من مادر شهید رجبی ام…

حسین قدیانی: دیشب یعنی شب شهادت بی بی دو عالم رفته بودم محله بچگی ام تا در یکی از مساجد آشنا، متنی بخوانم و در تجلیل از «صاحب خانه های باران»، مثلا یاد مادران و همسران شهدا را گرامی بدارم. از این مراسم های ساده و شلوغ، راست و بی دروغ. بعد از سخنران اصلی، خیلی زود نوبتم شد. برگه نوشته را از جیب کتم درآوردم، تایش را باز کردم و شروع کردم به خواندن…

سلام مادران شهدا. مادران شهدای جنوب شهر. چادرمشکی های پر از وصله پینه. مادران شهدای منطقه ۱۸ تهران. مادران مسجد چهارده معصوم. مادر شهیدان بهرامی. مادر شهیدان اسماعیلی. مادر شهید یارم طاقلو. مادر شهید بکشلو. مادر شهید یوسفی. مادر شهید جوادی. مادر شهید شاهدی. مادر شهیدان آقایی. سلام شیرزنان اهل صبر و بصیرت. سلام دیار پرشهید. خانه های چند شهید. سلام ابیات قدیمی. خیابان های شهیدخیز. سلام ساده ترین پلاک ها. سلام مغازه های صمیمی. سلام کوچه های تنگ. خانه های یک طبقه. جوی های باریک. درختان بی ریا. سلام جنوب شهر.

دقیقا به همین «سلام جنوب شهر» رسیده بودم که ناگهان مادر شهیدی از جا بلند شد، سخنم را قطع کرد و شروع کرد حرف زدن. دقیق نمی شنیدم حرف هایش را. با تریبون فاصله داشت. بگذریم که همهمه هم شده بود و توی اون گیر و دار، آنچه از همه واضح تر بود، صدای «هیس هیس» گردانندگان مراسم بود. این همه چند دقیقه ای، شاید ۵ دقیقه ای طول کشید. آنچه معلوم بود، عصبانیت مادر شهید بود. خلاصه ملت آرامش کردند تا ادامه متنم را بخوانم. از حضار طلب ۳ صلوات کردم. فرستادند. برگه نوشته را گذاشتم در جیبم و از بانی مراسم که دوست قدیمی ام بود، پرسیدم: مگر اینجا جمع نشده ایم که یاد مادران شهدا را گرامی بداریم؟! هم او، هم همه، بی همهمه گفتند: بله! با عصبانیت گفتم: پس چرا قطع کردید حرف این مادر شهید را؟! این وقت، اگر مال من است، می دهمش به این مادر، و از ایشان می خواهم بیایند اینجا و حرف شان را خطاب به جمع بزنند. الساعه دارم به این فکر می کنم که اصلا از کجا فهمیدم پیرزن، مادر شهید است؟! القصه! بلند شد و آمد و میکروفون را از من گرفت و همان ایستاده گفت:

من مادر شهید رجبی ام. نمی دونم دردم رو به کی باید بگم. الان ۶۹ سالمه. سخت راه می رم. گاهی با عصا راه می رم. به جز مجید، ۲ تا دختر داشتم که شوهرشون دادم دیار غربت. حاج آقامون هم افتاده گوشه خونه. فراموشی گرفته. وظیفه تر و خشکش با خودمه. آخر سال قبل از در و همسایه شنیدم که چون ۳۲ سال از شهادت مجید می گذره، یه چیزی به نام بیمه یا بازنشستگی به ما تعلق می گیره. مجید، من و پدرش رو تحت تکفل خودش کرده بود. زن و بچه هم که نداشت. پسرم کارمند اداره مخابرات بود. بسیجی رفت منطقه. تا قبل از شهادتش ۴ سال توی مخابرات، سابقه داشت. رفتم بنیاد شهید ببینم آیا همچین حقی به ما تعلق می گیره یا نه. اونجا مسئولش گفت: شما چند سال پیش باید مراجعه می کردین. همون موقع اومده بودین، تا الان گرفته بودین. با همه دوندگی هاش یه ساله بیمه رو می دن. گفتم: توی این چند سال، شما نباید این رو به من پیرزن اطلاع بدین؟! زحمتش یه تلفن دیگه! گفت: حق شما سر جاش محفوظه. این مدارک رو بیارین، ان شاء الله تا وسطای سال ۹۱ به حق تون می رسین. گفتم: هیچ می دونی من چقدر به این پول نیاز داشتم؟! دختر دم بخت داشتم، مریض توی خونه داشتم، کلی خرج و مخارج داشتم. خب این جور مواقع بنیاد نباید به خانواده ها اطلاع رسانی کنه؟! می خوام ببینم آیا مجید من هم با تاخیر رفت جبهه؟! از اول جنگ، ۲ سال جبهه بود، کلا ۳ بار اومد مرخصی، تا شهید شد. نه سپاهی بود، نه ارتشی. هم درسش رو خوانده بود، هم کارش رو داشت. حالا مدارک چی باید بیارم؟! گفت: اینارو. نگاه کردم به برگه. نامه تکفل، سابقه جبهه، سابقه بیمه، فیش حقوقی، شناسنامه مجید و کلی چیز دیگه می خواستن. بهش گفتم: سابقه جبهه و نامه تکفل رو خودتون دارین. رفت پرونده رو نگاه کرد، گفت: دست ما نیست. باید بری از پایگاه بسیجی که شهید، اونجا پرونده داره، بگیری. فرداش رفتم پایگاه بسیج. با عصا رفتم. گفتن: سابقه جبهه رو ما نداریم. خود بنیاد شهید داره.

به اینجای صحبت های مادر شهید رجبی که رسید، مجری مراسم از این مادر خواست مطالبش را بنویسد و نامه کند و قول داد که به دست مسئولین بنیاد شهید می رساند، اما هم من و هم جمعیت، خطاب به مجری گفتیم: بگذار پیرزن حرفش را بزند.

رفتم دوباره بنیاد. گفتند: شاید بنیاد شهید مرکز باشد. رفتم بنیاد ۷ تیر. بعد از کلی این طبقه اون طبقه، این اتاق اون اتاق، راهنمایی کردند که سابقه جبهه را باید از پایگاه بسیج بگیری. گفتم: آخه من که پایگاه بسیج رفتم. گفتند: حتما باید اونجا باشه. برای بار دوم با این پای نالان رفتم پایگاه بسیج. حالا هر کدوم از این اداره ها، یک طرف شهر! اونجا مسئولش رفته بود سرکشی دیگر پایگاه ها. نیم ساعت نشستم، دیدم پایم نمی کشد. رفتم خونه. شب کلی پام تاول زد. هفته بعدش دوباره رفتم پایگاه بسیج. اونجا به من گفتند: باید بری پایگاه بسیجی که شهیدتان از آنجا به جبهه اعزام شد. گفتم: مومن خدا! من چه بدانم شهیدم از کدام پایگاه عازم جبهه شد؟! گفتند: این را بنیاد شهید می داند. رفتم بنیاد. این جور چیزها رو حضوری می ری، مثل توپ شوتت می کنند، وای به حال اینکه تلفنی بخوای کارت رو انجام بدی. در بنیاد پرونده را نیم ساعت بررسی کردند، گفتند: پایگاه بسیج فلان جا. شهیدتان از اونجا عازم شده. فردایش رفتم شرق تهران خراب شده. با عصا رفتم. نشونی ای که اونها به من داده بودند، استخر سرپوشیده بود!! از چند تا مغازه پرسیدم، خدا خیرش بدهد؛ جوانی گفت: رفته طرفای میدون رسالت. رفتم اونجا. مسئولش نبود. هنوز ۵ روز مونده به آخر سال، رفته بود تعطیلات! چند روز بعد از تعطیلات رفتم همون پایگاه بسیج که مجید از اونجا اعزام شده بود. بعد از ۲ ساعت انتظار، بالاخره چشمم به جمال سابقه جنگ بچه ام روشن شد. رفتم بنیاد. داشتند می رفتند. خدا خیر بدهد! مسئولش نرفت تا حرف مرا بشنود. گفتم: ظاهرا این برگه امضای شما را می خواهد. امضا کرد. گفتم: الان بیشتر از ۳۰ سال از شهادت شهدا می گذرد؛ بنیاد شهید آیا نباید سابقه جنگ شهدا را داشته باشد؟! خدا را خوش می آید من پیرزن را با این پای لنگ آواره خیابان ها می کنید؟! یعنی من الان باید با مدرک و سند ثابت کنم شهیدم چند سال سابقه جنگ داشته؟! پس شما توی بنیاد چی کار می کنید؟! بعد خدا به سر شاهد است، برای هر چیز دیگری تقریبا همین اندازه ما را معطل کردند. هی از اینجا برو اونجا، از اونجا برو اینجا. دیروز نه یه روز قبلش کارم تموم شد. خوشحال بودم که همه مدارک رو خودم جور کرده بودم، منت احدی رو هم نکشیده بودم، ناگهان از بنیاد بود یا بسیج، نمی دونم، گفتند که پول بیمه و بازنشستگی شهید شما، خورد خورد توی این مدت ریخته شده حساب تون. جز یه مبلغ، چیز دیگری طلب ندارین شما!! رفتم فیش حقوقی ام را دیدم. دیدم خداییش دارند راست می گویند، اما چرا ۲ ماه من مادر شهید را با ۶۹ سال سن، آلاخون والاخون کردند؟! خدا را خوش می آید؟! خوبه حالا «چشم و چراغ ملتیم»، با ما همچین تا می کنن!!

حرف های مادر شهید رجبی، عجب اشکی گرفته بود از مردمی که اغلب خانواده شهدا بودند. جالب اینکه «ما هم شبیه این نقد را به بنیاد شهید داریم»، خیلی راحت از لا به لای جمعیت شنیده می شد. پیرزن کلی از من عذر خواست و تشکر کرد که وقتم را به او دادم. اگر نبود اصرار خودش، اصلا حوصله خواندن ادامه متن را نداشتم. متنم بوی شلمچه داشت. دل ها آماده بود. خیلی ها گریه کردند. با بغض نوشته ام را تمام کردم و هنگام روضه مداح، چراغ مسجد، خاموش تر از آن بود که کسی گریه ام را ببیند. اگر چه اوج فاطمیه بود، گریه ام اما برای «فاطمه» نبود. من تاول پای مادر شهید رجبی را نمی فهمم، روضه در و دیوار را بفهمم؟؟!!

نوشته ام را بی خیال. گاهی راهکار ارائه دادن، بهتر از اشک درآوردن یا خنداندن است.

یک- محرم ترین فرد برای انقلاب اسلامی، اگر مادران شهدا نباشند، پس کیانند؟! صرف گوش دادن به درددل مادران شهدا موضوعیت اساسی دارد برای جایی مثل بنیاد شهید. مسئولین بنیاد شهید نباید آنقدر خود را اسیر کارهای اجرایی کنند، که از کارهای معنوی باز بمانند. نشستن پای سخن خانواده شهدا حتما یکی از وظایف خطیر بنیاد شهید است. نباید از اهمیت این موضوع غافل شد. در این باب، دیدار و شنیدار، فی نفسه امری واجب است. هر جا دل مادر شهیدی از درد پر شد، بنیاد باید اینگونه احساس کند که جایی کم گذاشته. مگر نگاه آرمانی داشته باشیم تا در مقام عمل، میزان شرمندگی مان کمتر از این باشد.

دو- دگر بار در سخنان این مادر شهید دقت شود. معلوم است رابطه بنیاد با خانواده هدفش، علی رغم همه کش و قوس ها، رابطه ای حسنه و دوسویه است. نه بنیاد قصدی برای قصور دارد، نه خانواده شهدا احیانا زیاده خواه اند. تذکر و تنبه من به بنیاد محترم شهید، این است که ارباب رجوع خود را هرگز با ارباب رجوع جایی مثل بانک ملی اشتباه نگیرند. به هر حال ارباب رجوع بنیاد شهید، زخم برداشته انقلاب اسلامی است و حتما باید «تکریم ویژه» شود. بگذار شعار ندهم. اتفاقا مادر شهید به دلجویی نیاز دارد و این وظیفه بنیاد شهید است. اینها هیچ تنافری با معامله در راه خدا ندارد. عرش و فرش قابل جمع اند.

سه- به عنوان کوچک ترین اعضای خانواده هدف بنیاد شهید، چند توصیه ساده و مصداقی می کنم.

الف) تجمیع پرونده شهدا و خانواده شهدا در یک جای واحد، کاری بس ضروری است. اصلا درست نیست که بخشی از پرونده شهدا در بنیاد شهید مرکز، بخش دیگری در بنیاد شهید منطقه، بخشی در بسیج و احیانا سپاه و ارتش باشد. متاثر از همین پراکندگی است که می بینیم در پرونده مادر شهید رجبی و خیلی دیگر از خانواده شهدا نامه تکفل و سابقه جبهه و چیزهایی از قبیل انحصار ورثه و… نیست. این در حالی است که حتما در طی این ۳۰ سال بارها و بارها خانواده شهدا چنین نامه هایی را ضمیمه پرونده شان کرده اند. مع الاسف، هر نامه ای در پرونده ای جدا و در اداره ای سواست. این معضل، کار را هم برای بنیاد سخت می کند، هم برای خانواده هدف بنیاد.

ب) چه خوب است بنیاد محترم شهید، بی آنکه لازم باشد پای خانواده شهدا به بنیاد باز شود، خود وظیفه اطلاع رسانی را روی دوش بگیرد. خرج این کار، فقط یک تماس تلفنی و اندکی انسجام است. قطعا زیبنده نیست مادر شهیدی از در و همسایه ملتفت فلان حق خود شود. حقی که متاثر از عدم اطلاع رسانی صحیح، بعد از کلی دوندگی متوجه می شود بخشی را گرفته، بخشی هنوز مانده.

ج) بر بنیاد فرض است که خانواده شهدایی از جنس مادر شهید رجبی که کمک حالی ندارند، رسیدگی بیشتر کند. آیا ممکن نیست با تدابیری ممتاز، مادران شهدایی از این دست، بی نیاز از دوندگی های اداری شوند؟! چرا نباید بعضی کارهای امثال مادر شهید رجبی را بنیاد متقبل شود؟! این کار اگر مستلزم نیروی انسانی بیشتری برای بنیاد شهید است، حتما باید عملی شود. بالطبع از این دست مادران شهدا زیاد نیستند.

د) نوع تعامل بنیاد شهید با جایی که شهید از آنجا عازم جبهه شده، نیز محل کار شهید، به نظرم نیاز به بازنگری اساسی دارد. تقاص این تعامل نادرست را فی الحال، خانواده هدف بنیاد دارد پس می دهد. این اصلا صورت خوشی ندارد که فرزند شهید برای گرفتن بازنشستگی پدرش، در کنار ده ها اداره و ارگان، یکی هم به محل سر کار پدر می رود. آنجا مسئول مربوطه می گوید: ما کار مرده های معمولی مان را راحت تر انجام می دهیم، چرا که واسطه بنیاد شهید حذف می شود. لذا حتما تعامل بنیاد با سایر اداره ها باید اصلاح و بازبینی شود.

چهار- این همه نافی خدمات ارزشمند بنیاد محترم شهید نیست. امید است پیش شهدا هیچ کدام ما شرمنده نباشیم، اما یک سئوال. فرض کنیم فردای قیامت، شهید رجبی ها جلوی من و شما را گرفتند و پای تاول زده مادرشان را نشان مان دادند. من به نوبه خود، اعتراف می کنم؛ اصلا جوابی ندارم.

فاش نیوز/ ۷ اردیبهشت ۱۳۹۱

۳ متن آخر صفحه «۰۶ : ۲۰» وبلاگ «قطعه ۲۶»

۱: باران «ارگان خدا» است

۲: پیش بینی اخبار روز ۲۲ فروردین ۱۳۹۲

۳: اسم مسابقه «بارسا – میلان» فوتبال نیست

این نوشته در 20:06 ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. حنظله می‌گوید:

    بسم الله…

  2. سیداحمد می‌گوید:

    سلام خدا بر شهیدان…

  3. یا زهراء مرضیه می‌گوید:

    السلام علی الشهدا و الصدیقین…

  4. سایه/روشن می‌گوید:

    مایاکوفسکی می سراید:
    غمگینم،
    چونان پیرزنی که آخرین سربازی که از جنگ برمی گردد؛
    پسرش نیست!
    و من می نویسم:
    هیچ وقت نمی توانم زخمِ دلِ مجروحِ آن پیرزنِ ملتهب و منتظر را با بند بند وجودم حس کنم تا بتوانم غم ام را اندازه بگیرم.
    و اگر ببینم اش سر تا پا سکوت می شوم و اشک تا برایم فغان و فقدان اش را بسراید.

  5. میلاد پسندیده می‌گوید:

    آخی… چقدر منتظر بودم برای چنین متنی… خداییش خیلی خوب می نویسید اینجور متن ها را… یا شاید فقط از دید من اینطور باشد.

  6. آرزومند کربلا می‌گوید:

    دوستان!
    شرمنده، شاید یه مقدار بی ربط باشه، این حاج محمود کریمی چرا اینقدر قشنگ میخونه؟! خدا عوض خیر بهش بده. بیت رهبری دیشبش محشر بود.

  7. سیداحمد می‌گوید:

    شب شام غریبان حضرت زهرا و به رسم هیات ها، نوحه حضرت ابالفضل العباس…

    http://www.islamupload.ir/user_uploads/iuseydahmadd225/moteie-shab3fatemiyeh11390c.wma

  8. یوسف می‌گوید:

    شهادت و گمنامی هدیه زهرا(س) به ولاییان
    (مشهد)
    http://ingholt.ir/

  9. به یاد سید سجاد می‌گوید:

    السلام علیک یا ام الشهدا فاطمه الزهرا

  10. حنظله می‌گوید:

    و تو چه میفهمی داغ دل مادر شهید را…!

  11. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    حضرت امام خمینی (ره):

    سلام ما بر این پاره های تن ملت که مونسی جز نسیم صحرا و همدمی جز مادرشان حضرت زهرا سلام الله ندارند.
    ……………………………..
    و سلام بر مادران صبور شهدا…

  12. حنظله می‌گوید:

    “خداوندا! از تو میخواهم که بتوانم خاری از سر راه اسلام بردارم، نه اینکه خود خاری بر سر راه اسلام باشم.”
    «شهید بافی»

    کجای کار هستیم ما!؟

  13. م.طاهری می‌گوید:

    لا اله الا الله!

  14. حنظله می‌گوید:

    حاج حسین آقا! یاد آن متن آتشین تان افتادم در خصوص بنیاد؛ آخ که دلم چقدر خنک شده بود برای چند روزی پس از خواندن آن متن.

    سیداحمد بزرگوار! داری آدرس آن متن را؟

  15. چشم انتظار می‌گوید:

    یاد فرازی از کتاب نورالدین افتادم، اونجا که سید نورالدین عافی، بعد از ۸۰ ماه جنگ با دشمن و اتمام جنگ، اون روحانی نمای منافق صفت، بهش گفت: تو سرباز فراری محسوب می شی و باید بری دادسرای نظامی! ولی چون پسر خوبی هستی ۸۰۰۰ تومان جریمه ات می کنم!!!
    به کجا داریم میریم، البته چنین شتابان!
    مگه چند مادر شهید داریم تو این مملکت؟ اصلا” مگه چند در صد خانواده های این کشور خانواده ی شهیدند؟ مگه ما چند در صدِ حیاتمون رو، مدیون خانواده های شهدا هستیم کمتر از ۱۰۰ درصد؟!!

  16. چشم انتظار می‌گوید:

    این عکس اولی رو چه هنرمندانه گرفتین. شقایق ها همیشه راست قامتند، حتی اگر خیابان ها کج باشد.

  17. سیداحمد می‌گوید:

    “من تاول پای مادر شهید رجبی را نمی فهمم، روضه در و دیوار را بفهمم؟؟!!”

    “من تاول پای مادر شهید رجبی را نمی فهمم، روضه در و دیوار را بفهمم؟؟!!”

    “من تاول پای مادر شهید رجبی را نمی فهمم، روضه در و دیوار را بفهمم؟؟!!”

  18. میلاد پسندیده می‌گوید:

    دیگه چی چیو ادامه دارد؟ بس است آقا… توبه کردیم… شما قصد کشتن ما را داری.
    یک آژانس مگر چقدر پولش هست در آن تهران خراب شده که نمی شود بنیاد، آن را یک روز در اختیار چنین مادر شهیدی بگذارد؟!

  19. میلاد پسندیده می‌گوید:

    و حالا می فهمم که چه عکس قشنگی دارد ابتدای این مطلب!

  20. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    “درد دل مادر شهید با بقایای پیکر فرزند”

    http://www.rajanews.com/detail.asp?id=103000

  21. طی طریق می‌گوید:

    هم اکنون ارتجاع جایز است!

    لینک مطلب در وبلاگ طی طریق
    http://tie-tarigh.blogfa.com/

  22. سیداحمد می‌گوید:

    حنظله؛

    این متن را می خواستید احتمالا!
    http://www.ghadiany.ir/?p=1732

  23. میلاد پسندیده می‌گوید:

    اگر همین الآن قطعه را ببندی و به روز نکنی، جا دارد تا اطلاع ثانوی، این جمله ای از متن که “سیداحمد” تکرارش کرده را نیوش کنیم و رویش بیاندیشیم…

    “من تاول پای مادر شهید رجبی را نمی فهمم، روضه در و دیوار را بفهمم؟؟!!”

  24. سیداحمد می‌گوید:

    داداش حسین!

    بیچاره مان کردی با این جمله:

    “من تاول پای مادر شهید رجبی را نمی فهمم، روضه در و دیوار را بفهمم؟؟!!”

  25. سایه/روشن می‌گوید:

    شاید بهتر باشه به جای “من”، بگوییم:
    ما تاول پای مادر شهید رجبی را نمی بینیم که بخواهیم، بفهمیم.
    و این تنها شما نبودید که در تاریکیِ مسجد، برای غربتِ قریبِ آن ها گریستید.
    می ترسم روزی در بنیاد شهید، بنِ یادِ شهیدان را بر باد بسپارند.

  26. میلاد پسندیده می‌گوید:

    یک صحنه ای دارد شهاب حسینی در فیلم جدایی که خودش را می زند، من همان حالت را دارم اگر بند آخر محقق شود!

    “من تاول پای مادر شهید رجبی را نمی فهمم، روضه در و دیوار را بفهمم؟؟!!”

  27. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    بنویس شغلم مادری کردن است. مادر بودن. بنویس شغلم مادر ۲ شهید بودن است و مادر یک جانباز.

    بنویس ما با خدا معامله کرده ایم. بنویس گاهی کمرم می شکند، اما پشیمان نیستیم…

    بنویس شغل من عاشقی است، اما خدا کند شغل یک عده، پا گذاشتن روی خون شهدا نباشد. خدا کند شغل یک عده، زخم زبان زدن به ما نباشد. شغل من هنر من است؛ مادر ۲ شهید بودن، مادر یک جانباز بودن، تر و خشک کردن عشق!

    “تر و خشک کردن عشق!”
    http://www.ghadiany.ir/?p=9607#comments

  28. دانشجو می‌گوید:

    حاج حسین! آخرش میکشی ما رو با این جمله ها.
    چه کردی حاجی…

  29. دانشجو می‌گوید:

    سید!
    چه طوری اینقدر زود متنایی که بچه ها می خوان پیدا می کنی؟
    الحق که کمک حال خوبی هستی برای حاجی.

    حسین قدیانی! حضرت فاطمه پشت و پناهت باشه.

  30. بی تاب هویزه می‌گوید:

    سلام
    اینکه هنوز هم یاد آن محله بچگی تان؛ به قول خودتان جنوب شهر، هستید، اینکه در مراسم این چنینی؛ ساده و شلوغ، راست و بی دروغ شرکت می کنید، اینکه سرگرم این روزمرگی ها و گم شدگی های امروزی نشدید، خیلی ارزش داره، خیلی…

  31. برف و آفتاب می‌گوید:

    این عکس سردر قطعه که بین متن آوردید، قشنگ رنگ زدید؛ غم داره.
    .
    .
    خوبه حالا «چشم و چراغ ملتیم»!

  32. سایه/روشن می‌گوید:

    …:::در سینه ام دوباره غمی جان گرفته است
    امشب دلم به یادِ شهیــــدان گرفته است:::….

  33. ستاره خرازی می‌گوید:

    ماجور باشید، ان شاالله.

  34. سیداحمد می‌گوید:

    ای شهیدان کجاست منزلتان
    چیست جز آفتاب در دلتان

    روی در آب چشمه می شویید
    از خدا عاشقانه می گویید

    رختی از انعطاف در برتان
    تاج سرخی ز عشق بر سرتان

    همرهان ستاره در شب کور
    رفته تا پشت لحظه ها، تا دور

    تا خدا، تا ستاره، تا مهتاب
    تا صدای شکوفه در دل آب

    آفتابید در هزاره ی عشق
    دلتان گرم از شراره ی عشق

    عطرتان بوی خواب را بُرده ست
    آبروی سراب را بُرده ست

    “سلمان هراتی”

  35. حنظله می‌گوید:

    آرزومند کربلا؛
    حق با شماست؛ کریمی قشنگ روضه خواند، و البته مگر می شود مداح باشی در محضر “آقا” قشنگ نخوانی، آن هم روضه فاطمیه را!؟

    سید بزرگوار؛
    ممنون، همین متن را می خواستم؛ پیر شی الهی!

    میلاد پسندیده عزیز؛
    کامنت آخرت اشاره جالبی بود!

    دانشجو؛
    هر دو کامنتت حرف دل من هم بود؛ صد در صد موافقم!

    و حاج حسین آقا؛
    چشم مایی به مولا!

  36. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها:

    هر که بر پدرم رسول خدا و بر من، به مدت سه روز سلام کند؛ خداوند بهشت را برای او واجب می گرداند. راوی گوید، عرضه داشتم: آیا در زمان حیات و زنده بودن؟ فرمودند: چه در زمان حیات ما باشد و یا پس از مرگ…

    (بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۱۸۵)

  37. آرزومند کربلا می‌گوید:

    آقا تورو خدا یکی جلوی این حسین آقا رو بگیره. برادر! بسه دیگه آتیشمون زدی، دلمون گر گرفت.
    .
    .
    .
    اما نه، بگو برادر، بگو. شنیدن کی بود مانند دیدن. چرا همیشه مادر شهید رجبی ها، یه دفعه هم ما.
    .
    .
    .
    اما بازم نه، من چقدر احمقم. این مقایسه از اساس غلطه. به قول معروف “میان ماه من تا ماه گردون، تفاوت از زمین تا اسمان است”.

  38. ستاره خرازی می‌گوید:

    چیست جز آفتاب در دلتان…

    “سلمان هراتی”

  39. قاصدک منتظر می‌گوید:

    خواستم درباره ی “چشم و چراغ این ملت” و “نور چشمی ها” که نورشون از کجا اومده مطلبی بنویسم، پشیمون شدم. خیلی دلم می سوزه، خیلی!!!

    آخه اگه نبودند شهدا و خانواده هاشون، چشمشون کجا بود که حالا نوری هم داشته باشه!

  40. به جای امیر می‌گوید:

    واق واق بلبل! (گفت و شنود)

    گفت: انتشار اخبار مربوط به سفرهای تفریحی برخی از سران و عوامل فتنه بدجوری آب توی لانه مورچه ها ریخته است.
    گفتم: چطور مگر؟ چرا…؟!
    گفت: گروه های اپوزیسیون عصبانی هستند که چرا برخی سران و عوامل فتنه به جای آن که برای دربه دری و زندگی فلاکت بار هواداران خود نگران باشند، به زندگی مرفه و سفرهای تفریحی روی آورده اند!
    گفتم: حیوونکی ها حق دارند!
    گفت: سایت بالاترین خطاب به سران و عوامل فتنه نوشته است؛ «آنچه بیشتر از همه باعث تاسف است این که پشت صحنه خوشگذرانی می کنید ولی در مصاحبه ها و سخنرانی های خود از نگرانی برای اپوزیسیون دم می زنید»!
    گفتم: یارو برای تفریح به یک ویلای خصوصی در یک منطقه خوش آب و هوا رفته بود ولی در سخنرانی خود برای هواداران می گفت؛ دیشب یک جایی دعوت داشتم که از بوی گند گل! و واق واق بلبل! و زر زر آب، تا صبح خوابم نبرد!

  41. قاصدک منتظر می‌گوید:

    می خوام ننویسم اما نمی شه!
    نه این که تمام زحمات و سختی جنگ، بالا دوش بعضی ها بوده. نه این که اگر اونا نبودند مملکت ما دو دستی تقدیم اجانب، مخصوصا آمریکا شده بود. نه این که نقش خانواده شهید رجبی و دیگر خانواده شهدا در زمان جنگ، کلا شرفیاب شدن محضر منور بی نور همون بعضی ها فقط برای عرض خسته نباشید بوده. نه این که آقازاده هاشون صف اول خط مقدم بودند. نه این که هنوز کلی ناگفته دارند از جنگ. پس تاول پای مادر شهید رجبی پیش رنج و خون دلی که اونا زمان جنگ خوردند، چیزی نیست. حالا مادر شهید رجبی خدمات می خواد چی کار؟!! حالا یه ماه، تو بگو دو ماه، صد تا خیابون رو تو این تهران خراب شده بره و برگرده، باز پیش خدمات آقایون و آقازاده هاشون به این مملکت چیزی نیست؛ پس بیشتر به اونا می رسه!!!

  42. سنگربان می‌گوید:

    این جور متن هایی که مربوط به خانواده های شهداست خیلی قشنگ می نویسید،
    هیچ کس جز یه فرزند شهید یا کسی که از نزدیک لمس کرده این دردها رو، نمی تونه اینقدر دقیق و درست از درد خانواده های شهدا بنویسه!

    بعضی کارمندهای بنیاد که خودشون خانواده شهیدند، خیلی خوب برخورد می کنند یا قدیمی های بنیاد که بچه های شهدا به بعضی هاشون می گفتن عمو! از بس که با محبت بودند.
    اما این تازه به دوران رسیده ها انگار از دماغ فیل افتادن.
    یه بار یکی از مادرهای شهدا به رحمت خدا رفته بود، زنگ زدم بنیاد به مددکارش گفتم که لااقل مراسم هفتش رو شرکت کنند. در جوابم گفت: عزیزم! کسی تا حالا برای ما کارت دعوت نفرستاده…
    حالا تو یه شهر خیلی کوچیک که همه همدیگرو می شناسن بعد یک سال بیماری این مادر که کسی عیادتش نرفت؛ بعد فوتش هم این طور برخورد می کنند.
    به قول مادرم؛ مطمئناً اگه مادر یه سردار شهید بود، برای دیده شدن بدو می رفتن.

  43. عمار می‌گوید:

    شهادت لالایی مخصوص خداوند است که برای دوست داشتنی ترین بندگان خود می خواند.
    (شهید ابراهیم هادی)

  44. عمار می‌گوید:

    “من تاول پای مادر شهید رجبی را نمی فهمم، روضه در و دیوار را بفهمم؟؟!!”

  45. چشم انتظار می‌گوید:

    همه ی ما، و بویژه مسئولین بنیاد شهید، این رو باید بدونیم؛ کسی که با ارزش ترین و عزیزترین و پاره ی تنش رو، فرستاده جلوی گلوله ی دشمن برای دفاع از کیان وطن، دیگه این زخارف دنیا، هرگز نمی تونه جای ثمره ی زندگیش رو پر کنه. پس حداقل، اختصاص یک جفت گوش شنوا! برای درد دل مادر شهید، فکر نمی کنم خرج زیادی داشته باشه. حتی اگه این درد دل، کمی هم با خود گلایه به همراه داشت. فراموش نکنیم، همه هستی ما، مدیون شهدا و خانواده های آنان است.
    .
    .
    یک پیشنهاد هم من دارم:
    آیا بنیاد شهید، در مراکز استان ها و شهرستان ها، نیاز به نیروی افتخاری ندارند؟ ما با افتخار، حاضریم کلیه ی امور اداری مربوط به خانواده های معزز شهیدان رو، به نمایندگی از طرف بنیاد شهید، انجام بدیم. مخصوصا امثال مادر شهید رجبی، که شرایط ویژه دارند. به نظرم با حفظ کرامت و شأن بلند این عزیزان، دعوت به همکاری خصوصی، در این زمینه، مثلا” از طریق پایگاههای بسیج و سپاه، امکان پذیره. یه چیزی مثل سرگذشت پژوهی. دیگه نیاز به استخدام نیرو و صرف هزینه و بهانه های اداری معاونت راهبردی، در نداشتن ردیف استخدامی نیست.

  46. ف. طباطبائی می‌گوید:

    **لا اله الا الله الملک الحق المبین**

  47. مجنون می‌گوید:

    واقعا بعضی ارگانها رسالت اصلی خودشونو یادشون رفته!
    بعضی از این خانواده شهدا نه احتیاج به پول دارن نه کمک دیگه فقط یکی رو میخوان به درد دلشون گوش کنه!
    اگه این کار مربوط به بنیاد شهید و بسیج نیست پس مرتبط به کی و کجاست؟

  48. ﺭﻭﺍﻥ ﻧﻮﯾﺲ می‌گوید:

    ﻣﻦ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺳﻨﻢ ﺑﺎﺑﺖ ﺍﯾﻦ ﺷﻮﺕ ﮐﺎﺭﯼ ﺍﻋﺼﺎﺑﻢ ﺧﻂ ﺧﻄﯽ ﻣﯽ ﺷود. ﺍﯾﻦ ﻣﺎﺩﺭ ﺷﻬﯿﺪ ﮐﻪ ﺟﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ. ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺭﺍﺳﺖ ﮔﻔﺘﻪ ﮐﻪ ﭼﺸﻢ ﻭ ﭼﺮﺍﻏﻨﺪ ﺍﯾﻦ ﻃﻮﺭ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ، ﻧﺒﻮﺩﻧﺪ ﭼﯽ ﻣﯽ ﺷﺪ!

  49. سیداحمد می‌گوید:

    داداش حسین؛

    واقعا بابت این متن و جملات تاثیرگذارش، ممنونم از شما!
    سالاری…

  50. بانو می‌گوید:

    کاش ده نفر مثل شما پیدا می شدند تا وقتشان را به یک مادر شهید می دادند!!!
    البته شما تقسیم وقت کرده اید …
    فرزند شهید وقتش را به مادر بزرگش داد…

  51. بانو می‌گوید:

    این نوشته ی شما مرا یاد مصاحبه ی اول سالتان با مادر مهربانتان انداخت؛
    “می گویند خانواده های شهدا بریده اند ”
    وخنده ی ممتد مادرمهربانتان …

  52. پاییز می‌گوید:

    “از دامنِ زن، مرد به معراج میرود”
    و اگر نبودند چنین مادرانی…

    اللهم عجل لولیک الفرج

  53. جامونده می‌گوید:

    هنوز نمی تونم مادرای شهید رو درک کنم! شاید عیب از اطرافیانمه که برا کنکور، بی سهمیه بودنو ضعفم میدونن… ولی هیچ وقت نمیشه این عزیزان را کامل درک کرد….

  54. اسلامی ایرانی می‌گوید:

    الان باید چیزی بنویسم؟؟ اصلا چیزی میشه نوشت؟
    البته منطقی است در مملکتی که یه مشت بیسواد، به اسم فوتبالیست
    سالی ۴۰۰-۵۰۰ میلیون تومان از بیت المال به جیب میزنن، پای مادران شهدا
    هم تاول بزنه.

  55. حنظله می‌گوید:

    چشم انتظار؛

    پیشنهاد جالبی است!
    عملی کنیم این پیشنهاد را و اعلام آمادگی کنیم به بنیاد، از طریق پایگاه های بسیج و یا انجمن های مختلف.
    شبیه کاری که برخی از بچه مسجدی ها در خصوص دیدار هفتگی با خانواده شهدا انجام می دهند. اصلا می توان در قالب همین دیدارها پیگیر گیر و گرفتاری خانواده شهدا شد.
    کاش همین قدر هم خودمان عمل کنیم!

  56. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    هرگز نخواهیم فهمید روضه در و دیوار را…، هرگز!
    باید اما فهمید؛ تاول پای مادر شهید رجبی را… باید!!
    .
    .
    .
    سلام بر حسین*

  57. میلاد پسندیده می‌گوید:

    اما من هنوز هم “تاول پای مادر شهید رجبی را نمی فهمم، روضه در و دیوار را بفهمم؟؟!!”

    یه چیزی نوشتی، یه چیزی خواندیم!

  58. ستاره خرازی می‌گوید:

    داشتیم با هم راجع به کارهایی که انجام دادیم صحبت می کردیم، بش گفتم چند بار وارد کارهای فرهنگی شدم ولی به خاطر این مراسم” کی رییس باشه؟ کی معاون باشه؟ کی کوفت باشه؟ کی زهرمار باشه؟” اومدم بیرون. یعنی انقدر حرص خوردم که به جای اینکه به فکر برنامه ریزی باشن، به فکر تهاجم و شبیخون فرهنگی باشن، یه بند درگیر این حرفها هستند. چند بار تا حالا خواستم با دانشگاه برم جهادی دلم راضی نشد برای اینکه تو سفر جنوبی که باشون رفتم دیدم اینها هم درگیرن. آخر هم با جایی رفتم که رییسش ثابته و مسابقه ای برای گرفتن پست جدید در کار نیست و از این سیستم خیلی راضیم.
    متاسفانه گاهی تو بسیج هم این صحنه هارو می بینم، پارسال تا یه جایی هم صبر کردم گفتم شاید درست شه ولی دیدم نه اینجا هم دارن واسه خدمت، دست و پای همدیگه رو میشکنند.
    خلاصه که تا وقتی تو کارهای فرهنگی دست از این مراسمهای وقت و انرژی تلف کن بر نداریم راه به جایی نمی بریم.
    حالا چی شد اینو گفتم، پیشنهادی داشتم شبیه پیشنهاد “چشم انتظار” البته ایشون زیباتر مطرح کرد.
    هر سال هفته دفاع مقدس، بسیج، بسیجیها رو به دیدن خانواده شهدا می بره، تو این جلسه ها معمولا خاطرات اون خانواده مطرح میشه و تمام. پیشنهاد من اینه که تو هر پایگاه بسیج، تعداد مشخص و محدودی از بسیجیها هر ماه به یک خانواده شهید محل سر بزنند، برای احوال پرسی، در این دیدارها از مشکلات آنها هم پرسیده بشه و این افراد به این مشکلات رسیدگی کنند و همونطور که گفتم این افراد هیچ سمتی نداشته باشند و همه پاسخگوی مسؤول بسیج باشند.

  59. سیداحمد می‌گوید:

    اسلامی ایرانی؛

    فوتبالیست های مفت خور را خوب آمدی!

  60. ستاره خرازی می‌گوید:

    ………………

  61. محمد می‌گوید:

    پای مادر شهید تاول زده است…
    آه …
    راست گفتی ما چه از روضه حضرت زهرا(س) می فهمیم!

  62. محسن رحیمی می‌گوید:

    «از امشب واحد شمارش چاه، «نفر» می شود».
    سلام حسین آقا. متنم را بخوانید و احیانا نظر بدهید خوشحال می شوم.
    یک کوچه، یک مرد، با دستهای بسته، امیر و ولایت/ یک مادر، یک چادر خاکی، با پهلوی شکسته، فدایی ولایت/ یک کوچه، یک کودک، با چشمان گریان/ چه به هم می آیند؛ میخ و در و دیوار و یک پهلوی شکسته/ از امشب “چاه” همدم علی می شود و “آه” تکه کلام علی/ از امشب واحد شمارش چاه هم،« نفر» می شود و…
    http://mohsenrahimi.blogfa.com/post-101.aspx

  63. به جای امیر می‌گوید:

    بدهی (گفت و شنود)

    گفت: یکی از همراهان فتنه ۸۸ و دوستان خاتمی با اشاره به شرکت وی در انتخابات نوشته است؛ این اقدام برای خاتمی خیلی پرهزینه بود!
    گفتم: شرکت خاتمی در انتخابات برای او پرهزینه بود یا وطن فروشی و خیانت و جنایت او در فتنه ۸۸؟!
    گفت: نوشته که شرکت خاتمی در انتخابات باعث اعتراض جریانات ضدانقلاب به او شد بنابراین خاتمی برای این کار خود هزینه زیادی پرداخت کرده است!!
    گفتم: یعنی اعتراض منافقین و سلطنت طلب ها و بهایی ها و اسرائیلی ها به خاتمی برای او ناراحت کننده بوده است؟! این که عذر بدتر از گناه است.
    گفت: چه عرض کنم؟! مثل اینکه خود این یارو هم نفهمیده چه می گوید فقط در پایان مقاله خود نتیجه گرفته که چون خاتمی برای رأی دادن هزینه کرده است، نظام هم باید قدر او را بداند!
    گفتم: شخصی یک میلیون تومان بدهکار بود و اعتراض طلبکار بلند شده بود. یارو در خانه طلبکار رفت و یواشکی به او گفت؛ اگر ۶۰۰ هزار تومان از بدهی خود را ماه بعد بدهم، چقدر باقی می ماند؟ طلبکار جواب داد ۴۰۰ هزار تومان و یارو گفت؛ اگر۳۹۹ هزار و نود و هفت تومان را هم ۳ ماه بعد بدهم چی؟ و طلبکار گفت؛ فقط هزار تومان باقی می ماند. در این هنگام بدهکار با پررویی فریاد زد مرد حسابی! خجالت نمی کشی برای سه تا تک تومنی اینهمه سر و صدا راه انداخته ای؟!

  64. م.طاهری می‌گوید:

    مگر می شود جوابی هم داشت؟

  65. صبا می‌گوید:

    براستی مگر ما چند خانواده ی شهید داریم که فرزند شهید شان تک پسر یا تک فرزند بوده؟
    چرا فکر می کنیم خدا از سر تقصیرات این چنینی مان می گذرد!

    دوستانی که اینقدر از این مطلب درد مان آمد!!
    می توانیم تحت تاثیر این قصه؛ از این به بعد، بیشتر به نیت رفع و رجوع مشکلات مادران شهید فامیل به آن ها سر بزنیم. اصلا می توانیم در برنامه ی کاری مان یک روز را به آن ها اختصاص دهیم.

  66. بازتاب: من مادر شهید رجبی ام… | سایت رسمی عشرت شایق

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.