شیشه آژانس نشکست، دل «حاج کاظم» بود…

قطعه ۲۶ ردیف عشق مقدس/ عکس: علی اکبر بهشتی

جامعه/ وقتی مسئولین خبررسانی می کنند!

نمی دانم این چه طرز خبررسانی در حوزه کارهای اجرایی است که باب شده میان بعضی مسئولین ما. عمدتا مسئولین رده میانی. می بینی فلان مسئول، در زمینه کاهش ترافیک کلان شهری مثل تهران، مسئولیت مستقیم دارد، خبر می دهد که ترافیک پایتخت بیشتر از قبل شده و علاوه بر آلودگی هوا، به آلودگی صوتی و بصری شهر دامن می زند. یا بهمان مسئول در امور درمان و بهداشت، خبر می دهد که شیوع یک نوع بیماری زیاد شده و ملت باید مراقب باشند. خب، اینها را که مردم خودشان هم می دانند؛ آمار دادن وظیفه مسئولین است یا کاهش معضلات؟! انگار عادت کرده اند بعضی ها به این نوع خاص از اطلاع رسانی. توی مسئول باید خبر بدهی که در زمینه کاهش آمار ترافیک چه کار کرده ای، یا فقط به این بسنده کنی که بزرگ راه های شهر، به پارکینگ وسایل نقلیه، تغییر کاربری داده اند؟! یعنی این را خود مردم نمی دانند؟! از این موارد متاسفانه یکی دو تا نیست. به عنوان مثال، چندی پیش یکی از مسئولین وزارت آموزش و پرورش خبر داد، یعنی آمار داد که شهریه های غیر قانونی نسبت به قبل در مدارس سراسر کشور بیشتر شده. آیا مردمی که خودشان با مدرسه و تحصیل بچه های شان در ارتباط اند، نمی دانند این موضوع را؟! گفتنش چه دردی را دوا می کند؟! و از همه مهم تر اینکه، حضرات مسئول، باید آمار افزایش شهریه غیر قانونی مدارس را بدهند، یا اعلام کنند که چه کرده اند برای جلوگیری از این کار غیر قانونی؟! در همین بند، به همین چند مورد که گفتم بسنده می کنم، اما توی خواننده، همین امروز اگر روزنامه ها را با دقت بیشتری بخوانی، خواهی دید که زیاد است از این دست موارد. همه این موارد مثل این می ماند که یک طبیب، به مریضش بگوید؛ متاسفانه شما بیماری سختی داری و این بیماری دارد به دیگر نقاط بدنت هم سرایت می کند و البته مسری هم هست و چه و چه!! گمانم وظیفه طبیب، درمان بیماری است، نه بیان عمق آن، و البته گمانم مسئولین هم بعضا فراموش کرده اند که در برابر امراض اجتماعی، نقش طبیب گونه دارند، نه صرفا بیان معضلات حوزه کاری شان. این درد که گفتم، البته به حوزه مسائل سیاسی هم سرایت کرده. می بینی طرف با نامه سرگشاده ای که نوشت، کلید فتنه و تفرقه را با هم زد، اما حالا ۲ روز در میان، لباس دلسوزان بر تن می کند و در قامت مصلح جامعه، ظاهر می شود و مصاحبه می کند که نگران وحدت جامعه است و دغدغه مشارکت حداکثری دارد در انتخابات مجلس!! تو که همراه با خاندانت علیه ۴۰ میلیون رای کشور، اعم از اکثریت و اقلیت شمشیر کشیدی، نگران وحدت و مشارکتی، یا کما فی السابق، بیم سهم خود داری از قدرت؟!

فرهنگ/ خبررسانی با عکس اضافه!

نمی دانم درد کلیک بیشتر است یا بازدید فزون تر یا چه، که چنین می کنند برخی رسانه های مجازی و سایت های سایبری. منظورم استفاده مکرر ایشان از تصاویر فلان هنرپیشه زن است که از کشور گریخته یا بهمان هنرپیشه زن هالیوودی که شایعه شده می خواهد به ایران بیاید. البته اطلاع رسانی و مخالفت با این قبیل سفرها و سفیر فرهنگی جبهه انقلاب اسلامی بودن و دغدغه سلامت فضای هنری جامعه داشتن، یک چیز است، و اینکه تو با همین بهانه ها دم به ساعت عکس های همین هنرپیشه ها را در مدل ها و ژست های مختلف کار کنی، یک چیز دیگر. یعنی عکس نزنی، نمی شود؟! آیا با ابزار ابتذال می توان جلوی ابتذال را گرفت؟! آیا برای یک سایت خبری که نام اصول گرایی را هم بر تارک خود یدک می کشد، زیبنده است چنین تصاویری؟! دیروز پسر همسایه می گفت: تصویر فلان هنرپیشه را در گوگل سرچ کردم، اغلب تصاویر از روی سایت های فلان آمد و بهمان که معروف اند به اصول گرا بودن!! عزیزان! لطفا این قبیل موارد را همان بدون عکس، به ویژه عکس های آنچنانی، اطلاع رسانی کنید، ممنون می شویم. چرا که مهم تر از حرفه ای بودن در خبررسانی، این است که در تعهد خود، و اصول گرا بودن مان حرفه ای و متخصص باشیم.

سینما/ یادی از «آژانس شیشه ای»

نمی دانم این را بنویسم یا نه. بگذار بنویسم. دوستی دارم که تا به حال، و مثل خیلی ها فیلم «آژانس شیشه ای» را زیاد دیده. این دوست می گوید؛ اوایل که فیلم را می دیدم همه حق را به «عباس» می دادم و «حاج کاظم»، اما چندی است که به «صاحب آژانس» و «سلحشور» و… هم حق می دهم! نظر این دوست را با دوستان دیگری هم در میان گذاشتم و راستش، دلم سوخت برای بچه های جنگ، که هر چه می گذرد، مظلوم تر می شوند. کاش شهری شدن و مدرن بودن و زندگی های اتوکشیده، نبندد دست و پای احساس را. این روزها همه دست حاج کاظم را می بینند که شیشه آژانس را شکست، اما سخن اینجاست؛ دل بچه های جنگ، یعنی اندازه شیشه های یک آژانس مسافرتی هم ارزش ندارد؟! از نسل عباس و حاج کاظم، غروب ۵ شنبه ای در بهشت زهرای تهران، جانبازی را دیدم که می گفت: خیلی دلم شکسته، خیلی! بخواهم بنویسم؛ چند تا «پلاک» می شود، یک کلمه از حرف هایش، و فقط یکی از سرفه هایش. بیاییم و به قول قشنگ حاج کاظم، مهربان تر باشیم با امثال عباس.

دل شکستگی/ یادی از «ابراهیم حاتمی کیا»

نمی دانم آیا درست است که این همه من و تو «آژانس شیشه ای» را ببینیم و از آن یاد کنیم، اما یادی از ابراهیم حاتمی کیا، کارگردان این فیلم رویایی نکنیم؟! میثم محمدحسنی، یعنی آقای دوئل، می گوید؛ روزی در اوج فتنه، حاتمی کیا را دیدم سوار بر موتور خاکستری اش، دست بر قضا، وسط ماجرا، ایستاده به تماشا یا هر چه. اما هر چه بود، در خط مقدم بود. به حرف که افتاد، داشت از همین گلایه ها می کرد و البته چشمش به وسط خیابان بود…

روزنامه جوان/ ۱۷ مهر ۱۳۹۰  

قطعه ۲۶ ردیف عشق مقدس/ عکس: علی اکبر بهشتی

این نوشته در صفحه اصلی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. سیداحمد می‌گوید:

    “می بینی طرف با نامه سرگشاده ای که نوشت، کلید فتنه و تفرقه را با هم زد، اما حالا ۲ روز در میان، لباس دلسوزان بر تن می کند و در قامت مصلح جامعه، ظاهر می شود و مصاحبه می کند که نگران وحدت جامعه است و دغدغه مشارکت حداکثری دارد در انتخابات مجلس!! تو که همراه با خاندانت علیه ۴۰ میلیون رای کشور، اعم از اکثریت و اقلیت شمشیر کشیدی، نگران وحدت و مشارکتی، یا کما فی السابق، بیم سهم خود داری از قدرت؟!”

    احسنت!

  2. م.طاهری می‌گوید:

    ” نگران وحدت و مشارکتی، یا کما فی السابق، بیم سهم خود داری از قدرت؟!”

    گزینه ۲ صحیح می باشد

  3. سیداحمد می‌گوید:

    “خبررسانی با عکس اضافه!”
    .

    “یعنی عکس نزنی، نمی شود؟! آیا با ابزار ابتذال می توان جلوی ابتذال را گرفت؟!”

    خیلی نکته مهمی بود؛
    اتفاقا چقدر جدیدا این مسئله باب شده است.
    ممنون که به این موضوع اشاره کردید.

  4. سیداحمد می‌گوید:

    از آژانس شیشه ای و حاتمی کیا، حق و زیبا گفتید، ممنون داداش.
    خسته نباشید!
    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

    اهالی قطعه مقدس۲۶ میلاد امام رئوف، امام عشق، علی بن موسی الرضا بر همه شما مبارک.

  5. م.طاهری می‌گوید:

    اگر جریان آژانس و حاج کاظم و عباس را در سال ۹۰ روایت کنیم، صد رحمت به شرایط آژانس در آن سال می کنیم!

  6. چشم انتظار می‌گوید:

    داداش حسین، مدت ها بود می خواستم خواهش کنم اشاره ای هم به معضلات، در آموزش و پرورش داشته باشید. از وضعیت فرهنگی در مدارس گرفته تا ارتباطات ما ورائی! و مصرف برخی اقلام و… البته ناگفته نماند، در این مدت وزارت وزیر جدید، انصافا” کارهای خوبی شده، که بعضی از آن ها بی سابقه بوده. ولی با همه ی این حرف ها مشکلات وجود دارد و اشاره ی گذرای شما به آماری که دادید، می طلبد بررسی جدی تر را در این زمینه. ممنون

  7. چشم انتظار می‌گوید:

    این خبر رسانی با عکس های اضافه توسط آن وبلاگ ها و سایت هایی که فرمودید، بعضا” موجب شده افرادی هم که پیگیر و علاقمند اخبار و اطلاعات آن هستند، به نوعی دچار تناقض و تعارض شوند.

  8. چشم انتظار می‌گوید:

    متأسفانه برای باور بخشی از واقعیات جامعه، مردم باید شکستن ها را با چشم ببینند، نه اینکه با گوش بشنوند.
    شکستن شیشه توسط حاج کاظم را، همه دیدند اما شکستن دل عباس و امثالهم را همه نشنیدند! و امان از دست چشم سر، که غالبا” بیگانه است با چشم دل و گوش جان. و این یعنی غربت همان عزیزانی که شما گفتید.

  9. چشم انتظار می‌گوید:

    یعنی اگه طرف در یک متنی نوازش نشه اون متن یه چیزی کم داره ای ولا ای ولا.

  10. جلال معترف می‌گوید:

    عید بر داداش حسین و آقا سید و همه دوستان مبارک.
    دعا کنیم آقا به زودی همه مان را بطلبد.

  11. جلال معترف می‌گوید:

    پلاک خواندنی ای بود، مثل همیشه.
    در پناه حق باشید.

  12. ف. طباطبائی می‌گوید:

    اول عید رو به همه دوستان تبریک عرض می کنم. لحظات خوشی داشته باشید.

    ضمنا پلاک پر نکته ای بود. نکته اول ذهن خیلی از مردمو درگیر کرده. بارها شده موقع اخبار وقتی مسئولین از این آمارهای اعصاب خورد کن می دادن عکس العمل اطرافیامو دیدم که چقدر کلافه میشدن از این حرفها!! به نظر من این سبک حرف زدن مسئولا نشونه اینه که زیاد برای مردم ارزش و احترام قائل نیستن.

    راجع به خبر رسانی هم خوب گفتید، خیلی ها با باز کردن بعضی از همین سایت های خودمون چشمشون به تصاویری می افته که اصلا دوست ندارن ببینن.
    و
    “بیاییم و مهربان تر باشیم با امثال عباس”

    خدا قوت آقای قدیانی.

  13. پاییز می‌گوید:

    آمار دادن وظیفه مسئولین است یا کاهش معضلات؟! انگار عادت کرده اند بعضی ها به این نوع خاص از اطلاع رسانی…البته هردوش باهم باشه خوبه ،همه که همه چی دون نیستن!ولی مثل اینکه اینا اصل و وِل کردن چسبیدن به فرعیات و حاشیه.

    فرهنگ/ خبررسانی با عکس اضافه!…این موضوعو دوستان تو کامنتاشون بارها تو سایت های خبری متذکر شدن ولی خوب کو گوش شنوا؟

    سینمای ایران یعنی آژانس شیشه ای

    این روزها«همه»دست حاج کاظم را می بینند که شیشه آژانس را شکست، اما سخن اینجاست؛ دل بچه های جنگ، یعنی اندازه شیشه های یک آژانس مسافرتی هم ارزش ندارد؟!…توروخدااین جوری نگیدمعلومه که ارزشش بیشتره من بااین همه ای که شما گفتید موافق نیستم بهتربودمیگفتید بعضیا.من احساس میکنم الان تو جامعه ما خیلی بیشتر ازگذشته بحث انقلاب و شهدا جابازکرده ومهم شده یعنی مهم که بود ولی خوب خودتون که بهترمیدونین بعضیابه یه چیزایی اهمیت میدن که پشیزی ارزش نداره.اون اسوه ایثارهم که گفت دلم خیلی شکسته من نمیگم حقو بهش نمیدم منم بودم دلم میشکست اصلا پاره پاره میشد،ولی خوب احتمالا اون عزیز جانباز زیاد به اتفاقات بدی که تو فضای جامعه حاکم هست فکر میکنه ولی اتفاقات خوب،آدمهای خوب کم نیستن تو جامعه.بی اغراق،همین شما که تو بهشت زهرا کنارش بودین،وهمه ی اونایی که حماسه ۹دی رو آفریدن،همین خودش یه دنیا امیدِ،نیـــست؟معلومه که هست؛والا خودم اولین کسی بودم که دق میکردم.منم هروقت اخبار فسادوفحشاء واختلاس وفتنه و… رو میشنوم دلم میگیره ولی همیشه امید دارم وایمان به پیروزی حق بر باطل.به قول یکی شر “هست” و خیر “باید” باشد.البته دراینکه ماکم گذاشتیم بحثی نیست ولی باید دلجویی کرد از این عزیزان حتما شماهم همین کاروکردید…

    گاه می شود دلِ شکسته را بند زد و او را دلبندِ خود کرد و البته گاه سنگِ صبور هم طاقتِ شنیدنِ درددلهایِ مارا ندارد و غمگنانه می شکند.

    اللهم عجل لولیک الفرج

  14. چوک دیریا می‌گوید:

    خوب بود گریزی به چند موضوع زده بودید اخوی
    راجع به پاراگراف اول نظری ندارم البت بعدی از مدتی فهمیدم مسری را با “س” می نویسند
    اما پاراگراف دوم:
    چند وقت پیش تازه خبر فلان هنرپیشه ایرانی رو یه خبرگزاری رو خوندم و گفتم یکی از دوستان کپی کنه رو بخش خبر های یه سایت مذهبی که البت با ذکر منبع که بعدا ترکش هاش نصیبمان شد
    اما پاراگراف سوم درد دل خیلی هاست ولی آخه یه عده هستند که به نام جانباز جنگ دارند چیز چیز می کنند و جانباز های واقعی خونه نشین شدن البت تو شهر ما اینجوره
    یارو کاندید شده و نوشته جانباز و برادر شهید خب این برا چیه نمی دونم برا اینا جنگیده؟ خوبه اون موقع سرباز بوده به خدا قصد ندارم بگم شهدای سرباز والامقام نیستن، دایی خودم یرباز ارتش بود شهید شد
    البت حکایت های شهید و جانباز و ایثارگر باز نشده به درستی در شهر ما
    حالا یه سوال پیشنهاد شما که پسر شهیدی و مثل بقیه ترکش ها نصیبت شده پیشنهادی برا بهبود وضعیت خودمون(فرزندان شهید) چیه؟ اصلا خودمون نه
    برا بهبود وضعشون شما پیشنهادی داری؟ اصلا تا حالا فک کردی؟
    بابا دم حاتمی کیا گرم به خدا

  15. سیداحمد می‌گوید:

    جلال معترف؛

    گفتید بنده کم پیدا ام،
    ماموریت اداری هستم و به سختی به اینترنت دسترسی دارم!
    دوستان عفو بفرمایند.

  16. به جای امیر می‌گوید:

    دکمه (گفت و شنود)

    گفت: تازه چه خبر؟!
    گفتم: سایت کلمه متعلق به موسوی که از لندن اداره می شود کیهان را به باد فحش و ناسزا گرفته.
    گفت: اینکه تازگی نداره، پرسیدم تازه چه خبر؟!
    گفتم: این دفعه اعتراض کرده که چرا کیهان رابطه فتنه سبز با منافقین را فاش کرده است.
    گفت: مگر خودشان در جریان فتنه آمریکایی- اسرائیلی ۸۸ با صراحت به ائتلاف با منافقین و بهایی ها و سلطنت طلب ها و مارکسیست ها و عبدالمالک ریگی و بقیه اجق وجق ها افتخار نمی کردند؟!
    گفتم: حالا که فتنه با شکست روبرو شده دارند دنده عقب می گیرند.
    گفت: ولی هنوز هم که حاضر به نفی منافقین و مرزبندی با آنها نیستند.
    گفتم: عیب از خودشان است. یارو به دکتر مراجعه کرد و گفت؛ آقای دکتر! چند روز است که وقتی لباس می پوشم، کمرم خم می شود. دکتر نگاهی به او انداخت و گفت؛ مرد ناحسابی! دکمه یقه پیراهنت را به جادکمه ای شلوارت بسته ای!

  17. سایه می‌گوید:

    سلام از حاتمی کیا بیشتر از این چند خط باید گفت همچنین اژانس شیشه ای و عباسی که قبل جنگ ی زمین داشت با تراکتور بعد جنگ همون زمین رو داشت بی تراکتور توی جمهوری اسلامی باشی و این همه مظلومیت… یاد مستند کاپوچینو (درد دل حاتمی کیا ) افتادم

  18. ققنوس19 می‌گوید:

    بسم الله الرحمن الرحیم
    اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
    با سلام و احترام
    پس از تبریک میلاد با سعادت امام رضا (ع) به شما داداش گرامی!
    اما وزارت آموزش و پرورش را ره کنید! همان به که آمار بدهد و سراغ اصلاح بخش نامه ها و تغییر کتاب های درسی نرود چون تا حالا که هرچه بوده بیشتر کار را خراب تر کرده اند! کاش گوشی بود به درد دل های یک معلم ۲۶ سال سابقۀ آموزش و پرورش گوش می داد !
    کاش قبل از اینکه کلاس را به مقصد قبرستان ترک کنم کسی صدایم را می شنید! به قول معروف: هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستیم! انجمن معلمان دلسوز رو به انقراض!
    …………………….
    یک نمونه از شاهکارهای این وزارت ، مدرسۀ نمونه ای در شهر مااست با ۲۲۰ دانش آموز پسر : بدون فضای آموزشی مناسب – عدم حضور معلمان مجرب به دلیل دور از شهر- حذف همان سه وعده ناهار پارسال – حذف همان سه جلسه کلاس اضافۀ تقویتی – دوری از شهر – نداشتن سرویس ایاب و ذهاب – و….. فاعتبرو یا اولواالابصار!

  19. سایه/روشن می‌گوید:

    حاج کاظم: خیبری ساکته، داد نمی زنه، دود نداره… سوز داره….
    .
    .
    .
    .
    .
    نکات خیلی مهمی بود و ذکرش ضروری. اتفاقا من هم از بعضی از این سایت ها و وبلاگ ها با این کارشان تعجب می کردم.
    انگار خود رسانه ای شده اند برای تبلیغ آن ها!

    راستی عیدتون مبارک . از طرف همتون نائب الزیاره بودم و جمیعا دعاتون کردم.
    اگه آقا بپذیرن.
    داداشمون رو هم اختصاصی. دیگه دیگه…!

  20. صبا می‌گوید:

    “عزیزان! لطفا این قبیل موارد را همان بدون عکس، به ویژه عکس های آنچنانی، اطلاع رسانی کنید، ممنون می شویم.
    البته اگر این عزیزان از آمار بازدید بالایی که همین عکس ها به ارمغان می آورند بتوانند بگذرند!

  21. mobin1414 می‌گوید:

    بعونک یا بصیر
    دل شکستگی// آقای حاتمی کیا خیلی پچیده شده اند. یعنی وقتی می خواهند حرف های دلشان را در قالب فیلم ارائه دهند، قصه را زیاد می چرخانند. نمونه بارزش فیلم “به رنگ ارغوان”. بخاطر یک کار پژوهشی، این فیلم را بین تعدادی از جوانان پخش کردیم و نظرشان را پرسیدیم. اکثریت معنایی بسیار متفاوت از چیزی که خود ایشان در تحلیل فیلم گفته بودند، ارائه کردند. نمیگویم همه چیز باید مستقیم به مخاطب گفته شود اما به نظرم این نحوه پرداخت فیلم هم مانع از انتقال مفاهیم بلند ذهنشان شده جوری که الان متاسفانه خیلی ها دیگر ایشان را فیلم ساز اررشی نمیدانند.

  22. مجید می‌گوید:

    به نام الله پاسدار خون شهدا !
    حسین جان سلام!
    فقط می خواستم بگم دیشب نماز رفته بودم مسجد جواد الائمه (ع) شب ولادت پدر بزرگوارش. یاد بابا اکبرت هم بودم یاد مسعود رضوان ( که بچه مسجد ما بوده و بچه های مسجد جواد الائمه عکسش رو زدند توی مسجد و می گن شهید اون مسجده ما هم تلافی کردیم و عکس بابا اکبرت رو زدیم و گفتیم مال مسجد ماست!! البته هر دوتا شون با بابای من دست بودند و فوتبال بازی می کردند و خوشا به حالشون که همه می خوان یک جوری خودشون رو به اینها بچسبونن!! ) هم بودم و فاتحه ای که از دستمان بر می آمد. تا روح شادشان شادتر گردد.
    التماس دعا یا علی!!

  23. مرادپور.نسیم می‌گوید:

    بعضیا مرده پرستن حاج ابراهیم ببخشی ها! ولی بذار بمیری خیابونیو که هلی کوپتراحمد وکاظمونذاشتن توش بشینه به اسمت می کنن.بت می گن شهید زنده واز تو خاطره هانقل می کنن هموناییکه خاطرتو نخواستن فیلم خاطراتتو می سازن.حاجی گفت به من میگن منافق ونفوذی!
    خاک بر سر اوناییکه فک می کنن اگه ابراهیم تو آتیشه جهنمی شده.نمی فهمن همون ققنوسیه که سید مرتضی گفت بر دامنه ی اتشفشان منزل گرفته.ابراهیم همیشه خلیل خداست.چی بش می گن که به شهیدی فر میگه مرد حسابی من همون حاتمی کیام؟!
    حاجی گفت سینما دباغ خونه ست پوستمونو کندن.جوونا بیان وارد عرصه ی سینما بشن.می گفت بودجه برا فیلم جنگی به ما نمی دن.تحقیرمون می کنن.واقعا این تازه
    به دوران رسیده ها کین که نمی خوان به امثال حاتمی کیا اعتماد بکنن؟
    که وجود حاتمی کیا وامثال اون مثل سدیست در مقابل این سیل بنیان کن.
    لالایی لالایی……ابراهیم امید مایی

  24. ف. طباطبائی می‌گوید:

    میان این همه غوغا، میان صحن و سرایت
    بگو که می رسد آیا صدای من به صدایت؟

    منی که باز برآنم که دعبلانه برایت
    غزل ترانه بخوانم در آرزوی عبایت

    من و عبای شما؟ نه من از خودم گله دارم
    من از خودم که شمایی، چقدر فاصله دارم

    هنوز شعر نگفته توقع صله دارم
    منی که شعر نگفتم مگر به لطف دعایت

    چقدر خوب شد آری، نگاهتان به من افتاد
    همان دقیقه که چشمم، درست کنج گهرشاد

    بدون وقفه به باران، امان گریه نمی داد
    هزار تکه شد این من، به لطف آینه هایت

    چنان که باید و شاید، غزل غزل نشدم مست
    که دست من به ضریحت در این سفر نرسیده است

    من این نگاه عوامانه را نمی دهم از دست
    اجازه هست بیفتم شبیه سایه به پایت؟

    دوباره اشکِ خداحافظی رسیده به دامن
    دوباره لحظۀ تردید بین ماندن و رفتن

    و باز مثل همیشه در آستانۀ در من ـ
    کبوترانه زمین گیر می شوم به هوایت

    ####
    سکوت کرده دوباره، جهان برای من و تو
    نبود و نیست صدایی به جز صدای من و تو

    و می روم به امیدِ دوباره های من و تو
    میان این همه غوغا میان صحن و سرایت

    “سید حمیدرضا برقعی”

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.