درست در شرایطی که سال ۹۰ تمام شد، وارد سال ۹۱ شدیم! سال ۹۱ با همه سختی هایی که داشت، سال آشتی سران قوا با یکدیگر بود و ایشان تقریبا ماهی یک بار به دیدار هم می رفتند و هر چند تا روز قیامت با هم قهر کرده بودند(!) آشتی کنان سوار کشتی می شدند! سال ۹۱ مربع امیر قلعه نویی، علی دایی، مایلی کهن و عادل فردوسی پور کلا ۴ بار قهر و ۳ بار آشتی کردند، اما سران قوا ماشاء الله دعوا نکرده، آشتی می کردند و آشتی نکرده، دعوا!
سال ۹۱ یه جورایی سال پیر موتلفه بود و اینقدر که حاج حبیب الله نامه نوشت، حسین قدیانی مطلب ننوشت. در همین سال عسکراولادی متوجه شد که سران فتنه، فتنه زده اند، نه اهل فتنه! و تو چه می دانی که مفتون چیست؟! در اواخر این سال، «حضرت استاد» و «سردار قلم» درباره موضوع «فتنه زدگی و تفاوت آن با جرج سوروس گری و جین شارپ پروری بی واسطه» به مناظره با هم پرداختند که بیننده دقیقا متوجه اختلاف نظر نامبردگان نشد(!) در سال ۹۱ حبیب الله عسکراولادی در هر شماره هر روزنامه ای دست کم ۴ تا مطلب نیم صفحه ای داشت؛ نامه ای در پاسخ به جوابیه همان روزنامه، جوابیه ای در حاشیه جوابیه هامش یک روزنامه دیگر، ادامه نامه نگاری با اصلاح طلبان، و پاسخ دادن به بازتاب جوابیه یکی مانده به آخر همان اصلاح طلبان در شماره آخر یک روزنامه دیگر!! البته این اواخر به نظر می رسید اصلاح طلبان کم آورده باشند، اما حاج حبیب ول کن نبود و همچنان یا می نوشت یا جواب می داد!
سال ۹۱ معلوم شد که برادر همین حاج حبیب الله یعنی اسدالله چگونه نفر اول زیره دنیا شد. از قرار، حاج اسدالله یک روز می خواسته در کودکی سنگک بخرد که متوجه می شود نانوا دارد روی نان کنجد می ریزد.
اسدالله کودک رو به نانوا: «شاطر! کنجد را کیلویی چند می خری؟!»
شاطر رو به اسدالله: «فلان تومن!»
اسدالله: «الان می رم از بازار، بدون ارز مرجع (!) برایت کنجد ارزان تر میارم!»
… و بدین ترتیب اسدالله، سلطان زیره جهان می شود!!
در این سال ما شاهد وقوع ۲ زلزله دلخراش در میهن مان بودیم که باعث شد رئیس محترم قوه، ضمن سفر به کاراکاس و هم دردی و چیزهای دیگر با خواهر و مادر آن مرحوم، نشان درجه یک فرهنگ را به یکی دیگر بدهد. حسن سال ۹۱ به این بود که عاقبت معلوم شد منظور رئیس قوه از بهار، امام زمان (عج) است، اما مشکل آنجا بود که منظور رئیس قوه از امام زمان (عج) همان «یکی دیگر» بود! در این سال آقای احمدی نژاد درباره مدیریت حضرت نوح، سفرهای استانی یوزارسیف، برنامه های اقتصادی آمن هوتپ سوم، اختلاس قوم ماد، آکله الاکباد، شیخ رشیدالدین وطواط بن یحیی ملقب به طوطی بازرگان، عیسی پسر مریم، فردوسی توسی، کتیبه حقوق بشر کورش، زیگورات چغازنبیل، چاوز بن چه گوارا، ام هوگو، جرجیس و کلا همه چیز صحبت کرد، الا مسائل حوزه ریاست جمهوری!!
سال ۹۱ به مجلس رفتن احمدی نژاد، یک بار شوخی شد و یک بار هم شوخی شوخی، جدی شد! این وسط آنچه جدی جدی، شوخی گرفته شد، مشکلات معیشتی مردم بود. در سال ۹۱ قیمت اغلب اقلام خوراکی و غیر خوراکی سر به آسمان سایید و درست در همین فضا، یک میمون پیشگام وارد فضا شد!
سال ۹۱ سال ابطال بسیاری از مشهورات علمی بود و بر ما ثابت کرد که پراید خیلی هم گران نیست! و با یک حساب سرانگشتی مشخص شد قیمت هر کیلو پراید از قیمت هر کیلو پسته ارزان تر می افتد! ما چند بار حساب کرده باشیم، خوب است؟!
سال ۹۱ به عبارتی سال بهار رسانه ها بود و خبرگزاری یک نهاد نظامی نشان داد که با یک پیامک در روز تعطیل چگونه می تواند اوضاع اقتصادی کشور را آشفته کند!
در سال ۹۱ ما در جشنواره فیلم فجر، هر چه جایزه بود دادیم به هنرمندانی که در فتنه نقش داشتند، اما آمریکایی ها پیام این حرکت را نگرفتند و اسگل ها، اسکار را به وحید جلیلی خودشان دادند!
در اواخر این سال، برای اولین بار، تعداد دوش نامزدهای انتخابات از تکلیف بزرگان پیشی گرفت! و تقریبا به ازای هر تکلیف، کلی دوش وجود داشت! در همین سال بود که معلوم شد اصول گرایان از همان شکم مادر، نامزد انتخابات ریاست جمهوری به دنیا می آیند! گروهی از کارشناسان پیش بینی می کنند در صورتی که روند احساس چیز سیاسیون همه جناح ها همین طور ادامه داشته باشد، در انتخابات ریاست جمهوری پیش رو، تعداد نامزدها از تعداد رای دهندگان بیشتر شود!
در این سال احمدی نژاد ضمن حضور در نیویورک و سخنرانی در سازمان ملل، در کاری کاملا مخالف با خلقیات احمدی نژادی، از مردم منهتن به دلیل ایجاد ترافیک هنگام تردد خودروهای هیات همراه، معذرت خواهی کرد! شهروندان ساکن در محله اعیانی منهتن که واقعا تحت تاثیر سجایای اخلاقی رئیس جمهور قرار گرفتند، فوج فوج به مکتب ایران پیوستند!! در همین سال بود که معاون اول رئیس جمهور گفت: «تا احمدی نژاد هست، من هستم و تا من هستم، سرکار خانم دکتر هست» که اندکی بعد، ایشان و اوشان بودند، لیکن خانم دکتر کنار گذاشته شد! چند وقت بعد از این، جناب معاون اول گفت: «قیمت خودروها باید شکسته شود» و پراید که ۱۱ میلیون تومان گران شده بود، به اقشار آسیب پذیر لطف کرد و ۵۰۰ هزار تومان ارزان شد! در همین شرایط بود که دکتر حبیبی به رحمت خدا پیوست! چه می دانیم؟! شاید در اعتراض به این سبک از معاون اولی!!
در سال ۹۱ بودجه کشور دوست و برادر و جنگ زده افغانستان، ماه بهمن به لویی جرگه رفت و تصویب هم شد، اینجا اما قوه محترم، بودجه یک دوازدهم را آنهم اواسط اسفند به مجلس فرستاده که باش تا تصویب شود!
وطن امروز/ ۲۸ اسفند ۱۳۹۱
در سیاست، از بصیرت غافلیم و در زندگی، از نصیحت پدربزرگ. اصلا فراموشی در ذات آدمی است.
نزدیکای نوروز چند سال پیش، کم و بیش همین موقع از سال بود که «باباکبابی» (۱) وسط کلی خاطره جالب و ناب، از حلیم بوقلمون گرفته تا کباب بناب، ناگهان زد به طبیعت و گفت: «زمستون همیشه ۲ بار می ره. یه بار اواخر بهمن، دروغکی، یه بار لحظه سال تحویل، راستکی… همیشه چند روز مونده به اسفند و چند روز بعدش، هوا شروع می کنه گرم شدن، اما تا آدما می رن توی فاز «بهار زودرس»، یه دفعه زمستون با یه برف پر حرف، حاضری می زنه… این اتفاق با اینکه هر سال تکرار می شه، هر سال مردم فریب می خورن! خلاصه، تا «مقلب القلوب» را نشنیدی، رفتن زمستون رو باور نکن… کرسی رو جمع نکن!»
حواسم هم به حرف بابابزرگ بود، هم به پیش بینی سازمان هواشناسی، اما از هول بهار، بازم در دیگ زمستان افتادم! هول بهار، حالم را خوش کرده بود… لیکن چه بسیار که «حال»، سبب غفلت از «قال» می شود. حالی که «می مانی»، رحم ندارد به قالی که «می دانی».
کرسی نگذاشته بودیم که جمع کنیم، اما هوا ظرف ۲ هفته گذشته از بس گرم شده بود که در آسمان دنبال پرستو می گشتم، در زمین دنبال گل لاله. البته نه از آنهایی که شهرداری می کارد؛ لاله واقعی، اصل!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
به سبب کاری اداری شخصی، چند روز پیش رفته بودم بلد «بلده». با کم ترین لباس، و لگن ترین ماشین، یعنی آردی یشمی مدل ۷۸ جناب اخوی که جز بوق، همه جای ماشینش صدا می دهد! فلاشر؛ کلا خراب! موتور؛ روغن ریزی! برف پاک کن ها؛ سالم، اما بدون توانایی در دادن آب به شیشه ماشین! یعنی فقط واست بای بای می کنه، تمیز نمی کنه! لاستیک ها؛ صاف عینهو آینه! آینه سمت شاگرد؛ آینه بی آینه! رادیاتور؛ احتیاج به آب دادن بعد از هر ۲ ساعت رانندگی، به خاطر جوش نیاوردن! فرمان ماشین؛ توی سرعت ۸۰ یه ریپ، توی ۱۰۰ یه ریپ، توی ۱۲۰ بندری! لاکردار باید دو دستی می گرفتمش که از جا درنیاد! دنده؛ بدتر از فرمان! کلاچ؛ بهترین وزنه برای تقویت عضلات دو قلو! کارت ماشین؛ مفقود! بیمه نامه؛ ۶ ماه از مهلت گذشته! معاینه فنی؛ شوخی نکن! نور چراغ ها؛ مگر با چشم بصیرت، فقط ۲ متر! بخاری؛ دادن خاک به جای گرما! ضبط؛ یک حفره مستطیل + کلی سیم ولو! و قس علی هذا…
جاده چالوس را تا وسطا رفتم؛ دو راهی یوش بلده، پیچیدم سمت راست. هوا هم به غایت ملس و بهاری بود.
از قبل طوری برنامه ریزی کرده بودم که در خانه/ موزه نیما توقفی داشته باشم، عکسی بیندازم، احیانا کتابی بخرم و کنار قبر علی اسفندیاری و الباقی فاتحه بخوانم. توقفم در یوش ۲ ساعتی طول کشید. خبری از زمستان نبود. در تن لخت درختان به وضوح می شد لباس خوش رنگ شکوفه ها را تماشا کرد.
کمی بعد در «بلده» کارم را انجام دادم. راحت تر از آنکه فکرش را می کردم. لنگ یکی دو تا امضاء بودم که جور شد.
از بلده رفتم سمت نور، یعنی شمال (۲) با جاده ای کاملا خلوت و هنوز بکر. در شهر نور با حمیدرضا یوسفی ورجانی قرار داشتم. از دوستان قدیمی که فتنه ۸۸ پیچید سمت فتنه گران و کارهایی کرد (۳) که بماند. حمید برای خریدن یک قطعه زمین، در نور بود و همین بهانه مناسبی بود تا شبی در ویلای پدرش در «چمستان» اقامت کنیم.
طبق قرار صبح زود راهی جاده ساحلی شدیم به سمت قائم شهر. یعنی سمت راست جاده ساحلی. در قائم شهر، آشنایی برنج کار دارم که همیشه برنج هایم را از او می خرم. دست اول است و به صرفه و مرغوب و خوش خوراک. حمید هم چند کیلویی خرید. «آقا صفر» اما خیلی شاکی بود از اوضاع کشت و کار. می گفت: «همین طور برنج و سیب زمینی و چای و مرکبات است که باد کرده دست کشاورز، آن وقت می ریم از خارج برنج وارد می کنیم! چرا؟… بعد از چند ماه که دولت صدای داد ما را می شنود، می آید و از ما نسیه خرید می کند، حالا باش تا حساب کند بدهی اش را! ما از بانک کشاورزی وام می گیریم، فقط ۲ تا قسط عقب باشیم، اول زنگ می زنن به ضامن و آبروی آدم رو می برن، بعدا خود به خود از حساب مون کم می کنن، ولی ما که از دولت طلب داریم، به کی باید زنگ بزنیم؟! ضامن دولت کیه؟! به پیمان کار می گیم، می گه؛ تقصیر دولته! به دولتی ها می گیم، می گن؛ قصور از پیمان کاره!… آقا! ما این یارانه ها رو نخواستیم! پول خودمون رو بدین…».
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
چه در راه جاده ساحلی و چه در راه برگشت از قائم شهر به سمت تهران؛ جاده فیروزکوه، چیزی که مشهود بود تخریب جنگل بود و عدم رویت دریا! بی اغراق در جاده ساحلی اصلا ساحلی ندیدیم! یعنی اصلا دریایی ندیدیم که بخواهیم ساحلی ببینیم! هر چه بود، یا ویلاهای شخصی بود، یا ویلاهای دولتی/ حکومتی فلان نهاد و بهمان ارگان که البته بیش از کارمندان بینوا، سهم خوش گذرانی حضرات مدیر می شود. حمید می گفت: جاده ساحلی شده جاده ویلایی!! راست می گفت.
جنگل اما حکایت دردناک تری داشت. القصه! چند ماه پیش، از ابتدای جاده چالوس داشتم برمی گشتم تهران. حدودا نیم ساعت بعد از اول جاده، جنگل های طبیعی به آن عظمت، جایش را داد به مقداری کاج و بلوط کاشته شده! و به شدت تنک و کم پشت! کمی بعد، همین شبه جنگل لاغر هم کلا محو شد!
یادم می آید ایام کودکی وقتی جاده چالوس می رفتیم، اگر راه را ۳ ساعت حساب کنی، بیشتر از ۲ ساعت و نیم اش جنگل بود. الان دقیقا برعکس شده! بیشتر کوه خشک می بینی تا جنگل… و آنهم چه کوهی؟!… کوه خط کش خورده آدمی زاد! کمی به خاطر آزادراه و بیشتر به خاطر ویلا!
مع الاسف وضع جاده هراز و جاده فیروزکوه هم بهتر از حال و روز جاده چالوس نبود. اینک شمال را بیشتر به ویلا و بساز بفروش ها باید شناخت، تا جنگل و دریا. حق دارند شمالی های اصیل ناراحت باشند از این وضع. واقعا بر سر منابع طبیعی بلایی آمده که اگر جلوی آن گرفته نشود، انگ بدی روی پیشانی نظام نقش خواهد بست. تعارف که نداریم! کل ساحل شده رژه آرم این اداره و آن شرکت! ویلای مخابرات، ویلای صدا و سیما، ویلای سایپا، ویلای خصوصی، ویلای نیمه خصوصی، ویلای فولاد مبارکه، ویلای کوفت و ویلای زهر مار! اگر از نظر جمهوری اسلامی، دریا و کوه و جنگل متعلق به همه ملت است، چرا پس علیه این رویه نادرست اقدام قاطعی نمی شود؟!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
به ورسک نرسیده بودیم که هوا ابری شد… و خیلی زود برف گرفت. فکر کردم؛ خفیف است و می شود رفت. حمید موافقت کرد. به راه مان ادامه دادیم. بعد از ورسک اما همین که تونل های ۳ گانه را رد کردیم، ابتدای گردنه گدوک گیر کردیم در بوران. یک آن دیدم ماشین نمی رود و دارد سر می خورد! عقل کردم و ماشین را هر جور بود هدایت کردم سمت شانه جاده. با آن وضع، یا ما به ماشینی می زدیم و یا ماشینی به ما!
شانه جاده اما بالطبع برف بیشتری داشت. حدود نیم متر! هوا هم داشت تاریک می شد… حمید گفت: پیاده شم، هل بدم؟ گفتم: با لاستیکای این لگن، بی فایده است… بدتر گیر می کنه توی برفا! گفت: سردم شده، یخ زدم! گفتم: منم! گفت: تو باز یه بافت تنته، من چی؟! گفت: داری چی کار می کنی؟ گفتم: زنگ می زنم امداد خودرو… گفت: اینجا که آنتن نداره! گفت: الان سگ میاد خفت مون می کنه! گفت: بدجور داره بهم فشار میاد! گفتم: تو برو اون پشت مشتا، منم می رم این پشت مشتا!
در ماشین را که باز کردم، سانتافه ای قیژ از کنارم رد شد و گل و لای را پاشید طرفم. مانده بودم چه فحشی بهش بدهم که در برف و مه جلوی جاده گم شد، اما هنوز صدای آهنگ ماشینش می آمد… «دلم گم شده، پیداش می کنم من…».
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
حدودا یک ساعت در آن کوران گیر کرده بودیم که عاقبت سر و کله این امداد خودروهای گذری پیدا شد. طرف گفت: ماشین رو از شانه جاده بیارم توی جاده، می شه ۴۰ هزار تومن، هر ۱۰ دقیقه که توی جاده بکشم تون ۲۰ هزار تومن دیگه می گیرم!
چاره چه بود؟! قبول کردیم. دو سه پیچ بعد، آردی یشمی ما که پشت یک نیسان آویزان بود، همین طور لک و لک داشت می رفت که حمید زد به شانه ام؛ اونجا رو نگاه؟… گفتم: همون سانتافه است! گفت: علامت بده، نیسان نگه داره ببینم…
پانوشت:
۱: بابابزرگم قبلا کبابی داشت. هنوز هم یک خط در میان به عادت بچگی ایشان را «باباکبابی» صدا می زنم.
۲: جاده های شمالی جنوبی چالوس (منتهی به شهر چالوس) و هراز (منتهی به شهر آمل) که تقربیا موازی هم اند، به واسطه جاده افقی یوش و بلده به یکدیگر وصل می شوند. از جاده بلده البته به شهر نور نیز جاده ای هست به غایت بکر و دیدنی که دقیقا بین چالوس و آمل در می آید.
۳: یکی از روزهای فتنه، یعنی روز ۱۳ آبان، حمید را در جمع آشوب گران دیدم. داشت شعار می داد؛ «سفارت روسیه، لانه جاسوسیه». تنها بودم. ایستادم گوشه ای به نظاره اش. شعارش غلیظ تر شد؛ «نه غزه، نه لبنان…». خواستم زنگ بزنم به موبایلش که دیدم آنتن ها را پرانده اند… آنتن ها را، دوستی ها را، خیلی چیزهای دیگر را. همین طور که نگاهم به حمید بود، یاد آن روزی افتادم که…

– حمید! آخرش نگفتی چرا ۴ تا از انگشت های دست راستت قطع شده؟!
– سال ۶۱ مادرم داشت با دستگاه، گوشت چرخ می کرد که یهو آژیر جنگ پخش شد. رفت چادر سر کنه، منو ببره زیرزمین که…
هنوز که هنوز است گاهی با خودم خلوت می کنم؛ آژیر جنگ خطرناک تر بود، یا آژیر فتنه؟! و صف من و حمید، کجا از هم جدا شد؟!… و کجا دوباره جوش خورد؟!
من همان حمیدم… حمید همان من است… در سیاست، از بصیرت غافلیم و در زندگی، از نصیحت پدربزرگ. اصلا فراموشی در ذات آدمی است.
بسم الله…
علی علی آقا حسیـــن
این سامری احیانا طرفای نیاوران زندگی نمیکنه؟؟!
تیتر که خیلی خوفناکه! و البته خیلی قشنگ!
وطن که میره دادگاه. قطعه هم بسته میشه. خوب آقا کاری نداری؟
فعلا خداحافظ!!
داداش گلم، به خودت رحم نمیکنی به ما رحم کن. گوساله اگر چه شاخ نداره
ولی کم زور هم نیست. عید قربان ما ۳ خرداد. الان زوده کارد تیز کنیم!
“این همه تملق، زیبنده منتخب رای ملت نیست. ما به یک نفر رای دادیم.”
“صبور و عارف ملت ایراناند که «سینا» نرفته، بعضیها رایشان را سامریوار مصادره میکنند!”
“آقای احمدینژاد! مراقب باشید در این روزگار بیخورشید، مهتابی را با ماه اشتباه نگیرید.”
احسنت!
طرف چراغ گرد سوز هم نیست، چه برسه به مهتابی!
کرم شبتابه!!
“آقای رئیسجمهور! «هدیه الهی» برای شما نیک اگر بنگری «رای ملت» است.”
واقعا جناب رئیس جمهور حواسش نیست چه می کند؟!
حریّت و آزادگی موج میزند… نمیدونم چرا همینجوری یاد آوینی افتادم! اما حالا که افتادم، دعا میکنم با هم محشور بشید.
کنگره ملی بزرگداشت میرزا کوچک جنگلی:
یک بازیگری را با لباس و گریم کوچک خان آوردند و طرف رجزی خواند و آخرش خطاب به دکتر گفت شما میرزای زمان هستید!! بعدش هم تفنگش را تقدیم دکتر کرد… حالا اگه گفتی میرزای زمان، تفنگ را دست کی داد بعدش؟! 🙂
حسین قدیانی: میرزا امام حسینی بود. در راه آرمان هایش از سر گذشت. سرش را بریدند و هر گوشه چرخاندند. میرزا کجا و کسانی که سر آرمان های شان را می برند کجا؟! میرزا قاسمی زمان هم نیستند عده ای……………….
ای خدا یعنی تفنگ رو داد به…؟
دستور بنده به بعضی ها: صبح ناشتا ۱۰۰ مرتبه بگو “یا ستار العیوب” بعدش هم بگو “یا غفار الذنوب”
بابا دکتر ایول داره کارت… چه عجب تو بالاخره تو این هشت سال یه حرف درست زدی و گفتی به غیر از من هیچکس منتخب ملت نیست، بی واسطه یا با واسطه اش را خیلی هوشمندانه اومدی.. عجب مار در آستینی بودی تو دکی!… البته بگذریم که خودت هم منتخب ملت نیستی… اما بازم خوبه یک غلط: ۱۹…
دکتر ماشالا… سوزوندی حزب الله را
امشب این قسمتش رو دکتر بخواند “آقای رئیس جمهور! «هدیه الهی» برای شما نیک اگر بنگری «رای ملت» است. زمان موسی کلیمالله نیز، سامری، گوساله را با زرورق عرفان، قالب کرد!” فردا بخواین باهاش برین سفر، دیگه نه فقط اول سفر تحویل نمی گیره، فک کنم تا آخر سفر عمو اخمالو(خور خور) باشه…
انصافا لبخندی پیروزمندانه داره این جمله!
پشه خونخوار (گفت و شنود)
گفت: یکی از ضد انقلابیون فراری و مارکسیست سابق در وبلاگ خودش ماموران اداره مهاجرت دولت انگلیس را به خان های قدیم تشبیه کرده است.
گفتم: تا حالا که دولت انگلیس روباه پیر بود، حالا چه اتفاقی افتاده که تبدیل به «خان» شده؟!
گفت: این یارو که به انگلیس پناهنده شده می نویسد؛ ماموران انگلیسی بدجوری از ما پناهندگان علیه رژیم ایران بیگاری می کشند.
گفتم: خب! به قول مدیر هلندی رادیو زمانه، گروه های اپوزیسیون برده کشورهای اروپایی هستند.
گفت: نوشته؛ چون جمهوری اسلامی از بین رفتنی نیست و دشمنی انگلیس هم ادامه دارد، بهره کشی از پناهندگان تمامی ندارد.
گفتم: یارو به «پشه» می گفت؛ آخه نامرد! خونتو خوردی، خب! حالا برو یک گوشه بتمرگ و انقدر دور نزن و وزوز نکن که چند دقیقه بعد، باز دوباره گشنه ات بشه!
… ولی هرگز نمی بارد! (یادداشت روز)
http://www.kayhannews.ir/910913/2.htm#other200
یا حواسش نیست یا خودش رو به حواس پرتی زده!!!
نمیدونم! عدم انجام حکم حضرت آقا در مورد مشایی، یا ۱۱ روز دور کاری و غیره ذلک رو به حساب حواس پرتی بزارم یا عناد!!!
وقتی که فکر کنن ۲۴ ملیون رأیشون به خاطر خودشون بوده و باد تو قبقبشون بیفته، این حواس پرتی ها هم میاد یا شایدهم میارنش!!!
این سیل القاب هم توهین مجددی بود به افرادی که چهار سال تلاش کردند تا حواس رئیس جمهور رو جمع کنند، اما شاید حواس کسی رو که خودش رو به حواس پرتی زده نشه جمع کرد!!!
آقای رئیس جمهور! «هدیه الهی» برای شما نیک اگر بنگری «رای ملت» است. زمان موسی کلیمالله نیز، سامری، گوساله را با زرورق عرفان، قالب کرد!
“نه مشغول شدن به بحثهای بیسر و ته.”
حتی بدون این جمله هم حرف به اندازه کافی رسا بود.
دمش گرم حاج حسین شریعتمداری، عجب مقاله ای نوشته. احسنت.
و یک نکته جالب که هر وقت حاج حسین این جمله رو نوشته:
“و بالاخره سخنی دوستانه و برادرانه با….” یعنی طرف رو به نابودیه.
برای هاشمی نوشته. برای خاتمی نوشته، برای کروبی هم نوشته.
برای این بابا هم نوشته که یعنی تا خرخره تو باتلاقی، خبر نداری.
حسین قدیانی: آفرین! قشنگ داری کامنت می گذاری. طنازانه و هنری…
“آیا رواست تخممرغشان را در سبد حرف و حکم و دعوا بگذارند؟!”
فکر کنم “مرغ” را بردارید درست تر باشه!
سلام. صبح بخیر
حالا انصافا قبول نداری مشایی یک عارف واصل! انسانی کامل! عشقی مطلق و بابی خاص الخاص برای رسیدن به امام زمان!!! و البته مایه سرافکندگی برای دوستان آقای احمدی نژاد هستش.
سوم تیر بدون افراد بوق انشالله ادامه دارد…
یا علی
سلام برادر؛
بنازم به قلمت که وقف دفاع از نظام مقدسمان و حضرت ماهش می باشد و لا غیر.
بچه شهید! خدا حافظ تو باشد.
در مکتب امام
اهمیت انتخابات آزاد
قهراً وقتی انتخابات آزاد شد، و این اشخاص غیرصالح در آن دخالت نکردند، در مجلس اشخاص صالح می روند.
وقتی اشخاص صالح در یک مجلسی رفتند، دولت صالح به پاشد، رئیس جمهور صالح شد، این مخالف مصلحت مملکت عمل نخواهد کرد.
صحیفه نور -ج ۴ – ص ۱۲۱
جنبه، لیاقت، سعادت، و … چیزهاییه که بعضی ها ثابت کردن ندارن.
توهم ظاهرا خیلی زیاد شده. بنده خدا فکر کرده ۲۴ میلیون عاشق چشم و ابروی خودشو اطرافیاش بودن. نفهمیده رای ما چه معنایی داشته!!
خدا عاقبت به خیرمون کنه
سامری! عجب تشبیهی!
یعنی با این حساب … میشه بنی اسرائیل؟ به چه روزی افتاده بیچاره!
البته ویژگی “لجاجت” تو هر دو هست!!
چند وقت آقایون، چه دولتی و چه مجلسی، مسابقه گذاشتند که صدای ملت رو در بیارن…
متاسفانه “حضرت آقا” دارند هزینه میدن جای حضرات!
از دیروز که آن سخنرانی کذایی و این احکام کذائی تر را روی آنتنهای خبری گرفتم، مثل غده ای داشت خفهام میکرد. چند بار به قطعه سر زدم تا اینکه بالاخره همزمان این متن و متن حاج حسین مقداری راه تنفسم را باز کرد. ای کاش آقا، اراجیف این بابا را نشنیده باشد. فقط دلم شور ایشان را میزند. نمیدانید این نوع غصّهها با آدم در غربت چه میکند.
راستی علّت اینکه قبل از سفرت به سازمان ملل همراهت “و ان یکاد” فرستادم دقیقا همین بود تا از شر شیاطین هم سفر در امان باشی.
دو خط آخر محشر
مهتابی که چه عرض کنم؛ کرم شب تاب هم زیادشه
———————–
آقای رئیس!!! خسته شدیم
به فرزندانم بیاموز که مبادا در زندگیشان پول و ثروت و زرق و برق دنیا و مقام و شهوت نقش تعیین کننده داشته باشد، که همه ی اینها دام شیطان است.
::…شهید حاج علی رضا نوری…::
سلام حسین آقا
بعد از خدا قوت، شما منظور آقای رئیس جمهور را مبنی بر منتخبین اقلیت مردم را به درستی انعکاس ندادین و با توجه به زخم زبان های اطرافیان نسبت به مسافرت نیویورکتان و… این مطلب در سایه حاشیه آن زخم زبان ها قرار گرفته.
یک نماینده که از یک شهرستان کوچک و با تعداد پایین رای و با تفکر فتنه سبزی وارد مجلس شده منتخب ملت نیست ولی محترم است به خاطر آرایی که دارد و قانون به او یک کرسی داده است. تمام نمایندگان با هم میشوند منتخب ملت نه آن دیوانه ای که به برکت عناد با احمدی نژاد با رایی قابل تأملی وارد مجلس میشود و با ۷۰ _ ۸۰نفر طرح سوال از رئیس جمهور را به بحث اصلی مملکت تبدیل میکند و در نهایت آقا باید هزینه کند به خاطر غرور چند نماینده مجلس.
آقای احمدی نژاد منتخب اکثریت مردم است.
اشتباه مجلس اینجاست که با قانونگذاری به نفع مجلس میخواد اصلاح کند قانون اساسی را نه به نفع ملت.
هیچ وقت اون ابلهانی که بارها باعث شدن آقا وارد میدان بشوند منتخب اکثریت نیستن بلکه منتخب عده ای از مردم شریفند.
وظیفه ماست که بیاییم ایراد مجلس و بگیم و بعد عکس العمل طرف مقابل.
کـــــــــــــــــــــــــــــــــــو گوش شنوا؟!
کـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو؟!!
نه انگار اشتباه متوجه شدم! … سامریه! معذرت (شکلک خجالت)
سلام
حق دارد آقای دکتر…
این روزها همه یا حس مسولیت پذیری شان گل کرده و می خواهند رییس جمهور شوند یا اگر نمی توانند رییس جمهور شوند رقبای فرد مورد نظرشان را میکوبند…
احمدی نژاد نباید به فکر ادامه راهش باشد؟؟؟؟ آدمی که خدمات بی بدیل دولت نهم و دهم را ادامه دهد؟؟؟
http://www.mashreghnews.ir/fa/news/175174/%D8%B3%DA%A9%D9%88%DB%8C-%D9%85%D8%A8%D8%A7%D9%87%D9%84%D9%87-%D9%85%D9%82%D8%A7%D8%A8%D9%84-%D9%88%D8%B2%D8%A7%D8%B1%D8%AA-%D8%A7%D8%B1%D8%B4%D8%A7%D8%AF-%D8%A7%D8%B8%D9%87%D8%A7%D8%B1-%D8%AD%D9%85%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D8%B9%D8%B1%D8%A8%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%B4%DB%8C%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D8%B9%D8%A8%D8%A7%D8%AF%DB%8C
متن رو کاملا قبول دارم اما دوست دارم به جای اینکه نظر بدم طبق معمول بی ربط بنویسم…
بی ربط:
ولایتمداری یعنی اینکه بگویی بابی انت و امی و در این جمله هم مصر باشی…
سلام بر حسین
این نوشته فقط میتواند از سر آزادگی و عزت خدادادی به قلم درآید.
هر بار که مطالب قطعه را میخوانم، با خودم میگویم که ایکاش وقت بیشتری را با جنابش در فرصتی که در نیویورک بدست داد، میگذراندم.
اما من باب “آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید” به همان دل خوش میکنم.
آرزومند دیدار مجدد
کارتان پر رونق و ثمرش ماندگار باد
حسین قدیانی: الطاف شما، یکی از بهترین خاطرات سفر به مقر سازمان ملل بود. من هم دلم برای تان تنگ شده…
آخه این … مغز سیاسی هم نداره. اگه همه ی این کاراش برای انتخابات آینده هم باشه، باز احمقانس. چون هیچ طیفی رو برای خودش نگه نداشته!
ما اینجا تن مان دارد از حریت حسین قدیانی و نقدهایش به دولت محترم می لرزد، آن وقت، یکی در پست “سلام خانم قوتی” کامنت گذاشته که…
خودتان بروید ببینید!
عجب واکنش جالبی نشان دادند بعضی ها به این متن…
حسین قدیانی: فعلا تا مطمئن نشدم، تایید نمی کنم و سکوت می کنم. اما کاش دکتر دمی درنگ می کرد چه کسانی واقعا دوستدارش هستند؟! ما که او را برای «خدمت» می خواهیم، یا کسانی که رای ما را صرف حرف و تفرقه و جنجال می کنند؟! همین جا از دوستان خوب قطعه ۲۶ عاجزانه می خواهم در کامنت ها، صبوری پیشه کنند و رعایت شان رئیس جمهور و خدمات شبانه روز احمدی نژاد و دولتین نهم و دهم را بکنند.
تک تیراندازمون رو صدا زدم. با دست سنگری رو نشونش دادم و گفتم: ((اوناهاش، اونجاست)). اسلحه اش رو برداشت.
از دوربین اسلحه نگاه کرد، نشانه گرفت، نفسش رو حبس کرد، انگشت اشاره رو گذاشت رو ماشه. یکدفعه انگشتش رو برداشت و اسلحه رو پایین آورد.
چند لحظه بعد دوباره نشانه گرفت و شلیک کرد.
گفتم: ((چرا دفعه اول نزدی؟))
گفت: ((آخه داشت آب می خورد.))
وکیل مدافع (گفت و شنود)
گفت: یکی از نوچه های حلقه انحرافی درباره تعریف و تمجیدهای آنچنانی در حکم انتصاب رئیس جدید دبیرخانه جنبش عدم تعهد گفته است؛ او یک شخصیت برجسته جهانی است و رئیس جمهور مشعل جهان افروزی را به او سپرده تا جهان را روشن کند!
گفتم: ای ول! حیف که این شخصیت برجسته و جهان افروز تا حالا ناشناخته مانده بود! خب! بعدش چی؟!
گفت: دیگه چه عرض کنم؟!
گفتم: وکیل مدافع یک متهم در دادگاه به قاضی گفت؛ آقای قاضی! این موکل من نه فقط مجرم نیست بلکه یک شخصیت برجسته، عارف، شریف، فداکار، دانشمند و… نیز هست. در این هنگام متهم که از تعریف و تمجید وکیل مدافع خود هاج و واج مانده بود، یقه او را گرفت و گفت؛ فلان فلان شده، از من پول گرفته ای، چرا از یکی دیگه تعریف می کنی؟!
داداش حسین عزیز؛ اعتدال در گفتار و رفتار، حقیقتا کاری سخت و نیازمند سلامت نفس بالاست. و من، به نوبه ی خودم، هم آن زمان که از سر اخلاص و درایت، تمام قد از رییس جمهور مکتبی، دفاع می کردی و هم اینک که به خاطر همان مکتب مقدس، از سر دلسوزی و نجابت، هشدار به ایشان می دهی، صادقانه قدر دانی می کنم. خدا به همه ی ما، اون بینش واقعی و توفیق تشخیص سره را از ناسره، عنایت کنه. انشاءالله.
اون از مجریه. اینهم از مقننه. خدا آخر و عاقبت ما را ختم به خیر کنه. و طول عمر، و صبر به حضرت آقا بدهد.
http://rajanews.com/detail.asp?id=144606
سلام
شما که قلم روان و ولایی دارید، از رییس جمهور بخواهید که خون به دل Hقا نکنه. ممنون
سلام.
با “نیاز” بیشتر موافقم تا دوستان دیگر.
صحیح است…
“آقای رئیس جمهور! «هدیه الهی» برای شما نیک اگر بنگری «رای ملت» است. زمان موسی کلیمالله نیز، سامری، گوساله را با زرورق عرفان، قالب کرد!”
حاج حسین خوب بلده چطوری لیچار بار کنه. ایـــــــــــــــول
“مراقب باشید در این روزگار بیخورشید، مهتابی را با ماه اشتباه نگیرید.”
عــــــــــــــــــــــــالی بود. عالی
اما باید گفت متاسفانه برخی ها خوب می دونن خورشید کیه، ماه کیه. خوب میدونن ماه داره نورشو از خورشید میگیره. اما مگه حسادت میذاره، حب دنیا میذاره، راه درست رو برن.
خیلی زیبا به بی تعهدی زنجیره ای ها پرداختید و ممنون بابت تذکر و تنبه به جا به دکتر.
گمانم احمدی نژاد باید بهتر از همه بداند خواست و مطالبه اصلی ملت را از رییس جمهورشان. حالا چرا اهمیت نمی دهد؛ الله اعلم…