شیعه یعنی…

پرواز «آقاسی» هم مثل عروج «سپهر» رویایی بود. عمری در مثنوی هایش از شهید و شهادت سرود تا روز بدرودش با زندگی، سوم خرداد باشد؛ روز فتح خرمشهر. تو گویی او هم در زمره شهدای عملیات «الی بیت المقدس» است، منتهی با این تفاوت که او نه در «روزگار جنگ» که در «جنگ روزگار»، این روزگار پر از آزگار به شهادت رسید. درست مثل سپهر، که او نیز به جبر تقدیر، بیش از خون دادن، خون دل خورد. که او نیز دنیا را نه از برای اقامت، که به امید شهادت دوست می داشت. با این حال قصه شهدای جنگ روزگار، قصه پر غصه ای است؛ انگار همین دیروز بود که آقاسی در سوگ از دست دادن سپهر می گفت: «اگر یکی از این کتاب های سپهر را زمان حیاتش چاپ می کردند، شاید گره ای کوچک از مشکلات بزرگش باز می شد و مدتی بیشتر پیش مان می ماند». اینک اما آقاسی هم رفته است و ما مانده ایم و خاطراتی پر از مخاطره. ما مانده ایم و مثنوی هایی که شاعر را جست و جو می کند. پیاله هایی که ساقی را می طلبد…

«ساقی امشب باده در دف می کند، مستی ما را مضاعف می کند؛ در حریم خلوت اسرار خود، باده نوشان را مشرف می کند؛ چند خواهی بافتن لاطائلات، فاعلات فاعلات فاعلات؛ تا به کی می پرسی از بود و نبود، جز ملال انگیختن آخر چه سود؛ چند می پرسی ز جبر و اختیار، اختیار آن به که باشد دست یار؛ ساقی ما اختیار تام داشت، چهارده آئینه در یک جام داشت».

آقاسی این اواخر، دنیا را برای مثنوی هایش کوچک می دانست. دنیا نه تنها زندانش شده بود، که بدل به سجن اشعارش گشته بود. بدجور هوایی شده بود. آرام و قرار نداشت. همه اش از پرواز می گفت. فقط از رفتن می نوشت. سروده هایش بوی دلتنگی می داد…

«ای آنکه ز دامن تو کوته دستم، دیروز به پیشانی پیمان بستم؛ دیشب تا صبح با شهیدان بودم، ای کاش به آن غافله می پیوستم».

یادش به خیر! آخرین باری که آقاسی آمد «کیهان»، همین ماه گذشته بود. توی اتاق کناری دفتر سردبیر از او خواستم مثنوی جدیدش را برایم بخواند. بی هیچ منتی خواند. چه حماسی هم! نه با لب، که با تمام وجود. گفت: بیا بچه شهید…

«گفت عاشق از بلا نپرهیزد، از ساقی کربلا نپرهیزد؛ من رندم از بلا نپرهیزم، در آتش و خون به رقص برخیزم».

از حرف و حدیث هایی که این اواخر، برخی مسئولین پشت سرش می زدند، پرسیدم و گفت…

«یکی گوید سراپا عیب دارم، یکی گوید زبان از غیب دارم؛ نمی دانم چه هستم، هر چه هستم، قلم چون تیغ می رقصد به دستم؛ نه دعبل نه فرزدق نه کمیتم، ولیکن خاک پای اهل بیتم».

بعد، از «آقا» گفت و گفت: «خیلی دلم برای خامنه ای تنگ شده. خیلی سال می شه ندیدمش. به خدا فقط به عشق «سیدعلی» زنده ام». از صندلی بلند شد و شور گرفت و گفت…

«قسم بر انشقاق فرق منشق، زمین خالی مباد از حجت حق؛ خمینی حجت حق در زمین بود، امین دین ختم المرسلین بود؛ خمینی رفت، فرزندش علی هست، خدا را شکر، بر امت ولی هست؛ الا مس ها که در گرد و غبارید، به اکسیر ولایت تن سپارید؛ طلا آنگه طلای ناب گردد، که در هرم ولایت، آب گردد».

و بعد ادامه داد…

آن پیرقلندر جمارانی، می گفت ز روزهای طوفانی؛ می گفت عبور کار مردان است، آتش در کار رهنوردان است؛ ای خسته دلان که درد دین دارید، سر بر سر زانوی زمین دارید؛ امروز دگر تقیه جایز نیست، بی خطبه شقشقیه جایز نیست؛ در آتش و خون، سمندری باید، در دشت جنون، قلندری باید؛ ایمان دارم که ناجوانمردیم، گر از سر عهد خویش برداریم».

آنگاه رفت سراغ مثنوی معروف خود شیعه نامه…

«شیعه یعنی شوق، یعنی انتظار، صاحب آئینه تا صبح بهار؛ شیعه یعنی سالک پا در رکاب، تا که خورشید افکند از رخ نقاب؛ چشم ما سرشار آب و آتش است، در پی زیبارخی لولی وش است؛ گریه ما هق هق ما حق حق است، ناله از هجر ولی مطلق است؛ آفتاب شیعه از مغرب درآ، بار دیگر سر زن از غار حرا؛ یا محمد! لن ترانی تا به کی، این چنین در پرده خوانی تا به کی؛ از چه رو در پرتو خورشید وحی، کند گردیده است تیغ امر و نهی؛ بت پرستان ترک تازی می کنند، با کلام الله بازی می کنند؛ تیغ بر کش تا تماشایت کنند، تا که نتوانند حاشایت کنند؛ پاک کن از دامن دین ننگ را، این عروسک های رنگارنگ را؛ با تو در آئینه لیل و نهار، بازتاب دیگری دارد بهار».

از او خواستم شعری در وصف فتح خرمشهر بخواند. گفت: «اتفاقا شعری سروده ام اما گذاشته ام کنار تا وقتی رفتم، برای شهدا بخوانم. این آخرین مثنوی ام، اختصاصی دوستان سفر کرده است. معذورم بدارید و فقط دعا کنید که پرواز خیلی دیر نباشد. راستش دیگر بریده ام. خیلی دلم پر است. دیگر تاب دوری شهدا را ندارم…

«الا ساقی مستان ولایت، بهار بی زمستان بی ولایت؛ از آن جامی که دادی کربلا را، بنوشان این خراب مبتلا را؛ چنان مستم کن از یکتا پرستی، که از آهم بسوزد ملک هستی».

حسین قدیانی/ کیهان

۱۰ خرداد ۱۳۸۴

این نوشته در یسار ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. سیداحمد می‌گوید:

    بسم الله…

  2. مجنون می‌گوید:

    خبر آمد خبری در راه است
    سر خوش آن دل که از آن آگاه است
    شاید این جمعه بیاید شاید
    پرده از چهره گشاید شاید
    روحش شاد
    الهم عجل لولیک الفرج

  3. سیداحمد می‌گوید:

    شیعه یعنی… خونِ دل خوردن…

  4. به جای امیر می‌گوید:

    کشیده (گفت و شنود)

    گفت: اردشیر امیرارجمند مشاور فراری موسوی از گروه های اپوزیسیون گله کرده است که چرا او را «مدحی۲» لقب داده اند.
    گفتم: خب! واسه اینکه، بعد از دستگیری و با وجود جرایم سنگینی که داشت مرخصی گرفت و به خارج کشور فرار کرد.
    گفت: خیلی دیگر از اعضای گروه های اپوزیسیون هم فراری هستند، چرا به امیرارجمند گیر داده اند؟
    گفتم: می گویند وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی که عبدالمالک ریگی را در آسمان شکار می کند و با همه سرویس های اطلاعاتی غرب درگیر بوده است، چطور ممکن است امیرارجمند را فقط چند روز بعد از بازداشت آزاد کرده و او را به حال خود گذاشته باشد تا فرار کند!
    گفت: حالا چرا قبل از این که معلوم شود او نفوذی است به او حمله می کنند.
    گفتم: یارو داشت می رفت مسافرت، پسرش را صدا کرد و دو تا کشیده محکم بیخ گوشش زد. پرسیدند این چه کاری است؟ گفت؛ فردا نتیجه امتحانات را می دهند و من می دانم که او تجدید می آورد. پرسیدند؛ خب تا فردا صبر کن! یارو گفت؛ آخه فردا در مسافرتم و اینجا نیستم که حقش را کف دستش بگذارم!

  5. سیداحمد می‌گوید:

    ممنونم داداش حسین!

    فاتحه ای نثار روح مرحوم آقاسی کنیم…

  6. آذرخش می‌گوید:

    دیدار را به صبح قیامت حواله کرد
    ما را دچار ماتم هفتاد ساله کرد

    محمد خدا نیست آینه اوست
    که گنجینه عشق در سینه اوست

    یا محمد منبری آماده کن ابلاغ را
    دین ما کامل نخواهد شد الا در غدیر

    هرکس به ولایت علی شک دارد
    با مادر خویش در میان بگذارد

    هرگز نبرم دست طلب سوی کسی
    غیر از سر سفره ی علی نان نخورم

    چرا بهر روزی شوم مضطرب
    و یرزقنو من حیث لا یحتسب

    در رهگذر زمان دویدم
    مظلوم تر از علی ندیدم

    دیده ام از فرق دو تای علی
    وقت نماز است ولای علی

    پدر وقتی اذان میگفت غم داشت
    صدای دلنشینش زیر وبم داشت

    همیشه ذکر مولا بر لبش بود
    که مولا مایه تاب و تبش بود

    پدر میرفت سوی جانمازش
    که بالاتر برد دست نیازش

    پدر می گفت با یک حال غمگین
    اغثنی یا غیاس المثتغیثین…

  7. ammar می‌گوید:

    “«قسم بر انشقاق فرق منشق، زمین خالی مباد از حجت حق؛ خمینی حجت حق در زمین بود، امین دین ختم المرسلین بود؛ خمینی رفت، فرزندش علی هست، خدا را شکر، بر امت ولی هست؛ الا مس ها که در گرد و غبارید، به اکسیر ولایت تن سپارید؛ طلا آنگه طلای ناب گردد، که در هرم ولایت، آب گردد».”

  8. ف. طباطبائی می‌گوید:

    روحشون شاد…

  9. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    قسم بر انشقاق فرق منشق…
    http://www.aparat.com/v/10f1a7123ce854cf89e761d4b36192ce153991

    ساقی امشب باده در دف می کند…
    http://www.aparat.com/v/e137b82387de71c31626536ac08c33ba118544

  10. م.طاهری می‌گوید:

    خدا رحمت کند این بزرگوار و ابوالفضل سپهر را.

    شیعه یعنی بازتاب آسمان

    بر سر نی جلوه رنگین کمان

    از لب نی بشنوم صوت تو را

    صوت‏«انی لا اری الموت‏»تو را

    پرچم زلفت رها در باد شد

    در شمیمش کربلا آغاز شد

  11. م.طاهری می‌گوید:

    الا مسها که در گرد و غبارید

    به اکسیر ولایت دل سپارید

    طلا آنوقت طلای ناب گردد

    که در حرم ولایت آب گردد

    نماز بی ولایت بی نمازیست

    تعبد نیست نوعی حقه بازیست

    ولایت چیست در خون غوطه خوردن

    کلید سینه بر مولا سپردن

    حسین ابن علی در خون شناکرد

    مرا با این حقیقت آشنا کرد

    ولایت بی بلا معنا ندارد

    نجف بی کربلا معنا ندارد

    ولی ظاهر وباطن کجایی

    نقاب از چهرخود کی میگشایی

    بیا موعود هنگام قیام است

    جهان مجذوب یه جو التیام است

    زمان لبریز شوق و انتظار است

    زمین بر رجعتت امیدوار است

    بیا امشب شب قدر است مارا

    علم دار تو در سطح است مارا

  12. حنظله می‌گوید:

    …………………….. در حماسه سرایی فوق العاده است، به نظرم دومی نداشته باشد!
    شادی روحش صلوات!

  13. ستاره خرازی می‌گوید:

    «یکی گوید سراپا عیب دارم، یکی گوید زبان از غیب دارم؛ نمی دانم چه هستم، هر چه هستم، قلم چون تیغ می رقصد به دستم؛ نه دعبل نه فرزدق نه کمیتم، ولیکن خاک پای اهل بیتم».

    انقدر ما این اشعار رو با صدای خودشون شنیدیم که الانم شعرو با صدای خودش شنیدم.

    الا مس ها که در گرد و غبارید، اگر به اکسیر ولایت تن نسپارید؛ الهی به زمین گرم بخورید، دیگم نتونید بلند شید.

    *آن پیرقلندر جمارانی*
    چقدر دلم برای امام، تنگه. دو-سه هفته س خیلی به یادشم، مدام تصویر زیباش تو ذهنمه. دارم برای ۱۴ خرداد لحظه شماری می کنم.

    السلام علیک یا روح الله الموسوی الخمینی، العبد الصالح، المطیع للله و لرسوله، و رحمه الله و برکاته.
    http://sayyedalikhamenei.blogfa.com/cat-9.aspx
    http://www.rasekhoon.net/_WebSiteData/PhotoGallery/Photos/066fb741-85ec-418b-97b0-680b4f0e7713.jpg

  14. باز کنم راز سه مظلومه را…
    فاطمه و زینب و معصومه را…

  15. اسلامی ایرانی می‌گوید:

    خدا رحمتش کنه. چند باری توی مجالس دیده بودمش.
    همیشه چفیه گردنش مینداخت، هیبتی داشت برای خودش.
    با سیدالشهدا محشور بشه انشالا…

  16. بانو می‌گوید:

    خدا رحمتش کنه …

  17. بانو می‌گوید:

    راستی امشب ما مهمون داریم البته کلی به این در و اون در زدیم تا اسم مهمون را به اونا دادند آخه سالهاست ما را میزبانند …
    شهدای گمنام امشب را در شهر ما آبرو می خرند…

  18. دلخون می‌گوید:

    شیعه یعنی پرتویی از نور حق شیعه یعنی ناامیدیها ز خلق

    شیعه یعنی عشق بازی در حرا دست کشیدن از خلایق در خفا

    شیعه یعنی سیر احمد تا احد میم معراج پیمبر سوی حق

    شیعه یعنی امتداد مصطفی هم نوایی با نوای مرتضی

    شیعه یعنی دست بیعت با علی شیعه یعنی سرسپردن با ولی

    شیعه یعنی تیغهایی در نیام انتظاری از برای یک پیام

    شیعه یعنی کوچه های تنگ تنگ ای بر آن دست تجاوز ننگ ننگ

    شیعه یعنی با کبودیها بساز خود بباز اما امامت را نباز

    شیعه یعنی آب، آتش، آینه جان احمد بود جان فاطمه

    شیعه یعنی آب، آتش، آینه چشم حیدر بر جمال فاطمه

    شیعه یعنی آب، آتش، آینه کعبه مدهوش کمال فاطمه

    شیعه یعنی آب، آتش، آینه هستی عالم فدای فاطمه

    شیعه یعنی آب، آتش، آینه مریم عذراء کجا و فاطمه

    شیعه یعنی آب، آتش، آینه آن جمال نیلگون فاطمه

    شیعه یعنی آب، آتش، آینه مرقد بی بازدید فاطمه

    شیعه یعنی پر کشیدن پر شکوه با ولایت سرسپردن همچو کوه

    شیعه یعنی یک طبق آزادگی جان به جان گشتن ز شوق تشنگی

    شیعه یعنی آب حسرت در فرات در کویر تشنگی سوی صلات

    شیعه یعنی دست از پیکر جدا دست در دست ولایت تا خدا

    شیعه یعنی مشک افتاده ز دست “آب کم جو تشنگی آور به دست”

    شیعه یعنی آب را دیدی ولی تشنه بمان مرهم زخم نمک خورده بمان

    شیعه یعنی صبر زینب با عدو آشنایی با ولایت همچو او

    شیعه یعنی تک سوار آخرین ذکر”لا حول” خدای عالمین

    شیعه یعنی از حرم تا قتله گه دیده های پر ز حسرت سوی شه

    شیعه یعنی پرچم افراشته باز مولایم قدم برداشته ؟

    شیعه یعنی خیمه های نا امید دیگر آن خورشید را نتوان بدید

    شیعه یعنی ذکرهای واپسین راضیم من بر رضایت یا معین

    شیعه یعنی عشق بازی با خدا آخرین لبخند سر از تن جدا

    شیعه یعنی سر بروی نیزه ها چشم گریان درون خیمه ها

    شیعه یعنی آیه ی قرآن بخوان ای عمود خیمه، آوازی بخوان

    شیعه یعنی مرهم زخمهای درد عشق با عاشق تومی دانی چه کرد؟

    شیعه یعنی ذکر زیبای خدا ما نمی گردیم از مولا جدا

    شیعه یعنی چهارده نور جلی چهارده نور از انوار نبی

    شیعه یعنی نوح و موسای کلیم دست حاجت سوی رب العالمین

    شیعه یعنی راز گفتن با خدا پله پله تا ملاقات خدا

    شیعه یعنی راضی از رازآفرین بر دولب لبخندی از جنس یقین

    شیعه یعنی گم شدن در کوی دوست هر چه می باشد همه از آن اوست

    شیعه یعنی آشنایی با خدا سجده بر سجاده هایی بی ریا

    شیعه یعنی از شقایق نرم تر خار چشم دشمن بیدادگر

    شیعه یعنی در فضای ایزدی هر دم و هر لحظه باشد مهتری

    شیعه یعنی سر به بالین خدا یک دم از یادش نمی گردم جدا

    شیعه یعنی تشنگی با نام دوست مقصد و مقصود ما دیدار اوست

    شیعه یعنی آفتاب پر فروغ دوری از نیرنگ و تزویر و دروغ

    شیعه یعنی انتظاری پر امید از گناهان دست می باید برید

    شیعه یعنی شعر، شعر انتظار انتظار و انتظار و انتظار

  19. دلخون می‌گوید:

    آقاسی، فارغ از همه افراط و تفریط هایی که در معرفی او می شد، شاعر بود ـبه معنی واقعی اشـ شاعری که از مردم بود، با مردم و شعرش نیز برای مردم. شاید مشکل آقاسی این بود که شعرش کنگره پسند نبود. بزرگ ترین عیبش این بود که شعرش را -هر چند خواص پسند هم بودـ به تکرار، برای مردم خواند،…

    اما برخی شاعران کنگره سرا هرگز نفهمیدند که هنر آقاسی فقط در شعر سرودن نیست، که در مردمی بودن و با مردم بودن است و نمی دانم چرا ما مردم، عادت کرده ایم نخبگان خود را پس از مرگ شان تکریم کنیم، آیا نوعی مرده پرستی نیست؟!

    تمجید و تکریم آقاسی پس از مرگش چه فایده ای دارد؟ آیا آن چنان که در زمان حیاتش از او خوب نگفتیم، او را تحسین هم کردیم؟ شاعرانی که شعرش را ناخودآگاه زمزمه می کردند، آیا به چشم رقیب به او نمی نگریستند؟! آیا عیب جویی های آن ها از او صرفاً به خاطر ضعف شعرش بود، یا این که…؟!

    آقاسی هم شعر خوب داشت هم متوسط! اما چون می دانست باید برای مردمش بخواند و با زبان مردم، شعرهای عالی اش را کمتر خواند و خواص شاید از او نخواستند که شعرهای دیگرش را هم بخواند او می دید که در این روزگار وانفسا باید بخواند:

    «پدرم گفت که ای دخت نکو بنیادم

    زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم!»

    هر چند خواص این شعر را شاهکار ندانند… او شعرش را در خدمت آرمان ها و اهداف عالی اش قرار داده بود شعر برای او ابزار بود نه هدف و اگر می خواست از شعر فقط ارتزاق کند، می توانست برای هر محفل، شعر خاصی بسراید…

    او از ولایت می گفت و غربت شیعه، از چهارده معصوم، از «چارده گیسوی در هم ریخته» و از «چارده نوح به دریا متصل» و «چارده سر، چارده سردار دین» … به همین دلیل شعر او زبان زد جوانان بود و خیلی از شاعران سردرگم و پریشان در وادی عاشقانه سرایی را به صراط مستقیم شعر آئینی هدایت کرد…

    محمدرضا آقاسی رفت و ما هیچ تکانی نخوردیم فقط تأسف خوردیم و در مراسم ختمش شرکت کردیم… آقاسی و آقاسی ها رفتند و می روند و ما هم چنان در تنگنای غفلت و نخوت خود مانده ایم و هنوز در پی آنیم که شعری بسازیم که چنین و چنان باشد و از نظر دیگران و از ما بهتران، شاهکار و جوان پسند و… و ای کاش بفهمیم و باور کنیم که شعر را برای چه و برای که بسازیم و بدانیم که برای رسیدن به این هدف باید از خود نه که از او بگوییم…

  20. سادات می‌گوید:

    خدا رحمتشون کنه. مطمئنم اگه سال ۸۸ زنده بودن ایشونم مثل حسین آقا عمار گونه از ولی دفاع میکردن.
    میشه راهنمایی کنین چطوری میشه آواتار انتخاب کرد؟

  21. آزاد اندیش می‌گوید:

    این منم سرمست عطر بوى سیب/ میهمان خانه‏ ى ابن الغریب

    دل شده مستانه ‏ى ابن الرضا/ مى ‏روم تا خانه‏ ى ابن‏ الرضا
    میلاد امام جواد (ع) بر شما مبارک

  22. سیداحمد می‌گوید:

    سادات؛

    به این سایت مراجعه کنید!
    http://in-my-place.blogsky.com/gravatar.htm

  23. ستاره خرازی می‌گوید:

    چه عکس قشنگی، جاش خالی بود.
    تو گوگل هم سرچ کردم، چنین عکسی ندیدم.
    خیلی زیباست.
    ممنون!

  24. دلخون می‌گوید:

    بی ربط:
    حاجب بروجردی قصیده ای زیبا در مدح امیر المومنین، علی (ع) سرودند که شاه بیت آن این بود:
    حاجب اگر محاسبه حشر با علیست
    من ضامنم که هر چه بخواهی گناه کن!

    همان شب در عالم رویا مولا علی بن ابیطالب (ع) به خواب ایشان آمده و فرمودند:
    اگر چه محاسبه در دست ماست اما اگر اجازه بدهی من بیت آخر شعرت را اصلاح کنم!

    حاجب عرض می کند:

    یا مولا شعر برای شما و در مدح شماست!

    حضرت علی(ع) می فرماید پس بیت آخرت را این گونه بنویس:

    حاجب یقین محاسبه حشر با علیست
    شرم از رخ علی کن و کمتر گناه کن

  25. پاییز می‌گوید:

    درد و دلی با امام عصر والزمان مهدی موعود(عج)؛

    گفتم که از فراقت عمریست بیقرارم
    گفت از فراق یاران من نیز بیقرارم
    گفتم به جز شما من فریادرس ندارم
    گفتا به غیرِ شیعه من نیز کس ندارم
    گفتم که شیعیانت، جَمعَند به یاری تو
    گفتا به چشم گریان، من لحظه میشمارم
    گفتم که ای امامم، از ما چرا نهانی
    گفتا به چشم محرم همواره آشکارم

  26. گمشده می‌گوید:

    «قسم بر انشقاق فرق منشق، زمین خالی مباد از حجت حق؛ خمینی حجت حق در زمین بود، امین دین ختم المرسلین بود؛ خمینی رفت، فرزندش علی هست، خدا را شکر، بر امت ولی هست؛ الا مس ها که در گرد و غبارید، به اکسیر ولایت تن سپارید؛ طلا آنگه طلای ناب گردد، که در هرم ولایت، آب گردد».

  27. سجاد می‌گوید:

    پسرشونم فکر کنم مثل ایشون شعر میگن!!

  28. این عکس “آقاسی” رو تصویر زمینه گوشیم کردم… این روزا اضطراب کنکور آرامش نمی ذاره… ولی تا چشمم به این چهره که “خنده ای با تامل عمیق” نهفته درونش میفتد، حالی به حولی می شوم…!

  29. حسین می‌گوید:

    سلام علیکم… خدا قوت…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.