درست در شرایطی که سال ۹۰ تمام شد، وارد سال ۹۱ شدیم! سال ۹۱ با همه سختی هایی که داشت، سال آشتی سران قوا با یکدیگر بود و ایشان تقریبا ماهی یک بار به دیدار هم می رفتند و هر چند تا روز قیامت با هم قهر کرده بودند(!) آشتی کنان سوار کشتی می شدند! سال ۹۱ مربع امیر قلعه نویی، علی دایی، مایلی کهن و عادل فردوسی پور کلا ۴ بار قهر و ۳ بار آشتی کردند، اما سران قوا ماشاء الله دعوا نکرده، آشتی می کردند و آشتی نکرده، دعوا!
سال ۹۱ یه جورایی سال پیر موتلفه بود و اینقدر که حاج حبیب الله نامه نوشت، حسین قدیانی مطلب ننوشت. در همین سال عسکراولادی متوجه شد که سران فتنه، فتنه زده اند، نه اهل فتنه! و تو چه می دانی که مفتون چیست؟! در اواخر این سال، «حضرت استاد» و «سردار قلم» درباره موضوع «فتنه زدگی و تفاوت آن با جرج سوروس گری و جین شارپ پروری بی واسطه» به مناظره با هم پرداختند که بیننده دقیقا متوجه اختلاف نظر نامبردگان نشد(!) در سال ۹۱ حبیب الله عسکراولادی در هر شماره هر روزنامه ای دست کم ۴ تا مطلب نیم صفحه ای داشت؛ نامه ای در پاسخ به جوابیه همان روزنامه، جوابیه ای در حاشیه جوابیه هامش یک روزنامه دیگر، ادامه نامه نگاری با اصلاح طلبان، و پاسخ دادن به بازتاب جوابیه یکی مانده به آخر همان اصلاح طلبان در شماره آخر یک روزنامه دیگر!! البته این اواخر به نظر می رسید اصلاح طلبان کم آورده باشند، اما حاج حبیب ول کن نبود و همچنان یا می نوشت یا جواب می داد!
سال ۹۱ معلوم شد که برادر همین حاج حبیب الله یعنی اسدالله چگونه نفر اول زیره دنیا شد. از قرار، حاج اسدالله یک روز می خواسته در کودکی سنگک بخرد که متوجه می شود نانوا دارد روی نان کنجد می ریزد.
اسدالله کودک رو به نانوا: «شاطر! کنجد را کیلویی چند می خری؟!»
شاطر رو به اسدالله: «فلان تومن!»
اسدالله: «الان می رم از بازار، بدون ارز مرجع (!) برایت کنجد ارزان تر میارم!»
… و بدین ترتیب اسدالله، سلطان زیره جهان می شود!!
در این سال ما شاهد وقوع ۲ زلزله دلخراش در میهن مان بودیم که باعث شد رئیس محترم قوه، ضمن سفر به کاراکاس و هم دردی و چیزهای دیگر با خواهر و مادر آن مرحوم، نشان درجه یک فرهنگ را به یکی دیگر بدهد. حسن سال ۹۱ به این بود که عاقبت معلوم شد منظور رئیس قوه از بهار، امام زمان (عج) است، اما مشکل آنجا بود که منظور رئیس قوه از امام زمان (عج) همان «یکی دیگر» بود! در این سال آقای احمدی نژاد درباره مدیریت حضرت نوح، سفرهای استانی یوزارسیف، برنامه های اقتصادی آمن هوتپ سوم، اختلاس قوم ماد، آکله الاکباد، شیخ رشیدالدین وطواط بن یحیی ملقب به طوطی بازرگان، عیسی پسر مریم، فردوسی توسی، کتیبه حقوق بشر کورش، زیگورات چغازنبیل، چاوز بن چه گوارا، ام هوگو، جرجیس و کلا همه چیز صحبت کرد، الا مسائل حوزه ریاست جمهوری!!
سال ۹۱ به مجلس رفتن احمدی نژاد، یک بار شوخی شد و یک بار هم شوخی شوخی، جدی شد! این وسط آنچه جدی جدی، شوخی گرفته شد، مشکلات معیشتی مردم بود. در سال ۹۱ قیمت اغلب اقلام خوراکی و غیر خوراکی سر به آسمان سایید و درست در همین فضا، یک میمون پیشگام وارد فضا شد!
سال ۹۱ سال ابطال بسیاری از مشهورات علمی بود و بر ما ثابت کرد که پراید خیلی هم گران نیست! و با یک حساب سرانگشتی مشخص شد قیمت هر کیلو پراید از قیمت هر کیلو پسته ارزان تر می افتد! ما چند بار حساب کرده باشیم، خوب است؟!
سال ۹۱ به عبارتی سال بهار رسانه ها بود و خبرگزاری یک نهاد نظامی نشان داد که با یک پیامک در روز تعطیل چگونه می تواند اوضاع اقتصادی کشور را آشفته کند!
در سال ۹۱ ما در جشنواره فیلم فجر، هر چه جایزه بود دادیم به هنرمندانی که در فتنه نقش داشتند، اما آمریکایی ها پیام این حرکت را نگرفتند و اسگل ها، اسکار را به وحید جلیلی خودشان دادند!
در اواخر این سال، برای اولین بار، تعداد دوش نامزدهای انتخابات از تکلیف بزرگان پیشی گرفت! و تقریبا به ازای هر تکلیف، کلی دوش وجود داشت! در همین سال بود که معلوم شد اصول گرایان از همان شکم مادر، نامزد انتخابات ریاست جمهوری به دنیا می آیند! گروهی از کارشناسان پیش بینی می کنند در صورتی که روند احساس چیز سیاسیون همه جناح ها همین طور ادامه داشته باشد، در انتخابات ریاست جمهوری پیش رو، تعداد نامزدها از تعداد رای دهندگان بیشتر شود!
در این سال احمدی نژاد ضمن حضور در نیویورک و سخنرانی در سازمان ملل، در کاری کاملا مخالف با خلقیات احمدی نژادی، از مردم منهتن به دلیل ایجاد ترافیک هنگام تردد خودروهای هیات همراه، معذرت خواهی کرد! شهروندان ساکن در محله اعیانی منهتن که واقعا تحت تاثیر سجایای اخلاقی رئیس جمهور قرار گرفتند، فوج فوج به مکتب ایران پیوستند!! در همین سال بود که معاون اول رئیس جمهور گفت: «تا احمدی نژاد هست، من هستم و تا من هستم، سرکار خانم دکتر هست» که اندکی بعد، ایشان و اوشان بودند، لیکن خانم دکتر کنار گذاشته شد! چند وقت بعد از این، جناب معاون اول گفت: «قیمت خودروها باید شکسته شود» و پراید که ۱۱ میلیون تومان گران شده بود، به اقشار آسیب پذیر لطف کرد و ۵۰۰ هزار تومان ارزان شد! در همین شرایط بود که دکتر حبیبی به رحمت خدا پیوست! چه می دانیم؟! شاید در اعتراض به این سبک از معاون اولی!!
در سال ۹۱ بودجه کشور دوست و برادر و جنگ زده افغانستان، ماه بهمن به لویی جرگه رفت و تصویب هم شد، اینجا اما قوه محترم، بودجه یک دوازدهم را آنهم اواسط اسفند به مجلس فرستاده که باش تا تصویب شود!
وطن امروز/ ۲۸ اسفند ۱۳۹۱
در سیاست، از بصیرت غافلیم و در زندگی، از نصیحت پدربزرگ. اصلا فراموشی در ذات آدمی است.
نزدیکای نوروز چند سال پیش، کم و بیش همین موقع از سال بود که «باباکبابی» (۱) وسط کلی خاطره جالب و ناب، از حلیم بوقلمون گرفته تا کباب بناب، ناگهان زد به طبیعت و گفت: «زمستون همیشه ۲ بار می ره. یه بار اواخر بهمن، دروغکی، یه بار لحظه سال تحویل، راستکی… همیشه چند روز مونده به اسفند و چند روز بعدش، هوا شروع می کنه گرم شدن، اما تا آدما می رن توی فاز «بهار زودرس»، یه دفعه زمستون با یه برف پر حرف، حاضری می زنه… این اتفاق با اینکه هر سال تکرار می شه، هر سال مردم فریب می خورن! خلاصه، تا «مقلب القلوب» را نشنیدی، رفتن زمستون رو باور نکن… کرسی رو جمع نکن!»
حواسم هم به حرف بابابزرگ بود، هم به پیش بینی سازمان هواشناسی، اما از هول بهار، بازم در دیگ زمستان افتادم! هول بهار، حالم را خوش کرده بود… لیکن چه بسیار که «حال»، سبب غفلت از «قال» می شود. حالی که «می مانی»، رحم ندارد به قالی که «می دانی».
کرسی نگذاشته بودیم که جمع کنیم، اما هوا ظرف ۲ هفته گذشته از بس گرم شده بود که در آسمان دنبال پرستو می گشتم، در زمین دنبال گل لاله. البته نه از آنهایی که شهرداری می کارد؛ لاله واقعی، اصل!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
به سبب کاری اداری شخصی، چند روز پیش رفته بودم بلد «بلده». با کم ترین لباس، و لگن ترین ماشین، یعنی آردی یشمی مدل ۷۸ جناب اخوی که جز بوق، همه جای ماشینش صدا می دهد! فلاشر؛ کلا خراب! موتور؛ روغن ریزی! برف پاک کن ها؛ سالم، اما بدون توانایی در دادن آب به شیشه ماشین! یعنی فقط واست بای بای می کنه، تمیز نمی کنه! لاستیک ها؛ صاف عینهو آینه! آینه سمت شاگرد؛ آینه بی آینه! رادیاتور؛ احتیاج به آب دادن بعد از هر ۲ ساعت رانندگی، به خاطر جوش نیاوردن! فرمان ماشین؛ توی سرعت ۸۰ یه ریپ، توی ۱۰۰ یه ریپ، توی ۱۲۰ بندری! لاکردار باید دو دستی می گرفتمش که از جا درنیاد! دنده؛ بدتر از فرمان! کلاچ؛ بهترین وزنه برای تقویت عضلات دو قلو! کارت ماشین؛ مفقود! بیمه نامه؛ ۶ ماه از مهلت گذشته! معاینه فنی؛ شوخی نکن! نور چراغ ها؛ مگر با چشم بصیرت، فقط ۲ متر! بخاری؛ دادن خاک به جای گرما! ضبط؛ یک حفره مستطیل + کلی سیم ولو! و قس علی هذا…
جاده چالوس را تا وسطا رفتم؛ دو راهی یوش بلده، پیچیدم سمت راست. هوا هم به غایت ملس و بهاری بود.
از قبل طوری برنامه ریزی کرده بودم که در خانه/ موزه نیما توقفی داشته باشم، عکسی بیندازم، احیانا کتابی بخرم و کنار قبر علی اسفندیاری و الباقی فاتحه بخوانم. توقفم در یوش ۲ ساعتی طول کشید. خبری از زمستان نبود. در تن لخت درختان به وضوح می شد لباس خوش رنگ شکوفه ها را تماشا کرد.
کمی بعد در «بلده» کارم را انجام دادم. راحت تر از آنکه فکرش را می کردم. لنگ یکی دو تا امضاء بودم که جور شد.
از بلده رفتم سمت نور، یعنی شمال (۲) با جاده ای کاملا خلوت و هنوز بکر. در شهر نور با حمیدرضا یوسفی ورجانی قرار داشتم. از دوستان قدیمی که فتنه ۸۸ پیچید سمت فتنه گران و کارهایی کرد (۳) که بماند. حمید برای خریدن یک قطعه زمین، در نور بود و همین بهانه مناسبی بود تا شبی در ویلای پدرش در «چمستان» اقامت کنیم.
طبق قرار صبح زود راهی جاده ساحلی شدیم به سمت قائم شهر. یعنی سمت راست جاده ساحلی. در قائم شهر، آشنایی برنج کار دارم که همیشه برنج هایم را از او می خرم. دست اول است و به صرفه و مرغوب و خوش خوراک. حمید هم چند کیلویی خرید. «آقا صفر» اما خیلی شاکی بود از اوضاع کشت و کار. می گفت: «همین طور برنج و سیب زمینی و چای و مرکبات است که باد کرده دست کشاورز، آن وقت می ریم از خارج برنج وارد می کنیم! چرا؟… بعد از چند ماه که دولت صدای داد ما را می شنود، می آید و از ما نسیه خرید می کند، حالا باش تا حساب کند بدهی اش را! ما از بانک کشاورزی وام می گیریم، فقط ۲ تا قسط عقب باشیم، اول زنگ می زنن به ضامن و آبروی آدم رو می برن، بعدا خود به خود از حساب مون کم می کنن، ولی ما که از دولت طلب داریم، به کی باید زنگ بزنیم؟! ضامن دولت کیه؟! به پیمان کار می گیم، می گه؛ تقصیر دولته! به دولتی ها می گیم، می گن؛ قصور از پیمان کاره!… آقا! ما این یارانه ها رو نخواستیم! پول خودمون رو بدین…».
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
چه در راه جاده ساحلی و چه در راه برگشت از قائم شهر به سمت تهران؛ جاده فیروزکوه، چیزی که مشهود بود تخریب جنگل بود و عدم رویت دریا! بی اغراق در جاده ساحلی اصلا ساحلی ندیدیم! یعنی اصلا دریایی ندیدیم که بخواهیم ساحلی ببینیم! هر چه بود، یا ویلاهای شخصی بود، یا ویلاهای دولتی/ حکومتی فلان نهاد و بهمان ارگان که البته بیش از کارمندان بینوا، سهم خوش گذرانی حضرات مدیر می شود. حمید می گفت: جاده ساحلی شده جاده ویلایی!! راست می گفت.
جنگل اما حکایت دردناک تری داشت. القصه! چند ماه پیش، از ابتدای جاده چالوس داشتم برمی گشتم تهران. حدودا نیم ساعت بعد از اول جاده، جنگل های طبیعی به آن عظمت، جایش را داد به مقداری کاج و بلوط کاشته شده! و به شدت تنک و کم پشت! کمی بعد، همین شبه جنگل لاغر هم کلا محو شد!
یادم می آید ایام کودکی وقتی جاده چالوس می رفتیم، اگر راه را ۳ ساعت حساب کنی، بیشتر از ۲ ساعت و نیم اش جنگل بود. الان دقیقا برعکس شده! بیشتر کوه خشک می بینی تا جنگل… و آنهم چه کوهی؟!… کوه خط کش خورده آدمی زاد! کمی به خاطر آزادراه و بیشتر به خاطر ویلا!
مع الاسف وضع جاده هراز و جاده فیروزکوه هم بهتر از حال و روز جاده چالوس نبود. اینک شمال را بیشتر به ویلا و بساز بفروش ها باید شناخت، تا جنگل و دریا. حق دارند شمالی های اصیل ناراحت باشند از این وضع. واقعا بر سر منابع طبیعی بلایی آمده که اگر جلوی آن گرفته نشود، انگ بدی روی پیشانی نظام نقش خواهد بست. تعارف که نداریم! کل ساحل شده رژه آرم این اداره و آن شرکت! ویلای مخابرات، ویلای صدا و سیما، ویلای سایپا، ویلای خصوصی، ویلای نیمه خصوصی، ویلای فولاد مبارکه، ویلای کوفت و ویلای زهر مار! اگر از نظر جمهوری اسلامی، دریا و کوه و جنگل متعلق به همه ملت است، چرا پس علیه این رویه نادرست اقدام قاطعی نمی شود؟!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
به ورسک نرسیده بودیم که هوا ابری شد… و خیلی زود برف گرفت. فکر کردم؛ خفیف است و می شود رفت. حمید موافقت کرد. به راه مان ادامه دادیم. بعد از ورسک اما همین که تونل های ۳ گانه را رد کردیم، ابتدای گردنه گدوک گیر کردیم در بوران. یک آن دیدم ماشین نمی رود و دارد سر می خورد! عقل کردم و ماشین را هر جور بود هدایت کردم سمت شانه جاده. با آن وضع، یا ما به ماشینی می زدیم و یا ماشینی به ما!
شانه جاده اما بالطبع برف بیشتری داشت. حدود نیم متر! هوا هم داشت تاریک می شد… حمید گفت: پیاده شم، هل بدم؟ گفتم: با لاستیکای این لگن، بی فایده است… بدتر گیر می کنه توی برفا! گفت: سردم شده، یخ زدم! گفتم: منم! گفت: تو باز یه بافت تنته، من چی؟! گفت: داری چی کار می کنی؟ گفتم: زنگ می زنم امداد خودرو… گفت: اینجا که آنتن نداره! گفت: الان سگ میاد خفت مون می کنه! گفت: بدجور داره بهم فشار میاد! گفتم: تو برو اون پشت مشتا، منم می رم این پشت مشتا!
در ماشین را که باز کردم، سانتافه ای قیژ از کنارم رد شد و گل و لای را پاشید طرفم. مانده بودم چه فحشی بهش بدهم که در برف و مه جلوی جاده گم شد، اما هنوز صدای آهنگ ماشینش می آمد… «دلم گم شده، پیداش می کنم من…».
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
حدودا یک ساعت در آن کوران گیر کرده بودیم که عاقبت سر و کله این امداد خودروهای گذری پیدا شد. طرف گفت: ماشین رو از شانه جاده بیارم توی جاده، می شه ۴۰ هزار تومن، هر ۱۰ دقیقه که توی جاده بکشم تون ۲۰ هزار تومن دیگه می گیرم!
چاره چه بود؟! قبول کردیم. دو سه پیچ بعد، آردی یشمی ما که پشت یک نیسان آویزان بود، همین طور لک و لک داشت می رفت که حمید زد به شانه ام؛ اونجا رو نگاه؟… گفتم: همون سانتافه است! گفت: علامت بده، نیسان نگه داره ببینم…
پانوشت:
۱: بابابزرگم قبلا کبابی داشت. هنوز هم یک خط در میان به عادت بچگی ایشان را «باباکبابی» صدا می زنم.
۲: جاده های شمالی جنوبی چالوس (منتهی به شهر چالوس) و هراز (منتهی به شهر آمل) که تقربیا موازی هم اند، به واسطه جاده افقی یوش و بلده به یکدیگر وصل می شوند. از جاده بلده البته به شهر نور نیز جاده ای هست به غایت بکر و دیدنی که دقیقا بین چالوس و آمل در می آید.
۳: یکی از روزهای فتنه، یعنی روز ۱۳ آبان، حمید را در جمع آشوب گران دیدم. داشت شعار می داد؛ «سفارت روسیه، لانه جاسوسیه». تنها بودم. ایستادم گوشه ای به نظاره اش. شعارش غلیظ تر شد؛ «نه غزه، نه لبنان…». خواستم زنگ بزنم به موبایلش که دیدم آنتن ها را پرانده اند… آنتن ها را، دوستی ها را، خیلی چیزهای دیگر را. همین طور که نگاهم به حمید بود، یاد آن روزی افتادم که…

– حمید! آخرش نگفتی چرا ۴ تا از انگشت های دست راستت قطع شده؟!
– سال ۶۱ مادرم داشت با دستگاه، گوشت چرخ می کرد که یهو آژیر جنگ پخش شد. رفت چادر سر کنه، منو ببره زیرزمین که…
هنوز که هنوز است گاهی با خودم خلوت می کنم؛ آژیر جنگ خطرناک تر بود، یا آژیر فتنه؟! و صف من و حمید، کجا از هم جدا شد؟!… و کجا دوباره جوش خورد؟!
من همان حمیدم… حمید همان من است… در سیاست، از بصیرت غافلیم و در زندگی، از نصیحت پدربزرگ. اصلا فراموشی در ذات آدمی است.
بسم الله…
“دنیا با همه زرق و برق و اعتباراتش، به مراتب کوچکتر از آن است که بخواهد پاداش و ترفیع مجاهدان فی سبیل الله گردد.”
«امام خمینی(ره)»
“«یوم الحسرت»؛ حسرت عالم و آدم از مقام شهید!”
واقعا غیر قابل توصیف است جایگاه و مقام شهید، خصوصا شهدای دفاع مقدس.
شهدایی که اغلب جوان و نوجوان بودند ولی عاشقانه و محکم راهشان را انتخاب کردند!
دلخوش و امیدواریم به شفاعت شهدا…
“آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند”
چه بازی ای کرد سپاهان و چقدر زیبا که پنالتی را گل نکرد و بعدش پنالتی را گل نخورد… ایرانی بازی کرد!
وای چه صحبت های تمیزی… خیلی وقت بود دوست داشتم یکی پیدا شود و با تخصص و کارشناسانه بگوید آیا اینهایی که من فکر می کنم درست است یا نه؟!… چقدر خوب که چنین آدمی، چنین سخنان روشنگرانه ای را بیان کرد… دمش گرم و دستش درست… بی صبرانه و مشتاقانه منتظر گزارش مفصل هستم!
یا رب! نظـــــرى ز پاکبازانم ده… لطفى کن و ره به دلنوازانم ده
از مدرسه و خانقهم، باز رهان… مجنون کن و خاطرِ پریشانم ده
“امام روح الله”
آقا امروز یک کلیپ ساختم از روستای پدری ام… قطعه ای ها! تشریف بیاورید تا میزبانی کنیم:
http://miladps3.persiangig.com/video/ordibehesht.mp4
“شهادت در راه خدا چیزی نیست که بتوان آن را با سنجش های بشری و انگیزه های مادی ارزیابی کرد.”
“همه انسانها می میرند ولی شهیدان این سرنوشت همگانی را به بهترین وجه سپری کردند، وقتی قرار است این جان برای انسان نماند چه بهتر در راه خدا این رفتن انجام بگیرد.”
“مهمترین امتیاز شهدای ما نسبت به کسانی که در سایر کشورها در راه آرمانهای خود فداکاری می کنند انتخاب آگاهانه و به دور از احساس است.”
{بخش هایی از بیانات امام خامنه ای}
میلاد؛
ممنون! کلیپ خوبی بود.
لذت بردیم از آن همه زیبایی و طراوت!
پیامبر اکرم(ص):
وقتی آخرالزمان فرا می رسد مرگ، نیکان امت مرا گلچین می کند چنانکه شما خرماهای خوب را از طبق انتخاب می کنید.
امیرالمومنین علی(ع):
خدا شهدا را در قیامت به بابها و جلال و عظمت و نورانیتی وارد می کند که اگر انبیا از مقابل آنان بگذرند و سواره باشند به احترام شهدا پیاده می شوند.
امام صادق(ع) :
کسی که در راه خدا به شهادت نائل شود، هیچ یک از گناهان و بدی هایش به او ارائه نخواهد شد یعنی از همه آنها چشم پوشی خواهد شد.
مدرسه (گفت و شنود)
گفت: گروه های اپوزیسیون طی چند روز اخیر دست به حملات شدیدتری علیه سران فتنه زده اند.
گفتم: بعد از شکست فتنه ۸۸ هر روز بیشتر از پیش به پر و پای هم می پیچند! حالا چی گفته اند؟!
گفت: به موسوی و کروبی و خاتمی فحش می دهند و می گویند دروغگویی ها و شارلاتان بازی های شما باعث بدبختی و فلاکت ما شده است.
گفتم: خب! حیوونکی ها راست می گویند ولی چرا نمی گویند که نسخه دیکته شده آمریکا و اسرائیل و انگلیس هم باعث بدبختی سران فتنه شده است؟
گفت: چه عرض کنم؟! سران فتنه هم آنها را باعث افتضاح و آبروریزی خود می دانند.
گفتم: زنگ در خانه ای به صدا درآمد، پدر از آیفون نگاه کرد و به پسرش گفت؛ بدو، بدو برو قایم شو، ناظم مدرسه است! حتما یک غلطی کرده ای که آمده سراغت. و پسر به پدرش گفت؛ بابا! تو برو قایم شو! چون امروز به آقا ناظم گفته بودم بابام مرده! مدرسه نمیام!
با سلام
لطفا حتما مطلب زیر رو بخونید
http://takdid.com/14-%D9%85%D8%B9%D8%B5%D9%88%D9%85/imam-naghi/%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85-%D8%B9%D9%84%DB%8C-%D9%86%D9%82%DB%8C/
انتظار همکاری از شما را داریم.
اگر لینک باز نمیشه به سایت تکدید برید اولین مطلب هستش
takdid.com
یا علی
هر بند از متن رو که میخونیم، یه چند لحظه با ستون یمین میگذرونیم! حس خیلی قشنگی دارند؛ هم عکسها و هم متن.
شکل آواتار خیلی رو تصور آدم از طرف مقابل تاثیر داره. مثلا الان تصور من از “حنظله” خیلی با قبل فرق داره! با این حساب، لابد تصور شماها هم از من، شکل آواتارمه!
سلام
میتونم یه انتقاد بکنم؟
تو تنظیم خبر انقدر هندوانه زیر بغل هیچ کسی نمیگذارن ( عالیقدر – یادگار اندیشمند بزرگ، مورخ بی نظیر -)
یه کمی فضای خبر رو از حالت رسمی گرفته. البته ببخشیدا اینارو گفتم، چون خودم شغلم اینه؛ میدونم اینارو برای شخصی تو خبر نمیارن.
ما حتی در مورد حضرت آقا فقط میتونیم بگیم ( ایشان – اظهار کردن – بیان داشتن و…)
اما باز به ندرت پیش میاد اون اصطلاحاتی که شما ذکر کردین، گفته بشه، چون خبر از رسمی بودنش بیرون میاد.
مثلا اینجا که نوشتین (این کارشناس برجسته حوزه تاریخ صدر اسلام) بهتر بود اون برجسته رو برمیداشتین.
مثلا می نوشتین این کارشناس حوزه تاریخ صدر اسلام و (ادامه جمله)
اما باز شما استاد هستید و خودتون خوب تشخیص میدین.
ببخشید!
**یا حی و یا قیوم**
سخنان ارزشمند و قابل تاملی بود.
ممنون از خبرنگار قطعه ۲۶!!
یگانه سادات؛
به گمانم عبارت “یادگار اندیشمند بزرگ، مورخ بی نظیر و محقق عالی قدر” اشاره به علامه دوانی پدر دکتر رجبی دوانی دارد.
باز گمان می کنم عبارت “این کارشناس برجسته حوزه تاریخ صدر اسلام” و “این مورخ گرانقدر” آنقدر تعریف به حساب نمی آیند که شما از این دو عبارت به “هندوانه زیر بغل گذاشتن” یاد کردید و اینچنین برآشفتید.
البته قسمتی از گفته هایتان(ضمایر جمع) در خصوص رسانه های رسمی صدق می کند، نه این وبلاگ، و نه این خبر غیر رسمی.
دوست بزرگوار!
من اصلا برآشفته نشدم.
فقط و فقط گفتم، تو تنظیم خبر اینارو به کار نمیبرن.
(مورخ بی نظیر و عالیقدر و ……. )توی خبر که نمیارن. ما فقط در مورد مقام معظم رهبری و بعضی از مراجع حق داریم از بعضی اصطلاحات استفاده کنیم.
مثلا: ولی امر مسلمین جهان – مرجع عالی قدر و………
آقای دوانی هم خودشون هم پدرشون قابل احترام هستن اما این اصطلاحات به کار برده نمیشه.
شما کدوم خبر رو خوندی که در مورد رییس جمهور که شخص دوم مملکت هست، بگن (ایشان فرمود؟)
در ضمن این دیدگاه من نیست. این اصول خبر نویسیه.
اما خب یه جاهایی خبرنگار برای جذابیت یه چیزایی اضافه میکنه به شرطی که تو اصل خبر تداخلی ایجاد نشه.
هرچند خبرنگار قطعه ۲۶ خودشون حتما استاد هستن و این حتما نظر شخصیه خودشونه.
جناب یگانه سادات!
اگر حتی المقدور به مباحث غیر لزوم، دامن نزنید و بی خود یک موضوع را کش ندهید، ممنون می شوم. این روزها همین طوری داریم بحث بالا می آوریم!!
در ضمن، اگر لطف کنید و به داداش حسین اصول خبرنویسی را یاد ندهید، از شما بیشتر هم ممنون می شوم. کلا بدون بحث گفتم ها!! شرمنده، اما این مباحث اصلا در حد و اندازه شما نیست…
جالب بود.
به روزیم…
http://amin-davari.blogfa.com/
وقتی شهدای صدر اسلام به شهدای ما حسرت می خورند ما نخوریم؟؟؟
استادی که مثل بنده؛ هنوز از اسلام چیز زیادی نمی دونه، سر قضیه چادرمشکی من و چندتا از دوستام که رسید، دوباره سراغ علمش رفت و گفت چرا چادر مشکی؟! که ضرر داره و این چرت و پرتا …!
این وسط نگاه بد ما شاید باعث شد، این جمله قشنگ رو بگه: که لذت عبادت به اطاعته نه چون و چرا… و شهداء اینگونه کردند…
حالا ما دنبال اینیم که همه چی برامون ثابت بشه از نظر علم غرب و بعد اطاعت دین کنیم…
سلام علیکم آقا سید احمد؛
یک نظر البته اگه ما رو هم جاهل ندونید… من یگانه ساداتو نمی شناسم و کاری هم به نظر ایشون ندارم، ولی خیلی کارتون !….! بود که به یکی که محترمانه با اون همه ببخشید نظرشو گفته، حالا هرکی باشه و هر نظری که داشته باشه، اینقدر صریح می فرمایید: اصلا در حد و اندازه شما نیست…
میدونم شما حتما حتما عالم تری ولی مواظب باشید، خواهشا…
……………………
دوستان عزیز، فردا خدا بخواهد عازم نمایشگاهیم. پیشاپیش جای همگی سبز. البته اینو به بچه هایی که مثل خودم شهرستانین گفتم. کتابای حسین آقا هم تو لیستمون موجود می باشد.
پس تا چند روز فعلا، بای…
چقدر زیبا و ظریف استدلال کرده اند استاد دوانی. واقعا لذت بخش بود.
لعنت بر این قوم!
باز هم سخن از اهانت به قرآن است…
http://www.ghadiany.ir/?p=2039
عرض سلام؛
جناب سید احمد، برادر مومن.
این لحن کلام هم از شما بعیده و هم برازنده شما نیست.
با استفاده از اینجور جملات فقط مخاطب رو دلسرد می کنید.
و من الله التوفیق.
دوستان محترم!
تا دقایقی دیگر وبلاگ قطعه ۲۶ با یادداشت میهمان به قلم رضا شکیبایی درباره کتاب «آر. کیو ۸۸» به روز می شود…
سلام.
اللهم عجّل لولیّک الفرج
از آن پدر، این پسر، بعید نیست.
در موضوع تاریخ اسلام و انقلاب، و حتی موضوعات اجتماعی، دو نفر رو خیلی می خوام! یکی دکتر (حشمت الله قنبری همدانی) با اون بیان زیبا، جذاب و مسحور کنندش. دیگری دکتر (رجبی دوانی) با آن استدلال ها، متانت، ادبیات منحصر به فرد و چشمان نافذش.
البته یکی دیگه هم هست که چون احتمالا” نقطه چین می شم نمی تونم بگم. شرمنده!
بسم الحق
سلام داداش جانم! خوبی؟ مرا یادت می آید که!
آخ که چقدر دلم برات تنگ شده بود، لک زده بود به خدا.
الان که دارم می نویسم بغض کرده ام بس که دلتنگ شما و بچه های دیگر شده بودم.
امیدوارم حالت و حالشان خوب باشد و البته به قول حاجی یکتا خوب نباشد…
سیداحمد آقا سلام! این روز ها را نمی شماری تا به عاشورا؟
دلم لک زده برای روز شمردن هات.
پیروز و پایدار باشید.
آقا میلاد؛
کلیپت خیلی قشنگ بود. لذت بردم.
ولی در خصوص آهنگت، هر چند که خیلی آرامش بخش بود و مرتبت با طبیعت، ولی فکر کنم آخراش زیاد همخوانی نداشت. چون تصاویر از یک هارمونی یکدست و یک نواخت (طبیعت) برخوردار بود، ولی انتهای آهنگ که فکر کنم برگرفته از یک فیلم یا چیز دیگه ای باشه، نشان از یک تغییر فضا و موفقیت در یک موضوع خاص داشت.
خودمم نفهمیدم چی گفتم! اینم در نوع خودش هنره، که نه خودت بفهمی چی گفتی، نه دیگران!
خدایا، بارها همان جایی دستم را گرفتی که میتوانستی مچم را بگیری.
……………………………………………………………….
آقا اجازه! مبحث امروز ما خداست
توضیح میدهید که جای خدا کجاست؟
قرآن نوشته او همه جا هست و مادرم
اصرار میکند که کمی قبله سمت راست
من جمعه میروم لب دریا، کنار آب
آنجا نماز جمعه، زلال است، بیریاست
کاج همیشه سبز، که بیرون مدرسه
استاد درس دینی و قرآن بچههاست
آقا شما حقیرترید از سوال من
این درس، نان خشک سر سفره شماست
من ساکتم، دبیر به من صفر میدهد
شاگرد تنبلی، که حواسش پی ِ خداست
آبیاری ! (گفت و شنود)
گفت: اختلاف نظر درباره شرکت در انتخابات دور دوم به یک موضوع داغ میان گروههای اپوزیسیون تبدیل شده است.
گفتم: که چی؟!
گفت: یک عده می گویند باید شرکت کنیم تا از درون نظام با آن مبارزه کنیم و یک عده دیگر می گویند اگر شرکت کنیم ادعای تقلب را بر باد داده ایم!
گفتم: حالا مگر پشه خودش چی هست که فشار خونش باشه؟! آنها که همه در خارج کشور کنگر خورده و لنگر انداخته اند و اجازه شرکت ندارند!
گفت: حیوونکی ها بعد از شکست فتنه بدجوری بیکار شده اند و دنبال سوژه برای اختلاف بین خود و دعوا و فحش کاری با یکدیگر می گردند و اسمش را می گذارند پروژه فلان! و طرح بهمان! و…
گفتم: چه عرض کنم؟! یارو به رفیقش گفت بیا بچه ات را جمع و جور کن. بدجوری پس داده و فرش رو نجس کرده! رفیقش گفت؛ این چه جور حرف زدنه! بگو داره برای گل های قالی پروژه آبیاری قطره ای اجرا می کنه
من نمی دانم چرا عده ای از دوستان از پاسخ آقای مبصر به کامنت یگانه سادات ناراحت شدند. بی آنکه بخواهم منکر کامنت های خوب و بعضا ویژه یگانه سادات شوم، معتقدم که ایشان گاهی نادرست و غیر حرفه ای نقد می کنند که متاسفانه این نقد، فقط محدود به وبلاگ قطعه ۲۶ نیست و در سایر وبلاگ ها مسبوق به سابقه است. اگر حق نقد را برای خودمان محفوظ می دانیم، لطفا حق پاسخ محترمانه یا احیانا تند طرف مقابل را نیز برایش محفوظ نگه داریم. یگانه سادات باید دقت کند که اولا، این پست، یک خبر رسمی مثل اخبار شبکه یک سیما نیست و ثانیا، اصول خبرنویسی وحی منزل نیست. اتفاقا حسن بزرگ آقای قدیانی به این است که گاهی مرزشکنی می کند. چرا نباید و نمی توان در وصف دکتر رجبی دوانی در تنظیم خبر، عبارات به کار رفته در این پست را به کار برد؟! امید است یگانه سادات محترم، نقد من به نقدشان را از روی مهر تلقی کنند. انتقاد دیگر من به یگانه سادات این است که چرا انتقاد خود را همواره کش می دهد و مبنای قضاوت بعدی قرار می دهد؟! یادمان هست ایشان سر مسئله لیست فلان گروه، خیلی نقد تندی به آقای قدیانی کردند که چرا کامنت من تایید نشد، اما مسئله اصلا ربطی به آن لیست نداشت و آقای قدیانی آن زمان اجازه نداد ستون کامنت ها محل تبلیغ گسترده احزاب شود. در هر حال، از یگانه سادات عذر می خواهم و امیدوارم این کامنت مرا از روی منطق بخوانند.
احسنت به جناب رجبی دوانی بابت این تبیین دقیق… در انگشتر تاریخ، عقیق، شهید است…
**لا اله الا الله الملک الحق المبین**
سلام
حاجی داداش این دو تا کتاب شما (ماشاءالله حزب الله و آرکیو) توی بقییه ی شهرها هم پیدا میشه یا نه؟ نکنه بازم ما تو خماری بمونیم!
ممنون میشم اگه راهنمایی کنید
حسین قدیانی: تا آنجا که می دانم مرکز اسناد هر از گاه در شهرهای مختلف نمایشگاهی از کتب خود بر پا می کند.
سلام
داداش! ما که تو شهرمون تو خماری موندیم از کتاب اول شما. اصلا نتونستیم پیدا کنیم
کتابهای شما مگه فقط تو تهران به فروش میره؟!!!
بدبختی ما این هست و تا آخر هم خواهد بود. کتابهای بی ارزش در تمامی شهرها فراوان ولی کتابهایی همچون کتابهای اخیر شما اصلا اسمی ازش نیست که هنوز بخواییم پیداش کنیم. این یک فاجعه ای بیش نیست. اعصابم خراب شد. ای کاش یک امکانی رو به وجود می آوردید که هر کس میخواد از طریق پست به دستش برسه.
من برای وزارت ارشاد و مرکز اسنادمون متاسفم!
حاجی یه کاری بکن تو رو خدا
حسین قدیانی: هم از طریق پست و هم از راه خرید اینترنتی می توانید تا حدی این نقیصه را جبران کنید. به خدا من هیچ مسئولیتی درباره اینکه شهرستان ها غریب افتاده اند، ندارم. در این یکی لااقل، خودم در ردیف شاکی ها هستم، نه متهم!
آقای حامد!
مرکز اسناد کتاب هاش رو به صورت پستی هم ارسال می کنه.
ما برای بار اول کتاب نه ده رو پستی خریداری کردیم.
لینک خرید اینترنتی:
http://www.irdc.ir/fa/book/801/default.aspx
ممنون حاجی داداش و ممنون از ف. طباطبایی
از دست من ناراحت نباش. من منظورم شما نیستید. میدونم که شما خودتون از این وضعییت شاکی هستید.
ولی خب چیکار میشه کرد؛ بووووووووووووووووووووووووووووووووقهایی نمیخواهند صدای شما به گوش خیلی ها برسه.
موفق باشی.
هیچ خریدی، به اندازه ی خرید از نمایشگاه کتاب تهران، اونم با امضای داداش حسین، لذت بخش نیست. اللهم ارزقنا.
به همه مردم عزیزمان عرض مىکنم که اهمیت مرحله دوم انتخابات، کمتر از مرحله اول نیست، بلکه شاید به جهاتى بتوان گفت که اهمیت این مرحله، از مرحله اول بیشتر هم هست. توصیه بنده این است که اولا مردم به سوى صندوق هاى رأى بشتابند و هر چه زودتر رای شان را در اول وقت به صندوق بیندازند، یعنى «خیرالخیر عاجله». بهترین کارهاى خیر، کارى است که سریع و در وقت خود انجام گیرد.
ثانیا کوشش کنند به همان تعداد که لازم است، راى بنویسند و نه کمتر، مثلا فرض بفرمایید در حوزه انتخابیه تهران، اسم بیست و هشت نفر بایست در برگه راى نوشته شود. سعى کنند اسم بیست و هشت نفر را بنویسند. بیست و هفت نفر و کمتر نباشد، یا فرض بفرمایید در بعضى از شهرها به پنج نفر و در بعضى شهرها به دو نفر باید راى داد. همان مقدارى که لازم است بنویسند و کمتر ننویسند.
سومین توصیه، توصیه همیشگى ماست. یعنى این که راى دهنده، اسم کسى را به خاطر بسپارد که وقتى خواست آن اسم را در برگه راى بنویسد، قصد قربت کند. واقعا قصد انتخاب کسى را داشته باشد که بشود او را براى خدا و دین به مجلس فرستاد. این مسئله اهمیت دارد. در این جا دیگر ملاحظات و رودربایستی ها را باید کنار بگذارند. باید ببینند که خداى متعال را چه کارى راضى مىکند. چون مجلس مهم است و مسئله مجلس، مسئله کوچکى نیست؛ سرنوشت ملت است.
( امام خامنه ای، فروردین ۷۵)
۲۰۹* امیرالمومنین على علیه السلام:
اگر آسمان ها و زمین، راه را بر بنده اى ببندند و او تقواى الهى پیشه کند، خداوند حتما راه گشایشى براى او فراهم خواهد کرد و از جایى که گمان ندارد روزى اش خواهد داد.
(نهج البلاغه، خطبه ۱۸۴)
رونمایی از کتاب «آر. کیو ۸۸»
جمعه در غرفه مرکز اسناد انقلاب اسلامی!
… اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تَهْتِکُ الْعِصَمَ
اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تُنْزِلُ النِّقَمَ
اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تُغَیِّرُ النِّعَمَ
اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تَحْبِسُ الدُّعَاءَ
اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تُنْزِلُ الْبَلاَءَ
اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِی کُلَّ ذَنْبٍ أَذْنَبْتُهُ وَ کُلَّ خَطِیئَةٍ أَخْطَأْتُهَا….
سلام هم سنگر عزیز؛
مهمات خیلی جالبی بود.
در خدمتتان هستیم. سری بزنین!
آدرس وبلاگ:
http://toras.mihanblog.com/
**اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم**
پیروان ولایت! در خدمتیم…
دوستان محترم!
امشب قطعه ۲۶ حداقل با یک متن و حداکثر با دو متن به روز می شود…
سلام؛ خسته نباشید.
در این دنیای وانفسا و این حجمه سنگین تبلیغاتی، خدا قوت رزمنده.
ما رو هم دعا کنید.
آبروداری برای این شهدا حقا سخت است. حسین قدیانی برای پدرش آبرو نگه داشته و دست و بازو و ایضا قلم حسین هم بوسیدنی است.
حسین قدیانی: «مرتضی جان! اجرت با خدا» قشنگ بود. ممنون! در این وانفسای سیاسی بازی، نوشتن از شهدا، پناه بردن به غار خاطرات نیست، بلکه موضوعیت ذاتی دارد. همان به که آدم انقلاب اسلامی، شهدای انقلاب اسلامی همچون «مرتضی یاغچیان» باشند. از شهدا به ویژه شهدای دیار آذربایجان بیشتر بنویسید.
گفتیم که بعد از شهیدان چه کردید؟
گفتند که یک کوچه به نامشان نکردیم مگر!
حضرت امام سجاد(ع) بیان داشت: حسرت فقط حسرت اهل دوزخ به اهل بهشت نیست؛ همچنانکه سایر بهشتیان، به مقام شهدا غبطه می خورند، خود شهدا نیز به مقام عباس بن علی حسرت می خورند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ممنون از “سلاله ۹دی” بابت خطبه امیرالمومنین حضرت علی (ع)
پنجمین سالگرد شهدای تاسوکی و یادواره دیگر شهدای تروریستی سیستان و بلوچستان ـ با عنوان “از تاسوکی تا تاسوعا” ـ به همت «مجمع طلاب و فضلای استان سیستان و بلوچستان»، «خبرگزاری اهلبیت علیهم السلام ـ ابنا»، «پژوهشکده علوم و اندیشه سیاسی دفتر تبلیغات اسلامی» و «مدرسه حضرت امیرالمؤمنین(ع) قم (تحت اشراف آیت الله العظمی مکارم شیرازی)» برگزار شد.