درست در شرایطی که سال ۹۰ تمام شد، وارد سال ۹۱ شدیم! سال ۹۱ با همه سختی هایی که داشت، سال آشتی سران قوا با یکدیگر بود و ایشان تقریبا ماهی یک بار به دیدار هم می رفتند و هر چند تا روز قیامت با هم قهر کرده بودند(!) آشتی کنان سوار کشتی می شدند! سال ۹۱ مربع امیر قلعه نویی، علی دایی، مایلی کهن و عادل فردوسی پور کلا ۴ بار قهر و ۳ بار آشتی کردند، اما سران قوا ماشاء الله دعوا نکرده، آشتی می کردند و آشتی نکرده، دعوا!
سال ۹۱ یه جورایی سال پیر موتلفه بود و اینقدر که حاج حبیب الله نامه نوشت، حسین قدیانی مطلب ننوشت. در همین سال عسکراولادی متوجه شد که سران فتنه، فتنه زده اند، نه اهل فتنه! و تو چه می دانی که مفتون چیست؟! در اواخر این سال، «حضرت استاد» و «سردار قلم» درباره موضوع «فتنه زدگی و تفاوت آن با جرج سوروس گری و جین شارپ پروری بی واسطه» به مناظره با هم پرداختند که بیننده دقیقا متوجه اختلاف نظر نامبردگان نشد(!) در سال ۹۱ حبیب الله عسکراولادی در هر شماره هر روزنامه ای دست کم ۴ تا مطلب نیم صفحه ای داشت؛ نامه ای در پاسخ به جوابیه همان روزنامه، جوابیه ای در حاشیه جوابیه هامش یک روزنامه دیگر، ادامه نامه نگاری با اصلاح طلبان، و پاسخ دادن به بازتاب جوابیه یکی مانده به آخر همان اصلاح طلبان در شماره آخر یک روزنامه دیگر!! البته این اواخر به نظر می رسید اصلاح طلبان کم آورده باشند، اما حاج حبیب ول کن نبود و همچنان یا می نوشت یا جواب می داد!
سال ۹۱ معلوم شد که برادر همین حاج حبیب الله یعنی اسدالله چگونه نفر اول زیره دنیا شد. از قرار، حاج اسدالله یک روز می خواسته در کودکی سنگک بخرد که متوجه می شود نانوا دارد روی نان کنجد می ریزد.
اسدالله کودک رو به نانوا: «شاطر! کنجد را کیلویی چند می خری؟!»
شاطر رو به اسدالله: «فلان تومن!»
اسدالله: «الان می رم از بازار، بدون ارز مرجع (!) برایت کنجد ارزان تر میارم!»
… و بدین ترتیب اسدالله، سلطان زیره جهان می شود!!
در این سال ما شاهد وقوع ۲ زلزله دلخراش در میهن مان بودیم که باعث شد رئیس محترم قوه، ضمن سفر به کاراکاس و هم دردی و چیزهای دیگر با خواهر و مادر آن مرحوم، نشان درجه یک فرهنگ را به یکی دیگر بدهد. حسن سال ۹۱ به این بود که عاقبت معلوم شد منظور رئیس قوه از بهار، امام زمان (عج) است، اما مشکل آنجا بود که منظور رئیس قوه از امام زمان (عج) همان «یکی دیگر» بود! در این سال آقای احمدی نژاد درباره مدیریت حضرت نوح، سفرهای استانی یوزارسیف، برنامه های اقتصادی آمن هوتپ سوم، اختلاس قوم ماد، آکله الاکباد، شیخ رشیدالدین وطواط بن یحیی ملقب به طوطی بازرگان، عیسی پسر مریم، فردوسی توسی، کتیبه حقوق بشر کورش، زیگورات چغازنبیل، چاوز بن چه گوارا، ام هوگو، جرجیس و کلا همه چیز صحبت کرد، الا مسائل حوزه ریاست جمهوری!!
سال ۹۱ به مجلس رفتن احمدی نژاد، یک بار شوخی شد و یک بار هم شوخی شوخی، جدی شد! این وسط آنچه جدی جدی، شوخی گرفته شد، مشکلات معیشتی مردم بود. در سال ۹۱ قیمت اغلب اقلام خوراکی و غیر خوراکی سر به آسمان سایید و درست در همین فضا، یک میمون پیشگام وارد فضا شد!
سال ۹۱ سال ابطال بسیاری از مشهورات علمی بود و بر ما ثابت کرد که پراید خیلی هم گران نیست! و با یک حساب سرانگشتی مشخص شد قیمت هر کیلو پراید از قیمت هر کیلو پسته ارزان تر می افتد! ما چند بار حساب کرده باشیم، خوب است؟!
سال ۹۱ به عبارتی سال بهار رسانه ها بود و خبرگزاری یک نهاد نظامی نشان داد که با یک پیامک در روز تعطیل چگونه می تواند اوضاع اقتصادی کشور را آشفته کند!
در سال ۹۱ ما در جشنواره فیلم فجر، هر چه جایزه بود دادیم به هنرمندانی که در فتنه نقش داشتند، اما آمریکایی ها پیام این حرکت را نگرفتند و اسگل ها، اسکار را به وحید جلیلی خودشان دادند!
در اواخر این سال، برای اولین بار، تعداد دوش نامزدهای انتخابات از تکلیف بزرگان پیشی گرفت! و تقریبا به ازای هر تکلیف، کلی دوش وجود داشت! در همین سال بود که معلوم شد اصول گرایان از همان شکم مادر، نامزد انتخابات ریاست جمهوری به دنیا می آیند! گروهی از کارشناسان پیش بینی می کنند در صورتی که روند احساس چیز سیاسیون همه جناح ها همین طور ادامه داشته باشد، در انتخابات ریاست جمهوری پیش رو، تعداد نامزدها از تعداد رای دهندگان بیشتر شود!
در این سال احمدی نژاد ضمن حضور در نیویورک و سخنرانی در سازمان ملل، در کاری کاملا مخالف با خلقیات احمدی نژادی، از مردم منهتن به دلیل ایجاد ترافیک هنگام تردد خودروهای هیات همراه، معذرت خواهی کرد! شهروندان ساکن در محله اعیانی منهتن که واقعا تحت تاثیر سجایای اخلاقی رئیس جمهور قرار گرفتند، فوج فوج به مکتب ایران پیوستند!! در همین سال بود که معاون اول رئیس جمهور گفت: «تا احمدی نژاد هست، من هستم و تا من هستم، سرکار خانم دکتر هست» که اندکی بعد، ایشان و اوشان بودند، لیکن خانم دکتر کنار گذاشته شد! چند وقت بعد از این، جناب معاون اول گفت: «قیمت خودروها باید شکسته شود» و پراید که ۱۱ میلیون تومان گران شده بود، به اقشار آسیب پذیر لطف کرد و ۵۰۰ هزار تومان ارزان شد! در همین شرایط بود که دکتر حبیبی به رحمت خدا پیوست! چه می دانیم؟! شاید در اعتراض به این سبک از معاون اولی!!
در سال ۹۱ بودجه کشور دوست و برادر و جنگ زده افغانستان، ماه بهمن به لویی جرگه رفت و تصویب هم شد، اینجا اما قوه محترم، بودجه یک دوازدهم را آنهم اواسط اسفند به مجلس فرستاده که باش تا تصویب شود!
وطن امروز/ ۲۸ اسفند ۱۳۹۱
در سیاست، از بصیرت غافلیم و در زندگی، از نصیحت پدربزرگ. اصلا فراموشی در ذات آدمی است.
نزدیکای نوروز چند سال پیش، کم و بیش همین موقع از سال بود که «باباکبابی» (۱) وسط کلی خاطره جالب و ناب، از حلیم بوقلمون گرفته تا کباب بناب، ناگهان زد به طبیعت و گفت: «زمستون همیشه ۲ بار می ره. یه بار اواخر بهمن، دروغکی، یه بار لحظه سال تحویل، راستکی… همیشه چند روز مونده به اسفند و چند روز بعدش، هوا شروع می کنه گرم شدن، اما تا آدما می رن توی فاز «بهار زودرس»، یه دفعه زمستون با یه برف پر حرف، حاضری می زنه… این اتفاق با اینکه هر سال تکرار می شه، هر سال مردم فریب می خورن! خلاصه، تا «مقلب القلوب» را نشنیدی، رفتن زمستون رو باور نکن… کرسی رو جمع نکن!»
حواسم هم به حرف بابابزرگ بود، هم به پیش بینی سازمان هواشناسی، اما از هول بهار، بازم در دیگ زمستان افتادم! هول بهار، حالم را خوش کرده بود… لیکن چه بسیار که «حال»، سبب غفلت از «قال» می شود. حالی که «می مانی»، رحم ندارد به قالی که «می دانی».
کرسی نگذاشته بودیم که جمع کنیم، اما هوا ظرف ۲ هفته گذشته از بس گرم شده بود که در آسمان دنبال پرستو می گشتم، در زمین دنبال گل لاله. البته نه از آنهایی که شهرداری می کارد؛ لاله واقعی، اصل!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
به سبب کاری اداری شخصی، چند روز پیش رفته بودم بلد «بلده». با کم ترین لباس، و لگن ترین ماشین، یعنی آردی یشمی مدل ۷۸ جناب اخوی که جز بوق، همه جای ماشینش صدا می دهد! فلاشر؛ کلا خراب! موتور؛ روغن ریزی! برف پاک کن ها؛ سالم، اما بدون توانایی در دادن آب به شیشه ماشین! یعنی فقط واست بای بای می کنه، تمیز نمی کنه! لاستیک ها؛ صاف عینهو آینه! آینه سمت شاگرد؛ آینه بی آینه! رادیاتور؛ احتیاج به آب دادن بعد از هر ۲ ساعت رانندگی، به خاطر جوش نیاوردن! فرمان ماشین؛ توی سرعت ۸۰ یه ریپ، توی ۱۰۰ یه ریپ، توی ۱۲۰ بندری! لاکردار باید دو دستی می گرفتمش که از جا درنیاد! دنده؛ بدتر از فرمان! کلاچ؛ بهترین وزنه برای تقویت عضلات دو قلو! کارت ماشین؛ مفقود! بیمه نامه؛ ۶ ماه از مهلت گذشته! معاینه فنی؛ شوخی نکن! نور چراغ ها؛ مگر با چشم بصیرت، فقط ۲ متر! بخاری؛ دادن خاک به جای گرما! ضبط؛ یک حفره مستطیل + کلی سیم ولو! و قس علی هذا…
جاده چالوس را تا وسطا رفتم؛ دو راهی یوش بلده، پیچیدم سمت راست. هوا هم به غایت ملس و بهاری بود.
از قبل طوری برنامه ریزی کرده بودم که در خانه/ موزه نیما توقفی داشته باشم، عکسی بیندازم، احیانا کتابی بخرم و کنار قبر علی اسفندیاری و الباقی فاتحه بخوانم. توقفم در یوش ۲ ساعتی طول کشید. خبری از زمستان نبود. در تن لخت درختان به وضوح می شد لباس خوش رنگ شکوفه ها را تماشا کرد.
کمی بعد در «بلده» کارم را انجام دادم. راحت تر از آنکه فکرش را می کردم. لنگ یکی دو تا امضاء بودم که جور شد.
از بلده رفتم سمت نور، یعنی شمال (۲) با جاده ای کاملا خلوت و هنوز بکر. در شهر نور با حمیدرضا یوسفی ورجانی قرار داشتم. از دوستان قدیمی که فتنه ۸۸ پیچید سمت فتنه گران و کارهایی کرد (۳) که بماند. حمید برای خریدن یک قطعه زمین، در نور بود و همین بهانه مناسبی بود تا شبی در ویلای پدرش در «چمستان» اقامت کنیم.
طبق قرار صبح زود راهی جاده ساحلی شدیم به سمت قائم شهر. یعنی سمت راست جاده ساحلی. در قائم شهر، آشنایی برنج کار دارم که همیشه برنج هایم را از او می خرم. دست اول است و به صرفه و مرغوب و خوش خوراک. حمید هم چند کیلویی خرید. «آقا صفر» اما خیلی شاکی بود از اوضاع کشت و کار. می گفت: «همین طور برنج و سیب زمینی و چای و مرکبات است که باد کرده دست کشاورز، آن وقت می ریم از خارج برنج وارد می کنیم! چرا؟… بعد از چند ماه که دولت صدای داد ما را می شنود، می آید و از ما نسیه خرید می کند، حالا باش تا حساب کند بدهی اش را! ما از بانک کشاورزی وام می گیریم، فقط ۲ تا قسط عقب باشیم، اول زنگ می زنن به ضامن و آبروی آدم رو می برن، بعدا خود به خود از حساب مون کم می کنن، ولی ما که از دولت طلب داریم، به کی باید زنگ بزنیم؟! ضامن دولت کیه؟! به پیمان کار می گیم، می گه؛ تقصیر دولته! به دولتی ها می گیم، می گن؛ قصور از پیمان کاره!… آقا! ما این یارانه ها رو نخواستیم! پول خودمون رو بدین…».
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
چه در راه جاده ساحلی و چه در راه برگشت از قائم شهر به سمت تهران؛ جاده فیروزکوه، چیزی که مشهود بود تخریب جنگل بود و عدم رویت دریا! بی اغراق در جاده ساحلی اصلا ساحلی ندیدیم! یعنی اصلا دریایی ندیدیم که بخواهیم ساحلی ببینیم! هر چه بود، یا ویلاهای شخصی بود، یا ویلاهای دولتی/ حکومتی فلان نهاد و بهمان ارگان که البته بیش از کارمندان بینوا، سهم خوش گذرانی حضرات مدیر می شود. حمید می گفت: جاده ساحلی شده جاده ویلایی!! راست می گفت.
جنگل اما حکایت دردناک تری داشت. القصه! چند ماه پیش، از ابتدای جاده چالوس داشتم برمی گشتم تهران. حدودا نیم ساعت بعد از اول جاده، جنگل های طبیعی به آن عظمت، جایش را داد به مقداری کاج و بلوط کاشته شده! و به شدت تنک و کم پشت! کمی بعد، همین شبه جنگل لاغر هم کلا محو شد!
یادم می آید ایام کودکی وقتی جاده چالوس می رفتیم، اگر راه را ۳ ساعت حساب کنی، بیشتر از ۲ ساعت و نیم اش جنگل بود. الان دقیقا برعکس شده! بیشتر کوه خشک می بینی تا جنگل… و آنهم چه کوهی؟!… کوه خط کش خورده آدمی زاد! کمی به خاطر آزادراه و بیشتر به خاطر ویلا!
مع الاسف وضع جاده هراز و جاده فیروزکوه هم بهتر از حال و روز جاده چالوس نبود. اینک شمال را بیشتر به ویلا و بساز بفروش ها باید شناخت، تا جنگل و دریا. حق دارند شمالی های اصیل ناراحت باشند از این وضع. واقعا بر سر منابع طبیعی بلایی آمده که اگر جلوی آن گرفته نشود، انگ بدی روی پیشانی نظام نقش خواهد بست. تعارف که نداریم! کل ساحل شده رژه آرم این اداره و آن شرکت! ویلای مخابرات، ویلای صدا و سیما، ویلای سایپا، ویلای خصوصی، ویلای نیمه خصوصی، ویلای فولاد مبارکه، ویلای کوفت و ویلای زهر مار! اگر از نظر جمهوری اسلامی، دریا و کوه و جنگل متعلق به همه ملت است، چرا پس علیه این رویه نادرست اقدام قاطعی نمی شود؟!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
به ورسک نرسیده بودیم که هوا ابری شد… و خیلی زود برف گرفت. فکر کردم؛ خفیف است و می شود رفت. حمید موافقت کرد. به راه مان ادامه دادیم. بعد از ورسک اما همین که تونل های ۳ گانه را رد کردیم، ابتدای گردنه گدوک گیر کردیم در بوران. یک آن دیدم ماشین نمی رود و دارد سر می خورد! عقل کردم و ماشین را هر جور بود هدایت کردم سمت شانه جاده. با آن وضع، یا ما به ماشینی می زدیم و یا ماشینی به ما!
شانه جاده اما بالطبع برف بیشتری داشت. حدود نیم متر! هوا هم داشت تاریک می شد… حمید گفت: پیاده شم، هل بدم؟ گفتم: با لاستیکای این لگن، بی فایده است… بدتر گیر می کنه توی برفا! گفت: سردم شده، یخ زدم! گفتم: منم! گفت: تو باز یه بافت تنته، من چی؟! گفت: داری چی کار می کنی؟ گفتم: زنگ می زنم امداد خودرو… گفت: اینجا که آنتن نداره! گفت: الان سگ میاد خفت مون می کنه! گفت: بدجور داره بهم فشار میاد! گفتم: تو برو اون پشت مشتا، منم می رم این پشت مشتا!
در ماشین را که باز کردم، سانتافه ای قیژ از کنارم رد شد و گل و لای را پاشید طرفم. مانده بودم چه فحشی بهش بدهم که در برف و مه جلوی جاده گم شد، اما هنوز صدای آهنگ ماشینش می آمد… «دلم گم شده، پیداش می کنم من…».
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
حدودا یک ساعت در آن کوران گیر کرده بودیم که عاقبت سر و کله این امداد خودروهای گذری پیدا شد. طرف گفت: ماشین رو از شانه جاده بیارم توی جاده، می شه ۴۰ هزار تومن، هر ۱۰ دقیقه که توی جاده بکشم تون ۲۰ هزار تومن دیگه می گیرم!
چاره چه بود؟! قبول کردیم. دو سه پیچ بعد، آردی یشمی ما که پشت یک نیسان آویزان بود، همین طور لک و لک داشت می رفت که حمید زد به شانه ام؛ اونجا رو نگاه؟… گفتم: همون سانتافه است! گفت: علامت بده، نیسان نگه داره ببینم…
پانوشت:
۱: بابابزرگم قبلا کبابی داشت. هنوز هم یک خط در میان به عادت بچگی ایشان را «باباکبابی» صدا می زنم.
۲: جاده های شمالی جنوبی چالوس (منتهی به شهر چالوس) و هراز (منتهی به شهر آمل) که تقربیا موازی هم اند، به واسطه جاده افقی یوش و بلده به یکدیگر وصل می شوند. از جاده بلده البته به شهر نور نیز جاده ای هست به غایت بکر و دیدنی که دقیقا بین چالوس و آمل در می آید.
۳: یکی از روزهای فتنه، یعنی روز ۱۳ آبان، حمید را در جمع آشوب گران دیدم. داشت شعار می داد؛ «سفارت روسیه، لانه جاسوسیه». تنها بودم. ایستادم گوشه ای به نظاره اش. شعارش غلیظ تر شد؛ «نه غزه، نه لبنان…». خواستم زنگ بزنم به موبایلش که دیدم آنتن ها را پرانده اند… آنتن ها را، دوستی ها را، خیلی چیزهای دیگر را. همین طور که نگاهم به حمید بود، یاد آن روزی افتادم که…

– حمید! آخرش نگفتی چرا ۴ تا از انگشت های دست راستت قطع شده؟!
– سال ۶۱ مادرم داشت با دستگاه، گوشت چرخ می کرد که یهو آژیر جنگ پخش شد. رفت چادر سر کنه، منو ببره زیرزمین که…
هنوز که هنوز است گاهی با خودم خلوت می کنم؛ آژیر جنگ خطرناک تر بود، یا آژیر فتنه؟! و صف من و حمید، کجا از هم جدا شد؟!… و کجا دوباره جوش خورد؟!
من همان حمیدم… حمید همان من است… در سیاست، از بصیرت غافلیم و در زندگی، از نصیحت پدربزرگ. اصلا فراموشی در ذات آدمی است.
بسم الله…
لباس نوی وطن امروز مبارک
http://www.vatanemrooz.ir/
“روزنامه، رسانه فضای مجازی نیست که مجال داشته باشد عرض نیم ساعت، بارها در خبرها دست ببرد. روزنامه، رسانه فضای واقعی است.”
بهترین توصیفی بود که می شد از روزنامه کرد!
ممنون داداش حسین و مبارک باشد این تغییر بر اهالی وطن امروز!
چیستان ! (گفت و شنود)
گفت: احمد شفیق، نامزد مورد حمایت اسرائیل و آمریکا و رقیب شکست خورده نامزد اسلامگرایان در انتخابات ریاست جمهوری مصر، اعلام کرده است که «من پیروز انتخابات و رئیس جمهور مصر هستم»!
گفتم: نامزد مورد حمایت آمریکا و اسرائیل در انتخابات ریاست جمهوری ایران هم بعد از شکست در انتخابات همین ادعا را مطرح کرد.
گفت: آمریکا و اسرائیل، اتحادیه اروپا و دیکتاتورهای باقیمانده عرب نیز حمایت خود از احمد شفیق را اعلام کرده اند.
گفتم: عجب شباهتی؟! این رژیم های کودک کش در فتنه آمریکایی- اسرائیلی ۸۸ هم دقیقا همین موضع را داشتند.
گفت: حالا چرا این غربی ها با آنهمه سابقه فریبکاری به این ترفندهای دم دستی متوسل می شوند؟!
گفتم: چه عرض کنم؟! از یارو پرسیدند، این شعر از کیست؟ «سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز» یارو گفت یک راهنمایی بکنید، بهش گفتند، اسم شاعر توی شعر اومده، یارو با ذوق زدگی گفت؛ آهان! حالا فهمیدم؛ آقای نکونام!
گاهی خیلی دلتنگ سال ها پیش می شوم که در نبود وسایل مجازی، این روزنامه، آن روزنامه، این هفته نامه و آن مجله را ساعت ها وقت می گذاشتم و ورق می زدم و این مطلب را می بریدم و آن یکی مقاله را از روزنامه جدا می کردم و بایگانی. الان ها سریع موس را حرکت می دهم و کلیک راست و سیو.
با همه این ها و در هر صورت؛ زنده باد روزنامه!
به خاطر صداقت و تعهدش! و همه خاطرات شیرینش!
“روزنامه را دوست میدارم. بوی کاغذش را. رنگ کاهیاش را. حجب و حیای ذاتیاش را”
روزنامه…
بوی کاغذ…
رنگ کاهی…
حجب و حیای ذاتی…
روزنامهنگار…
رسانه فضای واقعی…
بر تن «وطنامروز»، جامه نو فرخنده باد.
وطن امروز واقعا نیاز به چنین تغییری داشت؛
به شدت مسرورم که این تغییر در جنس کاغذ روزنامه هم به خوبی عیان است! عکس داداش حسین هم قشنگ کرده روزنامه را،،، متن فوتبالی؛ اگه می تونی منو بگیر؛ چه عکس جالبی داره…
لذت این که بنشینی روی زمین و دور و برت را پر کنی از صفحات روزنامه را با چیزی نمی توان جایگزین کرد.
جدای اینکه خبر منتشر شده در روزنامه ها، قابل اعتماد تر و قابل استناد تر است، خبرگزاری ها و سایت ها، کلاس و شکیلی روزنامه ها را هم ندارند.
بارها پیش آمده برایم که حین خواندن یک مطلب از فلان و بهمان خبرگزاری مطرح، از بس بی دقتی و غلط نگارشی و ویرایشی در متن بوده که حوصله ام به سر آمده و بی خیال ادامه دادن خواندن شده ام و صفحه را بسته ام.
از این حیث هم قطعا روزنامه ها دوست داشتنی تر و با دقت تر عمل می کنند.
۲۵۰* مردى آمد خدمت امام حسین علیه السلام و گفت: مردى گناهکارم و نمی توانم از گناه خودارى کنم؛ مرا موعظه کن!
اباعبدالله علیه السلام در پاسخ فرمودند:
پنج کار انجام بده؛ بعد هر چه خواستى گناه کن:
۱ ـ روزى خدا را نخور؛ هر چه می خواهى گناه کن!
۲ ـ از حکومت و سرپرستى خدا خارج شو؛ هر چه دلت می خواهد انجام ده!
۳ ـ جایى را انتخاب کن که خدا تو را نبیند؛ بعد هر چه می خواهى گناه مرتکب شو!
۴ ـ زمانى که عزرائیل آمد روح تو را از بدنت بگیرد؛ او را از خودت دور کن، هر چه خواستى انجام بده!
۵ ـ وقتی که مالک جهنم خواست تو را وارد آتش کند؛ وارد نشو، بعد هر گناهى که می خواهى انجام ده!
(موسوعة کلمات الامام الحسین علیه السلام، ح۵۵۹)
چی می شه گفت در خصوص این جمله:
(روزنامه روی پیشخوان دکه، مثل بسیجی میماند روی رمل فکه.)
فقط می شه گفت ناز قلمت… داداش حسین.
به روزنامه ی وزین وطن، و مدیر مسئول و سردبیر عزیز آن، به مناسبت جامه ی نو و محتوای نوتر و موثرتر، تبریک عرض می کنم.
همچنین به حسین قدیانی عزیز؛ که با خستگی بیگانه است…
وقتی اراده می کنید چیزی رو “قشنگ” توصیف کنید، کولاک می کنید ها!!
شرح زیبایی بود بر تغییر لباس وطن!!
خدا قوت…
این شتر به کوی لیلی نمی رود! (یادداشت روز)
http://www.kayhannews.ir/910403/2.htm#other200
گوگل رسما به موساد واگذار شد.
http://www.kayhannews.ir/910403/2.htm#other207
اما قدیم ترها بیشتر روزنامه میخواندیم، اولش حرفای آشنا رو از دل حروف میکشیدیم بیرون الف ب … بعد که بزرگتر شدیم در ذهنمان سوال بود بورِس چقدر مهم هست که بازار داشته باشه، گفتن اون بورسه مجید جان!
باز هم در کنارمان روزنامه بود هر چند تیتر میخواندیم در کنار درس و مشق، ولی امروز با دنیای مجازی دیگه روزنامه نمیخوانم!
“روزنامه روی پیشخوان دکه، مثل بسیجی میماند روی رمل فکه.”
عین تابلو نوشته های جبهه ها، حرف نداره جملات دلنشین داداش حسین. البته به غیر از روزنامه هایی مانند شرق و اعتماد و …
نظرم اینه که در عصر انفجار اطلاعات و اینترنت، روزنامه باید خبر فردا رو کار بکنه و وقایع روز رو تحلیل، درست مثل کیهان.
سلام
میلاد ارباب بی کفن، ابی عبدالله حسین ابن علی(ع)و علمدار و سقای بی دست دشت کربلا حضرت عباس ابن علی(ع) را تبریک عرض میکنم.
من که این ورا روزنامه وطن امروز را ندیده ام… بخصوص روی پیشخوان!
“مردم برای خواندن اخبار سایت، پول وصل شدن به اینترنت میدهند اما برای خواندن روزنامه، به خود روزنامه پول میدهند.”
جالب بود.
یاد اون متنی افتادم که خیلی وقت پیش در مورد روزنامه نگارا نوشته بودید؛ تنها چیزی که از اون متن یادم مونده احساس شما بود که خیلی غمگنانه بود…
البته قصد داریم دوباره روزنامه بخونیم، وطن امروز بهتره یا کیهان؟
آزاداندیش؛
وطن امروز بهتره یا کیهان؟!
واقعا عجب سوال پیچیده ای!
قصد داری فقط یک روزنامه بخوانی؟ باید یکی را انتخاب کنی؟!!!
🙂
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به یاد صیاد؛
کدام پایان سیطره هاشمی؟! وقتی وزرای هاشمی در همین دولت تا حدی پست بلند و بالا می گیرند که حتی صدای روزنامه ایران هم درمی آید؟! جالب اینکه شخص احمدی نژاد خودش استاندار هاشمی بود! و ایضا شخص محمدرضا رحیمی خودش آدم هاشمی! در ضمن متن تان درباره جناب صفار هرندی تند و بی ادبانه بود. خجالت بکشید! حتما باید حذف تان کنیم؟
خب برای شروع فک میکنم خوب باشه یکی! کدومش بهتره؟
یک روز کیهان بخوان، یه روز وطن امروز!
به صورت طرح زوج و فرد!
دامنِ علقمه را عطر گل یاس یکی است
قمرِ بنی هاشمیان در همه ناس یکی است
سیر کردم عدد ابجد و دیدم به حساب
نام زیبای اباصالح و عباس یکی است
*****
میلاد علمدار کربلا مبارک
سلام بر حسین*
“روزنامه روی پیشخوان دکه، مثل بسیجی میماند روی رمل فکه.”
مبارک است این لباس وزین.
“(روزنامه) دست مردم است. مردم، ورقش میزنند و از صدای تورق روزنامه، حال میکنند و منهای خط و خطوط، با عطر کاغذ روزنامه، میروند به قشنگترین گذشتههای ممکن…”
زیباست؛ ممنون.
چقدر سخت است ببینی متن جدیدی نوشته شده در قطعه، اما وقت نکنی و نتوانی بخوانی!
این روزها مشغله کاری بدجوری قطعه خونم را پایین آورده؛ جای من را خالی کنید دوستان!
طرح زوج و فرد، ماشاءالله، حقا که مبصر اینجایید!
شما که سوالای پیچیده جواب میدین بی زحمت سوال آسونای ما رو هم جواب بدین.
سیداحمد عزیز!
گرچه این لینک اینجا بی ربط به نظر میرسد. اما با مطالب اخیر خیلی مرتبط است. خصوصا قسمتی از پاسخ شما به “به یاد صیاد”.
http://www.mashreghnews.ir/fa/news/130209/%D8%B3%D8%B1%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA-%DA%A9%D8%B4%D9%88%D8%B1-%D8%B1%D8%A7-%D8%A8%D9%87-%D8%AF%D8%B3%D8%AA-%D8%A7%D8%B4%D8%AE%D8%A7%D8%B5-%D9%88-%D9%87%DB%8C%D8%AC%D8%A7%D9%86%D8%A7%D8%AA-%D8%B3%D9%BE%D8%B1%D8%AF%D9%87-%D8%A7%DB%8C%D9%85-%D9%86%D8%A8%D8%A7%DB%8C%D8%AF-%DA%A9%D8%B3%DB%8C-%D8%B1%D8%A6%DB%8C%D8%B3-%D8%AC%D9%85%D9%87%D9%88%D8%B1-%D8%B4%D9%88%D8%AF-%D9%88-%D8%A8%D9%82%DB%8C%D9%87-%D8%B1%D8%A7-%D8%A8%D9%87-%D8%AF%D9%86%D8%A8%D8%A7%D9%84-%D8%AE%D9%88%D8%AF-%D8%A8%DA%A9%D8%B4%D8%AF
سلام؛
عید همگی مبارک.
تبریک به همه جانبازان قهرمان این سرزمین و ادای ادب و احترام و ارادت به همسران صبور و بزرگوارشون. کار سختی دارن، البته اجر بزرگی هم پیش خدا دارند.
در ضمن دوستان، برای حل شدن یه گرفتاری التماس دعای زیادی دارم، بی زحمت!
سلام؛
میلاد امام علی ابن الحسین را تبریک عرض میکنم.
خوشم اومد از به یاد صیاد که حتی کوچکترین پاسخی به اهانت هایی که سید احمد بهش کرد نداد احسنت خوشم اومد ازش
اهانت ها!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
🙂
مگر اینکه خودت از خودت خوشت بیاد!
یعنی که یعنی…
جناب غریب!
شما که بابا خود “به یاد صیاد” هستی! با این آی پی تابلو و البته مشترک! پس غرض حاصل نشد و “واکنش منفی” نشان دادی ها…
واقعا وطن امروز روزنامه خوب و مظلومی است. کاش فکری به حال سیستم درب و داغان توزیع روزنامه بکنید. از هر چند دکه، یکی وطن امروز دارد. در شهرستان ها هم که اصلا نگو…
دیگه نمیخواد سر ما بچه های قدیمی قطعه را شیره بمالی برادر
میبینم که حتی جرات تایید کامنتی که حرف حق زده را هم نداری
این دیگر چیزی نیست که بخواهم حرفی بر خلاف حقیقت بزنم!
هر کامنتی یک آی پی دارد!
آی پی شما و به یاد صیاد عینا یکی است؛
خدا را شکر من نزد اهالی قطعه ۲۶ رو سفیدم.
قطعه ۲۶ نیازی به این ندارد که مبصرش با نام های مختلف کامنت بگذارد!!!
اگر مشکلی نداری، عمومی کنم آی پی جفتتان را؟!
پس دیگه مطمئن شدم این خودتی که میایی با نام های دیگه از خودت تعریف میکنی
ببین جناب!
نمی دانستی که هر کامنت آی پی مشخصی دارد؛
حالا هم به جای فرار به جلو، سکوت کن که بیشتر ضایع نشوی! به جای شما بودم نظر به عشقم به جریان انحرافی، با عکس کمبوجیه کامنت می گذاشتم، نه صیاد شهید. الحق که همین شماها باید طرفدار جریان انحرافی باشید و به صفار هرندی ها و داداش حسین ها بد و بیراه بگویید. خلایق، هر چه لایق…
من مشکلی ندارم البته اگر مثل همیشه نخواهی با دروغ حرفت را ثابت کنی
این آی پی جفتتان است؛
۱۰۹٫۱۶۲٫۱۵۰٫۲۳۴
۱۰۹٫۱۶۲٫۱۵۰٫۲۳۴
خدا و داداش حسین هم شاهد صحت کلام بنده اند!
به من تهمت دروغگویی می زنید، در حالی که خودتان گرفتار این مصیبتید!
باشد قرار و وعده ما یوم الحساب…
غریب!
http://uploadtak.com/images/n8488_Capture_2.jpg
http://uploadtak.com/images/c5999_Capture.jpg
با دقت نگاه کن، با دقت ها!
فکر کنم ۱ سال میشه که روزنامه رو ورق نزدم!
خوشم اومد سید احمد، خوب حالی ازش گرفتید!
مادرم همیشه می گوید دزد از سایه اش هم می ترسد.
آفای سیداحمد حقانیت شما کاملا واضح می باشد، اگر کمی دقت کنیم در دعوای شما و جناب غریب از سوژه ی اصلی دعوا “به یاد صیاد” هیچ خبری نیست.
ممنونم به خاطر مدیریت خوبتان.
در باغ دلم گلی هست
اکنون نادیدنی!
و مرا به رشد می خواند!
با نثار باران وجود….
آزاد اندیش 🙂
غریب؛
گاهی سکوت همان دروغ است.
البته کمی محترمانه تر، شیک تر و با مسئولیت کمتر…