درست در شرایطی که سال ۹۰ تمام شد، وارد سال ۹۱ شدیم! سال ۹۱ با همه سختی هایی که داشت، سال آشتی سران قوا با یکدیگر بود و ایشان تقریبا ماهی یک بار به دیدار هم می رفتند و هر چند تا روز قیامت با هم قهر کرده بودند(!) آشتی کنان سوار کشتی می شدند! سال ۹۱ مربع امیر قلعه نویی، علی دایی، مایلی کهن و عادل فردوسی پور کلا ۴ بار قهر و ۳ بار آشتی کردند، اما سران قوا ماشاء الله دعوا نکرده، آشتی می کردند و آشتی نکرده، دعوا!
سال ۹۱ یه جورایی سال پیر موتلفه بود و اینقدر که حاج حبیب الله نامه نوشت، حسین قدیانی مطلب ننوشت. در همین سال عسکراولادی متوجه شد که سران فتنه، فتنه زده اند، نه اهل فتنه! و تو چه می دانی که مفتون چیست؟! در اواخر این سال، «حضرت استاد» و «سردار قلم» درباره موضوع «فتنه زدگی و تفاوت آن با جرج سوروس گری و جین شارپ پروری بی واسطه» به مناظره با هم پرداختند که بیننده دقیقا متوجه اختلاف نظر نامبردگان نشد(!) در سال ۹۱ حبیب الله عسکراولادی در هر شماره هر روزنامه ای دست کم ۴ تا مطلب نیم صفحه ای داشت؛ نامه ای در پاسخ به جوابیه همان روزنامه، جوابیه ای در حاشیه جوابیه هامش یک روزنامه دیگر، ادامه نامه نگاری با اصلاح طلبان، و پاسخ دادن به بازتاب جوابیه یکی مانده به آخر همان اصلاح طلبان در شماره آخر یک روزنامه دیگر!! البته این اواخر به نظر می رسید اصلاح طلبان کم آورده باشند، اما حاج حبیب ول کن نبود و همچنان یا می نوشت یا جواب می داد!
سال ۹۱ معلوم شد که برادر همین حاج حبیب الله یعنی اسدالله چگونه نفر اول زیره دنیا شد. از قرار، حاج اسدالله یک روز می خواسته در کودکی سنگک بخرد که متوجه می شود نانوا دارد روی نان کنجد می ریزد.
اسدالله کودک رو به نانوا: «شاطر! کنجد را کیلویی چند می خری؟!»
شاطر رو به اسدالله: «فلان تومن!»
اسدالله: «الان می رم از بازار، بدون ارز مرجع (!) برایت کنجد ارزان تر میارم!»
… و بدین ترتیب اسدالله، سلطان زیره جهان می شود!!
در این سال ما شاهد وقوع ۲ زلزله دلخراش در میهن مان بودیم که باعث شد رئیس محترم قوه، ضمن سفر به کاراکاس و هم دردی و چیزهای دیگر با خواهر و مادر آن مرحوم، نشان درجه یک فرهنگ را به یکی دیگر بدهد. حسن سال ۹۱ به این بود که عاقبت معلوم شد منظور رئیس قوه از بهار، امام زمان (عج) است، اما مشکل آنجا بود که منظور رئیس قوه از امام زمان (عج) همان «یکی دیگر» بود! در این سال آقای احمدی نژاد درباره مدیریت حضرت نوح، سفرهای استانی یوزارسیف، برنامه های اقتصادی آمن هوتپ سوم، اختلاس قوم ماد، آکله الاکباد، شیخ رشیدالدین وطواط بن یحیی ملقب به طوطی بازرگان، عیسی پسر مریم، فردوسی توسی، کتیبه حقوق بشر کورش، زیگورات چغازنبیل، چاوز بن چه گوارا، ام هوگو، جرجیس و کلا همه چیز صحبت کرد، الا مسائل حوزه ریاست جمهوری!!
سال ۹۱ به مجلس رفتن احمدی نژاد، یک بار شوخی شد و یک بار هم شوخی شوخی، جدی شد! این وسط آنچه جدی جدی، شوخی گرفته شد، مشکلات معیشتی مردم بود. در سال ۹۱ قیمت اغلب اقلام خوراکی و غیر خوراکی سر به آسمان سایید و درست در همین فضا، یک میمون پیشگام وارد فضا شد!
سال ۹۱ سال ابطال بسیاری از مشهورات علمی بود و بر ما ثابت کرد که پراید خیلی هم گران نیست! و با یک حساب سرانگشتی مشخص شد قیمت هر کیلو پراید از قیمت هر کیلو پسته ارزان تر می افتد! ما چند بار حساب کرده باشیم، خوب است؟!
سال ۹۱ به عبارتی سال بهار رسانه ها بود و خبرگزاری یک نهاد نظامی نشان داد که با یک پیامک در روز تعطیل چگونه می تواند اوضاع اقتصادی کشور را آشفته کند!
در سال ۹۱ ما در جشنواره فیلم فجر، هر چه جایزه بود دادیم به هنرمندانی که در فتنه نقش داشتند، اما آمریکایی ها پیام این حرکت را نگرفتند و اسگل ها، اسکار را به وحید جلیلی خودشان دادند!
در اواخر این سال، برای اولین بار، تعداد دوش نامزدهای انتخابات از تکلیف بزرگان پیشی گرفت! و تقریبا به ازای هر تکلیف، کلی دوش وجود داشت! در همین سال بود که معلوم شد اصول گرایان از همان شکم مادر، نامزد انتخابات ریاست جمهوری به دنیا می آیند! گروهی از کارشناسان پیش بینی می کنند در صورتی که روند احساس چیز سیاسیون همه جناح ها همین طور ادامه داشته باشد، در انتخابات ریاست جمهوری پیش رو، تعداد نامزدها از تعداد رای دهندگان بیشتر شود!
در این سال احمدی نژاد ضمن حضور در نیویورک و سخنرانی در سازمان ملل، در کاری کاملا مخالف با خلقیات احمدی نژادی، از مردم منهتن به دلیل ایجاد ترافیک هنگام تردد خودروهای هیات همراه، معذرت خواهی کرد! شهروندان ساکن در محله اعیانی منهتن که واقعا تحت تاثیر سجایای اخلاقی رئیس جمهور قرار گرفتند، فوج فوج به مکتب ایران پیوستند!! در همین سال بود که معاون اول رئیس جمهور گفت: «تا احمدی نژاد هست، من هستم و تا من هستم، سرکار خانم دکتر هست» که اندکی بعد، ایشان و اوشان بودند، لیکن خانم دکتر کنار گذاشته شد! چند وقت بعد از این، جناب معاون اول گفت: «قیمت خودروها باید شکسته شود» و پراید که ۱۱ میلیون تومان گران شده بود، به اقشار آسیب پذیر لطف کرد و ۵۰۰ هزار تومان ارزان شد! در همین شرایط بود که دکتر حبیبی به رحمت خدا پیوست! چه می دانیم؟! شاید در اعتراض به این سبک از معاون اولی!!
در سال ۹۱ بودجه کشور دوست و برادر و جنگ زده افغانستان، ماه بهمن به لویی جرگه رفت و تصویب هم شد، اینجا اما قوه محترم، بودجه یک دوازدهم را آنهم اواسط اسفند به مجلس فرستاده که باش تا تصویب شود!
وطن امروز/ ۲۸ اسفند ۱۳۹۱
در سیاست، از بصیرت غافلیم و در زندگی، از نصیحت پدربزرگ. اصلا فراموشی در ذات آدمی است.
نزدیکای نوروز چند سال پیش، کم و بیش همین موقع از سال بود که «باباکبابی» (۱) وسط کلی خاطره جالب و ناب، از حلیم بوقلمون گرفته تا کباب بناب، ناگهان زد به طبیعت و گفت: «زمستون همیشه ۲ بار می ره. یه بار اواخر بهمن، دروغکی، یه بار لحظه سال تحویل، راستکی… همیشه چند روز مونده به اسفند و چند روز بعدش، هوا شروع می کنه گرم شدن، اما تا آدما می رن توی فاز «بهار زودرس»، یه دفعه زمستون با یه برف پر حرف، حاضری می زنه… این اتفاق با اینکه هر سال تکرار می شه، هر سال مردم فریب می خورن! خلاصه، تا «مقلب القلوب» را نشنیدی، رفتن زمستون رو باور نکن… کرسی رو جمع نکن!»
حواسم هم به حرف بابابزرگ بود، هم به پیش بینی سازمان هواشناسی، اما از هول بهار، بازم در دیگ زمستان افتادم! هول بهار، حالم را خوش کرده بود… لیکن چه بسیار که «حال»، سبب غفلت از «قال» می شود. حالی که «می مانی»، رحم ندارد به قالی که «می دانی».
کرسی نگذاشته بودیم که جمع کنیم، اما هوا ظرف ۲ هفته گذشته از بس گرم شده بود که در آسمان دنبال پرستو می گشتم، در زمین دنبال گل لاله. البته نه از آنهایی که شهرداری می کارد؛ لاله واقعی، اصل!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
به سبب کاری اداری شخصی، چند روز پیش رفته بودم بلد «بلده». با کم ترین لباس، و لگن ترین ماشین، یعنی آردی یشمی مدل ۷۸ جناب اخوی که جز بوق، همه جای ماشینش صدا می دهد! فلاشر؛ کلا خراب! موتور؛ روغن ریزی! برف پاک کن ها؛ سالم، اما بدون توانایی در دادن آب به شیشه ماشین! یعنی فقط واست بای بای می کنه، تمیز نمی کنه! لاستیک ها؛ صاف عینهو آینه! آینه سمت شاگرد؛ آینه بی آینه! رادیاتور؛ احتیاج به آب دادن بعد از هر ۲ ساعت رانندگی، به خاطر جوش نیاوردن! فرمان ماشین؛ توی سرعت ۸۰ یه ریپ، توی ۱۰۰ یه ریپ، توی ۱۲۰ بندری! لاکردار باید دو دستی می گرفتمش که از جا درنیاد! دنده؛ بدتر از فرمان! کلاچ؛ بهترین وزنه برای تقویت عضلات دو قلو! کارت ماشین؛ مفقود! بیمه نامه؛ ۶ ماه از مهلت گذشته! معاینه فنی؛ شوخی نکن! نور چراغ ها؛ مگر با چشم بصیرت، فقط ۲ متر! بخاری؛ دادن خاک به جای گرما! ضبط؛ یک حفره مستطیل + کلی سیم ولو! و قس علی هذا…
جاده چالوس را تا وسطا رفتم؛ دو راهی یوش بلده، پیچیدم سمت راست. هوا هم به غایت ملس و بهاری بود.
از قبل طوری برنامه ریزی کرده بودم که در خانه/ موزه نیما توقفی داشته باشم، عکسی بیندازم، احیانا کتابی بخرم و کنار قبر علی اسفندیاری و الباقی فاتحه بخوانم. توقفم در یوش ۲ ساعتی طول کشید. خبری از زمستان نبود. در تن لخت درختان به وضوح می شد لباس خوش رنگ شکوفه ها را تماشا کرد.
کمی بعد در «بلده» کارم را انجام دادم. راحت تر از آنکه فکرش را می کردم. لنگ یکی دو تا امضاء بودم که جور شد.
از بلده رفتم سمت نور، یعنی شمال (۲) با جاده ای کاملا خلوت و هنوز بکر. در شهر نور با حمیدرضا یوسفی ورجانی قرار داشتم. از دوستان قدیمی که فتنه ۸۸ پیچید سمت فتنه گران و کارهایی کرد (۳) که بماند. حمید برای خریدن یک قطعه زمین، در نور بود و همین بهانه مناسبی بود تا شبی در ویلای پدرش در «چمستان» اقامت کنیم.
طبق قرار صبح زود راهی جاده ساحلی شدیم به سمت قائم شهر. یعنی سمت راست جاده ساحلی. در قائم شهر، آشنایی برنج کار دارم که همیشه برنج هایم را از او می خرم. دست اول است و به صرفه و مرغوب و خوش خوراک. حمید هم چند کیلویی خرید. «آقا صفر» اما خیلی شاکی بود از اوضاع کشت و کار. می گفت: «همین طور برنج و سیب زمینی و چای و مرکبات است که باد کرده دست کشاورز، آن وقت می ریم از خارج برنج وارد می کنیم! چرا؟… بعد از چند ماه که دولت صدای داد ما را می شنود، می آید و از ما نسیه خرید می کند، حالا باش تا حساب کند بدهی اش را! ما از بانک کشاورزی وام می گیریم، فقط ۲ تا قسط عقب باشیم، اول زنگ می زنن به ضامن و آبروی آدم رو می برن، بعدا خود به خود از حساب مون کم می کنن، ولی ما که از دولت طلب داریم، به کی باید زنگ بزنیم؟! ضامن دولت کیه؟! به پیمان کار می گیم، می گه؛ تقصیر دولته! به دولتی ها می گیم، می گن؛ قصور از پیمان کاره!… آقا! ما این یارانه ها رو نخواستیم! پول خودمون رو بدین…».
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
چه در راه جاده ساحلی و چه در راه برگشت از قائم شهر به سمت تهران؛ جاده فیروزکوه، چیزی که مشهود بود تخریب جنگل بود و عدم رویت دریا! بی اغراق در جاده ساحلی اصلا ساحلی ندیدیم! یعنی اصلا دریایی ندیدیم که بخواهیم ساحلی ببینیم! هر چه بود، یا ویلاهای شخصی بود، یا ویلاهای دولتی/ حکومتی فلان نهاد و بهمان ارگان که البته بیش از کارمندان بینوا، سهم خوش گذرانی حضرات مدیر می شود. حمید می گفت: جاده ساحلی شده جاده ویلایی!! راست می گفت.
جنگل اما حکایت دردناک تری داشت. القصه! چند ماه پیش، از ابتدای جاده چالوس داشتم برمی گشتم تهران. حدودا نیم ساعت بعد از اول جاده، جنگل های طبیعی به آن عظمت، جایش را داد به مقداری کاج و بلوط کاشته شده! و به شدت تنک و کم پشت! کمی بعد، همین شبه جنگل لاغر هم کلا محو شد!
یادم می آید ایام کودکی وقتی جاده چالوس می رفتیم، اگر راه را ۳ ساعت حساب کنی، بیشتر از ۲ ساعت و نیم اش جنگل بود. الان دقیقا برعکس شده! بیشتر کوه خشک می بینی تا جنگل… و آنهم چه کوهی؟!… کوه خط کش خورده آدمی زاد! کمی به خاطر آزادراه و بیشتر به خاطر ویلا!
مع الاسف وضع جاده هراز و جاده فیروزکوه هم بهتر از حال و روز جاده چالوس نبود. اینک شمال را بیشتر به ویلا و بساز بفروش ها باید شناخت، تا جنگل و دریا. حق دارند شمالی های اصیل ناراحت باشند از این وضع. واقعا بر سر منابع طبیعی بلایی آمده که اگر جلوی آن گرفته نشود، انگ بدی روی پیشانی نظام نقش خواهد بست. تعارف که نداریم! کل ساحل شده رژه آرم این اداره و آن شرکت! ویلای مخابرات، ویلای صدا و سیما، ویلای سایپا، ویلای خصوصی، ویلای نیمه خصوصی، ویلای فولاد مبارکه، ویلای کوفت و ویلای زهر مار! اگر از نظر جمهوری اسلامی، دریا و کوه و جنگل متعلق به همه ملت است، چرا پس علیه این رویه نادرست اقدام قاطعی نمی شود؟!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
به ورسک نرسیده بودیم که هوا ابری شد… و خیلی زود برف گرفت. فکر کردم؛ خفیف است و می شود رفت. حمید موافقت کرد. به راه مان ادامه دادیم. بعد از ورسک اما همین که تونل های ۳ گانه را رد کردیم، ابتدای گردنه گدوک گیر کردیم در بوران. یک آن دیدم ماشین نمی رود و دارد سر می خورد! عقل کردم و ماشین را هر جور بود هدایت کردم سمت شانه جاده. با آن وضع، یا ما به ماشینی می زدیم و یا ماشینی به ما!
شانه جاده اما بالطبع برف بیشتری داشت. حدود نیم متر! هوا هم داشت تاریک می شد… حمید گفت: پیاده شم، هل بدم؟ گفتم: با لاستیکای این لگن، بی فایده است… بدتر گیر می کنه توی برفا! گفت: سردم شده، یخ زدم! گفتم: منم! گفت: تو باز یه بافت تنته، من چی؟! گفت: داری چی کار می کنی؟ گفتم: زنگ می زنم امداد خودرو… گفت: اینجا که آنتن نداره! گفت: الان سگ میاد خفت مون می کنه! گفت: بدجور داره بهم فشار میاد! گفتم: تو برو اون پشت مشتا، منم می رم این پشت مشتا!
در ماشین را که باز کردم، سانتافه ای قیژ از کنارم رد شد و گل و لای را پاشید طرفم. مانده بودم چه فحشی بهش بدهم که در برف و مه جلوی جاده گم شد، اما هنوز صدای آهنگ ماشینش می آمد… «دلم گم شده، پیداش می کنم من…».
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
حدودا یک ساعت در آن کوران گیر کرده بودیم که عاقبت سر و کله این امداد خودروهای گذری پیدا شد. طرف گفت: ماشین رو از شانه جاده بیارم توی جاده، می شه ۴۰ هزار تومن، هر ۱۰ دقیقه که توی جاده بکشم تون ۲۰ هزار تومن دیگه می گیرم!
چاره چه بود؟! قبول کردیم. دو سه پیچ بعد، آردی یشمی ما که پشت یک نیسان آویزان بود، همین طور لک و لک داشت می رفت که حمید زد به شانه ام؛ اونجا رو نگاه؟… گفتم: همون سانتافه است! گفت: علامت بده، نیسان نگه داره ببینم…
پانوشت:
۱: بابابزرگم قبلا کبابی داشت. هنوز هم یک خط در میان به عادت بچگی ایشان را «باباکبابی» صدا می زنم.
۲: جاده های شمالی جنوبی چالوس (منتهی به شهر چالوس) و هراز (منتهی به شهر آمل) که تقربیا موازی هم اند، به واسطه جاده افقی یوش و بلده به یکدیگر وصل می شوند. از جاده بلده البته به شهر نور نیز جاده ای هست به غایت بکر و دیدنی که دقیقا بین چالوس و آمل در می آید.
۳: یکی از روزهای فتنه، یعنی روز ۱۳ آبان، حمید را در جمع آشوب گران دیدم. داشت شعار می داد؛ «سفارت روسیه، لانه جاسوسیه». تنها بودم. ایستادم گوشه ای به نظاره اش. شعارش غلیظ تر شد؛ «نه غزه، نه لبنان…». خواستم زنگ بزنم به موبایلش که دیدم آنتن ها را پرانده اند… آنتن ها را، دوستی ها را، خیلی چیزهای دیگر را. همین طور که نگاهم به حمید بود، یاد آن روزی افتادم که…

– حمید! آخرش نگفتی چرا ۴ تا از انگشت های دست راستت قطع شده؟!
– سال ۶۱ مادرم داشت با دستگاه، گوشت چرخ می کرد که یهو آژیر جنگ پخش شد. رفت چادر سر کنه، منو ببره زیرزمین که…
هنوز که هنوز است گاهی با خودم خلوت می کنم؛ آژیر جنگ خطرناک تر بود، یا آژیر فتنه؟! و صف من و حمید، کجا از هم جدا شد؟!… و کجا دوباره جوش خورد؟!
من همان حمیدم… حمید همان من است… در سیاست، از بصیرت غافلیم و در زندگی، از نصیحت پدربزرگ. اصلا فراموشی در ذات آدمی است.
بسم الله…
به نام خدایی که “فرشچیان” را مرد ضریح آفرید…
به به… به به…
اَلسَّلامُ عَلَیْکُمْ یا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ، وَمَوْضِعَ الرِّسالَةِ، وَمُخْتَلَفَ الْمَلائِکَةِ،
وَ مَهْبِطَ الْوَحْىِ، وَ مَعْدِنَ الرَّحْمَةِ، وَ خُزّانَ الْعِلْمِ، وَ مُنْتَهَى الْحِلْمِ،
وَ اُصُولَ الْکَرَمِ، وَ قادَةَ الاُْمَمِ، وَ اَوْلِیآءَ النِّعَمِ، وَ عَناصِرَ الاَْبْرارِ،
وَ دَعآئِمَ الاَْخْیارِ، وَ ساسَةَ الْعِبادِ، وَ اَرْکانَ الْبِلادِ، وَ اَبْوابَ الاْیمانِ،
وَ اُمَنآءَ الرَّحْمنِ، وَ سُلالَةَ النَّبِیّینَ، وَ صَفْوَةَ الْمُرْسَلینَ، وَ عِتْرَةَ
خِیَرَةِ رَبِّ الْعالَمینَ، وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکاتُهُ…
چه کردی داداش حسین!
دستتو می بوسم… تبارک الله…
استاد فرشچیان!
“ما ایرانی ها برای مزار خانم ام البنین، ضریح عباسی می خواهیم.”
“حضرت استاد! اخلاقا درست نیست امام زمان (عج) ظهور کنند و… این باشد… خاموش باشد مزار کریم اهل بیت.
اشکچیان نازنین! آن دنیا چه می خواهی جواب فاطمه زهرا (س) را بدهی، اگر از شما گله کند؛ برای حسین من، ضریح ساختی، اما مگر حسن، فرزند من نبود؟!”
چه شبیه امشب؛ اشکها و لبخندها…
گل کاشتید داداش حسین؛ عالی!
دست مریزاد استاد…
هنر مند زیاد داریم اما؛ هنر بعضی نامشان را در زمین و آسمان ماندگار و پر آوازه می کند!
یعنی این سعادت بزرگ، اجر چه عملی بود از استاد فرشچیان؟ و چه پاداشی می دهد ابا عبدالله به ایشان بابت این کار؟ چه می دهند حضرت زهرا سلام الله؟
گوشواره اش را داد برای ضریح
اما
هنوز دلش می لرزد
نکند گوشواره؛
تو را
به یاد گوش پاره بیندازد!
خصوصی
“اشکچیان نازنین! آن دنیا چه می خواهی جواب فاطمه زهرا (س) را بدهی، اگر از شما گله کند؛ برای حسین من، ضریح ساختی، اما مگر حسن، فرزند من نبود؟!”
انگار این جمله ها کوتاهترند؛ زیباترند! اگر “برای حسین من، ضریح ساختی، اما” را بردارید بهتر نمی شود؟ جمله ها وقتی ایهام یا کنایه دارند قشنگ ترند!
کاش درهای صحن وا بشود
شوق در سینه ها به پا بشود
کاش با نغمه حسین حسین
این حرم مثل کربلا بشود
در کنار مزار ام بنین
طرحی از علقمه بنا بشود
پس بسازیم پنجره فولاد
هر قدر عقده هست وا بشود
چار تا گنبد طلایی رنگ
چار تا مشهد الرضا بشود…
ان شاء الله…
که صدام عربستان هم به زودی تلف بشه و عربستان هم مثل عراق بشه دوست ما.
البته دیر نیست ان شاء الله. از الان باید دست به کار بشوند استاد فرشچیان!
نقشه این صحن را باید که از زهرا گرفت
نقشه را مادر دهد؛ وه چه بنایی می شود
آخرش من مطمئنم این گره وا می شود
این حرم زیباترین تصویر دنیا می شود…
در مکتب امام
اختیارات ولایت فقیه
در زمان غیبت، در تمام اموری که امام معصوم در آنها حق ولایت دارد، فقیه دارای ولایت است.
از جمله آنهاست:
خمس چه سهم امام باشد چه سهم سادات.
انفال و آنچه که بدون لشکرکشی به دست مسلمانان رسیده و به «فیء» موسوم است.
شئون و اختیارات ولی فقیه ص ۷۷
جدا زیباست، حتی تصورش!!
حرمی با شکوه تر از حرم امام رضا تو بقیع…
احسنت… نه تنها ضریح را که حتی گنبد و صحنش را ان شاء الله.
“اشکچیان نازنین! آن دنیا چه می خواهی جواب فاطمه زهرا (س) را بدهی، اگر از شما بپرسد؛ برای حسین من، ضریح ساختی… مگر حسن، فرزند من نبود؟!”
ایشالا تا ظهور یه ضریح هم واسه بی بی بسازند…
چه صفایی داره این متن…
همش دارم بقیع رو بی حضور وهابی های صهیونیست تصور می کنم با حرم های زیبا و زائر های عاشق… به به…
تو بقیع با تربت کریلا نماز بخونی… عاشقانه زیارت عاشورا بخونی… به به…
اللهم الرزقنا…
انشاالله که به همین زودی ها برای قبور خاکی ائمه، ضریح بسازی هر چی عاشق یه دل سیر بشینن گریه کنند و برا حسین و عباسش سینه بزنند.
انشاالله…
چه کوتاه… چه زیبا… این دلنوشت، چه نوید بخشه. یعنی؛ میشه به همین زودی، آل سعود تبدیل به آل سقوط بشه؟ یعنی می شه چشم انتظاری هامون، تموم بشه و ضریح امامان مظلوم بقیع، با حضور حضرت خورشید رو نمایی بشه؟
سلام. فکر کنم جمله “خسته نباشید” تو دستگاه امام حسین هیچ محلی از اعراب نداشته باشه! استاد فرشچیان خدا به قلمت برکت بده
……………………
استاد!
نمیدانم تا ظهور هستیم یا نه… پس آماده اش کن! میخواهم همینطور نگاهش کنم و دلی سیر اشک بریزم
تو را به (امام) حسین قسم می دهم…
دلم بد هوای بقیع دارد…
دیگر این خانه مرا تنگ بود…
آخر یه روز شیعه برات حرم میسازه
حرم برای تو شه کرم میسازه
آخر برات یه گنبد طلا میسازیم
شبیه گنبد امام رضا میسازیم
به کوریه … و دشمن حیدر
بقیع تو آباد میشه گل پیمبر
سر مزارت ضریح طلا میسازیم
مثل ضریح شش گوشه بهش مینازیم
آخر یه روز ضریح تو بقل میگیرم
حسن حسن میگم پای ضریح میمیرم
پنجره فولاد میسازیم حاجت بگیریم
دخیل میبندیم بدونی بر تو اسیریم
سقاخونه بنا کنیم با شورو احساس
سر قبر ام البنین مادر عباس
آقام میاد و مبگیره تقاس زهرا
آباد میشه مدینه با قدوم مولا
تا ابد پاینده باد پرچم آقایی حسن(ع)
::…اَیُها الناس بدانید گدای حسنم…::
آخر یه روز شیعه برات حرم می سازه / حرم برای تو شه کرم می سازه
به امید آنروز…
در خور ِ استاد،،،
ای کاش من هم پرنده بودم و پر می کشیدم تا مزار ام البنین و گندم ایرانی می خوردم از روی مزار حضرت. اینجا آدم بودن جرم است و غذای حضرتی تنها مخصوص پرنده ها. اینجا باید اشک را از چشمان خود سانسور کنی و برای دوست داشتن برای عشق برای محبت از وهابی ها مجوز بگیری…
آرام بگیرید ای کلمات متحرک. جمله های من دارند به اجتماع شما حسادت می کنند و جمعه های من دارند بی وجود کلمه “مهدی” خاک می خورند.
http://www.ghadiany.ir/?p=1036
گفت: “چرا جای ضریح
این پولها را به فقرا نمی دهند”
گفتمش: “جانم
این پولها را
فقرا داده اند
برای ضریح!!”…
و عشق هم چنان ادامه دارد..
با سلام؛
مطلب شما در بخش وبلاگستان مجله شبانه باشگاه خبرنگاران لینک شد. در صورت تمایل باشگاه شبانه را به پیوندهای خود اضافه کرده و از طریق ایمیل باشگاه به ما اطلاع دهید تا ما نیز شما را به پیوندهای سایت اضافه کنیم.
http://www.yjc.ir/fa/list/10/95
بازتاب: فرشچیان بر گرد بقیع | سایت خبری بی باک نیوز - bibaknews.ir
سَلامٌ عَلى آلِ یسَّ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا داعِىَ اللَّهِ وَ رَبّانِىَّ آیاتِه اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا بابَ اللَّهِ و َدَیّانَ دینِهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ اللَّهِ…
یا صاحب الزمان….
باز هم جمعه شد و نیومدی آقا…
http://uploadfa.net/uploads/13554788251.mp3
کلا شما توی هر پستی از ما اشک نگیری راضی نمیشی نه؟
دیگه وقتش شده در نایاب بشی
تو می خوای کعبه ی قلب بی تاب بشی
ضریح معمولی نیستی آخه می خوای
ضریح مرقد پاک ارباب بشی
انشا الله…
یعنی میشه یه روزی این زخم التیام پیدا کنه؟
سلام…
حالم رو منقلب کردین!
خیلی زیبا بود…
به ایشان میگن هنرمند…نه به امثال…
بی خیال…
از همان عاشورایی که “عصرِ عاشورا” را می کشید؛ دلش را گرهِ محکمی زد به ضریح…
ان شاالله همه حاجت روا بشند…
خلیل وار ببینید عید قربان را
به رونمایی شش گوشه میدهم جان را
چگونه است که دل کربلایی است امروز
فرا گرفته چرا عطر سیب ایران را
بهشت پنجره دیگری به قم گشوده کنون
که مست کرده هوایش دل خراسان را
خدا کند خبری این چنین بیاید که
بنا شده است بسازیم قبر پنهان را
برای حضرت زهرا ضریح میسازیم
و دست فرشچیان طرح میزند آنرا
سید حمیدرضا برقعی
سلام
کوچکتر از اینم ولی:
کاش می نوشتی تارش از شما، پودش از ما … ما هم پشت استادیم
اشکچیان نازنین! آن دنیا چه می خواهی جواب فاطمه زهرا (س) را بدهی، اگر از شما بپرسد؛ برای حسین من، ضریح ساختی… مگر حسن، فرزند من نبود؟!
فوق العاده . . .
…………………………
چه جملات دلنشینی…
“استاد کربلایی! به کوری چشم «دشمن»، پولش از مردان ایرانی، طلایش از زنان ایرانی، تارش از اشک شما، پودش از عشق شما.
ضریحی برای امامان بقیع… دست تان را می بوسد… پای تان را می بوسیم. می بوسیم… می بوسیم…”
چه کردی با دلمون داداش حسین؟؟؟
دلمون رو آتیش زدی رفت!!!
این متن خودش یه روضه بود…
“اشکچیان نازنین! آن دنیا چه می خواهی جواب فاطمه زهرا (س) را بدهی، اگر از شما بپرسد؛ برای حسین من، ضریح ساختی… مگر حسن، فرزند من نبود؟!”
چقدر این کریم، غریب است…
بی ربط:
حسن شدی که غریبی همیشه ناب بماند
رد دو دست ابالفضل روی آب بماند
حسن شدی که سوال غریب کیست در عالم
میان کوچه و گودال بی جواب بماند
حسین نیز غریب است اگر شبیه برادر
ولی بناست بقیع حسن خراب بماند
کمی ز غصه ی تو رخنه کرده است به بیرون
تفاوت زن چون “جعده” و “رباب” بماند
به احترام حسینِ سه روز مانده به گودال
بناست زائر تو زیر آفتاب بماند
بی ربط:
قبله و قبله نما دور حسن میگردن
کعبه و سعی و صفا دور حسن میگردن
از دو نیمه شدن ماه خدا فهمیدم
ذکر و تسبیح خدا دور حسن میگردن
جای آن ست شهیدان همه شرمنده شوند
تا امیر شهدا دور حسن میگردد
کاشف الکرب ابالفضل غلام حسن است
پسر شیر خدا دور حسن میگردد
……………………
ای حسن جان!
وقتی نداشت مادر تو سنگ قبر هم …
دیگر تو را به صحن و سرا احتیاج نیست…
بسم الله
فرشچیان عزیز! حضرت استاد!
خوب میدانم منتظری مولا دست روی شانه هایت گذارد، مزار مادر را نشانت دهد، بسم الله ای گوید و تو بمانی یک ضریح برای قبر حضرت مادر (س)
چه جاودانه ای استاد!
خوشا بحالت…
یا علی
از صبح چند بار اومدم خوندمش…
چیکار کنم دست خودم نیست؛ خب من امام حسنی ام…
امام حسین خطاب به امام حسن:
کاش بودی کرب و بلا کنار حرمم حرم داشتی حسن…
کاش بودی کرب و بلا یه ایوون طلا تو هم داشتی حسن…
کاش حرم داشتی حسن…
تو ضریحت پر سینه زن بود…
مادرمون یک شب جمعه حرم حسین و یک شب جمعه حرم حسن بود…
من گنبدی دارم و گنبد بقیع گرد و غباره…
من یک ضریح دارم، تو سایبونم قبرت نداره…
برادر بی حرمم حسن…
گنبدامون شبیه کاظمین بود…
قشنگ ترین بهشت عالمین بود…
پرچم سبز یا حسن کنار پرچم سرخ ذکر یا حسین بود…
صحن و حرم من شلوغه و بقیع زائر نداره…
درسته که بی حرمی حسن جان…
ولی حسینتم کفن نداره…
واقعا پیشنهاد بسیار خوبی است.
کاش عملی شود…حس خوبی دارد حتی فکرش را که می کنی…
الهی! خودت جفت و جورش کن!
…
عطر دستانی را داری که:
“پرنده ای را از قفس آزاد کرده اند”
مولای من، دریاب مرا که در قفس خویش مانده ام…
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ رَسُولِ رَبِّ الْعالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ
السلام علیک یا حسن بن علی ایها المجتبی یابن رسول الله
بی بط:
وقتی کسی غریب شد اگر زمین و زمان جمع شوند تا اورا از غربت در بیاورند، نمی توانند. از همان کودکی از حضرت رسول تا هم اکنون که ما آمده ایم هرعاشقی خواست برای غربت این آقا کاری کند، نشد و قیامت هم او به نام برادر کنار میکشد و هر امامی با اصحابش محشور میشود و آنجا هم همه با هم می گویند:
*غریب مادر حسن*
هر کی با امام حسین علیه السلام باشه خب امام حسین علیه السلام هم باهاشه.
عاشق شد همه عاشقش شدن.
واقعا دست مریزاد.
در همان حال حضرت فاطمه زهرا(س) حاضر گردیده می فرماید: وصال! اگر شعر مصیبت گفتی اوّل از حسنم شروع کن؛ زیرا او خیلی مظلوم است…
http://rajanews.com/detail.asp?id=145915
خواندم واشک ریختم، اما اخوی چیزی نگفتی از ضریح مادری که مزارش…
با که درد خویش را نجوا کنم
قبر مادر را کجا پیدا کنم…
صلی الله علیکِ یا أُمّاه یا فاطمة الزهراء…
یاعلی
بی ربط:
انگار ناف مدینه را با غربت بریده اند. آن هایی که مدینه رفته اند می گویند. حالا در غربت غریب باشی کار سخت می شود. غریب کریم و کریم غریب. ریش هایش سپید شده بود در جوانی. از داشتن اسرار در دل و دانستن آن چیزهایی که کسی نفهمید جز او و البته کسی نمی توانست بفهمد جز او. حسن شدن ظرفیت می خواهد. حسین هم همان حسن است و کرامت حسنی بود که کربلا را به حسین هدیه کرد.
کریم یعنی تو، یعنی تمام فقیران شهر را می شناسی، یعنی صدای فقیر نشنیده ای و چه خوب گفته است صائب:
ندهد فرصت گفتار به محتاج کریم/ گوش این طایفه آوای گدا نشنیده است
آقا! تو را «آقا» مرا «نوکر» نوشتند
یعنی تو را اوّل مرا آخر نوشتند
روی سیاه من یقیناً حکمتی داشت
شکر خدا نام مرا قنبر نوشتند
روزی که نام «بهتران» را می نوشتند
نام تو را از هر کسی بهتر نوشتند
آری تو را حتی میان پنج تن هم
در روز خلقت گریه آورتر نوشتند
این قسمت ما بوده که سردار باشیم
امّا تو را در کربلا بی سر نوشتند
این اشک دیده … نه … چراغ برزخ ماست
از برکت تو اشک را گوهر نوشتند
ترسی ندارم از قیامت چون شنیدم
نام تو را هم شافع محشر نوشتند
کاری برای تو ندارد … می توانی
من را عوض کن جان پیغمبر …. نوشتند :
بدکاره با نیمه نگاهت زیر و رو شد
لطف تو را بالاتر از باور نوشتند
مس بودم و جنسم به یکباره طلا شد
شغل تو را از اوّلش زرگر نوشتند
تا که به سمت گنبد شه، پر بگیرم
جای دو پر، بال مرا شهپر نوشتند
پایین پای تو چه جای با صفایی است
آن قطعه را عرش علی اکبر نوشتند
ارباب جان من! ضریح نو مبارک
طرح ضریحت را چه ذوق آور نوشتند
آقا ضریح قبلی ات را پس چه کردند؟
آیا برایش قسمت دیگر نوشتند؟
ای کاش آن را می فرستادی مدینه
بر روی آن با اشک چشم تر نوشتند:
سهم حسن همواره غربت بوده غربت
او را شهید کینه ی همسر نوشتند
قبرش شبیه چادر زهرا چه خاکی است
بر روی خاک قبر او «مادر» نوشتند
اوّل فدایی ولایت فاطمه بود
این جمله را با ضرب میخ در نوشتند