کتاب طنز «آر. کیو ۸۸»

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ روزشمار فتنه به زبان طنز ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤  

بسم الله الرحمن الرحیم

«جنگ برای صدام، فتح ایران نشد، اما برای من شهادت داشت». این، آخرین جمله شهید محمدحسین شریعتی بود در این دنیا. قبل از این جمله داشت می خندید، حین این جمله داشت می خندید، بعد از این جمله هم داشت می خندید که به شهادت رسید. شهدا آنقدر در خلوت خود گریه کرده اند که با خنده رفتن، حق شان باشد! آنهم کجا؟!… شرق ابوالخصیب، اوج کربلای پنج، زمستان شصت و پنج.

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

فتنه ۸۸ خود خود خود جبهه بود، اما در عوض «جنگ دوست داشتنی»، من هم می توانستم اسم این کتاب طنز را «فتنه دوست داشتنی» بگذارم؟! فتنه که دوست داشتنی نمی شود، هر چند خود خود خود جبهه باشد… و این تمام مظلومیت نسل مرا می رساند! نسلی که در فتنه ۸۸ مردانه جنگید، اما نمی تواند و نباید فتنه را دوست داشته باشد! با همه این تفاصیل، نمی دانم من چرا فتنه را و مشخصا فتنه ۸۸ را دوست دارم؟!… شاید به این دلیل واضح که: «فتنه برای آمریکا و اسرائیل، براندازی نداشت، لیکن در ضمیر نسل پاک من، بذرهای فراوانی کاشت که بذر شهادت، یکی اش بود»… و دقیقا به همین خاطر، گاهی دلم برای فتنه ۸۸ یا بهتر بگویم قصه هشتاد و اشک تنگ می شود. غمش تلخ بود، خنده هایش تلخ تر، روزهایش عجیب، شب هایش غریب، رازهایش سر به مهر و پیچیده و تو در تو. فتنه بود دیگر! گاهی جنگ، هر جنگی، با همه عظمتش، پیش فتنه، کم می آورد و کوچک می شود. چه اینکه جنگ را راحت و آسوده می توان دوست داشت، اما فتنه را سخت و فرسوده! مگر با کلمات بازی کنی و دل مخاطب را راضی کنی!

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

در جهان، سخت تر از کار در معدن، به طنز کشیدن فتنه ای است که اصولا با تنها چیزی که میانه ندارد، خنده است، اما بهار ۹۱ در قطعه ۲۶ بهشت زهرای تهران، مادر شهید حسین غلام کبیری، هنوز در چشمانش قطرات اشک، خشک نشده بود که به من گفت: «فتنه برای سران فتنه، براندازی نشد، ولی برای جگرگوشه ۱۸ ساله من، شهادت داشت». اعتراف می کنم اگر کمی تخس تر از این بودم، اسم این مجموعه طنز را می گذاشتم «فتنه دوست داشتنی»!! آنجا که «آر. کیو ۸۸» برخلاف «RQ170» اتفاقا طیاره بی سرنشین نبود! خلبان «آر. کیو ۸۸» آقای اوباما بود. کمک خلبان این طیاره غول پیکر، هیلاری کلینتون بود؛ زن بیلی که هرگز دوست ندارم، «خانم» صدایش کنم! دیگر چه بگویم از «آر. کیو ۸۸» که برج مراقبتش در «تل آویو» بود، هزینه سوختش را ملت بدبخت آمریکا می دادند؛ آنجا که به کاخ سفید، مالیات می دادند، اما سر از جیب سران فتنه در می آورد! سران فتنه ای که بعضا با امام در طیاره پاریس-تهران بودند، اما دست آخر، سرنشینان «آر. کیو ۸۸» شدند! آقازاده ها از «م. ه» بگیر تا «ف. ه» جملگی در این طیاره نشسته بودند و آمده بودند تا کار ناتمام «بعثی ها» را «بعضی ها» انجام دهند؛ به اسم خط امام! به اسم خمینی! به اسم انقلاب اسلامی! به اسم مردم! حتی به اسم الله اکبر! بعید می دانم حاج حسین خرازی در شرق ابوالخصیب، این چیزها را هم دیده باشد. آنجا «کانال پرورش ماهی» بود، اما اینجا رسما داشتند «گرگ» پرورش می دادند؛ «گرگ سوروس» شده بود معلم انقلاب مخملی در طبقه دوم طیاره ای به نام «آر. کیو ۸۸» که همه چیز داشت، اما خدا نداشت! و چون خدا نداشت، نسل من در یوم الله ۹ دی، این طیاره را همچین قشنگ بر زمین خیابان انقلاب نشاند که باید می بودی و می دیدی. بودی و دیدی! بودی و دیدی که «آر. کیو ۸۸» را ما خیلی زودتر از «RQ170» به اسارت خود درآوردیم! چون ما خدا داشتیم و خدا داریم و رهبری داشتیم و داریم که فقط می گوید: «خدا». خدا بخواهد، خرمشهر که آزاد می شود، هیچ! فتنه هم «دوست داشتنی» می شود! و مگر نشد؟! مگر «آرای باطله» نبود؟! مگر «کلا به شما که عرض می کنم» نبود؟! مگر خنده، غم نداشت، و غم، شیرین نبود؟! مگر راست راست راه نمی رفتند و «پیتزا پپرونی» نمی خوردند سوژه های پروژه شهید سازی؟! مگر فلانی، دانشمند برگزیده «فارین پالیسی» نشد که قبلا گفته بود: چون فلانی، داماد فلان جاست، پس اهالی بهمان جا به همسر من رای دادند؟! مگر ساندویچ فروشی ندارد خیابان انقلاب اسلامی؟! و مگر تو الان، داری نمی خندی؟! سرنشینان «آر. کیو ۸۸» گمان کرده بودند خدا مرده است! پس از نردبان «الله اکبر» بالا رفتند، اما به جای خدا، به «ملک عبدالله» رسیدند!! الله کجا و علی عبدالله صالح و ملک عبدالله کجا؟! خدا اما، نه فقط نمرده بود، بلکه دست خدا بر سر ما هیچ کجا مثل فتنه ۸۸ این همه ملموس نبود. گویی خدا بغل کرده بود انقلاب اسلامی ۳۰۰ هزار شهید را. ما در آغوش خدا چندان هم کار سختی نداشتیم! کشتی ما گر چه مجروح بود، «کشتی نوح» بود. ناخدای ما «باخدا» بود. ۸۸ هم سال خدا بود. خامنه ای هم «روح خدا» بود.

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

«آر. کیو ۸۸» منتخبی است از طنزنوشته های من در ستون «روزخند» روزنامه «وطن امروز» که باز هم اگر لازم شود علیه فتنه می ایستد، اما هیچ وقت لازم نمی شود «جبهه انقلاب اسلامی» را حتی به «جبهه های محترم انقلاب اسلامی» بفروشد. جبهه یکی، جنگ هم یکی! مجموعه پیش رو به عمد، ۲ سالی بعد از فتنه ۸۸ «کتاب» شد، چون «خواندن تاریخ»، عبرت آموزتر از «نوشیدن حال» است! آنچه در صفحات بعدی این تالیف، تورق خواهید کرد، به عبارتی روزشمار فتنه است به زبان طنز. قبول دارم که مرز میان حق و باطل، باریک است و ایضا میان طنز و هجو و فحش، اما این اثر، در «خط مقدم ۸ ماه دفاع مقدس» نگاشته شده، در ستون روزنامه ای که به روز بود و مجال چندانی برای ویرایش نبود. فتنه در اوج بود. رسما جنگ بود! حجم آتش بالا بود، که گاهی تیر قلم به خودی می گرفت! این کتاب، نقدی است همراه با نیش و نوش به اصحاب سیاست، اما فقط در مقطع فتنه ۸۸ که حسن تاریخ اصلا به همین گردش روزگار است. «آر. کیو ۸۸» را تقدیم می کنم به همه دوستان عزیزم در وبلاگ «قطعه ۲۶» که همسنگران مهربان قلم من بوده اند در فضای سایبر که آنقدرها هم مجازی تر از دنیای بیرون نیست. از «مبصر محترم» گرفته تا دیگر بچه ها، این کتاب، سهم ایشان است. به رسم ادب باید تشکر کنم از سردبیر محترم روزنامه «وطن امروز» رضا شکیبایی، دوست خوبم که اگر نبود همراهی و هم آهی او با این قلم گستاخ، سوتی های این «سوتک صادقانه» سر به آسمان می سائید. همچنین از مرکز اسناد انقلاب اسلامی، روح الله حسینیان عزیز، نیز معاونت انتشارات این مرکز به خصوص مهدی رمضانی مهربان بابت همه همکاری ها ممنونم. دست آخر می ماند بوسیدن دست استادم «حسین صفارهرندی»، اگر که پروانه ای از پیله کرم فتنه، متولد شده است!

حسین قدیانی/ ۶ فروردین سرمایه ایرانی

این نوشته در صفحه اصلی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. سیداحمد می‌گوید:

    بسم الله…

  2. بیننده می‌گوید:

    حسین آقا! اینو گذاشتی که بگی خطم قشنگه؟! بابا قبولت داریم همه جوره… خط قشنگ…

  3. سیداحمد می‌گوید:

    عجب سررسید زیبایی!
    به به… داداش حسین هنرمند و با سلیقه…

  4. میلاد پسندیده می‌گوید:

    به به! هر دوتایش قشنگ بود (البته بعضی جاهایش خوانا نبود زیاد اما خواندیم)… وسط هم دارد؟!
    آره بابا! ۳ صفحه وسط هم دارد! الان می گذارم…

  5. چشم انتظار می‌گوید:

    زیبایی سر رسید، به اون خط زیباست.

  6. چشم انتظار می‌گوید:

    فصل بــهــــاران رسیـــــــد، نوبتِ آلاله گشت، لوح و قلم جان گرفت، در دَمن و کوه و دشت
    باز حسین آمـــــده، با نَفَســـی تــــازه تـــــر، تحفه ی امسال او، آر. کیو هشتاد و هشت
    حسین قدیانی: ممنون چشم انتظار…

  7. برف و آفتاب می‌گوید:

    کاش بقیه‌شو هم دست نویس بذارید.
    وقتی خوندنش طول می‌کشه، تاثیرش بیشتره. من تازه نصف صفحه‌ی اول رو خوندم؛ اما کلی گریه کردم.

  8. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    سخن از فتنه شد و چرت غزل شد پاره
    واژه‌ها دربه در و قافیه‌ها آواره…

    http://rajanews.com/Detail.asp?id=111841

    و خدا هست و هر آن چیز که از وی باقی است
    فتنه خاموش شد، اما نهم دی باقی است…

  9. میلاد پسندیده می‌گوید:

    خیلی این شعر “چشم انتظار” زیبا بود… اولش فکر کردم کپی پیست نظم شعرای کهن است… دمش گرم.

  10. سیداحمد می‌گوید:

    “گاهی دلم برای فتنه ۸۸ یا بهتر بگویم قصه هشتاد و اشک تنگ می شود. غمش تلخ بود، خنده هایش تلخ تر، روزهایش عجیب، شب هایش غریب، رازهایش سر به مهر و پیچیده و تو در تو. فتنه بود دیگر!”

    عالی… فوق العاده…

  11. به یاد سید سجاد می‌گوید:

    تا این جا که خیلی خوب بود.

    ماشاالله به خطتون خیلی قشنگه. چشم نخوره ایشاالله.

  12. سیداحمد می‌گوید:

    …قصه تلخ است چه تلخ است! بگویم یا نه؟
    صبرتان می‌رود از دست! بگویم یا نه؟

    شاید از قصه ما خُلق شما تنگ شود!
    یا که این گفته خود آغازگر جنگ شود

    **
    قصه آن بود که دشمن دهنش آب افتاد
    کشتی وحدت ما سخت به گرداب افتاد

    آتش فتنه چنان شد که خدا می‌داند
    آنقدر دل نگران شد که خدا می‌داند…

    http://upload20.ir/upload/1332793113638539007.mp3

  13. به یاد سید سجاد می‌گوید:

    “«فتنه برای سران فتنه، براندازی نشد، ولی برای جگرگوشه ۱۸ ساله من، شهادت داشت».”

    این جمله خیلی دردناک بود.

    از دامن زن مرد به معراج می رود بردامن پاک مادر شهیدان. صلوات

  14. سیداحمد می‌گوید:

    “سران فتنه ای که بعضا با امام در طیاره پاریس-تهران بودند، اما دست آخر، سرنشینان «آر. کیو ۸۸» شدند!”

    عجب سرنشینانی دارد آر.کیو ۸۸!
    چه مسیر پر فراز و نشیبی…

    به آینده آر.کیو ۸۸ خوش بینم! البته به عنوان کتاب داداش حسین!!

  15. چشم انتظار می‌گوید:

    خنده ی نابِ شهید، رسم جوانان کیست؟/ این همه دلدادگی، قافیه ی شعرِ کیست؟
    عشق الهی بُوَد، خلوت و اشکِ مدام/ در دل هفت آسمان، مثل شما نیست، نیست

  16. چشم انتظار می‌گوید:

    فتنه ی هشتاد و هشت در دل خود راز داشت/ از همه جای جهان نوچه و سرباز داشت
    گرچه براندازی و خواب شتر، پنبه شد/ روحِ غلامِ کبیر، خَلسه ی پرواز داشت

  17. منم گدای فاطمه می‌گوید:

    سلام و عرض ادب خدمت شما.
    از زیبائی این متن، هر قدر بگوئیم کم است. سپاسگزارم آقای قدیانی.
    می خوانیم و لذت می بریم و بی صبرانه منتظر کتاب “آر.کیو ۸۸” هستیم.

  18. سیداحمد می‌گوید:

    داداش حسین عزیز؛

    بگذار اشک هایم را پاک کنم!
    بی نظیری بی نظیر…

  19. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    «گفت و گوی قطعه ۲۶ با صاحب اثر “آر. کیو ۸۸”»

    http://www.ghadiany.ir/?p=8674

  20. چشم انتظار می‌گوید:

    آر. کیو هشتاد و هشت، در کف کابُوی پست/ میم. ه و، هیلاری و، ف. ه درونش نشست

    گرگ و شغال و پلنگ، منافقِ رنگ رنگ/ با همه گستاخی اش، بهره و طَرفی نبست

  21. چشم انتظار می‌گوید:

    به خودم می بالم که در این فضا تنفس می کنم. برای ما، مناجات شبانه، جای خود دارد، اما نجوای سحرگاهی حسین قدیانی، درون گوشمان، نافله ی عباداتی است، که در هیچ مفاتیحی، جز قطعه ی بهشتی ۲۶ نگاشته نشده است.
    ممنون داداش حسین.
    حسین قدیانی: ممنون… اما مراقب باشید تعاریف تان قلقلکم ندهد! بی تعارف! ماها نفس مان ضعیف است و…!!

  22. آذرخش می‌گوید:

    اصلا من خودم از صد سال پیش می دونستم خطتون قشنگه!
    والا!
    حسین قدیانی: خطم خداوکیلی قشنگ «بود»، اما الان نیست! چرا که مدت هاست نمی نویسم و فقط دارم تایپ می کنم!! نوشتن بعضی چیزها در سررسید، تمرینی است تا دوباره خوش خط شود قلمم… شما هم گاهی بهانه پیدا کنید و به جای تایپ با کیبورد، با قلم بنویسید. بخش عمده ای از شیرینی زبان فارسی، به نوع نوشتن آن است! تایپ دارد می کشد خط ما را… خطر در کمین زبان فارسی نشسته است… مثلا حداد عادلم!!!

  23. سیداحمد می‌گوید:

    کمترین کاری که می توانیم برای شما انجام دهیم، دعا برای عاقبت به خیری شماست.

    راه پیشگیری از جوابی که به چشم انتظار دادید هم به فرموده آیت الله بهجت، مداومت بر این ذکر است!
    “لاحول و لا قوة الا بالله”

    سالاری به خدا…

  24. آذرخش می‌گوید:

    خیلی زیبا بود.
    ممنون!

  25. آذرخش می‌گوید:

    موافقم!
    منم خیلی وقتا دلم برای نوشتن با خودکار تنگ می شه.
    بعضی وقتا اصلا یادم می ره دست خطم چطوری بوده!
    حتما به توصیه تون عمل می کنم.

  26. سیداحمد می‌گوید:

    مثلا حداد عادلم! 🙂

    البته قبلا توصیه هائی در این مورد داشتید!
    http://www.ghadiany.ir/?p=8742

  27. مسیحا می‌گوید:

    یادمه قبلا کتابات پیش خرید می شد آقازاده، دیگه خبری نیست؟!
    حسین قدیانی: چرا! ۳۰۰ هزار تومان سیداحمد… همین کتاب!

  28. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    ۱۸۰* امیرالمومنین علی علیه السلام:

    تو هیچ گاه از نعمت و عافیت خداى عزوجل، بى بهره نیستى؛ پس در هیچ حال از ستایش و تمجید و تسبیح و تقدیس و شکر و یاد او دست برندار؛ در نـعـمـتى که براى تو پدید آورده، یا گناهى که از تو فروپوشانده، یا بلایى که از تو دور ساخته، چشم بر هم زدنى از لطف او بى بهره نبوده اى…

    (نهج البلاغه، خطبه ۲۲۳)

    “ما در آغوش خدا چندان هم کار سختی نداشتیم!”

  29. پاییز می‌گوید:

    «جنگ برای صدام، فتح ایران نشد، اما برای من شهادت داشت».
    در جهان، سخت تر از کار در معدن، به طنز کشیدن فتنه ای است که اصولا با تنها چیزی که میانه ندارد، خنده است، اما بهار ۹۱ در قطعه ۲۶ بهشت زهرای تهران، مادر شهید حسین غلام کبیری، هنوز در چشمانش قطرات اشک، خشک نشده بود که به من گفت: «فتنه برای سران فتنه، براندازی نشد، ولی برای جگرگوشه ۱۸ ساله من، شهادت داشت».

    هزاران بار شکر می کنم خدا را که سال ۹۰ واقعا سالِ پرباری بود برایِ من. یکیش آشنایی با قطعه مقدس قطعه ۲۶ و دلنوشته های شما بود.
    ممنونم از شما به خاطر اینکه منو بیشتر با شهدا آشنا کردید.
    از تهِ قلبم دعا می کنم و امیدوارم این سال برای شما، خانواده تان و همه ی اهالی قطعه همراه با سلامتی و موفقیت باشد.
    حسین قدیانی: سپاس فصل پاییز تن طلایی… و صدسپاس به خاطر «همت»…

  30. سایه/روشن می‌گوید:

    سررسیدتون خیلی زیباست، و البته دست خط تون زیباتر.
    اصلن تذهیب هست و نستعلیقش!

  31. هوشنگ می‌گوید:

    دشمن میخواست که برگ برنده ملت یعنی انتخابات را مصادره به مطلوب کند ولی خدا به دست ولی برحقش فتنه آنها را مصادره کرد به نفع انقلاب اسلامی و هدیه کرد این شیرینی پیروزی را به نائب حجتش که دلها را به نیابت و به عشق او همچنان در گرو خود دارد.

  32. ف. طباطبائی می‌گوید:

    **یا ارحم الراحمین**

  33. ف. طباطبائی می‌گوید:

    تبریک بابت آماده شدن کتابتون.
    سپاس و درود بابت این مقدمه زیبا و خواندنی و دلنشین.
    خدا قوت.

  34. میلاد پسندیده می‌گوید:

    آهان… صحبت از حاج حسین خرازی شد. می گویند بخشی از شلمچه و کانال کمیل و سه چهار جای دیگر را امسال تحویل عراق داده اند!! راست می گفتند بچه های راهی نور؟!

  35. چشم انتظار می‌گوید:

    لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم.
    حسبنا الله نعم الوکیل، نعم المولا و نعم النصیر.

  36. چشم انتظار می‌گوید:

    میلاد با سعادت شیرزن کربلا، عمه ی صبور سادات، حضرت زینب (س) پیشاپیش مبارک باد.

  37. مجنون می‌گوید:

    آرکیو ۸۸ مبارکه
    انشاالله نمایشگاه کتاب میخریمش

  38. منم گدای فاطمه می‌گوید:

    عبارت “۶ فروردین سرمایه ایرانی” خیلی جالب بود.
    همیشه متفاوت هستید و خاص!!

  39. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    بعد از گذشت دو سال، لینک زیر را ببینید تا بسی مشعوف شوید!

    “قطع حقوق ۱۴میلیونی مهدی هاشمی از دانشگاه آزاد”
    http://jahannews.com/vdcgwn9xuak9qq4.rpra.html

    این موفقیت بزرگ را به خودم و همه شما هم قطعه ای ها، تبریک و تهنیت عرض می کنم!!! ماموریتش را برای ضد انقلاب انجام می داد و حق ماموریتش را از ما می گرفت!
    واقعا به جشن گلریزان، نیاز مبرم دارند، حقوقش هم که قطع شد.

    “آقازاده ها از «م. ه» بگیر تا «ف. ه» جملگی در این طیاره نشسته بودند و آمده بودند تا کار ناتمام «بعثی ها» را «بعضی ها» انجام دهند”

    گاهی دلم خیلی می سوزد…

  40. پیرمرد می‌گوید:

    جناب قدیانی!
    نوش جانت تمام موهبت‌های خدا دادیت “فکر، قلم، خط ، بابای شهید، مادر فهیم، عزیز دانا و رئوف، قطعه زیبای ۲۶ و این همه یار باهنر”
    “لاحول و لا قوة الا بالله”

  41. به یاد سید سجاد می‌گوید:

    به به! مقدمه خیلی عالی بود…

  42. به یاد سید سجاد می‌گوید:

    آقا میلاد؛

    تا امروز که من خبر داشتم یه گروه از راهیان رفته بودن کانال کمیل.

  43. برف و آفتاب می‌گوید:

    یعنی ما هم جزو “«آر. کیو ۸۸» را تقدیم می کنم به …” هستیم؟ پز بدیم یعنی؟

  44. بانو می‌گوید:

    اولین کتاب برای خرید در نمایشگاه کتاب تکلیفش معلوم شد؛
    “آر. کیو ۸۸”
    مشتاقانه منتظرم.

  45. برف و آفتاب می‌گوید:

    خرید اینترنتی هم خواهد داشت دیگه ان‌شاءالله؟
    حسین قدیانی: به وقتش…

  46. محمد تقی می‌گوید:

    سلام!

    خدا قوت… خیلی جالب بود؛ خط و متن. بسیار مشتاقم هر چه زودتر کتاب را داشته و بخوانم.

  47. میلاد پسندیده می‌گوید:

    داداش؛ دارم یک طرح جلد با کیفیت تر می زنم… کجا قرار است چاپ کند؟!… پشت جلد چه چیزی می خواهی بنویسی؟!… بگو تا بفرستم.
    حسین قدیانی: ممنون! به ذوق خودت بکش، که هنوز به پشت جلد و این حرف ها فکر نکرده ام! اما راستش را بخواهی، برای کتبی از این دست، که مجموعه مقالاتم است، بنا دارم طرح واحدی بزنم برای همه شان. چیزی در مایه های کتب «جلال». لابد این حق را به من می دهی که چنین طرح هایی برای جلد کتاب شدن، فضایی بیرون از این فضا می خواهد. یعنی باید ۱۰۰ بار با طرف، چک و چانه بزنی!! گاهی بر سر یک سانت طرح!! در هر صورت، لطف تو در حق من، زیاد است و مدام… طرح قبلی ات را به زودی در وبلاگ می گذارم. باز هم بکشی، همچنین…

  48. میلاد پسندیده می‌گوید:

    صد درصد.
    طرح، اسمش رویش هست… قطعی که نیست، طرح است… پس این هم از سلیقه من:
    http://upload20.ir/upload/13328525581490095446.jpg

  49. چشم انتظار می‌گوید:

    آقا میلاد!
    یک دوره ی آموزشی گرافیک و فتوشاپ تو وبت بذار. یه بار هم قبلا گفتم!

  50. هوشنگ می‌گوید:

    آقا میلاد! به نظرم اگر نقطه های بعد از آر و کیو گذاشته شود، معنی و مفهوم این دو حرف انگلیسی نوشته شده به زبان فارسی برای بیننده جلد کتاب بهتر جا میافتد.

  51. اسلامی ایرانی می‌گوید:

    با سرعت یک کیلو بیت بر ساعت! کانکت شدم، فقط بگم:
    “عشق است حسین قدیانی” پیر خرابات قطعه ۲۶!
    حسین قدیانی: با سرعت نور، مبارک عیدت…

  52. سید علی می‌گوید:

    خوبی فتنه ۸۸ به این بود که کشور را واکسینه کرد و آقا را امام خامنه ای

  53. یه دختر می‌گوید:

    بارالها! تو را به ابروی زینب، تو را به دل پردرد زینب، تو را به صبر علی وار زینب، تو را به حیا و عفت زینب، به همه ی زنان و دختران ایران حیا و عفت و نجابت عنایت فرما.
    میلاد با سعادت دختر نازنین فاطمه (س) بر شیعیان مبارک.

  54. مهدی می‌گوید:

    سلام؛

    آقا میلاد!! اگه آر.کیو رو سبز بنویسی، فتنه قابل هضم تر میشه… رنگ قرمزش یکم زیاد شده.

  55. ف. طباطبائی می‌گوید:

    میلاد حضرت زینب بر همه دوستان، خصوصا خانم های عزیز قطعه ۲۶ مبارک باد.

  56. آقای خاص! می‌گوید:

    سپاس از لطف دوستان و داداش حسین!!
    امشب یک طرح درباره شهدا را تقدیم می کنم به قطعه ۲۶… دعا کنید برسد.

  57. میلاد پسندیده می‌گوید:

    حالا چقدر دقیق هم نقد طرح می کنند دوستان! خود داداش، چند کامنت بالاتر نوشته که نمی خواهد از این استفاده کند که.

  58. مهدی می‌گوید:

    عجیب است… عجیب!
    یکی دلش تنگ میشه، ما دلمون هزار راه میرفت!

    هر چه خدا بخواهد همان می شود…

  59. یگانه سادات می‌گوید:

    از پروانه خواستم, راز سخن گفتن با گلها را برایم بگوید.
    پاسخ داد: سخن گفتن با گلها به چه کارت آید؟

    گفتم: سراغ گلی را می‌جویم. می‌شناسی‌اش؟؟؟
    گفت: کدامین گل تو را اینچنین بی‌تب و تاب کرده است؟

    گفتم: به دنبال زیباترینم.
    گفت: گل سرخ را می‌گویی؟

    گفتم: سرختر از آن سراغ ندارم.
    گفت: به عطر کدامین گل شبیه است؟

    گفتم: خوشتر از آن بوی دیگری نمی‌شناسم.
    گفت: از یاس می‌گویی؟

    گفتم: سپیدتر از آن نیز نمی‌دانم.
    گفت: در کدامین گلستان می‌روید؟

    گفتم: در گلستانی که از شرم دیدگانش هیچ گل دیگری نمی‌روید… به ناگاه دیدم پروانه، مستانه بی‌قرار شده است.
    بی‌تاب‌تر از من ناآرامی می‌کند ….
    از این گل و آن بوته، سراغش را می‌جوید ….

    گفت: اسمش چیست که اینگونه از آدمیان دل برده است؟
    گفتم به زیبایی نامش ندیدم.

    گل نرگس را می‌گویم. می‌شناسی‌اش؟؟؟

    به ناگاه دیدم پروانه، توان سخن گفتن ندارد.
    بالهایش به روشنی شمع می‌درخشید.
    گویی شعله از درون، وجودش را به التهاب درآورده بود.
    توان رفتن نداشت …
    به سختی خود را به روی باد نشاند و از مقابل دیدگانم دور شد ….

    آری….
    او گل نرگس را یافته بود. شرار‌ه‌‌های وجودش خبر از آن گل زیبا می‌داد ….
    اینک دوباره من ماندم و این نام آشنا و غریب ….
    در صحراهای غربت, تا آدینه‌ای دیگر, به انتظار نشسته‌ام،
    تا شاید به همراه پروانه‌ای, به دیار آشنایت قدم گذارم ….

    مهدی جان ….
    پروانه‌وارم کن که دیگر تحمل دوریت ندارم ….
    مولای من می‌دانم که لحظه دیدار نزدیک است اما دیگر توان ثانیه‌ها را ندارم ….
    می‌دانم که چیزی به پایان راه نمانده است اما دیگر توان رفتن ندارم ….
    می‌دانم که تا سپیده‌دم وصال، طلوع و غروبی چند, باقی نمانده است، اما دیگر تاب سرخی غروب را ندارم ….
    از این رنگ رنگ پروانه‌های دروغین خسته شده‌ام…….
    از آدینه‌های سراب گونه‌ی بی وصال به ستوه آمده‌ام……..
    دیگر توان رفتن ندارم…….

    زودتر بیا
    گل نرگس بیا…

  60. سیداحمد می‌گوید:

    “سرنشینان «آر. کیو ۸۸» گمان کرده بودند خدا مرده است! پس از نردبان «الله اکبر» بالا رفتند، اما به جای خدا، به «ملک عبدالله» رسیدند!! الله کجا و علی عبدالله صالح و ملک عبدالله کجا؟!”

    عجب مقدمه شیکی شده ها!

  61. فتنه به زبان طنز… باید خیلی جالب باشه!
    کاش زودتر بدستمون می رسید…

  62. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    ۱۸۱* امام سجاد علیه السلام:
    عمه ‏ام زینب، با وجود همه مصیبت‏ ها و رنج‏ هایى که در مسیرمان به سوى شام به او روى آورد، حتى یک شب اقامه نماز شب را فرو نگذاشت.
    (وفیات الائمه، ص ۴۴۱)
    ________________
    “روز پرستار”

    ** پیامبر اکرم صلی ‏الله‏ علیه‏ و‏ آله:
    هر کس براى بر آوردن نیاز بیمارى بکوشد، چه آن را برآورده سازد و چه نسازد؛ مانند روزى که از مادرش زاده شد، از گناهانش پاک می ‏شود…
    (من لایحضره الفقیه، ج۴، ص۱۶)

    السلام علیک یا قرة عین المرتضی علیه السلام
    http://img.tebyan.net/big/1383/04/115101551178924419813721518917812622023516464.jpg

  63. ممد می‌گوید:

    دم همه بر و بچه حزب الهی گرم…

  64. پژوهشگر انقلاب می‌گوید:

    پژوهشگر انقلاب
    http://jomhourieslami.blogfa.com/post/13
    تصاویر حسین الله کرم دوران دفاع مقدس

  65. ف. طباطبائی می‌گوید:

    **یا حی و یا قیوم**

  66. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    ای زینب! سر بر در کدام خانه بگذاریم؛ جز تو کسی محرم راز ما و مرهم زخم ما نیست؛ ما از کودکان حسین، تنهاتریم.
    خانه ما نیز در خرابه غربت است. پرستار ما باش ای پیامبر پیام حسین…
    بیا و آلام ما را ببین و ببین که ما نیز جز زیبایی چیزهای تلخ دیگری دیده‌ایم، اما چون تو زبان‌مان در برابر یزیدیان، سرخ است و چون برادر تو ای فرزند زهرا و چون فرزندان شهیدت ای دخت علی، عاقبت روزی سرمان را بر باد خواهیم داد. چه زیبا گفت آن سید جوانمرد که «سر با حسین، پیمان باختن بسته است و خون با حسین، پیمان ریختن».

    «قطعه۲۶/ ۱۵بهمن ۸۸/ به ما نگو “ما رایت الا جمیلا”؛ زینب!»

  67. حامد توکلی می‌گوید:

    سلام
    یه سوال بی ربط دارم.
    من دیشب”قلاده های طلا” رو دیدم.
    سکانس آخرش رو یکی برا من تفسیر میکنه؟
    منظورم سکانس خروج جاسوس هستش.

  68. سیداحمد می‌گوید:

    آقا حامد توکلی؛

    سلام!
    چه تفسیری می خواهید؟
    خروج جاسوس هم مثل سایر بخش های فیلم، بیانگر حقیقتی بود که آن روزها اتفاق افتاد.
    با بعضی سهل انگاری ها و زد و بندها، متاسفانه افراد زیادی که در آشوب ها نقش مهمی ایفا کردند، به راحتی از کشور گریختند!

  69. امیرکبیری می‌گوید:

    سلام آقای قدیانی

    من بالاخره نفهمیدم کتاب چاپ شده یا نه؟
    چرا هنوز توی سایت مرکز اسناد نیست؟
    توی نمایشگاه که حاضر ان شا الله
    حسین قدیانی: نمایشگاه درمیاد…

  70. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    آیت الله نجابت نقل می کند: وقتی که بنده مشرف شدم خدمت آیت الله قاضی، ایشان فرمودند: هر حقی که هر کس بر گردن تو دارد، باید ادا کنی. خدمت ایشان عرض کردم: مدتی قبل در بین شاگردهایم که نزد بنده درس طلبگی می خواندند، یکی خوب درس نمی خواند. بنده ایشان را تنبیه کردم. اذن از ولیّ او هم داشتم در تربیت، در ضمن این جا هم نیست که از او طلب رضایت کنم. می فرمودند: هیچ راهی نداری، باید پیدایش کنی. گفتم: آدرس ندارم. گفتند: باید پیدا کنی، هر حقی که برگردنت باشد تا ادا نکنی باب روحانیت، باب قرب، باب معرفت، باز شدنی نیست، یعنی این ها همه مال حضرت احدیت است و حضرت احدیت، رضایت خود را در راضی شدن مردم قرار داده است…

  71. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    بچه ها! کسی برای ورود به قطعه، با مشکل روبرو نمی شود؟ چند روز است که در بعضی ساعات، قطعه برایم خیلی بد و به سختی باز می شود با adsl با دیال آپ اما مشکلی نیست. کس دیگری این مشکل را ندارد؟
    حسین قدیانی: خودم!! روزی چند بار قطعه ۲۶ در حدود ۲۰ دقیقه باز نمی شود… و به شدت اذیت می کند!!

  72. به یاد سید سجاد می‌گوید:

    من که شب و روز با adsl میام خوب باز میشه و هیچ مشکلی نداره!!!!
    حسین قدیانی: واضح است که همه این مشکل را ندارند.

  73. سیداحمد می‌گوید:

    واقعا؟ شما هم مشکل دارید برای ورود به سایت؟!
    فکر کردم فقط خودم مشکل دارم!!!
    دیال آپ و adsl و اینترنت موبایل و کلا هر اینترنتی!!!

    حالا خدا را شکر که شما حدود ۲۰ دقیقه با مشکل مواجه می شوید… الان بیش از یک ساعت است که من نمی توانم وارد شوم!!!

  74. چشم انتظار می‌گوید:

    طرح آماده شد. کم ما و کَرَم شما! انشاءالله کامل تر خواهد شد.
    http://ashraafeniazmand.parsiblog.com/

  75. حامد توکلی می‌گوید:

    همین سیداحمد!
    من می گفتم یعنی اومد هر غلطی که دلش می خواست کرد.(بماند هیچ غلطی نمیتوانند بکنند اینها)
    بعد هم راحت فلنگ رو بست و فرار کرد.
    پشت بندش دو تا جاسوس دست گل دیگه فرستادن.
    یکی از دوستان می گفت نه یعنی گرفتنشون و این مسائل.
    ممنون از جوابت

  76. ف. طباطبائی می‌گوید:

    **لا اله الا الله الملک الحق المبین**

  77. م.طاهری می‌گوید:

    آخ جون!
    سال جدید و کتاب جدید.
    خواندن متن ها و مقاله های آن سال هرگز تکراری نمی شود.

  78. حاج سحر می‌گوید:

    سلام جناب!
    خوب هستید؟
    حال خوندن نوشته هاتو نداشتم…
    راستی! کلی حرف تو ذهنم بود؛ پشیمون شدم! تازه از مکه اومدم، گفتم یه کم بگذره، ببینم چی میشه؟
    نمی دونم شاید قید نت رو بزنم بمناسبت حاجی شدن!
    برادر! شمام برو مکه، اومدنی قید نت رو بزن! چون اگه واسه من گناه نداشته، واسه تو دیکتاتوری که داشته! نداشته؟

  79. دا می‌گوید:

    دمت گرم حاج سحر

  80. مصطفی.خ می‌گوید:

    سلام داداش حسین
    اطلاعات بیشتر در مورد شهید ۱۹ ساله راه بصیرت مهدی رضایی را در وبلاگ من بخونید.
    جان داداش حسین نظر هم بدهید، چون به همه میگم؛ حسین قدیانی تو وبلاگم نظر داده. دیگه هر گلی زدید به سر خودتون زدید.

  81. سیداحمد می‌گوید:

    حامد توکلی؛

    بله متاسفانه!
    بعضی ها با پروازهای ویژه و فوق برنامه آمدند و کشور را به آتش کشیدند و رفتند!
    از دست اشخاصی چون امین حیایی (منظورم نقشی است که در فیلم داشت)، کار زیادی ساخته نبود!
    البته بعد از مدتی، کمی به خودشان آمدند و کلیه ورود و خروج های مشکوک را درنظر گرفتند!!!

  82. احمد می‌گوید:

    سلام!
    به وب ما سر بزنید و در نظر سنجی ما شرکت کنید. منتظر نظرهای خوب شما هستیم… یا حق

    منالله توفیق

  83. ستاره نقره ای می‌گوید:

    عالیییییییییییییییی بود!!!!!!!!!!
    ما رو مشتاق کردید به دیدن کتاب!
    منتظریم،،،،،،،،،،،،،،،،،،،…

  84. حنظله می‌گوید:

    انشاالله به سلامتی؛ منتظر می مانیم تا اردیبهشت ماه، کتاب در بیاید.
    جشن چاپ صدمین کتابت را ببینی برادر!

  85. نامه ای به حسین قدیانی می‌گوید:

    دلم شهادت میخواد…
    من یه بسیجی هستم.
    ۱۷ سالمه و پیرو خط پیر خمینی…
    مسجد میرم… پایگاه ولی الله الاعظم… و چه اسم جالبی دارد مسجد و پایگاهمان…
    مسجد حضرت ولی عصر… پایگاه ولی الله… چه میخوانند این دو باهم… الله اکبر!!!
    انسان را یاد “اللهم عجل لولیک الفرج‌” می اندازد
    همان که هر جمعه عصر میگویم
    آخر دلم تنگ است… تنگ عدالت… تنگِ دلتنگی های امامم!
    سخته اینکه حرفی داشته باشی و نتونی بزنی!
    “بسیج” توی فتنه میگفتن بسیجی آدم کش! ۲۰ سال پیش توی جنگ چی میگفتن؟
    بسیجی خسته نمیشه!
    این کجا و آن کجا؟! الله اکبر!!
    صبح تا شب… از طلوع خورشید تا غروبش… تا آن زمان… من بیدارم….
    آخر من یک”بسیجی” هستم…
    وقتی باتوم در دست میگیرم، ذکر میگویم. گویی تسبیح هست در جان من!
    لباس خاکی ام را دیده ای؟ بوی شهید میدهد. یاد همت، باقری، چمران…
    مسجدمان نیامده ای! یادگار جنگ است؛ لحظه، لحظه اش خون روایت میکند…
    امام جماعتمان که الله اکبر میگوید، دل من قرص میشود! یاد الله اکبر ۲۵ خرداد میفتم…
    آن روز که تسبیح در دست در خیابان بودم! لباس همت را هم پوشیده بودم!
    ولی… من کجا و او کجا؟!
    از ۳ ظهر تا ۳ شب! چهارشنبه سوری!
    من و دوستانی که دلشان با رهبرشان است
    میدانی چه کسانی را میگویم؟
    حسین را… علی را… محمد… مصطفی…
    همان هایی که به خاطر ساندیس و کیک است که ۱۴ ساعت سر پا می ایستند؛ تا تو راحت بخوابی!
    و چه راحت فحش میخوریم…
    میدانی چه کسانی را میگوییم؟
    ما “جماعت بسیجی‌”!
    ……………………………………
    امان از دل زینب…
    الله اکبر!!

  86. محصل می‌گوید:

    برادر قدیانی!
    با سلام. آیا تهیه کتابتون از خانه های فرهنگی که خارج از کشور دائر و مشغول به کار هستند، مقدور میباشد؟ اگر نه لطفا، یه فکری به حال اینور آبی ها هم بکنید.

  87. علقمه می‌گوید:

    سلام!
    این قسمت رو که گذاشتین توی وبلاگتون خیلی خوب بود منو تا لب آب برد و برگردوند! امیدوارم زودتر کتابو بگیرم و بقیشو زودتر بخونم. یاعلی

  88. محمدی می‌گوید:

    سلام آقای قدیانی؛

    کتاب قطعه ۲۶ و آر.کیو ۸۸ شما را قرار است در یک مجموعه معرفی بکنم.
    خواهشمندم یک توصیف کلی از هر یک برایم بفرستید. همراه با تعداد مطالب و نوشته های آنها.

  89. دیالمه می‌گوید:

    سلام علیکم خدمت شما برادر مجاهد و سرباز امام خامنه‌ای

    این کتاب رو من توی کتابخونه‌های شهر گشتم، جاهای مختلف، پیدا نکردم…
    می‌شه کمکم کنید؟ لینک دانلود نذاشتید؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.