درست در شرایطی که سال ۹۰ تمام شد، وارد سال ۹۱ شدیم! سال ۹۱ با همه سختی هایی که داشت، سال آشتی سران قوا با یکدیگر بود و ایشان تقریبا ماهی یک بار به دیدار هم می رفتند و هر چند تا روز قیامت با هم قهر کرده بودند(!) آشتی کنان سوار کشتی می شدند! سال ۹۱ مربع امیر قلعه نویی، علی دایی، مایلی کهن و عادل فردوسی پور کلا ۴ بار قهر و ۳ بار آشتی کردند، اما سران قوا ماشاء الله دعوا نکرده، آشتی می کردند و آشتی نکرده، دعوا!
سال ۹۱ یه جورایی سال پیر موتلفه بود و اینقدر که حاج حبیب الله نامه نوشت، حسین قدیانی مطلب ننوشت. در همین سال عسکراولادی متوجه شد که سران فتنه، فتنه زده اند، نه اهل فتنه! و تو چه می دانی که مفتون چیست؟! در اواخر این سال، «حضرت استاد» و «سردار قلم» درباره موضوع «فتنه زدگی و تفاوت آن با جرج سوروس گری و جین شارپ پروری بی واسطه» به مناظره با هم پرداختند که بیننده دقیقا متوجه اختلاف نظر نامبردگان نشد(!) در سال ۹۱ حبیب الله عسکراولادی در هر شماره هر روزنامه ای دست کم ۴ تا مطلب نیم صفحه ای داشت؛ نامه ای در پاسخ به جوابیه همان روزنامه، جوابیه ای در حاشیه جوابیه هامش یک روزنامه دیگر، ادامه نامه نگاری با اصلاح طلبان، و پاسخ دادن به بازتاب جوابیه یکی مانده به آخر همان اصلاح طلبان در شماره آخر یک روزنامه دیگر!! البته این اواخر به نظر می رسید اصلاح طلبان کم آورده باشند، اما حاج حبیب ول کن نبود و همچنان یا می نوشت یا جواب می داد!
سال ۹۱ معلوم شد که برادر همین حاج حبیب الله یعنی اسدالله چگونه نفر اول زیره دنیا شد. از قرار، حاج اسدالله یک روز می خواسته در کودکی سنگک بخرد که متوجه می شود نانوا دارد روی نان کنجد می ریزد.
اسدالله کودک رو به نانوا: «شاطر! کنجد را کیلویی چند می خری؟!»
شاطر رو به اسدالله: «فلان تومن!»
اسدالله: «الان می رم از بازار، بدون ارز مرجع (!) برایت کنجد ارزان تر میارم!»
… و بدین ترتیب اسدالله، سلطان زیره جهان می شود!!
در این سال ما شاهد وقوع ۲ زلزله دلخراش در میهن مان بودیم که باعث شد رئیس محترم قوه، ضمن سفر به کاراکاس و هم دردی و چیزهای دیگر با خواهر و مادر آن مرحوم، نشان درجه یک فرهنگ را به یکی دیگر بدهد. حسن سال ۹۱ به این بود که عاقبت معلوم شد منظور رئیس قوه از بهار، امام زمان (عج) است، اما مشکل آنجا بود که منظور رئیس قوه از امام زمان (عج) همان «یکی دیگر» بود! در این سال آقای احمدی نژاد درباره مدیریت حضرت نوح، سفرهای استانی یوزارسیف، برنامه های اقتصادی آمن هوتپ سوم، اختلاس قوم ماد، آکله الاکباد، شیخ رشیدالدین وطواط بن یحیی ملقب به طوطی بازرگان، عیسی پسر مریم، فردوسی توسی، کتیبه حقوق بشر کورش، زیگورات چغازنبیل، چاوز بن چه گوارا، ام هوگو، جرجیس و کلا همه چیز صحبت کرد، الا مسائل حوزه ریاست جمهوری!!
سال ۹۱ به مجلس رفتن احمدی نژاد، یک بار شوخی شد و یک بار هم شوخی شوخی، جدی شد! این وسط آنچه جدی جدی، شوخی گرفته شد، مشکلات معیشتی مردم بود. در سال ۹۱ قیمت اغلب اقلام خوراکی و غیر خوراکی سر به آسمان سایید و درست در همین فضا، یک میمون پیشگام وارد فضا شد!
سال ۹۱ سال ابطال بسیاری از مشهورات علمی بود و بر ما ثابت کرد که پراید خیلی هم گران نیست! و با یک حساب سرانگشتی مشخص شد قیمت هر کیلو پراید از قیمت هر کیلو پسته ارزان تر می افتد! ما چند بار حساب کرده باشیم، خوب است؟!
سال ۹۱ به عبارتی سال بهار رسانه ها بود و خبرگزاری یک نهاد نظامی نشان داد که با یک پیامک در روز تعطیل چگونه می تواند اوضاع اقتصادی کشور را آشفته کند!
در سال ۹۱ ما در جشنواره فیلم فجر، هر چه جایزه بود دادیم به هنرمندانی که در فتنه نقش داشتند، اما آمریکایی ها پیام این حرکت را نگرفتند و اسگل ها، اسکار را به وحید جلیلی خودشان دادند!
در اواخر این سال، برای اولین بار، تعداد دوش نامزدهای انتخابات از تکلیف بزرگان پیشی گرفت! و تقریبا به ازای هر تکلیف، کلی دوش وجود داشت! در همین سال بود که معلوم شد اصول گرایان از همان شکم مادر، نامزد انتخابات ریاست جمهوری به دنیا می آیند! گروهی از کارشناسان پیش بینی می کنند در صورتی که روند احساس چیز سیاسیون همه جناح ها همین طور ادامه داشته باشد، در انتخابات ریاست جمهوری پیش رو، تعداد نامزدها از تعداد رای دهندگان بیشتر شود!
در این سال احمدی نژاد ضمن حضور در نیویورک و سخنرانی در سازمان ملل، در کاری کاملا مخالف با خلقیات احمدی نژادی، از مردم منهتن به دلیل ایجاد ترافیک هنگام تردد خودروهای هیات همراه، معذرت خواهی کرد! شهروندان ساکن در محله اعیانی منهتن که واقعا تحت تاثیر سجایای اخلاقی رئیس جمهور قرار گرفتند، فوج فوج به مکتب ایران پیوستند!! در همین سال بود که معاون اول رئیس جمهور گفت: «تا احمدی نژاد هست، من هستم و تا من هستم، سرکار خانم دکتر هست» که اندکی بعد، ایشان و اوشان بودند، لیکن خانم دکتر کنار گذاشته شد! چند وقت بعد از این، جناب معاون اول گفت: «قیمت خودروها باید شکسته شود» و پراید که ۱۱ میلیون تومان گران شده بود، به اقشار آسیب پذیر لطف کرد و ۵۰۰ هزار تومان ارزان شد! در همین شرایط بود که دکتر حبیبی به رحمت خدا پیوست! چه می دانیم؟! شاید در اعتراض به این سبک از معاون اولی!!
در سال ۹۱ بودجه کشور دوست و برادر و جنگ زده افغانستان، ماه بهمن به لویی جرگه رفت و تصویب هم شد، اینجا اما قوه محترم، بودجه یک دوازدهم را آنهم اواسط اسفند به مجلس فرستاده که باش تا تصویب شود!
وطن امروز/ ۲۸ اسفند ۱۳۹۱
در سیاست، از بصیرت غافلیم و در زندگی، از نصیحت پدربزرگ. اصلا فراموشی در ذات آدمی است.
نزدیکای نوروز چند سال پیش، کم و بیش همین موقع از سال بود که «باباکبابی» (۱) وسط کلی خاطره جالب و ناب، از حلیم بوقلمون گرفته تا کباب بناب، ناگهان زد به طبیعت و گفت: «زمستون همیشه ۲ بار می ره. یه بار اواخر بهمن، دروغکی، یه بار لحظه سال تحویل، راستکی… همیشه چند روز مونده به اسفند و چند روز بعدش، هوا شروع می کنه گرم شدن، اما تا آدما می رن توی فاز «بهار زودرس»، یه دفعه زمستون با یه برف پر حرف، حاضری می زنه… این اتفاق با اینکه هر سال تکرار می شه، هر سال مردم فریب می خورن! خلاصه، تا «مقلب القلوب» را نشنیدی، رفتن زمستون رو باور نکن… کرسی رو جمع نکن!»
حواسم هم به حرف بابابزرگ بود، هم به پیش بینی سازمان هواشناسی، اما از هول بهار، بازم در دیگ زمستان افتادم! هول بهار، حالم را خوش کرده بود… لیکن چه بسیار که «حال»، سبب غفلت از «قال» می شود. حالی که «می مانی»، رحم ندارد به قالی که «می دانی».
کرسی نگذاشته بودیم که جمع کنیم، اما هوا ظرف ۲ هفته گذشته از بس گرم شده بود که در آسمان دنبال پرستو می گشتم، در زمین دنبال گل لاله. البته نه از آنهایی که شهرداری می کارد؛ لاله واقعی، اصل!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
به سبب کاری اداری شخصی، چند روز پیش رفته بودم بلد «بلده». با کم ترین لباس، و لگن ترین ماشین، یعنی آردی یشمی مدل ۷۸ جناب اخوی که جز بوق، همه جای ماشینش صدا می دهد! فلاشر؛ کلا خراب! موتور؛ روغن ریزی! برف پاک کن ها؛ سالم، اما بدون توانایی در دادن آب به شیشه ماشین! یعنی فقط واست بای بای می کنه، تمیز نمی کنه! لاستیک ها؛ صاف عینهو آینه! آینه سمت شاگرد؛ آینه بی آینه! رادیاتور؛ احتیاج به آب دادن بعد از هر ۲ ساعت رانندگی، به خاطر جوش نیاوردن! فرمان ماشین؛ توی سرعت ۸۰ یه ریپ، توی ۱۰۰ یه ریپ، توی ۱۲۰ بندری! لاکردار باید دو دستی می گرفتمش که از جا درنیاد! دنده؛ بدتر از فرمان! کلاچ؛ بهترین وزنه برای تقویت عضلات دو قلو! کارت ماشین؛ مفقود! بیمه نامه؛ ۶ ماه از مهلت گذشته! معاینه فنی؛ شوخی نکن! نور چراغ ها؛ مگر با چشم بصیرت، فقط ۲ متر! بخاری؛ دادن خاک به جای گرما! ضبط؛ یک حفره مستطیل + کلی سیم ولو! و قس علی هذا…
جاده چالوس را تا وسطا رفتم؛ دو راهی یوش بلده، پیچیدم سمت راست. هوا هم به غایت ملس و بهاری بود.
از قبل طوری برنامه ریزی کرده بودم که در خانه/ موزه نیما توقفی داشته باشم، عکسی بیندازم، احیانا کتابی بخرم و کنار قبر علی اسفندیاری و الباقی فاتحه بخوانم. توقفم در یوش ۲ ساعتی طول کشید. خبری از زمستان نبود. در تن لخت درختان به وضوح می شد لباس خوش رنگ شکوفه ها را تماشا کرد.
کمی بعد در «بلده» کارم را انجام دادم. راحت تر از آنکه فکرش را می کردم. لنگ یکی دو تا امضاء بودم که جور شد.
از بلده رفتم سمت نور، یعنی شمال (۲) با جاده ای کاملا خلوت و هنوز بکر. در شهر نور با حمیدرضا یوسفی ورجانی قرار داشتم. از دوستان قدیمی که فتنه ۸۸ پیچید سمت فتنه گران و کارهایی کرد (۳) که بماند. حمید برای خریدن یک قطعه زمین، در نور بود و همین بهانه مناسبی بود تا شبی در ویلای پدرش در «چمستان» اقامت کنیم.
طبق قرار صبح زود راهی جاده ساحلی شدیم به سمت قائم شهر. یعنی سمت راست جاده ساحلی. در قائم شهر، آشنایی برنج کار دارم که همیشه برنج هایم را از او می خرم. دست اول است و به صرفه و مرغوب و خوش خوراک. حمید هم چند کیلویی خرید. «آقا صفر» اما خیلی شاکی بود از اوضاع کشت و کار. می گفت: «همین طور برنج و سیب زمینی و چای و مرکبات است که باد کرده دست کشاورز، آن وقت می ریم از خارج برنج وارد می کنیم! چرا؟… بعد از چند ماه که دولت صدای داد ما را می شنود، می آید و از ما نسیه خرید می کند، حالا باش تا حساب کند بدهی اش را! ما از بانک کشاورزی وام می گیریم، فقط ۲ تا قسط عقب باشیم، اول زنگ می زنن به ضامن و آبروی آدم رو می برن، بعدا خود به خود از حساب مون کم می کنن، ولی ما که از دولت طلب داریم، به کی باید زنگ بزنیم؟! ضامن دولت کیه؟! به پیمان کار می گیم، می گه؛ تقصیر دولته! به دولتی ها می گیم، می گن؛ قصور از پیمان کاره!… آقا! ما این یارانه ها رو نخواستیم! پول خودمون رو بدین…».
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
چه در راه جاده ساحلی و چه در راه برگشت از قائم شهر به سمت تهران؛ جاده فیروزکوه، چیزی که مشهود بود تخریب جنگل بود و عدم رویت دریا! بی اغراق در جاده ساحلی اصلا ساحلی ندیدیم! یعنی اصلا دریایی ندیدیم که بخواهیم ساحلی ببینیم! هر چه بود، یا ویلاهای شخصی بود، یا ویلاهای دولتی/ حکومتی فلان نهاد و بهمان ارگان که البته بیش از کارمندان بینوا، سهم خوش گذرانی حضرات مدیر می شود. حمید می گفت: جاده ساحلی شده جاده ویلایی!! راست می گفت.
جنگل اما حکایت دردناک تری داشت. القصه! چند ماه پیش، از ابتدای جاده چالوس داشتم برمی گشتم تهران. حدودا نیم ساعت بعد از اول جاده، جنگل های طبیعی به آن عظمت، جایش را داد به مقداری کاج و بلوط کاشته شده! و به شدت تنک و کم پشت! کمی بعد، همین شبه جنگل لاغر هم کلا محو شد!
یادم می آید ایام کودکی وقتی جاده چالوس می رفتیم، اگر راه را ۳ ساعت حساب کنی، بیشتر از ۲ ساعت و نیم اش جنگل بود. الان دقیقا برعکس شده! بیشتر کوه خشک می بینی تا جنگل… و آنهم چه کوهی؟!… کوه خط کش خورده آدمی زاد! کمی به خاطر آزادراه و بیشتر به خاطر ویلا!
مع الاسف وضع جاده هراز و جاده فیروزکوه هم بهتر از حال و روز جاده چالوس نبود. اینک شمال را بیشتر به ویلا و بساز بفروش ها باید شناخت، تا جنگل و دریا. حق دارند شمالی های اصیل ناراحت باشند از این وضع. واقعا بر سر منابع طبیعی بلایی آمده که اگر جلوی آن گرفته نشود، انگ بدی روی پیشانی نظام نقش خواهد بست. تعارف که نداریم! کل ساحل شده رژه آرم این اداره و آن شرکت! ویلای مخابرات، ویلای صدا و سیما، ویلای سایپا، ویلای خصوصی، ویلای نیمه خصوصی، ویلای فولاد مبارکه، ویلای کوفت و ویلای زهر مار! اگر از نظر جمهوری اسلامی، دریا و کوه و جنگل متعلق به همه ملت است، چرا پس علیه این رویه نادرست اقدام قاطعی نمی شود؟!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
به ورسک نرسیده بودیم که هوا ابری شد… و خیلی زود برف گرفت. فکر کردم؛ خفیف است و می شود رفت. حمید موافقت کرد. به راه مان ادامه دادیم. بعد از ورسک اما همین که تونل های ۳ گانه را رد کردیم، ابتدای گردنه گدوک گیر کردیم در بوران. یک آن دیدم ماشین نمی رود و دارد سر می خورد! عقل کردم و ماشین را هر جور بود هدایت کردم سمت شانه جاده. با آن وضع، یا ما به ماشینی می زدیم و یا ماشینی به ما!
شانه جاده اما بالطبع برف بیشتری داشت. حدود نیم متر! هوا هم داشت تاریک می شد… حمید گفت: پیاده شم، هل بدم؟ گفتم: با لاستیکای این لگن، بی فایده است… بدتر گیر می کنه توی برفا! گفت: سردم شده، یخ زدم! گفتم: منم! گفت: تو باز یه بافت تنته، من چی؟! گفت: داری چی کار می کنی؟ گفتم: زنگ می زنم امداد خودرو… گفت: اینجا که آنتن نداره! گفت: الان سگ میاد خفت مون می کنه! گفت: بدجور داره بهم فشار میاد! گفتم: تو برو اون پشت مشتا، منم می رم این پشت مشتا!
در ماشین را که باز کردم، سانتافه ای قیژ از کنارم رد شد و گل و لای را پاشید طرفم. مانده بودم چه فحشی بهش بدهم که در برف و مه جلوی جاده گم شد، اما هنوز صدای آهنگ ماشینش می آمد… «دلم گم شده، پیداش می کنم من…».
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
حدودا یک ساعت در آن کوران گیر کرده بودیم که عاقبت سر و کله این امداد خودروهای گذری پیدا شد. طرف گفت: ماشین رو از شانه جاده بیارم توی جاده، می شه ۴۰ هزار تومن، هر ۱۰ دقیقه که توی جاده بکشم تون ۲۰ هزار تومن دیگه می گیرم!
چاره چه بود؟! قبول کردیم. دو سه پیچ بعد، آردی یشمی ما که پشت یک نیسان آویزان بود، همین طور لک و لک داشت می رفت که حمید زد به شانه ام؛ اونجا رو نگاه؟… گفتم: همون سانتافه است! گفت: علامت بده، نیسان نگه داره ببینم…
پانوشت:
۱: بابابزرگم قبلا کبابی داشت. هنوز هم یک خط در میان به عادت بچگی ایشان را «باباکبابی» صدا می زنم.
۲: جاده های شمالی جنوبی چالوس (منتهی به شهر چالوس) و هراز (منتهی به شهر آمل) که تقربیا موازی هم اند، به واسطه جاده افقی یوش و بلده به یکدیگر وصل می شوند. از جاده بلده البته به شهر نور نیز جاده ای هست به غایت بکر و دیدنی که دقیقا بین چالوس و آمل در می آید.
۳: یکی از روزهای فتنه، یعنی روز ۱۳ آبان، حمید را در جمع آشوب گران دیدم. داشت شعار می داد؛ «سفارت روسیه، لانه جاسوسیه». تنها بودم. ایستادم گوشه ای به نظاره اش. شعارش غلیظ تر شد؛ «نه غزه، نه لبنان…». خواستم زنگ بزنم به موبایلش که دیدم آنتن ها را پرانده اند… آنتن ها را، دوستی ها را، خیلی چیزهای دیگر را. همین طور که نگاهم به حمید بود، یاد آن روزی افتادم که…

– حمید! آخرش نگفتی چرا ۴ تا از انگشت های دست راستت قطع شده؟!
– سال ۶۱ مادرم داشت با دستگاه، گوشت چرخ می کرد که یهو آژیر جنگ پخش شد. رفت چادر سر کنه، منو ببره زیرزمین که…
هنوز که هنوز است گاهی با خودم خلوت می کنم؛ آژیر جنگ خطرناک تر بود، یا آژیر فتنه؟! و صف من و حمید، کجا از هم جدا شد؟!… و کجا دوباره جوش خورد؟!
من همان حمیدم… حمید همان من است… در سیاست، از بصیرت غافلیم و در زندگی، از نصیحت پدربزرگ. اصلا فراموشی در ذات آدمی است.
بسم الله…
وای کاریکاتور!!
کت و شلوار بر تن و کتاب در دست اما پا به توپ!!
کی هست؟
“گل زدن به انگلیس، مرده زنده نمی کند، اما لاکردار عجیب می چسبد.”
خیلی می چسبد… خیلی…
انشالله که شاهد باختِ حسابیِ انگلیس باشیم!
ممنون داداش حسین…
دوست ندارم مطالب فوتبالی رو بخونم.
یه کم از گرونی خودمون بنویسید. (این فقط پیشنهاد بود)
امشب، ساعت ۲۳:۱۵!
قلم خوبی دارید؛ اما فقط از شهدا بنویسید!
منتظر همچین کامنتی هستیم! اینقدر حرصم میگیره از اینجور کامنتا!!
با این توصیفات کنجکاو نتیجهی بازی شدم! برم تلویزیون روشن کنم!
“اما لاکردار * عجیب می چسبد”
این کلمه مشهدیه!
ما هم این دوره فوتبال ندیدیم، فقط شنیدیم، اگه اینجوریه پس همون بهتر که ندیدم!
“اروپا دیگر تریبون اول فوتبال نیست. برای این منبر شکسته باید روضه خواند.”
بی ربط:
ماه بنی هاشم
میلادت مبارک! پیش از تو هیچ ماهی قدم بر خاک نگذاشته بود. پیش از تو مرد شب های نخلستان کوفه، مضطرب خورشید معصوم خویش بود که چگونه تنها بماند در توفان خونین آینده، ولی اینک تو آمده ای. اینک ماه، پشت و پناه خورشید است… اینک دست های شهر آشوبت، دلگرمی بی پایان کربلا خواهند شد.
ای مرد فردای عطش! گویا تو علی هستی که امروز متولد شده… امروز پدرت، چاه های عالم را از اشک خونینش سیراب می کند. فردا تو دریاهای هستی را شرمنده لب های تشنه خود خواهی کرد.
یا عباس!
از دست های توانگرت، سعادت می خواهیم ای مرد! کاش دست های تو تمام ابرهای سیاه ستم را از آسمان دنیا فراری دهند. کاش دست هایت به یاری انسان برخیزد و او را وارث صلح و آشتی کند.
میلاد حضرت عباس بر اهالی قطعه ۲۶ مبارک
http://mioondar.persiangig.com/image/mazhabi/MILADE-H-ABBAS-88.jpg
خوب یادم هست که یکی از این جام ها مصادف بود با قتل عام مردم غزه و دیگر جامی مصادف با کشتار دیگری در شرق اما اکنون بحرانی که یک اروپایی را وادار میکند فرزندش را به نهانخانه بسپارد و حتی او را بکشد مصادف شده است با این جام ملتهای اروپا و . . .
من منتظر ادامه ی ماجرا می مانم، بعد از جام وال استریت دیگری در راه است!
سلام.
سه نور آمد به عالم پر ز احساس
معطر هر سه از عطر گل یاس
سه نور تابناک آسمانی
حسین بن علی، سجاد و عباس
*میلاد مبارک*
میشه یه سوال بپرسم؟
چه کسی مطالب رو تایپ میکنه؟ (ببخشید کنجکاوم)
دلخون؛
داداش حسین!
چرا هر وقت بحث فوتبال جهانی داغه غزه رو بمبارون می کنن؟؟؟؟
اون کاریکاتوره خیلی خوبه؛ جای اون کفش ها استوک بود هم قشنگ تر بود.
کلا خودِ انگلیس نچسبه ولی نمیدونم چرا واقعا گل زدن بهش میچسبه،
وای نزدیک بود همین الان یه گل بخوره، ایندفعه رو شانس آوردن!
ممنون از دلخون بزرگوار بابت تصویری که فرستادن، واقعا زیباست.
امشب که در بهشت وا میگردد
هر درد نگفتنی دوا میگردد
از یمن ولادت امام سجاد(ع)
حاجات دل خسته روا میگردد
ولادت با سعادت امام سجاد (ع) مبارک.
یکم بریم جام جهانی!
یادش بخیر اون موقع که توی جام جهانی آمریکا رو بردیم(حال داد).
پارسال داشت نشون میداد بازیو، اونقدر بالا پایین می پریدم و کیف می کردم که پدرم گفت زنده میدیدی چیکار می کردی تو؟!! اخه اون موقع کوچک بودم!
دیدنش اونقدر بهم کیف داد که همه ی فوتبال هایی که دیدم یه ور اینم یه ور!
اما این یکی معجزه بود.
فوتبالی هم می نویسید خوب مینویسید.
جنبه های دیگه هم به چشم میاد با نوشته هاتون.
آر.پی.جی (گفت و شنود)
یکشنبه ۴ تیر
گفت: تازه چه خبر؟!
گفتم: یکی از مدعیان اصلاحات در مصاحبه با خبرگزاری ایلنا گفته است؛ اصلاح طلبان تلاش می کنند مشکلات جامعه را شناسایی کرده و برای رفع آن راه کار پیشنهاد بدهند.
گفت: مدعیان اصلاحات در جریان فتنه آمریکایی- اسرائیلی ۸۸ مشکلات ایران را شناسایی و راه کارهای پیشنهادی خود را ارائه کردند!
گفتم: چطوری؟!
گفت: مگر ندیدی که از نظر آنها اولین مشکل کشور «اسلام» بود که در جریان آشوب ها آن را خط زدند! دوم، احترام به امام حسین(ع) بود که در عاشورا به آن حضرت اهانت کردند. سوم، مقابله با اسرائیل و آمریکا بود که اصلاح طلبان به نفع اسرائیل و آمریکا شعار دادند. چهارم، خط امام(ره) بود که تصویرامام(ره) را پاره کردند. پنجم، ایمان مردم بود که مسجد را آتش زدند. ششم، مخالفت با منافقین و سلطنت طلب ها و بهایی ها بود که اصلاح طلبان با آنها ائتلاف کردند و…
گفتم: در جلسه خواستگاری مادر داماد از مادر عروس پرسید؛ کبریت دارید داماد می خواهد سیگار بکشد. مادر عروس گفت مگر داماد سیگاری است؟! گفت نه، عرق خورده حالا هوس سیگار کرده. پرسید؛ یعنی عرق خور هم هست؟ گفت؛ آخه در قمار باخته بود و… پرسید؛ پس قمارباز هم هست؟ گفت؛ در زندان یاد گرفته؟ پرسید؛ یعنی زندانی هم بوده؟ گفت؛ آدم کشته بود… مادر عروس از جا بلند شد که برود. مادر داماد پرسید: میری کبریت بیاری؟ مادر عروس گفت؛ میرم آر پی جی بیارم بزنم توی مغز تو و پسرت!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
صدا نمیاد ! (گفت و شنود)
دوشنبه ۵ تیر
گفت: یکی از مدعیان اصلاحات که جعل نظرسنجی و عذرخواهی از جاسوسان آمریکایی را در پرونده خود دارد، گفته است بعد از صدور فرمان مانور تجمل توسط رئیس دولت سازندگی، عده ای نوکیسه به ثروت اندوزی و رانت خواری های کلان روی آوردند.
گفتم: ولی ایشان و بقیه اصلاح طلبان که به رئیس دولت سازندگی انتقادهای شدید داشتند، از ۱۵ سال قبل تاکنون با همین اعضای دولت سازندگی ائتلاف کرده و جبهه واحدی تشکیل داده اند.
گفت: در انتخابات ریاست جمهوری ۷۶، مجلس ۷۹، ریاست جمهوری ۸۰ و ۸۴ و ۸۸ هم دست همه آنها از جمله همین آقا در یک کاسه بود.
گفتم: یکی از خان ها که متوجه شده بود نوکرش تخم مرغ های او را می دزدد، نوکر خود را صدا کرد و پرسید؛ چه کسی تخم مرغ ها را کش می رود؟ و نوکر وانمود کرد که چیزی نمی شنود. ارباب بعد از چندبار تکرار سرانجام برای اطمینان جای خودش را با نوکرش عوض کرد و از او خواست چیزی بگوید. نوکر گفت؛ کدام خان، شب ها به راهزنی رفته و قافله ها را لخت می کند؟ و ارباب که اوضاع را خیط دیده بود گفت؛ حق باتوست. اینجا اصلاً صدایی شنیده نمی شود!
میگه: چرا هر وقت بحث فوتبال جهانی داغه، غزه رو بمبارون می کنن؟؟؟؟
پـــَـ نــَـ پــَــ می خواستی حالا غزه رو «گل بارون» کنند؟!!
راستی؛ بازی چند چند شد؟!
خداحافظ بریتانیای صغیر حقیر!
“وای به حال کشوری مثل یونان که این روزها در هیچ عرصه ای به باخت، نه نمی گوید!”
جمله خیلی قشنگی بود؛ خیلی دلم به حال شان سوخت.
یونان آشفته ترین کشور در منطقه یوروست و علتش هم سیاست های سرمایه دارانه ژرمن ها.
کلا دو بازی را نشستم دیدم و نتیجه اش مهم بود برایم؛ یکی آلمان، یونان؛ از آن جهت که از نظر سیاسی یک جورهایی مهم بود نتیجه اش و یکی هم بازی امشب ایتالیا، انگلیس؛ اولی ناراحتم کرد و به جایش نتیجه بازی امشب جبران کرد و خوشحال شدم…
خیلی از فوتبالیست های فعلی ما در مقابل این فوتبالیست ها، بیشتر به یک توپ جمع کن شباهت دارند!
حیف از پول بیت المال که خرج آبی و قرمز می شود و وای به حال مسئولین امر، اگر از پس امروز بود فردایی!
پول را باید برای امثال پیرلو خرج کرد؛
برای همین یک پنالتی، هر قدر پاداش بگیرد، می ارزد!
**یا قاضی الحاجات**
خدا رو شکر که لااقل انگلیس حذف شد!!
آفرین به غیرت بازیکنان ایتالیا…
واقعا تو بازیشون مدیریت دارند.
سلام؛
من دیشب بازی رو تا دقیقه ۷۰ دیدم. صبح نتیجه رو فهمیدم. وقتی شنیدم گفتم خوش به حال بچه های دایی م. دایی بنده هر وقت، تو هر بازی که انگلیس می بازه بچه هاشو شام می بره بیرون و اینجوری بهشون شیرینی میده.
سید احمد!
توپ جمع کن رو، خوب اومدی. ای ول.
اونقدری که از حذف بریتانیای صغیر، خوشحال شدم، از قهرمانی احتمالی اسپانیا، زیاد مشعوف نمی شوم!
راستی؛ این پیرلو هم، آدم رو یاد پائولو می اندازه هر چند که چندان تشابه ظاهری و حتی سبک بازی ندارند!!
مینی ماینر ! (گفت و شنود)
گفت: سوریه با سرنگون کردن جت جنگنده ترکیه به رجزخوانی ها و حمایت های اردوغان از تروریست ها پاسخ محکمی داد.
گفتم: اردوغان ابتدا اعلام کرد که این هواپیما در آسمان ترکیه در حال پرواز بوده ولی وقتی متوجه شد با این ادعا، انتظار آن است که به سوریه حمله کند و توان آن را ندارد، اعلام کرد در فضای بین المللی پرواز می کرده! اما یخ این ادعا هم نگرفت و حالا به ناتو شکایت کرده.
گفت: عربستان و قطر را بگو که قبل از این ماجرا چقدر علیه سوریه رجز می خواندند و حالا انگار خاک مرگ به دهانشان پاشیده اند.
گفتم: چه عرض کنم؟! دو تا کامیون با هم تصادف کرده بودند، یک «مینی ماینر» دو کیلومتر آن طرف تر، از وحشت روغن و بنزین قاطی کرده بود و مثل بید می لرزید!
چقدر هوادار داشته این تیم انگلیس!!!
خدایا اگه ما رفتیم جام جهانی با مستکبران هم گروه نشیم با همین تیم های درب و داغون هم گروه شیم ! که هم احتمال برد باشه هم این که با این بازیکنای ما حتما جلوی اون تیم ها می بازیم با تفاضل گل!
اینم تیم ملیه ما داریم؟!!!
اگه قراره بریم هم گروه شیم مثلا با امریکا و ببازیم من ترجیح میدم اصلا نریم جام جهانی فکرشم اذیتم می کنه!
اینم بگم بعضی بازیکنان ما روزی ۲ میلیون حقوقشونه ای کاش ای کاش این روزی دو میلیون و میدادیم اون روزا به استیلی که با اون سر مبارک به بوسه از طرف رهبر، زد توی دروازه آمریکا نه اینا که زورکی به ازبکستان گل می زنن.
http://www.jahannews.com/vdcew78wpjh8xei.b9bj.html
این باشگاه ها مگه چقدر در میارن
ترگل شیعه!
این باشگاه ها هیچی در نمیارن، یعنی درآمدهاشون عمرا اینقدر نیست. قبلا هم گفتم که “این اشک دیده من و خون دل شماست” که میلیارد میلیارد میره به جیب این فوتبالیست های بی عرضه.
متعجبم از رویانیان که چرا حیثیت خودشو خرج این فوتبال کرد.
من آدمهایی میشناسم که اگر یه خیّر پیدا نشه و چند سال یه بار اینا رو یه سفر زیارتی به قم و مشهد نبره، تا آخر عمرشون هم نمی تونن از روستای خودشون بیرون برن.
با فلان فوتبالیست یک میلیارد و هشت صد میلیون قرار داد بستن.
از کجا آوردن این پولو؟ خب کسی نیست بگه از جیب دولت و بیت المال کمکشون نکنین؟ آقایون عشق فوتبال و مایه دار از پول های شخصی و سرمایه های خصوصی خودشون رو فوتبال سرمایه گذاری کنن.
چقدر قراره تو فوتبال ما پول حیف و میل بشه و فلان روستای لرستان با ده ها خانوار هنوز برق نداشته باشه؟!!
کاربر گرامی، سلام.
در تاریخ سه شنبه ۶ تیر ۹۱ نوشته (فوتبال معجزه نمی کند) شما به فهرست نوشته های برگزیده در مجله پارسی نامه افزوده شده است. امیدواریم همیشه موفق باشید.
آقای مدیر؛ آقا سیداحمد آقا هنوز از دستم شاکیه؟ خیلی؟
ببین اصلا برو باهاش حرف بزن، بهش بگو شوکران که چیزی نگفت!
اینقدر عصبانی شدی، حالا اینقدر سخت نگیر، ببین طفلی چند روزه می ترسه بیاد کامنت بذاره و…! دیگه همینجوری ادامه بده، پیاز داغشم زیاد کن ببینیم چی میشه! اگه دیدی وضعیت سفیده، علامت بده! خب برو بهش بگو دیگه!
وایسا یه لحظه، وایسا! نری پیشش زیرآبمو بزنی اوضاع رو از اینی که هست بدتر بکنیا، خب؟ حالا برو!
شوکران؛
اگر همه مثل شما، خوب(از نظر ویرایشی) کامنت بگذارند، خیلی خوب می شود!
بی ربط:
مرا به خیمه ی سبزت بیا ببر آقا
برای خادمی خود مرا ببر آقا
در آن شبی که روی تا کنار شش گوشه
مرا به همره خود کربلا ببر آقا
دمی که ناله ی هل من معین به پا گردید
مرا به یاری خون خدا ببر آقا
شنیده ای که عمویت به روی خاک افتاد
برو به سوی حرم مشک ببر آقا