نمی دانم این نقد به جمهوری اسلامی، به ویژه رسانه ملی، ایضا سایر رسانه ها، حتی وبلاگ من و شمای بچه حزب اللهی وارد است یا نه، اما نظام، مجرم هم نباشد، لااقل از نظر بعضی ها و با نیت های مختلف و بعضا مخالف، متهم است به استفاده ابزاری از جماعتی که بدحجاب می خواندش و با «گشت ارشاد» می گیردش! یعنی همه ما تقریبا متهمیم؛ ایام انتخابات، رای دادن این افراد را دال بر تنوع افکار و تعاطی سلایق و نشانه جذب حداکثری حساب می کنیم، در رسانه مان خیلی واضح، نشان شان می دهیم، گفت و گوی شان را بی هیچ سانسور تصویری، پخش می کنیم، به شکل کاملا تابلو؛ ذوق مرگ شده هم پخش می کنیم، لیکن آب انتخابات که از آسیاب افتاد، با گشت ارشاد استقبال می کنیم از ایشان! سخن اینجاست؛ اگر بدحجابی، آنقدر بد است که گشت ارشاد را لازم می کند، پس تبلیغ بدحجابی، حتی موقع رای دادن به انتخابات همین نظام، گیرم حتی هنگام جان دادن برای جمهوری اسلامی، چه ضرورتی دارد؟! و اگر بدحجابی، مثل همین ایام انتخابات، آنقدر امر مذمومی نیست و حکایت شتر دیدی، ندیدی است، آیا بهتر نیست گشت ارشاد بالکل جمع شود؟! با طرح این ۲ پرسش، می خواهم سئوالات دیگر خودم را ذیل همین بحث، ادامه دهم. در این متن، نه قصد صدور حکم دارم، نه نیتی برای تضعیف حماسه ملی ۱۲ اسفند که ما خود در شمار حماسه خوانانیم. این نوشته فقط در حکم «طرح مسئله» است و البته کتمان نمی کنم در بطن خود، دغدغه حجاب دارد و ایضا نقد نگاه غیر فرهنگی، شل و ول، رها، بی بند و بار، ناراست و نادرست حکومت و دولت به معضل بدحجابی.
۱: آیا می توان از گشت ارشاد و ترویج البته شاید ناخواسته بدحجابی به بهانه امر مقدس انتخابات، هم زمان با هم دفاع کرد؟!
۲: آیا این ۲ مقوله با هم قابل جمع اند یا غیر قابل جمع؟!
۳: آیا طرح این سئوالات، در مقطع کنونی، تضعیف حماسه ملی یوم الله ۱۲ اسفند است؟!
۴: آیا می توان به بهانه امر مقدسی مثل انتخابات، واجبی چون حجاب را برای مدتی بی خیال شد؟!
۵: معنی روشن اوجب واجبات بودن حفظ نظام، دقیقا یعنی چه؟!
۶: آیا نشان دادن یک بدحجاب در حین شرکت در انتخابات، ترویج خواسته یا ناخواسته بدحجابی محسوب می شود یا نه؟!
۷: آیا نشان دادن یک بدحجاب در حین شرکت در انتخابات، بهترین تبلیغ برای بدحجابی حساب می شود یا نه؟!
۸: آیا همین مسئله برای بانوانی که با حجاب کامل، -نه لزوما حجاب برتر- در انتخابات شرکت می کنند، در حکم تبلیغ حجاب است یا نه؟!
۹: در صورت مثبت بودن جواب، کدام تبلیغ، موثرتر است در اینجا؟! بدحجابی یا حجاب؟!
۱۰: اصلا این مسئله به مقوله تبلیغ، ربط دارد یا خیر؟!
۱۱: آیا گیر دادن به بدحجابی از نوع گشت ارشادی، در وقت خودش لازم، و تبلیغ اینکه در انتخابات جمهوری اسلامی، حتی بدحجاب هم می آید و رای می دهد، در وقت مقتضی؛ هر ۲ اقدامی درست است؟!
۱۲: چرا هر ۲ کار با هم درست است؟! چرا هر ۲ کار با هم درست نیست؟!
۱۳: آیا رای دادن افراد بدحجاب، مصداق جذب حداکثری است و برایش باید خیلی خوشحال بود؟!
۱۴: آیا رای دادن افراد بدحجاب، حتی اظهار علاقه شان به جان نثاری در راه رهبر، امری غیر عادی است؟!
۱۵: اگر غیر عادی و خیلی مهم است، درجه مسرت ما از این فتح الفتوح چقدر باید باشد؟! آیا حق خرکیفی برای ما محفوظ است؟!
۱۶: چرا بعضی از ما فکر می کنیم تصویر رای دادن افراد بدحجاب، مشتش محکم تر بر دهان دشمن فرود می آید، تا تصاویر دیگر؟!
۱۷: آیا پیروزی جمهوری اسلامی، یکی هم در کشاندن افراد بدحجاب، پای صندوق آراست، یا این مهم، اصلا ربطی به مبحث پیروزی و شکست ندارد و امری بدیهی است؟!
۱۸: چرا و با کدام دلیل، بعضی از ما، از رای دادن افراد بی حجاب در انتخابات، بیشتر خوشحال می شویم، تا رای دادن مادر ۴ شهید؟!
۱۹: دلیل علاقه ما به استفاده مکرر از تصاویری که مع الاسف ۲ فردای دیگر، با گشت ارشاد می گیریم شان، و شیطان پرست و غرب زده و عامل برهنگی فرهنگی و حتی مخالف با راه رهبر، معرفی شان می کنیم، چیست؟!
۲۰: این افراد، عاقبت از نظر ما، جان نثار جمهوری اسلامی اند یا عامل نظام سلطه؟! یا هر ۲؟!
۲۱: آیا روزی که به ساز ما می رقصند، خوب، و دگر روز، محکوم اند؟!
۲۲: آیا مشکل، کمی تا قسمتی از ناساز بودن، سیاسی بودن، و غیر فرهنگی بودن ساز فرهنگی ما نشات نمی گیرد؟!
۲۳: آیا پیروزی بزرگ تر جمهوری اسلامی، نمی تواند آنجا باشد که به دنیا بگوید؛ معضل بدحجابی را حل کرده ام؟! به جای آنکه علی الدوام در بوق کند رای دادن افراد بدحجاب را؟!
۲۴: میان جمهوری اسلامی و حکومت لائیک ترکیه در همین بحث حجاب، منهای شعار، چه تشابهات و تفاوت هایی دیده می شود؟!
۲۵: این نقاط اشتراک و افتراق در چیست؟!
۲۶: جمهوری اسلامی به عنوان اوجب واجبات، قرار است بماند که چه بشود؟!
۲۷: بر فرض که نگاه رسانه های ما به مقوله رای دادن افراد بدحجاب، ترویج بدحجابی محسوب شود، آیا انتخاباتی حتی با مشارکت ۱۲۰ درصدی(!) نزد خدا چقدر و تا کجا ماجور است، اگر که نقض حکم مسلم خدا در همین انتخابات، مرتب ترویج شود؟!
۲۸: چرا هنگام آپ کردن تصاویر افراد بدحجاب هنگام رای دادن، حتی رسانه های متعهد، می گردند و آن بدحجاب زیباتر و البته با آرایش بیشتر را پیدا می کنند؟!
۲۹: چرا گشت ارشاد دقیقا به همین افراد در خیابان گیر می دهد؟!
۳۰: فرض کنیم اگر در مساجد و مدارس حوزه رای گیری، روی دیوار بزنند که «خواهرم! لطفا حجابت را رعایت کن»، آیا این کار، مصداق بارز امل بودن است؟!
۳۱: آیا فرد بدحجاب، با دیدن این پیام روی دیوار، قهر می کند و دیگر، رای نمی دهد؟!
۳۲: آیا لااقل به صداقت جمهوری اسلامی، -اگر نه کارنابلدی اش!- در امر ترویج حجاب، پی نمی برد؟!
۳۳: اگر مثلا خواهران فعال در امر انتخابات، هنگام اخذ رای افراد بدحجاب، بدحجابی را نهی از منکر کنند، تاثیر این نهی از منکر، بیشتر است یا گشت ارشاد فردای خیابان؟!
۳۴: آیا اصلا چنین نهی از منکری، مصلحت هست؟! یا اینکه درست و به جا و به موقع نیست؟!
۳۵: آیا پذیرش، بلکه استقبال تا حد خرکیفی از رای دادن افراد بدحجاب، به مرور زمان، تبدیل به پذیرش بدحجابی به عنوان یک «هنجار طبیعی» نمی شود؟! و ناخواسته باعث ریشه دار شدن، بلکه نهادینه شدن بدحجابی نمی شود؟!
۳۶: آیا جمهوری اسلامی به بهانه حفظ خودش یا حتی افزایش میزان مشارکت در انتخابات، می تواند به گونه ای عمل کند که ناخواسته مروج نوع خاص و مضحکی از «عرفی گرایی حکومتی» شود؟!
۳۷: واکنش همین ۲ بدحجاب معروف و جوانی که روز رای گیری، کف دست شان را با پرچم ایران، نقاشی کرده بودند و عکس شان را به جز قطعه ۲۶ و کیهان و یالثارات، همه و همه، حتی توی بچه حزب اللهی هم کار کردی، فردا که نظام مقدس ما می رود و با گشت ارشاد، با ایشان برخورد می کند، به جمهوری اسلامی چیست؟! واکنش شان به ما چیست؟!
۳۸: آیا حداقل همین ۲ نفر، دوره بعد هم می آیند رای بدهند؟!
۳۹: آیا ما داریم با بدحجابان بازی می کنیم، یا با بدحجابی مبارزه می کنیم؟!
۴۰: اگر جمهوری اسلامی یا لااقل بخشی از آن، قائل به مبارزه با بدحجابی نیست، آیا جمع کردن چیزی از جنس گشت ارشاد، عاقلانه تر به نظر نمی رسد؟! نمی گویم حجاب را آزاد کند، می گویم حداقل گشت ارشاد را جمع کند!! آیا جمع کردن گشت ارشاد، با این حال و روز، -تاکید می کنم با این حال و روز!- بهتر نیست؟!
۴۱: وقتی بدحجابی، وارد اداره ای دولتی، حتی حکومتی می شود و می بیند که روی دیوار از پذیرش افراد بدحجاب، عذر خواسته شده، اما عملا او را بیش از دیگران تحویل می گیرند، چه قضاوتی درباره تصمیم نظام در مواجهه با معضل بدحجابی می کند؟!
۴۲: اگر همین فرد نگاه کند و متوجه شود که حجاب خانم های مسئول در آن اداره، از حجاب خودش بدتر است، چه؟!
۴۳: فرض کنید املی، احمقی، حالا هر که! اصلا یکی در مایه های من، گیرم فردی از درون خودم! این پیشنهاد را بدهد که روز رای گیری، از رای دادن خانم های بدحجاب، جلوگیری شود و رای دادن منوط به رعایت حجاب گردد؛ آیا این «پیشنهاد بی شرمانه»، اما لااقل صادقانه، مثلا خیلی زشت تر از عدم صداقت رسانه های جمهوری اسلامی در حل معضل بدحجابی است؟! آیا در شرایطی که همه ما انگار فرزندان مطیعی، -در عرصه فرهنگ، نه سیاست!- برای دهکده جهانی مک لوهان شده ایم، صرف وجود چنین شخص املی، با چنین پیشنهادی غنیمت نیست؟! آیا همین که خواب خوش ما را آشفته کند، جدای از منطقی یا غیر منطقی بودن پیشنهادش، قابل احترام نیست؟! آیا این صدا، در گلو خفه نشود، بهتر نیست؟! آیا باشد و طعنه ها را بشنود، بهتر نیست؟! آیا در شرایطی که همه و همه، حتی بچه حزب اللهی ما هم روشنفکر شده و فرق بدحجاب زیبارو با بدحجاب احیانا زشت را هنگام آپ کردن سایت و وبلاگش متوجه می شود، وجود چند تا امل، ضرورت ندارد؟!
۴۴: آیا صداقت، اولین پیش فرض یک کار فرهنگی بلندمدت نیست؟!
۴۵: در صورت وجود شرط فوق الذکر، آیا دیگر، افراد بدحجاب، پای صندوق آرا حاضر نمی شوند؟! آیا افراد بدحجاب، از بی صداقتی و ۲ گانگی تصمیمات فرهنگی نظام، بیشتر ناراحت می شوند، یا زمانی که ببینند جمهوری اسلامی، حتی کوباندن مشت محکم بر دهان دشمن را، بهانه توجیه بدحجابی نمی کند؟! و در امر مبارزه با معضل بدحجابی، اخلاص دارد؟! آیا در صورت عمل به دومی، تکلیف افراد بدحجاب با معضل بدحجابی، یعنی با خودشان، روشن تر از پیش نمی شود؟!
۴۶: از حیث روان شناسانه، آیا خاطره خوش رای دادن، آمیخته با حجاب خوب، -ولو برای دقایقی!- سبب پیوند حجاب و مشارکت در یک امر ملی نمی شود؟!
۴۷: آیا تجمیع صداقت و کار فرهنگی، حتی با چاشنی زمختی قانون و اندکی سخت گیری، اما نه از نوع گشت ارشادی، بیش از مبارزه عجیب و غریب امروز با معضل بدحجابی، جواب نمی دهد؟!
۴۸: اگر از یک جامعه آماری بدحجاب، سئوال شود که از نظر شما، آیا جمهوری اسلامی، اراده ای بر مبارزه درست و واقعی با معضل بدحجابی دارد یا خیر، پاسخ شان چیست؟!
۴۹: اگر روزی، اغلب بانوان شرکت کننده در انتخابات جمهوری اسلامی را خانم های بدحجاب تشکیل دهد، این بیانگر پیروزی جمهوری اسلامی است، یا شکست نظام، لااقل در بحث حجاب؟!
۵۰: انتخابات، چقدر مگر از حجاب مهمتر است؟! آزادی بیان چقدر مگر از حجاب، مهمتر است؟! حقوق بشر، حتی رای بشر، چقدر مگر از حجاب مهمتر است؟!
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
بگذارید این همه سئوال را با پرسش های پیوسته دیگری تمام کنم و تاکید کنم که این نوشته را «طرح مسئله» بدانید و زیاد در پی نظر نگارنده با سوء استفاده از چینش سئوالات نباشید. جمهوری اسلامی با انتخابات ۶۵ درصدی، حتی ۱۲۰ درصدی(!) بیشتر می تواند بر دهان آقای اوباما مشت بکوبد، یا با حجاب صد در صدی؟! آیا جمعه، حکم صریح و البته صحیح خداوند، به نفع کوباندن مشت محکم بر دهان استکبار، تعطیل نبود؟! بود یا نبود؟! آیا فلان بدحجاب، برای آنکه جذب حداکثری رسانه های ما، بیشتر بر دهان استکبار آوار شود، بهتر نبود کلا کشف حجاب می کرد موقع رای دادن؟! آیا میان «گفتار/ گفتمان» جمهوری اسلامی، با «رفتار/ کارکرد» نظام در امر مبارزه با بدحجابی، تناسبی دیده می شود؟! آیا متاسفانه تضاد دیده نمی شود؟! آیا رفتار نظام، بی آنکه خود بخواهد، ترویج قطعی بدحجابی نیست؟! آیا سی و چند سال پس از استقرار نظام جمهوری اسلامی، موضع گیری فلان پیرزن بدحجاب، علیه اسرائیل، چقدر باید مسرورمان کند؟! یعنی تا حد خرکیفی؟! یا باید کمی تا قسمتی هم ناراحت از جواب این سئوال اساسی باشیم که؛ آیا حجاب زنان ما در روز ۱۲ فروردین ۵۸ موقع رای دادن، بهتر بود یا حجاب زنان ما در روز ۱۲ اسفند ۹۰؟! آیا در زمینه ترویج حجاب و مبارزه صادقانه، کارشناسانه، البته محکم و اصولی و سفت و سخت و بی برو برگرد با بدحجابی، چه بذری کاشته ایم، که الان دنبال برداشت محصول «حجاب برتر» باشیم؟! بر فرض که بدحجابی، معضل اجتماعی، حتی گناه است؛ در این گناه، آیا همه بار معصیت، روی دوش افراد بدحجاب است؟! چقدر از تقصیر، گردن خود جمهوری اسلامی است؟! چند درصدش گردن رسانه های ما؟! نه عزیز! من فقط چند تایی سئوال پرسیدم. من فقط سئوال پرسیدم که انتخابات، چقدر از حجاب مهمتر است؟! چقدر و تا کجا؟!
اگر آقای هاشمی در انتخابات سال ۸۸ از خود چیزی جز «نامه سرگشاده» به جا نگذاشت، اظهار نظر ایشان بعد از رای دادن روز جمعه را می توان «ناله سرگشاده» نامید، آنجا که گفت: ان شاء الله نتیجه انتخابات، همان رایی باشد که ملت درون صندوق می اندازد! در این باره لازم است چند سئوال از آقای هاشمی بپرسیم.
۱: اگر آقای هاشمی به سلامت نتیجه انتخابات تا این حد تردید دارد، پس لزوم شرکت ایشان در چنین انتخاباتی چیست؟!
۲: آیا شرکت ایشان در انتخابات را نمی توان دال بر این گرفت که ناله سرگشاده، بیش از آنکه بیانگر نگرانی ایشان از سرنوشت رای مردم باشد، مصرف سیاسی، به معنای پیام دادن به ضد انقلاب خارج نشین داشته است؟!
۳: برای اینکه آقای هاشمی، دقیقا، بی کم و کاست و حتی بدون واسطه صندوق انتخابات، متوجه رای مردم شود، آیا چیزی واضح تر از اصلی ترین شعارهای یوم الله سراسری ۹ دی وجود دارد؟!
۴: فرض کنیم جمهوری اسلامی، یعنی همان نظامی که آقای هاشمی رئیس مجمع تشخیص مصلحت آن هستند و تا همین چند وقت پیش، تکیه بر صندلی ریاست مجلس خبرگان رهبری اش داده بودند، در رای مردم دست می برد، آیا شعارهای ۹ دی را نیز می توان تقلبی خواند؟! آنجا که فقط و فقط مردم بودند و نه خبری از وزارت کشور بود و نه خبری از شورای نگهبان؟!
۵: باز هم فرض کنیم، مردم همیشه در صحنه ما، که خود رای می دهند، و به دست معتمدینی از جنس خودشان، رای شان را می شمرند، بدون ملاحظه برخی چیزها، قصد می کردند رای و نظرشان درباره آقای هاشمی را حتی واضح تر از شعارهای ۹ دی، عملی کنند، در آن صورت نتیجه و برایند رای مردم چه می شد؟! گیرم اعتماد مردم به دستگاه قضایی نبود، گیرم اعتقاد مردم به تصمیمات از سر مصلحت سنجی بزرگان جمهوری اسلامی نبود، محصول این بی اعتمادی و بی اعتقادی چه می توانست باشد؟!
۶: این وسط قطعا اگر به جبر روزگار و مراعات پاره ای مسائل و بعضی مصالح، گاهی رای و نظر مردم مثلا در صدا و سیما، سانسور می شود، طرفه حکایت اینجاست که این تقلب، اتفاقا به نفع آقای هاشمی است! آیا رسانه ملی، می توانست همه شعارهای ۹ دی را از صدا و سیما پخش کند؟! آیا قوه قضائیه می تواند و ممکن است همان قضاوت مردم درباره آقای هاشمی و خاندان ایشان را بدون رعایت هیچ مصلحتی اجرا کند؟! پس تقلب و سانسوری اگر هست، حتما به نفع آقای هاشمی است! و آقای هاشمی باید مسرور باشد که مردم به خاطر اعتماد و اعتقادشان به نظام، گاهی نظر و شعار خود را فدای درک شرایط و اقتضائات می کنند، و الا باید از آقای هاشمی خواست که خیلی دربند رای واقعی مردم نباشد! این رای، خیلی خیلی خیلی به ضرر ایشان تمام می شود!
۷: آقای هاشمی باید پاسخ دهد چرا و با کدام رفتار و گفتار، تا این حد خودشان را جایزالنفرین توده های ملت کرده اند؟! این همه نقد و لعن و نفرین که دیگر ربطی به شمارش آرا توسط جمهوری اسلامی ندارد! آیا مردم در ۹ دی، شعارهای خود را درون صندوق انتخابات انداختند؟! آیا جمهوری اسلامی در گلوی مردم و حلقوم آحاد ملت هم ممکن است تقلب کند؟!
۸: آقای هاشمی باید پاسخ دهد که چرا تا دیروز، ما به ایشان می گفتیم که سرنوشت خودتان را با امثال آقای خاتمی گره نزنید، اما امروز، باید به سیدمحمد خاتمی بگوییم؛ لطف می کنی اگر سرنوشت خود را گره به زلف خاندان ضد رای نزنی؟!
۹: گذشته از همه این حرف ها، آقای هاشمی باید بگوید که «م. ه» کی برای محاکمه و مجازات به ایران برمی گردد؟! آیا مبارزه با تبعیض و مجازات آقازاده های آشوب گر، رای واقعی این مردم نیست؟! مگر آقای هاشمی دنبال دانستن رای حقیقی مردم نیست؟! اگر «م. ه» برای رتق و فتق امور دانشگاه آزاد، ماموریت از طرف آقای جاسبی داشت، باید گفت که این ماموریت، چندی است به اتمام رسیده است!!
۱۰: آقای هاشمی باید بگوید چه کرده با خود، که ۲ سال بعد از فتنه هشتاد و اشک، دیگر کسی به محصولات سرگشاده ایشان وقعی نمی نهد؟! در طول این ۲ سال، چه اتفاقی رخ داده که اگر منافقین به نامه سرگشاده، وقعی نهادند، اما دیگر کسی رد ناله سرگشاده را نمی گیرد؟! آیا نه فقط دوست، که حتی دشمن هم خلق و خوی ایشان را شناخته است؟! آیا نه فقط مومن، که حتی منافق هم می داند که از یک سوراخ سرگشاده، نباید، بیش از یک بار، گزیده شود؟!
۱۱: آقای هاشمی باید توضیح دهد که چرا اصلی ترین رمز و راز موفقیت هر نامزدی در هر انتخاباتی، اعلام برائت بیشتر و علنی تر از خاندان ضد رای است؟! ایشان باید بگوید که چرا از عمار و خودعماربین گرفته تا مردود و ساکت و کاسب و چه و چه، هر نامزدی دنبال نشان دادن فاصله بیشتر خود با خاندانی است که به شدت با «بحران محبوبیت» مواجه است؟! این همه بیانگر عمق کدامین فاجعه است؟!
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
کاش می شد صدا و سیمای جمهوری اسلامی، دربیاورد آقای هاشمی را از نگرانی، و یک بار برای همیشه، اصلی ترین نظر، بلکه رای واقعی توده ها، را که از حلقوم مظلوم «باشگاه سراسری چهارشنبه» بیرون آمد، نشان دهد به ایشان! کاش می شد دستگاه محترم قضایی، به جای اجرای عدالت با تکیه بر عناصر حکمت و مصلحت و سنجش اقتضائات و رعایت احترامات، قضاوت مردم درباره آقای هاشمی را مبنای عدل قرار می داد، که ظاهرا آقای هاشمی، خود دنبال دانستن داوری و قضاوت و رای مردم اند. کاش مدعی العموم، یک بار برای همیشه، بی هیچ ملاحظه ای، مدعی عموم ملت می شد، تا آقای هاشمی بهتر و بیشتر از قبل، از رای این ملت با خبر شود! آری! جمهوری اسلامی، اهل تقلب، اهل سانسور نیست، اما هر جا که به اقتضای روزگار، بخشی از رای و نظر و داد و بی داد مردمش را پنهان کرده، اتفاقا تقلب کرده به نفع آقای هاشمی!! آقای هاشمی! شما یکی باید از همه بیشتر جمهوری اسلامی را دوست داشته باشید؛ این نظام اگر نبود، و اعتماد و اعتقاد این ملت، به مقام ولایت اگر نبود، معلوم نبود رای مردم، چه می کرد با خاندان اشراف. اصلا معلوم نبود! راستی آقای هاشمی! می دانی یکی از افراد اهل تقلب در جمهوری اسلامی کیست؟! همین سردبیر روزنامه وطن امروز که تا به حال اجازه نداده یکی از اصلی ترین شعارهای یوم الله ۹ دی را که علیه شما نواخته شد، در این روزنامه بنویسم. شعار این بود: «ایران که باغ پسته بابات نیست، مملکت علی که بی صاحاب نیست».
وطن امروز/ ۱۴ اسفند ۱۳۹۰
صف رای. عاشق این صفم. حتی عاشق طولانی بودنش! هر چه طولانی تر، بهتر! گاهی بیشتر از چند ساعت انتظار! عاشقشم! عاشق ندیدن اول و آخر صف! عاشق آنها که رای شان را داده اند! عاشق آنها که هنوز توی نوبت اند! عاشق نفر جلویی! عاشق نفر پشتی! عاشق برگه بزرگی که به ترتیب حروف الفبا، اسامی نامزدها را رویش نوشته اند! عاشق عروس و دامادی که قبل از عقد، می آیند و رای می دهند! عاشق مردمی که نوبت شان را به ایشان می دهند!! و من دوست دارم نوبت خودم را بدهم به پیرمردی که صفحه شلوغ پلوغ انتخابات شناسنامه درب و داغانش، «سمفونی مُهر» است و «تجلی مِهر»، عینکش، اما ته استکانی! و کافی است شناسنامه اش را فقط یک ورق بزنی، تا در نیم تای پایین هر ۲ صفحه پیش رو، برسی به این همه اسم: زهرا و رضا و مرتضی و علی و رقیه و سکینه و نجمه و عباس و زینب خانم ته تغاری! البته خدا رحمت کند دوشیزه رباب ایرانی را که ۴ سال پیش، رفت پیش خدا. بگذار بشمرم بچه های پیرمرد را؛ یک دو سه… ۹ تا! ماشاءالله به تو پیرمرد! با ۵ دختر و ۴ پسر که ۲ تای شان البته به کاروان شهدا پیوستند. دهه ۶۰ که دشمن آمده بود مثلا ۳ روزه فتح کند تهران را! از آن ۳ روز کذایی، ۳۰ سال گذشته است، اما «آرم الله» همچنان روی پرچم ۳ رنگ ما، روی شناسنامه ملت ما، خوش می درخشد.
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. این تنها صفی است که دوست دارم حالا حالاها نوبتم نرسد! گاهی تقلب می کنم و یواشکی، یکی دو نفر می آیم عقب تر!! گاهی نوبتم را می دهم به آن جوان «رای اولی» که عجله دارد هر چه زودتر، انگشت اشاره اش را ببرد جلوی لنز دوربین عکاس، تا با زبان بی زبانی به دشمن بگوید؛ «این هم از امروز!» دوست دارم با دستمال کاغذی، پاک نکنم جای مهر را از روی انگشتم! حالا حالاها دوست دارم بماند! دوست دارم این انگشت را نشان بدهم به آقای اوباما! و فرو کنم در چشم نظام سلطه! دوست دارم عصبانی کنم دشمن را! کرم این کارم! لذت می برم از این حرکت! دوست دارم انگشتم را به خبرنگاران خارجی، با آن موهای بورشان نشان دهم و دعوت کنم سران کشورهای شان را به دموکراسی! دوست دارم رجز بخوانم برای دشمن و بگویم: هنوز تمام نشده آن ۳ روز؟!
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. عاشق صندوق رای. عاشق ملت شناسنامه به دست. عاشق خاطرات تلخ و شیرین انتخابات. عاشق آن جوان که دوم خرداد ۷۶، خودش به یکی دیگر رای داد، اما برای آن پیرمرد که سواد خواندن و نوشتن نداشت و از جوان خواست، نام آن دیگری را روی برگه اش بنویسد، تقلب نکرد و رعایت کرد در امانت و همان را نوشت که پیرمرد می خواست. به به! دم این مردم گرم! بوسیدنی است دست شان! بوسیدنی است رای شان! بوسیدنی است انگشت اشاره شان! ما همه شورای نگهبانیم! ما همه وزارت کشوریم! ما مجلسیم! ما دولتیم! ما نظامیم! ما حکومتی هستیم!
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. دوست دارم زود بروم، اما دیر برگردم! نفس کشیدن توی این صف را دوست دارم. صف ملت ایران را دوست دارم. عشق می کنم وقتی تمدید می شود زمان رای گیری! عشق می کنم وقتی زیاد می شود حجم کار اصحاب انتخابات! عشق می کنم که با همه پیش بینی ها، همیشه کم می آید تعرفه در حوزه رای گیری و زود باید بروند و از جای دیگر بیاورند! عشق می کنم این ملت، همیشه از دوربین رسانه ملی، جلوترند! عشق می کنم این ملت، «تیتر یک» دنیای «بیداری اسلامی» است.
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. عاشق نفرات جلویی، که البته هنوز خیلی مانده تا نوبت شان شود! عاشق نفرات عقبی! عاشق سرباز نیروی انتظامی! که دستش اسلحه پدرم است! عاشق میز و صندلی ساده رای گیرندگان! عاشق قلب نازنین رای دهندگان! عاشق صندوق رای! عاشق صندوق رای جماران! عاشق خمینی! عاشق صندوق رای خانه ام؛ بیت رهبری! عاشق زیلوهای آشنا! عاشق خامنه ای! عاشق چفیه! عاشق جبهه! عاشق جزیره مجنون! عاشق همت و باکری و علیرضا و پری خانم نقاشی آرمیتا! عاشق متن خوانی فرزند رشید شهید قشقایی، پیش «آقا». عاشق آن شهید گمنام که هنوز برنگشته پیکرش، اما مادرش همچنان توی صف ایستاده است تا همچین محکم سیلی بزند توی دهان دشمن! عاشق حاج احمد که نمی دانم الان کجای هستی است! عاشق پادگان دوکوهه، که خودش صندوقی بود پر از خون شهدای گردان یاسر و عمار و مالک! عاشق اتوبوس راهیان نور! عاشق سوت قطار! عاشق خنده های حاج حسین خرازی، در شرق ابوالخصیب! با آن آستین خالی اش! عاشق لهجه تهرانی دستواره ها! عاشق لهجه شمالی حسین املاکی! عاشق گیلکی و مازنی و ترک و بلوچ و لر و فارس و عاشق بچه محل های امام رضای رئوف! عاشق بهمن شیر! عاشق اسفند! عاشق اسپند! عاشق جمعه های انتخابات!
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. بزرگ شده این صفم! انتهای این صف، آزادگی است، ابتدایش عشق، وسطش بصیرت، همه جایش ملت! ملتی که حتی تا دم رای دادن، بحث می کنند با هم! که به کی باید رای داد؟! بحث های طولانی، اما نه طولانی تر از صف طولانی شان!! بحث های سیاسی، اما نه سیاستمدارانه تر از وحدت شان!! عاشق بحث کردن این ملت سیاسی ام! بحث های داغ، اما نه داغ تر از سنگ نان سنگکی که برشته شده و یک طرفش کنجدی است و توی همان صف، تعارف می کنند به هم! که رفیق! بزن روشن شی…
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. عاشق اختلاط بنی آدم! عاشق سعدی و حافظ و شاعر حماسه سرا! جمعه، اولین روز بهار است. بذر رای ما در دل صندوق، پر از میوه خواهد کرد بهارستان را. در جمهوری اسلامی، مجلس روی انگشت رای ما می چرخد. عاشق ۳۰۰ هزار شهید این نظامم! عاشق پیرمردی با عینک ته استکانی! که در لیوان یک بار مصرف، هرگز چای نخورده! فقط از این کمر باریک ها!! آنهم لب طلایی!! که خدابیامرز رباب خانم، دارچینی اش می کرد…
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
به به! از همین الان مزه رای مردم، پیچیده در فضا. چو نیلوفر، عاشقانه، می پیچیم به پای ۱۲ اسفند.
کیهان/ ۹ اسفند ۱۳۹۰
چند روز پیش رئیس قوه مجریه، ضمن سرودن این بیت که؛ «ما از تبار رستم و فرهاد و آرشیم، وندر شرار فتنه آخر، سیاوشیم»، آنقدر مبالغه کرد در وصف شاعر محبوب و محجوب همه ما ایرانی ها؛ حکیم ابالقاسم فردوسی، که بی حد و حساب بود! جناب دکتر احمدی نژاد البته مختار است خودشان را از تبار رستم، فرهاد، آرش، سیاوش یا هر قهرمان تخیلی و احیانا واقعی عصر کهن بدانند و بخوانند، اما گذشته از این اشعار، آنچه احمدی نژاد را بر سر زبان ها انداخت و از گمنامی درآورد و به کرسی ریاست و صدارت نشاند، هیچ نبود الا اینکه جمعی از اصول گرایان، با انتخاب ایشان به عنوان شهردار تهران، زمینه ریاست شان بر قوه مجریه را فراهم کردند. حالا اینکه آقای دکتر، خودشان را، نه از تبار «اصول گرایی» می داند، نه از تبار «سوم تیر» و نه حتی از تبار «رای مردم»، محل بحث ما نیست، که مدت هاست عادت کرده ایم نمک نداشته باشد کف دست مان! و ایضا رای مان!! در چند نکته، اشاره می کنم به آنچه که محل بحث ماست.
۱: از جمله دلایلی که باعث شد مردم از اصلاح طلبان و رئیس جمهور برآمده از جریان اصلاحات، دلسرد شوند، یکی هم این بود که مردم، زندگی خودشان را در مشکلات عدیده معیشتی(حالا یکی کمتر و یکی بیشتر) و معضلاتی از قبیل گرانی و بیکاری و خرج تحصیل جوانان و چه و چه، مشغول می دیدند، اما در عین حال می دیدند که رئیس جمهور وقت، عمده وقتش را صرف سخنان فیلسوفانه می کند و پشت بند هم نظریه ارائه می دهد. آن روزها آقای خاتمی، ذیل عناوینی چون «گفت و گوی تمدن ها»، «سهله و سمحه»، «تنش زدایی»، «زنده باد مخالف من»، «دین نباید مانع آزادی انسان ها شود» و «عده ای به اسم دین، جوانان را محدود کرده اند» و از این مقولات، تقریبا اندازه دهها کتاب، حرف زدند! گویی، مردم، نه برای قوه مجریه، رئیس، بلکه برای محافل روشنفکری، فیلسوف انتخاب کرده اند!
۲: صرف نظر از اینکه سخنان آقای خاتمی، درست بود یا نه(که صدالبته بسیار مخدوش و قابل نقد و متاسفانه آلوده به نفاق بود!) بحث اصلی آنجا بود که این سخنان، اصولا و اساسا چه ربطی دارد به وظایف رئیس قوه مجریه؟! خاتمی اما آنقدر حرف می زد که بعضی دوم خردادی ها به ایشان لقب «رئیس قوه حرفیه» دادند!! و حتی کارنابلدی خاتمی را قیاس با بی عرضگی شاه سلطان حسین کردند!(عجبا که این دومی، بعضی اصولگرایان را به صرافت این تنبه انداخت که خرده بگیرند به بعضی اصلاح طلبان و از ایشان بخواهند احترام رئیس جمهور را نگه دارند!!) نگارنده آن روزها در یکی از جراید، خطاب به آقای خاتمی نوشتم: آیا شما مشکلات مردم را تمام و کمال، یا حتی، به اختصار، حل کرده اید، که این چنین برای نظریه پردازی در فلان همایش و بهمان نمایش، وقت می گذارید؟! این وقت، آیا برای دل خودتان است، یا وقت آحاد ملت؟!
۳: در این کشور، برای رئیس جمهور آنقدر کار هست، که اگر شبانه روز رئیس قوه مجریه، به جای ۲۴ ساعت، فرضا ۱۰۰ ساعت هم باشد، باز هم چیزی که زیاد است، کار بر زمین مانده است. حال باید گفت: وای از آقای خاتمی که بنا به اعتراف جناب ابطحی، بیشتر وقت شان به تماشای فیلم سینمایی، فوتبال خارجی، مباحث روشنفکری و خواندن کتاب و روزنامه می گذشت!!
۴: وقتی «رئیس قوه مجریه» تبدیل به «رئیس قوه حرفیه» می شود، از آنجا که با یک دست نمی توان چند هندوانه برداشت، هم به کار اصلی شان آسیب می زند، هم به نظریه پردازی شان!! یعنی به شدت قابل نقد و انحرافی می شود نظرات آن رئیس جمهوری که حرفش بر عملش غالب می شود. به عنوان مثال، در همان سالها که آقای خاتمی دم از «گفت و گوی تمدن ها» می زد و ملت را از شعار «مرگ بر آمریکا» پرهیز می داد، تا مثلا رابطه غرب با ما بهبود یابد و شیطان بزرگ از خر شیطان پایین بیاید، شرق و غرب کشور ما آبستن ۲ جنگ خانمان برانداز، علیه ۲ ملت افغانستان و عراق شد!! آمریکا اما در جواب وادادن های متوالی دولت اصلاحات و شخص خاتمی، به این ۲ جنگ اکتفا نکرد و ایران را عضوی از کشورهای محور شرارت خواند!! تا خاتمی و دار و دسته اش متوجه ۲ نکته شوند؛ اولا: قوه مجریه، همان به که حوزه کارش، به جای «حرافی»، «حمالی» باشد و ثانیا: قوه مجریه، به ویژه رئیس آن، وقتی زیاد حرف می زند، نظریه هایش غلط، انحرافی و نادرست از کار در می آید.
۵: از دیروز کوچ کنیم به امروز و مرور کنیم با دقت، توصیف عجیب و غریب رئیس قوه مجریه را از شاعر حماسه سرا. آنجا که احمدی نژاد می گوید: «این را با ایمان و قاطعیت می گویم که اگر فردوسی نبود، نه تنها امروز نامی از ایران و فرهنگ ایرانی نبود، بلکه خبری از حقیقت انسانیت و توحید و عدالت در جهان هم نبود»!!! قبل از ادامه این بند، باید اشاره کنم؛ بنا به دلایلی که برای خودم محترم است لابد، فردوسی را بسی بیشتر از سعدی و حافظ دوست می دارم. بیراه نیست اگر بگوییم زبان فارسی، شُکر و شکرش را مدیون شاهنامه فردوسی است که بسی رنج برد تا دست ما خالی از این گنج نباشد. جز این، البته باز هم دلیل دارم برای دوست داشتن حداکثری فردوسی. چه آن زمان که پدربزرگ، برای ما اشعار شاهنامه می خواند و قصه هایش را تعریف می کرد و نام فردوسی را در دل ما جاودان می کرد. چه آن زمان که بزرگ شدم و دیدم، فردوسی، در مدح پیامبر و وصی پیامبر، یعنی ابوتراب، آنقدر سنگ تمام گذاشته، که بسیاری مورخین، معتقدند فردوسی حتما شیعه بود، هر چند که در وصف خلفا هم، به جبر روزگار، اشعاری سروده بود. از اینها گذشته، نحوه تعامل فردوسی با دربار سلطان محمود غزنوی، آنقدر بود که شاعر حماسه سرای ما، هرگز «شاعر دربار» نبود. چه می گویم، که توسط دسیسه همین دربار کشته شد! این هم که عده ای می گویند؛ «فردوسی، شاهنامه را به سفارش دربار سلطان محمود سرود»، از آن دروغ های شاخدار تاریخ است! که اصلا شاهنامه و سرایشش تمام شده بود که سلطان محمود، بر تخت صدارت نشست! سلطان محمود اما از آنجا که به شکل افراطی، متعصب بر اهل سنت بود، بارها و بارها آزار می داد حماسه سرای محب اهل بیت را و مدام زندانی اش می کرد. از اینها گذشته، مظلومیت فردوسی در عصر حیاتش، فقط منوط به دربار نبود، بلکه مردم آن روزگار هم، هرگز قدرش را ندانستند و حتی در زندان، طعنه به ریشه و ریشش می زدند و مسخره اش می کردند. گفت: «باید بکشد مزه تنهایی را، مردی که ز عصر خود فراتر باشد».




۶: خواننده این سطور هم الان باید نظر نه چندان مهم مرا نسبت به فردوسی حکیم دانسته باشد، اما جناب رئیس قوه مجریه، در وصف فردوسی، عباراتی به کار بردند که قطعا نادرست و انحرافی است. اینکه بگوییم؛ «اگر فردوسی نبود، خبری از حقیقت انسانیت و توحید و عدالت نبود»، نشان می دهد رئیس جمهور امروز هم مثل رئیس جمهور دیروز، مع الاسف، چندی است وارد فضایی شده اند که اندک سنخیتی با تکالیف کاری شان و البته حوزه تخصصی شان ندارد. یک بار دیگر دقت کنید در بزرگی این عناوین؛ «حقیقت انسانیت و توحید و عدالت»، تا متوجه شوید جایگزین شدن حرف به جای عمل، چه ها که نمی کند با نظریات آدمی!! به قول ظریف دوست نکته سنجی؛ آنچه رئیس قوه مجریه در وصف فردوسی گفت، در مدح بعضی از اولیای و انبیای دین هم شاید نتوانیم به این شدت و حدت بگوییم!! حالیا! حقیقت انسانیت و توحید و عدالت، از نظر خود فردوسی، فقط و فقط، خلاصه در «محمد» و «علی» می شود. آنجا که سرود: «به گفتار پیغمبرت راه جوی، دل از تیرگی ها، بدین آب شوی؛ چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی، خداوند امر و خداوند نهی؛ که من شهر علمم، علی ام در ست، درست این سخن قول پیغمبر است؛ گواهی دهم کاین سخن ها ز اوست، تو گویی دو گوشم پرآواز اوست؛ علی را چنین گفت و دیگر همین، کزیشان قوی شد به هر گونه دین؛ نبی آفتاب و صحابان چو ماه، به هم بسته یکدگر، راست راه؛ منم بنده اهل بیت نبی، ستاینده خاک و پای وصی؛ حکیم این جهان را چو دریا نهاد، برانگیخته موج ازو تندباد؛ چو هفتاد کشتی برو ساخته، همه بادبان ها برافراخته؛ یکی پهن کشتی بسان عروس، بیاراسته همچو چشم خروس؛ محمد بدو اندرون با علی، همان اهل بیت نبی و ولی؛ خردمند کز دور دریا بدید، کرانه نه پیدا و بن ناپدید؛ بدانست کو موج خواهد زدن، کس از غرق، بیرون نخواهد شدن؛ به دل گفت اگر با نبی و وصی، شوم غرقه دارم، دو یار وفی؛ همانا که باشد مرا دستگیر، خداوند تاج و لوا و سریر؛ خداوند جوی می و انگبین، همان چشمه شیر و ماء معین؛ اگر چشم داری به دیگر سرای، به نزد نبی و علی گیر جای؛ گرت زین بد آید، گناه من است، چنین است و این، دین و راه من است؛ برین زادم و هم برین بگذرم، چنان دان که خاک پی حیدرم؛ دلت گر به راه خطا مایل است، ترا دشمن اندر جهان، خود دل است؛ نباشد جز از بی پدر دشمنش، که یزدان به آتش بسوزد تنش؛ هر آنکس که در جانش، بغض علی است، ازو زارتر در جهان زار کیست».
جوان/ ۷ اسفند ۱۳۹۰
بسم الله…
حسین قدیانی: هر کدام از دوستان اگر لینک صوتی این شعر “سبکباران” را بگذارند ممنونم.
سلام
متن جالب و کولاکی باید باشد.بی صبرانه به انتظار مینشینیم هنرنمایی قلمی که وقف یک لبخند شیرین سیدعلی ست………
حسین قدیانی: ممنون از لطف تان.
سلام بر حسین*
حسین قدیانی: سلام بر حسین تشنه لب.
“داداش” دلم لک زده برای یک متن سراسر عشق و دلدادگی…
حسین قدیانی: خدا کند سراسر عشق و دلدادگی باشد…
گمانم خانه ی ساقی همینجاست…
http://www.tebyan.net/godlypeople/songshymnsetc/audio/songs/2009/10/25/105723.html
وقتی دلت به یه جایی گیر باشه، منتظر همین متن میمونی حتی اگه یه خطش سراسر عشق و دلدادگی باشه.
سلام داداش حسین عزیز
خیلی وقته که توفیق نشده یه دل نوشته ی داغ از داداش حسین بخونم
بی صبرانه منتظریم
کریمان گر چه ستار العیوب اند
گدایانی که محبوب اند خوب اند
سبکباران خرامیدند و رفتند…
تصویری:
http://www.roshangari.ir/index.php?option=com_jvideodirect&v=7gyS6FghT1yj8
صوتی:
http://www.up.98ia.com/images/8lxu7sjvu3lzy2k74dz1.rar
(متاسفانه نتوانستم صوتی را مستقیم آپلود کنم، امشب سایتهای آپلود همه قاطی کردند! لینک صوتی را که باز کردید پیغام save مواجه می شوید که باید ok کنید.)
“می خواهم مادرم وقتی مرا در لباس شهادت می بیند، یک مرد ببیند.”
“مرد” شما بودی حسن جان… شیرمرد بودی…
“وقتی خبر شهادت حسن را به مرتضی دادم، گفت: بی معرفت، مرخصی رفت بهشت!!”
*مرخصی در بهشت*
به به…
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به همه
باد آمدو بوی عنبر آورد…
واقعا تو این سرِشب کی میتونه به ادم خبر خوب بده ؟جز شما(البته تاخدا نخواد هیچ اتفاقی نمیفته)،متن رفراندوم معنویتون که انقدر قشنگ نوشتیدبرای همه ی دوستام میل زدم.برا خونواده هم خوندم.همه عاشقِ شما و قلمتون شدن،
..
در پناه حق باشید
یاعلی
چنان تفسیر کردید که هر لحظه فکر می کردم، من هم در همان سلمانی پشت سر علی آقا نشستم و دارم گوش میدم. آخ که با قلمت برای شهیدان چه دلبری می کنی “داداش حسین”.
“اما مرتضی، که لحظاتی از شهادتش گذشته بود، دیدم که دیگر سری در بدن ندارد. به این می گویند؛ شهادت، بعد از شهادت!!”
به به…
شهید آوینی:
بسیجی عاشق کربلاست وکربلا را تومپندار که شهری است در میان شهرها و نامی است در میان نامها،نه؛ کربلا حرم حق است وهیچ کس را جز یاران امام حسین علیه السلام راهی به سوی حقیقت نیست. کربلا،ما را نیز در خیل کربلاییان بپذیر….
با بهاران روزی نو میرسد و ما همچنان چشم به راه روزگاری نو.اکنون که جهان وجهانیان مرده اند،آیا وقت آن نرسیده است که مسیحای موعود سررسد؟ ویحی الارض بعدموتها…
… اما با این همه،غربت سیدالشهدا عجب جانسوز است!دیگر جایی برای این ایکاشهاواگرها نیست… کاروان کربلا در راه است واگر تو را هوس کرببلاست ،بسم الله
اما مرتضی، که لحظاتی از شهادتش گذشته بود، دیدم که دیگر سری در بدن ندارد. به این می گویند؛ شهادت، بعد از شهادت!!
چسبید … ممنون
متن قشنگی بود چه عجب شما رفتید سلمونی!!!
میشه یه عکس از آقای قدیانی سلمونی رفته بذارید
حسین قدیانی: در ۲ ماه گذشته، این بار چهارم بود که رفتم اصلاح، بابا!
لذت بردم؛
“چه خوب شد اشکم را درآوردی. حالا فهمیدم که چرا چند روز است این دلم پر است. نگو دلم تنگ شلمچه بوده. تنگ آدم های قشنگ. مردان بی ادعا.”
چقدر خوب شد که اشکم را در آوردی داداش!
چقدر خوب شد…
ممنون داداش حسین!
مرتضی مرتضی مرتضی… حسین حسین حســـــــــــــیــــــــــــن…
هرگاه کــــــه متنــــی از “شهیــــدان” داری
اشک است که می شود ز چشمان، جاری
این موهبــــت و لطــــــف خـــــداونـــــدی را
از بـــــابـــــای خــــوب قطـــعه، “اکبر” داری
شلمچه از دوئیّت دورمان کرد/ همان توحید پنهان است اینجا
اگرچه کس نفهمد حرف ما را/ قدمگاه شهیدان است اینجا
شهید “سعید” است و شهادت “سعادت”.
خیلی دلتنگ چنین حال و هوائی بودم،
سپاس آقای قدیانی.
چه روایت زیبایی……..
و عکس های دل نواز از بسیجیان عاشورایی .خدا قوت!
الهم الرزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک.
“قدمگاه شهیدان است اینجا” را آپلود کردم ولی پخش نمی کند؛
امشب اینترنت با من سر لجبازی گذاشته!!!
نه واقعا؛چه خوب شد که اشکم را درآوردی،حالا فهمیدم که چرا چند روز است این دلم پر است…
.
.
انگار قسمت شده جمعه ها فقط بگرییم
.
.
تمام روزهای هفته را به انتظار جمعه ام
دوباره صبح،ظهر،غروب شد،نیامدی…
هوش -گفت و شنود
گفت: هیچ فکر کردی که اگر ۳هزار میلیارد تومان اختلاس از بانک صادرات را تبدیل به اسکناس هزار تومانی کنند، طول آن ۴۸۰ میلیون کیلومتر می شود!
گفتم: تو هیچ فکر کردی که با این ۳هزار میلیارد تومان می توان از رستوران برج میلاد ۳۰ میلیون بستنی طلایی ۴۰۰هزار تومانی خرید!
گفت: «جن» هم جن های قدیم، خیلی که زور می زدند دو تا النگو و یک انگشتر بلند می کردند.
گفتم: مرد حسابی! بحث «جن» برای رد گم کردن است. بعضی ها وقتی از کنار جن رد می شوند، جن از ترس، بسم الله، اعوذبالله می گوید!
گفت: پس چطور، این همه سازمان های بازرسی و نظارت و حراست و دم و دستگاه عریض و طویل مدیریت بانک ها و… متوجه اختلاس به این بزرگی و هنگفتی نشده اند؟!
گفتم: چه عرض کنم؟! از یارو پرسیدند متوجه شدی که دیشب زلزله اومد؟ گفت آره! پرسیدند؛ بیدار بودی؟ گفت؛ نه! خوابیده بودم. پرسیدند از رادیو و تلویزیون شنیدی؟ گفت؛ نه! پرسیدند؛ توی روزنامه خوندی؟ جواب داد نه! پرسیدند؛ پس از کجا متوجه شدی؟ یارو گفت؛ یک اسکناس هزار تومنی تو جیب شلوارم بود. صبح که بلند شدم، دیدم تبدیل به پول خرد شده فهمیدم دیشب زلزله شدیدی اومده!
یه حال اساسی بهم دادی داداش
از دیروز که پیکر پاک شهید محمد غفاری رو تشییع کردیم خیلی دلم گرفته بود
ان شاء الله شهید شی البته بعد از این که ما قطعه بیست و ششی ها شهید شدیم
یه پیام “بی زرگانی”
ساعت ۰۰:۳۰
تعداد افراد آنلاین: ۲۶ نفر
ماشالله ستاره های حزب الله
داداش حسین بی همتای بسیجیها فــــــدائی داری…
“گفت: حسین وقتی یک سالش شد، با همین قیچی و شانه، موهایش را کوتاه کن و به او بگو؛ بابا مرتضی، خیلی دوست داشت تو را ببیند، اما نشد! این را که گفت، به شهادت رسید، اما هنوز خط پشت گردنش، خیلی کار داشت…”
.
.
.
.
.
“گفتم: الان حسین کجاست؟! گفت: بی معرفت، آن طرف خیابان، آرایشگاه زده، جلوی چشم ما! گفتم: همین سلمونی «بابا مرتضی» را می گویی؟! گفت: آره! گفتم: ناراحت نمی شوی، بدهم خط پشت گردنم را حسین صاف کند؟!…”
فوق العاده است…
حسین قدیانی: قشنگ و دقیق انتخاب کردی! آفرین! به این می گویند یک کامنت حرفه ای… احسنت! احسنت دیوونه داداشی!
“داشتم مرتضای بی سر را نگاه می کردم و به حسین، فکر می کردم؛ وقتی که یک ساله می شود…”
چند دقیقه ست دارم به این جمله فکر می کنم و سعی می کنم تصورش کنم، اما نمیشه. یعنی درکش برام سخته بخدا.
آقای قدیانی ممنون که چنین متنی با این حس نوشتید. منم مثل همه بچه ها دلم چنین نوشته ای می خواست.
زیبا بود.
چقدر به دل نشست این مطلب، حال و هوایمان را عوض کرد، سراسر عشق و دلدادگی.
چقدر خوب است که هر چند وقت یکبار این جور مطالبی را میگذارید، واقعا” ممنون از شما
چقدر دوست دارم این متن را چند بار بخوانم، بعد از مدت ها تب و تاب مسائل سیاسی که فکر و ذهنم را درگیر کرده بود، موضوعی با تفاوت ۱۸۰ درجه ای و رو به بهشت چقدر فضای اینجا را معطر کرده است و البته آرام. قبل از این که متن جدید را بخوانم این صدای ماندگار حاج صادق آهنگران بود که ذهنم را همراه خاطرات کودکی ام با خود برد…
یادش به خیر آن زمان چیزی از شنیدنش دستگیرم نمی شد اما همه اش را بس که شنیده بودم حفظ بودم…
.
.
.
سبکـــــــــــــــباران خرامیـــــــــدند و رفتــــــــــــــند
مرا بیچـــــــــــــــــــــــــاره نامیدند و رفتــــــــــــــــند
.
.
.
در بــــــــــــاغ شهـــــــــــــــــــــادت را نبنـــــــــــدید
به ما بیچـــــــــــارگان زان ســــــــــــو نخنــــــــــدید
.
.
.
ممنون از شما برای خلق این فضای بارانی و دل انگیز.
شاید بی مناسبت نباشه، شاید هم خالی از لطف نباشه. بدین معنی که یه بار دیگه متن رو بخونیم ولی اینطوری:
http://www.4shared.com/get/PzUe4soU/Esfehani_-_Shaghayegh.html
“داداش حسین” چقدر خوبه جمعه شب ها هر هفته اینجوری بشه!
…
“برادر! بی تو داغم تازه تر شد… تو رفتی، سوز اشکم بیشتر شد
به دنبال سرت سنگر به سنگر… دل من نیز مفقود الاثر شد”
نوشته ای که با خنده شروع شد، چه اواسط بارانی ای داشت و چه پایانی…
“دیرینه تر از این حرف هاست قصه ساندیس…”
“ساندیس جمهوری اسلامی شرابا طهوراست.”
فقط قلم توانمند داداش حسینِ ماست که می تواند چنین زیبا بنویسد.
۸۷ روز مانده تا عاشورا
لبیک یا حسینِ زهرا…
“قطعه” احسـاسِ حســینی می دهد
درســـهـــایِ آســـــــــمـانـی می دهد
بـویِ بـاران، عطـرِ خــــاکِ کــــــــــــربلا
هر که خواهد، رایــــــــگانـی می دهد…
“قطعه” مـــرگ را زنـدگـــانی می دهد
رازِ عـــــــــمرِ جـــــــــاودانــی می دهد
یک پَـرِ سـرخِ، بر پـلاکِ بیست و شش
صد نشــان از بی نشــــانی می دهد…
“قطعه” بویِ مـهــــــــربــانـی می دهد
بویِ یـــاسِ ارغـــــــــــــوانـی می دهد
هر که خواهد مرخصی اش در بهشت
رخصـتش را،… “قدیــــــانی” می دهد…
“یا حق”
حضرت ایت الله خامنه ای رهبر عزیزمون:
*شهدا طلیعه داران تحول باطنی ما و مجاری فیضی هستند که رحمت و نصرت خدا را بر ما نازل می گردانند.*
با روز شمار معکوس عاشورا در قطعه ای از بهشت،
“دیگر جایی برای این، ای کاش ها و اگرها نیست…
کاروان کربلا در راه است،
و اگر تو را هوس کرب و بلاست،
بســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم الله…”
.
.
.
…:::ســـالار شهیــــــــدان اهـل قلم:::…
…:::مرتضــــــــــــــــــی آوینـــــــــــی:::…
شلمچه بوی سیب و یاس داره
به غیر از خاک, او احساس داره
نمی بینی که همرنگ غروبه
شلمچه داغ صد عباس داره
داداش حسین؛
الان که یک بار دیگر متن را خواندم، می خواهم مجددا از شما تشکر کنم.
در این اوضاع اعصاب خراب کن که رسانه ها هر روز و هر ساعت درگیر بازی های سیاسی و پوچ هستند، همه امید ما قلم شماست.
بدبختی اینجاست که بعضی ها هیچ فهم و درک سیاسی ندارند و منتظرند یک گروه و جریان یک حرفی بزند و آنها هم مثلا خوراک پیدا کنند برای نوشتن!
شعور و درایت حسین قدیانی قابل مقایسه نیست با کسی؛
آرامش پیدا کردم با این مطلب. آرامش پیدا کردم با یاد شهدا….
مثل همیشه عالی.
ولی ۲۰۰۰ تومن خوب حساب کرده باهات!
ماشالا بزنم به تخته، اون سر، ۲۰۰ هزار تومن مو داره!
سلام
در سینه ام شد زنده نام فاطمیون
یاد شلمچه یاد فکه یاد مجنون………….
گفتم: کجا؟
گفتا: به خون
گفتم:چرا؟
گفتا: جنون
گفتم که کِی؟
گفتا: کنون
گفتم:نرو
خندید و رفت
خندید و رفت
خندید و رفت…………..
هوای جبهه پاک و صیقلی بود
شهادت تحفه آل علی (ع) بود
شهیدان خاکی و افتاده بودند
همه مجنون مادرزاده بودند
شهیدانند و اهل عشق سرکش
همه مهمان بزم تیر و ترکش
شهید آیینه وجه خدائیست
بلاجویان دشت کربلائیست
شهیدان سینه را آتش کشیدند
صدای پای زهرا(ع) را شنیدند
شهیدان کربلایی های نابند
همه قربانی طفل ربابند
به حق چشم گریان خمینی
مرا کن از شهیدان حسینی
به حق آنچه دیدی یا رقیه (س)
بساز از من شهیدی یا رقیه (س)………….
بساز از من شهیدی یا رقیه (س)……
الهی به رقیه (س)
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
با سلام و احترام
احسنت ! نوشتۀ جالبی بود ! برای معلمان سه ماه تا بهشت ! که ده روز دیگر تا بهشت باقی مانده حدوداً!
*ما در دریای زندگی در معرض غرق شدن هستیم؛ دستگیری ولیّ خدا لازم است تا سالم به مقصد برسیم. باید به ولیّ عصر (عج) استغاثه کنیم که مسیر را روشن سازد و ما را تا مقصد، همراه خود ببرد..( آیت الله بهجت (ره) ) به روزم با ادامۀ فرمایشات ایشان.
فقط می تونم بگم “آفرین به قلمتون، آقای قدیانی!”
‘برای دل علی اقای سلمونی’
او در اینجا و دلش در جبهه ها جا مانده است
روح پر احساس او از پیکرش جا مانده است
با سوال ساده تان او خاطره طی می کند
می رود انجا که راس مرتضی جا مانده است
شانه و قیچی به دست, اما دل پر, قطره اشک
روی خاک انگشت او با یک سر از تن جدا جا مانده است
در شلمچه چشم او بر مرتضی, فکرش ولی پیش حسین
کودک یک ساله ای کز فیض دیدار پدر جا مانده است
ناگهان حالا نمی دانم چرا از کوچه ذهنم گذشت
روزگاری در بیابان, یک سه ساله دختری جا مانده است
این حسین و این قلم, با جوهری از خون سرخ
این نوشته, این دل یک قاصدک, در بطن متن جا مانده است!
افراد انلاین: ۱ نفر
دلم میخواست که پرچمدار باشم/ بلال لشکر عمار باشم
دلم میخواست آن شب در شلمچه/ شهید کربلای یار باشم.
هنوز خاک شلمچه جنون به دل دارد…
زودتر از سن تکلیف، به سن شهادت رسید.
می خواهم مادرم وقتی مرا در لباس شهادت می بیند، یک مرد ببیند.
دست کشیدم به صورتش. به صورت یک مرد که یک عکس امام روی دکمه لباسش آویزان بود.
زودتر از سن تکلیف، به سن شهادت رسید.
بسم رب الفاطمه(س)
۴۰* رسول خدا صلی الله علیه و آله:
بالاتر از هر کار خیری، خیر و نیکی دیگری است، تا آنکه فردی در راه خدا کشته شود و بالاتر از کشته شدن در راه خدا خیر و نیکی ای نیست.
(وسائل الشیعه، ج۱۱، ص۱۰)
وسط کربلای ۴ حسین به دنیا آمد، اما مرتضی برنگشت تهران مرخصی.
گفتم: بی معرفت! حالا مرخصی می خواهی بروی بهشت؟!
{اشک و دیگر هیچ… و عشق و دیگر اشک}
ساندیس خوری اینها کجا و ساندیس خوری ما کجا…خدایا ما را با شهدا محشور گردان(و ما را ببخش که اینقده پررو تشریف داریم)….
سلام داداش حسین
بی نظیر بود بی نظیر….
دلم لرزید و اشک چشمام لغزید…
پیش شهدا روسفید باشی….
هر آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند…
سلام
عموی من هم وقتی رفت جبهه هنوز نه ریش داشت نه سبیل اما تا دلتان بخواهد مردانگی داشت ….انقدر که رودر روی برادرش که بابای ما باشد ایستاد وگفت یا اسمم را مینویسی توی لیست یا بی خبر میروم ا ن وقت خودت جواب مادر را بده اخر بابا مسئول ثبتنام بچه های محلشان بوده اسم را مینویسد وعموی شیر مرد راهی جبهه ها میشود…….
حالا بابای من مانده ونگاه پرسشگر مادربزرگ که فقط یک جواب بیشتر ندارد این نگاه …جوابش را هم وقتی میرود گلزار شهدا ما نوه ها از روی سنگی صیقلی برایش میخوانیم ……همان اسمی را که بابا با هزار تردید توی لیست بچه محل ها نوشته بود را………اسم برادر شیر مردش را مرد مرد مردش را…………..
با اجازه ی “داداش حسین”
“قاصدک منتظر بزرگوار”
شعرتان در نهایت سادگی و زیبایی بود. آفرین بهره بردیم.
دوبار اساسی گریه ام گرفت
یه بار با خواندن متن آقای قدیانی در بالا و یه بار با شعر زیبای قاصدک منتظر
احسنت بر هر دویتان! و احسنت بر دلهای پاکتان!
بازم آفرین قاصدک منتظر:”روزگاری در بیابان یک سه ساله دختری جا مانده است”
به به
با دیدن عکسی که دارن کتاب میخونن یاد شهید روستای هم جوارمون افتادم
دانشجوی رشته پزشکی بود اما همه چی رو گذاشت و رفت جبهه.
تو روستا یه درخت تک و تنها هست که درشون میگن همیشه ایشون زیر این درخت می نشستن و درس میخوندن.علاقه زیادی به درس داشت اما علاقه اش به امام و جنگ بیشتر بود
بعد از شهادتش زیر همون درخت آرام گرفت.
نمیدونید چقدر غریبانه آرام گرفتهٰنمیدونید چه حس خوبی بهم دست میده وقتی میرم اونجا.فکر میکنم زیر همون درخت نشسته و داره درس میخونه.
سبکباران خرامیدن و رفتند
مادرشون خیلی به ایشون علاقه داشتن و یه مدت بعد از شهادت فرزندش دوری ایشون رو تاب نمیاره و به پیش فرزند سفر میکنند
مادرشون هم وصیت کردند که کنار فرزندش زیر اون درخت به خاک سپرده شه
اینم عکس اون جای غریب و قشنگی که گفتم
http://1.talar.netai.net/images/aaa29eab72b2.jpg
سلام.
ببخشید می خوام یه مطلبی رو به دوستان عرض کنم. با اجازه آقای قدیانی و مبصر.
ببخشید دوستان اینکه یک دوستی یک شعری میگه خیلی جالبه، ولی اینکه بعدش یک نفر دیگه در کامنتهای مختلف نسبت به اون شعر عکس العمل نشون میده زیاد صورت خوشی نداره. یه کمی باعث میشه کلاس کار بیاد پائین.
بازها آقای قدیانی و آقا سید از همه مون خواستن در کامنتها با هم صحبت نکنیم.
خیلی خوب میشه اگه رعایت کنیم.
حسین قدیانی: قبول دارم این نظر را.
سلام
سلام به داداشم و همه دوستان؛
ماشالله حزب الله
چشم آمریکا و اسرائیل کور، دم مردم مصر گرم!
وقتی ما می گفتیم انقلاب های منطقه متاثر از انقلاب اسلامی ایران است، بعضی کوته فکران میگفتند نه!
حالا باید چشمهیشان را خوب باز کنند و ببیند انقلابیون مصر دقیقا از چه ملتی الگو برداری می کنند؟!
این است است آرمان خمینی کبیر؛
این است گوش به فرمانِ ولی امیر مسلمین جهان، حضرت امام خامنه ای بودن!
لکه ننگی به نام اسرائیل را برای همیشه نابود خواهیم کرد!
تسخیر لانه جاسوسی اسرائیل در مصر را به همه دوستان تبریک عرض می کنم.
“امت اسلامی قادر است سرنوشت فلسطین را به نفع مردم آن رقم بزند.”
وقتی آقا در سال ۸۴ این جمله را بیان فرمودند، مسلما چنین روزی را می دیدند.
سلام.
دانلود فتوکلیپ ده دقیقه ای با موضوع بیداری اسلامی و تاثیر پذیری آن از انقلاب اسلامی ایران
محور های بررسی شده در این فتوکلیپ:
۱- پیروزی انقلاب اسلامی و ایستادگی مردم
۲- پیشرفت ها و دستاورد های انقلاب در طول ۳۰ سال
۳- تاثیر گذاری انقلاب بر بیداری اسلامی در منطقه
۴- قسمتی از سخنان امام خمینی و امام خامنه ای در خصوص بیداری اسلامی
۵- روحیه انقلابی زمینه ساز ظهور و پیروزی مستضعفان علیه مستکبران
به ساندیس دقت نکرده بودم….تلنگر جالبی بود ساندیس واقعی را همین سبکباران خورده اند
این خودش یه نعمته که به قول آقا “از معراج برگشتگان” هستند بین ما. هر کدام با یک دنیا خاطره
کاش می شد همه خاطره هایشان را نوشت
می گم داداش حسین ، نظرت راجع به « به جنگ فرهنگی اعتقادی ندارم » دکتر چیه ؟؟؟؟
باسلام و تشکر از نوشته هایت که عصاره حرفها و درد دلهای ماست تقریباازروزهای نخستین تمام نوشته هایت در کیهان و وطن امروزو کتابهایت راخوانده وحظ وافربرده ام و البته بعضی وقتها با بعضی موضع گیریها مشکل داشته ام اما از نوع دید گاه ها و طرز بیان آنها به شدت لذت برده ام اماتا کنون هیچ نگذاشته ام چرا که دوستان و شما حق مطلب را بیان کرده و لزومی هم برای آن نمیدیدم ولی آنچه باعث شد تا نظر خود را بیان کنم مطالبی است که این روزها بلای جامعه شده و تاسقوط کامل مردم دست ازسر آن بر نخواهد داشت و آنچه مهم است آنکه پیشگیری و درمان بهتر از فنا و نابودی کامل است
پس از شما مهربان قلم ونظردرخواست میکنم تا با بیان شیواوقلم گیرای خود در زمینه های اجتماعی هم (همچون سیاست و …)وارد شده و چند سشطری مردم را و مسئولین ار بنوازید شایدجان تشنه توسعه جامعه را قطره آبی بوده و گامی در پذیرفتن مسئولیت هایمان باشد چرا که خدا درقرآن به صراحت میفرماید
ولا تزروا وازره وزرا اخری
تنویر افکار عمومی وظیفه خطیر شماپیشگامان جنگ نرم و سردوخشک و تر و …. میباشد ومن عاجزانهاز شما میخواهم درحوزه اجتماعی همالبته با مشورت اهل فن داخل شوید در زیر صحبتی دارم که اگرتوجه فرمایید متشکر خواهم شد
چرا کسی از خودش سوال نمی کند اگر این سریالها اینقدر روی جامعه موثر است چرا دختران و خانم ها حجابشون رو از روی این سریالها درست نمیکنن؟چون در صدا و سیما و جلوی دوربین همه خانم ها پوشیده هستند و اگر تلویزیون و سریالها اینهمه موثر بود نباید دیگر شاهد بدحجابی و ربا خوری دوزنه بودن باشیم ولی در جامعه غیر از این است
اشتباه است که همیشه انگشت اتهام را به دیگران متوجه کنیم بیایید یکبار هم که شده از خود و خانواده شروع کنیم
چرا از این دو خانواده (از بین هفتاد میلیون ایرانی)سوال نمیکنیم که آیا نقش تربیتی درستی برای فرزندشان داشته اند یا نه؟آیا تبعیض بین فرزندان ،بی توجهی به خواسته های درست و تربیت فردی برای فرزندانشان داشته اند یا نه؟
آیا هنگام دیدن فیلم و تلویزیون در کنار فرزندشان بوده و توضیح داده اند یا نه ؟
چون در هر صورت این خانواده است که تمام شبانه روز از بدو تولد در کنار فرزند است و میتواند در آگاه سازی تمام افراد، اعم از زن و شوهر و فرزندان و همچنین پدر و مادر والدین و دیگر خویشان )نقش درستی را ایفا کند یعنی نقش خانواده ۷۰در صد و شاید هم بیشتر باشد و در ضمن از دیگر عوامل موثر نمیتوان چشم پوشی کرد
پس جفا و ظلم است که در هر زمینه ای ( حجاب ،قتل و غارت،شرارت،سرقت و دزدی،شرب خمر ، …) انگشت اتهام را به همه طرفی بگیریم و از زیر بار مسئولیت خانواده ها شانه خالی کنیم
پدر و مادر عاقل هیچگاه تربیت فرزندان دلبند خود را به جامعه و مدرسه و تلویزیون و همسایه و دوست و رفیق واگذار نمیکند همچنان که جمع کردن پول و خرید ماشین و خانه و هر چیز دیگر را به کسی واگذار نمیکند
از این روانشناسان خیلی وارد و ماهر باید پرسید شما نقش خانواده این دو بچه (از میان ۲۵ میلیون نو جوان ایرانی ) را چگونه ارزیابی میکنند؟
خانواده درهرکجای دنیااز ارکان مهم است و در بیشترکشورهابه محض دیدن چنین مواردی پدرومادر به شدت مورد سوال واقع میشوند نه جامعه و فیلم و ….
غرض از عنوان این مسئله این است که هر کسی مسئولیت خود را به عهده گرفته و از آن شانه خالی نکند چنانچه درقرآن آیه ای آمده که ولا تزروا وازره وزر اخری
یعنی هر کسی مسئول کار خودش است ونباید یار گناه خود را به دوش دیگران بیندازیم
ما وشما مسئولیم و نباید اغراض سیاسی و شخصی را با تربیت جامعه قاطی کنیم این جوری همه یاد میگیرند که خود را بیگناه جلوه داده و هرج و مرج بیداد خواهدکرد چون مریض و مرض تشخیص داده نشده و پیشگیری و درمانی نخواهد بود و میشود همینی که الآن جامعه ایرانیبه ان مبتلاست (بیگناهی محض شخص و قصر بودن بقیه)
وظیفه شما اطلاع رسانی صحیح است و قصور در این زمینه با تعهدی که دارید منافات دارد
باتشکر
و من الله توفیق
وعجل لولیک الفرج
آباد باشی میهن من
صفای دلها شد این نوشته
…
“دیرینه تر از این حرف هاست قصه ساندیس…”
حسین جان دلم گرفته بود؛ جلاش دادی.
شهید بشی ایشالا…
با سلام بر شما و دوستان
با مطلب مهم:
“چه شده است عده وسیعی کمر به قتل سیاسی احمدی نژاد بسته اند”
به روز می باشم. حتما” مطالعه بفرمایید.
سلا علیکم ، خوب بود ، بوی خوبی داشت حال آدم رو بد می کرد ! حال بد ! آره فکر کنم این خوب باشه امروز ساعت سه و نیم خوندمش تا چهار که خواستم سلامی عرض کنم یهو یکی داد زد فلانی طلا و مس شروع شد ، منم رفتم ببینم زیاد دیدمش فیلم خوبیه حال آدم رو بد می کنه می دونی داداش این روزا که تقریباً همه حال خوشی دارند و خوشحال اند هر خطی ، نوشته ای ، فیلمی که حال آدمو بد بکنه غنیمته ، نوشته های شما معمولاً بدجوری میزنه تو برجک آدم اما این یه جنس دیگه داشت حالم رو خراب کرد ، من از اون دسته آدم هایی ام که فقط وقتی حالشون خرابه و بده می تونن بنویسن و شاید شعری بگن واسه همین فکر کنم باید حسابی ازت تشکر کنم دارم میرم شاید بتونم بهد از یک سال و خوردی صفحه ی آخر کتابمو بنویسم …
حاجی دمت گرم خوب نه ، عالی بود ، عالی…
سلام سید احمد آقا ، خوبی برادر؟
وبلاگی تحت عنوان” مرجع دانلود کتب و مقالات فراماسونری و آنتی کابالا”
شروع به کار کرد.ضمن تشریف فرمایی ما را از نظرات خود بهره مند سازید.
http://www.free-masonery.blogfa.com
با اینکه تا جایی که یادم میاد از وقتی اومدم قطعه، متنی رو از دست ندادم ولی گاهی متنهای قدیمی رو که میخونم احساس میکنم بار اولمه!
قدیما بهتر مینوشتید! یعنی قشنگتر مینوشتید!