درست در شرایطی که سال ۹۰ تمام شد، وارد سال ۹۱ شدیم! سال ۹۱ با همه سختی هایی که داشت، سال آشتی سران قوا با یکدیگر بود و ایشان تقریبا ماهی یک بار به دیدار هم می رفتند و هر چند تا روز قیامت با هم قهر کرده بودند(!) آشتی کنان سوار کشتی می شدند! سال ۹۱ مربع امیر قلعه نویی، علی دایی، مایلی کهن و عادل فردوسی پور کلا ۴ بار قهر و ۳ بار آشتی کردند، اما سران قوا ماشاء الله دعوا نکرده، آشتی می کردند و آشتی نکرده، دعوا!
سال ۹۱ یه جورایی سال پیر موتلفه بود و اینقدر که حاج حبیب الله نامه نوشت، حسین قدیانی مطلب ننوشت. در همین سال عسکراولادی متوجه شد که سران فتنه، فتنه زده اند، نه اهل فتنه! و تو چه می دانی که مفتون چیست؟! در اواخر این سال، «حضرت استاد» و «سردار قلم» درباره موضوع «فتنه زدگی و تفاوت آن با جرج سوروس گری و جین شارپ پروری بی واسطه» به مناظره با هم پرداختند که بیننده دقیقا متوجه اختلاف نظر نامبردگان نشد(!) در سال ۹۱ حبیب الله عسکراولادی در هر شماره هر روزنامه ای دست کم ۴ تا مطلب نیم صفحه ای داشت؛ نامه ای در پاسخ به جوابیه همان روزنامه، جوابیه ای در حاشیه جوابیه هامش یک روزنامه دیگر، ادامه نامه نگاری با اصلاح طلبان، و پاسخ دادن به بازتاب جوابیه یکی مانده به آخر همان اصلاح طلبان در شماره آخر یک روزنامه دیگر!! البته این اواخر به نظر می رسید اصلاح طلبان کم آورده باشند، اما حاج حبیب ول کن نبود و همچنان یا می نوشت یا جواب می داد!
سال ۹۱ معلوم شد که برادر همین حاج حبیب الله یعنی اسدالله چگونه نفر اول زیره دنیا شد. از قرار، حاج اسدالله یک روز می خواسته در کودکی سنگک بخرد که متوجه می شود نانوا دارد روی نان کنجد می ریزد.
اسدالله کودک رو به نانوا: «شاطر! کنجد را کیلویی چند می خری؟!»
شاطر رو به اسدالله: «فلان تومن!»
اسدالله: «الان می رم از بازار، بدون ارز مرجع (!) برایت کنجد ارزان تر میارم!»
… و بدین ترتیب اسدالله، سلطان زیره جهان می شود!!
در این سال ما شاهد وقوع ۲ زلزله دلخراش در میهن مان بودیم که باعث شد رئیس محترم قوه، ضمن سفر به کاراکاس و هم دردی و چیزهای دیگر با خواهر و مادر آن مرحوم، نشان درجه یک فرهنگ را به یکی دیگر بدهد. حسن سال ۹۱ به این بود که عاقبت معلوم شد منظور رئیس قوه از بهار، امام زمان (عج) است، اما مشکل آنجا بود که منظور رئیس قوه از امام زمان (عج) همان «یکی دیگر» بود! در این سال آقای احمدی نژاد درباره مدیریت حضرت نوح، سفرهای استانی یوزارسیف، برنامه های اقتصادی آمن هوتپ سوم، اختلاس قوم ماد، آکله الاکباد، شیخ رشیدالدین وطواط بن یحیی ملقب به طوطی بازرگان، عیسی پسر مریم، فردوسی توسی، کتیبه حقوق بشر کورش، زیگورات چغازنبیل، چاوز بن چه گوارا، ام هوگو، جرجیس و کلا همه چیز صحبت کرد، الا مسائل حوزه ریاست جمهوری!!
سال ۹۱ به مجلس رفتن احمدی نژاد، یک بار شوخی شد و یک بار هم شوخی شوخی، جدی شد! این وسط آنچه جدی جدی، شوخی گرفته شد، مشکلات معیشتی مردم بود. در سال ۹۱ قیمت اغلب اقلام خوراکی و غیر خوراکی سر به آسمان سایید و درست در همین فضا، یک میمون پیشگام وارد فضا شد!
سال ۹۱ سال ابطال بسیاری از مشهورات علمی بود و بر ما ثابت کرد که پراید خیلی هم گران نیست! و با یک حساب سرانگشتی مشخص شد قیمت هر کیلو پراید از قیمت هر کیلو پسته ارزان تر می افتد! ما چند بار حساب کرده باشیم، خوب است؟!
سال ۹۱ به عبارتی سال بهار رسانه ها بود و خبرگزاری یک نهاد نظامی نشان داد که با یک پیامک در روز تعطیل چگونه می تواند اوضاع اقتصادی کشور را آشفته کند!
در سال ۹۱ ما در جشنواره فیلم فجر، هر چه جایزه بود دادیم به هنرمندانی که در فتنه نقش داشتند، اما آمریکایی ها پیام این حرکت را نگرفتند و اسگل ها، اسکار را به وحید جلیلی خودشان دادند!
در اواخر این سال، برای اولین بار، تعداد دوش نامزدهای انتخابات از تکلیف بزرگان پیشی گرفت! و تقریبا به ازای هر تکلیف، کلی دوش وجود داشت! در همین سال بود که معلوم شد اصول گرایان از همان شکم مادر، نامزد انتخابات ریاست جمهوری به دنیا می آیند! گروهی از کارشناسان پیش بینی می کنند در صورتی که روند احساس چیز سیاسیون همه جناح ها همین طور ادامه داشته باشد، در انتخابات ریاست جمهوری پیش رو، تعداد نامزدها از تعداد رای دهندگان بیشتر شود!
در این سال احمدی نژاد ضمن حضور در نیویورک و سخنرانی در سازمان ملل، در کاری کاملا مخالف با خلقیات احمدی نژادی، از مردم منهتن به دلیل ایجاد ترافیک هنگام تردد خودروهای هیات همراه، معذرت خواهی کرد! شهروندان ساکن در محله اعیانی منهتن که واقعا تحت تاثیر سجایای اخلاقی رئیس جمهور قرار گرفتند، فوج فوج به مکتب ایران پیوستند!! در همین سال بود که معاون اول رئیس جمهور گفت: «تا احمدی نژاد هست، من هستم و تا من هستم، سرکار خانم دکتر هست» که اندکی بعد، ایشان و اوشان بودند، لیکن خانم دکتر کنار گذاشته شد! چند وقت بعد از این، جناب معاون اول گفت: «قیمت خودروها باید شکسته شود» و پراید که ۱۱ میلیون تومان گران شده بود، به اقشار آسیب پذیر لطف کرد و ۵۰۰ هزار تومان ارزان شد! در همین شرایط بود که دکتر حبیبی به رحمت خدا پیوست! چه می دانیم؟! شاید در اعتراض به این سبک از معاون اولی!!
در سال ۹۱ بودجه کشور دوست و برادر و جنگ زده افغانستان، ماه بهمن به لویی جرگه رفت و تصویب هم شد، اینجا اما قوه محترم، بودجه یک دوازدهم را آنهم اواسط اسفند به مجلس فرستاده که باش تا تصویب شود!
وطن امروز/ ۲۸ اسفند ۱۳۹۱
در سیاست، از بصیرت غافلیم و در زندگی، از نصیحت پدربزرگ. اصلا فراموشی در ذات آدمی است.
نزدیکای نوروز چند سال پیش، کم و بیش همین موقع از سال بود که «باباکبابی» (۱) وسط کلی خاطره جالب و ناب، از حلیم بوقلمون گرفته تا کباب بناب، ناگهان زد به طبیعت و گفت: «زمستون همیشه ۲ بار می ره. یه بار اواخر بهمن، دروغکی، یه بار لحظه سال تحویل، راستکی… همیشه چند روز مونده به اسفند و چند روز بعدش، هوا شروع می کنه گرم شدن، اما تا آدما می رن توی فاز «بهار زودرس»، یه دفعه زمستون با یه برف پر حرف، حاضری می زنه… این اتفاق با اینکه هر سال تکرار می شه، هر سال مردم فریب می خورن! خلاصه، تا «مقلب القلوب» را نشنیدی، رفتن زمستون رو باور نکن… کرسی رو جمع نکن!»
حواسم هم به حرف بابابزرگ بود، هم به پیش بینی سازمان هواشناسی، اما از هول بهار، بازم در دیگ زمستان افتادم! هول بهار، حالم را خوش کرده بود… لیکن چه بسیار که «حال»، سبب غفلت از «قال» می شود. حالی که «می مانی»، رحم ندارد به قالی که «می دانی».
کرسی نگذاشته بودیم که جمع کنیم، اما هوا ظرف ۲ هفته گذشته از بس گرم شده بود که در آسمان دنبال پرستو می گشتم، در زمین دنبال گل لاله. البته نه از آنهایی که شهرداری می کارد؛ لاله واقعی، اصل!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
به سبب کاری اداری شخصی، چند روز پیش رفته بودم بلد «بلده». با کم ترین لباس، و لگن ترین ماشین، یعنی آردی یشمی مدل ۷۸ جناب اخوی که جز بوق، همه جای ماشینش صدا می دهد! فلاشر؛ کلا خراب! موتور؛ روغن ریزی! برف پاک کن ها؛ سالم، اما بدون توانایی در دادن آب به شیشه ماشین! یعنی فقط واست بای بای می کنه، تمیز نمی کنه! لاستیک ها؛ صاف عینهو آینه! آینه سمت شاگرد؛ آینه بی آینه! رادیاتور؛ احتیاج به آب دادن بعد از هر ۲ ساعت رانندگی، به خاطر جوش نیاوردن! فرمان ماشین؛ توی سرعت ۸۰ یه ریپ، توی ۱۰۰ یه ریپ، توی ۱۲۰ بندری! لاکردار باید دو دستی می گرفتمش که از جا درنیاد! دنده؛ بدتر از فرمان! کلاچ؛ بهترین وزنه برای تقویت عضلات دو قلو! کارت ماشین؛ مفقود! بیمه نامه؛ ۶ ماه از مهلت گذشته! معاینه فنی؛ شوخی نکن! نور چراغ ها؛ مگر با چشم بصیرت، فقط ۲ متر! بخاری؛ دادن خاک به جای گرما! ضبط؛ یک حفره مستطیل + کلی سیم ولو! و قس علی هذا…
جاده چالوس را تا وسطا رفتم؛ دو راهی یوش بلده، پیچیدم سمت راست. هوا هم به غایت ملس و بهاری بود.
از قبل طوری برنامه ریزی کرده بودم که در خانه/ موزه نیما توقفی داشته باشم، عکسی بیندازم، احیانا کتابی بخرم و کنار قبر علی اسفندیاری و الباقی فاتحه بخوانم. توقفم در یوش ۲ ساعتی طول کشید. خبری از زمستان نبود. در تن لخت درختان به وضوح می شد لباس خوش رنگ شکوفه ها را تماشا کرد.
کمی بعد در «بلده» کارم را انجام دادم. راحت تر از آنکه فکرش را می کردم. لنگ یکی دو تا امضاء بودم که جور شد.
از بلده رفتم سمت نور، یعنی شمال (۲) با جاده ای کاملا خلوت و هنوز بکر. در شهر نور با حمیدرضا یوسفی ورجانی قرار داشتم. از دوستان قدیمی که فتنه ۸۸ پیچید سمت فتنه گران و کارهایی کرد (۳) که بماند. حمید برای خریدن یک قطعه زمین، در نور بود و همین بهانه مناسبی بود تا شبی در ویلای پدرش در «چمستان» اقامت کنیم.
طبق قرار صبح زود راهی جاده ساحلی شدیم به سمت قائم شهر. یعنی سمت راست جاده ساحلی. در قائم شهر، آشنایی برنج کار دارم که همیشه برنج هایم را از او می خرم. دست اول است و به صرفه و مرغوب و خوش خوراک. حمید هم چند کیلویی خرید. «آقا صفر» اما خیلی شاکی بود از اوضاع کشت و کار. می گفت: «همین طور برنج و سیب زمینی و چای و مرکبات است که باد کرده دست کشاورز، آن وقت می ریم از خارج برنج وارد می کنیم! چرا؟… بعد از چند ماه که دولت صدای داد ما را می شنود، می آید و از ما نسیه خرید می کند، حالا باش تا حساب کند بدهی اش را! ما از بانک کشاورزی وام می گیریم، فقط ۲ تا قسط عقب باشیم، اول زنگ می زنن به ضامن و آبروی آدم رو می برن، بعدا خود به خود از حساب مون کم می کنن، ولی ما که از دولت طلب داریم، به کی باید زنگ بزنیم؟! ضامن دولت کیه؟! به پیمان کار می گیم، می گه؛ تقصیر دولته! به دولتی ها می گیم، می گن؛ قصور از پیمان کاره!… آقا! ما این یارانه ها رو نخواستیم! پول خودمون رو بدین…».
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
چه در راه جاده ساحلی و چه در راه برگشت از قائم شهر به سمت تهران؛ جاده فیروزکوه، چیزی که مشهود بود تخریب جنگل بود و عدم رویت دریا! بی اغراق در جاده ساحلی اصلا ساحلی ندیدیم! یعنی اصلا دریایی ندیدیم که بخواهیم ساحلی ببینیم! هر چه بود، یا ویلاهای شخصی بود، یا ویلاهای دولتی/ حکومتی فلان نهاد و بهمان ارگان که البته بیش از کارمندان بینوا، سهم خوش گذرانی حضرات مدیر می شود. حمید می گفت: جاده ساحلی شده جاده ویلایی!! راست می گفت.
جنگل اما حکایت دردناک تری داشت. القصه! چند ماه پیش، از ابتدای جاده چالوس داشتم برمی گشتم تهران. حدودا نیم ساعت بعد از اول جاده، جنگل های طبیعی به آن عظمت، جایش را داد به مقداری کاج و بلوط کاشته شده! و به شدت تنک و کم پشت! کمی بعد، همین شبه جنگل لاغر هم کلا محو شد!
یادم می آید ایام کودکی وقتی جاده چالوس می رفتیم، اگر راه را ۳ ساعت حساب کنی، بیشتر از ۲ ساعت و نیم اش جنگل بود. الان دقیقا برعکس شده! بیشتر کوه خشک می بینی تا جنگل… و آنهم چه کوهی؟!… کوه خط کش خورده آدمی زاد! کمی به خاطر آزادراه و بیشتر به خاطر ویلا!
مع الاسف وضع جاده هراز و جاده فیروزکوه هم بهتر از حال و روز جاده چالوس نبود. اینک شمال را بیشتر به ویلا و بساز بفروش ها باید شناخت، تا جنگل و دریا. حق دارند شمالی های اصیل ناراحت باشند از این وضع. واقعا بر سر منابع طبیعی بلایی آمده که اگر جلوی آن گرفته نشود، انگ بدی روی پیشانی نظام نقش خواهد بست. تعارف که نداریم! کل ساحل شده رژه آرم این اداره و آن شرکت! ویلای مخابرات، ویلای صدا و سیما، ویلای سایپا، ویلای خصوصی، ویلای نیمه خصوصی، ویلای فولاد مبارکه، ویلای کوفت و ویلای زهر مار! اگر از نظر جمهوری اسلامی، دریا و کوه و جنگل متعلق به همه ملت است، چرا پس علیه این رویه نادرست اقدام قاطعی نمی شود؟!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
به ورسک نرسیده بودیم که هوا ابری شد… و خیلی زود برف گرفت. فکر کردم؛ خفیف است و می شود رفت. حمید موافقت کرد. به راه مان ادامه دادیم. بعد از ورسک اما همین که تونل های ۳ گانه را رد کردیم، ابتدای گردنه گدوک گیر کردیم در بوران. یک آن دیدم ماشین نمی رود و دارد سر می خورد! عقل کردم و ماشین را هر جور بود هدایت کردم سمت شانه جاده. با آن وضع، یا ما به ماشینی می زدیم و یا ماشینی به ما!
شانه جاده اما بالطبع برف بیشتری داشت. حدود نیم متر! هوا هم داشت تاریک می شد… حمید گفت: پیاده شم، هل بدم؟ گفتم: با لاستیکای این لگن، بی فایده است… بدتر گیر می کنه توی برفا! گفت: سردم شده، یخ زدم! گفتم: منم! گفت: تو باز یه بافت تنته، من چی؟! گفت: داری چی کار می کنی؟ گفتم: زنگ می زنم امداد خودرو… گفت: اینجا که آنتن نداره! گفت: الان سگ میاد خفت مون می کنه! گفت: بدجور داره بهم فشار میاد! گفتم: تو برو اون پشت مشتا، منم می رم این پشت مشتا!
در ماشین را که باز کردم، سانتافه ای قیژ از کنارم رد شد و گل و لای را پاشید طرفم. مانده بودم چه فحشی بهش بدهم که در برف و مه جلوی جاده گم شد، اما هنوز صدای آهنگ ماشینش می آمد… «دلم گم شده، پیداش می کنم من…».
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
حدودا یک ساعت در آن کوران گیر کرده بودیم که عاقبت سر و کله این امداد خودروهای گذری پیدا شد. طرف گفت: ماشین رو از شانه جاده بیارم توی جاده، می شه ۴۰ هزار تومن، هر ۱۰ دقیقه که توی جاده بکشم تون ۲۰ هزار تومن دیگه می گیرم!
چاره چه بود؟! قبول کردیم. دو سه پیچ بعد، آردی یشمی ما که پشت یک نیسان آویزان بود، همین طور لک و لک داشت می رفت که حمید زد به شانه ام؛ اونجا رو نگاه؟… گفتم: همون سانتافه است! گفت: علامت بده، نیسان نگه داره ببینم…
پانوشت:
۱: بابابزرگم قبلا کبابی داشت. هنوز هم یک خط در میان به عادت بچگی ایشان را «باباکبابی» صدا می زنم.
۲: جاده های شمالی جنوبی چالوس (منتهی به شهر چالوس) و هراز (منتهی به شهر آمل) که تقربیا موازی هم اند، به واسطه جاده افقی یوش و بلده به یکدیگر وصل می شوند. از جاده بلده البته به شهر نور نیز جاده ای هست به غایت بکر و دیدنی که دقیقا بین چالوس و آمل در می آید.
۳: یکی از روزهای فتنه، یعنی روز ۱۳ آبان، حمید را در جمع آشوب گران دیدم. داشت شعار می داد؛ «سفارت روسیه، لانه جاسوسیه». تنها بودم. ایستادم گوشه ای به نظاره اش. شعارش غلیظ تر شد؛ «نه غزه، نه لبنان…». خواستم زنگ بزنم به موبایلش که دیدم آنتن ها را پرانده اند… آنتن ها را، دوستی ها را، خیلی چیزهای دیگر را. همین طور که نگاهم به حمید بود، یاد آن روزی افتادم که…

– حمید! آخرش نگفتی چرا ۴ تا از انگشت های دست راستت قطع شده؟!
– سال ۶۱ مادرم داشت با دستگاه، گوشت چرخ می کرد که یهو آژیر جنگ پخش شد. رفت چادر سر کنه، منو ببره زیرزمین که…
هنوز که هنوز است گاهی با خودم خلوت می کنم؛ آژیر جنگ خطرناک تر بود، یا آژیر فتنه؟! و صف من و حمید، کجا از هم جدا شد؟!… و کجا دوباره جوش خورد؟!
من همان حمیدم… حمید همان من است… در سیاست، از بصیرت غافلیم و در زندگی، از نصیحت پدربزرگ. اصلا فراموشی در ذات آدمی است.
بسم الله…
بشمار!
بیش باد!
چقدر وقت بود که دلم، دلش برای این بالا و پایین شدنها تو قطعه ۲۶ تنگ شده بود!
……………………
بد موزیک ابتر 🙂
اوه اوه
خدا به خیر کنه
سوخت که!
ابتر را خوب آمدی! 🙂
http://www.rajanews.com/detail.asp?id=142400
http://rajanews.com/detail.asp?id=144409
“بد موزیک ابتر”
مردم از خنده…
یعنی اگه تا آخر عمر فکر می کردم چی بگم بجای اون وطن فروش این اسم به ذهنم خطور نمی کرد.
دست مریزاد
خدا روح خودت و پدر شهیدت رو با هم شاد کنه
” اگر «م. ه» مجروح کربلای ۵ است، پس خدا لعنت کند آن خرس گنده ای را که «م. ه» نبود و یکی دیگر بود. ان شاء الله به داغ پدر مادرش بنشیند که همچین علیه انقلاب اسلامی شما و دردانه های تان داشت حرف می زد. عجب بی صفتی بودها! یعنی هی باید به آن لامروت فحش باتربیتی داد که همراه خانواده اش می خواهد لشکرکشی کند علیه بچه های جزیره بوارین، یکی اش «م. ه» شما. نامرد، می خواهد آجر کند نان شما را که البته به نام تان نیست! مرتیکه، هی داشت پشت سر نظام شما، تلفنی صفحه می گذاشت و مدام می گفت: بابام ال می کنه، مامانم بل می کنه! یعنی کی می تونه باشه باباش؟!”
احسنت!
خیلی شیک بود… خیلی…
“یعنی کی می تونه باشه باباش؟!”
پاسخ، خیلی اتفاقی در ابتدای بند بعد میاد؛ خیلی اتفاقی!
اینو یادم رفت بگم:
از طرف من هم تف تو روحشون؛ همین.
“یعنی کی بود؟! من آن فایل را گوش داده ام. طرف هر کی بود، از آنهایی نبود که پدر مادر، تربیت شان می کنند، بلکه از اونا بود. از اوناها!”
قشنگه!
“نامه سرگشاده علیه رای ۴۰ میلیونی… آنکه نوشت و فتنه سرشت، خدا عذابش را زیاد کند!”
“ان شاء الله به داغ پدر مادرش بنشیند که همچین علیه انقلاب اسلامی شما و دردانه های تان داشت حرف می زد.”
مستجاب الدعوه باشید انشاءالله…
والا؛ آخه همش میگن این بنده خدا تو اغذیه فروشی ساندویچ میل می کرد، یا اون یکی یه چیزایی گفته! آخه چقد تهمت چقد افترا؟! مردم توبه کنید؛ توبه! به این فرزندان مظلوم گناه نبندین به شعله های آتش دوزخ و گلهای کاکتوس اهل جنت بیاندیشد.
حالا ببینید کی گفتم، پل صراط که صدای حاجی پخش شد میفهمید. 🙂
خصوصی
“بچه های شما کلا گلی از کاکتوس های اهل جنت اند.”
جای “گلی”، “تیغی” یا “خاری” شاید بهتر باشه…
بد موزیک ابتر!
:-))))))))))))))
وای دلم درد گرفت بس که خندیدیم.
بچه های شما کلا گلی از کاکتوس های اهل جنت اند. سرور مفت خورهای آن دنیا!!!
ان شاء الله به داغ پدر مادرش بنشیند که همچین علیه انقلاب اسلامی شما و دردانه های تان داشت حرف می زد. عجب بی صفتی بودها!
آقای هاشمی!
سالار!
رئیس قوم عشق!
شما اهل تواضع اید.
شما خود مظهر دموکراسی هستید.
شما شکسته نفسی می فرمایید اغلب.
//هیهات! این وصله ها هرگز به خاندان سرگشاده نمی چسبد.//
خدا لعنت کنه خودش و خانواده اش رو اونی که صداش تو فایل صوتی بود و “م. ه” نبود.
خدا نسلشون رو از رو زمین برداره ایشالا. بلکه آقای هاشمی هم یه نفس راحتی بکشن.
ممنون داداش حسین سالار؛
متن تمیزی بود و همونی بود که باید باشه!
مخصوص خودمون و بیست و شیشی!
فـــــــــــــــــــــدایی داری…
راست می گم آقای قدیانی، خدا نسیب کند یا نکند؟! کربلا که رفتیم رئیس کاروان صدای هاشمی رو تقلید می کرد (برای خنده)، خدا کنه کسی اینجا متوجه نشه چه کسی رو میگم، اگه نمیدانستی فک میکردی احضار شده و خودش پشت بلندگو حرف میزنه!!!!
حالا این پدرِ دلسوز قطعا یاد اون مقلد صدا افتاده و… ما چه دانیم.
عکس! خودِ “م. ه”
🙂
<ماشاءالله لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم>
خدا برکت دهد به قلم و خلاقیت های شما.
بسیار عالی، جذاب و خواندنی.
سپاسگزارم
عمومی
“تف توی روح شان!”
جای “تف” یه کلمهی دو حرفی دیگه هم هست که…!
حیف… حیف که باید ادب رو نظافت کنیم!
عکسوووو! 🙂
وجه اشتراک! (گفت و شنود)
گفت: «امیرهوشنگ-ص» یکی از ضد انقلابیون فراری و ساکن آمریکا در صفحه فیس بوک خود نوشته است «شماری از دوستان اصلاح طلب ما که زندانی رژیم هستند، شعور مردم را خیلی دستکم می گیرند و باعث شرمساری ما می شوند.»
گفتم: چرا؟! منظورش چیست؟!
گفت: نوشته است «از زندان علیه رژیم نامه می دهند و در سایت های اپوزیسیون خارج کشور هم نامه آنها منتشر می شود و رژیم هم با آنها هیچ برخوردی نمی کند و بعد می گویند در زندان های رژیم تحت شکنجه و اختناق هستند»!
گفتم: خب! دیگه چی؟!
گفت: خطاب به برخی از آنها از جمله ابوالفضل قدیانی و تاج زاده و… نوشته است؛ «اگر این نامه ها را واقعا خود شما می نویسید چرا می گوئید تحت شکنجه و اختناق هستید و اگر دوستان خارج کشور به جای شما می نویسند که استقلال نظر و آزاداندیشی خودتان را زیر سؤال برده اید.»
گفتم: آدم های دوچهره ای که وارد سیاست می شوند با نوزادان در یک چیز مشترک هستند. هر دو باید زود به زود عوض شوند، آنهم به یک دلیل مشابه!
آقا یکی قضیه ی این بد موزیک ابتر رو برای من توضیح میده؟
جدی گفتما
بسیجی؛
یه سرچ کن ببین م. ه با کی گفتگوی تلفنی داشته!
http://kayhannews.ir/910923/2.htm#other209
“آنکه نوشت و فتنه سرشت، خدا عذابش را زیاد کند!” در دنیا و آخرت ان شاالله!
فکر نکنم توی بهشت تیغ پیدا بشه ها!
ولی من فکر کنم همون “گلی” بهتر بود؛ آخه به آدم میگن: بچه ت مثل گل می مونه، نمیگن: مثل خار می مونه که! اونوقت اومدن کاکتوس بعد از گل هم طنز میشد هم تضاد هم قشنگ بود دیگه!
رفقا؛
متن فوق العادۀ ستون “یمین” را از دست ندهید!
“شما و جگرگوشه های باندبازتان… یعنی ببخشید؛ بچه های جانبازتان”
بی گمان حافظ شیرازی هم نتوانسته اینقدر دقیق و زیبا محتسب آثارش رو طعنه بزنه!
خوب بود.
آمین یا رب العا لمین!
اعماق روح و قلبمان را شاد کردید. خیلى غمگین نامردمى هاى، این اجق وجق هاى غربتى بودیم!
تا اونجایی که در مورد مکالمهی تلفنی اخیر بود؛ ریسه رفتیم از خنده. اما بعد از اون، مرور خاطرات تلخی بود؛ که اونا هم اون اوایل خندهدار بودند!
امیدواریم قوهی قضائیه، غیر از تماشاچی بودن، یه کاری بکنند؛ بلکه اینیکی دیگه به یه خاطرهی تلخ تبدیل نشه.
دو تا عکس فرشچیان این بالا چه قشنگ شده!
“«بابا از همان دوم خرداد با شماها بود. مامان چند بار خودش را خرج شما کند، خوب است؟! مگر مامان نگفت بریزید در خیابان ها؟! چاره ای نیست الا اینکه از هر طرف به نظام فشار بیاوریم».”
این تقریبا قابل تحمل ترین بخش اون فایل صوتیه؛ بقیه حرفاش رو نگفتید…
خرس گنده!!!!
من فایل صوتی را گوش دادم. فکر کنم خود مهدی هاشمی باشه که داره با بی بی سی مصاحبه میکنه…
…. فرزندان شما، اونی که من دیده ام، فقط جانباز شیمیایی نیستند، فیزیکی هم جانباز هستند. جانباز انقلاب.
–
–
–
–
—- بنده خدا داشته از جنگ بر می گشته… می لنگیده و میومده… بهش میگن: چرا اینجوری راه میری؟ – میگه: نامردا تو جنگ همه رو شیمیایی کردن…………………..
در مکتب امام
اختیارات ولایت فقیه
در زمان غیبت، در تمام اموری که امام معصوم در آنها حق ولایت دارد، فقیه دارای ولایت است.
از جمله آنهاست:
خمس چه سهم امام باشد چه سهم سادات.
انفال و آنچه که بدون لشکرکشی به دست مسلمانان رسیده و به «فیء» موسوم است.
شئون و اختیارات ولی فقیه ص ۷۷
“جگرگوشه های باندبازتان… یعنی ببخشید؛ بچه های جانبازتان”
خوندنی بود.
خدا لعنت کنه صاحب صدا رو که دید مثبت ما نسبت به خاندان رفسنجانی رو، کمی منفی کرد. البته کمی آزرده خاطر شده بودیم که بعد از تکذیب جناب بابا و داداششون، ناراحتیمون برطرف شد!!
داداش حسین؛
بی تعارف، واقعا از زاویه فوق العاده ای به موضوع پرداختید ها!
یعنی عمرا به ذهن کسی می رسید چنین چیزی.
:::حالا که صدای بچۀ شما نیست، پس شما هم بگو لعنت بر پدر و مادرش!:::
“طرف هر کی بود، از آنهایی نبود که پدر مادر، تربیت شان می کنند، بلکه از اونا بود. از اوناها!”
خیلی تمیز بود این تیکه.
خدا نسلشونو صاف کنه…
دستتون درد نکنه. دلم خنک شد…
داداش حسین! حالا زد و همینطور یهویی، این لامروتِ پست فطرت، همون (م. ه) بود. اونوقت، با این چیزهایی که شما نثارش کردین، باز (ف. ه) بیار و، باقالی بار کن!!!
در ضمن، صدای همون ملعونی که، خودش رو ناجوانمردانه، جای (م. ه) جا زده بود، چقدر شبیه کواکبیان بود!!!
اینم ببین »» http://www.nasrtv.com/modules/video/singlefile.php?cid=2&lid=7480
بابا خوششششششششششششششش تیپ!!!
بوی عجیبی از قطعه ۲۶ احساس میکنم!
خدا کند همان بو باشد.
دیگر این خانه مرا تنگ بود…
عالی بود
تف هم تو روحشون هم تو گورشون
سلام آقای قدیانی
من از کسانی هستم که گهگاه مطالب شما رو پیگیری می کنم و از اینکه شما هم درد اجتماع دارید و در پی رفع این دردها هستید شما رو ستایش می کنم.
اخیرا خبری در اینترنت منتشر شده و به سرعت در حال بازنشر شدن است و باعث نگرانی خیل عظیم دوستان و دانشجویان بسیجی گشته است. خواهشمندم شما که اطلاعات سیاسی بیشتری دارید این موضوع را پیگیری کرده و در صورت شایعه بودن آن جهت تنویر افکار عمومی مستندات خود را منتشر نمایید.
البته ما همواره بر این اعتقادیم که:
افراد رو با حق بسنجیم نه حق را با افراد.
با سپاس فراوان
……………………………
یه پیام “بی زرگانی”
ساعت ۰۰:۳۰
تعداد افراد آنلاین: ۳۰ نفر
ماشالله حزب الله…
داداش حسین عزیز بسیجی ها، فــــــــــــــــدایی داری…
خیلی بی تربیت بود اون که این حرفها رو می زد.
حیف که حرف بی تربیتی هم ممنوعه، و گرنه می شستم ایل و تبار و اول و آخر اون بی ادب رو.
پسته زاده ی بد.
خیلی جالبه!!!!
……
پسر شجاع! (گفت و شنود)
گفت: برخی از مدعیان اصلاحات که در فتنه ۸۸ دست به وطن فروشی زده بودند این روزها به طور تلویحی اندک سوابق انقلابی خود را هم انکار می کنند.
گفتم: «از کوزه همان برون تراود که در اوست» سابقه بسیاری از آنها نشان می دهد که از اول هم آدم حسابی نبودند.
گفت: یکی از آنها گفته است ما- فتنه گران- از ابتدا همین دیدگاه ها را داشتیم که اکنون در جبهه اصلاحات داریم!
گفتم: یعنی به خاطر نفاقشان بود که خود را طرفدار نظام جا می زدند؟ یا برای کسب قدرت و آلاف و اولوف های بعد از آن؟
گفت: چه عرض کنم؟! اصلا تا قبل از سال ۷۶ گروه و جبهه ای به نام اصلاحات وجود نداشت!
گفتم: از یارو پرسیدند، قبل از این که پسر شجاع متولد شود، اسم پدر پسر شجاع چی بود؟!
هرچی میخونم سیر نمیشم!
اصلا نمیشه جلوی خنده را گرفت!!!
فدایی داری داداش حسین…
“حالا که صدای بچۀ شما نیست، پس شما هم بگو لعنت بر پدر و مادرش!”
بیش باد.
دلم خنک شد!!!
اگه قوه قضاییه دچار خواب زمستانی شده، اما خدا رو شکر امثال شماها بیدارند و ما رو هم بیدار نگه میدارند.
خدا قوت اخوی.
آقا شاهد باشید که خودشون گفتند ساختگی بود
پس دیگه جای هیچ گله ای نیست ها…
میگم چطوره یه نظر مشورتی از آقای اژه ای گرفته بشه در این مورد؟؟؟؟
سلام.
چرا تف توی روحشون…؟
چرا لعن و نفرین بر خودشون و پدر و مادرشون…؟
خوب وقتی میگه نبوده حتما نبوده دیگه…!
مگه چند متر جاده خاکی رفتن، این همه لعن و نفرین داره…؟
اصلا مگر فقط مردم دیگه توی این مملکت جون بچه هاشون رو در طبق اخلاص قرار دادن و برای این مرز و بوم فداکاری کردن…؟
خوب خانواده آقای هاشمی هم جزء همین مردم هستند دیگه…!
پس حتما حق دارند که جاده خاکی بروند و حق و حقوق دیگران را زیر پا له و لورده کنن…!
تازه…! تا حالا چند نفر رو دیدی که در این حد خودش رو لعن و نفرین کنه…!
نتیجه اینکه اگر روزی هزار مرتبه لعن و نفرین بشوند هنوز هم کم است…
حالا که اینها نبودن و حالا که بی ادبی هم نیست…پس…
همه تفهای عالم توی روحشون
لعنت ما هم بر پدر مادر اون احمقی که داشت تلفنی با نیک آهنگ کوثر حرف می زد علیه نظام…..
……
عـــــــــــــــــــــالی بود؛
خدا خیرتان دهد…
سردار عشق و سازندگی و این حرفها! بعیده برید توبه کنید 🙂
این تیکش با حال بود؛ مامان چند بار خودش را خرج شما کند، خوب است؟!
هاااا؛ قلمراد هنگ کرد!
خیلی خندیدم، ولی خوب یاد سعید تاجیک ولم نمی کنه.
……
سلام و درود؛
دوست عزیز این مطلب شما در پایگاه اینترنتی و بسته فرهنگی عمارنامه منتشرگردید.
http://www.ammarname.ir/link/16617
ما را با درج بنر و یا لوگو در وبگاه خود یاری نمایید .
موفق و پیروز باشید .
عمارنامه http://ammarname.ir/—- info@ammarname.ir
یا علی
روح پدرت شاد، صلوات
خدا لعنت کند پدر مادر آن بی مرامی که تلفنی داشت به «بد موزیک ابتر» می گفت:…
سلام بر برادر بزرگوارم. احسنت به شما. از این که در صراط مستقیم و مبرا از جریان فتنه و انحراف به خدمت به نظام مشغولید و دل مومنین را شاد می کنید سپاسگزارم. راستی اگر وقت شریفتان اجازه داد سری هم به وب ناقابل من بزنید و اعلام حضور کنید شاد شوم.
……………………….
آقا اجازه! یه سوال!
بد موزیک ابتر کی بود؟
یعنی واقعا با وجود این همه ادله و شواهد نیاز بود به یه گفتگوی تلفنی استناد بشه؟ یه رفراندم برگزار کنن معلوم میشه کیا عامل فتنه ۸۸ بودن…
سلام؛
فقط میتوانم بگویم
😀 😀
===
بعد هم شما گفتید به فارسی کامل و درست نظر بگذاریم ولی خداییش برای همچین متنی نمیشه اون جوری گفت… الان اون جمله سه کلمه ای بالا رو ببینید، خود به خود خنده دار شده
😀
بابا عکس!!!
الهی مادر اونی که صداشو ما هم شنیدیم به عزای بچه هاش و بچه هاش به عزای مامان باباشون بشینن.
بزن به سینه ات بگو الهی الهی الهی……
کارت درسته حسین قدیانی
بی ربط:
http://www.masoumeh.com/new_home/4/2/84/19.php
سلام. حالم خرابه. یکم با متن زیباتون روحیم باز شد. خدا خیرت بده.
صدای یکی دیگر است»؟!
دستت درد نکنه.
نوشته جالبی بود استفاده کردیم.
احتمالا چون ۳ ساله از مامان و پاپا دوره صداشو تشخیص نمیدن.
حقوق ۱۴ میلیونی هم مال یکی دیگه است.
…………………………………………………………………..
با سلام
تو این سیاهی روزگار دلم خنک شد
دست مریزاد
بدبخت ریگی مظلوم بابا بالا سرش نبود که براش وکیل بگیره؛ وثیقه ۱۰میلیاردی بذاره؛ آخرش ق.ق کشتش.
این … دیگه چی میگه!
ریگی مظلوم؟!!
من ایمیل و وبلاگ ندارم. برایم دعا کنید که عاقبتم بخیر شود.
میگم خانواده رفسنجانی سواد چندانی ندارند. MI6 جزیره انگلیس و همه ضد انقلابیون داخلی و خارجی پشت سر آقای هاشمی هستند. شک نکنید.
بالاخره اگر مواظب نباشید آنها زهر خود را به همه مردم ایران میخورانند. تمام
برف و آفتاب دیدی؟ این هم تبدیل به یک خاطره ی تلخ شد!
نه خوش بین باش! ایشالا اعدامش میکنن شیرین میشه!!
خواستم بگم خیلی باحالی! کلی دلم شاد شد!!
خدایا
سید علی عزیز را مقتدرانه حفظ کن
از عمر من بکاه و به لحظات عمر او بیفزا
ان مع العسر یسری
و مردی خواهد آمد از تبار علی که ذلیل کند منافقین را
آمین
خدا حفظتان کند
قطعا وجود چون شمایی قلب رهبر عزیز را شاد می کند
به لعن و نفرین هایی که گفتید آمین گفتم
همه مدیون شهدا و خانواده های شهدا هستیم
خدا کند خدا این باور قلبی رو از ما نگیرد
چقدر خوشبخت بودید شما که شهیدی را درک کردید…