غدیر، تقدیر ماست؛ ما با «سیدعلی»… آری! بیعت با «علی» می کنیم
قبل التحریر: «حاج یدالله سمیع» اهل فرخ شهر شهر کرد با یک قرن زندگی قرآنی، به روایتی صحیح، پدر ۷ شهید است؛ ۳ فرزند پسرش به نام های قدرت الله، عبدالله و ولی الله هر ۳ به شهادت رسیدند. حاج یدالله اما ۳ دختر هم داشت که همسر یکی شان یعنی سردار شهید غلامرضا کاووسی در قهقهه مستانه اش «عند ربهم یرزقون» شد. به این ۴ شهید، اضافه کنید حمید، سعید و بهرام زاهدی؛ نوه های دختری دیگر حاج یدالله را که با کمترین سن ممکن، جرعه نوش باده شهادت شدند. آری! پدربزرگ ۳ شهید، پدر ۳ شهید و پدر خانم شهید کاووسی بودن، یعنی حاج یدالله سمیع پدر ۷ شهید است. یادش به خیر! زمستان ۸۴ رفتم دیار «لاله های واژگون» تا گفت و گو کنم با پدر ۷ لاله باشکوه. محصولش در صفحه شهید ۲ شماره از هفته نامه «یالثارات الحسین (ع)» به تاریخ ۳ اسفند ۸۴ و ۱۰ اسفند ۸۴ منتشر شد، البته با اسم مستعار «علی اکبر بهشتی». آن ایام، خوب یادم هست حاج یدالله ۱۰۰ ساله بود، اما الان در جوار رحمت حق، هم نشین شهدایش است. در ادامه بازنشر مصاحبه قدیمی با این خانواده معزز را بی کم و کاست و عینا می خوانیم.
نرسیده به شهر کرد، شهر کوچکی است به نام «فرخ شهر» که سالیانی نه چندان دور، قریه ای به نام های «قه فرخ» یا «قهوه فرخ» چسبیده به کوه بود. کوه «گردنه رخ». بعدها روستاییان فرخ شهری برای کشاورزی، قریه خود را تا دشت های اطراف امتداد دادند تا چندی دیگر روستای بزرگ شان را تبدیل به شهری کوچک نمایند. دین و آئین در این سرزمین چنان ریشه دار است که حتی زمان رضا خان، زنان این شهر نه فقط کشف حجاب نکردند، بلکه جملگی با چادر در معابر عمومی تردد می کردند. در سال های منتهی به انقلاب نیز اگر چه فرخ شهر فاصله ای دور و دراز با مرکز استان داشت، ولی با مبارزه چنان خو گرفته بود که امروزه شماری از شهدای این خطه را رادمردانی تشکیل می دهند که به دست عمال رژیم طاغوت به شهادت رسیدند. در دوران جنگ نیز چه بسیار که این شهر کوچک، مردان بزرگ خود را به جبهه ها فرستاد تا ثابت کند مردمان فرخ شهر، دین را نه در پستوهای راحت، که در عرصه های خطر مراقبت می کنند. مردانی نظیر شهیدان زاهدی، نجف پور، براتپور، کاووسی و… که اگر در شلمچه و فکه و طلائیه مردانه نمی جنگیدند، امروز ما را نه دینی مانده بود و نه زمینی و نه آئینی. فرخ شهر اما این روزها نیز شهری انقلابی و دینی است و در یک نمونه جالب نزدیک به ۴۰ پایگاه بسیج دارد. فرخ شهر، شهری به شدت سرد، چسبیده به بام ایران؛ شهر کرد است، ولی خون گرمی مردمان متدینش به حدی است که خیلی زود یخ های منجمد را آب می کند. برودت هوا در فرخ شهر گر چه حتی به ۳۰ تا ۴۰ درجه زیر صفر می رسد، اما این همه سرما در برابر گرما و محبت مردم این خطه، البته که چیزی نیست. کمی آن سو تر از فرخ شهر، گل هایی از دل خاک می روید به نام «لاله های واژگون» که دیدنش، بسیاری را از نقاط دور و نزدیک به این حوالی می کشاند. گذشته از لاله های واژگون، این منطقه را لاله های دیگری است. لاله هایی که محصول پاشیدن بذر معنویت در دل مردم این دیار است. از همان ها که در خانواده «حاج یدالله سمیع» نه یکی نه دو تا، بلکه هفت نمونه اش را می توان سراغ گرفت.
برای گفت و گو با حاج یدالله سمیع، نیازی به جست و جو برای پیدا کردن خانه ایشان نبود. نوه او «حسین کاووسی» که فرزند داماد شهید این خانواده است، در پایانه فرخ شهر به استقبال مان آمد تا پس از گذر از چند خیابان، وارد خانه حاج یدالله شویم. پیرمردی که ۱۰۰ سال از خدا عمر گرفته اما عمق و محتوای زندگی اش، خیلی بیشتر از طول و عرض این زندگی است. نشان به نشان قرنی، قرآنی زیستن. برای سهولت در امر گفت و گو و کسب اطلاعات مستند، حسین یکی از دوستان پدرش را نیز دعوت کرده بود تا ما را در جمع آوری خاطرات بهتر و دقیق تر یاری کند. قبل از اینکه با حاج یدالله در مهمان پذیر خانه ملاقات کنیم، در اتاقی دیگر، «برادر مهری» دوست و همرزم شهید کاووسی به معرفی کوتاهی از شهر فرخ شهر می پردازد و آنگاه خانواده شهیدان سمیع را اینگونه معرفی می کند؛
«حاج یدالله ۳ پسر داشت که همگی شهید شدند. قدرت الله، عبدالله و ولی الله. سه تا هم دختر دارند که همسر یکی شان یعنی سردار شهید غلامرضا کاووسی به شهادت می رسد. من با غلامرضا خیلی مانوس بودم. علاوه بر اینها ۳ تا از نوه های حاج آقا هم که سن زیادی نداشتند؛ یعنی حمید، سعید و بهرام زاهدی به شهادت می رسند. حالا شما فکرش را بکنید که این پیرمرد چقدر خوب و خدایی زندگی کرده که به چنین فیض عظیمی نائل شده».
مهری از حاج سمیع برای مان می گوید؛
«حاجی دام داری ییلاق و قشلاق داشت و در قسمت های عشایرنشین گوسفندهایش را برای چرا می برد. ایشان از همان قدیم آدم معتقدی بود. خود من که بچه بودم، حاج سمیع را همیشه در مسجد می دیدم. یادم هست که ماه رمضان یا محرم، دام داری را تعطیل می کرد و برای عبادت و عزاداری به فرخ شهر می آمد و چون از نظر مالی هم دستش باز بود، اغلب برنامه ها به همت خود حاجی شکل می گرفت. به جرئت می توانم ادعا کنم که اگر حاج سمیع نبود، مساجدی مثل مسجد امام حسین (ع) یا مسجد جامع فرخ شهر هیچ وقت در برپایی مراسم های مختلف به این صورت موفق نمی شدند. حاج سمیع در همین مساجد با استعداد مادی و معنوی اش حلقه های قرائت قرآن تشکیل می داد. حالا جالب این جاست که حاج سمیع حتی درس مکتب را هم به آن حد نخوانده بود، اما گاهی در مساجد، یک ختم قرآن صبح برگزار می کرد، یک ختم قرآن شب. یعنی سمت یک معلم قرآن سنتی را برای فرخ شهر داشت. بعد از انقلاب هم گوسفندانش را فروخت و آمد در فرخ شهر ساکن شد. شما برای آنکه از سابقه پاک و درخشان حاج سمیع در ایام جوانی و میان سالی بیشتر بدانید، باید بروید میان پیرمردان دام دار عشایر این منطقه تا متوجه شوید برای حاج سمیع چقدر احترام قائل اند. تا آنجا که خود من می دانم حاجی حلال همه مشکلات این مردم بود. چه از بعد مالی چه از ابعاد خانوادگی و… ایام انقلاب هم اگر عکس های آن زمان را نگاه کنید می فهمید که حاج سمیع جلودار اغلب راهپیمایی ها و تظاهرات ها بود. یک بار در زمان ریاست جمهوری رهبر انقلاب که حضرت آقا به فرخ شهر آمده بودند، حاج سمیع خدمت ایشان می رود و وقتی رهبر از حاج سمیع می پرسد که خانواده شما چند شهید تقدیم اسلام کرده اند، حاجی به زیبایی می گوید: ما ۱۱ نفر برای انقلاب اسلامی سرمایه گذاری کردیم! بعدها رهبر انقلاب در یک سخنرانی عمومی عنوان می کنند؛ من در فرخ شهر با پیرمردی روبرو شدم که شهدایش را سرمایه گذاری خود برای انقلاب می دانست. البته ناگفته نماند علاوه بر ۷ شهید خانواده حاج سمیع، این خانواده ۴ شهید دیگر هم تقدیم اسلام کرده اند که از نظر وابستگی خانوادگی، یک پله دورتر از این ۷ شهید هستند».
پس از سخنان جناب مهری، با راهنمایی حسین کاووسی به مهمان پذیر رفتیم. حاج سمیع که در گوشه ای نشسته بود، بر خلاف انتظار ما، به راحتی و بدون تکیه بر عصا بلند شد. چین و چروک صورت پیرمرد از آنجا که با نور جبین پیوند خورده بود، حکایت از یک قرن زندگی با عزت داشت. پیرمرد نوری در چهره داشت دیدنی. نور تمام بود حاج سمیع. عجیب نبود که از صلب او چندین لاله سرخ، سرخ تر از لاله های واژگون بیرون تراویده باشد. وقتی حاج سمیع را دیدم، فهمیدم آن شهدا را چنین پدری سزاست. پدر پیری که با گذشت ۱۰۰ سال از عمرش، همچنان از ایستادگی و مقاومت حرف می زند. صحبت های حاج سمیع را شاید بتوان نوشت، اما چهره نورانی و قامت استوارش را چگونه بنویسم که فقط باید می بودی و پیرمرد را از نزدیک می دیدی. چه لحنی داشت کلامش و چه برقی داشت دیدگانش. حیفم آمد چیزی از صحبت های پیرمرد کم کنم، حتی بسم الله اولش را. قشنگ ترین بسم الله همه عمرم بود که می شنیدم؛
«بسم الله الرحمن الرحیم. من از چند سال قبل از آنکه رضا خان با کودتای سوم اسفند سر کار بیاید یادم هست، تا قضایای مصدق و مدرس که آن ایام ۱۵ ساله بودم. خدمت تان عرض کنم همه هم و غم من در این ۱۰۰ سال زندگی این بوده که خدا را در هیچ کاری فراموش نکنم. گوسفند می چرانم، برای رضای خدا باشد، کار می کنم برای رضای خدا باشد، شهید هم می دهم برای رضای خدا باشد. اگر من پاک زندگی نمی کردم قدرت الله، عبدالله و ولی الله به شهادت نمی رسیدند. نطفه و نان باید پاک باشد تا بشود محصولش را برای اسلام و انقلاب و امام سرمایه گذاری کرد. بعضی ها سرمایه شان پول است، اما سرمایه من شهدایم هستند. همه افتخار من فرزندان شهیدم هستند. داماد شهیدم است. نوه های شهیدم هستند. من از صدقه سر این همه شهید است که آبرویی پیدا کرده ام. از برکت شهادت اینهاست که این همه عمر، بالا بوده سرم. شما اگر این همه راه، قدم رنجه کرده اید، به خاطر من پیرمرد نیست، به خاطر آن شهداست. و الا من کی هستم؟ تا آنجا که عقلم یاری کند و سواد داشته باشم و حافظه ام کمک کند، در خدمت شما هستم».
از حاج سمیع می خواهم از فرزند اولش شهید قدرت الله بگوید؛
«آهان قدرت الله… بچه خوبی بود. با خدا بود. خیلی مهربان بود. هیچ کاری را سر خود انجام نمی داد. اول از من اجازه می گرفت. احترامم را داشت. در کارها با من مشورت می کرد. همیشه وقتی با هم جایی می رفتیم، چند قدم عقب تر از من قدم برمی داشت. مدتی کارمند بانک شده بود. از کارش راضی بودند. هم همکاران و هم مردم. جنگ که شروع شد بنا کرد که؛ بابا! می خواهم بروم جبهه. گفتم: می خواهی مرا تنها بگذاری؟ گفت: پدر جان! مگر نمی دانی دشمن تا کجا جلو آمده؟ اگر جلویش را نگیریم، پس فردا خرم شهر که هیچ، همین فرخ شهر را هم می گیرد. من باید بروم انتقام خون شهدای کشورم را بگیرم. بعد هم رفت جبهه. چند ماه شد تا برگردد. برگشت و از جبهه حرف ها زد؛ پدر جان! اگر بدانی در منطقه، بچه ها چقدر مظلومانه دارند می جنگند، چقدر متواضع و دوست داشتنی اند، خودت هم می آیی جبهه! ناقلا می خواست پای من پیرمرد را هم با ۹۰ سال سن بکشاند جبهه! من که با آن سن و سال کاری از دستم برنمی آمد. بدتر، دست و پا گیر بودم! اما خیلی دوست داشتم مثل بچه هایم با دشمن بجنگم. همین هم شد! یک بار آفتابی شدم آن طرف ها!»
از تعجب مو به بدنم راست شده بود. جبهه کجا؟ پیرمرد ۹۰ ساله کجا؟ یاد کربلا افتادم و «حبیب بن مظاهر». صحابی سالخورده اباعبدالله. الحق که جنگ ما قطعه ای از کربلای حسین (ع) است. از طفل ۶ ماهه رزمنده داشتیم تا حاج یدالله سمیع. اما خداوند مقدر کرده بود حاج یدالله زنده بماند و از حضور رویایی اش در منطقه عملیاتی فاو برای ما ماجراها بگوید؛
«زمستان ۶۴ با عبدالله رفتیم اروند. آن زمان قدرت الله شهید شده بود، اما حتما خوشحال بود که مرا در جبهه می دید. من حتی رمز عملیات فاو را که فکر کنم اسمش والفجر بود (والفجر ۸) یادم هست. این آیه بود: «بسم الله الرحمن الرحیم. لاحول ولا قوه الا بالله العلی العظیم. قاتلوهم حتی لاتکون فتنه. یا فاطمه الزهرا. یا فاطمه الزهرا. یا فاطمه الزهرا». در این عملیات به خاطر دارم کارشناسان جنگی آمریکا شایع کرده بودند ایران در اروند شکست سختی می خورد، ولی یک هفته بعد از عملیات، سران آمریکا گفتند؛ در اروند از بس عراق ضعیف ظاهر شد و ایرانی ها دلیرانه جنگیدند که بعید نیست به جای تحمل تلفات بیشتر حاضر شوند بخش هایی از خاک شان را به ایران بدهند. من خیلی مفتخرم که در همین عملیات پایم به جبهه باز شد. نزدیک ۲ هفته ماندم در اروند. بچه بسیجی ها که مرا با آن سن و سال در اروند می دیدند، خیلی به قول معروف صفا می کردند. شوخی می کردند. روزی یکی شان آمد جلو و گفت: حاج آقا! من عصای شما. هر کجا خواستی بروی، بگو! گفتم: من عصا نمی خواهم. خندید! بعد هم عبدالله یک وسیله جور کرد و مرا بردند عقب. یادش به خیر! عبدالله هم بچه خوبی بود. چقدر دلم الان هوایش را کرده! عبدالله معلم بود. معلم مدرسه خیرآباد که بعدها شد به اسم خودش! من خیلی از عبدالله راضی بودم. در فاو، همه می گفتند؛ حاج سمیع! خوش به حالت. چه پسر خوبی داری. چقدر هوایت را دارد. من حالا افتخار می کنم سرمایه ام برای اسلام اینقدر محبوب بود بین دوستانش. در همان فاو، یک روز آمد و مرا بغل کرد و نزدیک یک ساعت همان بغلم، بنا کرد گریه کردن. گفتم: چرا همچین می کنی؟ گفت: به زودی دلم برایت تنگ می شود بابا! خدایی می لرزید شانه هایش. خیلی دوستم داشت عبدالله».
خبر شهادت اولاد… خبری است که حاج سمیع بارها و بارها شنیده است؛
«وقتی خبر شهادت بچه ها را می شنیدم، هیچ ناراحت نمی شدم. ناراحتی برای وقتی است که فرزند آدم در راهی نادرست بمیرد. خدا به هر کسی لیاقت شهادت نمی دهد. وقتی فرزندان من، داماد من و نوه هایم باعث آبروی من در هر ۲ دنیا شده اند، از چه باید ناراحت باشم؟ فقط یک مقدار فراق شان برای من سخت است که آن هم چند صباح بیشتر نیست. مگر چقدر دراز است این دنیا؟ همه زندگی ما آن طرف است. البته من خیلی هم این فراق را احساس نمی کنم. به خدا گاهی اتفاقاتی در زندگی ام می افتد که مطمئن می شوم هیچ کدام شان مرا فراموش نکرده اند. شهید از آن دنیا هم می تواند هوای پدر مادرش را داشته باشد. دست شهید باز است. این کمک کردن ها اصلا چیزی نیست برای شهید. جز این چیزها، خیلی خواب شهدایم را می بینم. خواب همه شان را. اغلب با هم اند و می بینم شان که در یک جایی شبیه باغ و گلزارند. یک بار خواب قدرت الله را دیدم که به من گفت: پدر! مبادا غصه ما را بخورید. باغی را نشانم داد و گفت: ما اینجا راحت راحت ایم. من آنقدر آنها را در لباس های تر و تمیز و در مکان های زیبا می بینم که در همان عالم خواب، از فرط خوشحالی گریه می کنم و با همین گریه ها از خواب بلند می شوم. اینکه آنها در آخرت به قول امام «عند ربهم یرزقون» اند، به خاطر زحماتی است که در این دنیا کشیده اند. مثلا داماد ما حاج غلامرضا آنقدر با معرفت بود که حساب نداشت. خیلی اندیشمند و فکور بود. خدا را شکر، پسرش هم الان همین طور است. خدا اگر غلامرضا را از ما گرفت، به جایش یک گل دیگر به ما داد. حسین در رفتار و کردار مو نمی زند با پدرش. شده عصای دستم. یا مثلا نوه هایم که شهید شدند، سنی نداشتند اما کارهایی می کردند که اصلا به سن شان نمی خورد. این ۳ نوه شهید من همگی از یک دخترم هستند. در همان بچگی سکنات شان مثل آدم بزرگ ها بود. همیشه می گفتند؛ ما باید برویم جبهه تا انتقام خون دایی های مان را بگیریم. عجله داریم، باید برویم. انگار برای شهادت مسابقه گذاشته بودند. هنوز ۴۰ یکی شان نشده، آن دیگری می رفت و هنوز چند ماه از شهادت یکی شان نگذشته، خبر شهادت دیگری را می آوردند. هر که در این خانه را زد، خبر شهادت یکی از اولاد مرا آورد… (حاج یدالله گریه می کند) هی خدا! نسیمی بودند که مدتی آمدند در زندگی ما و وزیدند و رفتند. قشنگ آمدند و قشنگ رفتند. می دانی الان دارم حسرت چه را می خورم؟ حسرت اینکه کاش جوان بودم و من هم به این شهدا می پیوستم».
از شهدای خانواده حاج سمیع اما هنوز برنگشته پیکر قدرت الله؛
«خواب قدرت الله را زیاد می بینم. اوایل امید داشتم زنده برگردد یا اسیر شده باشد، اما یک شب خوابم آمد و خبر شهادتش را به من داد و گفت: اینجا که هستیم، همه شهیدیم. همین طوری بهتر است. حیف قدرت الله بود که شهید نشود. پیکرش هم برنگشت، برنگشت! عیبی ندارد. این همه شهید ما پیکرشان برگشت، چه می شود مگر حالا یکی شان معلوم نباشد کجای مرز ایران و عراق آرام گرفته؟! شهید در هر صورت شهید است اما وقتی گمنام می شود، شهادت قشنگ تری است. اینجوری که نمی ماند؛ بالاخره یک روز می بینم پسرم را یا نه؟!»
از دستگیری صدام توسط آمریکایی ها خیلی نمی گذرد. کمتر از چند هفته. از حاج سمیع می پرسم؛ به عنوان پدر ۷ شهید، وقتی صدام را در آن وضع دیدی، چه حسی داشتی؟!
«صدام که دیگر آن برو بیای سابق را نداشت. شده بود یک لاشه متعفن. آنکه صدام را در اوج قدرت و شکوهش شکست داد، همین بچه های ما بودند. همین شهدا. همین بسیجی ها. این شهدای ملت ما بودند که صدام را در اوج کری خواندن هایش به غلط کردن انداختند. صدامی که غربی ها به دام انداختند، در برابر صدامی که بچه های ما در اروند پوزه اش را به خاک مالیدند، مثل مورچه بود در برابر شیر. من از زمان رضا خان توی سیاست ام. ملت ما به رهبری امام خمینی، صدامی را زمین گیر کرد که از طرف همه ابرقدرت ها حمایت می شد. وانگهی! اصلا صدام را چه کسی سر کار آورد؟ چه کشورهایی در جنگ پشت صدام بودند؟! حزب بعث عراق چگونه ساخته شد؟! چه کسی صدام را شیر کرد علیه ایران؟! این همه سلاح شیمیایی را کی به صدام داد؟! آمریکایی ها خودشان نمی فهمند، همه ملت ها را هم هالو فرض کرده اند. خجالت نمی کشند از این همه دروغ. من به عنوان پدر ۷ شهید، معتقدم روز دستگیری اصلی صدام آن روزی بود که خرمشهر آزاد شد. من آن روز خوشحالی ام را کردم!»
حاج یدالله در جواب پرسش دیگر ما می گوید؛
«معمولا هر ۵ شنبه به گلزار شهدای فرخ شهر می روم. اگر مسئولین شهر برای هر برنامه و مراسمی، اول می آیند سراغ من، همه این احترام ها به خاطر این شهداست و من کوچک ترین کاری که می توانم بکنم رفتن سر مزار اینها و فاتحه خواندن است. به هر حال همه عمر من در همین گلزار شهدا گذشته. سر مزار هر شهیدم که بخواهم نیم ساعت بمانم، تقریبا می شود نصفی از روز ۵ شنبه. من در جوانی گله دار بودم. دام داری هم می کردم. وضعم خدا را صد هزار مرتبه شکر خیلی خوب بود. نه چشم کسی در مال من بود و نه مال کسی در اموال من. محصولات دام داری را اغلب میان مردم محروم تقسیم می کردم. دریغ نداشتم که به خلق الله کمک کنم. این شد که خدا به مال من مدام اضافه می کرد و برکت می داد. من در این ۱۰۰ سال عمر، زیاد غصه دنیا را نخوردم. حرص نزدم. عیب بعضی جوانان امروز این است که به جای کار، به فکر دنیا هستند. درست و خوب و باخدا که کار کنی، دنیا هم روی خود را به آدم نشان می دهد. بدون کار و با تنبلی، دنیا را به آدم نمی دهند. البته کاری که برای رضای خدا نباشد، اصلا سود ندارد. به ظاهر سودی هم داشته باشد، دوام نخواهد داشت و زود از بین می رود».
اما همسر حاج سمیع؟
«چند سال از فوت حاجیه خانم می گذرد. خیلی برایم همسر خوبی بود. خانه را چنان آرام و آماده کرده بود که من راحت می توانستم به کارهای بیرون برسم. حقا شیرزن بود و الکی نق نمی زد. بعد از شهادت هر کدام از بچه ها، آنکه بیش از همه به من دلداری می داد، او بود. او خیلی از من صبورتر بود، اما همیشه می گفت: من زودتر از تو به بچه ها ملحق می شوم. همین هم شد. کلا معتقدم نسبت به زمان مرگش، مرگ آگاهی داشت. آن روزی که رفت، کار نکرده ای در این دنیا نداشت».
حاج سمیع در ادامه حرف هایش اشاره می کند به حجت الاسلام عیسی توسلی، امام جمعه شهید فرخ شهر؛
«خدا شاد کند روح شهید توسلی را. اینکه من موفق شدم مسجد جامع را درست کنم، با تشویق ایشان بود. حاج عیسی بود که به همه ما اهمیت داشتن مسجد جامع را برای شهر متذکر می شد. خیلی از جوانان فرخ شهر را شهید توسلی اهل اسلام و انقلاب کرد. جوانانی را جذب مسجد کرد که سر به راه کردن شان بسیار سخت بود. خانه به خانه راه می افتاد و با این جوانان حرف می زد. عجیب حوصله داشت برای این کارها. جوانان فرخ شهر پروانه وار گردش می چرخیدند».
برادر مهری در تکمیل سخنان حاج سمیع می گوید؛
«شهید توسلی برای بازدید از جبهه های غرب روانه آن نواحی بود که توسط منافقین به شهادت رسید. شما خودت این عکس را نگاه کن! سعی کن بفهمی چه حالی داشت، چه معنویتی داشت، چه صفایی داشت. رهبر که آن زمان رئیس جمهور بود به مناسبت شهادت شهید توسلی پیامی داد که یک جمله اش هنوز در خاطرم هست؛ «سلام و درود خدا به روان آن امام جمعه شهید باد که بلیغ ترین خطبه ها را با خون خود نگاشت». حاج سمیع و شهید توسلی خیلی با هم مانوس بودند. فرزندان حاج سمیع زودتر از شهید توسلی به شهادت رسیده بودند و برای همین حاج عیسی احترام ویژه ای برای حاج سمیع قائل بود و در هر برنامه ای حاج سمیع را مقدم می داشت. مسجد جامع فرخ شهر محصول همکاری و همدلی حاج سمیع با شهید توسلی بود که گنجایش بیش از ۵۰۰ نفر را دارد و به نسبت خودش مسجد خوب و مجهزی است. (در حین صحبت های جناب مهری درباره امام جمعه شهید فرخ شهر، حاج سمیع بنا می کند گریه کردن) حاج سمیع برای فرزندانش جز یک بار، اصلا گریه و زاری بلند نکرد، اما هر وقت اسم حاج عیسی می آید، به هم می ریزد. حاج یدالله زمانی ۲ تا از فرزندانش مفقود بودند که البته هنوز هم یکی شان یعنی قدرت الله مفقود است. یعنی ۲ شهید اول خانه ایشان تا چند وقت پیکر هیچ کدام شان برنگشته بود. یک روز چند تا از مفقودین را که پیکرشان پیدا شده بود، آوردند گلزار شهدای فرخ شهر. من یک دفعه دیدم حاج سمیع زد زیر گریه که؛ خدایا! لااقل یکی از شهدای مرا به من برگردان که بیایم اینجا و کنار مزارشان آرام بگیرم. خیلی نگذشت که خبر آوردند پیکر عبدالله پیدا شده. عبدالله را آوردند. من فکر می کردم روز خاکسپاری، حاج سمیع بنا می کند اشک ریختن، اما خدا شاهد است آن روز حاجی حتی یک قطره هم گریه نکرد. حتی خیلی خوشحال بود! خیلی آرام بود! و فقط خدا را شکر می کرد که به دعایش گوش داده. آن روز حاج عیسی متوجه حالات حاج سمیع شد و سعه صدر و تحمل معنی دار حاجی را ستود. یک روز حاج عیسی از حاج سمیع پرسید؛ چرا روز خاکسپاری عبدالله گریه نکردی؟ حاج سمیع گفت: اتفاقا خیلی بغض داشتم، خیلی اشک داشتم، اما دوست نداشتم دشمن با دیدن گریه های من خوشحال شود. این بود که از خدا خواستم به هیچ کدام از اشک هایم اجازه بیرون آمدن ندهد! خدا هم به خواسته ام گوش داد».
حاج سمیع اما اشک هایش را که برای حاج عیسی جاری شده بود، پاک می کند و اشاره می کند به یک قرآن قدیمی روی طاقچه؛
«من و این قرآن، یک قرن است که با هم ایم. مثل ۲ دوست صمیمی! سابق بر این، روزی ۱۰ جزء قرآن می خواندم، اما الان بیشتر از ۴ جزء نمی توانم. قرآن به وقت آدم برکت می دهد. زمان چوپانی می دیدم این برکت را عینا. مثلا خیلی ها می گویند؛ اگر جمعه برویم نماز جمعه، وقت مان برای فلان کار گرفته می شود! من اما تا به حال نماز جمعه ام ترک نشده و به همه کارهایم هم رسیده ام».
حسین نوه دختری حاج سمیع، فرزند سردار شهید غلامرضا کاووسی است؛
«حاج غلام فرمانده گردان یازهرا (س) بود. مهم ترین نکته درباره زندگی پدرم همان است که در وصیت نامه اش نوشت: «راه حق سختی ها دارد و سختی ها را عاشقان به جان می خرند». پدرم از آنجا که خود عاشق بود، سختی ها را به جان می خرید و پای دین حاضر به معامله با دشمن نبود. البته عموی من هم جزء شهداست. کلا مهم ترین عضو خانواده ما شهادت است و شهید. شهادت سعادت است، ما اما عادت کرده ایم به این سعادت. عموعلی مداح اهل بیت بود و محرم های فرخ شهر هنوز هم با نوحه های باقی مانده از او محزون می شود. در مورد ۳ پسرخاله شهیدم یعنی حمید، سعید و بهرام زاهدی باید بگویم حمید خطاط بود و دستی هم در نقاشی داشت. از حمید اهل هنر جمله زیبایی هست که می گوید؛ «زندگی برای دنیا پرستان زیباست، اما برای مردان خدا و آنان که ادعای مسلمانی دارند یک آزمایش است». سعید دیگر نوه شهید حاج آقاست که ۱۴ آبان ۶۱ در موسیان شهید شد. بهرام هم ۸ آذر در محور دهلاویه بستان به شهادت رسید».
برادر مهری همرزم شهید کاووسی از نحوه آشنایی خود با حاج غلام می گوید؛
«با حاج غلام توی راهپیمایی های پیش از انقلاب آشنا شدم. سال ۵۶ و به خصوص سال ۵۷ که در مساجد شهر عمدتا با هم بودیم. بعد از انقلاب، حاج غلام رفت سپاه و پاسدار شد و همه وقتش در جنگ گذشت. مرخصی هم که می آمد، می رفت پایگاه بسیج و رتق و فتق امور اعزام. من با حاج غلام خیلی دیر آشنا شدم اما خیلی زود از دستش دادم. از ایام منتهی به انقلاب یادم هست که در مبارزه با ضد انقلابی و افکار منحط، یک چهار محال بختیاری بود و یک حاج غلام. آن زمان در چهار محال، ضد انقلاب جو بدی علیه بچه مسلمان ها درست کرده بود. بر اساس اسناد موجود حاج غلام قهرمان مبارزه با این جریان بود، آنقدر که بارها و بارها توسط منافقین تهدید شد. چند بار هم کار به درگیری فیزیکی رسید. تصور گروهک ها این بود که سازماندهی نیروهای انقلابی با حاج غلام است و البته درست فکر می کردند! حاج غلام ۲ محور داشت در راه این سازماندهی. یکی مسجد و یکی بسیج. بسیج فرخ شهر هنوز هم دارد نان حاج غلام را می خورد. حاج غلام خانواده خوبی داشت. پدرش از معتمدین شهر بود و فردی معتقد و باسواد. حاج غلام البته پدربزرگ مبارزی هم داشت. خانه پدربزرگ حاج غلام محل اجتماع مردم فرخ شهر بود، چه قبل انقلاب، چه زمان جنگ. معلوم است که حاج غلام با این نیای آگاه و متعهد، چه پرورش اصیلی پیدا می کرد. او میان اخلاق اسلامی و روحیات انقلابی پیوند زده بود و شعارهایش سطحی نبود. اخلاص داشت و به شدت ساده زیست بود. خانه اش فقط ۱۵۰ متر داشت. در شهرهایی مثل فرخ شهر اغلب خانه ها مساحتی نزدیک به ۳۰۰ متر دارند با حیاطی بزرگ، اما حاج غلام با اینکه از نظر مالی متمکن بود، رفت توی یک منزل محقر زندگی کرد. الان آن خانه شده محل بسیج خواهران فرخ شهر. خانه ای کوچک که مساحت معنویتش خیلی بیشتر از ۱۵۰ متر است. خدا حتی به خانه مردان نیک روزگار هم برکت می دهد. خانه شهید کاووسی با خانه پدری من کمتر از ۵۰ متر فاصله داشت. (بغض می کند و می زند زیر گریه) یادش به خیر! یک بار توی کوچه حاج غلام را دیدم. بهش گفتم: کجا می روی؟ گفت: نفت مان تمام شده، دارم می روم نفت پیدا کنم. زن و بچه دارند یخ می زنند از سرما. حالا حاج غلام برای خودش فرمانده گردان بودها! یه جورایی شناخته شده ترین جوان فرخ شهر بود به لحاظ موقعیت شغلی و چه و چه. این حسین آقا هم تازه به دنیا آمده بود. اما چرا نفت شان تمام شده بود؟ من می دانم! هر وقت نفت زیادی در خانه داشتند، می رفت می داد به مستمندان شهر. آنقدر به آنها نفت می داد تا زن و بچه خودش در سرما بمانند. این است انقلابی ما. این است شهید ما. این است سپاهی ما. و الا شعار را که همه بلدند بدهند. خلاصه! به حاج غلام گفتم: برو از بچه های فلان صندوق انصار نفت بگیر. اصلا کارشان رسیدگی به خانواده رزمنده هاست. حالا حاج غلام خودش فرمانده بسیج فرخ شهر بود! جواب داد؛ من از آن صندوق نفت نمی گیرم. شاید بسیجی های دیگر از زن و بچه من محتاج تر باشند. به او گفتم: پس می خواهی چه کار کنی؟ گفت: می روم از مغازه ای، دکانی، جایی، برای همین امشب نفت پیدا می کنم، فردا هم خدا بزرگ است، پس فردا هم که عازم جبهه هستم و خانه و خانواده را باید بسپارم به خدا! بعد دستی زد به شانه ام و گفت: خدا از صندوق انصار فرخ شهر خیلی بزرگ تر است و بلد است خودش گرم کند فضای خانه ام را! به خدا عارف بود حاج غلام! الان این چیزها بیشتر شبیه افسانه است. و خیلی هم خریدار ندارد این حرف ها! تا از این حرف ها می زنی، کلی حدیث و آیه برایت می آورند در لزوم رسیدگی به زن و بچه! اول از طرف سپاه، بعد از طرف بسیج، به حاج غلام ماشین دادند، اما نگرفت! همیشه پیاده می آمد مسجد، چه از خانه و چه از محل کار. از ماشین بیت المال فقط وقت هایی استفاده می کرد که بچه های سپاه و بسیج هم بودند و جایی می خواستند بروند که ماشین نبود. از خودش یک ژیان مدل ۵۷ داشت که یه جورایی شده بود ماشین بیت المال. بیشتر دست سپاه و بسیج بود، تا خودش! الان طرف ۲ تا شعار انقلابی می دهد و ۲ تا راهپیمایی می آید، خودش را طلبکار می داند از انقلاب! در جبهه، حاج غلام فرمانده گروهان بود. بعدا شد معاون گردان. بعد هم فرمانده گردان. به حاج غلام هر وقت لباس فرماندهی دادند، نگرفت. نوعا لباس هایی که به ایشان می دادند، می داد به بچه های تدارکات و بهشان می گفت: این لباس را بده به فلان رزمنده، آن یکی را بده به بهمانی، وضع لباس های شان اصلا خوب نیست! می مرد برای بسیجی ها. خودش معمولی ترین لباس را می پوشید، لباس نو را می داد بچه های ملت. هنگام غذا می ایستاد بالای سر آشپز و تا مطمئن نمی شد که غذا به همه رسیده، لب به غذا نمی زد. در جبهه، یک بار هم به یاد ندارم شهید کاووسی نفر آخر غذا خوردن نباشد. به خدا یک بار هم به خاطر ندارم! اما خوب یادم هست که کوچک ترین ساک جبهه، برای ایشان بود. کمترین و ساده ترین لباس ها. حاج غلام تا زمانی که سپاه بود، هیچ چیز از سپاه نخواست. بهش پیشنهاد رسمی دادند که فرمانده سپاه استان شود، اما قبول نکرد. گفت: دوست دارم بسیجی باقی بمانم. ما الان چند تا نماینده مجلس داریم که این جورند؟! بعضی ها برای یک صندلی بزرگ تر، حاضرند به جنگ انقلاب بروند! همین حاج غلام نماز شبش در جبهه ترک نمی شد. من نشانی شان را می دهم؛ برو یکی یکی از هم رزمانش بپرس!
حاج غلام در شاخ شمیران، عملیات والفجر ۱۰ زمستان ۶۶ شهید شد. در منطقه سر پل ذهاب با چند تا از بچه ها از چادر فرماندهی رفتند شناسایی و برگردند. من در سنگر نشسته بودم و بقیه بچه های کادر گردان خواب بودند که حاج غلام و بچه های شناسایی برگشتند. آن منطقه به خاطر چینش خاص کوه ها، اصلا امنیت نداشت. شهید کاووسی آمد و به من گفت: چرا برای اردوگاه، بچه های بیشتری را نگهبان نگذاشتی؟ گفتم: حالا الان ساعت یک و نیم شب است و همه خوابیده اند. نگهبان بماند برای فردا. دیدم رفت وضو گرفت و گفت: برو یک چای درست کن بخوریم! ایستاد برای نماز شب. بعد با هم چای خوردیم. من چشمانم سنگین شده بود، اما آن شب نمی دانم چرا بدخواب شده بودم. تا دم صبح، هر بار که از خواب بلند شدم، دیدم ایشان بیدار است. یا دارد نماز می خواند یا مراقب است که اگر اتفاقی افتاد، یکی بیدار باشد. حالا من پیک گردان بودم و حاج غلام فرمانده! همان شب، یکی از دفعاتی که از خواب پریدم، رفتم و با حاج غلام شروع کردم حرف زدن و شوخی کردن! گفتم: حاج غلام! من می خواهم توی این عملیات شهید شوم! جواب داد؛ اما من می خواهم آنقدر زنده بمانم و توی جنگ باشم که فقط چند روز مانده به پایان جنگ شهید شوم! بعد گفت: دوست دارم همه جنگ را باشم، اما بعد از جنگ را اصلا نبینم! همین که خواست جنگ تمام شود، خدا خودش لطف کند و مرا شهید کند! دوباره گفت: تو خبر از روزگار بعد از جنگ نداری! بعد جنگ، خیلی سخت می شود زندگی کردن و مسلمان ماندن و توی این راه تا آخرش ایستادگی کردن! به بهانه زندگی، خیلی ها دست از آرمان ها و جبهه و جنگ می کشند! (اشک های برادر مهری دوباره جاری می شود) همین هم شد! خودت برو ببین حاج غلام چه روزی به شهادت رسید. چند وقت قبل از قطعنامه! خوش به حالش! رفت و ندید روزگار بعد از جنگ را! پس دیگر به چه چیز می گویند مرگ آگاهی؟! شما با کسی که خیلی دوستش داری، چه جوری حرف می زنی؟ حاج غلام موقع نماز، آنقدر عاشقانه با خدا حرف می زد که نمی شد نگاهش نکنی! اون شب، خواب مرا، نماز شب زیبای شهید غلامرضا کاووسی آشفته کرد! یعنی یه نماز می گم، یه نماز می شنوی! یه شهید می گم، یه شهید می شنوی!»
حسین کاووسی: یه بابا می گم، یه بابا می شنوی…
نکاتی کوتاه از زندگی مرحوم حاج یدالله سمیع/ یک قرن زندگی قرآنی
حاج سمیع که زمان جوانی، گله دار و دامدار بود، به شدت رعایت حلال و حرام را می کرد. روغنی که می آورد، همه شهادت می دادند ناب ناب است و هیچ دخل و تصرفی ندارد. حاج سمیع ماه رمضان به کل کارش را رها می کرد و به کمک دیگر روزه داران، روزی ۲ بار در جلسات صبح و عصر مسجد، ختم قرآن می گرفت. مجری اکثر ادعیه های ماه رمضان در مساجد فرخ شهر، حاج سمیع بود که بر ادعیه های جوشن کبیر و جوشن صغیر و افتتاح و دعای سحر تسلط داشت. از بچه برادرهای حاج سمیع، چهار شهید تقدیم اسلام شده اند که با این حساب می توان عدد شهدای نزدیک این خانواده را از ۷ به ۱۱ ارتقا داد. عمر حاج سمیع که سال پیش به رحمت خدا پیوست، قطعا از عدد ۱۰۵ سال بیشتر است، چرا که زمان رضا خان، معمولا شناسنامه ها را چند سال بعد از تولد بچه ها می گرفتند. آنطور که حاج سمیع به یاد دارد، شناسنامه اش در ۶ یا ۷ سالگی گرفته شد. راز این زندگی دور و دراز، یکی به دلیل نوع خاص تغذیه حاج یدالله بود که همواره از منابع طبیعی/ لبنی مثل شیر و ماست و سبزیجات استفاده می کرد و یکی هم عدم تعلق خاطرش به دنیا، در عین کار مداوم. از شهری و روستایی تا عشایر، هنوز هم حاج سمیع محبوب همگان است. رمز این علاقه به نوع سلوک حاج سمیع برمی گردد. حاج یدالله همواره با وضو بود و معروف است که برای وضو گرفتن، گاهی با تبر و چکش به جان یخ های منجمد بام ایران می افتاد، به این امید که یخ ها آب شوند. آن ایام پاییز و زمستان شهر کرد، اغلب شاهد دمای هوای منهای ۴۰ درجه بود. حاج یدالله تا آخر عمر، روزانه فقط ۴ ساعت خواب شبانه داشت و نیم ساعت خواب قیلوله. بسیار مراقب نماز شب بود. حاج سمیع اصلا از قرص و دارو استفاده نمی کرد و هرگز دچار بیماری های روزمره نشد. حافظه حاج سمیع اما زبانزد مردمان فرخ شهر بود. کافی بود برای پیرمرد، چیزی از دوران قدیم می گفتی، تا او با ریز جزئیات، همه را برایت مو به مو شرح دهد. خمس و زکاتش اصلا ترک نشد و همیشه وجوهات را سر وقت می داد. او به دلیل امانت داری، شده بود واسطه انتقال وجوهات از مردم به مراجع. یار امین امام جمعه شهید فرخ شهر بود و مشکل گشای کار مردم. قبل از انقلاب به دلیل سیاست «اصلاحات ارضی» بسیاری از زمین های حاج سمیع به یغما رفت، اما حاج سمیع در جواب عمال شاه می گفت: «زمین مرا گرفتید، اما دین مرا نمی توانید بگیرید». حاج سمیع تا پایان عمر، همیشه مهربان بود و هرگز دچار عوارض پیری نظیر کم حوصلگی و گوشه گیری نشد. این پیر با خدا، در دیار زیبای «لاله های واژگون»، لاله هایی ساخت که عمرشان دست خدا و خون خدا بود، نه آمد و شد بهار. یادش به خیر! آخر گفت و گو از حاج سمیع پرسیدم؛ «شما این همه شهید تقدیم انقلاب اسلامی کردی…» آمد وسط سئوالم که؛ خونی اگه شیرین تره، خون حسینه! بعد گریه کرد و گفت: من کربلا را می دانم! من روضه های قدیمی شنیده ام از کربلا! ۷ شهید من، همه با هم، اندازه علی اکبر امام حسین (ع) قطعه قطعه نشده اند!
حاج سمیع! ای پیر ۷ شهید! ای که خدا نگذاشت دشمن، گریه هایت را ببیند! ای که گفتی؛ خامنه ای جان بخواهد، می شوم سرباز ۱۰۰ ساله اش! آری، با تو هستم! به محرم که می رسد، به حسین (ع) که می رسد، جوری برای ارباب سینه می زنیم تا دشمن بگوید؛ اینها دیوانه اند! به اینها حمله کنیم، با علم «عباس» طرف ایم…
بسم الله…
السلام علیک یا ثارالله
باید یدالله باشی و، متّصف به صفتِ الهیِ سمیع، تا بشنوی ندای امام مظلومان را که گفت: هل من ناصر ینصرنی؟ و تو در جواب بگویی: آری مولای من. این هفت عزیزم، پیش کش تو قبول بفرما…
به گمانم از این مرواریدها زیاد دارد این خطه مروارید پرور؛
ایران را میگویم!
متوجه می شوی حرفم را…
من نمیدانم بمب هسته ای آن ماسماسک هایی است که آنها دارند یا این مروارید هایی که ما داریم اما به هر حال باید به اطلاع عموم غربیان و زدگانشان برسانم این کلاهک ها(مروارید) تعدادشان بدجور بیداد میکند!!!
خوش به حالش. واقعا خوش به سعادتش. مردان خدا همیشه شاکرن.
۲ ساعتی هست میخوام بلند شم برم ۲ تا دعای شب عرفه بخونم.
لامصب حسش نمیاد. فعلا تسبیح به دست صلوات میفرستم.
اگه امشب کسی حالی بهش دست داد، یه دعا هم واسه ما بکنه…
میخ! (گفت و شنود)
گفت: «جو بایدن» معاون رئیس جمهور آمریکا در مصاحبه با شبکه تلویزیونی «سی.بی.اس» گفته است؛ «ایران امروز، منزوی تر از چهار سال قبل است».
گفتم: چهار سال قبل کشورهای عربی منطقه تحت سلطه آمریکا بودند ولی امروز به عقبه استراتژیک ایران تبدیل شده اند. عراق زیر نفوذ آمریکا بود، امروز در اختیار دوستان ایران است، آمریکا در منطقه آشوب آفرینی می کرد، امروزه درگیر جنبش فراگیر وال استریت است، شرایط اقتصادی آمریکا، عادی بود، امروز با بحران بزرگ مالی روبروست و…
گفت: چند ماه قبل، روزنامه آمریکایی هافینگتون پست خطاب به اوباما و بوش نوشته بود، ایران در جنگ نرم هم آمریکا را شکست داده است اگر اینطور نبود، چرا امروزه در خاورمیانه آمریکا منزوی و مورد تنفر مردم است ولی ایران را الگوی خود می دانند؟
گفتم: مثل این که، موتور این یارو معاون رئیس جمهور آمریکا، آب و روغن قاطی کرده! دیوانه ای داشت یک میخ را به صورت وارونه به دیوار می کوبید، رفیقش گفت؛ احمق مگه نوک تیز این میخ را نمی بینی؟ این میخ مال دیوار روبروست!
http://gomnam44.persianblog.ir/page/32
چه جالب بود؛ ممنون.
سلام برادران و خواهران!
با سیزدهمین صرفا جهت اطلاع بچه های حرم در خدمتتون هستیم.
هیئت بچه های حرم گرمسار
http://www.bachehayeharam.blogfa.com
توصیههای آیتالله تهرانی به مناسبت شب و روز عرفه
http://rajanews.com/detail.asp?id=141334
سلام؛
عیدتان مبارک و محتاج دعای خیر دوستانیم در روز عرفه… به رسم دوستی.
عالی بود؛
منتظر ادامه اش هستیم.
قدیمیترین عکس نجف + تصاویر دیدنی
http://www.mashreghnews.ir/fa/news/165599/%D9%82%D8%AF%D9%8A%D9%85%D9%8A%E2%80%8C%D8%AA%D8%B1%D9%8A%D9%86-%D8%B9%D9%83%D8%B3-%D9%86%D8%AC%D9%81-%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D9%88%D9%8A%D8%B1-%D8%AF%D9%8A%D8%AF%D9%86%D9%8A
بررسی اهداف هتاکی مجدد به مطهری زمان
http://bibahane.ir/?p=179
دعای عرفه… با نوای حاج منصور
http://www.rajanews.com/detail.asp?id=141377
التماس دعا از همه دوستان…
بعضا شنیده ام که بچه ها می گویند قلم شما از ۸۸ به بعد، خیلی فرق کرده!!!
این نوشته باطل می کند آن ادعا را!
واقعا خواندنی و جذاب می نویسید و بخش هایی که توصیفات خودتان است، واقعا جذاب است!
سالاری به خدا…
سلام. پدر من یک فرخ شهری است که از نوجوانی به بعد به اصفهان مهاجرت کرده است. اما با وجود اینکه بعضی از بستگان پدری ام، همچنان ساکن این دیارند، هرگز این همه مطلب درباره این شهر نخوانده بودم. ممنون. خیلی زیبا بود.
آدم اینجور متنها رو حیفش میاد یهجا بخونه. چه خوب که همهشو یهجا نذاشتید.
“عبدالله معلم بود. معلم مدرسه خیرآباد که بعدها شد به اسم خودش!”
چه حال و هوایی دارد این گفت و گو!
به به… شب عیدی خیلی می چسبد…
عید بر همگی مبارک!
عیدتان مبارک عبادالله!
“آنکه صدام را در اوج قدرت و شکوهش شکست داد، همین بچه های ما بودند. همین شهدا. همین بسیجی ها. این شهدای ملت ما بودند که صدام را در اوج کری خواندن هایش به غلط کردن انداختند. صدامی که غربی ها به دام انداختند، در برابر صدامی که بچه های ما در اروند پوزه اش را به خاک مالیدند، مثل مورچه بود در برابر شیر.”
“من به عنوان پدر ۷ شهید، معتقدم روز دستگیری اصلی صدام آن روزی بود که خرمشهر آزاد شد. من آن روز خوشحالی ام را کردم!»”
کیف کردم از خواندن این جملات!
۳۴۴* امیر مومنان حضرت علی علیه السلام:
من تعجب می کنم از کسی که در چهار شب از سال، فارغ از عبادت باشد (و به بی تفاوتی بگذراند)؛ شب عید فطر، شب عید قربان، شب نیمه شعبان و شب اول رجب.
(بحارالانوار، ج۸۸، ص ۱۲۲)
_____
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله:
هرکه شب عید (فطر و قربان) و شب نیمه شعبان را احیا کند، در آن روزى که دلها می میرند، دل او نمیرد.
(منتخب میزان الحکمة، ۲۸۴)
_____
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله:
عیدهای تان را به تکبیر گفتن بیارایید و عید فطر و قربان را با گفتن ذکر لا اله الا الله، الله اکبر، الحمد لله و سبحان الله، زینت بخشید.
(کنزالعمال، ح ۲۴۰۹۴)
_____
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله:
خداوند در چهار شب، پیوسته خیر و رحمت فرو مى ریزد؛ شب عید قربان و عید فطر و…..
_____
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله:
خداوند متعال در روز عید فطر و عید قربان، به زمین با عنایت مى نگرد، پس از خانه ها بیرون آیید تا رحمت به شما برسد.
***********************
عید اهالی خوب قطعه ۲۶ مبارک و فرخنده…
بالاخره یک روز می بینم پسرم را یا نه؟!
امروزی که گذشت سالروز تولد امام خمینی بود؟
چون یکجایی خوندم روز تولد امام و شاه ملعون، هر دو ۴ آبان بوده.
امروز هم دیدم یک مشت اسکل تولد شاه رو بهم تبریک میگفتن!!
سید از دستت در رفت.
“شهید در هر صورت شهید است اما وقتی گمنام می شود، شهادت قشنگ تری است.”
من هم یک سوال دارم از حاج سمیع:
حاجی شما چقدر داغ مصیبت به این بزرگی را حقیر کرده اید؛ مانده ام این عظمت و جبروت الهیان از کجاست؟
کاش بودی جواب سوال حقیرانه ام را چنان جبروتی میدادی تا از شعف بال در بیاورم!
.
.
.
.
.
(کمی خودمونی تر)
راستی میشه به شما بگویم پدر؟
عجیب حال میده آدم پدر به این بزرگی داشته باشه!
تولد امام خمینی ۱ مهر ماه است…
ادامه هم دارد!
“همه هم و غم من در این ۱۰۰ سال زندگی این بوده که
خدا را در هیچ کاری فراموش نکنم.
گوسفند می چرانم، برای رضای خدا باشد،
کار می کنم برای رضای خدا باشد،
شهید هم می دهم برای رضای خدا باشد. ”
اهل دلی میگفت: “توی این دنیا برای کارهایی که انجام میدهی؛ درپی چرایی و نتیجه ش نباش. فقط از اون باب انجام بده که باید انجام بدهی. فقط بنده باش!”
“اگر من پاک زندگی نمی کردم قدرت الله، عبدالله و ولی الله به شهادت نمی رسیدند. نطفه و نان باید پاک باشد تا بشود محصولش را برای اسلام و انقلاب و امام سرمایه گذاری کرد.”
گاهی فکر می کنم، من که پدرم اینقدر در کسب حلال سخت می گرفت؛ این شدم! وای بر بچه های امروز با لقمه های امروزی مان!
صبح روز عید همیشه خیلی قشنگه. تازه اینجا بارون هم اومده الان آفتاب زده. صبح عید همگی مبارک!
۱-اگر حاج سمیع را پیر مرد نامیدید، من در وجود خودم احساس شرم میکنم که این لقب را برگزیدم. من کجا و خاک پای او کجا؟
۲-ممنون داداش حسین، هر روز صبح آنهم در ایامی که دل آدم پر میکشد که در فضای ملکوتی مکه، عرفات و منی باشد، با این متون ما را به ملکوت پرواز میدهی..
۳-صلواتی به روح حاج سمیع، امید اینکه سر ٔپل صراط دستمان را بگیرد.
حاج یدالله ۳ پسر داشت که همگی شهید شدند. قدرت الله، عبدالله و ولی الله. سه تا هم دختر دارند که همسر یکی شان یعنی سردار شهید غلامرضا کاووسی به شهادت می رسد. من با غلامرضا خیلی مانوس بودم. علاوه بر اینها ۳ تا از نوه های حاج آقا هم که سن زیادی نداشتند؛ یعنی حمید، سعید و بهرام زاهدی به شهادت می رسند. حالا شما فکرش را بکنید که این پیرمرد چقدر خوب و خدایی زندگی کرده که به چنین فیض عظیمی نائل شده».
…………………………….
تمام جوامع بشری دارای فداکاری در جبهه و جنگ بوده اند. ضمن احترام به مقام تمام انسان هایی که جان بر کف گذاشتند و دفاع کردند و هستی خود را از دست دادند، باید بگوییم که نباید آنقدر زیاده روی بکنید که جوانان ما فکر کنند که هدف جان دادن است نه خود دفاع!
نگاه کنید حتی عمل انتحاری کثیف بر اساس القای این که به بهشت می روید انجام می شه.
بهتر نیست مثل انسانی فکر کنیم که در قرن حاضر زندگی می کند. آرزوی جنگ نکنیم و صلح و زندگی کودکان و زنان و پیران را حفاظت کنیم. فقر را از بین ببریم. بگذاریم مردم صبح ها وحشت زده از خواب بیدار نشوند. می دانم که امکان ندارد دست بردارید… حداقل تعدیل کنید. در ضمن بنده خودم همسنگر شهدای عزیز بوده ام و بدنم جایگاه فلزات اهدایی بعثی ها!
“من به عنوان پدر ۷ شهید، معتقدم روز دستگیری اصلی صدام آن روزی بود که خرمشهر آزاد شد. من آن روز خوشحالی ام را کردم!»”
کیف کردم از خواندن این جملات!
…………………
آقا ببخشید! این یعنی چی که ما عمل دستگیری صدام را مصادره کنیم؟ ما نتوانستیم به بغداد برسیم! چرا از واقعیات دور شویم و خود را ضعیف کنیم؟ آقا نکنید این کارها را. زیبایی یک جریان فکری در تطابق آن با معیارهای قابل قبول مردم است. پس از ۳۰ سال نباید چنین فاصله ای باشد.
جناب مجید…!
غلط های ویرایشی فراوانی دارید که اگر اصلاح نکنید، کامنتتان فارغ از هر محتوایی که داشته باشد، تایید نمی شود.
اسماعیل تو کیست؟ چیست؟
نیازی نیست که کسی بداند، باید خود بدانی و خدا؛
اسماعیل تو ممکن است فرزندت باشد، شغلت، شهرتت، شهوتت…من نمیدانم…
هر چه در چشم تو جای اسماعیل در چشم ابراهیم دارد! همان که برایت عصیان در برابر فرمان ایمان و فرار از زیر بار مسوولیت سنگین را توجیه می کند!
هرچه تو را نگه می دارد تا نگهش داری!!!
تو خود آن را در زندگیت بجوی و بردار و “قربانی” کن!
عیدتان مبارک قطعه بیست و ششی ها!
دعا بفرمایید.
بسم الله
آزار داری شما! دل سنگ ما را آب می کنی مدام…
بی ربط:
عید قربان، نقطه عطف آزادى است در تاریخ اسارت ها و بردگى هایى که بر انسان تحمیل شده بود.
عید سعید قربان بر اهالی قطعه ۲۶ مبارک…
“حیف قدرت الله بود که شهید نشود.”
جناب مجید دلبند؛ شما حتما نمیتونید این جمله رو درک کنید!
“درست و خوب و باخدا که کار کنی، دنیا هم روی خود را به آدم نشان می دهد.”
مشکل شما همین افراط و تفریط تونه؛
چرا هیچ وقت نتونستید چه زمانی که احمدی نژاد گل می کاشت و چه زمانی که خراب می کرد همه دکتر رو با هم ببینید که اینقدر زود به زود تغییر موضع ندید و حرکات عجولانه نکنید!!! احمدی نژاد امروز با نامه هاش و همه اشتباهاتش همون احمدی نژاد دیروزه، اما شما اگه یه انسان کامل می خواید همون منتظر امام زمان باشید و از کسی تعریف و نقد نکنید بلکه دیده فرو برید بر گریبان خویش و عیب کسان نبینید و تنها احسان خویش!!!
شما کمال رو در دکتر جستجو می کردید و این اشتباه همیشگی شما بوده!!! اما با همه اشتباهاتش هیچ وقت به پای اشتباهات لاریجانی ها و هاشمی ها و خاتمی ها که همگی غرض ورزانه عمل می کنند و عامدانه و نه از سر فشار نمی رسه و انشاالله نخواهد رسید! حالا بازم منصوب کنید به حمایت اما آقا می گه تمام فشار کشور روی دوش دولته! پس درکش کنید و کمک کارش باشید چرا همش وظیفتون فراموش می کنید.
آقای مجید دلبند خودتان مقایسه کنید:
البته لطفاً
“باید بگوییم که نباید آنقدر زیاده روی بکنید که جوانان ما فکر کنند که هدف جان دادن است نه خود دفاع!”
این حرف شماست…
اما
“آری شما شهادت را انتخاب کرده اید؛ ولی ای عزیزان یک نکته را فراموش نکنید و آن اینکه هدف ما اعتلای اسلام است و شهادت صرفا در حکم مزد جهاد در راه این هدف است. از همان ابتدا دنبال مزد نروید و هدف را فراموش نکنید.”
(بخشی از سخنرانی حاج احمد متوسلیان)
هدف ما نه شهادت است نه دفاع هدف ما فقط و فقط اعتلای اسلام است و لا غیر…۰۱۲۳۴۵۶۷۸۹…عملیات تمام!
این هم حرف من کوچیک بی لیاقت
من از صدقه سر این همه شهید است که آبرویی پیدا کرده ام!
خوب است خاندان همیشه طلبکار از انقلاب و مردم! بدانند که چه کسانى هستى شان را به پاى این انقلاب ریخته اند؟؟!!
و یادشان بیاید که صاحبان اصلى این انقلاب چه کسانى هستند!؟
و یاد بگیرند نجابت و شرافت و بلند نظرى وایمان را!
و از کولى بازى دست بردارند!!
چه افتخارى کردم به اصالت بختیارى ام!!
سرفرازمان کردید غیور خاندان بختیارى!
عید همگى مبارک!
با کمی تاخیر، عید را تبریک عرض می کنم. مناجات هایتان قبول.
چقدر مصاحبه خواندنی و زیبایی است. خواننده را مجذوب می کند.
سپاسگزارم آقای قدیانی.
“آن روزی که رفت، کار نکرده ای در این دنیا نداشت.” کاش ما هم همچین مرگی داشتهباشیم.
هرچی نگاه میکنم نمیفهمم آواتار “آذرخش مبارز” (یا صاعقه!) شکل چیه!
“از خدا خواستم به هیچ کدام از اشک هایم اجازه بیرون آمدن ندهد! خدا هم به خواسته ام گوش داد.”
سوال: این اگر اوج محبت در رابطه ی مخلوق با خالق نیست پس چیست؟
من که خیلی کوچیک تر از این حرفام؛ اما هرکی قبول نداره میتونه از عرفا بپرسه. رسیدن به این حس چقدر کار میبره؛ چقدر باید خودت رو حفظ کنی تا به اینجا برسی…
برف و آفتاب
متاسفانه اون موقعی که تصویر رو انتخاب کردم فکر نمیکردم اینقدر کوچیک بشه. اما با یکم دقت میتونی متوجه بشی!
یکی از تانک های پیشرفته اسراییله که به نوک زمین خورده…
حدس زدم تانک باشه. اما اسرائیلی بودنشو دیگه نمیشد حدس زد!!
شهید حجت الاسلام حاج عیسی توسلی:
ای انسانها و ای بندگان خدا! بدانید که هیچ راه نجات و سعادتی برای جامعه ی بشریت نیست، جز اسلام اصیل که در زمان غیبت حضرت بقیةالله الاعظم(عج) فقط از طریق ولایت فقیه جامع الشرایط بیان می شود. اسلامی که از این کانال بیان نشود، اسلام رسالت و امامت نیست و هر حکومتی که در عصر غیبت در رأس آن فقیه جامع الشرایط نباشد، حکومت اسلامی نخواهد بود؛ پس خدایا ما را از هر نوع گمراهی نجات ده و به سوی صراط مستقیم هدایتمان فرما!
دیر دیدم این مطلبو!
“بعضی ها برای یک صندلی بزرگ تر، حاضرند به جنگ انقلاب بروند!”
واقعا اشارات خاصی دارد این متن و چقدر داداش حسینِ ما خوب و به جا انتخاب کردند این متن را!
پاسخ به آذرخش مبارز؛
متاسفانه این ادبیات که ما برای اسلام فلان کار را کردیم مورد قبول بنده نیست. خداوند این حیات و این بشریت را خلقت کرده و انکاری در قدرت و بی نیازی او به بنده خود نیست. بشر مجذوب مذهب ممکن است تندروی هم بکند. اسلام برای کم کردن درد و رنج مردم برنامه دارد و لذا ما باید مراقب باشیم که نکند خودمان بر رنج مردم اضافه کنیم. نکند برای نفع شخصی حقوق مردم را ندید بگیریم. چرا در ادبیات شما اصلا خبری از خدمت به مردم نیست؟ هیچ واقعیتی بیان نمی شود و همه نوعی آرمان گرایی محض است. با این به همین جایی رسیدیم که الان هستیم. فقیر! و جامعه ای پر از درگیری.
مجبور شدیم رسما بگوییم که هر حکومتی حق دارد مخالف را از بین ببرد! گفتیم باید فلان سیاستمدار به جرم مخالفت اعدام شود! از معانی با ارزشی مثل حزب سیاسی به بدی و زشتی یاد می کنیم. هر کسی که کمترین انتقاد را کند دودمانش به خطر می افتد. اینها را کنار هم بگذاریم، آیا معنی حمایت از دیکتاتوری را نمی دهد؟ آیا پس از انقلاب و دادن شهدا، شایسته چنین چیزی هستیم؟
در ضمن خواهش می کنم بدون دستکاری این متن را درج کنید تا همه ببیند کدام مورد غلط است؟
…………………
ای صبا از من به اسماعیل بگو: زنده برگشتن ز کوی یار شرط عشق نیست.
با تاخیر عید دوستان مبارک!
چقد این متن طولانی، هنوز هم ادامه داره؟
یه چیزهایی برای یادآوری خوبه: استادم که همسر شهید هستن امروز می گفت: «من برای یه قوطی شیر خشک میرفتم تو صف، گوشتمون کیلو کیلو بود.
اون موقع ها که کشور درگیری نداشت!؟ هر روز یک ترور جدید، جنگ و … امروز که زیر کولر گازی نشستند پای ماهواره احساس می کنن پولشون کمه!!! مردم ما ۳۰ ساله می گن آقا بیاد، می گن بک یا الله اما بعضی موقع یادشون میره رزق دست خداست و میرن خونشون رو دلار می کنن و …»
آخه خدا رو خوش می یاد؟ برا همین حرفها این همسر شهید ۴۸ سالگی سکته مغزی کنه؟ ما که رفتیم از کسانی که اون موقع بودن پرسیدیم، خب شما هم بپرسین.
جناب مجید دلبند عزیز:
اولا: اعتماد به نفس کاذب گاهی دودمان آدم را به باد میدهد که انشاالله در مورد شما صدق نکند.
ثانیا:خدمت به مردم یعنی چی؟
آیا نه اینکه باید ضمینه ی عدالت همگانی را فراهم کنیم؟
آیا نه اینکه باید ضمینه ی محبت و عشق و صفا را بین مردم فراهم کنیم؟
اگر کمی عاشقانه تر به قضیه نگاه کنیم میفهمیم که خداوند بشر را خلق نمود و اوست که بیشتر از مادرمان ما را دوست دارد و دینی هم که فرستاده است(که ما فقط به اعتلای آن می اندیشیم) با توجه به همین دوست داشتن و علم و آگاهی فراوان نفع بی شماری برای ما دارد.(یه روایت…؛ قبلا عرض پوزش از طولانی شدن متن)
یک نفر به محضر پیامبر اکرم (ص)رسید. بقچه ایی همراهش بود آن را باز کرد. دیدند یک پرنده و چند جوجه داخل آن است. گفت یا رسول الله، من از راه دور به دیدن شماآمدم. در بیابان به یک بوته رسیدم. دیدم کنارآن چند جوجه است. آنها راگرفتم و داخل بقچه کردم. روی سرم گذاشتم تا برای شما هدیه بیاورم. دیدم هرجا می روم، مادرشان به دنبال من می آید. نمی تواند از جوجه هایش دل بکند. بقچه را پهن کردم تا بیاید این جوجه ها را ببرد یا اینکه خودش را هم بگیرم. وقتی بقچه را بازکردم دیدم مادر جوجه ها به میان آنها آمد. شخص گفت: یارسول الله مادر این جوجه ها با اینکه می دانست اسیر می شود، آمد نشست و فرار نکرد من هم او را گرفتم وخدمت شما آوردم. پیغمبر اکرم(ص) از این صحنه خیلی منقلب شد و فرمودند: این پرنده چقدر جوجه هایش را دوست دارد! سپس حضرت فرمودند: مهر و محبت خداوند متعال به بندگان و مخلوقاتش هزار مرتبه از این پرنده به جوجه هایش بیشتر است.
سوال: با این توجه چرا ما باید سعی کنیم خود را بیشتر از خدا دوست دار خدمت به مردم کنیم؟
من حقیر فکر میکنم با توجه به اینها این ماییم که خدمت به خلق را درست معنا میکنیم نه؟
و اما یک دعا:
اهدِنَــــا الصِّرَاطَ المُستَقِیمَ
……………………………..
“حاج سمیع! ای پیر ۷ شهید! ای که خدا نگذاشت دشمن، گریه هایت را ببیند! ای که گفتی؛ خامنه ای جان بخواهد، می شوم سرباز ۱۰۰ ساله اش! آری، با تو هستم! به محرم که می رسد، به حسین (ع) که می رسد، جوری برای ارباب سینه می زنیم تا دشمن بگوید؛ اینها دیوانه اند! به اینها حمله کنیم، با علم «عباس» طرف ایم…”
الله اکبر…
عالی… واقعا عالی!
مثل همه متن هایی که راجع به شهدا و خانواده شهدا داشتید، این متن هم پر از نکته و درس بود.
ممنون داداش حسین عزیز…
“یه جورایی شناخته شده ترین جوان فرخ شهر بود به لحاظ موقعیت شغلی و چه و چه. این حسین آقا هم تازه به دنیا آمده بود. اما چرا نفت شان تمام شده بود؟ من می دانم! هر وقت نفت زیادی در خانه داشتند، می رفت می داد به مستمندان شهر. آنقدر به آنها نفت می داد تا زن و بچه خودش در سرما بمانند. این است انقلابی ما. این است شهید ما. این است سپاهی ما. و الا شعار را که همه بلدند بدهند.”
((((((((((((((((((((((((((خدمت به مردم یعنی این…))))))))))))))))))))))))))))
جواب را صاحبش بردارد!!!!!
کمربند! (گفت و شنود)
گفت: «فرهاد-م» یکی از ضد انقلابیون مارکسیست در وبلاگ خود نوشته است «وقتی می بینم همه قدرت های بزرگ دنیا علیه رژیم برخاسته اند، از کار خودمان، هم خنده ام می گیرد و هم این که حالم به هم می خورد»!
گفتم: چرا؟!… از کدام کار اپوزیسیون خنده اش می گیره و حالت تهوع بهش دست میده؟
گفت: نوشته «از این که در این معرکه خودمان را علاف چندتا پیرزن و پیرمرد زهوار دررفته مثل شیرین عبادی و نوشابه امیری و بیژن صف سری و اسماعیل نوری علا و مهرانگیز کار و مرتضی کاظمیان و مسعود بهنود کرده ایم و برای رژیم قمپز در می کنیم.»
گفتم: خب! بالاخره گروه های اپوزیسیون باید در مقابل پولی که می گیرند یک کاری هم انجام بدهند.
گفت: آخه، در حالی که آمریکا و اسرائیل و اتحادیه اروپا نمی توانند در مقابل ایران هیچ غلطی بکنند، وجود این پیر و پاتال ها برای اونا چه فایده ای داره که بابت اون پول هم میدن؟!
گفتم: این پیر و پاتال ها مثل سوراخ های اول کمربند هستند که هستند ولی هیچ وقت قابل استفاده نیستند و به درد نمی خورند!
سلام. ببینید اگر دختر حاجی؛ مادر سه شهید و خواهر سه شهید در قید حیاتند با ایشان هم یک مصاحبه ترتیب دهید…
خوشحالم که متولد اونجام! مردم دینداری داره اگرچه من فقط یک سال اونجا بودم!
السلام علیک یا فاطمه المعصومه سلام الله علیها
http://www.pic1.iran-forum.ir/images/up10/26191106772990272007.jpg
خلوت بود زیبا، از آن نیمه شب هایی که می توانی چند دقیقه ای فارغ از جمعیت، سینه ات را بچسبانی به ضریح و نفس عمیق بکشی، این کار را که می کنم؛ دلم آرام می گیرد.انگار که هرگز غمی نداشته!
آرام نجوا می کرد، زبانش را نمی دانستم، اصلا نمی دانم زبانش چه بود. ولی لحنش آشنا بود، سوز نداشت اما دوست داشتنی بود. مثل دختری که سرش را بر زانوی مادر نهاده و برایش روز گذشته اش را می گوید.
قربونت برم امام رضا؛ اما گمانم شما هم دلتان هوای مادر را که می کند، به قم می آیید!
……………………
غدیر، تقدیر ماست؛ ما با «سیدعلی»… آری! بیعت با «علی» می کنیم!
اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم والعن من عاداهم…
چقدر نکتهی مفید داشت این مصاحبه! انگار همهشون عالم و حکیم بودند!
سلام و درود خدا بر شهدا
خدا خیرت دهد آقای قدیانی عزیز! اشک ما را جاری کردی… بازهم از شهدا بنویس و ما را به حال و هوای دوران زیبای ظهور عشق الهی، در سرزمین ایران اسلامی ببر.
حاج سمیع! قربانی هایت که قبول شده اند… عید تو بود دیروز…
بنام نامی االه
سلام
نگاه کن، آه
این آقا کجاست و ما کجاییم _ ای وای از دست نفس، کم کاری
فقط میشود گفت: ای خوب خوبان! شرمنده ایم
ممنون آقای قدیانی.
مثل یک رویا بود. خوش به حال حاج سمیع!! در ارتباط با خدا به چه درجه ای رسیده بود ایشون.
یکی دیگه از پست های ارزشمند قطعه ۲۶ رقم خورد.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
در مکتب امام
بتخانه کاخ سفید!
راستی کدام انسان عاقلی است که «بت پرستی جدید و مدرن» را در شکل ها و افسون ها و ترفندهای ویژه خود نشناخته باشد؟
و از سلطه ای که بتخانه هایی چون «کاخ سیاه» بر ممالک اسلامی و خون و ناموس مسلمین و جهان سوم پیدا کرده اند، خبر نداشته باشد؟
صحیفه نور- ج ۲۰- ص ۳۱۷
۳۴۵* پیامبر خدا صلى الله علیه و آله:
هر کس درِ بخششى را براى مردم به خاطر خدا باز کند، خداوند او را خیر دنیا و آخرت عطا می فرماید…
(کنزالعمال، ح۱۶۷۴۵)
“محصولات دام داری را اغلب میان مردم محروم تقسیم می کردم. دریغ نداشتم که به خلق الله کمک کنم. این شد که خدا به مال من مدام اضافه می کرد و برکت می داد.”
نماز شب بیست و دو خاصیت دارد که یازده تاى آن متعلق به امور دنیا است و یازده تاى آن متعلق به امور آخرت است اما آنچه که متعلق به امور دنیا است عبارتند از:
۱- کسى که اهل نماز شب است روى او نیکو و نورانى مى شود (( ((لانهم خلوا بالله فکساهم الله من نوره )) زیرا آنها با خدا خلوت نمودند در عوض خدا آنها را به کسوت نور خود در آورد.
۲- محبوب مردم مى شود و مؤ ید مردم مى شود.
۳- باعث شرف و بزرگى او مى شود.
۴- باعث مانع شدن درد از بدن او مى شود.
۵- نماز شب موجب قوت و نیروى روز او مى شود.
۶- به سبب آن خوشبو و خوشرو و خوش خلق مى شود.
۷- غم را از بین مى برد.
۸- باعث اداى قرض او مى شود.
۹- باعث وسعت و گسترش روزى مى شود.
۱۰- چشم را جلا و صفا مى دهد.
۱۱- باعث صحت بدن و اعضاء و جوارح مى شود.
“غدیر، تقدیر ماست؛ ما با «سیدعلی»… آری! بیعت با «علی» می کنیم”
صفا می کنم با این جمله!
آفرین بر تو آقای احمدی نژاد که کشور را ویران کردی. حتی وبلاگ نویس ها ی طرفدار آقا هم هنگ کردند. می بینی تکرار مکررات دارند. چیزی ندارند بگویند. بصیرت مهندس موسوی اثبات گشت.
مجید دلبند یا هموطن!
لطفا با یک نام مشخص کامنت بگذار؛
ضمنا تا ما هستیم آب گل آلود نمی شود که امثال شما ماهی بگیرند!
مهندس موسوی را خوب آمدی! خندیدم! 🙂
اسلام پیروز است. بیانات امام خامنه ای در خصوص قدرت اسلام و پیروزی در برابر استکبار
http://www.nasrtv.com/modules/video/singlefile.php?lid=7194
فکر نمی کنی رهبری در انتخابات یکمی دچار اشتباه شده (منظورم حمایتشون از احمدی نژاده) و مردم را به اشتباه انداختند!!
بنظرم رهبر جامعه باید مدیریت و رهبری می کرد نه اینکه از یک طیف این چنینی که الان وابستگی به فراماسون ها هم پیدا کرده اند، حمایت می کرد!!
آیا این بود بصیرت!!
این رو نوشتم برای مطلب بالایی، جای نظر دادن ندیدم.
والسلام
اصلا رهبر باید بعد از شکل گیری هر دولتی ازش حمایت کنه چون مردم انتخابش کردن و رسمی و قانونی شکل گرفته. حمایت می کنند که دولت بتونه به مملکت خدمت کنه ولی حمایت به معنی تایید همه کارها نیست.
رهبری هرجا نقطهی مثبتی در هر دولتی ببینند اون رو بیان میکنند. در دولت اصلاحات هم با وجود نقاط سیاه فراوان از نقاط مثبت حمایت کردند. شما بدلیل وجود نقاط قوت زیادی که تو دولت احمدی نژاد بوده و رهبر ازش تعریف کرده میگید این بیبصیرتی بوده!
پاسخ به هموطن؛
.
.
جناب شاید هموطن، فکر کنم اگه با این تفکر پیش بری کم کم به بصیرت مهندس نتانیاهو هم پی ببری!
بعد از خواندن نماز عید با بچه ها تصمیم گرفتیم که یه سری به بهشت زهرا بزنیم.
به اونجا که رسیدیم بعد زیارت قبور دوست و آشنا، کم کم راهی پاتوقمون یعنی گلزار شهدا شدیم.
بچه ها داشتن جلو جلو میرفتن و من که یه خورده پام درد میکرد آروم آروم پشت اونها را ه میرفتم.
همینطور که از بین قبرها داشتم میگذشتم یه دفعه صدای ناله ی عجیبی شنیدم!
از بین یادبود و تابلو و درخت و قبرها که رد شدم دیدم یه پیرمرد با کت سورمه ای و یک کلاه نمدی به سرش داشت با یه صدای عجیبی گریه میکرد!
طاقت نیاوردم و رفتم جلو گفتم:
پدر جان! خوبیت نداره روز عیدی آدم اینطور گریه کنه! بخند مومن! بخند!
یه خورده که از صحبتم گذشت دیدم هیچ تغییری حاصل نشد که هیچ، تازه صدای ناله های پیر مرد بلند تر و جانسوز تر هم شد!
رفتم و کنارش نشستم و گفتم:
پدرجان! اولین باره میای گلزار شهدا؟
جوابی نداد و بعد من گفتم:
من هم هر وقت میام همینطوری دلتنگ میشم! اما امروز فرق میکنه پدرم! امروز عید قربانه خوبیت نداره!
صدای ناله مرد بیشتر شد انگار هر وقت من از واژه ی قربان استفاده میکردم پیر مرد دلتنگ تر میشد!
همینطور که نشسته بودم و نمیدونستم چطور آرومش کنم، چشمم به کارت بنیاد شهیدش افتاد که توی کیسه ی پلاستیکی کناره دستش بود!
دقت کردم دیدم اسمش ابراهیمه! شصتم خبر دار شد که پدر شهیده!
بر گشتم از روی سنگ قبر نگاه کنم ببینم که اسم شهیدش چیه که حداقل با صحبت کردن آرومش کنم!
بعد همین که نگاهم به سنگ قبر افتاد خشکم زد!
روی سنگ قبر نوشته بود:
شهید اسماعیل قربانی، فرزند: ابراهیم!
لینک مطلب:
http://yasinweb.blogfa.com/post-7.aspx
نعش! (گفت و شنود)
گفت: سایت ضد انقلابی بالاترین نوشته است؛ «رامنی» و «اوباما» نامزدهای ریاست جمهوری آمریکا بیش از دوسوم برنامه مناظره تلویزیونی خود را به چگونگی برخورد با جمهوری اسلامی ایران اختصاص داده بودند.
گفتم: خب! منظورش چیه؟
گفت: نوشته است وقتی آنها ایران را بزرگترین دشمن خود می دانند و چند ساعت درباره ناکامی آمریکا از مقابله با ایران بحث می کنند، از ما به عنوان گروه های اپوزیسیون ایران چه کاری ساخته است؟!
گفتم: راست میگه حیوونکی.
گفت: بالاترین نوشته است؛ کاش یکی در این میان توضیح می داد که اپوزیسیون در این درگیری چه نقشی دارد؟!
گفتم: یارو برای بازی در فیلم به یک کارگردان مراجعه کرد. کارگردان پرسید؛ چه نقشی را می توانی بازی کنی؟ و یارو کمی فکر کرد و گفت؛ نقش نعش!
خواندن این یادداشت روز، شاید بعضی ها را روشن کند!
http://www.kayhannews.ir/910807/2.htm#other200
۲۸ روز مانده تا عاشورا
لبیک یا حسینِ زهرا…
آقا قدیانی!
من یه دانشجو ام تو خارج از کشور… بی پولو… بی عار… از بدو تولد تا حالا…
مذهبیم هستم!
الانم اینجا تو غربت به درس چسبیدم که دولت پول زندگیمو بده.
برای من کار سراغ داری؟!
سیداحمد!
از اینکه آتش بیار معرکه ای و دین را کرده ای چماق بر سر مردم خوشحالی؟
الان توضیح نمی دهی چی شد آن همه بصیرت که مدعی بودی؟ و سرانجام انقلابی عزیزت که مردم را گرفتار کرد؟
و تو هر چی فکر کنی از صبح تا شب و از شب تا صبح نمی توانی درک کنی علت دوری کردن ۷۰ درصد مردم از امثال تو چیه؟
خودت فکر کردی که چطوری این همه وابسته به استکبار توی این مملکت زندگی می کنند؟ درضمن اشتباه نکن در تشخیص کاربرها!
سلام؛
از اهالی فرخ شهرم، حاج یدالله واقعا که انسان به تمام معنا بودند.
روحشان شاد و همجوار سیدالشهدا(ع)باد.
متشکر از مطالب خوبتون.
منظورم این بود که رهبری درست در اون دمدمه های انتخابات بود که اومد و از احمدی نژاد حمایت کرد. ولی من میگم باید اون موقع همه رو رهبری میکرد به جای اینکه از یکی حمایت کنه.
و بله در غیر زمان انتخابات خوب از عملکردهای دولت تعریف بکنه، مشکلی نیست.
در مکتب امام
اساتید دانشگاه و فیضیه
هر دو باید تهذیت شوند
آنقدر که کشور ما از دانشگاه و فیضیه صدمه دیده است از جاهای دیگر ندیده است. باید هر دو اینها مهذب باشند. علمای اسلام و اساتید دانشگاه با هم پیوند داشته باشند، تفاهم داشته باشند، که این دو محل را محل اسلامی کنند و معلمهایی که انتخاب می شوند در دانشگاه بخصوص و در سایر جاها معلمهای متعهد باشند؛ و معلمهایی باشند که نه فکر آنها طرف شرق باشد، ونه دست آنها طرف غرب دراز باشد. چنانچه در بین معلمین ما شرقی یا غربی باشد، این کشور ما یا گرایش به شرق پیدا می کند، یا گرایش به غرب پیدا می کند؛ و از محتوای جمهوری اسلامی، که شعارش نه شرقی و نه غربی است، تهی می شود.
صحیفه امام – ج۱۴ – ص ۱۶۸
جناب امیر؛
اشتباه کردی جناب!
مذهبی بی عار نمی شود!
عالیه ………
……………
سلام
در متن بر مدار اصول کلمه دارالعماره غلط است و درست آن دارالاماره (محل امارت) می باشد.
لطفا اصلاح کنید.
بی ربط:
غدیر نقطه تلاقى کاروان رسالت با طلایه داران امامت است. آرى غدیر یک سرزمین نیست، چشمه اى است ابدی که تا پایان هستى مى جوشد، کوثرى است که فنا نمی پذیرد، افقى است بى کرانه و خورشیدى است عالم تاب…
سلام؛
من اهل فرخشهر هستم!
از بچگی حاج یدالله را میشناختم و تا روزهای پایانی عمرشان نیز از دور جویای احوالشان.
الان که فکر میکنم میبینم یک ویژگی اساسی از حاج یدالله سمیع در ذهنم باقی مانده است، اینکه:
هیچ وقت نشد که ایشان را حداقل نیم ساعت قبل از اذان در سر سجاده و صف نمازجماعت مسجد جامع فرخشهر نبینیم.
شاید بشود گفت که ویژگی اصلی ایشان تقید بسیار بسیار زیاد بر انجام تکالیف شرعیشان بوده است.
ضمنا در پاسخ به یکی از دوستان هم باید بگویم که: مادر شهیدان زاهدی (مادر سه شهید و خواهر سه شهید) الان در قید حیات هستند و شاید خالی از لطف نباشد مصاحبه با ایشان.
خداییش خیلی زیبا بود.
پاسخ به آخرین کامنت مجید دلبندم!
اولا: انقلابی عزیز یک قشر یا یک شخص خاص نه بلکه منتخب رأی مردم.
ثانیا: رأی در کدام مورد مردم را گرفتار کرده؟ لطفا موردی ذکر کنید.
ثالثا: فکر کنم همون هفتاد درصد رو میگی که ۹دی از خونه زدن بیرون و حماسه آفریدن.
“مردم چقدر باید بدانند؟”
این عنوان مطلبی است که در وبلاگم به آن پاسخ داده ام. دعوت می کنم به حضور و بیان نظرات شما همسنگران قطعه. آقا سید احمد! شما هم سری به ما بزن. اختلاف سلیقه داریم اما اختلاف سنگر و آرمان نداریم.
این سوال پایه ی اساسی اختلافات میان مسئولین است و عمده مخالفانِ “دانستن مردم” چه کسانی هستند؟ کسانی که یحتمل ریگی است به کفششان یا…
یا علی
بر امّت من زمانی می آید که در آن قرآن، با سازها و نواها قرائت می گردد.
پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم می فرمایند:
بیاید زمانی بر امّت من که قاریان قرآن زیاد شده و فقها کم می شوند. پس بعد از آن زمانی بر امّت من بیاید که قرآن را قرائت می کنند؛ امّا از گلوی ایشان تجاوز نمی کند. (یعنی این که مورد پذیرش و قبول درگاه الهی واقع نمی گردد.)
بر امّت من زمانی می آید که در آن قرآن، با سازها و نواها قرائت می گردد.
زود باشد بر امّت من زمانی بیاید که از قرآن -بین آن ها- به جز نقشی باقی نمی ماند. (به فرامین و دستورات قرآن عمل نمی کنند.)
زود باشد بر امّت من زمانی بیاید که باقی نماند از قرآن، مگر قرائت آن و باقی نمی ماند از اسلام، مگر اسم آن و مردم، خود را به اسلام نسبت می دهند؛ در حالی که از اسلام دور هستند. مساجد ایشان آباد است؛ در حالی که از هدایت خالی و خراب می باشد و علمای آن ها بدترین علما زیر آسمان هستند؛ چرا که فتنه ها از آن ها بر می خیزد و به سوی آنان بر می گردد.
منبع: نشانه های ظهور، ص۲۳و۲۴.
بعضی آدم ها آنقدر بزرگ هستند که… چند دقیقه ای هست که می خواهم احساسم رو بعد از خواندن این گفت و گو بیان کنم، ولی نمی شه که نمی شه!
دوستان محترم؛
تا دقایقی دیگر وبلاگ قطعه ۲۶ به روز می شود…
………………………
سلام با پانزدهمین صرفا جهت اطلاع در خدمت ولایت مداران واقعی هستیم
هیئت بچه های حرم گرمسار
http://www.bachehayeharam.blogfa.com/
احترام! (گفت و شنود)
گفت: یکی از اصلاح طلبان فراری که از فرانسه پناهندگی گرفته در وبلاگ شخصی خودش نوشته؛ دیروز در نهارخوری کارخانه ای که کار می کنم، چند تا از کارگرها خیلی تحقیرم کردند.
گفتم: چرا؟! واسه چی؟!
گفت: نوشته وقتی فهمیدند ایرانی و مخالف رژیم ایران هستم یکی از کارگرها باصدای بلند به بقیه گفت؛ مواظب باشید، این آقا برای اسرائیلی ها کار می کنه».
گفتم: خب! دیگه چی؟!
گفت: نوشته «خیلی احساس حقارت کردم و به مخملباف لعنت فرستادم که به من گفته بود بیا فرانسه، مردم اینجا برای اپوزیسیون رژیم احترام قائلند».
گفتم: باید همراه مخملباف به هند می رفت تا همه در حد پرستش براشون احترام قائل باشند!
۲۷ روز مانده تا عاشورا
لبیک یا حسینِ زهرا…
انصافا تیکه ی آخرشو خیلی قشنگ اومدی!
یه دونه ای…
یا علی
دوستان محترم؛
تا دقایقی دیگر وبلاگ “قطعه ۲۶” به روز می شود…
انشاءالله خدا همه ما را شهید کند…
سلام؛
ما بچه های بسیج دانشگاه پیام نور شهرکرد هستیم.
با خبری که یکی از بچه های فرخ شهر دادند، فورا به سایت شما مراجعه کردیم و از مطلب بسیار خوب و عالی و در عین حال پر محتوای شما در مورد مرحوم (حاج یدالله و زندگی پر بار ایشان، که ان شاالله همجوار و قرین سیدالشهدا (ع)و فرزندان شهید شان باشند) بسیار متشکریم چرا که اولین بار، البته شاید برای ما،اولین باری بود، سایتی با این تعداد کثیر بازدید کننده به مطالبی جدای همه مطالب روز بپردازد.
به امید رضایت مندی شهدا از ما و سر افرازی ایران عزیزمان.
و آرزوی موفقیت و کام روایی برای شما.
سلام؛
با مطالب “شکارچی عارف” و “همبستگی و وحدت” بروزم.
ما لبیک گوی توایم یا حسین.
سلام؛
با اینکه حاج یدالله را به خوبی میشناختم و بارها باهاشون هم کلام شده بودم، دلم نیومد تا آخر متن نخونم.
ممنون…
برای من زیبا بود و خاطره انگیز!
عالی بود. استفاده کردیم.
با سلام!
مطلب جالبی بود. خیلی استفاده کردیم…
بخش رحمت آباد: جایی که روستای انارکول در آن قرار گرفته: در ساحل راست سفیدرود مقابل رودبار و پای کوه درفک قرار گرفته و سرزمینی است که نیمی از آن دشت و نیمی دیگر کوهستان است و از شمال به سفیدرود و سیاهکل و از مشرق به کوه درفک و دیلمان و از جنوب به عمارلو و از مغرب به سفیدرود محدود می شود. طولش از شمال به جنوب ۵۴ کیلومتر و عرضش از مشرق به مغرب ۱۷ کیلومتر است. در آن زمان رحمت آباد تحت تسلط امیران انوزوند قرار داشت. امیرنشین مستقلی به شمار می رفت. بعدها از رودبار جدا شد. گاهی ضمیمه لاهیجان و زمانی جز دیلمان بود تا اینکه در قرن اخیر تحت اداره یکی از افراد خانواده حاجی سمیع قرار گرفت. این طایفه فعلا در رشت سکونت دارند و در این ناحیه به عنوان نایب الحکومه معرفی گردیده اند.
یاعلی. عالی بود عالی
از حاج یداله سمیع و خانوادش لذت بردم.
انشا ا… خدا به بازماندگان ایشان طول عمر با عزت دهد.
شنیده بودم هر شهید حدود ۲۰ نفر از اقوامشو شفاعت می کنه.
فکر می کنم به خانواده حاج یداله بیش از یه شفاعت برسه.
لطفا ما را دریابید.
شادی روح شهدا بویژه شهیدان: زاهدی، سمیع و کاووسی صلوات…
زیبا بود. بعد از سال ها دوری از شهر و زادگاه خود یعنی فرخ شهر با خواندن این مصاحبه به یاد دوران کودکی خود و خاطرات تلخ و شیرین اون دوران افتادم. نمی دونم چرا حس و حال عجیبی دارم. مخصوصاً یادآوری دوران جنگ تحمیلی و شهادت عزیزانی همچون شهید کاووسی و شهیدان سمیع. هر چند که در آن زمان من کمتر از ۱۰ سال داشتم ولی به خوبی یادم هست.