من الحبیب الی الغریب…

۱: شهدای عملیات الی بیت المقدس یا هر عملیات دیگری را در نظر بگیرید. قسم می خورم هیچ کدام شان بی کار نبودند. و اگر می خواستند جنگ و جبهه را رها کنند، چیزی که زیاد داشتند، عذر بود و بهانه. و چرا بهانه؟! بعضی شان واقعا معذور بودند و ناچار.

شهیدی باید عقب برمی گشت؛ چرا که زنش پا به ماه بود.

شهیدی باید عقب برمی گشت؛ چرا که جنگ، مانع دکترایش بود.

شهیدی باید عقب برمی گشت؛ چرا که روز عقدش نزدیک بود.

شهیدی باید عقب برمی گشت؛ چرا که چند بچه قد و نیم قد داشت.

شهیدی باید عقب برمی گشت؛ چرا که دانش آموز بود و امتحانات خرداد نزدیک.

شهیدی باید عقب برمی گشت؛ چرا که بدهکاری مالی داشت.

شهیدی باید عقب برمی گشت؛ چرا که از درونش ندایی می شنید: برگرد و تقوا، سواد، ایمان، علم و ولایت پذیری خود را قوی تر کن و این بار با روحیه بهتر بیا منطقه.

شهیدی باید عقب برمی گشت؛ چرا که فهمیده بود جنگ با دشمن، جهاد اصغر است، اما برای جهاد اکبر، همان به که برگردی شهر و دیار.

شهیدی باید عقب برمی گشت؛ چرا که مادرش بیمار بود و نیازمند.

شهیدی باید عقب برمی گشت؛ چرا که روستازاده بود و فصل برداشت در راه.

شهیدی باید عقب برمی گشت؛ چرا که از قیافه فرمانده لشکر خوشش نمی آمد.

شهیدی باید عقب برمی گشت؛ چرا که با شمار دیگری از رزمنده ها اختلاف سلیقه داشت.

شهیدی باید عقب برمی گشت؛ چرا که امام گفته بود: مسجدها را پر کنید. مساجد سنگر است!

شهیدی باید عقب برمی گشت؛ چرا که پدر ۳ شهید بود و به اندازه کافی سهمش را داده بود.

شهیدی باید عقب برمی گشت؛ چرا که کفترهایش در پشت بام، آب و دانه می خواستند!

شهیدی باید عقب برمی گشت؛ چرا که فوتبالیست بود و فرانتس بکن بائر تیم شان!

شهیدی باید عقب برمی گشت؛ چرا که بنا داشت به جای عراق، رسما برود و با خود آمریکا بجنگد!

شهیدی باید عقب برمی گشت؛ چرا که طلبه بود و یا ماه رمضان نزدیک بود یا محرم و صفر.

شهیدی باید عقب برمی گشت؛ چرا که خسته شده بود.

شهیدی باید عقب برمی گشت؛ چرا که غذای جبهه به مزاجش سازگار نبود!

شهیدی باید عقب برمی گشت؛ چرا که میان دختر عمه و دختر همسایه دیوار به دیوار ملوک خانوم اینا، مردد بود کدام را به زنی بگیرد!

شهیدی باید عقب برمی گشت؛ چرا که زحماتش آنچنان که باید و شاید دیده نمی شد!

شهیدی باید عقب برمی گشت؛ چرا که گلوله هایش گاهی خطا می رفت و به دشمن نمی خورد!

۲: جنگ نرم، حرف من نیست. گفته «آقا»ست. این نیز مسلم است که بخش اعظم جنگ نرم، -بخوانید جنگ سخت!- در فضای سایبر می گذرد. فضای سایبر اما خیلی هم مجازی نیست. گاهی اندازه ۱۰۰ فضای واقعی کارکرد دارد و اثر می گذارد. در فضای مجازی، در این جنگ نرم، بعضی از ما قبل و بعضی بعد از سال ۸۸ هم قسم شدیم که اجازه ندهیم در خط مقدم گوگل، علمدار انقلاب اسلامی تنها بماند. پس وبلاگ زدیم تا سنگری برای نبرد داشته باشیم.

جنگ نرم را جدی گرفته بودیم و ایضا وب مان را. در هر ۲ جنبه «تعهد» و «تخصص» به بسیاری از فتوحات نیز نائل شدیم. نشان دادیم در اینترنت هم می توان بسیجی وار جنگید. بعضی مان با وضو دست به کلیک می شدیم. بعضی مان هنگام کار، نوشتن، طرح زدن، سرودن، کلیپ ساختن، کاریکاتور، عکاسی، امور فنی و… حتی «یا زهرا(س)» می گفتیم که رمز داشته باشیم. قرآن را می خواهم قسم بخورم که در بحبوحه فتنه ۸۸ اصل کاری ترین سران استکبار، از وبلاگ من و ما و شما رسما حساب می بردند. و علی الدوام رصدمان می کردند.

واقعیت این بود مردانه ایستاده بودیم تا فضای مجازی، محل جولان دشمن در عرصه جنگ نرم نشود. نشد!

یعنی تا آنجا که با ما بود، کم نگذاشتیم. خدا هم آمد کمک مان. برکت داد به کارمان. کار به جایی رسید که خامنه ای به سربازان جوانش سمت داد: «افسران جوان جنگ نرم».

۳: این روزها اما روزهای دیگری است. شاید فتنه ۸۸ تمام شده باشد، اما جنگ نرم و فضای مجازی و اینترنت، به قوت خود باقی است. دفاع مقدس در حوزه سایبر به قوت خود باقی است.

مع الاسف به وبلاگ فلان دوست می روم، می بینم نوشته؛ اثاث کشی داشتیم، مشغله ام زیاد است، کنکور هم نزدیک، باش تا برگردیم! نتیجه می گیرم؛ لابد حاج احمد و حسن باقری بی کار بودند!

به وبلاگ بهمان دوست دانشجو می روم، می بینم ۳ ماه ۳ ماه وبلاگش را به روز می کند! نتیجه می گیرم؛ شهدا نه ازدواج کرده بودند، نه از شهری به شهر دیگر رفته بودند، نه برای مقطع بالاتر در حال تحصیل بودند! جز جنگ و جبهه هم هیچ کار دیگری نداشتند! این همه شبهه، این همه فشار، این همه ظلم، این همه انحراف، این همه فتنه، این همه مظلومیت و این همه تنهایی، آیا فعالیت بیشتری نمی طلبد از دوستان وب نویس؟!

به وب دوستی دیگر می روم، لیکن جز چند تار عنکبوت، هیچ نمی بینم! و می بینم در آخرین به روزرسانی اش که مال آبان ۹۰ است، از قول سیدحسن نصرالله، به لانه اسرائیل، لقب خانه عنکبوت داده!

پس قصد می کنم وارد وب دوست دیگری شوم؛ می بینم اصلا صفحه اش باز نمی شود!

به آن یکی وبلاگ سر می زنم. می بینم ۹ ماه از خداحافظی اش گذشته!

وارد وبی دیگر می شوم. می بینم نشانی جدیدش را گذاشته. روی آدرس کلیک می کنم، به یک نشانی دیگر رهنمون می شوم و… بعد از چند بار جا به جایی، هیچ نمی بینم الا این شعر که «گوگل اگر از یزید لبریز شود، ما پشت به سالار شهیدان نکنیم»! تاریخ متن را نگاه می کنم؛ ۳ آذر ۸۹!

***

آهای دوستان عزیز! اولا؛ این همه گرم و نرم نیست «جنگ نرم». ثانیا؛ وبلاگ ها بسیار موثرند در این جنگ سخت.

برادران! خواهران! یک جنگ نرم است و یک وب شما. وبلاگ تان را اگر مرکز جمهوری اسلامی نمی دانید، و اگر فکر می کنید جاده اهواز – خرمشهر از وبلاگ شما مهم تر است… این همه نامش «تواضع» نیست؛ «تنبلی» است. البته خوب می دانم بسیاری تان درگیر هزار و یک کار دیگرید و صدها مشغله دارید، لیکن این «هزار و یک کار دیگر» و این «مشغله ها» را شهدا هم داشتند. تازه! حاج حسین خرازی یک دست هم نداشت!! وبلاگ تان بسیار مهم است. مظلوم و غریب رهایش نکنید. وبلاگ هم یک کارتان، یک سنگرتان. داشته باشید هوایش را. حتما باید دوباره فتنه شود که بیدار شوید؟! آیا فکر نمی کنید کار شما در فضای سایبر، به تولید بصیرت کمک می کند و از برد فتنه می کاهد؟! کجا فضا خوابیده؟! فضا یا من و شما؟! کدامیک خوابیده ایم؟!

در دوکوهه سایبر، هر وبلاگی، حکم «ساختمان گردان حبیب» است. سال ها پس از ۸ سال دفاع مقدس، به برکت راهیان مقدس نور، هنوز محکم و شلوغ و سرپاست ساختمان گردان حبیب، اما گفت: «من الحبیب الی الغریب…».

جوان/ ۱۶ آذر ۱۳۹۱

این نوشته در یمین ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. ف. طباطبایی می‌گوید:

    بسم الله…

  2. دلخون می‌گوید:

    آقای قدیانی؛

    اگر جناب محمد حسنی چند وقتیه دیر به دیر طرح میزنه… اما خوب میدونه چه موقعی چه طرحی بزنه… خوب میدونه که چه جوری دشمنش رو غافل گیر کنه…
    همه بچه ها از جمله خود من از طرح های آقای محمد حسنی و نوشته های شما خط میگیریم…
    من که به شخصه حاضرم به جای ۸ ساعت خواب ۳ ساعت بخوابم و بقیش رو بیام اینجا مطالبتون رو چند بار بخونم و یه جاهاش رو حفظ کنم… یادمه دوشنبه سر کلاس بحث شد، قبلا اگر بحثی می شد انقدر اطلاعاتم زیاد نبود که جوابی بدم یا یه جاهایی کم میاوردم اما ایندفعه تمام گفته هام بر گرفته از صحبت های شما بود… البته دستمم رو شد چون آخر کلاس یکی از بچه ها گفت خوب حسین قدیانی تو مغز شما ها حرفاشو دیکته میکنه ها منم گفتم تا کور شود هر آنکه نتواند دید(البته ببخشیدا)

  3. محمدرضا می‌گوید:

    شـــــرمنــــــده

  4. فدایی همت می‌گوید:

    سلام. عزاداری هاتون قبول باشه.
    شما درست می فرمایید. با وجود این همه چاله فرهنگی و شکاف مذهبی توی جامعه، ما واقعا کم کاری داریم. فقط تو جلسات دور هم جمع میشیم و معضلات رو لیست میکنیم و… حیرونیم چه کنیم. اگه باور داشته باشیم کوچکترین قدمی که بر میداریم اثر میذاره، اگه باور کنیم حرف امام رو، که هر ایرانی اگه یه سطل آب بریزه اسرائیل نابود میشه، اگه یقین داشتیم به جاء الحق و ذهق الباطل، همین که حق بیاد و حضور پیدا کنه باطل نابود میشه، سنگر جنگ نرم رو خالی نمیذاشتیم… واقعا شرمنده شهداییم، شرمنده رهبر عزیزیم و روز حساب هیچ عذری از ما پذیرفته نیست. ان شاء الله به دعای شما بهتر از این عمل میکنیم. مثل شهدا با روحیه جهادی. با تشکر

  5. صبا می‌گوید:

    حاجی!

    ماها که افسر نیستیم، یعنی پیاده نظام حساب میشیم؟

  6. آذرخش می‌گوید:

    منم جزو تنبل هام!
    🙁

  7. صبا می‌گوید:

    حاجی؛

    الان دوستان متنبه شدند، اسم های شان را از بدها(تنبل ها) خط زدید؟!

  8. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    و «حسین» حاجاتِ برآورده ی ماست…
    .
    .
    .
    سلام بر حسین*

  9. برف و آفتاب می‌گوید:

    خوب من تازه یه وبلاگ درست کردم! هنوز یه ماهش نشده. فقط ۵ تا مطلب داره! یه ذره که بزرگتر شد آدرسشو می‌ذارم اینجا.

  10. شیدا می‌گوید:

    ………………………………

  11. آزاد اندیش می‌گوید:

    سلام؛
    ببخشید جا دارد از خودم کمی تعریف کنم، در این مدت یکسال و خورده ای با آن همه اتفاقاتش هنوز نه شهید شدم و نه از خط مقدم عقب نشینی! خیلی ها خیلی چیزها می گن و گفتن، گاهی رسما مجازی ترورم کردن تا سر حد مرگ آه کشیدم و کوچک(به خیالشون) شدم، ولی بگن… از خوابمون هم که زدیم به قول دوستان گفتنی، ولی قربة الی الله…
    خدایی خیلی هم مدیون شماییم (جدا اگه قبلا به حرفهای پدر گوش میدادم ببینم فلان چی شد چی نشد، حالا پدرم جمله ای میگه بعد منتظره که من شرح و بسطش بدم و اصلا نظر شخصیم!)
    جدا جبهه(هر نوعیش) دانشگاهه، من به جرات میتونم بگم قبلش چیز زیادی نمیدونستم اما حالا نه.
    پس تا زنده ایم رزمنده ایم…

  12. آزاد اندیش می‌گوید:

    حالا جزو خوبهام یا بدها؟ مهر گلم میزنید؟ مجازیش میشه پیش پدرتون میرین سفارشم کنید یاور حضرت قائم باشم و شهادت در کنار امام مهدی (عج)… 🙂

  13. به جای امیر می‌گوید:

    آقا خرگوشه! (گفت و شنود)

    گفت: یکی از کاربران سایت ضد انقلابی بالاترین که ساکن انگلیس است مقاله جالبی نوشته و اول مقاله اش هم تاکید کرده «خواهش می کنم مرا متهم نکنید که نفوذی کیهان هستم»!
    گفتم: خب! حالا چی نوشته؟
    گفت: نوشته «همه ما گروه های اپوزیسیون از مارکسیست و سلطنت طلب و جمهوریخواه و اصلاح طلب و سازمان مجاهدین همه، ول معطلیم و از زور بی کاری مثل سلمونی ها داریم سر خودمان را می تراشیم و به همدیگر ایراد می گیریم»!
    گفتم: حرف حساب زده! میگن؛ آقا خرگوشه دید آقا روباهه داره تریاک میکشه، بهش گفت؛ ضرر داره بیا بریم ورزش، چند قدم اونطرف تر آقا گرگه داشت هروئین می زد، بهش گفت ضرر داره، به شغاله گفت شیره نکش ضرر داره و… رسید به آقا شیره دید داره کراک می زنه، تا اومد بگه ضرر داره، آقا شیره پرید و لقمه چپش کرد. بقیه گفتند؛ این بیچاره که حرف بدی نمی زد و آقا شیره گفت؛ فلان فلان شده هر روز حشیش میکشه میاد اینجا شر و ور میگه!

  14. چشم انتظار می‌گوید:

    حرف حساب، جواب نداره…

  15. سنگربان می‌گوید:

    کلام تون درست و منطقی، مثل همیشه…
    اما کاش واسه رزمندهای جنگ نرم هم مثل رزمنده های دوره جنگ یه دوره آموزشی، چیزی میذاشتن.
    البته نه از اون آموزشی هایی که فقط ساختن وبلاگ و از این قبیل توش باشه؛
    منظور کلاس های نویسندگی یا نه حداقل بعضی از جلساتی که روشنگری بکنند،
    یه جور خط دهی که تو یکی از کامنت ها حرفش بود..
    دو هفته پیش یه مربی وبلاگ نویسی رو دیده بودم می گفت؛ وبلاگ بچه هارو سر زدم همه دارن خاک می خورن. دارم یکی یکی زنگ می زنم، یه سر به وبلاگ شون بزنند! آخه هفته بسیج!!

  16. سلام به داداش حسین بچه بسیجیا

    یک سالی میشه که با سایت زیباتون و نوشته های زیباتون آشنا شدم اما تا حالا براتون نظر تذاشته بودم چرا که اعتقاد داشتم شما کجا و ما کجا؟! اما با خوندن متن زیباتون بر آن شدم تا براتون نظر بذارم. اگه وقت کردید به وبلاگ من هم به عنوان یه بچه بسیجی سر بزنید

  17. سوگند می‌گوید:

    خیلی خوب بود استاد. من از این جمله شما خیلی خوشم آمد که فرمودید:”تازه! حاج حسین خرازی یک دست هم نداشت!!”

    فقط من می خواستم مطلبی را بگویم و آن هم، در واقع تجربه خودم در این فضای سایبر هست. راستش برای خودم در ابتدا خیلی بازدید کننده و تعداد کامنت ها و…مهم بود. طوری که وقتی دیدم خب آن چیزی نیست که من می خواهم، خیلی دلسرد شدم واقعا. بعد با خودم تصمیم گرفتم، کارم را انجام دهم و بی خیال عدد و رقم شم. از آن موقع به بعد بازدید کننده های وبلاگم را خیلی کم چک می کنم. و بیشتر هدفم را بر روی اصل موضوع می گذارم.

    ببخشید طولانی شد. موفق باشید…

  18. مجنون می‌گوید:

    ……………………

  19. مسعودساس می‌گوید:

    شهیدی باید عقب بر می گشت؛ چرا که حضور فرمانده ارشدتر در خط مقدم، از لحاظ نظامی خطرناک می شد .
    —————————
    برای انجام عملیات خیبر به خط رفته بودیم، ناگهان متوجه شدیم که حاج آقا همت هم حضور دارند و در فعالیت هستند.
    دشمن شروع به آتش ریختن نمود. ما هر چه فکر کردیم که خدایا چه کار کنیم و هر چه گفتیم شما حداقل کمی عقب تر برگردید، قبول نکردند. به هیچ وجه راضی نمی شد و می گفت: ((من باید باشم تا با چشم خود مسائل را حضوری بررسی کنم)) و هر چه گفتیم شما فرمانده بالاتر هستید و لازم نیست اینجا باشید، گفت:
    ((نه! این مسائل برای ما مطرح نیست، مثل بقیه باید به اینجا بیایم، خون من رنگین تر از خون اینها نیست، “”ما هم اگر قسمت شد شهید می شویم”” و هیچ مسئله ای نیست.))

    ::…نقل از سردار شهید عباس کریمی…::

  20. مسعودساس می‌گوید:

    واقعاً چرا بعضی ها آپ نمی کنن!!؟؟
    هر کی آپ نکنه، ایشششالله شاپره نیشش بزنه!!
    —————————–
    ما اهل گوگل دات کام نیستیم، خامنه ای دات آی آر تنها بماند.

  21. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    “این روزها اما روزهای دیگری است!”

    کاش کاوش کنیم در خاک…
    http://sayehdarkhorshid.blogfa.com/post/9

  22. آزاد اندیش می‌گوید:

    روز دانشجو بر همه دانشجویان عزیز مبارک…

  23. باران می‌گوید:

    شهیدی باید عقب برمی گشت؛
    چرا که زنش پا به ماه بود.
    چرا که جنگ، مانع دکترایش بود.
    چرا که روز عقدش نزدیک بود.
    چرا که چند بچه قد و نیم قد داشت.
    چرا که دانش آموز بود و امتحانات خرداد نزدیک.
    چرا که بدهکاری مالی داشت.
    چرا که از درونش ندایی می شنید: برگرد و تقوا، سواد، ایمان، علم و ولایت پذیری خود را قوی تر کن و این بار با روحیه بهتر بیا منطقه.
    چرا که فهمیده بود جنگ با دشمن، جهاد اصغر است،اما برای جهاد اکبر،همان به که برگردی شهر و دیار.
    چرا که مادرش بیمار بود و نیازمند.
    چرا که روستازاده بود و فصل برداشت در راه.
    چرا که از قیافه فرمانده لشکر خوشش نمی آمد.
    چرا که با شمار دیگری از رزمنده ها اختلاف سلیقه داشت.
    چرا که امام گفته بود: مسجدها را پر کنید. مساجد سنگر است!
    چرا که پدر ۳ شهید بود و به اندازه کافی سهمش را داده بود.
    چرا که کفترهایش در پشت بام، آب و دانه می خواستند!
    چرا که فوتبالیست بود و فرانتس بکن بائر تیم شان!
    چرا که بنا داشت به جای عراق، رسما برود و با خود آمریکا بجنگد!
    چرا که طلبه بود و یا ماه رمضان نزدیک بود یا محرم و صفر.
    چرا که خسته شده بود.
    چرا که غذای جبهه به مزاجش سازگار نبود!
    چرا که میان دختر عمه و دختر همسایه دیوار به دیوار ملوک خانوم اینا، مردد بود کدام را به زنی بگیرد!
    چرا که زحماتش آنچنان که باید و شاید دیده نمی شد!
    چرا که گلوله هایش گاهی خطا می رفت و به دشمن نمی خورد!

  24. باران می‌گوید:

    تازه! حاج حسین خرازی یک دست هم نداشت!! 🙁

  25. میلاد پسندیده می‌گوید:

    آخه میلاد! خاک بر سرت! «تازه حاج حسین خرازی یک دست هم نداشت»…

  26. اقاقیا می‌گوید:

    سلام جناب قدیانی. مثل همیشه عالی…
    من که فکر میکنم از وقتی شبکه های اجتماعی رونق گرفت وبلاگ ها مهجور ماندند.
    ان شاالله که تحولی ایجاد شود.
    التماس دعا
    یاعلی

  27. صبا می‌گوید:

    “آقا سید” انگار چند روزی نیستند. ان شاالله حالشون خوبه!

  28. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    میگن؛ بهشت، زیر پای مادران است و…
    “نظر”، زیر پست “قطعه ای از بهشت”…/

    کجا فضا خوابیده؟! فضا یا من و شما؟! کدامیک خوابیده ایم؟!

    «تازه حاج حسین خرازی یک دست هم نداشت»…!!

  29. ف.طباطبایی می‌گوید:

    امیدوارم دوستان کم کار به خودشون بیان. ما هم دعاشون می کنیم!!

  30. به جای امیر می‌گوید:

    عرق! (گفت و شنود)

    گفت: برخی از سران و عوامل فتنه خیلی اصرار دارند وطن فروشی و جنایت هایی که در فتنه آمریکایی- اسرائیلی ۸۸ مرتکب شده اند، به فراموشی سپرده شود.
    گفتم: مگر آنهمه جنایت و مزدوری و آشوب آفرینی به نفع آمریکا و اسرائیل و انگلیس، ائتلاف با بهایی ها و منافقین و سلطنت طلب ها و اهانت به ساحت امام حسین(ع)، آتش زدن مسجد و کشتن زن و مرد بی گناه و… فراموش شدنی است؟!
    گفت: ولی یک جوری درباره شرکت یا عدم شرکت خود در انتخابات حرف می زنند که انگار قرار است بعد از آنهمه جنایت، باز هم آنها را به حریم مقدس نظام راه بدهند!
    گفتم: چه عرض کنم؟! پلیس، راننده ای را که بدجوری قیقاج می رفت متوقف کرد و دهانش را بو کرد و پرسید؛ عرق کوفت کرده ای؟ و یارو گفت؛ نه قربان! افسر پلیس پرسید؛ پس چرا دهنت بوی عرق میده؟ و یارو گفت؛ قربان! از بس حرف زیادی زده ام، دهنم عرق کرده!

  31. ستاره خرازی می‌گوید:

    پرسید:
    خانه دوست کجاست؟
    و من به اشاره
    خیمه عزای تو را نشان دادم
    حسین جان
    ***
    هر چه عاشق تر می شوی، تنهاتر می شوی
    شاهد بیاورم؟
    یک نفر را می شناسم خدای عاشقی است
    آخرین بار که فریاد عاشقانه سر داد
    فقط ۷۲ نفر به ندایش لبیک گفتند
    ***
    گفت همه چیز دو حالت دارد
    یا نور، یا تاریکی
    هر فکر، هر کلام، هر عمل
    حد وسط ندارد
    و من با خودم فکر کردم
    همه چیز دو وجه دارد
    یا عاقلانه، یا عاشقانه
    هر فکر، هر کلام، هر عمل
    حد وسط ندارد

  32. اسلامی ایرانی می‌گوید:

    اگر اشتباه نکنم، سال ۸۱-۸۲ اولین وبلاگم رو راه انداختم.
    تا حالا ۱۰ – ۱۲ وبلاگ ساختم و یکی یکی فراموششون کردم.
    همشون هم پر از خزعبلات! تا اینکه روزای آشفته تهران یک وبلاگ
    زدم و به سبک خودم به مهندس و رفقا، حال میدادم. الان هستش
    ولی خیلی وقته ننوشتم. بعضی جاها هم کلمات +۱۸ بکار بردم!
    واسه همینم آدرس نمیدم. فقط این یک متنش رو همینجوری میذارم.
    برای موقعی هست که گفتن هلاکت شده های جنبش، قرار کارت بنیاد
    شهید بگیرن، یک بیانیه مثلا از قول مهندس!:

    انا الا بلا چیز

    سرانجام خون کشته شدگان جنبش سبز لجنی به بار نشست و حق
    به حقدار رسید. منافقین خداجوی، مفسدین فی الارض، ضد انقلابیون
    تهنیت، تهنیت.
    ما هم عضو بنیاد شهید شدیم! بالاخره به جنبش ما هم کارت بنیاد دادن!
    این سرآغاز راه بی پایان ماست.
    ما منتظر چارمی هستیم، هیجا نمیریم همینجا هستیم!
    باید کارت شهادت “ندا” رو هم صادر کنید. یالا یالا، ما کارت میخوایم یالا!
    سبزیان خداجوی، دیدید که کشته شده های ما کارت گرفتن
    چقدر گفتم شماها هم بیاید کشته بشید!
    حالا حسرت بخورید. در باغ شهادت فعلا بسته است!
    تا ببینیم کی دوباره یه شورشی بپا کنیم، در باز شه!
    خدا قسمت بکنه همتون مثل “ندا” معروف بشید، من از خدامه!
    هر چند خرجش یه خورده بالاست. بالاخره اون همه دوربین و فیلمبردار
    و صدا بردار و قاتل و هفت تیر کش، ولی می ارزه.
    من با جون و دلم چیز میکنم. از دوستانی که فکر میکنند
    آمادگی شهادت دارند و میتونن نقش شهید رو زیر پوستی بازی کنند!
    دعوت بعمل میاورد تا روز قدس به ما بپیوندند. تا تنور داغه بیاید کشته بشید،
    کارت بگیرید! کارت به همراه سند یک قبر دو نبش، بر ایستگاه مترو!
    شهادت؛ فوری، بدون درد! سر پائی، یکبار برای همیشه!
    “شرکت آدمکشی مهندس و دوستان”
    اخذ مدرک شهادت! ۲ روزه! تضمینی!
    شهادت شما آرزوی ماست.
    والسلام علی الضالین…

  33. ناشناس می‌گوید:

    سیداحمد کجاست؟ سلاله کجاست؟ خبریه؟

  34. پیر مرد می‌گوید:

    لبخندی برای رفع خستگی‌!
    اعتراض شاعرانه روزنامه دولت به نقد مشایی
    روزنامه “ایران” در سلسله مطالب خود علیه روزنامه کیهان و تخریب شخص حسین شریعتمداری مدیر مسئول روزنامه کیهان، امروز شعری در همین راستا به چاپ رساند که بخشی از آن را در ادامه می خوانید.

    کیهان که مخاطبش بسی کم شده است / اندر پی آن ذکاوتش کم شده است
    چون خلق ز دیدش همه جاسوس و بها / تهمت چه زیاد و مدرکش کم شده است
    گوید که رئیس دولت نه و دهم / میزان ارداتش به وی کم شده است
    دم می زنی از شریعت و دین خدا / در نقد مشایی ادبت کم شده است

  35. جماران می‌گوید:

    در مکتب امام

    اسلام جلو منفعت طلبی شخصی زیاده طلبان را می گیرد
    اسلام است که جلو منافع شخصی را می گیرد.
    اسلام است که نمی گذارد این گردن کلفت ها زندگی اشرافی بکنند.
    یک زندگی آن جور که دلشان می خواهد بکنند.
    اسلام تعدیل می کند.
    صحیفه نور – ج۴ – ص ۲۷۲

  36. مسعودساس می‌گوید:

    طلب شهادت می کنند و آرزو دارند که در راه خدا کشته شوند و شعار آنان “یالَثاراتِ الحُسین” است.
    ::…امام صادق(ع)…::

  37. حنظله می‌گوید:

    {مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا ۞}

    سوره احزاب ؛ آبه ۲۳

    “از مومنان مردانی هستند که به پیمانی که با خدا بسته بودند وفا کردند
    بعضی بر سر پیمان خویش جان باختند و بعضی چشم به راهند و هیچ پیمان خود دگرگون نکرده‏اند. ”

    بدجوری شلاق می زند این نوشته به وجدان آدمی!
    واقعا مجاهدت بسیار دشوار است و مرد عمل می خواهد.
    … و جهاد دری است تنها برای بندگان خاص خدا!

    آری اینچنین است!

  38. شیعه آرت می‌گوید:

    سلام علیکم آقای قدیانی
    دم شما گرم
    روحیه من یکی که با خواندن این متن هزار برابر شد

  39. ناشناس می‌گوید:

    ما هم یه مدت شل شده بودیم اما دارم شروع می کنم
    بقیه دوستانی هم که فتیله رو کشیدن پایین کم کم آتیش کنن که چند ماه دیگه نیازه و اونوقت برای شروع دیره…
    بسم الله…

  40. حامد توکلی می‌گوید:

    حسین جان
    جواب اون سوال من رو ندادی برادر!
    ولی حداقل متن رو آپ کردی.
    داشتم میپکیدم!

  41. حامد توکلی می‌گوید:

    …………………………..

  42. مجید می‌گوید:

    سلام داداش حسین

    ما یه زمانی ورود کردیم به جنگ نرم که خوشبختانه و یا متاسفانه پلاکفا تازه راه افتاده بود. با انرژی و شور فراوان یه وبلاگ باز کردیم و در حد وسعمون مطلب زدیم که یک دفعه در گرماگرم این جنگ دوباره و طبق معمول از خودی خوردیم (چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم)!!! شد هر آنچه می باید نمی شد. موندیم بین زمین و آسمون معلق. تقریبا ۲ سال امروز و فردای پلاکفا برای بازگشایی جایی نرسید و… نمی دونم جریان این پلاکفا و اقای احسان پارسامهر چی بود و چی شد… ولی امشب که این مطلب رو خوندم دست به کار شدم. بعضی از مطالبم خوشبختانه در دسترس بود، زدم فعلا. با تاریخ های اصلی… با اجازه ات با همین مطلب شما به روز شدم.. تا تنظیمات و مطالب بعدی. خوشحال می شم سر بزنی و نظر بدی…. آدرسم hoviyyat.blogfa.com در ضمن اگه از قبال این وبلاگ احیانا ثوابی عایدمون بشه، شما رو هم شریک می کنم.

  43. سلام

    ممنون؛ مفید بود و کاربردی

  44. سیداحمد می‌گوید:

    تلنگر زیبایی بود به دوستانی که مدتی است رسالت مهم خود را فراموش کرده اند!

    ممنون داداش حسین…

  45. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    سالروز حماسه عاشورایی ۹ دی نزدیک است و بهترین فرصت برای تلاش و کار مضاعف دوستان…

  46. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    “وبلاگ تان را اگر مرکز جمهوری اسلامی نمی دانید، و اگر فکر می کنید جاده اهواز – خرمشهر از وبلاگ شما مهم تر است… این همه نامش «تواضع» نیست؛ «تنبلی» است.”

    در جمهوری اسلامی هرجا که قرار گرفته اید، همانجا را مرکز دنیا بدانید و آگاه باشید که همه کارها به شما متوجه است…

    “امام خامنه ای”

  47. مهاجر می‌گوید:

    سلام داداش حسین
    مطلبتون باعث حرکتم شد تا اینکه وارد فضای مجازی بشم. حتما سر بزنید…
    داداش حسین مخلصتم

  48. رسول منشیان می‌گوید:

    سلام…
    ممنون که با همه مشغله هاتون، از این مسائل هم غافل نیستید. تذکرات شما، خیلی موثره جناب قدیانی.

  49. به به…
    چه پست زیبایی!
    منتظر نصایح گرانقدرتان در وبگاه تلنگر هستیم…
    *********************************
    غفلت از یار گرفتار شدن هم دارد… از شما دور شدن زار شدن هم دارد
    هر که از چشم بیفتاد محلش ندهند… فرد آلوده شده خار شدن هم دارد
    عیب از ماست که هر صبح نمی بینیمت… چشم بیمار شده تار شدن هم دارد
    همه با درد به دنبال طبیبی هستیم… دوری از تو بیمــــار شدن هم دارد
    ای طبیب همه انگار دلت با ما نیست… بد شدن، حس دل آزار شدن هم دارد
    آنقدر درد در این سینه ما جمع شده… این همه عقده تلمبار شدن هم دارد
    از کریمان فقرا جود و کرم می خواهند… لطف بسیار طلبکار شدن هم دارد
    نکند منتظر مردن مایی آقا… این بدی مانع دیدار شدن هم دارد
    ما اسیریم، اسیر غم دنیا هستیم… غفلت از یار گرفتار شدن هم دارد

  50. گرا می‌گوید:

    این حرف ها استخوان مانده در گلوی من اند
    خیلی وقت است به رفقای سایبری می گویم و نتیجه ندارد
    فقط می گویند: کارهای مهم دیگری هم هست…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.