دلم برایت تنگ می شود خامنه ای

قطعه ۲۶ ردیف عشق مقدس/ عکس: علی اکبر بهشتی

دوران دانشگاه، استاد یکی از دروس علوم انسانی که الحق برای کلاس و درس و مباحثه، سنگ تمام می گذاشت و پای این هنر، از آب، کره می گرفت، هرگز اجازه نمی داد وقت تدریس در کلاس، دانشجویان جزوه بنویسند. این استاد عزیز که جانباز دوران دفاع مقدس بود و یکی از چشمانش را در ارتفاعات غرب جا گذاشته بود، می گفت: گوش دادن یک کار است و نوشتن یک کار دیگر، و شما دانشجویان وقتی این ۲ کار را با هم انجام می دهید، نه می توانید خوب گوش دهید و نه می توانید خوب جزوه بردارید. این استاد عزیز، که بر اساس فهم درست مطلب، نمره می داد و هرگز ورقه امتحان، به تنهایی، برایش ملاک نبود، برای اینکه اهمیت حرفش را به شکل عملی برای ما ثابت کند، باری، و فقط یک بار، از همه بچه ها خواست که وسط تدریس، یعنی در خلال درسی که دارد می دهد، همه جزوه بردارند و در حین گوش دادن به درس، مشغول نوشتن جزوه شان باشند. بچه ها همین کار را کردند، و استاد، دقایق آخر کلاس، درس را از بچه ها پرسید. نتیجه این امتحان، اما نشان می داد که حق با استاد جانباز بوده است. انجام دادن هم زمان ۲ کار، یعنی گوش دادن به درس، و نوشتن جزوه، باعث شده بود که اغلب بچه ها اصلا امتحان خوبی پس ندهند در دقایق آخر کلاس فوق الذکر. القصه! وقت کلاس، تمام شده بود، اما هیچ کس از جایش تکان نخورد. انگار بچه ها دوست داشتند استادی که دنیا را فقط با یک چشم می بیند، برای شان سخن بگوید و دست بر قضا همین کار را هم کرد جناب استاد و گفت: درس با درس، البته فرق می کند. شاید دروسی باشد که در آن، جزوه برداشتن هنگام تدریس استاد، بلااشکال باشد، لیکن در دروس گفتارمحور، مثل علوم انسانی، همان بهتر وقتی که استاد دارد درس خود را می دهد، دانشجو خوب گوش کند به درس استاد. من البته می دانم که از ورای کدام ترس، شما برمی دارید و حین سخنان من، تند تند جزوه می نویسید. شما که با هم تعارف نداریم! صدی، نودتای تان، متاثر از این نظام آموزشی تقلیدی از غرب، بیم نمره آخر ترم دارید و ترس از اینکه مبادا آنچه دارم می گویم، از ذهن فرار شما در برود. سر همین شاید آخر ترم، نمره ورقه شما نمره خوبی باشد، اما حتم دارم روح درس را در آن صورت نگرفته اید. هرگز خودتان را گرفتار نمره نکنید و بدانید که لااقل برای من، فهم درست و دقیق شما از درس ارائه شده، خیلی بهتر و با ارزش تر از نمره آخر ترم شماست. آنچه اما به این فهم درست، کمک می کند، این است که هنگام تدریس، فقط و فقط گوش کنید. خوب گوش دادن درسی که برای اول بار قرار است وارد ذهن دانشجو شود، برای درک بهتر مطلب، بسیار نکته مهمی است. جزوه هم اگر می خواهید بردارید، بگذارید بعد از کلاس، در فواصل زنگ تفریح، یا شب که به خانه می روید؛ مکتوب کنید برداشت های تان را. این جزوه شما شاید بعضی مطالب حفظ کردنی را، ناقص ثبت کند، اما این نقص، به راحتی قابل جبران است؛ هم می توانید از دانشجویان دیگر با مباحثه ای که می کنید، کمک بگیرید و هم از خود من. حتی اگر مطالب حفظ کردنی، برای شما خیلی ارزش دارد، اشکالی ندارد؛ با خودتان یک ضبط بیاورید سر کلاس و مطالب را ضبط کنید تا جزوه تان بدون کم و کاست، و دقیق تنظیم شود، ولی گوش دادن حین درس را اصلا فدای هیچ کار دیگری، به خصوص نوشتن جزوه نکنید. خیلی از ما خیلی از چیزها را حفظ هستیم، اما حفظ کردن طوطی وار مطلبی که روحش را نگرفته ایم، چه سود دارد برای ما؟! این جمله آخر را که استاد گفت، بعد رفت و از جبهه خاطره ای تعریف کرد برای ما که چشم همه بچه ها بارانی شد. خاطره شهادت یکی از دوستانش را تعریف کرد و به همین بهانه، اشاره کرد به منش بسیجی ها، وقتی که در کوران جنگ، صدای امام را و پیام امام را از رادیو به صورت دسته جمعی گوش می دادند. استاد می گفت: وقت سخنان امام، هیچ کس چیزی نمی نوشت. همه سراپا گوش، بلکه گوش جان می شدند تا خوب و دقیق، کلام خمینی را بشنوند. پیام امام که تمام می شد، بچه ها درباره محورهای اصلی سخنان امام، با هم به مباحثه می پرداختند و بعد، برداشت های خود را می نوشتند. گویی جنگ شده بود یک کلاس درس. یک دانشگاه. روزی از همان روزها اما، یکی از مسئولین سیاسی وقت که به جبهه آمده بود، با مشاهده این حالت رزمندگان، شیوه کارشان را ستود و اعتراف کرد؛ ما سیاسی ها هم ای کاش وقت سخنرانی امام در جماران، به جای نوشتن، خوب گوش کنیم و بعد که سخنان امام، آویزه گوش مان شد، برویم سراغ نوشتن و جزوه برداشتن و قانون گذاشتن و این قبیل کارها. استاد ما سپس ادامه داد؛ خط و خطوط سیاسی، هنگام سخنرانی امام در جماران، زیاد جزوه برمی داشتند، اما احزاب یا بچه بسیجی های حزب اللهی؟!… کدام شان بیشتر روح سخنان امام را می گرفتند؟! خط و خطوط سیاسی یا توده ملت؟!… کدام بیشتر اصل حرف امام را می گرفتند؟! البته اگر به سخنرانی و حرف زدن و ادعا باشد، دسته اول بیشتر ادعا داشتند و زیاد حرف قشنگ می زدند -و هنوز هم می زنند!- اما پای عمل، چه کسانی حرف امام را گرفته بودند؟!

*****

در مطلع همایش «بیداری اسلامی»، چه آن سنی، چه آن شیعی، هیچ دقت کردید که چگونه داشتند گوش می دادند به سخنان «آقا». بسی مسرور بودند که مسلمین را «ولی امر»، ایشان است، اما معلوم بود که داشتند به من و شما غبطه می خوردند. به هر حال، ما نزدیک تریم به نعمتی که نامش «خامنه ای» است. هیچ دقت کردید آن غیر معمم اخوانی که از مصر آمده بود، چگونه بغض کرد، وقتی که «آقا» داشتند، بخش دوم آن سروده را می خواندند از قول ملت قهرمان مصر، خطاب به دل خودشان که؛ «بَلى اَنَا مُشتاقٌ و عِندِىَ لَوعةٌ/ ولکنَّ مِثلى لایُذاعُ لهُ سِرٌّ».

*****

نمی دانم هنگام سخنان رهبر انقلاب در «بیت رهبری»، مسئولان محترمی که یادداشت برمی دارند از سخنان «آقا»، بیشتر روی جزوه خودشان تمرکز دارند، یا سخنان ولی امر، اما اینقدرش را می دانم که پر بیراه نمی گفت استاد جانباز ما… استاد جانبازی که دیشب، زنگ زده بود و می گفت: چند ماه است که سینه ام بدجور دارد خس خس می کند. این روزها، تنها یک عضو از بدنم راحت است و آن همان چشمی است که پیش شهدا جا گذاشتم. آن طور که بویش می آید، مهمان دنیای شما هستم چند روزی. خسته شده ام از بس از این بیمارستان به آن بیمارستان رفته ام. این روزها یک کپسول بزرگ دارد به جای سینه کوچک من نفس می کشد، اما دردش با من است. مدت هاست که در خانه ما، صدای سرفه من، زودتر از سفره پهن می شود. غذا از گلویم نمی رود پایین و هیچ لذتی برایم ندارد. می خواهم تا زنده هستم، اما خطاب به خامنه ای یک چیز بگویم؛ ۲ فرزند دارم و یک زن و یک زندگی. یادشان داده ام که مثل خط مقدمی ها از ولایت فقیه دفاع کنند، نه مثل خط و خطوط. سیل اشک اند پای درس معرفت و عشق شما. آماده ام برای رفتن، اما دلم برای تان تنگ می شود. «آقا»! می کشت مرا داغ شهیدان، تو نبودی. اگر تو نبودی، جا می ماند خورشید در غرب، و عشق در جنوب، و مرد در اروند، و چفیه در شلمچه… و ماه در شب های عملیات. چفیه ای که روز جانباز ۸ سال پیش به من داده ای، می خواهم با خودم ببرم آن دنیا و هر وقت دلم برای شما گرفت، ببوسمش. هنوز هم بوی شما را می دهد. هنوز هم مستم می کند این «عطر ولایت». سجاده نمازهای نشسته ام کردمش. وصیت نامه ام را با های های گریه رویش نوشته ام. شده محرم اسرارم در فراق دوستان شهید. چفیه خوب و مهربانی است. آرامم می کند. گاهی حرف می زنم با او. گاهی او با من حرف می زند و نوازش می کند زخم های استخوان گدازم را. خیلی باوفاست. «آقا»! اگر می شود این دم آخر، برگه امتحانم را از روی آن چشمی که در جنگ جا گذاشته ام تصحیح کن، نه از روی «این عمار». آن چشم و این چفیه، یعنی که درست گرفته ام مطلب را. اگر یک بسیجی زخمی دارد می رود، چه باک! که گفته ام به بچه هایم داستان «دوستان ابوالخصیب» را. یادشان داده ام چگونه پروانگی کنند برای شمع. راستی! هیچ می دانی، خیلی قشنگ گفتی، شعر ابوفارس را در کلاس بیداری اسلامی؟! سراپا گوش بودم و در حالی که چفیه ات، نمی گذاشت گریه ام را کسی ببیند، با خود زمزمه می کردم؛ «بلی، انا مشتاق». دوست دارم داغی این اشتیاق را، اما گفتم که؛ دلم برایت تنگ می شود خامنه ای.

قطعه ۲۶ ردیف عشق مقدس/ عکس: علی اکبر بهشتی

بریده ای از سروده «چشم انتظار» برای متن بالا با اندکی ویرایش

ای «ماه» من، دلم برای تو تنگ می شود/ آن دم کـــه عزم وصالم آهنگ می شود
آن «چفیه ای» که از سر لطفت، به من رسید/ همْ صحبتِ «امین» من از، جنگ می شود
سجاده ی نمازم و عطرش به نیمه شب/ داروی سینه ای است که بد تنگ می شود
خوشبختی از برای همان، «چشمِ اولـین»!/ این چشم دیگرم که ز خون، رنگ می شود
هم شیعه و، هم سنی و، هـــم دیگرِ فِرَق/ در «خُمره» ی ولای تو، یکرنگ می شود
آن بیتِ منتصبْ، به ابو فارسِ عرب/ بعد از قرائتت، چه خوش آهنگ می شود!
خفاش شب اگر به سرش قصد «ماه» کرد/ با «انقلاب ستاره ها» سنگ می شود

این نوشته در صفحه اصلی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. حسن می‌گوید:

    نمی دانم چرافکر میکنم بین گفته های شما در خصوص مقام معظم رهبری و انچه در دل دارید اندکی تفاوت وجود دارد خدا کند که من اشتباه فکر کرده باشم

  2. چشم انتظار می‌گوید:

    حسن! شما درست متوجه شدی، چون همیشه تمام بزرگی و عظمت انسان های الهی بخصوص جانشین امام معصوم (ع) را نمی توان در واژگان جای داد.

  3. م.طاهری می‌گوید:

    از دست دادن بچه های جنگ خودش بلاست

  4. شاهد می‌گوید:

    سلام

  5. شاهد می‌گوید:

    خدا رو صد هزار مرتبه شکر بخش کامنت تون فعال شد همش فکر میکردم…

  6. حسن می‌گوید:

    چرا سانسور میکنی انگار شما هم معنی دیدگاه را نفهمیدی و بدت نمی اید یک مشت چاپلوس بجای نظر دادن در مورد متن از تو دفاع کورکورانه بکنند اگر انسان سالمی هستی پاسخ های نامربوط بادمجان دور قاب چینهایت به نظرات سایرین را هم حذف کن و فقط نظرات در مورد متن را منتشر کن
    حسین قدیانی: یعنی این نظر در مورد متن است؟! و آن نظر که نقطه چین شد، درباره متن بود؟! شما لااقل به حرف خودتان عمل کن و اولا کاری به کامنت های دیگران نداشته باش و ثانیا فقط درباره متن نظر بده.

  7. شاهد می‌گوید:

    داداش حسین به خدا دلم گرفته دوست دارم با یکی صحبت کنم انقدر تو فشارم که دوست دارم جلوی همه بزنم زیر گریه تو به بابا اکبر قسم برام خیلی دعا کن انقدر دعا تا از شر این مشکل لعنتی خلاص بشم دعام کن بهترین راه رو انتخاب کنم
    تو رو به جدم قسم برام دعا کن
    حسین قدیانی: باشه. شما هم برای من دعا کن.

  8. حسن می‌گوید:

    نظر اول من در مورد متن بود ولی چشم انتظار دخالت بی جا نموده بود و شما باید انرا بخاطر نامربط بودن با متن حذف میکردی ومن مجبور شدم این مورد را به وی تذکر بدهم که نمیدانم چرا این تذکر بجا به مذاق شما خوش نیامد کامنت سوم هم خصوصی بود ولی شما عمومیش کردی چرا در جهت بیان دیدگاه فقط در مورد متن گام بر نمداری…

  9. یک خواننده می‌گوید:

    به راستی کدام گروه روح صحبت های حضرت ماه را بیشتر درک کرده اند؟؟

  10. سیدحمزه می‌گوید:

    متن عالی بود. نگاه زیرکانه‌ای داشت نسبت به نت برداشتن سرکلاس و صحبت‌های آقا و همایش بیداری اسلامی و هفته دفاع مقدس و بسیج و جبهه و …
    حال و هوای خاصی داشت. ما که اشک ریزان شدیم.
    خدا خیرتون بده.

  11. به یاد سید سجاد می‌گوید:

    خیلی عالی بود.ما سراپا بگوشیم رهبر عزیزم آسید علی خامنه ای

  12. ابوالفضل می‌گوید:

    سلام…
    چرا افتخار نکنیم که زیر نور ماه زندگی میکنیم!؟
    چرا غبطه نخورند به ما!….
    لبیک یا امام خامنه ای…
    اما گاهی وقت ها دلم برای مظلومیتت می سوزد حضرت ماه!….
    دلنوشت این جانباز عزیز هم بارانی ام کرد….
    اللهم اشف کل مریض…
    التماس دعا…

  13. خیبری می‌گوید:

    میشه یک بار هم که شده زیبا ننویسی !!!

    دمت گرم داداش

  14. مهدی می‌گوید:

    خدایا مرگ ماروشهادت درراه ولایت قراربده
    خدایا مارو دربرابرعلی زمان ،کوفی قرار مده

  15. وصل نیوز می‌گوید:

    با سلام
    مطلب شما در سایت وصل نیوز ثبت شد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.