درست در شرایطی که سال ۹۰ تمام شد، وارد سال ۹۱ شدیم! سال ۹۱ با همه سختی هایی که داشت، سال آشتی سران قوا با یکدیگر بود و ایشان تقریبا ماهی یک بار به دیدار هم می رفتند و هر چند تا روز قیامت با هم قهر کرده بودند(!) آشتی کنان سوار کشتی می شدند! سال ۹۱ مربع امیر قلعه نویی، علی دایی، مایلی کهن و عادل فردوسی پور کلا ۴ بار قهر و ۳ بار آشتی کردند، اما سران قوا ماشاء الله دعوا نکرده، آشتی می کردند و آشتی نکرده، دعوا!
سال ۹۱ یه جورایی سال پیر موتلفه بود و اینقدر که حاج حبیب الله نامه نوشت، حسین قدیانی مطلب ننوشت. در همین سال عسکراولادی متوجه شد که سران فتنه، فتنه زده اند، نه اهل فتنه! و تو چه می دانی که مفتون چیست؟! در اواخر این سال، «حضرت استاد» و «سردار قلم» درباره موضوع «فتنه زدگی و تفاوت آن با جرج سوروس گری و جین شارپ پروری بی واسطه» به مناظره با هم پرداختند که بیننده دقیقا متوجه اختلاف نظر نامبردگان نشد(!) در سال ۹۱ حبیب الله عسکراولادی در هر شماره هر روزنامه ای دست کم ۴ تا مطلب نیم صفحه ای داشت؛ نامه ای در پاسخ به جوابیه همان روزنامه، جوابیه ای در حاشیه جوابیه هامش یک روزنامه دیگر، ادامه نامه نگاری با اصلاح طلبان، و پاسخ دادن به بازتاب جوابیه یکی مانده به آخر همان اصلاح طلبان در شماره آخر یک روزنامه دیگر!! البته این اواخر به نظر می رسید اصلاح طلبان کم آورده باشند، اما حاج حبیب ول کن نبود و همچنان یا می نوشت یا جواب می داد!
سال ۹۱ معلوم شد که برادر همین حاج حبیب الله یعنی اسدالله چگونه نفر اول زیره دنیا شد. از قرار، حاج اسدالله یک روز می خواسته در کودکی سنگک بخرد که متوجه می شود نانوا دارد روی نان کنجد می ریزد.
اسدالله کودک رو به نانوا: «شاطر! کنجد را کیلویی چند می خری؟!»
شاطر رو به اسدالله: «فلان تومن!»
اسدالله: «الان می رم از بازار، بدون ارز مرجع (!) برایت کنجد ارزان تر میارم!»
… و بدین ترتیب اسدالله، سلطان زیره جهان می شود!!
در این سال ما شاهد وقوع ۲ زلزله دلخراش در میهن مان بودیم که باعث شد رئیس محترم قوه، ضمن سفر به کاراکاس و هم دردی و چیزهای دیگر با خواهر و مادر آن مرحوم، نشان درجه یک فرهنگ را به یکی دیگر بدهد. حسن سال ۹۱ به این بود که عاقبت معلوم شد منظور رئیس قوه از بهار، امام زمان (عج) است، اما مشکل آنجا بود که منظور رئیس قوه از امام زمان (عج) همان «یکی دیگر» بود! در این سال آقای احمدی نژاد درباره مدیریت حضرت نوح، سفرهای استانی یوزارسیف، برنامه های اقتصادی آمن هوتپ سوم، اختلاس قوم ماد، آکله الاکباد، شیخ رشیدالدین وطواط بن یحیی ملقب به طوطی بازرگان، عیسی پسر مریم، فردوسی توسی، کتیبه حقوق بشر کورش، زیگورات چغازنبیل، چاوز بن چه گوارا، ام هوگو، جرجیس و کلا همه چیز صحبت کرد، الا مسائل حوزه ریاست جمهوری!!
سال ۹۱ به مجلس رفتن احمدی نژاد، یک بار شوخی شد و یک بار هم شوخی شوخی، جدی شد! این وسط آنچه جدی جدی، شوخی گرفته شد، مشکلات معیشتی مردم بود. در سال ۹۱ قیمت اغلب اقلام خوراکی و غیر خوراکی سر به آسمان سایید و درست در همین فضا، یک میمون پیشگام وارد فضا شد!
سال ۹۱ سال ابطال بسیاری از مشهورات علمی بود و بر ما ثابت کرد که پراید خیلی هم گران نیست! و با یک حساب سرانگشتی مشخص شد قیمت هر کیلو پراید از قیمت هر کیلو پسته ارزان تر می افتد! ما چند بار حساب کرده باشیم، خوب است؟!
سال ۹۱ به عبارتی سال بهار رسانه ها بود و خبرگزاری یک نهاد نظامی نشان داد که با یک پیامک در روز تعطیل چگونه می تواند اوضاع اقتصادی کشور را آشفته کند!
در سال ۹۱ ما در جشنواره فیلم فجر، هر چه جایزه بود دادیم به هنرمندانی که در فتنه نقش داشتند، اما آمریکایی ها پیام این حرکت را نگرفتند و اسگل ها، اسکار را به وحید جلیلی خودشان دادند!
در اواخر این سال، برای اولین بار، تعداد دوش نامزدهای انتخابات از تکلیف بزرگان پیشی گرفت! و تقریبا به ازای هر تکلیف، کلی دوش وجود داشت! در همین سال بود که معلوم شد اصول گرایان از همان شکم مادر، نامزد انتخابات ریاست جمهوری به دنیا می آیند! گروهی از کارشناسان پیش بینی می کنند در صورتی که روند احساس چیز سیاسیون همه جناح ها همین طور ادامه داشته باشد، در انتخابات ریاست جمهوری پیش رو، تعداد نامزدها از تعداد رای دهندگان بیشتر شود!
در این سال احمدی نژاد ضمن حضور در نیویورک و سخنرانی در سازمان ملل، در کاری کاملا مخالف با خلقیات احمدی نژادی، از مردم منهتن به دلیل ایجاد ترافیک هنگام تردد خودروهای هیات همراه، معذرت خواهی کرد! شهروندان ساکن در محله اعیانی منهتن که واقعا تحت تاثیر سجایای اخلاقی رئیس جمهور قرار گرفتند، فوج فوج به مکتب ایران پیوستند!! در همین سال بود که معاون اول رئیس جمهور گفت: «تا احمدی نژاد هست، من هستم و تا من هستم، سرکار خانم دکتر هست» که اندکی بعد، ایشان و اوشان بودند، لیکن خانم دکتر کنار گذاشته شد! چند وقت بعد از این، جناب معاون اول گفت: «قیمت خودروها باید شکسته شود» و پراید که ۱۱ میلیون تومان گران شده بود، به اقشار آسیب پذیر لطف کرد و ۵۰۰ هزار تومان ارزان شد! در همین شرایط بود که دکتر حبیبی به رحمت خدا پیوست! چه می دانیم؟! شاید در اعتراض به این سبک از معاون اولی!!
در سال ۹۱ بودجه کشور دوست و برادر و جنگ زده افغانستان، ماه بهمن به لویی جرگه رفت و تصویب هم شد، اینجا اما قوه محترم، بودجه یک دوازدهم را آنهم اواسط اسفند به مجلس فرستاده که باش تا تصویب شود!
وطن امروز/ ۲۸ اسفند ۱۳۹۱
در سیاست، از بصیرت غافلیم و در زندگی، از نصیحت پدربزرگ. اصلا فراموشی در ذات آدمی است.
نزدیکای نوروز چند سال پیش، کم و بیش همین موقع از سال بود که «باباکبابی» (۱) وسط کلی خاطره جالب و ناب، از حلیم بوقلمون گرفته تا کباب بناب، ناگهان زد به طبیعت و گفت: «زمستون همیشه ۲ بار می ره. یه بار اواخر بهمن، دروغکی، یه بار لحظه سال تحویل، راستکی… همیشه چند روز مونده به اسفند و چند روز بعدش، هوا شروع می کنه گرم شدن، اما تا آدما می رن توی فاز «بهار زودرس»، یه دفعه زمستون با یه برف پر حرف، حاضری می زنه… این اتفاق با اینکه هر سال تکرار می شه، هر سال مردم فریب می خورن! خلاصه، تا «مقلب القلوب» را نشنیدی، رفتن زمستون رو باور نکن… کرسی رو جمع نکن!»
حواسم هم به حرف بابابزرگ بود، هم به پیش بینی سازمان هواشناسی، اما از هول بهار، بازم در دیگ زمستان افتادم! هول بهار، حالم را خوش کرده بود… لیکن چه بسیار که «حال»، سبب غفلت از «قال» می شود. حالی که «می مانی»، رحم ندارد به قالی که «می دانی».
کرسی نگذاشته بودیم که جمع کنیم، اما هوا ظرف ۲ هفته گذشته از بس گرم شده بود که در آسمان دنبال پرستو می گشتم، در زمین دنبال گل لاله. البته نه از آنهایی که شهرداری می کارد؛ لاله واقعی، اصل!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
به سبب کاری اداری شخصی، چند روز پیش رفته بودم بلد «بلده». با کم ترین لباس، و لگن ترین ماشین، یعنی آردی یشمی مدل ۷۸ جناب اخوی که جز بوق، همه جای ماشینش صدا می دهد! فلاشر؛ کلا خراب! موتور؛ روغن ریزی! برف پاک کن ها؛ سالم، اما بدون توانایی در دادن آب به شیشه ماشین! یعنی فقط واست بای بای می کنه، تمیز نمی کنه! لاستیک ها؛ صاف عینهو آینه! آینه سمت شاگرد؛ آینه بی آینه! رادیاتور؛ احتیاج به آب دادن بعد از هر ۲ ساعت رانندگی، به خاطر جوش نیاوردن! فرمان ماشین؛ توی سرعت ۸۰ یه ریپ، توی ۱۰۰ یه ریپ، توی ۱۲۰ بندری! لاکردار باید دو دستی می گرفتمش که از جا درنیاد! دنده؛ بدتر از فرمان! کلاچ؛ بهترین وزنه برای تقویت عضلات دو قلو! کارت ماشین؛ مفقود! بیمه نامه؛ ۶ ماه از مهلت گذشته! معاینه فنی؛ شوخی نکن! نور چراغ ها؛ مگر با چشم بصیرت، فقط ۲ متر! بخاری؛ دادن خاک به جای گرما! ضبط؛ یک حفره مستطیل + کلی سیم ولو! و قس علی هذا…
جاده چالوس را تا وسطا رفتم؛ دو راهی یوش بلده، پیچیدم سمت راست. هوا هم به غایت ملس و بهاری بود.
از قبل طوری برنامه ریزی کرده بودم که در خانه/ موزه نیما توقفی داشته باشم، عکسی بیندازم، احیانا کتابی بخرم و کنار قبر علی اسفندیاری و الباقی فاتحه بخوانم. توقفم در یوش ۲ ساعتی طول کشید. خبری از زمستان نبود. در تن لخت درختان به وضوح می شد لباس خوش رنگ شکوفه ها را تماشا کرد.
کمی بعد در «بلده» کارم را انجام دادم. راحت تر از آنکه فکرش را می کردم. لنگ یکی دو تا امضاء بودم که جور شد.
از بلده رفتم سمت نور، یعنی شمال (۲) با جاده ای کاملا خلوت و هنوز بکر. در شهر نور با حمیدرضا یوسفی ورجانی قرار داشتم. از دوستان قدیمی که فتنه ۸۸ پیچید سمت فتنه گران و کارهایی کرد (۳) که بماند. حمید برای خریدن یک قطعه زمین، در نور بود و همین بهانه مناسبی بود تا شبی در ویلای پدرش در «چمستان» اقامت کنیم.
طبق قرار صبح زود راهی جاده ساحلی شدیم به سمت قائم شهر. یعنی سمت راست جاده ساحلی. در قائم شهر، آشنایی برنج کار دارم که همیشه برنج هایم را از او می خرم. دست اول است و به صرفه و مرغوب و خوش خوراک. حمید هم چند کیلویی خرید. «آقا صفر» اما خیلی شاکی بود از اوضاع کشت و کار. می گفت: «همین طور برنج و سیب زمینی و چای و مرکبات است که باد کرده دست کشاورز، آن وقت می ریم از خارج برنج وارد می کنیم! چرا؟… بعد از چند ماه که دولت صدای داد ما را می شنود، می آید و از ما نسیه خرید می کند، حالا باش تا حساب کند بدهی اش را! ما از بانک کشاورزی وام می گیریم، فقط ۲ تا قسط عقب باشیم، اول زنگ می زنن به ضامن و آبروی آدم رو می برن، بعدا خود به خود از حساب مون کم می کنن، ولی ما که از دولت طلب داریم، به کی باید زنگ بزنیم؟! ضامن دولت کیه؟! به پیمان کار می گیم، می گه؛ تقصیر دولته! به دولتی ها می گیم، می گن؛ قصور از پیمان کاره!… آقا! ما این یارانه ها رو نخواستیم! پول خودمون رو بدین…».
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
چه در راه جاده ساحلی و چه در راه برگشت از قائم شهر به سمت تهران؛ جاده فیروزکوه، چیزی که مشهود بود تخریب جنگل بود و عدم رویت دریا! بی اغراق در جاده ساحلی اصلا ساحلی ندیدیم! یعنی اصلا دریایی ندیدیم که بخواهیم ساحلی ببینیم! هر چه بود، یا ویلاهای شخصی بود، یا ویلاهای دولتی/ حکومتی فلان نهاد و بهمان ارگان که البته بیش از کارمندان بینوا، سهم خوش گذرانی حضرات مدیر می شود. حمید می گفت: جاده ساحلی شده جاده ویلایی!! راست می گفت.
جنگل اما حکایت دردناک تری داشت. القصه! چند ماه پیش، از ابتدای جاده چالوس داشتم برمی گشتم تهران. حدودا نیم ساعت بعد از اول جاده، جنگل های طبیعی به آن عظمت، جایش را داد به مقداری کاج و بلوط کاشته شده! و به شدت تنک و کم پشت! کمی بعد، همین شبه جنگل لاغر هم کلا محو شد!
یادم می آید ایام کودکی وقتی جاده چالوس می رفتیم، اگر راه را ۳ ساعت حساب کنی، بیشتر از ۲ ساعت و نیم اش جنگل بود. الان دقیقا برعکس شده! بیشتر کوه خشک می بینی تا جنگل… و آنهم چه کوهی؟!… کوه خط کش خورده آدمی زاد! کمی به خاطر آزادراه و بیشتر به خاطر ویلا!
مع الاسف وضع جاده هراز و جاده فیروزکوه هم بهتر از حال و روز جاده چالوس نبود. اینک شمال را بیشتر به ویلا و بساز بفروش ها باید شناخت، تا جنگل و دریا. حق دارند شمالی های اصیل ناراحت باشند از این وضع. واقعا بر سر منابع طبیعی بلایی آمده که اگر جلوی آن گرفته نشود، انگ بدی روی پیشانی نظام نقش خواهد بست. تعارف که نداریم! کل ساحل شده رژه آرم این اداره و آن شرکت! ویلای مخابرات، ویلای صدا و سیما، ویلای سایپا، ویلای خصوصی، ویلای نیمه خصوصی، ویلای فولاد مبارکه، ویلای کوفت و ویلای زهر مار! اگر از نظر جمهوری اسلامی، دریا و کوه و جنگل متعلق به همه ملت است، چرا پس علیه این رویه نادرست اقدام قاطعی نمی شود؟!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
به ورسک نرسیده بودیم که هوا ابری شد… و خیلی زود برف گرفت. فکر کردم؛ خفیف است و می شود رفت. حمید موافقت کرد. به راه مان ادامه دادیم. بعد از ورسک اما همین که تونل های ۳ گانه را رد کردیم، ابتدای گردنه گدوک گیر کردیم در بوران. یک آن دیدم ماشین نمی رود و دارد سر می خورد! عقل کردم و ماشین را هر جور بود هدایت کردم سمت شانه جاده. با آن وضع، یا ما به ماشینی می زدیم و یا ماشینی به ما!
شانه جاده اما بالطبع برف بیشتری داشت. حدود نیم متر! هوا هم داشت تاریک می شد… حمید گفت: پیاده شم، هل بدم؟ گفتم: با لاستیکای این لگن، بی فایده است… بدتر گیر می کنه توی برفا! گفت: سردم شده، یخ زدم! گفتم: منم! گفت: تو باز یه بافت تنته، من چی؟! گفت: داری چی کار می کنی؟ گفتم: زنگ می زنم امداد خودرو… گفت: اینجا که آنتن نداره! گفت: الان سگ میاد خفت مون می کنه! گفت: بدجور داره بهم فشار میاد! گفتم: تو برو اون پشت مشتا، منم می رم این پشت مشتا!
در ماشین را که باز کردم، سانتافه ای قیژ از کنارم رد شد و گل و لای را پاشید طرفم. مانده بودم چه فحشی بهش بدهم که در برف و مه جلوی جاده گم شد، اما هنوز صدای آهنگ ماشینش می آمد… «دلم گم شده، پیداش می کنم من…».
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
حدودا یک ساعت در آن کوران گیر کرده بودیم که عاقبت سر و کله این امداد خودروهای گذری پیدا شد. طرف گفت: ماشین رو از شانه جاده بیارم توی جاده، می شه ۴۰ هزار تومن، هر ۱۰ دقیقه که توی جاده بکشم تون ۲۰ هزار تومن دیگه می گیرم!
چاره چه بود؟! قبول کردیم. دو سه پیچ بعد، آردی یشمی ما که پشت یک نیسان آویزان بود، همین طور لک و لک داشت می رفت که حمید زد به شانه ام؛ اونجا رو نگاه؟… گفتم: همون سانتافه است! گفت: علامت بده، نیسان نگه داره ببینم…
پانوشت:
۱: بابابزرگم قبلا کبابی داشت. هنوز هم یک خط در میان به عادت بچگی ایشان را «باباکبابی» صدا می زنم.
۲: جاده های شمالی جنوبی چالوس (منتهی به شهر چالوس) و هراز (منتهی به شهر آمل) که تقربیا موازی هم اند، به واسطه جاده افقی یوش و بلده به یکدیگر وصل می شوند. از جاده بلده البته به شهر نور نیز جاده ای هست به غایت بکر و دیدنی که دقیقا بین چالوس و آمل در می آید.
۳: یکی از روزهای فتنه، یعنی روز ۱۳ آبان، حمید را در جمع آشوب گران دیدم. داشت شعار می داد؛ «سفارت روسیه، لانه جاسوسیه». تنها بودم. ایستادم گوشه ای به نظاره اش. شعارش غلیظ تر شد؛ «نه غزه، نه لبنان…». خواستم زنگ بزنم به موبایلش که دیدم آنتن ها را پرانده اند… آنتن ها را، دوستی ها را، خیلی چیزهای دیگر را. همین طور که نگاهم به حمید بود، یاد آن روزی افتادم که…

– حمید! آخرش نگفتی چرا ۴ تا از انگشت های دست راستت قطع شده؟!
– سال ۶۱ مادرم داشت با دستگاه، گوشت چرخ می کرد که یهو آژیر جنگ پخش شد. رفت چادر سر کنه، منو ببره زیرزمین که…
هنوز که هنوز است گاهی با خودم خلوت می کنم؛ آژیر جنگ خطرناک تر بود، یا آژیر فتنه؟! و صف من و حمید، کجا از هم جدا شد؟!… و کجا دوباره جوش خورد؟!
من همان حمیدم… حمید همان من است… در سیاست، از بصیرت غافلیم و در زندگی، از نصیحت پدربزرگ. اصلا فراموشی در ذات آدمی است.
بسم الله…
🙂
مهندش نیکزاد البته “با حفظ سمت”
خاتمی؟!
باش تا بیاد… والا!
وقتی عباس را در “اسب حیوان نجیبی است” دیدم، پر شدم از حسی بد و چندش آور؛
حالا آن حس منفی، با دیدن “من مادر هستم” تکمیل شد!
“شعور من به شعور بی شعور قوانین سینما نمی رسد. در سینما رنگ خون، همیشه «سرخ» نیست. گاهی مبتذل تر از «قرمز» می شود.”
این حدیث را تقدیم می کنم به همه مسئولین خوب و محترم کشورمان که گاهی یکجا عهده دارِشونصد تا پست و سمت با هم می شوند…
۳۶۷* حضرت امام صادق علیه السلام:
سزاوار نیست که مؤمن خود را ذلیل کند. سؤال شد؛ چگونه خود را ذلیل میکند؟! فرمودند: پذیرفتن کاری که در عهده و طاقت و توانایی او نیست…
(وسائل الشیعه، ج ۱۱، ص ۴۲۵)
سلام؛
در چند هفته ای که اوج بحثها در مورد مذاکره با آمریکاست از شما انتظار داشتم مطلبی بنویسید و به سهم خودتان از حرفهای حضرت امام و مقام معظم رهبری دفاع کنید. واقعا از شما که قلم زیبایی دارید خواهش می کنم مطلبی بنویسید. دو شغله بودن یا n شغله بودن مهندس نیکزاد رو رها کنید. مسائل مهمتری که خصوصا بین قشر جوان تا حد بحث وجدال تند جریان دارد سازش و کوتاه آمدن در مقابل آمریکا یا ادامه مبارزه است…
یا علی
“کاش عباس همیشه در همان طیاره رنج به گنج شهادت می رسید؛ نه اینکه در بستر عیش و نوش به قتل برسد.”
همش حرف دل ما بود…
بی نظیر بود؛ منم از سینما بدم می آید… اشکم را در آوردی پسر!
دیگر این خانه مرا تنگ بود…
صادق بزرگوار؛
نگران رابطه با آمریکا نباشید!
اول و آخر حضرت آقا در این مورد تصمیم می گیرند و نظرات این آقایانی که مناظره های کشکی راه می اندازند، اهمیتی ندارد!
اتفاقا دسته گل های جناب احمدی نژاد و اطرافیان دیوانه اش مسئله کمی نیست!
(کسی که جمهوری اسلامی را با نظام شاهنشاهی اشتباه بگیرد و نام رئیس جمهور را در کنار نام خدا بیاورد، قطعا دیوانه است!)
فقط به قول داداش حسین؛ کاش ماشین زمان داشتیم!
ظنزش شـــــــیرین
سیاستش تکراری
فرهنگش تـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلخ
تلخ تر از همیشه
خاتمی با چه رویی هوس آمدن کرده؟!!!!!!
هم یزید باشد، هم حسین…
به نظر من “و فقط به نظر من”:
نه رابطه با آمریکا و نه جریان انحرافی!
فقط مسئله ظهور، محور اصلی است.
رابطه با آمریکا (و مسائل “الف ه” و “م ه” و …) و جریان انحرافی (و مسائل “الف ر” و “ح ب” و…) و اتفاقات سوریه و آمریکا و همه و همه تکه های پازلی هستند که باید ظهور را با آن ترسیم کرد و مقدمه سازی.
انشاءالله
د ِل میـــ زند،،
در ۳۳ دقیقه امروز ۱۵۹ بازدید!!! + ۲۹ نفر آنلاین
ترکونده…..
من از سینما بدم می آید… کاش قانونی داشت سینما که بازیگر نقش عباس، هرگز نتواند نعش رقاص را بازی کند. می ترسم عباس من به سعد بن ابی وقاص هم برسد!
واقعا چه هنر سخیفی…
من از سینما بدم می آید…
وجه اشتراک! (گفت و شنود)
گفت: «امیرهوشنگ-ص» یکی از ضد انقلابیون فراری و ساکن آمریکا در صفحه فیس بوک خود نوشته است «شماری از دوستان اصلاح طلب ما که زندانی رژیم هستند، شعور مردم را خیلی دستکم می گیرند و باعث شرمساری ما می شوند.»
گفتم: چرا؟! منظورش چیست؟!
گفت: نوشته است «از زندان علیه رژیم نامه می دهند و در سایت های اپوزیسیون خارج کشور هم نامه آنها منتشر می شود و رژیم هم با آنها هیچ برخوردی نمی کند و بعد می گویند در زندان های رژیم تحت شکنجه و اختناق هستند»!
گفتم: خب! دیگه چی؟!
گفت: خطاب به برخی از آنها از جمله ابوالفضل قدیانی و تاج زاده و… نوشته است؛ «اگر این نامه ها را واقعا خود شما می نویسید چرا می گوئید تحت شکنجه و اختناق هستید و اگر دوستان خارج کشور به جای شما می نویسند که استقلال نظر و آزاداندیشی خودتان را زیر سؤال برده اید.»
گفتم: آدم های دوچهره ای که وارد سیاست می شوند با نوزادان در یک چیز مشترک هستند. هر دو باید زود به زود عوض شوند، آنهم به یک دلیل مشابه!
وی* در پاسخ به این پرسش که چقدر در زمینه مخابرات اطلاعات دارید، گفت: بالاخره ما مهندس عمران هستیم!!
*سرپرست ریاست جمهوری ونزوئلا
دوستان محترم؛
“قطعه ۲۶” را با عکس های جدید استاد فرشچیان نگاه کنید… الحق چه جای قشنگی است اینجا…
ممنون داداش حسین بابت این فضای دوست داشتنی
کاملا موافقم. یه هنرپیشه وقتی یه نقش برجسته بازی میکنه؛ باید حرمت اون نقش رو نگه داره. چون از اون به بعد، مردم با اون نقش میشناسنش.
حالا بذار هر چقدر دلش میخواد بخندد “به حرف های من سینما، قاه قاه!”
زیر سایه ولایت، سرافراز و سلامت باشید
من از سینما بدم می آید. من از فیلم های طولانی که بازیگرای زن نقش اول باید … تا نقش بهشان برسد خوشم نمی آید. نه! اصلا خوشم نمی آید از این سینما؛ بیشتر باشنیدن خبرش بغض میکنم…
من از سینما بدم می آید! + از کسانی که بدون فکر مجوز می دهند، بیشتر بدم می آید!
امام صادق سلام الله علیه
نَحْنُ أصلُ کُلِّ خَیْرٍ، ومِن فُرُوعِنا کُلُّ بِرٍّ
ما ریشه همه خوبی ها هستیم و هر نیکى، ثمره شاخه هاى ماست.
دانشنامه قرآن و حدیث: ج ۶ ص ۲۲۶ ح ۱۷
در مکتب امام
اختیارات ولایت فقیه
در زمان غیبت، در تمام اموری که امام معصوم در آنها حق ولایت دارد، فقیه دارای ولایت است.
از جمله آنهاست:
خمس چه سهم امام باشد چه سهم سادات.
انفال و آنچه که بدون لشکرکشی به دست مسلمانان رسیده و به «فیء» موسوم است.
شئون و اختیارات ولی فقیه ص ۷۷
“من از سینما بدم می آید”
از این بازیگرهای بی هویت و فیلم سازان مسموم الفکر هم بدم میاد.
سلام
فقط می توانم نفرین کنم مسئولانی که تریبون یکی از پربیننده ترین برنامه های صدا و سیما را در حدود ? سال (اگر اشتباه نکنم) گذاشته بودند در اختیار چنین موجودی. کاری که برای فرهنگ این مردم نمی کنید؛ بی انصاف ها اقلاً ضربه نزنید. به اندازه کافی می خورند این ملت از خودی و غیر خودی.
پ.ن: با یکی از دوستان رفته بودیم برای تماشای فیلم… فقط بگم دو سه جای فیلم هر دو می خواستیم (گلاب به روی شما) بالا بیاریم؛ خلاصه چشم و گوشمون باز شد
پ.ن ۲: یه فیلم باید چی داشته باشه که بهش مجوز ندن؟ این فیلم کدومش رو نداشت؟
بخش فرهنگ، خیلی تکان دهنده هست. در جایی خواندم به نقل از پرویز خان که گفته بود: من، زاییده ی فکر کارگردانم و هر نقشی که بگوید، بازی می کنم. البته داداش حسین! متاسفانه بعضی هنر پیشه ها، یا بهتر بگویم؛ غالب آنان بر این عقیده اند که، اگر نقش متنوع و یا حتی متناقض نداشته باشند، زود تمام می شوند! شاید هم درست بگویند. اما… کجایی سید جواد هاشمی؟
داداش حسین؛ کاش یه ماشین زمان بسازی و دست همه ی بچه های قطعه رو بگیری و سوار کنی و ببری به آینده ای که راحت کنه همه رو از این همه چیزهای تکراری سیاست تکراری، فرهنگ تکراری و… بنزینش با من!
سلام……………………
بدترین تغییر نقشی که دیدم متعلق به داریوش ارجمنده.
از مالک اشتر، رسید به “اسی” آدم برفی.
متاسفانه در وادی هنر خصوصا سنیما بعد از انقلاب بچههای بسیجی و حزب الهی ورود کامل نداشتند. و این هم یکی از نتایج منفی آن است. مساله ایفای نقشهای حیثیتی و بعد بازیگری در نقشهای حتی معمولی همیشه دغدغه من بود. مثل نقش داریوش ارجمند “مالک اشتر” در فیلم حضرت علی “ع”. و یا نقش شهاب حسینی “شهید بابایی” در مقایسه با نقش دست دومی آش در فیلم مبتذل و ضّد ایرانی جدایی……
به هر حال خیلی ممنون از این همه دقت نظرت داداش حسین.
منم از سینما بدم می آید
پیرمرد عزیز؛
با نظرت موافقم ولی نقش شهاب حسینی اصلاً هم دست دوم نبود.
———-
عذرخواهی بابت کامنت بی ربط
کشور پر شده از امثال مهندس نیکزادها!!
ولی این دیگه ته خنده بود، وزارت مسکن و راه و شهرسازی(!) کجا، وزارت ارتباطات و فن آوری اطلاعات کجا؟!!!
حالا هم گوش شیطون کر، قصد خدمت رسانی به مردمِ کشور دوست و همسایه، ونزوئلا رو دارند.
—————-
به قول عادل: چه می کنه این دکتر؟؟!!
نمی از چشمهای توست چشمه، رود، دریا هم
کمی از رد پای توست جنگل، کوه، صحرا هم
تو از تورات و انجیل و زبور از نور لبریزی
تو قرآنی، زمین محو شکوهت، آسمانها هم
جهان نیلی است طوفانی، جهان دلمرده ظلمانی
تویی تو نوح موسی هم، تویی تو خضر عیسی هم
نوایت نغمهی داوود، حسنت سوره یوسف
مرا ذوق شنیدن میکشد شوق تماشا هم
تو آن ماهی که در پایت تلاطم میکند دریا
من آن دریای سرگردان دور افتاده از ماهم
اسیر روی ماه تو هواخواه نگاه تو
نشسته بین راه تو نه تنها من که دنیا هم
تمام روزها بیتو شده روزمبادا نه
که می گرید به حال و روز ما روز مبادا هم
همه امروزها مثل غروب جمعه دلگیرند
که بیتو تیره و تلخ است چون دیروز فردا هم
جهانی را که پژواک صدایت را نمیخواهد
نمیخواهم نمیخواهم نمیخواهم نمیخواهم
سیدمحمدجواد شرافت
منم از سینما متنفر شدم! نه تنها از سینما، از تلویزیون ایران که اسلامی نیست!
فرهنگ اسلامی ما از زمانی که به دست این فاسد های سینما افتاد داره نابود میشه.
http://www.bachehayeharam.blogfa.com/
خسته ام از بی عدالتی
خسته ام از بی عدالتی
خسته ام از بی عدالتی
خسته ام از ۳ برابر شدن دلار و ضعیف شدن مردم تا یک سوم
خاندان هاشمی که ۱۵ سال است که سر کار نیست
باید ریشه بی عدالتی را پیدا کرد
دوستان محترم؛
امشب “قطعه ۲۶” به روز می شود…
……………
سَلامٌ عَلى آلِ یسَّ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا داعِىَ اللَّهِ وَ رَبّانِىَّ آیاتِه اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا بابَ اللَّهِ و َدَیّانَ دینِهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ اللَّهِ…
یا صاحب الزمان….
باز هم جمعه شد و نیومدی آقا…
http://uploadfa.net/uploads/13554788251.mp3
فایل صوتی م.ه باشد یا نباشد آقای قدیانی مهم این است که طرف مقابل کیست!!! و با چه انگیزه ای این کار را کرده است!!!!!!
فوق العاده ای قطعه ی ۲۶
من اصلا در حد و اندازه ی شما و رفیقای شما نیستم، ولی منت بگذارین اجازه بدین تا قطعه ی ۲۶ وبلاگ به درد نخور ما رو نورانی کنه. اجازه هست؟
لاغر و شکسته، روی ویلچر. انگار نخاعش قطع شده بود.
پسر جوانی جلو رفت و سلام کرد. ضبط را گرفت جلویش.
_ لطف می کنید از جنگ تحمیلی عراق علیه ایران یه خاطره بگید.
نگاهمان کرد.
_ خاطره!؟
من هیجده ساله روی این صندلی چرخ دارم, خوبه؟
خداحافظ محرّم…
::…اَلشام، اَلشام، اَلشام…::
رفقا؛
با آغاز ماه صفر، دعا و “صدقه” فراوان را فراموش نکنید!
روزی ۱۰ مرتبه خواندن این دعا نیز فراوان سفارش شده است:
یا شَدیدَ الْقُوى وَیا شَدیدَ الْمِحالِ یا عَزیزُ یا عَزیزُ یا عَزیزُ ذَلَّتْ بِعَظَمَتِکَ جَمیعُ خَلْقِکَ فَاکْفِنى شَرَّ خَلْقِکَ یا مُحْسِنُ یا مُجْمِلُ یا مُنْعِمُ یا مُفْضِلُ یا لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ سُبْحانَکَ اِنّى کُنْتُ مِنَ الظّالِمینَ فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَنَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَکَذلِکَ نُنْجِى الْمُؤْمِنینَ وَصَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ.
اعمال مختلفی برای این ماه توصیه شده که برای اطلاع از آن می توان به کلیات مفاتیح رجوع کرد!
التماس دعا…
سلام
متن قشنگی بود. یادمه بچه که بودم خیلی دلم می خواست خانم زنگنه مثل مریم افشار چادری باشند……. ما باید بپذیریم که کوتاهی کردیم و اکنون باید از خود گله کنیم که ما چرا صحن سینما را خالی گذاشتیم و نگرفتیم که رهبر عزیرمان در باره قدرت و تأثیر این سینما چه می گوید که حتی از منبر سخنرانی هم بالاتر است. اگر ما نرفتیم و گفتیم این بد و در شأن ما نیست، پس حالا چرا این همه اعتراض می کنیم به دیگران؟! کمی هم نقد خود را کنیم که چرا دراین میدان جهاد را علی را تنها گذاشتیم و حالا از بیرون گود نشستیم و می گوییم اینها چرا شبیه ما نیستند؟ کمی منصف باشیم! کوتاهی بچه حزب اللهی ها در صحنه سینما مسئله مهمی است که باید هر چه زودتر جبران شود و جشنواره عمار یک نقطه امید است اما کافی نیست.
از سینما خوشم می آید وقتی که می بینم وسیله بی نظیری است برای تأثیر گذاری بر جامعه
بازتاب: تو «عباس» هستی؟!
با سلام. خیلی عذر می خواهم از همه بخصوص جناب قدیانی؛ اما این چه سطحی نگری هستش که اینجا راه انداختین. عباس توی آژانس همان عباسه. چکار به بازیگرش دارید؟! این حضرات بازیگرند و به نقش جان می دهند. ممکن است امروز یزید شوند و فردا بایزید. رها کنید این سطحی نگری را لطفا. یادمه همان زمانهایی که فیلم محمد رسول الله(ص) پخش می شد همین حرف ها را درباره بازیگر نقشه حمزه هم می گفتند که بله فلان بازیگر در نقشهای دیگه چه کرده. همین اینترنتی که شماها پشتش نشسته اید و دارید از ارزشها دفاع می کنید عده ای دیگر نشسته اند و مستهجن نگاری می کنند، پس باید بدمان بیاید و رهایش کنیم. باباجان! بازیگر ابزاره! ما نباید انتظار داشته باشیم همونی باشه که توی فیلم هست. بله اگر توانستیم هنرمند متعهد انقلابی شش دانگ تربیت کنیم که در زندگی فردی هم پایبند به ارزشها باشد آن وقت می توانیم اعتراض به این بازیگران موجود بکنیم و گرنه که دستمان خالی است و خیرالموجودین همین چند هنرمند درب و داغون هستند.
جناب سپهر؛
فکر کنم جنابعالی سطحی نگر هستید، نه ما و نه این متن! بالطبع ما نیز می دانیم مسائل واضحی را که در کامنت تان بیان کرده اید، اما بخش سینمای این پست، یک “دل نوشت” است! و بدیهی است قانون خودش را دارد دل نوشت… با این گارد نقد، حتی از یک بیت شعر هیچ شاعری نمی توان دفاع کرد!!!
خانم نفیسه؛
شما نیز…
سلام و عرض ادب
خسته نباشید
واقعا خندم میگیره وقتی یاد این مهندس نیکزاد می افتم….
وبتون عالیه
به ما هم سر بزنید و حتما نظرتون رو بگید و اگه قابل دونستید لینکمون کنید.
یا علی
التماس دعا
چه دل نوشت خوبی، همون حرفایی که به همه می گم و بهم می خندن و حرف های آقای سپهر رو تحویلم می دن. در ضمن آقای سید احمد خیلی خوب و صریح و مختصر کامنت ها رو تحلیل می کنید و کار جواب دادن رو برای ما راحت می کنین، و گر نه من یکی برای جواب دادن به بعضی نا فهمی ها باید بیشتر از یک دل نوشت مطلب بنویسم.
سلام اخوی؛
من هم از سینما بدم می آید.
از همان روزی که چادری ما شد کلفت خانه های خانم های بد حجابان دکتر و مهندس!
از همان روزی که بازیگران بد نقش زمان طاغوت با ریش های آنکارد کرده نقش حاجی ها را بازی کردند و چه بد از آب درآمد کارشان!
من از تلویزیون هم بدم می آید!
از آن روزی که ستایش چادری و محکم در جشن خانه سینما تقریبا بدون حجاب در برج میلاد جلوی چشمان شبه دار مردم رژه می رفت!
…
من سالهاست که دیگه از سینما بدم میاد…
من هم از سینما بدم می آید؛ چه بازی می گیرد دل های ما را و ذهن های برخی دیگر را…
و جیب هایش که پر شد به ریش همه ما می خندد، قاه قاه قاه!!