طومار سومار

تمام اجر معنوی این نوشته، تقدیم می شود به ۲ شهیدی که در بلندای شهر سومار، طومار مظلومانه عزت ایرانی اند و مایه مباهات همه ملت. نیز به سوماری های عزیز. و اما برادر بزرگ و عزیزم احسان محمدحسنی، سالهاست که به کمک دوستان خوبش در موسسه عاشورا، ظهر عاشورا در فکه، خیمه بر پا می کنند و کرسی و لوح و قلم و علم. پیشنهاد می کنم برنامه ریزی کنید و این مراسم را در مقتل الشهدای فکه از دست ندهید. باید دست مریزاد گفت همت همه این دوستان را که جملگی از نسل ۹ دی اند و سربازان بی ادعای جبهه و جنگ فرهنگی انقلاب، که فلانی نژاد، اصلا لیاقت قبول کردنش را ندارد و اصولا در این اندازه ها نیست. ظهر عاشورای فکه البته بی نیاز از تبلیغ قطعه ۲۶ است. اینگونه مواقع، گمانم هست که ما داریم به خودمان آبرو می دهیم. من به جمهوری اسلامی با وجود خیلی از این حضرات، خیلی از این وزرا، خیلی از این نمایندگان مخالف شان، خیلی از این موافقین شان، خیلی از چپ، خیلی از راست، خیلی از اصولگرایان و سوسولگرایان و اصلاح طلبان و ناطق نوری و محمد خاتمی که همگی سر و ته یک کرباس اند، از اساس کافرم. من عاشق آن جمهوری اسلامی هستم، که بچه های خوب فکه، قرائتش می کنند. آن جمهوری اسلامی که افسران جنگ نرم، قبولش دارند، حتما نظام مقدسی است. جمهوری اسلامی حضرات جملگی سر و ته یک کرباس، نه جمهوری است، نه اسلامی. باید دید شهدا به پای کدام نظام، خون ریخته اند؟! نظام جنگ زرگری توکلی و حسینی و مطهری و بی هنر و این قوه و آن قوه، یا نظام خمینی و خامنه ای؟! یکی به من این را می تواند توضیح دهد؟! آهای! مسئولین از جناح چپ گرفته تا جبهه راست! ای کسانی که با خمینی و خامنه ای زیاد عکس دارید، اما انحراف و اختلاس و زد و بند و دله دزدی و عمارنمایی تان دقیقا بر عکس راه امام و «آقا»ست؛ بدانید که «ابوتراب» اتفاقا از دست بعضی از منصوبینش گلایه ها داشت و «این عمار» را از دست معاویه نگفت، از دست خودی ها گفت. از دست شما! از دست شما! امان از دست شما!… و درست به همین دلیل، ما از شما بدمان می آید؛ چون جمهوری اسلامی را فقط و فقط با قرائت شهدای گمنام سومار قبول داریم. گاهی که نمی گوییم حال مان دارد از همه تان به هم می خورد، مال لکنت زبان مان است. نسبت شما با حزب تان است و نسبت ما با حزب الله. از خون شهدا خجالت نمی کشید شما؟! ما آن جمهوری اسلامی را قبول داریم که پرچمش روی تابوت شهداست؛ اگر ما و رهبرمان بوسه بر این بیرق می زنیم، تو را به خدا، امر بر شما مشتبه نشود. ما قبول نداریم شما را. امر بر شما مشتبه نشود، اگر گاه گاهی صورت مان را با سیلی وحدت، سرخ نگه می داریم و تاییدتان می کنیم. کمی اگر می شد بی پرواتر از این باشیم، جور دیگری ترجمه می کردیم «این عمار» را.  

جمعه زنگ زد «احسان» که در چه حالی، عرفه کجایی؟ گفت: سومار، بچه های تفحص، شهید پیدا کرده اند. پایه ای؟ بی درنگ جواب بله را دادم تا عروس غرب باشم. امسال، خدا طومار محرم مرا از سومار پیچید. یاد عرفه سال پیش افتادم در صحرای عرفات. کنار جبل الرحمه. گوشی را که قطع کردم، آن چند قطره اشک، کار دلم بود. آدمی مثل باد است؛ خودش هم خبر ندارد که فردا روی کدام شاخه قرار است بنشیند. جمعه شب، شاخه ای که لرزید، دل خودم بود. عرفه در غرب؛ چه سعادتی!

از قرار «حاج حسین یکتا» چند روز زودتر از ما چند تایی اتوبوس برده بود غرب که چندی راهیان نور جبهه های غرب باشند و دست آخر، عرفه را در سومار بخوانند. ما قطعا به راهیان نورش نمی رسیدیم و سهم ما از سفره، دعای عرفه بود.

شنبه قرار ما افتاد به ظهر. کازرونی هم بود؛ معمم جوانی که مثل همه حضرات روحانی، «حاج آقا» صدایش می کردیم، بی آنکه بدانیم حج رفته یا نه. از راه ساوه و همدان، رفتیم کرمانشاه. اسدآباد به بعد، هوا بارانی شد. ما هم مثل ابرها در حرکت بودیم. مثل باران و آفتاب و رنگین کمان. داشت دلبری می کرد هوا.

گل کرده بود شوخی کردنم. ادای خواص اهل سیاست را در می آوردم و احسان غش غش می خندید. گاهی هم محرمانه ترین اخبار نظام را یا «تصریح می کردم» یا در بخش دیگری از سخنانم، «خاطرنشان». بر خلاف احسان، کازرونی هنوز ندیده بود نیمه پنهانم را.

برای مغرب، در ماهیدشت، دستی به آب زدیم. اتوبوسی هم ایستاده بود پر از زوار کربلا. به پیرمردی گفتم: داری می ری کربلا؟ گفت: آره. گفتم: سلام ما را هم به امام حسین برسان. گفت: باشه. گفت: بعد از ۷۸ سال دارم به آرزویم می رسم. گفت: تو می دونی از اینجا تا کربلا چقدر مونده؟ گفتم: ۳ ساعت. گفت: چقدر نزدیک! گفتم: حاج آقا! ما با امام حسین همسایه ایم؛ دیوار به دیوار.

آلبوم ۱

شب ساعت ۲۲ رسیدیم صالح آباد. رفتیم داخل اردوگاهی دست نخورده از زمان جنگ. کاروان حاج حسین که انگار قبلش رفته بودند «قلاویزان»، این طرف و آن طرف داشتند وول می خوردند.

حاج حسین و دیگران، با یک فکر بکر از ماه های مهر و آبان هم مقصدی برای راهیان نور ساخته بودند. اگر تابستان، نسل جوان عازم کردستان می شود، اگر زمستان، راهیان نور، راهی جنوب می شوند، جبهه کرمانشاه، جان می دهد برای سفر پاییزی. اردوگاه صالح آباد، اما دوکوهه همین حوالی است. هنوز دست خط شهدا روی در و دیوار اردوگاه بود. جایی روی یک تپه اما ۲ ساختمان درست کرده بودند برای اهالی راهیان.

در همان مقر قدیمی رفتیم و هنوز دراز نکشیده بودیم، که سر و کله حاج حسین و رفقا پیدا شد. این دقایق، به سلام و علیکی گذشت. حاج حسین گیر داد که چندی است دیگت نمی جوشد؟! احسان به دفاع بلند شد که هنوز دارد می نویسد. من که منظور طنز حاج حسین را گرفته بودم، گفتم: برای من کاری ندارد که! نوشتن نامه خطاب به کله گنده ها کار یک دقیقه است، اما سختی مخفی کردن من از دست دادستان، مال شماست ها! خندید. گفت: سر جدت، همین طوری که داری می ری، خوب است! شر درست نکن! تازه از کار میثم راحت شدیم. میثم نیلی را می گفت.

کنار حاج حسین، جانبازی بود که دو پا و یک دست نداشت. سنش نمی خورد جانباز جنگ باشد. با نگاهش می فهمیدم که دارد دنبالم می کند. یک جا که به شدت چشم توی چشم شدیم، گفت: به «قطعه ۲۶» ارادت دارم. گفت: با چند اسم برایت کامنت می گذارم؛ یکی اش «جانباز صبور» که توی فلان پست، جواب کامنتم را دادی. گفت: وقتی از شهدا می نویسی، اشک آدم را درمی آوری.

بعدا از احسان فهمیدم که جانباز صبور، نه در جنگ ایران و عراق، که در جنگ آمریکا و عراق به درجه جانبازی رسیده و دو پا و یک دستش رفته زیر شنی تانک. همان اوایل جنگ جناب بوش، زائر کربلا بوده انگار که گیر آمریکایی ها می افتد.

با کازرونی دراز کشیده بودیم که احسان صدای مان کرد. با تحکم. یعنی که زود باشید. به احسان گفتم: چی شده؟ گفت: بیا، کاریت نباشه! از مقر رفتیم بیرون. احسان گفت: برو پشت این آمبولانس. رفتم. باور کردنی نبود دیدن تابوت شهید. پیشانی ام را گذاشتم روی پرچم ۳ رنگ تابوت شهید گمنام. شهید بی پلاک. شهیدی که معلوم نیست کدام مادر، هنوز چشم به راه آمدنش است. شهیدی که ۱۹ سال سن داشت و چند تکه ای استخوان. شهیدی که ۲ ماه پیش در سومار رخ نشان داده بود.

نه به گریه، که به فکر گذشت این دقایق. داشتم حساب می کردم که این شهید تا هنگام تفحص، چند سال زیر خاک بوده؟ مادرش؟ پدرش؟ برادرش؟ خواهرش؟ خودش؟! داشتم به دور و دراز بودن فاصله شهادت این شهید تا هنگامه دفنش در روز عرفه می اندیشیدم. به وظیفه سنگین من و تو در قبال این خون. در قبال این تابوت. چه منور کرده بود این شهید، شب عرفه ام را. یادم رفته بود خسته ام.

هم الان گرداگرد کشور ما همه جا یا جنگ است و یا قیام و انتقام. خدا همان نظر را که به «ابراهیم خلیل» کرد، به جمهوری اسلامی هم کرده است. آتش بر ما گلستان اگر شده، به برکت همین شهداست. به یمن همین شهید.

بغل می کنم تابوتش را. بوی کربلا می دهد. ما با امام حسین همسایه ایم؛ دیوار به دیوار… خون به خون!

آلبوم ۲

طبق سنوات گذشته، من و احسان قرار بود پیش هم بخوابیم اما کازرونی با رمز «یا قدیم الاحسان بحق الحسین» میان من و احسان جدایی انداخت. خواستم از حاج آقا کازرونی درباره نزدیک بودن ظهور و اینکه سفیانی کی هست و قبر سید بن طاووس کجاست و کلا همه چی، سئوال کنم که دیدم خوابیده. هر از گاهی، جعفر، پسر حاج حسین، سر به سر ما می گذاشت. نفهمیدم کی خوابم برد.

نیم ساعتی قبل از اذان صبح با صدای دعا و مناجات و مداحی و سینه زنی و شور و ضبط صوت و بلندگو از خواب بلند شدیم. از بلندی صدا و مزاحمتش خوشم نیامد. کمی زیاده روی داشت. بعد از نماز، تا ساعت ۸ خوابیدم که از دیشبی، خیلی بیشتر چسبید.

یک ربع به ۹ حرکت کردیم سمت ارتفاعات میمک که به عبارتی نزدیک ترین منطقه جنگی ما بوده به کربلا. آنجا که ما رفتیم، نقطه صفر مرزی بود. یاد «۷۲ دقیقه قبل از شهادت» افتادم و دغدغه چگونگی پایانش که رهایم نمی کند. انگار می دیدم قهرمانان داستانم را.

در بلندای میمک، اول، امیردربندی ارتش برای مان از شهدای این نقطه گفت. از شهید کشوری که در همین حوالی به شهادت رسید. صفایی داد به دل غبارزده ما این ارتشی با حرف های بسیجی اش. از پدر و پسر شهیدی گفت که بچه های تفحص در همین خاک، پیدای شان کرده بودند. گفت که در آغوش هم بودند این همه سال. گفت که اسم پسر، علی اکبر بود و نام پدر، حسین. گریز قشنگی زد به کربلا. بعد هم حاج حسین با همان شیوه دلی اش، راوی راهیان شد. از شهدا گفت که با ما رفیق اند و دوست. از اینکه دست ما را رها نمی کنند. از میمک گفت که بچه ها وقتی به شهادت می رسیدند، صورت شان را طرف کربلا برمی گرداندند و سلامی به ارباب می دادند. از اقتضائات جنگ در ارتفاعات میمک گفت که اگر مجروح می شدی، چاره ای برای انتقالت به عقب نبود و آنقدر باید می ماندی که یا شهید شوی، یا اسیر. حاج حسین از دست به دست شدن چند باره ارتفاعات میمک، میان ما و بعثی ها گفت. از تابستان میمک که گرمای کشنده ای دارد. کشنده تر از خرماپزان جنوب. آنجا که از رفاقت شهدا برای جمع گفت، اشکی گرفت از چشمان بچه ها که بهترین مقدمه عرفه بود.

در قله میمک، نگاهم فقط به غرب بود. یعنی کربلا. نسیمی که داشت می وزید، همان نسیمی بود که به کربلا می وزید. دشت پایین، افقی جز عاشورا نداشت. برای زیارت عاشورا، جای محشری بود. گفت: «بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا».

ایستاده به ارباب، سلامی دادیم در خاکی پر از عطر شهدا. خاک غریب غرب. میمک، بلند بود، اما نه بیشتر از شهدا. سلام ما به حسین، زیبا بود، اما نه اندازه سلام شهدا به سیدالشهدا. هزینه اشک راحت ما، خون شهدا بود. خون شهید گمنام دیشب.

جبهه غرب، جبهه مظلومیت بچه های جنگ است. جنگ در غرب، هیچ کم از جنگ در جنوب نداشت. غرب باید نان دلش را بخورد. نان دل نازنینش را. نان نسیم کربلا را.

احسان می گفت: خوب بو کن حسین! این هوا، همان هوای کربلاست. گفتم: ما با امام حسین، همسایه ایم؛ خودمان اینجاییم اما سایه مان افتاده آن سوی مرز. کاش می شد با این سایه رفت تا بین الحرمین.

آلبوم ۳

بعد از میمک، راه افتادیم سمت سومار. احسان قبلا آمار این شهر را به من داده بود که خالی از سکنه است و غریب است و چه و چه.

نیم ساعته رسیدیم سومار. ظهر بود. سومار جز یک خیابان و یک میدان و چند خانه مخروبه و تعدادی مغازه متروک و یک سوپرمارکت چیز دیگری نداشت. چرا! چرا! غم و اندوه هم داشت. ایضا خون مطهر شهدا را در خاک پاکش. ما بدون هیچ پلاکادری، خوش آمده بودیم به شهر شهیدپرور سومار!! شهری که بود!!

نماز را در پارکینگ شهرداری تازه تاسیس سومار خواندیم؛ به امامت حاج آقا کازرونی که مثل فرفره نماز می خواند برای راحتی چون من غافل الصلاتی.

ناهار قرمه سبزی خوردیم. بعد از ناهار برای تجدید وضو و شرکت در مراسم تشییع پیکر شهدا و دعای عرفه، رفتم مستراح شهرداری که اجازه ندادند. یعنی که مال خانم هاست! رفتم مستراح یک بار مصرفی که پشت شهرداری درست کرده بودند؛ کمپلت خراب بود! حیف که ماژیک نداشتم و الا می رفتم داخل یکی از مستراح ها و با نوشتن چند تایی فحش آبدار نثار مسئولین محلی و مافوق، یک جوری خودم را خالی می کردم!!

کازرونی که اوضاعم را قمر در عقرب می دید، اشاره به تنها دست شویی پارک کنار پمپ بنزین سومار کرد. رفتم. آب نداشت، اما ۲ تا آفتابه داشت!

توی مسئول، توی آدم، توی خوب، توی حضرت، توی کت شلواری، توی دکمه ذوب در ولایت، توی احمدی نژادی، توی بسیج، توی سپاه، این همه آدم را دعوت کرده ای در چنین مراسم مقدسی، آن وقت، این باید باشد وضع مستراح؟! بیچاره تر از ما مردها، الحق که خانم ها! گمانم بیش از فتنه ۸۸ جمهوری اسلامی از همین جور چیزهاست که ضربه می خورد! از این کارنابلدی ها! اینکه سومار است، حتی در جبهه جنوب هم، کسانی که راهی نور شده اند، لابد قبول دارند که اوضاع مستراح ها چیزی در حد فاجعه است!

نوشتم که سومار، پارک دارد. پارک سومار، ایستگاه ورزش داشت، اما دست شویی اش آب نداشت!!

بگذریم؛ همین دقایق بود که شهدا را آوردند. جمعیتی نزدیک ۵ هزار نفر، شاید کمی بیشتر، زیر تابوت شان را گرفته بودند. زیر این تابوت، همه طیفی را می شد دید. از سردار عرصه تفحص، باقرزاده عزیز تا فلان مرد عشایری. بهمان کرد سبیلو. آن دختر مانتویی که داد می زد مال همین نواحی است. آن پیر زن چادری که داد می زد مال همین حوالی است. از حضرات کت شلواری تا بچه های راهیان. از من و احسان با ریش تا آن جوانکی که از قزوین آمده بود و ریش لنگری گذاشته بود. الحق که شعبه ای از حبل الله است تابوت شهید. ما ملت، هیچ کجا مثل زیر این تابوت، قشنگ و متحد و یکدل نیستیم.

آلبوم ۴

همین طوری هم می شد حدس زد که دعای عرفه با تاخیر شروع می شود. با همه احترامی که برای سردار علی فضلی قائلم، و جان می دهم برایش، معتقدم سخنرانی ایشان ۲ اشکال داشت؛ یکی اینکه مطول بود و دیگری اینکه مناسب این جمع نبود. گمانم باید فرق کند سخنرانی سردار، وقتی که مستمع، دانشجویان دافوس سپاه اند، با وقتی که مشایعت کنندگان پیکر شهدا. اینکه عراق با استعداد چند لشکر مکانیزه و از کدام محورها، رهسپار سومار شده بود، طومار مناسبی برای جمع حاضر نبود. احسان و خیلی های دیگر هم همین نظر را داشتند.

راستی! چه راحت می توانیم ما در جمهوری اسلامی، انتقاد کنیم، حتی از یک سردار نظامی عالی رتبه، حتی از علی فضلی دوست داشتنی. ریگی اگر به کفش نباشد، مهد آزادی همین جاست.

دعای عرفه خیلی دیر شروع شد. من اما رفتم و گوشه ای تنها، خودم برای خودم دعا را خواندم. نشستم روبروی کربلا به دعا. تنهای تنها. این دعای عرفه، آبرو داده به آدم. آدمی که سقوط کرد به دنیا، حسین سفینه نجاتش شد و با این دعا، ایضا عاشورا، دوباره آدم را برگرداند به بهشت. دعای عرفه، دعای کمیل نیست. مناجات مخلوق با خالق نیست؛ مناجات عاشق است با معشوق. حسین در عرفه، با خدا طولانی و کشدار سخن گفته است؛ همچنان که عاشق با معشوق. حسین در عرفه، با خدا سخن از جزئیات گفته است؛ همچنان که عاشق با معشوق. حسین در عرفه، خودش را برای خدا ناز کرده است؛ همچنان که عاشق با معشوق. حسین، مجنون خداست؛ ابراهیم با اینکه خلیل بود، این اندازه مجنون خدا نبود. خون خدا نبود. «و فدیناه بذبح عظیم» کار ابراهیم نبود. اسماعیل، علی اکبر نبود. هاجر، زینب نبود. ابراهیم، حسین نبود. ابراهیم خون خدا نبود. ابراهیم برای اطمینان قلبش، از خدا اعجاز خواست، اما حسین، خودش معجزه خدا بود. حسین، دردانه خداست. خدای احد و واحدی که حسین دارد، زن و زندگی و فرزند می خواهد چه کار؟! خدا هم «تموم زندگی اش مال حسینه»، چرا که حسین، خون خداست. خون خدا از خانه خدا مهم تر است. کربلا از کعبه مهم تر است. حتی امام زمان، فقط در آغوش امام حسین به شهادت می رسد. «حسین، حسین، حسین، حسین» ذکر افضل امام زمان ماست. سیدعلی هم از تبار حسین است. ماه و خورشید، ریشه در عاشورا دارند. جناب ابراهیم! «مرید پیر مغانم، ز من مرنج ای شیخ، چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد». گفت: «حاجیان جمع اند دور هم همه، پس کجا رفته حسین فاطمه؛ حاجیان رفتند یک سر در منا، پس چرا او رفته سوی کربلا؛ او به جای موی سر، سر می دهد، قاسم و عباس و اکبر می دهد؛ سعی حج او صفا با خنجر است، مروه اش قبر علی اصغر است».

دعای عرفه ارائه عاشوراست به زبان نظر. نظریه عاشورا در سطور همین دعا نهفته است.

عرفه را می خوانم و لذت می برم و می خندم و گریه می کنم. گاهی وسط دعا چشم می دوزم به انتهای دشت که کربلاست؛ «السلام علیک یا اباعبدالله». سلام اسم اعظم خدا. سلام خون خدا. سلام حسین جان. سلام بر قمر بنی هاشم شما. بر زینب شما. بر علی اکبر شما. بر سکینه و رقیه شما. بر علی اصغر شما. سلام بر محرم شما. سلام حسین جان. از این دیار شهدا، سلام حسین جان. می کشی مرا حسین.

چشم به پهن دشت کربلا تا غروب عرفه، هر چه شعر از بر داشتم برای ارباب خواندم. چه غروبی! خورشید انگار راس الحسین بود که داشت می رفت پیش خدا. خدایا! این زیارت را آخرین زیارت من قرار نده.

هنگام برگشتن، دیدم احسان خسته است. من نشستم پشت رل و راه را اشتباه رفتم! ۳ ساعت دیرتر به تهران رسیدیم و تقریبا دور تمام شهرهای کشور، یک گشتی زدیم!!

به تهران که رسیدیم برف عجیبی داشت می آمد. احسان گفت: دلم دارد پر می زند برای عاشورای فکه. خدا کند باز هم زنده باشیم و برسیم به ظهر عاشورای فکه. به احسان گفتم: چشم بر هم بزنیم، عاشورا فکه ایم! گفت: ان شاء الله. گفتم: عاشورا هیچ کجا فکه نمی شود. فکه بر وزن مکه است، اما شهدای فکه، در بزم کربلا…

احسان گفت: راستی! رانندگی ات خوب بود، اما طولانی بود! با چشمانم خودم را برایش لوس کردم. خندید و گفت: برو دیگه!! این را گفتم و رفتم: ما با امام حسین، همسایه ایم؛ دیوار به دیوار!

آلبوم ۵

ممنون از علی اکبر بهشتی عزیز بابت این تصاویر زیبا

این نوشته در 20:06 ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. سیداحمد می‌گوید:

    بسم الله…

  2. آذرخش می‌گوید:

    سلام
    خوش به حالتون که اینقدر خوش به حالتون می شه.
    زیارت قبول. ایشالا که ما رو هم دعا کردید.
    به امید خوش به حالی های بیشتر برای شما و مبصر عزیز و همه دوستان.

  3. سیداحمد می‌گوید:

    “حاج آقا! ما با امام حسین همسایه ایم”

    السلام علیک یا ثارالله…

  4. سنگربان می‌گوید:

    سلام!
    زیارت قبول….
    چه عکسای قشنگی….

  5. منم گدای فاطمه می‌گوید:

    سلام وقت به خیر، با اندکی تاخیر عیدتان مبارک.
    زیارت قبول. ممنون بابت سفرنامه به همراه آلبوم.
    شما بنویسید، ما می خوانیم و لذت می بریم.

  6. جماران می‌گوید:

    اى پیر، هواى خانقاهم هوس است… طاعت نکند سود، گناهم هوس است
    یاران همه سوى کعبه، کردند رحیل… فریاد ز من، گناهگاهم هوس است!

    “امام روح الله”

  7. ف. طباطبائی می‌گوید:

    زیارت قبول!!

  8. سیداحمد می‌گوید:

    “پیشانی ام را گذاشتم روی پرچم ۳ رنگ تابوت شهید گمنام. شهید بی پلاک. شهیدی که معلوم نیست کدام مادر، هنوز چشم به راه آمدنش است. شهیدی که ۱۹ سال سن داشت و چند تکه ای استخوان. شهیدی که ۲ ماه پیش در سومار رخ نشان داده بود.”

    “آتش بر ما گلستان اگر شده، به برکت همین شهداست. به یمن همین شهید.”

    “بغل می کنم تابوتش را. بوی کربلا می دهد. ما با امام حسین همسایه ایم.”

    به به…به به…
    اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم…

  9. به یاد سید سجاد می‌گوید:

    خوش به سعادتون رفتین “سومار”.یکی از آرزوهامه.
    .خیلی امسال دلم میخواست با گروه شهید صیاد برم ولی نشد.
    زیارت قبول انشاالله سال بعد عرفه حرم امام حسین.

  10. به یاد سید سجاد می‌گوید:

    سلام مادر.از سازمان آمار نفوس ومسکن مزاحم میشم.شما چند نفرید؟

    مادر سرش را پایین میندازد و سکوت میکند!

    مادر:میشه خونه ما بمونه برای فردا؟

    چرا مادر؟

    آخه شاید فردا از پسرم خبری برسه…..(شادی روح شهدای گمنام صلوات)

  11. به یاد سید سجاد می‌گوید:

    یا اباعبدالله الحسین

  12. سلاله 9 دی می‌گوید:

    اتوبوسی هم ایستاده بود پر از زوار کربلا.
    به پیرمردی گفتم: داری می ری کربلا؟
    گفت: آره.
    گفتم: سلام ما را هم به امام حسین برسان.
    گفت: باشه. گفت: بعد از ۷۸ سال دارم به آرزویم می رسم. گفت: تو می دونی از اینجا تا کربلا چقدر مونده؟
    گفتم: ۳ ساعت
    گفت: چقدر نزدیک!
    گفتم: حاج آقا! ما با امام حسین همسایه ایم؛ دیوار به دیوار…

    امام باقر علیه السلام:

    حسین، بزرگ مرد کربلا، مظلوم و رنجیده خاطر و لب تشنه و مصیبت زده به شهادت رسید. پس خداوند، به ذات خود، قسم یاد کرد که هیچ مصیبت‏ زده و رنجیده خاطر و گنه کار و اندوهناک و تشنه‏ اى و هیچ بَلا دیده‏ اى به خدا روى نمی آورد و نزد قبر حسین علیه السلام دعا نمی کند و آن حضرت را به درگاه خدا شفیع نمی ‏سازد، مگر این ‏که خداوند، اندوهش را برطرف و حاجاتش را برآورده می کند و گناهش را می ‏بخشد و عمرش را طولانى و روزی اش را گسترده می ‏سازد. پس اى اهل بینش، درس بگیرید!
    (بحارالأنوار، ج ۱۰۱، ص ۴۶)

    اللهم ارزقنا…

  13. ابوالفضل می‌گوید:

    سلام…
    زیارت قبول…
    زندگی زیباست اما شهادت زیباتر….
    عید رو به تو که گمنامی را از مادرت آموخته ای تبریک میگم! حتما میشنوی صدایم را! چرا که شهید زنده است! سلام ، عیدت مبارک! حجکم مقبول و سعیکم مشکور! برامون دعا کن! گمنامی صفت شماهاست ، چرا که یاری کردید خدا و امام زمانتان را! با شما ستاره ها مگر می شود راه را گم کرد!؟ شفاعت ما را هم بکن! سلام ما رو هم به یاران خدا برسان! به برونسی ها! به همت ها! به باکری ها!… این دفعه تو بگو خدا پشت و پناهت!…خدا حافظ بی نشان بانشان….
    چه قربانی های زیبایی داده این خاک… سرافراز از امتحان الهی همچون خلیل الله…
    السلام علیک یا اباعبدالله….. السلام علیک یا انصار ابی عبدالله…
    یا حق…
    منتظریم!!!

  14. سیداحمد می‌گوید:

    «بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا»

    “ایستاده به ارباب، سلامی دادیم در خاکی پر از عطر شهدا”

    “سلام ما به حسین، زیبا بود، اما نه اندازه سلام شهدا به سیدالشهدا. هزینه اشک راحت ما، خون شهدا بود. خون شهید گمنام دیشب.”

    “ما با امام حسین، همسایه ایم؛ خودمان اینجاییم اما سایه مان افتاده آن سوی مرز. کاش می شد با این سایه رفت تا بین الحرمین.”

    بسیار زیبا… حسرت بر انگیز…

  15. مسعودساس می‌گوید:

    سلام
    خوش به حالتون، عرفه در جوار شهدا
    شادی روح امام(ره) و شهدا و سلامتی حضرت آقا صلوات

  16. مسعودساس می‌گوید:

    داداش اومدی همدان می گفتی یه گاوی، شتری چیزی قربونی می کردیم…

  17. مسعودساس می‌گوید:

    آلبوم ۳ هم اضافه شد
    ماشاالله داداش حسین آنلاین
    شادی روح امام(ره) و شهدا و سلامتی حضرت آقا صلوات

  18. به جای امیر می‌گوید:

    شاخ (گفت و شنود)

    گفت: نتانیاهو نخست وزیر رژیم صهیونیستی گفته است حمله اسرائیل به مراکز اتمی ایران بعید نیست!
    گفتم: ولی روزنامه «هاآرتص» خطاب به نتانیاهو و شیمون پرز نوشته است چند دقیقه بعد از شلیک اولین موشک به ایران، بایستی منتظر اصابت ۱۵هزار موشک به اسرائیل باشیم.
    گفت: مرکز پژوهش های امنیتی اسرائیل «INSS» هم اعلام کرده که با اولین شلیک به خاک ایران، اسرائیل با خاک یکسان می شود، تنگه هرمز بسته می شود، منافع آمریکا و اسرائیل در همه دنیا مورد حمله قرار می گیرد، آل سعود سقوط می کند و همه چیز به نفع ایران تمام می شود.
    گفتم: «لیونی» وزیر خارجه سابق رژیم صهیونیستی هم به نتانیاهو هشدار داده که اگر کمترین تحرکی علیه ایران صورت پذیرد، آمریکایی ها باید مسئولان اسرائیلی را با ویلچر از صحنه خارج کنند.
    گفت: چه عرض کنم؟! مسئول سابق موساد هم خطاب به نتانیاهو گفته است؛ انگار مغز یک گوسفند در جمجمه او قرار دارد!
    گفتم: به یارو گفتند؛ یک دستی به سرت بکش ببین چیزی حس می کنی؟ و بعد از چند دقیقه بهش گفتند؛ ولش کن بابا. به خودت زحمت نده. بعضی از بزها شاخ ندارند!

  19. صبا می‌گوید:

    زیارت قبول ان شاالله
    یکی از بستگانم سال ۶۰ در غرب شهید شده، دانشجوی دندانپزشکی صنعتی شریف اصفهان بود. هنوزم وقتی اسمش میاد اشک توی چشمای محجوب مادر صبورش سوسو می زنه.
    “آتش بر ما گلستان اگر شده، به برکت همین شهداست. به یمن همین شهید.”

  20. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    ” بچه ها وقتی به شهادت می رسیدند، صورت شان را طرف کربلا برمی گرداندند و سلامی به ارباب می دادند… ”
    .
    .
    .

    ز دست عشق در عالم هیاهوست
    تمام فتنه ها زیر سر اوست!
    سلام بر حسین*

  21. سیداحمد می‌گوید:

    مسعود جان؛

    ممنون می شوم اگر به این سایت سری بزنی و آواتاری برای خودت انتخاب کنی؛
    با عکس، مسلما کامنت های زیبایت، زیباتر خواهد شد.

    http://in-my-place.blogsky.com/gravatar.htm

  22. چوک دیریا می‌گوید:

    به به احسان اصلا احسان ها همه مشتی اند مثل خودم !!!!!!!!!!!
    قدر این احسان و همه ی احسان ها رو بدون
    تعبیر خفنی بود عروس غرب! واقعا برازنده ست
    بابا یه حج رفتی دیگه این همه فخر فروشی نکن دل ما آب شد یا شایدم میگی که ما صدات کنیم حاجی؟
    میگم بنویس نامه رو با ما کاریت نباشه ، بازداشت نمیشی، سندش با من !
    شما عزیزم می خوای مظلومیت جنگ رو ببینی بیا بندرعباس یا بوشهر تا مظلومیت رو درک کنی که چطور قایق صیادی رو که تا دیروز باش ماهی می گرفتن رو دوشکا و … بستن و رفتن جلوی فلان ناو روز و هلی کوپتر های ان جی دیفیندر شهید شدند

  23. قاصدک منتظر می‌گوید:

    خوش به سعادتتون و زیارتتون قبول
    (ما با امام حسین همسایه ایم; دیوار به دیوار)
    حسین یعنی زیبایی; و مگر می شود با زیبایی همسایه بود و زیبا نشد!

  24. چشم انتظار می‌گوید:

    تو نظر کرده ای عروس غرب داداش حسین بچه بسیجی ها معرفتت در عرفه ی سومار روز افزون.
    در خصوص متن های اینطوری خودم نظرم اینه که نظر اگه بدم حلاوت و شیرینی متن رو کم می کنه. و همین خوندن و لذت بردن و گریستن بهره ی ما.
    خواهشا” لا نقطه چین من اول خطی لِانّ برخواسته من ته قلبی!

  25. چشم انتظار می‌گوید:

    خوشا به اون مشامی که بوی کربلا رو حس کنه. سید احمد عزیز.
    به شدت هرچه تمام تر، دارم التماس دعا از سرافرازان روز عرفه.

  26. چشم انتظار می‌گوید:

    عکس اول، فوق العاده
    عکس دوم، غرور انگیز
    عکس سوم، هنرمندانه
    عکس چهارم، ….
    عکس پنجم،آیا شود که بر مشامم رسد بوی کربلا؟
    عکس ششم، فدای پلاکت
    عکس هفتم، اشفعی لی
    عکس هشتم، اللهم ارزقنا
    عکس نهم، زهی سعادت

  27. چشم انتظار می‌گوید:

    سمفونی عرفه در سرزمین سومار چه صفایی داره…

  28. سلاله 9 دی می‌گوید:

    تو پیش خدا آبرو داری. فقط خدا اسم تو را می داند و فقط خداست که می داند الان مادر تو کجای این گیتی است. بنده خدا مادرت، نمی داند مزار فرزندش کجاست. کاش به جای من، مادرت کنار تو نشسته بود و کاش هر شب با اشک چشم نمی خوابید. مادرت ای شهید گمنام، شاید هنوز فکر می کند تو زنده باشی. هنوز شاید امید دارد که تو برمی گردی. غافل که سالها از شهادت تو گذشته است. شاید هم به دلش افتاده باشد که تو گمنام به شهادت رسیده ای. چرا، چرا. حتما به دلش افتاده. روزی دیدم در همین بهشت زهرا ای شهید گمنام، بین خودمان بماند؛ مادر شهیدی را که نمی دانست قبر شهیدش کجاست اما می گفت: پسرم مطمئنم شهید شده. گمنام شهید شده. گفتم: اسمش چه بود؟ گفت: حسین. گفتم: حسین؟ … چه اسم قشنگی. گفت: حسین برمی گردد. گفتم: مگر نمی گویی حسین به شهادت رسیده است؟ گفت: یقین دارم. گفت: بنیاد قبول ندارد که حسین به شهادت رسیده است اما هر بار که خواب حسین را می بینم، می بینم که لباسش خاکی، حنجره اش پاره، پهلویش شکسته و صورتش خونی است. گفت: حسین برمی گردد. گفت: حسین حتما برمی گردد. گفت: حسین برمی گردد. گفت: حسین، امام زمانی بود. عاشق مهدی بود. گفت: دعای فرج از زبانش نمی افتاد. گفت: هر روز دعای عهد می خواند. گفت: اهل ندبه بود. اشک چشم داشت. گفت: موقع شهادت فقط ۱۹ سال سن داشت. گفت: لحظه آخری که دیدمش جگرم سوخت. دلم آتش گرفت. اجازه داد اسلحه اش را ببوسم. گفت: عصای دستم بود. ۲ دست بیشتر پیراهن نداشت. شور به شور می پوشید. پدرش پول می داد، برود کفش بگیرد، جنس معمولی می خرید تا ۲ تا کفش بگیرد. یکی را خودش می پوشید و آن یکی را می داد به بنده خدایی که تمکن مالی نداشت. گفت: نماز شب می خواند گاهی. هر دوشنبه و پنج شنبه روزه می گرفت. گفت: به او می گفتم پسرم، چرا اینقدر روزه می گیری؟ چرا اینقدر عذاب می دهی خودت را؟ گفت: حسین برمی گردد. گفت: حسین، امام زمانی بود. آخرین حرفش در این دنیا این بود؛ یا مهدی، ادرکنی. گفت: گاهی خوابش را می بینم و گاهی در بیداری، می بینم انگار یکی هست که همیشه هوایم را دارد. گفت: حسین برمی گردد.

    کتاب قطعه ۲۶/ بخشی از متن “شب قدر مرا می بینی ای شهید گمنام” صفحه ۱۴۷

  29. ط.عبدی پور می‌گوید:

    سلام
    چه جالب یعنی اومدید شهر ما و صالح آباد و میمک ما رو دیدید و بی خبر رفتید؟
    چقد خوب میمک را توصیف کردید، دیدید که میمک واقعا” بوی کربلا را می دهد من که پائیز و زمستان تقریبا” هر هفته به میمک میرم هر وقت دلم هوای حرم ارباب را می کنه میرم بالای ارتفاعات میمک، اونجا که یک سرباز هست واز اونجا به ارباب سلام می دم.

  30. سایه/روشن می‌گوید:

    “برای کربلا یک مرز بیشتر نیست
    از خود که گذشتی، به کربلا رسیده ای…”
    .
    .
    .
    علی
    اکبــر
    بقاییـــــــــــــــــــــــــــ.. . . . . .

  31. شوکران می‌گوید:

    سپاس بابت اون کامنت قشنگه، همون اولیه.
    عید همگی با تاخیر مبارک.
    دیشب یکی برام پیامک زد «عید غدیر قربان مبارک»، منم دو به شک شدم عید غدیر قربان درسته یا عید سعید قربان، از چند نفر پرسیدم، بعضیا گفتن این بعضیا گفتن اون. داشتم تحقیقات می کردم وگر نه همون دیشب عیدو تبریک میگفتم، البته تحقیقاتم به نتیجه نرسید تصمیم گرفتم عیدو همینجوری بدون سعید و غدیر تبریک بگم، کاری که از دستمون برمیاد.

  32. صبا می‌گوید:

    جناب چشم انتظار!
    “در خصوص متن های اینطوری خودم نظرم اینه که نظر اگه بدم حلاوت و شیرینی متن رو کم می کنه. و همین خوندن و لذت بردن و گریستن بهره ی ما.”
    اومدم بگم که خوبه نمی خواستید نظر بذارید ! دیدم که نظرات تان در خصوص متن نبوده.

  33. جواد غلامیان می‌گوید:

    سلام حاجی زیارت قبول باشه التماس دعا اس ام اس برات فرستادم ولی سری به وبلاگم نزدی با اجازه شما عکسهایی که توی نمایشگاه گرفتیم توی هفته نامه خودمون چاپ کردیم
    التماس دعا
    بچه های قزوین

  34. شاهد می‌گوید:

    سلام

  35. احساس می‌گوید:

    به نام الله
    فقط هویزه!
    و زنده باد معراج شهدای خودمون!!!

  36. احساس می‌گوید:

    اللهم الرزقنا یه دوستی مثل آقا احسان!

  37. چشم انتظار می‌گوید:

    با اجازه ی آقا سید؛
    جناب مسعود ساس:
    خیلی قشنگ شد.

  38. م.طاهری می‌گوید:

    از بین همه دلنوشت ها، آن هایی که اشک آدم را در می آوردند بیش تر از همه دوست دارم
    بدون استثنا همه آن ها هم مربوط به بچه های جبهه و جنگ هستند، به شهدا

    “سلام ما به حسین، زیبا بود، اما نه اندازه سلام شهدا به سیدالشهدا”

  39. م.طاهری می‌گوید:

    شهید ۱۹ ساله. سومار. گمنام.
    نکند پسر همان مادری باشد که قاب عکس به دست سال هاست دنبال پسر ۱۸ ساله اش می گردد؟
    پسر او هم نباشد، پسر مادر دیگری است…

  40. چای پولکی می‌گوید:

    زیارت قبول.

    کاش!

    صدای مناجات و صحبتهای حاج حسین رو ضبط می کردید

    و فایلش رو برامون سوغات می آوردید!

    کاش!

  41. ف. طباطبائی می‌گوید:

    “سلام ما به حسین، زیبا بود، اما نه اندازه سلام شهدا به سیدالشهدا. هزینه اشک راحت ما، خون شهدا بود. خون شهید گمنام دیشب.”

    این سفر زیبا، چنین سفرنامه ای نیاز داره.
    خدا قوت.

  42. ف. طباطبائی می‌گوید:

    با م.طاهری موافقم.
    مطالبی که باهاش اشک ریختیم، دوست داشتنی ترند.

  43. ف. طباطبائی می‌گوید:

    عکس ها زیباست، خصوصا پرچم ها. هم در این پست و هم در پست قبل.
    شما در همه سفرها، یک رنگین کمان شکار می کنید؟!!

  44. جلال معترف می‌گوید:

    سلام داداش حسین و آقا سید عزیز
    عبادات قبول. داداش حسین زیارتت قبول.
    جا همتون خالی، عرفه مشهد بودیم. دعا گوی همه دوستان.
    چقدر دلم برای قطعه ای از بهشت تنگ شده بود.
    علمدار کربلا نگه دار اهالی این خونه باشه انشاءالله.

  45. جلال معترف می‌گوید:

    چقدر چقدر چقدر زیبا شده این “طومار سومارِ” شما.
    عکس ها ناجور با دل بازی میکند.

  46. بهنام می‌گوید:

    خدا طومار محرم مرا هم از ۲۰:۰۶ پیچید
    این متن هم بوی کربلا می دهد

    بد جور دلم هوای کربلا رو کرد

    منمشتعلعشقحسینمچهکنم…

  47. سیداحمد می‌گوید:

    ای شهید!
    ای آنکه بر کرانه ازلی و ابدی وجود بر نشسته ای، دستی برآر و ما قبرستان نشینان عادت سخیف را نیز از این منجلاب بیرن کش…

  48. سنگربان می‌گوید:

    دیروز یه بنده خدایی گفت تو سومار دو تا عملیات شده یکیش عملیات مسلم ابن عقیل بوده…..
    این دو شهید هم تو همین عملیات شهید شدند و روز شهادت حضرت مسلم هم روز خاک سپاری شون بود!!

  49. سیداحمد می‌گوید:

    مسعود عزیز؛

    ممنونم بابت توجه و سرعت عملت!
    بسیار زیباست

    مظــــــــلوم حسیــــــــــــنم…

    دوستان محترم!

    این پست تا دقایقی دیگر کامل می شود…

  50. سیداحمد می‌گوید:

    “سخنی با سردار دشمن شکن، حاج قاسم سلیمانی/ جمعه شب در وبلاگ قطعه ۲۶”

    به به…

  51. جلال می‌گوید:

    امیر دربندی را خوب توصیف کردید
    آمده بیمارستان صحرایی امام حسن مجتبی علیه السلام.
    فکر می کردیم مانند بقیه ی … ها از تعداد تیرهای به هدر رفته دشمن و تعداد شلیکهای به هدف نشسته ما بگوید…
    اما خوش به حالمان شد که همه ش از نماز اول وقت صیاد گفت.
    راستی این حاج آقا کازرونی که همسفرتان بوده حسین است و خوش ذوق. در طراحی معاملاتی با استاد نجابتی دارد. در آخر خواهر زاده حاج مهدی کازرونی فرمانده طرح عملیات لشکر ۴۱ هم هست. محض اطلاع جهت ریا چون دوستمونه عرض کردم

  52. به یاد سید سجاد می‌گوید:

    http://www.dl.tebyan-babol.ir/Sound/89/Moharam89/sh%208/2.zip

    به یاد اون ۲ شهیدایی که پدر وپسر کنار هم شهید شدند.ولی امان از دل ارباب

  53. سیداحمد می‌گوید:

    به یاد سید سجاد عزیز؛

    ممنون،
    عالی بود.

  54. سیداحمد می‌گوید:

    “الحق که شعبه ای از حبل الله است تابوت شهید. ما ملت، هیچ کجا مثل زیر این تابوت، قشنگ و متحد و یکدل نیستیم.”

    احسنت!

  55. مرتضی می‌گوید:

    هرجا که احساس خطر آماده ای تو
    هرجا که عطر عاشقی،دل داده ای تو
    هرچند صدها زخم داری روی سینه
    هرگز نگفتند از نفس افتاده ای تو
    عطرشهیدان می دهد هرم نفس هات
    مثل شهیدان سربلند و ساده ای تو
    دلتنگ پروازی وقبلا چشم خود را
    در راه عشق و عاشقی ها داده ای تو
    بال وپرت زخمی ست می دانم ولی باز
    هرجا که احساس خطر آماده ای تو

  56. سیداحمد می‌گوید:

    “دعای عرفه، دعای کمیل نیست. مناجات مخلوق با خالق نیست؛ مناجات عاشق است با معشوق.”

    “«و فدیناه بذبح عظیم» کار ابراهیم نبود. اسماعیل، علی اکبر نبود. هاجر، زینب نبود. ابراهیم، حسین نبود. ابراهیم خون خدا نبود. ابراهیم برای اطمینان قلبش، از خدا اعجاز خواست، اما حسین، خودش معجزه خدا بود. حسین، دردانه خداست.”

    “سیدعلی هم از تبار حسین است. ماه و خورشید، ریشه در عاشورا دارند.”

    “سلام بر محرم شما. سلام حسین جان. از این دیار شهدا، سلام حسین جان. می کشی مرا حسین.”

    “ما با امام حسین، همسایه ایم؛ دیوار به دیوار!”

    بسیار عالی… تبارک الله…

  57. حی علی الجهاد می‌گوید:

    این طومار سومار از متن‌ها بودها! از آن متن‌ها که طومار دل را بهم می‌پیچد …

    عاشورای فکه … (این‌ سه نقطه‌اش خودسانسوری بود!)

    شما فقط دعا کنید …

  58. سیداحمد می‌گوید:

    عجب جمله ای!

    “”ریگی اگر به کفش نباشد، مهد آزادی همین جاست.””

  59. صبا می‌گوید:

    می کشی مرا حسین

  60. قاصدک منتظر می‌گوید:

    روز عرفه…
    تنها…
    رو به کربلا…
    دربین مناجات…
    دل بین جبل الرحمه و بین الحرمین سرگردان…
    و
    خاطر بین خدا و حسین حیران…
    خدایا حسین را از ما مگیر
    *السلام علیک یا ابا عبدالله*

  61. مسعودساس می‌گوید:

    سلام
    چرا قسمت های دیگه ی سایت بالا نمیاد(یا برای من این طوره)؟
    ما منتظر جمعه شبیم
    دشمنان بدانند آخرین سرباز امام خامنه ای که به آن دست خواهند یافت، حاج قاسم ماست، همه ی ما را ترور کنید(البته آمریکا اندازه ی این حرفا نیست)
    شادی روح امام(ره) و شهدا و سلامتی حضرت آقا صلوات

  62. سیداحمد می‌گوید:
  63. مسعودساس می‌گوید:

    جناب ابراهیم! «مرید پیر مغانم، ز من مرنج ای شیخ، چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد»
    امان از دل زینب

  64. چوک دیریا می‌گوید:

    زیباست
    “گفت: «حاجیان جمع اند دور هم همه، پس کجا رفته حسین فاطمه؛ حاجیان رفتند یک سر در منا، پس چرا او رفته سوی کربلا؛ او به جای موی سر، سر می دهد، قاسم و عباس و اکبر می دهد؛ سعی حج او صفا با خنجر است، مروه اش قبر علی اصغر است».”
    حاج علی هم افتخاریه برا بسیجی ها در مرام چیزی کم نداره از حاج قاسم
    همه ی سرداران امام خامنه ای با مرام اند جز همون هایی که جام زهر دادن و هنوزم در فکر ……
    البت ما حاج سعید قاسمی رو هم سردار می دونیم

  65. سیداحمد می‌گوید:

    مسعود؛

    قسمت های دیگر سایت بالا نمی آید دقیقا یعنی چه؟!
    اگر منظورت این است که پست ها خیلی سخت باز می شود، نگران نباش!

    قطعه۲۶ بعد از ساعت ۱ بامداد کمی نازش زیاد میشود!

  66. سیداحمد می‌گوید:

    “من عاشق آن جمهوری اسلامی هستم، که بچه های خوب فکه، قرائتش می کنند. آن جمهوری اسلامی که افسران جنگ نرم، قبولش دارند، حتما نظام مقدسی است. جمهوری اسلامی حضرات جملگی سر و ته یک کرباس، نه جمهوری است، نه اسلامی. باید دید شهدا به پای کدام نظام، خون ریخته اند؟! نظام جنگ زرگری توکلی و حسینی و مطهری و بی هنر و این قوه و آن قوه، یا نظام خمینی و خامنه ای؟!”

    داداش حسین واقعا سالاری!

  67. پاییز می‌گوید:

    بسم الله الرحمن الرحیم
    سلام به همه ی عاشقان قطعه

    عالــــــــــــــــــــــــــــــی بود.زیارت قبول.خسته نباشید

    “باحسین از یاحسین یک نقطه کم دارد، ولی،یاحسین گفتن کجاو باحسین بودن کجا”

  68. پاییز می‌گوید:

    روح ما را حق ز سویی می کشد شیطان ز سویی
    عقل روشن بین ز یک سو، نفس نافرمان ز سویی

    در هجوم زندگانی، می برد ما را چو موجی
    شهوت عصیان ز سویی، قدرت ایمان ز سویی

    کشتی بی بادبان آدمی را می رباید
    جذبه ی ساحل ز سویی، حمله ی طوفان ز سویی

    در کویر آفرینش، مرد و زن را می کشاند
    رحمت یزدان ز یک سو، غفلت انسان ز سویی

    نور باران می کند شبهای مردان خدا را
    مشعل عرفان ز سویی، طلعت رحمان ز سویی

    در سکوت خلوت شب عالمی داریم با هم
    من ز سویی، دل ز سویی، دیده ی گریان ز سویی

    بزم خوبان جهان با شعر من رونق پذیرد
    دفترم را می کشاند این ز سویی، آن ز سویی

    مهدی سهیلی

  69. ... می‌گوید:

    چند تا نقطه چین

  70. سیداحمد می‌گوید:

    یا امیرالمومنین! چه کشیدی از دست بعضی ها؟!

  71. شاهد می‌گوید:

    آقای قدیانی واسه خودت حال میکنی ها

  72. به جای امیر می‌گوید:

    یخ (گفت و شنود)

    گفت: روزنامه «هاآرتص» با تمسخر اظهارات نتانیاهو نوشته است تهدیدهای اسرائیل علیه ایران یک «گنده گویی» احمقانه است.
    گفتم: ای بابا! چرا نمی گذارند حرفش را بزند و عقده دلش را خالی کند؟!
    گفت: «یدیعوت آحارنوت» روزنامه دیگر رژیم صهیونیستی از نتانیاهو پرسیده است با کدام پشتوانه از حمله نظامی به ایران سخن می گویی؟!
    گفتم: اتفاقا «رابرت کاپلان» مشاور سابق پنتاگون و از طرفداران سینه چاک اسرائیل روز دوشنبه در مصاحبه با «بی بی سی» به همین موضوع پرداخته و گفته است؛ نتانیاهو امیدوار است بعد از حمله به ایران «جنبش سبز»(!) بار دیگر احیاء شده و به کمک اسرائیل بیاید!
    گفت: حیوونکی ها به چه چیزهایی دلشان را خوش کرده اند!
    گفتم: چه عرض کنم؟! آموزگار به دانش آموزی گفت؛ یک «موجود» را نام ببر! و دانش آموز گفت؛ آقا اجازه؟ یخ! آموزگار با عصبانیت گفت؛ بی سواد! خجالت نمی کشی؟ و دانش آموز گفت؛ من خودم صد دفعه دیده ام که روی دکه ها نوشته «یخ موجود است»!

  73. ف. طباطبائی می‌گوید:

    عکس ها جدا زیباست.
    همه عکس هائی که از سومار گذاشتید، فوق العاده است. خصوصا رقص پرچم ها.

  74. عطشان می‌گوید:

    عالی بود.
    در حد بمب اتم .
    هوای دل عوض شد شدید .
    خییییییییییییییییلی ممنون.

  75. به یاد سید سجاد می‌گوید:

    http://media.fotros.ir/Media/Archive/01_Mahe_Moharam/01_Dahe_Avval/1389/01_Rayatolabbas/Shab_01/03_Maddahi/10-890915.wma

    آخر همه سفرا کربلا….اللهم ارزقنی زیاره قبر الحسین

  76. میلاد پسندیده می‌گوید:

    “کمی اگر می شد بی پرواتر از این باشیم، جور دیگری ترجمه می کردیم «این عمار» را.”

    حرف دل بود… ممنون

  77. سلاله 9 دی می‌گوید:

    او به جای موی سر، سر می دهد
    .
    چه غروبی! خورشید انگار راس الحسین بود که داشت می رفت پیش خدا.
    .
    .
    .
    سری به نیزه بلند است در برابر زینب
    خدا کند که نباشد سر برادر زینب…

  78. سلاله 9 دی می‌گوید:

    هنوز دست خط شهدا روی در و دیوار اردوگاه بود.

    باور کردنی نبود دیدن تابوت شهید.

    پیشانی ام را گذاشتم روی پرچم ۳ رنگ تابوت شهید گمنام. شهید بی پلاک

    داشتم … می اندیشیدم. به وظیفه سنگین من و تو در قبال این خون. در قبال این تابوت.

    بغل می کنم تابوتش را. بوی کربلا می دهد.

    الحق که شعبه ای از حبل الله است تابوت شهید.
    .
    .
    .
    “ما آن جمهوری اسلامی را قبول داریم که پرچمش روی تابوت شهداست”

  79. به یاد سید سجاد می‌گوید:

    http://download843.mediafire.com/fwqvwao45ghg/imz5o0i68m668tx/Javuni+hamamun.mp3
    مداحی کربلایی سیدسجاد علی اکبر مداحان شهرمون بعد اینکه گوش دادین یه فاتحه ای هم براش بفرستید.یاحسین

    http://download1348.mediafire.com/xixsvngg8x7g/stvrcq8cvmzmlmq/Dar+Dayereye+Eshgh.mp3

  80. م.طاهری می‌گوید:

    چقدر دلم می خواهد دعای عرفه را آنجا می خواندم
    خدا نصیب کند، شهدا بطلبند برای سال آینده

  81. م.طاهری می‌گوید:

    یک چنین متنی یک چنین مقدمه ای هم می خواهد
    احسنت!
    مشتی از خروار حرف ها و بغض هایی است که سال هاست در دلمان داریم
    خدا خیرتان بدهد

  82. سیداحمد می‌گوید:

    به یاد سیدسجاد عزیز؛

    ممنونم،
    فقط لطفا تعداد لینک مداحی در کامنت ها زیاد نشود.
    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

    قفس سینه و دل شیدا… شکسته با نگاه حسین
    همیشه برا همه رویا… طواف قبله گاه حسین

    آخر همه سفرا کربلا… کربلا… کربلا…
    مقصد همه شهدا کربلا… کربلا… کربلا…

  83. به یاد سید سجاد می‌گوید:

    باشه چشم.!!

    خداییش چون این چندتا مداحی رو درخور این متن دیدم دلم نیومد نزارم.امیدوارم که استفاده کرده باشید.یاحسین

  84. به جای امیر می‌گوید:

    توپ (گفت و شنود)

    گفت: رجزخوانی های مقامات اسرائیلی درباره احتمال حمله نظامی به ایران، بد جوری اوضاع رژیم صهیونیستی را آشفته کرده و به هم ریخته است.
    گفتم: عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد. و حالا که می بینی، خدا هم خواسته است.
    گفت: به گزارش رسانه های غربی و روزنامه های اسرائیلی، صهیونیست های ساکن فلسطین اشغالی، این تهدیدها را جدی گرفته اند و از ترس شروع جنگ و نابودی اسرائیل، پا به فرار گذاشته اند.
    گفتم: دیروز هاآرتص با عصبانیت خطاب به نتانیاهو و ایهود باراک نوشته بود؛ «بهتر است خفه شوید و اینهمه درباره حمله به ایران لاف نزنید»!
    گفت: دیروز ایهود باراک هم که از نتیجه معکوس تهدیدهای توخالی شوکه شده بود ادعا کرد که تهدیدی در کار نبوده و اساسا حمله نظامی به ایران یک «هذیان» است!
    گفتم: میرزا آغاسی به ناصرالدین شاه قول داده بود یک توپ قوی بسازد که از تهران بتواند به مسکو شلیک کند! و هنگام آزمایش آن، گلوله درون توپ منفجر شد و خدمه آن را لت و پار کرد. میرزا آغاسی خطاب به ناصرالدین شاه که در محل حضور داشت گفت؛ این توپ که خودی ها را اینجور لت و پار می کند، تصور بفرمائید که با دشمن چه خواهد کرد؟!

  85. من مست از آن می ام که ساقی گوید
    یک جام دگر بنوش ومن تنوانم

  86. بی تاب هویزه می‌گوید:

    سلام
    خدا خیرتان بدهد ما را یک سفر، سومار بردید…
    زیارتتان قبول… کم ارباب از نقطه صفر مرزی زیارت کردید و عشاق واقعی ارباب را…

    همه از مراسم فکه میگویند و …
    به قول دوستی، ای بابا! چرا به خانوم های تهرانی یاندوغ میدید! هیچ کاروانی برای فکه خانم با خودش نمیبره!!!!

  87. به جای امیر می‌گوید:

    زمانه (گفت و شنود)

    گفت: یکی از مدعیان اصلاحات طی مقاله ای به دفاع از نظام سرمایه داری پرداخته و آن را بهترین نظام حکومتی دانسته است!
    گفتم: یعنی از نظر مدعیان اصلاحات، حاکمیت اقلیت یک درصدی کلان سرمایه داران بر اکثریت ۹۹ درصدی مردم، بهترین راه برای اداره جامعه است؟!
    گفت: از اول هم معلوم بود که اصلاح طلبان نوچه های کلان سرمایه داران هستند و در حالی که نان مردم ایران را می خورند، حلیم آمریکا و اسرائیل را هم می زنند.
    گفتم: درباره بحران های اخیر نظام سرمایه داری چه می گوید که سراسر آمریکا و اروپا را فرا گرفته است.
    گفت: نوشته است، این بحران ها ناشی از عمل نکردن به آموزه ها و توصیه های نظام سرمایه داری است!
    گفتم: سگی از جوی آب بیرون آمد و در حالی که خودش را تکان می داد، لباس یک عابر را خیس کرد. به عابر گفتند لباست نجس شده و یارو جواب داد؛ این که سگ نیست! بز است! در همین حال صدای عوعوی سگ بلند شد و یارو گفت؛ یاللعجب! چه زمانه ای شده، بز را ببین که صدای سگ درمی آورد!

  88. شاهد می‌گوید:

    سلام برادر
    خیلی خوشحالم که شما جواب بعضیا رو دادید اصلا شوکه شدم
    خیلی خوشحال شدم
    انشاالله همین روزا خوشحال بشی شدید
    یاعلی
    راستی میلاد امام هادی هم مبارک
    عید غدیر هم مبارک
    عید قربان هم که گذشت مبارک
    جواب دادن شما هم مبارک
    خلاصه کلی مبارک
    یاعلی

  89. ثریا می‌گوید:

    سلام داداش حسین

    خوبین انشالله؟
    شکر خدا ، شکر خدا و شکر خدا این توفیق نصیب بنده هم شد تا تو اون لحظات شدیدا آسمونی ، سومار باشم… البته برای اینکه تدفین رو از نزدیک ببینم بین جماعت و میله ها پرس شدم و می ارزید هم! همون موقع شمارو دیدم

    یادش بخیر … آخرین عکسی که دوتا پرچمه خیلی قشنگه…
    انشالله که شهدا در محشر یاد ما باشن ماهایی که خودشون دعوتمون کردن تا بریم پابوسشون..

    یاعلی .. التماس دعا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.