درست در شرایطی که سال ۹۰ تمام شد، وارد سال ۹۱ شدیم! سال ۹۱ با همه سختی هایی که داشت، سال آشتی سران قوا با یکدیگر بود و ایشان تقریبا ماهی یک بار به دیدار هم می رفتند و هر چند تا روز قیامت با هم قهر کرده بودند(!) آشتی کنان سوار کشتی می شدند! سال ۹۱ مربع امیر قلعه نویی، علی دایی، مایلی کهن و عادل فردوسی پور کلا ۴ بار قهر و ۳ بار آشتی کردند، اما سران قوا ماشاء الله دعوا نکرده، آشتی می کردند و آشتی نکرده، دعوا!
سال ۹۱ یه جورایی سال پیر موتلفه بود و اینقدر که حاج حبیب الله نامه نوشت، حسین قدیانی مطلب ننوشت. در همین سال عسکراولادی متوجه شد که سران فتنه، فتنه زده اند، نه اهل فتنه! و تو چه می دانی که مفتون چیست؟! در اواخر این سال، «حضرت استاد» و «سردار قلم» درباره موضوع «فتنه زدگی و تفاوت آن با جرج سوروس گری و جین شارپ پروری بی واسطه» به مناظره با هم پرداختند که بیننده دقیقا متوجه اختلاف نظر نامبردگان نشد(!) در سال ۹۱ حبیب الله عسکراولادی در هر شماره هر روزنامه ای دست کم ۴ تا مطلب نیم صفحه ای داشت؛ نامه ای در پاسخ به جوابیه همان روزنامه، جوابیه ای در حاشیه جوابیه هامش یک روزنامه دیگر، ادامه نامه نگاری با اصلاح طلبان، و پاسخ دادن به بازتاب جوابیه یکی مانده به آخر همان اصلاح طلبان در شماره آخر یک روزنامه دیگر!! البته این اواخر به نظر می رسید اصلاح طلبان کم آورده باشند، اما حاج حبیب ول کن نبود و همچنان یا می نوشت یا جواب می داد!
سال ۹۱ معلوم شد که برادر همین حاج حبیب الله یعنی اسدالله چگونه نفر اول زیره دنیا شد. از قرار، حاج اسدالله یک روز می خواسته در کودکی سنگک بخرد که متوجه می شود نانوا دارد روی نان کنجد می ریزد.
اسدالله کودک رو به نانوا: «شاطر! کنجد را کیلویی چند می خری؟!»
شاطر رو به اسدالله: «فلان تومن!»
اسدالله: «الان می رم از بازار، بدون ارز مرجع (!) برایت کنجد ارزان تر میارم!»
… و بدین ترتیب اسدالله، سلطان زیره جهان می شود!!
در این سال ما شاهد وقوع ۲ زلزله دلخراش در میهن مان بودیم که باعث شد رئیس محترم قوه، ضمن سفر به کاراکاس و هم دردی و چیزهای دیگر با خواهر و مادر آن مرحوم، نشان درجه یک فرهنگ را به یکی دیگر بدهد. حسن سال ۹۱ به این بود که عاقبت معلوم شد منظور رئیس قوه از بهار، امام زمان (عج) است، اما مشکل آنجا بود که منظور رئیس قوه از امام زمان (عج) همان «یکی دیگر» بود! در این سال آقای احمدی نژاد درباره مدیریت حضرت نوح، سفرهای استانی یوزارسیف، برنامه های اقتصادی آمن هوتپ سوم، اختلاس قوم ماد، آکله الاکباد، شیخ رشیدالدین وطواط بن یحیی ملقب به طوطی بازرگان، عیسی پسر مریم، فردوسی توسی، کتیبه حقوق بشر کورش، زیگورات چغازنبیل، چاوز بن چه گوارا، ام هوگو، جرجیس و کلا همه چیز صحبت کرد، الا مسائل حوزه ریاست جمهوری!!
سال ۹۱ به مجلس رفتن احمدی نژاد، یک بار شوخی شد و یک بار هم شوخی شوخی، جدی شد! این وسط آنچه جدی جدی، شوخی گرفته شد، مشکلات معیشتی مردم بود. در سال ۹۱ قیمت اغلب اقلام خوراکی و غیر خوراکی سر به آسمان سایید و درست در همین فضا، یک میمون پیشگام وارد فضا شد!
سال ۹۱ سال ابطال بسیاری از مشهورات علمی بود و بر ما ثابت کرد که پراید خیلی هم گران نیست! و با یک حساب سرانگشتی مشخص شد قیمت هر کیلو پراید از قیمت هر کیلو پسته ارزان تر می افتد! ما چند بار حساب کرده باشیم، خوب است؟!
سال ۹۱ به عبارتی سال بهار رسانه ها بود و خبرگزاری یک نهاد نظامی نشان داد که با یک پیامک در روز تعطیل چگونه می تواند اوضاع اقتصادی کشور را آشفته کند!
در سال ۹۱ ما در جشنواره فیلم فجر، هر چه جایزه بود دادیم به هنرمندانی که در فتنه نقش داشتند، اما آمریکایی ها پیام این حرکت را نگرفتند و اسگل ها، اسکار را به وحید جلیلی خودشان دادند!
در اواخر این سال، برای اولین بار، تعداد دوش نامزدهای انتخابات از تکلیف بزرگان پیشی گرفت! و تقریبا به ازای هر تکلیف، کلی دوش وجود داشت! در همین سال بود که معلوم شد اصول گرایان از همان شکم مادر، نامزد انتخابات ریاست جمهوری به دنیا می آیند! گروهی از کارشناسان پیش بینی می کنند در صورتی که روند احساس چیز سیاسیون همه جناح ها همین طور ادامه داشته باشد، در انتخابات ریاست جمهوری پیش رو، تعداد نامزدها از تعداد رای دهندگان بیشتر شود!
در این سال احمدی نژاد ضمن حضور در نیویورک و سخنرانی در سازمان ملل، در کاری کاملا مخالف با خلقیات احمدی نژادی، از مردم منهتن به دلیل ایجاد ترافیک هنگام تردد خودروهای هیات همراه، معذرت خواهی کرد! شهروندان ساکن در محله اعیانی منهتن که واقعا تحت تاثیر سجایای اخلاقی رئیس جمهور قرار گرفتند، فوج فوج به مکتب ایران پیوستند!! در همین سال بود که معاون اول رئیس جمهور گفت: «تا احمدی نژاد هست، من هستم و تا من هستم، سرکار خانم دکتر هست» که اندکی بعد، ایشان و اوشان بودند، لیکن خانم دکتر کنار گذاشته شد! چند وقت بعد از این، جناب معاون اول گفت: «قیمت خودروها باید شکسته شود» و پراید که ۱۱ میلیون تومان گران شده بود، به اقشار آسیب پذیر لطف کرد و ۵۰۰ هزار تومان ارزان شد! در همین شرایط بود که دکتر حبیبی به رحمت خدا پیوست! چه می دانیم؟! شاید در اعتراض به این سبک از معاون اولی!!
در سال ۹۱ بودجه کشور دوست و برادر و جنگ زده افغانستان، ماه بهمن به لویی جرگه رفت و تصویب هم شد، اینجا اما قوه محترم، بودجه یک دوازدهم را آنهم اواسط اسفند به مجلس فرستاده که باش تا تصویب شود!
وطن امروز/ ۲۸ اسفند ۱۳۹۱
در سیاست، از بصیرت غافلیم و در زندگی، از نصیحت پدربزرگ. اصلا فراموشی در ذات آدمی است.
نزدیکای نوروز چند سال پیش، کم و بیش همین موقع از سال بود که «باباکبابی» (۱) وسط کلی خاطره جالب و ناب، از حلیم بوقلمون گرفته تا کباب بناب، ناگهان زد به طبیعت و گفت: «زمستون همیشه ۲ بار می ره. یه بار اواخر بهمن، دروغکی، یه بار لحظه سال تحویل، راستکی… همیشه چند روز مونده به اسفند و چند روز بعدش، هوا شروع می کنه گرم شدن، اما تا آدما می رن توی فاز «بهار زودرس»، یه دفعه زمستون با یه برف پر حرف، حاضری می زنه… این اتفاق با اینکه هر سال تکرار می شه، هر سال مردم فریب می خورن! خلاصه، تا «مقلب القلوب» را نشنیدی، رفتن زمستون رو باور نکن… کرسی رو جمع نکن!»
حواسم هم به حرف بابابزرگ بود، هم به پیش بینی سازمان هواشناسی، اما از هول بهار، بازم در دیگ زمستان افتادم! هول بهار، حالم را خوش کرده بود… لیکن چه بسیار که «حال»، سبب غفلت از «قال» می شود. حالی که «می مانی»، رحم ندارد به قالی که «می دانی».
کرسی نگذاشته بودیم که جمع کنیم، اما هوا ظرف ۲ هفته گذشته از بس گرم شده بود که در آسمان دنبال پرستو می گشتم، در زمین دنبال گل لاله. البته نه از آنهایی که شهرداری می کارد؛ لاله واقعی، اصل!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
به سبب کاری اداری شخصی، چند روز پیش رفته بودم بلد «بلده». با کم ترین لباس، و لگن ترین ماشین، یعنی آردی یشمی مدل ۷۸ جناب اخوی که جز بوق، همه جای ماشینش صدا می دهد! فلاشر؛ کلا خراب! موتور؛ روغن ریزی! برف پاک کن ها؛ سالم، اما بدون توانایی در دادن آب به شیشه ماشین! یعنی فقط واست بای بای می کنه، تمیز نمی کنه! لاستیک ها؛ صاف عینهو آینه! آینه سمت شاگرد؛ آینه بی آینه! رادیاتور؛ احتیاج به آب دادن بعد از هر ۲ ساعت رانندگی، به خاطر جوش نیاوردن! فرمان ماشین؛ توی سرعت ۸۰ یه ریپ، توی ۱۰۰ یه ریپ، توی ۱۲۰ بندری! لاکردار باید دو دستی می گرفتمش که از جا درنیاد! دنده؛ بدتر از فرمان! کلاچ؛ بهترین وزنه برای تقویت عضلات دو قلو! کارت ماشین؛ مفقود! بیمه نامه؛ ۶ ماه از مهلت گذشته! معاینه فنی؛ شوخی نکن! نور چراغ ها؛ مگر با چشم بصیرت، فقط ۲ متر! بخاری؛ دادن خاک به جای گرما! ضبط؛ یک حفره مستطیل + کلی سیم ولو! و قس علی هذا…
جاده چالوس را تا وسطا رفتم؛ دو راهی یوش بلده، پیچیدم سمت راست. هوا هم به غایت ملس و بهاری بود.
از قبل طوری برنامه ریزی کرده بودم که در خانه/ موزه نیما توقفی داشته باشم، عکسی بیندازم، احیانا کتابی بخرم و کنار قبر علی اسفندیاری و الباقی فاتحه بخوانم. توقفم در یوش ۲ ساعتی طول کشید. خبری از زمستان نبود. در تن لخت درختان به وضوح می شد لباس خوش رنگ شکوفه ها را تماشا کرد.
کمی بعد در «بلده» کارم را انجام دادم. راحت تر از آنکه فکرش را می کردم. لنگ یکی دو تا امضاء بودم که جور شد.
از بلده رفتم سمت نور، یعنی شمال (۲) با جاده ای کاملا خلوت و هنوز بکر. در شهر نور با حمیدرضا یوسفی ورجانی قرار داشتم. از دوستان قدیمی که فتنه ۸۸ پیچید سمت فتنه گران و کارهایی کرد (۳) که بماند. حمید برای خریدن یک قطعه زمین، در نور بود و همین بهانه مناسبی بود تا شبی در ویلای پدرش در «چمستان» اقامت کنیم.
طبق قرار صبح زود راهی جاده ساحلی شدیم به سمت قائم شهر. یعنی سمت راست جاده ساحلی. در قائم شهر، آشنایی برنج کار دارم که همیشه برنج هایم را از او می خرم. دست اول است و به صرفه و مرغوب و خوش خوراک. حمید هم چند کیلویی خرید. «آقا صفر» اما خیلی شاکی بود از اوضاع کشت و کار. می گفت: «همین طور برنج و سیب زمینی و چای و مرکبات است که باد کرده دست کشاورز، آن وقت می ریم از خارج برنج وارد می کنیم! چرا؟… بعد از چند ماه که دولت صدای داد ما را می شنود، می آید و از ما نسیه خرید می کند، حالا باش تا حساب کند بدهی اش را! ما از بانک کشاورزی وام می گیریم، فقط ۲ تا قسط عقب باشیم، اول زنگ می زنن به ضامن و آبروی آدم رو می برن، بعدا خود به خود از حساب مون کم می کنن، ولی ما که از دولت طلب داریم، به کی باید زنگ بزنیم؟! ضامن دولت کیه؟! به پیمان کار می گیم، می گه؛ تقصیر دولته! به دولتی ها می گیم، می گن؛ قصور از پیمان کاره!… آقا! ما این یارانه ها رو نخواستیم! پول خودمون رو بدین…».
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
چه در راه جاده ساحلی و چه در راه برگشت از قائم شهر به سمت تهران؛ جاده فیروزکوه، چیزی که مشهود بود تخریب جنگل بود و عدم رویت دریا! بی اغراق در جاده ساحلی اصلا ساحلی ندیدیم! یعنی اصلا دریایی ندیدیم که بخواهیم ساحلی ببینیم! هر چه بود، یا ویلاهای شخصی بود، یا ویلاهای دولتی/ حکومتی فلان نهاد و بهمان ارگان که البته بیش از کارمندان بینوا، سهم خوش گذرانی حضرات مدیر می شود. حمید می گفت: جاده ساحلی شده جاده ویلایی!! راست می گفت.
جنگل اما حکایت دردناک تری داشت. القصه! چند ماه پیش، از ابتدای جاده چالوس داشتم برمی گشتم تهران. حدودا نیم ساعت بعد از اول جاده، جنگل های طبیعی به آن عظمت، جایش را داد به مقداری کاج و بلوط کاشته شده! و به شدت تنک و کم پشت! کمی بعد، همین شبه جنگل لاغر هم کلا محو شد!
یادم می آید ایام کودکی وقتی جاده چالوس می رفتیم، اگر راه را ۳ ساعت حساب کنی، بیشتر از ۲ ساعت و نیم اش جنگل بود. الان دقیقا برعکس شده! بیشتر کوه خشک می بینی تا جنگل… و آنهم چه کوهی؟!… کوه خط کش خورده آدمی زاد! کمی به خاطر آزادراه و بیشتر به خاطر ویلا!
مع الاسف وضع جاده هراز و جاده فیروزکوه هم بهتر از حال و روز جاده چالوس نبود. اینک شمال را بیشتر به ویلا و بساز بفروش ها باید شناخت، تا جنگل و دریا. حق دارند شمالی های اصیل ناراحت باشند از این وضع. واقعا بر سر منابع طبیعی بلایی آمده که اگر جلوی آن گرفته نشود، انگ بدی روی پیشانی نظام نقش خواهد بست. تعارف که نداریم! کل ساحل شده رژه آرم این اداره و آن شرکت! ویلای مخابرات، ویلای صدا و سیما، ویلای سایپا، ویلای خصوصی، ویلای نیمه خصوصی، ویلای فولاد مبارکه، ویلای کوفت و ویلای زهر مار! اگر از نظر جمهوری اسلامی، دریا و کوه و جنگل متعلق به همه ملت است، چرا پس علیه این رویه نادرست اقدام قاطعی نمی شود؟!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
به ورسک نرسیده بودیم که هوا ابری شد… و خیلی زود برف گرفت. فکر کردم؛ خفیف است و می شود رفت. حمید موافقت کرد. به راه مان ادامه دادیم. بعد از ورسک اما همین که تونل های ۳ گانه را رد کردیم، ابتدای گردنه گدوک گیر کردیم در بوران. یک آن دیدم ماشین نمی رود و دارد سر می خورد! عقل کردم و ماشین را هر جور بود هدایت کردم سمت شانه جاده. با آن وضع، یا ما به ماشینی می زدیم و یا ماشینی به ما!
شانه جاده اما بالطبع برف بیشتری داشت. حدود نیم متر! هوا هم داشت تاریک می شد… حمید گفت: پیاده شم، هل بدم؟ گفتم: با لاستیکای این لگن، بی فایده است… بدتر گیر می کنه توی برفا! گفت: سردم شده، یخ زدم! گفتم: منم! گفت: تو باز یه بافت تنته، من چی؟! گفت: داری چی کار می کنی؟ گفتم: زنگ می زنم امداد خودرو… گفت: اینجا که آنتن نداره! گفت: الان سگ میاد خفت مون می کنه! گفت: بدجور داره بهم فشار میاد! گفتم: تو برو اون پشت مشتا، منم می رم این پشت مشتا!
در ماشین را که باز کردم، سانتافه ای قیژ از کنارم رد شد و گل و لای را پاشید طرفم. مانده بودم چه فحشی بهش بدهم که در برف و مه جلوی جاده گم شد، اما هنوز صدای آهنگ ماشینش می آمد… «دلم گم شده، پیداش می کنم من…».
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
حدودا یک ساعت در آن کوران گیر کرده بودیم که عاقبت سر و کله این امداد خودروهای گذری پیدا شد. طرف گفت: ماشین رو از شانه جاده بیارم توی جاده، می شه ۴۰ هزار تومن، هر ۱۰ دقیقه که توی جاده بکشم تون ۲۰ هزار تومن دیگه می گیرم!
چاره چه بود؟! قبول کردیم. دو سه پیچ بعد، آردی یشمی ما که پشت یک نیسان آویزان بود، همین طور لک و لک داشت می رفت که حمید زد به شانه ام؛ اونجا رو نگاه؟… گفتم: همون سانتافه است! گفت: علامت بده، نیسان نگه داره ببینم…
پانوشت:
۱: بابابزرگم قبلا کبابی داشت. هنوز هم یک خط در میان به عادت بچگی ایشان را «باباکبابی» صدا می زنم.
۲: جاده های شمالی جنوبی چالوس (منتهی به شهر چالوس) و هراز (منتهی به شهر آمل) که تقربیا موازی هم اند، به واسطه جاده افقی یوش و بلده به یکدیگر وصل می شوند. از جاده بلده البته به شهر نور نیز جاده ای هست به غایت بکر و دیدنی که دقیقا بین چالوس و آمل در می آید.
۳: یکی از روزهای فتنه، یعنی روز ۱۳ آبان، حمید را در جمع آشوب گران دیدم. داشت شعار می داد؛ «سفارت روسیه، لانه جاسوسیه». تنها بودم. ایستادم گوشه ای به نظاره اش. شعارش غلیظ تر شد؛ «نه غزه، نه لبنان…». خواستم زنگ بزنم به موبایلش که دیدم آنتن ها را پرانده اند… آنتن ها را، دوستی ها را، خیلی چیزهای دیگر را. همین طور که نگاهم به حمید بود، یاد آن روزی افتادم که…

– حمید! آخرش نگفتی چرا ۴ تا از انگشت های دست راستت قطع شده؟!
– سال ۶۱ مادرم داشت با دستگاه، گوشت چرخ می کرد که یهو آژیر جنگ پخش شد. رفت چادر سر کنه، منو ببره زیرزمین که…
هنوز که هنوز است گاهی با خودم خلوت می کنم؛ آژیر جنگ خطرناک تر بود، یا آژیر فتنه؟! و صف من و حمید، کجا از هم جدا شد؟!… و کجا دوباره جوش خورد؟!
من همان حمیدم… حمید همان من است… در سیاست، از بصیرت غافلیم و در زندگی، از نصیحت پدربزرگ. اصلا فراموشی در ذات آدمی است.
بسم الله…
به به… داداش حسین قدیمی!
دنیای خاطرات است این عکس…
عکس بدون پوشش متهم به دستور مقامات قضایی چاپ شده است.
طفلی متهم
خدا دلتان را شاد کند که دل ملت را اینطوری شاد می کنید!!
جملات یکی از یکی بهتر.
این یکی که معرکه بود:
سردار نقدی: اگر خروس خوان، خروس ها نیت خود را صاف کنند، گردان ها را می فرستیم کالیفرنیا!!
طنز شیرینی بود، خصوصا:
“شریعتمداری: مردن توسط تیغ پای خروس، بهتر از پول گرفتن از دست جرج سوروس است!!”
ممنون داداش حسین هنرمند!
سالاری…
جملات جلوی احمدی نژاد و هاشمی، پشت بند هم چه طعنه ای داشت ها!
دلچسب بود.
کلا از این متن های بازتاب اتفاقات گوناگون از زبان مسئولین، خوشم می آید.
سپاسگزارم.
دل آدم ریش می شود، وقتی می بیند که خروس های بیچاره را می اندازند به جان هم که مثلا کیف کنند.
آدم برود زیر تریلی و له و لورده و متلاشی شود، شرف دارد که اینطوری و تا این حد مسخره بمیرد، البته حاج حسین شریعتمداری درست می گویند که:
“مردن توسط تیغ پای خروس، بهتر از پول گرفتن است از دست جرج سوروس!!”
http://uploadtak.com/images/a4379_5748_246.jpg
http://uploadtak.com/images/q9627_5750_568.jpg
http://uploadtak.com/images/r356_5751_643.jpg
جدا از نظر مسئولین در این مورد، می خوام بگم این خروس جنگی ها واقعا موجودات خطرناکی هستن!
نمی دونم کسی با این خروس ها برخورد داشته یا نه! واقعا نمیشه بهشون نزدیک شد.
کاملا مثل یک حیوان درنده به آدم حمله می کنن!
خصوصی
شرمنده!
این از اونی که گذاشتی قشنگ تر نیست؟ طبیعی تره!
http://uploadtak.com/images/l729_56644363301249441559.jpg
حسین قدیانی/ عمومی: سر جدت ولمون کن بابا سید! یه خروس قاتل که دیگه این همه حرف و حدیث نداره!!
داداش حسین عزیز!
یاد اون کامنت افتادم که میلاد حضرت عیسی را زده بودم خصوصی!!
اما اینو بدون که مرده منم ولت نمی کنه… اینو بدون سالار!
ایول تاج طلا! خروس شاسی بلند که میگن همینه همینه!
حسین خدا خیرت بده. حالمو خوب کردی.
امروز داغون بودم. خدا خیرت بده.
چاه مکن بهر کسی… خواه خروس باشد، خواه آدمی زاد…
دارم فکر می کنم تا چند روز باید عکس این جناب “تاج طلا” را در سر در وبلاگ تحمل کنیم!! انصافا پپ قشنگتر نبود؟؟
بوقچی های جنبش سبز: کارت بسیج تاج طلا رو توی صحنه درگیری پیدا کردیم. بسیجی های انقلاب اسلامی عامل قتل خوزه!
حسین قدیانی: خودم این را سانسور کردم… «مولوی عبدالحمید: تماشای جنگ خروس ها توسط مرغ ها حرام شرعی است!»
باحال بود این جمله و جمله های دگر!
حداد عادل: هر قولی، قول شرف است، قوقولی قوقوی تاج طلا که جای خود دارد!
صبح دمغمون می کنی، ظهر می گریونی، شب می خندونی. کلا” همه جوره هنرمندی داداش. ولی تو این متن از این جمله خیلی خندم گرفت:
حسین قدیانی/ عمومی: سر جدت ولمون کن بابا سید! یه خروس قاتل که دیگه این همه حرف و حدیث نداره!!
صبح دمغ!… شبا خنده!… سر ظهر می گریانی!…
سالاری بس که داداش حسین قدیمی… قدیمیانی!!
خسته نباشی!
از همه بهتر، صفارش بود و حسین شریعت. از همه بی مزه تر، علی مطهریش بود. کاش اصلا این بار نمی گذاشتیش.
فقط احمدی نژاد 🙂
سیداحمد! دستتون درد نکنه…خیلی خروساتون باحال بودند. یعنی من تا حالا ندیده بودم این مدلی، بعضی ها را باید دقت می کردی، می فهمیدی خروس هستند…ممنون!
علی مطهری همیشه ما رو روده بر میکنه!
استارت (گفت و شنود)
گفت: خلیفه بن سلطان، نخست وزیر بحرین با ابراز ناامیدی از شکست طرح الحاق بحرین به عربستان گفته است؛ این طرح برای جلوگیری از انقلاب های منطقه و مقابله با ایران بود.
گفتم: موز اگر قوت داشت کمر خودش را راست می کرد ولی الان که آل خلیفه وارد میدان مین شده و آل سعود هم روی اره نشسته.
گفت: اظهارات این یارو نشان می دهد که طرح الحاق بحرین به عربستان، از طرف آمریکا و اسرائیل به آنها دیکته شده است.
گفتم: وقتی از دست آمریکا و متحدانش علیه انقلاب های اسلامی منطقه و جمهوری اسلامی هیچ غلطی ساخته نیست، آل سعود و آل خلیفه در حال سقوط می خواهند چه غلطی بکنند؟!
گفت: چه عرض کنم؟! حیوونکی ها آخر عمری بدجوری دچار توهم شده اند!
گفتم: یارو به دکتر گفت؛ پسرم فکر می کند یک کامیون است یک روز می گوید باطری ندارم، یک روز می گوید پنچرم و… دکتر گفت؛ خب! بیارش معاینه کنم؟! و یارو جواب داد؛ می خواستم بیارمش، اما، هرچی گوشش رو پیچوندم، استارت نزد!
فقط چیزی که این وسط مبهمه و نظر کارشناسانه خانم کوهنورد رو می طلبید!!! اینه که این خروس، خودش اهل لاره یا داماد لاره؟!!
علی کفاشیان: استفاده از خروس های خارجی در لیگ برتر ممنوع است. ههههه!!
ههههه، فوتبال ایران حذف شد؟ ههههه!! عیب نداره ههههه!! سال دیگه می ریم ههههه!!
سهمیه مون کم شد؟ ههههه!!
از دکتر عباسی هم می شد بنویسینا
این قدر بده آدم مسافرت باشه، با گوشی بیاد قطعه، بعد نتونه عکس نوشت بخونه!
**یا رب العالمین**
مسئولین ما هم که سرشون درد میکنه برای عکس العمل نشون دادن به اتفاقات بی ربط!!
در مورد اون چیزهایی که بهشون مربوط میشه و ما ازشون انتظار عکس العمل داریم ترجیح میدن سکوت کنن.
البته این که خروس بود، ما تو مملکتمون آدم هایی داریم که بدتر از این خروس جنگی های به هم میپرن!!
طنز جالبی بود. ممنون.
شیرین شیرینا: انرژی هسته ایم می خواهیم چکار؟ ما به جای انرژی هسته ای، باید در زمینه انرژی خروس لاری ها سرمایه گذاری کنیم!
فریبا داوودی مهاجر: الگوی من در زندگی، بانو مرغ سوخاری، همسر جناب تاج طلاست.
خندیدم اما یکی از این مسئولین هم پیدا شود نسبت به این اهانت های جاری، واکنش نشان دهد… دیدید چه فوری رهبرمان با مادحین جلسه گذاشت؟!
سکوت هر مسلمان، خیانت است، به قرآن.
بسم الله
“رحیمی: قیمت ببعی، مرغ، تخم مرغ، خروس و بز کاهش پیدا می کند!”
🙂
کیف کردیم!
راجع به هر خبری اینطوری بنویسید باز هم جذاب است!
ممنون
یا علی
سید! چرا پیشخوان این شکلی شده؟
یعنی مثل گذشته نمی شود کاربرای آنلاین رو دید؟
بعد از آخرین به روز رسانی وردپرس، متاسفانه شکل پیشخوان تغییر کرده!
فعلا خیر!
“… و «سکینه» شد اسمی بی کلاس”
متنی سرشار از درد، به زودی در وبلاگ قطعه ۲۶ به قلم زیبای داداش حسین
میگم این “به جای امیر” هیچ وقت نظری، پیشنهادی، انتقادی، سئوالی، چیزی، براش پیش نمیاد؟! چه سکوتی کرده! حیرت آوره! مثل قلقلیه!
مثل قلقلی!!!
🙂
قشنگ کامنت می ذاری… آفرین!
سکینه، رقیه، ربابه، معصومه،…
فریبا، فتانه، مستانه، هنگامه…
پائلا، پارمیدا، پوپک، پانته آ…
.
.
و سکینه، شد اسمی بی کلاس… منتظریم. باید متن عجیبی باشه.
چه اسم زیبایی است، این سکینه. این آرامش.
سلام.
عجب جمله ای!
“… و «سکینه» شد اسمی بی کلاس”
خود همین، کلی درد دارد…
شوکران! مثل قلقلیه خیلی بامزه بود، به اینم فکر کن که ممکنه یکی از بچه های ثابت باشه که به جای امیر، گفت و شنودها رو میزاره.
بازتاب یکی از نوشته های داداش حسین در روزنامه شرق از نگاه خاص زنجیره ای ها
http://sharghnewspaper.ir/Page/Vijeh/91/02/30/15
دکتر عباسی۱: خروس تو این کشور وجود نداره که بتونه در مقابل قوقولی قوقوی تاج طلای ما نفس بکشه!
دکتر عباسی۲: تاج طلا طبق تئوری مکتب چهارم امنیت(صدف) زد دهن طرف رو …
دکتر عباسی۳: تاج طلا اموزش جنگ تیغکی! رو ۲۵ سال قبل دیده بوده…
دکتر عباسی۴: حالا این همه از خروسهای بزرگ در گذشته اشتباه کردند! تاج طلا هم باید راه اونها رو ادامه بده؟
دکتر عباسی۵: مرغ و خروسهای کالیفرنیایی از هم طلاق عاطفی گرفته اند و دچار زنای ذهنی شده اند!( و به این دلیل تعداد فرزندانشان کاهش یافته…)
دکتر عباسی۶: دکترین “حمله ی تیغ پای تاج طلا” را به زودی تبیین خواهیم کرد!
دکتر عباسی۷: از طرف هیچ کدوم از دو طرف برنامه ای ارائه نشد(منظور خروسها هستند) و نتیجه طبیعی این عملگرایی این بود که تاج طلا بزنه چشم خوزه لوئیس رو دربیاره!!!
———————
خدا آقای عباسی رو حفظ کند! که خیلی خیلی دوسش دارم…
فعلا یکی بایرن!
دنیای خروس ها شرف داره به دنیای بعضی از آدم ها!
آهای بهنام خان! فعلا یکی من!!
خروس هم نشدیم بپریم شاهرگ ایادی استکبار رو بزنیم.
البته فعلا یکی من!!
حالا صبر کنین تا آخرش می گم بهتون!
متاسفم که چند تا پرچم اسرائیل بین تماشاگرای بایرنِ
مرگ بر اسرائیل
این به اون در!
اگر اسم اینا دروازه بانه، پس اینایی که تو فوتبال ما هستن، چی کاره ان؟
واقعا دروازه بان های خوبی دارن!
درصد مالکیت توپ،
تعداد کرنر و موقعیت خطرناک مشخص می کنه کدوم تیم بازی کرد.
خاک تو سر روبن!
اه اه. بدترین تیم ممکن، قهرمان شد. جام بیخودی بود.
فوتبالیست فقط من!!
خداوکیلی به این کارشناسای صدا و سیما چقدر پول میدن، این
خزعبلات رو تحویل مردم میدن؟؟ نصفشو بدن به من، تا صبح تحلیل میکنم.
این آقای صدر، بهش میخورد فوتبالی تر باشه!!
ببین این فوتبال چه کرده، سید تا الان بیداره.
اسلامی ایرانی؛
انکار نمی کنم که همنشینی با داداش حسین، دید منو نسبت به فوتبال بهتر کرده؛ البته فوتبال خارجی!
ولی فوتبال دلیل بیداریم نیست؛ فوتبال نباشه هم ما معمولا تا این ساعات بیداریم!
پذیرایی! (گفت و شنود)
گفت: نتانیاهو، نخست وزیر رژیم صهیونیستی طی مصاحبه ای در پراگ، مقابله با فعالیت هسته ای ایران را بخشی از مقابله با تحولات اسلامی منطقه دانسته است.
گفتم: یعنی اعتراف کرده که چالش غرب با فعالیت هسته ای ایران فقط یک بهانه است و هدف اصلی پیشگیری از اقتدار علمی و تکنولوژیک جمهوری اسلامی ایران است تا این الگوی موفق و پیروز از سوی سایر ملت های مسلمان دنبال نشود.
گفت: نتانیاهو در پاسخ به این سؤال خبرنگاران که بعد از انقلاب مصر، جایگاه رژیم صهیونیستی در این کشور را چگونه ارزیابی می کنید؟ گفته است؛ کسانی که در گذشته دشمن اسرائیل بودند، امروز در مصر به حاکمیت رسیده اند.
گفتم: حیوونکی راست میگه! از پشه ای پرسیدند، چرا زمستان ها پیدایت نمی شود؟ گفت؛ نه اینکه تابستان ها خیلی تحویلمان می گیرید؟!
**یا ذالجلال و الاکرام**
خاطره خوبی از خروس ندارم
یکی شون که یه غـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــول خیلی گنده بود در زمان کودکی می خواست نوکم بزنه که نجاتم دادن
هنوز تصویرش جلو ذهنمه :دی
والا
داداش حسین! از اظهارات مشایی در باب این قتل چیزی به گوش شما نرسیده؟!
احیانا این خروس پرورش یافته مکتب کالیفرنیا نیست؟!
انشالله که تو این طنز و کامنت بچه ها اخلاق اسلام کامل رعایت شده باشه
امیدوارم
گرانی کتاب هم توطئه استکبار جهانی!
http://ingholt.ir/?p=182
منتظر نظر دوستان…
همه شان باحال بود!
با این یکی خیلی حال کردم : “صفار هرندی: ساده لوحانه است فکر کنیم خروس لاری ها مرده اند!!”
دست مریزاد!!
سلام بر داداش حسین
با همین فتوشاپ شکسته بسته ای که بلدم یک هدیه ناقابل براتون طراحی کردم! شرمنده اگر بد شده، چون حرفه ای نیستم…
تقدیم به شما با عشق، امیدوارم مورد پسندتون واقع بشه…
اینم لینک تصویری که طراحی کردم:
http://img4up.com/up2/85904697131792136726.jpg
چرت (گفت و شنود)
گفت: نتانیاهو در مصاحبه با مجله آمریکایی «تایم» گفته است پدرم که چند روز قبل مرد، به من دو نصیحت کرده بود.
گفتم: نصیحت پدرش چی بوده؟!
گفت: می گوید؛ «وقتی وارد سیاست شدم، پدرم به من دو نصیحت کرد. اول آن که دنبال پول نباش و دوم آن که از کسی انتقاد نکن!»
گفتم: معلوم می شود که نتانیاهو نصیحت این پدرش را گوش نکرده است. پس رفتارش را از کدام پدرش ارث برده؟!
گفت: چه عرض کنم؟! مردک کودک کش می خواهد خودش را آدم حسابی جا بزند.
گفتم: یارو در جمع دوستانش نشسته بود که بی اختیار خوابش برد، بعد از چند دقیقه، به علتی که گفتن ندارد! ناگهان از خواب پرید و بی آن که بداند چه شده گفت؛ آره! یک لحظه چرتم برد و در عالم رؤیا پدرم را دیدم که با صدای بلند سرم داد کشید! یکی از دوستانش گفت؛ حق با توست. چون ما هم صدای مرحوم پدرت را شنیدیم!
سید؛
خیلی خوب بود. اکثر عمارهای حضرت ماه جمعشون جمع بود. پایدار باشی.
سید احمد؛
هر ۳ تا خروس اهل دل بودنا!!! فکر کنم چند ساعتی مشغول میزامپلی بودن بعد تشریف فرما شدن به سمت دوربین!!!
امام صادق (ع) از پیامبر (ص) نقل کرد:
رجب ماه استغفار برای امت من است. پس بسیار طلب مغفرت و آمرزش کنید و خداوند رحیم و غفور است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دعای پر فضیلت ماه رجب:
بسم الله االرحمن الرحیم
یا مَنْ اَرْجُوهُ لِکُلِّ خَیْرٍ وَآمَنُ سَخَطَهُ عِنْدَ کُلِّ شَرٍّ
یا مَنْ یُعْطِی الْکَثیرَ بِالْقَلیلِ یا مَنْ یُعْطی مَنْ سَئَلَهُ
یا مَنْ یُعْطی مَنْ لَمْ یَسْئَلْهُ وَمَنْ لَمْ یَعْرِفْهُ تَحَنُّناً مِنْهُ وَرَحْمَهً
اَعْطِنی بِمَسْئَلَتی اِیّاکَ جَمیعَ خَیْرِ الدُّنْیا وَجَمیعَ خَیْرِ الاْخِرَهِ
وَاصْرِفْ عَنّی بِمَسْئَلَتی اِیّاکَ جَمیعَ شَرِّ الدُّنْیا وَشَرِّ الاْخِرَهِ
فَاِنَّهُ غَیْرُ مَنْقُوصٍ ما اَعْطَیْتَ وَزِدْنی مِنْ فَضْلِکَ یا کَریمُ
یا ذَاالْجَلالِ وَالاِْکْرامِ یا ذَاالنَّعْماَّءِ وَالْجُودِ
یا ذَاالْمَنِّ وَالطَّوْلِ حَرِّمْ شَیْبَتی عَلَی النّارِ.
حرف آخر! (گفت و شنود)
گفت: مئیر داگان رئیس اسبق سازمان موساد می گوید؛ اسرائیل درباره حمله به ایران بلوف می زند.
گفتم: خب! این که نیازی به اعتراف نداشت.
گفت: مئیر داگان می گوید؛ نتانیاهو می داند که در صورت حمله به ایران دیگر اثری از اسرائیل باقی نمی ماند.
گفتم: این هم برای همه معلوم است.
گفت: رئیس اسبق موساد به نتانیاهو شدیداً اعتراض کرده که چرا گفته است در مناقشه هسته ای ایران باید خواست اسرائیل هم در نظر گرفته شود!
گفتم: اتفاقا خواست اسرائیل هم در نظر گرفته شده است! یارو قمپز در می کرد و می گفت هر وقت با هرکس دعوایم شده همیشه حرف آخر را من زده ام. پرسیدند؛ ولی این قمپزها به ظاهر فکسنی تو نمی آید، حالا حرف آخرت چی بوده؟! و یارو گفت؛ با کمال اقتدار می گویم غلط کردم و قضیه فیصله پیدا می کند.
“تیتر چیز دیگری بود ولی الان دلم می خواهد فقط بگویم؛”
موفق باشید.
سلام.
شنیدید میگن:
“ای که ره بستی میان کوچه ها بر فاطمه… گردنت را می شکست آنجا اگر عبـــــــاس بود”
گالری آلبوم شهدا رو یه نگاه دیگه بندازید؛
چه گردنایی که می شکست تو این کشور اگه عکسا زنده می شدن.