و اما دود این یکی موتوری ها!

یک: وسیله نقلیه موتورسیکلت، این روزها در شهرهای بزرگ، بیش از آنکه به کار حمل و نقل موتورسوار بیاید، عاملی است حیاتی برای امرار معاش موتورسوار، و متاسفانه اینکه گفتم، فقط مخصوص پیک بادپا نیست. چه بسیار که از فرط بیکاری، و بعضا با مدارک تحصیلی بالاتر از دیپلم، با موتور خود، کار می کنند؛ یا مسافر جا به جا می کنند و یا کالایی را از مبدا به مقصد می رسانند. لابد گذرتان به میدان امام خمینی افتاده. این میدان و سایر خیابان های منتهی به بازار، تبدیل شده به سمفونی موتورسواران، که به جست و جوی مسافر یا پیشنهادی برای حمل کالا همین طور می چرخند و می چرخند و می چرخند تا لقمه نانی حلال و البته سرشار از ملال، ببرند سر سفره.

دو: جامعه شناسان و اهالی مباحث مرتبط با قوانین شهری، معتقدند که قانون را اگر طوری تصویب کنیم که قابل اجرا نباشد و یا اجرایش متضمن تحمیل هزینه های هنگفت برای اقشار جامعه باشد، باعث به وجود آمدن پاره ای ناهنجاری ها در سطح جامعه می شود.

سه: چندی پیش قانونی به تصویب رسید که به موجب آن تا آینده ای نزدیک از موتورسواران، اجازه حمل و نقل هر گونه کالا سلب می شود. بدیهی است قانون گذار محترم، هدفش از تصویب این قانون، سلامت موتورسواران بوده. سلامت حمل و نقل شهری. سلامت فضای بصری. سلامت هوا. حتی سلامت فضای صوتی شهر، اما لحظه ای فکر کنید که در پس اجرای این قانون، چند نفر کارشان را از دست می دهند؟! برای پی بردن به عمق ماجرا، شاید بد نباشد یک بار سری به بازار تهران و مثلا خیابان ۱۵ خرداد و چهارراه گلوبندک بزنید. خوب یا بد، و درست یا نادرست، شماری از اقشار آسیب پذیر جامعه، با چرخ موتور، چرخ زندگی شان را می چرخانند.

چهار: روزی از همین روزهای پاییزی، در میدان فردوسی، سوار یک موتوری شدم که مرا تا میدان مخبرالدوله برساند. تا برسیم، حرف از همین حرف ها شد. موتورسوار که شاید ۵۰ سال داشت، می گفت: حتما کار بهتر از این گیر نیاورده ام که دارم با موتور کار می کنم. حتما خودم هم می دانم که این کار، چقدر خطر دارد و بازی با جان خودم و مسافر است. حتما خودم می دانم که پلیس اگر موتورم را بخواباند، با چه والذاریاتی مواجه می شود زندگی ام. حتما خودم می دانم که کارم در مقایسه با مسافرکش های موتوری سازماندهی شده، غیر قانونی است. حتما خودم می دانم که این کار، اصلا کلاس ندارد. بیمه ندارد. اضافه کاری ندارد. مزایا ندارد، اما تو بگو چه کار باید بکنم وقتی دختر دم بخت دارم؟! وقتی باید جهیزیه دخترم را تهیه کنم؟! وقتی باید سر برج، جلوی صاحب خانه، شرمنده نباشم؟! وقتی باید شکم اهل و عیال را سیر کنم؟! بعد ادامه داد؛ حالا که تو به پستم خوردی، اما فکر می کنی خودم نمی دانم حمل کالا، مثلا حمل کولر با موتور، بیش از هر کس دیگری، برای سلامتی خودم خطر دارد؟! چه کار کنم آخر؟! مجبورم! می فهمی؛ مجبورم!

پنج: در اینکه برخی قوانین، ظاهر مفیدی برای شهر و شهروندی دارد، هیچ شکی نیست. فی المثل هیچ شکی نیست که باید یک فکری برای علاج معضل موتورسواران مسافرکش و کالاکش کرد، اما قانون، به ویژه برای توده های محروم، باید منصفانه و مهربانانه، تصویب و اجرا شود، نه زمخت و بی رحم. اینکه با موتور نباید کولر و یخچال و تلویزیون، حمل و نقل کرد، قانون درستی است، اما چه می شود کرد که عده ای که تعدادشان کم هم نیست، با همین کار دارند چرخ زندگی شان را می چرخانند. عده ای که دزدی نمی کنند، قاچاق بلد نیستند، نسبتی با پول و پارتی ندارند، آقازاده نیستند، اهل فلان حزب و بهمان گروه نیستند، نمی دانند ۳ هزار میلیارد تومان چه تعداد صفر دارد، و احتمالا خودشان هم فرق کار خطرناک با کار راحت و بی درد سر را می دانند، اما شاید تنها جرم شان این باشد که از اقشار آسیب پذیر جامعه اند و لابد برای پیدا کردن یک کار بهتر، هزار بار به این در و آن در زده اند، لیکن دست آخر، از روی ناچاری پناه برده اند به چرخ موتور خود تا بلکه چرخ زندگی شان بچرخد.

شش: هنر اهال قانون، آنجاست که هم قانون را وضع کنند، و هم اجازه ندهند که قانون بر سر اقشار آسیب پذیر، دقیقا کار چماق را انجام دهد. سمفونی موتورسواران در خیلی از خیابان های شهر، به خصوص خیابان های منتهی به بازار به ما خواهد گفت که اگر قانون منع حمل کالا برای موتورسواران اجرا شود، چه تعداد از زندگی ها دچار کدام مشکلات بعضا لاینحل خواهد شد. کاش اول به این زندگی ها فکر کنیم و بعد متناسب با نیاز واقعی محروم ترین توده های مردم، قانون تصویب کنیم. بدیهی است هیچ کس از شهر زیبا که در آن همه هنجارها قانونی و قشنگ رخ می دهد، بدش نمی آید، اما برای زیباتر کردن شهر یا برای روانی ترافیک خیابان ها، آیا درست است که قانون را بی خیال عادی ترین و بی ادعاترین مردمان، تصویب و اجرا کنیم؟!

هفت: یک بار دیگر حرف های موتورسوار ۵۰ ساله را مرور کنید؛ خیلی چیزها دستگیرتان می شود.     

روزنامه جوان/ ۵ آبان ۱۳۹۰

این نوشته در 20:06 ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. سیداحمد می‌گوید:

    بسم الله…

  2. چشم انتظار می‌گوید:

    شاید قانون گذاران محترم تا حالا سوار موتور نشده اند و اگر هم شدند از باب امرار معاش نبوده!

  3. چشم انتظار می‌گوید:

    داداش حسین
    این کلمه ی “قشر آسیب پذیر” هم بد جوری مصطلح شده. در عین حالی که آسیب، بیشتر تحمیل قشر ضعیف جامعه شده و کلمه ی آسیب پذیر، یعنی کسی که خودش این امر رو پذیرفته و قبول داره. در عین حالی که اصلا” قبول ندارند و مجبورند. البته نظر منه.

  4. سیداحمد می‌گوید:

    تامل برانگیز بود؛
    ممنون داداش.

    بیشتر از مردم، مسئولین هستند که می توانند در حل این مسائل نقشی داشته باشند.
    در هر زمینه ای، این گونه مصوباتِ غیر کارشناسانه اگر دردی را دوا کند، درد دیگری ایجاد می کند. باید به این فکر کنند هیچ کسی از سر خوشی که به سراغ این کار نمی رود!
    بیکاری، درد بزرگی است، خیلی بزرگ…

    “چی کار کنم آخه؟! مجبورم! می فهمی؛ مجبورم!”

  5. منم گدای فاطمه می‌گوید:

    منطقی بود و عاقلانه.
    باید دعا کنیم که در تصویب قوانین، رفاه مردم عادی و بعضا محروم و کم در آمد بیشتر مد نظر قرار بگیرد.
    شاید درست نباشد گفتن این حرف، ولی با شکم سیر و جیب پر پول، نمی توانند به فکر مردم باشند.
    آقای قدیانی سپاسگزارم بابت اینکه غرق در سیاسی بازیهای بعضی ها نمی شوید و همیشه حقیقت را می بینید و می نویسید حتی اگر تلخ باشد.

  6. سیداحمد می‌گوید:

    واقعا در اینکه آقایان وقتی آمد و شد موتور سواران را محدود می کنند، باید به فکر منبع در آمدی برایشان باشند، شکی نیست.
    اما محدود کردن موتور سوارها هم خوب است؛ جدا خیابان های منتهی به بازار جو خطرناکی دارد.
    رد شدن از خیابان یعنی بازی با جان!

    یادم می آید آیت الله مجتهدی تهرانی (ره) که حوزه شان در یکی از همین خیابان ها بود، فرموده بودند:
    هر وقت می خواهید از این خیابان ما عبور کنید، برای در امان ماندن از این موتور سوارها ۳ بار قل هو الله بخوانید!

  7. چشم انتظار می‌گوید:

    خدا رحمت کند آیت الله مجتهدی تهرانی آن مرد وارسته رو که با اون مطایبه ها و طنزهای زیبا و اخلاص بالا دلهای جوانان رو به سمت خدا سوق می دادند.

  8. سنگربان می‌گوید:

    خیلی سخت مردی جلوی خانوادش شرمنده باشه…
    الان خیلی ها هستند بخاطر مخارج سنگین زندگی مجبورند کار های سخت و خطر ناک تحمل کنند ……..
    امیدوارم هیچ مردی شرمنده زن وبچه نشه……..

  9. جلال معترف می‌گوید:

    خدا هیچ مردی رو شرمنده نکنه/
    “می دونید وقتی موتور منبع در آمدت باشه و موتورتو به علت حمل بار توقیف کنن چی میشه؟ بدبخت میشی
    یعنی حتی روی اینو نداری که شب بری خونه
    یعنی دیگه از پس اجاره اون اتاق چهل متری هم بر نمیای.
    یه زن و شوهر با ۴ تا بچه تو یه اتاق ۴۰ متری.
    حالا خدا پدر احمدی نژاد رو بیامرزه که بهمون یارانه می ده. ۶ نفریم هر ماه حدود ۲۴۰ تومن میگیریم. ما که پول آب و برق و گاز آنچنانی نداریم،۴۰ تومنش میره برای دادن قبضها و ۲۰۰ تومنش برامون میمونه. خدا لعنت کنه اونائی رو که خیری برای ما ندارن و چشم دیدن خدمات رئیس جمهورو هم ندارن.”

    داداش حسین اینها که نوشتم حرفهای یک باربر موتوری بود که چند وقت پیش اتفاقی باهاش مواجه شدم.
    همیشه میدونی چی بنویسی حاجی، خدا خیرت بده.

  10. به جای امیر می‌گوید:

    اخراج (گفت و شنود)

    گفت: شبکه فارسی زبان بی بی سی و صدای آمریکا دست به اخراج تعداد قابل توجهی از ضد انقلابیون فراری زده اند که قبلا در جریان فتنه ۸۸ آنها را استخدام کرده بودند.
    گفتم: خب! وقتی فتنه ۸۸ با شکست و رسوایی روبرو شده دیگر نیازی به این پادوهای کاسه لیس ندارند.
    گفت: یکی از اخراج شده ها گفته است رئیس جدید VOA تحت تاثیر امیرعباس فخرآور است و فخرآور هم از طریق یک ایرانی مقیم واشنگتن با کیهان در تماس است! و نتیجه گرفته که اخراج آنها زیر سر کیهان است!
    گفتم: عجب خل و چلی است؟! فلان فلان شده دارد رد گم می کند! چون شایع شده که خود او مشکوک به تماس با مراکز اطلاعاتی ایران است و به همین علت اخراج شده تا ماجرا بررسی شود.
    گفت: حیوونکی ها بد جوری گیج و منگ شده اند!
    گفتم: به یارو گفتند؛ تو، منی، من تو هستم! حالا بگو تو کی هستی؟ و یارو کمی فکر کرد و گفت؛ خدا لعنتت کنه! بد جوری منو گم و گور کردی!

  11. پاییز می‌گوید:

    دستفروشِ پیــــــــــــــر شبانگاه به خانه آمدو گفت:

    خیلی خسته ام،فکر می کنم اگر چشمانم را ببندم می میرم

    چُنیـــــــــــــن است فقــــــــــــــر…

    س.نجفی

  12. ادریس می‌گوید:

    یک پست برای بچه مذهبی ها…

  13. چوک دیریا می‌گوید:

    ژانرش فک کنم اجتماعی بود
    خلاصه نباید اینجور باشه ولی نمی دونم چرا اینطور میشه
    آخه بعضی آقایون مجلس میگن : گور بابای …..
    همون صحبت دکتر عباس در مورد حقوق شهروندیه دیگه
    فقط اشراف شهروندند نه ….

  14. احساس می‌گوید:

    به نام الله
    “چرخ موتور، چرخ زندگی شان را می چرخانند.”
    بنظرم اینو زیاد به کار بردید!
    یه چیز دیگه اینکه :خوب شما که اینطور نوشتید بنظرتون مسئولین چیکار کنند؟هم می گید موتورسواری نباشه هم می گید مجبوریم که باشه!!!

  15. چشم انتظار می‌گوید:

    سمفونی ستاره ها!
    داداشــ حسینـــ بچهـــــ بسیجیــــ ها فداءءءءءءءءءءءءی داریـــــــــــ…

  16. ف. طباطبائی می‌گوید:

    لا اله الاّ الله ملک الحق المبین

  17. م.طاهری می‌گوید:

    کاملاً درسته
    کاش توجه شود به این مسائل

  18. سلاله 9 دی می‌گوید:

    احساسی که بعد از خواندن این متن به من دست داد، شبیه احساسی است که زمان هایی که دست فروش های نزدیک پاساژ محل سکونت مان را می بینم، به سراغم می آید. بندگان خدا وقتی می شنوند ماموران شهرداری دارند می آیند، با چه سرعتی وسایل شان را جمع می کنند و الفرار. از یک طرف دلم برای شان می سوزد و از طرف دیگر بارها شنیده ام که مغازه داران پاساژ اعتراض کرده اند که دست فروش ها قیمت اجناس شان از ما ارزان تر است و علتش هم این است که آن ها اجاره مغازه ندارند و این وسط حق ما مغازه دارها ضایع می شود و می نالند که باید با دست فروش ها برخورد شود.
    احساس تلخی است. کاش نیازمندی بر صورت هیچ قشری پنجه نکشد.

  19. ابوالفضل می‌گوید:

    ای کاش دست یکی از همین مقنن ها را میگرفتی و با خود به همان خیابان میبردی! ) البته اگر می آمد!) تا شاید متوجه شوند از جنس مردم و با مردم بودن یعنی چه؟!

  20. سلاله 9 دی می‌گوید:

    بسم رب الفاطمه(س)

    ۷۱* رسول اکرم صلی الله‏ علیه و ‏آله:

    عبادت ده جزء دارد، نه جزء آن طلب‏ روزى حلال است.

    (مستدرک الوسائل، ج۱۳، ص۱)

  21. چای پولکی می‌گوید:

    دستتون درد نکنه.
    کاش یه متن هم درباره خانمهای فروشنده داخل مترو می نوشتید.
    بیشترشان عوامل فروش اجناس دم دستی تلنبار شده در بازار هستند.
    و اکثرا از سر ناچاری مرتکب تخلف می شوند. خانمهایی که بیشترشان حاضر نیستند هرجایی و با هر کسی کار کنند. واگنهای مخصوص خانمها رو محل امنی برای فعالیت دیده اند.

  22. محسن می‌گوید:

    به نام خدا . قابل توجه افسران جبهه سایبری این روزها جبهه به اصطلاح روشنفکری خط شکن جبهه فرهنگی ابراهیم حاتمی کیا را مورد توهین و اهانت قرار داده اند .برای این حقیر بسی جای تعجب است که شما افسران جبهه نرم در قبال این موضوع سکوت اختیار کرده و این بزرگوار را در این مقطع تنها گذاشته اید . باز هم به غیرت هموطنانی که حتی به اندازه یک کامنت در سایت های مختلف از ایشون حمایت کردند و بازهم به غیرت ان دسته از کسانی که حتی موافق فرهادی و سینمای وی هستند اما نسبت به اهانت به شخصیت اقای حاتمی کیا اعلام تنفر کرده اند. در این فضای موجود چیزی که بیش از همه خود را نشان می دهد مظلومیت این بزرگوار نه ازسمت انها بلکه از سمت جبهه خودی است. این روزها مظلومیت سید بزرگوار مرتضی آوینی که( هم نزد جبهه روشنفکری و هم جبهه خودی مظلوم بودند) بیش از پیش احساس میشود .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.