ما و «بشیر»؟!

اسفند سال ۱۳۸۱ هجری شمسی، به خاطر ماه محرم، عنوان ستون «دغدغه» ام را در روزنامه کیهان تغییر دادم «با محرمان محرم». امضا اما همان امضای «اکبر شهیدی» بود. آنچه در زیر می خوانید، بازنشر یکی از مطالب ستون «با محرمان محرم» است که ۲۱ اسفند ۸۱ در کیهان چاپ شد.

شب عاشورا بود و جمع عاشوراییان جمع. امام حسین اما چه لذتی که نمی برد از تماشای یاران با وفایش. اصحاب نیز چشم از ارباب برنمی داشتند. تازه! علمدار هم بود. گل می گفتند و گل می شنفتند. بی خود نبود؛ شب امضای شهادت نامه شان بود. شب عملیات! گفت: «امشب شهادت نامه عشاق امضا می شود، فردا ز خون عاشقان، این دشت، دریا می شود».

در همین اثنا غریبه ای وارد خیمه شد. نزد «بشیر حضرمی» رفت و چیزی در گوشش زمزمه کرد. بشیر خیلی آرام جواب داد: «مانعی ندارد. هیچ مهم نیست». و مرد رفت.

امام حسین رو به بشیر کرد و گفت: «بشیر! می توانم بپرسم آن مرد چه در گوش تو نجوا کرد؟ اگر از اسرار تو نیست، بگو!»

بشیر جواب داد: «نه مولای من! سری نیست. البته مسئله مهمی هم نیست. آن مرد خبر آورد که ماموران عبیدالله، تنها پسر مرا در مرز کوفه بازداشت کرده اند و شرط گذاشته اند؛ اگر پدرت بیاید اینجا، آزادت می کنیم».

سیدالشهدا ناگهان از جا برخاست، نزد بشیر رفت، دست بر شانه اش گذاشت و گفت: «بشیر! قول می دهم قیامت، تو را با خود ببرم. الساعه من، حسین بن علی بهترین جای بهشت را به تو ضمانت می دهم. و بار جهاد فردا را از دوش تو برمی دارم. برو! برو و فرزندت را آزاد کن!»

اشک در چشمان بشیر حلقه زد. های های بنا کرد گریه! گریه ای! گویی این چشم بود که از اشک بشیر می ریخت! همان طور گریه کنان، ایستاد و امام حسین را در آغوش گرفت و گفت: «یا اباعبدالله! من عمری است زندگی کرده ام به امید لحظه شهادت در رکاب شما. شما را رها کنم و راه خود روم؟! تک پسرم فدای شما».

چند ساعت بعد، «بشیر حضرمی» در بهترین جای بهشت به شهادت رسید؛ کربلا، آغوش سیدالشهدا.

برادر! خواهر! ما اگر جای بشیر بودیم…

این نوشته در یمین ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. سیداحمد می‌گوید:

    بسم الله…

  2. سیداحمد می‌گوید:

    حسین جان!

    “درندگان مرا پاره پاره کنند اگر از تو جدا شوم.”

  3. سیداحمد می‌گوید:

    بهترین جای بهشت… کربلا… آغوش سیدالشهدا

    اللهم الرزقنا…

  4. العبد می‌گوید:

    بشیر حضرمى …در آغوش مولایت …در بهترین جاى بهشت…طوبى لک بشیر طوبى لک 

  5. بی نشان می‌گوید:

    کاش ما هم مردانگی و غیرت بشیر را داشته باشیم………. خدایا در لحظه آزمون، کمکمان کن که پایمان نلغزد و عهدمان فراموش نشود……..

  6. چشم انتظار می‌گوید:

    ممنون داداش حسین. چه روضه ی کوتاه و تأثیر گذاری بود. خیلی وقت ها نیاز نیست برای گرفتن اشک، دو ساعت پای منبر بنشینی. فقط کافیست، سری به قطعه ی مقدس ۲۶ بزنی و …

  7. مجنون می‌گوید:

    بعد صد سال اگر از سر قبرم گذری
    من کفن پاره کنم زندگی از سر گیرم

  8. حنظله می‌گوید:

    “برادر! خواهر! ما اگر جای بشیر بودیم…”

    خدایا! حسینی کن این دل ما را!

  9. عمار می‌گوید:

    اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا.

  10. ف. طباطبایی می‌گوید:

    خدا عاقب ما رو هم ختم به خیر کنه.

  11. جماران می‌گوید:

    در مکتب امام

    قیام ملت ایران
    برای زنده کردن احکام اسلام بود
    ملت ایران امروز، برای همین معنا که اسلام را زنده کند و احکام اسلام را زنده کند، قیام کرده است و قیامی کرده است که در تاریخ اسلام، در تاریخ ایران سابقه ندارد.
    گزیده ای از اندیشه و آراء امام خمینی – ص ۴۳۲

  12. سنگربان می‌گوید:

    روضه زیبایی بود و در انتها سوالی تلنگری. با چشم انتظار موافقم؛ همین طور است قطعه!
    این شب ها تو هیات همش به این فکر می کنم؛ ما جماعتی که وقتی ذره ای از رفاه مان کم می شه این طور کم میاریم که بعضی چیزها، آرمانها یادمون میره، در کربلا چه می کردیم با امام حسین(ع) وقت تشنگی و گرسنگی!
    خدا کنه مثل بشیر بتونیم از بهترین داشته هامون بگذریم، وقتی پای امام و مولامون میاد وسط…

  13. م.طاهری می‌گوید:

    خدا به ما لیاقت بدهد تا بتوانیم آنچنان که باید، چون بشیرها، عاشقی کنیم.

  14. برف و آفتاب می‌گوید:

    نمی‌رویم عزیز زهرا!!

    ان‌ شاء الله……..

  15. لبیک یا حسین می‌گوید:

    آنجا قطعه ای از بهشت است، در آغوش حسین…

  16. پاییز می‌گوید:

    …سلام ای یاری کنندگان ابی عبدالله الحسین آن شهید مظلوم، درودهای خداوند بر شما باد، پدر و مادرم فدای شما باد، پاک شُدید و پاک شد زمینی که در آن دفن شُدید و به رستگاری رسیدید. قسم به خدا و رستگاری بزرگ، ای کاش من بودم با شما پس رستگار می شدم با شما در بهشت ها با شهدا و شایستگان، و چه نیکویند آنان از لحاظ رفاقت و سلام بر شما و رحمت خداوند و برکاتش بر شما باد…

  17. به جای امیر می‌گوید:

    ابر گریان (به جای گفت و شنود)

    امروز که در آستانه تاسوعا و عاشورای حسینی(ع) هستیم و جهان اسلام در عزای آن امام بزرگوار به سوگ نشسته است، این ستون را در همراهی با عزاداران حسینی(ع) به قطعه ای از ترجیع بند معروف محتشم کاشانی اختصاص می دهیم؛
    روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار
    خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار
    موجی به جنبش آمد و برخاست کوه کوه
    ابری به بارش آمد و بگریست زار زار
    گفتی تمام زلزله شد خاک مطمئن
    گفتی فتاد از حرکت چرخ بی قرار
    عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پیر
    افتاد در گمان که قیامت شد آشکار
    آن خیمه ای که گیسوی حورش طناب بود
    شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار
    جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل
    گشتند بی عماری و محمل شترسوار
    با آن که سر زد آن عمل از امت نبی
    روح الامین ز روح نبی گشت شرمسار
    وانگه ز کوفه خیل الم رو به شام کرد
    نوعی که عقل گفت قیامت قیام کرد

  18. آزاد اندیش می‌گوید:

    سلام؛
    راستش رو بگم؟
    خیلی دوست دارم جای ایشون باشم، خیلی به این مسئله فکر کردم یعنی در مواقع سختی فکر کردم دیدم گاهی انتخابم با حرفم نمیخوره، آرزو دارم جای بشیر باشم، ولی متاسفانه هنوز امام زمان (عج) تنهاست! 🙁
    شما دعام کنید که انشاءالله بتونم یاری کنم.

  19. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    زیارت ناحیه مقدسه امام زمان عج الله:

    سلام بر بشر بن عمر حضرمی! خدا به تو پاداش خیر دهد؛ به جهت اعلام وفاداریت نسبت به امام حسین، آنگاه که به تو اجازه انصراف داد و در پاسخ گفتی: درندگان زنده زنده مرا بخورند، اگر از تو جدا شوم و در این بی‏ کسی تنهایت گذارم و سپس سراغت را از کاروانیان بگیرم، نه، نه، هرگز چنین نخواهد شد!

  20. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    “آن مرد خبر آورد که ماموران عبیدالله، تنها پسر مرا در مرز کوفه بازداشت کرده اند و شرط گذاشته اند؛ اگر پدرت بیاید اینجا، آزادت می کنیم».”

    قبول دارم کمی پرت است نقدم و اصلا خللی به اصل قضیه هم وارد نمی کند، اما در همه منابع به جای مرز کوفه، “مرز ری” مطرح شده.

    حسین قدیانی: آره اما نخواستم توی متن قدیمی ام دست ببرم و الا فقط این نقد بهش وارد نیست… ولی خب، همین هم درسته!

  21. شیدا می‌گوید:

    ………………………

  22. شوکران می‌گوید:

    سلام آقا سیداحمد آقا؛ خوبی؟
    …………………………………

  23. ناشناس می‌گوید:

    “گویی این چشم بود که از اشک بشیر می ریخت!”

    تعبیر زیباتر از این ندیده بودم. عالی…

  24. .... می‌گوید:

    …………

  25. 313 می‌گوید:

    علت اول دیوانگی ماست حسین؛ عقل افتاده در این راه به سرگردانی….

    جانم حسین

  26. عشقستان اسماعیل می‌گوید:

    سلام
    سر صبح
    با این متن گریستممممممممممممممممم
    همین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.