نیم روزی در تور تراختور

قطعه ۲۶ ردیف عشق مقدس/ طرحی از وبلاگ سایه گراف، عباس اسلامی

 کاری از مرتضی حاجیانی، وبلاگ مقر ۷۰۷ قرارگاه بسیجیان

مبارک باشد بر تو آغوش مادر، محمد… محمد جهان آرای عزیز

بازتاب/ بهنام از وبلاگ طفل الرضیع/ شهر تبریز

سلام آقای قدیانی. من خیلی وقته متن های شما رو می خونم اما تا حالا باهاتون صحبت نکردم. بعضی از متن هاتون رو تو دانشگاه آزاد تبریز منتشر می کنیم. زمان توقیف وبلاگتون هم کلی اینجا سر و صدا راه انداختیم و همینطور نامه شما به “ق. ق” رو… این متنتون خیلی عالی بود؛ یعنی حرف دل ماها بود. می خوام به بسیجی های تهران بگم بچه های تبریز رو دست کم نگیرن. ما هم زیاد مبارزه کردیم؛ چه نرم و چه سخت.  تبلیغ بالاترین و رادیو فردا و… برا اغتشاش راه انداختن به خاطر دریاچه، دل بعضی ها رو لرزونده بود. چون از خود تهران هم زنگ می زدن که چه خبر، اما اگه جریان روزنامه ایران در سال ۸۵ رو به یاد بیارین، که می شه گفت اگه از فتنه ۸۸ (البته در تبریز) سخت تر نبود، پایین تر هم نبود، نشون به اون نشون که خیلی از بسیحی های تبریز از اون زمون یادگاری دارند رو تنشون. اونجا آقا یه صحبتی کردن و فرمودن “مردم آذربایجان خودشون می دونن چه طور مسئله رو حل کنن”. اینو گفتم که دلتون قرص قرص باشه. حتی تو فتنه هم تعداد زیادی از بچه ها اومده بودن کمک بچه های تهران. همه نوشته هاتون خوب هستن ولی “منچستر منچستر، ما داریم میاییم” یه چیزه دیگه بود. از طرف بچه حزب اللهی های تبریز هم به خاطر این نوشته واقعا تشکر می کنم. خیلی دلگرممون کرد. زیاد مزاحم نشم. جسارتا چند تا نکته و یا علی: ۱- خواهشا همه دوستان از این به بعد سعی کنین تو نوشته هاتون به جای واژه ترک از واژه “آذری” استفاده کنین. هر کس خواست می تونم دلیلش رو مفصل توضیح بدم. ۲- لطیفه ای که یکی از دوستان تو نظرات نوشته، خودش توهین و جوک حساب می شه. (دیگه خودمون لااقل خرما نخوریم!) ۳- اون جمله هم درستش اینه “من سنی چوخ ایستیرم”، یعنی من شما رو خیلی دوست دارم! ۴- اینم شعار همیشگی مردم آذربایجان: “بیز اولماغا حاضریخ خامنه ای سربازییخ”، یعنی ما برای مرگ حاضریم و سرباز خامنه ای هستیم. ۵- چون عشق حاج منصوری، یه مداحی خوب از حاج منصور تو وبلاگ هست، تقدیم به همه قطعه ۲۶ ی ها.

پاسخ حسین قدیانی/ پرچم نقد و اعتراض باید دست خودتان باشد

یک: سلام به همه دوستان دانشجو در تبریز.

دو: در موضوعات و معضلات “ملی/ بومی” که از ندانم کاری های مسئولان محلی، کشوری، دولتی و حتی حکومتی، به وجود می آید، پرچم نقد و اعتراض در وهله اول باید دست خودتان باشد، تا دیگران فرصت بهره برداری های خاص نیابند. متاسفانه در قضیه دریاچه ارومیه، بیگانه برای ما دایه مهربان تر از مادر شد، و این بیانگر کم کاری های من و شماست. اینکه شما با بصیرت تان اجازه ندادید تا دشمن به ویژه در فضای سایبر، توفیق غیر مجازی و خیابانی پیدا کند، کاش همراه با گریبان گیری شما از دست مسئولان همراه می شد. از یاد نبریم که عشق ورزیدن به نظام، هرگز تنافری با نقد همین نظام ندارد. “آقا” هم اصلا از دانشجوی محافظه کار خوشش نمی آید. باید نقد کرد، اما محترمانه و قطعا به نیت اصلاح.

سوم: مراقب باشیم من و شما چه وقتی که داریم از هم طرفداری می کنیم و چه زمان نقد، فقط و فقط برای خدا باشد. این تذکر را قبل از شما به خودم می دهم.

چهار: چرا وبلاگ تان خالی از مطالب روز، مفید و ایضا محلی است؟! چرا در وبلاگ یک دانشجوی بسیجی اهل تبریز نباید به اوضاع دریاچه ارومیه اشاره شده باشد؟! چرا فقط در وبلاگ تان مداحی گذاشته اید؟! افسری جنگ نرم، به خصوص در این فضا کار بیشتری می طلبد. هم چنان که شما “قطعه ۲۶” را می خوانی، من هم دوست دارم با خواندن مطالب امثال “طفل الرضیع” ارضا شوم از خیلی چیزها که نمی دانم؛ به خصوص چیزهای مربوط به جغرافیا و فرهنگ زندگی شما. کاش به دوستان تبریزی بگویید در وبلاگ های شان، به مطالب بومی، شهدای بومی، اخبار بومی و… بخش کوچکی از همه آن چیزهایی که من تهران نشین از تبریز نمی دانم، اشاره کنند. فعال تر باشید. البته دورادور نسبت به کارهای تان، تلاش تان در ایام فتنه، و اینکه با دست بسته دارید کار می کنید، آگاهم. متاسفانه مظلومیت دوستان بسیجی در شهرستان ها، قابل قیاس با کار ما در پایتخت نیست. خوب می دانم این را، اما از خانه های نمور و دور و تنگ و تاریک و شکسته و مهجور، مردان بزرگ برخاسته اند. با قفس ویران، “آوینی” گفت؛ بهتر می توان پرواز کرد، اگر که مقصد، پرواز باشد.  

پنج: سعی کنید در پیوند وبلاگ های تان، شعاع دایره دوستان را محدود به دوستان تبریزی نکنید.

شش: از اینکه با شما دوست ندیده، دوست و همسنگرم، خدای منان را شکر می گویم. افسوس می خورم که چرا از مادرم، یاد نگرفتم زبان زیبای آذری را. دوست تان دارم. تن زخم خورده شما از ورای هر فتنه ای که باشد، بوسیدنی است… خداحافظ، اما قبلش، “من سنی چخ ایستیرم”… برم از روی دستت ببینم درست نوشتم دیگه! دیگه دیگه!! و دیگر اینکه همه جای ایران، سرای من است و سرای ماست؛ ما هم اگر لازم شد، حاضریم به تبریز بیاییم!!! انصافا اصفهان، فقط اگر تبریز نباشد، نصف جهان است؛ فقط! این را هم نوشتم که به قول معروف، حالش رو ببری! 

***

قطعه ۲۶ ردیف توردوفرانس نه چندان مقدس

لختی که سایه درخت تبریزی افتاد بر سر لیگ برتر، حرارت این گوی و این میدان ۲ صد چندان شد. حالا چرخ فوتبال این مرز و بوم را تراکتور می چرخاند؛ گیرم که آذری ها “تراختور” صدایش می زنند. جمعه ای پیامک یک دوست، سر به هوایم کرد و کرمش دوباره افتاد در وجودمان که برویم استادیوم. بارها پرده برداشته ام از آبی بودنم، اما آنچه پای مرا به ورزشگاه باز کرد، استقلال نبود، تراکتور بود، اما نه تراکتورسازی تبریز، که تماشاگران خون گرمش. دیدن این تبریزی های استوار، خودش برایم موضوعیت داشت؛ به قولی گور بابای بازی! رفته بودم فوتبال را با لهجه شیرین شهریار ببینم و بشنوم که چگونه هورا می کشند برای تیم محبوب شان، اهالی حیدربابا. از ترس ترافیک قبل، و به خصوص بعد از بازی، یاور آپاچی بچه ها را استاد کردیم. از ترس تخمه های پوک و پوچ دست فروش ها ۲۰۰۰ تومان آفتاب گردان خریدیم از سوپرمارکت دهکده المپیک که دیگر باهاش رفیق شده بودیم. گذشته از این ۲ ترس، از ترس اینکه مبادا استقلال اولین باختش را در فصل جدید، آنهم قبل از دربی دشت کند، ترک آپاچی، یعنی “علی موبایلی” داشت زیر لب “وان یکاد” می خواند. حتی روزگار فوتبالیست بودن هم اعتقادی به هزینه کردن این اذکار، برای چنین مسابقاتی نداشتم. یک بار عمران عزتی، مربی مان در تیم نوجوانان پاس، آخر تمرین، در زمین پلیس نازی آباد، کشید مرا کنار که چرا بازی قبل، مچ بند سبز نیانداختی؟! مگر به کمک ائمه اعتقاد نداری؟! حیف که آن زمان هنوز سبزهای اموی خودنمایی نکرده بودند، و الا پاسخم به مربی شنیدنی می شد!! آن زمان اما به همین بسنده کردم که لابد تیم رقیب هم برای پیروزی بر ما متوسل به دعا می شود؛ این وسط خدا باید دعای کدام یک از ما را برآورده کند؟! گمانم بس باشد همان یک “یاعلی” که ورزشکار می گوید. جوشن کبیر هم دست بگیری، چه فایده می کند اگر رقیب هم بر دین تو باشد و پر از راز و نیاز؟! مسابقه نوجوانان پاس و پرسپولیس که “ام یجیب” نمی خواهد. حالا بازی ایران باشد و آمریکا، یک چیزی! بگذریم که حمید استیلی روزگاری که سردبیر مجله “یاد ماندگار” بودم، به خود من گفت: آن هد، گل نمی شد، اگر که نذر نکرده بودم شاد کنم دل خانواده شهدا را. لابد بر همین اعتقاد است حمید استیلی، که در فلان شوی سیاسی-ورزشی، علی الدوام شعار “استیلی بی غیرت” را پخش می کنند. حمید استیلی ای که لااقل غیرتش از امثال شومن ها و مدیران شبکه ۳ خیلی بیشتر است. ننوشتم غیرت مدیران رسانه مثلا ملی، که کم کنم زحمت بصیرت را از دوش سردبیر!! اینقدر استادیوم رفته ام که بدانم شعار تماشاگر اغلب باد هواست. به ویژه آن دست از شعارها که حاوی ناسزاست. همین ها که امروز در هر کوی و برزنی، شعار “علی دایی” را دست گرفته اند به مزاح، روزگاری آه از نهاد جناب شهریار، -نه آن شهریار!- درآوردند که “دایی باید برقصه”! سراغ دارم حتی در یک بازی ملی، موضع تماشاگران در مورد علی دایی، چند بار عوض شد؛ توپ خراب می کرد، می شد دیو، اما گل که می زد، می شد فرشته! اینکه بی غیرت خواندم بعضی ها را دلیل دارم؛ می بینی شومن فلان برنامه قصد تخریب تراکتورسازی تبریز را دارد، عدل دوربین کذایی را می گذارند جلوی دهان آن جوانک، که معتقد است تراکتور بعد از بارسلونا بیشترین تماشاگر را دارد!! آیا می توان این رسانه را با چنین دیدگاهی، رسانه ملی نامید؟! آیا رسانه ملی، رسانه لر و ترک و گیلکی و مازنی و سیستانی و خوزستانی هم هست؟! یعنی میان آن همه تبریزی، آن همه هوادار تراکتور، آن همه جوان از نسل ستارخان و باقرخان، هیچ کسی نبود که از حق تراکتور، با همان لهجه قشنگ، درست دفاع کند، یا اشکال از بی غیرتی دوربین برخی شومن هاست؟! حتم دارم که حرفه ای بودن، با مریض بودن، و ایضا بی غیرتی فرق دارد، و الا غیرت طرفداران تراکتور را، هر چند نفر که باشند، هیچ کجای دنیا ندارد، حتی هواداران بارسلونا. بارسلونا کجا جایی میهمان بوده که اینچنین هوادارانش، مات و مبهوت کنند تماشاگران تیم میزبان را؟! این نسخه طلایی فقط و فقط برای تراختور کشیده شده و تنها مختص بخشی از فوتبال خاص ایران است. بگذریم که ساعتی قبل از بازی رسیدیم استادیوم. از همان محوطه پارکینگ ورزشگاه، صدای کری خوانی می آمد و حجم ماشین، خبر از این می داد که استادیوم، غلغله است. هنوز بازیکنان ۲ تیم برای گرم کردن به ورزشگاه نیامده بودند، اما ضلع شمالی ورزشگاه در هر ۲ طبقه پایین و بالا اختصاص داشت به پرچم سرخ تراکتور و هوادارانی که داشتند به ما آبی ها طعنه می زدند خیل حضورشان را با این شعار که “استقلال به شهر ما خوش آمدی”! یعنی که تراکتورسازی در هر کجای این مرز و بوم بازی دارد، آنقدر هوادار دارد که احساس غربت نکند. اگر از شاهین بوشهر عبور کنیم، تراکتورسازی تبریز در چنین پدیده ای یک استثناست. استثنایی که البته باعث پاره ای کج فهمی ها شده است. برخی این حضور رویایی را دال بر روحیه جدایی طلبی آذری های عزیز گرفتند و تا می توانستند کوفتند بر طبل اباطیل خود. این حضور اما نه فقط سیاسی نیست، که اتفاقا دلالت دارد بر یک مزاج خوب و محبوب از جانب آذری ها. این روحیه منحصر به فرد ترک های ایرانی، که کاملا بومی و اجتماعی و فرهنگی است، این است که ترک جماعت، قدر آنچه را دارد، می داند و از داشته هایش به خوبی محافظت می کند. تراکتورسازی و در مرتبه ای نازل تر، ماشین سازی، دارایی فوتبالی تبریزی هاست و ایشان به خوبی قدر مال شان را می دانند. همچنان که در سطح و عمقی متفاوت و غیر قابل قیاس، قدر انقلاب اسلامی را می دانند. از همین روست که اصلی ترین شعار فوتبالی تیفوسی های شهر تبریز، بر همان وزن شعار محبوب “آذربایجان اویاخدی، انقلابا دایاخدی” تنظیم می شود. بسیاری از بیگانگان و دنباله های شان در داخل، بارها خواستند از شور و حرارت اهل تبریز و ارومیه و شاید هم زنجان، ماهی قومیت گرایی و جدایی طلبی صید کنند، اما دیری است که سنگ شان فقط بر سر خودشان اصابت کرده است. اول انقلاب در غائله های منتصب به خلق، بصیرت و هوش و ذکاوت ترک ها زبانزد همه ایرانیان بود و این قوم، در حفظ وحدت و یک پارچگی ایران عزیز، از ممتازان بود. حتی در فتنه ۸۸ بعضی ها خیال می کردند که چون فلانی، داماد فلان جاست و چون بهمانی اهل همان جاست، پس ترک ها در فتنه به سمت سران فتنه غش خواهند کرد! طرفه حکایت این جاست که اگر ما در تهران و خیلی های دیگر در شهرستان های دیگر، به یوم الله ۹ دی می نازیم، لیکن در تبریز، یک روز زودتر از ۹ دی، یعنی ۸ دی، یوم الله شان بود. الحق که در بصیرت، آذری زبان ها پیش تازند و نمونه. در تمام ایام فتنه چه بسیار که سعی کردند از سیل شور و خیل حضور طرفداران تراکتورسازی، سوء استفاده کنند و شعاری علیه جمهوری اسلامی صید کنند، اما هرگز این اتفاق رخ نداد. بیچاره این سایت مفلوک بالاترین که حتی خشک شدن آب دریاچه ارومیه و مباحث مربوط به انقراض نسل “آرتمیا” را هم می خواست سیاسی کند و تمنا داشت از طرفداران تراکتورسازی که در بازی با استقلال، به همین بهانه، شعاری علیه نظام سر دهند، اما آذری های دوست دار دریاچه ارومیه، مثل همه ایرانیان، حواس شان جمع بود و پهن هم بار بالاترین نکردند. علیرضا فرزند یکی از دوستان پدرم که از تبریز، گوله کرده بود تا به تهران بیاید و از نزدیک، تشویق کند تراختور را، جواب قشنگی به سایت بالاترین داد. علیرضا می گفت، یعنی با همان لهجه قشنگ آذری می گفت: “من نمی دانم چرا این سایت بالاترین، اینقدر از مال، بلکه منال جمهوری اسلامی بالا می رود؟! انگار سپاه، شاید هم بسیج، می گرداند این سایت را که همچین بالا می روند از مال و منال و قیل و قال و دریا و دریاچه ملت ما!! اگر که انتقال رود ارس ممکن نشد، و اگر که دریچه سدها به سمت دریاچه، کارشناسانه تشخیص داده نشد باز کردنش، کاری ندارد که! با اشک اوباما و هیلاری کلینتون و نتانیاهو و دیوید کامرون و ملک عبدلی، پرش می کنیم”!! آری! همین بی جنبه بازی ها را درآورده بالاترین که هیلاری کلینتون همین چند وقت پیش اذعان کرد که در فضای سایبر، آمریکا از پس جمهوری اسلامی بر نیامده، و سایبری های طرفدار آمریکا -نقل به مضمون- به شاخ گاو زده اند مالیات مردم بدبخت آمریکا را. حال بماند که در آن گیر و دار، با چه مکافاتی پیدا کردم علیرضا را! استادیوم آزادی، وقتی جمعیت ۱۰۰ هزار نفری به خود می بیند، متاثر از این همه تراکم موبایل، در یک مکان معین و محدود، کمی سخت آنتن می دهد، که همین را هم بالاترین برداشت و نوشت که آنتن ها را جمهوری اسلامی پرانده بود!! جمهوری اسلامی البته با همین “آذربایجان اویاخدی، انقلابا دایاخدی”، پرانده، اما نه آنتن، که برق ۳ فاز، از کله کاخ سفید. نشان به نشان بیداری اسلامی. صحبتم که با علیرضا تمام شد، او رفت سمت تبریزی ها و من برگشتم پیش بچه ها در طبقه دوم ورزشگاه، زیر مشعل. اول بازیکنان استقلال وارد زمین شدند و بعد هم قرمزهای تبریز که گرم کنند خودشان را. استادیوم تقریبا پر شده بود. تبریزی ها اعتراض داشتند به کمی جای شان، که انصافا حق هم داشتند و خیلی بغل تو بغل و متراکم نشسته بودند، اما خب، چه کار می شد کرد که استقلال، میزبان بود!! نکته قشنگ این لحظات قبل بازی، آنجا بود که استقلالی ها بازیکنان سابق شان در تیم تراکتورسازی را تشویق می کردند و تبریزی ها هم جاسم کرار عراقی را که خداوکیلی در این بازی گند زد و هنوز خیلی مانده تا جا بیافتد در استقلال. بگذریم که اصلا مانده ام چرا می رویم و از عراق بازیکن می آوریم؟! چه بسیار بازیکن جوان خودمان از همین تبریز و تهران و بوشهر و… که باید پشت خط جاسم کرار بمانند و ذخیره امثال این بازیکن شوند که انصافا حاشیه فوتبالش، بیشتر از متن بازی اش است و از بس در این بازی دریبل زد و توپ لو داد که هر لحظه تماشاگر توقع تعویضش را داشت، اما گمانم پرویز مظلومی، شهامت و جرئت تعویض ستاره عراقی خود را نداشت. همین گستاخی هاست که یکی را می کند امیر قلعه نوعی و یکی را هم پرویز مظلومی! آنچه در ادامه می خواهم بنویسم، از متن و حاشیه ۹۰ دقیقه بازی است و ترجیحم بر این است که بند بند باشد:

یک: صدای هورای تبریزی ها بعد از ۳ گلی که وارد دروازه ما کردند، بسی مهیج، بی مثال، باورنکردنی و البته گوش خراش بود! انگار که ۲۰ هزار نفر نشسته در یک محدوده ۱۵ هزار نفری نبودند، انگار کل ورزشگاه را پر کرده بودند. زیاد تجربه استادیوم آزادی دارم، اما این هورای بعد از گل، حتی در بازی های ملی هم بی مثال بود.

دو: گذشته از حنجره تیفوسی های تراکتور، وقتی که برای تیم شان در خلال بازی دست می زنند، واقعا دیدنی و شنیدنی است. باید باشی و ببینی و بشنوی. ما و دور و وری های مان که مانده بودیم از ارتعاش این صدا. یکی پیشنهاد داد اگر اینجا همچین می کنند، یک تور گردشگری باید برویم استادیوم خودشان در تبریز. من گفتم: تور تراختور!  

سه: این وسط یک چیز دلم را شکاند. کری خوانی و تیم من و تیم تو و از این حرف ها که قطعا نمک استادیوم است، اما تمسخر زبان، لهجه و آئین یک قوم، قطعا کار ناصوابی است. این متاسفانه خصلت غلط ما تهرانی هاست که هر جا از شهرستانی ها کم می آوریم، متوسل به ناسزا و تمسخر می شویم. آن رشتی و آن تبریزی و آن لر، نه فقط هیچ کم از استعداد و هوش من و شمای پایتخت نشین ندارد، که دیدیم در یک شرایط برابر و تازه! با میزبانی ما ۳ بر ۲ هم برنده شدند. این پختگی و نخبگی و چیرگی، البته که فقط مختص فوتبال نیست. طنز قضیه این جاست؛ مگر ما که تهرانی هستیم، رگ و ریشه همه مان به دهات “طهران” برمی گردد؟! من که اعتراف می کنم و افتخار که زبان اصل و نسبم آذری است، و شمای خواننده هم اگر حتی تهران نشین باشی، یا مادرت اهل جنوب است و یا پدرت اهل غرب. تهران شهری است پر از ترک و لر و عرب و… خوب یا بد، شهر دیگرنشینی است. گاهی فلان ناسزا که به آن قوم نثار می کنیم، اگر کمی دقت کنیم در شجره اجدادی مان، عینا برمی گردد به خودمان. مگر نه؟!

چهار: اما چرا همچین شده است؟! این ناسزاها معلول است نه علت. جماعت استادیوم برو، از پایین ترین طبقات جامعه اند. وقتی که تو رای شان را آدم حساب نمی کنی، وقتی که تو رای اشراف مرفه نشین و آقازاده ها و نه رفسنجان، که جون رفسنجان را، همچون یک سیلی بر صورت پابرهنه ها می کشی، و خیلی چیزهای دیگر، کار را می رساند به تخلیه کردن، بعد از فحش دادن. فحش بد است، اما رکیک ترین فحاشی، نوشتن نامه سرگشاده است علیه رای پابرهنه ها. وقتی اشرافیت، شورش می کند بر جمهوریت، و وقتی با لکنت زبان، باید حقت را بگیری، ناسزا تنها سخنی است که بدون لکنت بیان می شود و البته کاش بسترش فراهم نشود.

پنج: نمی خواهم تلخ تمام کنم این نوشتار را. آن ناسزا که گفتم، مال دقایقی از بازی بود. همین حضور حماسی تبریزی ها در تهران، همین بی اعتنایی شان به رسانه های دشمن، همین دربی هفته بعد در تهران، یعنی که ما بر خلاف خیلی از کشورها “ملت” داریم و مواجه نیستیم با خطر بی ملتی که مثلا انگلیس با آن مواجه است. در انگلیس، هواداران منچستر، شاید ملت باشگاه شیاطین سرخ باشند، اما ملت انگلیس نیستند. دیوید کامرون و کاخ سلطنتی، انگلیس را بی ملت کرده اند. کشوری که مجبور باشد، جور نداشتن ملت را با سم اسب و دندان سگ، بکشد، فرق می کند با کشوری چون جمهوری اسلامی که از ورزش گرفته تا سیاست و فرهنگ، عرصه را برای حضور ملت فراهم می کند؛ با هر سلیقه و عقیده و از هر تیره و طائفه ای. خوب است هر حکومتی اگر واقعا مردمی است، با ملتش دفع شر کند. با چیزی در مایه های ۹ دی.

***

و اما روزی روزگاری یکی از نویسنده های مملکت ما که آن زمان در جناح متعهد خودش را تعریف می کرد و حالا شده مصداق آن مثل “که طرف را به ده راه نمی دادند، سراغ کدخدا را می گرفت”، در نقد یکی از دربی های سال های گذشته که رفته بود استادیوم، برداشت نوشت که این جوانکان کجا و بسیجیان لشکر ۲۷ محمد رسول الله کجا؟! نویسنده آن مقاله اشاره داشت به حضور ۱۰۰ هزار نفری قبل از اعزام جوانان این مرز و بوم در ورزشگاه آزادی در سال های جنگ. آن مقاله را که خواندم، بی سلیقه تشخیص دادم نویسنده اش را. ما هرگز ۲ ملت نداریم. ما هرگز ۲ نسل داریم. ما هرگز ۲ گروه از نسل جوان در حال حاضر نداریم. نمی گویم اختلاف نیست، هست، اما ملت، یکی بیش نیست. همان ملت ۸ دی اند کسانی که تراختور را جانانه تشویق می کنند و همان ملت ۹ دی اند طرفداران آبی و قرمز. خط کشی کردن ملت کار غلطی است. بسیجیان لشکر ۲۷ محمد رسول الله و ایضا لشکر عاشورای آذری ها مگر از آسمان نازل شده اند؟! یا پدران ما بودند و یا برادران ما. جوانی که استادیوم می رود برای اینکه فوتبال ببیند، برادر و یا شاید خود همان جوانی است که استادیوم می رود تا از آنجا اعزام شود منطقه. عده ای حتی آن روز هم که ادعای تعهد داشتند، بصیرت نداشتند. جوانانی که عاشقانه تراکتور را تشویق می کنند و ما را مشتاق “تور تراختور”، پهن هم بار سایت بالاترین نکردند. برادر کوچک علیرضا می گفت: بالاترین کیلویی چند است داداش؟! بگذریم که داداش را گفت “قارداش”! به او گفتم: قاراداش! بالاترین نام دریاچه ای است در فضای سایبر که بعد از انقراض اسب تراوا خشک شد!!    

روزنامه وطن امروز/ ۲۱ شهریور ۱۳۹۰

قطعه ۲۶ همان ردیف فوق الذکر

این نوشته در صفحه اصلی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. امین امینی می‌گوید:

    سلام, نمیدونم چه جوری, ولی کاش یه جوری به … رسونده میشد که یه سر برن سوریه. این پر روها بدجوری زوم کردن, یه حمایت جانانه می خواد. فکر کنم این سفر کار رو یکسره می کنه و دولتهایی مثل دولت ترکیه رو سر جاشون میشونه.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.