ارباب رجوع دفتر شما رئیس جمهور شد

تقدیم به استاد قدیمی ام «حاج کاظم روزنامه ها» سردبیر دیرین روزنامه وزین «رسالت»

سلام جناب محمدکاظم انبارلویی یا «حاج کاظم روزنامه ها» که وقتی این تعبیر را به شماری از دوستان مطبوعاتی گفتم، جملگی صحه گذاشتند که تعبیر درستی است الحق. گفتند؛ قشنگه! قبل از شروع، برای اینکه بدانی اهل مرامم، می خواهم اول نفری باشم که اولین سالگرد درگذشت پدرتان ابوالشهیدین محمدصادق و محمدمسعود را تسلیت عرض می کند. البته خیلی هم تسلیت ندارد. هم الان مرحوم حاج صفر، کنار ۲ شهید بهشتی، آبروها دارد پیش سیدالشهدا. نمی ارزد آدم بمیرد، اما ارباب را روسفید ببیند؟! پدر شما، پدر ۲ شهید است؛ شوخی نیست. شما برادر ۲ شهیدی. عنوانی که حتی با سردبیری روزنامه ای در قامت رسالت نیز قابل قیاس نیست. کاش از اخوی ها بخواهی، هنگام «سلام بر حسین» ما زمینی ها را فراموش نکنند.

استاد! از عرش بگذار به فرش بیایم با اتوبوسی از خاطرات. روزگار فتنه به «وطن امروز» دادم، متن «چهارشنبه اتوبوسی که ما را آورد راهپیمایی…». متنی که خیلی گرفت! چه بسیار سایت و خبرگزاری و روزنامه و هفته نامه که با هم همه جور اختلاف سلیقه داشتند، اما جملگی «من مستاجر نیستم؛ خانه ام بیت رهبری است» را کار کردند. یادش به خیر! در تحریریه وطن امروز، نشسته بودم به تورق روزنامه ها که دیدم در صفحه ۲ روزنامه رسالت، شما هم کارش کرده اید. بال درآوردم از خوشحالی. اسمم را هم زده بودی پای مطلب، اما اسمی از «وطن امروز» نبرده بودی. بیم داشتم به بچه های وطن گران بیاید، که سردبیر گفت: اصلا تو مال رسالتی. ما با حاج کاظم، این حرفها را نداریم. دست بر شانه ام گذاشت رضا شکیبایی و گفت: برو پز بده حاج کاظم مطلبت رو کار کرده. همچین افتخاری رو به هر کسی نمی ده ایشون! گفتم: به «لویی» هم اگر باشد، فرانسه ۱۸ لویی دارد، جمهوری اسلامی یک انبار لویی!!

استاد! چون شما اگر اساتیدی نداشتم، قلم زنی ممکن نبود. روزی در آسانسور روزنامه، که آن زمان در خیابان ویلا بود، که مثل همیشه پشت گوش تان خودکار بیک آبی بود، که باز هم پشت کفش تان خوابیده بود، گوشم را گرفتی و با همان لهجه ناز قزوینی(گزوینی!) گفتی: می خواهی نویسنده شوی، باید ۲۰۰ صفحه بخوانی و ۲ کلمه بنویسی! بعد گفتی: عکست را بده، می خواهم بزنم صفحه یک روزنامه! گفتم: زود نیست؟ گفتی: جنبه اش را داشته باش!

استاد! سال ۸۰ بود که از این روزنامه به آن روزنامه آواره بودم برای کار. از نوشته هایم در «کیهان» تعریف کردی و گفتی: اینجا نیز می توانی بنویسی. اسم ستونم شد «شبیه طنز». یاد جمعه هایی که بعد از نماز، تا دفتر رسالت پیاده گز می کردیم به خیر! یک بار متنی نوشته بودم علیه چریک پیر اصلاحات. خندیدی و گفتی: خنده دار است اما کمی غیر اخلاقی است! کارش نکردی و آیه بالای لوگوی رسالت را خواندی و گفتی: رسالت، دغدغه اخلاق دارد، نه دغدغه سر و صدا. باری بچه های تفحص، شهید آورده بودند؛ گمانم ۳۰۰ تا. بردی مرا اتاقت و گفتی: قلمت را به طرف قبله بگیر، از خدا بخواه درش نمک بریزد، بعد بنشین و برای شهدا بنویس. گفتی: به خدا بگو؛ خدایا! این قلم داره خرج انقلاب اسلامی می شه، نمکش با خودت!

استاد! خوب یادم هست روزی بهاری، همراه محمدرضا کائینی منتظر بودیم جلسه شورای سردبیری روزنامه تمام شود و بیاییم اتاقت. بیرون نشسته بودیم که ناگهان سر و کله محمود احمدی نژاد پیدا شد. هنوز شهردار تهران نشده بود، چه رسد به رئیس قوه مجریه ایران! آمده بود تو را ببیند، البته نوبتش بعد از من و کائینی بود! ما جلوتر بودیم! خوشم می آید از آدم هایی که صندلی شان عوض می شود، اما خودشان نه! تو که حتی صندلی ات هم عوض نشده این همه سال! روزنامه و روزنامه نگاری خودش موضوعیت دارد، نردبان نیست! طرفه حکایت را ببین استاد! اینک محمود احمدی نژاد خودش را اصول گرا نمی داند! خوب یا بد، اگر کسی پیدا شود و بگوید؛ محمود احمدی نژاد، صندلی هایش را مدیون اصول گرایان، بلکه جناح راست است، گزاره قابل اثباتی است!! حیف نکنم قلم را.

استاد! به این توپی نشده بود ریشم؛ پر از جای خالی بود، تنک بود که دستم را گرفتی و پا به پا بردی. خدا می داند چقدر از شما چیز یاد گرفته ام. روزنامه نگاری محل «اسم» است و مخل «گمنامی»، اما شما نشان دادی که می شود حتی در این عرصه، گمنام بود و مخلصانه و بی سر و صدا کار کرد و اخلاق را مراعات کرد. من نمی دانم روزنامه رسالت، دقیقا ارگان کجاست و برایم مهم نیست، اما حاج کاظم روزنامه ها، ارگان اخلاق مداری در راه پر خطر روزنامه نگاری است. ارگان تقوا، تواضع، محبت، و بصیرت، البته منهای آفاتش! شما نشان دادی که می شود حرفهای مهم زد، اما کلاس نگذاشت و بی ریا بود. استاد! در عرصه مطبوعات کشور، «فقدان قلم» بیداد می کند. اینترنت، کار خبررسانی و روزنامه نگاری را آسان کرده، اما قلم را بی رحمانه از اهالی مطبوعات، گرفته. بیم دارم کار در روزنامه، از یک «هنر»، به یک «شغل» فرو بکاهد و روزنامه، بشود «اداره» بی «اراده». بیم دارم صرف نظر از خط مشی، «کارت زدن» غلبه پیدا کند در روزنامه های ما، بر «قلم زدن». روزنامه نگاری شعبه ای از کار نویسندگی است. روزنامه نگار، دقیقا مثل یک رمان نویس، باید اهل هنر بداند خودش را. ابزار روزنامه، بیم دارم قلم نباشد و محدود در اینترنت بماند. باز هم صرف نظر از خط مشی، می ترسم که بوی همه چیز، من جمله سیاست بدهند روزنامه های ما، اما خالی از عطر هنر باشند. استاد! در چنین زمانه ای که «فقدان قلم» در روزنامه و روزنامه نگاری کاملا مشهود است، کم پیش می آید قلمی را «صاحب سبک» ببینم. سرخوشم که شما برای خودت در قلم زنی، سبکی اختیار کرده ای. در عصری که فلان روزنامه، فقط می خواهد حال بهمان خط سیاسی را بگیرد و بهمان روزنامه، تنها کارش گرفتن حال فلان خط سیاسی است، آنچه بیش از همه احوالش پریشان می شود، نه خط و خطوط سیاسی، بلکه «خط قلم» است. الحمدلله محمدکاظم انبارلویی، قلم خود را از این دعوا بیرون کشیده، و اگر چه در این دعوا، حتما و قطعا بی داعیه نیست، اما اجازه نداده سیاسی نویسی، آفت نوشته هایش، و رهزن سبک ساده و بی پیرایه قلمش شود. من از آن رو شما را «صاحب سبک» در قلم روزنامه نگارانه می دانم که این روزها بسیار کم پیش می آید سطور آغازین نوشته ای را بخوانم و بدون نگاه به نام نویسنده، فقط از نوع قلم، پی به نام قلم زن ببرم. در این باب، شما در ردیف استثناهایی. شرط است که صاحب سبک را گمان نکنی به پیپ کشیدن و پاپیون بستن و حلقه ادبی داشتن است. از این اداها که بگذریم، قلم شما در روزنامه رسالت، سبک دارد. فی المثل، یادداشت های حوزه نفت شما که به شدت اقتصادی است، یا نقدهای قدیمی تان به سروش که به شدت سیاسی فلسفی است، عینا با همان قلم نوشته شده که در حوزه مسائل روز و آشکار و ملموس برمی دارید و سرمقاله می نویسید. قلم شما واضح است و دارد داد می زند که قلم شماست؛ سوژه می خواهد هر چیزی باشد. خیلی روان، کمی تا قسمتی شفاهی، خیلی ساده، حتی کمی عامیانه، جملاتی راحت، و کلماتی آسان، مشخصه های خاص قلم شماست. ناظر بر این تعریف، یک بار به بچه های وطن گفتم: اگر امام خمینی می خواست روزنامه نگار شود، از حیث «سبک قلم» شبیه حاج کاظم روزنامه ها می نوشت. سادگی، از جمله صفات امام است که کم بیان می شود!

استاد! سواد یک دکتر به نسخه اش است و سواد یک مهندس به فنی که فراگرفته. من نمی دانم مدرک شما چیست و در چه حوزه ای است، اما قلم روزنامه نگار باید «سواد» داشته باشد و این سواد، فی نفسه دارای موضوعیت است. «سواد قلم» به مدرک و کاغذ نیست؛ علم، هنر، هوش، یا تجربه ای است که قلمی دارد و قلمی ندارد. بعضی ها بعضی نویسنده ها را بی سواد می خوانند، اما قلم نویسنده های صاحب سبک، خود، مصداق سواد است. سواد یک روزنامه نگار، قبل از هر چیز، «سواد روزنامه نگاری» است. روزنامه نگاری، سطحی نویسی نیست، بی عمق نیست، بلکه رمانی است که در قالب یک خبر، یک مقاله یا یک گزارش عرضه می شود. البته اگر عالیجناب اینترنت، مترادف با «شعر» نکند این تعابیر را!

استاد! «اصیل گرایی» بسی مهم تر از «اصول گرایی» است. در روزگاری که اصلاح طلب زیاد داریم و اصول گرا مثل نقل و نبات، به من بگو؛ «اصالت» کجاست؟! اگر شما در شمار دوم خردادی ها هم بودی، من باز همین چیزها را درباره ات می نوشتم، چرا که دوم خردادی بودن، گناه نیست. گناه این است؛ اصول گرا باشی اما آدم نباشی! یا دوم خردادی باشی، اما آدم نباشی! شما آدمی استاد! هنر انقلاب اسلامی به پرورش آدم است.

استاد! اگر شما لطف کنی و به من بگویی که اصول گرایان دقیقا چند جبهه هستند و در بهارستان چند فراکسیون دارند، به شما خواهم گفت: اینها را انقلاب اسلامی بار نیاورده، بزرگ شده هوای نفس خویش اند! قلم شما «ارگان اصالت» است؛ چه اهمیتی دارد روزنامه «رسالت» ارگان کجا باشد؟!

استاد! ممکن است خواهش کنم که به من نگویی؛ جریان اصول گرایی، ارگان انقلاب اسلامی است؟! آیا ممکن است یک «فریاد واحد»، این همه حلقوم مختلف، بلکه متضاد و قهر و لجوج و بی مهر داشته باشد؟! بیم دارم فرمان «اتوبوسی که چهارشنبه ما را آورد راهپیمایی» بیفتد دست جماعتی که چپ کرده اند در پیچ تاریخ! «چاه پیمایی»… «جاه پیمایی» که نمی خواهیم بکنیم؟!

استاد! ۱۰ سال پیش درون اتوبوس خط طالقانی، ایستاده بودم مثل خیلی ها! توی اون همه شلوغی اتوبوس، دست یکی «رسالت» دیدم. خوشحال شدم که یکی هم نوشته های ما را می خواند. رفتم جلو، ببینم کیست! دیدم شمایی! از آن سالها، سالیانی گذشت. ارباب رجوع دفتر شما، رئیس جمهور شد!

استاد! خودمان خواننده نداشته باشیم، آیا شرف ندارد که مردان سیاست مان، اصول گرا باشند، اما «اصیل» نباشند؟! کاش می شد عمومی می گفتم که اصول گرای غیر اصیل، چگونه آدم انقلاب اسلامی را خر احزاب می خواهد… پشت در دفترتان، ۱۰ سال بعد از احمدی نژاد، نوبتی هم که باشد، نوبت من است! استاد! الذین یبلغون رسالات الله و یخشونه و لا یخشون احد الا الله و کفی بالله حسیبا. وطن امروز/ ۸ خرداد ۱۳۹۱

این نوشته در صفحه اصلی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. سیداحمد می‌گوید:

    بسم الله…

  2. آذرخش می‌گوید:

    تیتر رو دیدم گول خوردم.
    خیال کردم مطلب آپ شده!
    🙂

  3. ف. طباطبائی می‌گوید:

    چه تیتر جالبی!!
    منتظریم…

  4. سیداحمد می‌گوید:

    حسین قدیانی… همیشه متفاوت و شیک!

  5. قاصدک منتظر می‌گوید:

    حاج محمد کاظم انبارلویی!

  6. نجوا می‌گوید:

    ده- نه-هشت-هفت-شش- پنج …………………… منتظرم ها……………..

  7. سیداحمد می‌گوید:

    دوستان محترم؛

    تا دقایقی دیگر این متن به روز می شود…

  8. سیداحمد می‌گوید:

    احسنت به این ادب و شعور و معرفت…

  9. آذرخش می‌گوید:

    …………………………………………………..
    داداش حسین، خدا قوت!

  10. به جای امیر می‌گوید:

    چوپان دروغگو (گفت و شنود)

    گفت: سایت جرس- حلقه ماسونی لندن- با عصبانیت خطاب به سران فتنه نوشته است بالاخره ادعای شما اصلاح طلبان که در انتخابات سال ۸۸ تقلب شده است، راست بود یا دروغ؟!
    گفتم: حالا سایت جرس چکار به این کارها داره؟
    گفت: نوشته اگر راست می گفتید که تقلب شده چرا در انتخابات مجلس شرکت کردید و اگر دروغ می گفتید، چرا ما را در آمریکا و اروپا آواره و بدبخت کردید؟!
    گفتم: خب! حرف حساب زده!
    گفت: از آنها پرسیده، به خاطر دروغگویی خود شرمنده نیستید؟!
    گفتم: دروغگویی کارشونه، عارشون نیست. چوپان دروغگو می خواست استخدام بشه ازش پرسیدند اسمت چیه؟ گفت؛ دهقان فداکار!

  11. سیداحمد می‌گوید:

    «من مستاجر نیستم؛ خانه ام بیت رهبری است»

    “اما خدایی عجب متنی بودها!”

  12. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    ۲۲۶* حضرت امام سجاد علیه السلام:

    حق استاد تو این است که بزرگش دارى و محضرش را محترم شمارى و با دقّت به سخنانش گوش بسپارى…

    (من لایحضره الفقیه، ج۲،ص ۶۲۰)

  13. شیدا می‌گوید:

    خواندن متون فوق العاده شما به تلخى انتظارش مى ارزد. صد البته.

  14. آذرخش می‌گوید:

    ممنون از سلاله،
    بابت کامنت های همیشه قشنگش.

  15. سیداحمد می‌گوید:

    “حیف نکنم قلم را”

    دقیقا! حیف نکنید قلم زیبایتان را…

    “خدایا! این قلم داره خرج انقلاب اسلامی می شه، نمکش با خودت!”

    فدای خدا بشم که…
    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    دوستان محترم؛

    تا دقایقی دیگر، این نوشته به شکل کامل، آپ می شود.

  16. مرتضی می‌گوید:

    ممنون!
    پس ادامشو کی میزارید؟
    منتظرم…

  17. سیداحمد می‌گوید:

    “در عرصه مطبوعات کشور، «فقدان قلم» بیداد می کند.”

    خیلی قبول دارم این حرفتان را؛
    واقعا خیلی کم پیش می آید مطلبی را در روزنامه ای با لذت بخوانم! لذت که هیچ؛ حتی کم پیش می آید مطلب در حدی باشد که مخاطب را ترغیب کند برای رسیدن به خطوط پایانی!

  18. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    “استاد! خوب یادم هست روزی بهاری، همراه محمدرضا کائینی منتظر بودیم جلسه شورای سردبیری روزنامه تمام شود و بیاییم اتاقت. بیرون نشسته بودیم که ناگهان سر و کله محمود احمدی نژاد پیدا شد. هنوز شهردار تهران نشده بود، چه رسد به رئیس قوه مجریه ایران!”

    این متن در ذهنم تداعی شد.

    http://www.ghadiany.ir/?p=9304
    ای بابا!!

  19. سیداحمد می‌گوید:

    “بیم دارم فرمان «اتوبوسی که چهارشنبه ما را آورد راهپیمایی» بیفتد دست جماعتی که چپ کرده اند در پیچ تاریخ!”

  20. قاصدک منتظر می‌گوید:

    کاش… هنگام «سلام بر حسین» ما زمینی ها را فراموش نکنند.

    گاهی نوشته از دست نویسنده درمی رود و درمی نوردد فضا را.

    خوشم می آید از آدم هایی که صندلی شان عوض می شود، اما خودشان نه!

    می شود حرفهای مهم زد، اما کلاس نگذاشت و بی ریا بود.

    بیم دارم کار در روزنامه، از یک «هنر»، به یک «شغل» فرو بکاهد و روزنامه، بشود «اداره» بی «اراده».

    در عصری که فلان روزنامه، فقط می خواهد حال بهمان خط سیاسی را بگیرد و بهمان روزنامه، تنها کارش گرفتن حال فلان خط سیاسی است، آنچه بیش از همه احوالش پریشان می شود، نه خط و خطوط سیاسی، بلکه «خط قلم» است.

    «سواد قلم» به مدرک و کاغذ نیست؛ علم، هنر، هوش، یا تجربه ای است که قلمی دارد و قلمی ندارد.

    «اصیل گرایی» بسی مهم تر از «اصول گرایی» است.

    خودمان خواننده نداشته باشیم، آیا شرف ندارد که مردان سیاست مان، اصول گرا باشند، اما «اصیل» نباشند؟!

  21. شیدا می‌گوید:

    گناه این است که اصولگرا باشى، ولى آدم نباشى!
    آیا ممکن است یک فریاد واحد این همه حلقوم متضاد و قهر و لجوج و بى مهر داشته باشد؟
    اینها را انقلاب اسلامى بار نیاورده. بزرگ شده نفس خویش اند.

    واقعا همین طور است.
    این بغض هاى فروخورده داشت خفه مان می کرد.
    کاش آنها که بدجورى صندلى هاشان تعویض شده، بخوانند و بیش إز این دل دوستداران انقلاب اسلامى را نشکنند.
    این قلم و توان آن باید خرج انقلاب هاى اسلامى در منطقه و جهان شود، نه خون چکان نامردمى خودى ها.
    خدایا! این قلم و صاحبش را در درع حصینه خود حفظ کن.

  22. عمار می‌گوید:

    “پشت در دفترتان، ۱۰ سال بعد از احمدی نژاد، نوبتی هم که باشد، نوبت من است!”
    آخ جون!!! چه شود!!!

  23. سنگربان می‌گوید:

    درست نوشتن بهتر از قشنگ نوشتن یا به اصطلاح بازی با کلمات؛
    بعضی ها خودشونو هلاک می کنند یه متن بنویسن، در صورتی که مخاطب به خوبی این قضیه رو درک می کنه…
    چیزی که خیلی هارو اینجا جمع کرده، همین درک درست از حوادث و منصفانه نوشتن
    نویسنده است، همرا با قلم زیبا و نمکی…

  24. ف. طباطبائی می‌گوید:

    **یا ذالجلال و الاکرام**

  25. ف. طباطبائی می‌گوید:

    خوندنی بود.
    هم ذکر خاطراتتون جالب بود و هم نکاتی که به زیبایی بیان کردید.
    خدا قوت آقای قدیانی.

  26. مرتضی رضایی می‌گوید:

    حسین قدیانی! در مورد هر چیزی قلم می زنی، گل می کاری.
    اونقدر در جمله بندی و استفاده از کلمات مهارت داری که منه معمولا خاموش رو به حرف میاری.

    ما به آقای انبارلویی عزیز هم ارادت ویژه داریم.
    خدا حافظ و نگهدار شما سربازان ولایت باشد.

  27. مریم می‌گوید:

    بابا هنرمند!
    من کلاس پنجم بودم بهتر از تو انشا می نوشتم، تعبیرای کودکانه بارن بهاری و بهار بارانی و هی جای کلماتو عوض کردن که آنقد ادعا نداره پسرک.

  28. حنظله می‌گوید:

    “خدمت ناشناخته، قیمت پیدا می کند”

    {شهید ضابط}

  29. حنظله می‌گوید:

    ادای دین، درد و دل و گپ خودمانی یا هر چه که نامش را بگذاریم، متن قشنگی بود!
    خوشم می آید از این جور نوشته هایتان!

  30. بهنام می‌گوید:

    همان لهجه ناز قزوینی(گزوینی!)
    !!!!!!!!!!!!!!!!!!
    !!!!!!!!!!!!!!
    !!!!!!!!!!
    !!!!!!
    !!
    !

  31. ساندیس خور می‌گوید:

    سلام! قلم زیبایی دارید، حال کردم.
    ما چادر سیاه که به تن میکنیم مثل کلاغ سیاه میشیم!
    http://amin-davari.blogfa.com/
    بسیار جالب… دانلود کنید.

  32. دانشگاه مضر می‌گوید:

    سلام بر حسین قدیانی و افسران جنگ نرم
    به داد ما دانشجویان دانشگاه مفید برسید.
    اینجا انقلاب را سر می برند
    اما ما همچنان داد؛ میزنیم
    mofidonline.ir

    rhoda.ir

  33. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    “اعلام لیست مساجد برگزار کننده اعتکاف استان تهران”

    http://www.tebyan-tehran.ir/n.aspx?n=13910302015
    ___________
    خوب است همه ما در همه ایام زندگی دمی هم به جای این و آن، و فلان حزب و بهمان گروه متحد شویم با خدا. اصلا چه خوب است بیاییم و عضو حزبی شویم که نفر اولش خداست؛ حزب الله. این “حزب الله” هم از آن واژه های مظلوم روزگار است. می گفتند عده ای که بعد از روی کار آمدن جمهوری اسلامی، “دولت دینی” خواه ناخواه باعث برخی زدگی ها می شود و منجر به دین زدگی می شود. منکر برخی مظاهر بی دینی در جامعه نیستم، اما مقصر این مظاهر بی بند و باری را، قطعا آنچه “جمهوری اسلامی” می خوانمش نمی دانم. اصلا نمی خواهم بگویم که دولت -شامل قوای ۳ گانه- در این باب بی تقصیرند که اتفاقا بیشترین قصور در این حوزه گردن مسئولین است، لیکن از آن سو مگر می توان منکر این شد که موج رو به اوج مقدساتی از قبیل همین اعتکاف در میان نسل جوان، دلیلی جز “جمهوری اسلامی” دارد؟ خوب است اهل هنر، نویسنده ها، جماعت طراح و فیلم نامه نویس و کارگردان و اهل تئاتر، غفلت نکنند از اعتکاف. به خصوص کسانی که کار “مستند” می کنند، لازم است سر دوربین خود را “ایام البیض” بچرخانند طرف خانه خدا و فرض است بر ایشان که عارفانه ترین جلوه دین داری و خدا محوری نسل جوان را با زبان هنر بیان کنند.
    “قطعه۲۶/ ۱۸ خرداد ۹۰”

  34. سلام؛
    ” استاد! «اصیل گرایی» بسی مهم تر از «اصول گرایی» است. در روزگاری که اصلاح طلب زیاد داریم و اصول گرا مثل نقل و نبات، به من بگو؛ «اصالت» کجاست؟! ”
    احسنت داداش حسین! عجب سخنی.
    اصالت را باید در کوی ولایت و شهادت جستجوکرد.

    تازه ترین شماره امتداد منتشرشد:
    http://www.emtedadmags.com/index.asp?Mag=2

  35. گمشده می‌گوید:

    تو عکس، خودکار بیک آبی پشت گوش استادتون نیست؛ چرا؟

  36. مجنون می‌گوید:

    استاد! ۱۰ سال پیش درون اتوبوس خط طالقانی، ایستاده بودم مثل خیلی ها! توی اون همه شلوغی اتوبوس، دست یکی «رسالت» دیدم. خوشحال شدم که یکی هم نوشته های ما را می خواند. رفتم جلو، ببینم کیست! دیدم شمایی!

  37. واقعا عالی بود.

    در عرصه مطبوعات کشور، «فقدان قلم» بیداد می کند. اینترنت، کار خبررسانی و روزنامه نگاری را آسان کرده، اما قلم را بی رحمانه از اهالی مطبوعات، گرفته. بیم دارم کار در روزنامه، از یک «هنر»، به یک «شغل» فرو بکاهد و روزنامه، بشود «اداره» بی «اراده».

    درد دل دلسوزان مطبوعات.

  38. روزنامه نگاری شعبه ای از کار نویسندگی است. روزنامه نگار، دقیقا مثل یک رمان نویس، باید اهل هنر بداند خودش را. ابزار روزنامه، بیم دارم قلم نباشد و محدود در اینترنت بماند. باز هم صرف نظر از خط مشی، می ترسم که بوی همه چیز، من جمله سیاست بدهند روزنامه های ما، اما خالی از عطر هنر باشند.

  39. ستاره خرازی می‌گوید:

    متن کامل سخنرانی سعیدقاسمی دربزرگداشت عملیات‌بیت المقدس+صوت
    http://rajanews.com/detail.asp?id=127585

  40. ستاره خرازی می‌گوید:

    عکس:اتفاق نظر امام(ره)و رهبرانقلاب درباره جمعیت صدوپنجاه میلیونی
    http://rajanews.com/detail.asp?id=127610
    چرا «روزهای زندگی» را باید دید؟/۵
    http://rajanews.com/detail.asp?id=127620
    http://www.asr-entezar.ir/entezar/wp-content/uploads/emam-khomeini-18.jpg

  41. باران313 می‌گوید:

    سلام بعد مدت ها!
    آقای مبصر چطوری آواتار بگذاریم‌؟
    آفرین داداش حسین بچه بسیجی ها، اما ما بسیجی نیستیم.
    یا علی

  42. سیداحمد می‌گوید:

    باران ۳۱۳؛

    ایمیل بسازید و سپس به این آدرس مراجعه کنید!
    http://in-my-place.blogsky.com/gravatar.htm

  43. دلخون می‌گوید:

    دوستان آنقدر تعریف نکنید و به به نگید.

    بابا بذارید متن رو بخونیم. همش حواسم پرت میشه.

  44. saeghee می‌گوید:

    سلام
    خدا قوت؛ ساختار نوشته هاتون محکم و زیباست…

  45. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    داداش حسین!

    قلمت را به طرف قبله بگیر،
    از خدا بخواه درش نمک بریزد،
    بعد بنشین و برای شهدا بنویس…
    .
    .
    شما پسر شهیدی. کاش از پدر بخواهی، هنگام «سلام بر حسین» ما زمینی ها را فراموش نکنند…

  46. دلخون می‌گوید:

    http://www.ali591.blogfa.com/post/233

    چاره کار، توقف مذاکرات (یادداشت روز) حسین شریعتمداری

    دوستان بخونید. مطلب خواندنی هست.

  47. فعال سایبر می‌گوید:

    داداش!
    قیافه اون موقع هات بیشتر شبیه بچه بسیجی ها بوده. الان شبیه شعرایی. ریش کوتاه تر بیشتر بهت میاد تا توپی! دوست داریم حسین!

  48. سیداحمد می‌گوید:

    دوستان محترم؛

    نظر جناب محمدکاظم انبارلویی درباره این متن که در تماس تلفنی به داداش حسین گفتند…

    یک: تشکر بابت گرامی داشت یاد پدر شهیدان انبارلویی

    دو: نقد به قسمت هایی که از ایشان تعریف شده بود.

    سه: بیان این مزاح که فی الحال باید از خدا بخواهی اندکی شکر در قلمت بریزد!

    چهار: آرزوی سلامتی برای بچه های روزنامه وطن امروز و وبلاگ قطعه ۲۶

  49. میلاد پسندیده می‌گوید:

    چند بار خوانده باشم خوب است؟!
    خیلی خیلی… بسیار بسیار… فراوان فراوان…
    نمی توانم صفتش را پیدا کنم…
    اما مدتیست انتهای متن هایتان جملاتی می نویسید که نمی دانم منظورتان همانی است که من می فهمم؟!

    آهان… صفتش پیدا شد!
    این متن در حد حسین قدیانی بود!!

  50. سیداحمد می‌گوید:

    دوستان محترم؛

    به زودی از کتاب «ماشاء الله حزب الله» رونمایی خواهد شد. داداش حسین این کتاب را به ناشر جدیدی داده اند. در این باره حتما اطلاع رسانی خواهد شد.

  51. میلاد پسندیده می‌گوید:

    نمی دانم چه چیزی در این متن هست که اینقدر خواندنی اش می کند! شایدم حال من زیادی خوش است و یا شاید: «حیف نکنم قلمم را»!

  52. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    در واقع، جناب انبارلویی در مورد “سه”، می خواهند بگویند:

    … فی الحال باید از خدا بخواهی جای «فلفل»، اندکی شکر در قلمت بریزد!!

  53. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    داشتم متن “… و «سکینه» شد اسمی بی کلاس” را چندباره می خواندم و بعدش آمدم برای خواندن مجدد این متن، آن اوایل متن به ذهنم رسید که ابوالشهیدین حاج صفر، چه اسامی قشنگی برای فرزندان شان انتخاب کرده بودند.
    محمدمسعود
    محمدصادق
    محمدکاظم

    روحشان شاد…

    متن خیلی دلنشینی است. گاهی درباره متن های قطعه، بعضی چیزها آنقدر واضح است که از کنارش می گذریم و بیانش نمی کنیم؛ عنوان تیتر خیلی زیبا بود و ظریف.

  54. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    «الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ یَخْشَوْنَهُ وَ لا یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللَّهَ وَ کَفی‏ بِاللَّهِ حَسِیباً»

    کسانی که پیام ‏های الهی را ابلاغ می ‏کنند و از خدا می‏ ترسند و از هیچ کس جز خدا بیم ندارند، و خداوند برای حسابرسی کافی است.

    (احزاب/۳۹)

  55. آذرخش می‌گوید:

    کاملا موافقم با اینکه در عرصه مطبوعات شدیدا ضعف قلم داریم.
    علتش هم اینه که چه کسایی که درس این رشته رو خوندن و چه کسایی که با تجربه اسم و رسمی به هم زدن بعد از مدتی پر می شن از ادعا.
    می شن عقل کل و دیگه نه مطالعه ای رو برای خودشون لازم می بینن نه هیچ اقدامی برای پیشرفت.
    برای همین همون یه ذره هنر، اطلاعات و دانشی رو هم که دارن به مرور کپک می زنه.
    برای اینه که توصیه “می خواهی نویسنده شوی، باید ۲۰۰ صفحه بخوانی و ۲ کلمه بنویسی!” در قاموسشون هیچ جایی نداره.
    اما کسایی که دنبال پیشرفت و کسب علم هستن و کسایی که اساتید واقعی این حوزه هستن باید مدام با مشکل روبرو باشن…

    متن خیلی زیبایی بود داداش حسین.
    خدا قوت.

  56. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    جمهوری اسلامی یک انبار لویی دارد، اما فقط یک «حسین قدیانی»…!!

  57. آذرخش می‌گوید:

    حالا یه چیزی بگم بخندید!
    البته می گم و فرار می کنم.
    مصاحبه حاج صادق چی شد؟
    😀

  58. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    ۲۲۷* حضرت امام باقر علیه ‏السلام در مسجد نشسته بودند، مردى از آن جا گذشت. یکى از همنشینان حضرت، عرض کرد: به خدا من این مرد را دوست دارم. امام علیه ‏السلام فرمود: پس به او اعلام کن؛ چرا که دوستى را پایدارتر و الفت را بیشتر می ‏کند.

    (بحار الانوار، ج۱، ص۱۸۱)

  59. به جای امیر می‌گوید:

    جغرافیا (گفت و شنود)

    گفت: خانم آنگلا مرکل صدراعظم آلمان هنگام بازدید از یک مدرسه در برلین بدجوری به جدول زد!
    گفتم: چطور مگه؟!
    گفت: سر کلاس درس جغرافیا، معلم برای تشویق بچه ها از خانم مرکل می خواهد که شهر «برلین» را روی نقشه نشان بدهد و خانم مرکل به جای «برلین» انگشتش را روی «مسکو» می گذارد!
    گفتم: یعنی جای پایتخت کشوری را که خودش هم صدراعظم آن است نمی داند؟!
    گفت: حالا همین خانم مرکل می خواهد در گروه ۱+۵ درباره برنامه هسته ای ایران نظر بدهد! عجب دنیای شلم شوربایی شده!
    گفتم: یارو به دوست خل و چلش میگه؛ چطوره برای تعطیلات بریم دور دنیا؟ و دوستش میگه؛ نه! بریم یه جای دیگه!

  60. سیداحمد می‌گوید:

    میلاد؛

    طرح های اخیرت خیلی خوب شدن، خصوصا پوستر کوچه…

  61. سلام داداش حسین
    واقعا باید دست اون استادی که همچین شاگردی را تربیت کرده بوسید.
    کاش شما هم یه سری آموزش های اولیه روزنامه نگاری و مقاله نویسی برای بچه های قطعه ارائه میدادید
    یا علی
    التماس دعا

  62. پاییز می‌گوید:

    سلام
    ممنون، واقعا عالی بود، مخصوصا این جمله، که به قول بچه ها گفتنی، بدجوری چسبید؛
    استاد! اگر شما لطف کنی و به من بگویی که اصول گرایان دقیقا چند جبهه هستند و در بهارستان چند فراکسیون دارند، به شما خواهم گفت: اینها را انقلاب اسلامی بار نیاورده، بزرگ شده هوای نفس خویش اند!…
    استاد! ممکن است خواهش کنم که به من نگویی؛ جریان اصول گرایی، ارگان انقلاب اسلامی است؟! آیا ممکن است یک «فریاد واحد»، این همه حلقوم مختلف، بلکه متضاد و قهر و لجوج و بی مهر داشته باشد؟!

  63. در جست و جو می‌گوید:

    داداش حسین! راسته که آقای مهدی محمدی از کیهان کلا رفته اند؟

  64. آزاد اندیش می‌گوید:

    سلام به همه هنرمندان اهل قلم

    متوجه این جمله نشدم: “پشت در دفترتان، ۱۰ سال بعد از احمدی نژاد، نوبتی هم که باشد، نوبت من است!”

  65. آزاد اندیش می‌گوید:

    بله! اگر شما هم می خواهید رئیس جمهور شوید، ان شاءالله موفق باشید؛ ما هم ستاد تبلیغاتی می شیم 🙂

  66. ف. طباطبائی می‌گوید:

    **یا قاضی الحاجات**

  67. حسن می‌گوید:

    مراقب باش وقتی رئیس جمهور شدی، طوری نشه که اگه کسی خواست یادی از شما کنه بگه… بی خیال… حیف نکنم قلم را…

    راستی حسین قدیانی!! چرا قلمت بی انصاف شده تازگیا… حالا دیگه نوشتن که نه… ذکر خاطره ای از رئیس جمهور باعث حیف شدن قلم میشه؟؟؟ رئیس جمهوری که بقول شخص آقای من و شما در زمان ایشون ولی فقیه بسط ید بیشتری پیدا کرد… یه روزی باید با چراغ دنبال همچین شخصی بگردیم… راستی دکتر که از مشایی دل نکند، شما آقایی کن، بی خیال این سید احمد مجیزگو شو…

    البته در این که بنده خر سادات می باشم، تردید نداشته باشید…

  68. مجنون می‌گوید:

    این قسمتشو گل گفتی حسن جون:
    راستی دکتر که از مشایی دل نکند، شما آقایی کن، بی خیال این سید احمد مجیزگو شو…

  69. مرتضی رضایی می‌گوید:

    آقای قدیانی!

    این حسن آقا و مجنون درست میگن!!
    بیخیال سید احمد بشید. اصلا چه معنی داره سیداحمد بعد از این همه وقت هنوز هم مثل همیشه پر انرژی در کنار شماست؟
    اینطوری که نمیشه. اصلا تعهد و معرفت و برادری، چه معنایی داره؟
    بیخیال سید احمد بشید تا هر کی هر چی دلش خواست بیاد و بگه.
    بیخیال سید احمد بشید چون بعضی ها می خوان حرف اضافی بزنن ولی نمی تونن.
    اصلا چه معنی داره حالا که شما چند وقتیه دلنوشتی در سبک نوشته های نه دهی ننوشتید، سیداحمد همچنان به شما ابراز ارادت می کنه.
    همه باید شما رو وقتی دوست داشته باشن که فقط دلنوشتهای خاص می نویسید. اصلا نظر خودتون و موقعیت جامعه و نظر اساتیدتون مهم نیست.
    مهم نظر ۴ تا جوجه وبلاگ نویسه که حتی وقتی میخوان از شما انتقاد کنن، نصف متنشون تکرار عبارات خاص شماست.

    آقای قدیانی!
    بیخیال سید احمد بشید و چند وقت بعدش هم کلا بیخیال قطعه ۲۶ بشید.
    بعضی ها چشم دیدنتونو ندارن.
    این جماعت اگر خجالت نکشن، به آقا هم میگن: کجاست اون آقای سال ۸۸ و ۸۹ که با هر سخنرانی، خواب رو بر فتنه گران حرام میکرد. ما همون آقا رو می خوایم. اصلا چه معنی داره که آقا دیگه به فتنه اشاره نمی کنن؟!!

  70. مجنون می‌گوید:

    جناب آقای رضایی تند نرو اخوی!
    اگه ما داش حسین قدیانی رو بیشتر از شما دوست نداشته باشیم قطعا کمتر دوست نداریم!
    اما از تملق گویی ایشان (سید احمد)نسبت به داش حسین انتقاد داشتیم.
    مخصوصا پیام بی زرگانی اون جمله فدایی داری!
    چون بهتره فدایی امام حسین(ع) و ولایت باشیم!
    علاقه ما هم به داش حسین، ریشه از حسینی بودن و ولایتی بودنه ایشونه!
    ضمنا ما از زحمات سید احمد در قطعه هم ممنونیم!
    در کل جناب رضایی هرکس نظری داره و محترم!
    پس بهتره هم احترام به نظر بقیه دوستان بزاریم و هم روحیه انتقاد پذیری داشته باشیم!
    که البته بنده این روحبه را در جناب قدیانی بارها در قطعه مشاهده کردم.
    یاعلی

  71. ابالفضل می‌گوید:

    سلام
    …………………………

  72. شاهد می‌گوید:

    سلام داداش حسین!
    شنیدم فردا رشت برنامه داری؟

  73. سیداحمد می‌گوید:

    شاهد؛

    نه!

  74. شاهد می‌گوید:

    سلام آقا سید! مطمئنی؟ خبرش مطمئن مطمئن ها.

  75. محسن می‌گوید:

    خیلی لطیف بود.

  76. ترگل شیعه می‌گوید:

    سلام
    اون قدر درگیر بودم که نظر نمی دادم و دیر به دیر می اومدم

    اما دلم خیلی پره ماوایی دیگه جز اینجا نداشتم
    اینجا حس دیگه ای داره

    اینجا هیچکی نمی گه ظاهرت فلانه پس بی عفتی

    خدا رو شکر این جا هست
    دلم برای حال و هوای اینجا لک زده

  77. ترگل شیعه می‌گوید:

    کاش همه استادا این طوری بودن

    استاد داریم تا استااااااااادددد

  78. saeghee می‌گوید:

    متن خیلی قشنگه مخصوصا اونجا که میگه : “ارباب رجوع دفتر شما، رئیس جمهور شد!”

  79. آذرخش می‌گوید:

    جناب حسن،
    و جناب مجنون،

    شما اگه با سیداحمد مشکلی دارید لطف کنید و کامنت هاش رو نخونید و ازش عبور کنید.
    این هم نظر ما.
    روحیه انتقادپذیری داشته باشید.

  80. آذرخش می‌گوید:

    ترگل،
    خوش آمدی.

  81. محیا می‌گوید:

    “قلمت را به طرف قبله بگیر، از خدا بخواه درش نمک بریزد”
    ما رو که نمک گیر کرد این قلمت…

  82. سیداحمد می‌گوید:

    محیا؛

    آفرین… آفرین… آفرین…

    خیلی خوب گفتی!
    “ما رو که نمک گیر کرد این قلمت…”

  83. ترگل شیعه می‌گوید:

    ممنون آذرخش

  84. saeghee می‌گوید:

    همگی هجده نفر آن لاین صلوات…

  85. سیداحمد می‌گوید:

    دوستان محترم؛

    به زودی بعضی نامه هایی که در طول این چند سال، مخاطبین مختلف برای داداش حسین نوشته اند، همراه با عکسی از نامه ها در قطعه ۲۶ به روز خواهد شد. خیلی خیلی خاطره انگیز است. از این دست نامه ها، پوشه ای پر و پیمان جمع کرده داداش حسین. فقط در یک قلم، استاد دانشگاهی از شاگردانش می خواهد که درباره یکی از نوشته های داداش حسین نظرشان را مکتوب کنند… و چه مکتوبات جالبی!

  86. به جای امیر می‌گوید:

    تشنه! (گفت و شنود)

    گفت: جمعی از دانشجویان آمریکایی و ایرانی در یک کالج در آمریکا، خانم «م-ک»، ضد انقلاب فراری را که علیه ایران سخنرانی می کرد، هو کردند.
    گفتم: خب! چرا؟!
    گفت: یکی از دانشجویان آمریکایی خطاب به وی گفته است «تو اگر طرفدار اقلیت یک درصدی سرمایه داران دزد آمریکا نبودی با ایران مخالفت نمی کردی»
    گفتم: خب! این یکی هم حرف حساب زده. دیگه چی؟!
    گفت: یک دانشجوی اردنی با نقل این ماجرا در صفحه فیس بوک خود، نوشته است یکی از خانم های کارمند کالج به صورت خانم «م-ک» آب دهان انداخت.
    گفتم: حیف از آن آب! بعدش چی؟
    گفت: «م-ک» در حالی که از جلسه خارج می شد گفته است من یک حقوقدان تشنه آزادی هستم!
    گفتم: پس معلوم می شود خانم کارمند آمریکایی طرفدار «م-ک» بوده که برای رفع تشنگی او برایش آب فرستاده!

  87. مجتبی می‌گوید:

    جای آقا حجت خالی…
    http://www.gharehgozloo.blogfa.com
    نظر بدهید

  88. سیدحمزه می‌گوید:

    زیبا بود….

  89. صادق می‌گوید:

    سلام حاج حسین!
    من یک موتلفه ای هستم و ارادت ویژه ای به حاج کاظم دارم چون واقعا حاج کاظم انبار لویی یک گوهر است در حزب و واقعا فهم بسیاری دارد و عجیب اعتقاد به جوان گرایی.
    چون از ایشان تجلیل کردی وظیفه داشتم بیام از شما تشکر کنم.
    راستش یک گله دارم من از قدیم میامدم و وبلاگ شما را میدیدم و استفاده میکردم اما از وقتی درباره فردی که به فائزه حرف هایی را زد و دفاع کردی دیگه نیامدم.
    خدایی من طرفدار فائزه و هاشمی نیستم و شاید حرف هایی که آن فرد زد در میان بچه حزب اللهی ها خوب نمود کرد اما از یک بچه ولایی بعید بود و میتوانست در اوج ادب او را ادب میکرد.
    حالا که درباره حاج کاظم یکی یه دونه نوشتی باز ارادت به شما چند برابر شد چون از فردی نوشتی که واقعا سرباز گمنام امام زمان است.
    واقعا خدا حفظش کنه چون از این افراد نظام کم دارد و باید خود این بزرگواران بپرورانند.
    در ضمن از اینکه جلوه بعضی از افراد تندرو جبهه پایداری را شناسایی کردی و از تندروی های آنها نوشتی هم ممنونم.
    انشاالله همیشه قلمت برای حفظ ولایت و این نظام ولایی بنویسی.
    یاعلی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.