بازتاب «شهر کدام کتاب؟!»

روزنامه وطن امروز مورخ ۱۴ فروردین ۱۳۹۱ مطلبی تحت عنوان «شهر کدام کتاب؟!» به چاپ رساند. در این مطلب که به قلم حسین قدیانی در نقد که چه عرض کنم، در کوبش انتحاری شهر کتاب تهران، شعبه نیاوران نوشته شده بود، نویسنده، مطلب را به صورت نگارش خاطره ای در ۵ فروردین ۱۳۹۱ ادا کرد که طی آن برای تهیه کتاب «نورالدین، پسر ایران» و بقیه مایحتاج تحریری خود به شهر کتاب شعبه مذکور رفته بود و صد البته چه خوب که شهر کتاب (به زعم قدیانی) مثل مرکز میوه و تره بار می ماند و تو می توانی مسرور باشی که اقلام فرهنگی (فرهنگی؟!) مورد نیازت را بی فوت وقت از یک جا بگیری، گیرم حتی «نورالدین، پسر ایران» نداشته باشد. البته ما که آخرش نفهمیدیم داشتند و ندادند یا…؟! قدیانی در این نوشتار، تنها به تشبیه کتاب به خیار و گوجه و خربزه بسنده نکرد، بلکه ایشان در مورد دروغگویی شهر کتابی ها، من باب ندادن کتاب، تجسس به عمل آورده و حیف دانسته نتیجه این تجسس را در خاطره اش نیاورد. طی گزارش های رسیده از آقای قدیانی و همکار محترم شان در گروه تجسس که گویا مهمان نوروزی ایشان هم بوده اند (و البته که چه نوروز پر باری!) شهر کتابی ها «نورالدین، پسر ایران» را داشته اند و به آقایان نداده اند! قدیانی که از عمل ناعادلانه شهر کتابی ها به ستوه آمده بود، تصمیم می گیرد واقعیت هایی را بر ملا کند: «نمی دانم شهر کتاب را باید شهر فرهنگ بخوانم یا…». آقای قدیانی عزیز، پس از آنکه کسبه پدری شهر کتابی ها را درآوردند، جلوی چشم ما هیچ دلیل مستندی برای ادعاهای شان مطرح نکردند، تا ما هم ملتفت ماجرا شویم! معلوم است که مستقل بودن از نظام جمهوری اسلامی افتخار نیست، آخر وقتی آدم به یمن حضور همچین حکومت شکوفایی، آنقدر آزادی بیان دارد که می تواند بدون هیچ سند و مدرکی هر طور که دلش می خواهد در مورد مردم، آنهم در رسانه های کثیرالانتشار قضاوت کند و خاطره تعریف کند و خودی بنمایاند، مگر مغز خر خورده که مستقل از نظام باشد!

منبع: وبلاگ «در کوچه های خاکی معصومیت»

این نوشته در یسار ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. سیداحمد می‌گوید:

    بسم الله…

  2. سیداحمد می‌گوید:

    عجب!!!

    شهر کتابی ها اسم مستعار هم دارند!!!

    متن داداش حسین خیلی واضح است: http://www.ghadiany.ir/?p=13151

    داداش حسین که در این متن، کتاب را با خربزه مقایسه نکرده، اما حتما جایی مثل مرکز میوه و تره بار، بار فرهنگی اش بیشتر از آن شهر کتابی است که بیشتر به «شر کتاب» می ماند تا «شهر کتاب».

    البته ناگفته نماند؛ اگر واکنش های عجیب و غریب و یواشکی، اما مرموز و پچ و پچ گونه جناب مهدی فیروزان به نوشته «شهر کدام کتاب؟!» ادامه داشته باشد، دومین نقد داداش حسین درباره شهر کتاب، نه از زاویه فرهنگ، که از دریچه سیاست خواهد بود…

  3. سیداحمد می‌گوید:

    اینکه کتاب هایی مثل “نورالدین…” و یا “پایی که جا ماند” و امثالهم را ندارند، توهین است؟! تهمت است؟!
    اینکه فروشندگان شهر کتاب در شعبه های مختلف تهران و شهرستان ها، طوری با مراجعه کننده ای چون بنده و کتب مورد نظرم رفتار می کنند که انگار از مریخ آمده ام، تهمت است؟
    اینکه وقتی نام فروغ فرخزاد را ببری، ذوق زده می شوند ولی اصلا “سیدحسن حسینی” را نمی شناسند چه رسد به اینکه کتابش را داشته باشند، تهمت است؟

    نه جناب؛ تهمت نیست!
    متاسفانه حقیقت است!

  4. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    یکی نیست بگوید بهشان که: آخر خدایی می خواهید نقد کنید، چیزهایی در حد و اندازه متن مورد نظر بگویید! نقد کردن و حتی گیر دادن هم آداب و روش مخصوص خود را دارد.
    دو بار خواندم، ولی سر در نیاوردم که این بنده خدا چی چی گفته؟! و اصلا حرف حسابش چیست؟!
    گمانم متن و حتی کامنت های بچه ها در آن پست، خیلی روشن بود و گویای همه چیز…

  5. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    “در نقد که چه عرض کنم، در کوبش انتحاری شهر کتاب تهران”

    نه! این قطعه همه چیزش، “استشهادی” است…

  6. سیداحمد می‌گوید:

    به طرق مختلف، خیلی زور زدند که نوشته «شهر کدام کتاب؟!» دیده نشود. توصیه هایی کردند در این باب، به بعضی سایت ها که این متن را بازنشر ندهند، چرا که غیر منصفانه است و شهر کتاب شعبه نیاوران، نه فقط «نورالدین…» را دارد، بلکه شهر کتاب مرکزی واقع در خیابان شریعتی، حتی «نه ده» را هم دارد!! البته این دومی را علی الظاهر و بنا بر اعتراف بعضی دوستان، راست می گویند، لیکن اینکه تو برداری و بعد از متن «شهر…»، بعضی کتب را خیلی زود و دست پاچه، به ویترین دکانت اضافه کنی، از آن کارها و از آن ابتکارهاست که فقط از کسانی در مایه های اصحاب شهر کتاب برمی آید! به عنوان مبصر قطعه ۲۶ آنقدر صداقت دارم که بگویم: بله! شهر کتاب مرکزی به اعتبار حرف نزدیک ترین دوستانم، لااقل تا قبل از عید، «نه ده» آقای قدیانی را داشت، اما اصلا حرف ایشان در نوشته «شهر…»، بحث فلان کتاب و بهمان سی دی نیست. بحث یک رویه غلط است. بحث دو دروغ بزرگ است که در متن، خیلی روشن و واضح شرح داده شده… و اما آیا لازم است «قطعه ۲۶» به این هم اشاره کند که شهردار محترم تهران بنا داشتند و -البته شاید دیگر بنا نداشته باشند!- محوطه پارک پشت شهر کتاب شعبه مرکزی را بذل و بخشش کنند به جناب فیروزان؟؟!! و ضمیمه شهر کتاب مرکزی کنند؟؟!! آیا آدم مستقل از جمهوری اسلامی که عاشق کتب حسین بشیریه است و اصلا به کتب مصباح و مطهری و آوینی و حتی «نورالدین…» روی خوش نشان نمی دهد، تا این حد باید دله شهردار تهران همین جمهوری اسلامی باشد؟؟؟!!! ماها شاید اپوزیسیون این نظام باشیم، اما جناب فیروزان قطعا اپوزیسیون این نظام نیست!! اولا: همین جا به عنوان یکی از بچه های وبلاگ قطعه ۲۶ تشکر می کنم از همه آن سایت های محترمی که شهامت «حرف حق» را به هیچ مصلحتی و هیچ منفعتی نفروختند و نوشته ای از قطعه ۲۶ را منعکس کردند که گر چه «خیر» بود، اما جز «شر» چیزی برای شان نداشت! ثانیا: دفعه بعد از آقای قدیانی می خواهیم با همان لحن مرسوم خودشان درباره شهر کتاب و شهرداری و… بنویسند.

  7. صبا می‌گوید:

    ببخشید! این آقا از کجای متن شما استنباط کردند که “شهر کتاب” کتاب “نورالدین…” را داشتند و به شما ندادند؟!

    لابد از همان جا که با سوء استفاده از مثال به جای متن، توهم زدند کتاب و شنبلیله(!) از نظر شما دارای یک رتبه است!!

  8. صبا می‌گوید:

    البته که شما و آقا سید ندارید! گاهی با کامنت من هم، همین کارها را می کنید!!

  9. صبا می‌گوید:

    شما صاحب اختیارید. حرف تمام بیست و ششی ها؛ (تقریبا) تمام حرف های شماست!
    خداوند به شما عزتِ در زندگی و شهادتِ در عاقبت عنایت کند.

    شما فقط یک جا (تقریبا!!) حق دارید که قانون کپی رایت را رعایت نکنید، آنهم همین زمان هایی است که دارید توی دهان کامنت ما بیست و ششی ها، حرف می گذارید!!

    دقیقا مثل دست بردن تان به همین کامنت!!

  10. برف و آفتاب می‌گوید:

    منتظر صدای انفجار شهر کتابی‌ها بودیم D:

  11. برف و آفتاب می‌گوید:

    پیغام‌هایی که برای خطاهای وردپرس گذاشتید خیلی بانمک‌اند!

    “خیلی تند تند دیدگاهتان را می‌نویسید. کمی آرام تر!”

    یه همچین چیزی!

  12. عمار می‌گوید:

    من که نفهمیدم ایشان چه میگوید…………………..

  13. آیه می‌گوید:

    یا ستارالعیوب

  14. ف. طباطبائی می‌گوید:

    ………………………
    متن آقای قدیانی رو بخون، کامل بخون. بعدش اگر فهمیدی جریان از چه قراره، اونوقت نظر بده.

  15. فاطمه می‌گوید:

    من که درست حسابی سر در نیاوردم این آقا چی گفته؟!

  16. فاطمه می‌گوید:

    الان باز خوندم، باز نفهمیدم 🙂
    خب مگه ایشون نذر داشتن حتما یه چیز در انتقاد از شما بنویسن؟!

  17. میلاد پسندیده می‌گوید:

    آخر بقیه متن های وبلاگش هم سر و ته ندارد! گویی خودش هم دچار نوعی مالیخولیای ایدئولیژیک است که سانتی مانتال او را دچار گونه بخصوصی از ماکیاولی کرده و در گیر و دار رفتار های برژوایی سده های ابتدایی رنسانس، موجب اگزیستانس عقاید پوسیده اش شده اند!!

  18. فاطمه می‌گوید:

    یک چیزهایی بالاخره دستگیرم شد!
    ولی خداییش سخت نوشته بودن، فکر کنم بنده ی خدا خیلی وقت گذاشته، و زور زده بودند!
    کلا که، خسته نباشند، خدا قوت!! 🙂

  19. سیداحمد می‌گوید:

    دوستان محترم؛

    لطفا اصول ویرایشی و نگارشی را رعایت کنید.
    ۱۰ خط کامنت می گذارید، دریغ از یک نقطه و ویرگولِ درست!

    خواهش می کنم رعایت کنید!

  20. بانو می‌گوید:

    برای توجیه کارهای شان به هر طریقی و راهی که شده متوسل می شوند…
    اینم یه راهه!

  21. اسلامی ایرانی می‌گوید:

    دوشنبه همین هفته گذرم به شهر کتاب کذائی افتاد.
    نه تنها از کتاب “نورالدین” در دو سه ردیف موجود بود و به صورت کاملا تابلوئی
    چینش کرده بودن، بلکه تلفنی، سفارش یک دوجین دیگر را داشت می داد!!
    از اون عجیب تر آوردن کتابهای مذهبی و رساله های علما و حتی تر!
    کتابهای شهید آوینی به میز اول بود. اینایی که میگم، خودم با چشمام دیدم.
    کتابهای مذهبی رو از اون زیر میرا میاوردن، بدو بدو میگذاشتن روی میز اول…

  22. اسلامی ایرانی می‌گوید:

    …………………………..
    هی بابا

  23. صبا می‌گوید:

    با توجه به حرف “اسلامی ایرانی”، پس بازتاب “شهر کدام کتاب” خیلی خیر بوده!

  24. قاصدک منتظر می‌گوید:

    این گونه مباحث و افاضات باعث می شه که دوباره مطلب شما رو برای متوجه شدن منظور آقایون، عمیق تر مطالعه کنیم؛ اما نمی دونم چرا باز فقط مطلب شما قابل درکه و از متن فوق چیزی سر در نمی آوریم!

  25. الزهرا می‌گوید:

    خوب البته ذکر سند خوب است اما این یکی که دیگر سند و مدرک نمی خواهد خدا رو شکر چیزی که اینجا زیاد است «شهر کتاب» و «خانه ی فرهنگ» و «بوستان گفتگو» و «فرهنگسرا » دوستان در این زمینه سنگ تمام گذاشته اند. کافی است آدم برود و یک دوری در این فرهنگ خانه ها بزند تا احساس کند چه بی فرهنگی بزرگی ست پرسیدن از نورالدین… حتی اگر پسر ایران هم نباشد….

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.