روزنامه؛ رسانه مظلوم!

چند سالی می شود که برای جماعت روزنامه نگار، ماه آبان یعنی ماه زیبای مطبوعات و جشنواره مطبوعات. در دوره ای که تعدد رسانه های مجازی بی داد می کند و پدیده وبلاگ نویسی و اخبار پیامکی و تصاویر بلوتوثی، تعداد رسانه ها را به تعداد آدم ها افزایش داده و هر انسانی برای خودش یک پا خبرنگار است و یک پا خبرگزاری، باز هم گمانم هیچ چیزی نمی تواند جای روزنامه و روزنامه نگاری را پر کند. بگذریم که زندگی در عصر حاضر، دست و پای رسانه ای به نام روزنامه را به شدت بسته است و روزنامه نگار، نسبت به ادوار گذشته، به قول قدیمی های این جماعت، مرتب خبر می خورد! روزگار ماضی، اگر فلان روزنامه از بهمان روزنامه، خبر می خورد و در انعکاس خبر کم می آورد، اما امروز، همه روزنامه ها به جبر این روزگار اینترنتی، حتی از یک وبلاگ و حتی تر از پیامک یک موبایل، خبر می خورند! روزنامه چون روزنامه است و چون انتشارش به سهل الوصولی آپ کردن یک سایت خبری نیست، لاجرم خبر مرگ قذافی را دیرتر از سایر رسانه ها پوشش می دهد. قذافی ۵ شنبه صبح دستگیر شد و ۵ شنبه ظهر به هلاکت رسید، تا غروب ۵ شنبه همه دنیا، تاکید می کنم همه دنیا از مرگ سرهنگ سبز مطلع شده باشند. از بد روزگار، در ایران جمعه خبری از روزنامه ای نیست، تا همه روزنامه های ما اعم از زنجیره ای و اصولگرا و زرد و چه و چه، با ۳ روز تاخیر، خبر مرگ قذافی را کار کنند. سختی و مهجوریت و مصیبت کار روزنامه نگاری در عصر حاضر البته فقط منحصر به خبر مرگ دیکتاتورها نمی شود. بگذار منِ روزنامه نگار، اعتراف تلخی کنم و بگویم که دیگر، کمتر آدم عاقلی پیدا می شود که روزنامه بخواند تا بلکه بفهمد در دنیا دارد چه می گذرد. اگر مردم، روزنامه باید بخوانند تا از اخبار روز جهان مطلع شوند، این اطلاع رسانی، خیلی زودتر و بی خرج تر و راحت الحلقوم تر، از مجاری رسانه های مجازی صورت می گیرد. بگذریم که شاید توی خواننده هم مثل من، نه از طریق فلان وبلاگ و بهمان سایت، که از طریق پیامک تلفن همراهت، فهمیدی مرگ قذافی را. آیا در عصری که هر آدمی برای خودش یک رسانه است، خبر مرگ سرهنگ دیوانه، در دل خود، مع الاسف هشدار دهنده خبر مرگ رسانه ای به نام روزنامه نیست؟! آیا روزنامه در همه جای جهان، بدل به دیروزنامه و پری روزنامه نشده است؟! آیا کارآیی روزنامه مخدوش نشده است؟! آیا این همه پیامک و بلوتوث و وبلاگ و سایت و کوفت و زهرمار، نمی خندد به ریش روزنامه و روزنامه نگار؟! آیا با این حال و روز، روزنامه نمرده است؟! آیا در تمام دنیا، یک آدم، تاکید می کنم فقط یک آدم، پیدا می شود که ادعا کند با خواندن روزنامه ها متوجه شدم که دیوانه سبز به هلاکت رسیده است؟! اگر همچین است اوضاع روزنامه و روزنامه نگاری، گاه با خود کلنجار می روم و خودم را می گذارم جای روزنامه و با خویشتن خویش، نجوا می کنم و درد دل؛ که ما اصلا برای چه داریم در می آییم؟! ما برای چه و برای که داریم روزنامه نگاری می کنیم؟! آیا دنیا برای مطلع شدن از خبر مرگ سرهنگ، معطل ما روزنامه نگاران مانده است؟! به راستی اگر روزنامه نباشد و اگر ما روزنامه نگاران نباشیم، مردم دنیا از کدام خبر باخبر نمی شوند؟! واقعیت تلخی است، اما حقیقت دارد که این روزها ما روزنامه ها و ما روزنامه نگاران، خواسته و ناخواسته، و اغلب هم ناخواسته و متاثر از زندگی در این فصل از تاریخ، مرتب داریم خبر می خوریم و از کاروان اطلاع رسانی عقب می مانیم. ظاهرش این است که در خانواده ما این فقط من هستم که روزنامه نگارم، اما جالبش اینجاست که خبر مرگ سرهنگ دیوانه را، حتی خبر گرانی تخم مرغ را، خواهرزاده ۹ ساله ام برایم پیامک می کند! حالا باید دید که من و توی مطبوعاتی، رسانه تشریف داریم و صاحب قلم، یا فاطمه بچه دبستانی؟! تا همین چند سال پیش، اهل فامیل، همه از منِ روزنامه نگار، اخبار را جویا می شدند، اما امروز، بگذار اعتراف کنم که خیلی به ندرت پیش می آید که خواهرزاده ام به من بگوید؛ چه خبر دایی از اوضاع کشور؟! خواهرزاده تویی که در روزنامه داری کار می کنی، یا حتی خواهرزاده شمای سردبیر که داری این متن را می خوانی تا تائید کنی برای چاپ، عینا خواهرزاده من است! حالیا! مهم تر از کوچکی یا بزرگی این درد، عمق آن است. شاید قذافی کشته شد، تا ما مطمئن شویم که زودتر از آن دیوانه بی عقل، این روزنامه و روزنامه نگاری است که سر کشیده ریق رحمت را! شاید قذافی که غیر انسانی می کشت، غیر انسانی کشته شد، تا ما هم از یاد نبریم که رسانه مظلوم روزنامه، غیر انسانی کشته شده است! قاتل بی رحم روزنامه و عامل قتل لامروت ما روزنامه نگاران، هیچ نیست، الا موبایل، الا وبلاگ، الا سایت، الا این فصل تاریخ که هر انسانی، برای خودش یک پا خبرگزاری است. کم پیش آمده بود که این همه با درد و افسوس، چیزی بنویسم. دلم دارد برای روزنامه می سوزد، که معلوم نیست در کدام لوله فاضلاب تاریخ، گیر کرده است! دلم دارد برای خودم، برای جماعت روزنامه نگار، حتی برای جشنواره مطبوعات می سوزد. اگر من و توی همکار، داریم روز و شب از خواهرزاده های خردسال مان خبر می خوریم، سئوال اینجاست که ما باید در این جشنواره غرفه داشته باشیم یا خواهرزاده های مان؟! چه کسی دارد چه کسی را از اوضاع جهان باخبر می کند؟! با درد شروع کردم این نوشته را. اواسطش بغض کردم و حالا قطره ای اشک، گوشه چشمم جمع شده. حقا که چه رقابت سختی داریم ما با خواهرزاده های مان. فاطمه و فاطمه ها در همه جای جهان، به سرعت برق و باد دارند کار خبری می کنند، بی آنکه شغل شان باشد، و ما باید منتظر چاپ و فیلم و زینک و حمل و نقل و سرما و گرما و دکه روزنامه باشیم تا دنیا را مطلع کنیم که سرهنگ، چگونه کشته شد! دنیایی که خودش می دانست! با این همه یک شعار دادم اول این نوشته و گفتم؛ هیچ رسانه ای نمی تواند جای خالی روزنامه را پر کند. در روزنامه و روزنامه نگاری و حتی بوی کاغذ روزنامه، حتی تر، صدای قشنگ تورق صفحات روزنامه، چیزی هست از جنس صفا و صداقت و شرافت، که در هیچ رسانه دیگری پیدا نمی شود. اگر هم پیدا شود، به لطافت روزنامه و عطوفت روزنامه نگاری نمی رسد. برای همین جمله هم باید مثل فلاسفه یا عقلیون، بگردم دنبال دلیل، اما تویی که نامت روزنامه است و تویی که کارت روزنامه نگاری، بی دلیل قبول می کنی این را از من. دلایلش را بگذار به اندازه مجال، برای مخاطب بگویم. روزنامه و روزنامه نگار، خودش را وفق می دهد با این شرایط. هر چند که رقابت ناعادلانه ای است. این وفق دادن، در چنین فصلی از تاریخ، همین شده که تو می بینی اغلب روزنامه ها از حالت «خبرمحور»، به مقاله محوری، یا تحلیل محوری، یا گزارش محوری، یا حتی ستون محوری روی آورده اند. کاری که از دست پیامک ساخته نیست و رسانه هایی از جنس وبلاگ و سایت هم آنقدر هنوز خبره نشده اند که با پیر موسپید رسانه ها، یعنی روزنامه ها مقابله کنند. در عصر رسانه ها، و هجوم بی رحمانه خبر، روزنامه، چند پیراهن از سایر رسانه ها بیشتر پاره کرده است. برگ برنده روزنامه و روزنامه نگاری، همین تجربه است. از همین روست که چون منی با اینکه خودم وبلاگ دارم، اما همواره خود را یک روزنامه نگار می دانم و مطالب روزنامه را که با نظر دیگران، چکش کاری می شود، در وبلاگ می گذارم، نه بالعکس. در دنیایی که روزنامه نگاران، از مردمان، مدام خبر می خورند، و هیچ کس برای باخبر شدن از آخرین اوضاع لیبی و وال استریت و لندن و محل سردخانه جسد قذافی، احتیاجی لابد به روزنامه ندارد، و خیلی ها به طعنه و ما به اعتراف می گوییم که روزنامه از قذافی زودتر مرد و کشته شدنش غیرانسانی تر بود، آری! در چنین حال نزاری، می خواهم داد بزنم که؛ زنده باد روزنامه! زنده باد روزنامه نگاری!  

روزنامه جوان/ ۱ آبان ۱۳۹۰

این نوشته در یسار ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. سیداحمد می‌گوید:

    بسم الله…

  2. سیداحمد می‌گوید:

    مطلب قابل توجهی بود؛
    درست است که رسانه های جدید در خبر رسانی از روزنامه پیشی گرفته اند، اما روزنامه چیز دیگریست!
    جوانترها این روزها بیشتر از طریق اینترنت و پیامک از اخبار مطلع می شوند اما روزنامه خوان ها، هنوز هم روزنامه خوانند.
    هر قدر هم که از نت اخبار را برای حاجی بخوانم، آخرش می گوید خبر خواندن از روزنامه لذت دیگری دارد!

    ممنون داداش؛
    خسته نباشی.

  3. چشم انتظار می‌گوید:

    این موضوع با اهمیت است. اما از آن با اهمیت تر به گمانم آن جمعی است که روزنامه را اداره می کند و هنوز نمرده است و انشاءالله نمیرد. مثلا” به نظر شما آیا آنقدر که بچه های کیهان یا وطن امروز یا جوان و یا … هر روز صبح از دیدن یکدیگر در محل کار شاد و مسرور می شوند، مدیران یک سایت یا وبلاگ یا به قول شما کوفت و زهر مار می تونن مرتب هم دیگر رو ببینند و از حال هم با خبر بشوند. البته همه ی این هایی که گفتم فقط مخصوص روزنامه ها و مدیران با حالی بود که در مسیر نظام و انقلاب قلم می زنند و کاری با زرد ونارنجی و رنگ های دیگر ندارم .هر چند که حتما” آن ها هم جمع های دوستانه و بالاتر از آن …انه دارند و باقی ماجرا!
    از همه ی این ها که بگذریم. دارم با خودم فکر می کنم کاش به جای سایت ما می تونستیم به داداش در یک روزنامه با نام “قطعه ی مقدس ۲۶” همکاری کنیم و به بهانه ی اون هر از گاهی داداشمون و سید احمد رو از نزدیک زیارت می کردیم.

  4. ابوالفضل می‌گوید:

    به گمانم روز به روز بر تعداد روزنامه خوان ها بیشتر می شود! آخر به قول خودت چهار پیراهن بیشتر پاره کرده اند از سایت و وبلاگ…. مطالب نابی که در روزنامه پیدا می شود کمتر در سایتها پیدا می شود به جز خبر! مثالش همین جوان وزین است!
    اگر فقط صفحه سیاست و حوادث روزنامه ها را ببینیم سخنت به جاست!

  5. سلاله 9 دی می‌گوید:

    متاسفانه درست نوشتید.
    یادم هست زمان هایی که ۱۰-۱۱ ساله بودم هر روز منتظر آمدن پدرم می بودم که با خودش کیهان بیاورد خانه تا مطالبش را بخوانم، این روزها اما قبل از آن که کیهان چاپ شود، موضوع گفت و شنودش را برای خانواده بازگو می کنم.
    آن موقع ها هر خبری را که به نظرم مهم بود از روزنامه جدا می کردم و بایگانی؛ مدت هاست که این کار را هم انجام نمی دهم، چرا که هر وقت بخواهم با یک سرچ ساده در نت به آن خبر و کلی خبر و تحلیل دیگر دست پیدا می کنم.
    خیلی از خبرگزاری ها هم که لطف می کنند و تیترخبرهای شان را پیامک می کنند که به ما سر بزنید و کل مطلب را بخوانید.
    با این همه اما احساسم بر این است که اخبار روزنامه ها انگار قابل اعتمادتر است. می بینی یک سایت، خبری را با آب و تاب پوشش می دهد و یک ساعت بعد از روی سایت بر می داردش. در پیامک و سایت و فضای مجازی بازار یک کلاغ چهل کلاغ و شایعات بیش تر داغ است تا روزنامه ها.

  6. منم گدای فاطمه می‌گوید:

    روزنامه مظلوم است ولی همچنان شیرین است.
    یکی از کارهائی که خیلی دوست دارم این است که صبح قبل از دانشگاه کنار یکی از دکه های روزنامه بایستم و تیتر همه روزنامه و مجلات را بخوانم، ولی حیف که نمی شود!!

  7. سیداحمد می‌گوید:

    سلاله خوب اشاره کرده؛
    خبرگزاری ها یک خبر می گذارند، ۲ ساعت بعد خبر را بر میدارند و اصلا چیزی به روی خودشان نمی آورند. نه تکذیبی، نه عذر خواهی ای!
    ولی روزنامه های متعهد (حساب روزنامه های فتنه گر و دروغگو جداست ها) معمولا سعی می کنند بی تحقیق و اطمینان خبری را کار نکنند و احیانا اگر خبری نادرست از آب در آمد، روز بعدش تکذیبیه ای می گذارند.

  8. میلاد پسندیده می‌گوید:

    “حتی بوی کاغذ روزنامه، حتی تر، صدای قشنگ تورق صفحات روزنامه”

    جانم فدای نوستالژی!!

  9. چشم انتظار می‌گوید:

    یاد کیهان کردید یاد قسمتی از کیهان هم که بحر طویل مینوشتند به خیر. نمی دونم کار کی بود ولی شنیدم بعدا” یه کتاب شد.

  10. چشم انتظار می‌گوید:

    و دست آخر یادی از حاج حسین شریعتمداری:
    کیهان، نوشتن متن “روزنامه؛ رسانه مظلوم!” حسین قدیانی رو قبلا” پیش بینی کرده بود!

  11. صبا می‌گوید:

    حتی با همه ی این رسانه ها، آدم ها وقت می گذارند، جلوی دکه های روزنامه فروشی می ایستند و تیتر خبرها را در روزنامه های مختلف از نگاه های متفاوت می خوانند.تازه بعضی وقت ها هم همان جا در خیابان با هم به بحث می نشینند.
    اعتماد به روزنامه بیشتر است شاید به دلیل سابقه و تعهد بیشتر روزنامه است.
    ولی به قولی” آدم را می خواهند بگذارند در یک وجب خاک” خداییش موقع خانه تکانی چی می کشیدیم از دست این آرشیو روزنامه ها! که حالا به لطف سایت و پیامک و غیره سبک تر شده.

  12. مصطفی می‌گوید:

    خدا کنه ماها هم از روزمره محور و خبرکپگذر محور در بیایم و به شکل روزنامه های امروزی تحلیل محور بشیم

  13. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    زنده باد روزنامه!… زنده باد روزنامه خــوانی!!
    زنده باد روزنامه نگار: «حـســـین قـــــدیـانی»
    .
    .
    .

    “… با درد شروع کردم این نوشته را. اواسطش بغض کردم و حالا قطره ای اشک…”

  14. چشم انتظار می‌گوید:

    بچه ها یادمون باشه مطالبی که داداش در مورد روزنامه و روزنامه نگاری گفتند بخش مهمی از موضوع بود.
    اما یک بخش مهم دیگه، به جز حمایت معنوی، حمایت مادی از روزنامه های ارزشیه. یعنی حتی اگه خبر رو قبلا” جای دیگه ای هم خوندیم ولی چه خوبه به نیت قربة الی الله یه نسخه بخریم. قطره قطره جمع گردد…

  15. ف. طباطبائی می‌گوید:

    برام جالبه با اینکه خودتون اهل روزنامه اید، خیلی رو راست این مطلب رو نوشتید. ممنون آقای قدیانی.

  16. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    از طرفی،
    گرچه مشکلات مالی، اصلی ترین معضل روزنامه های ماست!
    امـا،
    حمایت معنوی از این رسانه مظلوم، تاثیرگذارتر است…

  17. حی علی الجهاد می‌گوید:

    همین که روزنامه‌ها تحلیل می‌کنند و مقاله می‌نویسند و کمک می‌کنند به باورهای فرهنگی، سیاسی، اعتقادی، اجتماعی و … مردم، مگر کار کمی است؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.