درست در شرایطی که سال ۹۰ تمام شد، وارد سال ۹۱ شدیم! سال ۹۱ با همه سختی هایی که داشت، سال آشتی سران قوا با یکدیگر بود و ایشان تقریبا ماهی یک بار به دیدار هم می رفتند و هر چند تا روز قیامت با هم قهر کرده بودند(!) آشتی کنان سوار کشتی می شدند! سال ۹۱ مربع امیر قلعه نویی، علی دایی، مایلی کهن و عادل فردوسی پور کلا ۴ بار قهر و ۳ بار آشتی کردند، اما سران قوا ماشاء الله دعوا نکرده، آشتی می کردند و آشتی نکرده، دعوا!
سال ۹۱ یه جورایی سال پیر موتلفه بود و اینقدر که حاج حبیب الله نامه نوشت، حسین قدیانی مطلب ننوشت. در همین سال عسکراولادی متوجه شد که سران فتنه، فتنه زده اند، نه اهل فتنه! و تو چه می دانی که مفتون چیست؟! در اواخر این سال، «حضرت استاد» و «سردار قلم» درباره موضوع «فتنه زدگی و تفاوت آن با جرج سوروس گری و جین شارپ پروری بی واسطه» به مناظره با هم پرداختند که بیننده دقیقا متوجه اختلاف نظر نامبردگان نشد(!) در سال ۹۱ حبیب الله عسکراولادی در هر شماره هر روزنامه ای دست کم ۴ تا مطلب نیم صفحه ای داشت؛ نامه ای در پاسخ به جوابیه همان روزنامه، جوابیه ای در حاشیه جوابیه هامش یک روزنامه دیگر، ادامه نامه نگاری با اصلاح طلبان، و پاسخ دادن به بازتاب جوابیه یکی مانده به آخر همان اصلاح طلبان در شماره آخر یک روزنامه دیگر!! البته این اواخر به نظر می رسید اصلاح طلبان کم آورده باشند، اما حاج حبیب ول کن نبود و همچنان یا می نوشت یا جواب می داد!
سال ۹۱ معلوم شد که برادر همین حاج حبیب الله یعنی اسدالله چگونه نفر اول زیره دنیا شد. از قرار، حاج اسدالله یک روز می خواسته در کودکی سنگک بخرد که متوجه می شود نانوا دارد روی نان کنجد می ریزد.
اسدالله کودک رو به نانوا: «شاطر! کنجد را کیلویی چند می خری؟!»
شاطر رو به اسدالله: «فلان تومن!»
اسدالله: «الان می رم از بازار، بدون ارز مرجع (!) برایت کنجد ارزان تر میارم!»
… و بدین ترتیب اسدالله، سلطان زیره جهان می شود!!
در این سال ما شاهد وقوع ۲ زلزله دلخراش در میهن مان بودیم که باعث شد رئیس محترم قوه، ضمن سفر به کاراکاس و هم دردی و چیزهای دیگر با خواهر و مادر آن مرحوم، نشان درجه یک فرهنگ را به یکی دیگر بدهد. حسن سال ۹۱ به این بود که عاقبت معلوم شد منظور رئیس قوه از بهار، امام زمان (عج) است، اما مشکل آنجا بود که منظور رئیس قوه از امام زمان (عج) همان «یکی دیگر» بود! در این سال آقای احمدی نژاد درباره مدیریت حضرت نوح، سفرهای استانی یوزارسیف، برنامه های اقتصادی آمن هوتپ سوم، اختلاس قوم ماد، آکله الاکباد، شیخ رشیدالدین وطواط بن یحیی ملقب به طوطی بازرگان، عیسی پسر مریم، فردوسی توسی، کتیبه حقوق بشر کورش، زیگورات چغازنبیل، چاوز بن چه گوارا، ام هوگو، جرجیس و کلا همه چیز صحبت کرد، الا مسائل حوزه ریاست جمهوری!!
سال ۹۱ به مجلس رفتن احمدی نژاد، یک بار شوخی شد و یک بار هم شوخی شوخی، جدی شد! این وسط آنچه جدی جدی، شوخی گرفته شد، مشکلات معیشتی مردم بود. در سال ۹۱ قیمت اغلب اقلام خوراکی و غیر خوراکی سر به آسمان سایید و درست در همین فضا، یک میمون پیشگام وارد فضا شد!
سال ۹۱ سال ابطال بسیاری از مشهورات علمی بود و بر ما ثابت کرد که پراید خیلی هم گران نیست! و با یک حساب سرانگشتی مشخص شد قیمت هر کیلو پراید از قیمت هر کیلو پسته ارزان تر می افتد! ما چند بار حساب کرده باشیم، خوب است؟!
سال ۹۱ به عبارتی سال بهار رسانه ها بود و خبرگزاری یک نهاد نظامی نشان داد که با یک پیامک در روز تعطیل چگونه می تواند اوضاع اقتصادی کشور را آشفته کند!
در سال ۹۱ ما در جشنواره فیلم فجر، هر چه جایزه بود دادیم به هنرمندانی که در فتنه نقش داشتند، اما آمریکایی ها پیام این حرکت را نگرفتند و اسگل ها، اسکار را به وحید جلیلی خودشان دادند!
در اواخر این سال، برای اولین بار، تعداد دوش نامزدهای انتخابات از تکلیف بزرگان پیشی گرفت! و تقریبا به ازای هر تکلیف، کلی دوش وجود داشت! در همین سال بود که معلوم شد اصول گرایان از همان شکم مادر، نامزد انتخابات ریاست جمهوری به دنیا می آیند! گروهی از کارشناسان پیش بینی می کنند در صورتی که روند احساس چیز سیاسیون همه جناح ها همین طور ادامه داشته باشد، در انتخابات ریاست جمهوری پیش رو، تعداد نامزدها از تعداد رای دهندگان بیشتر شود!
در این سال احمدی نژاد ضمن حضور در نیویورک و سخنرانی در سازمان ملل، در کاری کاملا مخالف با خلقیات احمدی نژادی، از مردم منهتن به دلیل ایجاد ترافیک هنگام تردد خودروهای هیات همراه، معذرت خواهی کرد! شهروندان ساکن در محله اعیانی منهتن که واقعا تحت تاثیر سجایای اخلاقی رئیس جمهور قرار گرفتند، فوج فوج به مکتب ایران پیوستند!! در همین سال بود که معاون اول رئیس جمهور گفت: «تا احمدی نژاد هست، من هستم و تا من هستم، سرکار خانم دکتر هست» که اندکی بعد، ایشان و اوشان بودند، لیکن خانم دکتر کنار گذاشته شد! چند وقت بعد از این، جناب معاون اول گفت: «قیمت خودروها باید شکسته شود» و پراید که ۱۱ میلیون تومان گران شده بود، به اقشار آسیب پذیر لطف کرد و ۵۰۰ هزار تومان ارزان شد! در همین شرایط بود که دکتر حبیبی به رحمت خدا پیوست! چه می دانیم؟! شاید در اعتراض به این سبک از معاون اولی!!
در سال ۹۱ بودجه کشور دوست و برادر و جنگ زده افغانستان، ماه بهمن به لویی جرگه رفت و تصویب هم شد، اینجا اما قوه محترم، بودجه یک دوازدهم را آنهم اواسط اسفند به مجلس فرستاده که باش تا تصویب شود!
وطن امروز/ ۲۸ اسفند ۱۳۹۱
در سیاست، از بصیرت غافلیم و در زندگی، از نصیحت پدربزرگ. اصلا فراموشی در ذات آدمی است.
نزدیکای نوروز چند سال پیش، کم و بیش همین موقع از سال بود که «باباکبابی» (۱) وسط کلی خاطره جالب و ناب، از حلیم بوقلمون گرفته تا کباب بناب، ناگهان زد به طبیعت و گفت: «زمستون همیشه ۲ بار می ره. یه بار اواخر بهمن، دروغکی، یه بار لحظه سال تحویل، راستکی… همیشه چند روز مونده به اسفند و چند روز بعدش، هوا شروع می کنه گرم شدن، اما تا آدما می رن توی فاز «بهار زودرس»، یه دفعه زمستون با یه برف پر حرف، حاضری می زنه… این اتفاق با اینکه هر سال تکرار می شه، هر سال مردم فریب می خورن! خلاصه، تا «مقلب القلوب» را نشنیدی، رفتن زمستون رو باور نکن… کرسی رو جمع نکن!»
حواسم هم به حرف بابابزرگ بود، هم به پیش بینی سازمان هواشناسی، اما از هول بهار، بازم در دیگ زمستان افتادم! هول بهار، حالم را خوش کرده بود… لیکن چه بسیار که «حال»، سبب غفلت از «قال» می شود. حالی که «می مانی»، رحم ندارد به قالی که «می دانی».
کرسی نگذاشته بودیم که جمع کنیم، اما هوا ظرف ۲ هفته گذشته از بس گرم شده بود که در آسمان دنبال پرستو می گشتم، در زمین دنبال گل لاله. البته نه از آنهایی که شهرداری می کارد؛ لاله واقعی، اصل!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
به سبب کاری اداری شخصی، چند روز پیش رفته بودم بلد «بلده». با کم ترین لباس، و لگن ترین ماشین، یعنی آردی یشمی مدل ۷۸ جناب اخوی که جز بوق، همه جای ماشینش صدا می دهد! فلاشر؛ کلا خراب! موتور؛ روغن ریزی! برف پاک کن ها؛ سالم، اما بدون توانایی در دادن آب به شیشه ماشین! یعنی فقط واست بای بای می کنه، تمیز نمی کنه! لاستیک ها؛ صاف عینهو آینه! آینه سمت شاگرد؛ آینه بی آینه! رادیاتور؛ احتیاج به آب دادن بعد از هر ۲ ساعت رانندگی، به خاطر جوش نیاوردن! فرمان ماشین؛ توی سرعت ۸۰ یه ریپ، توی ۱۰۰ یه ریپ، توی ۱۲۰ بندری! لاکردار باید دو دستی می گرفتمش که از جا درنیاد! دنده؛ بدتر از فرمان! کلاچ؛ بهترین وزنه برای تقویت عضلات دو قلو! کارت ماشین؛ مفقود! بیمه نامه؛ ۶ ماه از مهلت گذشته! معاینه فنی؛ شوخی نکن! نور چراغ ها؛ مگر با چشم بصیرت، فقط ۲ متر! بخاری؛ دادن خاک به جای گرما! ضبط؛ یک حفره مستطیل + کلی سیم ولو! و قس علی هذا…
جاده چالوس را تا وسطا رفتم؛ دو راهی یوش بلده، پیچیدم سمت راست. هوا هم به غایت ملس و بهاری بود.
از قبل طوری برنامه ریزی کرده بودم که در خانه/ موزه نیما توقفی داشته باشم، عکسی بیندازم، احیانا کتابی بخرم و کنار قبر علی اسفندیاری و الباقی فاتحه بخوانم. توقفم در یوش ۲ ساعتی طول کشید. خبری از زمستان نبود. در تن لخت درختان به وضوح می شد لباس خوش رنگ شکوفه ها را تماشا کرد.
کمی بعد در «بلده» کارم را انجام دادم. راحت تر از آنکه فکرش را می کردم. لنگ یکی دو تا امضاء بودم که جور شد.
از بلده رفتم سمت نور، یعنی شمال (۲) با جاده ای کاملا خلوت و هنوز بکر. در شهر نور با حمیدرضا یوسفی ورجانی قرار داشتم. از دوستان قدیمی که فتنه ۸۸ پیچید سمت فتنه گران و کارهایی کرد (۳) که بماند. حمید برای خریدن یک قطعه زمین، در نور بود و همین بهانه مناسبی بود تا شبی در ویلای پدرش در «چمستان» اقامت کنیم.
طبق قرار صبح زود راهی جاده ساحلی شدیم به سمت قائم شهر. یعنی سمت راست جاده ساحلی. در قائم شهر، آشنایی برنج کار دارم که همیشه برنج هایم را از او می خرم. دست اول است و به صرفه و مرغوب و خوش خوراک. حمید هم چند کیلویی خرید. «آقا صفر» اما خیلی شاکی بود از اوضاع کشت و کار. می گفت: «همین طور برنج و سیب زمینی و چای و مرکبات است که باد کرده دست کشاورز، آن وقت می ریم از خارج برنج وارد می کنیم! چرا؟… بعد از چند ماه که دولت صدای داد ما را می شنود، می آید و از ما نسیه خرید می کند، حالا باش تا حساب کند بدهی اش را! ما از بانک کشاورزی وام می گیریم، فقط ۲ تا قسط عقب باشیم، اول زنگ می زنن به ضامن و آبروی آدم رو می برن، بعدا خود به خود از حساب مون کم می کنن، ولی ما که از دولت طلب داریم، به کی باید زنگ بزنیم؟! ضامن دولت کیه؟! به پیمان کار می گیم، می گه؛ تقصیر دولته! به دولتی ها می گیم، می گن؛ قصور از پیمان کاره!… آقا! ما این یارانه ها رو نخواستیم! پول خودمون رو بدین…».
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
چه در راه جاده ساحلی و چه در راه برگشت از قائم شهر به سمت تهران؛ جاده فیروزکوه، چیزی که مشهود بود تخریب جنگل بود و عدم رویت دریا! بی اغراق در جاده ساحلی اصلا ساحلی ندیدیم! یعنی اصلا دریایی ندیدیم که بخواهیم ساحلی ببینیم! هر چه بود، یا ویلاهای شخصی بود، یا ویلاهای دولتی/ حکومتی فلان نهاد و بهمان ارگان که البته بیش از کارمندان بینوا، سهم خوش گذرانی حضرات مدیر می شود. حمید می گفت: جاده ساحلی شده جاده ویلایی!! راست می گفت.
جنگل اما حکایت دردناک تری داشت. القصه! چند ماه پیش، از ابتدای جاده چالوس داشتم برمی گشتم تهران. حدودا نیم ساعت بعد از اول جاده، جنگل های طبیعی به آن عظمت، جایش را داد به مقداری کاج و بلوط کاشته شده! و به شدت تنک و کم پشت! کمی بعد، همین شبه جنگل لاغر هم کلا محو شد!
یادم می آید ایام کودکی وقتی جاده چالوس می رفتیم، اگر راه را ۳ ساعت حساب کنی، بیشتر از ۲ ساعت و نیم اش جنگل بود. الان دقیقا برعکس شده! بیشتر کوه خشک می بینی تا جنگل… و آنهم چه کوهی؟!… کوه خط کش خورده آدمی زاد! کمی به خاطر آزادراه و بیشتر به خاطر ویلا!
مع الاسف وضع جاده هراز و جاده فیروزکوه هم بهتر از حال و روز جاده چالوس نبود. اینک شمال را بیشتر به ویلا و بساز بفروش ها باید شناخت، تا جنگل و دریا. حق دارند شمالی های اصیل ناراحت باشند از این وضع. واقعا بر سر منابع طبیعی بلایی آمده که اگر جلوی آن گرفته نشود، انگ بدی روی پیشانی نظام نقش خواهد بست. تعارف که نداریم! کل ساحل شده رژه آرم این اداره و آن شرکت! ویلای مخابرات، ویلای صدا و سیما، ویلای سایپا، ویلای خصوصی، ویلای نیمه خصوصی، ویلای فولاد مبارکه، ویلای کوفت و ویلای زهر مار! اگر از نظر جمهوری اسلامی، دریا و کوه و جنگل متعلق به همه ملت است، چرا پس علیه این رویه نادرست اقدام قاطعی نمی شود؟!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
به ورسک نرسیده بودیم که هوا ابری شد… و خیلی زود برف گرفت. فکر کردم؛ خفیف است و می شود رفت. حمید موافقت کرد. به راه مان ادامه دادیم. بعد از ورسک اما همین که تونل های ۳ گانه را رد کردیم، ابتدای گردنه گدوک گیر کردیم در بوران. یک آن دیدم ماشین نمی رود و دارد سر می خورد! عقل کردم و ماشین را هر جور بود هدایت کردم سمت شانه جاده. با آن وضع، یا ما به ماشینی می زدیم و یا ماشینی به ما!
شانه جاده اما بالطبع برف بیشتری داشت. حدود نیم متر! هوا هم داشت تاریک می شد… حمید گفت: پیاده شم، هل بدم؟ گفتم: با لاستیکای این لگن، بی فایده است… بدتر گیر می کنه توی برفا! گفت: سردم شده، یخ زدم! گفتم: منم! گفت: تو باز یه بافت تنته، من چی؟! گفت: داری چی کار می کنی؟ گفتم: زنگ می زنم امداد خودرو… گفت: اینجا که آنتن نداره! گفت: الان سگ میاد خفت مون می کنه! گفت: بدجور داره بهم فشار میاد! گفتم: تو برو اون پشت مشتا، منم می رم این پشت مشتا!
در ماشین را که باز کردم، سانتافه ای قیژ از کنارم رد شد و گل و لای را پاشید طرفم. مانده بودم چه فحشی بهش بدهم که در برف و مه جلوی جاده گم شد، اما هنوز صدای آهنگ ماشینش می آمد… «دلم گم شده، پیداش می کنم من…».
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
حدودا یک ساعت در آن کوران گیر کرده بودیم که عاقبت سر و کله این امداد خودروهای گذری پیدا شد. طرف گفت: ماشین رو از شانه جاده بیارم توی جاده، می شه ۴۰ هزار تومن، هر ۱۰ دقیقه که توی جاده بکشم تون ۲۰ هزار تومن دیگه می گیرم!
چاره چه بود؟! قبول کردیم. دو سه پیچ بعد، آردی یشمی ما که پشت یک نیسان آویزان بود، همین طور لک و لک داشت می رفت که حمید زد به شانه ام؛ اونجا رو نگاه؟… گفتم: همون سانتافه است! گفت: علامت بده، نیسان نگه داره ببینم…
پانوشت:
۱: بابابزرگم قبلا کبابی داشت. هنوز هم یک خط در میان به عادت بچگی ایشان را «باباکبابی» صدا می زنم.
۲: جاده های شمالی جنوبی چالوس (منتهی به شهر چالوس) و هراز (منتهی به شهر آمل) که تقربیا موازی هم اند، به واسطه جاده افقی یوش و بلده به یکدیگر وصل می شوند. از جاده بلده البته به شهر نور نیز جاده ای هست به غایت بکر و دیدنی که دقیقا بین چالوس و آمل در می آید.
۳: یکی از روزهای فتنه، یعنی روز ۱۳ آبان، حمید را در جمع آشوب گران دیدم. داشت شعار می داد؛ «سفارت روسیه، لانه جاسوسیه». تنها بودم. ایستادم گوشه ای به نظاره اش. شعارش غلیظ تر شد؛ «نه غزه، نه لبنان…». خواستم زنگ بزنم به موبایلش که دیدم آنتن ها را پرانده اند… آنتن ها را، دوستی ها را، خیلی چیزهای دیگر را. همین طور که نگاهم به حمید بود، یاد آن روزی افتادم که…

– حمید! آخرش نگفتی چرا ۴ تا از انگشت های دست راستت قطع شده؟!
– سال ۶۱ مادرم داشت با دستگاه، گوشت چرخ می کرد که یهو آژیر جنگ پخش شد. رفت چادر سر کنه، منو ببره زیرزمین که…
هنوز که هنوز است گاهی با خودم خلوت می کنم؛ آژیر جنگ خطرناک تر بود، یا آژیر فتنه؟! و صف من و حمید، کجا از هم جدا شد؟!… و کجا دوباره جوش خورد؟!
من همان حمیدم… حمید همان من است… در سیاست، از بصیرت غافلیم و در زندگی، از نصیحت پدربزرگ. اصلا فراموشی در ذات آدمی است.
بسم الله…
سلام علیکم و رحمة الله…
حقیقتش فکر می کردیم تشریف بردین زیارت!
ولادت امیر ولایت فقیه، امام سید علی خامنه ای مبارک.
به به… بوی یه متن توپ میاد… بوی قلم داداش حسین…
به به از این نوای آسمانی، به به…
http://uploadtak.com/images/g5451__.wma
http://uploadtak.com/images/y5214________.mp3
«اللهم رب شهر رمضان»
http://uploadtak.com/images/u8489_112416.wma
“دیوونه شدم. دیوونگی هم داره آخه. صدای حاج منصور دیوونه می کنه آدمو، اونجا که وسط مناجات، می برتت کربلا، «حسین حسین» می خونه.”
“بسیجیای شلوار ۶ جیب! همونا که از کف خیابون، فتنه رو جمع کردن! همه شونو عشقه!”
همونا که فراموش شدن… همونا که مردونگی رو معنا کردن تا بعضی ها امروز بتونن نقشه ریاست جمهوری ۹۲ رو بکشن! همونا که ۲ سال پیش، یه همچین شبایی، به دنیا ثابت کردن که با شیر بچه های خامنه ای نمیشه در افتاد…
همه شونو عشقه!
۲۶۹* حضرت رسول صلی الله علیه و آله:
گناهکاری که به رحمت خدا امیدوار است؛ از عابد مایوس، به درگاه خدا نزدیک تر است.
(نهج الفصاحه، ص۴۷۷)
“لحظه «الهی العفو»، اونجا که دستامونو به نشونه گدایی میاریم بالا. بابا! گناهکاریم دیگه، چی کار کنیم؟ به ما می گن باحال ترین گناه کارای دنیا. آخرشم برمی گردیم خونه خدا.”
ماه رمضان که شروع می شود، همیشه استرسِ تمام شدنش را دارم!
البته این استرس کمی باعث می شود بیشتر قدر بدانم لحظات زیبای این ماه عزیز را!
خوشحالم که به استقبال ماه عاشقی رفتید…
ضمنا؛ خواندن این متن ها هم خالی از لطف نیست!
http://www.ghadiany.ir/?p=8620
http://www.ghadiany.ir/?p=6820
به عشق سه ساله حسین؛ جناب رقیه بنت الحسین
جانمی جان! ماه مبارک نزدیک است و چه فازی می دهد ساعت ۲ی نیمه شب رفتن به مسجد ارک. هر جا سخن از حاج منصور باشد من یکی که عاشق شب سومم. یعنی شب رقیه بنت الحسین.
بیشتر و بیشتر وقتی با صدای حاجی عشق می کنم که از زبان رقیه سخن می گوید؛ “من که تا آخرین دم/ آه و نوا دارم/ به دل خسته/ داغ کرببلا دارم/ ماه عالمین ام/ زاده حسین ام/ نور چشم زهرا/ عشق زینبین ام/ گرچه ۷۲ بار/ داغ و بلا دیده ام/ بدترین غصه را/ در شام بلا دیده ام/ چه غم ها کشیدم/ تهمت ها شنیدم/ ۱۸ سر بریده روی نیزه دیدم/ ای سالار زینب/ مظلوم حسین جان/ عمه را دیده ام/ در سلسله ها/ وای وای/ گریه ها کرده ام/ در هلهله ها/ وای وای/ هر نامی که بردم/ سنگ کینه خوردم/ بردند آبرویم/ آخر جان سپرده ام”. برخی که سخت به علم و عقل شان معتقدم مع الاسف گفته اند؛ “اصولا امام حسین، دختری سه ساله به نام رقیه در حادثه کربلا نداشته اند”. دلیل هم اینگونه آورده اند که مورخین هرگز نامی از دختر سه ساله حسین نبرده اند. البته حق با مورخین است. مورخین مشغول تورق کتب تاریخی خود بودند و تاریخی ترین ضجه های خرابه نشین شام را ندیدند. کربلا و حسین و زینب و عباس را من فقط به شرط این خانم سه ساله قبول دارم. بی رقیه، حاج منصور همان بهتر که نخواند و این شانه عباس که من گاهی در نوشته هایم از آن استفاده می کنم، راستش را بخواهی، جای رقیه است. “عمو جان” را جناب رقیه انداخت زبان ما و خدا می داند چه کشید وقتی علم از دست علمدار زمین افتاد و کمر حسین شکست. نه، رقیه خرافه نیست. هیچ خرافه ای اینقدر دوام نمی آورد. جناب رقیه صاحب قلب ماست و گمانم هست اگر اشک رقیه نبود، خروش زینب در همان شام می ماند و کربلا در کربلا. هیچ کس اندازه رقیه بنت الحسین برای حسین هزینه نپرداخت. چقدر شلاق خورد؟ همه اش ۳ سال داشت. ۳ سال. مورخین نمی دانند سیلی با صورت دختر ۳ ساله چه کار می کند، اگر می دانستند، رقیه بنت الحسین را انکار نمی کردند…
http://www.ghadiany.ir/?p=1044#comments
ایام ولادت خانم حضرت رقیه سلام الله علیها مبارک…
آرام آرام… عجلوا بالصلاة…
آخ که حرف دل زدی
عشق است ماه رمضون
عشق است مسجد ارک
عشق است حاج منصور ارضی، عرشی، عشقی
عشق است حسین قدیانی
“چند روز مونده به ماه رمضون، آ… خدا! بیا و لطف کن و جونمون رو نگیر. الان وقت مرگ ما نیست. “
سلام
تا حالا شب های رمضان مسجد ارگ نرفتم. یعنی اصلا تا حالا مسجد ارگ نرفتم. اما شب های ماه رمضان امام زاده چیذر زیاد رفتم. مهم نیست که حتما مسجد ارگ و پای مناجات حاج منصور باشیم. حاج محمود هم شاگرد حاج منصور هست.
امام زاده چیذر کنار شهدا تا صبح مناجات کردن یه عالمی داره.
اشکی تر از ارک، مسجد پیدا نمی شود. عرشی تر از ارضی، صدایی نیست. قبول نداری؟ نگاه کن! «بیا نگار آشنا/ شب غمم سحر نما/ مرا به نوکری خود/ شها تو مفتخر نما».
میخواستم الان بگم: نه اینجورم که شما میگید نیست؛ اما میبینم هست. خداییش حاج منصور خوب میدونه با دلا چه جوری بازی کنه.
بی زحمت میشه لینک این رو برام بذارید.
چقدر ماه رمضانی و عالی و فوق العاده بود.
حال و هوای دلچسبی داشت جملاتش.
ان شاءالله خدا به همه دوستان عمر با برکت بده تا ماه رمضان های زیادی رو درک کنن.
تا به حال مسجد ارک نرفتم، ولی حاج منصور واقعا می دونه چی بگه و بخونه تا به دل بشینه.
ممنون از متنتون.
همه بدونن که من اگه مُرَدم، تقصیر این متن غوغایی، داداش حسین بسیجیها است!
راست مى گن این بسیجیها آدم مى کشند! این هم مدرکش!!!!!
دلخون!
«بیا نگار آشنا/ شب غمم سحر نما/ مرا به نوکری خود/ شها تو مفتخر نما»
http://uploadtak.com/images/u5182_Haj_Mansoor_8_Moharr.mp3
می کشــــــی مرا حســــــــــــین…
سید احمد؛
ممنون…
حاج محمود هم این رو خیلی زیبا میخونه…
عالی بود، عالی.
سپاسگزارم آقای قدیانی.
این ادبیات روان و خودمانی هم سبب شد، احساستان خیلی خوب به مخاطب منتقل شود.
“چند روز مونده به ماه رمضون، آ… خدا! بیا و لطف کن و جونمون رو نگیر. الان وقت مرگ ما نیست.”
{الهی آمین}
خیلی زیباست، ممنون!
ممنون واقعا…
“ما مزه تشنگی رو با سلام به بچه های حسین می چشیم. با رقیه، ما کجا غریبیم؟ با ماه رمضون، ما کجا بی کس و کاریم؟ علاج درد ما نسخه اشک است. ”
جای گله ز فاصله ها گریه می کنم…
با نام سیدالشهدا گریه می کنم…
دل تنگ حرم اربابم…
*ما مزه تشنگی رو با سلام به بچه های حسین می چشیم.*
http://s1.picofile.com/file/6606568408/ashk14.jpg
با اجازه
اینم لینک حاج محمود کریمی
http://www.rasekhoon.net/song/download-104163.aspx
سلام!
آنقدر این متن تاثیر گذار بود که وقتی اولین بار ظهر بود خوندم کلی گریه کردم.
الانم که باز خوندم اشک تو چشمام جمع شد.
اگه یه وقت این اشک های من ثواب داشت همه اش تقدیم شما آقای قدیانی.
امسال تا پارسال ارضی خیلی تغییر کردن.
به نظرم پیرتر شدن بس که زخم زبان و تهمت شنیدن از افرادی که یک روز برای همین آقای ارضی سر و دست می شکستند و خودشون رو برای ۴ تا رای با این آقا هم قدم میکردن اما حالا….!
هرکی صداش دربیاد آماج اتهامات قرار میگیره؛ دوست و دشمن هم نمیشناسند!
و اما ما پابرهنه های جنوب شهر که با دلمون میایم پای منبر حاج منصور نخواهیم گذاشت که ۹۲ بازم فتنه بشه(!)
در پناه حق
یاعلی
آقاى قدیانى؛
بعضى از متن هاتون وقتى یک بار میخونیم اشک میریزیم.
اما این متن شما بوى کربلا میده…
اسم کربلا هم مگه میشه اشک کسى رو درنیاره؟!
میکشى مرا حسین…
ما که ارک نرفتیم؛ اما ارکنوشت از شما، اشک از ما!
ماشالا حواست به گره ابروهای روضه خون و صندلیش و میکروفونش و شیر شتر اون گنده لاته و فلافل کوچه کثیف و انتقال خون و ساندیس و بچه های بالا و پائین و کی کی میاد و کی با چی میاد و کی چجوری گریه میکنه و همه چی هست! تو که همش مشغول آمار گرفتنی، پس کی به روضه حاج منصور گوش میدی؟
نامه (گفت و شنود)
گفت: یکی از ضد انقلابیون فراری در وبلاگ شخصی خود نوشته است؛ ادعای تقلب دروغ بود و تاسف خورده که چرا با طناب پوسیده اصلاح طلبان وارد چاه شده است!
گفتم: اصلاح طلبان این طناب پوسیده را از آمریکا گرفته بودند و چه می دانستند که پوسیده است!
گفت: نوشته است؛ به ما گفته بودند بر اثر ناآرامی های داخلی رژیم کوتاه می آید و انتخابات باطل می شود و بعد با فشار قدرت های خارجی اصلاح طلبان سر کار می آیند ولی همه اینها خواب و خیال بود!
گفتم: خب! دیگه چی؟!
گفت: در وبلاگ نوشته؛ احساس می کنم آن طناب پوسیده دور گردنمان پیچیده و دارد خفه مان می کند!
گفتم: مرید ساده لوح یکی از قطب های دراویش نامه ای به او نوشته و از وی خواسته بود؛ ابتدا صاحب یک ماشین بشود، بعد خانه بخرد، بعد پول و ثروت فراوان به دست آورد و بعد از ۱۲۰ سال بمیرد. اما وقتی از خانه قطب خارج شد، تصادف کرد و در حالی که او را با حال نزار به بیمارستان منتقل می کردند به پسرش گفت؛ برو به قطب بگو؛ چرا نامه را از آخر می خوانی؟!
۶ روز مانده تا ماه میهمانی خدای رئوف…
توی ارک، بچه های پائین، با موتور میان، بچه های بالا، با ماشین میان، اما خب! راستشو بخوای یه ارکی، با دلش میاد حاج منصور.
.
ما اون مریض سرطانیه هستیم. همه دکترا جوابمون کردن، الا «یا من اسمه دواء». ما مزه تشنگی رو با سلام به بچه های حسین می چشیم. با رقیه،
ما کجا غریبیم؟
ما کجا غریبیم؟
ما کجا غریبیم؟
یا غریب الغرباء…
.
.
قشنگ بود، ممنون.
ازحضرت امام رضا (علیه السلام) منقولست که هر که سه روز از آخر ماه شعبان روزه بدارد و به ماه مبارک رمضان وصل کند حق تعالى ثواب روزه دو ماه متوالى براى او بنویسید…
http://masafportal.com/post/view-4733
التماس دعا
این بخشی از کتاب “هر قاصدکی یک پیامبر است” نوشته عرفان نظرآهاری ست، امروز خریدمش، براتون نوشتم شما هم لذت ببرید، لذت که چه عرض کنم، من که بعد از خوندنش گریه کردم
هیچوقت فکر نمی کردم ایشون انقدر قشنگ بنویسن…واقعا زیبا و تاثیرگذار بود…
.
.
“وای اگر پرنده ای را بیازاری”
پسرک بی آنکه بداند چرا، سنگ در تیرکمان کوچکش گذاشت و بی آنکه بداند چرا، گنجشک کوچکی را نشانه رفت. پرنده افتاد، بالهایش شکست و تنش خونی شد. پرنده میدانست که خواهد مُرد. اما پیش از مردنش مروّت کرد و رازی را به پسرگ گفت تا دیگر هرگز هیچ چیزی را نیازارد.
پسرک پرنده را در دستهایش گرفته بود تا شکار تازه خود را تماشا کند. اما پرنده شکار نبود. پرنده پیام بود. پس چشم در چشم پسرک دوخت و گفت:
“کاش میدانستی که زنجیر بلندی است زندگی، که یک حلقه اش درخت است و یک حلقه اش پرنده. یک حلقه اش انسان است و یک حلقه سنگریزه. حلقه ای ماه و حلقه ای خورشید.
و هر حلقه در حلقه ای دیگر است.
و هر حلقه پاره ای از زنجیر؛ و کیست که در این حلقه نباشد و چیست که در این حلقه نگنجد؟!
و وای اگر شاخه ای را بشکنی، خورشید خواهد گریست.
وای اگر سنگریزه ای را ندیده بگیری، ماه تب خواهد کرد.
وای اگر پرنده ای را بیازاری، انسانی خواهد مُرد.
زیرا هر حلقه را که بشکنی، زنجیر را گسسته ای. و تو امروز زنجیر خداوند را پاره کردی.”
پرنده این را گفت و جان داد.
و پسرک آنقدر گریست تا عارف شد.
بسم الله
در باره حاج منصور خیلی ها خیلی چیزها می گویند.
بگذار هرکه هرچه می خواهد بگوید.
اصلا همین متن آقا حسین قدیانی:
“عاشق گره ابروهای حاجی ام. یه جورایی خوشگل بالا پایین می شه. اون صندلی که حاج منصور می شینه روش؟ عاشقشم! اون میکروفون؟ عاشقشم! اون غزل شب اول؟ عاشقشم! شب سوم؟ عاشقشم! شب میلاد امام حسن؟ عاشقشم! تارهای صوتی حنجره حاجی؟ عاشقشم! وقتی صداش می گیره و درنمیاد؟ عاشقشم! ”
بگذار هرکه هرچه می خواهد بگوید، این سوز صدا بالاتر از این حرف هاست.
یادم هست، بار اولی رو که پای روضه ی حاج منصور نشستم، شب سوم محرم …
“وای بر شام اگر محضر سقا برسم …”
یا ریحانه الحسین
اون صندلی که حاج منصور می شینه روش؟ عاشقشم!
اون میکروفون؟ عاشقشم!
اون غزل شب اول؟ عاشقشم!
شب سوم؟ عاشقشم!
شب میلاد امام حسن؟ عاشقشم!
تارهای صوتی حنجره حاجی؟ عاشقشم!
وقتی صداش می گیره و درنمیاد؟ عاشقشم!
انتظار اومدنش؟ عاشقشم!
نفسش؟ عاشقشم!
گریه هاش؟ عاشقشم!
نصیحت هاش؟ عاشقشم!
لعن و نفرین های سیاسیش؟ عاشقشم!
خدا مرگت بده، اون گوشی رو ازش بگیریداش؟ عاشقشم!
ای رها گردیدگان آن سوی هستی قصه چیست
می رسم جلوی در مسجد: السلام علیک مسجد ارک
خدایا شکرت یک بار دیگه اومدم.
آخ آخ این روزهای تاسوعا عاشورا که مراسم تموم میشه عزادارا هنوز دارن تو حجره ها سینه میزنن و حسین حسین میگن، چقدر قشنگه چقدر عاشقانه است، البته من که از طبقه بالا فقط گوش میکنم اما گوش کردنش هم اشک رو جاری میکنه.
ممنون… خیلی خوب بود.
عجلوا بالصلاه!
http://uplod.ir/1mjk1jszu21a/___________1.wma.htm
http://uplod.ir/gsf96bd91lwj/___________2.wma.htm
http://uplod.ir/4bwh8fquzu95/___________3.wma.htm
http://uplod.ir/m0rialdjgiov/___________4.wma.htm
خیلی قشنگ بود.
خدا انشاالله حاجی رو برای بچه حزب اللهی ها حفظ کنه.
چند روز مانده به ماه مبارک همه هوایی می شوند…
“فقط اگه خدایی کنی و دیر بگذرونی ماه رمضون رو، چی می شه!”
آخ که چقدر زود تمام می شود…
http://s1.picofile.com/file/7437438274/%D8%A7%DB%8C%D9%86_%D8%B9%D9%85%D8%A7%D8%B1.jpg
پیاز! (گفت و شنود)
گفت: جان ساورز رئیس سرویس جاسوسی انگلیس- MI6- گفته است ۱+۵ در مهار برنامه هسته ای ایران چندان هم بدون موفقیت نبوده است!
گفتم: خب! چه موفقیتی داشته اند؟
گفت:جان ساورز می گوید «ما توانستیم جلوی تولید بمب اتمی را در ایران بگیریم»!
گفتم: ولی ایران قصد تولید بمب اتمی نداشت که ۱+۵ جلوی آن را گرفته باشد!
گفت: آخه بعد از این همه زور الکی که زده اند اگر اعتراف کنند که دستشان به هیچ چیز بند نیست که خیلی برایشان آبروریزی دارد.
گفتم: چه عرض کنم؟!
گفت: می خواهند بگویند که بعله… ۱+۵ در این مدت بی کار نبوده و در برنامه هسته ای ایران دخالت مؤثر داشته است!
گفتم: یارو خیلی گشنه بود. رفت پشت شیشه مغازه کبابی ایستاد و داشت کباب خوردن یکی از مشتری ها رو تماشا می کرد. ناگهان چند تا ضربه زد به شیشه. مشتری از اون پشت پرسید؛ چی میگی؟! و یارو گفت؛ میگم پیاز هم بخور!
۵ روز مانده تا ماه میهمانی خدای رئوف…
ممنون…
خیلی وقت بود که دلم هوای همچین متن هایی رو کرده بود…
جاتون خالیه!
زیارت امام رضا (ع)…
سحرهای حرم…
خواندن مناجات شعبانیه…
گریه شبانه…
“آ… خدا! یه گناهکارم، یه گناهکاره.”
آ… خدا! چند شب آخر ماه شعبان رو اومدم به باغ بهشت کریمی، اونو واسطه قرار بدم منو ببخشی! زار بزنم و بگم: به علی بن موسی الهی العفو، الهی العفو، الهی العفو…
آ… خدا! من که دلم خیلی برات تنگ شده، یعنی دل تو هم برای مهمونت تنگ شده؟!!!
الان هم دارم می رم حرم…
نایب الزیاره ام.
الهی قسمتم کردی سحرهای خدایی را
هم از فضل تو باید خواست آداب گدایی را
حرامم باد خواب غفلت و شبهای بی عاری
عطا کن در دل شبها به چشمم روشنایی را
لباس میهمانی را ندارم پاک عریانم
رسان از توشه تقوا ردای مرتضایی را
من آلوده دامن را چه کار ای یار با خوبان
مگر ارباب دریابد سلام آشنایی را
گنهکار آمدم اما پشیمان عفوک عفوک
نگاه رحمتی باید که دریابم عطایی را
به زهرای سه ساله آبروداری کن ای غفار
که من دارم به دل مهر یتیم کربلایی را
قاصدک؛
خوش به سعادتت… زیارتت قبول!
سلام ما را هم به آقای مهربانی ها برسان…
سلام!
خیلی وقته که نتونستم بیام تو قطعه ولی امروز که بالاخره فرصتی شد تا بیام قطعه، بهترین متنی که میشد بخونم رو خوندم………
ماه رمضون امسال برای من خیلی با سالهای دیگه فرق میکنه……. امسال نه حاج منصور میتوم برم، نه روز قدس…… و نه حتی نماز عید فطر دانشگاه………. احساس میکنم مثل مرده ای هستم که دستش از همه جا کوتاه شده……… التماس دعا
“داره می رسه. ما گناهکارا هم نوروزی داریم. داره می رسه. همه اش چند شب مونده.”
ماه رمضون… ماه جنون…
به به… به به…
برنامه مداحان در ماه مبارک رمضان…
http://hajmahmoodkarimi.mihanblog.com/extrapage/9
خدایا مرا به خاطر گناهانی که در طول روز با هزاران قدرت عقل توجیهشان میکنم ببخش! شهید مصطفی چمران
خدا نگذره از شما با این متنتون.
سلام و قبل از هر چیز ممنون بابت این متن زیبا.
قبل از اینکه این متن رو بخونم یاد شب های ارک می افتادم و فکر اینکه امسال اگر نتونم برم چی؟
واقعاً اون کوچه صفایی داره. هر کس برای دل خودش میاد.
جوّش نیروی آدم رو مضاعف می کنه و چقدر هم خوبه که هر سال نزدیک ماه رمضان یه متن برای حاجی می زنید! یادش به خیر با متن حاجی با اینجا آشنا شدم. همون متن تو اوضاع و احوالات ربنای شجریان.
“شبایی هست که حاج منصور غوغا کنه. شبایی هست که… شبای بعد از شب قدر رو می گم. ارک یه کم خلوت تر می شه. می شه عین دوکوهه.”
دوستان محترم؛
صفحه ای که در گوگل پلاس، مدتی است با نام “حسین قدیانی” فعالیت می کند، هیچ ارتباطی با داداش حسین ندارد!
آقای قدیانی در فضای مجازی جز قطعه ۲۶ هیچ فعالیت دیگری ندارد، اصلا وقتش را هم ندارد!
زین پس مطالب داداش حسین را بنده در پلاس منتشر می کنم و دوستان دیگر زحمت نکشند!
حاجی خودش می دونه چه جوری باید اشک ما رو دربیاره. آمار دلامونو داره.
*گاهی با خودم میگم وای از اون روضه ها که حاجی نمی خونه، مثلا روضه عصر عاشورا موقع خوندن زیارت ناحیه.
توی ارک، بچه های پائین، با موتور میان، بچه های بالا، با ماشین میان، اما خب! راستشو بخوای یه ارکی، با دلش میاد حاج منصور.
*تجربه ارک رفتن با موتور رو ندارم ولی عاشق اون موتورهام که اونجا پارکه، با خودم میگم خوش به حالشون چه کیفی می ده آدم با موتور بیاد ارک، البته پیاده اومدنش هم خیلی کیف میده، تجربه این یکی رو خیلی دارم.
سحری فلافل می خوریم؟ دوست داریم!
*میگه آبجی یک شبو انتخاب کن ببرمت ارک!
به به! من این همه دعا کردم مهر حاجی بیفته تو دلش که با دوستاش بره ارک؟؟!!
دستم درد نکنه با این دعا کردنم، خدایا دست تو هم درد نکنه با این اجابت کردنت!!!
من کنار حوض وایمیستم، به به این حوضه نصف شبی چقدر قشنگه، مثل بچه های ارک پر از سرزندگی و شادابی، سیر نمی شم از نگاه کردن بش. میره با دوستش فلافل می خوره، میاد، وای نصفه شبی و سحری فلافل، این یکی دیگه ممکن نیست.
ساعت ۲ ی نیمه شب، همه هیئتا گرفتن خوابیدن، تازه اول شب ماس.
هر سال سی دی ماه رمضون سال قبل حاجی رو می گیرم همشو می ریزم رو پلیر از شب اول با حاجی ابوحمزه می خونم.
علاج درد ما نسخه اشک است.
* این اشک نعمتی است که آسان نمی دهند
این فیض را همیشه فراوان نمی دهند
باید چو مادری که جوان داده گریه کرد
ور نه اثر به هر دل سوزان نمی دهند
پر می کنیم نقص تمامی سال را
جز بین روضه فرصت جبران نمی دهند
ما اشکی هستیم! اینطوری بار اومدیم. ما ارکی هستیم! اینطوری بار اومدیم.
*ما اشکی هستیم، به به.
ما همچین فکر می کنیم؛ واسه حسین که سینه بزنی، خدا می پذیره توبه ات رو. خرجش یه سینه سرخه و چند قطره اشک. ارک بر وزن اشک است. اشکی تر از ارک، مسجد پیدا نمی شود.
همون شب که حاجی هر سال می گه؛ یه سال منتظرت بودم…
* قشنگ ترین حرف دل ماست، یه سال منتظرت بودم، چهار تا کلمه، کل روضه.
خیلی این پست قشنگه، خیلی.
ممنون.
حسین جان…میانمار…تا حالا اسمش را هم شنیدی؟؟ این است رسم مسلمانی؟؟؟؟
reza؛
همین که شما مسلمانی کافی است!!!
همچین دم از میانمار میزنی که انگار عازم سفر به آن منطقه ای و می خواهی عملا با آن وحشی های آدم خوار، بجنگی!
حالا خوبه ۲ روزه خبر فاجعه میانمار پخش شده و خودت هم تازه امروز یک پست گذاشتی!
چقدر امثال شما جو گیر و اعصاب خورد کن هستید!
ضمنا؛ هنوز درک امثال جنابعالی به حدی نرسیده که زیرکی و درایت حضرت آقا را بفهمید!
بهترین کار همونه که گفتی! بشین گریه کن!
۱- باز هم مثل همیشه اشک می گیرد از ما این حاج منصور حسینی؛ آن دنیا چه جوابی دارد به خاطر این اشک گرفتن ها خودش هم نمی داند!
۲- دعا کنید برای همه گرفتارها علی الخصوص زندانیان بی گناه و پشیمان. مدتی است سرو کارم با زندانیان زیر ۱۸ سال است. بعضی وقت ها مطمئن می شوم جایشان با بعضی ها اشتباهی شده. دعا کنید برای امیر رضا برای سعید، برای محمد علی، برای چمران و… بعضی از این عزیزان، از شروع ماه شاید بیشتر از ۱۰ روزش را روزه بودن.
۳- آقای احمدی نژاد، آقایان لاریجانی برای این طلبه سیرجانی یه شغلی پیدا کنید تا این همه تحصن نکنه آبروی دستگاه قضایی رو ببره!
۴-بر فلانی منافق لعنت. ایضا اذنابش!
روضهخوانی خدا برای موحدین مظلوم از آغاز خلقت تا میانمار و …
اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشِّیطانِ الرَّجیم
پناه میبرم به خدا از شر شیطان راندهشده
بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
به نام خداوند بخشنده مهربان
وَالسَّمَاءِ ذَاتِ الْبُرُوجِ
سوگند به آسمان که دارای برجهای بسیار است،
وَالْیَوْمِ الْمَوْعُودِ
و سوگند به آن روز موعود،
وَشَاهِدٍ وَمَشْهُودٍ
و سوگند به «شاهد» و «مشهود»! [«شاهد»: پیامبر و گواهان اعمال، و «مشهود»: اعمال امّت است]
قُتِلَ أَصْحَابُ الْأُخْدُودِ
مرگ بر شکنجهگران صاحب گودال (آتش)،
النَّارِ ذَاتِ الْوَقُودِ
آتشی عظیم و شعلهور!
إِذْ هُمْ عَلَیْهَا قُعُودٌ
هنگامی که در کنار آن نشسته بودند،
وَهُمْ عَلَىٰ مَا یَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِینَ شُهُودٌ
و آنچه را با مؤمنان انجام میدادند (با خونسردی و قساوت) تماشا میکردند!
وَمَا نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلَّا أَن یُؤْمِنُوا بِاللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ
آنها هیچ ایرادی بر مؤمنان نداشتند جز اینکه به خداوند عزیز و حمید ایمان آورده بودند
الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ وَاللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ؛
همان کسی که حکومت آسمانها و زمین از آن اوست و خداوند بر همه چیز گواه است!
إِنَّ الَّذِینَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ ثُمَّ لَمْ یَتُوبُوا فَلَهُمْ عَذَابُ جَهَنَّمَ وَلَهُمْ عَذَابُ الْحَرِیقِ؛
کسانی که مردان و زنان باایمان را شکنجه دادند سپس توبه نکردند، برای آنها عذاب دوزخ و عذاب آتش سوزان است!
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ ۚ ذَٰلِکَ الْفَوْزُ الْکَبِیرُ
و برای کسانی که ایمان آوردند و اعمال شایسته انجام دادند، باغهایی از بهشت است که نهرها زیر درختانش جاری است؛ و این نجات و پیروزی بزرگ است!
إِنَّ بَطْشَ رَبِّکَ لَشَدِیدٌ
گرفتن قهرآمیز و مجازات پروردگارت به یقین بسیار شدید است!
إِنَّهُ هُوَ یُبْدِئُ وَیُعِیدُ
اوست که آفرینش را آغاز میکند و باز میگرداند،
وَهُوَ الْغَفُورُ الْوَدُودُ
و او آمرزنده و دوستدار(مؤمنان) است،
ذُو الْعَرْشِ الْمَجِیدُ
صاحب عرش و دارای مجد و عظمت است.
فَعَّالٌ لِّمَا یُرِیدُ
و آنچه را میخواهد انجام میدهد!
هَلْ أَتَاکَ حَدِیثُ الْجُنُودِ
آیا داستان لشکرها به تو رسیده است؟
فِرْعَوْنَ وَثَمُودَ
لشکریان فرعون و ثمود؟!
بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی تَکْذِیبٍ
ولی کافران پیوسته در تکذیب حقاند،
وَاللَّهُ مِن وَرَائِهِم مُّحِیطٌ
و خداوند به همه آنها احاطه دارد!
بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَّجِیدٌ
(این آیات، سحر و دروغ نیست،) بلکه قرآن باعظمت است…
فِی لَوْحٍ مَّحْفُوظٍ
که در لوح محفوظ جای دارد!
سوره مبارکه بروج
شلیک (گفت و شنود)
گفت: شلیک ناو جنگی آمریکا به یک قایق ماهیگیری امارات در خلیج فارس بد جوری باعث آبروریزی پنتاگون شده و برخی از رسانه های آمریکایی نیروی دریایی این کشور را به باد تمسخر و تحقیر گرفته اند.
گفتم: خب! حق دارند!
گفت: سایت وابسته به آمریکایی های طرفدار صلح با تمسخر نوشته؛ مهارت! و هوش! نیروی دریایی آمریکا نشان داد که خلیج فارس امن ترین منطقه برای مانور قایق های تندرو سپاه است.
گفتم: در میدان مشق، یکی از سربازان، نشانه روی ضایعی داشت و هیچکدام از تیرهایی که شلیک می کرد به هدف نمی خورد. افسر فرمانده با عصبانیت تفنگ را از دست او گرفت تا تیراندازی دقیق را به او نشان بدهد، اما تیرش به چند متر آن طرف تر از سیبل اصابت کرد و همه زدند زیر خنده. فرمانده پررو بی آن که به روی خودش بیاورد به سرباز مورد اشاره گفت؛ حالا متوجه شدی؟! تو اینطوری شلیک می کردی!
۲ روز مانده تا ماه میهمانی خدای رئوف…
در مورد روز آخر ما شعبان، تاکید بسیار شده بر روزه داری و قرائت قرآن و استغفار!
ساعات پایانی شعبان المعظم را قدر بدانیم… دعا کنیم برای سلامتی و ظهور صاحب الزمان، سلامتی حضرت آقا و ذلت و نابودی دشمنان اسلام و شیعیان.
ضمنا؛ دعا در حق اهالی قطعه ۲۶ را هم فراموش نکنیم!
سلام؛
بعد یک هفته چه خبره قطعه ۲۶، هنوز نمیدونم از کجا شروع کنم.
نایب الزیاره همه قطعه ۲۶ ها بودم در مدینه ایران، مناطق عملیاتی شمال غرب کشور، هنوز هم دلم اونجاست…
یادش بخیر…
امتداد راه شهیدان؛
زیارت قبول!
“درهاى آسمان در اولین شب ماه رمضان گشوده می شود و تا آخرین شب آن بسته نخواهد شد.” رسول اکرم (ص)
*********************************************
حلول ماه پر خیر و برکت رمضان و آغاز میهمانی خدای رئوف، بر اهالی قطعه مقدس ۲۶ مبارک باد!
رفقا! خیلی خیلی التماس دعا…
حاج حسین وبلاگت رو تعطیل کن.
فقط از حاج آقا منصور بنویس.
عجب!
۱* خدای متعال:
اگر آنهایی که به من پشت کرده اند؛ می دانستند که من چه اندازه انتظار آنها را می کِشم و چه مقدار مشتاق توبه و بازگشت آنها هستم؛ هر آینه از شدت شور و شوق نسبت به من، جان می دادند و تمام بندبند اعضایشان به خاطر عشق به من از هم جدا می شد و می گسست…
(اصرار صلوة، ص۱۹)
سلام یا حسین
«طـــرح بـــزرگ خــــــــــــــودســــــــــــــازی یاران آخرالزمانی امـــــام زمــــــان عج»
اینجا جایی ست برای پیدا کردن خود؛ برای رسیدن… برای اوج!
اینجا جایی ست برای همه ی آنانی که می خواهند حتّی برای یک ثانیه زمان لحظه ظهور صاحبشان(عج) را کم کنند…
اینکه قبلا چه آدمی بودید مهم نیست… ما می خواهیم از نو شروع کنیم…
ما می خواهیم از امروز برای زندگیمان نقشه بکشیم…
http://www.sahebzaman.org/montazeran/khodsazi-p/495-tarhe-khodazi.html
خیلی عالی بود. دمتون گرم . . .
این شبها خیلی التماس دعا
سلام، خدا را شکر که این ماه رمضان هم دیدیدم، آآآآآخ شبای مسجد ارک را عشقـــــــــه، کوچه کثیف و فلافلاشو عشقه!!!!!! جمع بچه بسیجیا همه جمع هست، شلوار شش جیبا و ریش کله قندی ها را عشقه، همین این بچه ها بودند که تو فتنه ۸۸ کتک خوردند و تا آخرش وایسادند، اینم بگم تو هر کی انحراف بوجود آمده باشه تو این بچه هیچ انحرافی بوجود نیامده و اینا برا انتخابات ۹۲ هم هستند، افـــــــــــــــــــــــــــــتاد؟!
عالی.
نعمتی که نصیب بچه های تهران شده و ما …
جای ما رو هم خالی کنید.
البته گاهی اوقات سیمای ضرغامی یه چیکه از حاجی پخش میکنه ولی …
متن عالی بود.
موفق باشید.
یاعلی علیهالسلام
به ما می گن باحال ترین گناه کارای دنیا.
خدا عاشق گریه گناهکاره.
ما اشکی هستیم! اینطوری بار اومدیم.
گلوی حاج منصور، گلوگاه توبه ماست.
………….
سه بار خوندم. کامنت گذاشتنام یادم رفته. عالی بود. لحن تون هم همینطور.
سلام؛
کاش قسمت ما هم میشد فقط یک شب مسجد ارک. ما عادت کردیم بعداز سحری منتظر فقط چند دقیقه مسجد ارک از شبکه قرآن باشیم.
شکر… یاد ما هم باشید.
یاعلی