درست در شرایطی که سال ۹۰ تمام شد، وارد سال ۹۱ شدیم! سال ۹۱ با همه سختی هایی که داشت، سال آشتی سران قوا با یکدیگر بود و ایشان تقریبا ماهی یک بار به دیدار هم می رفتند و هر چند تا روز قیامت با هم قهر کرده بودند(!) آشتی کنان سوار کشتی می شدند! سال ۹۱ مربع امیر قلعه نویی، علی دایی، مایلی کهن و عادل فردوسی پور کلا ۴ بار قهر و ۳ بار آشتی کردند، اما سران قوا ماشاء الله دعوا نکرده، آشتی می کردند و آشتی نکرده، دعوا!
سال ۹۱ یه جورایی سال پیر موتلفه بود و اینقدر که حاج حبیب الله نامه نوشت، حسین قدیانی مطلب ننوشت. در همین سال عسکراولادی متوجه شد که سران فتنه، فتنه زده اند، نه اهل فتنه! و تو چه می دانی که مفتون چیست؟! در اواخر این سال، «حضرت استاد» و «سردار قلم» درباره موضوع «فتنه زدگی و تفاوت آن با جرج سوروس گری و جین شارپ پروری بی واسطه» به مناظره با هم پرداختند که بیننده دقیقا متوجه اختلاف نظر نامبردگان نشد(!) در سال ۹۱ حبیب الله عسکراولادی در هر شماره هر روزنامه ای دست کم ۴ تا مطلب نیم صفحه ای داشت؛ نامه ای در پاسخ به جوابیه همان روزنامه، جوابیه ای در حاشیه جوابیه هامش یک روزنامه دیگر، ادامه نامه نگاری با اصلاح طلبان، و پاسخ دادن به بازتاب جوابیه یکی مانده به آخر همان اصلاح طلبان در شماره آخر یک روزنامه دیگر!! البته این اواخر به نظر می رسید اصلاح طلبان کم آورده باشند، اما حاج حبیب ول کن نبود و همچنان یا می نوشت یا جواب می داد!
سال ۹۱ معلوم شد که برادر همین حاج حبیب الله یعنی اسدالله چگونه نفر اول زیره دنیا شد. از قرار، حاج اسدالله یک روز می خواسته در کودکی سنگک بخرد که متوجه می شود نانوا دارد روی نان کنجد می ریزد.
اسدالله کودک رو به نانوا: «شاطر! کنجد را کیلویی چند می خری؟!»
شاطر رو به اسدالله: «فلان تومن!»
اسدالله: «الان می رم از بازار، بدون ارز مرجع (!) برایت کنجد ارزان تر میارم!»
… و بدین ترتیب اسدالله، سلطان زیره جهان می شود!!
در این سال ما شاهد وقوع ۲ زلزله دلخراش در میهن مان بودیم که باعث شد رئیس محترم قوه، ضمن سفر به کاراکاس و هم دردی و چیزهای دیگر با خواهر و مادر آن مرحوم، نشان درجه یک فرهنگ را به یکی دیگر بدهد. حسن سال ۹۱ به این بود که عاقبت معلوم شد منظور رئیس قوه از بهار، امام زمان (عج) است، اما مشکل آنجا بود که منظور رئیس قوه از امام زمان (عج) همان «یکی دیگر» بود! در این سال آقای احمدی نژاد درباره مدیریت حضرت نوح، سفرهای استانی یوزارسیف، برنامه های اقتصادی آمن هوتپ سوم، اختلاس قوم ماد، آکله الاکباد، شیخ رشیدالدین وطواط بن یحیی ملقب به طوطی بازرگان، عیسی پسر مریم، فردوسی توسی، کتیبه حقوق بشر کورش، زیگورات چغازنبیل، چاوز بن چه گوارا، ام هوگو، جرجیس و کلا همه چیز صحبت کرد، الا مسائل حوزه ریاست جمهوری!!
سال ۹۱ به مجلس رفتن احمدی نژاد، یک بار شوخی شد و یک بار هم شوخی شوخی، جدی شد! این وسط آنچه جدی جدی، شوخی گرفته شد، مشکلات معیشتی مردم بود. در سال ۹۱ قیمت اغلب اقلام خوراکی و غیر خوراکی سر به آسمان سایید و درست در همین فضا، یک میمون پیشگام وارد فضا شد!
سال ۹۱ سال ابطال بسیاری از مشهورات علمی بود و بر ما ثابت کرد که پراید خیلی هم گران نیست! و با یک حساب سرانگشتی مشخص شد قیمت هر کیلو پراید از قیمت هر کیلو پسته ارزان تر می افتد! ما چند بار حساب کرده باشیم، خوب است؟!
سال ۹۱ به عبارتی سال بهار رسانه ها بود و خبرگزاری یک نهاد نظامی نشان داد که با یک پیامک در روز تعطیل چگونه می تواند اوضاع اقتصادی کشور را آشفته کند!
در سال ۹۱ ما در جشنواره فیلم فجر، هر چه جایزه بود دادیم به هنرمندانی که در فتنه نقش داشتند، اما آمریکایی ها پیام این حرکت را نگرفتند و اسگل ها، اسکار را به وحید جلیلی خودشان دادند!
در اواخر این سال، برای اولین بار، تعداد دوش نامزدهای انتخابات از تکلیف بزرگان پیشی گرفت! و تقریبا به ازای هر تکلیف، کلی دوش وجود داشت! در همین سال بود که معلوم شد اصول گرایان از همان شکم مادر، نامزد انتخابات ریاست جمهوری به دنیا می آیند! گروهی از کارشناسان پیش بینی می کنند در صورتی که روند احساس چیز سیاسیون همه جناح ها همین طور ادامه داشته باشد، در انتخابات ریاست جمهوری پیش رو، تعداد نامزدها از تعداد رای دهندگان بیشتر شود!
در این سال احمدی نژاد ضمن حضور در نیویورک و سخنرانی در سازمان ملل، در کاری کاملا مخالف با خلقیات احمدی نژادی، از مردم منهتن به دلیل ایجاد ترافیک هنگام تردد خودروهای هیات همراه، معذرت خواهی کرد! شهروندان ساکن در محله اعیانی منهتن که واقعا تحت تاثیر سجایای اخلاقی رئیس جمهور قرار گرفتند، فوج فوج به مکتب ایران پیوستند!! در همین سال بود که معاون اول رئیس جمهور گفت: «تا احمدی نژاد هست، من هستم و تا من هستم، سرکار خانم دکتر هست» که اندکی بعد، ایشان و اوشان بودند، لیکن خانم دکتر کنار گذاشته شد! چند وقت بعد از این، جناب معاون اول گفت: «قیمت خودروها باید شکسته شود» و پراید که ۱۱ میلیون تومان گران شده بود، به اقشار آسیب پذیر لطف کرد و ۵۰۰ هزار تومان ارزان شد! در همین شرایط بود که دکتر حبیبی به رحمت خدا پیوست! چه می دانیم؟! شاید در اعتراض به این سبک از معاون اولی!!
در سال ۹۱ بودجه کشور دوست و برادر و جنگ زده افغانستان، ماه بهمن به لویی جرگه رفت و تصویب هم شد، اینجا اما قوه محترم، بودجه یک دوازدهم را آنهم اواسط اسفند به مجلس فرستاده که باش تا تصویب شود!
وطن امروز/ ۲۸ اسفند ۱۳۹۱
در سیاست، از بصیرت غافلیم و در زندگی، از نصیحت پدربزرگ. اصلا فراموشی در ذات آدمی است.
نزدیکای نوروز چند سال پیش، کم و بیش همین موقع از سال بود که «باباکبابی» (۱) وسط کلی خاطره جالب و ناب، از حلیم بوقلمون گرفته تا کباب بناب، ناگهان زد به طبیعت و گفت: «زمستون همیشه ۲ بار می ره. یه بار اواخر بهمن، دروغکی، یه بار لحظه سال تحویل، راستکی… همیشه چند روز مونده به اسفند و چند روز بعدش، هوا شروع می کنه گرم شدن، اما تا آدما می رن توی فاز «بهار زودرس»، یه دفعه زمستون با یه برف پر حرف، حاضری می زنه… این اتفاق با اینکه هر سال تکرار می شه، هر سال مردم فریب می خورن! خلاصه، تا «مقلب القلوب» را نشنیدی، رفتن زمستون رو باور نکن… کرسی رو جمع نکن!»
حواسم هم به حرف بابابزرگ بود، هم به پیش بینی سازمان هواشناسی، اما از هول بهار، بازم در دیگ زمستان افتادم! هول بهار، حالم را خوش کرده بود… لیکن چه بسیار که «حال»، سبب غفلت از «قال» می شود. حالی که «می مانی»، رحم ندارد به قالی که «می دانی».
کرسی نگذاشته بودیم که جمع کنیم، اما هوا ظرف ۲ هفته گذشته از بس گرم شده بود که در آسمان دنبال پرستو می گشتم، در زمین دنبال گل لاله. البته نه از آنهایی که شهرداری می کارد؛ لاله واقعی، اصل!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
به سبب کاری اداری شخصی، چند روز پیش رفته بودم بلد «بلده». با کم ترین لباس، و لگن ترین ماشین، یعنی آردی یشمی مدل ۷۸ جناب اخوی که جز بوق، همه جای ماشینش صدا می دهد! فلاشر؛ کلا خراب! موتور؛ روغن ریزی! برف پاک کن ها؛ سالم، اما بدون توانایی در دادن آب به شیشه ماشین! یعنی فقط واست بای بای می کنه، تمیز نمی کنه! لاستیک ها؛ صاف عینهو آینه! آینه سمت شاگرد؛ آینه بی آینه! رادیاتور؛ احتیاج به آب دادن بعد از هر ۲ ساعت رانندگی، به خاطر جوش نیاوردن! فرمان ماشین؛ توی سرعت ۸۰ یه ریپ، توی ۱۰۰ یه ریپ، توی ۱۲۰ بندری! لاکردار باید دو دستی می گرفتمش که از جا درنیاد! دنده؛ بدتر از فرمان! کلاچ؛ بهترین وزنه برای تقویت عضلات دو قلو! کارت ماشین؛ مفقود! بیمه نامه؛ ۶ ماه از مهلت گذشته! معاینه فنی؛ شوخی نکن! نور چراغ ها؛ مگر با چشم بصیرت، فقط ۲ متر! بخاری؛ دادن خاک به جای گرما! ضبط؛ یک حفره مستطیل + کلی سیم ولو! و قس علی هذا…
جاده چالوس را تا وسطا رفتم؛ دو راهی یوش بلده، پیچیدم سمت راست. هوا هم به غایت ملس و بهاری بود.
از قبل طوری برنامه ریزی کرده بودم که در خانه/ موزه نیما توقفی داشته باشم، عکسی بیندازم، احیانا کتابی بخرم و کنار قبر علی اسفندیاری و الباقی فاتحه بخوانم. توقفم در یوش ۲ ساعتی طول کشید. خبری از زمستان نبود. در تن لخت درختان به وضوح می شد لباس خوش رنگ شکوفه ها را تماشا کرد.
کمی بعد در «بلده» کارم را انجام دادم. راحت تر از آنکه فکرش را می کردم. لنگ یکی دو تا امضاء بودم که جور شد.
از بلده رفتم سمت نور، یعنی شمال (۲) با جاده ای کاملا خلوت و هنوز بکر. در شهر نور با حمیدرضا یوسفی ورجانی قرار داشتم. از دوستان قدیمی که فتنه ۸۸ پیچید سمت فتنه گران و کارهایی کرد (۳) که بماند. حمید برای خریدن یک قطعه زمین، در نور بود و همین بهانه مناسبی بود تا شبی در ویلای پدرش در «چمستان» اقامت کنیم.
طبق قرار صبح زود راهی جاده ساحلی شدیم به سمت قائم شهر. یعنی سمت راست جاده ساحلی. در قائم شهر، آشنایی برنج کار دارم که همیشه برنج هایم را از او می خرم. دست اول است و به صرفه و مرغوب و خوش خوراک. حمید هم چند کیلویی خرید. «آقا صفر» اما خیلی شاکی بود از اوضاع کشت و کار. می گفت: «همین طور برنج و سیب زمینی و چای و مرکبات است که باد کرده دست کشاورز، آن وقت می ریم از خارج برنج وارد می کنیم! چرا؟… بعد از چند ماه که دولت صدای داد ما را می شنود، می آید و از ما نسیه خرید می کند، حالا باش تا حساب کند بدهی اش را! ما از بانک کشاورزی وام می گیریم، فقط ۲ تا قسط عقب باشیم، اول زنگ می زنن به ضامن و آبروی آدم رو می برن، بعدا خود به خود از حساب مون کم می کنن، ولی ما که از دولت طلب داریم، به کی باید زنگ بزنیم؟! ضامن دولت کیه؟! به پیمان کار می گیم، می گه؛ تقصیر دولته! به دولتی ها می گیم، می گن؛ قصور از پیمان کاره!… آقا! ما این یارانه ها رو نخواستیم! پول خودمون رو بدین…».
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
چه در راه جاده ساحلی و چه در راه برگشت از قائم شهر به سمت تهران؛ جاده فیروزکوه، چیزی که مشهود بود تخریب جنگل بود و عدم رویت دریا! بی اغراق در جاده ساحلی اصلا ساحلی ندیدیم! یعنی اصلا دریایی ندیدیم که بخواهیم ساحلی ببینیم! هر چه بود، یا ویلاهای شخصی بود، یا ویلاهای دولتی/ حکومتی فلان نهاد و بهمان ارگان که البته بیش از کارمندان بینوا، سهم خوش گذرانی حضرات مدیر می شود. حمید می گفت: جاده ساحلی شده جاده ویلایی!! راست می گفت.
جنگل اما حکایت دردناک تری داشت. القصه! چند ماه پیش، از ابتدای جاده چالوس داشتم برمی گشتم تهران. حدودا نیم ساعت بعد از اول جاده، جنگل های طبیعی به آن عظمت، جایش را داد به مقداری کاج و بلوط کاشته شده! و به شدت تنک و کم پشت! کمی بعد، همین شبه جنگل لاغر هم کلا محو شد!
یادم می آید ایام کودکی وقتی جاده چالوس می رفتیم، اگر راه را ۳ ساعت حساب کنی، بیشتر از ۲ ساعت و نیم اش جنگل بود. الان دقیقا برعکس شده! بیشتر کوه خشک می بینی تا جنگل… و آنهم چه کوهی؟!… کوه خط کش خورده آدمی زاد! کمی به خاطر آزادراه و بیشتر به خاطر ویلا!
مع الاسف وضع جاده هراز و جاده فیروزکوه هم بهتر از حال و روز جاده چالوس نبود. اینک شمال را بیشتر به ویلا و بساز بفروش ها باید شناخت، تا جنگل و دریا. حق دارند شمالی های اصیل ناراحت باشند از این وضع. واقعا بر سر منابع طبیعی بلایی آمده که اگر جلوی آن گرفته نشود، انگ بدی روی پیشانی نظام نقش خواهد بست. تعارف که نداریم! کل ساحل شده رژه آرم این اداره و آن شرکت! ویلای مخابرات، ویلای صدا و سیما، ویلای سایپا، ویلای خصوصی، ویلای نیمه خصوصی، ویلای فولاد مبارکه، ویلای کوفت و ویلای زهر مار! اگر از نظر جمهوری اسلامی، دریا و کوه و جنگل متعلق به همه ملت است، چرا پس علیه این رویه نادرست اقدام قاطعی نمی شود؟!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
به ورسک نرسیده بودیم که هوا ابری شد… و خیلی زود برف گرفت. فکر کردم؛ خفیف است و می شود رفت. حمید موافقت کرد. به راه مان ادامه دادیم. بعد از ورسک اما همین که تونل های ۳ گانه را رد کردیم، ابتدای گردنه گدوک گیر کردیم در بوران. یک آن دیدم ماشین نمی رود و دارد سر می خورد! عقل کردم و ماشین را هر جور بود هدایت کردم سمت شانه جاده. با آن وضع، یا ما به ماشینی می زدیم و یا ماشینی به ما!
شانه جاده اما بالطبع برف بیشتری داشت. حدود نیم متر! هوا هم داشت تاریک می شد… حمید گفت: پیاده شم، هل بدم؟ گفتم: با لاستیکای این لگن، بی فایده است… بدتر گیر می کنه توی برفا! گفت: سردم شده، یخ زدم! گفتم: منم! گفت: تو باز یه بافت تنته، من چی؟! گفت: داری چی کار می کنی؟ گفتم: زنگ می زنم امداد خودرو… گفت: اینجا که آنتن نداره! گفت: الان سگ میاد خفت مون می کنه! گفت: بدجور داره بهم فشار میاد! گفتم: تو برو اون پشت مشتا، منم می رم این پشت مشتا!
در ماشین را که باز کردم، سانتافه ای قیژ از کنارم رد شد و گل و لای را پاشید طرفم. مانده بودم چه فحشی بهش بدهم که در برف و مه جلوی جاده گم شد، اما هنوز صدای آهنگ ماشینش می آمد… «دلم گم شده، پیداش می کنم من…».
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
حدودا یک ساعت در آن کوران گیر کرده بودیم که عاقبت سر و کله این امداد خودروهای گذری پیدا شد. طرف گفت: ماشین رو از شانه جاده بیارم توی جاده، می شه ۴۰ هزار تومن، هر ۱۰ دقیقه که توی جاده بکشم تون ۲۰ هزار تومن دیگه می گیرم!
چاره چه بود؟! قبول کردیم. دو سه پیچ بعد، آردی یشمی ما که پشت یک نیسان آویزان بود، همین طور لک و لک داشت می رفت که حمید زد به شانه ام؛ اونجا رو نگاه؟… گفتم: همون سانتافه است! گفت: علامت بده، نیسان نگه داره ببینم…
پانوشت:
۱: بابابزرگم قبلا کبابی داشت. هنوز هم یک خط در میان به عادت بچگی ایشان را «باباکبابی» صدا می زنم.
۲: جاده های شمالی جنوبی چالوس (منتهی به شهر چالوس) و هراز (منتهی به شهر آمل) که تقربیا موازی هم اند، به واسطه جاده افقی یوش و بلده به یکدیگر وصل می شوند. از جاده بلده البته به شهر نور نیز جاده ای هست به غایت بکر و دیدنی که دقیقا بین چالوس و آمل در می آید.
۳: یکی از روزهای فتنه، یعنی روز ۱۳ آبان، حمید را در جمع آشوب گران دیدم. داشت شعار می داد؛ «سفارت روسیه، لانه جاسوسیه». تنها بودم. ایستادم گوشه ای به نظاره اش. شعارش غلیظ تر شد؛ «نه غزه، نه لبنان…». خواستم زنگ بزنم به موبایلش که دیدم آنتن ها را پرانده اند… آنتن ها را، دوستی ها را، خیلی چیزهای دیگر را. همین طور که نگاهم به حمید بود، یاد آن روزی افتادم که…

– حمید! آخرش نگفتی چرا ۴ تا از انگشت های دست راستت قطع شده؟!
– سال ۶۱ مادرم داشت با دستگاه، گوشت چرخ می کرد که یهو آژیر جنگ پخش شد. رفت چادر سر کنه، منو ببره زیرزمین که…
هنوز که هنوز است گاهی با خودم خلوت می کنم؛ آژیر جنگ خطرناک تر بود، یا آژیر فتنه؟! و صف من و حمید، کجا از هم جدا شد؟!… و کجا دوباره جوش خورد؟!
من همان حمیدم… حمید همان من است… در سیاست، از بصیرت غافلیم و در زندگی، از نصیحت پدربزرگ. اصلا فراموشی در ذات آدمی است.
بسم الله …
پست قبلی چی شد؟!
حسین قدیانی: شرمنده! شما از قرار اول هم شده بودی توی آن پست! مشکلی داشت که برش داشتم. به زودی آپش می کنم…
چه بی شرم! چه بی حیا! خجالت از این قباحت!
تند و تیز نوشتی ها… صیاد شیرازی را هم یک رفتگر ترور کرد!!!
حرفهایتان مثل همیشه دلچسب بود و حرف نا گفته ی ما.
قصه ماجرا گاهی اوقات بدتر هم می شود؛ آنجا که با افتخار در کتاب فروشی ها می ایستند و در مورد فلان نویسنده ی ضد انقلاب حرف می زنند و مباحثه می کنند و لذت می برند، حال اگر کتابی را بخواهی که رنگ و بوی انقلابی داشته باشد، چپ چپ نگاهت می کنند.
روزگاری داریم ما…
بسیار خوب توصیف کردید “شهر کتاب” و وضعیت بدش را.
به به! الوعده وفا!
گفته بودید افشاگری می کنید در این باره، بروم این متن را بخوانم!
حقاً جا ندارد اینجا دوباره این جمله را به یاد بیاوریم که: «نگذارید این انقلاب، به دست نااهلان و نامحرمان بیافتد»؟!
خدا را شکر تا حالا یه تک تومنی هم تو جیب این شهر کتابی ها نذاشتم، چندین بار هم رفتم ولی وسیله مورد نیازمو که خوب باشه اونجا پیدا نکردم.
البته حالا خود انقلاب که نه… ولی مدیریت و مسئولیت میانی اش، دست آنهایی افتاده که نباید… بالاش خوبه… پایینش خوبه… وسطاش مورد داره!
دیروز قلاده های طلا را دیدم… تیتراژ پایانی اسم داداش حسین بسیجیها را هم نوشته بود…
نکنه صحنه سنگ زدن به سر داداش را هم بازسازی کرده اما پخش نکرده؟!
من زیاد هنر سینما سرم نمیشه ولی یادمه استاد رحیم پور در یک سخنرانی میگفت کارگردانی که نمیتواند با وجود محدودیتها فیلم بسازد در حقیقت بی هنر و بی استعداد است نه چیز دیگر. صحنه ای که سفیر انگلیس شال سر دختر مترجم را درآورد و گفت: “این پرچم ایران را دربیاور، اینجا خاک بریتانیاس” بسیار هنرمندانه بود با رعایت تمام موازین…
به هرحال داداش! دست همگی درد نکنه… خداقوت…
حسین قدیانی: ابالقاسم طالبی عزیز، همیشه به من لطف داشته. لطف زیاد… من فقط این فیلم را ۲ بار قبل از اکران عمومی دیده ام. همین! این هم باز لطف ایشان بوده به من، که اصولا سینمایی نیستم. اخلاق و صبر این کارگردان، چه خوب که جاری و ساری شود در کوی فرهنگ…
“توی جمهوری اسلامی همه آزادن الا حزب اللهی ها!”
خدا درجاتت را زیاد کند “سید شهید”!
به خدا گاهی وقت ها از زیادی غصه بدجوری بغض گلوگیرمان می شود.
آی “حاج احمد”! کجایی که یادت بخیر.
“تند و تیز نوشتی ها… صیاد شیرازی را هم یک رفتگر ترور کرد!!!”
خیلی باحال گفتی آقا میلاد؛ خیلی لطیف است این جمله کامنتت.
حسین قدیانی: متاسفانه یک دیکتاتوری خیلی زمختی راه انداخته اند این مثلا اپوزیسیون فرهنگی که جرئت نکند کسی «تو» به ایشان بگوید.
کلاً به شما که عرض کنم، این آقای طالبی همچین خلق و خوی خوشمزه ای دارد!
سلام.
وقتی از کل بازار کتاب میدان انقلاب، تنها یک کتابفروشی،
آن هم ته بازارچه کتاب، کتب نسبتاً مذهبی داره،
چه انتظاری دارید از سیستمی که به همه چیز نگاه “سوپرمارکتی” داره
آن هم به سبک و سیاق “هایپراستار”؟!
داداش حسین؛ اگر واقعاً شما دخالتی نکرده ای در این فیلم، پس جناب طالبی خیلی خوب رصد کرده وبلاگت را با کامنت هایش… نمی دانم کجای فیلم بود که همچین حسی به من دست داد… فردا می روم دوباره ببینم تا یادم بیاید!
مبصرِ جامونده منم من!!!
خوب بود و زیبا حسین آقا، فقط خیلی فکر کنم تند بود، مخصوصا اونجایی که درباره شهردار بود، فکر کنم میشه یه کم خوش انصافانه تر هم به شهرداری نگاه کرد.
حسین قدیانی: چه خوب! آخه گاهی عده ای با استناد به بعضی نوشته های دیگر من، می گویند؛ قالیباف چقدر بهت پول داده؟!
اما خداییش از این متنتان آنچه بیشتر در ذهن می ماند، تعریف و تمجید و تقلا برای “نورالدین پسر ایران” است، تا کوبیدن جناب خالیباف.
کتاب قشنگی است و خوراک سریال سازی البته توسط اهل و محرمش… نه مثل “دا” که دادند به آن یاروها که زیر شانه تخم مرغ پخش شود… تازه اگر بشود! می شود؟ عمراً!
داداش! شکسته نفسی می کنیدها! اما من وقتی داشتم فیلم را می دیدم انگار گعده های خودمون بود تو قطعه!!!! حتی وقتی سبزها حرف می زدند یا درباره اونها حرف زده می شد! من فکر می کنم از قطعه الهاماتی گرفته اند و بعد هم از شما تشکر کردن! خوب چه عیب داره؟!
حسین قدیانی: عیبش این است که من از ابالقاسم طالبی و طالبی ها الگو و الهام می گیرم. بس کنید این بحث را که اصولا و اساسا هر آنچه من می نویسم، مورد تایید طالبی نیست و هر آنچه او می سازد، از صدر تا ذیل، مورد پسند من نیست. در ضمن، به «قلاده های طلا» نقدی هم دارم که شاید نوشتمش. قبلا تعریفم را کرده بودم، اما حیف که این فضای ۲ قطبی، باعث شده تا کنون این نقد را ننویسم! این نقد، هر چه هست، مخل تعاریف قبلی ام نیست، مکمل آن است…
منصفانه بود و حرف حق!
ممنون داداش حسین.
شهر کتابی ها فقط “دا” را آوردند و فکر کردند که شاهکار کردند!
اینجا هم مثل خیلی سازمان ها و نهادها، مشکل عدم نظارت انقلابی داریم!
این است مظلومیت انقلاب ما؛ توی شهرکتاب زیادی به روشنفکران تاریک فکر خوش می گذره…
ادعای عدم وابستگی به جمهوری اسلامی و سیاسی نبودن، ترفندی است که خیلی ها با استفاده از آن روزگار می گذرانند و نان در می آورند!
یکی نیست که به اینها بگوید اگر حمایت های همه جانبۀ بعضی ها نبود، چه طور می توانستید گرانقیمت ترین فروشگاه های شهر را در اختیار بگیرید؟!
تصاویر زیبائی بود؛
ممنون داداش!
سلام
ممنون بابت روشنگری در این مورد، البته قبلا یه اشاره ای کرده بودید، منم همون موقع بعد از گفتنِ شما متوجه پشت پرده شهرکتاب شدم. تو شهر ما تقریبا دو سه سالی میشه که شهر کتاب باز شده، من هیچوقت از اونجا خرید نمیکردم، آخه از یه جای ثابت خرید میکنم و اشتراک دارم. چندین ماهِ پیش بخاطر خرید “نه ده” و یه سری کتابِ دیگه مجبور شدم کل کتابفروشیهای شهر و چند شهر اطرافو بگردم منجمله شهر کتاب.
چقدر هم شیک و بزرگ و باکلاس بودن، همه چی هم توش پیدا میشد از شیر مرغ تا جونِ آدمیزاد!
یک لیست بلند بالا از اسم کتابایی که میدونستم و کتابهایِ مذهبی و شعر و تاریخی و… را گفتم. باورتون نمیشه هیچکدوم رو نداشت، ولی فروشنده اصلا بد برخورد نکرد کلی هم شرمنده شد و عذرخواهی کرد که چرا این کتابهایی که من اسم بردم بین اون همه کتاب موجود نیست، منم گفتم حالا یه کتاب پیدا کنم بخرم این همه راه اومدم، یکی خریدم از انتشارات چشمه بود، فروشنده گفته بود انتشارات چشمه معمولا داستانهایی رو که برگزیده جشنواره یا جایی هست رو منتشر میکنه، منم یکیشو خریدم، حیفِ اون پولی که بابتِ اون کتاب دادم، واقعا چه جوری مجوز برای چاپ گرفت، آنقدر مبتذل بود که تا آخرش نخوندم… دیگه هم پا تو اون کتابفروشی نذاشتم.
ببخشید چقدر حرف زدم، حالا خوبه سانسورش کردم!
ملاقات ! (گفت و شنود)
گفت: یک سایت ضدانقلابی به مهاجرانی اعتراض کرده است که چرا به عربستان رفته و با ملک عبدالله ملاقات کرده است؟!
گفتم: ای بابا! چرا در زندگی خصوصی افراد دخالت می کنند؟!
گفت: همین سایت نوشته؛ آقای مهاجرانی! شما برای زیارت که به عربستان نرفته بودی، پس آنجا چه کاری داشتی؟!
گفتم: شاید برای زیارت رفته بود!
گفت: خونه خرس و بادیه مس؟! پس چرا در مصاحبه خود اشاره ای به زیارت نکرده است!
گفتم: خب! برای زیارت شیطان رفته بود که موفق هم شد!
گفت: چه عرض کنم؟! از یارو پرسیدند؛ در سفر مکه، برای رمی جمرات هم رفتی؟ و طرف گفت؛ بعله که رفتم! البته، خیلی سنگ به سر و صورتم خورد ولی هر طوری بود خودم رو بهش رسوندم و بوسیدمش!
“راستی جناب مهدی فیروزان!
…فقط شما لطف کن در برخی ادعاهای خود تجدید نظر کن!!”
جناب فیروزان در خیلی از ادعاهای خود باید تجدید نظر کند!
ایشان کلا منکر معایب شهرکتاب است و هیچ انتقادی راجع به وضعیت نامناسب مجموعه را نمی پذیرد.
دوره حضرت ماه بهبهان
http://mah-beh.blogfa.com/
حتما سر بزنید.
خیلی شیرین و زیبا شروع کردید، دو بند ابتدایی متن را می گویم.
بی عقل اند چه قدر بعضی ها!
به نظام مقدس جمهوری اسلامی وابسته نباشی، خاک دو عالم بر سرت است! بی ریشگی، کجایش افتخار کردن و پز دادن دارد؟! چه قدر بدم می آید از این قبیل کلاس گذاشتن های مسخره!! خصوصی و مردمی هستی، باش (حالا خوب است که همین هم نیستند.) اما مجزای از این نظام که نیستید! سرمایه این نظام را می گیرند و به جای این که باری از دوش اش بردارند و کاری کنند، غش می کنند آن طرف.
۱۸۶*
مردى به رسول خدا صلى الله علیه و آله عرض کرد: به من اخلاقى بیاموزید که خیر دنیا و آخرت در آن جمع باشد، حضرت فرمودند: دروغ نگو…
(بحارالأنوار، ج۷۲، ص۲۶۲)
سلام
حالا بگذارید کنار همه اینها که گفتید سازمان فرهنگی هنری شهرداری را با آن مصیبت شبهای تابستانش در پارک ها و شبهای رمضانش …………
همون سال فتنه، قبل از انتخابات داشتیم با قطار می رفتیم مشهد. تو کوپه یه روزنامه همشهری بود که یکی از مطالبش راجع به کنکور و این حرفها بود ولی عکسی تامل برانگیز داشت.
عکس روی صفحه اول، دست خانمی خودکار به دست بود با “لاک سبز”
از همون موقع حال و احوال شهرداری برایم معلوم شد.
فکر کنم اگه از خدا طلب صبر کنیم، بد نباشه!
سلام خدایا حفظ بفرما امام خامنه ای را.
و اما بعد… آقای قدیانی! مثل همیشه دقت نظر و نکته سنجی شما را تحسین میکنم و خدا قوت می گویم.
و به آقای قالیباف و مسئولین محترم از این دست توصیه میکنم اگر نان جمهوری اسلامی را میخورید که میخورید کمی احساس دین داشته باشید و به امت شهید پرور متعهد…
درسته ما تو شهر فسقلیمون سینما نداریم؛ اما شهر کتاب هم نداریم!!
داداش حسین؛
خیلی از نمایشگاه ها و فروشگاه های کتاب، با این وضع اداره می شوند. و سر خط این جریان، به کجا می رسد خدا می داند! یکی اش شهرداری است. ما یک کتاب فروشی در شهرمان داریم به اسم انتشارات امام، چهار راه دکترا. که تقریبا” اکثر کتاب های خاص، چه مسأله دار، چه بی مسأله! را دارد. هر چند آنجا جرأت می کنی بپرسی؛ مثلا” کتاب نورالدین را داری یا نه؟! ولی اولا” باید کمی سِیر کنی، چند تا کتاب مثل خاطرات خاتمی … تورق کنی، تا به فضای سنگین آنجا مسلط شوی! ثانیا” باید آرام بپرسی تا از نگاه معنا دار سایر مشتریان، در امان بمانی! دنیایی شده بخدا…
خیلی دوست دارم نقدی که مد نظرتونه، بخونم. البته اگه صلاح دونستید، بعد از اتمام دوره ی اکران.
**یا قاضی الحاجات**
حرف حساب که جواب نداره، داره؟
شهر کتابی ها معمولا سعی می کنن ژست های روشنفکری بگیرن و خودشونو خیلی خاص نشون بدن.
رمان های زرد و مستهجن، خیلی راحت تر تو شهر کتاب پیدا میشه تا کتابی مثل “نورالدین…”!
شهر کتاب اول و آخر فقط به درد خرید لوازم التحریر زیبا و تقویم و بازی های فکری شیک و زیبا می خوره.
یکی از چیزهایی که همیشه حسرتش را میخورم و به خاطر اقتضائات رهبری نمیتوانم به سراغش بروم، قدم زدن در همین راسته کتابفروشیهاست! کاش میشد…
امام خامنه ای جان.
———-
راستی سلام
درباره پوریم و نسل کشی ایرانیان در زمان باستان مطالب و کلیپ های بسیاری در این سال ها در اینترنت وجود دارد اما موسسه فرهنگی باقرالعلوم بهبهان در نوروز ۹۱ ابتکار جالبی انجام داد و از بین چند فیلم سینمایی که مستقیم یا غیر مستقیم به این ماجرا می پرداخت فیلم “یک شب با پادشاه” که بر اساس روایت مردخای و کتاب استر(از عهد عتیق) ساخته شده را محور قرار داد و با شرح سینمایی آن توضیحات را کامل کرد.
شما را به دیدن این محصول هنری و سبک جدید کار فرهنگی دعوت می نمائیم.
http://www.radepaclip.com/?p=6805
اولین تصاویر از «فتنه شام» مستند در دست ساخت سهیل کریمی درباره تحولات سوریه:
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13910114000183
کتاب های شما هم تو اکثر شهر کتاب ها همین حکایت را دارد
کلیپ صوتی از فیلم سیزده۵۹
http://s2.picofile.com/file/7341796234/madahiclip1359.mp3.html
نوشته ای از جنس حرفهای دل خیلی هاست.
حالا خود سرکار یا جناب فروشنده به کنار؛ مثلا شب اول مهر بلند شوی بروی شهر کتاب
و میان آن وضعیت و جلوی چشم کلی آدم “شجاعت” کنی و سراغ کتابی مثل “نورالدین” را بگیری، فروشنده که هیچ همان دور و بری هایت هم طوری نگاهت می کنند که انگار وسط کفاشی ایستادی و داری سراغ اینها را میگیری!
چه بگوییم؟ گفتی دیگر:
((همین که برای مان شهر کتابی درست کند که در آن بشود از کتب خمینی و خامنه ای سراغ بگیریم و تحقیر نشویم، منت سرمان گذاشته!))
یا علی
تیر (گفت و شنود)
گفت: ماجرای شرکت خاتمی در انتخاباتی که خودش آن را تحریم کرده بود، هنوز سوژه داغ در میان گروههای اپوزیسیون است و هر روز هم بحث درباره آن داغ تر می شود.
گفتم: حیوونکی ها چه تقصیری دارند؟! بالاخره یک جوری باید اوقات فراغت خودشان را سپری کنند!
گفت: سایت ضدانقلابی اخبار روز با عصبانیت و فحاشی خطاب به خاتمی نوشته است؛ رأی دادن تو یک لگد محکم به اپوزیسیون بود.
گفتم: خب! حرف حساب زده! دیگه چی؟!
گفت: نوشته است؛ این لگد اگرچه ضربه ای کاری به اپوزیسیون بود ولی باعث هوشیاری ما شد تا به هر کسی اعتماد نکنیم!
گفتم: به یارو خبر دادند که تیر توی کله پدرت خورده و مرده. یارو گفت؛ جان من؟! خوب شد توی چشمش نخورد وگرنه کور می شد!!
نورالدین، پسر ایران/ حسین قدیانی، پسر شجاع!
یک بار رفته بودم طبقه پائین شهر کتاب کذائی، قسمت کتب خارجکی!
چه کتبی! اورجینال اورجینال! همه عکسا بدون سانسور!
هر از گاهی که دلم میگیره یه سر میزنم!
این فیلم قلاده هم دیدیم، خوشمان آمد. فقط ۲ تا اشکال داشت.
یکی اینکه ” آی کیو”ی تروریستهای خانه تیمی، در حد جلبک بود!
دوم اینکه به قول یه پسر شجاعی، اگه به نیروی انتظامی بود
الان به شیخ بیسواد باید میگفتیم: مقام معظم!
پس اون بچه بسیجیهایی که توی خیابونهای تهران، تیکه پاره شدن کو؟؟
یکی از رفقا تعریف میکرد، در یکی از اولین شبهای درگیری، ۲۰۰-۳۰۰ تا
مامور نیروی انتظامی مثل چی! زیر پل پارک وی پناه گرفته بودن و اراذل و اوباش
از بالای پل روی سر و کلشون، سنگ و شیشه مینداختن. ۳۰ تا بچه بسیجی
با چوب و کابل و کمربند! پل رو خالی کرده بودن.
هنوز مونده تا “سیاسی ترین فیلم تاریخ سینمای ایران” ساخته بشه.
سلام.
خدا قوت!
پس خودمانیم. من با کفشهای میخ دار، چقدر دویده ام روی مخ فروشنده شهر کتاب ساعی، آن زمانی که یک روز در میان می رفتم می پرسیدم: آقا! «نه ده» دارید؟!
**یا ارحم الراحمین**
لطفا سمت و سوی فرهنگی قلم تان را بیش از پیش کنید. لطفا نقد نهادهای فرهنگی را بیش از پیش کنید. چه بسا اهالی شهرستان ها آنقدر که سیاسی می اندیشند فرهنگی فکر نکرده اند به چالش های فراروی انقلاب.
جناب قدیانی، خدا قوت!
کجای فضاها و ارگانهای فرهنگی ما بر اساس صحیح استوار میباشد که این یکی باشد؟ اصلا نمیدانم این چه موضوع است که تا یکی مسول فرهنگی میشود بایستی ادای روشنفکری، آن هم از نوع غرب زده آن را در بیاورد.
خصوصی
………………………
سلام آقای قدیانی این طنز را برای بار اول در زندگی ام در حالی که ۲۰ سال دارم نوشته ام.
لطف بفرمایید نظر خودرا بیان بفرمایید.
متن:
چند نکته جالب درمورد ارتباط میان دوران نامزدی زوج ها و نمایندگی مجلس:
۱- نمایندگان مجلس قبل از حضور در مجلس می گویند هر چه مردم بگویند، نامزد ها قبل از ازدواج به هم می گویند هر چه شما بگویید.
۲- نمایندگان قبل از ورود به مجلس در ظاهر الصلاح نشان دادن خود از هیچ کوششی دریغ نمی کنند، نامزدها (در خانوده های مذهبی) عموما سعی می کنند در هنگام نامزدی اصطلاحا جانماز آب بکشند. (اگر خانم مذهبی باشه آقا به تطهیر جانماز مشغول می شود، اگر آقا مذهبی باشه خانم بدون تسبیح تلویزیون هم نگاه نمیکند.)
۳- عموما نمایندگان با بسم الله الرحمن الرحیم وارد مجلس می شوند و با اذهب الی فرعون انه طغی از آن خارج می شوند، عموم نامزدها با خواندن کلام الله وارد زندگی می شوند و با ول کن تا ول کنم طلاق می گیرند.(گیسم رو ول کن تا یقتو ول کنم)
۴- عموم نماینده ها می گویند به حقوق در یافتی مجلس اهمیت نمی دهند اما همین که وارد مجلس می شوند می گویند اگر مادالعمر نشود همه ی زحمت هامون پشم، قبل از ازدواج نامزد(خانم) و خانواده ی محترمشون متفق القول می گویند مهریه رو ۱۳۵۷ تا به مناسبت پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی ایران و اگر بگویید زیاده میگویند کی داده کی گرفته؟ بعد روز بعد یقولون الوعده الوفا.
۵- نمایندگان عموما در زمان انتخابات لباس ساده می پوشند و اظهار فقر و درک مردم می کنند، همین که انتخاب می شوند انه کان توابا. نامزدها عموما قبل از ازدواج دم از خواسته های کم هزینه و زندگی ای که مبناش عشق و دوستی و نون پنیره می زنند همین که ازدواج میکنند قل من حرم زینت الله علیکم…
۶- عموم نماینده ها قبل از ورود به مجلس شعار بیگانه ستیزی میدهند اما همین که میرن مجلس “در پی آن آشنا از همه بیگانه شد”(آشنا=$) و متقابلا حضرات نامزد قبل از عروسی میگویند بی تو بهشت هم نمی روم اما خانم به محض مفارقت از مجلس با شکوه عروسی میگویند: بی طلا هرگز!
۷- عموما نمایندگان قبل از انتخابات می گویند ما به کانون های ثروت و قدرت وابسته نیستیم، و اذا خلو الی شیاطینهم قالو انا معکم انما نحن…، عموما نامزد ها قبل از ازدواج دم از استقلال در تصمیم گیری می زنند اما همین که ازدواج می کنند…
این اولین متن طنز سیاسی ام بود که نوشته ام.
احتمالا ادامه دارد…
سلام!
سلام حاج حسین آقای قدیانی…به روزترین مطلب در مورد سردار شهید ناصر بهداشت فرمانده گردان حمزه لشکر۲۵کربلا، با عنوان: سردار چنگوله، فرمانده ای که امام سرش را بوسید…
در وبلاگ: lashkar25.blogfa.com مشاهده کنید… اگه خوشتون اومد استفاده یا اطلاع رسانی کنید… خوشحال میشم… دوستدار شما از شمال… به قول شمالیها: تی فدا!
حالا دیگر ۵۹ ساله شده و سالهای بی نشانی اش به ۳۰ سال رسیده است.
سالروز تولد حاج احمد متوسلیان را به مادر رنج دیده اش تبریک می گوییم.
اللهم وشف موجانا…
سلام – خدا قوت
در این حوالی، شما همسایه ای دارید… از احوالش خبر دارید!؟
علاقه مندم شما را در وبلاگم ملاقات کنم و از نظرات ارزشمندتون استفاده ببرم.
منت بگذارید و سری بزنید به این همسایه، اگر مفید بود از طریق لوگو حامی باشید.
مشتاق دیدار
http://adamsshic.blogfa.com
بسم الله الرحمن الرحیم
قل هاتو برهانکم ان کنتم صادقین
کیهانی ها اگر راست می گویید برهان خود را ارائه کنید:
Nedaiedaroun.com
مقاله ای درباره رذالت کیهانی ها
کیهانی ها جواب بدهند اگر می توانند
سلام
به تو رای می دهم ای قطعه پاک شهدا تا از جمله زایرین شهدا محسوب شوم. خدا قبول کند.
یه پیام “بی زرگانی”
ساعت ۲۲:۵۷
تعداد افراد آنلاین: ۲۶ نفر
ماشالله حزب الله…
داداش حسین عزیز بسیجیها فـــــــــــدائی داری…
در کبک سیاسی بخوانید:
همیشه پای یک ربط در میان است یا، دیالکتیک خودمانی! [گل]
http://rajanews.com/detail.asp?id=121166
آقای هاشمی! حاضرید که…؟! (یادداشت روز)
http://www.kayhannews.ir/910116/2.htm#other200
مرده (گفت و شنود)
گفت: یکی از اصلاح طلبان فراری که به آمریکا پناهنده شده در مصاحبه با رادیو فردا به گردانندگان سایت جرس اعتراض کرده و می گوید «مگر مرده اید که دیگر هیچ مطلب و گزارش بدردبخوری در حمایت از جنبش سبز ندارید»!
گفتم: خب! راست میگه! حالا سایت جرس چه جوابی داده؟!
گفت: سایت جرس در پاسخ نوشته است «وقتی خود جنبش سبز مرده است از ما چه انتظاری دارید که درباره آن خبر و گزارش داشته باشیم»!
گفتم: این حیوونکی هم راست میگه!
گفت: سایت ضدانقلابی بالاترین وابسته به منوشه امیر هم خطاب به آنها نوشته است؛ دعوا بر سر چیست؟ هر دوی شما مرده اید ولی خودتان متوجه نیستید.
گفتم: این یکی هم راست میگه! به یارو گفتند؛ چی شده که زیر چشمت کبوده؟ یارو گفت؛ جون من! درد هم می کنه؟!
ﺳﻼﻡ.
ﺳﺎﻝ ﻧﻮ ﺑﺮ ﻫﻤﮕﯽ ﻣﺒﺎﺭﮎ ﺑﺎﺷﺪ. ﺳﺎﻟﯽ ﺳﺮﺷﺎﺭ ﺍﺯ ﺧﻮﺑﯽ ﻭ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ. ﺳﻼﻣﺘﯽ. ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﻣﻬﻤﺘﺮ ﺍﺳﺖ. ﺳﻼﻣﺖ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﻫﻤﯿﺸﻪ.
ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﭼﻪ ﺳﺮﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺣﺴﯿﻦ ﻗﺪﯾﺎﻧﯽ ﺩﻭ ﻧﻘﻄﻪ ﯼ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻫﺮ ﮐﺎﻣﻨﺖ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺣﺴﯿﻦ ﻗﺪﯾﺎﻧﯽ ﺩﻭ ﻧﻘﻄﻪ ﯼ ﻫﺮ ﭘﺴﺖ ﻣﺰﻩ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ!
ﺍﯾﻦ ﭘﺴﺖ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﯼ ﻣﻦ ﻫﻢ ﻫﺴﺖ. ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺏ ﺑﯿﺎﻥ ﮐﺮﺩﯾﺪ.
http://www.bartarinha.ir/fa/news/13133/%D9%BE%D8%B1%DA%86%D9%85-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%AF%D8%B1-%D8%B3%D8%A7%D9%86%D8%AA%DB%8C%D8%A7%DA%AF%D9%88-%D8%A8%D8%B1%D9%86%D8%A7%D8%A8%D8%A6%D9%88-%D8%B9%DA%A9%D8%B3
و
http://vivafootball.mihanblog.com/post/152
آجرک الله یا بقیة الله…
شهادت حضرت زهرا و ایام فاطمیه بر اهالی قطعه مقدس۲۶ تسلیت باد.
http://upload20.ir/upload/1333391889216158807.wma
العاقل یکفیه الاشاره!
امسال نیز به روال سالهای قبل رهبری عزیز انقلاب در اولین روز بهار طبیعت و در جوار امام هشتم بذر امید را در دل هزاران هزار مشتاق آبیاری نمودند (بر خلاف جریانی که جز تلقین نا امیدی کاری ندارد)
در فرمایشات رهبری عزیز نه خبری از جن و رمال بود!
نه حرفی از سحر و جادو بود!
نه اشاره ای به طلسم شدن وجود داشت!
نه حرفی از جریان انحرافی بود!
نه حرفی از مشائی بود!(به زعم برخی مسئله اصلی کشور است)
نه اشاره ای به عدم ولایت پذیری دولت مردان بود!
نه دستور هجمه به رئیس جمهور پرتلاش وولائی بود!
نه (به زعم برخی ها) نه خبری از قانون شکن ترین دولت !!!! بود!
نه حرفی از به زیر سئوال بردن آمارهای رسمی بود!
نه سخنی از عدم کفایت رئیس جمهور بود!
آنچه در سخنان گهر بار رهبر انقلاب موج می زد:
سخن از پیشرفت بود نه پس رفت!
سخن از همت مسئولین بود نه تنبلی!
سخن از طرحهائی بود که اجرای آنها حکایت از شعار ما می توانیم داشت ،
سخن از برنامه های بلندی بود که تاکنون هیچ کس جراءت انجام آن را نداشت !
سخن از تائید هدفمندی یارانه ها بود
سخن از بهبود زندگی به واسطه هدفمندی یارانه ها بود
سخن از خدمت رسانی بود
سخن از اجرای عدالت بود (نه توزیع فقر!)
سخن از تامین مسکن قشر آسیب پذیر بود
سخن از ساخت جاده ها بود
سخن از ساخت بزرگراهها وآزاد راهها بود
سخن از تائید آمار های انجام شده بود
سخن از توسعه علم و فناوری بود
سخن از نانو فناوری بود
سخن از ماهواره نوید بود
سخن از صنعت هوا فضا بود
سخن از غنی سازی بیست درصدی بود
سخن از دستاوردهای سال نود بود
جملاتی از نائب امام زمان که بیان کننده افتخارات نظام جمهوری اسلامی در سال ۱۳۹۰ می باشد:
تحرک اقتصادی مسئولین کشور با همراهی مثال زدنی وتحسین بر انگیز مردم در طول سال ۹۰ قابل ذکر است
با هدفمندى یارانهها، در واقع یک تعادلى، یک اجراى عدالتى در تقسیم و توزیع یارانهها وجود پیدا کرده است . و من خبرهاى موثقى از سراسر کشور دارم که حاکى از آن است که این کار در بهبود زندگى طبقات ضعیف نقش مؤثر داشته است. این یکى از هدفهاست، که مهمترین هدف و مقصد از این قانون هم همین است
سال ۹۰ ما در زیستفناورى پیشرفت کردیم، در نانوفناورى پیشرفت کردیم، در هوافضا پیشرفت کردیم – که ماهوارهى نوید پرتاب شد – در صنعت هستهاى پیشرفت کردیم، که غنىسازى بیست درصد محصول سال ۹۰ است.
افزایش شش برابرى داروهاى نوترکیب، افزایش صادرات کالا و خدمات دانشبنیان؛ اینها همه مربوط به سال ۹۰ است.
من در پایان سال ۹۰ – در همین هفتهى گذشته – بازدیدى داشتم از پژوهشگاه صنعت نفت. انسان در آنجا چیزهائى را مشاهده میکند که نظائر آن را در بعضى از بازدیدهاى دیگر، در پژوهشگاههاى گوناگون علمى کشور مىبیند
در زمینهى خدمات اقتصادى، دهها هزار خانه و مسکن ساخته شد و در اختیار مردم قرار گرفت. این آمارها، آمارهاى بزرگى است؛ آمارهاى مهمى است.
مسکن روستائى ساخته شد، جادهها ساخته شد، بزرگراهها و آزادراهها ساخته شد. اینها طلیعهى دههى پیشرفت و عدالت است.
یک قلم بزرگ از حرکتهاى تحسینبرانگیز ملت ایران در سال ۹۰، همین انتخابات دوازدهم اسفند بود.
اینها بخشى از دستاوردهاى سال ۹۰ است.
در مقابل تهاجم دشمنان – چه آمریکا و چه رژیم صهیونیستى – براى دفاع از خودمان در همان سطحى که دشمن حمله کند، به آنها حمله خواهیم کرد
برگرفته از: http://seyedkamaltabatabai.blogfa.com/
یادته سال پیش میگفتی که رییس جمهور کار نمیکنه و فقط شو سفر استانی راه انداخته!!! یادته هر چی لایق خودتو استادت صفار بود رو نثار دکتر کردی!!!
چی شده خودت رو به نشنیدن زدی؟؟؟یا رییست صفار گفته که این حرف های آقا رو به نشنیدن بگیر!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
نبودنت، راز برون افتاده ای ست که هر جمعه در حنجره ام بغض می شود
وقتی غروب می شود، و من هنوز چشم در راهم…
اللهم عجل لولیک الفرج
فیلم آیت الله حسن زاده آملی رو حتما ببینید!
http://rajanews.com/detail.asp?id=121428
مادر هر کاری کند، بچه ها یاد می گیرند… مثل شهادت!
یا فاطمة الزهرا…
سلام و تسلیت ایام اندوه بار فاطمیه
به پیشنهاد یک فرزند شهید اینجا آمدم!
خیلی توصیف خوبی کردید از شهر کتاب ها که شهر نیستند، چون از هر مردمی توی این شهر نیست…
التماس دعا
یا علی مدد
حسین قدیانی: توصیف قشنگی کردید؛ شهر کتاب اصلا «شهر» نیست! و اما چه فرزند شهید خوبی!!
گل همیشه بهار (به جای گفت و شنود)
در سالروز شهادت ریحانه رسول(ص) و بزرگ بانوی از آغاز تا پایان جهان، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها، این ستون را به گزیده ای از ترکیب بند زهرایی(س) علیرضا قزوه، شاعر متعهد و بلندآوازه انقلاب، اختصاص می دهیم؛
شوق عراق و شور حجاز است در دلم
جامه دران و سوز و گداز است در دلم
پل می زنم به خویش مگو از کدام راه
راهی که رو به آینه باز است در دلم
قد قامت الصلاه من از جای دیگر است
قد قامت کدام نماز است در دلم
شب را چراغ گم شدن روز کرده ام
ذکرت چراغ راز و نیاز است در دلم
تشبیه نارساست، حقیقت کلام توست
ابهام و استعاره، مجاز است در دلم
مجموعه نیاز تویی ای نماز ناب
دیگر چه حاجتی به نیاز است در دلم
یاس کبود پیش تو خار است فاطمه(س)
نامت گل همیشه بهار است فاطمه(س)
شب را خدا ز شرم نگاه تو آفرید
خورشید را ز شعله آه تو آفرید
شمسی تر از نگاه تو منظومه ای نبود
صد کهکشان ز ابر نگاه تو آفرید
آه ای شهیده ای که شهادت سپاه توست
جان را خدا شهید سپاه تو آفرید
هر جا که نور بود به گرد تو چرخ زد
ما را چو گرد بر سر راه تو آفرید
ای پشتوانه دو جهان، عشق را خدا
با جلوه و جلالت و جاه تو آفرید
تقوای محض، عصمت خالص، گل خدا!
آخر چگونه شعر کنم قصه تو را؟
تو آمدی و زن به جمال خدا رسید
انسان دردمند به درک دعا رسید
تو آمدی و مهر و وفا آفریده شد
تو آمدی و نوبت عشق و حیا رسید
هاجر هر آن چه هروله کرد از پی تو کرد
آخر به حاجت تو به سعی صفا رسید
احمد(ص) اگر به عرش فرا رفت با تو رفت
مولا اگر رسید به حق با شما رسید
داغ پدر سکوت علی(ع)، غربت حسن(ع)
شعری شد و به حنجره کربلا رسید
در تل زینبیه غروبت طلوع کرد
با داغ تو قیامت زینب(س) فرا رسید
با محتشم به ساحل عمان رسید اشک
داغ تو بود بار امانت به ما رسید
تسبیح توست رشته تعقیب واجبات
قد قامت الصلاتی و حی علی الصلاه
گویا به کامنت مان اصلاحیه خورد…!
سلام بر مرد کابوس های شبانه روز خانواده حجت الاسلام دامت برکاته. این کتاب”نورالدین پسر ایران” عجب کتابی است. ممنون از اشاره به این کتاب!
آقای قدیانی! شما چقدر از قالیباف پول گرفتید؟!
سلام حسین آقا؛
انگار شما فقط چند تا از نظراتی رو که اول فرستاده میشه جواب می دید و بعد مابقی رو همینجوری تأیید می کنید.
حسین قدیانی: خداوکیلی اینطوری نیست برادر!
باز هم دلمان خنک می شود با نوشته های داغتان
و اما شهر فرهنگ… شهر؟؟!!… فرهنگ؟؟!!… همگی با هم برویم خدا را شکر کنیم که سی دی های سامی یوسف را دارند!
تعجب نکنید؛ به خدا دارند! من خودم دیده ام…
لحظه ای درنگ کن… حالت هیچ خوب نیست…
انگار همه سنگ شده اند… انگار همه چیز سنگ شده…
حتی سخت تر و سنگی تر از این دیوار…
کجا می روی؟ اینان حرمت علی را نگاه نمی دارند… چه رسد حرمت پسرش را… محسنش را…
فاطمه جان! لحظه ای درنگ کن… خون میرود از پهلویت… خون می رود از نگاه علی…
محسن اما انگار آرام گرفته…
انگار برای همیشه آرام گرفته… و تو خود این را خوب می دانی…
دیوار های کوچه تکیه گاه جسمت شده اند و کودکی می دود از پشت سرت…
مادر…
و تو این صدا را خوی می شناسی… صدا در گلو می جوشد و هراسان است…
غیرت و مردانگی حسنت تو را وامی دارد که دستانش را بگیری و مردت را… این مرد کوچکت را با خود ببری… زیر نگاه سرد بی روح این نا اهلان بی خرد تمام امیدت یکباره منجمد می شود… یخ می زند و می شکند و تو برای همیشه ترک تعلق می کنی از هل این شهر… از اهل این کوچه…
سلامتی حضرت امام خامنه ای صلوات…
التماس دعا…
“راستی جناب مهدی فیروزان! پول و ملک و املاک جمهوری اسلامی برای شما، دفاع از انقلاب اسلامی برای ما! ما به این تقسیم کار، گله ای نداریم، فقط شما لطف کن در برخی ادعاهای خود تجدید نظر کن!!”
آخر نیاوران هم جا بود شما رفتی حسین آقا؟! افت داره واسه شما!
نیاوران رو دوست ندارم. تلخه… مرفهین بی درد غصبش کردند. گر چه چند سال یک بار مجبوریم بریم دیدن فامیل…