حق با دکتر مددی است، اما عقاب آسیا با ماست…

تقدیم به دکتر مددی عزیز، جراح حاذق استخوان و مفاصل به خاطر دل پردرد این روزهایش

اگر فوتبال ایران را به زانو تشبیه کنیم، این زانوی پاره پوره، کشککی جز احمدرضا عابدزاده ندارد، اما به راستی اهمیت زانو در اندام آدمی چیست که این روزها «آرتروز» شده قوز بالای قوز؟! در پیکر آدمی زاد، روی هیچ عضوی اندازه زانو «فشار جسمی» وارد نمی شود. بیراه نیست اگر بگوییم زانو جورکش همه وزن مادی ماست. آن فشاری که بر کمر وارد می شود، بیشتر «فشار روحی» است. از این رو در جمله ابتلائات، جمله «کمرم شکست»، جمله دقیقی است. قطعا قلب آدمی نیز بی فشار نیست. فشاری که قلب تحمل می کند، «فشار معنوی» است. همچنان که بار «فشار روانی» عمدتا روی دوش مغز است. در بدن ما زانو از آن رو نقش ویژه دارد که علاوه بر تحمل وزن همه بدن، نقش «لولا» هم بازی می کند. لولایی که عامل اتصال زانو به پایین و زانو به بالای پای آدمی، حضرات ساق و ران است. دمی فکر کنیم که اگر زانو نبود، چگونه می خواستیم پای خود را به انواع و اقسام زوایای مرسوم بچرخانیم؟ جلو عقب ببریم؟ راست و خم کنیم؟ بالا پایین بپریم؟ یا لگد بزنیم به استکبار جهانی؟! اگر سرکرده اغلب تحرکات آدمی زاد، عضو مظلوم زانوست، معرفت به این عضو، بسی لازم و حیاتی است. به خدا برای شکر خدا اگر که بفهمیم و بدانیم، همین نعمت زانو کافی است. مفصل زانو محل اتصال هرکول ترین استخوان های انسان است؛ آنجا که سطح تحتانی استخوان ران به سطح فوقانی استخوان ساق، دست می دهد. ساق پا متشکل از ۲ استخوان به نام های «درشت نی» و «نازک نی» است. نازک نی در بالا، به دیگر استخوان ساق، عالیجناب درشت نی وصل می شود، و درشت نی در نهایت به استخوان ران متصل می شود. عامل اتصال استخوان ساق و استخوان ران، ۴ رباط سخت، محکم و قوی به نام های رباط صلیبی جلویی، رباط صلیبی عقبی، رباط جانبی داخلی و رباط جانبی خارجی است. این زمختی و استحکام، به وسیله ۲ بافت پیوندی به نام «مینیسک» که مثل واشر یا ضربه گیر عمل می کند، منعطف و نرم می شود. از این مجموعه، استخوان متحرکی به نام «کشکک» محافظت می کند که در محاذات بافت قرار دارد. سهم فوتبالیست ها از عوارض زانو، عمدتا در ناحیه رباط صلیبی و مینیسک، خلاصه می شود. مهم ترین و اساسی ترین اعضای عضو بی بدیل زانو. زانوی فوتبالیست ها اغلب به ۲ شیوه دچار مشکل می شود؛ متاثر از برخورد با بازیکن دیگر یا تحت تاثیر حالت خاصی از چرخش پا. بر خلاف تصور عامه، اتفاقا این دومی، دردش بیشتر، احتمال وقوعش متداول تر، و درمانش طولانی تر است. چرخش نادرست پا، آن دم رخ می دهد که تحت تاثیر خستگی جسمی و روحی، زانوی غم زده قادر به انجام کار معمول خود نیست. در این چرخش نادر، ساق پا در یک لحظه، شاید کسری از ثانیه، ارتباط منطقی اش را با ران پا از دست می دهد. گویی ران و ساق در ۲ جهت غیر همسان، شاید هم متضاد دچار چرخش شده اند. دود این چرخش دل آزار، مستقیما به چشم جناب زانو می رود. می دانم؛ تصورش هم عجیب و دردآور، حتی در بدو امر، غیر ممکن می نماید، اما باور بفرمایید که رباط صلیبی یا مینیسک یک فوتبالیست، عینا در چنین حالتی پاره می شود. بدیهی است انواع و اقسام دارد این پارگی. گاهی چرخش غیر معمول، آنقدر حاد نیست و فقط به کشیدگی مینیسک منجر می شود. این کشیدگی گاهی آنچنان خفیف است که اصلا نیازی به عمل جراحی ندارد و با آب درمانی، فیزیوتراپی، ماساژ یخ، و چند هفته ای استراحت قابل درمان است. اگر این چنین باشد فوتبالیست خیلی باید خدا را شکر کند، چرا که متاسفانه در عالم فوتبال، این اتفاق مبارک(!) به ندرت رخ می دهد! فرق فوتبال و سایر رشته های ورزشی، آنجا که سخن بر سر آسیب های ورزشی است، دقیقا همین جا خودنمایی می کند. به این عبارت، بی رحم تر از ورزش فوتبال، ورزش فوتبال است! در فوتبال، اغلب اوقات، زانو دچار صدمه نمی شود، الا اینکه یا مینیسک پاره شود و یا از آن بدتر، رباط صلیبی. برای تصور شدت این درد، کافی است تصور کنید ریسمان عامل اتصال ساق و ران، دچار پارگی شده. هم ساق استخوانی و دراز و کشیده هست و هم ران عضلانی و محکم و چموش، لیکن عامل پیوندشان، خود نیاز به پیوند دارد! پیش این درد وحشتناک، درد دندان، حکم یک قلقلک خنده دار دارد! لاف نمی زنم؛ هر ۲ را ناجور و جورواجور تجربه کرده ام.

این یکی از سخت ترین و پرویرایش ترین مطالب من در «قطعه ۲۶» است. اولا ناچارم به حدیث نفس لعنتی! ثانیا بنا به شرح دردی دارم که چون خودم دچارش شده ام، هنگام تایپ، خاطره آن درد، روح و روانم را آزار می دهد. ثالثا سخن بر سر دعوای ۲ انسان است که یکی برایم طبیب بوده و دیگری منتهی الیه آمال و آرزوهای نوجوانانه/ فوتبالی ام. آنجا که خودم هافبک بودم، اما همه عشقم گلر بلندبالا و خوش تیپی بود که در محوطه ۶ قدم، آدامس می جوید و به علی اصغر مدیرروستا، مهاجم آن روزهای پاس تهران، لایی می انداخت و بعد می خندید و یک لایی دیگر، این بار به محسن گروسی می انداخت و هم چنان آدامس می جوید!! و موقع دویدن سرش را این ور و آن ور می کرد و حالتی می داد به دست هایش، به این نشانه که؛ ریز می بینمت عمو!! این، مال روزهایی است که پای عابدزاده سالم بود، عقاب اما همیشه عقاب است؛ حتی اگر حریف ایران، استرالیا باشد و محل بازی، «جهنم ملبورن»، که البته «به لطف یزدان و بچه ها» برای ما شد «بهشت ملبورن». آن روز با زانوی عابدزاده کسی نمی توانست راه برود، اما عقاب آسیا مشغول تحقیر مهاجمان صاحب نام استرالیا بود! اینکه گفتم، سخنی از سر غلو نیست؛ در این مرز و بوم، هر ارتوپدی، اذعان دارد که با زانوی عابدزاده، راه رفتن، خودش معجزه است! از دکتر رازی بگیر تا دکتر مددی، جملگی معتقدند که عابدزاده یک فرد غیر عادی، استثنایی و خارق العاده است. اسپایدرمنی در شمایل عقاب! البته بعله! عابدزاده هنگام امضا دادن، گاهی که اعصاب نداشته باشد، الکی یک خط می کشد، گاهی به حق یا ناحق، از استقلال به پرسپولیس کوچ می کند، گاهی جواب خبرنگاران را به تندی می دهد، گاهی به سیم آخر می زند، گاهی درست و باکلاس سخن نمی گوید، گاهی مراعات شان بالای خودش را نمی کند، گاهی شیطنت هایی می کند آن سرش ناپیدا، گاهی انگشت در سوراخ دماغ مهاجم حریف می کند… اما دقت شود؛ قهرمان قصه ما، یک معلم اخلاق نیست! و قرار نیست باشد! مگر کدام استاد اخلاق، حتی کدام دروازه بان دائم الورد(!) یارای این بود که جهنم ملبورن را تاب بیاورد؟! تازه، پشتک هم بزند؟! به عابدزاده خیلی ایراد وارد است، لیکن عقاب آسیا، «مظهر اراده» است. بارها و بارها تمرین کردن و تمرین دادن عابدزاده را از نزدیک دیده ام. اغلب گلرهایی که مربی شان، عقاب آسیا بوده، خیلی زود دچار آسیب دیدگی می شوند! گمان نکنم ایراد از نحوه تمرین دادن احمدرضای فوتبال ایران باشد؛ سخن بر سر این است که فقط یک نفر می تواند مثل عابدزاده تمرین کند. آن فرد، خود عابدزاده است! این فقط احمدرضا عابدزاده است که می تواند با یک زانوی قراضه، به همه هیکل علم جراحی استخوان، قاه قاه بخندد! از نظر من، عابدزاده یک دیوانه به شدت محبوب و دوست داشتنی است. من به جز زمین فوتبال، او را تا به حال، چند باری سوار بر بلیزر مشکی معروف و به نسبت قدیمی اش یا پشت دخل ساندویچی اش در خیابان شریعتی دیده ام، اما روزی اگر پشت چراغ قرمز، عابدزاده را سوار بر یک پورشه ۴۰۰ میلیونی ببینم، اصلا خیال نمی کنم بیت المال، زیادی به او حال داده! برخلاف این احساس، وقتی که فلان «بازیکن اولی» را سوار بر یک مرکب ۲۰۰ میلیونی می بینم، دقیقا حتم می کنم که طرف از جیب من و امثال من برداشته و برای خودش مرسدس خریده! اتفاقا عابدزاده را نه درون مغازه ساندویچی، که خیلی شیک تر و باکلاس تر از این حرف ها دوست می دارم. ستاره فوتبال باید ستارگی کند و این حق اوست، اما شرط است که واقعا «ستاره» باشد. ما در فوتبال مان مثل عابدزاده و مجتبی محرمی و ناصر محمدخانی و کریم باقری و علی دایی و خداداد و شاهرخ بیانی و محمد پنجعلی و… خیلی خیلی خیلی کم داریم. یکی مثل علی دایی، ستاره عاقلی است، اما عابدزاده کجا، عقل کجا؟؟!! آدم عاقل، عمرا بتواند با زانوی عابدزاده راه برود، چه اینکه بخواهد گلر بازی ایران و آمریکا در جام جهانی باشد! این قبیل کارهای خارق العاده، دست بر قضا فقط از «دیوانه های استثنایی» برمی آید. یک دیوانه تو دل برو که البته گاهی اسیر حاشیه ها می شود و به تحریک اطرافیان، راه به راه علیه دکتر مددی مصاحبه جنجالی می کند. در این دعوا اما حق با کیست؟! حق با دکتر مددی است یا عابدزاده دارد راست می گوید؟! جز به حدیث نفس، نمی توانم پرنده این بحث را از قفس کلمات بیرون درآورم. این پرونده، دور و دراز است… آنچه پایم را قلم کرد و قلم به دستم داد، عارضه زانو بود. این خواست خدا بود، اما ورزشی بودن، هیچ کم از ارزشی بودن ندارد! حقا که ورزش، خود یک ارزش است. هم الان اگر مخیر بودم میان انتخاب فوتبال، و آنچه این و آن، سربازی برای انقلاب اسلامی می خوانند، حتما فوتبال را انتخاب می کردم، چرا که انقلاب اسلامی در ورزش فوتبال، به شکل عجیبی، غریب است. گذشته از این، نمی دانم عالم فوتبال چقدر کثیف است، اما در قیاس با عالم نویسندگی، زلال ترین عوالم است! عالم سیاست را که اصلا بی خیال! از عالم فوتبال خاطره ها دارم، اما ماندگارترینش، گمانم ۱۳ سال پیش رقم خورد. همراه با شماری از بازیکنان فعلی تیم ملی از قبیل مهدی رحمتی، در تیم جوانان پاس بازی می کردم. مربی ما عمران عزتی بود و زمین تمرین ما، «زمین پلیس» نازی آباد. در آن تیم، محسن سلطانی چپ پا هم بود که بعدا به سایپا رفت، اما هرگز قدر خودش را ندانست و نتوانست اندازه لیاقتش از ظرف فوتبال، غذا بردارد. یکی دو سال بعد رفتم همای تهران، رده سنی امید. آنجا با حسین کاظمی هم بازی شدم که گمانم در انتخاب تیم، چند سالی است دارد اشتباه می کند. از استقلال به استیل آذین رفت، اما هم تیم ملی را از دست داد و هم جلوی رشدش را گرفت. حالا خیلی کم بازی های متوسطش در راه آهن علی دایی به چشم می آید. در هما اما نام مربی مان یادم نیست. خیلی هم طولانی نشد حضورم در هما. به ۲ ماه شاید نکشید که جناب عنبری، مربی آن زمان تیم فوتبال امید فجر تهران، بازی مرا در یک دیدار دوستانه دید و پسندید. رفتم فجر. فجر و البته فتح، آن زمان در رده های جوانان و امید، عالی بودند. خیلی بالاتر از آبی و قرمز، و هر ۲ هم به نوعی زیر نظر سپاه و بسیج. از قبل با شماری از بازیکنان فجر رفاقت فوتبالی داشتم. خیلی زود فجری شدم. آن زمان سردار مشایخی مدیر هم زمان فجر و فتح بود و چون از قبل بازی مرا در کوچه و خیابان شهرک شهید محلاتی دیده بود، بی نقش نبود در این انتقال. بگذریم که آقای ناظری، دوست فوتبالی پدرم، از گردانندگان فجر بود. در تیم فجر، زمین تمرین ما شرقی ترین نقطه تهران بود. کمی آن ورتر از ورزشگاه تختی که معروف بود از بالای تپه های کنار زمین، رشته کوه بینالود، شهر مشهد، و یکی از گلدسته های حرم امام رضا(ع) معلوم است!! در فجر، خیلی زود جا افتادم. پستم را از هافبک وسط با هافبک چپ عوض کردم. ذاتا راست پا بودم، اما آنقدر برای قوی شدن پای چپم تمرین اختصاصی کرده بودم که دیگر نمی شد حدس زد چپ پا هستم یا راست پا. واقعا نمی شد. در رفتن به سمت چپ زمین، البته علاقه ام به پائولو مالدینی چپ پای میلان بی تاثیر نبود. این علاقه آنقدر بود که گاهی رسما در پست بک چپ بازی می کردم. در اولین بازی ام با تیم فجر تهران که فکر کنم حریف مان امید استقلال بود، از منطقه چپ زمین، با پای چپ، کنار خط، یکی دو نفر را جا گذاشتم و با پای راست زدم به عمق. هنوز تا محوطه ۱۸ قدم، خیلی فاصله بود که با پای راست، زدم سر توپ، یکی دیگر را جا گذاشتم و با پای چپ شوت زدم. توپ خورد تیر دروازه، برگشت خورد سر گلر حریف و رفت توی دروازه! نمی دانم چه شد که به جای شادی بعد از گل، بلند داد زدم و ژست عجیب غریبی گرفتم و گفتم: «مالدینی!!» آن روز، خیلی از بچه های شهرک شهید محلاتی تماشاگر بازی بودند و سر همین، خیلی زود شدم «حسین مالدینی!!»… کات! ایام فتنه ۸۸ در یکی از مدارس شهرک، دعوتم کرده بودند خواندن متن. مجری مراسم که از دوستان سابقم بود، از من اینگونه دعوت کرد برای رفتن بالای سن؛ «دعوت می کنیم از نویسنده محترم، آقای حسین مالدینی(!؟)…». خداوکیلی از معدود مالدینی هایی بودم که به جای قیافه و قر و فر، بازی ام شبیه پائولو بود! آن زمان هنوز خیلی مانده بود استادم صفارهرندی بازی های فوتبالم را ببیند و برای کتاب «نه ده» مقدمه قشنگ بنویسد. حضرت استاد، وقتی بازی مرا دید که چند سالی از عمل زانویم توسط دکتر مددی می گذشت. بی اغراق فوتبال مرا اصلا ندیده استاد. آنچه ایشان از بازی من دیده، کاریکاتوری مجروح از بازی آن حسین قدیانی ۱۵ ساله است که تحت نظر بهتاش فریبا، مربی امروز استقلال، فرت و فرت از نقطه کرنر گل می زد!! بهتاش خان روزی مرا کنار کشید و گفت: بازی پدرت را خوب به یاد دارم، از آن خدابیامرز داری بهتر بازی می کنی! القصه! عصر یک روز پاییزی ۲ تیم شده بودیم و داشتیم زیر نظر آقای عنبری تمرین می کردیم. آن روز اصلا روپا نبودم. کلاس مدرسه را به خاطر رسیدن به تمرین، عمدتا غیبت می کردم. سوم دبیرستان، مدرسه فتح شاهد. ساعت کار مدرسه ما، از ۸ صبح بود تا ۳ بعد از ظهر. من به کلاس های بعد از ظهر نمی رسیدم. کلاس های صبح هم تا آنجا که جا داشت، می پیچاندم! صبح آن روز اما، با جناب ناظم، آقای جان شکن –اگر اشتباه نکرده باشم!- سر همین غیبت کردن ها دعوایم شد. گفت: باید مادرت را بیاوری مدرسه! گفتم: مادرم بیکار نیست که به خاطر غیبت کردن من، هر روز بیاید مدرسه! این را هم خوب یادم هست که گفتم: من دارم غیبت می کنم، چرا مادرم باید بیاید مدرسه؟! تهدید کرد که؛ با این رویه حتما اخراج می شوی!! شاید فکر کرده بود با این جمله می توانست منضبطم کند! این دعوا و یک دعوای دیگر که البته نانوشتنی است، باعث شد با یک اعصاب درب و داغان به تمرین بروم. به تمرین، دقایقی دیر رسیده بودم و همین را کم داشتم که آقای عنبری ۲ ساعت برایم از فواید نظم، روضه بخواند! آن روزها همه مرا نامنظم می خواندند چرا که قادر نبودم هم زمان، و در یک ساعت معین، هم در کلاس درس باشم و هم سر تمرین فوتبال!! روزهای بدی بود و بدترینش، همین روز مذکور که گمانم یک شنبه بود. آن روزها زمین تمرین تیم ما، اصلا زمین مناسبی نبود. یک چیزی در مایه های زمین بازی تیم فجر شهید سپاسی! این را به تجربه دارم می گویم؛ بازی در زمین سراسر خاکی، برای سلامت بازیکن، خیلی بهتر از بازی در زمین چمن نامناسب و به قول معروف کچل است. بازی در چنین چمنی، جان می دهد برای پارگی رباط صلیبی! از بخت بد من، بدترین جای زمین تمرین فجر، همان جایی بود که من حداقل یک نیمه باید آنجا بازی می کردم. آنقدر کنار یکی از ۲ خط طولی زمین، چاله چوله بود که گاو هم اگر به چرا می آمد، بی چون و چرا رباط پاره می کرد! الغصه! گلر تیم، توپ را به من داد که سمت چپ زمین بودم. توپ را پاس دادم هافبک دفاعی مان، او انداخت چند متر جلوی من. پاس بدی داد. باید کورس می گذاشتم تا به توپ برسم، چرا که توپ، بیشتر نزدیک یار حریف بود تا من. ثانیه ای قبل از رسیدن به توپ، پای چپم گیر کرد توی یکی از چاله های زمین، و از آنجا که سرعتم خیلی بالا بود، همان چرخشی رخ داد که در سطور نخستین این نوشتار نوشتم. صدایی هم از زانویم شنیدم که البته صدای خفیفی بود. درد داشتم، اما نه خیلی. بلند شدم، ولی لنگان لنگان. سرعت بالا و یحتمل، روز پرآشوب و اعصاب ناآرام و گرم کردن نامناسب و چاله چمن، باعث شد زانویم آسیب ببیند. چنین دردی، مال وقتی است که زانو به پایین فوتبالیست یعنی ساق او، در یک آن، ارتباط مناسبش را با زانو به بالای فوتبالیست یعنی ران پا از دست می دهد. در چنین حالت نادری، چرخش ران پا دقیقا خلاف جهت چرخش ساق پاست. این بدچرخشی، پدر زانو را درمی آورد. نه عزیز! این اتفاق باید برایت رخ دهد تا بدانی من چه دارم می گویم! می دانم؛ الان ایستاده ای و داری، این حالت را روی پایت پیاده می کنی و به من تشر می زنی که مگر چنین چیزی ممکن است؟! بعله جانم! اتفاقا چون ممکن نیست، پیر زانوی آدمی را درمی آورد!! حالتی است که با دست خودت و آگاهانه پیش نمی آید! باید تجربه اش کنی، اما برای آنکه این روضه باز، اندکی برایت قابل هضم باشد، خواهش می کنم هم الان، بالا و پایین انگشت اشاره یکی از دستانت را با کمک انگشتان دست دیگر، به ۲ جهت مخالف فشار دهی. از مفصل انگشت اشاره به بالا، مثلا به سمت چپ، از مفصل به پایین، به سمت راست. پارگی مینیسک یا رباط صلیبی پای یک فوتبالیست، از آن رو حادث می شود که برخلاف مانور بالا، اختیار این فشار، اصلا دست تو نیست! سرعتت بالاست، چاله چمن، آسیب زاست، استخوان ساق و ران، درشت و نگه داری اش سخت است، زانو خسته شده، مغز فرمان نمی دهد، چرخش پا بد صورت می گیرد و… زانویت دچار صدمه می شود. کجا بودم؟!… عرض زمین را داشتم لنگان لنگان می آمدم پیش مربی. خودش دوید و آمد پیشم. بازی موقتا تعطیل شد تا آقای عنبری بفهمد چه مرگم شده. متاسفانه در تیم های پایه، مربی، با حفظ سمت، پزشک و توپ جمع کن و کمک مربی و مربی دروازه بان و سرپرست تیم هم هست! تا حال و روز فوتبال مملکت ما این باشد!! من درد داشتم، اما درد قابل تحمل بود. ایستادم و زانوی پای چپم را آرام باز و بسته کردم؛ دیدم اگر چه کمی سخت، اما کاملا باز و کاملا بسته می شود. کمی رویش فشار آوردم؛ دیدم می توانم بازی کنم. عنبری به من رسید و گفت: کجاته؟ گفتم: زانومه! با انگشتانش به زانوی پای چپم فشار آورد و پرسید: درد داری؟ گفتم: خیلی کم! کمی ماساژ داد و پرسید: حالا چی؟ گفتم: درد ندارم! خداییش اصلا درد نداشتم! فقط حسی از درونم می گفت که بازی نکنی بهتر است! این حس داشت با درونم کلنجار می رفت که به خود آمدم و دیدم برگشته ام به میدان. باور کنید اگر آقای عنبری می گفت که درد زانو اصلا شوخی بردار نیست و مصلحت است که بازی نکنی، عمرا بازی می کردم! فوتبال، همه سرمایه جوانی ام بود. دوست نداشتم خیلی زود، هدر رود. هر شب، تا چند بار به ۲ تیم فوتبال عراق و آمریکا گل نمی زدم، عمرا خوابم می برد! پیراهن استقلال و پرسپولیس که جای خود دارد؛ در آرزوهایم لژیونر شدن را می دیدم و گاهی هم بازی پائولو مالدینی می شدم! آنقدر فوتبال را دوست داشتم، که شیمی شدم ۵!! تستی بود، و الا تقلب اگر راحت نبود، ۲ هم نمی شدم!! وقتی تو می توانی با یک برگردان تماشایی، گل دوم را هم به امیدهای اس اس بزنی، گور بابای عناصر جدول مندلیف!! حتما به تیم های مهم تری می روی و رسما می شوی یک فوتبالیست. نه نه! اصلا دوست نداشتم نان آرزوهایی که برایش صبح و شب گذاشته بودم، آجر شود. آقای عنبری را، هم می بخشم و هم فراموش می کنم، اما من اگر جای ایشان بودم، می فهمیدم که درد زانو اصلا شوخی بردار نیست! بر فرض که اینگونه مواقع، بازیکن بخواهد با زور بازی کند، مربی نباید اجازه دهد! حتی شده یکی بخواباند توی گوشش که غلط می کنی می خواهی بازی کنی!! هرگز یادم نمی رود؛ آخرین لحظه که دوباره می خواستم به بازی ادامه دهم، به مربی گفتم: فکر کنم بازی نکنم بهتره ها!! فکر کنم یه کمی درد دارم!! آقای عنبری اما خندید و گفت: بازیکن من، لوس نمی شه!! برای اینکه ثابت کنم بازیکن ایشان لوس نمی شود، برگشتم به بازی، اما اولین توپی که به من رسید، فضای جلویم خالی بود. توپ را انداختم جلو و با سرعت دنبالش دویدیم؛ تا توپ اما چند متری فاصله داشتم که ناگهان، صدای وحشتناکی از زانویم شنیدیم!! این درد آنقدر شدید بود که گریه ام را درآورد. دراز کشیدم و شروع کردم داد زدن. فشارم افت عجیبی کرده بود. همه جا را سیاه می دیدم. زانوی پای چپم رسما قفل کرده بود. اصلا نمی شد تکانش بدهم. تمام آرزوهای فوتبالی ام بالای سرم داشت بال بال می زد! آن روزها معروف بود که بهترین جراح استخوان، همان دکتری است که عابدزاده را عمل کرده. خیلی از فوتبالیست ها زانوی شان را به دکتر مددی سپرده بودند. من البته دکتر مددی را به سبب دیگری هم می شناختم. ایشان تنها دکتری بود که موفق شد درد نهفته در استخوان پای عموزاده ام را بفهمد. بفهمد و ۷ ساعت، عمل سخت، اما موفقیت آمیز داشته باشد. دردم آنقدر شدید بود که فردای آن روز، رفتم ساختمان پزشکان در خیابان شهید مطهری. صبحش دکتر مددی در بیمارستان، عمل داشت و نمی توانست در مطب باشد. بگذریم که سرش آنقدر شلوغ بود که وقت اورژانس دادن، به همه اورژانسی هایی از قبیل مرا نداشت. به مادرم گفت: بیا مطب، اما مثل شما خیلی ها هستند. آخرین نفر پایش را می بینم. از ۵ غروب تا ۱۰ شب در مطب دکتر صبر کردم تا نوبتم شود. همین هم خارج از نوبت بود! کور که نبودم؛ می دیدم تعداد مراجعه کنندگان را، که بعضی شان از ۲ ماه پیش وقت ملاقات داشتند! دکتر مددی با دستان قوی خودش، ساق پایم را به جهتی، و ران پا را به جهتی دیگر فشار داد و اصلا نپرسید که درد دارم یا نه؟ جیغی که هنگام این حرکت دکتر زدم، معلوم بود چقدر درد دارم! گفت: دمر بخواب! همین حرکت را در آن حالت باز هم تکرار کرد و دوباره جیغ مرا درآورد! توی دلم ۲ تا فحش بهش دادم!! بعد کمی با زانویم ور رفت و هر بار جیغم را بدتر از قبل درآورد! داشتم گریه می کردم که گفت: توی دلت داری به من فحش می دی ها!! خندید و گفت: تعریف کن ببینم چرا همچین شدی! تعریف کردم. افسوس خورد، خیلی! ۲ تا فحش توی دلش به آقای عنبری داد و گفت: بار اول، فقط کمی مینیسک پایت کشیده شده بود. بدون عمل، و با چند هفته استراحت، درست می شد. الان اما رباط صلیبی جلویی و عقبی پایت حتما پاره شده. به احتمال قوی مینیسک خارجی پایت هم پاره شده. عکس هایی که فردای آن روز از پایم انداختم، موید حرف های دکتر مددی بود. یکی دو روز بعد در بیمارستان باهر تهران، پایم را به تیغ جراحی ایشان سپردم. چند ساعت بعد، آمد کنار تختم و گفت: خوب می شی! تا خوب خوب شوم، چند ماهی باید طول می کشید. این بسته به توان بدنی و روحی بازیکن است. در این نوع درد، بازیکن فوتبال حداقل ۷ ماه و حداکثر یک سال از فوتبال دور خواهد ماند. تا مثل قبل بشود، که البته خیلی بیش از این حرف ها طول می کشد. شاید بیشتر از ۲ سال. سر همین، خیلی از فوتبالیست ها به خصوص آنها که پا به سن گذاشته اند، بعد از عمل رباط، عطای ریسک فوتبال را به لقای راه رفتن بدون درد مینیسک می بخشند. من اما بعد از ۷ ماه تقریبا خوب شدم. آن روزها دکتر مددی به من گفت: اصلا در چمن نامناسب حق بازی نداری! مبادا بروی جام رمضان، فوتسال بازی کنی! به هیچ وجه با کفش ۶ استوک بازی نباید بکنی! زمین سفت برای زانوی تو سم مهلک است! قید بازی در آسفالت، ولو برای چند دقیقه تفریح ۱۳ به در را باید بزنی! خیلی ملایم تمرین کن و فعلا ماهی یک بار، بیا پایت را ببینم! این همه البته در تخصص دکتر مددی بود. دکتر فیروز مددی اما یک ماه بعد از عمل، که لازم بود من ساعاتی از روز، روی زانوی پای چپم فشار بیاورم تا به قول معروف، راست و نرم شود، به من گفت: تکیه می دهی، می نشینی، پایت را باز می کنی، یک متکای کوچک زیر زانوی چپت می گذاری، با هر ۲ دست، زانویت را به پایین فشار کنترل شده می دهی، هر بار که فشار می دهی، ۳ تا صلوات بفرست، بعد چند ثانیه استراحت کن، دوباره! خلاصه در تمام دستورات پزشکی ایشان، در همه مراحل درمان، رنگ و بویی از خدا و معنویت هویدا بود. اعتراف می کنم دکتر مددی، کاملا زانویم را خوب کرد. من الان بیشتر از ۱۰ سال است که ایشان را ندیده ام. این اعتراف، از سر حب و بغض نیست، ناشی از شرافت و صداقت است. نه دکتر مددی به تعریف من نیاز دارد و نه این تعریف، جز وجدان، دلیل دیگری دارد. رابطه ای با ایشان ندارم که بعد از این تعریف، دنبال سودی باشم. وانگهی! من اگر دکتر مددی را فقط به خاطر عمل خودم دوست دارم، عابدزاده را برای انبوهی از دلایل دوست می دارم. مادربزرگم تمام عمرش فقط ۲ فوتبال دیده است. یکی بازی ایران و استرالیا، یکی هم بازی ایران و آمریکا. از اشک شوق و دل شاد یک ملت، اعم از زن و مرد و پیر و جوان و رهبر و رهرو، آنکه در عرصه ورزش، بیش از هر ستاره دیگری سهم دارد، بعد از حسین رضازاده، احمدرضا عابدزاده است. شرط است که پهلوان زنده را عشق نباشد!! من مهدی رحمتی را خیلی دوست می دارم و بی شک، امروز، او بهترین دروازه بان فوتبال ماست، اما ۴ تا مهاجم زپرتی الجزیره امارات، گمان نکنم این همه ذکر و ورد نیاز داشته باشد!! توسل به اهل بیت البته امر مقدسی است، اما قرآن گذاشتن وحید طالب لو لای حوله دروازه بانی اش، آنهم در برابر آرش برهانی(!) یا همین دائم الوردی مرد شماره یک، با عرض معذرت از این عزیزان، بیشتر به یک نمایش شبیه است تا نیایش! اینقدر گستاخی اش را دارم که بنویسم و ادعا کنم؛ بعضی ستاره های امروز ما، از هر آن کار که باعث ویژه دیده شدن شان می شود، انگار خوش شان می آید! همچین دارد وسط بازی ذکر می گوید مهدی رحمتی عزیز که انگار به جای هادی نوروزی، «لیونل مسی»، مهاجم حریف است!! چه خبر است؟! تو اگر «الی بیت المقدس» می خواستی به جای توپ غلامرضا رضایی، جلوی توپ و تانک لشکر صدام از دروازه کشورت محافظت کنی، چه ذکری می خواندی؟؟!! این را به کنار، تو اگر «جهنم ملبورن» بودی، می خواستی چه کنی؟! حتما عقاب آسیا هم اهل ذکر و توسل هست، اما نه اینقدر تابلو، جلوی اسکوربورد ورزشگاه! تو وقتی هنوز هم مثل ۱۲ سال پیش، در خروج مشکل داری و مثل آب خوردن گل می خوری، چرا باید جور این ضعف تو را اهل بیت بکشند؟! حضرت عباس چه تقصیری دارد که تو ضعف همیشگی خودت را اصلاح نمی کنی؟! کجا بودم؟!… داشتم اعتراف می کردم وقتی که من نوعی، به حرف دکتر گوش نمی کنم، با کفش ۶ استوک بازی می کنم، به درخواست هم محله ای ها برای جام رمضان، «نه» نمی گویم و… معلوم است که عمل خراب می شود و دوباره زانو آسیب می بیند! آرزوهای فوتبالی مرا دکتر مددی به باد نداد، من خودم کله شق بودم! کله شقی کردم و دوباره زانویم مشکل دار شد و این بار، خودم شدم معالج خودم!! هم الان دقیقا نمی دانم مشکل زانویم چیست که هر از چندی، به شکل خفیف قفل می کند، لیکن هر بار که همچین می شوم، حداقل یک ماه می لنگم تا کمی بهتر شوم، تا دوباره فوتبال بازی کنم و روز از نو!! از توصیه های دکتر مددی، فقط ۲ ماه گذشته بود که رفتم جام رمضان و همان جا در یک برخورد با بازیکن حریف، گند زدم به زانویم! آیا مقصر زانوی امروز من دکتر مددی است؟! عابدزاده عزیز و دوست داشتنی، هرگز نباید فراموش کند که اواخر دهه ۷۰ در آن بازی لعنتی میان ایران و تایوان، چه اتفاق نادری برای زانویش افتاد. آن ایام عابدزاده برای آنکه حقش را از غلامپور بگیرد و نه یک بازی در میان، که گلر ثابت تیم ملی باشد، نیاز داشت به یک خودنمایی، اما بدبختی اینجا بود که مهاجم الاغ تیم تایوان، هنگام شیرین کاری عقاب محبوب ما، به جای آنکه از عابدزاده رد شود، خودش را محکم زد به زانوی عقاب!! عابدزاده خودش همیشه می گوید؛ «زانویم در آن حادثه کلا خرد شد». مسئله اصلا رباط و مینیسک و کشکک و… نبود. صحبت بر سر همه محتویات عضو حساس زانوی عابدزاده بود. آن روزها شماری از بهترین ارتوپدها هرگز قبول نکردند زانوی عقاب آسیا را عمل کنند. از عواقب عمل به شدت بیم داشتند و حتی کتمان نمی کردند که این عمل، ممکن است منجر به قطع پای عابدزاده شود! خدا را شکر، خود عابدزاده همه این موارد را قبول دارد. اگر نتیجه عمل عقاب آسیا به این منجر می شد که عابدزاده قید فوتبال را بزند، اما در عوض، بتواند راه برود، این خبر مسرت بخش(!) خوش خوشان همه اهل فوتبال بود! واقعیت این است و خود عابدزاده هم قبول دارد که دکتر مددی با پذیرش عمل زانوی درب و داغان عابدزاده، کاری در مایه های «ایثار» انجام داد. دکتر مددی زانوی عابدزاده را عمل کرد، زیر بار همه عواقب این عمل سخت و عجیب و غریب رفت، عمل هم به اعتراف خبرگان رشته ارتوپدی، عمل خوبی بود، لیکن دکتر مددی از عابدزاده خواست قید فوتبال را از اساس بزند! عقاب اما در مصاف عقل و عشق، دیوانگی را انتخاب کرد! دکتر مددی گمان می کرد عابدزاده حتما به حرفش گوش می دهد، چرا که اگر هم بخواهد، نمی تواند فوتبال بازی کند! این، مهم ترین فرق عمل زانوی عابدزاده با دیگران بود، چرا که صرف نظر از توصیه پزشک معالج، اصلا تصور فوتبال بازی کردن عابدزاده در هیچ عقل سلیمی نمی گنجید و با هیچ داده پزشکی هم خوانی نداشت! عابدزاده اما دیر یا زود به فوتبال برگشت! منتهی این بار با پایی لنگ و خراب، عجبا که باز هم لایی می انداخت و آدامس می جوید و حماسه می آفرید! فهم این مهم که پای عابدزاده مشکل دارد، برای اهل فوتبال اصلا سخت نبود؛ راه رفتن عابدزاده اشکال داشت و معلوم بود که دارد می لنگد. دگر بار در بازی معروف ایران و استرالیا دقت کنید! به وضوح عابدزاده دارد بد راه می رود. هر کسی اندک سر و کاری با ورزش داشته باشد، این را می فهمد. اینکه چگونه عابدزاده توانست با زانوی بعد از عمل منحصر به فردش، همچنان فوتبال بازی کند، حتما از اسرار فوتبال است. گمانم در ورای این «سر استثنایی» می توان جور دیگری قصه را دید. از دکتر مددی به خاطر شجاعت در قبول عمل عابدزاده تشکر کرد. از دکتر مددی به خاطر انجام درست عمل، تشکر کرد. از دکتر مددی به خاطر توصیه های بعد از عمل به عقاب آسیا تشکر کرد، اما استثنائا عابدزاده را به خاطر گوش ندادن به حرف دکتر معالجش، به باد انتقاد نگرفت! من اصلا تصور نمی کنم که عابدزاده با بازگشت دوباره اش به فوتبال، حرف دکتر مددی را زمین زد! کاری که او انجام داد، «خواستن» نبود، «توانستن» بود! عابدزاده حتی اگر خودش هم می خواست عمرا می توانست به فوتبال برگردد، اما دیوانه ها گاهی کاری می توانند انجام دهند که خودشان هم بخواهند نمی توانند! در این قبیل موارد، باید رد پای دست لطف و کرامت خدا را جست و جو کرد. استثنائا این گونه نادر از الطاف الهی، به هیچ وجه شامل حال عقلا نمی شود!! عابدزاده اگر عقل می کرد و به حرف دکترش گوش می داد، قطعا کار خوبی کرده بود، اما او عقل نکرد، به حرف دکتر مددی گوش نداد، چرا که با عمق وجود، باور داشت خدا از علم پزشکی بالاتر است. بعله! تنافری میان خدا و علم پزشکی نیست و دستور طبیب، همان حکم حبیب است، لیکن مگر نه این است که هر قاعده ای، استثنایی دارد؟! چه کسی شک دارد که احمدرضای عزیز فوتبال ایران، یک استثنای بی مانند است؟! اگر الساعه مخاطب کلاسیک قلم من، به من بگوید که؛ «شان قلم تو، بالاتر از نوشتن درباره عابدزاده است، عابدزاده ارزش این همه طول و درازا نداشت!»، به او می گویم: گاهی، گاه گداری نوشتن درباره زانوی عابدزاده صدشرف دارد به نوشتن درباره سیاست، چرا که در زانوی عقاب آسیا آنچه هویداست، «خدا» است؛ همان خدایی که بعضا در سیاست گم و ناپیداست! بر فرض که حکم کنی عابدزاده جهنمی است!! از بعض شما هیچ بعید نیست!! من جهنم رفتن با زانوی آش و لاش عقاب آسیا را حتما به سکونت در ۲ خیابان ترجیح می دهم؛ یکی خیابان پاستور، دیگری خیابان بهشت!! در قاموس قلم من، سیاسی بازی اصلا نمی گنجد، اما حتما تیغ دکتر فیروز مددی و بخیه زانوی عابدزاده، با هم می گنجند! من به خاطر سیاسی بازی، از ساکن نازنین خیابان فلسطین جنوبی دفاع نمی کنم؛ بیشتر به خاطر شرافت است، کمتر به خاطر سیاست است!

¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤

عابدزاده به خصوص بعد از عمل جراحی روی مغز سرش، بعضا پرت و بلا حرف می زند. این دیوانه دوست داشتنی، که خدا به شکل ویژه و خیلی زیاد دوستش دارد، چندی است پایش را در یک کفش کرده که عمل دکتر مددی منجر به کوتاه شدن پای چپش به اندازه ۲ سانت شده!! جالب اینکه مدعی است برای ادعای خود، از پزشکان آلمان هم سند دارد!! خب! دمی درنگ کنید. دکتر مددی در آن عمل، هر چه کرده، داخل زانوی عابدزاده بوده. ارتباط این مهم با اندازه پای عابدزاده، آنهم ۲ سانت(!) چیست؟؟!! دکتر مددی ۲ سانت از تیغ جراحی اش را هم در زانوی عابدزاده جا گذاشته باشد، زانو ممکن است ۲ سانت حجیم تر شود، اما قد پا کوچک و بزرگ نمی شود!! ۲ سانت از ساق پا یا ران پای عابدزاده را که نبریده!! محل کارش زانوی عقاب آسیا بوده. هر چند باورم هست زانوی عقاب آسیا در اصل، محل کار خدا بوده، تا روزگاری بعد، ملتی شاد شود با هنرنمایی عقابی که آدامس در دهان می جود و به هری کیول می گوید؛ ریز می بینمت عمو!! یک بار در محل تمرین پرسپولیس از عابدزاده پرسیدم؛ آخه لاکردار! چی شد که تونستی به فوتبال برگردی؟ گفت: هر چی بوده، لطف خانم فاطمه زهرا(س) بوده. من از فیلم هندی، از دعوایی که هندی تمام شود، بدم می آید، اما دوست دارم محبوب ترین ستاره فوتبال ما و دکتر مددی، این جراح حاذق، استثنائا در یک قاب، دست در دست هم، جلوی لنز دوربین عکاسان و خبرنگاران «خنده آشتی» کنند. باور کنید اگر روزی قرار باشد عابدزاده در این دیار که باعث بسیاری شادی ها بوده، شلاق بخورد، اولین نفری که آزرده می شود، دکتر مددی است. کمی اطرافیان عابدزاده در تحریک عقاب صاف و ساده آسیا بی اخلاقی کردند و الا دکتر مددی اصلا فکرش را هم نمی کرد که شکایتش از عابدزاده، منجر به صدور این احکام شود. سال ها پیش دکتر مددی بالای تخت من آمد و گفت: بعضی از دکترها چون عابدزاده را دوست داشتند، او را عمل نکردند، فرجام عمل اصلا معلوم نبود، اما من عابدزاده را عمل کردم، چون او را خیلی دوست داشتم! آقای عقاب آسیا! گاهی بد شلاق می زنی به آدم! با یک عذرخواهی از دکتر مددی، شان شما پیش ملت شریف ایران، پله ها بالاتر می رود. یاعلی مددی!

در ضمن! این را هم بدانی بد نیست: «شهر ما شهر میلانه…».

این نوشته در صفحه اصلی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. سیداحمد می‌گوید:

    بسم الله…

  2. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    «در آستان آسمان، در اوج پرواز، گوش عقاب را فقط “ماه” می تواند بگیرد»

    http://www.ghadiany.ir/?p=5734

  3. به یاد صیاد می‌گوید:

    سلام!
    بی صبرانه منتظریم…

  4. سایه/روشن می‌گوید:

    زانـو: فشار جسمی
    کمـر: فشار روحـــی
    قلب: فشار معنــوی
    مغـز: فشار ذهنـــی
    حسین قدیانی: و از این دست کامنت ها خوشم می آید.

  5. دلداه چمران می‌گوید:

    انشاءالله بعد از نماز خدمت می رسیم…
    التماس دعا

  6. دوستدار ایران اسلامی می‌گوید:

    چی میگی به خاطر دل پر درد دکتر؟!
    باید بنویسی به خاطر دل درد دکتر!!
    زده پای عقاب آسیا را خراب کرده، حالا به نفعش مینویسی؟!
    عجبا! انگار یه حالی به زانوت داده، پول نگرفته!!

  7. سیداحمد می‌گوید:

    وقتی می شکافید این مسئله را، یاد دو سال درمان و عمل و پلاتین می افتم و یاد دردهای شدید و دائمی در سرمای زمستان و بعد از رانندگی و …!
    دردهای مختلف را تجربه کردیم ولی درد زانو، ناجور بر اعصاب تاثیر می گذارد.

    عجین شده درد زانو با زندگی ما…
    ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    اما عجب سوژه ای انتخاب کردید ها؛

    “دمی فکر کنیم که اگر زانو نبود، چگونه می خواستیم… لگد بزنیم به استکبار جهانی؟!”

  8. فروتن می‌گوید:

    عجب!
    خدا شاهده یک دقیقه نمی شود من آمدم! متن جدید نبود؛ این همه نظر از کجا آمد؟!

  9. سیداحمد می‌گوید:

    دوستدار ایران اسلامی؛ (یاد اسلامی ایرانی افتادم!)

    عجله نکن رفیق!
    صبر کن و متن را کامل بخوان، شاید قانع شوی!

  10. فروتن می‌گوید:

    شروع جالبی داشت.
    اما زانوی من فقط دو لا راست می شود. زانوی شما به انواع و اقسام زوایا می چرخد؟! مطمئنید؟!

  11. روان نویس می‌گوید:

    یک سئوال دارم جدی. چند سالی هست ذهنم را درگیر کرده.
    املای جرئت درست است یا جرات؟

  12. حنظله می‌گوید:

    باز هم یکی دیگر از آن متن های “خاص” خودتان را رو کردید که خیلی سخت است با این قسمت رونمایی شده ی آن، حدس زد آخر ماجرا را…!

  13. سیداحمد می‌گوید:

    فروتن!

    زانوی شما فقط دولا و راست می شود؟ مطمئنید؟؟!!
    والا زانوی ما با اینکه چند بار عمل شده، هنوز هم در زوایای مختلف می چرخد!!
    حسین قدیانی: خشکه بدنش!!

  14. برف و آفتاب می‌گوید:

    مجبورم کردید یه تستی بگیرم از چرخش زانوم! به این‌ور اون‌ور فقط کمی می‌چرخه!!

  15. در عطش عدالت مهدوی می‌گوید:

    سلاااااااااااااااااام
    وای چقد خوشحالم که برای اولین بار با اینترنت پر سرعت وارد شدم! متن اما هنوز ناقصه… امیدوارم یه روز بتونم رکورد سیداحمد رو بزنم!

  16. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    تا به حال به این چیزی که گفتید، دقت نکرده بودم. فکر می کردم که بیش تر، فشار جسمی، روی کمر وارد می شود. یاد “انکسر ظهری” افتادم و دیدم که درست می گویید:
    “آن فشاری که بر کمر وارد می شود، بیشتر «فشار روحی» است.”

    با من بگو که داغ برادر چکار کرد…
    ________________________
    چه قدر علمی بحث را دارید ادامه می دهید، یاد تست های کنکوری فصل آخر زیست دوم دبیرستان افتادم!
    این عظمت و شگفتی جهان تن ما آدم ها، کلاس درس خداشناسی است.

  17. ﺭﻭﺍﻥ ﻧﻮﯾﺲ می‌گوید:

    ﺍﺩﺍﻣﻪ ﯼ ﻋﻠﻤﯽ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺷﺖ. ﻓﻘﻂ ﺟﻬﺎﺕ ﺣﺮﮐﺖ ﺯﺍﻧﻮ! ﺩﺭ ﻫﺎﻟﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺍﺑﻬﺎﻡ ﺍﺳﺖ.

  18. برف و آفتاب می‌گوید:

    اگه تو هر خونه یه دوربین مخفی بود چه بامزه می‌شد! مطمئنم همه امتحان می‌کنن چرخش زانو رو!! (مگه این‌که قبلا امتحان کرده باشند!)

  19. سادات می‌گوید:

    سلام. چرا بعد نام نویسی، ایمیل فرستاده نمیشه؟

  20. سایه/روشن می‌گوید:

    به جناب فروتن:

    شما املای کلمه ی “سوال” تون رو هم اشتباه نوشتین.
    طبیعیه که جرات درسته.

  21. سیداحمد می‌گوید:

    سادات؛

    متاسفانه بخش نام نویسی سایت بعضا دچار مشکل می شود!

  22. باران می‌گوید:

    آخ زانوم درد گرفت! 🙂

  23. مجنون می‌گوید:

    آخ که داغ دلم و تازه کردی!
    تازه من با پارگی مینیسک و رباط صلیبی( ۱۸۰ تاهم وزن) به اون زانوهای عزیز اضافه کن!
    بعد برو خدارو شکر کن که سبک وزنی اینجوری شدی نه سنگین وزن!
    که من بیچاره شدم و ادامه دارد…..

  24. یا علی بن الحسین می‌گوید:

    میشه یه نظر سنجی راه بندازیم ببینیم این متن علمیه، ورزشیه، سیاسیه… چی چیه؟

  25. میلاد پسندیده می‌گوید:

    الآن که خسته ام… کاملش کن، می خوانم!
    آخه رفتی از زانو و مینیسک هم نوشتی، درد آدم را تازه می کنی… کسی نیست بگوید وقتی دستگاه های پیشرفته شخم زنی هست، چرا بنده باید بیافتم در یک متر گیل، با بیل؟!

  26. باران می‌گوید:

    “عابدزاده از استقلال رفت پرسپولیس و من هم که عاشق چشم و ابروی استقلال نبودم، به طرفه العینی پرسپولیسی شدم.
    .
    .
    بگذریم که پدرم هم خدابیامرز از اساس و به صورت ایدئولوژیک پرسپولیسی بود و مثل همه ملت معتقد بود پرسپولیس، مردمی تر از استقلالی است که نامش تاج بود.”
    .
    .
    آخیش لااقل چند وقتی پرسپولیسی بودید! 🙂

  27. ناشناس می‌گوید:

    روان نویس می‌گوید:

    یک سئوال دارم جدی. چند سالی هست ذهنم را درگیر کرده.
    املای جرئت درست است یا جرات؟
    .
    .
    .
    سایه/روشن می‌گوید:

    به جناب فروتن:

    شما املای کلمه ی “سوال” تون رو هم اشتباه نوشتین.
    طبیعیه که جرات درسته.

    (یک نمونه فشار ذهنی…)

  28. باران می‌گوید:

    خدا قوت.
    ولی داداش! لااقل یه رنگی، ستاره ای، فاصله ای، بذار، از نفس می اُفتیما، با این زانو درد! 🙂

  29. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها:

    بهترین شما کسی است که در برخورد با مردم، نرم تر و مهربان تر است…

    (کنزالعمال، ج۷، ص۲۲۵)

  30. سیده زهرا حسینی می‌گوید:

    شب است و در به در کوچه های پر دردم
    خسته به دنبال گمشده ام می گردم
    اسیر ظلمتم ای دوست، پس کجا ماندی؟؟؟
    من به اعتبار تو فانوس نیاوردم…

  31. سیداحمد می‌گوید:

    توضیح آناتومی زانو… شرح تخصصی فوتبال… فتنه ۸۸!

    واقعا عالی می نویسی سالار!

    “بازی پدرت را خوب به یاد دارم، از آن خدابیامرز داری بهتر بازی می کنی!!”

  32. سیداحمد می‌گوید:

    “آن زمان هنوز خیلی مانده بود استادم صفارهرندی بازی های فوتبالم را ببیند و برای کتاب «نه ده» مقدمه قشنگ بنویسد.”
    …………………………………………………………………………………………………..
    {حسین قدیانی در عرصه قلم همان حسین قدیانی میدان فوتبال است؛ جنگنده، سمج، برخوردار از ذخیره تمام‌نشدنی انرژی و نیز هنرهای فردی با چاشنی عملیات نمایشی.

    یادش بخیر، روزهای توپ زدن در زمین گل کوچک کیهان که با همت امیرحسین فردی -پدر خوب بچه‌ها- تعطیل‌ناپذیر بود و جماعتی از اهالی ادب و هنرهای فردی را به کاری جمعی وا می‌داشت که هم تفنن و تفریح بود و هم ورزش و تمرین و هم بهانه‌ای برای یاران همدل و صدالبته با دیدگاه‌ها و مشارب گوناگون سیاسی و فرهنگی و تنوع نسل‌ها، آنگونه که پیشکسوتانی همچون محمدرضا سرشار و پدیده‌های مبارک ادبیات انقلاب نظیر رضا امیرخانی در کنار و رویاروی هم پا به توپ می‌شدند و قهرمانان دیگری از اهل قلم نیز فارغ از دغدغه کتاب و نقد و ترجمه‌ توی زمین فوتبال بر سر و کله و ساق پای هم می زدند.

    در آن میان برای یکی مثل من که سالیان درازی است از شور و تقلای عصر جوانی فاصله گرفته و در میانسالی بیشتر حسرت توش و توان گذشته در صحنه‌های پرهیجان ورزشی را می‌خورد، قرار فوتبال امیرخان فرصتی بود تا کنار جماعت مختصر تکاپویی داشته باشم و بیش از آن از شور و نشاط جوان‌ترها لذت ببرم.

    آنکه بیش از همه این مقصود را برآورده می‌کرد، هنرنمایی‌های جوانکی پرتب و تاب در زمین بازی بود که وقتی پا به توپ می‌شد، هر دو طرف عزا می‌گرفتند؛ طرف رقیب از آن رو که حریف او نمی‌شدند و تیم خودی هم کلافه از خوره‌بازی‌های او که به کسی پاس نمی‌داد! دریبل‌های ریز و پی‌درپی و شوت‌های کاری و حساب‌شده‌اش و مزید بر هر دو بازی‌های نمایشی و درجا که به مالیات گرفتن از توپ تشبیه می‌شد، خیره‌کننده و جالب اینکه مایه دلخوری یاران هم‌تیمش نمی‌شد؛ اگرچه کلافه‌شان می‌کرد! پسرک تیز و پرجست ‌و خیز با این همه، بسیار کم‌حرف، محجوب و خجالتی بود. وقتی پای حرف و بحث به میان می‌آمد، جز درحد گزیده‌گویی، لب به سخن بازنمی‌کرد و بیشتر از بزرگ‌ترها می‌شنید و آنچه را مطبوع طبعش می‌افتاد، در لوح اندیشه و دل ثبت می‌کرد.

    مدتی بود که او را در جمع بچه‌های «مدرسه» و بعد «نسل سوم» کیهان فعال می‌دیدم؛ کنار دوستان خوبی مثل صادق غفرانی، کامران نجف‌زاده و مهدی محمدی که خود بچه‌ها این آخری را فیلسوف صفحه مدرسه لقب داده بودند.اما حسین قدیانی خیلی زودتر از بقیه، طریقت گریز از مدرسه و راهیابی به جمع -ظاهراً- بزرگان را آموخت و به قول طعنه‌زنانش، غوره نشده، مویز شد! او این راه را آسان طی نکرد، می‌خواند و می‌نوشت و می‌نوشت… حتی اگر ۱۰ بار نوشته‌هایش راهی به صفحات رویی روزنامه نمی‌یافت، دست از سماجت برنمی‌داشت، باز می‌نوشت، پس از آنکه بسیار می‌خواند … و چنین بود که کلاس‌های مدرسه را جهشی طی کرد و خیلی زود به دانشگاه رسانه راه یافت.

    وقتی جنگ شد! یعنی آنگاه که شعله‌های فتنه زبانه کشید، وقت آن بود که سوار اتوبوسی شود که پیش از این پدرش را برده بود جبهه! و سوار شد آنگونه که دیگر پیاده شدن از آن قابل تصور نیست. حسین، وقتی پلاک پدر شهیدش را به گردن آویخت و با اصحاب فتنه دست به گریبان شد، توفانی به‌پا کرد که بی‌اختیار ما را به یاد پیچ و تاب‌های هنرمندانه و یکه‌تازی‌هایش در زمین گل کوچک کیهان و قرارگاه امیرخان انداخت. به جای جادوگری با توپ و دریبل‌های ریز و شوت‌های فنی و کاری، حالا قلم او بود که رقص‌کنان بر صفحه روزنامه می‌خرامید و دل‌نوشته‌هایش بر صفحات اینترنت، شور و شعور پمپاژ می‌کرد؛ دل دوستان را خنک و سینه دشمنان را آکنده از کینه و درد می‌کرد. هنر او آنجا ظاهر شد که در هجوم ناجوانمردانه جبهه فتنه بر سرش، قافیه را نباخت و یک تنه قد علم کرد و جنگید و جنگید تا لشکر حریف سپر انداخت و خواب نیمه‌شب را بهانه کرد تا وانمود کند در صحنه مصاف یک «قبیله» با یک «مرد» کم نیاورده است! بی‌تردید، این روزها ادبیات انقلاب و ادبیات و هنر مقاومت به قلم حسین قدیانی بدهکار شده است. چه، او زمانی به پای این علم خجسته قامت برافراشت که بسیاری از سرافرازان این عرصه در قعود حیرت و سرخوردگی کمر خم کرده بودند. بگذریم از جماعتی که گسسته از بیعت پیشین راه خروج بر امام خویش در پیش گرفتند و سبب‌ساز جوشش غیرت نسل سوم انقلاب در هنگامه خیانت و سکوت خواص راه ‌گم کرده و سرگردانی یاران دست و پا گم کرده شدند.

    ادبیات غیرت، این روزها مدیون جوانی است که به کلمات، جان و معنایی تازه بخشید. حالا دیگر کمتر کسی است که وقتی نام «ساندیس» را می‌شنود به یاد این جمله فرزند شهید اکبر قدیانی نیفتد که «به کوری چشم فرانس ۲۴، اعتراف می‌کنم و افتخار می‌کنم که حکومت به ما ساندیس داد.» آنقدر این جمله را گفت و نوشت و تکرار کرد که دشمنان ایران، از تهمت‌های سخیف و مضحک‌شان به حماسه حضور ملت انقلابی و بلندهمت ما، انگشت ندامت به دندان گزیدند.
    شاگرد دیروز مدرسه، امروز استاد دل بردن از دلدارانی است که به نام خدا انقلاب کرده‌اند، به یاد روح خدا در صحنه دفاع از حق ایستاده‌اند و پیروی از ولی خدا (حضرت سیدعلی) را دعای فرج آن ذخیره موعود و دردانه خدا ساخته‌اند.

    این سطرها را به مثابه شکر به درگاه حضرت حق به خاطر «تولد یک پروانه» و به نیابت از خیل عظیم خوانندگان و دوستداران قلم فرزند خوب ملت نوشتم تا شاهدی باشد بر صدق این ادعا که «شاگرد از استاد سر آمده است!»}

    :::محمدحسین صفارهرندی:::

  33. شیدا می‌گوید:

    اصلا حوصله خواندن متون فوتبالى و حتى دیدن فوتبال را به جز در موارد حیثیتى و جهانى ندارم.
    اما نمى شود از نوشته هاى زیبا و بدیع شما صرف نظر کرد.

    پسر کو ندارد نشان از پدر
    تو بیگانه خوانش
    نخوانش پسر…

  34. ستاره خرازی می‌گوید:

    {بی رحم تر از ورزش فوتبال، ورزش فوتبال است!}
    به نظر من بسکتبال خیلی خشن تره، اصلا قابل مقایسه نیست، پدیده ایه.
    {پیش این درد وحشتناک، درد دندان، حکم یک قلقلک خنده دار دارد!}
    داغ دل من تازه شد، دو بار تو بسکت انگشت من کامل برگشت، وای، یادش میوفتم تنم میلرزه، خدا قسمت هیچ بسکتبالیستی نکنه.
    گاهی دلم واسه بسکت تنگ میشه (به نظر من قشنگترین ورزش گروهیه) ولی یاد خشانتش میوفتم بی خیال میشم.
    خیلی زیبا بود، ممنون.

  35. سایه/روشن می‌گوید:

    چه حزن و حسرتی داشت این پاراگرافِ مندلیف.

  36. سیداحمد می‌گوید:

    “تمام آرزوهای فوتبالی ام بالای سرم داشت بال بال می زد!”

    این بند واقعا دردناک بود؛
    متاثر شدم!!!

  37. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    خیلی وحشتناک بود، حس خوبی نداشتم از خواندنش، اما خنده ام گرفته؛ خنده ای غیر قابل کنترل، از همه آن چیزهایی که شما حدیث نفس می خواندینش.
    از حاضر جوابی تان در برابر ناظم، از دعوای نانوشتنی تان، از مانور ابداعی تان روی انگشت اشاره، ازگل زدن های تان به امریکا و عراق، از نمره شیمی تان، از لژیونر شدن تان، از اینکه ثابت کردید، بازیکن مربی لوس نمی شود و …
    و مهم تر از همه اینکه خدا، خدایی خوب می داند…
    یک حدیثی امام هادی علیه السلام دارند که: “تقدیرها، آنچه را که به ذهنت خطور نمی‌کرده، به تو نشان می‌دهد.”

  38. به جای امیر می‌گوید:

    دلال (گفت و شنود)

    گفت: بانک مرکزی به دارندگان حواله پیش فروش سکه پیشنهاد کرده است که سکه های خود را به بانک بفروشند!
    گفتم: یعنی چی؟ برای چی؟
    گفت: ظاهرا چون قیمت سکه کاهش پیدا کرده، بانک مرکزی نمی خواهد سکه های خریداری شده روی دست واسطه ها و دلال ها بماند و ضرر کنند!
    گفتم: به جهنم که دلال ها ضرر می کنند! بانک مرکزی باید از منافع مردم حمایت کند نه واسطه ها و دلال ها.
    گفت: باید از بانک مرکزی پرسید؛ اگر می خواستید این سکه ها را بخرید، چرا فروخته اید؟ و حالا که فروخته اید چرا می خواهید دوباره آن را بخرید؟!
    گفتم: چه عرض کنم؟! شخصی الاغش را برای فروش به دست یک دلال سپرد و دلال برای بازارگرمی فریاد می زد که این الاغ از قاطر قوی تر، از شتر پرطاقت تر و از اسب تیزتر و… ناگهان فروشنده جلو آمد و به دلال گفت؛ مرد حسابی! الاغ به این خوبی را چرا بفروشم؟! خودم آن را می خرم!

  39. سیداحمد می‌گوید:

    تلخ و شیرین!

  40. روان نویس می‌گوید:

    متن خوبی بود. تمام خاطرات بچگی و نوجوانی من از فوتبال زنده شد. چند سالی هست که اصلا از فوتبال خوشم نمی آید. یک زمانی فوتبال اوج داشت. یک دروازه بان خوب هم داشت.
    همیشه خونسردی عابدزاده برایم جذاب بود. خنده ام می گرفت.
    من هم امیدوارم این ماجرا زودتر به خیر و خوشی تمام شود.

  41. روان نویس می‌گوید:

    این شرح وقایع شما من را به یاد یک اتفاقی انداخت. به این باور رسیدم که خدا رحم کرد! و گرنه بلایی که به سر شما آمد برای من پیش می آمد. البته نه در عالم فوتبال.
    با آن سرعتی که من داشتم و آن ارتفاعی که پریدم شانس آوردم پایم نپیچید. البته با صورت رفتم تو زمین!

  42. ﺭﻭﺍﻥ ﻧﻮﯾﺲ می‌گوید:

    ﺑﻪ ﺳﺎﯾﻪ ﺭﻭﺷﻦ:
    ﻣﻤﻨﻮﻥ ﺑﺎﺑﺖ ﺗﺬﮐﺮﺗﺎﻥ. ﺍﯾﻨﻄﻮﺭﯼ ﻧﻮﺷﺘﻢ ﺗﺎ ﻧﻈﺮ ﺑﻘﯿﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﻣﻼﯼ ﺁﻥ ﮐﻠﻤﻪ ﻫﻢ ﺑﺪﺍﻧﻢ. ﺗﺸﮑﺮ.

    ﺑﻪ ﺳﯿﺪﺍﺣﻤﺪ:
    ﭼﺮﺍ؟

  43. محصل می‌گوید:

    یعنی اگه عمل زانوش هیچ مشکلی براش پیش نمیاورد و عالی به نظرش میرسید برای تشکر کردن از این دکتر حاذق هم این همه هیاهو و سر و صدا راه می انداخت؟ مگر نه این است که دکتر تمام تلاشش را کرده؟ مگه دکتر لگد زده به زانوی این بنده خدا بعد هم خودش عملش کرده که حالا بشه مقصر؟ حالا این بده که با ۲ سانت کوتاه و بلند باز پا داری؟ والا آدم یه موقع هایی از این رفتار ها حیرون میشه! یعنی که چی؟ یعنی که یعنی…

  44. حنظله می‌گوید:

    ما که بسیار لذت بردیم از این متن بلند بالا، با این مقدمه شیرین و پرخاطره!

    امیدوارم انشاءالله قلم پاک نیت شما، وسیله ای شود برای میانجیگری و حل و فصل این ماجرا.

  45. صیاد می‌گوید:

    فاطمیه آمد و آن مونس و همدم کجاست؟ شمع میپرسد ز پروانه گل نرگس کجاست؟

    در عزای مادرت یابن الحسن یکدم بیا، تا نپرسد این جماعت بانی مجلس کجاست؟

  46. صیاد می‌گوید:

    یا زهرا…

  47. ف. طباطبائی می‌گوید:

    **یا رب العالمین**

  48. مجنون می‌گوید:

    واقعا میتونم به جرات بگم بزرگترین نعمت بعد از عاقبت بخیری، سلامتی است.
    از وقتی پام اینجوری شده ۲ تا چیزه که خیلی اذیتم میکنه!
    اولیشو که شما گفتی! میترسم در مواقع ضروری مثلا (امثال فتنه۸۸) نتونم با این پای داغون، لگد درستی به استکبار بزنم.
    دومیشم دلم تنگ شده دوباره دوزانو بشینم و نماز بخونم.
    متن قشنگی بود. خیلی لذت بردم.
    دست شما درد نکنه.
    با علی

  49. ف. طباطبائی می‌گوید:

    عجب طولانی بود. ولی جالب بود.
    چیزای مختلفی یاد گرفتیم!!

    خدا قوت آقای قدیانی.

  50. ف. طباطبائی می‌گوید:

    چه جالب!!
    بازتاب این متن منظورمه. جدا جالبه بازتابش.

    یادداشت، دلنوشت، ورزشی، طنز و کلا هر مدلی که بنویسید، بازتابش چشمگیره.

  51. برف و آفتاب می‌گوید:

    انقلاب اسلامی در ورزش فوتبال، به شکل عجیبی، غریب است.

    نمی دانم عالم فوتبال چقدر کثیف است، اما در قیاس با عالم نویسندگی، زلال ترین عوالم است!

  52. برف و آفتاب می‌گوید:

    ۲ تا فحش توی دلش به آقای عنبری داد… ما هم! 🙁

  53. برف و آفتاب می‌گوید:

    “چرا باید جور ضعف تو را اهل بیت بکشند؟”

    همیشه ضعیف‌ترین دانش‌آموزها بالای ورقه‌شون “توکل بر خدا” و از این چیزها می‌نویسن!!

    من موقع دانش‌آموزی دوست داشتم بالای ورقه‌ام از این چیزها بنویسم. اما وقتی احتمال می‌دادم ممکنه نمره‌ی کمی بگیرم، نمی‌نوشتم!

  54. برف و آفتاب می‌گوید:

    اما دیوانه ها گاهی کاری می توانند انجام دهند که خودشان هم بخواهند نمی توانند!

    عجب توصیف متناسبی!!

  55. هوادار می‌گوید:

    http://www.tv-havadar.blogfa.com/
    منتظر حضور گرم و ماندگار شما دوستان هستم.

  56. سیداحمد می‌گوید:

    پر فراز و نشیب بود این متن!
    با اینکه طولانی بود واقعا خواندنی بود، خصوصا بندهای ابتدائی متن!

    عاقبت ماجرای این آقایان هم انشاءالله ختم به خیر شود!

  57. قاصدک منتظر می‌گوید:

    نمی دونم چرا؟!! اما با خوندن متن یاد کلاس های دانشگاه افتادم؛ از کلاس روانشناسی و آناتومی و توصیه های پزشکی گرفته تا کلاس ایثار و انصاف و اخلاق؛ و در این بین خاطرات شیرین و تلخ شما جای خود دارد که آنقدر ظریف و دقیق بیان کردید که برای منِ خواننده دارای حسی کاملا ملموس بود. لابلای متن نیز، گفتید آن چه را که باید به بعضی ها دائماً گوشزد کرد!! و در کل متن جامعی بود…
    و در آخر
    آرام از صخره ها بالا رفت و وقتی به نوک صخره رسید سرش را به سمت آسمان بلند کرد و فریاد زد: خدایا!!! صدامو می شنوی؟ منو می بینی؟
    آسمان پر از ابر، برقی زد و غرید! چرا می گی نه؟ مگه تو خدا نیستی؟ مگه همیشه نمی گی با بنده هایت هستی و ما رو می بینی؟ حالا که ازت می پرسم می گی نه؟؟؟ ناامید، خسته و از همه جابریده، خود را از آن بالا پرت کرد پایین، تا زندگی ای را که خدا به او هدیه کرده بود از بین ببرد!
    آن طرف تر، در فاصله ای نه چندان دور، فردی دیگر از صخره های کوه سر به فلک کشیده بالا رفت و وقتی به نوک صخره ها رسید، سرش را به سمت آسمان بلند کرد و فریاد زد: خدایا!!! صدامو می شنوی؟ منو می بینی؟
    آسمان پر از ابر، برقی زد و غرید! چشم های مرد از خنده و شادی برقی زد و
    گفت: می دانستم که به یادمی! این عکس رو هم واسه همین گرفتی، مگه نه؟
    می خواهی همیشه به یادم باشی؟!! و خوشحال از بالای کوه پایین آمد تا زندگی ای را که خدا به او هدیه داده بود، ادامه دهد…

  58. زائر قطعه 26 می‌گوید:

    نسل دهه شصت قهرمانان فوتبالی من و امثال من و تو اند. همچنانکه نسل دهه هفتاد و مشخصا تیم ۹۶ امارات و مقدماتی ۹۸ فرانسه قهرمانان فوتبالی بیست تا سی ساله های فعلی اند. قلم قشنگت میطلبه که از امثال شاهین بیانی و غلام فتح آبادی و… بیشتر بگی تا یار جمع کنیم برای تیم بزرگ انقلاب. راستی قضیه علی اکبریان چیه؟!

  59. میلاد پسندیده می‌گوید:

    عابدزاده و حالت عجیب دستهایش… عابدزاده و لباس های یو اچ ال اسپرتش… عابدزاده و یک دستی گرفتن توپ کیول در بازی ایران و استرالیایش… عابدزاده و عوض کردن پیراهنش در نیمه دوم حماسه ملبورن که انگار همان جو بازی را عوض کرد… عابدزاده و تور پاره اش… عابدزاده و برعکس گرفتن پرچم ایران در شادی پس از بازی ایران و استرالیایش… عابدزاده و نبودنش در اولین بازی جام جهانی پس از بیست سال و گل خوردن مسخره ی جانشینش از بهترین کاشته زن آن دوران… عابدزاده و حضور شادی آورش در بازی ایران و آمریکا… عابدزاده و لباس عجیبش در همان بازی که انگار دستای ملتی بودند که برای دعا بلند شده بود… عابدزاده و گرفتن توپ در سه قدمی دروازه… عابدزاده و آدامس و دستان بر فرازش پس از برد ایران از آمریکا… دست عابدزاده و پاس دایی و کفش خداداد و سانتر ذرینچه و گریه استیلی و فریاد مهدوی کیا و میانداری باقری و کاپیتانی محمد خانی و حرکت عجیب پیروانی و خاکپور روی خط دروازه خودشان با توپ دشمن… وای خدا… چه لحظات عجیب و غریبی بود… خدایا.

  60. یوسف می‌گوید:

    به روزم با…
    http://ingholt.ir

  61. رسول می‌گوید:

    دکتر قدیانی فوق تخصص مفاصل!!!

  62. باران می‌گوید:

    در همه مراحل درمان، رنگ و بویی از خدا و معنویت هویدا بود.

  63. شهید حجت الله رحیمی می‌گوید:

    در تیم فجر، زمین تمرین ما شرقی ترین نقطه تهران بود. کمی آن ورتر از ورزشگاه تختی که معروف بود از بالای تپه های کنار زمین، رشته کوه بینالود، شهر مشهد، و یکی از گلدسته های حرم امام رضا(ع) معلوم است!!
    .
    .
    امروز در قطعه ای از بهشت، امام رضا(ع) به یادمان هست…

  64. شهید حجت الله رحیمی می‌گوید:

    فلسفه و فواید تسبیحات حضرت زهرا(س)

    http://www.jahannews.com/vdchz6niw23nzwd.tft2.html

  65. به یاد صیاد می‌گوید:

    سلام;
    یادمه با اینکه پرسپولیسی بودم، اما اون زمانها که احمدرضا، تو استقلال بازی میکرد، باز هم او را دوست داشتم.
    وای خدا چقدر اون روزها که احمدرضا به پرسپولیس آمده بود، خوشحال شده بودم.
    ولی در کل، عابدزاده فراتر از استقلال و پرسپولیس است. تنها کسی است که طرفداران هر دو تیم استقلال و پرسپولیس دوستش دارند.
    فکر نکنم حالا حالاها فوتبال ما، یک عقاب آسیای دیگری ببیند.

  66. سیداحمد می‌گوید:

    آرام آرام… عجلوا بالصلاة…

  67. سیده زهرا حسینی می‌گوید:

    و در دادگاه الهی زانو شهادت خواهد داد…

  68. اسلامی ایرانی می‌گوید:

    بسسسسسسسسسسسسیار زیبا بود.
    راستی به شباهتهای خودت و عقاب فکر کردی؟
    هر دو، از زانو تعطیل! هر دو دچار ضایعه مغزی! و هر دو به شدت دوست داشتنی.
    اگر بعد از تخته شدن در این سایت توسط ق.ق، یه ساندویچی هم توی کوچه کثیف بزنی، دیگه از هر جهت عین هم میشید.
    حسین قدیانی، دوست داریم داداششششش.

  69. اسلامی ایرانی می‌گوید:

    راستی، امشب ال کلاسیکو هست، تا صبح اینجام.
    خیلی دوست دارم پیش بینی “سیداحمد” رو درباره این بازی بدونم!

  70. به یاد صیاد می‌گوید:

    آقای قدیانی: جسارت نباشه فکر کنم این شعر قشنگتره
    «شهر ما شهر مونیخ، تیم ما بایرن مونیخ، عقاب آسیا با ماست، دروازه بان تیم ماست، احمد رضا عابدزاده… احمدرضا عابدزاده…».

  71. از بچه های همین دانشگاه می‌گوید:

    داداش حسین!

    دوست داریم هم بیایی و هم بترکانی با یه متن توپ…

    http://mohannad.ir/post/196

  72. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    چه قدر این سربند “یازهرا”ی سر در قطعه، دوست داشتنی است…
    ———-
    مرحوم آیت اللّه مرعشی نجفی قدس سره بارها برای طلاب می فرمودند:
    علت آمدن من به قم این بود که پدرم، آقا سید محمود مرعشی نجفی که از زهاد و عباد معروف نجف بود، چهل شب در حرم امیر المومنین (ع) بیتوته نمود که آن حضرت را ببیند. شبی در حالت مکاشفه، حضرت علی (ع) را مشاهده کرد که به ایشان فرمود: سید محمود چه می خواهی؟
    عرض می کند: می خواهم بدانم قبر فاطمه ی زهرا سلام اللّه علیها کجاست؟ تا آن را زیارت کنم. حضرت فرموده بودند: من که نمی توانم برخلاف وصیت آن حضرت قبر او را معلوم کنم.
    عرض می کند: پس من هنگام زیارت چه کنم؟
    حضرت فرموده بودند: خداوند متعال، جلال و جبروت حضرت فاطمه را به فاطمه ی معصومه سلام اللّه علیها عنایت فرموده اند؛ پس هر کس که بخواهد به زیارت حضرت فاطمه ی زهرا نایل شود، به زیارت حضرت فاطمه ی معصومه سلام اللّه علیها برود.

  73. ناشناس می‌گوید:

    …………………

  74. سپیده می‌گوید:

    سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز… مرده آنست که نامش به نکویی نبرند

    متن خیلی جالبی بود، خیلی منسجم و روانشناسانه بود. خیلی موثر بود روی اذهان.
    راستی خیلی خوب میشد اگه به مناسبت بزرگداشت شیخ اجل هم ما رو مشعوف می فرمودید!

  75. سیداحمد می‌گوید:

    اسلامی ایرانی؛

    سلام برادر!
    حاجی جاتون خالی هیات بودم؛
    صبر کنید کمی بازی رو ببینم تا پیش بینی کنم!!!

  76. سیداحمد می‌گوید:

    بارسا نافرم داره بازی می کنه. هم در برابر چلسی و هم مقابل رئال، اون بارسای همیشگی نیست. شاید نیمه دوم کاری بکنن، اما جای ترس باقی است…

  77. سیداحمد می‌گوید:

    یه پیام “بی زرگانی”

    ساعت ۲۳:۲۶
    تعداد افراد آنلاین: ۲۷ نفر

    ماشالله…
    داداش حسین بسیجیها فــــــــدائی داری…

  78. اسلامی ایرانی می‌گوید:

    سید جون التماس دعا. ولی دیگه زحمت نکش.
    دوران افول بارسا شروع شده و آمد به سرم از آنچه میترسیدم.
    حسین قدیانی: قرار نیست همه جام ها مال بارسا باشد. این واقعیت فوتبال است، نه لزوما نشانه افول بارسا. البته خیلی بد بازی می کند تیم پپ این روزها. روح تیم، مجروح است. من هنوز دوست دارم به نیمه دوم امیدوار باشم…

  79. میلاد پسندیده می‌گوید:

    داداش! این توهین های به امام علی النقی را دیده ای؟!
    حسین قدیانی: قطعا نه به اندازه شما. توی فضای سایبر، ریز نیستم، اما کلیت قصه را می دانم. متنی هم نوشته ام اتفاقا، اما دارم فکر می کنم آیا اینجا، از همان جاهایی نیست که بهتر است نبینی و رد شوی؟! یا نه، واکنش می طلبد؟! بگذریم که نوشته ام نیاز به چکش کاری و مشورت دارد؛ هنوز خام است. با همه این اوصاف، همین جا از همه دوستانی که در این باره حرکتی کردند، به نوبه خودم، تشکر می کنم. قطعا ماجورند.

  80. اسلامی ایرانی می‌گوید:

    اتفاقی که برای رونالدینیو افتاد و بعد از دو و سه سال در اوج بودن،
    افول و سقوط و بعدش هم محو شدن، کم کم داره برای مسی هم
    تکرار میشه. از چند بازی گذشته تا به الان بی انگیزگی در بازی مسی
    کاملا دیده میشه. پاسهای اشتباه ژاوی و اینیستا، سوتیهای پویول و والدز و
    از همه مهمتر عدم تمدید قراداد پپ، همه و همه نشانه های افول بارساست.
    حتی اگه تمام جامهای امسال رو هم درو کنه.
    حسین قدیانی: فوتبال مثل زندگی است. نباید این همه آن را صفر و صدی دید. بارسا هم حق دارد گاهی ۲ بازی پشت سر هم ببازد. حتی بازی برگشت هم به چلسی ببازد. وانگهی! مقایسه مسی با رونالدینیو از اساس نادرست است.

  81. میلاد پسندیده می‌گوید:

    …………………….

    این سازمان اینترنتی که رهبری دستور فرمودند هم، حتی یک بیانه نداد… فقط زورشان به ما می رسد… وای که نمی دانی چقدر حالم خراب است.

  82. سیداحمد می‌گوید:

    به ظاهر این یک توهین است و سرگرمی برای عده ای جاهل! بعضی از این توهین کنندگان نمی دانند در دام چه تیمی افتاده اند و این ماجرا از کجا آب می خورد!

    امام هادی تلاش گسترده ای داشتند برای اینکه شیعیان شرایط زندگی در زمان غیبت امام معصوم را درک کنند.
    امام هادی در زمان حیاتشان، به دلیل فشاری که متوکل بر ایشان وارد می کرد، از طریق چند واسطه، با شیعیان ارتباط برقرار می کردند. همین واسطه ها و فواید حضورشان برای شیعیان، شدیدا در پذیرش شرایط غیبت حضرت مهدی موثر بود.

    الان پیروان شیطان و مکاتب انحرافی دنیا، خود را زخم خورده امام هادی می دانند!
    به زعم خود در صدد کم رنگ کردن آن حضرت در بین پیروانشان هستند.

    خاک به خورشید می پاشند ابلهان…
    ……………………………………………………………………………………………..

    امام هادی(ع):
    همانا ولایت ما اهل بیت براى شیعیان و دوستانمان پناهگاه امنى مى باشد که چنانچه در همه امور به آن تمسّک جویند، بر تمام مشکلات (مادّى و معنوى) فایق آیند.

  83. باران می‌گوید:

    آقا اجازه! ما می ریم بیرون، فوتبال تموم شد میایم! 🙂

  84. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    السلام علیک یا علی بن محمد ایها الهادی النقی علیه السلام

    http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1390/8/21/108969_882.jpg

    http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1390/8/21/108970_385.jpg

  85. مرادی می‌گوید:

    بابا شما خیلی عابدزاده و فوتبال رو جدی گرفتید. اونقدر مهم نبود که براش پست بزارید.

  86. به جای امیر می‌گوید:

    قابلمه (گفت و شنود)

    گفت: جوانفکر در مصاحبه با روزنامه شرق باز هم به جدول زده است!
    گفتم: ولی آقای احمدی نژاد که گفته بود «من روزنامه های کیهان و شرق را نمی خوانم»! شاید به همین علت و برای اینکه رئیس جمهور متوجه کارهای او نشود با شرق مصاحبه کرده! خب؛ حالا چی گفته؟
    گفت: به خیال خودش استدلال کرده که آقای احمدی نژاد نباید در جلسات مجمع تشخیص شرکت کند.
    گفتم: ولی آقای احمدی نژاد که دیروز در جلسه مجمع شرکت کرد. خب! دیگه چی؟!
    گفت: اعتراض کرده چرا لاریجانی و قالیباف که رقیب انتخاباتی رئیس جمهور بوده اند باید رئیس مجلس و شهردار تهران باشند!
    گفتم: خب! اولی با رأی مردم نماینده شده و با رأی نمایندگان مجلس، رئیس مجلس شده. دومی هم با رأی شورای شهر که آنها هم با رأی مردم انتخاب شده اند، شهردار شده است!
    گفت: ظاهرا از نگاه آقای جوانفکر غیر از اصحاب فتنه و حلقه انحرافی هر کس دیگری را که ایشان نمی پسندد نباید هیچ مسئولیتی داشته باشد!
    گفتم: یارو به همسرش گفت؛ غذا را بیاور که خیلی گرسنه ام و همسرش قابلمه غذا را سر سفره آورد اما، یارو می خورد و غرغر می کرد. همسرش پرسید؛ غذا خوب نیست؟ گفت؛ نه! خیلی هم خوب است. پرسید پس چرا غرغر می کنی؟ گفت؛ نفرات زیاد است. همسرش گفت؛ فقط من هستم و تو هستی و قابلمه غذا و یارو گفت؛ بهتر آن بود که فقط من بودم و قابلمه غذا…!

  87. منم گدای فاطمه می‌گوید:

    سلام و عرض ادب.
    تسلیت به مناسبت ایام شهادت حضرت صدیقه طاهره.

  88. منم گدای فاطمه می‌گوید:

    به ظاهر متنی فوتبالی به نظر می رسد ولی یک مطلب جامع و آموزنده است.
    چقدر جذاب و ماهرانه مسئله ای علمی را با خاطرات و کمی هم شرح فوتبال در هم آمیختید.
    ممنون از شما…

  89. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها:

    آنچه را امام علی علیه السلام (نسبت به دفن رسول خدا و جریان بیعت) انجام داد، وظیفه الهی او بوده است و آنچه را دیگران انجام دادند، خداوند آن ها را محاسبه و مجازات می نماید…

    (بحارالانوار، ج ۲۸، ص ۳۵۵)

  90. ستاره خرازی می‌گوید:

    امام هادی (ع) می فرمایند:
    حسرت های کوتاهی کردن را به یاد آور تا آیین دوراندیشی را به کار گیری.
    تحف العقول، ص ۳۶۲

  91. سیده زهرا حسینی می‌گوید:

    این روزها که مادرمان بین بستر است
    دل بیشتر هواییه دیدار دلبر است
    این روزها که یاس علی قد خمیده است
    دل بیشتر برای ظهورت تپیده است

  92. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    چرا دیگه از این اتفاق های قشنگ نداریم؟!

    http://www.aparat.com/v/e77dc2e0072df3f4330cd1c0f1d9718c71971

  93. محصل می‌گوید:

    آقای قدیانی
    احیانا برنامه ای برای ترجمه کتابهایتان به زبان انگلیسی داشتید، در خدمتگذاری حاضرم.

  94. چشم انتظار می‌گوید:

    بخشی از مطلبتان را، با تمام سلول های بدنم درک می کنم! هرچند که خودتان هم، با این درد دسته و پنجه نرم می کنید.
    امان از آن روزی، که در بازی فوتبال، زانویت بپیچد و رباط و مینیسکت به فنا رود! آن گاه است، که باید زانویت را، بسپاری به متخصص جراحی زانو، تا بخشی از تاندون پایت را جدا کرده و برایت رباط بسازد…
    اما در ادامه… همیشه از متن های ورزشی، بخصوص فوتبالیتان چه مستقیم چه مرتبط، لذت بردم در حد ال کلاسیکو!

  95. محسن خواجه زاده می‌گوید:

    تو غره بدان مشو که می مینخوری صدلقمه خوری که می غلام است آنرا

  96. ف. طباطبائی می‌گوید:

    **یا ذالجلال و الاکرام**

  97. باران می‌گوید:

    آب، بسوزد دلت
    خاک، شود خاک عزا بر سرت
    باد، پریشان شوی
    چشم! الهی که بباری فقط
    پیش نگاه شما، … مادر خورشید سوخت

    ::: یا فاطمة الزهرا (س) :::

  98. سحر می‌گوید:

    سلام!
    برادر چرا اینقدر حرف می زنی؟!
    مخم پوکید…
    صد رحمت به کلپنروسایمون، نه این خزولات…
    اومدم که دلت بیشتر از این تنگ نشه…
    بازم چشمم به عکس بابات خورد و گفتم حیف این پدر که پسرش شده این!!
    پسر را نباشد نشان از پدر…

  99. باران می‌گوید:

    کاش آدما هیچوقت پیچیده نشن، عوض نشن …

  100. سلام! خوبی داداش حسین؟
    ………………………………………..
    حسین قدیانی: زنگ می زنم…

  101. عمار می‌گوید:

    آخی!!! یاد دوران راهنمایی و پخش بازی ایران و استرالیا از طریق رادیو، به صورت زنده، آن هم در حیاط مدرسه افتادم!!!
    یادش بخیر…

  102. سیدحمزه می‌گوید:

    سلام
    چاکر حاج حسین مالدینی هم هستیم!
    حاجی! آدمو تحریک می‌کنی یه دست گل کوچیک، با هم بزنیما!
    خدا شاهده برای اتفاقی که برات افتاده، خیلی حالم گرفته شد، کاشکی الان یکی از فوتبالیست های معروف این مملکت بودی (هر چند اینجوری برای ما خیلی عزیزتری) اما لااقل دلمون خوش بود یه دونه حاج حسین هم توی فوتبال این مملکت هست.
    به خدا اگه الان تو سطح اول فوتبال کشور بودی، توی پرسپولیس هم بازی می‌کردی به عشق خودت پرسپولیسیه دوآتیشه می‌شدم.

    راستی حاج حسین! اگه یه فیلم از دوران بازیت داری، برای دانلود بذار تا حالشو ببریم.

    خدا شما رو برای کشور و انقلاب و رهبر عزیزمون نگه داره

    سلامتی امام زمان (عج) و نایب بر حقش امام خامنه‌ای صلوات

  103. شب تاریک می‌گوید:

    ………………………..

  104. مرتضی می‌گوید:

    داداش حسین! فوتبال نوشت هایت را عشق است. پز می دهیم وقتی یک بچه حزب اللهی اینقدر قشنگ درباره فوتبال می نویسد.

    چنین چیزی را کم داشتیم یا نداشتیم میان نویسنده های اصول گرا و سیاسی. متن هم عالی بود و نگاه میانه و متعادلی داشت.

  105. باران می‌گوید:

    جدیدترین شعر حاج منصور در فاطمیه:

    قوم ستم عیادت من را بهانه کرد… دشمن چه ها که با دل رنجور من نکرد

    حالا که وقت حیله احوال پرسی است… بیزارم از عیادت این قوم، فرد فرد

    من یا علی به عشق تو لب بسته ام ز آه… غوغا کنم وگرنه به یک آه سرد

    این خانه، خانه تو و من هم کنیز تو… یعنی علی نکرد عدو را ز خانه طرد

    عمری تو گرد روی پیمبر شدی فدا… حالا مگو که دور سر مرتضی نگرد

    یک مرد اگر به عالم امکان بُود تویی… مانند تو به خانه نشینی کجاست مَرد

    من قصد کرده ام که تلافی کنم علی… خورشید خانه نذر تو ای ماه شب نورد

    زهرا ز درد پهلوی خود شِکوِه کی کند؟… این غربت علی است که دارد هزار درد

    دست خدا چه شد که در آن کوچه بسته شد… یاری مگر نداشت ولایت در آن نبرد

    آیا کسی ز محرم خود رو گرفته است… تنها منم که کوچه به رویم نشانده گرد

    بیرون ز فکر غربت حیدر نمی روم… شب را به صبح می برم اما به رنج و درد

    منبع: http://www.jahannews.com/vdcdon0xzyt0fz6.2a2y.html

  106. ابوالفضل می‌گوید:

    بسم الله

    حقیقت اش را بخواهی من تا بحال مشکل زانو نداشته ام. اما از نزدیک اینهایی را که گفتی حس کرده ام.
    زانوی پدرم در جریان یک تکل، که اگر بازی رسمی بود هم کارت قرمز داشت و هم محرومیت، آسیب شدید دید. شبیه همان اتفاقاتی هم که شما گفتی (گویی ران و ساق در ۲ جهت غیر همسان، شاید هم متضاد دچار چرخش شده اند) برایم تعریف کرده ست.
    هم نمی دانم اگر رباط صلیبی پاره شود حتما باید جراحی شود هم نمی دانم رباط صلیبی پدرم پاره شد یا نه؟ ولی پدرم دست نزد به زانویش و یک مدتی بازی نکرد.
    اما حالا بازی می کند، البته بیشتر دروازه می ایستد، دروازه بانی که خوب لایی می اندازد!
    و بسیاری از مدافعان روبه رویش (یکی اش خودم!) بارها با این سوال روبرو شده اند که، اگر فاصله پای من تا خط کمتر از یک توپ است پس چطور شد که توپ بیرون نرفت ولی او الان با گلر تک به تک است؟!
    زیاد که به زانویش فشار می آورد، به قول خودش زانویش “خالی میکند”.
    معنای این خالی میکند را هم نمی دانم!

    …………..

    راستی؛ بارسا هم باخت و قهرمانی را دو دستی تقدیم رئال کرد.

  107. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    “برنامه مراسم عزاداری ایام فاطمیه در حضور رهبر انقلاب”
    http://jahannews.com/vdcezv8wpjh8zoi.b9bj.html
    ___________________________
    اینجا بیت رهبری است، صدای مرا از قلب ام القرا می شنوید. جوانان بنی هاشم بیایید؛ حضرت ماه مثل هر سال روضه گرفته برای مادرش…

    مادر من همین هوایی است که دارم استشمام می کنم در روضه بیت رهبری. نام پدر من آدم نیست. آه و دم است. پدر من همین آهی است که دارم از سویدای دل می کشم وقت دیدن چهره ماه. پدر من همین دمی است که نشسته ام روی موکت انتهای خیابان فلسطین و دارم سینه می زنم برای بی بی. بقیع، بقیه بهشت است در زمین…

    پس دو رکعت گریه می کنم برای مادرم زهرا به امامت اشکهای ماه. تکبیره الابکا.

    ما اهل کوفه نیستیم، اهل مدینه هستیم. ما ساکنین کوچه بنی هاشمیم. از نظر ما بیت رهبری دیوار به دیوار خانه علی است.

    از نظر ما مولای ما حضرت ماه است و نور چشمانش بر گرفته از تابش مستقیم خورشید بر پنجره بیت رهبری است. ما یک لشکر هستیم حائل میان در و دیوار تا اگر کسی خواست دوباره سیلی بزند با علم عباس بکوبانیم بر فرق سرش.

    ما در بیت رهبری غذای نذری نمی خوریم؛ این غذا دست پخت خود بی بی است. این غذا دست پخت مادر پهلو شکسته جناب ماه است و این عزا صاحب عزایش حضرت خورشید است.

    من مستاجر نیستم، خانه ام بیت رهبری است…
    http://www.ghadiany.ir/?p=517

  108. با مطلبی تحت عنوان:
    تاریخ خود سخن می گوید و نیازمند سخنگو نیست به روزم!
    از حضورتون خوشحال می شم.

  109. جامونده می‌گوید:

    شما تو چی سررشته نداری؟؟؟!!

  110. چشم انتظار می‌گوید:

    الان که دارم دوباره متن رو می خونم، انگار زانوی چپم، گُر گرفته و داره ذُق ذُق می کنه. یاد عمل سال ۸۲ خودم افتادم. دکتر هادی مخملباف فوق تخصص زانو. عمل خیلی سختیه داداش حسین. و از همه مهمتر این که؛ حتما” باید یک دکتر حاذق عملت کنه و الا ممکنه دوباره روز بشه از نو، و روزی هم از نو! البته نمی دونم اگه این اتفاق نمی افتاد، و حسین مالدینی، پله های ترقیِ ورزشی رو، یکی پس از دیگری طی می کرد، آیا دیگه فرصت می شد با قلمی که با خون نوشته می شود، این متن های زیبا رو نوشته و این جمع صمیمانه را فراهم نماید؟ خودم که فکر می کنم از این داداش حسینی که، معنی خستگی رو نمی دونه چیه! بعید نبود که بین دو نیمه ی بازی ایران آمریکا، به عنوان هافبک نویسنده، یه متن حماسی بنویسه و تحویل سرمربی تیم ایالات متحده بده! آره والا…

  111. رضا می‌گوید:

    داداش! فردا دانشگاه میاین؟

  112. م می‌گوید:

    ………… پسر معاون فلانی .. نژاد ….. تصاویر کاملا واضح و مشخص است ………..

  113. مهاجر می‌گوید:

    سلام. من سرباز کوچک ماه…
    دلم می خواهد کنکور را کولاک کنم.
    و از شما محتاج دعای بسیارم…

    کاش وبلاگت آسمانی تر شود… به گمانم از پارسال هرچه می گذرد، بیشتر رنگ زمین می گیرد…

  114. مجنون می‌گوید:

    اگه منم بگم
    سلام! خوبی داش حسین؟
    به من هم زنگ میزنی!

  115. محصل می‌گوید:

    خدا رحم کند، بوی جزر و مد میاد.

  116. ناشناس می‌گوید:

    سلام حسین مالدینی!! متن جالبی بود. فکر کنم مربی امید اس اس در آن روزها فرامرز عزتی بود و ما هم توی اون تیم تمرینهایی در زمین ورزشگاه مرغوبکار داشتیم. البته من سن و سالم خیلی قد نمی ده ولی احتمالا بهتاش فریبا بازی بابای شما رو توی زمین هزار متری دیده بود. زمینی که من از اونجا عکسها دارم که افرادی چون بهتاش فریبا و حسین فرکی و شهید مسعود رضوان و شهید قدیانی و داود زمینی و حسین طالب لو و خیلی های دیگه توش بازی کردند و عکسهای یادگاری زیادی دارند.

  117. علی - 25 ساله می‌گوید:

    والله تا حالا اینقدر نوشته نخونده بودم! (چه تو اینترنت، چه کتاب های درسی دبیرستان، چه …)
    شاید به خاطر عابدزاده، روسونری ها، مالدینی دوست داشتنی، بچه های شهرک محلاتی، پست قبلیت درباره میلان و بارسا… نمیدونم ولی ممنونم از نوشته استثنائیت (شاید چون تاحالا چیز دیگه ای نخوندم، جو منو فراگرفته)
    و باز بنویس… بدون ترس از درونت

  118. یاور صاحب الزمان روحی فداه می‌گوید:

    یاد بازی ایران و استرالیا انداختی؛ از این بابت ممنونم ازتون.
    ………………..

  119. مداد شمعی می‌گوید:

    سلام. با یه فایل صوتی(متن خوانی قسمتی از کتاب کشتی پهلو گرفته) به روزم…

  120. محمد:::: می‌گوید:

    سلام.
    حاج حسین این داروخانه دکتر قدیانلو (کنار روزنامه جوان) برای فک و فامیلای شماست؟!

  121. سیداحمد می‌گوید:

    یا فاطمه به حق زینب اشفعی لنا…

    http://upload20.ir/upload/1335198599112396742.wma

  122. یاور صاحب الزمان روحی فداه می‌گوید:

    سلام داداش حسین!
    امشب بیت مشرف شدم، نایب الزیاره ی همه ی دوستان ولایت مدار بودم؛
    مظلومیت نایب امام زمان را علیه السلام شدیدا احساس کردم. دیگر چه برسد به مظلومیت و غریبی قطب عالم؛ این روزا آقا خیلی دلش گرفته، کاش برای حضرت نه با قلم بلکه با خون می نوشتید.
    یا فاطر به حق فاطمه عجل لولیک الفرج…

  123. شوکران می‌گوید:

    من تا حالا تو ایران هیچ ورزشکاری رو ندیدم که ریش بلند داشته باشه! جدی چرا؟! حزب اللهی ها ورزش نمیکنن؟ اگه فوتبالیست میشدی، اولین ورزشکاری بودی که ریش داشت! البته بعید میدونم با همین هیبت می رفتی تو زمین، لابد می شدی مثل اونای دیگه، همون بهتر که فوتبالیست نشدی.

  124. به جای امیر می‌گوید:

    مهلت (گفت و شنود)
    دوشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۱

    گفت: مجلس در جلسه دیروز خود سازمان فنی و حرفه ای کشور را موظف کرد که تعداد ۴۷۸۶ مربی حق التدریسی را استخدام کند.
    گفتم: ایول!
    گفت: البته در این مصوبه آمده است که استخدام این مربیان حق التدریسی نباید برای دولت هیچگونه افزایش بار مالی داشته باشد!
    گفتم: دولت چگونه می تواند بدون افزایش بار مالی ۴۷۸۶ نفر را استخدام کند؟! مگر قرار نبود که مجلس مصوبه غیرقابل اجرا نداشته باشد؟!
    گفت: اتفاقاً یکی از نمایندگان همین سؤال را مطرح کرده بود ولی رئیس مجلس در پاسخ گفته است؛ این کار امکان پذیر است!
    گفتم: عده ای از اهل محل نزد یکی از افراد ثروتمند رفتند و گفتند؛ می دانی که فلانی گرفتاری مالی فراوانی دارد. از تو ۲خواهش داریم اول اینکه یک میلیون تومان به او قرض بدهی و دوم اینکه برای بازپرداخت آن ۲ سال مهلت بدهی و یارو گفت؛ پول نمی دهم ولی درباره مهلت حرفی ندارم! چرا ۲ سال؟! ده سال مهلت می دهم!
    ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

    در سوگ خورشید (به جای گفت و شنود)

    در سالروز شهادت صدیقه طاهره، حضرت فاطمه زهرا(س) و در همنوایی با دل های سوگوار و چشم های اشکبار این ستون را به سوگواره هایی از احمد عزیزی- با آرزوی شفای عاجل ایشان- و خسرو احتشامی اختصاص می دهیم.
    حضرت زهرا دلش از یاس بود
    قطره های اشکش از الماس بود
    داغ عطر یاس زهرا زیرماه
    می چکانید اشک حیدر را به چاه…
    گریه آری، گریه چون ابر چمن
    بر کبود یاس و سرخ نسترن…
    این دل یاس است و روح یاسمین
    این امانت را امین باش ای زمین
    نیمه شب دزدانه باید زیرخاک
    ریخت بر روی گل خورشید، خاک
    مدفن این ناله غیراز چاه نیست
    جز تو کس از قبر او آگاه نیست
    ¤¤¤
    روز نخست چون گل این بوستان شکفت
    عطر عفیف عشق فروریخت برتنش…
    هم باشدش بهار رسالت در آستین
    هم می چکد گلاب ولایت ز دامنش
    از سدره نیز در شب معراج می گذشت
    حرمت اگر نبود عنانگیر توسنش…

  125. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها:

    زاهدترین مردم کسی است که حرام را وانهد، کوشاترین مردم، تارک گناهان است.

    (تحف العقول،ص۵۱۹)

  126. یاور صاحب الزمان روحی فداه می‌گوید:

    داداش حسین! خبر داری پشت پرده ی فوتبال ایران و جهان چی میگذره؟
    اگر خبر داشتی که وقت خودت و دیگران رو الکی تلف نمیکردی!

  127. سیداحمد می‌گوید:

    امروز سالروز شهادت “محمد منتظرقائم” فرمانده سپاه یزد است.

    روز بعد از شکست حمله نظامی آمریکا در طبس، محمد منتظرقائم در حال جمع آوری اسناد و مدارک به جا مانده در هلیکوپترهای آمریکایی بود که به دستور بنی صدر ملعون، آن منطقه بمباران شد و منتظرقائم عزیز به شهادت رسید.

    نثار روح مطهرش
    اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم…

  128. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    تصاویر معجزه طبس…

    http://www.seratnews.ir/fa/news/59740/%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D9%88%DB%8C%D8%B1-%D8%AF%DB%8C%D8%AF%D9%87%E2%80%8C-%D9%86%D8%B4%D8%AF%D9%87-%D8%A7%D8%B2-%D9%85%D8%B9%D8%AC%D8%B2%D9%87-%DB%8C-%D8%B7%D8%A8%D8%B3

    شادی روح شهید محمد منتظر قائم،

    اَلـلّـهُـمَّ صَـلِّ عـَلـی مُـحَـمَّـد وَ آل مُـحـَمَّـد و عَجِّل فَرَجَهُم

  129. سحر می‌گوید:

    سلام بر دیکتاتور مجازی
    خوب هستین شما؟
    ……………………………………

  130. عمار می‌گوید:

    “اَلـلّـهُـمَّ صَـلِّ عـَلـی مُـحَـمَّـد وَ آل مُـحـَمَّـد و عَجِّل فَرَجَهُم”

  131. بانو می‌گوید:

    …………….

  132. یه دوست می‌گوید:

    سلام جناب قدیانی!

    از شما چند سئوال دارم: آیا این همان قطعه ۲۶ ای است که در ایام فاطمیه چند تا چند تا مطلب می نوشت؟؟! آیا به بهانه فاصله گرفتن از سیاست، از فاطمه و علی و… و سید علی و ولایت فاصله نگرفته اید؟؟؟! آیا جدای از بحث اصول، کمی به نسبت قبل، تنبل نشده اید؟؟! تا کی باید قیافه عابدزاده را در قطعه ای از بهشت تحمل کنیم؟! با این همه، دوست تان داریم و فقط از روی درد دل این سئوالات پرسیده شد. دوست دارم جوابهای تان را بدانم.

  133. سحر می‌گوید:

    …………………………..

  134. یگانه سادات می‌گوید:

    ایستادم به نوک پنجه پا
    اما حیف…
    دستش از روی سرم رد شد و بر مادر خورد…
    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    نوشتن از فاطمیه دلی فاطمی می‌خواهد و چشمی فاطمی؛
    نوشتن از مادر شهیده‌مان که جای خود دارد.

    و وای بر دلی که در غم مادر سادات نسوزد و چشمی که تر نشود…

  135. سیداحمد می‌گوید:

    الهی بشکند دست مغیره… میان کوچه ها بی مادرم کرد…

    http://upload20.ir/upload/13352768961848762889.mp3

    لعن الله قاتلیک یا فاطمة الزهرا…

  136. ف. طباطبائی می‌گوید:

    اللهم صل على فاطمة و ابیها و بعلها و بنیها والسر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک.

    شهادت حضرت فاطمه (س) رو خدمت دوستان تسلیت عرض می کنم. عزاداری هاتون قبول باشه انشاءالله.

  137. جماران می‌گوید:

    اى روى تو شمع محفل بیماران… وى یــــاد تو مرهم دل بیماران
    بر بستر مــــرگ ما، طبیبانه بیا… اى دیدِ تو حلّ مشکل بیماران

    “امام روح الله”

  138. سیداحمد می‌گوید:

    بارسا مساوی کرد، باخت، اما تیکی تاکا زنده است… چقدر حالم بد می شود وقتی نماینده انگلیس، بارسا را می برد و مسی نمی تواند کاری کند، پنالتی را هم می زند تیر!

    به شکل واضح تر و ملموس تری حرف داداش حسین رسیدم که مسی اصلا قابل قیاس با مارادونا نیست!

  139. برف و آفتاب می‌گوید:

    آره. فوتبال بده. جیزّه. حزب‌اللهی ها نباید ازش حرف بزنند. نباید برن طرفش. بعد هم هی افسوس بخورید که چرا فوتبالیست‌هامون بی اخلاق‌اند!!

    درسته. فوتبال داره به صهیونیست‌ها خدمت می‌کنه. و دلیلش هم اینه که ما بلد نیستیم به نفع خودمون ازش استفاده کنیم. فکرشو بکنید که بهترین تیم فوتبال جهان ایرانی باشه؛ و بازیکن‌هاش هم حزب‌اللهی باشند! تصورش هم کیف داره!!

  140. م می‌گوید:

    ممنون از اینکه داری توشه آخرتم را پر میکنی

  141. سیامک می‌گوید:

    به قول مورینیو فوتبال فقط پاسکاری و تیکی تاکا نیست، باید به گل رسید ولی با تاکتیک های متنوع و بازی شناور، حالا مثلا درصد در اختیار داشتن توپ ۸۰ به ۲۰ یا ارسال پاس صحیح ۵۰۰ باشد به چه درد میخورد؟
    بارسلونا در پاسکاری و تیکی تاکا زندانی شده و وقتی تیکی تاکا برای رسیدن به نیجه جواب نمیدهد و دیگر دورانش به سر آمده و توسط تیم های مقابل خنثی شده، تاکتیک جدیدی رو نمیشود.
    یعنی بارسلونا پلان a را دارد و پلان a تکرار میشود ولی خبری از پلان b و c نیست…

  142. جیگر(لقبی که آقای دکتر مددی به من می گفتند) می‌گوید:

    دکتر مددی بهترین دکتره. من خودم پام از سه جا شکسته بود یه تکه استخوان وسط لای مفصل ها گیر کرده بود و اورژانس نفهمید پام شکسته! دکتر مددی با یک نگاه فهمید؛ بعد هم تقصیر خود عابدزاده بوده که نباید بعد از عمل بازی می کرده که کرده هر چی هم سرش اومده حق اش است.
    آدم باید به حرف دکتر اش گوش بدهد و به او اطمینان داشته باشد. من الآن پلاتینی که دکتر مددی تو پام گذاشته هنور هم هست باهاش ورزش هم می کنم چون از طرف آقای دکتر اجازه دارم؛ اما وقتی گفته بودن پاتو ۳ ماه زمین نذار، نذاشتم، پام خوب شد. بعد هم دکتر مددی اصلا نمی ذاره آدم یه کم استرس داشته باشه، اینقدر مهربونه.
    در ضمن در مورد کسی که نمی شناسین تند و تند فکر نکنید و برای بقیه ننویسین!

  143. سهیلا می‌گوید:

    سلام

    آقای دکتر من مریض شما هستم عمل رگ پامو کردین، الان مادرم مریض هستش در mrl نشون داده که ۴ مورد گرفتگی رگ نخاع دیده می شود… گفتند باید عمل شوند… خطر دارد!
    به نظر شما هر چه سریع تر نیاز داریم… لطفان زود جواب بدهید؛ از تبریز هستیم…

  144. م می‌گوید:

    ……………

  145. حامد می‌گوید:

    بابا! نمی دونین. دکترهای آلمانی گفتن اصلا اینم دکتر نبوده وگر نه، چطور امکان پذیره اینقد بد عمل شده باشه؟؟ به هر حال این مددی باید می رفت از ایشان عذرخواهی می کرد که این اندازه شجاعت نداشته!! به نظرم اگه مددی دست عابدزاده رو می بوسید، نشان می داد بزرگواره، نه اینکه رو خطای خودش اصرار بکنه…

  146. علی اکبر می‌گوید:

    گوشی

  147. ن می‌گوید:

    دکتر مددی هزاران هزار نفر رو جراحی کردند و دردشون رو درمان کردند و باعث خوشحالیه خیلی خانواده‌ها و پدر مادرها شدند که هیچ‌کدوم‌شون شاید شهرت و محبوبیت آقای عابدزاده رو نداشته باشند ولی برای دکتر، دعای خیر می‌کنند.
    ما باید قدر چنین پزشک‌هایی رو تو مملکتمون بدونیم و با حیثیت اونا بازی نکنیم.

  148. ناشناس می‌گوید:

    آخ آخ

  149. امین می‌گوید:

    دکتر مددی یکی از بهترین دکترها هست. کارش فوق‌العاده هست. احمدرضا عابدزاده قدرنشناس بود که محبت دکتر مددی را نادیده گرفت. واقعا دکتر مددی، هم از نظر اخلاق و هم از نظر رفتار و کار و… مرد بزرگی بودن.
    روحشون شاد

  150. سهیل می‌گوید:

    برای دیدن این خنده آشتی خیلی دیر شده است
    دکتر مددی این مرد دوست‌داشتنی به دیار باقی شتافت با دلی پر درد از ناسپاسی مردمان این روزگار
    از عقاب آسیا بخواهید که بر مزار او رفته، فاتحه‌ای و دسته گلی نثار کند…
    افسوس و صد افسوس

  151. سایبان خودرو می‌گوید:

    ممنون
    خیلی خوب بود

  152. م می‌گوید:

    امشب شب جمعه است و چه خوب که یاد کنیم از همه اموات، به‌خصوص دکتر فیروز مددی عزیزم که هفت ماه از آسمونی شدنش می‌گذره… و هنوز هم این سفر باورکردنی نیست!
    مرد بزرگی که تا دقیقه نود زندگی خدمت کرد و باعث تسکین درد خیلی‌ها شد…
    مردی که سر تا پای وجودش عشق بود…
    روحش شاد…

    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    حسین قدیانی:
    آره واقعا… روحش شاد!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.