گزارش سال ۹۱
درست در شرایطی که سال ۹۰ تمام شد، وارد سال ۹۱ شدیم! سال ۹۱ با همه سختی هایی که داشت، سال آشتی سران قوا با یکدیگر بود و ایشان تقریبا ماهی یک بار به دیدار هم می رفتند و هر چند تا روز قیامت با هم قهر کرده بودند(!) آشتی کنان سوار کشتی می شدند! سال ۹۱ مربع امیر قلعه نویی، علی دایی، مایلی کهن و عادل فردوسی پور کلا ۴ بار قهر و ۳ بار آشتی کردند، اما سران قوا ماشاء الله دعوا نکرده، آشتی می کردند و آشتی نکرده، دعوا!
سال ۹۱ یه جورایی سال پیر موتلفه بود و اینقدر که حاج حبیب الله نامه نوشت، حسین قدیانی مطلب ننوشت. در همین سال عسکراولادی متوجه شد که سران فتنه، فتنه زده اند، نه اهل فتنه! و تو چه می دانی که مفتون چیست؟! در اواخر این سال، «حضرت استاد» و «سردار قلم» درباره موضوع «فتنه زدگی و تفاوت آن با جرج سوروس گری و جین شارپ پروری بی واسطه» به مناظره با هم پرداختند که بیننده دقیقا متوجه اختلاف نظر نامبردگان نشد(!) در سال ۹۱ حبیب الله عسکراولادی در هر شماره هر روزنامه ای دست کم ۴ تا مطلب نیم صفحه ای داشت؛ نامه ای در پاسخ به جوابیه همان روزنامه، جوابیه ای در حاشیه جوابیه هامش یک روزنامه دیگر، ادامه نامه نگاری با اصلاح طلبان، و پاسخ دادن به بازتاب جوابیه یکی مانده به آخر همان اصلاح طلبان در شماره آخر یک روزنامه دیگر!! البته این اواخر به نظر می رسید اصلاح طلبان کم آورده باشند، اما حاج حبیب ول کن نبود و همچنان یا می نوشت یا جواب می داد!
سال ۹۱ معلوم شد که برادر همین حاج حبیب الله یعنی اسدالله چگونه نفر اول زیره دنیا شد. از قرار، حاج اسدالله یک روز می خواسته در کودکی سنگک بخرد که متوجه می شود نانوا دارد روی نان کنجد می ریزد.
اسدالله کودک رو به نانوا: «شاطر! کنجد را کیلویی چند می خری؟!»
شاطر رو به اسدالله: «فلان تومن!»
اسدالله: «الان می رم از بازار، بدون ارز مرجع (!) برایت کنجد ارزان تر میارم!»
… و بدین ترتیب اسدالله، سلطان زیره جهان می شود!!
در این سال ما شاهد وقوع ۲ زلزله دلخراش در میهن مان بودیم که باعث شد رئیس محترم قوه، ضمن سفر به کاراکاس و هم دردی و چیزهای دیگر با خواهر و مادر آن مرحوم، نشان درجه یک فرهنگ را به یکی دیگر بدهد. حسن سال ۹۱ به این بود که عاقبت معلوم شد منظور رئیس قوه از بهار، امام زمان (عج) است، اما مشکل آنجا بود که منظور رئیس قوه از امام زمان (عج) همان «یکی دیگر» بود! در این سال آقای احمدی نژاد درباره مدیریت حضرت نوح، سفرهای استانی یوزارسیف، برنامه های اقتصادی آمن هوتپ سوم، اختلاس قوم ماد، آکله الاکباد، شیخ رشیدالدین وطواط بن یحیی ملقب به طوطی بازرگان، عیسی پسر مریم، فردوسی توسی، کتیبه حقوق بشر کورش، زیگورات چغازنبیل، چاوز بن چه گوارا، ام هوگو، جرجیس و کلا همه چیز صحبت کرد، الا مسائل حوزه ریاست جمهوری!!
سال ۹۱ به مجلس رفتن احمدی نژاد، یک بار شوخی شد و یک بار هم شوخی شوخی، جدی شد! این وسط آنچه جدی جدی، شوخی گرفته شد، مشکلات معیشتی مردم بود. در سال ۹۱ قیمت اغلب اقلام خوراکی و غیر خوراکی سر به آسمان سایید و درست در همین فضا، یک میمون پیشگام وارد فضا شد!
سال ۹۱ سال ابطال بسیاری از مشهورات علمی بود و بر ما ثابت کرد که پراید خیلی هم گران نیست! و با یک حساب سرانگشتی مشخص شد قیمت هر کیلو پراید از قیمت هر کیلو پسته ارزان تر می افتد! ما چند بار حساب کرده باشیم، خوب است؟!
سال ۹۱ به عبارتی سال بهار رسانه ها بود و خبرگزاری یک نهاد نظامی نشان داد که با یک پیامک در روز تعطیل چگونه می تواند اوضاع اقتصادی کشور را آشفته کند!
در سال ۹۱ ما در جشنواره فیلم فجر، هر چه جایزه بود دادیم به هنرمندانی که در فتنه نقش داشتند، اما آمریکایی ها پیام این حرکت را نگرفتند و اسگل ها، اسکار را به وحید جلیلی خودشان دادند!
در اواخر این سال، برای اولین بار، تعداد دوش نامزدهای انتخابات از تکلیف بزرگان پیشی گرفت! و تقریبا به ازای هر تکلیف، کلی دوش وجود داشت! در همین سال بود که معلوم شد اصول گرایان از همان شکم مادر، نامزد انتخابات ریاست جمهوری به دنیا می آیند! گروهی از کارشناسان پیش بینی می کنند در صورتی که روند احساس چیز سیاسیون همه جناح ها همین طور ادامه داشته باشد، در انتخابات ریاست جمهوری پیش رو، تعداد نامزدها از تعداد رای دهندگان بیشتر شود!
در این سال احمدی نژاد ضمن حضور در نیویورک و سخنرانی در سازمان ملل، در کاری کاملا مخالف با خلقیات احمدی نژادی، از مردم منهتن به دلیل ایجاد ترافیک هنگام تردد خودروهای هیات همراه، معذرت خواهی کرد! شهروندان ساکن در محله اعیانی منهتن که واقعا تحت تاثیر سجایای اخلاقی رئیس جمهور قرار گرفتند، فوج فوج به مکتب ایران پیوستند!! در همین سال بود که معاون اول رئیس جمهور گفت: «تا احمدی نژاد هست، من هستم و تا من هستم، سرکار خانم دکتر هست» که اندکی بعد، ایشان و اوشان بودند، لیکن خانم دکتر کنار گذاشته شد! چند وقت بعد از این، جناب معاون اول گفت: «قیمت خودروها باید شکسته شود» و پراید که ۱۱ میلیون تومان گران شده بود، به اقشار آسیب پذیر لطف کرد و ۵۰۰ هزار تومان ارزان شد! در همین شرایط بود که دکتر حبیبی به رحمت خدا پیوست! چه می دانیم؟! شاید در اعتراض به این سبک از معاون اولی!!
در سال ۹۱ بودجه کشور دوست و برادر و جنگ زده افغانستان، ماه بهمن به لویی جرگه رفت و تصویب هم شد، اینجا اما قوه محترم، بودجه یک دوازدهم را آنهم اواسط اسفند به مجلس فرستاده که باش تا تصویب شود!
وطن امروز/ ۲۸ اسفند ۱۳۹۱
- بایگانی: یسار
برف نامه گدوک
در سیاست، از بصیرت غافلیم و در زندگی، از نصیحت پدربزرگ. اصلا فراموشی در ذات آدمی است.
نزدیکای نوروز چند سال پیش، کم و بیش همین موقع از سال بود که «باباکبابی» (۱) وسط کلی خاطره جالب و ناب، از حلیم بوقلمون گرفته تا کباب بناب، ناگهان زد به طبیعت و گفت: «زمستون همیشه ۲ بار می ره. یه بار اواخر بهمن، دروغکی، یه بار لحظه سال تحویل، راستکی… همیشه چند روز مونده به اسفند و چند روز بعدش، هوا شروع می کنه گرم شدن، اما تا آدما می رن توی فاز «بهار زودرس»، یه دفعه زمستون با یه برف پر حرف، حاضری می زنه… این اتفاق با اینکه هر سال تکرار می شه، هر سال مردم فریب می خورن! خلاصه، تا «مقلب القلوب» را نشنیدی، رفتن زمستون رو باور نکن… کرسی رو جمع نکن!»
حواسم هم به حرف بابابزرگ بود، هم به پیش بینی سازمان هواشناسی، اما از هول بهار، بازم در دیگ زمستان افتادم! هول بهار، حالم را خوش کرده بود… لیکن چه بسیار که «حال»، سبب غفلت از «قال» می شود. حالی که «می مانی»، رحم ندارد به قالی که «می دانی».
کرسی نگذاشته بودیم که جمع کنیم، اما هوا ظرف ۲ هفته گذشته از بس گرم شده بود که در آسمان دنبال پرستو می گشتم، در زمین دنبال گل لاله. البته نه از آنهایی که شهرداری می کارد؛ لاله واقعی، اصل!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
به سبب کاری اداری شخصی، چند روز پیش رفته بودم بلد «بلده». با کم ترین لباس، و لگن ترین ماشین، یعنی آردی یشمی مدل ۷۸ جناب اخوی که جز بوق، همه جای ماشینش صدا می دهد! فلاشر؛ کلا خراب! موتور؛ روغن ریزی! برف پاک کن ها؛ سالم، اما بدون توانایی در دادن آب به شیشه ماشین! یعنی فقط واست بای بای می کنه، تمیز نمی کنه! لاستیک ها؛ صاف عینهو آینه! آینه سمت شاگرد؛ آینه بی آینه! رادیاتور؛ احتیاج به آب دادن بعد از هر ۲ ساعت رانندگی، به خاطر جوش نیاوردن! فرمان ماشین؛ توی سرعت ۸۰ یه ریپ، توی ۱۰۰ یه ریپ، توی ۱۲۰ بندری! لاکردار باید دو دستی می گرفتمش که از جا درنیاد! دنده؛ بدتر از فرمان! کلاچ؛ بهترین وزنه برای تقویت عضلات دو قلو! کارت ماشین؛ مفقود! بیمه نامه؛ ۶ ماه از مهلت گذشته! معاینه فنی؛ شوخی نکن! نور چراغ ها؛ مگر با چشم بصیرت، فقط ۲ متر! بخاری؛ دادن خاک به جای گرما! ضبط؛ یک حفره مستطیل + کلی سیم ولو! و قس علی هذا…
جاده چالوس را تا وسطا رفتم؛ دو راهی یوش بلده، پیچیدم سمت راست. هوا هم به غایت ملس و بهاری بود.
از قبل طوری برنامه ریزی کرده بودم که در خانه/ موزه نیما توقفی داشته باشم، عکسی بیندازم، احیانا کتابی بخرم و کنار قبر علی اسفندیاری و الباقی فاتحه بخوانم. توقفم در یوش ۲ ساعتی طول کشید. خبری از زمستان نبود. در تن لخت درختان به وضوح می شد لباس خوش رنگ شکوفه ها را تماشا کرد.
کمی بعد در «بلده» کارم را انجام دادم. راحت تر از آنکه فکرش را می کردم. لنگ یکی دو تا امضاء بودم که جور شد.
از بلده رفتم سمت نور، یعنی شمال (۲) با جاده ای کاملا خلوت و هنوز بکر. در شهر نور با حمیدرضا یوسفی ورجانی قرار داشتم. از دوستان قدیمی که فتنه ۸۸ پیچید سمت فتنه گران و کارهایی کرد (۳) که بماند. حمید برای خریدن یک قطعه زمین، در نور بود و همین بهانه مناسبی بود تا شبی در ویلای پدرش در «چمستان» اقامت کنیم.
طبق قرار صبح زود راهی جاده ساحلی شدیم به سمت قائم شهر. یعنی سمت راست جاده ساحلی. در قائم شهر، آشنایی برنج کار دارم که همیشه برنج هایم را از او می خرم. دست اول است و به صرفه و مرغوب و خوش خوراک. حمید هم چند کیلویی خرید. «آقا صفر» اما خیلی شاکی بود از اوضاع کشت و کار. می گفت: «همین طور برنج و سیب زمینی و چای و مرکبات است که باد کرده دست کشاورز، آن وقت می ریم از خارج برنج وارد می کنیم! چرا؟… بعد از چند ماه که دولت صدای داد ما را می شنود، می آید و از ما نسیه خرید می کند، حالا باش تا حساب کند بدهی اش را! ما از بانک کشاورزی وام می گیریم، فقط ۲ تا قسط عقب باشیم، اول زنگ می زنن به ضامن و آبروی آدم رو می برن، بعدا خود به خود از حساب مون کم می کنن، ولی ما که از دولت طلب داریم، به کی باید زنگ بزنیم؟! ضامن دولت کیه؟! به پیمان کار می گیم، می گه؛ تقصیر دولته! به دولتی ها می گیم، می گن؛ قصور از پیمان کاره!… آقا! ما این یارانه ها رو نخواستیم! پول خودمون رو بدین…».
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
چه در راه جاده ساحلی و چه در راه برگشت از قائم شهر به سمت تهران؛ جاده فیروزکوه، چیزی که مشهود بود تخریب جنگل بود و عدم رویت دریا! بی اغراق در جاده ساحلی اصلا ساحلی ندیدیم! یعنی اصلا دریایی ندیدیم که بخواهیم ساحلی ببینیم! هر چه بود، یا ویلاهای شخصی بود، یا ویلاهای دولتی/ حکومتی فلان نهاد و بهمان ارگان که البته بیش از کارمندان بینوا، سهم خوش گذرانی حضرات مدیر می شود. حمید می گفت: جاده ساحلی شده جاده ویلایی!! راست می گفت.
جنگل اما حکایت دردناک تری داشت. القصه! چند ماه پیش، از ابتدای جاده چالوس داشتم برمی گشتم تهران. حدودا نیم ساعت بعد از اول جاده، جنگل های طبیعی به آن عظمت، جایش را داد به مقداری کاج و بلوط کاشته شده! و به شدت تنک و کم پشت! کمی بعد، همین شبه جنگل لاغر هم کلا محو شد!
یادم می آید ایام کودکی وقتی جاده چالوس می رفتیم، اگر راه را ۳ ساعت حساب کنی، بیشتر از ۲ ساعت و نیم اش جنگل بود. الان دقیقا برعکس شده! بیشتر کوه خشک می بینی تا جنگل… و آنهم چه کوهی؟!… کوه خط کش خورده آدمی زاد! کمی به خاطر آزادراه و بیشتر به خاطر ویلا!
مع الاسف وضع جاده هراز و جاده فیروزکوه هم بهتر از حال و روز جاده چالوس نبود. اینک شمال را بیشتر به ویلا و بساز بفروش ها باید شناخت، تا جنگل و دریا. حق دارند شمالی های اصیل ناراحت باشند از این وضع. واقعا بر سر منابع طبیعی بلایی آمده که اگر جلوی آن گرفته نشود، انگ بدی روی پیشانی نظام نقش خواهد بست. تعارف که نداریم! کل ساحل شده رژه آرم این اداره و آن شرکت! ویلای مخابرات، ویلای صدا و سیما، ویلای سایپا، ویلای خصوصی، ویلای نیمه خصوصی، ویلای فولاد مبارکه، ویلای کوفت و ویلای زهر مار! اگر از نظر جمهوری اسلامی، دریا و کوه و جنگل متعلق به همه ملت است، چرا پس علیه این رویه نادرست اقدام قاطعی نمی شود؟!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
به ورسک نرسیده بودیم که هوا ابری شد… و خیلی زود برف گرفت. فکر کردم؛ خفیف است و می شود رفت. حمید موافقت کرد. به راه مان ادامه دادیم. بعد از ورسک اما همین که تونل های ۳ گانه را رد کردیم، ابتدای گردنه گدوک گیر کردیم در بوران. یک آن دیدم ماشین نمی رود و دارد سر می خورد! عقل کردم و ماشین را هر جور بود هدایت کردم سمت شانه جاده. با آن وضع، یا ما به ماشینی می زدیم و یا ماشینی به ما!
شانه جاده اما بالطبع برف بیشتری داشت. حدود نیم متر! هوا هم داشت تاریک می شد… حمید گفت: پیاده شم، هل بدم؟ گفتم: با لاستیکای این لگن، بی فایده است… بدتر گیر می کنه توی برفا! گفت: سردم شده، یخ زدم! گفتم: منم! گفت: تو باز یه بافت تنته، من چی؟! گفت: داری چی کار می کنی؟ گفتم: زنگ می زنم امداد خودرو… گفت: اینجا که آنتن نداره! گفت: الان سگ میاد خفت مون می کنه! گفت: بدجور داره بهم فشار میاد! گفتم: تو برو اون پشت مشتا، منم می رم این پشت مشتا!
در ماشین را که باز کردم، سانتافه ای قیژ از کنارم رد شد و گل و لای را پاشید طرفم. مانده بودم چه فحشی بهش بدهم که در برف و مه جلوی جاده گم شد، اما هنوز صدای آهنگ ماشینش می آمد… «دلم گم شده، پیداش می کنم من…».
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
حدودا یک ساعت در آن کوران گیر کرده بودیم که عاقبت سر و کله این امداد خودروهای گذری پیدا شد. طرف گفت: ماشین رو از شانه جاده بیارم توی جاده، می شه ۴۰ هزار تومن، هر ۱۰ دقیقه که توی جاده بکشم تون ۲۰ هزار تومن دیگه می گیرم!
چاره چه بود؟! قبول کردیم. دو سه پیچ بعد، آردی یشمی ما که پشت یک نیسان آویزان بود، همین طور لک و لک داشت می رفت که حمید زد به شانه ام؛ اونجا رو نگاه؟… گفتم: همون سانتافه است! گفت: علامت بده، نیسان نگه داره ببینم…
پانوشت:
۱: بابابزرگم قبلا کبابی داشت. هنوز هم یک خط در میان به عادت بچگی ایشان را «باباکبابی» صدا می زنم.
۲: جاده های شمالی جنوبی چالوس (منتهی به شهر چالوس) و هراز (منتهی به شهر آمل) که تقربیا موازی هم اند، به واسطه جاده افقی یوش و بلده به یکدیگر وصل می شوند. از جاده بلده البته به شهر نور نیز جاده ای هست به غایت بکر و دیدنی که دقیقا بین چالوس و آمل در می آید.
۳: یکی از روزهای فتنه، یعنی روز ۱۳ آبان، حمید را در جمع آشوب گران دیدم. داشت شعار می داد؛ «سفارت روسیه، لانه جاسوسیه». تنها بودم. ایستادم گوشه ای به نظاره اش. شعارش غلیظ تر شد؛ «نه غزه، نه لبنان…». خواستم زنگ بزنم به موبایلش که دیدم آنتن ها را پرانده اند… آنتن ها را، دوستی ها را، خیلی چیزهای دیگر را. همین طور که نگاهم به حمید بود، یاد آن روزی افتادم که…

– حمید! آخرش نگفتی چرا ۴ تا از انگشت های دست راستت قطع شده؟!
– سال ۶۱ مادرم داشت با دستگاه، گوشت چرخ می کرد که یهو آژیر جنگ پخش شد. رفت چادر سر کنه، منو ببره زیرزمین که…
هنوز که هنوز است گاهی با خودم خلوت می کنم؛ آژیر جنگ خطرناک تر بود، یا آژیر فتنه؟! و صف من و حمید، کجا از هم جدا شد؟!… و کجا دوباره جوش خورد؟!
من همان حمیدم… حمید همان من است… در سیاست، از بصیرت غافلیم و در زندگی، از نصیحت پدربزرگ. اصلا فراموشی در ذات آدمی است.
- بایگانی: یسار
آشتی
– هنوز قهری؟!…
«پیامک علی به محمود» 🙂
- بایگانی: یسار
جمهور، جمهور، جمهور
تقدیم به نائب بقیه الله الاعظم، علمدار عباس نگهدار انقلاب اسلامی، رهبر مقتدر امت اسلام؛ امام خامنه ای

یک: خدا قوت باید گفت به این ملت. متن، حضور عظیم مردم بود و به یمن این حماسه بزرگ، فعلا می توان از برخی حواشی صرف نظر کرد. یوم الله ۲۲ بهمن ۹۱ هوشمندانه ترین پاسخ به «تحریم هوشمند» بود. دیروز خیلی چیزها معلوم شد. معلوم شد مردم نیز به تاسی از رهبرشان همچنان انقلابی اند. معلوم شد فرزندان انقلاب، هرگز دیپلمات نشده اند که «مبارزه» را فدای «مذاکره» کنند. معلوم شد بصیرت ملت، هم از فتنه های سیاسی بزرگ تر است، هم از فتنه های اقتصادی. معلوم شد نگرانی مردم از گرانی، معطوف به ندانم کاری بعضی دست اندرکاران است، نه اصل نظام. معلوم شد از نظر مردم، مشکلات معیشتی، متاثر از ایستادگی پای آرمان ها نیست. معلوم شد قوای ۳ گانه به ویژه قوه مجریه باید برای این مردم خدایی، بیش از اینها کار کنند. معلوم شد «جمهور» از «رئیس جمهور» جلوتر است. معلوم شد کلاس جمهور از کلاس بی کلاس رئیس جمهور بالاتر است. معلوم شد سخنران اصلی مراسم، شعارهای ملت شهید پرور است، نه حرف های یکی به نعل و یکی به میخ. معلوم شد «بهار انقلابی ها» تکراری نیست، بلکه «بهارنمایی» تکراری است. معلوم شد ملت و ولایت به هم می آیند؛ دولت و مجلس باید خود را به این منظومه برسانند. معلوم شد «وحدت ملی» ذاتی این مردم است. معلوم شد برای این ملت، احدی نمی تواند دایه مهربان تر از مادر باشد. معلوم شد رعیت زاده نمی تواند حامی اختلاس ۳۰۰۰ میلیاردی باشد. معلوم شد کلاس رعیت، از کلاس منیت، از کلاس بی کلاس رعیت نمایی، بالاتر است. معلوم شد این مردم از نسخه پیچی های «وحدت ملی» و «انتخابات آزادانه» بی نیازند. معلوم شد فتنه و انحراف هر ۲ با هم، از سرو بلندبالای ملت ایران، کوتاه ترند. معلوم شد «وحدت» برای این ملت، فریضه است… و معلوم شد چرا «اختلاف افکنی تا روز انتخابات، خیانت است»؟!
دو: ۲۲ بهمن ۹۱ دشمن فهمید در مبارزه با نظام مقدس جمهوری اسلامی، قبل از قوای ۳ گانه، حتی قبل از نیروهای نظامی، با آحاد ملتی طرف است که انقلاب و اسلام و امام و جمهوری اسلامی و «آقا» را مال خود می دانند. اصلا مهم نیست چند سال از ۲۲ بهمن ۵۷ گذشته باشد. مهم این است که دشمن در نبرد با جمهوری اسلامی، در وهله اول با بسیجیان خامنه ای طرف است. نه با رئیس جمهور، بلکه با جمهور. من به دشمن حق می دهم اگر روی شعارهای جمهور، بیش از سخنان تکراری رئیس جمهور، حساب باز کند. از ورای همین محاسبه، نظرسنجی اخیر موسسه گالوپ، بهتر درک می شود.
سه: ۲۲ بهمن ۹۱ نشان داد حتی اگر دست تفرقه و اختلاف افکنی از آستین فلان سر قوا بیرون آید، باز هم «نشاط ملی» ملت ایران صدمه نمی بیند. دعوای این و آن، البته مردم را ناراحت می کند، لیکن ما نشاط ملی خود را نه از مجلس گرفته ایم، نه از دولت. نشاط ملی ما محصول خودباوری است که آنهم از صدقه سر انقلاب/ جمهوری اسلامی به وجود آمده. در ورای اختلاف افکنی، چرا مردم به شعب ابیطالب برگردند؟! اختلاف افکنان را پس می زنند. (اما نه با اقدام اختلاف افکنانه!) چرا نشاط ملی خود را خراب کنند؟! دست رد به سینه تفرقه می زنند. (اما نه با اقدام تفرقه انگیزانه!) چرا دنبال جبهه های سیاسی حرکت کنند؟! از جبهه ولایت فقیه پشتیبانی می کنند. (اما نه با منیت، که با بصیرت!)
چهار: حفظ حماسه ۲۲ بهمن ۹۱ از خود این حماسه، مهم تر است. مراقب باید بود؛
چهار/ ۱: دعوای این و آن نباید وجه المصالحه رفتار ناصواب و گفتار ناثواب شود. مقابله با بعضی بداخلاقی ها نباید خود همراه با بداخلاقی های دیگر شود. مبارزه با برخی اختلاف افکنی ها نباید خود باعث تفرقه شود. این، عمل به فرامین ولی امر نیست؛ هم سویی با خط اختلاف و خطر تفرقه است. آیا عمل وحدت شکنانه، آنهم در یوم الله ۲۲ بهمن، مقابله با اختلاف است یا هم صدایی با اختلاف؟! و آیا نباید دست مسموم انحراف و فتنه را در بعضی اختلاف افکنی ها متوجه شد؟!
چهار/ ۲: یکی دانستن سهم طرفین دعوا به شیوه کاریکاتوری، یا از آن بدتر، قائل شدن حق بیشتر برای طرف خاطی تر، اولا؛ دور زدن فریضه وحدت است، ثانیا؛ به گستاخی فزون تر اعوان و انصار انحراف منجر می شود. ظاهرا عده ای با مفهوم مقدس وحدت نیز کاسبی می کنند. به ایشان می گویی؛ علی لاریجانی و قالیباف؟! می گویند؛ عدالت و ولایت!! اما همین که می گویی؛ محمود احمدی نژاد؟! می گویند؛ فرود آرام دولت و وحدت!! هنر این جماعت، باج دادن بی مرز به «بهارنمایان» است. مع الاسف ایشان آنقدر که هوای دولت را دارند، هوای انقلاب اسلامی ۳۰۰ هزار شهید را ندارند!! به راستی، بحث ولایت و وحدت است یا کاسبی؟! لاریجانی «۱۱ روز خانه نشینی» کرد یا قالیباف سخن از «بن بست نظام» گفت؟! و آیا جز این است که بعضی جبهه های ناپایدار سیاسی، دوست می دارند ما به ازای حزب الله مظلوم، با عرض معذرت، کمی تا قسمتی «خریت» باشد، نه «بصیرت»؟!
چهار/ ۳: باید هوشیار بود. مبادا دعوای فلانی و بهمانی، سبب شود در مقام قضاوت درباره کلیت مسئولان شریف نظام، مرتکب جفا شویم. این درست که دوست و دشمن، جمهوری اسلامی را به «ملت» می شناسند، اما مسئولان نیز برایند همین جمهوری اسلامی اند. از جمله مسئولان جمهوری نازنین اسلامی، شهید مصطفی احمدی روشن است. او که فقط «نخبه هسته ای» نبود! شهید حسن طهرانی مقدم است. او که فقط «نخبه موشکی» نبود! الحمدلله شمار کثیری از دست اندرکاران نظام، ادامه دهنده راه شهدا هستند. جز این بود، «آقا» شرایط امروز ما را هرگز «خیبری و بدری» توصیف نمی کردند.
پنج: یوم الله ۲۲ بهمن ۹۱ مقدمه مناسبی برای انتخابات خرداد ۹۲ خواهد بود؛ ان شاء الله. مردمی که فردا به این و آن رای خواهند داد، دیروز با حضرت سیدعلی، بیعتی تاریخی و بی مثال کردند. قدر مسلم هر دولت و هر رئیس جمهوری، اگر بخواهد خودش را از اصل ۲۲ بهمن بزرگ تر بداند، از همین ملت شهید پرور، تودهنی سختی خواهد خورد. از همین منظر، «۲۲ بهمن ۹۱» عطر «۹ دی ۸۸» می دهد. «بهار» زنده تر از آن است که «زنده باد بهار» بخواهد. آقای سر قوه! لطف می کنی اگر کلاس بهار را پایین نیاوری. شما کجا و بهار کجا؟! ظاهر شما کجا و ظاهر بهار کجا؟! باطن شما کجا و باطن بهار کجا؟!… بعضی ها از صدقه سر همین ملت و همین ولایت و همین انقلاب و همین ۲۲ بهمن، «شکوفه» زده اند؛ اینک شکوفه خود را از شکوفایی کل بهار، بزرگ تر می بینند! شکوفه انقلاب… نیک اگر بنگری، ملت است. هر که کوفه بازی درآورد، سیلی می خورد.
*** *** ***
با این مردم بیدار، انقلاب اسلامی برای دفاع، به تنها چیزی که نیاز ندارد، خواب است. من نیز در این سالیان روزنامه نگاری، اگر چه زیاد «دیشب خواب بابا رو دیدم دوباره»، اما هرگز مایل نبوده و نیستم درونی دلم را بیرون بریزم. با این همه…
– ایام فتنه ۸۸ دوست و همسنگر پدرم، حاج اصغر آبخضر می گفت: «دیشب خواب پدرت را دیدم. همان لباس خاکی جبهه تنش بود. همان «یا زیارت یا شهادت». طبقه چندم ساختمانی بودیم. از پنجره، درگیری های خیابان را نشان اکبر دادم و گفتم: «آخر این معرکه چه می شود؟!» عکس روی دیوار را نشانم داد و گفت: «با وجود این مرد، انقلاب اسلامی از پس همه فتنه های ریز و درشت قبل از ظهور برمی آید. ما شهدا، هوای این مرد را داریم. مثل امام، دوستش می داریم. ما به کنار، «علمدار کربلا» هم عجیب هوای این مرد را دارد. عجیب دوست می دارد این مرد را. هر وقت شما می گویید؛ «ابالفضل علمدار! خامنه ای نگهدار»، سقای عاشورا به همه ما شهدا آماده باش می دهد».
* عکس روی دیوار، یکی از تصاویر «آقا» بود در مسجد مقدس جمکران… اون عکس عمودیه.
– چند شب پیش، مادربزرگم، خواب «آقا» را دیده بود… به «آقا» گفتم: «ما که از دور، دستی بر آتش داریم و همه چیز را نمی دانیم، فقط با چند خبر، این همه قلب مان می گیرد، این همه آه می کشیم، این همه غصه می خوریم. شما چگونه تحمل می کنید این حجم انبوه اخبار را؟! این همه غم و اندوه را چگونه تدبیر می کنید؟!» «آقا» لبخندی زدند و عکس روی دیوار را نشانم دادند.
* عکس روی دیوار، یکی از تصاویر «آقا» بود در مسجد مقدس جمکران… اون عکس عمودیه.
********* *********
آهای مسئولان! مانیفست ما همچنان همان سرود «دیشب خواب بابا رو دیدم دوباره» است… حتی خواب ما سرشار از بیداری است… مانیفست ما این است؛ «در جنگ با دشمن، ننگه که سازش کرد…».
وطن امروز/ ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
- بایگانی: یسار
این اجنبی پرستان بی جنبه
۱: خبرنگاران، بعضا به بهانه «انتقاد»، که حق مسلم خود می دانند، توهین می کنند، تهمت می زنند، غیبت می کنند، فحش می دهند، اذهان عمومی را تشویش می کنند و دروغ می گویند. آیا چون ما خود روزنامه نگاریم، می توانیم کتمان کنیم که لااقل بخشی از جامعه خبری، بی هیچ رحمی به صغیر و کبیر، «تقوای رسانه ای» را قربانی اصول بی اصول ژورنالیسم می کنند؟! البته امیر قلعه نویی آدم با شرفی است، و الا «اجنبی پرستی»، فقط مال ۲ دقیقه بعضی خبرنگاران محترم است!
۲: قطعا «اجنبی پرست» حرف بسیار گل درشتی است، اما قلعه نویی، سالی یک بار، درشتی می کند و خبرنگاران، بعضا هر روز! باور کنیم؛ چیزی که اینقدر «روادارانه» عوض دارد، گله ندارد! شکایت و دادگاه و خشم و «آهای مدعی العموم! چه نشسته ای که ژنرال، از گل نازک تر خطاب مان کرد»، ندارد! اگر نقد، خوب است، چه اشکالی دارد یک بار هم امیرخان، پشت خبرنگاران را کیسه بکشد؟! و حتی اگر نقد همراه با اهانت هم سازنده است، -آن طور که عده ای اعتقاد دارند!- چه عیبی دارد حالا یک «اجنبی پرست»؟!
۳: اما بیاییم و فرض کنیم در جامعه خبری ما هیچ اجنبی پرستی وجود نداشته باشد. لااقل به امیر قلعه نویی نمی توان خرده گرفت، چرا که این همه خبرنگاران علیه او راست و دروغ را بهم می بافند، یک بار هم امیرخان چنین کرده! این همه بعضی خبرنگاران، سرمربی آبی ها را مسخره کرده اند؛ در ازای این همه استهزا، گمانم یک «اجنبی پرست»، این حرف ها را نداشته باشد! معفو است! یک سو، امیر قلعه نویی بی ادبیات است، سوی دیگر، جماعتی مبادی آداب و منادی ادب! حتما معفو است!! واقعا مانده ام؛ خبرنگارانی که این همه توصیه به «جنبه» می کنند، صبر و تحمل و بردباری خودشان کجا رفته؟! پس بیاییم و بی خود، برای خبرنگارانی که گاه اجنبی را می پرستند، شان عصمت و تنزه نتراشیم. «اجنبی پرست»، نه شاخ دارد، نه دم! اجنبی پرستی در پوشش شغل خبرنگاری نیز!
۴: اجنبی پرستی، استعاره ای از غاز بودن همیشگی مرغ همسایه، نزد شماری از اصحاب رسانه است! و الا آنکه بخواهد مانوئل ژوزه (بدترین مربی تاریخ پرسپولیس به حیث آمار) را بپرستد، بیش از آنکه «اجنبی پرست» باشد، «احمق» است! جناب کی روش هم با این کارنامه مثال زدنی (!؟) جایی برای پرستش باقی نگذاشته! آنی درنگ کنید؛ اگر یک مربی وطنی، ترجیحا حمید استیلی، نتایج نیم فصل اول پرسپولیس را می گرفت، چگونه با شلاق بعضی خبرنگاران بدرقه می شد؟! مانوئل ژوزه اما چون اروپایی است، حتی با بدترین نتایج ممکن نیز باید محترمانه نقد شود! به سلابه کشیده نشود، مسخره نشود، به هیچ برنامه زنده و احیانا زننده ای نیاید و پاسخگوی افکار عمومی نباشد! از ورای مقایسه رفتاری که با حمید استیلی و مانوئل ژوزه شد، آیا نمی توان نتیجه گرفت؛ شغل بعضی خبرنگاران، نه شغل شریف خبرنگاری، بلکه شغل کثیف اجنبی پرستی است؟! و از ورای مقایسه رفتاری که با امیر قلعه نویی و کارلوس کی روش شد، آیا نباید به موفق ترین مربی لیگ برتر ایران حق داد که بعضی خبرنگاران را اجنبی پرست بخواند؟! قلعه نویی زمان هدایت تیم ملی، بدون هیچ باختی، و فقط به خاطر حذف در ضربات پنالتی مقابل کره جنوبی، مرد و مردانه به «۹۰» رفت و در لفافه نقد کارشناسانه، همه رقم ناسزا و استهزا را متحمل شد، اینک اما جناب شومن، چند ماه بعد از باخت کارلوس خان کی روش به تیم های رده چندمی لبنان و ازبکستان، برای ۴ تا نقد محترمانه، محرمانه به آپارتمان مرد پرتغالی می رود، تا از او رخصت بگیرد!! آیا امیر قلعه نویی هم اینقدر نجیبانه نقد شد؟! جالب است؛ دوره کنونی، به سبب قرعه آسوده، تا الان باید از صعود تیم ملی به جام جهانی مطمئن می شدیم، لیکن باز هم کاسه «چه کنم، چه کنم» دست گرفته ایم! کارلوس کی روش اما به جای عذرخواهی، ژست طلبکارانه می گیرد و از کیفیت پایین لیگ ایران گله می کند!! و چرا نکند؟! او خوب می داند تا چه حد اجنبی پرست اند شماری از اصحاب رسانه. قلعه نویی بود، تا الان جایش را به مربی دیگری داده بود، مایلی کهن هم بود، همین طور. سر دراز دارد قصه اجنبی پرستی… آنقدر دور و دراز که هرگز مجید جلالی، رنگ صندلی تیم ملی را به خود نمی بیند. دربی، شهرآورد بی خودی بود، اما نه بی خودتر از بازی تیم ملی مقابل لبنان و ازبکستان!! و الحق که در قیاس با تیم ملی کی روش، دربی سرافرازانه ای داشتیم! واقعا اگر قرار به این نتایج تیم ملی بود، چه ضرورتی داشت پول زبان بسته مملکت را در جیب مربیان اجنبی بریزیم؟! که برای ۲ تا نقد یواشکی هم، دیگر مجبور نباشیم راهی خانه طرف شویم!! آری، ما هم خبرنگار اجنبی پرست داریم، هم خبرنگاران اجنبی پرستی که از رئیس شومن شان خط می گیرند!
۵: امیر قلعه نویی به «کلهم» می گوید «کل یوم»، «کربکندی» را «گربه کندی» صدا می زند، و به «ذوب آهن» می گوید «ذبّ آهن»! جز اینها سوتی دیگر امیرخان چیست؟! قلعه نویی اما با نام خدا سخن می گوید، هنگام پیروزی و شکست، اهل بیت را فراموش نمی کند، قم و جمکران و زیارت امام زاده آقا علی عباسش ترک نمی شود، وقت قهرمانی، نماز شکر می خواند، در برهه های مختلف، وطن دوستی خود را ثابت کرده، و آمار فتوحاتش با اینکه از تعداد لیگ برتر ما بیشتر است، لیکن هنگام باخت، از نقد و توهین و تهمت، فرار نمی کند. خوب یا بد، نه فقط سطح لیگ برتر ما، از سطح تیم ملی، بالاتر است، بلکه سطح موفق ترین مربی این مرز و بوم نیز از سطح بعضی خبرنگاران مثلا وطنی، بالاتر است. امیر قلعه نویی با این همه رکورد، قطعا از سر خبرنگارنماهای اجنبی پرست، زیاد هم هست، گیرم ملاک ما کوچینگ ژنرال باشد در روز دربی!
۶: سوتی دادن و چند کلمه را پس و پیش خواندن، برای یک مربی فوتبال تجربی که اغلب عمرش در زمین خاکی های جنوب شهر سپری شده، عیب نیست. عیب آن است که عده ای اجنبی پرست، مدعی جامعه مظلوم خبرنگاری شده اند. همان کسانی که فردا در زردنامه های شان خواهند نوشت؛ «موفقیت پرسپولیس، بیشتر به خاطر بگوویچ است تا یحیی گل محمدی»! همان کسانی که امروز می نویسند؛ «کارلوس کی روش از ظرف فوتبال ما بزرگ تر است»! همان کسانی که دیروز نوشتند؛ «مربی گری تیم ملی برای قلعه نویی، لقمه گنده تر از دهان بود»! لقمه گنده تر از دهان اما «لقمه خبرنگاری» است، برای جماعت اجنبی پرست!
*** *** ***
همه به امیر قلعه نویی، یک تشکر درست و حسابی بدهکاریم. ژنرال، شاید بی آنکه خود بخواهد ثابت کرد؛ اجنبی پرستی، هنوز آنقدر بد و مذموم هست که حتی صدای اجنبی پرست ها را هم درمی آورد… نشان به نشان خواب آشفته بعضی ها، قبح اجنبی پرستی در این دیار هرگز نریخته! ممنون گل پسر نازی آباد… بعد از تشر تو، حالا راحت تر از کارلوس مغرور انتقاد می کنند، حتی بعضی ها!
وطن امروز/ ۱۴ بهمن ۱۳۹۱
- بایگانی: یسار
جذب حداکثری؛ آری، اما…
چه بهتر که مطلع پلاک امروز را مزین به حدیثی از امام حسن عسکری (ع) کنم؛ «مومن برای مومن، برکت، و برای کافر، اتمام حجت است». «تحف العقول، صفحه ۴۹۸»
*** *** ***
یک: گاهی که بعضی رجل سن و سال دار سیاست، بیش از حد از در صلح و صفا وارد می شوند، صدای آرمان خواهان جامعه به نشانه اعتراض بلند می شود؛ «چرا می خواهید به فتنه گران تخفیف بی خود دهید؟!» موسپیدان اما مخلص جواب شان این است؛ «جذب حداکثری».
دو: جذب حداکثری اگر چه شرط عقل است، لیکن تاکید «آقا» روی این مفهوم، اهمیت آن را مضاعف می کند. با این همه، از بعضی عناصر سیاسی باید سئوالاتی پرسید؛
دو/ ۱: آیا سوژه جذب حداکثری فقط خواص سیاسی اند؟! اگر نه، پس چرا در باب جذب حداکثری، آنقدر که به جذب چند فتنه گر دانه درشت توجه می شود، کوششی برای جذب توده هایی که ذهن شان پر از معماهای بی جواب است، نمی شود؟! آیا رواست که حتی درباره جذب حداکثری نیز شاهد تبعیض باشیم؟!
دو/ ۲: صرف نظر از بحث خواص و عوام، آیا جذب حداکثری به معنای تنها گذاشتن مفاهیم عالیه است؟! آیا ما حق داریم به گونه ای بر مدار جذب حداکثری حرکت کنیم که در ازای جذب فرضی چند فتنه گر عذرخواه، مفاهیمی از قبیل عدالت، مبارزه، پایداری، ایستادگی، آرمان خواهی و… دچار انزوا شوند؟! آیا جذب کردن چند عنصر ناراحت، ارزش چنین خسران بزرگی را دارد؟!
دو/ ۳: قطعا عده ای استثنا وجود دارند که جذب حداکثری شامل حال شان نمی شود. یعنی رفتار و گفتارشان آنقدر وقیحانه و رذیلانه است که لیاقت ورود به سفینه انقلاب اسلامی را ندارند. این جماعت سوژه دفع حداقلی اند. سئوال من از بعضی عناصر سیاسی این است؛ مشخصا و به طور مصداقی بفرمایید احیانا چه کسانی از چارچوب جذب حداکثری به تعریف شما، خارج اند؟! و آیا اصلا قائل به مفهوم دفع حداقلی هستید؟!
دو/ ۴: مراد از گفتمان جذب حداکثری چیست؟! جذب ما به فتنه گران؟! یا جذب فتنه گران توبه کننده به ما؟! آیا هدف از جذب حداکثری فقط و فقط احیای فریضه «شتر دیدی، ندیدی» است؟! آیا کمی آنها باید کوتاه بیایند، و کمی بیشتر از آنها، ما؟!
دو/ ۵: اگر حتی بصیرت، بنا به تعبیر حکیمانه رهبرمان آفت دارد و آفتش «غرور» است؛ آفات جذب حداکثری چیست؟! و اگر جذب حداکثری، بد و نارس و شل و ول و افراطی و تفریطی انجام شود، چه مضراتی خواهد داشت؟!
دو/ ۶: اگر جذب حداکثری را نادرست انجام دهیم و نتیجه اش، احیای مجدد فتنه و سران فتنه باشد، کار عاقلانه ای است؟! هیچ دقت کرده ایم که متاثر از سیاست جذب حداکثری، اصحاب انقلاب قرار است بیشتر شوند یا زبان عناصر ضد انقلاب، درازتر؟!
سه: شگفتا! واقعا شگفتا از روی اصحاب فتنه… این روزها گاهی که رسانه های زنجیره ای را دنبال می کنم، آنچه زیاد می بینم عناوینی از این دست است؛ «تغییر لحن آقای عسکراولادی کافی نیست!»، «ایشان باید رویه اش را نیز تغییر دهد!»، «عسکراولادی باید از اصول گرایان بخواهد که بابت رفتار و گفتارشان، از مردم و اصلاح طلبان معذرت خواهی کنند!»، «ما از سخنان ایشان استقبال می کنیم، اما شرکت در انتخابات، حقی نیست که عسکراولادی و عسکراولادی ها بخواهند به ما بدهند یا ندهند!» و…
چهار: بگذارید وارد مصادیق شوم، تا بیشتر معلوم شود وقتی جذب حداکثری، افراطی انجام می شود، چه نتیجه ای در پی دارد. جناب رسانه ملی وقتی دوربین صدا و سیما را کیلومترها آن طرف تر از جذب حداکثری، مقابل سرکار خانم معصومه ابتکار قرار می دهد، (به عنوان نماینده قشر دانشجو!) باید هم این گونه محصول اش را ببیند که عضو شورای شهر تهران، برود با فلان رسانه گفت و گو کند و بگوید؛ «تمام مولفه های زن مسلمان در حجاب، خلاصه نمی شود!… رویکرد پهلوی اول، بهبود زندگی مردم بود!… نفوذ تفکر امام بر اساس تحولاتی بود که دکتر شریعتی پایه گذاری کرد!…». معصومه ابتکار اگر چه در فتنه ۸۸ تا اوایل سال ۸۹ عمدتا در دفاع از فتنه و فتنه گران موضع می گرفت، اما پس از آن مقطع، ترجیح داد کارنامه خود را بیش از این تیره و تار نکند. مع الاسف صدا و سیما با کاریکاتور کشیدن از مفهوم جذب حداکثری، زبان سرکار خانم را باز کرد! حالا عضو شورای شهر تهران به دفاع از مهندس و شیخ اکتفا نمی کند! حجاب را می زند! از رضاخان دفاع می کند! به امام اهانت می کند! و البته مقصر چنین سخنان گل درشتی در وهله اول، همان رسانه ای است که مفت و مجانی دوربین خود را در اختیار اعوان و انصار فتنه می گذارد. من از شمای خواننده سئوال می پرسم؛ آیا به چنین رویه ای می گویند «جذب حداکثری»؟!
*** *** ***
عالیجنابان با تجربه تر از ما! ای کسانی که بیش از ما سرد و گرم سیاست را چشیده اید! موسپیدان! فداییان جذب حداکثری! آنی درنگ کنید که اگر فتنه به ثمر رسیده بود، اگر نقشه سران فتنه گرفته بود، اگر خون شهید غلام کبیری و ذوالعلی نبود، آیا باز هم مجال داشتید این همه بی قاعده بر طبل جذب حداکثری بکوبید؟! آیا اصلا قائل به این هستید که فتنه ۸۸ سران فتنه ای هم داشت؟! و آیا فکر نمی کنید اهل و عیال فتنه، بازگشت به نظام را، نه برای رجوع دوباره به آغوش پر مهر ولایت فقیه، بلکه برای اتمام کار نیمه تمام شان در فتنه ۸۸ می خواهند؟! این را من نمی گویم به خدا! خودشان می نویسند که «برای رسیدن به مقصود اصلاحات، تنها راه باقی مانده، استفاده از فرصت انتخابات است».
آقایان! این جماعت هر وقت نوشت «اصلاحات»، منظورش «براندازی نظام ۳۰۰ هزار شهید» بود. هنوز هم شک دارید؟!
جوان/ ۲ بهمن ۱۳۹۱
- بایگانی: یسار
بحران «مالی» و «بحران مالی»
امریکا که قرار بود بعد از کشتن بن لادن، جل و پلاس سربازان خود را از افغانستان جمع کند، ظاهرا بیرون بیا نیست! اما حضور نظامی یانکی ها چه رهاوردی برای همسایه شرقی ما داشته؟! صلح، آرامش، سازندگی، امنیت، رفاه و اشتغال؟! یا کشت و کشتار، کشت بیشتر تریاک، رشد بیشتر قاچاق و فربه شدن بیشتر طالبان؟! کم و بیش وضعیت همسایه غربی نیز بر همین منوال است. در عراق، تروریست های سلفی، دقیقا همان کاری را انجام می دهند، که طالبان در دیار افغان. اگر دیروز، صدام در زندان های بغداد، خاندان حکیم و صدر را وحشیانه می کشت، امروز در عراق، صبحی به شام نمی رسد، الا اینکه از چندین جای مختلف، اخبار اقدامات تروریستی مخابره شود. البته در عراق، ظاهرا، امریکایی ها حضور نظامی ندارند، اما تروریست ها خیال امریکا را بابت ناامن کردن بین النهرین، و دامن زدن به اختلافات قومی و تفاوت های مذهبی جمع کرده اند. واقعا تلخ است آنچه این روزها در عراق می گذرد؛ جنوب عراق محل جولان انگلیسی هایی است که بوی نفت بصره به مشام شان خوش نشسته. شمال عراق تبدیل به پاتوق شرکت های چند ملیتی شده که اغلب صهیونیستی اند. جبهه استکبار اصلا بدش نمی آید در شمال عراق، شمال غرب ایران، و جنوب ترکیه، به بهانه استقلال قوم کرد، از یک «اسرائیل جدید» پرده برداری کند. مرکز عراق هم هر روز شاهد تلفات سنگین ناشی از ترورهای بی وقفه است. واقعیت این است که این روزها در عراق، غرب اندازه صدها صدام کار می کند! در چنین منظومه ای باید دید که چه کار سختی دارد دولت نوری مالکی. و چقدر باید اهل تشیع و تسنن عراق هوشیار باشند که عراق در دام نقشه های تفرقه افکنانه نیفتد. قصه سوریه هم اگر چه کمی حادتر، زیرمجموعه همین ماجراست. اگر در سرزمین های اسلامی، رد پای غرب را درست ببینی، سرمنزلی جز ناامنی و اغتشاش ندارد. آن از افغانستان، آن از عراق، این هم از سوریه. اینک اما فرانسه هم مشخصا وارد گود شده تا به بهانه های واهی، مالی را دوباره تسخیر کند. مالی برخلاف کشورهای همسایه اش، نفت و گازی بی مانند دارد و موقعیتی ممتاز. آیا شما باور می کنید قصد فرانسه از لشکرکشی به مالی، مقابله با فلان گروهک شورشی، یا استقرار دموکراسی باشد؟! امریکا در افغانستان و عراق، چه گلی به سر مردم غرب آسیا زد که حالا فرانسه خاطرخواه صلح و آرامش مردم شمال آفریقا شده؟!
*** *** ***
دنیای استکبار در گذر از جنگ نرم، دوباره به این سوی و آن سوی، لشکرکشی فیزیکی می کند! «استکبار» باز هم بوی «استعمار» گرفته! روزگاری که خیلی هم دور نیست، جبهه غرب فکر می کرد با یک «کلیک» یا «فشار یک دکمه» یا «اینترنت» و «فضای مجازی»، بازی عالم را به سود خویش تمام می کند! و از دنیای به این بزرگی، «دهکده جهانی» می سازد! خودش هم می شود کدخدای جهان! کدخدا که چه عرض کنم؛ خدای جهان! جبهه استکبار البته توهم زده بود! و اینک دوباره مجبور است برگردد به همان روزگاری که اگر جایی، کشوری، منطقه ای را می خواست، لاجرم باید زحمت لشکرکشی و هزینه های سرسام آور نظامی را متحمل می شد! چند سال پیش شاید احدی فکر نمی کرد؛ فرانسه برای چند بشکه نفت بیشتر یا چند لوله گاز مفت، به کشور مالی لشکرکشی کند! دقت کنید؛ این اتفاق در اوایل سال «۲۰۱۳ میلادی» رخ داده! و باز هم دقت کنید؛ فرانسه «ناپلئون بناپارت» ندارد، بلکه فقط در یک قلم، کارخانه ماشین سازی «رنو» ۷۵۰۰ کارگر اخراجی دارد! ندید معلوم است؛ بحران «مالی» هم به «بحران مالی فرانسه» اضافه خواهد شد! غرب اگر با لشکرکشی نظامی می توانست کدخدای جهان شود، قرن گذشته میلادی، قرن بهتری بود! و غرب اگر با یک کلیک می توانست خدای جهان شود، لشکرکشی نظامی نمی کرد! راستی، کدام کدخدا اینقدر بدهکار و بدبخت؟! ندید معلوم است شعار فردای مردم معترض فرانسه به اوضاع ریاضت اقتصادی… «بحران مالی» خودمان را حل کنید؛ «مالی» پیشکش!
جوان/ ۱ بهمن ۱۳۹۱
- بایگانی: یسار
بسم الله…
مثل همیشه نگاهتان متفاوت و زیباست.
نکات خوبی را بیان کردید.
بسیار سپاسگزارم.
ارباب! ما هرچه داریم، از دستگاه خون شماست. پس «السلامعلیک یا اباعبدالله»
خدا قوت.
این احساساتی نشدن و جوگیر نشدن که اشاره کردین، خیلی مهمه.
خیلی بده که بعضی از دوستان با یک خبر و یک اتفاق دچار جوزدگی بشن و یا از این ور بوم بیافتن یا از اونور!
منطق خوبی تو مطلبتون وجود داره.
“به کوری چشم دشمن، باز هم میخواهم شعار بدهم؛ «دست خدا بر سر ماست، خامنهای رهبر ماست». ”
انشاالله تا لحظه آخر میگیم.
“دل امام و روح شهدا شاد، که امتداد جادههای امروز ما به عمق استراتژیک دشمن رسیده است و به برکت رهبری «آقا» برد موشکهای امروز ما قلب صهیونیسم را نشانه گرفته است.”
به به…احسنت
خداقوت
“تمام اختلافات ما در مسیر انتخاباتها باید خلاصه در مقوله خدمت و نحوه خدمت شود. قرار نیست انتخابات، زیرمجموعه جمهوری اسلامی باشد اما نظام سلطه هم در آن نامزد داشته باشد! چنین انتخاباتی «در حد اجلاس» نیست. حتی انتخاباتهای ما نیز از این پس باید در حد اجلاس باشد.”
کاش محقق شود. البته بعید می دانم! (دعوا سر خدمت به ملت باشد، انتخابات بی نخاله هم مگر وجود دارد؟)
“ارباب! ما هرچه داریم، از دستگاه خون شماست. پس «السلامعلیک یا اباعبدالله»”
همه نوشته هاتون توپ هستن ولی این نوشته های چند روز اخیرتون به نظرم فوق توپ بود.
اجرکم عندالله
ممنون داداش حسین؛
مطالبی که در راستای اجلاس و شرایط فعلی کار کردید، واقعا عالی هستند.
مثل همیشه روشنگر راه هستید!
“ما با طعنه «ساختگی بودن فیلم آرمیتا» البته مشکلی نداریم که ما اصلا ساخته شدهایم برای ولایت.”
“مَه فشاند نور و سگ عوعو کند”
گمانم این مصرع، همه حکایت و قصه ی این روزهای ما باشد با اپوزیسیون و طعنه زنندگان معاند…
شماره ۳ رو از همه بیشتر دوست دارم… خیلی عالی بود…
بی ربط:
اگر پاداش جهاد را خواهانیم، زیارت حسین در شب عاشورا برابر است با دیدار خداوند با پیکر خونین…
همانند شهدای کربلا که خداوند را با پیکر خون آلود ملاقات خواهند کرد.
و چه بسا زیارت حسین از جهاد ارزشمندتر است چرا که با زیارت ارباب هم پاداش جهاد همراه با حسین را به تو می دهند و هم پاداش شهادتی را که شاید در جهاد قسمتت هم نشود.
خونین شدن در جهاد بر فرض اینکه به شهادت برسی یک بار اتفاق می افتد اما توسل بر حسین مقام خونین پیکر شدنت را بارها و بارها تکرار می کند…
قدیمها هر وقت مطالب شما را میخواندیم، انرژی میگرفتیم و دربارهاش خودمان هم مطلب مینوشتیم، اما اخیرا هر وقت مطالب شما را میخوانیم، انرژی میگیریم، اما با خود میگوییم آقای قدیانی که همه چیز را نوشته دیگر من چی بنویسم! باید کپی کنم همین را و همین را بگذارم!
شرمندهایم از اینکه اتفاق به این مهمی در کشورمان رخ داده و وبلاگمان هنوز خالی از این موضوع است و مطلبمان نمیآید و به واقع نمیدانیم چه بنویسیم که تکراری نباشد و حق مطلب ادا شود…
دوربین مخفی ! (گفت و شنود)
گفت: بخش فارسی شبکه تلویزیونی بی بی سی در اوج برگزاری اجلاس سران عدم تعهد در تهران یک گزارش مفصل از حراج لباس زیر ملکه ویکتوریا پخش کرد!
گفتم: دیگه چی؟!
گفت: با آب و تاب و پخش تصویر از مراسم حراج توضیح می داد که؛ بعله… یک زیرشلواری متعلق به شوهر ملکه به فروش رسید!… این زیرشلواری خیلی بزرگ بود!… جنسش از ابریشم خالص بود!… دو جفت جوراب ملکه هم به فروش رفت! و…
گفتم: بی بی سی که قبل از شروع اجلاس قول داده بود مراسم اجلاس را به طور مستقیم و کامل پخش کند!
گفت: آره، اما وقتی متوجه شد که اجلاس تهران بدجوری توی کاسه آمریکا و اسرائیل و انگلیس گذاشته به زیرشلواری شوهر ملکه ویکتوریا متوسل شد!
گفتم: یارو می گفت، همسرم قول داده بود برای شام غذای دلخواه منو درست کنه. شب که رفتم خونه پرسیدم غذا کو؟ گفت؛ روی گازه. اما وقتی رفتم آشپزخونه دیدم هیچی روی گاز نیست. پرسیدم؛ پس غذا کو؟ و همسرم گفت؛ شما در مقابل دوربین مخفی هستید! خودت برو یه نیمرو درست کن و بزن تو رگ!
سلام؛
به نظر بنده هم همینطوره، اونها اگه قبول ندارن باید بفهمن که ایرانی جماعت با دیگران فرق می کنه!
هیچ وقت و به هیچ عنوان عشق به وطن و منشش رو فدای خواسته هاش نمی کنه، اگه اینطور نبود پس چرا همیشه نقشه های اونها با هر ترفندی شکست می خوره؟ دشمنم انقدر پرّو؟
تشکر؛ خیلی خوب بود. خصوصا “ما حقیقتاً و به معنای واقعی کلمه یک «ملت» هستیم. در علوم سیاسی، عنوان «ملت» تعریفی دارد که حتی این تعریف هم، آنجا که پای «ملت ایران» در میان است، دچار نقصان میشود. «ملت» به اعضای یک پیکر میگویند که هرگز نمیتوان ایشان را از هم جدا کرد، ولو در هزار و یک مساله با یکدیگر اختلاف سلیقه داشته باشند”
خدا هم از این اجلاس راضی هست چرا که باعث انس و الفت شد.
البته اگه از ریخت و پاشهای جانبیش صرفه نظر کنیم!!!!
قشنگ بود لحظهای که وزیر محترم امور خارجه جمهوری اسلامی ایران دست رهبر را بوسید. فتوحات ما از این دست است…… به کوری چشم دشمن، باز هم میخواهم شعار بدهم؛ «دست خدا بر سر ماست، خامنهای رهبر ماست»
دل امام و روح شهدا شاد، که امتداد جادههای امروز ما به عمق استراتژیک دشمن رسیده است و به برکت رهبری «آقا» برد موشکهای امروز ما قلب صهیونیسم را نشانه گرفته است.
حماسی و تاریخی و به یادماندنی «بهمن فر ایمان ماست…» میخواندند، مغرورانه و باشکوه، همراه با قطراتی اشک شوق «جمهوری اسلامی» ایران میخواندند… و بعد
…ما حقیقتاً و به معنای واقعی کلمه یک «ملت» هستیم
مشکل بزرگ اپوزیسیون جمهوری اسلامی این است که براساس بعضی اختلافسلیقهها و تفاوت عقیدهها، گمان میکند هستند کسانی که به فراخوان آشغال ریختن در خیابانهای تهران، هنگام برگزاری اجلاس سران، لبیک بگویند.
ناشی از همین «ترس بزرگ» بود که نتانیاهو، این بار به جای ایران، مصر، سوریه، لبنان، بحرین و…، کار را یکسره کرد و به همه بشریت ناسزا گفت: «اجلاس تهران، لکه ننگی بر پیشانی جامعه بشری بود. واقعا تعجب میکنم در یک اجلاس، این همه علیه اسرائیل حرف زده میشود ولی دریغ از یک کشور معترض که به دفاع از اسرائیل بلند شود»
…عجبا! اهل حق دیروز مدعی بودند؛ انقلاب مصر فقط انقلاب نان است و انقلاب اسلامی نیست». و میگفتند؛ «مرسی به ایران نمیآید»
….حتی انتخاباتهای ما نیز از این پس باید در حد اجلاس باشد.
…ارباب! ما هرچه داریم، از دستگاه خون شماست. پس «السلامعلیک یا اباعبدالله»
خدا خیر بده به همه اونایی که توی دیروز و امروز جمهوری اسلامی، دل امام و رهبر رو شاد کردن… و خدا خیر بده به مسئولینی که اجلاس رو به احسن وجه پیش بردن.
خدا نابود کنه اپوزیسیون رو که فقط فکرش شرارته. و خدا خیر بده به شماها که پیام اجلاس رو زینب وار به گوش دنیا میرسونید. سلام علی من اتبع الهدی.
السلام علیک یا ابا عبدالله.
چقدر خوب فراز و فرود دارید. خدا قوت.
بی ربط:
ای فدایی حسین!
چه توشه ای از این بالاتر می خواهی که زائر حسین باشی و این زیارت در همه ی منزلگاه های آخرت یاری ات نماید و حتی بتوانی دست هر کس را دوست داری بگیری و داخل بهشت کنی؟
به برکت «رهبری»آقا،
برد موشـــــکهای امروز ما،
قلب «صهیونیســــم» را نشانه گرفته است…
.
.
دشمن مطمئن باشد،
که ما در پیچ مهم تاریخ نیز،
بر مبنای «مـــــــــــــبارزه»، مذاکره میکنیم…
.
.
از ۸ سال دفاع مقدس،
تنها چیزی که نمیشود گرفت،
عشــــــق آســمانی ماست به «ولـیفقیه»…
.
.
به کوری چشم دشمن،
بازهم میخواهم شعار بدهم؛
دست خدابرسرماست.خامنهای رهبرماست…
.
.
«خدا» اما،
چه زیبا به میدان آمد؛
با عطیههایی به نام «علیرضا»… و «آرمیتا»…
.
..
…
ارباب!
ما هرچه داریم،
از دستگاه خون شماست…
پس …«الســــــــــــــلام علیـک یا اباعبدالله»…
در مکتب امام
تزکیه برای دولتمردان بیشتر لازم است تا مردم عادی
کسانی که می خواهند زمامداری کنند، اگر بخواهند که طغیان نکنند و کارهای شیطانی نکنند باید:
تزکیه کنند خودشان را.
تزکیه برای دولتمردان
برای سلاطین
برای رؤسای جمهور
برای دولت ها
و برای سردمداران بیشتر لازم است تا مردم عادی.
صحیفه امام – ج ۱۴ – ص ۳۹۱ و ۳۹۲
یا علی
داداش حسین؛
با همه ی لذتی که از خوندن نوشته هاتون می برم، اما هروقت در دلنوشته هایتان از بسیج و واژه ی پر رمز و راز شهادت صحبت می کنید، احساسی دست میده که حقیقتا قابل توصیف نیست… سپاسگزارم… اجرتان، با مقدس ترین اسم متنتان.
«اجلاس تهران، لکه ننگی بر پیشانی جامعه بشری بود. واقعا تعجب میکنم در یک اجلاس، این همه علیه اسرائیل حرف زده میشود ولی دریغ از یک کشور معترض که به دفاع از اسرائیل بلند شود».
ننه کلینتون بمیره برات، نترس! اوباما هست دفاع میکنه.
نتانیابو! یابو! خودت و اسرائیلت لکه ننگ جامعه بشری هستید. ایشالا با یه سطل آب هر مسلمون دلداده به حرف سی سال امام و بدون نیاز به لکه بر! داری محو میشی.”جاء الحق و ذهق الباطل” یعنی باطل کف روی آبه و فقط کافیه حق بیاد و حضور پیدا کنه تا باطل محو و نابود شه.
رنگ بنفش برای این فریاد ترس آلود مناسبتر نبود؟ حیفه آبی!
السلام علیک یا اباعبدالله(ع)
امسال دو تا عید فطر داشتم. یکی یکشنبه در تهران، دومی دوشنبه در نجف اشرف!
حدودای ساعت ۱۰ یکشنبه ۲۹ مردادماه ۹۱ از ترمینال غرب تهران راه افتادیم. شب را در مهران سپری کردیم و دوشنبه حدودای ساعت ۱۶ در هتل نجف اشرف بودیم.
جای همه تون خالی! سفر کربلا همه جوره اش خوب است. چه در گرما و چه در سرما.
حرم امیرالمومنین(ع)، هنوز هم کوچک و خودمانی است و به قول حاج محمود کریمی، مثل خانه ی پدری. صبح سه شنبه به قبرستان وادی السلام رفتیم. وادی السلام یکی از سه قبرستان با قدمت چند هزار ساله دنیاست. مرقد انبیای الهی هود و صالح (ع) در آنجاست. و نیز بیشمار از مومنان که در طول سالها آمده اند و رفته اند. و البته قبر شهدای شیعه عراقی که یا بدست رژیم بعث و یا اربابان کافرش، به شهادت رسیده اند. سه شنبه عصر قرار بود زیارت مسجد سهله برویم؛ به دلیل تدابیر امنیتی و تعطیلی چندروزه عید فطر، نشد برویم. رفتیم مسجد کوفه. صبح چهارشنبه اما، به مسجد سهله، [مسجد جمکران عراقیها]، رفتیم. به مسجد حنانه نیز هم؛ همان مسجدی که وقتی سر اربابمان را به همراه ۷۲ سر عاشق، برایش آوردند، از در و دیوارش صدای ناله بلند شد.
صبح پنجشنبه حرکت به سوی دیار عشق بود. کربلای معلا. هتل محل اقامتمان از سمت حرم ساقی کربلا بود. اول برای کسب اجازه به حرم حضرت عباس(ع) رفتیم و نماز ظهر و عصر را میهمان صحن باشکوه بارگاهش بودیم. حضرت عباس، حرمش هم، حتی ایوان حرمش هم، ابهت دارد. اما ابهتی دوست داشتنی. در حرم عموی مهربان، آدم احساس کس و کار داشتن می کند. و اگر نبود این احساس، هرگز کسی جرأت نمی کرد اینقدر خودمانی با آقا درددل کند. احساسی بین غیرت الله بودنش و باب الحوائج بودنش. انگار آدم هم شرم دارد و هم ندارد!
عصر پنجشنبه . . . کربلا . . . حرم ارباب مهربان . . . روبروی شش گوشه. نفهمیدم چطور رسیدم پای ضریح آقا. نه زیارتنامه خوانده بودم و نه اذن دخولی . . .
شب در محل خیمه گاه، دعای کمیل خواندیم. نمی دانم چرا، ولی بقدری سریع خواندند که کل دعا به نیم ساعت هم نکشید! ولی چسبیـــــــــــــــــد! اساسا سفر کربلا، همه چیزش می چسبد. شب جمعه را، جای شما خالی، در حرم ماندم به رسم احیاء. بعد از نماز صبح که به هتل برگشتم، از فرط خستگی چنان خوابم برد که نه دعای ندبه را رسیدم و نه حتی به نماز جمعه. عصر جمعه کاروانیان به زیارت جناب حربن ریاحی در بیرون از کربلا رفتند که من نرفتم. از دور سلامی و عرض ارادتی خدمت جنابشان کردم. ولی دلم نیامد از دو روز و نیم اقامتم در کربلا، نیم روزش را در اتوبوس سپری کنم. شنبه روز وداع بود. ساعتی در جوار شش گوشه و ساعتی بعد پیش پای عموی مهربانم.
نماز صبح یکشنبه را در حرم ارباب خواندم . . .
یکشنبه صبح زودِ زود حرکت کردیم به سوی کاظمین. در مسیر آرامگاه کمیل بن زیاد را زیارت کردیم. همچنین به شهر مدائن رفتیم. زیارت جناب سلمان محمدی (فارسی). همان که پیامبر رحمت درباره اش فرمود: سلمانُ منّا اهل البیت. و البته به نظاره تاریخ گذشتگان نشستیم و طاق کسری بدیدیم و عبرت بسیار، همی بردیم!!! حدودای ساعت ۱۵ رسیدیم به هتل کاظمین. کاظمین فاصله چندانی با شهر بغداد ندارد. خود عراقیها آن را یکی از محله های بغداد می دانند و کاظمیه می خوانندش. حرم امام موسی کاظم(ع) و امام جواد(ع)، یکی است. حتی ضریحشان هم یکی است. یکشنبه شب، تنها شبی که در کاظمین بودیم را غنیمت شمردم و تا سحر سه مرتبه به زیارت رفتم. امام موسی کاظم(ع) جدّ مادریم است. باب الحوائج است. و اینقدر غریب که بعضی ها به شماره می خوانندش، امام هفتم!
صبح دوشنبه از کاظمین وداع کردیم. هرچند فاصله سلام و تحیت با وداع تنها چند ساعت بود. حرکت کردیم به سمت سامرا. در راه به زیارت امامزاده سید محمد رفتیم. امام زاده ای جلیل القدر و صاحب کرامات. هرچند به نظرم ضروری نبود. با خود می گفتم وقتی برای زیارت امامان معصوم اینقدر وقت تنگ است، چرا باید چندین ساعت از این وقت کوتاه را صرف زیارت غیر امام کنیم؟ غافل از اینکه این همه و در نهایت دیر رساندنمان به سامرا، از پیش برنامه ریزی شده است! [سُرَّ مَن رآی: جایی که مسرور میشود کسی که به آن نگاه می کند]. می گویند در گذشته خیلی باصفا بوده. اما امروز، گویا اوضاع سامرا هنوز نابسامان است و به قول بعضی ناامن. به همین دلیل اجازه توقف طولانی مدت به هیچ کاروانی را نمی دهند. تنها دو ساعت، باورتان می شود، تنها دو ساعت فرصت زیارت امامان مظلوم و معصوممان، حضرت امام هادی(ع) و حضرت امام حسن عسکری(ع) و همینطور سرداب غیبت حضرت صاحب الزمان(عج) داشتیم. سر ظهر برای نماز رسیدیم در حرم امامین عسکریین(ع). فرصت کوتاه بود و فضا بسیار محدود. بخشی از حرم را برای تعمیرات بسته بودند. دور ضریح (سابق) را با پارچه سبز پوشانده و فقط دو پنجره کوچک برای رویت داخل ضریح باز گذاشته بودند. مرقد امام علی النقی(ع) و امام حسن عسکری(ع) و نرجس خاتون(س) در جلو و در یک ردیف، و مرقد حکیمه خاتون(س) (عمه ی امام حسن عسکری(ع)، خواهر امام هادی(ع) و یکی از راویان لحظه به لحظه ولادت حضرت حجت(عج)) در پشت سر، همه داخل یک ضریح قرار دارد. در سمت راست ایوان، کنار یکی از ورودی های حرم، راه پله ای خاکی و باریک قرار دارد که به داخل سرداب غیبت می رود. زنانه و مردانه اش به صورت شیفتی بود. هر چند لحظه برای یک گروه، که اختلاط نشود. اما داخل سرداب فضای نسبتا وسیعی بود. اینقدر که همه بتوانند نماز امام زمان(عج) بخوانند، البته اگر وقت داشته باشند.
ساعت ۱۲ رسیدیم. ساعت ۱۴ قرارمان بود برای برگشت!!!
برگشتیم به سمت بغداد، نزدیک حرم امام کاظم(ع) و امام جواد(ع). اما چه سود که اجازه خروج از هتل بغداد را نداشتیم و باید تا فردا صبح در هتل می ماندیم. و صبح به سمت مرز ایران حرکت می کردیم. سه شنبه حدودای ظهر رسیدیم سر مرز. و تا آمدیم برسیم تهران، شد ۳ نصف شب (۳ بامداد چهارشنبه).
چند نکته:
۱ـ صدام یزید کافر، از آی کیوی بسیار پایینی برخوردار بوده است. کشور عراق، کشوری نفت خیز، با آب فراوان و زمینی جلگه ای و مستعد برای کشاورزی است. گذشته از همه اینها، مرقد شش امام معصوم شیعیان در این کشور است. به علاوه مرقد بسیاری از انبیای عظام الهی و . . . و از جهت تاریخی هم، اگر قدیمی ترین کشور دنیا نباشد، دست کم یکی از قدیمی ترینهاست. و به شدت جاذبه گردشگری و نیز کاوشگری باستانی دارد. اما . . .!
۲ـ اهالی عراق، من جمله خادمان حرم امامان(ع)، به هیچ وجه شباهتی به خادمان حرم پیامبر اعظم(ص) و مسجد الحرام ندارند. نه روح تعصب آمیز ناسیونالیستی عربی دارند به آن شکل که در عربستان می بینیم؛ و نه غرور و تکبر آنها را. همچنین چون شیعه هستند، خصومتی با ایرانیان و شیعیان ندارند. البته کمی هم مظلوم و متأسفانه توسری خور هستند. و این ناشی از استبداد بی حد دوران حکومت رژیم بعث بر عراق است. به طوری که پس از گذشت سالها از به درک واصل شدن صدام، هنوز عزت نفس لازم برای مقابله با دشمنان اسلام و بازمانده های مفلوک و متواری رژیم بعث را نیافته اند. در عراق شاید خانواده شیعه ای یافت نشود که یکی از اعضایش را صدام به جرم نامعلومی سربه نیست نکرده باشد. چه بسیار خانواده هایی که تمام مردانشان را رژیم بعث بی هیچ محاکمه و حتی بهانه ای، به یکباره ربوده و برده و دیگر اثری از آنها یافت نشده و زنان آن خانواده دست به گریبان مشکلات معیشتی شده اند.
هرچند اوایل جنگ آمریکا و عراق، بعضی خیال کردند که سعادت به مردم عراق رو کرده است؛ ولی اکنون پس از گذشت سالها، می بینند هنوز حتی تیرهای چراغ برق خم شده با کابلهای برق آویزان، تعمیر نشده و نه امنیت به معنای واقعی بر عراق حاکم است، نه صنعتی، نه عمرانی، نه کشاورزیی و نه حتی وجاهت بین المللی. این است سوغات آمریکا برای این مردم ستمدیده. کسی نیست بپرسد، مگر صدام را چه کسی به جان مردم عراق انداخت؟ مگر همین نظام سلطه گر و غارتگر جهانی نبود. روزی صدام را وسیله کردند و روزی مستقیما خودشان به میدان آمدند.
۳ـ یک نکته اقتصادی: در ایران بارها شنیده بودم که خودروهای ایرانی در عراق، نصف قیمت به فروش می رسد. و نیز خودروهای مدل بالای خارجی.
اولا تنها چیزی که از دار دنیا نصیب مردم مستضعف این کشور ثروتمند شده است، همین خودروهای جورواجور است. نیمی از خودروهایی که در عراق دیدم سمند و پراید و جی ال ایکس و . . . بود. و نیمی دیگر خودروهایی که در ایران کمتر از چهل میلیون تومان نمی توان خرید.
اما از چند نفر قیمت خودروهای ایرانی را پرسیدم، قیمتهایی اغلب بیشتر و یا نهایتا به همان قیمت داخل کشور خودمان به ما گفتند. مثلا سمند را آنجا حدود ۲۰ میلیون تومان معامله می کنند. ولی خودرو شاسی بلند خارجی را هم همان ۲۰ میلیون تومان! پرسیدم چرا همه شان ماشین خارجی نمی خرند، گفتند، اولا خودروهای خارجی صفرکیلومتر نیستند. خودروهای دو سه سال کار کرده کویت و امارات و . . . است که شخصی وارد می شود، نه شرکتی. به همین دلیل نه خدمات پس از فروش از قبیل تأمین قطعات و تعمیرات دارد، نه ضمانت فروش مجدد! به همین خاطر، در مسیر بین نجف و کربلا، در بیابان، قبرستان خودرو بوجود آمده. تا چشم کار می کند خودروهای مدل بالایی است که زیر آفتاب سوزان رها شده اند. به دلیل نبود قطعات و حتی تعمیرگاه مجاز!
چای پولکی؛
می خوانیم و لذت می بریم و حسرت می خوریم… ممنون!
یادش بخیر! شلیک در پس خاکریز
http://www.emtedadmags.com/article.asp?Art=1984
آقا سید احمد بزرگوار؛
ان شاءالله روزی شما و همه ی دلسوختگان بشود به زودی.
ممنون…
التماس دعا.
چای پولکی!
دلمان هوایی تر شد با شنیدن خاطرات شما.
امیدوار به زودی مجددا کربلایی شوید.
سیاست، امتداد اخلاق و تلاشی برای تحقق آرمان ها و اهداف دینی است و با پیوند سیاست و اخلاق ، نتایج بزرگ معنوی به دست می آید.
{امام خمینی(ره)}
راستی سید{احمد} جان! تا حالا هیچ وقت به خاطر زحماتی که برای قطعه می کشید از شما تشکر نکردم؛ انصافا خدا قوت اخوی!
خدا خودش باهات حساب کنه که حقا توی خط مقدم فضای سایبری به همراه “حاج حسین آقا” کار بزرگی انجام می دی.
دوست داریم سید جان!
یک مدتی از سر گرفتاری های تولید محتوا وقت کامنت گذاشتن نداشتم اینجا؛ ولی حقاً و انصافاً نمی شد بی تفاوت از کنار این متن رد شد.
سلامت بمانی حسین قدیانی
سلام آقای قدیانی
من افتخار می کنم که بجه حزب اللهی ها نویسنده قدری مثل شما دارن. راستی جمله: جمهوری اسلامی مبصر کلاس بیداری اسلامی است، محشر بود. (و من الله توفیق)
“قشنگ بود لحظهای که وزیر محترم امور خارجه، دست رهبر را بوسید”… واقعا همین طور بود… و البته یادآوری شما هم خیلی جالب و بجا بود…
احسنت و دست مریزاد به همه بسیجیان زمان در سنگرهای مختلف! خداوند همگی را موفق کند و اجر جان برکفان انقلاب و دفاع مقدس را به ایشان عنایت فرماید….
اون آقا یا خانمی که تشریف برده بودن عراق، مشکلات اقتصادی و عدم پیشرفت عراق را به اقتصاد قدرتمند و رفاه عالی و صنعت رویایی و تورم منفی و نرخ بیکاری صفر درصدی و وضعیت عالی معیشتی مردم کشور ما ببخشند و اینقدر جوش نزنند… خلایق هر چه لایق، لیاقت مردم عراق همان است… همه که مثل ما لایق اینچنین زندگی مرفهی نیستن جناب کربلایی!
رد پای خاطره؛
با همان اسم “سبز یعنی استقامت تا بهار” کامنت بذاری هم قبول است!
از: خاطراتش”!!!!! در کشور عراق گفت من هم از “خاطرات”!!!!!!! سفرم به شهرهای مختلف کشورم گفتم. آن بنده خدا عوامل بدبختی کشور دوست و برادر عراق، را دیده بود من هم از مظاهر خوشبختی و پیشرفتهای کشورم گفتم… این بود که شد “رد پای خاطره” و گرنه کشف تغییر نام که شما را اینچنین ذوق زده نموده خیلی مهم نیست، آری این مهم است: “سبز یعنی استقامت تا بهار”
ذوق زدگی در کار نبود؛
فقط این از قوانین اینجاست و اجازه نمی دهیم یک نفر با چند اسم کامنت بگذارد!
چشم آقای مبصر… حرف حساب جواب ندارد… وقتی اینجا پیام میزارم باید به قوانینش هم احترام بگذارم… ممنون از تذکرتان…
اوووووووووووووووووووووووووووه!
نمردیم و یک سبز مودب هم دیدیم!
گذشته از مزاح، ادب شما قابل احترام است جناب “سبز یعنی استقامت تا بهار”
راستی از مرام و ادب شما به دور است چنین گفتاری: “خلایق هر چه لایق، لیاقت مردم عراق همان است”
در مرام ما مردم ایران و عراق و میانمار و حتی انگلیس و آمریکا و یونان لااقل به لحاظ انسانیت فرقی ندارند. هر جا مردمی در رنج باشند، دل انسان به درد میآید… حالا اگر آن انسان رنجور، مسلمان باشد و شیعه که بدتر…
جناب حی علی الجهاد؛
از ادب شما هم بدور است که همه ی سبزها را بی ادب بدانید… به نظر من کرامات انسانی همه ما جدا از افکار و سلائق سیاسی مان می باشد… در توضیح اینکه فرمودید چرا گفته ام “خلایق هر چه لایق”، در واقع در تایید صحبت آن دوستی بود که فرمودند مردم عراق به انتظار خوشبختی در پی ورود آمریکا به کشورشان بودند… مراد من اینست که هیچ کشوری برای هیچ مملکت دیگری خیر و صلاح به ارمغان نخواهد آورد… آنان که منتظرند یک نفر از آنسوی جهان حکومتی را براندازد و بجایش سعادت سوغات آورد همان به که به آن فلاکت زندگی کنند. خیلی ساده یا عرضه داری حقتو بگیری یا اینکه بهتره به همون وضعیت بمونی و از کسی نخواهی که بیاد مملکتتو آزاد کنه!!!
“سبز یعنی استقامت تا بهار”
من بر اساس دیدههایم قضاوت کردم، تاکنون بیاغراق هرچه سبز دیدم، بیادب بوده و اهل توهین… کمتر بوده چون شما استثنایی…
و حرف حساب البته جواب ندارد… و البتهتر همه عراقیها هم چنین تفکری نداشتهاند و اگر هم داشتند به دلیل ستمی بوده که سالیان دراز بر آنها رفته و خیلیهایشان حالا فهمیدهاند چه اشتباهی کردهاند…
و یه سؤال جناب “سبز یعنی استقامت تا بهار”:
شما که اینقدر فهیم هستید که این جمله را نوشتهاید و به آن اعتقاد دارید: “هیچ کشوری برای هیچ مملکت دیگری خیر و صلاح به ارمغان نخواهد آورد… ” چرا اسم خود را گذاشتهاید سبز؟؟؟!!!
مگر نهاینکه سبزها دنبالهرو اجانبی مثل آمریکا و انگلیس و … بودند و مگر نه اینکه سبزها منتظر بودند یک نفر از آنسوی جهان برایشان دستورالعمل بفرستد تا حکومت را براندازند؟!
اصلا کدام سبز؟ کدام بهار؟
اگر اجلاس تهران با سیلی دیپلماسی به نظام سلطه، دل «آقا» را شاد کرده باشد، مقصود ما از این نشست عظیم حاصل آمده است و خدا را سجدهکنان شاکریم.
والسلام
خیلی عالی بود و به قول دوستان انرژی زا.
این مطلب رو با آهنگ وب خودم خوندم بیشتر چسبید چون از شهدا بود.
یاعلی
جناب حی علی الجهاد،
با احترام به نظر شما باید قاطعانه بگویم مشکل عمده شما و همفکران محترمتان اینست که تا هر صدای مخالفی میشنوید از احساسات میهنی مردم سو استفاده نموده و آن را به شرق و غرب و استکبار و استعمار و … وصل میکنید… یعنی از نظر شما هر که خود را سبز بداند سرش به یک کشور دیگر وصل است؟ آیا در این مملکت یک نفر هم مخالف وجود ندارد؟ واقعا تعجب میکنم که برای خاموشی صداها همچنان از این توجیه نخ نما شده استفاده میشود که: “هر آنکه با ما مخالفت نماید پس وابسته به بیگانه است”… نه! اخوی اینطور نیست… “چشمها را باید شست و جور دیگر باید دید” سبز مظهر زندگی است… دوستان اینقدر آستانه تحملشان پایین است که هر چه که به این رنگ زیبا باشد را هم بر نمی تابند… شاید از نظر شما ما افرادی بی دین و ایمانی باشیم اما به این حرف امام حسین معتقدم که “اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید” از اینکه در یک فضای سالم و با حفظ احترام طرفین با هم بحث می کنیم، خرسندم.
“سبز یعنی استقامت تا بهار” گرامی؛
جسارتا دارید اشتباه میکنید درباره ما و همفکرانمان!
ما صدای مخالفی را به غرب و شرق و استکبار وصل میکنیم که از مخالفت مردمی که نسبت به برخی مسائل در این کشور اعتراض داشتند، سوءاستفاده کردند و از سلطنتطلب و منافق و لندننشین و آقازادگان فراری دور هم جمع شدند تا همین اعتراضات را بکنند بهانهای برای چپاول میهن عزیزمان… نگویید ندیدید جمع ناچسب آنها را در وقایع ۸۸ و نگویید بیاطلاعید از نقشههایشان و پولهای بیتالمالی که صرف کردند و پولهای کنگرهی آمریکا که خوردند و یک آب هم رویش و آخر سر هم به حول و قوهی الهی هیچ غلطی نتوانستند بکنند…
کی گفته در این مملکت یک مخالف هم وجود ندارد؟! شما فکر میکنید ما و امثال مایی که داریم با جان و دل از مسائلی دفاع میکنیم یا تاییدشان میکنیم با هیچ چیز در این کشور مخالف نیستیم؟! یعنی همه چیز موافق میل ماست؟! یعنی هیچ مشکلی نداریم؟! و آیا هر کسی در این مملکت مخالف چیزی بود، باید اسم خودش را بگذارد سبز؟! آن هم سبزی که روز قدس روزهخواری کرد و “نه غزه، نه لبنان” سر داد! آن هم سبزی که روز عاشورای حسینبنعلی؛ همو که شما به سخنشان استناد کردید، هلهله کرد و سوت زد و کف زد و پرچم عزایش را آتش زد!
شما که نام سبز را برای خود انتخاب کردهاید موضع خود را مشخص کنید لطفا! یا این کارها را قبول دارید که خب وصل میشوید به همان استکبار شرق و غرب و زیر یوغ آنهایید، یا قبول ندارید و رد میکنید که آن وقت نام سبز در شأن شما نیست و حیف است چون شمایی طوری اسم انتخاب کند و کامنت بگذارد که تشبه داشته باشد با چنین ظالمانی… مگر اینکه اعلام کنید سبز شما علوی است و نبوی، نه بازیچهی دست اجنبی که خب آن وقت برای تک تک کسانی که با آنها روبرو میشوید باید همین را توضیح دهید…
ببینید ما آدمها در هر شرایطی که باشیم چیزهایی بر وفق مرادمان نیست و طبیعتا گرفتاریها و مشکلات عجین زندگیمان است و هر کس بگوید غیر از این است، یا دروغ میگوید و خود را فریب میدهد یا به مقام رضای بالایی دست یافته است… این خصوصیت دنیاست و سنت خدا که توضیحات مفصلی دارد…
مهم این است که در زندگیمان هدف داشته باشیم و برای رسیدن به هدف الگو… و اگر الگویمان همان حسینی است که آزادمرد بودن را به من و تو آموخته، پس باید مرامش و راهش سرلوحهی زندگیمان باشد و از مشکلات نهراسیم و با آنچه طبق مرادمان نیست اگر میتوانیم بجنگیم، بجنگیم و اگر از توانمان خارج است، با آن کنار بیاییم…
بسم الله
یک نوشته خوب و یک تحلیل انقلابی و دیپلماتیک و بسیجی!
یا علی
………………………………………………..
سلام؛
اسم من سکینه ست. همیشه از اسمم بدم میومد و همه می گفتن اسمت به سنت نمی خوره! این اسم مادربزرگهاست. یه جورایی توی جمع بدم میومد که کسی من رو با اسم کوچیک صدا بزنه اما اما هیچ وقت به کسی نگفتم که از اسمم بدم میاد فقط به یک دلیل اونم واسه دل بابای خوب و مهربونم. الان که با شماها آشنا شدم از اینکه بابای گلم این اسم رو واسم انتخاب کرده خوشحالم. یه پسر قندوعسل دارم اسمش رو گذاشتم امیرعلی. دعا کنید که زندگی خوبی داشته باشم و پسرم و شوهرم(علی) همیشه علی گونه زندگی کنن. انشاالله…