درست در شرایطی که سال ۹۰ تمام شد، وارد سال ۹۱ شدیم! سال ۹۱ با همه سختی هایی که داشت، سال آشتی سران قوا با یکدیگر بود و ایشان تقریبا ماهی یک بار به دیدار هم می رفتند و هر چند تا روز قیامت با هم قهر کرده بودند(!) آشتی کنان سوار کشتی می شدند! سال ۹۱ مربع امیر قلعه نویی، علی دایی، مایلی کهن و عادل فردوسی پور کلا ۴ بار قهر و ۳ بار آشتی کردند، اما سران قوا ماشاء الله دعوا نکرده، آشتی می کردند و آشتی نکرده، دعوا!
سال ۹۱ یه جورایی سال پیر موتلفه بود و اینقدر که حاج حبیب الله نامه نوشت، حسین قدیانی مطلب ننوشت. در همین سال عسکراولادی متوجه شد که سران فتنه، فتنه زده اند، نه اهل فتنه! و تو چه می دانی که مفتون چیست؟! در اواخر این سال، «حضرت استاد» و «سردار قلم» درباره موضوع «فتنه زدگی و تفاوت آن با جرج سوروس گری و جین شارپ پروری بی واسطه» به مناظره با هم پرداختند که بیننده دقیقا متوجه اختلاف نظر نامبردگان نشد(!) در سال ۹۱ حبیب الله عسکراولادی در هر شماره هر روزنامه ای دست کم ۴ تا مطلب نیم صفحه ای داشت؛ نامه ای در پاسخ به جوابیه همان روزنامه، جوابیه ای در حاشیه جوابیه هامش یک روزنامه دیگر، ادامه نامه نگاری با اصلاح طلبان، و پاسخ دادن به بازتاب جوابیه یکی مانده به آخر همان اصلاح طلبان در شماره آخر یک روزنامه دیگر!! البته این اواخر به نظر می رسید اصلاح طلبان کم آورده باشند، اما حاج حبیب ول کن نبود و همچنان یا می نوشت یا جواب می داد!
سال ۹۱ معلوم شد که برادر همین حاج حبیب الله یعنی اسدالله چگونه نفر اول زیره دنیا شد. از قرار، حاج اسدالله یک روز می خواسته در کودکی سنگک بخرد که متوجه می شود نانوا دارد روی نان کنجد می ریزد.
اسدالله کودک رو به نانوا: «شاطر! کنجد را کیلویی چند می خری؟!»
شاطر رو به اسدالله: «فلان تومن!»
اسدالله: «الان می رم از بازار، بدون ارز مرجع (!) برایت کنجد ارزان تر میارم!»
… و بدین ترتیب اسدالله، سلطان زیره جهان می شود!!
در این سال ما شاهد وقوع ۲ زلزله دلخراش در میهن مان بودیم که باعث شد رئیس محترم قوه، ضمن سفر به کاراکاس و هم دردی و چیزهای دیگر با خواهر و مادر آن مرحوم، نشان درجه یک فرهنگ را به یکی دیگر بدهد. حسن سال ۹۱ به این بود که عاقبت معلوم شد منظور رئیس قوه از بهار، امام زمان (عج) است، اما مشکل آنجا بود که منظور رئیس قوه از امام زمان (عج) همان «یکی دیگر» بود! در این سال آقای احمدی نژاد درباره مدیریت حضرت نوح، سفرهای استانی یوزارسیف، برنامه های اقتصادی آمن هوتپ سوم، اختلاس قوم ماد، آکله الاکباد، شیخ رشیدالدین وطواط بن یحیی ملقب به طوطی بازرگان، عیسی پسر مریم، فردوسی توسی، کتیبه حقوق بشر کورش، زیگورات چغازنبیل، چاوز بن چه گوارا، ام هوگو، جرجیس و کلا همه چیز صحبت کرد، الا مسائل حوزه ریاست جمهوری!!
سال ۹۱ به مجلس رفتن احمدی نژاد، یک بار شوخی شد و یک بار هم شوخی شوخی، جدی شد! این وسط آنچه جدی جدی، شوخی گرفته شد، مشکلات معیشتی مردم بود. در سال ۹۱ قیمت اغلب اقلام خوراکی و غیر خوراکی سر به آسمان سایید و درست در همین فضا، یک میمون پیشگام وارد فضا شد!
سال ۹۱ سال ابطال بسیاری از مشهورات علمی بود و بر ما ثابت کرد که پراید خیلی هم گران نیست! و با یک حساب سرانگشتی مشخص شد قیمت هر کیلو پراید از قیمت هر کیلو پسته ارزان تر می افتد! ما چند بار حساب کرده باشیم، خوب است؟!
سال ۹۱ به عبارتی سال بهار رسانه ها بود و خبرگزاری یک نهاد نظامی نشان داد که با یک پیامک در روز تعطیل چگونه می تواند اوضاع اقتصادی کشور را آشفته کند!
در سال ۹۱ ما در جشنواره فیلم فجر، هر چه جایزه بود دادیم به هنرمندانی که در فتنه نقش داشتند، اما آمریکایی ها پیام این حرکت را نگرفتند و اسگل ها، اسکار را به وحید جلیلی خودشان دادند!
در اواخر این سال، برای اولین بار، تعداد دوش نامزدهای انتخابات از تکلیف بزرگان پیشی گرفت! و تقریبا به ازای هر تکلیف، کلی دوش وجود داشت! در همین سال بود که معلوم شد اصول گرایان از همان شکم مادر، نامزد انتخابات ریاست جمهوری به دنیا می آیند! گروهی از کارشناسان پیش بینی می کنند در صورتی که روند احساس چیز سیاسیون همه جناح ها همین طور ادامه داشته باشد، در انتخابات ریاست جمهوری پیش رو، تعداد نامزدها از تعداد رای دهندگان بیشتر شود!
در این سال احمدی نژاد ضمن حضور در نیویورک و سخنرانی در سازمان ملل، در کاری کاملا مخالف با خلقیات احمدی نژادی، از مردم منهتن به دلیل ایجاد ترافیک هنگام تردد خودروهای هیات همراه، معذرت خواهی کرد! شهروندان ساکن در محله اعیانی منهتن که واقعا تحت تاثیر سجایای اخلاقی رئیس جمهور قرار گرفتند، فوج فوج به مکتب ایران پیوستند!! در همین سال بود که معاون اول رئیس جمهور گفت: «تا احمدی نژاد هست، من هستم و تا من هستم، سرکار خانم دکتر هست» که اندکی بعد، ایشان و اوشان بودند، لیکن خانم دکتر کنار گذاشته شد! چند وقت بعد از این، جناب معاون اول گفت: «قیمت خودروها باید شکسته شود» و پراید که ۱۱ میلیون تومان گران شده بود، به اقشار آسیب پذیر لطف کرد و ۵۰۰ هزار تومان ارزان شد! در همین شرایط بود که دکتر حبیبی به رحمت خدا پیوست! چه می دانیم؟! شاید در اعتراض به این سبک از معاون اولی!!
در سال ۹۱ بودجه کشور دوست و برادر و جنگ زده افغانستان، ماه بهمن به لویی جرگه رفت و تصویب هم شد، اینجا اما قوه محترم، بودجه یک دوازدهم را آنهم اواسط اسفند به مجلس فرستاده که باش تا تصویب شود!
وطن امروز/ ۲۸ اسفند ۱۳۹۱
در سیاست، از بصیرت غافلیم و در زندگی، از نصیحت پدربزرگ. اصلا فراموشی در ذات آدمی است.
نزدیکای نوروز چند سال پیش، کم و بیش همین موقع از سال بود که «باباکبابی» (۱) وسط کلی خاطره جالب و ناب، از حلیم بوقلمون گرفته تا کباب بناب، ناگهان زد به طبیعت و گفت: «زمستون همیشه ۲ بار می ره. یه بار اواخر بهمن، دروغکی، یه بار لحظه سال تحویل، راستکی… همیشه چند روز مونده به اسفند و چند روز بعدش، هوا شروع می کنه گرم شدن، اما تا آدما می رن توی فاز «بهار زودرس»، یه دفعه زمستون با یه برف پر حرف، حاضری می زنه… این اتفاق با اینکه هر سال تکرار می شه، هر سال مردم فریب می خورن! خلاصه، تا «مقلب القلوب» را نشنیدی، رفتن زمستون رو باور نکن… کرسی رو جمع نکن!»
حواسم هم به حرف بابابزرگ بود، هم به پیش بینی سازمان هواشناسی، اما از هول بهار، بازم در دیگ زمستان افتادم! هول بهار، حالم را خوش کرده بود… لیکن چه بسیار که «حال»، سبب غفلت از «قال» می شود. حالی که «می مانی»، رحم ندارد به قالی که «می دانی».
کرسی نگذاشته بودیم که جمع کنیم، اما هوا ظرف ۲ هفته گذشته از بس گرم شده بود که در آسمان دنبال پرستو می گشتم، در زمین دنبال گل لاله. البته نه از آنهایی که شهرداری می کارد؛ لاله واقعی، اصل!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
به سبب کاری اداری شخصی، چند روز پیش رفته بودم بلد «بلده». با کم ترین لباس، و لگن ترین ماشین، یعنی آردی یشمی مدل ۷۸ جناب اخوی که جز بوق، همه جای ماشینش صدا می دهد! فلاشر؛ کلا خراب! موتور؛ روغن ریزی! برف پاک کن ها؛ سالم، اما بدون توانایی در دادن آب به شیشه ماشین! یعنی فقط واست بای بای می کنه، تمیز نمی کنه! لاستیک ها؛ صاف عینهو آینه! آینه سمت شاگرد؛ آینه بی آینه! رادیاتور؛ احتیاج به آب دادن بعد از هر ۲ ساعت رانندگی، به خاطر جوش نیاوردن! فرمان ماشین؛ توی سرعت ۸۰ یه ریپ، توی ۱۰۰ یه ریپ، توی ۱۲۰ بندری! لاکردار باید دو دستی می گرفتمش که از جا درنیاد! دنده؛ بدتر از فرمان! کلاچ؛ بهترین وزنه برای تقویت عضلات دو قلو! کارت ماشین؛ مفقود! بیمه نامه؛ ۶ ماه از مهلت گذشته! معاینه فنی؛ شوخی نکن! نور چراغ ها؛ مگر با چشم بصیرت، فقط ۲ متر! بخاری؛ دادن خاک به جای گرما! ضبط؛ یک حفره مستطیل + کلی سیم ولو! و قس علی هذا…
جاده چالوس را تا وسطا رفتم؛ دو راهی یوش بلده، پیچیدم سمت راست. هوا هم به غایت ملس و بهاری بود.
از قبل طوری برنامه ریزی کرده بودم که در خانه/ موزه نیما توقفی داشته باشم، عکسی بیندازم، احیانا کتابی بخرم و کنار قبر علی اسفندیاری و الباقی فاتحه بخوانم. توقفم در یوش ۲ ساعتی طول کشید. خبری از زمستان نبود. در تن لخت درختان به وضوح می شد لباس خوش رنگ شکوفه ها را تماشا کرد.
کمی بعد در «بلده» کارم را انجام دادم. راحت تر از آنکه فکرش را می کردم. لنگ یکی دو تا امضاء بودم که جور شد.
از بلده رفتم سمت نور، یعنی شمال (۲) با جاده ای کاملا خلوت و هنوز بکر. در شهر نور با حمیدرضا یوسفی ورجانی قرار داشتم. از دوستان قدیمی که فتنه ۸۸ پیچید سمت فتنه گران و کارهایی کرد (۳) که بماند. حمید برای خریدن یک قطعه زمین، در نور بود و همین بهانه مناسبی بود تا شبی در ویلای پدرش در «چمستان» اقامت کنیم.
طبق قرار صبح زود راهی جاده ساحلی شدیم به سمت قائم شهر. یعنی سمت راست جاده ساحلی. در قائم شهر، آشنایی برنج کار دارم که همیشه برنج هایم را از او می خرم. دست اول است و به صرفه و مرغوب و خوش خوراک. حمید هم چند کیلویی خرید. «آقا صفر» اما خیلی شاکی بود از اوضاع کشت و کار. می گفت: «همین طور برنج و سیب زمینی و چای و مرکبات است که باد کرده دست کشاورز، آن وقت می ریم از خارج برنج وارد می کنیم! چرا؟… بعد از چند ماه که دولت صدای داد ما را می شنود، می آید و از ما نسیه خرید می کند، حالا باش تا حساب کند بدهی اش را! ما از بانک کشاورزی وام می گیریم، فقط ۲ تا قسط عقب باشیم، اول زنگ می زنن به ضامن و آبروی آدم رو می برن، بعدا خود به خود از حساب مون کم می کنن، ولی ما که از دولت طلب داریم، به کی باید زنگ بزنیم؟! ضامن دولت کیه؟! به پیمان کار می گیم، می گه؛ تقصیر دولته! به دولتی ها می گیم، می گن؛ قصور از پیمان کاره!… آقا! ما این یارانه ها رو نخواستیم! پول خودمون رو بدین…».
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
چه در راه جاده ساحلی و چه در راه برگشت از قائم شهر به سمت تهران؛ جاده فیروزکوه، چیزی که مشهود بود تخریب جنگل بود و عدم رویت دریا! بی اغراق در جاده ساحلی اصلا ساحلی ندیدیم! یعنی اصلا دریایی ندیدیم که بخواهیم ساحلی ببینیم! هر چه بود، یا ویلاهای شخصی بود، یا ویلاهای دولتی/ حکومتی فلان نهاد و بهمان ارگان که البته بیش از کارمندان بینوا، سهم خوش گذرانی حضرات مدیر می شود. حمید می گفت: جاده ساحلی شده جاده ویلایی!! راست می گفت.
جنگل اما حکایت دردناک تری داشت. القصه! چند ماه پیش، از ابتدای جاده چالوس داشتم برمی گشتم تهران. حدودا نیم ساعت بعد از اول جاده، جنگل های طبیعی به آن عظمت، جایش را داد به مقداری کاج و بلوط کاشته شده! و به شدت تنک و کم پشت! کمی بعد، همین شبه جنگل لاغر هم کلا محو شد!
یادم می آید ایام کودکی وقتی جاده چالوس می رفتیم، اگر راه را ۳ ساعت حساب کنی، بیشتر از ۲ ساعت و نیم اش جنگل بود. الان دقیقا برعکس شده! بیشتر کوه خشک می بینی تا جنگل… و آنهم چه کوهی؟!… کوه خط کش خورده آدمی زاد! کمی به خاطر آزادراه و بیشتر به خاطر ویلا!
مع الاسف وضع جاده هراز و جاده فیروزکوه هم بهتر از حال و روز جاده چالوس نبود. اینک شمال را بیشتر به ویلا و بساز بفروش ها باید شناخت، تا جنگل و دریا. حق دارند شمالی های اصیل ناراحت باشند از این وضع. واقعا بر سر منابع طبیعی بلایی آمده که اگر جلوی آن گرفته نشود، انگ بدی روی پیشانی نظام نقش خواهد بست. تعارف که نداریم! کل ساحل شده رژه آرم این اداره و آن شرکت! ویلای مخابرات، ویلای صدا و سیما، ویلای سایپا، ویلای خصوصی، ویلای نیمه خصوصی، ویلای فولاد مبارکه، ویلای کوفت و ویلای زهر مار! اگر از نظر جمهوری اسلامی، دریا و کوه و جنگل متعلق به همه ملت است، چرا پس علیه این رویه نادرست اقدام قاطعی نمی شود؟!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
به ورسک نرسیده بودیم که هوا ابری شد… و خیلی زود برف گرفت. فکر کردم؛ خفیف است و می شود رفت. حمید موافقت کرد. به راه مان ادامه دادیم. بعد از ورسک اما همین که تونل های ۳ گانه را رد کردیم، ابتدای گردنه گدوک گیر کردیم در بوران. یک آن دیدم ماشین نمی رود و دارد سر می خورد! عقل کردم و ماشین را هر جور بود هدایت کردم سمت شانه جاده. با آن وضع، یا ما به ماشینی می زدیم و یا ماشینی به ما!
شانه جاده اما بالطبع برف بیشتری داشت. حدود نیم متر! هوا هم داشت تاریک می شد… حمید گفت: پیاده شم، هل بدم؟ گفتم: با لاستیکای این لگن، بی فایده است… بدتر گیر می کنه توی برفا! گفت: سردم شده، یخ زدم! گفتم: منم! گفت: تو باز یه بافت تنته، من چی؟! گفت: داری چی کار می کنی؟ گفتم: زنگ می زنم امداد خودرو… گفت: اینجا که آنتن نداره! گفت: الان سگ میاد خفت مون می کنه! گفت: بدجور داره بهم فشار میاد! گفتم: تو برو اون پشت مشتا، منم می رم این پشت مشتا!
در ماشین را که باز کردم، سانتافه ای قیژ از کنارم رد شد و گل و لای را پاشید طرفم. مانده بودم چه فحشی بهش بدهم که در برف و مه جلوی جاده گم شد، اما هنوز صدای آهنگ ماشینش می آمد… «دلم گم شده، پیداش می کنم من…».
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
حدودا یک ساعت در آن کوران گیر کرده بودیم که عاقبت سر و کله این امداد خودروهای گذری پیدا شد. طرف گفت: ماشین رو از شانه جاده بیارم توی جاده، می شه ۴۰ هزار تومن، هر ۱۰ دقیقه که توی جاده بکشم تون ۲۰ هزار تومن دیگه می گیرم!
چاره چه بود؟! قبول کردیم. دو سه پیچ بعد، آردی یشمی ما که پشت یک نیسان آویزان بود، همین طور لک و لک داشت می رفت که حمید زد به شانه ام؛ اونجا رو نگاه؟… گفتم: همون سانتافه است! گفت: علامت بده، نیسان نگه داره ببینم…
پانوشت:
۱: بابابزرگم قبلا کبابی داشت. هنوز هم یک خط در میان به عادت بچگی ایشان را «باباکبابی» صدا می زنم.
۲: جاده های شمالی جنوبی چالوس (منتهی به شهر چالوس) و هراز (منتهی به شهر آمل) که تقربیا موازی هم اند، به واسطه جاده افقی یوش و بلده به یکدیگر وصل می شوند. از جاده بلده البته به شهر نور نیز جاده ای هست به غایت بکر و دیدنی که دقیقا بین چالوس و آمل در می آید.
۳: یکی از روزهای فتنه، یعنی روز ۱۳ آبان، حمید را در جمع آشوب گران دیدم. داشت شعار می داد؛ «سفارت روسیه، لانه جاسوسیه». تنها بودم. ایستادم گوشه ای به نظاره اش. شعارش غلیظ تر شد؛ «نه غزه، نه لبنان…». خواستم زنگ بزنم به موبایلش که دیدم آنتن ها را پرانده اند… آنتن ها را، دوستی ها را، خیلی چیزهای دیگر را. همین طور که نگاهم به حمید بود، یاد آن روزی افتادم که…

– حمید! آخرش نگفتی چرا ۴ تا از انگشت های دست راستت قطع شده؟!
– سال ۶۱ مادرم داشت با دستگاه، گوشت چرخ می کرد که یهو آژیر جنگ پخش شد. رفت چادر سر کنه، منو ببره زیرزمین که…
هنوز که هنوز است گاهی با خودم خلوت می کنم؛ آژیر جنگ خطرناک تر بود، یا آژیر فتنه؟! و صف من و حمید، کجا از هم جدا شد؟!… و کجا دوباره جوش خورد؟!
من همان حمیدم… حمید همان من است… در سیاست، از بصیرت غافلیم و در زندگی، از نصیحت پدربزرگ. اصلا فراموشی در ذات آدمی است.
بسم رب الحسین
بعد از چند روز که با یه مشت آدم خز و Low Level، سر اینکه پول این ضریح خرج نیازمند باید میشده و این کارا تجملاته و کوفت و زهر مار -بحث که نه- وقت تلف میکردم؛ این متن لطیف و پاک، چسبید.
سپاس حسینآقای قدیانی
سلام؛
اتفاقا این سوال بین دوستانی پیش اومده بود که این کار درست هست یا نه؟ بعضی میگفتن تبرک قبل از مجاورت؟ مقدس بودن به واسطه قرب است، بعضی می گفتن به خاطر منسوب بودن اما رسانه ای شدنش رو بد میدانستن! ولی برای خودم هم سوال هست؟ درسته؟
http://uplod.ir/e6rd6i0nycqo/201208251061.jpg.htm
http://uplod.ir/6fv62f9lo475/201208251066.jpg.htm
http://uplod.ir/w406xfty9ku5/201208251068.jpg.htm
السلام علیک یا علی بن الحسین علیه السلام
http://uplod.ir/m8qbotg1m8ga/201208211059.jpg.htm
کاروان قسمت اعظم ضریح؛ هنگام عبور از کنار جمکران، مسجد حضرت صاحب الزمان!
به صورت اتفاقی عبور می کردم. دیر به فکر عکس انداختن افتادم.
برای این مردم “تقرب قبل از مجاورت” و “تقدس به واسطه ی قرب” و از این دست مسائل(هر چند که کم اهمیت نیستند) آنقدرها هم مهم نیست. برای ملت ایران هرچی که یه کوچولو هم مرتبط به حسین باشه عزیزه و قابل جانفشانی چه برسه به ضریحی که با عشق و جان ساختنش، با اشک چشم و خون دل!
غرض فقط عرض ارادته! همین!
آخه مردم ایران امام حسین را یه جور دیگه ای دوست دارن! فهمیدنش خیلی سخت نیست.
من خودم از لحاظ جمعیت موافق این کارم (تو خود دوره نور قدسم که سردار کریم پور یه مطلبی اینچنینی گفتن که خودتون واقفید) هر چند برا بعضیا خوش گوار نیست، چون همیشه جمعیت خاری تو چشم دشمن بوده و کورشون کرده، خودم هم میدونم محبت حسین فطریه و اصلا هم برام سخت نیست درکش!
حتی بعضا سنی و مسیحی و… و اما جواب چی بدیم به معاندین و یا کسی که شک داره به درستی و غلطیش؟
http://upcity.ir/images/53124977320689388519.jpg
من خیلی غیر حرفه ای برای آپلود عکس هام هر دفعه از گوگل سایتی رو سرچ می کنم. این شد که نمی دونم چرا بالاییا باز نمیشوند.
عکس کاروان ضریح رو دوباره آپلود کردم. امیدوارم این یکی مستقیم باز شه!
شرمنده!
مـا که می خنـــدیم و روی ِ لب تبسم کرده ایم
خونِ دل خوردیم و در خود باده در خُم کرده ایم
ماجـــــــرای ِ ما فقط مختـــــصّ ِ این ایام نیست
از همـــــــان روز ازل کفر تنعّـــــــم کرده ایم
اشتـــباه ِ تلخ ما را هیچ کــــــس با خود نکرد
عشـــق را تعویض با یک مشت گندم کرده ایم
دل که تنهــــــا یادگار ِ روزهــــــــای ِ وصــــــل بود
در دو روز ِ پســــــت ِ دنیا وقـــف ِ مردم کرده ایم
ما که خود مشغول ِ وعـــــــظ و آمـران توبه ایم
توبه ی ِ آخــــــــــر برای ِ بار ِ چنـــدم کرده ایم؟
آب با این کـه فـــــراوان بوده پیـــــــرامون ِ مـــا
با هزاران حیـــــــــله ی ِ شرعی تیمـم کرده ایم
در زمین سوی کداین بت عبـادت مـی کنیم؟
ای موذن! صبــر کن ما قبله را گم کرده ایم…
عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام
دیر بود، ولی قشنگ بود. از اول محرم، یک مشت احمق نادان
موج راه انداختن که بجای خرج طلا و نقره و فلان، خرج مردم آذربایجان
میکردید که در سرما و بدبختی هستند. جدیدا هم گیر دادن به این
مدرسه ای که در آتش سوخت. که چرا ضریح میسازید، بیائید به بچه ها
کمک کنید. حالا همه این حرفها نه از سر دلسوزی، که از روی کینه ست.
خیلی از همینها از خرج سفر آنتالیا و دوبی و فاحشه خونه های تایلند
نمیگذرند. فقط نشستن وراجی میکنن.
به هر حال متن قشنگی بود. آفرین. ایشالا دستت به ضریح جدید برسه.
آزاد اندیش؛
منم این چند روز انقدر تو این وبلاگ این ضد انقلاب ها دیدم، خودم برام سوال بود…
ظاهراً نامردها یه دست همینو می گفتن. اصرار داشتن بگن؛ حکومت داره خرافه پرستی رو ترویج میده..
اما نظر علما این نیست!
نظر آیت الله مکارم شیرازی رو مطالعه بفرمایید؛
http://www.tabnak.ir/fa/news/289531/%D9%86%D8%B8%D8%B1-%D8%A2%DB%8C%D8%A9%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87-%D9%85%DA%A9
ضریح از شهر ما نگذشت. اما میشه تصور کرد چقدر هوای اون شهرها رو قشنگ کرده! همون قضیهی انرژی مثبت و اینا!
اونوقت غذای نذری مثلا؛ با کجا مجاورت پیدا کرده که متبرک شده؟!!
السلام علیک یا ابا عبدالله…
سنگربان محترم؛
نظرات متفاوت رو دیدم، همچنین نظر ایشان، من به شخصه مخالفش نیستم و مرددم و علت هر سوال دلیل بر رد موضوعی نمیشه! مثل خود آقای قدیانی در مورد امام جمعه
من میخواستم بدونم نظر آقای قدیانی چی هست اصلا گاهی سوال میپرسم تا موضوعی روشن بشه، قصدم خیره.
برف و آفتاب محترم؛
غذای نذری منسوب به ائمه می شود در ظاهر، پس چیزی که ما میبینیم ظاهر متبرک است و اگه نیت متفاوت باشه(صاف نباشه، مال پاک نباشه) باطن تبرک نیست و قبول هم نمیشود.
باز هم می رسم به دلنوشت “من الحبیب الی الغریب” داداش حسین، و بیش از پیش شرمسار می شم وقتی می بینم، دشمن حتی از جوک ساختن برای ضریح ارباب بی کفن، و فلان قوم و بهمان قبیله هم در فضای مجازی، فروگذار نمی کنه. من هم، مثل “میلاد” باید بگم: خاک بر سرت چشم انتظار…
حالا که یاد هنر استاد فرشچیان شد، ضمن آرزوی صحت و سلامت برای ایشون، یاد و خاطره ی شاعر آیینی و انقلابی، رزمنده ی جانباز مرحوم خلیل عمرانی، که امروز تشییع شد رو، با شعری که بمناسبت ولادت حضرت ماه، در تاریخ ۲۴/۴/۹۱ سروده گرامی میداریم. روحش شاد…
مولا اگر چه ختم، به سقای کوثر است
مردی که یادگار غدیر پیمبر است
مولا بنام حضرت سید علی که او
نسل زلال کوثر و فرزند حیدر است
می آید از غدیر خمینی، چو بوتراب
آیینه ی عدالت و خورشید خاور است
پیر جهان و نایب صاحب زمان که عشق
با او در این هزاره ی وحدت، مقدر است
ایران همه، حماسه ی فکر و فقاهتش
نامش برای وسعت اسلام، سنگر است
در روشن سیاست او، دین شکوهمند
در سایه ی سیادت او، نور، محور است
امت شکفته یا دل بیدار و بی غبار
تاریخ در تلاطم تجدید باور است
باور به باب روشن قرآن، که در جهان
تنها مسیر و منجی انسان، همین در است
میلاد این امام حسینی، خجسته باد
حق باوری، که پرتو اعجاز کوثر است
نامش بلند باد و بلنداش، بی گزند
دین گستری که روح خدای مکرر است
برای شادی روحش صلوات…
“دقیق نمی دانم، اما فکر کنم امروز فردا آخرین روزهای حضور ضریح جدید امام حسین (ع) در خاک ایران باشد”
ای نامه که میروی به سوی حسین، از جانب من ببوس روی حسین….
بعد سفر کربلام، تشنه یک لحظه دیدن ضریح بودم… قبلا درک نمیکردم که چرا اونایی که میرن کربلا، عطش دیدار دوبارشون از منی که تا حالا نرفتم بیشتره… سال۹۰ وقتی لحظه تحویل سال تو حرم حضرت علی دعای یا مقلب القلوب رو همه جمعیت با هم زمزمه میکردیم احساس کردم که این نهایت سربلندی یه بنده هست که خدا میتونه بهش بده… وقتی دعای کمیل تو بین الحرمین بودم تازه اوجا معنی و مفهوم همه مهربونی خدا رو درک کردم… وقتی رسیدم تهران عین دیوونه ها تا یه عکس از بین الحرمین یا ضریح ارباب رو میدیدم گریه میکردم… وقتی ضریح جدید اومد تهران با دوستام قرار گذاشتیم بریم حرم امام و توی راه نیت کردم که وقتی چشمم به ضریح خورد دعا کنم که زود برم کربلا… اما وقتی ضریح رو دیدم و اون جمعیت رو چشمام پر اشک شد و یادم رفت که کربلامو اونجا بخوام. تو راه برگشت دلم سوخت که چرا اون لحظه دعا نکردم… حالا همه اینا رو گفتم تا عنایت ارباب رو بگم و اینکه نیازی نیست ما زبونی دعا کنیم چون اونا از نیت ما خبر دارن و اون عنایت چیزی نبود جز اینکه من چهارشنبه این هفته دارم میرم پابوس امام رضا تا اونجا خود آقا جواز کربلامو بده… خدایا شکرت…
بالاخره امام رضا منو طلبید…
آزاد اندیش عزیز؛ من اون سؤال رو نپرسیدم که جواب بگیرم. سؤال من در واقع جواب کسانی بود که ایراد میگیرند به ضریح که هنوز مجاورت پیدا نکرده!
حرفهای راننده حامل ضریح امام حسین(ع)+عکس
http://rajanews.com/detail.asp?id=144855
سیم خاردار (گفت و شنود)
گفت: دربار سعودی به رسانه های عربستان دستور داده است درباره کمک های تسلیحاتی ایران به جهاد اسلامی و حماس که باعث پیروزی آنها در غزه شد چیزی ننویسند.
گفتم: چرا؟!
گفت: خب برای اینکه سعودی ها آنهمه شعار حمایت از ملت های مسلمان را سر داده بودند ولی جنگ غزه نشان داد که دروغ می گویند و در حالی که به قول سیدحسن نصرالله، برای تروریست های سوریه کشتی کشتی اسلحه می فرستند از ارسال یک فشنگ ناقابل برای مقاومت غزه نیز دریغ کردند.
گفتم: رسوایی وهابی ها و آل سعود که برای افکار عمومی مسلمانان انکار کردنی نیست. تنها هنر آنها قتل عام مردم مسلمان در پاکستان و عراق و اندونزی و سوریه است که در مقابل آمریکا و اسرائیل ایستاده اند.
گفت: سر خودشان را توی برف فرو کرده اند وگرنه از موج بلند بیداری اسلامی در امان نیستند.
گفتم: چه عرض کنم؟! یارو برای جلوگیری از سیل، دور خانه اش سیم خاردار کشیده بود!
ضریح نوی سیدالشهدا هنر ماست. کار ماست. عشق ماست.
این ضریح، سفیر سیدالشهدا نبود، حضرت مسلم نبود، متبرک به خاک کربلا نبود، تازه قرار است به کربلا برود و ضریح امام حسین (ع) شود.
این ضریح، حکم شمع بود و مردم، حکم پروانه.
چه کنیم؟ مضاعف دوست داریم حسین بن علی (ع) را.
زیباست، ممنون.
“البته من اصرار دارم این منطقه را «غرب آسیا» بگویم، نه خاورمیانه. تعبیر خاور دور، خاور نزدیک، خاور میانه درست نیست. دور از کجا؟ از اروپا. نزدیک به کجا؟ به اروپا. یعنى مرکز دنیا اروپاست؛ هر جائى که از اروپا دورتر است، اسمش خاور دور است؛ هر جا نزدیکتر است، خاور نزدیک است؛ هر جا وسط است، خاورمیانه است! این تعریفى است که خود اروپائىها کردند؛ نه، ما این را قبول نداریم. آسیا یک قارهاى است؛ شرقى دارد، غربى دارد، وسطى دارد؛ ما در غرب آسیا قرار داریم. بنابراین منطقهى ما اسمش منطقهى غرب آسیاست، نه منطقهى خاورمیانه.”
۱۳۹۱/۵/۲۲
به به…
“دوره تنهایی کربلا گذشت… و عصر امروز، عصر حکومت خون خدا بر جهانیان است.”
“دوره تنهایی کربلا گذشت”
/عطر تو می دهد عصر ظهور…/
*رونق محرم، یعنی نزدیکی فصل زیبای ظهور*
نقشه راه را خورشید خون حسین، ترسیم می کند
“در فصل زیبای ظهور، ما تنها نمی گذاریم کربلا را”
*مزد اشک برای حسین(ع)، تماشای دنیای بهتری است*
/و عصر امروز، عصر حکومت خون خدا بر جهانیان است/
“یا رب الحسین! بحق الحسین، اشف صدر الحسین، بظهور الحجة…”
ضریح خوش نشسته بود روی *اشک* های ما.
آری! اگر «فرش» هنر زمینی ما ایرانیان است، *اشک* هنر عرشی ماست.
تا آن روز، *اشک* های ما روی ضریح جدید پاک نمی شود. تا ابد پاک نمی شود.
برای کربلای شما لباس زیبایی دوخته ایم. تارش از *اشک* است و پودش از عشق.
^^^^^^^^^
علامه محمدتقی جعفری(ره):
بشر مقدس ترین اشکش را در راه حسین علیه السلام ریخته است…
حرکت کشتی نجات آدمیان، احتیاجی به دریا ندارد. این کشتی بر روی قطره اشکی مقدس که برای حسین علیه السلام ریخته می شود؛ می گذرد. اشکی که از اعماق دل بر می آید و جان را می شوراند و آنگاه رهسپار پیشگاه اقدس خداوندی می شود.
اینجا حرم امن حسین است بیاید بر قلبه عشاق حسین ع قبله نمایید
هر چی میخوان بگن ارباب ما لنگر زمین و آسمان هاست
…کاش
مسافرت بودم…
بنده خدا همچین با ژست روشنفکری اومده میگه: “به نظر من، اگر این پول خرج فقرا بشه، خیلی بهتره”.
هنوز نمیدونه که این ضریح رو با پول فقرا ساختن و گرنه این “مرفهین بی درد” این “کاخ نشینان” تنها کارشون…
چی…؟!
“ماشین لباسشویی رو خودشون روشن می کنن”
لا اله الا الله…
حسین جان
می دانی و می بینی هنوز اشک ها و اندوه ها در پی ضریحت ادامه دارد…
و حسرت زیارتش…
رخصت دهی مزاحمت شویم و ضریح را در قامت زیبای مزارت لمس کنیم.
گفت: “چرا جای ضریح
این پولها را به فقرا نمی دهند”
گفتمش “جانم
این پولها را
فقرا داده اند
برای ضریح!!”
ضریح حسین علیه السلاممی رود شلمچه…
حق دارد، چرا که او
قدر شهدا را می داند
کار خدا را ببین!
دست به ضریح می کشیم!
چشم سلفی ها در می آید!
بنازم خدا و حسین علیه السلام را
چه می کنند!
و البته بنازم
شست دست شما را
که چشم وچال نگذاشت
برای وهابی ها…!!
و ضریح
بوسه ها را
می برد تا برساند
به دست حسین علیه السلام
منبع: (einlam.ir)
خوشا به حال ضریح جدیدت آقا
اما
چگونه دل بکند از تو آن ضریح قدیمی…
سیدحمیدرضا برقعی
سلام؛
مطلبتون رو تو سایتمون با ذکر منبع کار کردیم…