نمی دانم این نقد به جمهوری اسلامی، به ویژه رسانه ملی، ایضا سایر رسانه ها، حتی وبلاگ من و شمای بچه حزب اللهی وارد است یا نه، اما نظام، مجرم هم نباشد، لااقل از نظر بعضی ها و با نیت های مختلف و بعضا مخالف، متهم است به استفاده ابزاری از جماعتی که بدحجاب می خواندش و با «گشت ارشاد» می گیردش! یعنی همه ما تقریبا متهمیم؛ ایام انتخابات، رای دادن این افراد را دال بر تنوع افکار و تعاطی سلایق و نشانه جذب حداکثری حساب می کنیم، در رسانه مان خیلی واضح، نشان شان می دهیم، گفت و گوی شان را بی هیچ سانسور تصویری، پخش می کنیم، به شکل کاملا تابلو؛ ذوق مرگ شده هم پخش می کنیم، لیکن آب انتخابات که از آسیاب افتاد، با گشت ارشاد استقبال می کنیم از ایشان! سخن اینجاست؛ اگر بدحجابی، آنقدر بد است که گشت ارشاد را لازم می کند، پس تبلیغ بدحجابی، حتی موقع رای دادن به انتخابات همین نظام، گیرم حتی هنگام جان دادن برای جمهوری اسلامی، چه ضرورتی دارد؟! و اگر بدحجابی، مثل همین ایام انتخابات، آنقدر امر مذمومی نیست و حکایت شتر دیدی، ندیدی است، آیا بهتر نیست گشت ارشاد بالکل جمع شود؟! با طرح این ۲ پرسش، می خواهم سئوالات دیگر خودم را ذیل همین بحث، ادامه دهم. در این متن، نه قصد صدور حکم دارم، نه نیتی برای تضعیف حماسه ملی ۱۲ اسفند که ما خود در شمار حماسه خوانانیم. این نوشته فقط در حکم «طرح مسئله» است و البته کتمان نمی کنم در بطن خود، دغدغه حجاب دارد و ایضا نقد نگاه غیر فرهنگی، شل و ول، رها، بی بند و بار، ناراست و نادرست حکومت و دولت به معضل بدحجابی.
۱: آیا می توان از گشت ارشاد و ترویج البته شاید ناخواسته بدحجابی به بهانه امر مقدس انتخابات، هم زمان با هم دفاع کرد؟!
۲: آیا این ۲ مقوله با هم قابل جمع اند یا غیر قابل جمع؟!
۳: آیا طرح این سئوالات، در مقطع کنونی، تضعیف حماسه ملی یوم الله ۱۲ اسفند است؟!
۴: آیا می توان به بهانه امر مقدسی مثل انتخابات، واجبی چون حجاب را برای مدتی بی خیال شد؟!
۵: معنی روشن اوجب واجبات بودن حفظ نظام، دقیقا یعنی چه؟!
۶: آیا نشان دادن یک بدحجاب در حین شرکت در انتخابات، ترویج خواسته یا ناخواسته بدحجابی محسوب می شود یا نه؟!
۷: آیا نشان دادن یک بدحجاب در حین شرکت در انتخابات، بهترین تبلیغ برای بدحجابی حساب می شود یا نه؟!
۸: آیا همین مسئله برای بانوانی که با حجاب کامل، -نه لزوما حجاب برتر- در انتخابات شرکت می کنند، در حکم تبلیغ حجاب است یا نه؟!
۹: در صورت مثبت بودن جواب، کدام تبلیغ، موثرتر است در اینجا؟! بدحجابی یا حجاب؟!
۱۰: اصلا این مسئله به مقوله تبلیغ، ربط دارد یا خیر؟!
۱۱: آیا گیر دادن به بدحجابی از نوع گشت ارشادی، در وقت خودش لازم، و تبلیغ اینکه در انتخابات جمهوری اسلامی، حتی بدحجاب هم می آید و رای می دهد، در وقت مقتضی؛ هر ۲ اقدامی درست است؟!
۱۲: چرا هر ۲ کار با هم درست است؟! چرا هر ۲ کار با هم درست نیست؟!
۱۳: آیا رای دادن افراد بدحجاب، مصداق جذب حداکثری است و برایش باید خیلی خوشحال بود؟!
۱۴: آیا رای دادن افراد بدحجاب، حتی اظهار علاقه شان به جان نثاری در راه رهبر، امری غیر عادی است؟!
۱۵: اگر غیر عادی و خیلی مهم است، درجه مسرت ما از این فتح الفتوح چقدر باید باشد؟! آیا حق خرکیفی برای ما محفوظ است؟!
۱۶: چرا بعضی از ما فکر می کنیم تصویر رای دادن افراد بدحجاب، مشتش محکم تر بر دهان دشمن فرود می آید، تا تصاویر دیگر؟!
۱۷: آیا پیروزی جمهوری اسلامی، یکی هم در کشاندن افراد بدحجاب، پای صندوق آراست، یا این مهم، اصلا ربطی به مبحث پیروزی و شکست ندارد و امری بدیهی است؟!
۱۸: چرا و با کدام دلیل، بعضی از ما، از رای دادن افراد بی حجاب در انتخابات، بیشتر خوشحال می شویم، تا رای دادن مادر ۴ شهید؟!
۱۹: دلیل علاقه ما به استفاده مکرر از تصاویری که مع الاسف ۲ فردای دیگر، با گشت ارشاد می گیریم شان، و شیطان پرست و غرب زده و عامل برهنگی فرهنگی و حتی مخالف با راه رهبر، معرفی شان می کنیم، چیست؟!
۲۰: این افراد، عاقبت از نظر ما، جان نثار جمهوری اسلامی اند یا عامل نظام سلطه؟! یا هر ۲؟!
۲۱: آیا روزی که به ساز ما می رقصند، خوب، و دگر روز، محکوم اند؟!
۲۲: آیا مشکل، کمی تا قسمتی از ناساز بودن، سیاسی بودن، و غیر فرهنگی بودن ساز فرهنگی ما نشات نمی گیرد؟!
۲۳: آیا پیروزی بزرگ تر جمهوری اسلامی، نمی تواند آنجا باشد که به دنیا بگوید؛ معضل بدحجابی را حل کرده ام؟! به جای آنکه علی الدوام در بوق کند رای دادن افراد بدحجاب را؟!
۲۴: میان جمهوری اسلامی و حکومت لائیک ترکیه در همین بحث حجاب، منهای شعار، چه تشابهات و تفاوت هایی دیده می شود؟!
۲۵: این نقاط اشتراک و افتراق در چیست؟!
۲۶: جمهوری اسلامی به عنوان اوجب واجبات، قرار است بماند که چه بشود؟!
۲۷: بر فرض که نگاه رسانه های ما به مقوله رای دادن افراد بدحجاب، ترویج بدحجابی محسوب شود، آیا انتخاباتی حتی با مشارکت ۱۲۰ درصدی(!) نزد خدا چقدر و تا کجا ماجور است، اگر که نقض حکم مسلم خدا در همین انتخابات، مرتب ترویج شود؟!
۲۸: چرا هنگام آپ کردن تصاویر افراد بدحجاب هنگام رای دادن، حتی رسانه های متعهد، می گردند و آن بدحجاب زیباتر و البته با آرایش بیشتر را پیدا می کنند؟!
۲۹: چرا گشت ارشاد دقیقا به همین افراد در خیابان گیر می دهد؟!
۳۰: فرض کنیم اگر در مساجد و مدارس حوزه رای گیری، روی دیوار بزنند که «خواهرم! لطفا حجابت را رعایت کن»، آیا این کار، مصداق بارز امل بودن است؟!
۳۱: آیا فرد بدحجاب، با دیدن این پیام روی دیوار، قهر می کند و دیگر، رای نمی دهد؟!
۳۲: آیا لااقل به صداقت جمهوری اسلامی، -اگر نه کارنابلدی اش!- در امر ترویج حجاب، پی نمی برد؟!
۳۳: اگر مثلا خواهران فعال در امر انتخابات، هنگام اخذ رای افراد بدحجاب، بدحجابی را نهی از منکر کنند، تاثیر این نهی از منکر، بیشتر است یا گشت ارشاد فردای خیابان؟!
۳۴: آیا اصلا چنین نهی از منکری، مصلحت هست؟! یا اینکه درست و به جا و به موقع نیست؟!
۳۵: آیا پذیرش، بلکه استقبال تا حد خرکیفی از رای دادن افراد بدحجاب، به مرور زمان، تبدیل به پذیرش بدحجابی به عنوان یک «هنجار طبیعی» نمی شود؟! و ناخواسته باعث ریشه دار شدن، بلکه نهادینه شدن بدحجابی نمی شود؟!
۳۶: آیا جمهوری اسلامی به بهانه حفظ خودش یا حتی افزایش میزان مشارکت در انتخابات، می تواند به گونه ای عمل کند که ناخواسته مروج نوع خاص و مضحکی از «عرفی گرایی حکومتی» شود؟!
۳۷: واکنش همین ۲ بدحجاب معروف و جوانی که روز رای گیری، کف دست شان را با پرچم ایران، نقاشی کرده بودند و عکس شان را به جز قطعه ۲۶ و کیهان و یالثارات، همه و همه، حتی توی بچه حزب اللهی هم کار کردی، فردا که نظام مقدس ما می رود و با گشت ارشاد، با ایشان برخورد می کند، به جمهوری اسلامی چیست؟! واکنش شان به ما چیست؟!
۳۸: آیا حداقل همین ۲ نفر، دوره بعد هم می آیند رای بدهند؟!
۳۹: آیا ما داریم با بدحجابان بازی می کنیم، یا با بدحجابی مبارزه می کنیم؟!
۴۰: اگر جمهوری اسلامی یا لااقل بخشی از آن، قائل به مبارزه با بدحجابی نیست، آیا جمع کردن چیزی از جنس گشت ارشاد، عاقلانه تر به نظر نمی رسد؟! نمی گویم حجاب را آزاد کند، می گویم حداقل گشت ارشاد را جمع کند!! آیا جمع کردن گشت ارشاد، با این حال و روز، -تاکید می کنم با این حال و روز!- بهتر نیست؟!
۴۱: وقتی بدحجابی، وارد اداره ای دولتی، حتی حکومتی می شود و می بیند که روی دیوار از پذیرش افراد بدحجاب، عذر خواسته شده، اما عملا او را بیش از دیگران تحویل می گیرند، چه قضاوتی درباره تصمیم نظام در مواجهه با معضل بدحجابی می کند؟!
۴۲: اگر همین فرد نگاه کند و متوجه شود که حجاب خانم های مسئول در آن اداره، از حجاب خودش بدتر است، چه؟!
۴۳: فرض کنید املی، احمقی، حالا هر که! اصلا یکی در مایه های من، گیرم فردی از درون خودم! این پیشنهاد را بدهد که روز رای گیری، از رای دادن خانم های بدحجاب، جلوگیری شود و رای دادن منوط به رعایت حجاب گردد؛ آیا این «پیشنهاد بی شرمانه»، اما لااقل صادقانه، مثلا خیلی زشت تر از عدم صداقت رسانه های جمهوری اسلامی در حل معضل بدحجابی است؟! آیا در شرایطی که همه ما انگار فرزندان مطیعی، -در عرصه فرهنگ، نه سیاست!- برای دهکده جهانی مک لوهان شده ایم، صرف وجود چنین شخص املی، با چنین پیشنهادی غنیمت نیست؟! آیا همین که خواب خوش ما را آشفته کند، جدای از منطقی یا غیر منطقی بودن پیشنهادش، قابل احترام نیست؟! آیا این صدا، در گلو خفه نشود، بهتر نیست؟! آیا باشد و طعنه ها را بشنود، بهتر نیست؟! آیا در شرایطی که همه و همه، حتی بچه حزب اللهی ما هم روشنفکر شده و فرق بدحجاب زیبارو با بدحجاب احیانا زشت را هنگام آپ کردن سایت و وبلاگش متوجه می شود، وجود چند تا امل، ضرورت ندارد؟!
۴۴: آیا صداقت، اولین پیش فرض یک کار فرهنگی بلندمدت نیست؟!
۴۵: در صورت وجود شرط فوق الذکر، آیا دیگر، افراد بدحجاب، پای صندوق آرا حاضر نمی شوند؟! آیا افراد بدحجاب، از بی صداقتی و ۲ گانگی تصمیمات فرهنگی نظام، بیشتر ناراحت می شوند، یا زمانی که ببینند جمهوری اسلامی، حتی کوباندن مشت محکم بر دهان دشمن را، بهانه توجیه بدحجابی نمی کند؟! و در امر مبارزه با معضل بدحجابی، اخلاص دارد؟! آیا در صورت عمل به دومی، تکلیف افراد بدحجاب با معضل بدحجابی، یعنی با خودشان، روشن تر از پیش نمی شود؟!
۴۶: از حیث روان شناسانه، آیا خاطره خوش رای دادن، آمیخته با حجاب خوب، -ولو برای دقایقی!- سبب پیوند حجاب و مشارکت در یک امر ملی نمی شود؟!
۴۷: آیا تجمیع صداقت و کار فرهنگی، حتی با چاشنی زمختی قانون و اندکی سخت گیری، اما نه از نوع گشت ارشادی، بیش از مبارزه عجیب و غریب امروز با معضل بدحجابی، جواب نمی دهد؟!
۴۸: اگر از یک جامعه آماری بدحجاب، سئوال شود که از نظر شما، آیا جمهوری اسلامی، اراده ای بر مبارزه درست و واقعی با معضل بدحجابی دارد یا خیر، پاسخ شان چیست؟!
۴۹: اگر روزی، اغلب بانوان شرکت کننده در انتخابات جمهوری اسلامی را خانم های بدحجاب تشکیل دهد، این بیانگر پیروزی جمهوری اسلامی است، یا شکست نظام، لااقل در بحث حجاب؟!
۵۰: انتخابات، چقدر مگر از حجاب مهمتر است؟! آزادی بیان چقدر مگر از حجاب، مهمتر است؟! حقوق بشر، حتی رای بشر، چقدر مگر از حجاب مهمتر است؟!
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
بگذارید این همه سئوال را با پرسش های پیوسته دیگری تمام کنم و تاکید کنم که این نوشته را «طرح مسئله» بدانید و زیاد در پی نظر نگارنده با سوء استفاده از چینش سئوالات نباشید. جمهوری اسلامی با انتخابات ۶۵ درصدی، حتی ۱۲۰ درصدی(!) بیشتر می تواند بر دهان آقای اوباما مشت بکوبد، یا با حجاب صد در صدی؟! آیا جمعه، حکم صریح و البته صحیح خداوند، به نفع کوباندن مشت محکم بر دهان استکبار، تعطیل نبود؟! بود یا نبود؟! آیا فلان بدحجاب، برای آنکه جذب حداکثری رسانه های ما، بیشتر بر دهان استکبار آوار شود، بهتر نبود کلا کشف حجاب می کرد موقع رای دادن؟! آیا میان «گفتار/ گفتمان» جمهوری اسلامی، با «رفتار/ کارکرد» نظام در امر مبارزه با بدحجابی، تناسبی دیده می شود؟! آیا متاسفانه تضاد دیده نمی شود؟! آیا رفتار نظام، بی آنکه خود بخواهد، ترویج قطعی بدحجابی نیست؟! آیا سی و چند سال پس از استقرار نظام جمهوری اسلامی، موضع گیری فلان پیرزن بدحجاب، علیه اسرائیل، چقدر باید مسرورمان کند؟! یعنی تا حد خرکیفی؟! یا باید کمی تا قسمتی هم ناراحت از جواب این سئوال اساسی باشیم که؛ آیا حجاب زنان ما در روز ۱۲ فروردین ۵۸ موقع رای دادن، بهتر بود یا حجاب زنان ما در روز ۱۲ اسفند ۹۰؟! آیا در زمینه ترویج حجاب و مبارزه صادقانه، کارشناسانه، البته محکم و اصولی و سفت و سخت و بی برو برگرد با بدحجابی، چه بذری کاشته ایم، که الان دنبال برداشت محصول «حجاب برتر» باشیم؟! بر فرض که بدحجابی، معضل اجتماعی، حتی گناه است؛ در این گناه، آیا همه بار معصیت، روی دوش افراد بدحجاب است؟! چقدر از تقصیر، گردن خود جمهوری اسلامی است؟! چند درصدش گردن رسانه های ما؟! نه عزیز! من فقط چند تایی سئوال پرسیدم. من فقط سئوال پرسیدم که انتخابات، چقدر از حجاب مهمتر است؟! چقدر و تا کجا؟!
اگر آقای هاشمی در انتخابات سال ۸۸ از خود چیزی جز «نامه سرگشاده» به جا نگذاشت، اظهار نظر ایشان بعد از رای دادن روز جمعه را می توان «ناله سرگشاده» نامید، آنجا که گفت: ان شاء الله نتیجه انتخابات، همان رایی باشد که ملت درون صندوق می اندازد! در این باره لازم است چند سئوال از آقای هاشمی بپرسیم.
۱: اگر آقای هاشمی به سلامت نتیجه انتخابات تا این حد تردید دارد، پس لزوم شرکت ایشان در چنین انتخاباتی چیست؟!
۲: آیا شرکت ایشان در انتخابات را نمی توان دال بر این گرفت که ناله سرگشاده، بیش از آنکه بیانگر نگرانی ایشان از سرنوشت رای مردم باشد، مصرف سیاسی، به معنای پیام دادن به ضد انقلاب خارج نشین داشته است؟!
۳: برای اینکه آقای هاشمی، دقیقا، بی کم و کاست و حتی بدون واسطه صندوق انتخابات، متوجه رای مردم شود، آیا چیزی واضح تر از اصلی ترین شعارهای یوم الله سراسری ۹ دی وجود دارد؟!
۴: فرض کنیم جمهوری اسلامی، یعنی همان نظامی که آقای هاشمی رئیس مجمع تشخیص مصلحت آن هستند و تا همین چند وقت پیش، تکیه بر صندلی ریاست مجلس خبرگان رهبری اش داده بودند، در رای مردم دست می برد، آیا شعارهای ۹ دی را نیز می توان تقلبی خواند؟! آنجا که فقط و فقط مردم بودند و نه خبری از وزارت کشور بود و نه خبری از شورای نگهبان؟!
۵: باز هم فرض کنیم، مردم همیشه در صحنه ما، که خود رای می دهند، و به دست معتمدینی از جنس خودشان، رای شان را می شمرند، بدون ملاحظه برخی چیزها، قصد می کردند رای و نظرشان درباره آقای هاشمی را حتی واضح تر از شعارهای ۹ دی، عملی کنند، در آن صورت نتیجه و برایند رای مردم چه می شد؟! گیرم اعتماد مردم به دستگاه قضایی نبود، گیرم اعتقاد مردم به تصمیمات از سر مصلحت سنجی بزرگان جمهوری اسلامی نبود، محصول این بی اعتمادی و بی اعتقادی چه می توانست باشد؟!
۶: این وسط قطعا اگر به جبر روزگار و مراعات پاره ای مسائل و بعضی مصالح، گاهی رای و نظر مردم مثلا در صدا و سیما، سانسور می شود، طرفه حکایت اینجاست که این تقلب، اتفاقا به نفع آقای هاشمی است! آیا رسانه ملی، می توانست همه شعارهای ۹ دی را از صدا و سیما پخش کند؟! آیا قوه قضائیه می تواند و ممکن است همان قضاوت مردم درباره آقای هاشمی و خاندان ایشان را بدون رعایت هیچ مصلحتی اجرا کند؟! پس تقلب و سانسوری اگر هست، حتما به نفع آقای هاشمی است! و آقای هاشمی باید مسرور باشد که مردم به خاطر اعتماد و اعتقادشان به نظام، گاهی نظر و شعار خود را فدای درک شرایط و اقتضائات می کنند، و الا باید از آقای هاشمی خواست که خیلی دربند رای واقعی مردم نباشد! این رای، خیلی خیلی خیلی به ضرر ایشان تمام می شود!
۷: آقای هاشمی باید پاسخ دهد چرا و با کدام رفتار و گفتار، تا این حد خودشان را جایزالنفرین توده های ملت کرده اند؟! این همه نقد و لعن و نفرین که دیگر ربطی به شمارش آرا توسط جمهوری اسلامی ندارد! آیا مردم در ۹ دی، شعارهای خود را درون صندوق انتخابات انداختند؟! آیا جمهوری اسلامی در گلوی مردم و حلقوم آحاد ملت هم ممکن است تقلب کند؟!
۸: آقای هاشمی باید پاسخ دهد که چرا تا دیروز، ما به ایشان می گفتیم که سرنوشت خودتان را با امثال آقای خاتمی گره نزنید، اما امروز، باید به سیدمحمد خاتمی بگوییم؛ لطف می کنی اگر سرنوشت خود را گره به زلف خاندان ضد رای نزنی؟!
۹: گذشته از همه این حرف ها، آقای هاشمی باید بگوید که «م. ه» کی برای محاکمه و مجازات به ایران برمی گردد؟! آیا مبارزه با تبعیض و مجازات آقازاده های آشوب گر، رای واقعی این مردم نیست؟! مگر آقای هاشمی دنبال دانستن رای حقیقی مردم نیست؟! اگر «م. ه» برای رتق و فتق امور دانشگاه آزاد، ماموریت از طرف آقای جاسبی داشت، باید گفت که این ماموریت، چندی است به اتمام رسیده است!!
۱۰: آقای هاشمی باید بگوید چه کرده با خود، که ۲ سال بعد از فتنه هشتاد و اشک، دیگر کسی به محصولات سرگشاده ایشان وقعی نمی نهد؟! در طول این ۲ سال، چه اتفاقی رخ داده که اگر منافقین به نامه سرگشاده، وقعی نهادند، اما دیگر کسی رد ناله سرگشاده را نمی گیرد؟! آیا نه فقط دوست، که حتی دشمن هم خلق و خوی ایشان را شناخته است؟! آیا نه فقط مومن، که حتی منافق هم می داند که از یک سوراخ سرگشاده، نباید، بیش از یک بار، گزیده شود؟!
۱۱: آقای هاشمی باید توضیح دهد که چرا اصلی ترین رمز و راز موفقیت هر نامزدی در هر انتخاباتی، اعلام برائت بیشتر و علنی تر از خاندان ضد رای است؟! ایشان باید بگوید که چرا از عمار و خودعماربین گرفته تا مردود و ساکت و کاسب و چه و چه، هر نامزدی دنبال نشان دادن فاصله بیشتر خود با خاندانی است که به شدت با «بحران محبوبیت» مواجه است؟! این همه بیانگر عمق کدامین فاجعه است؟!
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
کاش می شد صدا و سیمای جمهوری اسلامی، دربیاورد آقای هاشمی را از نگرانی، و یک بار برای همیشه، اصلی ترین نظر، بلکه رای واقعی توده ها، را که از حلقوم مظلوم «باشگاه سراسری چهارشنبه» بیرون آمد، نشان دهد به ایشان! کاش می شد دستگاه محترم قضایی، به جای اجرای عدالت با تکیه بر عناصر حکمت و مصلحت و سنجش اقتضائات و رعایت احترامات، قضاوت مردم درباره آقای هاشمی را مبنای عدل قرار می داد، که ظاهرا آقای هاشمی، خود دنبال دانستن داوری و قضاوت و رای مردم اند. کاش مدعی العموم، یک بار برای همیشه، بی هیچ ملاحظه ای، مدعی عموم ملت می شد، تا آقای هاشمی بهتر و بیشتر از قبل، از رای این ملت با خبر شود! آری! جمهوری اسلامی، اهل تقلب، اهل سانسور نیست، اما هر جا که به اقتضای روزگار، بخشی از رای و نظر و داد و بی داد مردمش را پنهان کرده، اتفاقا تقلب کرده به نفع آقای هاشمی!! آقای هاشمی! شما یکی باید از همه بیشتر جمهوری اسلامی را دوست داشته باشید؛ این نظام اگر نبود، و اعتماد و اعتقاد این ملت، به مقام ولایت اگر نبود، معلوم نبود رای مردم، چه می کرد با خاندان اشراف. اصلا معلوم نبود! راستی آقای هاشمی! می دانی یکی از افراد اهل تقلب در جمهوری اسلامی کیست؟! همین سردبیر روزنامه وطن امروز که تا به حال اجازه نداده یکی از اصلی ترین شعارهای یوم الله ۹ دی را که علیه شما نواخته شد، در این روزنامه بنویسم. شعار این بود: «ایران که باغ پسته بابات نیست، مملکت علی که بی صاحاب نیست».
وطن امروز/ ۱۴ اسفند ۱۳۹۰
صف رای. عاشق این صفم. حتی عاشق طولانی بودنش! هر چه طولانی تر، بهتر! گاهی بیشتر از چند ساعت انتظار! عاشقشم! عاشق ندیدن اول و آخر صف! عاشق آنها که رای شان را داده اند! عاشق آنها که هنوز توی نوبت اند! عاشق نفر جلویی! عاشق نفر پشتی! عاشق برگه بزرگی که به ترتیب حروف الفبا، اسامی نامزدها را رویش نوشته اند! عاشق عروس و دامادی که قبل از عقد، می آیند و رای می دهند! عاشق مردمی که نوبت شان را به ایشان می دهند!! و من دوست دارم نوبت خودم را بدهم به پیرمردی که صفحه شلوغ پلوغ انتخابات شناسنامه درب و داغانش، «سمفونی مُهر» است و «تجلی مِهر»، عینکش، اما ته استکانی! و کافی است شناسنامه اش را فقط یک ورق بزنی، تا در نیم تای پایین هر ۲ صفحه پیش رو، برسی به این همه اسم: زهرا و رضا و مرتضی و علی و رقیه و سکینه و نجمه و عباس و زینب خانم ته تغاری! البته خدا رحمت کند دوشیزه رباب ایرانی را که ۴ سال پیش، رفت پیش خدا. بگذار بشمرم بچه های پیرمرد را؛ یک دو سه… ۹ تا! ماشاءالله به تو پیرمرد! با ۵ دختر و ۴ پسر که ۲ تای شان البته به کاروان شهدا پیوستند. دهه ۶۰ که دشمن آمده بود مثلا ۳ روزه فتح کند تهران را! از آن ۳ روز کذایی، ۳۰ سال گذشته است، اما «آرم الله» همچنان روی پرچم ۳ رنگ ما، روی شناسنامه ملت ما، خوش می درخشد.
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. این تنها صفی است که دوست دارم حالا حالاها نوبتم نرسد! گاهی تقلب می کنم و یواشکی، یکی دو نفر می آیم عقب تر!! گاهی نوبتم را می دهم به آن جوان «رای اولی» که عجله دارد هر چه زودتر، انگشت اشاره اش را ببرد جلوی لنز دوربین عکاس، تا با زبان بی زبانی به دشمن بگوید؛ «این هم از امروز!» دوست دارم با دستمال کاغذی، پاک نکنم جای مهر را از روی انگشتم! حالا حالاها دوست دارم بماند! دوست دارم این انگشت را نشان بدهم به آقای اوباما! و فرو کنم در چشم نظام سلطه! دوست دارم عصبانی کنم دشمن را! کرم این کارم! لذت می برم از این حرکت! دوست دارم انگشتم را به خبرنگاران خارجی، با آن موهای بورشان نشان دهم و دعوت کنم سران کشورهای شان را به دموکراسی! دوست دارم رجز بخوانم برای دشمن و بگویم: هنوز تمام نشده آن ۳ روز؟!
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. عاشق صندوق رای. عاشق ملت شناسنامه به دست. عاشق خاطرات تلخ و شیرین انتخابات. عاشق آن جوان که دوم خرداد ۷۶، خودش به یکی دیگر رای داد، اما برای آن پیرمرد که سواد خواندن و نوشتن نداشت و از جوان خواست، نام آن دیگری را روی برگه اش بنویسد، تقلب نکرد و رعایت کرد در امانت و همان را نوشت که پیرمرد می خواست. به به! دم این مردم گرم! بوسیدنی است دست شان! بوسیدنی است رای شان! بوسیدنی است انگشت اشاره شان! ما همه شورای نگهبانیم! ما همه وزارت کشوریم! ما مجلسیم! ما دولتیم! ما نظامیم! ما حکومتی هستیم!
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. دوست دارم زود بروم، اما دیر برگردم! نفس کشیدن توی این صف را دوست دارم. صف ملت ایران را دوست دارم. عشق می کنم وقتی تمدید می شود زمان رای گیری! عشق می کنم وقتی زیاد می شود حجم کار اصحاب انتخابات! عشق می کنم که با همه پیش بینی ها، همیشه کم می آید تعرفه در حوزه رای گیری و زود باید بروند و از جای دیگر بیاورند! عشق می کنم این ملت، همیشه از دوربین رسانه ملی، جلوترند! عشق می کنم این ملت، «تیتر یک» دنیای «بیداری اسلامی» است.
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. عاشق نفرات جلویی، که البته هنوز خیلی مانده تا نوبت شان شود! عاشق نفرات عقبی! عاشق سرباز نیروی انتظامی! که دستش اسلحه پدرم است! عاشق میز و صندلی ساده رای گیرندگان! عاشق قلب نازنین رای دهندگان! عاشق صندوق رای! عاشق صندوق رای جماران! عاشق خمینی! عاشق صندوق رای خانه ام؛ بیت رهبری! عاشق زیلوهای آشنا! عاشق خامنه ای! عاشق چفیه! عاشق جبهه! عاشق جزیره مجنون! عاشق همت و باکری و علیرضا و پری خانم نقاشی آرمیتا! عاشق متن خوانی فرزند رشید شهید قشقایی، پیش «آقا». عاشق آن شهید گمنام که هنوز برنگشته پیکرش، اما مادرش همچنان توی صف ایستاده است تا همچین محکم سیلی بزند توی دهان دشمن! عاشق حاج احمد که نمی دانم الان کجای هستی است! عاشق پادگان دوکوهه، که خودش صندوقی بود پر از خون شهدای گردان یاسر و عمار و مالک! عاشق اتوبوس راهیان نور! عاشق سوت قطار! عاشق خنده های حاج حسین خرازی، در شرق ابوالخصیب! با آن آستین خالی اش! عاشق لهجه تهرانی دستواره ها! عاشق لهجه شمالی حسین املاکی! عاشق گیلکی و مازنی و ترک و بلوچ و لر و فارس و عاشق بچه محل های امام رضای رئوف! عاشق بهمن شیر! عاشق اسفند! عاشق اسپند! عاشق جمعه های انتخابات!
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. بزرگ شده این صفم! انتهای این صف، آزادگی است، ابتدایش عشق، وسطش بصیرت، همه جایش ملت! ملتی که حتی تا دم رای دادن، بحث می کنند با هم! که به کی باید رای داد؟! بحث های طولانی، اما نه طولانی تر از صف طولانی شان!! بحث های سیاسی، اما نه سیاستمدارانه تر از وحدت شان!! عاشق بحث کردن این ملت سیاسی ام! بحث های داغ، اما نه داغ تر از سنگ نان سنگکی که برشته شده و یک طرفش کنجدی است و توی همان صف، تعارف می کنند به هم! که رفیق! بزن روشن شی…
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. عاشق اختلاط بنی آدم! عاشق سعدی و حافظ و شاعر حماسه سرا! جمعه، اولین روز بهار است. بذر رای ما در دل صندوق، پر از میوه خواهد کرد بهارستان را. در جمهوری اسلامی، مجلس روی انگشت رای ما می چرخد. عاشق ۳۰۰ هزار شهید این نظامم! عاشق پیرمردی با عینک ته استکانی! که در لیوان یک بار مصرف، هرگز چای نخورده! فقط از این کمر باریک ها!! آنهم لب طلایی!! که خدابیامرز رباب خانم، دارچینی اش می کرد…
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
به به! از همین الان مزه رای مردم، پیچیده در فضا. چو نیلوفر، عاشقانه، می پیچیم به پای ۱۲ اسفند.
کیهان/ ۹ اسفند ۱۳۹۰
چند روز پیش رئیس قوه مجریه، ضمن سرودن این بیت که؛ «ما از تبار رستم و فرهاد و آرشیم، وندر شرار فتنه آخر، سیاوشیم»، آنقدر مبالغه کرد در وصف شاعر محبوب و محجوب همه ما ایرانی ها؛ حکیم ابالقاسم فردوسی، که بی حد و حساب بود! جناب دکتر احمدی نژاد البته مختار است خودشان را از تبار رستم، فرهاد، آرش، سیاوش یا هر قهرمان تخیلی و احیانا واقعی عصر کهن بدانند و بخوانند، اما گذشته از این اشعار، آنچه احمدی نژاد را بر سر زبان ها انداخت و از گمنامی درآورد و به کرسی ریاست و صدارت نشاند، هیچ نبود الا اینکه جمعی از اصول گرایان، با انتخاب ایشان به عنوان شهردار تهران، زمینه ریاست شان بر قوه مجریه را فراهم کردند. حالا اینکه آقای دکتر، خودشان را، نه از تبار «اصول گرایی» می داند، نه از تبار «سوم تیر» و نه حتی از تبار «رای مردم»، محل بحث ما نیست، که مدت هاست عادت کرده ایم نمک نداشته باشد کف دست مان! و ایضا رای مان!! در چند نکته، اشاره می کنم به آنچه که محل بحث ماست.
۱: از جمله دلایلی که باعث شد مردم از اصلاح طلبان و رئیس جمهور برآمده از جریان اصلاحات، دلسرد شوند، یکی هم این بود که مردم، زندگی خودشان را در مشکلات عدیده معیشتی(حالا یکی کمتر و یکی بیشتر) و معضلاتی از قبیل گرانی و بیکاری و خرج تحصیل جوانان و چه و چه، مشغول می دیدند، اما در عین حال می دیدند که رئیس جمهور وقت، عمده وقتش را صرف سخنان فیلسوفانه می کند و پشت بند هم نظریه ارائه می دهد. آن روزها آقای خاتمی، ذیل عناوینی چون «گفت و گوی تمدن ها»، «سهله و سمحه»، «تنش زدایی»، «زنده باد مخالف من»، «دین نباید مانع آزادی انسان ها شود» و «عده ای به اسم دین، جوانان را محدود کرده اند» و از این مقولات، تقریبا اندازه دهها کتاب، حرف زدند! گویی، مردم، نه برای قوه مجریه، رئیس، بلکه برای محافل روشنفکری، فیلسوف انتخاب کرده اند!
۲: صرف نظر از اینکه سخنان آقای خاتمی، درست بود یا نه(که صدالبته بسیار مخدوش و قابل نقد و متاسفانه آلوده به نفاق بود!) بحث اصلی آنجا بود که این سخنان، اصولا و اساسا چه ربطی دارد به وظایف رئیس قوه مجریه؟! خاتمی اما آنقدر حرف می زد که بعضی دوم خردادی ها به ایشان لقب «رئیس قوه حرفیه» دادند!! و حتی کارنابلدی خاتمی را قیاس با بی عرضگی شاه سلطان حسین کردند!(عجبا که این دومی، بعضی اصولگرایان را به صرافت این تنبه انداخت که خرده بگیرند به بعضی اصلاح طلبان و از ایشان بخواهند احترام رئیس جمهور را نگه دارند!!) نگارنده آن روزها در یکی از جراید، خطاب به آقای خاتمی نوشتم: آیا شما مشکلات مردم را تمام و کمال، یا حتی، به اختصار، حل کرده اید، که این چنین برای نظریه پردازی در فلان همایش و بهمان نمایش، وقت می گذارید؟! این وقت، آیا برای دل خودتان است، یا وقت آحاد ملت؟!
۳: در این کشور، برای رئیس جمهور آنقدر کار هست، که اگر شبانه روز رئیس قوه مجریه، به جای ۲۴ ساعت، فرضا ۱۰۰ ساعت هم باشد، باز هم چیزی که زیاد است، کار بر زمین مانده است. حال باید گفت: وای از آقای خاتمی که بنا به اعتراف جناب ابطحی، بیشتر وقت شان به تماشای فیلم سینمایی، فوتبال خارجی، مباحث روشنفکری و خواندن کتاب و روزنامه می گذشت!!
۴: وقتی «رئیس قوه مجریه» تبدیل به «رئیس قوه حرفیه» می شود، از آنجا که با یک دست نمی توان چند هندوانه برداشت، هم به کار اصلی شان آسیب می زند، هم به نظریه پردازی شان!! یعنی به شدت قابل نقد و انحرافی می شود نظرات آن رئیس جمهوری که حرفش بر عملش غالب می شود. به عنوان مثال، در همان سالها که آقای خاتمی دم از «گفت و گوی تمدن ها» می زد و ملت را از شعار «مرگ بر آمریکا» پرهیز می داد، تا مثلا رابطه غرب با ما بهبود یابد و شیطان بزرگ از خر شیطان پایین بیاید، شرق و غرب کشور ما آبستن ۲ جنگ خانمان برانداز، علیه ۲ ملت افغانستان و عراق شد!! آمریکا اما در جواب وادادن های متوالی دولت اصلاحات و شخص خاتمی، به این ۲ جنگ اکتفا نکرد و ایران را عضوی از کشورهای محور شرارت خواند!! تا خاتمی و دار و دسته اش متوجه ۲ نکته شوند؛ اولا: قوه مجریه، همان به که حوزه کارش، به جای «حرافی»، «حمالی» باشد و ثانیا: قوه مجریه، به ویژه رئیس آن، وقتی زیاد حرف می زند، نظریه هایش غلط، انحرافی و نادرست از کار در می آید.
۵: از دیروز کوچ کنیم به امروز و مرور کنیم با دقت، توصیف عجیب و غریب رئیس قوه مجریه را از شاعر حماسه سرا. آنجا که احمدی نژاد می گوید: «این را با ایمان و قاطعیت می گویم که اگر فردوسی نبود، نه تنها امروز نامی از ایران و فرهنگ ایرانی نبود، بلکه خبری از حقیقت انسانیت و توحید و عدالت در جهان هم نبود»!!! قبل از ادامه این بند، باید اشاره کنم؛ بنا به دلایلی که برای خودم محترم است لابد، فردوسی را بسی بیشتر از سعدی و حافظ دوست می دارم. بیراه نیست اگر بگوییم زبان فارسی، شُکر و شکرش را مدیون شاهنامه فردوسی است که بسی رنج برد تا دست ما خالی از این گنج نباشد. جز این، البته باز هم دلیل دارم برای دوست داشتن حداکثری فردوسی. چه آن زمان که پدربزرگ، برای ما اشعار شاهنامه می خواند و قصه هایش را تعریف می کرد و نام فردوسی را در دل ما جاودان می کرد. چه آن زمان که بزرگ شدم و دیدم، فردوسی، در مدح پیامبر و وصی پیامبر، یعنی ابوتراب، آنقدر سنگ تمام گذاشته، که بسیاری مورخین، معتقدند فردوسی حتما شیعه بود، هر چند که در وصف خلفا هم، به جبر روزگار، اشعاری سروده بود. از اینها گذشته، نحوه تعامل فردوسی با دربار سلطان محمود غزنوی، آنقدر بود که شاعر حماسه سرای ما، هرگز «شاعر دربار» نبود. چه می گویم، که توسط دسیسه همین دربار کشته شد! این هم که عده ای می گویند؛ «فردوسی، شاهنامه را به سفارش دربار سلطان محمود سرود»، از آن دروغ های شاخدار تاریخ است! که اصلا شاهنامه و سرایشش تمام شده بود که سلطان محمود، بر تخت صدارت نشست! سلطان محمود اما از آنجا که به شکل افراطی، متعصب بر اهل سنت بود، بارها و بارها آزار می داد حماسه سرای محب اهل بیت را و مدام زندانی اش می کرد. از اینها گذشته، مظلومیت فردوسی در عصر حیاتش، فقط منوط به دربار نبود، بلکه مردم آن روزگار هم، هرگز قدرش را ندانستند و حتی در زندان، طعنه به ریشه و ریشش می زدند و مسخره اش می کردند. گفت: «باید بکشد مزه تنهایی را، مردی که ز عصر خود فراتر باشد».




۶: خواننده این سطور هم الان باید نظر نه چندان مهم مرا نسبت به فردوسی حکیم دانسته باشد، اما جناب رئیس قوه مجریه، در وصف فردوسی، عباراتی به کار بردند که قطعا نادرست و انحرافی است. اینکه بگوییم؛ «اگر فردوسی نبود، خبری از حقیقت انسانیت و توحید و عدالت نبود»، نشان می دهد رئیس جمهور امروز هم مثل رئیس جمهور دیروز، مع الاسف، چندی است وارد فضایی شده اند که اندک سنخیتی با تکالیف کاری شان و البته حوزه تخصصی شان ندارد. یک بار دیگر دقت کنید در بزرگی این عناوین؛ «حقیقت انسانیت و توحید و عدالت»، تا متوجه شوید جایگزین شدن حرف به جای عمل، چه ها که نمی کند با نظریات آدمی!! به قول ظریف دوست نکته سنجی؛ آنچه رئیس قوه مجریه در وصف فردوسی گفت، در مدح بعضی از اولیای و انبیای دین هم شاید نتوانیم به این شدت و حدت بگوییم!! حالیا! حقیقت انسانیت و توحید و عدالت، از نظر خود فردوسی، فقط و فقط، خلاصه در «محمد» و «علی» می شود. آنجا که سرود: «به گفتار پیغمبرت راه جوی، دل از تیرگی ها، بدین آب شوی؛ چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی، خداوند امر و خداوند نهی؛ که من شهر علمم، علی ام در ست، درست این سخن قول پیغمبر است؛ گواهی دهم کاین سخن ها ز اوست، تو گویی دو گوشم پرآواز اوست؛ علی را چنین گفت و دیگر همین، کزیشان قوی شد به هر گونه دین؛ نبی آفتاب و صحابان چو ماه، به هم بسته یکدگر، راست راه؛ منم بنده اهل بیت نبی، ستاینده خاک و پای وصی؛ حکیم این جهان را چو دریا نهاد، برانگیخته موج ازو تندباد؛ چو هفتاد کشتی برو ساخته، همه بادبان ها برافراخته؛ یکی پهن کشتی بسان عروس، بیاراسته همچو چشم خروس؛ محمد بدو اندرون با علی، همان اهل بیت نبی و ولی؛ خردمند کز دور دریا بدید، کرانه نه پیدا و بن ناپدید؛ بدانست کو موج خواهد زدن، کس از غرق، بیرون نخواهد شدن؛ به دل گفت اگر با نبی و وصی، شوم غرقه دارم، دو یار وفی؛ همانا که باشد مرا دستگیر، خداوند تاج و لوا و سریر؛ خداوند جوی می و انگبین، همان چشمه شیر و ماء معین؛ اگر چشم داری به دیگر سرای، به نزد نبی و علی گیر جای؛ گرت زین بد آید، گناه من است، چنین است و این، دین و راه من است؛ برین زادم و هم برین بگذرم، چنان دان که خاک پی حیدرم؛ دلت گر به راه خطا مایل است، ترا دشمن اندر جهان، خود دل است؛ نباشد جز از بی پدر دشمنش، که یزدان به آتش بسوزد تنش؛ هر آنکس که در جانش، بغض علی است، ازو زارتر در جهان زار کیست».
جوان/ ۷ اسفند ۱۳۹۰
بسم الله…
سلام بر حسین*
“شبی مجنون به لیلی گفت، که ای محبوب بی همتا؛ تو را عاشق شود پیدا، ولی مجنون نخواهد شد”
زیباست… خیلی زیبا…
اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم
داداش حسین
شاید یکی از گلایه های ما به شما همین باشد که چرا به خاطر این انتساب مبارک، تا به حال به این موضوع نپرداخته بودید؟ مگر مهم است که دیگران مثلا” در مورد شما و امثال شما چه فکر کنند؟ این را از خودتان یاد گرفتم.
یعنی فکر می کنید تا به حال هیچ کس هیچ بهانه ای نداشته که به شما و دیگر خانواده های شهدا از غیر معروف گرفته تا معروف، کنایه و زخم زبان و از این جور حرف ها بزند؟ حد اقل آن هایی که با شما مأنوسند و انشاءالله ما هم در ذمره ی آنان قرار داشته باشیم، می دانند هدف و جهت کلام و مواضع شما را.
پس می خواهم جسارت کنم و بگویم: خیلی تحملتان بالاست که تا به حال دست بکار نوشتن چنین متنی نشده بودید.
حتی خیلی از کامنت هایی که شما نقطه چین کردید و موضوعش ارادت به شهید اکبر قدیانی بود، هم می تواند این جا محل اشکال باشد. مگر شهید قدیانی فقط متعلق به شماست برادرم؟ چقدر عقده در گلویم گیر کرده بود به خاطر نگفتن این حرف ها، آیا شما قبول دارید که شاید باشند بعضی بچه های قطعه که با ایشان یا امثال ایشان ارتباط معنوی دارند؟
به هر حال امیدوارم موضوع به یک سمت نرفته باشد.
همه ی شهدا برای ما عزیزند. ولی داداش حسین، این رو هم بذارید من بگم، شهید معروف به لحاظ جایگاه ملی مهم است قبول. اما آیا شهید دنباله ندارد؟ آیا خانواده ندارد؟ آیا اگر شهید بزرگواری معروف نبود و فرزندانی تربیت کرده بود به پاکی و صداقت و ولایت پذیری ولایت پذیران واقعی، جایگاه بحث ندارد؟ اگر شهید غیر معروفی که سلسله ی مبارکش کمتر از خود او نبود و نقش بسزایی در هدایت افکار جامعه و جوانان به سمت و سوی ارزشهای واقعی نظام داشت؟ نباید بدان پرداخت؟ باز هم خدا را شکر که بابا اکبری را ما از طریق حسینی شناختیم. شاید هم هنوز نشناختیم.
ولی چه شهدایی هستند که ندارند مثل حسین … چه معروف چه غیر معروف…. الی آخر.
“شهدا را با هنر باید تبلیغ کرد، نه با تبلیغ!”
این مطلب شما دغدغه خیلی از مخاطبانتان هم هست؛
اگر راحت بخواهم بگویم، باید عرض کنم که کار بلد نیستند. یعنی توان اجرائی بسیار ضعیف است. بالاخره هر ارگانی، مسئولیتی دارد.
“مرکز حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس” که ماشالله بودجه لازم را هم در اختیار دارد و در همه استانها هم ستاد دارد، در این زمینه بسار ضعیف عمل می کند. شاید باور نکنید ولی ستاد یکی از شهر ها هنوز لیست اسم همه شهدای شهر را هم ندارد!
اینکه در هفته دفاع مقدس ۴ تا گونی پر خاک کنیم و جلوی در فلان اداره و فلان بانک بگذاریم که نشد بزرگداشت “هفته دفاع مقدس”!!!
آخی… بالاخره یک متنی نوشتی که بشود درش کامنت گذاشت!
حرف دل بود
نه
آه دل بود
بزرگی و احترام سرداران، شهدای عزیز شناخته شده، به جای خود
برای همه ما عزیزند. عالیه که بشناسیمشان. نماد ملت بزرگ ما باشند
ولی بسیجی های دفاع مقدس چی؟
به خدا از زندگی شهدایی که هیچ کس اسمشان را هم نمی داند می شود درس ها گرفت. می شود خیلی حرف ها درباره آن زد. حرف های به درد بخور
دیر می شود. خیلی از پدر و مادرهایشان رفتند. چند سال دیگه همسران و دوستانشان هم می روند و یک دنیا حرف نگفته می ماند. یک دنیا فرصت از دست می رود
پوستری از شهید چمران
http://miladps3.persiangig.com/GH26/ChamranP1.jpg
یه پیام “بی زرگانی”
ساعت ۲۲:۲
تعداد افراد آنلاین: ۲۵ نفر
ماشالله…
داداش حسین عزیز بسیجیها فـــــــــدائی داری…
گل گفتی برادر!
من از این دغدغه گذر کردم و برای ادای دین به شهدای غیر معروف شروع کردم به شناساندن شهیدی هجده ساله که در خفا نماز شب می خواند و با لباس جبهه به خانه نمی آمد که یک وقت ریا نشود.
و همیشه این را زمزمه می کرد که : یارب قو علی خدمتک جوارحی
و : مادرم گفته غلامت باشم خادم درگه مامت باشم حسین جان
از قضا این شهید برادر من است و افتخار میکنم و فخر می فروشم به عالم که خواهر شهیدی غیر معروفم.!!!
در وبلاگ تازه سازم از او در متنی با نام ” آخ جون هفته دفاع مقدس” یاد کرده ام.
در روایتی کودکانه از خواهری که در زمان عروج برادرش تنها ده سال سن داشت.
آدرس وبلاگ اینه: www. ssaleki.pershanblog.ir
اگه دوست داشتید سر بزنید و با او بیشتر آشنا شوید.
تقدیم به برادرم شهید کاظم نجار سالکی
با اجازه از مادر بزرگوار شهید پلارک؛
«شبی مجنون به لیلی گفت، که ای محبوب بی همتا؛
تو را عاشق شود پیدا، ولی مجنون نخواهد شد».
اگر مجنون و لیلی شب به شب با هم غزل خوانند
بسان گفتگوی آن شهید و مادر محزون، نخواهد شد
خوشحال شدم از خوندن این متن. خیلی موضوع با اهمیتی رو برای نوشتن انتخاب کردین، متشکرم.
آغاز سال تحصیلی و دانش آموزا و کیفهای آبی و صورتی رو که دیدم خیلی ناراحت شدم. بچه هائی که رویاشون باربی و اسپایدرمن بشه، چه آینده ای در انتظارشون خواهد بود؟
هزاران هزار شهید داریم که هر کدومشون یک الگوی تمام عیارن ولی متاسفانه کسی نمی بیندشون. یا اینکه اونطور که باید دیده بشن، نمیشن.
خیلی موضوع خوبی بود برای نوشتن. امیدوارم خوندن این متن تلنگری باشه برای بعضیها. بعضیها که این روزها از کنار همه چی ساده عبور می کنن!!
ایول… به به… این را از عمد فرستادم… چه کنیم؟ هر چقدر هم که زور بزنیم از شهدا نمی شود پوستر خوب ساخت چون هم از دوربین فراری بودند و فیگور خوب ندارند و یا اینکه فیگور خوب دارند و عکس کیفیت ندارد… یا مثلاً در بخش فیلم از آنجایی که نگاتیو های اصلی را با قیچی بریده اند و با تف چسبانده اند، دیگر نمی شود فیلم های مستند زمان دفاع مقدس را با فناوری های جدید خوش گرافیک کرد و با کیفیت بالا ارائه داد… آخر هم اینکه باربی می خندد اما مادر شهید گریه می کند… خسته شدیم از صبح تا شب غصه خوردیم… ما هم آدمیم… دل داریم!!
دیشب درد دل های ابراهیم حاتمی کیا در برنامه پارک ملت شنیدنی بود… کاش.
شهدای زیادی را می شناسم که شاید حدودا تا مقطع راهنمائی درس خوانده بودند و سواد ادبی خاصی نداشتند؛
اما وقتی وصیت نامه هایشان را می خوانم، متعجب می شوم از این سطح قلم و سطح بینش سیاسی و اعتقادی.
خیلی جای کار دارد، خیلی!
۳۰۰ هزار شهید، یعنی هزاران الگوی حقیقی که باید به مردم معرفی شود.
از طرف همه بچه ها بابت عکس های زیبا، که واقعا حس خوبی را در فضای قطعه مقدس۲۶ جاری می کند، از جناب “علی اکبر بهشتی” تشکر میکنم!
این متن قشنگ رو یه بار دیگه، با این تصنیف زیبای مناسبتی بخونیم.
http://snd.tebyan.net/hozeh/soundgallery/defaemoghadas/sorood/sorood09.mp3
دید جامع تان به موضوعات مختلف قابل ستایش است.
این که شهدا را خلاصه کرده ایم در چند سردار شهید گاهی برمی گردد به غفلت مان.
چند وقت پیش عمه ام که مادر شهید است و فرزندش در ۱۵ سالگی به شهادت رسیده است، وقتی آمد به اتاقم و نگاهی انداخت به در و دیوار که پر بود از عکس سرداران شهید و شهدای معروف لبنانی و فلسطینی با حالتی خاص رو به من کرد و گفت: پس عکس بچه ی من کو؟ مانده بودم که چه جوابی دهم به این مادر شهید.
آن طور که باید حتی شهدایی را که از بستگان مان هستند و یا هم محله ای و داریم زندگی می کنیم در کنار خانواده های شان را نمی شناسیم.
جدول ضرب ! (گفت و شنود)
گفت: چند پزشک ایرانی با ارسال یک نامه سرگشاده برای بشار اسد از وی خواسته اند به سوگند پزشکی خود توجه کند و به خواسته معترضان تن بدهد.
گفتم: ولی یکی از خواسته های اعلام شده معترضان، خروج سوریه از محور مقاومت و پیوستن به دیکتاتورهای عرب برای سازش با اسرائیل است.
گفت: چه عرض کنم؟!
گفتم: معترضانی که تعداد آنها در مقایسه با حامیان بشار اسد بسیار اندک و کم شمار است در سایت های خود از همراهی سوریه با حزب الله لبنان و حماس و ایران به عنوان «خیانت به آرمان اعراب»! یاد کرده اند.
گفت: باز هم چه عرض کنم؟! رژیم آل سعود هم تاکنون ۲۰ میلیارد دلار به معترضان کمک مالی کرده و بعد از افشای ماجرا فقط میزان این کمک مالی را کمتر از ۲۰ میلیارد دانسته است!
گفتم: آمریکا و اسرائیل و اتحادیه اروپا و دیکتاتورهای عرب که با همه توان به سرکوب خیزش های اسلامی منطقه مشغولند، از جریان اعتراضی در سوریه به شدت و آشکارا حمایت می کنند.
گفت: حالا چرا این چند پزشک علیه قتل عام مردم مظلوم بحرین و از جمله کشتار ده ها پزشک و پرستار بحرینی توسط رژیم های آل سعود و آل خلیفه بیانیه نداده اند؟!
گفتم: چه عرض کنم؟! از شخصی پرسیدند دو، دوتا چندتا میشه؟ طرف یک کمی فکر کرد و بعد گفت؛ میخوای بخری یا میخوای بفروشی؟!
سلام…
بسم رب الفاطمه(س)
۵۲* امام صادق علیه السلام:
کسی که در راه خدا کشته شود، خداوند هیچ یک از گناهان او را به روی او نمی آورد.
(وسائل الشیعه، ج۱۱، ص۹)
۷۰ روز مانده تا عاشورا
لبیک یا حسینِ زهرا…
سلام
به مناسبت هفته ی دفاع مقدس یه پوستر طراحی کردم که هدیه میکنم به همه ی دوستان که اگه خواستن توی وبشون استفاده کنن.
—
http://up5.iran(++++)blog.com/(++++)images/mkhvze2vc8qm7uxi6ys.rar
—
(+++) رو پاک کنید
—
همیشه بهترین ها را از حرفه ای ها بخواهید
التماس دعا
آلتو دیزاین
سلام
خیلی خوبه که از این زاویه به شهدا نگاه کنیم.
ما هم شهید غیر معروف توی خانواده داریم. یه روز معرفیش می کنم.
راستی از مصاحبه حاج صادق چه خبر؟
حسین قدیانی: توی نوبته! فعلا شونصد نفر جلوشن!!
چقدر این مطلب زیبا بود.
از شهدای گمنام، گمنام تر…
ما مردم عادی در انتخاب اسم بزرگراه و خیابان و جشنواره ها شاید نقش چندانی نداشته باشیم، ولی در حد خودمان می توانیم کاری کنیم.
اینطور که من متوجه شدم اکثر دوستان اینجا از خانواده شهدا هستند، ولی عکس های آواتار، باز هم همان شهدای معروف (جانمان فدای غیرت و مردانگیشان) است.
این نماد بودن فرماندهان جنگ، احساس خوبی است. ولی ما هم می توانیم نقشی هر چند کوچک در معرفی شهدای اقواممان داشته باشیم.
سلام…عالی بود. کلا امشب هر چی متن می خوانم عالیست.
سایت قلاویزان (یادمان شهدا) به مناسبت هفته دفاع مقدس افتتاح شد.
http://www.ghalavizan.com/
سلام
ممنون از چراغی که روشن کردید
یک پیشنهاد:
از همین جا و از همین قطعه شروع کنیم و هر کدام از اهالی قطعه, شهید غیر معروفه ( بر وزن زیارت غیر معروفه ) را که میشناسد معرفی کند.
یا علی (ع)
حسین قدیانی: این نسخه پیچیدن ها نمی دانم دردی را دوا می کند یا نه! دگر بار متن را بخوانید تا بفهمید که هنر از تبلیغ بهتر است.
بسم الله
سلام
حضرت امیرالمومنین علیه السلام می فرماید:
هان بدانید آنان که پدر و مادرم فدایشان باد در آسمان بنام و در زمین گمنام اند
والا به خدا دارم داد می زنم تو شهرم که شما رو به خدا دریابید شهدای بندرعباس رو
تو جنگ نفتکش ها کم نذاشتن شهدای جنگ های دریایی تو صحبت هاشون میگن:
خبر اومده یه نفتکش امشب وارد میشه ما میریم می زنیم میایم انگار می خواد بره تا بقالی یه چی بگیره بیاد جلوش آمریکایی و روسه!!!
حالای جدای اینکه شهدای بندرعباس اغلب یا تو قسمت اطلاعات عملیات بودن با تخریب
حالا کار ندارم که سردار سلیمانی میگن: موتور چند عملیات مهم بچه های بندعباس بودن
یا رهبری که میگن: این استان(هرمزگان) دو هزار شهید، تعداد بی شماری ایثارگر و جوان بسیجی داشته، بخصوص غواصانی که در هر جا بودند نشان داده اند که جوانان مومن و فداکار و علاقه مندی هستند.
بعد تا چند سال پیش یادواره شهید چمران می گرفتن تو شهر یا شهید دوران
بعد جالبه یه تابلو عکس شهید زده بودن شهید کریمی جلوی عکس شهید به فاصله یه متری بنر تبلیغ کنسرت فلان خواننده رو زده بودن حالا نمی شد کنارش یا چند متر اونور تر می زدند و در آخر:
حضرت امیرالمومنین علیه السلام می فرماید:
هان بدانید آنان که پدر و مادرم فدایشان باد در آسمان بنام و در زمین گمنام اند
این مسئله دغدغهای است بجا، یادمه آقای وحید جلیلی در دوره آموزشی سایبری میگفتند یکی یکی دارند میروند آنهایی که از شهدای ما نام و نشان و خاطراتی دارند و ما همچنان نشستهایم به تماشا و هیچ نمیدانیم از همین ۳۰۰ هزار شهید …
آن موقع خیلی ترغیب شدیم که برویم سراغ شهدای کوچه و محلمان و بنویسیم خاطرات نانوشته را از زبان پدران و ماردانشان، اما نمیدانم چه شد که موفق نشدیم و شاید هم لایق نبودیم و شاید هم … آری مقصریم …
راستی پست جدید:
آخرین ورژن خودزنی
سلام علیکم
حسین جان ما تو مسجدمون یک نشریه داریم از مطالب شما هم میخواهیم استفاده کنیم…
آن قدر حرف دل بود که بیشتر از ۵ بار خواندمش،
تا مبادا مجروح شود روح این دغدغه.
چند روز بود که می خواستم کامنتی با این مضمون بگذارم اما نمی توانستم، علتش مهم نیست.
این درد است که بچه های بسیجی به این که استاد دانشگاه شوند فکر نمی کنند و یا کم فکر می کنند، و عرصه را برای یک عده آدم های بی درد و بی دین خالی گذاشته اند، مخصوصا در رشته های هنری که مخاطب عام دارد و ریشه ی این موضوع هم به نظر من از این جا آب می خورد.
وقتی اکثریت پیشگامان و اساتید هنر از فضای خفقان حرف می زنند تازه می فهمی که چه می خواهند بگویند. و می بینی چقدر جای آوینی ها خالیست تا ببیند که هنر این مملکت به کجا دارد کشیده می شود.
دیشب با همه ی وجودم ابراهیم حاتمی کیا را درک کردم آن جایی که می گفت بدونید که چقدر عقب بودنمان در این زمینه فاجعه است وقتی همه چشم به من دوخته اند و من را می بینند که از دفاع مقدس گفته ام و فیلم ساخته ام.
و آنجایی که می گفت خیلی ها به خاطر بودن او در فضای هنری با او طوری هستند که انگار از بازار دباغی ها رد شده! و حق هم داشت. بودن در این فضا لاجرم روی روابط و حس و حال آدم تاثیر می گذارد، اما دغدغه های تو را نمی گیرد اگر درد داشته باشی. چیزی که این طرفی ها را به خاطر حال و هوایت از تو دور می کند که “بی دردی” به جانت افتاده و آن طرفی ها را نیز که “متحجری”.
وقتی استادی نباشد که این بیداری را در تو تزریق کند، ناگزیر به جای همه ی آن چیزهای ناب به این تکاپو می افتی که نقاشی هایت شبیه آثار فلان هنرمند اروپایی شده یا نه و اگر بخواهی خودت باشی معلوم نیست که درباره ی کار تو هم اظهار نظر بکند یا نه، اصلا به مذاقش خوش می آید که این کار را بکند؟! این است که می گذاری این آتش زیر خاکستر مخفی بماند تا وقت شعله ور شدنش برسد.
گاهی آنقدر احساس می کنم وصله ی ناجوری هستم در این جماعت، اما می بینم که اگر ما هم کنار بگذاریم یک نفر دیگر به این گروه اضافه می شود.
بچه ها جای اساتید ارزشی در دانشگاه های ما واقعا خالیست، فکری بکنید.
و اما هنر:
فکر کنم در حال حاضر بالاترین هنر اینست که جلوی ساخت فیلم های جنگ و جبهه و رزمندگان و شهدا را بگیریم تا این باقیمانده تقدس از بین نرود. نگاهی به هنر این مقوله در این چند سال اخیر معلوم میکند آن چه که نشان داده شده حکایت از آن دارد که ( با پوزش از تمام اهالی دفاع مقدس ) رزمنده فردی بوده عامی و بی منطق و عاشق پیشه و لوده که غالبا به خاطر پول و وام و دل یار اعم از دختر همسایه و دختر خاله و …. به جبهه رقته و انجا چند وقتی را به شوخی و دست انداختن دیگران گذرانده و با گوش نکردن دستور فرمانده به شهادت رسیده! اگر هم شهید نشده فعلا که پشیمان است.
یعنی آن طور ها هم که اهل جنگ می گفتند و تعریف کردندنبوده.
با این دردها بهتر همان که چند سال هنر معرفی شهید را تعطیل کنند تا سر ها باد بخورد و یادشان بیاید که اصل داستان چه بوده. تا تقدس این موضوع به جایش برنگردد کار با این دیدگاه ها ما را از شهدا دورتر و دورتر می کند.
سلام
یکی از بزرگترین بزرگراه های مشهد به نام شهید همت نامگذاری شده بود . چندین سال است که به این اسم می شناسندش . یعنی همین الان هم که این بزرگراه را به نام بابا نظر تغییر داده اند (حدودا ۴ ماه ).باز هم عادت شده است دیگر.
می خواهم بگویم همان چند سال پیش که اسم بزرگوار شهید همت را روی این بزرگراه گذاشتند مگر شهید بابا نظر، بابا نظر نبود . حالا که دیده اند کتابی از این شهید بزرگوار چاپ شده است و تیراژ بالایی به چاپ رسیده است این شهید معروف شد .
هر چند شهدا به این چیزها احتیاجی ندارند ولی برای دل خودمان می گویم .
مهدی اخوان ثالث (م-امید)
هر چند همچو گل همه بر باد رفته اند
هرگز گمان مدار که از یاد رفته اند
اینان نه آن گل اند که گویی در این بهار
از یاد رفته اند چو بر باد رفته اند
.
.
.
.
بر باد رفته نیز نبایست گفتشان
در قلب ما نهاده بسی یاد رفته اند
سلام
به نکته جالبی اشاره کردید
چند روز پیش از شهر دیواندره استان کردستان (به سمت سقز) رد می شدم یه تابلو بود با این مضمون:
به زیارتگاه شهیدان خاموش خوش آمدید.
خدا می دونه چقدر شهید داریم که ما حتی اسم محل شهادتشون رو هم نشنیدیم چه برسه به اسم خودشون.
برای شهدا فرقی نمی کنه اسمشون جایی باشه یا نباشه ولی این بی لیاقتی ما و مسئولین امر رو می رسونه که حتی نمی تونیم اسم شهدا رو زنده نگه داریم.
ان شاءالله که شهدا خودشون کمک کنن از این خواب غفلت بیدار بشیم.
یا علی
اى پیر، هواى خانقاهم هوس است… طاعت نکند سود، گناهم هوس است!
یاران همه سوى کعبه، کردند رحیل… فریاد ز من، گناهگاهم هوس است!
“امام روح الله”
قبول دارید تو کشورمون بعضی قوانین که وجودشون الزامیه، متاسفانه وجود ندارن؟
اینکه باید شهدا رو هنرمندانه معرفی کنیم درسته. اینکه باید طوری رو فرهنگ جامعه کار کنیم که بچه هامون جذب شهدا بشن و از شهدا برای خودشون الگو برداری کنن و از الگو های غربی دوری کنن، درسته.
ولی این وسط یه قانونی هم باید باشه یا نه؟
چرا تو مدارسمون استفاده از کیفهائی با عکس های عجیب و غریب، یا لوازم التحریر نامناسب، ممنوع نیست؟
چرا همون روزی که والدین برای ثبت نام میرن، باهاشون اتمام حجت نمیکنن؟
اگر مسئولین مدرسه اجازه استفاده از کیف باربی و کفش مرد عنکبوتی و دفتر جومونگ!! رو ندن، مسلما کم کم شاهد توزیع چنین محصولاتی در فروشگاه ها نخواهیم بود. جنسی که فروش نره، هیچ وقت تولید نمیشه.
به نام الله
رسانه که کاری نمیکند و بهتر است بگویم کار جدیدی نکرده اما نمیدانم چرا چیزی از کارهای شهید آوینی بزرگوار هم که این رشادت ها رو به تصویر کشیده نشان نمیدهند؟
آخر چه شده این جعبه جادوی ما را؟
دلمان خوش بود که در هفته دفاع مقدس بیشتر از روایت فتح پخش خواهد شد اما دریغ!
نسل نوجوان ما نمیداند روایت فتح چیست!دلم برایشان میسوزد!و بیشتر دلم به حال خودمان میسوزد که از رسانه گرفته تا خود من مقصریم!
شهید میثمی:خدا میداند اگر پیام شهدا را به پشت جبهه ها منتقل نکنیم گنهکاریم
دقیق و صحیح بود نوشته ات….
اما چرا تردید در نوشتن… آنکه در متن است حتما بهتر می داند چه بنویسد… پس چرا تردید ؟!….
نوشته هایتان در جوان رنگ و بویی دگر دارد اگر خواندیم و عمل کردیم ، مردیم….
اللهم صل علی محمد و ال محمد وعجل فرجهم و أهلک عدوهم…
“گناهان را کوچک نشمرید، از عاقبت آن بترسید.”
(شهید کیامرث نیکبخت)
… به سوی آن لودرچیِ مظلوم آنقدر شلیک کردند که دیگر علفهای دشت از فرط بوی باروت پژمرده شدند. لودرچی نگاه پرمعنایی به گلولهها می کرد و میگذشت، شاید صلوات میفرستاد…
… همه داشتند آن چهره پرنور را نگاه میکردند که یک باره صدای مهیبی برخاست و لودر و اطرافش در گردو غبار گم شد و دودی سفید و غلیظ به هوا برخاست…
خدایا…
بچهها به طرف آن ستون عظیم دود و آتش دویدند و به سرشان می زدند و یا حسین، یا مهدیشان را با فغان و آهی که از عمق وجودشان بلند میشد فریاد میکردند… لودرچی به یکباره دود شد و خاکستری از جسد مطهرش باقی نماند…
دو سه تا تماشاچی شهادتش خوب معنی مظلومانه را میدانند…
***
در جبهه هر کس برای خود جان پناهی داشت به جز رانندگان لودر و سواران بلدوزر. آنها باید دو متر و نیم بالای سر همه و همراه همه راه بیافتند. نه زرهی پیش رو، نه تل خاکی و نه حتی کلاه خودی!
لودر علیرغم قیافه قلدر و اسم نکرهاش مظلوم ترین شخصیتِ جبهه بود!
یا حسین…
چند روزه پیش پسرم بعد از دیدن کارتون “هرکول” گفت: مامان، احمدی نژاد مثل هرکول، من داشتم با چشم های گرد شده نگاهش می کردم که دوباره گفت … مثل هرکوله و پشت سرش گفت که … مثل هرکول. آنموقع خنده ام گرفت و داشتم فکر می کردم که چرا این سه تا را گذاشته کنار هم (آخه با این که سنش کمه ولی با دکتر چندان خوب نیست به خاطر تاثیر یه بنده خدایی موقع انتخابات). اما الان به تاثیر هنر پی می برم. ما در خانه از نمادهای فرهنگ غرب استفاده نمی کنیم و پسر من خیلی خیلی کم کارتون خارجی می بیند و تمام برنامه های عصر کودک را می بیند که در باره ائمه هم تقریبا زیاد کارتون می گذارد. اما کیفیت، ترکیب رنگ و… باعث میشه که اون تاثیری که یک بار دیدن آن کارتون دارد بیشتر از چندین بار دیدن کارتون های خودی باشد.
البته متوجه ام که هنر تنها ظاهر نیست و محتوا و مفهوم هم باید هنری باشد اما تاثیر ظاهر برای ما آدمها که در ظواهر مانده ایم نباید مغفول بماند.
«شبی مجنون به لیلی گفت، که ای محبوب بی همتا؛ تو را عاشق شود پیدا، ولی مجنون نخواهد شد»
قسمت دوم واقعا حرف دل بود
…
و ناشناخته تر از همه شهدا ،شهیدان زنده ای هستند که هم هر روزشان بوی شهادت می دهد و هم دلشان خون است که با گذشت این همه سال هنوز نه به لحظه دیدار رسیده اند و نه وصال یار
السلام علیک یا ابالفضل العباس
دوست دارم فرا رسیدن هفته دفاع مقدس را به همه جانبازان تبریک بگویم
یه اس ام اس دستم رسید داداش حسین …
سلام
بسیار متین بود این نوشته.
چقدر زیبا اشاره کردید که هنر بهتر از تبلیغ است، احسنت.
ای کاش هر کسی در هر جایگاه و موقعیتی که هست، قدمی برای این کار بردارد.
سلام…
اقای قدیانی مفهومی که من شاید درک کردم به این حالت است که در صحنه عاشورا بگوییم چرا حسین بن علی (ع) و زینب کبری و ماه شب عاشورا قمر بنی هاشم شناخته شده اند و محرم حسین حسین میکنیم .
چرا نمیگوییم حر … اصلا مگر ۸ سال دفاع ما به گرد بلند شده عاشورا میرسد ؟ چندتن شناخته شده اند از عاشورا جز بزرگانش ؟
بسم الله الرحمن الرحیم
…..دخترک بچه تر که بودبه پسر همت به دختر باکری حسودی میکرد.حالاهم گاهی به مادرش میگوید:انگار اصلا پدر من درجنگ نبوده،انگار پدر من در جبهه زیادی بوده.انگار فقط فرماندهان می جنگیدند.پس سهم اسم بابای من اراین همه کوچه چه میشود؟انگار یک عده ازشهدا عند ربهم،یرزقون ترند.کاش زورم به بابامیرسیدونمی گذاشتم به جبهه برود.کاش به بابا پول توجیبی نمی دادم ودست تنگ میشد وازجنگ برمیگشت.اینقدر که من عکس بابا را نوازش کرده ام،بابا سر من نوازش نکرده.انگار پدر من شهید درجه دو است.انگار بقیه شهدا سیاهی لشگر بودند.من اگر صدبار هم به نفع ولایت موضع بگیرم،هیچکس نمیبیند وهمه میگویند خانواده شهدا چپ کرده اند.۳۰۰هزار خانواده شهید،شده همین دوسه خانواده شهید.انگار خون بعضی ها سرخ تر بوده.انگار شهداراهم خوشه بندی کرده اند.معلوم نیست ماخانواده شهید درجه چندم هستیم.برای هیچکس نحوه شهادت پدر من مهم نیست.درجزیره شمالی مجنون بوده یادرجزیره جنوبی.رفتگربهشت زهراچون میداندماپولی نداریم که شب جمعه کف دستش بگذاریم مزار پدر مرا درست نمیشوید.گنجشک ها چون میدانند که ماگندم روی قبر بابا نمیگذاریم،روی مزار شهدای دیگر گندم میخورند.مردم هم نان شهدای دیگر را می خورند.بابا کجایی که دلم تنگ توست….
“نه ده.نامه دخترک در قلک”
امروز برای شهدا وقت ندارم / ای داغ دل لاله تو را وقت ندارم / با حضرت شیطان سرمن گرم گناه است / من بهر ملاقات خدا وقت ندارم / چون فرد مهمی شده نفس دغل من / اندازه ی یک قبله دعا وقت ندارم / در کوفه تن غیرت من خانه نشین است / بهر سفر کرببلا وقت ندارم / تقویم گرفتاری من پر شده از زر / ای داغ دل لاله تو را وقت ندارم / هر چند که خوب است شهیدانه بمیرم / خوب است ولی حیف که من وقت ندارم…
شهدا شرمنده ام…
مثل همیشه زیبا
علی علی!!!
خواندنی بود و جذاب چون همیشه!
سلام و درود؛
دوست عزیز این مطلب شما در پایگاه اینترنتی و بسته فرهنگی عمارنامه منتشرگردید.
http://www.ammarname.ir/link/3160
ما را با درج بنر و یا لوگو در وبگاه خود یاری نمایید .
موفق و پیروز باشید .
عمارنامه http://ammarname.ir/—- info@ammarname.ir
یا علی
…
من هنوز مجذوب نگاهتم سید!
بی ربط:
راه کربلا از سنگر و مقتل شهدا و فداییان حسین علیه السلام می گذرد…
ای کاش از ما نپرسند بعد از شهیدان چه کردید…
آخر چه دارند بگویند انبوهی از نقطه چین ها…
تا کی دل من چشم به در داشته باشد
ای کاش کسی از تو خبر داشته باشد
آن باد که آغشته به بوی نفس توست
از کوچه ما کاش گذر داشته باشد
هر هفته سر خاک تو میآیم اما…
این خاک اگر قرص قمر داشته باشد
این کیست که خوابیده به جای تو در خاک
از تو خبری چند مگر داشته باشد