یسار
گزارش سال ۹۱ درست در شرایطی که سال ۹۰ تمام شد، وارد سال ۹۱ شدیم! سال ۹۱ با همه سختی هایی که داشت، سال آشتی سران قوا با یکدیگر بود و ایشان تقریبا ماهی یک بار به دیدار هم می رفتند و هر چند تا روز قیامت با هم قهر کرده بودند(!) آشتی کنان سوار کشتی می شدند! سال ۹۱ مربع امیر قلعه نویی، علی دایی، مایلی کهن و عادل فردوسی پور کلا ۴ بار قهر و ۳ بار آشتی کردند، اما سران قوا ماشاء الله دعوا نکرده، آشتی می کردند و آشتی نکرده، دعوا!
سال ۹۱ یه جورایی سال پیر موتلفه بود و اینقدر که حاج حبیب الله نامه نوشت، حسین قدیانی مطلب ننوشت. در همین سال عسکراولادی متوجه شد که سران فتنه، فتنه زده اند، نه اهل فتنه! و تو چه می دانی که مفتون چیست؟! در اواخر این سال، «حضرت استاد» و «سردار قلم» درباره موضوع «فتنه زدگی و تفاوت آن با جرج سوروس گری و جین شارپ پروری بی واسطه» به مناظره با هم پرداختند که بیننده دقیقا متوجه اختلاف نظر نامبردگان نشد(!) در سال ۹۱ حبیب الله عسکراولادی در هر شماره هر روزنامه ای دست کم ۴ تا مطلب نیم صفحه ای داشت؛ نامه ای در پاسخ به جوابیه همان روزنامه، جوابیه ای در حاشیه جوابیه هامش یک روزنامه دیگر، ادامه نامه نگاری با اصلاح طلبان، و پاسخ دادن به بازتاب جوابیه یکی مانده به آخر همان اصلاح طلبان در شماره آخر یک روزنامه دیگر!! البته این اواخر به نظر می رسید اصلاح طلبان کم آورده باشند، اما حاج حبیب ول کن نبود و همچنان یا می نوشت یا جواب می داد!
سال ۹۱ معلوم شد که برادر همین حاج حبیب الله یعنی اسدالله چگونه نفر اول زیره دنیا شد. از قرار، حاج اسدالله یک روز می خواسته در کودکی سنگک بخرد که متوجه می شود نانوا دارد روی نان کنجد می ریزد.
اسدالله کودک رو به نانوا: «شاطر! کنجد را کیلویی چند می خری؟!»
شاطر رو به اسدالله: «فلان تومن!»
اسدالله: «الان می رم از بازار، بدون ارز مرجع (!) برایت کنجد ارزان تر میارم!»
… و بدین ترتیب اسدالله، سلطان زیره جهان می شود!!
در این سال ما شاهد وقوع ۲ زلزله دلخراش در میهن مان بودیم که باعث شد رئیس محترم قوه، ضمن سفر به کاراکاس و هم دردی و چیزهای دیگر با خواهر و مادر آن مرحوم، نشان درجه یک فرهنگ را به یکی دیگر بدهد. حسن سال ۹۱ به این بود که عاقبت معلوم شد منظور رئیس قوه از بهار، امام زمان (عج) است، اما مشکل آنجا بود که منظور رئیس قوه از امام زمان (عج) همان «یکی دیگر» بود! در این سال آقای احمدی نژاد درباره مدیریت حضرت نوح، سفرهای استانی یوزارسیف، برنامه های اقتصادی آمن هوتپ سوم، اختلاس قوم ماد، آکله الاکباد، شیخ رشیدالدین وطواط بن یحیی ملقب به طوطی بازرگان، عیسی پسر مریم، فردوسی توسی، کتیبه حقوق بشر کورش، زیگورات چغازنبیل، چاوز بن چه گوارا، ام هوگو، جرجیس و کلا همه چیز صحبت کرد، الا مسائل حوزه ریاست جمهوری!!
سال ۹۱ به مجلس رفتن احمدی نژاد، یک بار شوخی شد و یک بار هم شوخی شوخی، جدی شد! این وسط آنچه جدی جدی، شوخی گرفته شد، مشکلات معیشتی مردم بود. در سال ۹۱ قیمت اغلب اقلام خوراکی و غیر خوراکی سر به آسمان سایید و درست در همین فضا، یک میمون پیشگام وارد فضا شد!
سال ۹۱ سال ابطال بسیاری از مشهورات علمی بود و بر ما ثابت کرد که پراید خیلی هم گران نیست! و با یک حساب سرانگشتی مشخص شد قیمت هر کیلو پراید از قیمت هر کیلو پسته ارزان تر می افتد! ما چند بار حساب کرده باشیم، خوب است؟!
سال ۹۱ به عبارتی سال بهار رسانه ها بود و خبرگزاری یک نهاد نظامی نشان داد که با یک پیامک در روز تعطیل چگونه می تواند اوضاع اقتصادی کشور را آشفته کند!
در سال ۹۱ ما در جشنواره فیلم فجر، هر چه جایزه بود دادیم به هنرمندانی که در فتنه نقش داشتند، اما آمریکایی ها پیام این حرکت را نگرفتند و اسگل ها، اسکار را به وحید جلیلی خودشان دادند!
در اواخر این سال، برای اولین بار، تعداد دوش نامزدهای انتخابات از تکلیف بزرگان پیشی گرفت! و تقریبا به ازای هر تکلیف، کلی دوش وجود داشت! در همین سال بود که معلوم شد اصول گرایان از همان شکم مادر، نامزد انتخابات ریاست جمهوری به دنیا می آیند! گروهی از کارشناسان پیش بینی می کنند در صورتی که روند احساس چیز سیاسیون همه جناح ها همین طور ادامه داشته باشد، در انتخابات ریاست جمهوری پیش رو، تعداد نامزدها از تعداد رای دهندگان بیشتر شود!
در این سال احمدی نژاد ضمن حضور در نیویورک و سخنرانی در سازمان ملل، در کاری کاملا مخالف با خلقیات احمدی نژادی، از مردم منهتن به دلیل ایجاد ترافیک هنگام تردد خودروهای هیات همراه، معذرت خواهی کرد! شهروندان ساکن در محله اعیانی منهتن که واقعا تحت تاثیر سجایای اخلاقی رئیس جمهور قرار گرفتند، فوج فوج به مکتب ایران پیوستند!! در همین سال بود که معاون اول رئیس جمهور گفت: «تا احمدی نژاد هست، من هستم و تا من هستم، سرکار خانم دکتر هست» که اندکی بعد، ایشان و اوشان بودند، لیکن خانم دکتر کنار گذاشته شد! چند وقت بعد از این، جناب معاون اول گفت: «قیمت خودروها باید شکسته شود» و پراید که ۱۱ میلیون تومان گران شده بود، به اقشار آسیب پذیر لطف کرد و ۵۰۰ هزار تومان ارزان شد! در همین شرایط بود که دکتر حبیبی به رحمت خدا پیوست! چه می دانیم؟! شاید در اعتراض به این سبک از معاون اولی!!
در سال ۹۱ بودجه کشور دوست و برادر و جنگ زده افغانستان، ماه بهمن به لویی جرگه رفت و تصویب هم شد، اینجا اما قوه محترم، بودجه یک دوازدهم را آنهم اواسط اسفند به مجلس فرستاده که باش تا تصویب شود!
وطن امروز/ ۲۸ اسفند ۱۳۹۱
(۴۳ دیدگاه)
- بایگانی: یساربرف نامه گدوک در سیاست، از بصیرت غافلیم و در زندگی، از نصیحت پدربزرگ. اصلا فراموشی در ذات آدمی است.
نزدیکای نوروز چند سال پیش، کم و بیش همین موقع از سال بود که «باباکبابی» (۱) وسط کلی خاطره جالب و ناب، از حلیم بوقلمون گرفته تا کباب بناب، ناگهان زد به طبیعت و گفت: «زمستون همیشه ۲ بار می ره. یه بار اواخر بهمن، دروغکی، یه بار لحظه سال تحویل، راستکی… همیشه چند روز مونده به اسفند و چند روز بعدش، هوا شروع می کنه گرم شدن، اما تا آدما می رن توی فاز «بهار زودرس»، یه دفعه زمستون با یه برف پر حرف، حاضری می زنه… این اتفاق با اینکه هر سال تکرار می شه، هر سال مردم فریب می خورن! خلاصه، تا «مقلب القلوب» را نشنیدی، رفتن زمستون رو باور نکن… کرسی رو جمع نکن!»
حواسم هم به حرف بابابزرگ بود، هم به پیش بینی سازمان هواشناسی، اما از هول بهار، بازم در دیگ زمستان افتادم! هول بهار، حالم را خوش کرده بود… لیکن چه بسیار که «حال»، سبب غفلت از «قال» می شود. حالی که «می مانی»، رحم ندارد به قالی که «می دانی».
کرسی نگذاشته بودیم که جمع کنیم، اما هوا ظرف ۲ هفته گذشته از بس گرم شده بود که در آسمان دنبال پرستو می گشتم، در زمین دنبال گل لاله. البته نه از آنهایی که شهرداری می کارد؛ لاله واقعی، اصل!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
به سبب کاری اداری شخصی، چند روز پیش رفته بودم بلد «بلده». با کم ترین لباس، و لگن ترین ماشین، یعنی آردی یشمی مدل ۷۸ جناب اخوی که جز بوق، همه جای ماشینش صدا می دهد! فلاشر؛ کلا خراب! موتور؛ روغن ریزی! برف پاک کن ها؛ سالم، اما بدون توانایی در دادن آب به شیشه ماشین! یعنی فقط واست بای بای می کنه، تمیز نمی کنه! لاستیک ها؛ صاف عینهو آینه! آینه سمت شاگرد؛ آینه بی آینه! رادیاتور؛ احتیاج به آب دادن بعد از هر ۲ ساعت رانندگی، به خاطر جوش نیاوردن! فرمان ماشین؛ توی سرعت ۸۰ یه ریپ، توی ۱۰۰ یه ریپ، توی ۱۲۰ بندری! لاکردار باید دو دستی می گرفتمش که از جا درنیاد! دنده؛ بدتر از فرمان! کلاچ؛ بهترین وزنه برای تقویت عضلات دو قلو! کارت ماشین؛ مفقود! بیمه نامه؛ ۶ ماه از مهلت گذشته! معاینه فنی؛ شوخی نکن! نور چراغ ها؛ مگر با چشم بصیرت، فقط ۲ متر! بخاری؛ دادن خاک به جای گرما! ضبط؛ یک حفره مستطیل + کلی سیم ولو! و قس علی هذا…
جاده چالوس را تا وسطا رفتم؛ دو راهی یوش بلده، پیچیدم سمت راست. هوا هم به غایت ملس و بهاری بود.
از قبل طوری برنامه ریزی کرده بودم که در خانه/ موزه نیما توقفی داشته باشم، عکسی بیندازم، احیانا کتابی بخرم و کنار قبر علی اسفندیاری و الباقی فاتحه بخوانم. توقفم در یوش ۲ ساعتی طول کشید. خبری از زمستان نبود. در تن لخت درختان به وضوح می شد لباس خوش رنگ شکوفه ها را تماشا کرد.
کمی بعد در «بلده» کارم را انجام دادم. راحت تر از آنکه فکرش را می کردم. لنگ یکی دو تا امضاء بودم که جور شد.
از بلده رفتم سمت نور، یعنی شمال (۲) با جاده ای کاملا خلوت و هنوز بکر. در شهر نور با حمیدرضا یوسفی ورجانی قرار داشتم. از دوستان قدیمی که فتنه ۸۸ پیچید سمت فتنه گران و کارهایی کرد (۳) که بماند. حمید برای خریدن یک قطعه زمین، در نور بود و همین بهانه مناسبی بود تا شبی در ویلای پدرش در «چمستان» اقامت کنیم.
طبق قرار صبح زود راهی جاده ساحلی شدیم به سمت قائم شهر. یعنی سمت راست جاده ساحلی. در قائم شهر، آشنایی برنج کار دارم که همیشه برنج هایم را از او می خرم. دست اول است و به صرفه و مرغوب و خوش خوراک. حمید هم چند کیلویی خرید. «آقا صفر» اما خیلی شاکی بود از اوضاع کشت و کار. می گفت: «همین طور برنج و سیب زمینی و چای و مرکبات است که باد کرده دست کشاورز، آن وقت می ریم از خارج برنج وارد می کنیم! چرا؟… بعد از چند ماه که دولت صدای داد ما را می شنود، می آید و از ما نسیه خرید می کند، حالا باش تا حساب کند بدهی اش را! ما از بانک کشاورزی وام می گیریم، فقط ۲ تا قسط عقب باشیم، اول زنگ می زنن به ضامن و آبروی آدم رو می برن، بعدا خود به خود از حساب مون کم می کنن، ولی ما که از دولت طلب داریم، به کی باید زنگ بزنیم؟! ضامن دولت کیه؟! به پیمان کار می گیم، می گه؛ تقصیر دولته! به دولتی ها می گیم، می گن؛ قصور از پیمان کاره!… آقا! ما این یارانه ها رو نخواستیم! پول خودمون رو بدین…».
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
چه در راه جاده ساحلی و چه در راه برگشت از قائم شهر به سمت تهران؛ جاده فیروزکوه، چیزی که مشهود بود تخریب جنگل بود و عدم رویت دریا! بی اغراق در جاده ساحلی اصلا ساحلی ندیدیم! یعنی اصلا دریایی ندیدیم که بخواهیم ساحلی ببینیم! هر چه بود، یا ویلاهای شخصی بود، یا ویلاهای دولتی/ حکومتی فلان نهاد و بهمان ارگان که البته بیش از کارمندان بینوا، سهم خوش گذرانی حضرات مدیر می شود. حمید می گفت: جاده ساحلی شده جاده ویلایی!! راست می گفت.
جنگل اما حکایت دردناک تری داشت. القصه! چند ماه پیش، از ابتدای جاده چالوس داشتم برمی گشتم تهران. حدودا نیم ساعت بعد از اول جاده، جنگل های طبیعی به آن عظمت، جایش را داد به مقداری کاج و بلوط کاشته شده! و به شدت تنک و کم پشت! کمی بعد، همین شبه جنگل لاغر هم کلا محو شد!
یادم می آید ایام کودکی وقتی جاده چالوس می رفتیم، اگر راه را ۳ ساعت حساب کنی، بیشتر از ۲ ساعت و نیم اش جنگل بود. الان دقیقا برعکس شده! بیشتر کوه خشک می بینی تا جنگل… و آنهم چه کوهی؟!… کوه خط کش خورده آدمی زاد! کمی به خاطر آزادراه و بیشتر به خاطر ویلا!
مع الاسف وضع جاده هراز و جاده فیروزکوه هم بهتر از حال و روز جاده چالوس نبود. اینک شمال را بیشتر به ویلا و بساز بفروش ها باید شناخت، تا جنگل و دریا. حق دارند شمالی های اصیل ناراحت باشند از این وضع. واقعا بر سر منابع طبیعی بلایی آمده که اگر جلوی آن گرفته نشود، انگ بدی روی پیشانی نظام نقش خواهد بست. تعارف که نداریم! کل ساحل شده رژه آرم این اداره و آن شرکت! ویلای مخابرات، ویلای صدا و سیما، ویلای سایپا، ویلای خصوصی، ویلای نیمه خصوصی، ویلای فولاد مبارکه، ویلای کوفت و ویلای زهر مار! اگر از نظر جمهوری اسلامی، دریا و کوه و جنگل متعلق به همه ملت است، چرا پس علیه این رویه نادرست اقدام قاطعی نمی شود؟!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
به ورسک نرسیده بودیم که هوا ابری شد… و خیلی زود برف گرفت. فکر کردم؛ خفیف است و می شود رفت. حمید موافقت کرد. به راه مان ادامه دادیم. بعد از ورسک اما همین که تونل های ۳ گانه را رد کردیم، ابتدای گردنه گدوک گیر کردیم در بوران. یک آن دیدم ماشین نمی رود و دارد سر می خورد! عقل کردم و ماشین را هر جور بود هدایت کردم سمت شانه جاده. با آن وضع، یا ما به ماشینی می زدیم و یا ماشینی به ما!
شانه جاده اما بالطبع برف بیشتری داشت. حدود نیم متر! هوا هم داشت تاریک می شد… حمید گفت: پیاده شم، هل بدم؟ گفتم: با لاستیکای این لگن، بی فایده است… بدتر گیر می کنه توی برفا! گفت: سردم شده، یخ زدم! گفتم: منم! گفت: تو باز یه بافت تنته، من چی؟! گفت: داری چی کار می کنی؟ گفتم: زنگ می زنم امداد خودرو… گفت: اینجا که آنتن نداره! گفت: الان سگ میاد خفت مون می کنه! گفت: بدجور داره بهم فشار میاد! گفتم: تو برو اون پشت مشتا، منم می رم این پشت مشتا!
در ماشین را که باز کردم، سانتافه ای قیژ از کنارم رد شد و گل و لای را پاشید طرفم. مانده بودم چه فحشی بهش بدهم که در برف و مه جلوی جاده گم شد، اما هنوز صدای آهنگ ماشینش می آمد… «دلم گم شده، پیداش می کنم من…».
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
حدودا یک ساعت در آن کوران گیر کرده بودیم که عاقبت سر و کله این امداد خودروهای گذری پیدا شد. طرف گفت: ماشین رو از شانه جاده بیارم توی جاده، می شه ۴۰ هزار تومن، هر ۱۰ دقیقه که توی جاده بکشم تون ۲۰ هزار تومن دیگه می گیرم!
چاره چه بود؟! قبول کردیم. دو سه پیچ بعد، آردی یشمی ما که پشت یک نیسان آویزان بود، همین طور لک و لک داشت می رفت که حمید زد به شانه ام؛ اونجا رو نگاه؟… گفتم: همون سانتافه است! گفت: علامت بده، نیسان نگه داره ببینم…
پانوشت:
۱: بابابزرگم قبلا کبابی داشت. هنوز هم یک خط در میان به عادت بچگی ایشان را «باباکبابی» صدا می زنم.
۲: جاده های شمالی جنوبی چالوس (منتهی به شهر چالوس) و هراز (منتهی به شهر آمل) که تقربیا موازی هم اند، به واسطه جاده افقی یوش و بلده به یکدیگر وصل می شوند. از جاده بلده البته به شهر نور نیز جاده ای هست به غایت بکر و دیدنی که دقیقا بین چالوس و آمل در می آید.
۳: یکی از روزهای فتنه، یعنی روز ۱۳ آبان، حمید را در جمع آشوب گران دیدم. داشت شعار می داد؛ «سفارت روسیه، لانه جاسوسیه». تنها بودم. ایستادم گوشه ای به نظاره اش. شعارش غلیظ تر شد؛ «نه غزه، نه لبنان…». خواستم زنگ بزنم به موبایلش که دیدم آنتن ها را پرانده اند… آنتن ها را، دوستی ها را، خیلی چیزهای دیگر را. همین طور که نگاهم به حمید بود، یاد آن روزی افتادم که…
– حمید! آخرش نگفتی چرا ۴ تا از انگشت های دست راستت قطع شده؟!
– سال ۶۱ مادرم داشت با دستگاه، گوشت چرخ می کرد که یهو آژیر جنگ پخش شد. رفت چادر سر کنه، منو ببره زیرزمین که…
هنوز که هنوز است گاهی با خودم خلوت می کنم؛ آژیر جنگ خطرناک تر بود، یا آژیر فتنه؟! و صف من و حمید، کجا از هم جدا شد؟!… و کجا دوباره جوش خورد؟!
من همان حمیدم… حمید همان من است… در سیاست، از بصیرت غافلیم و در زندگی، از نصیحت پدربزرگ. اصلا فراموشی در ذات آدمی است.
(۷۴ دیدگاه)
- بایگانی: یسارآشتی – هنوز قهری؟!…
«پیامک علی به محمود» 🙂
(۴۵ دیدگاه)
- بایگانی: یسارجمهور، جمهور، جمهور تقدیم به نائب بقیه الله الاعظم، علمدار عباس نگهدار انقلاب اسلامی، رهبر مقتدر امت اسلام؛ امام خامنه ای
یک: خدا قوت باید گفت به این ملت. متن، حضور عظیم مردم بود و به یمن این حماسه بزرگ، فعلا می توان از برخی حواشی صرف نظر کرد. یوم الله ۲۲ بهمن ۹۱ هوشمندانه ترین پاسخ به «تحریم هوشمند» بود. دیروز خیلی چیزها معلوم شد. معلوم شد مردم نیز به تاسی از رهبرشان همچنان انقلابی اند. معلوم شد فرزندان انقلاب، هرگز دیپلمات نشده اند که «مبارزه» را فدای «مذاکره» کنند. معلوم شد بصیرت ملت، هم از فتنه های سیاسی بزرگ تر است، هم از فتنه های اقتصادی. معلوم شد نگرانی مردم از گرانی، معطوف به ندانم کاری بعضی دست اندرکاران است، نه اصل نظام. معلوم شد از نظر مردم، مشکلات معیشتی، متاثر از ایستادگی پای آرمان ها نیست. معلوم شد قوای ۳ گانه به ویژه قوه مجریه باید برای این مردم خدایی، بیش از اینها کار کنند. معلوم شد «جمهور» از «رئیس جمهور» جلوتر است. معلوم شد کلاس جمهور از کلاس بی کلاس رئیس جمهور بالاتر است. معلوم شد سخنران اصلی مراسم، شعارهای ملت شهید پرور است، نه حرف های یکی به نعل و یکی به میخ. معلوم شد «بهار انقلابی ها» تکراری نیست، بلکه «بهارنمایی» تکراری است. معلوم شد ملت و ولایت به هم می آیند؛ دولت و مجلس باید خود را به این منظومه برسانند. معلوم شد «وحدت ملی» ذاتی این مردم است. معلوم شد برای این ملت، احدی نمی تواند دایه مهربان تر از مادر باشد. معلوم شد رعیت زاده نمی تواند حامی اختلاس ۳۰۰۰ میلیاردی باشد. معلوم شد کلاس رعیت، از کلاس منیت، از کلاس بی کلاس رعیت نمایی، بالاتر است. معلوم شد این مردم از نسخه پیچی های «وحدت ملی» و «انتخابات آزادانه» بی نیازند. معلوم شد فتنه و انحراف هر ۲ با هم، از سرو بلندبالای ملت ایران، کوتاه ترند. معلوم شد «وحدت» برای این ملت، فریضه است… و معلوم شد چرا «اختلاف افکنی تا روز انتخابات، خیانت است»؟!
دو: ۲۲ بهمن ۹۱ دشمن فهمید در مبارزه با نظام مقدس جمهوری اسلامی، قبل از قوای ۳ گانه، حتی قبل از نیروهای نظامی، با آحاد ملتی طرف است که انقلاب و اسلام و امام و جمهوری اسلامی و «آقا» را مال خود می دانند. اصلا مهم نیست چند سال از ۲۲ بهمن ۵۷ گذشته باشد. مهم این است که دشمن در نبرد با جمهوری اسلامی، در وهله اول با بسیجیان خامنه ای طرف است. نه با رئیس جمهور، بلکه با جمهور. من به دشمن حق می دهم اگر روی شعارهای جمهور، بیش از سخنان تکراری رئیس جمهور، حساب باز کند. از ورای همین محاسبه، نظرسنجی اخیر موسسه گالوپ، بهتر درک می شود.
سه: ۲۲ بهمن ۹۱ نشان داد حتی اگر دست تفرقه و اختلاف افکنی از آستین فلان سر قوا بیرون آید، باز هم «نشاط ملی» ملت ایران صدمه نمی بیند. دعوای این و آن، البته مردم را ناراحت می کند، لیکن ما نشاط ملی خود را نه از مجلس گرفته ایم، نه از دولت. نشاط ملی ما محصول خودباوری است که آنهم از صدقه سر انقلاب/ جمهوری اسلامی به وجود آمده. در ورای اختلاف افکنی، چرا مردم به شعب ابیطالب برگردند؟! اختلاف افکنان را پس می زنند. (اما نه با اقدام اختلاف افکنانه!) چرا نشاط ملی خود را خراب کنند؟! دست رد به سینه تفرقه می زنند. (اما نه با اقدام تفرقه انگیزانه!) چرا دنبال جبهه های سیاسی حرکت کنند؟! از جبهه ولایت فقیه پشتیبانی می کنند. (اما نه با منیت، که با بصیرت!)
چهار: حفظ حماسه ۲۲ بهمن ۹۱ از خود این حماسه، مهم تر است. مراقب باید بود؛
چهار/ ۱: دعوای این و آن نباید وجه المصالحه رفتار ناصواب و گفتار ناثواب شود. مقابله با بعضی بداخلاقی ها نباید خود همراه با بداخلاقی های دیگر شود. مبارزه با برخی اختلاف افکنی ها نباید خود باعث تفرقه شود. این، عمل به فرامین ولی امر نیست؛ هم سویی با خط اختلاف و خطر تفرقه است. آیا عمل وحدت شکنانه، آنهم در یوم الله ۲۲ بهمن، مقابله با اختلاف است یا هم صدایی با اختلاف؟! و آیا نباید دست مسموم انحراف و فتنه را در بعضی اختلاف افکنی ها متوجه شد؟!
چهار/ ۲: یکی دانستن سهم طرفین دعوا به شیوه کاریکاتوری، یا از آن بدتر، قائل شدن حق بیشتر برای طرف خاطی تر، اولا؛ دور زدن فریضه وحدت است، ثانیا؛ به گستاخی فزون تر اعوان و انصار انحراف منجر می شود. ظاهرا عده ای با مفهوم مقدس وحدت نیز کاسبی می کنند. به ایشان می گویی؛ علی لاریجانی و قالیباف؟! می گویند؛ عدالت و ولایت!! اما همین که می گویی؛ محمود احمدی نژاد؟! می گویند؛ فرود آرام دولت و وحدت!! هنر این جماعت، باج دادن بی مرز به «بهارنمایان» است. مع الاسف ایشان آنقدر که هوای دولت را دارند، هوای انقلاب اسلامی ۳۰۰ هزار شهید را ندارند!! به راستی، بحث ولایت و وحدت است یا کاسبی؟! لاریجانی «۱۱ روز خانه نشینی» کرد یا قالیباف سخن از «بن بست نظام» گفت؟! و آیا جز این است که بعضی جبهه های ناپایدار سیاسی، دوست می دارند ما به ازای حزب الله مظلوم، با عرض معذرت، کمی تا قسمتی «خریت» باشد، نه «بصیرت»؟!
چهار/ ۳: باید هوشیار بود. مبادا دعوای فلانی و بهمانی، سبب شود در مقام قضاوت درباره کلیت مسئولان شریف نظام، مرتکب جفا شویم. این درست که دوست و دشمن، جمهوری اسلامی را به «ملت» می شناسند، اما مسئولان نیز برایند همین جمهوری اسلامی اند. از جمله مسئولان جمهوری نازنین اسلامی، شهید مصطفی احمدی روشن است. او که فقط «نخبه هسته ای» نبود! شهید حسن طهرانی مقدم است. او که فقط «نخبه موشکی» نبود! الحمدلله شمار کثیری از دست اندرکاران نظام، ادامه دهنده راه شهدا هستند. جز این بود، «آقا» شرایط امروز ما را هرگز «خیبری و بدری» توصیف نمی کردند.
پنج: یوم الله ۲۲ بهمن ۹۱ مقدمه مناسبی برای انتخابات خرداد ۹۲ خواهد بود؛ ان شاء الله. مردمی که فردا به این و آن رای خواهند داد، دیروز با حضرت سیدعلی، بیعتی تاریخی و بی مثال کردند. قدر مسلم هر دولت و هر رئیس جمهوری، اگر بخواهد خودش را از اصل ۲۲ بهمن بزرگ تر بداند، از همین ملت شهید پرور، تودهنی سختی خواهد خورد. از همین منظر، «۲۲ بهمن ۹۱» عطر «۹ دی ۸۸» می دهد. «بهار» زنده تر از آن است که «زنده باد بهار» بخواهد. آقای سر قوه! لطف می کنی اگر کلاس بهار را پایین نیاوری. شما کجا و بهار کجا؟! ظاهر شما کجا و ظاهر بهار کجا؟! باطن شما کجا و باطن بهار کجا؟!… بعضی ها از صدقه سر همین ملت و همین ولایت و همین انقلاب و همین ۲۲ بهمن، «شکوفه» زده اند؛ اینک شکوفه خود را از شکوفایی کل بهار، بزرگ تر می بینند! شکوفه انقلاب… نیک اگر بنگری، ملت است. هر که کوفه بازی درآورد، سیلی می خورد.
*** *** ***
با این مردم بیدار، انقلاب اسلامی برای دفاع، به تنها چیزی که نیاز ندارد، خواب است. من نیز در این سالیان روزنامه نگاری، اگر چه زیاد «دیشب خواب بابا رو دیدم دوباره»، اما هرگز مایل نبوده و نیستم درونی دلم را بیرون بریزم. با این همه…
– ایام فتنه ۸۸ دوست و همسنگر پدرم، حاج اصغر آبخضر می گفت: «دیشب خواب پدرت را دیدم. همان لباس خاکی جبهه تنش بود. همان «یا زیارت یا شهادت». طبقه چندم ساختمانی بودیم. از پنجره، درگیری های خیابان را نشان اکبر دادم و گفتم: «آخر این معرکه چه می شود؟!» عکس روی دیوار را نشانم داد و گفت: «با وجود این مرد، انقلاب اسلامی از پس همه فتنه های ریز و درشت قبل از ظهور برمی آید. ما شهدا، هوای این مرد را داریم. مثل امام، دوستش می داریم. ما به کنار، «علمدار کربلا» هم عجیب هوای این مرد را دارد. عجیب دوست می دارد این مرد را. هر وقت شما می گویید؛ «ابالفضل علمدار! خامنه ای نگهدار»، سقای عاشورا به همه ما شهدا آماده باش می دهد».
* عکس روی دیوار، یکی از تصاویر «آقا» بود در مسجد مقدس جمکران… اون عکس عمودیه.– چند شب پیش، مادربزرگم، خواب «آقا» را دیده بود… به «آقا» گفتم: «ما که از دور، دستی بر آتش داریم و همه چیز را نمی دانیم، فقط با چند خبر، این همه قلب مان می گیرد، این همه آه می کشیم، این همه غصه می خوریم. شما چگونه تحمل می کنید این حجم انبوه اخبار را؟! این همه غم و اندوه را چگونه تدبیر می کنید؟!» «آقا» لبخندی زدند و عکس روی دیوار را نشانم دادند.
* عکس روی دیوار، یکی از تصاویر «آقا» بود در مسجد مقدس جمکران… اون عکس عمودیه.
********* *********
آهای مسئولان! مانیفست ما همچنان همان سرود «دیشب خواب بابا رو دیدم دوباره» است… حتی خواب ما سرشار از بیداری است… مانیفست ما این است؛ «در جنگ با دشمن، ننگه که سازش کرد…».
وطن امروز/ ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
(۱۷۲ دیدگاه)
- بایگانی: یساراین اجنبی پرستان بی جنبه ۱: خبرنگاران، بعضا به بهانه «انتقاد»، که حق مسلم خود می دانند، توهین می کنند، تهمت می زنند، غیبت می کنند، فحش می دهند، اذهان عمومی را تشویش می کنند و دروغ می گویند. آیا چون ما خود روزنامه نگاریم، می توانیم کتمان کنیم که لااقل بخشی از جامعه خبری، بی هیچ رحمی به صغیر و کبیر، «تقوای رسانه ای» را قربانی اصول بی اصول ژورنالیسم می کنند؟! البته امیر قلعه نویی آدم با شرفی است، و الا «اجنبی پرستی»، فقط مال ۲ دقیقه بعضی خبرنگاران محترم است!
۲: قطعا «اجنبی پرست» حرف بسیار گل درشتی است، اما قلعه نویی، سالی یک بار، درشتی می کند و خبرنگاران، بعضا هر روز! باور کنیم؛ چیزی که اینقدر «روادارانه» عوض دارد، گله ندارد! شکایت و دادگاه و خشم و «آهای مدعی العموم! چه نشسته ای که ژنرال، از گل نازک تر خطاب مان کرد»، ندارد! اگر نقد، خوب است، چه اشکالی دارد یک بار هم امیرخان، پشت خبرنگاران را کیسه بکشد؟! و حتی اگر نقد همراه با اهانت هم سازنده است، -آن طور که عده ای اعتقاد دارند!- چه عیبی دارد حالا یک «اجنبی پرست»؟!
۳: اما بیاییم و فرض کنیم در جامعه خبری ما هیچ اجنبی پرستی وجود نداشته باشد. لااقل به امیر قلعه نویی نمی توان خرده گرفت، چرا که این همه خبرنگاران علیه او راست و دروغ را بهم می بافند، یک بار هم امیرخان چنین کرده! این همه بعضی خبرنگاران، سرمربی آبی ها را مسخره کرده اند؛ در ازای این همه استهزا، گمانم یک «اجنبی پرست»، این حرف ها را نداشته باشد! معفو است! یک سو، امیر قلعه نویی بی ادبیات است، سوی دیگر، جماعتی مبادی آداب و منادی ادب! حتما معفو است!! واقعا مانده ام؛ خبرنگارانی که این همه توصیه به «جنبه» می کنند، صبر و تحمل و بردباری خودشان کجا رفته؟! پس بیاییم و بی خود، برای خبرنگارانی که گاه اجنبی را می پرستند، شان عصمت و تنزه نتراشیم. «اجنبی پرست»، نه شاخ دارد، نه دم! اجنبی پرستی در پوشش شغل خبرنگاری نیز!
۴: اجنبی پرستی، استعاره ای از غاز بودن همیشگی مرغ همسایه، نزد شماری از اصحاب رسانه است! و الا آنکه بخواهد مانوئل ژوزه (بدترین مربی تاریخ پرسپولیس به حیث آمار) را بپرستد، بیش از آنکه «اجنبی پرست» باشد، «احمق» است! جناب کی روش هم با این کارنامه مثال زدنی (!؟) جایی برای پرستش باقی نگذاشته! آنی درنگ کنید؛ اگر یک مربی وطنی، ترجیحا حمید استیلی، نتایج نیم فصل اول پرسپولیس را می گرفت، چگونه با شلاق بعضی خبرنگاران بدرقه می شد؟! مانوئل ژوزه اما چون اروپایی است، حتی با بدترین نتایج ممکن نیز باید محترمانه نقد شود! به سلابه کشیده نشود، مسخره نشود، به هیچ برنامه زنده و احیانا زننده ای نیاید و پاسخگوی افکار عمومی نباشد! از ورای مقایسه رفتاری که با حمید استیلی و مانوئل ژوزه شد، آیا نمی توان نتیجه گرفت؛ شغل بعضی خبرنگاران، نه شغل شریف خبرنگاری، بلکه شغل کثیف اجنبی پرستی است؟! و از ورای مقایسه رفتاری که با امیر قلعه نویی و کارلوس کی روش شد، آیا نباید به موفق ترین مربی لیگ برتر ایران حق داد که بعضی خبرنگاران را اجنبی پرست بخواند؟! قلعه نویی زمان هدایت تیم ملی، بدون هیچ باختی، و فقط به خاطر حذف در ضربات پنالتی مقابل کره جنوبی، مرد و مردانه به «۹۰» رفت و در لفافه نقد کارشناسانه، همه رقم ناسزا و استهزا را متحمل شد، اینک اما جناب شومن، چند ماه بعد از باخت کارلوس خان کی روش به تیم های رده چندمی لبنان و ازبکستان، برای ۴ تا نقد محترمانه، محرمانه به آپارتمان مرد پرتغالی می رود، تا از او رخصت بگیرد!! آیا امیر قلعه نویی هم اینقدر نجیبانه نقد شد؟! جالب است؛ دوره کنونی، به سبب قرعه آسوده، تا الان باید از صعود تیم ملی به جام جهانی مطمئن می شدیم، لیکن باز هم کاسه «چه کنم، چه کنم» دست گرفته ایم! کارلوس کی روش اما به جای عذرخواهی، ژست طلبکارانه می گیرد و از کیفیت پایین لیگ ایران گله می کند!! و چرا نکند؟! او خوب می داند تا چه حد اجنبی پرست اند شماری از اصحاب رسانه. قلعه نویی بود، تا الان جایش را به مربی دیگری داده بود، مایلی کهن هم بود، همین طور. سر دراز دارد قصه اجنبی پرستی… آنقدر دور و دراز که هرگز مجید جلالی، رنگ صندلی تیم ملی را به خود نمی بیند. دربی، شهرآورد بی خودی بود، اما نه بی خودتر از بازی تیم ملی مقابل لبنان و ازبکستان!! و الحق که در قیاس با تیم ملی کی روش، دربی سرافرازانه ای داشتیم! واقعا اگر قرار به این نتایج تیم ملی بود، چه ضرورتی داشت پول زبان بسته مملکت را در جیب مربیان اجنبی بریزیم؟! که برای ۲ تا نقد یواشکی هم، دیگر مجبور نباشیم راهی خانه طرف شویم!! آری، ما هم خبرنگار اجنبی پرست داریم، هم خبرنگاران اجنبی پرستی که از رئیس شومن شان خط می گیرند!
۵: امیر قلعه نویی به «کلهم» می گوید «کل یوم»، «کربکندی» را «گربه کندی» صدا می زند، و به «ذوب آهن» می گوید «ذبّ آهن»! جز اینها سوتی دیگر امیرخان چیست؟! قلعه نویی اما با نام خدا سخن می گوید، هنگام پیروزی و شکست، اهل بیت را فراموش نمی کند، قم و جمکران و زیارت امام زاده آقا علی عباسش ترک نمی شود، وقت قهرمانی، نماز شکر می خواند، در برهه های مختلف، وطن دوستی خود را ثابت کرده، و آمار فتوحاتش با اینکه از تعداد لیگ برتر ما بیشتر است، لیکن هنگام باخت، از نقد و توهین و تهمت، فرار نمی کند. خوب یا بد، نه فقط سطح لیگ برتر ما، از سطح تیم ملی، بالاتر است، بلکه سطح موفق ترین مربی این مرز و بوم نیز از سطح بعضی خبرنگاران مثلا وطنی، بالاتر است. امیر قلعه نویی با این همه رکورد، قطعا از سر خبرنگارنماهای اجنبی پرست، زیاد هم هست، گیرم ملاک ما کوچینگ ژنرال باشد در روز دربی!
۶: سوتی دادن و چند کلمه را پس و پیش خواندن، برای یک مربی فوتبال تجربی که اغلب عمرش در زمین خاکی های جنوب شهر سپری شده، عیب نیست. عیب آن است که عده ای اجنبی پرست، مدعی جامعه مظلوم خبرنگاری شده اند. همان کسانی که فردا در زردنامه های شان خواهند نوشت؛ «موفقیت پرسپولیس، بیشتر به خاطر بگوویچ است تا یحیی گل محمدی»! همان کسانی که امروز می نویسند؛ «کارلوس کی روش از ظرف فوتبال ما بزرگ تر است»! همان کسانی که دیروز نوشتند؛ «مربی گری تیم ملی برای قلعه نویی، لقمه گنده تر از دهان بود»! لقمه گنده تر از دهان اما «لقمه خبرنگاری» است، برای جماعت اجنبی پرست!
*** *** ***
همه به امیر قلعه نویی، یک تشکر درست و حسابی بدهکاریم. ژنرال، شاید بی آنکه خود بخواهد ثابت کرد؛ اجنبی پرستی، هنوز آنقدر بد و مذموم هست که حتی صدای اجنبی پرست ها را هم درمی آورد… نشان به نشان خواب آشفته بعضی ها، قبح اجنبی پرستی در این دیار هرگز نریخته! ممنون گل پسر نازی آباد… بعد از تشر تو، حالا راحت تر از کارلوس مغرور انتقاد می کنند، حتی بعضی ها!
وطن امروز/ ۱۴ بهمن ۱۳۹۱
(۴۳ دیدگاه)
- بایگانی: یسارجذب حداکثری؛ آری، اما… چه بهتر که مطلع پلاک امروز را مزین به حدیثی از امام حسن عسکری (ع) کنم؛ «مومن برای مومن، برکت، و برای کافر، اتمام حجت است». «تحف العقول، صفحه ۴۹۸»
*** *** ***
یک: گاهی که بعضی رجل سن و سال دار سیاست، بیش از حد از در صلح و صفا وارد می شوند، صدای آرمان خواهان جامعه به نشانه اعتراض بلند می شود؛ «چرا می خواهید به فتنه گران تخفیف بی خود دهید؟!» موسپیدان اما مخلص جواب شان این است؛ «جذب حداکثری».
دو: جذب حداکثری اگر چه شرط عقل است، لیکن تاکید «آقا» روی این مفهوم، اهمیت آن را مضاعف می کند. با این همه، از بعضی عناصر سیاسی باید سئوالاتی پرسید؛
دو/ ۱: آیا سوژه جذب حداکثری فقط خواص سیاسی اند؟! اگر نه، پس چرا در باب جذب حداکثری، آنقدر که به جذب چند فتنه گر دانه درشت توجه می شود، کوششی برای جذب توده هایی که ذهن شان پر از معماهای بی جواب است، نمی شود؟! آیا رواست که حتی درباره جذب حداکثری نیز شاهد تبعیض باشیم؟!
دو/ ۲: صرف نظر از بحث خواص و عوام، آیا جذب حداکثری به معنای تنها گذاشتن مفاهیم عالیه است؟! آیا ما حق داریم به گونه ای بر مدار جذب حداکثری حرکت کنیم که در ازای جذب فرضی چند فتنه گر عذرخواه، مفاهیمی از قبیل عدالت، مبارزه، پایداری، ایستادگی، آرمان خواهی و… دچار انزوا شوند؟! آیا جذب کردن چند عنصر ناراحت، ارزش چنین خسران بزرگی را دارد؟!
دو/ ۳: قطعا عده ای استثنا وجود دارند که جذب حداکثری شامل حال شان نمی شود. یعنی رفتار و گفتارشان آنقدر وقیحانه و رذیلانه است که لیاقت ورود به سفینه انقلاب اسلامی را ندارند. این جماعت سوژه دفع حداقلی اند. سئوال من از بعضی عناصر سیاسی این است؛ مشخصا و به طور مصداقی بفرمایید احیانا چه کسانی از چارچوب جذب حداکثری به تعریف شما، خارج اند؟! و آیا اصلا قائل به مفهوم دفع حداقلی هستید؟!
دو/ ۴: مراد از گفتمان جذب حداکثری چیست؟! جذب ما به فتنه گران؟! یا جذب فتنه گران توبه کننده به ما؟! آیا هدف از جذب حداکثری فقط و فقط احیای فریضه «شتر دیدی، ندیدی» است؟! آیا کمی آنها باید کوتاه بیایند، و کمی بیشتر از آنها، ما؟!
دو/ ۵: اگر حتی بصیرت، بنا به تعبیر حکیمانه رهبرمان آفت دارد و آفتش «غرور» است؛ آفات جذب حداکثری چیست؟! و اگر جذب حداکثری، بد و نارس و شل و ول و افراطی و تفریطی انجام شود، چه مضراتی خواهد داشت؟!
دو/ ۶: اگر جذب حداکثری را نادرست انجام دهیم و نتیجه اش، احیای مجدد فتنه و سران فتنه باشد، کار عاقلانه ای است؟! هیچ دقت کرده ایم که متاثر از سیاست جذب حداکثری، اصحاب انقلاب قرار است بیشتر شوند یا زبان عناصر ضد انقلاب، درازتر؟!
سه: شگفتا! واقعا شگفتا از روی اصحاب فتنه… این روزها گاهی که رسانه های زنجیره ای را دنبال می کنم، آنچه زیاد می بینم عناوینی از این دست است؛ «تغییر لحن آقای عسکراولادی کافی نیست!»، «ایشان باید رویه اش را نیز تغییر دهد!»، «عسکراولادی باید از اصول گرایان بخواهد که بابت رفتار و گفتارشان، از مردم و اصلاح طلبان معذرت خواهی کنند!»، «ما از سخنان ایشان استقبال می کنیم، اما شرکت در انتخابات، حقی نیست که عسکراولادی و عسکراولادی ها بخواهند به ما بدهند یا ندهند!» و…
چهار: بگذارید وارد مصادیق شوم، تا بیشتر معلوم شود وقتی جذب حداکثری، افراطی انجام می شود، چه نتیجه ای در پی دارد. جناب رسانه ملی وقتی دوربین صدا و سیما را کیلومترها آن طرف تر از جذب حداکثری، مقابل سرکار خانم معصومه ابتکار قرار می دهد، (به عنوان نماینده قشر دانشجو!) باید هم این گونه محصول اش را ببیند که عضو شورای شهر تهران، برود با فلان رسانه گفت و گو کند و بگوید؛ «تمام مولفه های زن مسلمان در حجاب، خلاصه نمی شود!… رویکرد پهلوی اول، بهبود زندگی مردم بود!… نفوذ تفکر امام بر اساس تحولاتی بود که دکتر شریعتی پایه گذاری کرد!…». معصومه ابتکار اگر چه در فتنه ۸۸ تا اوایل سال ۸۹ عمدتا در دفاع از فتنه و فتنه گران موضع می گرفت، اما پس از آن مقطع، ترجیح داد کارنامه خود را بیش از این تیره و تار نکند. مع الاسف صدا و سیما با کاریکاتور کشیدن از مفهوم جذب حداکثری، زبان سرکار خانم را باز کرد! حالا عضو شورای شهر تهران به دفاع از مهندس و شیخ اکتفا نمی کند! حجاب را می زند! از رضاخان دفاع می کند! به امام اهانت می کند! و البته مقصر چنین سخنان گل درشتی در وهله اول، همان رسانه ای است که مفت و مجانی دوربین خود را در اختیار اعوان و انصار فتنه می گذارد. من از شمای خواننده سئوال می پرسم؛ آیا به چنین رویه ای می گویند «جذب حداکثری»؟!
*** *** ***
عالیجنابان با تجربه تر از ما! ای کسانی که بیش از ما سرد و گرم سیاست را چشیده اید! موسپیدان! فداییان جذب حداکثری! آنی درنگ کنید که اگر فتنه به ثمر رسیده بود، اگر نقشه سران فتنه گرفته بود، اگر خون شهید غلام کبیری و ذوالعلی نبود، آیا باز هم مجال داشتید این همه بی قاعده بر طبل جذب حداکثری بکوبید؟! آیا اصلا قائل به این هستید که فتنه ۸۸ سران فتنه ای هم داشت؟! و آیا فکر نمی کنید اهل و عیال فتنه، بازگشت به نظام را، نه برای رجوع دوباره به آغوش پر مهر ولایت فقیه، بلکه برای اتمام کار نیمه تمام شان در فتنه ۸۸ می خواهند؟! این را من نمی گویم به خدا! خودشان می نویسند که «برای رسیدن به مقصود اصلاحات، تنها راه باقی مانده، استفاده از فرصت انتخابات است».
آقایان! این جماعت هر وقت نوشت «اصلاحات»، منظورش «براندازی نظام ۳۰۰ هزار شهید» بود. هنوز هم شک دارید؟!
جوان/ ۲ بهمن ۱۳۹۱
(۳۵ دیدگاه)
- بایگانی: یساربحران «مالی» و «بحران مالی» امریکا که قرار بود بعد از کشتن بن لادن، جل و پلاس سربازان خود را از افغانستان جمع کند، ظاهرا بیرون بیا نیست! اما حضور نظامی یانکی ها چه رهاوردی برای همسایه شرقی ما داشته؟! صلح، آرامش، سازندگی، امنیت، رفاه و اشتغال؟! یا کشت و کشتار، کشت بیشتر تریاک، رشد بیشتر قاچاق و فربه شدن بیشتر طالبان؟! کم و بیش وضعیت همسایه غربی نیز بر همین منوال است. در عراق، تروریست های سلفی، دقیقا همان کاری را انجام می دهند، که طالبان در دیار افغان. اگر دیروز، صدام در زندان های بغداد، خاندان حکیم و صدر را وحشیانه می کشت، امروز در عراق، صبحی به شام نمی رسد، الا اینکه از چندین جای مختلف، اخبار اقدامات تروریستی مخابره شود. البته در عراق، ظاهرا، امریکایی ها حضور نظامی ندارند، اما تروریست ها خیال امریکا را بابت ناامن کردن بین النهرین، و دامن زدن به اختلافات قومی و تفاوت های مذهبی جمع کرده اند. واقعا تلخ است آنچه این روزها در عراق می گذرد؛ جنوب عراق محل جولان انگلیسی هایی است که بوی نفت بصره به مشام شان خوش نشسته. شمال عراق تبدیل به پاتوق شرکت های چند ملیتی شده که اغلب صهیونیستی اند. جبهه استکبار اصلا بدش نمی آید در شمال عراق، شمال غرب ایران، و جنوب ترکیه، به بهانه استقلال قوم کرد، از یک «اسرائیل جدید» پرده برداری کند. مرکز عراق هم هر روز شاهد تلفات سنگین ناشی از ترورهای بی وقفه است. واقعیت این است که این روزها در عراق، غرب اندازه صدها صدام کار می کند! در چنین منظومه ای باید دید که چه کار سختی دارد دولت نوری مالکی. و چقدر باید اهل تشیع و تسنن عراق هوشیار باشند که عراق در دام نقشه های تفرقه افکنانه نیفتد. قصه سوریه هم اگر چه کمی حادتر، زیرمجموعه همین ماجراست. اگر در سرزمین های اسلامی، رد پای غرب را درست ببینی، سرمنزلی جز ناامنی و اغتشاش ندارد. آن از افغانستان، آن از عراق، این هم از سوریه. اینک اما فرانسه هم مشخصا وارد گود شده تا به بهانه های واهی، مالی را دوباره تسخیر کند. مالی برخلاف کشورهای همسایه اش، نفت و گازی بی مانند دارد و موقعیتی ممتاز. آیا شما باور می کنید قصد فرانسه از لشکرکشی به مالی، مقابله با فلان گروهک شورشی، یا استقرار دموکراسی باشد؟! امریکا در افغانستان و عراق، چه گلی به سر مردم غرب آسیا زد که حالا فرانسه خاطرخواه صلح و آرامش مردم شمال آفریقا شده؟!
*** *** ***
دنیای استکبار در گذر از جنگ نرم، دوباره به این سوی و آن سوی، لشکرکشی فیزیکی می کند! «استکبار» باز هم بوی «استعمار» گرفته! روزگاری که خیلی هم دور نیست، جبهه غرب فکر می کرد با یک «کلیک» یا «فشار یک دکمه» یا «اینترنت» و «فضای مجازی»، بازی عالم را به سود خویش تمام می کند! و از دنیای به این بزرگی، «دهکده جهانی» می سازد! خودش هم می شود کدخدای جهان! کدخدا که چه عرض کنم؛ خدای جهان! جبهه استکبار البته توهم زده بود! و اینک دوباره مجبور است برگردد به همان روزگاری که اگر جایی، کشوری، منطقه ای را می خواست، لاجرم باید زحمت لشکرکشی و هزینه های سرسام آور نظامی را متحمل می شد! چند سال پیش شاید احدی فکر نمی کرد؛ فرانسه برای چند بشکه نفت بیشتر یا چند لوله گاز مفت، به کشور مالی لشکرکشی کند! دقت کنید؛ این اتفاق در اوایل سال «۲۰۱۳ میلادی» رخ داده! و باز هم دقت کنید؛ فرانسه «ناپلئون بناپارت» ندارد، بلکه فقط در یک قلم، کارخانه ماشین سازی «رنو» ۷۵۰۰ کارگر اخراجی دارد! ندید معلوم است؛ بحران «مالی» هم به «بحران مالی فرانسه» اضافه خواهد شد! غرب اگر با لشکرکشی نظامی می توانست کدخدای جهان شود، قرن گذشته میلادی، قرن بهتری بود! و غرب اگر با یک کلیک می توانست خدای جهان شود، لشکرکشی نظامی نمی کرد! راستی، کدام کدخدا اینقدر بدهکار و بدبخت؟! ندید معلوم است شعار فردای مردم معترض فرانسه به اوضاع ریاضت اقتصادی… «بحران مالی» خودمان را حل کنید؛ «مالی» پیشکش!
جوان/ ۱ بهمن ۱۳۹۱
(۲۴ دیدگاه)
- بایگانی: یساروصیتنامه
روزنامهدیواری حق
روز قدر
ماشاءالله حزبالله
آر. کیو هشتاد و هشت
قطعهی بیست و شش
نه ده
قطعات قطعه
تفحص
آمار قطعهی بیستوشش
اطلاعات
نوشتههای تازه
- «بهار» … «راهب»
- گزارش سال ۹۱
- «جانباز شیمیایی» و «شهید عشقیایی»
- می آیی سه شنبه قرار بگذاریم؟!
- برف نامه گدوک
- این دعوا مرافعه شما قلب مرا ناجور به درد می آورد
- آشتی
- من آمریکایی ام!
- ما و عمار
- چپ، راست، تند و تیز، علیه آقای چیز!!
- حنایی بر سر بصیرت
- رسوایی
- جمهور، جمهور، جمهور
- از «الله اکبر» تا «بابااکبر»
- سر کدام تقاطع، محل قرار؟
- ۲۲ بهمن کربلای پنجی ها
- «صالحه» از گربه نمی ترسد
- «آقازاده های دوربینی»، روی جلد «گل آقا» را نمی شناسند!
- این اجنبی پرستان بی جنبه
- «سلام» از شماست رسول خدا
- افراطی تر از همه «امام» بود
- جمهوری مظلوم اسلامی
- از هنگ ربیع تا آهنگ حاج صادق
- دربی آزادانه!
- بصیرت ایجابی
- وعده های تبلیغاتی
یمین
«بهار» … «راهب» به نام خدای شهادت… که بی شهید، حنای طبیعت رنگ ندارد، حتی جبهه و جنگ معنی ندارد. باز هم به چشم بر هم زدنی، زمین مرد و خاک زنده شد تا معاد، میعاد ما باشد… تا قیامت، قرار ما باشد، تا «الله» و «انا لله…» میعادگاه ما باشد، تا از یاد نبریم از پس مرگ… آری! زندگی دیگری است. راستی که هیچ کم از اعجاز ندارد بهار. از طرف زمین بخوانی، می شود «بهار»، اما بیا از آن سو… آن سوی شط، از طرف بچه های فتح المبین، بهار را بخوانیم. از طرف دشت عباسی ها، بهار می شود «راهب». خودت نگاه کن دیگر!… نگاه کن و ببین که بهار می شود ترس از خدا… ترس از خدایی که به راحتی می میراند، راحت تر از آن برمی انگیزاند؛ نشان به نشان بهار، به همین نشان راهب…
مدعی گفت: از خدا چرا باید حساب برد؟ گفتم: اگر شهادت، لازمه زندگی جاودان است، این ترس هم لازمه عاشقی است. گیرم «روز حساب» نباشد. فتح المبینی هایی که من می شناسم باز هم از خدا حساب می بردند. ترس از جهنم و ولع بهشت، در شباهنگام سنگر، شانه نمی لرزاند. این همه کار عشق است… عاشق اما حساب می برد از معشوق! شهید می ترسد از خدا! و آنکه راهب نیست، هرگز متوجه زیبایی بهار نمی شود.
از بهار تا راهب… دعا کن نوشته خوب دربیاید. بنا دارم این آخرین متن قطعه ۲۶ در سال ۹۱ را تقدیم کنم به راهبان فتح المبین. خاکی ترین راهیان بهار. شب شکنان ۲ ی با مداد. دلاورمردان دومین روز بهار ۶۱ خورشیدی. پیشقراولان ارتفاعات میشداغ. ستاره های آسمان عین خوش. لاله های دشت عباس. اصحاب بی چون و چرای چنانه. مخلصین شاوریه. شهدای برغازه. لب تشنه های تنگه رقابیه. جوانان شط دویرج. دردانه های شرهانی… به به از این معانی. به «کربلا» رفته اند… اصلا شهدا، نام مشهدشان هم با دل آدم بازی می کند، وای از اسم خودشان… این هم دید و بازدید ماست دیگر! بهار می خواهیم خانه راهب برویم. ما بهار را به سینه خیز لاله های فتح المبین می شناسیم، نه حتی رستاخیز لایه های زمین. «فتح المبین» زمین ماست، خانه ماست. بهاری ترین عملیات دفاع مقدس ماست. ایام فاطمیه هم نباشد، باز رمز این بهار، «یا زهرا» است. در و دیوار روزگار، پهلوی فاطمیون را باید هم می شکست. مگر می شود در بهاران، حرفی از راهبان پهلوشکسته نزد؟!
جای حاج احمد پاریاب خالی! عصای دست «همت» بود در عملیات بهاری. الان پهلوی شهدای فتح المبین است. ما را در بهار تنها گذاشت و خود راهب شد. در عوض ما که هیچ سالی به او عیدی ندادیم، شهدا به حاج احمد عیدی شهادت دادند.
هوای بهشت همیشه بهاری است و اگر نه، ما «جانباز شیمیایی» را «شهید عشقیایی» نمی خواندیم. چند سال پیش، روزی از روزهای نوروز رفتیم خانه احمد پاریاب. فارسی را با «لهجه باکری ها» حرف می زد؛ «ما آمده بودیم گره ای از مشکلات جمهوری اسلامی باز کنیم، نه اینکه آویزان نظام باشیم. من با این وضعیت، فقط دارم اذیت می کنم جمهوری اسلامی را. به همت قسم، راضی به این آزار و اذیت نیستم. به کریمی قسم، طعنه نمی زنم، دارم درد دل می کنم. این حرف ها واقعیت است. امروز بدنم این دارو را نیاز دارد، فردا فلان دارو را. دست خودم نیست! ریه ام داغان است، سینه ام نا ندارد، سخت نفس می کشم! به خدا شرمنده جمهوری اسلامی شده ام. من آماده بودم شهید شوم، نیامده بودم باد کنم روی دست نظام… شما هم امروز فردا از دستم خسته می شوید. دعا کنید هر چه زودتر بروم. خرج یک جانباز اعصاب و روان شیمیایی و کپسولی بالاست… خیلی بالا! همه اش را بگویم سرت سوت می کشد… من آمده بودم از مخارج نظام کم کنم، نه اینکه برای جمهوری اسلامی خرج بتراشم. من آمده بودم از درد سرهای انقلاب کم کنم، نه اینکه خودم وبال گردن نظام شوم. من آمده بودم عید، دید و بازدید خانواده شهدا بروم، نه اینکه خودم محتاج سرکشی باشم. من آمده بودم برای پرستاری، نه اینکه نیازمند پرستار باشم. کم پیدا می شود پرستاری که از پس امور امثال من برآید…».
آنگاه آهی کشید و گفت: «خدایا! یک جای سالم در این بدن پیدا نمی شود… احمد پاریاب را دریاب». می گفت: «جنگ! خدا بگویم چه کارت نکند… آمده بودم شهیدم کنی، یا این چنین زمین گیرم کنی؟!… جبهه! از تو نمی گذرم… آی جبهه!…».
می گفت: «من به فصل بهار، حساسیت فتح المبینی دارم! رقابیه، چند بار تا پای شهادت رفته باشم، خوب است؟!… الان هم فقط به ۲ امید زنده ام؛ یکی خامنه ای، یکی شهادت…».
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
یا مقلب القلوب و الابصار! ای خدای فتح المبین! کاش روزی بهار را از آن طرف بخوانیم؛ از طرف ظهور… بهار از چشم راهب اصل کاری دیدنی است… بهار از نگاه راهب، بهار است و الا باز هم این زمین زنده شده، خواهد مرد! بی راهب، اعتباری نیست به این بهار!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
پروردگار بهار! ما همه کپسول به دوش ایم. تا آن مرد نیاید، حنای بهار رنگ ندارد.
(۴۷ دیدگاه)
- بایگانی: یمینمی آیی سه شنبه قرار بگذاریم؟! این صفحات پر از خالی، مسخره کرده اند ما را. دارند به ریشه شکوفه ها می خندند… و مسدود می کنند حساب بشریت را. دیگر خسته ام از این سررسیدها… از این سررسیدها که با این همه «جمعه»، هرگز «روز ظهور» ندارند. تاریک اند؛ نور ندارند. با ما سر سازگاری ندارند. بی «معصوم»، شده ایم «طفل معصوم». بزرگ و کوچک ندارد! پیش چشم رنگین کمان، دارند جناحی می کنند بهار را! و دست می برند در بال پرستوها! بهار، تعریف نمی خواهد؛ اگر تحریفش نکنند! کار ما اما از استعاره گذشته. در کار خیر ظهور، حاجت هیچ استخاره نیست. باید واضح تر سخن گفت… ممنون می شویم، مدیون می شویم اگر بیایی حجت بن الحسن (عج). دیگر به اینجای جهان رسیده. دنیا دارد جان به لب می شود. فقط صحبت من و ما نیست. جهان، تو را می خواند… همه جای عالم، سررسیدها خالی است! خالی از حتی لحظه حلول سال. سال های غیبت! سال های آزگار! سال هایی که جدید نشده، قدیمی می شوند! سررسیدهایی که زود کهنه می شوند! سیصد و اندی صفحه، دریغ از یک برگ باران، یک قطره بهار، یک فصل درست و حسابی! در این چرخش ایام، پس کی نوبت به «فصل وصال» می رسد؟!… بهاری که من می شناسم، «فصل» نیست؛ «وصل» است… «وصل خوب خدا». بی شما، چه سخت جان شده اند سررسیدها! می آیند و می روند… نکند آقا، قهر کرده ای با ما؟! تو نباشی، الحق که زمین چرکین است. ما از چشم تو می بینیم باران را…
وقتی شما نباشی، چه فرقی می کند ثانیه لحظه تحویل سال؟! بی خورشید، لحظه تحویل سال خورشیدی! چه تناقضی! چه تمارضی! این بهار نیست؛ دارد تمارض می کند! و خیال می کند بوقلمون، همان رنگین کمان است! تو بر ما ببخش یوسف زهرا (س). عصر غیبت، رسما دیوانه مان کرده. داریم از دست می رویم… و یکی یکی مفاهیم را از دست می دهیم! آخر بگو؛ چه کار دارند به بهار؟!… بی رحم اند! بی رحم… آقا جان! برای این همه مجنون، نیستی که لیلایی کنی… حضرت آفتاب! تا «۳۱۳ ستاره» چند نفر کم داری؟! شهدا را حساب کنی، یارانت جور می شوند. ما برای «حاج احمد»، خواب ها دیده ایم در «انتهای افق». قول داده برگردد… شما امر کنی، «حاج همت» با «سر» برایت می دود در طلائیه انتظار. بیا دیگر… این سررسیدهای قلابی، تا بهار را مصادره نکرده اند، کاش دعای «ماه» بگیرد. مگر جناب فروردین دعا کند که اردیبهشتی شویم… و دوباره اردو بزنیم در بهشت، با سربند «یا زهرا». این روزها چقدر دلم هوای جمکران کرده. نماز کامل با دل شکسته! مهر کربلا! و دانه های تسبیح موعود! آقا جان! می آیی سه شنبه قرار بگذاریم؟! می آیی برای ظهور، قرار بگذاریم؟! می آیی بهار را ببینیم؟! می آیی قدم بگذاری در چشمان ما؟! می آیی حسین (ع) و عباس (ع)… بین الحرمین را یکجا ببینیم؟! آقا جان! کاش همین قدر که تا «بهار زمین» مانده، تا «بهار زمان» مانده باشد. فقط دو سه تا کوچه… کاش خون شهدا، کم کند فاصله ها را… کاش این سررسیدهای کال، برسند و ثمر دهند… کاش نفس تازه کند زمان… کاش تاریخ، خانه تکانی کند…
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
سررسیدهای بدی داریم. انگار نه انگار، حسین غلام کبیری هم شهید است! «روز ملی فن آوری هسته ای»، فراموش کرده اند به مادر احمدی روشن سلام کنند! هیچ کجای سررسیدهایی که داریم، «روز دوکوهه» ندارد! و ننوشته اند؛ در کدام ساعت، کدام دقیقه، کدام ثانیه، سر همت از بدنش جدا شد! «به روایتی»، سررسیدهای بدی داریم… مگر به دل مان بیفتد که سالروز خیبر است! مگر دل مان یاد شهدای گمنام کند! آه… دلم هوای «برادران بدر» کرده. سررسیدها که نبودند؛ کاش دجله مهربان تر باشد با باکری ها. یعنی الان «قایق عاشورا» کجاست؟! من بهار را به «لاله های فتح المبین» می شناسم… به چشمان نافذ محمدرضا دستواره… به خنده های گرم خرازی… به ارتفاعات الله اکبر… به اطلسی های خانه پیرزنی در شیرودمحله، که امسال کنار علی اکبرش سال را در بلندای آسمان، نو می کند… خوش به حالت مادر شهید… من کتمان نمی کنم که دلم برای سر حاج همت تنگ شده. سر همت را عشق است! چه کار دارم به سررسید؟… شاید چشم همت رفته باشد؛ نگاهش اما هست… سرداری که پیشانی بسیجی ها را می بوسید، نشد رزمنده ها پیشانی اش را ببوسند… نشد!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
یا صاحب الزمان! بهار در جناح شماست… بخشی از نگاه شماست… می آیی «فصل بهار» را «وصل بهار» کنی؟! می آیی از بهار، غم را جدا کنی؟! می آیی سه شنبه قرار بگذاریم؟! گفت: «مستی، نه از پیاله، نه از خم شروع شد، از جاده سه شنبه شب قم شروع شد».
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
فعلا بهار به تو نیامده… به تو نرسیده… صبر کن سررسید!
وطن امروز/ ۲۱ اسفند ۱۳۹۱
(۶۶ دیدگاه)
- بایگانی: یمینمن آمریکایی ام! امروز ۲ بار ضایع شدم.
بار دوم: در فلان فروشگاه مجهز لوازم التحریر رفته بودم سررسید و چند تایی خودکار بخرم. ابتدا خودکاری که می خواستم، کلی گشتم و پیدا کردم. خودکاری با نوک نازک، روان، پررنگ و سبک که خوش دست باشد و توی دست لیز نخورد. خودکاری که انتخاب کردم ۳ گوش بود. حسنش؟! هنگام نوشتن های طولانی، روی کناره های انگشت آدمی جا نمی گذارد و کمتر عرق می کند. از خودکاری که خوشم آمد، چند تایی برداشتم. بعد رفتم سراغ سررسید. داشتم براندازشان می کردم که دیدم؛ خودکارهای توی دست، مانع است. خودکارها را گذاشتم توی جیب بیرونی کوچک سمت چپ کتم، و با آن چند مدل سررسید مشغول شدم. پس از کمی بررسی، یک مدل را انتخاب کردم که ورق کاغذش زرد بود و خیلی باریک. قطع «نه ده». برای هر روز یک صفحه داشت اما ۵ شنبه و جمعه اش توی یک صفحه بود. آن اندازه که من می خواستم توش چیز بنویسم جا داشت. هم برای قول و قرارها، هم برای ذکر خاطرات مهم، هم برای دریافت های معنی دار روزانه، هم برای سوژه های مطالب مد نظر. سال هاست سررسید برای من بی دفتر و دستک، کار صدها منشی را می کند. القصه! پول سررسید را حساب کردم و داشتم می رفتم بیرون که… چشم تان روز بد نبیند. آژیر دزدگیر فروشگاه صدا کرد! جز من کسی دم در نبود. ملت همه برگشتند مرا نگاه کردند… و یک جوری که انگار، عامل اختلاس ۳۰۰۰ میلیاردی را دارند نگاه می کنند! چپ چپ! از آن نگاه ها که آدم دوست دارد از ترس آبرویش، زمین باز شود و برود توی زمین. و امان از این ریش توی صورت! مزید بر علت!… خدایا! من که آخر، پول سررسید را حساب کرده ام! از مسئولان فروشگاه، خانمی آمد جلو و جیب بیرونی کوچک سمت چپ کتم را که سر ۵ تا خودکار ازش بیرون زده بود، نشانم داد و گفت: فکر کنم اینها را حساب نکرده ای! گفتم: ای داد! حق با شماست. باور کنید فراموش کرده بودم… واقعا معذرت می خواهم… من مشتری دائم این فروشگاهم، و آن خانم لابد می دانست مشتری ثابتش نمی آید به خاطر ۵ تا خودکار، آبروی خودش را ببرد که گفت: من هم از شما عذر می خواهم. سیستم دزدگیر فروشگاه ماست دیگر! آدم که نیست نیت ها را بخواند! خلاصه رفتم و پول خودکارها را حساب کردم و دست آخر به آن خانم گفتم: کاش «دزدگیر ۲۰۰۵ با ۸ سال ضمانت» هم مثل دزدگیر فروشگاه شما این همه تیز بود شاخک های عدالتش. خندید و گفت: ولی خودتان بهش رای داده بودین که؟! گفتم: آره، خودمان بهش رای داده بودیم! گفت: حالا به نظر ما رسیدین؟! گفتم: نه، به نظر شما نرسیدم، ولی به یه نظر دیگه ای رسیدم… اگه یه روز خواستم دزدی کنم، اختلاس کنم، زد و بند کنم، از تخلف مالی اطرافیانم دفاع کنم، از خودم بیشتر از ملت دفاع کنم، منم منم کنم و… چه بدونم؛ اگه یه روز خواستم به اسم عدالت، فقط با این و اون عداوت کنم، قبلش برم ریشم رو بتراشم.
بار اول: بار اولش نزدیکای ظهر بود. طرفای پل کریم خان رفتم از دکه «وطن امروز» بخرم که طبق معمول نداشت! اما تیتر ۲ ی ارگان شهرداری برای افتتاح پل قشنگ نیایش مجذوبم کرد. یک «همشهری» خریدم… و رفتم توی فلان اداره دولتی/ حکومتی و موقع برگشتن، «وطن امروز» را در دکه ای دیگر دیدم. برداشتم و حساب کردم. هنوز چند قدم نرفته بودم که یارو دکه ای صدایم کرد؛ جناب! بی زحمت اون «همشهری» رو هم حساب کنین!! گفتم: ولی من «همشهری» رو از اون یکی دکه خریدم. گفت: همه تون مثل همین! گفتم: یعنی من دقیقا مثل کیام؟ گفت: … گفتم: … و همین طور گفت و گفتم! یعنی گفتم ها! الان را نبین که دارم سانسور می کنم. اون موقع گفتم! یکی اون می گفت و ۴ تا هم من می گذاشتم روش!! اونقدر گفتم که طرف گفت: پس تو هم با خودمونی؟! گفتم: حالا شد… دیگه به من فحش ندی ها!! مشتی! من روزی ۱۰۰ بار می رم جلوی آینه که حتی قیافه ام مثل … نشه، بعد تو می گی…!!
***
گور بابای جمله اول! راستش را بخواهی من امروز ۳ بار ضایع شدم. یه بارش اون باری بود که می خواستم مثل همیشه، در همچین وقتایی، توی یه برگه کوچیک، خودکارها رو تست کنم و بنویسم؛ «با عرض سلام خدمت همه شهدای عزیز… یک دو سه… آزمایش می شود…» اما دیدم گوشه برگه، مشتری قبلی نوشته؛ «این روزا وقتی می رم خرید، حس می کنم آمریکایی ام، چون هیچ غلطی نمی تونم بکنم!!» کلی خندیدم و خلف عادت کردم و پایین این نوشته، همچین تست کردم خودکار را؛ «از تو چه پنهون، منم!!» خودکار خوبی بود! آنقدر که ۵ تا خریدم! و البته امیدوار شدم که هنوز خیلی هم آمریکایی نشده ام!!
آهای مشتری قبلی! آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند، اما دعوای مسئولان، چرا!! دعوای مسئولان، خیلی غلط ها می تواند بکند!! دعوای مسئولان می تواند پسته را به من و تو کیلویی ۷۰ هزار تومان بدهد، اما به خارجی ها کیلویی ۳۰ هزار تومان!! دعوای مسئولان می تواند پراید را ۲۵ میلیون کند، همان پراید و سمند و کوفت و زهر مار که به کشورهای دیگر با نصف این قیمت صادر می شود!! دعوای مسئولان می تواند ضعف های دشمن در باب تحریم را جبران کند!! آهای مشتری قبلی! من کم همچین می نوشتم… اما این نوشته، معجزه دعوای مسئولان است!! آهای مشتری قبلی! افغانستان، بودجه اش رفت مجلس، تصویب هم شد، اما اینجا… اینجا تو بگو؛ رئیس قوه ارادت به که دارد؟! «ولایت» یا «منیت»؟!
***
آهای مخاطب فعلی! «فعلا نصیحت می کنم»، تکلیف «آقا» است. وظیفه من چیز دیگری است. وظیفه من دقیقا همین نوشته است… خودکار من دارد خوب می نویسد… و تا «فتنه انحراف» جوهر دارد. خمسه، خمسه! ۵ تا ۵ تا! یک، دو، سه… آزمایش می شود؛ بسم الله…
(۶۹ دیدگاه)
- بایگانی: یمیناز «الله اکبر» تا «بابااکبر» شب ۲۲ بهمن، هنگام «الله اکبر» داشتم به «بابااکبر» فکر می کردم که حاج اصغر آبخضر زنگ زد و گفت: «هشتاد و ششمین، یعنی آخرین شماره مجله «شاهد یاران» با عنوان «عباس علمدار» ویژه نامه خوبی از آب درآمده در وصف شهید عباس ورامینی. با من هم گفت و گو کرده اند. توی اینترنت، بگرد و پیدا کن. هم مجله را معرفی کن، هم خاطره آشنایی ام با عباس ورامینی را که در آن ذکر خیری از پدرت شده، بگذار توی قطعه ۲۶ و… اصلا یاد اکبر به خیر! شب ۲۲ بهمن، هر بار که الله اکبر می گویم، یادش دلم را کباب می کند. نزدیکای انرژی اتمی، ناگهان ایرج آمد و گفت: اکبر! اکبر! گفتم: چی شده؟ گفت: اکبر شهید شده. من بیسیم چی گردان بودم. ماموریت مهمی داشتم، باید می رفتم، اما مگر می شد اکبر را ول کنم؟!… رفتم کمی آن ورتر. رفتم دنبال اکبر. زمین پر بود از اجساد شهدا. در میان آن همه شهید، نگاهم به جوراب سبز رنگ شهیدی خیره ماند. یادم افتاد؛ قبل از حرکت، اکبر، پایین شلوارش را داخل جوراب فوتبالی اش گذاشته بود. خودش بود. دیدم با صورت روی زمین افتاده. دیدم پشت لباسش نوشته: «یا زیارت، یا شهادت». «شهادت» را درشت تر نوشته بود، با رنگ قرمز… اکبر را به پشت، روی زمین چرخاندم. چهره گلش، غرق در گل و خون بود. حنجره اش سوخته بود… ایرج گفت: وقتی تیر خورد، همه اش می گفت؛ الله اکبر، الله اکبر…».
اصغر آبخضر را باید بشناسید. رئیس شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی است، یا به عبارت بهتر؛ «آقای راهپیمایی ها». می گفت: «فردا شک نکن برای شهدا هم ۲۲ بهمن دیگری است… شک نکن همه شان می آیند…». خوابی تعریف کرد از پدرم که برای فردا، با خواب مادربزرگ جمع می زنم و می دهمش «وطن امروز». من البته حیا کردم و رویم نشد تلفنی از همسنگر عزیز پدرم انتقاد کنم که؛ «جناب آبخضر! اصولا بفرمایید رئیس قوه مجریه، خواه هاشمی باشد، خواه خاتمی، و خواه احمدی نژاد، بر اساس کدام لیاقت، باید سخنران مراسم یوم الله ۲۲ بهمن باشند؟!… این جماعت بی جماعت، اساسا چه نکته مهمی دارند که برای مادر ۴ شهید سخن بگویند؟!… چه فضیلتی دارند؟!…». الله اکبر! از خدا نترسی، همین شب ۲۲ بهمنی ۲ تا لیچار بارشان کنی ها… یک طوری که «آقا» هم نگویند؛ چرا همچین گفتی؟! بلکه بگویند؛ حق شان بود که گفتی… این جماعت، بصیرت اگر داشتند، حیا می کردند و میکروفن را می گذاشتند جلوی وصیت نامه شهدا… اصلا جلوی علیرضا و آرمیتا.
بی خیال! بیاییم ورق بزنیم آخرین شماره «شاهد یاران» را… اصغر آبخضر که از رزمندگان دوره جنگ تحمیلی است با ذکر خاطراتی زیبا از سردار ورامینی میگوید: «بنده و شهید ورامینی در مرحله اول عملیات الی بیتالمقدس، دوست مشترکی داشتیم به نام «اکبر قدیانی» که او هم در همان عملیات الی بیتالمقدس شهید شد. دوستی این دو شهید، دو هفته بیشتر طول نکشید، اما این دوستی، آن چنان قوت و اطمینان خاطری داشت که انگار سالهای سال حاج عباس و اکبر با هم دوست بودند. اکبر از کودکی تعزیه خوان بود و از همان دوران نوجوانی، ذکر مصیبت حضرت سیدالشهدا (ع) و حضرت ابالفضل العباس (ع) را وظیفه خود می دانست؛ «گفت با مشرکین، ساقی لب تشنگان، می کنم یاری سرور آزادگان…». یادش به خیر! صدای دلنشینی داشت. اتفاقا یکی از زمینههایی که باعث شد شهید ورامینی و شهید قدیانی با هم خیلی زود دوست شوند، همین موضوع ذاکر بودن شهید قدیانی است. البته شهید قدیانی ویژگیهای دیگری هم داشت که بماند. شب اولی که دوکوهه بودیم، از قضای روزگار، تعدادی از خانواده معظم شهدا و همچنین تعدادی از مسئولان به دوکوهه آمده بودند. بعد از نماز مغرب و عشا، شهید قدیانی، چند دقیقهای برای حضار، ذکر مصیبت حضرت سیدالشهدا را خواند. چقدر قشنگ! چقدر قشنگ! بعد از پایان برنامه اما هر چه منتظر شدیم که شهید قدیانی بیاید، او را ندیدیم. به ناچار رفتیم در محل استراحت، و تا دیر وقت هم بیدار بودیم. حدودا ساعت ۱۲ شب بود که شهید قدیانی آمد. به او گفتیم: کجا رفتی؟ ما نگران شما شدیم! گفت: رفته بودم ستاد لشکر. سئوال کردیم؛ ستاد لشکر، برای چی؟ گفت: نمیدانید! یکی از فرماندهان لشکر به نام آقای عباس ورامینی، بعد از روضه خوانی در حسینیه دوکوهه، دست مرا گرفت و برد ستاد لشکر، در میان جمعی از فرماندهان و گفت: برای ما خصوصی روضه بخوان! من هم روضهخوانی کردم. بعد روضه هم کلی خنداندم شان! احمد متوسلیان ولم نمی کرد. خوشش آمده بود؛ هی می گفت: این را بخوان، آن را بخوان! این روضه را بخوان، آن لطیفه را بگو. بنده خدا عباس ورامینی مانده بود؛ بخندد یا گریه کند؟!…».
*** *** ***
دیدین؟!… پشت بعضی از این ماشینا نوشتن؛ «یادگاری پدر». اینجا یادگاری بابامه… اگه از این متن خوش تون اومد، یه فاتحه براش بخونین… همه اش که قرار نیست شهدا برای ما فاتحه بخونن…
(۳۹ دیدگاه)
- بایگانی: یمین۲۲ بهمن کربلای پنجی ها در آستانه یوم الله ۲۲ بهمن، بیشتر دوست می داشتم از پرچم های کوچک مثلثی بنویسم؛ از شرشره های رنگی، خاطرات سیاه سفید ایام خوش کودکی، دوران مدرسه، تخته سیاه های روسفید، موضوع انشاء: دهه فجر… «بسم رب الشهدا و الصدیقین، به نام خدا و با درود بر امام امت و سلام بر رزمندگان اسلام، جان بر کفان جبهه حق علیه باطل…»، گروه سرود، تمرین تئاتر، لباس متحدالشکل، حذف زنگ آخر به خاطر جشن انقلاب، مانتوی بلند خانوم معلم، شربت و شیرینی، جوایز گوشه نمازخانه، روزنامه دیواری، دعوا بر سر نوشتن سرمقاله روزنامه دیواری، زمستان های بهاری، «دیو چو بیرون رود، فرشته درآید»… روز راهپیمایی، مردم، پیرزنی با ۲ دست و ۴ عکس، مادر شهید، کت یقه بلیزری پدر شهید، جوانک بادکنک فروش، محافظان آقای هاشمی، رفتن زیر پرچم خیلی بزرگ چند متری، تنفس در هوای آزادی، میدان آزادی، نشستن روی چمن، دست تکان دادن برای آفتاب، ذوق و شوق بچه ها، مرگ بر امریکا، آدمک عموسام، خبرنگاران بور، لنز عکاس باشی، جلیقه های چند جیب، میکروفن چی چی شیتد پرس، پل عابر بعد از دانشگاه شریف، شهدای هسته ای، اِ… فلانی، اِ… بهمانی، بچه های روی دوش، کالسکه های پر از تراکت، امید، عشق، حضور، حماسه، کاریکاتور اوباما، کیک و ساندیس، اتوبوس شرکت واحد، ترافیک سنگین آدم ها، ابهت و غرور، مشت های گره شده، لب های خندان، شعار، مصاحبه با بچه های واحد مرکزی خبر، پل حافظ، میدان انقلاب، زیرگذر سر جیحون، ایستگاه صلواتی اداره ها، جوانان کفن پوش، حزب اللهی های جنوب شهر، دختر خانمی با عینک دودی، پیرمردی با کراوات، هلی کوپتر… یعنی ببخشید؛ چرخ بال، اصلا همان هلی کوپتر… اصلا ناراحتم از دست بعضی ها. مگر اعصاب می گذارند برای این قلم؟!… آقای احمدی نژاد! شما بیشتر، خیلی بیشتر، آقای لاریجانی! شما کمتر، اگر این نوشته، بد از آب درآید، مقصرید. خواننده از چشم شما می بیند. از چشم اختلاف در آستانه ۲۲ بهمن. آقایان! نوشته من فدای سرتان. خوب و بدش علی السویه است، اما وای از جار و جنجال شما، اگر نخبه هسته ای را ولو ذره ای دلسرد کند. وای از داد و بیداد شما، اگر خانواده شهدا، صدای دعوای تان را بشنوند. وای از اختلاف شما، اگر فقط یک پیچ «تولید ملی…» را شل کند. وای از بهم پریدن شما، اگر تنها یک مخترع را ناامید کند… اگر دشمن را خوشحال کند… و اگر در آستانه یوم الله، آه بکشد «حضرت ماه».
*** *** ***
یک: این روزها دست شیطان بزرگ از آستین «اختلاف» بیرون آمده. یوم الله باید سیلی بزنیم بر صورت تفرقه. باید زودتر بخوابانیم مچ «فتنه» را. باید مراقب «انحراف» باشیم که لاکردار، در لفظ و معنی بر وزن «اختلاف» است. «جریان انحرافی» یعنی «جریان اختلافی». ظاهرا امسال ضرورت دارد ۲۲ بهمن، نقش ۹ دی را بازی کند. نه بعد از انتخابات، که قبل از انتخابات. خودی باید نشان دهد بصیرت.
دو: از وادی سیاست تا معرکه اقتصاد، دشمن به لطایف الحیل، نشاط ملی ما را، امید ما را، سرزندگی ما را، حضور ما را، و اصل انقلاب اسلامی ما را نشانه گرفته. شگفتا! دولتی ها فکر می کنند قوه مجریه در فشار است، مجلسی ها فکر می کنند قوه مقننه. یوم الله ۲۲ بهمن اما فرصت خوبی است تا همه بدانیم؛ انقلاب اسلامی، جمهوری اسلامی، ولایت فقیه و ملت، از مجلس و دولت و منیت و میز و صندلی بزرگ تر است. قوای تشکیل دهنده نظام، با همه اهمیتی که دارند، زیرمجموعه نظام اند. آهای دولتی ها! این همه از قوه مجریه دفاع کردید… آهای مجلسی ها! این همه از قوه مقننه دفاع کردید… آهای دولتی ها! این همه مجلس را زدید… آهای مجلسی ها! این همه دولت را زدید… خدا از همه تان قبول کند! بس است دیگر! لطفا کمی هم از نظام ۳۰۰ هزار شهید ما دفاع کنید. لطفا کمی هم علیه امریکا و اسرائیل سخن بگویید. آیا رواست بار سنگین دفاع از انقلاب اسلامی، در برابر این همه تهدید و توهین و ادعا و رجز و شایعه و جنگ نرم و جنگ سخت و چه و چه، فقط و فقط بر دوش علمدار علوی تبار ما باشد؟! آقایان! امام گفت؛ «پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به این مملکت، آسیب نرسد»، یا پشتیبان دعوا و اختلاف و بگو مگو و بگم بگم؟!
سه: چند تا نقطه چین…
چهار: ایضا!
پنج: هکذا!
*** *** ***
مثلا می خواستم درباره ۲۲ بهمن، زلف دل نوشتم را گره به تابوت شهدای کربلای ۵ بزنم… و بنویسم؛ صبح روز ۲۲ بهمن سال ۶۵ در شرق ابوالخصیب، حاج حسین خرازی به نیروهایش گفت: «بچه ها! امروز یوم الله ۲۲ بهمن است. در شهر نیستیم، شعار که می توانیم بدهیم… اندازه ملت نیستیم، راهپیمایی که می توانیم بکنیم… بچه ها! بگذار در تاریخ بنویسند که بسیجی ها، حتی در اوج جنگ هم، یوم الله پیروزی انقلاب را تنها نگذاشتند…». آن روز شلمچه، بیش از هر روز، شعار «الله اکبر، خمینی رهبر» را شنید… آن روز شلمچه، رزمنده ای غرق به خون، «الله اکبر، خمینی رهبر» را که گفت، تشنه بود… قمقمه اش آب نداشت. دیگر تاب نداشت. باید به شهادت می رسید. به شهادت رسید. دل نوشت من، نکته دار شد… و نکته های من، نقطه چین… آقایان! جواب خون شهدا پیشکش… جواب مخاطب من را بدهید… آقایان! اجازه می دهید امسال، استثنائا ما شما را دعوت کنیم راهپیمایی؟! آقایان! لطفا امر بر شما مشتبه نشود. تا «حضرت سیدعلی» هست، ما به دعوت «آقا»، راهپیمایی می آییم. آزادانه و معنی دار…
جوان/ ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
(۵۲ دیدگاه)
- بایگانی: یمینبصیرت ایجابی یکم: سال ۸۸ در اوج فتنه، وقتی فلان نوشته ام را نزد یکی از اساتید بردم، تذکری داد که گمانم فی الحال وقت عمومی کردن آن است. این استاد ما می گفت: «بصیرت یعنی اقدام درست در وقت درست، روشنگری برای زدودن فتن گوناگون، و رفتار صحیح و گفتار دقیق، اما هنر بزرگ تر بصیرت، آنجاست که هرگز اجازه ندهد مفاهیم عالیه ای چون «جهاد اقتصادی»، «وجدان کاری، انضباط اجتماعی» و «تولید ملی، حمایت از کار و سرمایه ایرانی» حتی در پیچ و خم مبارزه مقدس با فتنه فراموش شود».
دوم: روزهای گذشته، ناظر بر برخی اظهارات زیگزاگی و مواضع دوپهلو، لایه های مختلفی از دوستان حزب الله به میدان نقد و اعتراض آمدند، حرف های لازم را زدند، شبهه زدایی کردند و نشان دادند جذب حداکثری، یک مقوله است و ماستمالی، مقوله ای دیگر. الحمدلله از خواص گرفته تا اصحاب رسانه، و از جنبش دانشجویی گرفته تا بچه های فضای مجازی، هر آنچه لازم بود، گفتند.
سوم: گاه اما فکر می کنم نقشه ای در کار است تا با لطایف الحیل، دوباره فتنه و سران فتنه را «مسئله اصلی» کند. شاید هنر بزرگ تر اهل ولا آنجا باشد که هم جواب شبهات را بدهد، و هم اجازه ندهد «مفاهیم عالیه» تحت الشعاع مسائل دیگر قرار گیرد. در این زمانه سخت، البته قبول دارم کار دشواری است، اما ما ۲ نوع بصیرت داریم؛ «بصیرت سلبی» و «بصیرت ایجابی». اگر بر اساس بصیرت سلبی، چاره ای نداریم جز آنکه حرف های بی منطق را پاسخ دهیم، لیکن بر اساس بصیرت ایجابی موظفیم همواره و همواره دغدغه های عالیه داشته باشیم. شبهه را قطعا جواب باید داد، که کاری نیک است و لازم، اما باید مراقب بود که سر ما را ۳ سال بعد از آن یوم الله خدایی، دوباره با فتنه ۸۸ و سران فتنه و مهندس و شیخ گرم نکنند که «تولید ملی، حمایت از کار و سرمایه ایرانی» تنها بماند.
چهارم: «من در نطنز، با شب بیداری، با کار مضاعف، با دوری از زن و بچه، با غنی سازی، با پیشرفت در انرژی هسته ای، با یو سی اف، با فلان فرمول شیمیایی و با نماز شب کنار لوله های آزمایشگاهی، مشغول مبارزه دیگری با فتنه هستم». این جمله از آن شهید مصطفی احمدی روشن است، همان سال هشتاد و اشک. همان سال رویایی که استاد ما می گفت؛ «… هنر بزرگ تر بصیرت، آنجاست که هرگز اجازه ندهد مفاهیم عالیه ای چون «جهاد اقتصادی»، «وجدان کاری، انظباط اجتماعی» و «تولید ملی، حمایت از کار و سرمایه ایرانی» حتی در پیچ و خم مبارزه مقدس با فتنه فراموش شود».
پنجم: گمانم «مبارزه دیگر» یعنی همین «بصیرت ایجابی». از مفهوم متعالی بصیرت، کارها برمی آید. تنها هنر بصیرت، مقابله با فتنه های رنگارنگ نیست. بصیرت فقط «بصیرت سلبی» نیست. الحق ما امروز در شرایط «خیبر و بدر» هستیم. شرایط خیبر و بدر، بیشتر «بصیرت ایجابی» می طلبد. طبعا بلااشکال است که گاهی متاثر از بصیرت سلبی اهل ولا، خواص بی بصیرت یا سران فتنه، به حداقل سزای رفتار و گفتارشان برسند و جواب لازم را بشنوند، لیکن «بصیرت ایجابی» در میدان علم، کار، عدالت، معیشت، پیشرفت، اقتصاد، تولید، فن آوری، هنر و… مداقه مقدس تری است. آنهم ۳ سال بعد از یوم الله ۹ دی! ما فتنه ۸۸ و سران فتنه اش را مدت هاست پشت سر گذاشته ایم. نگاه بچه حزب اللهی باید به «افق» باشد؛ «افق بصیرت». بیش از حد سخن گفتن از سران فتن ماضی، شان اصحاب ولایت را پایین می آورد. دیری است بصیرت ما برای سران استکبار رجز می خواند، نه یک مشت پیزوری هشتاد و هشتی! به قول «آقا»؛ بیچاره های این دنیا و آن دنیا! ما با قطره های خون شهید طهرانی مقدم، جز اسرائیل، طرف حسابی نداریم… و با قطره های خون شهید احمدی روشن، جز غرب جلاد، دشمنی نداریم. چه خوب اگر بعضی رجل سیاسی، حال که برای بصیرت خود منزلتی قائل نیستند، فکر شان و مقام بصیرت اهل ولا باشند! ما با قطره های خون شهدای مظلوم فتنه، افت کلاس دارد باز هم جوجه ها را بزنیم. این خون، حریف دیگری می طلبد. جوخه ها، سوژه های ما هستند. ما بزرگ شده ایم؛ خیلی بزرگ… و دیگر از «تقلب؛ اسم رمز آشوب»، کمتر سخن می رانیم. اینک حرف ما این است؛ «فجر ۵؛ اسم رمز سقوط اسرائیل» است. با شهیدی در تراز مصطفای شهید، بصیرت ما باید «تولید ملی…» را بر فرق فتنه اقتصادی بکوبد. امان از دست این اسگل های سیاسی! فکر شان «عمار» را نمی کنند…
جوان/ ۵ بهمن ۱۳۹۱
(۲۵ دیدگاه)
- بایگانی: یمینتعقل و ولایت پذیری «گینس» اگر میدانست در ایران آتشفشانی هست که به جای «گدازه»، «گزاره» فوران میکند، یک حال اساسی به ثبت رکوردهایش میداد؛ «مدیریت اصولگرایان موفق نبوده، علتش هم برداشت غلط آنها از اصل ولایت فقیه است. فکر میکنند برای همه چیز باید اول از ولی فقیه اجازه بگیرند و چون از خودشان ابتکار عمل ندارند، موفق نیستند».
این «نقل» شبههای زمخت است که «نقد» را واجب میکند.
نخست: از جمله شگردهای جنگ روانی، «وارونه نمایی مفاهیم» است. فیالمثل «ولایت فقیه»، آنقدر عقلانی و شرعی هست که به قول قشنگ امام: «تصورش موجب تصدیق میشود». دشمن اما برای لطمه زدن به اصل مسلم اطاعت پذیری، ابتدا تعریف توام با تحریف از این اصل ارائه میدهد. کاریکاتور را که کشید، بنا میکند شبهه کردن. بالطبع، حمله به مفهوم دستکاری شده، بسی آسانتر از یورش به مفهوم دست نخورده است؛ هم آسانتر، هم باورپذیرتر.
دوم: کاریکاتور «اطاعت از ولایت فقیه»، یکی هم میشود این جمله: «اصولگرایان فکر میکنند برای همه چیز باید اول از ولیفقیه اجازه بگیرند». بدیهی است تخریب اصل مسلم اطاعت از جانشین معصوم سخت است اما وقتی کاریکاتورش کشیده شد، آنقدر غیر عقلانی و مخدوش مینماید که دیگر نیازی به تخریب ندارد!
سوم: گذشته از ولی فقیه، آدمی اگر از امام معصوم هم بخواهد برای هر کار ریز و درشتی اجازه بگیرد، کار عبثی است! اما سوال اساسی اینجاست؛ آیا اصولگرایان فیالواقع عقل خود را تعطیل کردهاند و برای تصویب هر قانونی یا اجرای هر طرحی، راهی بیت رهبر انقلاب میشوند؟! چند بار مجلس چنین کرده است؟! چند بار دولت؟!
چهارم: دشمن و پیاده نظامش در همه مسائل دقیقا همین گونه شبهه افکنی میکنند. قطعا مشکل دشمن این نیست که اطاعت از ولیفقیه را آسیب شناسی کند! مشکل خصم اتفاقا اصل این اطاعت است. من کتمان نمیکنم که در دایره عریض و طویل اصولگرایان ممکن است اشخاصی برداشت افراطی یا تفریطی از اطاعت پذیری داشته باشند، اما این استثناها کجا، این کجا که تو برداری همه اصولگرایان را با یک چوب برانی؟!
پنجم: اصولگرایان مجلس نشین حتما آن اندازه صاحب عقل هستند که برای تصویب هر قانونی، نخواهند وقت شریف «آقا» را بگیرند، نیز اصولگرایان مستقر در قوه مجریه حتما آن اندازه صاحب خرد هستند که برای هر پروژهای نخواهند مزاحم اوقات ولی فقیه شوند، لیکن مواردی هست که دانستن امر ولی امر و معرفت نسبت به نظر حکیمانه ایشان واجب مینماید. تلاش برای کسب این مهم، نه اطاعت کورکورانه از ولی فقیه، بلکه در امتداد اصل مسلم اطاعت پذیری است.
ششم: اگر اصولگرایان در موارد ضروری، حیاتی، استراتژیک، تاثیرگذار و دامنه دار، حتیالمقدور در پی کشف نظر «آقا» و عمل بر اساس دغدغههای رهبر انقلاب اند، به جای توبیخ و شماتت باید تمجید شوند. این کار نیک، «تعلق» است، نه «تملق». «تعقل» است، نه «تزلزل». خود «ابتکار عمل» است، نه «انکار عقل».
هفتم: در نظام مقدس جمهوری اسلامی، ولی فقیه، فقط یک منبع فیاض نور نیست که جز تواصی اخلاقی، هیچ کار دیگری نداشته باشد. دشمن و سربازان غافل یا خائنش خیال شان تخت، که اصولگرایان از ترس کنایه آنها، هرگز دست از اصول اصل کاری خود برنمیدارند. شاید… شاید که نه، حتما یکی از دهها هدف دشمن از طرح چنین شبهاتی فاصله انداختن میان رهبر و رهروان علمدار انقلاب اسلامی است؛ هیچ رجوعی در هیچ کاری حتی کارهای فوق مهم به نظر و امر ولی امر نداشته باشیم تا احیانا عدو یقین حاصل کند که ما برای آب خوردن از رهبر اجازه نمیگیریم!
هشتم: اصولگرایان، چگونه عمل کردن به اصول خود، از جمله اصل اطاعت پذیری را به درستی بلدند، اما باید گشت و «نابلد» را پیدا کرد؛ کیست؟!
نهم: نابلد، آن کسی است که فکر میکند؛ اگر در هر مصاحبهای خودش را چند بار برای آقای هاشمی لوس نکند، مرتکب ذنب لایغفر شده!
نابلد، آن کسی است که فکر میکند؛ حتی برای آب خوردن هم باید دنبال نظر عالیجناب باشد!
نابلد، آن کسی است که فکر میکند؛ ملت عاشورایی ما «لشکریان عمر سعد» اند!
نابلد، آن کسی است که فکر میکند؛ چون رضا ربع پهلوی در هیچ دادگاهی محاکمه نشده، پس میتواند نامزد انتخابات شود!
نابلد، آن کسی است که فکر میکند؛ مرجع تقلید بیبیسی نسبتی با اندیشه مطهر انقلاب دارد!
نابلد، آن کسی است که فکر میکند؛ چون یزید شخصا در صحنه کربلا نبود، پس سران فتنه از یک سو شمر و حرمله بودند، از سویی علی قالپاق و اسی سگ دست!
نابلد، آن کسی است که فکر میکند؛ عامل تفرقه سرگشاده، محور وحدت و حلال مشکلات کشور است!
نابلد، آن کسی است که فکر میکند؛ حق و حقوق و مزایای نمایندگی در مجلس جمهوری اسلامی، جز با اجاره دادن حلقوم به اغیار، حلال نمیشود! نابلد، آن کسی است که فکر میکند؛ فتنه بزرگ ۸۸ دعوای فلانی و بهمانی بود و از مناظره شروع شد!
نابلد، آن کسی است که مناظره «الف» و «ب» را میبیند، اما مبارزه جناح دشمن و جبهه دوست را نمیبیند!
نابلد، آن کسی است که روی صندلی دیالمه شهید، قابلمه شبهه پراکنی دشمن را هم میزند! نابلد، آن کسی است که به جای دست برتر خدا، دست قدرت کدخدای تبعیض را میبیند!
نابلد، آن کسی است که سکوت در قبال فتنه دشمن را عقل میخواند و لال شدن در قبال جنگ ۸۸ را اعتدال!
نابلد، آن کسی است که به اسم نمایندگی مردم، شبهات دشمن را وکالت میکند!
نابلد، آن کسی است که دم از «انتخابات آزاد» میزند، در حالی که با چنین مواضعی، جای آیت شهید را در مجلس شورای اسلامی اشغال کرده!
نابلد، آن کسی است که اسم رمز فتنه ۹۲ را در بوق میکند، لیکن با این همه اعوجاج، صلاحیتش برای ورود به پارلمان تایید میشود! و نابلد، آن کسی است که اگر صدر اسلام بود با ارگان معاویه مینشست به درد دل… «میثم تمار، عجب اصولگرایی است ها! خیال میکند برای فروختن هر کیلو خرما، اول باید از علی(ع) اجازه بگیرد!»
*** *** ***
باورم هست؛ مراجعه دقیق، درست، حرفهای و سر وقت اصولگرایان به ولی فقیه نبود باز هم «جام زهر» انسجام میگرفت! از این مراجعه، بگذار عصبانی باشند!
وطن امروز/ ۱ بهمن ۱۳۹۱
(۵۴ دیدگاه)
- بایگانی: یمینآقای چیز زیگزاگ می رود خبرگزاری چیزنا/ دیشب مارشال دوگل در عالم خواب به من گفت: مردمی که در فرانسه، نسبت به قانونی شدن ازدواج همجنس گرایان اعتراض کردند، اگر در انتخابات آتی شورای شهر پاریس شرکت کنند، آن انتخابات، «انتخابات آزاد» نیست!
به گزارش «خبرگزاری چیزنا» مدیرعامل این غول رسانه ای جهان، ضمن بیان مطلب فوق، تصریح کرد: آرای باطله مادام که از جناب چهار نفر پنجم، عذرخواهی نکند، حداقل سه پنجم آرای این ذلیل مرده، «آزادانه» قلمداد نخواهد شد و شورای نگهبان حق ندارد صلاحیتش را تایید کند! وی که رسما داشت چرت و پرت می گفت، در تشریح دلایل آزاد نبودن انتخابات سال ۸۸ به چهارم شدن آرای باطله در حالی که اصلا ثبت نام نکرده بود، اشاره کرد و افزود: آن انتخاباتی آزاد است که جن ها نیز حق شرکت در سرنوشت آدمی زاد را داشته باشند، و رای اجنه های بالاشهر، نسبت به جن های بوداده پایین شهری، تا می شود ضریب بگیرد!
آقای چیز که در جمع تعدادی از اراذل و اوباش فتنه ۸۸ و در همایشی با عنوان «ما همه سیلیو برلوسکونی هستیم»، سخن می گفت، به معضل آلودگی هوای تهران پرداخت و خاطرنشان کرد: اگر من رئیس جمهور شوم، طرح زوج و فرد را از همان آشپزخانه ملت آغاز می کنم، فوقش پذیرایی!! وی ادامه داد: در دولت «غفلت ملی»، از همه ذرات آلاینده هوا و عناصر میعانی، صرف نظر از سلیقه و گروه شان در جدول مندلیف، دعوت می شود تا در مسواک کردن ریه شهروندان، نقش مساوی بازی کنند! رئیس چیزنا آنگاه کاملا منافقانه و برای آنکه شورای نگهبان صلاحیتش را تایید کند، گفت: نشستن کنار جدول خیابان و سودوکو حل کردن، یا حتی به جدول زدن، بهتر از آن است که مثل بعضی ها خانه های جدول دشمن را پر کنی!! آدم، منیزیم باشد و خانه های جدول مندلیف را پر کند، شرف دارد که به عنصر جدول دشمن تبدیل شود!! وی در عین حال، اظهارات دشمن شاد کن را مقدمه رسیدن به انتخابات آزاد خواند، اما دوباره تاکید کرد: مایوس کردن مردم اگر با اصول قانون اساسی تنافر داشته باشد، خط قرمز ماست! آقای چیز که داشت زیگزاگ حرکت می کرد، ادامه داد: سران فتنه بنده های خدا گرفتار بودند، نه مجرم! لیکن منظور من این نیست که آنها هیچ جرمی مرتکب نشده اند!!!
مدیرعامل عظیم ترین بنگاه خبرپراکنی دنیا در فراز دیگری از سخنان خود، گفت: جامعه آزاد، یعنی مثلا در کنار جشنواره فیلم عمار، یک گلریزان هم برای «ابوموسی اشعری» یا «عبدالله بن ابی» بگیریم!! وی به فضائل برگزاری «جشنواره تئاتر اشعث» اشاره کرد و بیان داشت: چون «ابن زیاد» خودش در صحنه کربلا حاضر نبود، پس زیاد نباید به او گیر داد!
آقای چیز در قسمت دیگر بیانات خود، از بزرگان خواست نامزدی در انتخابات را به جای دوش، روی استخوان لگن خاصره کاندیداها تکلیف کنند! وی گفت: اگر من رئیس جمهور شوم، به جای هدفمندی یارانه ها، رایانه های جاسوسی دشمن را برای دهک های منافق هدفمندی می کنم! این کارشناس ارشد مسائل ژئوپولتیک افزود: کسانی که برای دشمن نقش ستون پنجم را بازی می کنند، اگر قبلش توبه کرده باشند، جاسوسی شان بلامانع است! اما باید دقت کنند آب به آسیاب دشمن نریزند!! وی برای شرکت گروه های سیاسی مختلف در انتخابات شرط قائل شد و در انتهای سخنانش گفت: اصول گرایان باید از اصلاح طلبان عذرخواهی کنند، جبهه پایداری و جبهه متحد از «۱ + ۲»، «۱ + ۲» از «۱ + ۵»، «۳ رادیکال ۱۲» از «۶ + ۵»، ساکتین فتنه از کاسبین فتنه، و همه از آقای هاشمی!
مدیرعامل چیزنا سپس به سئوالات خبرنگاران پاسخ داد.
وی با ابراز بی اطلاعی از اعزام کپسول زیستی حامل موجود زنده به فضا در دهه فجر، بیان داشت: این را نمی دانم، اما شنیده ام یک شرکت هلندی برای فرستادن آدم ها به مریخ ثبت نام به عمل می آورد که بد نیست جمهوری اسلامی، من را به عنوان «سفیر بصیرت» به کره مریخ بفرستد!!
مدیر چیزنا در پاسخ به سئوال خبرنگار دیگری گفت: خبرگزاری شما همین الان پیامک زده؛ «آقای چیز خواهان برگزاری جشنواره تئاتر اشعث شد»! من کی این حرف را زدم؟! من فقط گفتم؛ اگر اشعث در جشنواره عمار خواست تله فیلم درست کند، چون در هیچ دادگاهی محاکمه نشده، می تواند تله فیلم درست کند!!
این فعال سیاسی در جواب خبرنگار دیگری گفت: هر چند کاسبین فتنه می توانند اوضاع کسب و کار را بهبود دهند، اما بهتر است رئیس جمهور بعدی از ساکتین فتنه باشد، چرا که لااقل آلودگی صوتی کمتری خواهیم داشت!!
«آرملیا- خبرنگار چیزنا»
کیهان/ ۲۸ دی ۱۳۹۱
(۳۱ دیدگاه)
- بایگانی: یمینخجالت دارد… نوروز امسال، یکی از اقوام که در فلان کارخانه محصولات غذایی، مسئول بخش انبار آبلیموست، می گفت: «روی شیشه «صد در صد طبیعی» قید شده، اما شاید باور نکنی؛ کارخانه ما اصلا ورودی لیمو ندارد!!» التماس دعا داشت ازم چیزکی بنویسم در این باره. به من و امثال من نقدی وارد است، کاملا صحیح و درست. گاهی نوشتن از درد مردم، گویی کلاس قلم مان را پایین می آورد! گاهی از بس «خواص نویسی» می کنیم، انگار نه انگار عوام الناس هم آدم اند! و گاهی فراموش می کنیم که به جز سیاست، سوژه های دیگری نیز برای پرداخت هست! من از بهار ۹۱ تا امروز که تقریبا ۱۰ ماه سال را پشت سر گذاشته ایم، اغلب روزی یک مطلب نوشته ام، بعضا روزی ۲ تا، یک وقت هایی حتی روزی به ۳ روزنامه، یادداشت داده ام، لیکن خودم بخواهم گوشم را بپیچانم، باید وجدانم را مخاطب قرار دهم؛ «برو فکر نان مردم کن که خربزه سیاست، آب است!» طرفه حکایت این جاست؛ دفترچه ای دارم که در آن، سوژه های مطالبم را یادداشت می کنم. و وقتی به سوژه ای می پردازم، کنار عنوانش «تیک» می زنم که مثلا نوشتم! آفرین… هنوز تیک نخورده سوژه آبلیموی صد در صد طبیعی!! شاید بعد از این «پلاک»، شاید هم نه! ادامه بدهم ببینم چی از آب درمی آید این نوشته؟! اما چه شد که عاقبت به صرافت از مردم نوشتن، و از درد مردم نوشتن، افتادم؟… هیچی! چند وقت پیش در یکی از ۳ روزنامه ای که بهشان مطلب می دهم، تیتری در صفحه اقتصادی، شاخک های مغزم را تکان داد! ایضا سلول های وجدانم را! تیتر این بود؛ «آبلیموی ۵ در صد طبیعی، البته با ارفاق!» متن خبر را خواندم… و خواندم؛ شماری از کارخانه های تولید آبلیمو، محصول خود را به جای لیمو، بسته اند به آب، نمک، اسانس، کوفت و زهر مار! یعنی همه چیز به جز لیمو! آن وقت در اوج بی وجدانی، روی شیشه می نویسند «صد در صد طبیعی»! و شگفتا که وقتی قیمت سکه بالا می رود، چند در صدی روی قیمت می کشند!! چند وقت پیش رفته بودم کله پزی. خواستم «بناگوش» را با مقداری آبلیمو بنوازم که دیدم اصلا آب است! به کله پز گفتم: آخه چرا همچین؟! حق به جانب گرفت و گفت: آبلیمو گران است، مجبوریم مقداری آب، به آبلیمو (بخوانید آب!!) اضافه کنیم! اولا آن خبر صفحه اقتصادی، ثانیا این حرف حضرت کله پز، مرا یک سر برد ایام نوروز و درد دل آن فامیل! و مرا یک سر برد صحیفه امام خمینی، آنجا که به من و ما تذکر داده بود؛ شما اهل قلم، هم درباره آنچه می نویسید، مسئول اید و هم درباره آنچه نمی نویسید. این وجیزه باید ۱۴ فروردین کار می شد، نه الان! البته از حق نباید گذشت که من، نه خبرنگار حوزه اقتصادم، نه خیلی سررشته ای دارم در این حوزه، اما «سیاست»، راستش را بخواهی، یعنی «تدبیر امور». یعنی «تدبیر امور مردم». باور بفرمایید اینقدر که سیاست با آبلیمو و لیمو سر و کار دارد، اقتصاد ندارد! القصه! دیشب همان فامیل را دیدم. رسما مسخره ام کرد و حق هم داشت که مسخره کند! گفت: تو روزی ۳ تا مطلب می نویسی، هنوز نوبت مشکل من که مشکل خیلی از خلق الله است، نشده؟! حالا اما دارم به مسئله مهم تری فکر می کنم؛ چند در صد اقتصاد ما حکایت همین آبلیموی صد در صد طبیعی است؟! چند در صد ماشین سازی ما؟! چند در صد صنعت ما؟! چند در صد داروسازی ما؟! چند در صد هدفمندی یارانه های ما؟! چند در صد قول و قرار وزرای حوزه اقتصاد ما؟! چند در صد بانک مرکزی ما؟! و البته چند در صد سیاست ورزی ما؟! آیا بازرسی، برسی، مسئول مرتبطی، آدم باوجدانی پیدا می شود که رد این نوشته را بگیرد و سماجت کند و برود یقه کارخانه دار دروغ گو را بچسبد؛ چرا با آبروی نظامی که ۳۰۰ هزار خون برایش ریخته شده، همچین داری بازی می کنی؟!
*** *** ***
آبلیموی «صد در صد طبیعی»، باید «ورودی لیمو» داشته باشد. «سیاست» باید «ورودی صداقت» داشته باشد. نداشته باشد، گندش درمی آید! مثلا… مثلا… مثلا آنکه سال ۸۸ نامه سرگشاده نوشت علیه رای ملت، وقتی سخن از «انتخابات آزاد» می گوید، متوجه نیست که آبلیموی سیاست ورزی اش، هرگز لیموی صداقت ندارد! آقای هاشمی! شما که این همه «دیدید گفتیم» می گویی، اجازه می دهی یادتان بیاوریم؛ دکتر، قبل از آنکه رای ما باشد، استاندار حضرتعالی بود؟! پس وقتی ورودی لیمو ندارید، لطف کنید و نفرمایید؛ هنوز هم صد در صد بر همان مواضع خودم در نماز جمعه هستم!
*** *** ***
تا فراموش نکرده ام، بنویسم که آهای جناب کارخانه دار! آبلیموی صد در صد طبیعی، از لیمو گرفته می شود. شهدا هم می خواستند مثل تو، «نسیه و دروغ» بجنگند، تکلیف ما چه بود؟! احمدی روشن هم می خواست مثل تو، «نسیه و دروغ» انرژی هسته ای را بارور کند، تکلیف ما چه بود؟! مرد ناحسابی! گیرم بدون «آبلیمو» بتوان زندگی کرد، بدون «وجدان» چه؟! ناراحت نشوی ها، اما اسانس دارد اخلاص حضرتعالی! آنهم در چه سالی؟! سال «تولید ملی، حمایت از کار و سرمایه ایرانی». رهبر، هوای تو را دارد؛ تو قدر این رهبر را نمی دانی… تو داری کم فروشی می کنی… تو داری کم لطفی می کنی در حق این مردم… تو داری به «تحریم» کمک می کنی… تو نامردی! دیدی که! این نوشته، تیتر ندارد؛ «خجالت دارد»!
جوان/ ۲۵ دی ۱۳۹۱
(۲۹ دیدگاه)
- بایگانی: یمیناین هم توشه امسال ما ۱: واپسین روزها، بلکه آخرین ساعات محرم و صفر است. اینک با رحلت آخرین رسول خدا «سمفونی عزا» کامل می شود. در محرم، آن همه «حسین حسین» گفتیم، که حالا در صفر به «محمد (ص)» برسیم… و مگر سیدالشهدا جز برای احیای دین جدش به شهادت رسید؟! الحق که صفر، ماه سنگینی است. در فراق «رحمه للعالمین» هنوز بلند است آه عالم. «محمد»، «امین بشریت» بود. هست… که این همه غمش سنگین است. از سویی رحلت آقا رسول الله، از سویی شهادت امام حسن مجتبی (ع)، از سویی شهادت امام علی بن موسی الرضا (ع). باری خطاب به پدر بزرگوار «احلی من العسل»، آن پهلوان جنگ جمل، نوشتم؛ «تو آنقدر کریمی، کربلا را هم به حسین (ع) بخشیدی»… و عاشورا و عباس و زینب را… عبدالله و قاسم را… مقام سیدالشهدایی را. به لحاظ سن، امام حسن و امام حسین چندان فاصله ای با هم نداشتند، لیکن، ارباب بی کفن، جز «مولا» صدا نمی زد کریم اهل بیت را. گمانم ابالفضل، مولا خطاب کردن برادر را از سیدالشهدا آموخته باشد… و شاید، شاید آن دم آخر که جگر امام حسن داشت می سوخت، برادرش حسین را خواسته باشد؛ «یا اخی! مرا یک بار به جای «مولا»، «برادر» صدا کن، دوست دارم…». آری! عاشورا با همه عظمتش، نزد حسن بن علی شاگردی کرده است. و ما هر وقت می گوییم «حسین»، «حسن» نیز مرادمان هست؛ در لفظ و در معنی. «حسین» که اسم اعظم خداست، اسم مصغر «حسن» است. «حسین» که خون خداست، این روزها ذکرش «حسن» است. علاقه ای دارد خانم فاطمه زهرا (س) به امام حسن. علاقه ای! عشقی! علقه ای! یا کریم آل طاها! شرمنده مادرتان هستیم اگر که امشب، باز هم بقیع، خاموش است… داغ این شرمندگی، بد آزار می دهد قلب شیعه را. کاش «بقیه الله» زودتر بیاید… زخم جگرسوزی است!
۲: از محرم تا صفر، اما چه خوب که آخرین منزل، «مشهد» است. قربان امام رضا، که زود «ربیع الاول» می کند حال ما را. گاهی فکر می کنم؛ اگر بهشت، شبیه صحن و سرای رضوی باشد، عجب جای باشکوهی خواهد بود. خدا خودش هم می داند؛ یک ماییم و یک امام رضا… از پنجره قطار، گنبد را نگاه کن! السلام علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی، الامام التقی النقی و حجتک علی من فوق الارض و من تحت الثری، الصدیق الشهید، صلوه کثیره تامه زاکیه متواصله متواتره مترادفه، کافضل ما صلیت علی احد من اولیائک.
۳: یادم نیست کدام سخنران بود، کدام مداح، کدام عزیز، که می گفت: «آخرای صفر، اشک تان را، سینه زدن تان را، عزاداری تان را، امانت بسپرید دست بی بی دو عالم». خانم جان! عشق، دوباره از ما اشک گرفت… این هم توشه امسال ما.
۴: این را هم نمی دانم، حرف دل است یا برخاسته از مقاتل، لیکن روضه نابی است برای خود… چرا سیدالشهدا، حضرت عباس را به خیمه برنگرداند؟! راستی چرا؟! شاید ابوفاضل، آن دم که مولا را برای بار اول و آخر، «برادر» صدا زد، گفته باشد؛ قول آب دادم به بچه ها… به همه یتیمان… همه اهل حرم، همه زنان… با این بدن بی دست، این مشک پاره، نای دیدن «سکینه» را ندارم…
گفت: «ای اهل حرم! میر و علمدار نیامد، سقای حسین، سید و سالار نیامد؛ علمدار نیامد، علمدار نیامد».
*** *** ***
حال که روضه عمو عباس خواندیم، وقت این سخن است؛ آجرک الله یا امام زمان…
جوان/ ۲۱ دی ۱۳۹۱
(۳۲ دیدگاه)
- بایگانی: یمین
بسم رب الشهداء والصدیقین…
سلام خدا بر شهیدان… سلام بر دلاور بازی دراز شهید محسن وزوایی…
http://www.aparat.com/v/0fb769e708c82cbbdbc89c930b257f48148908
کامنت ها چقدر خوب شروع شد… آواتار و نام و نوع بسم الله… سپاس!
شهید وزوایی…
وزوایی…
وزوایی…
محسن وزوایی:
اگر توانستید جنازه ام را به دست بیاورید، آن را به روی مینهای دشمن بیندازید تا جنازه من کمکی به حاکمیت اسلام کرده باشد. ان شاءالله.
“در جبهه محسن وزوایی با چکمه لاستیکی هم می شد از انقلاب اسلامی دفاع کرد!”
“جبهه به آن بزرگی، ساک به این کوچکی! جنگ به آن عظمت، مرد به این سادگی!”
به به…
“این امت باید بداند از بزرگترین خطراتى که انقلاب را تهدید مى کند، آفت نفوذ خطوط انحرافى در خط اصلى انقلاب یعنى همانا خط امام است؛ پس خط امام را دنبال کنید و امام را تنها نگذارید که نمى گذارید. شما امت مسلمان ایران در تاریخ جهان نمونه هستید. شما فرزندانى تربیت نموده اید که شهادت را بالاترین سعادت خود مى شمارند و فقط روى پشتوانه الهى حساب مى کنید و شکست در راه چنین حرکتى مفهومى ندارد.”
{بخشی از وصیت نامه شهید}
محسن تمام قد ایستاده بر روی جاده بر سر نیروهایی که بدون کمترین سنگر و جان پناهی هنوز در غرب جاده می جنگیدند فریاد می زد، طوری که دیگر صدایش هم گرفته بود. او برآشفته می گفت «برادرها بیایید پشت جاده لااقل از رو به رو کمتر اذیت می شید» عباس شعف خود را به محسن رسانده، او را در آغوش کشید. آن دو لحظاتی در آن جهنم آتش و دود در آغوش هم آرام گرفتند. هنوز چند قدمی از هم جدا نشده بودند که ناگهان انفجار مهیبی در نزدیکی محسن رخ داد و بعد…
هنگامی که عباس بالای سرمحسن رسید، او را دید که به همراه معاون دومش حسین تقوی منش و بی سیم چی شان به خاک شهادت غلطیده اند؛ سپس با ملایمت چفیه سیاه رنگ دور گردن محسن را باز کرد و با همان، صورت خاک آلود دوست و برادر
شهیدش را پوشاند، گوشی بی سیم را به دست گرفت.
ـ احمد، احمد، شعف
متوسلیان: شعف، احمد بگوشم
ـ حاج آقا، خوب گوش کن؛ آتیش سنگین؛ محرم بی علمدار شد؛ آقا محسن… آقا محسن…
شعف دیگر نای صحبت کردن نداشت و احمد متوسلیان آنچه را که می بایست بشنود، شنیده بود.
فرمانده ای سوار بر اسب سفید
با چهره ای محجوب و آفتاب سوخته
و چشمانی نافذ که نگاهش تا عمق جانت نفوذ می کند.
الگوی تمام و کمالِ بندگی هستند…
جمله امشبمان را هم دشت کردیم… خدا زیادت کند داداش حسین!
“نه سردار! روی صندلی بخوابی، به از آنکه خواب صندلی ببینی!! چقدر فرق داشت «جبهه مندلی» با جبهه «صندلی».”
سردار بازی دراز! ای شهید فتح خرمشهر! سالروز میلاد شهادتت مبارک… تو در بهشت، جوان تر می شوی، پیرتر نمی شوی!
“شهید فتح خرمشهر… تو در بهشت جوانتر می شوی، پیرتر نمی شوی!”
چه می کنی داداش حسین!
عکس ها و عکس نوشت ها بی نظیرند…
“«ناگفته های جنگ» همان از زبان تو صادقانه است… بگو که چه رفت بر بسیجیان خمینی!”
محسن… محسن… محسن… یک مرد و هزار رمز و راز…
«ناگفته های جنگ» همان از زبان تو صادقانه است.
بگو که چه رفت بر بسیجیان خمینی!
سایه ات از سر ما کم نشود شهید!
بی نهایت سپاس!
http://www.faupload.com/uploads/Ramezani-shab4moharam-1389.mp3
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم…
حکایت اصحاب فیل و شهید وزوایی
http://fashnews.ir/archive/news/22-news/13351-2012-04-21-10-30-22.html
((استاد شهید مطهری)):
انسان کامل یعنی انسانی که قهرمان همه ی ارزش های انسانی است
در همه ی میدان های انسانیت قهرمان است.
گنج (گفت و شنود)
گفت: یکی از مدعیان فراری اصلاحات که به انگلیس پناهنده شده در وبلاگ خود به گروههای اپوزیسیون توصیه کرده است که از رویاهای خود غافل نباشند!
گفتم: منظورش چیست؟
گفت: نوشته است؛ اگرچه جنبش سبز شکست خورده و این شکست همه ما را دچار استرس کرده است ولی می توانیم پیروزی را در رویاهای خود مجسم کنیم!
گفتم: که چه بشود؟!
گفت: «ح-غ» نوشته است تجسم پیروزی در رویا هم می تواند استرس آزاردهنده اپوزیسیون را تاحدودی تسکین دهد!
گفتم: یارو می گفت؛ دیشب خواب دیدم یک صندوق پر از سکه طلا پیدا کرده ام. صندوق را روی کولم گذاشته بودم و از شدت سنگینی آن یک اتفاق بدی افتاده بود. وقتی بیدار شدم دیدم، نصف خوابم تعبیر شده، پرسیدند، یعنی نصف گنج روی کولت بود؟ و یارو گفت؛ از گنج خبری نبود ولی بدجوری گند زده بودم!
خدا، فاتح، بازی دراز ،علمدار، حاج احمد…
سیدالشهداء، حبیب، مرد، رمز و راز…
سایه، حاج حسین خرازی…
ناگفته های جنگ، زبان صادقانه، بسیجی خمینی…
دانشجوی پیرو خط امام، فتح نفس…
داداش محسن، حرف های ناگفته…
رمی جمرات، شیطان بزرگ…
دسته گل شهادت…
اسب سفید بازی دراز، سقف آسمان…
چکمه لاستیکی، دفاع از انقلاب…
مرد قطعه ۲۶، خنده های اردیبهشتی…
جبهه بزرگ، ساک کوچک، جنگ عظیم، مرد ساده…
سردار، خواب، جبهه مندلی و جبهه صندلی…
جهنم جنگ و خنده آسمانی بهشت…
سنگ مزار، قطعه ای از بهشت، ردیف عشق مقدس…
این پست اگر متنی هم نداشته باشد، همین عکس ها و عکس نوشت ها دل ما را بدجوری شهدایی کرده!
زیاد زیاد ممنون، حاج حسین آقا!
مالکیت آسمان را به نام کسانی نوشته اند که به زمین دل نبسته اند.
کسی میتواند از سیم خاردار دشمن عبور کند، که در سیم خاردارهای نفس خویش، گیر نکرده باشد.
((شهید علی چیت سازان))
**یا قاضی الحاجات**
این ایده شما در گذاشتن چنین پستی، عالیه.
پر از حس خوب…
هنوز نگاهمان می کند …
نگاهمان را از شهدا نه نه نه… شهدا نگاهتان را از ما نگیرید.
عطر و بوی خوش بهشت بر مشامم می رسد.
سلام بر شهید عزیزمان محسن وزوایی.
چقدر زیباست این تصاویر؛
حضورشان سراسر نور است و برکت… به به…
سلام…………….
سلام سردار سپاه سایبری امام خامنه ای (حفظه الله تعالی)
به اطلاع شما میرساند وبگاه اخبار رسمی طلبه عدالتخواه سیرجانی با عنوان قیام یاران ولایت راه اندازی شده است.
این پایگاه به منظور پوشش وانعکاس اخبار،تصاویر،فیلمها،مقالات و… که به نوعی به مطالبه عدالت و به ویژه قیام طلبه سیرجانی وعدالتخواهان ولایتمدار ارتباط دارد، ایجاد شده است
برای دسترسی به این پایگاه می توانید به آدرس اینترنتی
http://www.ghiame-yaran.ir/
مراجعه کنید.
یا زهرا
بسمک یا الله
آقا خیلی حال میده وقتی اینطوری عکس ها رو ردیف میکنید… خیلی زیاد…
جزاک الله خیرا
یا ستارالعیوب
خدایا؛ چشمانی که از درخشش و تلألؤ این تصاویر، نور می گیرد، از تلاقی با چشمان ناپاک شیاطین، مصون بدار. آمین.
چه اردیبهشت دوست داشتنی است، این اردیبهشت… آهای! اردی بهشت؛ در این ماه، ما را، بردی بهشت…
ممنونم داداش، ممنونم.
با اشک دعایتان میکنم… اگر بدانید چقدر آقا محسن را…
دلیل بودنم و زندگی کردنم این سردار بزرگ است… این لبخندهاست که هدفمند کرده ۱۸ سالگیم را…
الهی که قربان آن خنده هایت برم محسن جان…
“ققنوس فاتح” به قلم جناب گلعلی بابایی درباره شهید وزوایی از دست ندهید.
ﮐﺠﺎﯾﯿﺪ ﺍﯼ ﺷﻬﯿﺪﺍﻥ ﺧﺪﺍﯾﯽ…
شهیدبهشتی: به عرفا بگویید عرفان اصلی خانقاهش بازی دراز است.
گفتید: “«میثم»، داداشی است که خود انتخاب کرده ام. خیلی بیشتر از یک برادر، برادری کرده برایم.”
من داداش ندارم! آقا محسن هم داداشی است که خود من انتخاب کردم و خیلی بیشتر از یک برادر برادری کرده برام.
ما باکی از شهادت نداریم و این منتهای آرزوی ماست.
بخشی از وصیت نامه شهید وزوایی
عکسهای قشنگ ودل فریبی است!
نمی دانم چه حکمتی دارند این عکسها که سیاه و سفید و بدون روتوششان هم می ارزد به هزار عکس…
به امید روزی که صفحه گوگل و یاهو را که باز می کنیم چنین عکسهایی ذهن و دلها را به سوی خود بکشد به جای امروزی که…
تا آن روز دوشا دوش هم می جنگیم…
سلام بر سید الشهداء
این متن بدون شک سرشار از عطر دل انگیز شهید و شهادت است.
راستی یادم رفت بگم:
روزتـــــــــــــان مبــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــارک
ننویس دیگه متن این شهیدو. دو روزه چندتا عکس گذاشتی ملتو هوایی کردی انگار نه انگار
مظلومترین متن و مظلوم ترین مورد واسه نوشتن درباره ی این شهید عزیز اتفاق افتاد
دوستان محترم! این متن به زودی به روز می شود… در بند مناسبت نباشید!
نگاهت برق شهادت داشت… رعد جانبازی…
لانه نفست در تسخیر الله بود! خود در خدا غوطه ور بودی…
خدا با «شانه شهادت» موی شهیدش را ناز شانه می کند…
تو با ریش و بی ریش، با ریشه بودی محسن وزوایی!
هر عکس و جمله اش نهایت زیبایی و عشق است.
چه کیفی دارد دیدن عکس ها و خواندن جملاتش!
داداش حسین!
ممنون… ممنون… ممنون…
“تو با ریش و بی ریش، با ریشه بودی محسن وزوایی!”
اگر عکس نوشت ها رو کنار هم بذاریم، متنی زیبا می شود در رثای شهید محسن وزوایی!
شهید وزوایی……
یاد یک خاطره افتادم. بعد از مرحله اول عملیات فتح المبین یکی از دوستان قدیمی (مرحوم مهندس یمینی شریف) را که آن زمان در سپاه تهران کار دفتری انجام می داد را در دو کوهه دیدم. بعد از سلام و احوالپرسی ازش پرسیدم اینجا چه میکنی؟ گفت که همراه تعداد زیادی از کارکنان دفتری سپاه تهران به عنوان گردان حبیب ابن مظاهر در عملیات حضور داشته و خاطرات زیادی برایم تعریف کرد. از جمله: محسن چریک (او اینطور وزوایی را خطاب میکرد) فرمانده ما است و فوق العاده است. قرار بود ما به عمق منطقه نفوذ کنیم و قبل از شروع عملیات توپخانه دشمن را از کار بندازیم. به ما گفته بودند این عملیات بدون بازگشت است. حال و هوای بچهها عالی بود از همه بهتر خود محسن. گردان ما زودتر از همه عازم شد. راه زیادی در پیش بود. در بین راه محسن استراحتی به ما داد و گفت راه را گم کرده ایم. امکان ارتباط بیسیم هم غیر ممکن است. از همه خواست به سجده بیفتیم و استغاثه کنیم. تقریبا محل سجده من گل و خیس شده بود و برای دیگران نیز. ناگاه محسن بر پا داد و گفت از این طرف میرویم. بعد از مسافتی نه چندان به محل استقرار توپخانه دشمن رسیدیم و در زمان مقرر عملیات انجام شد و فقط چهار شهید داشتیم. این گفته را در ارتباط با خلوص و ارتباط خاص محسن برایم تعریف کرد.
بعدها شنیدم وقتی بچهها به توپخانه دشمن حمله کردند آنها به خط اول خود با بیسیم اعلام کردند که “ایرانیها اینجا هستند” و آنها هم در جواب با خنده گفته بودند “شما در نوشیدن زیاده روی کردهاید و یا حوصله شوخی دارید”.
چه جامانده و وامنده ایم ما…
ای ازلی مرد برای ابد
بی تو زمین، سرد
برای ابد…
” سید حسن حسینی “
واقعا که ور میداری یه متن اندازه اتوبان قم تهران راجع به اون دماغ گنده عابدزاده مینویسی، اون وقت متن این سردار و گذاشتی به وقتش حرفم که بزنیم یا نباید در بند مناسبات باشیم یا نقطه چین میشیم…
به جای حظ بردن از عکسهایی که به این دلنشینی چیده شدهاند و عکسنوشتههای به این زیبایی، بعضیها چه ایرادهایی میگیرند ها!! اصلا خوش سلیقه نیستند!
امروز کتابشو گرفتم، خیلی طرفدار داشت.
سلام داداش
غرفه قهرمانان __شهدای شاخص امسال
شهید میثمی شهیده ناهید فاتحی کرج و دختر ۱۶ ساله ای که با وجود ۱۱ ماه شکنجه(ناخن کشیدن، قطع دست، چرخاندن با سر تراشیده و…) راضی به اهانت به امام نشد و زنده به گور شهید شد
غرفه قهرمانان:
ربروی غرفه بیداری اسلامی و کنار ناشران خارجی جنب امانات و اشیاء گمشده و شارژ تلفن همراه
سربزنی پشیمون نمیشی داداشی!!!!!!!
دوستان محترم!
کتاب «آر. کیو ۸۸» به امید خدا از فردا ظهر در شمار نرمال در نمایشگاه خواهد بود تا روز آخر.
دلم گرفته و خسته ام از این تنهایی… کجایی رفیق گریه های من کجایی وزوایی…
عاشقشم هرچند…
حاج احمد قشنگ میکنه هر پستی رو!
“شیر در زنجیر نمی گنجد”
اسیر آن نگاه خاص و جسورم…
“شیر در زنجیر نمی گنجد”
و
توصیف حاج احمد در کلام قاصر ما…
حسین جون فقط دعا کن آخر عاقبت ما هم شهادت باشه
دارم دق میکنم
فقط دعام کنین
التماس دعای حسابی
همه دور هم نشسته بودیم. اصغر برگشت گفت: احمد! تو که کاری بلد نیستی، فکر کنم تو جبهه جاروکشی میکنی ها؟!
احمد سرش رو پایین انداخت، لبخند زد و گفت: ای… تو همین مایه ها.
از مکه که برگشته بود، آقای فراهانی یک دسته گل بزرگ فرستاده بود در خانه. یک کارت هم بود که رویش نوشته شده بود: تقدیم به فرمانده رشید تیپ بیست و هفت محمد رسول الله، حاج احمد متوسلیان…
سالگرد عروج شهید بروجردی گرامی باد… چه خوب میشه اگه قطعه رو با عکسای این شهید نورانی کنید.
جای همه دوستان خالی. امروز در بهشت زهرا داداش محسن وزوایی از ما پذیرایی کرد. خدایی خیلی صفا داشت…………………………….
چه خاطرات زیبایی شدن این عکسها.
بسم رب الشهداء
بسی گفتند و گفتیم از شهیدان/ شهیدان را شهیدان می سناسند…
یازهرا(س).
بسم الله
کجائی داداشی؟ امروز جات برای دفاع از ولایت خالیه تا با یه عملیات بازوی ولایت فقیه دیگه، دل آقا رو شاد کنی.
دلم برات تنگ شده محسن!!!
رفتند رفیقان و به دلدار رسیدند *** ای وای چه سازم شهدا صبر ندارند
التماس دعا…………………………………………