش یه کار تحقیقاتی میخوایم در مورد انتخابات انجام بدیم در محیط وب (نامحدود) و در محیط شهری (مخصوص شهر تهران) که میخواستیم از شما و دوستان حاضر در سایتتون دعوت کنیم از اواخر دیماه شرکت کنند. افتخار میدین که در این کار ما رو همراهی کنین. با تشکر
اینم آدرس:
http://iran-election2013.blogfa.com/
۸۷ نفر آن لاین!!! عجب…
دستت درست حاجی… ایول داری.
یه سری هم به ما بزن!
ممنون…
مگس (گفت و شنود)
گفت: یکی از عوامل فراری فتنه ۸۸ در صفحه «فیس بوک» خودش نوشته باید می دانستیم که دروغ و تهمت عمر زیادی ندارد و خیلی زود فاش می شود.
گفتم: منظورش چیه؟!
گفت: نوشته در اتفاقات بعد از انتخابات سال ۸۸ سر قبر خالی معرکه گرفتیم، با ادعای تقلب دست به آشوب زدیم، نامه جعل کردیم ولی رژیم با ما مدارا کرد تا دستمان رو بشه!
گفتم: یارو می خواست توی یک رستوران غذای مجانی بخوره، یک سوسک انداخت توی ظرف غذا و داد و بیداد راه انداخت که این چه رستورانیه! صاحب رستوران که می دونست یارو کلک می زنه، یک پرس غذای دیگه براش آورد و گفت بخور مجانیه! و بعد یک مگس هم کف دستش گذاشت و گفت با این هم یک چایی بخور و برو گورتو گم کن!
در حالیکه خود را منزه و پاک نشان می دهید ولی جامعه از شما رویگردان است. آوردن جملات مذهبی و یا خاطرات جبهه و شهدا دلیل بهشت بودن هیچ جایی نیست.
سرانجام روزی به اشتباهات خود اعتراف می کنید…
دوستان محترم؛
امشب “قطعه ۲۶” با ۲ متن به روز می شود…
من اعتراف می کنم…
لطفا شکنجه ام نکنید!
سلام؛
چه دید جالبی به جبهه! تنها کاری که از دستم بر اومد یه پیامک از مطلبتون نوشتم.
(یک مادر شهید: یا اصلا هیچ چیز از کربلای ۴ نمی گویند، یا می گویند در این عملیات شکست خوردیم. یعنی جگر گوشه من، شهید شکست بود!؟… ۴ دی سالروز فتح الفتوح عملیات مظلوم، غریب و مقتدر کربلای ۴ گرامی باد.)
و برای رفقام فرستادم؛ هر چند ۴ تا پیامک شد ولی کاری بود که از دستم بر اومد.
دیدم یه جورایی کربلای چهاری شد.
دم شما گرم
نمی دونم چه سرّی در قلمت هست که هر وقت دست نوشته هایت را می خوانم حال ملکوتی و خوشی به سراغم می آید. داداش حسینی که تا به امروز فقط یکبار و آنهم در نمایشگاه مطبوعات دیدمت، محفوظ باشی.
اگه اجازه می داد می خواستم کنارش درد بکشم، اما انگار تنها درد کشیدن بهشون مزه می ده…
همیشه صدای سرفه هاش تو گوشمه
همیشه می خندید و می گفت: خدا رو شکر
می دونم همیشه کنارمه، اما دیگه دارم کم میارم……………
التماس دعا
نمی دونم…
نمی دونم چقدر درد میکشه!!
هیچ وقت نمی دونم و نمی فهمم……….
فقط می دونم خیلی درد می کشه!!
اما نمی فهمم این خیلی یعنی چقدر؟
یعنی چند برابر یه درد ساده که من ممکنه هر روز به خاطرش ناله کنم؟؟؟؟!
“کاش دست شان روی قلب مان باشد”
سلام بزرگوار؛
تا ابد به آنهایی که وقتی بی آب شدند قمقمه ها را خاک کردند تا کمتر به یادآب بیافتند، مدیونیم…
شهدا را یاد کنیم با ذکر یک صلوات…