دغدغه های پاییزی

قبل التحریر: برج ۹ بگذار، کمی فکر کنم…؛ می شود آذرماه. آری! پاییزی ترین فصل پاییز. سیزدهم آذرماه سال ۱۳۸۱ یعنی ۳ روز بعد از سالروز تولدم، یعنی قریب ۱۰ سال پیش، در صفحه مدرسه روزنامه کیهان، متنی از من کار شد که این بود عنوانش «غروب بی غرور پاییز زیباست». آنچه در ادامه می خوانید، بازنشر همان متن است که برایم خاطره های قشنگی دارد.

پاییز هر چند رنگارنگ و قشنگ و زیباست، اما غروب بی غرور، مظلومانه و سرخ آفتاب را که نمی شود انکار کرد. دل تنگی آدم های معاصر را که نمی شود به دست فراموشی سپرد. نمی شود که تنها دل به «رقص برگ ها» خوش کرد و «مرگ برگ ها» را نادیده گرفت. اصلا چرا راه دور برویم؛ خود من تاب حتی یک لحظه دوری «پرستوهای مهاجر» را ندارم.

***

دل تنگی های فصل پاییز، افسانه نیست. پس بیا الکی، خودمان را فریب ندهیم. پس بیا باور کنیم که مرگ برگ ها، حتی بر گوشه چشمان آن پسرک لبوفروش هم اشک نشانده. نمی دانم؛ منظورم را گرفتی؟!

***

حالا غصه نخور! می دانی؛ در ورای زرد شدن برگ ها، یک زندگی سبز، نهفته است. نه! برگ ها بسی محرم تر از آنند که بخواهند عمری به درخت، نامحرم بمانند. پیش خودمان بماند؛ برگ ها به خاطر سقوط نیست که می رقصند. من خودم در همین جزیره مجنون، برگ هایی را می شناسم که از برای آبیاری ریشه، پر زدند و رفتند و همسایه دیوار به دیوار خدا شدند. برگ هایی که ما رد پای شان را در خاک می جوییم؛ غافل از آنکه در افلاک، جای شان است.

***

مومن! برگ ها نمی رقصند، به خاطر اینکه زیر پای من و تو له شوند. اهل انار، عند ربهم یرزقون اند، نه برادرکش! آنها را خورشید می شناسد. آنها جایگاهی بس دیدنی دارند در قلب مهتاب. راستی! چه می شد ابر، بخار گناهان ما نبود، و باران از خود خورشید می بارید؟!

***

ما خیلی بد کرده ایم. ما با دود، زندگی خود ابرها را هم نابود کرده ایم. ما کاری کرده ایم که ابر، بخار گناهان ما باشد، نه تبخیر آب دریا. ما کاری کرده ایم که اهل نار، به خود جرات زدن حرف هایی را بدهند که بسیار درازتر از گلیم زبان شان است. ما اما متولیان خوبی برای حرمت متوسلیان، همت، باکری، خرازی، آوینی و هزار و یک ستاره دیگر نبودیم.

***

بخاری که از گناهان ما بالا می رود، همین ابر سیاهی است که نه می گذارد خورشید را یک دل سیر ببینیم، نه می گذارد گریه خورشید را. تازه! این بخار بی بخار، کلی عناد دارد با مهتاب. با او که مقدمه آفتاب است و آفتاب، مقدم بر او. با او که می توان، عشق را تجربه کرد. با او که می توان شمس را ترجمه کرد.

***

و حالا که تا اندازه ای دلم خالی شد، جا دارد بنویسم؛ تا سلامی دیگر، والسلامی دیگر.

بعدالتحریر: آن روزهای سرد پاییزی، یکی از بطالین دوم خردادی، جنگ ۸ ساله را در نهایت بی شرمی و بی شرفی، «برادرکشی» خوانده بود، که درآورد صدای اهل ولا را. من اما تازه قلم دست گرفته بودم. تا پیش از این، یعنی تا پیش از سال ۷۹ بنایم بر فوتبالیست شدن بود، که پاره شدن رباط صلیبی زانو، مجال نداد که از پایم کار حرفه ای بکشم. این شد که کار کشیدن از دست، حرفه ام شد و مثلا نویسنده شدم…  

این نوشته در یمین ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. میلاد پسندیده می‌گوید:

    حالا فعلاً که هستیم… پس بگذارش!

  2. سیداحمد می‌گوید:

    تیترش که زیباست!
    “«غروب بی غرور پاییز زیباست»”

  3. چشم انتظار می‌گوید:

    دقیقا” روزی که دختر اولم متولد شد داداش حسین!
    چه مناسبتی!

  4. چشم انتظار می‌گوید:

    مومن! برگ ها نمی رقصند، به خاطر اینکه زیر پای من و تو له شوند. اهل انار، عند ربهم یرزقون اند، نه برادرکش! آنها را خورشید می شناسد. آنها جایگاهی بس دیدنی دارند در قلب مهتاب. راستی! چه می شد ابر، بخار گناهان ما نبود، و باران از خود خورشید می بارید؟!
    خیلی با این تکه صفا کردم.

  5. میلاد پسندیده می‌گوید:

    “مثلاً” نه… حقیقتاً نویسنده شدی.

  6. چشم انتظار می‌گوید:

    تازه قلم گرفته بودید داداش حسین!
    ماشاء الله. لاحول ولا قوه الا بالله العلی العظیم.
    آفرین به این استعداد و سپاس از الطاف الهی.

  7. سیداحمد می‌گوید:

    “پیش خودمان بماند؛ برگ ها به خاطر سقوط نیست که می رقصند. من خودم در همین جزیره مجنون، برگ هایی را می شناسم که از برای آبیاری ریشه، پر زدند و رفتند و همسایه دیوار به دیوار خدا شدند. برگ هایی که ما رد پای شان را در خاک می جوییم؛ غافل از آنکه در افلاک، جای شان است.”

    “ما اما متولیان خوبی برای حرمت متوسلیان، همت، باکری، خرازی، آوینی و هزار و یک ستاره دیگر نبودیم.”

    چقدر زیبا بود؛
    از همان زمان هم داداش حسینی می نوشتید!

  8. میلاد پسندیده می‌گوید:

    قطعه ی آبدار بیست و شش، امشب هم انار داشت، هم باران، هم اشک.

  9. چشم انتظار می‌گوید:

    ما هم امشب راه افتادیم دنبال مناسبت سازی و شبیه سازی!
    این فوتبال لعنتی من ناوارد و ناشی رو هم به همین درد گرفتار کرد. پارگی رباط و خارج کردن مینیسک و برشی از تاندون جهت ایجاد رباط، همان نتیجه ای رو داشت که برای شما داشت. ولی نه سال ۷۹ بلکه سال ۷۵!

  10. چشم انتظار می‌گوید:

    جالبه برام استخدام بعضی کلماتتون پس از گذشت سال ها، که نشان دهنده ی اعتقاد راسخ به چیزهایی است که رنگ از ارزش ها گرفته اند. و هیچ وقت کهنه نمی شود؛

    جزیره مجنون، ریشه، قلب مهتاب، حرمت، ستاره، آفتاب،
    شهید…
    شهید…
    شهید…

  11. چشم انتظار می‌گوید:

    محشری سید احمد؛
    چقدر زیبا بود؛
    از همان زمان هم داداش حسینی می نوشتید!

  12. جلال معترف می‌گوید:

    ” راستی! چه می شد ابر، بخار گناهان ما نبود، و باران از خود خورشید می بارید؟!”

    این متن قدیمی شما،برای ما جدید و خواندنی بود.
    دستت درست داداش.

  13. سیداحمد می‌گوید:

    در سینه ام دوباره غمی جان گرفته است
    «امشب دلم به یاد شهیدان گرفته است»

    تا لحظه های پیش دلم گور سرد بود
    اینک به یمن یاد شما جان گرفته است

    در آسمان سینه ی من ابر بغض خُفت
    صحرای دل بهانه ی باران گرفته است

    از هرچه بوی عشق تهی بود خانه ام
    اینک صفای لاله و ریحان گرفته است

    دیشب دو چشم پنجره در خواب می خزید
    امشب سکوت پنجره پایان گرفته است

    امشب فضای خانه ی دل، سبز و دیدنی است
    در فصل زرد، رنگ بهاران گرفته است

    “سلمان هراتی”

  14. منم گذای فاطمه می‌گوید:

    آقای قدیانی خیلی عالیست که هر از گاهی مطالب های قدیمیتان را برایمان بگذارید.
    از همان اوایل هم متفاوت بودید و قلمتان دوست داشتنی بود.

    عکس هائی که امشب گذاشتید هم بسیار زیباست.

  15. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    ” بنایم بر فوتبالیست شدن بود، که پاره شدن رباط صلیبی زانو، مجال نداد که از پایم کار حرفه ای بکشم. این شد که کار کشیدن از دست، حرفه ام شد و مثلا نویسنده شدم… ”
    .
    .

    قسمت این بود که من با تو معاصر باشم…
    تا در این “قطعه” ی پر حادثه حاضر باشم…

    حکم پیشانی ام این بود که تو گم شوی و
    من به دنبالِ تو، یک عمر، مسافر باشم…

    قسمت این بود! چرا، از کی شکایت بکنم؟!
    یا در این “قطعه” به دنبالِ مقصر باشم؟!…

    شاید اینگونه خدا خواست مرا زجر دهد…
    تا برازنده یِ اسمِ خوشِ “شاعر” باشم!…

    شاید ابلیس، تو را شیطنت آموخت که من
    در پس پرده ی ایمان به تو کافر باشم!…

    دردم این است که باید پس از این قسمتها
    باز هم منتظرِ فــونــت هایِ آخر باشم !!…
    .
    .

    شعر از “غلامرضا طریقی” با اندکی تغییر!!

  16. پاییز می‌گوید:

    حالا غصه نخور! می دانی؛ در ورای زرد شدن برگ ها، یک زندگی سبز، نهفته است.
    نه! برگ ها بسی محرم تر از آنند که بخواهند عمری به درخت، نامحرم بمانند.
    پیش خودمان بماند؛ برگ ها به خاطر سقوط نیست که می رقصند.
    من خودم در همین جزیره مجنون، برگ هایی را می شناسم که از برای آبیاری ریشه، پر زدند و رفتند و همسایه دیوار به دیوار خدا شدند.

  17. سایه/روشن می‌گوید:

    …:::برگ ها …می رقصند،
    ….به خاطر اینکه جایگاهی بس دیدنی دارند در قلب مهتاب::::………

  18. پاییز می‌گوید:

    تو هم همرنگ و همدرد منی ای باغِ پاییزی/تو بی برگی و من همچون تو بی برگم/چو می پیچد میانِ شاخه هایت،هوی هویِ باد/به گوشم از درختان،های هایِ گریه می اید/مرا هم گریه می باید/مرا هم گریه می شاید
    کلاغی چون میانِ شاخه هایِ خشکِ تو فریاد بردارد/به خود گویم:کلاغک در عزایِ باغِ عریان،تعزیت خوان است و در سوگِ بزرگِ باغ گریان است
    به هنگامِ غروبِ تلخ
    که انگشتانِ خشکِ نارون را،دخترِ خورشید می بوسد و باغِ زرد را بدرود می گوید
    دَوَد در خاطرم یادی سیَه چون دود
    به یاد آرَم بامادر،مرا،وقتی،وداعِ جاودانی بودو همراهِ نگاهِ ما،غَمین اشکِ جدایی بودو رنجِ بوسه ی بدرود
    تو هم همرنگ و همدردِ منی ای باغِ پاییزی
    دلِ هر گُلبُنت از سبزه و گلها تهی مانده،ودستِ بینوایِ شاخه هایت خالی ازبرگ است
    تنت در پنجه ی مرگ است/مرا هم برگ وباری نیست/زِ هر عشقی تهی ماندم،نگاهم در نگاهِ گرمِ یاری نیست…اَلا ای باغِ پاییزی دلِ من هم دلی سرد است/و طفلِ برگهایِ آرزویم را،تیرباران میکند پاییز…
    خطاگفتم،خطاگفتم
    تو کِی همرنگ و همدردِ منی ای باغِ پاییزی؟
    تو را در پِی بهاری هست،امیدِ برگ وباری هست
    همین فردا…رُخَت را مادرِ ابرِ بهاری گرم می شویَد،نسیمِ بادِنوروزی تَنَت رادر حریرِ یاس می پیچد،بهارین آفتابِ نازِفروردین،بر اندامت،لباسِ برگ می پوشد…بهاری پشتِ سر داری،تورا دل شادمان باید…آلا ای باغ پاییزی،غمت عزمِ سفر دارد،همین فردا دلت شاد است،زِ رنجِ بهمن و اسفند ازاد است…ولی درمن بهاری نیست،امیدِ برگ وباری نیست…تو را گر مادرِ ابرِ بهاری هست،مرا نقشی زِ مادر نیست،تو کی همرنگ و همدرد منی ای باغ پاییزی؟…اگر در خاطرم ابریست ابرِ گریه ی تلخ است که گلهایِ غمم را آبیاری میکند شبها.اگر برچهره ام لبخند میبینی مرالبخندِ اندوه است برلبها.
    تو کی همرنگ و همدرد منی ای باغ پاییزی؟

    مهدی سهیلی

  19. سایه/روشن می‌گوید:

    “اگر در خاطرم ابریست،
    ابرِ گریه ی تلخ است
    که گلهایِ غمم را آبیاری میکند شبها،
    اگر برچهره ام لبخند میبینی،
    مرا لبخندِ اندوه است برلبها.
    تو کی همرنگ و همدرد منی ای باغ پاییزی؟”
    .
    .
    .

  20. ف. طباطبائی می‌گوید:

    متن های پائیزیتون، در این هوای پائیزی، خیلی می چسبه.
    آقا سید درست گفتن. این متنتون هم داداش حسینی بود.
    بابت عکسها هم ممنون آقای قدیانی.

  21. م.طاهری می‌گوید:

    الحق که بهترین تقدیر نویس است حضرت حق

  22. ابوالفضل می‌گوید:

    می گویند آنچه از دل برآید ، بر دل نشیند حتی اگر سالها از تحریرش بگذرد!…

  23. مسعودساس می‌گوید:

    سلام آقا سید بزرگوار
    خیلی خیلی خوشحالم که هنوز هستید
    بابت غیبت هم ببخشید
    خوشحالم که دوباره تو قطعه ی مقدسی از بهشتم
    دعا یادتون نره
    شادی روح امام(ره) و شهدا و سلامتی حضرت آقا صلوات

  24. سیداحمد می‌گوید:

    ممنون صبا؛
    زیباست!

  25. صبا می‌گوید:

    ممنون آقا سید!
    گاهی کلام را راهی به زبان نیست. شاید حاضری بود در دفتر قطعه!
    آقای قدیانی خسته و مانده نباشید هرگز!

  26. فرص الخیر می‌گوید:

    سلام خداقوت
    تاریخی که ذکر کردید یادم آورد معرکه ای را که یکی از همین بطالین و حواشی حرف هایش در دانشگاه ها ایجاد کرده بود
    نمی دانم بگویم یادش بخیر یا نه؟ اما خاطراتی به ذهنم آورد که شکر خدا مایه خجالتم نشدند

    قلمتان محکم و قدمتان مستحکم

  27. فجرنور می‌گوید:

    در وبلاگ فجرنور: طرح ژنرال قاسم سلیمانی

  28. بشارت دهنده ظهور می‌گوید:

    سلام بر سرباز ولایت امروز و یار ولایت ظهور!
    از اینکه توفیق بیداری اسلامی و زمینه سازی ظهور را در فضای مجازی کسب نموده اید، خوش حالیم. از خداوند متعال خواستارم تا ظهور منجی عالم بشریت همچو کوهی استوار بتوانیم بر دشمنان اسلام غلبه کنیم، انشاء الله! بنده یکی از پست هام تارنمای بشارت دهنده ظهور هست و با اینکه از طرف فایر فاکس ، گوگل ، ویندوز ، لینوکس ، یاهو ، بینگ و تمامی آنتی ویروس های جهان به جز آنتی ویروس ایرانی شید مورد تهاجم قرار گرفته ام، اما از کوه هم استوار تر ماندیم. زیاد وقت جنابعالی را نگیرم.
    از شما تقاضایی داشتم؛
    اول اینکه در نماز شب که سازنده ی یاوران امام زمان عجل الله تعالی فرج الشریف هست، مارا هم دعا فرمایید.
    سری هم به وبلاگ ما بزنید و کد لوگوی مارا در برنامه نویسی های صفحه ی وب خود قرار دهید. شما هم کد لوگوی خود را (از طریق لینک سخنان/نظرات) برای بنده ارسال فرمایید.
    به امید ظهور…
    ( الهُمَ صَلی عَلی مُحَمّد وَ آل مُحَمّد )
    یا حق
    ———————————-
    نشانی وبلاگ :

    http://www.faraj-00313.blogfa.com

    ———————————-

    کد لوگو :

    ————–پــایــان————-

  29. یک خواننده می‌گوید:

    قلمتون با الآن که حدود یک دهه میگذره تفاوت خاصی نداره ولی احتمالا از آنجایی که هر مبارزه ای سازنده هم هست الآن راحت تر بتوانید متن های طولانی بنویسید درسته؟

  30. رخساره می‌گوید:

    …………….

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.