مرخصی در بهشت!

سبکباران خرامیدند و رفتند…

رفته بودم آبادی خانی آباد، حد فاصل تهران و ری، که کوتاه کنم مویم را. در یک سلمانی که نیم قرن سابقه دارد. یعنی ۵۰ سال اصلاحات، اما نه مثل آن اصلاحاتی که اصلاح طلبان آخرش هم برای ما تعریف نکردند که دقیقاً ملتفت شویم چی هست!! گاهی از آن مرد باید نوشت که اصلاح می کند موی آدمی را. از «علی سلمونی» که چون برای داخل شدن در مغازه اش باید چند پله را بالا بروی، بعضی از خانی آبادی ها مثل حسن آقا قصاب سر نبش، هنوز هم «علی پله می خوره» صدا می زنند «علی سلمونی» را. آرایشگری که پدرش در همین مغازه از اصلاح با قیمت یک قران -شاید هم کمتر- شروع کرد. اصلاً با ماشین کار نمی کند. فقط با قیچی. فقط با شانه. یعنی که هنر دست. بگذریم که در دست چپش جای ۲ انگشت شست و اشاره خالی است و این کار را برای علی سلمونی سخت می کند؛ خیلی سخت، اما چرا دست چپ علی سلمونی ۲ انگشت ندارد؟! آیا مادرزادی است؟! آیا علی سلمونی، در بچگی شیطنت کرده بود و انگشتانش در فراق ۱۲۵ رفته بودند داخل چرخ گوشت؟! پس چی؟!

¤¤¤

دیروز که رفته بودم خانی آباد، سر ظهر بود و چون در مغازه، جز من و علی آقا کس دیگری نبود، وسط اصلاح، از علی سلمونی، علت را پرسیدم. داشتم از آینه صاف و بزرگ و صیقلی سلمونی، نگاهش می کردم که چه واکنشی به سؤالم نشان می دهد. لحظاتی شاید در حد یک دقیقه به سکوت گذراند و بعد گفت که انگشت شست و اشاره اش را در جنگ جا گذاشته. در کربلای ۵ سال ۶۵ آن زمستان رویایی شلمچه. همین چند کلمه کافی بود که علی سلمونی بغض کند و چشمش گرم شود. خیلی زود دیدم با گوشه دست، همان دست چپ، عینکش را کمی عقب جلو کرد و قطره اشکی که داشت سرازیر گونه اش می شد، پاک کرد. آهی کشید و قیچی را خیلی حرفه ای، زد به شانه و دوباره کارش را شروع کرد و در همان حین که داشت مویم را می زد، گفت: چه خوب شد اشکم را درآوردی. حالا فهمیدم که چرا چند روز است این دلم پر است. نگو دلم تنگ شلمچه بوده. تنگ آدم های قشنگ. مردان بی ادعا. من در جزیره بوارین فقط ۲ انگشت جا گذاشتم، اما نسرین خانم، در همین کربلای ۵ هم حسن را داد و هم مرتضی را. یادش به خیر! موی حسن را خودم کوتاه کردم. قبل از اعزام. باور می کنی، روی همین صندلی که تو نشسته ای؟! هنوز دلم نمی آید دست بزنم به این صندلی. آن ۲ تا صندلی دیگر را که مال شاگردهاست، عوض کرده ام، اما دلم نمی آید به این صندلی دست بزنم. دقیقاً ۳۵ نفر از بچه های همین خانی آباد، بعد از اصلاح روی همین صندلی رفتند جبهه و شهید شدند. موی مرتضی را اما در همان شلمچه کوتاه کردم. هنوز دستم سالم بود. هنوز کربلای ۵ نشده بود. قبل از کربلای ۴ مویش را زدم و یک بار هم بعد از کربلای ۵ که ماجرا دارد برای خودش. کربلای ۴ با هم بودیم و چند روز بعد در کربلای ۵ اول حسن به شهادت رسید و بعد هم با فاصله یک روز، مرتضی. مرتضی، مرتضی، مرتضی… چه دورانی داشتیم با مرتضی. روز عروسی، داد موهایش را من کوتاه کنم. وسط کار، نسرین خانم آمد داخل مغازه و چند تایی هم ایده داد که فلان جای مویش را چرا همچین کوتاه کرده ای و آنجا را باید بیشتر بزنی و از این حرف ها. همین ۲ بچه را داشت و خیلی حساس بود بهشان. حسن که کلا سنی نداشت، وقت شهادت. درست ۱۵ سالش بود. زودتر از سن تکلیف، به سن شهادت رسید. تازه داشت ۲ رگه می شد صدایش. تازه داشت پشت لبش سبز می شد. من اما با مرتضی که ۲۳ سالش بود، هم سن بودم. حسن همیشه به من می گفت: برایم با خرده موهای ملت که اصلاح می کنی، ریش و سبیل بگذار! اتفاقاً بالای سرش بودم که شهید شد. بر و بر داشتم صورتش را نگاه می کردم؛ هم می خندیدم و هم گریه می کردم. دم آخر، می دانی به من چه گفت؟ نفسش را جمع کرد و گفت: تا جنازه ام را مامان نسرین ندیده، یک مقدار مو به سبیل و ریشم اضافه کن! بعد خندید و گفت: یک جوری موها را تف مالی کن که طبیعی به نظر برسد! از سرت باز نکنی ها! برای ما ناز نکنی ها! می خواهم مادرم وقتی مرا در لباس شهادت می بیند، یک مرد ببیند. این را که گفت، به شهادت رسید. سرش روی سینه ام بود. داشت از سر و صورتش خون می چکید؛ خون داغ. خون سرخ. دست کشیدم به صورتش. به صورت یک مرد که یک عکس امام روی دکمه لباسش آویزان بود. عاشق امام بود. یک دقیقه قبل از شهادت، با هر جان کندنی بود، می خواست خودش را به عکس امام برساند که آخرش هم نتوانست. از من خواست عکس امام را در بیاورم. درآوردم و دادم دستش. عکس را برداشت و گذاشت روی چشمش. بعد هم امام را بوسید. بعد از من خواست دوباره عکس امام را بگذارم سر جایش. گذاشتم. خندید. بعد خرده فرمایش سبیل و مو را مطرح کرد و بعدش، گفتم که! به شهادت رسید. فردای آن روز، مرتضی شهید شد. مرتضی ۲ بچه داشت که اسم اولی را گذاشته بود زینب. اسم بچه دیگرش هم حسین بود. مرتضی اصلاً حسین را ندید. وسط کربلای ۴ حسین به دنیا آمد، اما مرتضی برنگشت تهران مرخصی. برنگشت تا اینکه در کربلای ۵ شهید شد. مرتضی، مرتضی، مرتضی… وقتی خبر شهادت حسن را به مرتضی دادم، گفت: بی معرفت، مرخصی رفت بهشت!! وقتی مرتضی داشت جان می داد، گفتم: بی معرفت! حالا مرخصی می خواهی بروی بهشت؟! خندید. خندید و گفت: خط پشت گردنم را صاف کن، محاسنم کمی بلند شده، مرتبش کن. گفت: زود باش! گفتم: تازه کوتاه کردم که! گفت: همین که گفتم! قیچی و شانه را از جیب بزرگ شلوار ۶ جیبم درآوردم و شروع کردم به اصلاح. یک دویست تومانی از جیبش درآورد و گفت: اگر وسط اصلاح، رفتم مرخصی، این هم پولش که حلال شود!! گفت: همین دویست تومان را دارم. گفت: چی کار داری می کنی؟! دردم آمد!! گفت: حسین وقتی یک سالش شد، با همین قیچی و شانه، موهایش را کوتاه کن و به او بگو؛ بابا مرتضی، خیلی دوست داشت تو را ببیند، اما نشد! این را که گفت، به شهادت رسید، اما هنوز خط پشت گردنش، خیلی کار داشت.

¤¤¤

همین که داشتم اصلاح می کردم موهای یک شهید را، بارش تیر و خمپاره و آتش شروع شد. جایی پشت خاکریز پناه گرفتم، اما وقتی به خودم آمدم، دیدم قیچی و شانه نیست. از ترس صفیر گلوله ها، جا گذاشته بودم قیچی و شانه را روی موی مرتضی. رفتم که بردارم. برداشتم، اما نمی دانم کدام گلوله بود که به جان دست چپم افتاد. خونی بود که داشت فواره می زد از لابه لای انگشتانم، اما مرتضی، که لحظاتی از شهادتش گذشته بود، دیدم که دیگر سری در بدن ندارد. به این می گویند؛ شهادت، بعد از شهادت!! سر مرتضی، همراه با اصلاح من، همراه با ۲ انگشت دست چپم، شده بودند جزئی از خاک شلمچه. داشتم مرتضای بی سر را نگاه می کردم و به حسین، فکر می کردم؛ وقتی که یک ساله می شود…

¤¤¤

راستی حسین! این ۲۰۰ تومانی که زیر شیشه می بینی، همان ۲۰۰ تومانی مرتضی است! گفتم: پس آن قیچی و شانه چی؟! گفت: دارم با آنها موهایت را کوتاه می کنم! گفتم: از حسین بگو، وقتی یک ساله شد. گفت: به وصیت مرتضی عمل کردم. گفتم: الان حسین کجاست؟! گفت: بی معرفت، آن طرف خیابان، آرایشگاه زده، جلوی چشم ما! گفتم: همین سلمونی «بابا مرتضی» را می گویی؟! گفت: آره! گفتم: ناراحت نمی شوی، بدهم خط پشت گردنم را حسین صاف کند؟! گفت: نه! گفتم: پس خداحافظ!! گفت: من هم می آیم… گفت: تا پارسال، توی همین مغازه، شاگرد خودم بود، الان واسه ما شاخ شده! خندید و گفت: مو نمی زند با مرتضی، و بعد دوباره تکرار کرد؛ مرتضی ، مرتضی، مرتضی…

¤¤¤

راستی! علی سلمونی، بعد از اینکه حسین، خط پشت گردنم را صاف کرد، نشست تا یادگار مرتضی اصلاح کند مویش را، با این تفاوت که اصلاح موی همرزم بابا، صلواتی بود؛ از من ۲۰۰۰ تومان گرفت!

روزنامه کیهان/ ۱۹ شهریور ۱۳۹۰

دیرینه تر از این حرف هاست قصه ساندیس…

این نوشته در صفحه اصلی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. سیداحمد می‌گوید:

    بسم الله…
    حسین قدیانی: هر کدام از دوستان اگر لینک صوتی این شعر “سبکباران” را بگذارند ممنونم.

  2. بیدل می‌گوید:

    سلام
    متن جالب و کولاکی باید باشد.بی صبرانه به انتظار مینشینیم هنرنمایی قلمی که وقف یک لبخند شیرین سیدعلی ست………
    حسین قدیانی: ممنون از لطف تان.

  3. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    سلام بر حسین*
    حسین قدیانی: سلام بر حسین تشنه لب.

  4. چشم انتظار می‌گوید:

    “داداش” دلم لک زده برای یک متن سراسر عشق و دلدادگی…
    حسین قدیانی: خدا کند سراسر عشق و دلدادگی باشد…

  5. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    گمانم خانه ی ساقی همینجاست…

  6. چشم انتظار می‌گوید:

    وقتی دلت به یه جایی گیر باشه، منتظر همین متن میمونی حتی اگه یه خطش سراسر عشق و دلدادگی باشه.

  7. پارسا می‌گوید:

    سلام داداش حسین عزیز
    خیلی وقته که توفیق نشده یه دل نوشته ی داغ از داداش حسین بخونم
    بی صبرانه منتظریم

  8. چشم انتظار می‌گوید:

    کریمان گر چه ستار العیوب اند
    گدایانی که محبوب اند خوب اند

  9. سیداحمد می‌گوید:

    سبکباران خرامیدند و رفتند…

    تصویری:
    http://www.roshangari.ir/index.php?option=com_jvideodirect&v=7gyS6FghT1yj8

    صوتی:
    http://www.up.98ia.com/images/8lxu7sjvu3lzy2k74dz1.rar

    (متاسفانه نتوانستم صوتی را مستقیم آپلود کنم، امشب سایتهای آپلود همه قاطی کردند! لینک صوتی را که باز کردید پیغام save مواجه می شوید که باید ok کنید.)

  10. سیداحمد می‌گوید:

    “می خواهم مادرم وقتی مرا در لباس شهادت می بیند، یک مرد ببیند.”

    “مرد” شما بودی حسن جان… شیرمرد بودی…

  11. سیداحمد می‌گوید:

    “وقتی خبر شهادت حسن را به مرتضی دادم، گفت: بی معرفت، مرخصی رفت بهشت!!”

    *مرخصی در بهشت*
    به به…

  12. پاییز می‌گوید:

    بسم الله الرحمن الرحیم
    سلام به همه
    باد آمدو بوی عنبر آورد…

    واقعا تو این سرِشب کی میتونه به ادم خبر خوب بده ؟جز شما(البته تاخدا نخواد هیچ اتفاقی نمیفته)،متن رفراندوم معنویتون که انقدر قشنگ نوشتیدبرای همه ی دوستام میل زدم.برا خونواده هم خوندم.همه عاشقِ شما و قلمتون شدن،
    ..

    در پناه حق باشید
    یاعلی

  13. چشم انتظار می‌گوید:

    چنان تفسیر کردید که هر لحظه فکر می کردم، من هم در همان سلمانی پشت سر علی آقا نشستم و دارم گوش میدم. آخ که با قلمت برای شهیدان چه دلبری می کنی “داداش حسین”.

  14. سیداحمد می‌گوید:

    “اما مرتضی، که لحظاتی از شهادتش گذشته بود، دیدم که دیگر سری در بدن ندارد. به این می گویند؛ شهادت، بعد از شهادت!!”

    به به…

  15. پاییز می‌گوید:

    شهید آوینی:
    بسیجی عاشق کربلاست وکربلا را تومپندار که شهری است در میان شهرها و نامی است در میان نامها،نه؛ کربلا حرم حق است وهیچ­ کس را جز یاران امام حسین علیه السلام راهی به سوی حقیقت نیست. کربلا،ما را نیز در خیل کربلاییان بپذیر….

    با بهاران روزی نو میرسد و ما همچنان چشم به راه روزگاری نو.اکنون که جهان وجهانیان مرده­ اند،آیا وقت آن نرسیده است که مسیحای موعود سررسد؟ ویحی الارض بعدموتها…

    … اما با این همه،غربت سیدالشهدا عجب جانسوز است!دیگر جایی برای این ایکاش­هاواگرها نیست… کاروان کربلا در راه است واگر تو را هوس کرببلاست ،بسم الله

  16. حی علی الجهاد می‌گوید:

    اما مرتضی، که لحظاتی از شهادتش گذشته بود، دیدم که دیگر سری در بدن ندارد. به این می گویند؛ شهادت، بعد از شهادت!!

    چسبید … ممنون

  17. یه بیست و ششی می‌گوید:

    متن قشنگی بود چه عجب شما رفتید سلمونی!!!

    میشه یه عکس از آقای قدیانی سلمونی رفته بذارید
    حسین قدیانی: در ۲ ماه گذشته، این بار چهارم بود که رفتم اصلاح، بابا!

  18. سیداحمد می‌گوید:

    لذت بردم؛

    “چه خوب شد اشکم را درآوردی. حالا فهمیدم که چرا چند روز است این دلم پر است. نگو دلم تنگ شلمچه بوده. تنگ آدم های قشنگ. مردان بی ادعا.”

    چقدر خوب شد که اشکم را در آوردی داداش!
    چقدر خوب شد…

    ممنون داداش حسین!
    مرتضی مرتضی مرتضی… حسین حسین حســـــــــــــیــــــــــــن…

  19. چشم انتظار می‌گوید:

    هرگاه کــــــه متنــــی از “شهیــــدان” داری
    اشک است که می شود ز چشمان، جاری
    این موهبــــت و لطــــــف خـــــداونـــــدی را
    از بـــــابـــــای خــــوب قطـــعه، “اکبر” داری

  20. سلاله 9 دی می‌گوید:

    شلمچه از دوئیّت دورمان کرد/ همان توحید پنهان است اینجا

    اگرچه کس نفهمد حرف ما را/ قدمگاه شهیدان است اینجا

  21. منم گدای فاطمه می‌گوید:

    شهید “سعید” است و شهادت “سعادت”.

    خیلی دلتنگ چنین حال و هوائی بودم،
    سپاس آقای قدیانی.

  22. سنگربان می‌گوید:

    چه روایت زیبایی……..
    و عکس های دل نواز از بسیجیان عاشورایی .خدا قوت!
    الهم الرزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک.

  23. سیداحمد می‌گوید:

    “قدمگاه شهیدان است اینجا” را آپلود کردم ولی پخش نمی کند؛
    امشب اینترنت با من سر لجبازی گذاشته!!!

  24. پاییز می‌گوید:

    نه واقعا؛چه خوب شد که اشکم را درآوردی،حالا فهمیدم که چرا چند روز است این دلم پر است…
    .
    .
    انگار قسمت شده جمعه ها فقط بگرییم
    .
    .
    تمام روزهای هفته را به انتظار جمعه ام
    دوباره صبح،ظهر،غروب شد،نیامدی…

  25. به جای امیر می‌گوید:

    هوش -گفت و شنود

    گفت: هیچ فکر کردی که اگر ۳هزار میلیارد تومان اختلاس از بانک صادرات را تبدیل به اسکناس هزار تومانی کنند، طول آن ۴۸۰ میلیون کیلومتر می شود!
    گفتم: تو هیچ فکر کردی که با این ۳هزار میلیارد تومان می توان از رستوران برج میلاد ۳۰ میلیون بستنی طلایی ۴۰۰هزار تومانی خرید!
    گفت: «جن» هم جن های قدیم، خیلی که زور می زدند دو تا النگو و یک انگشتر بلند می کردند.
    گفتم: مرد حسابی! بحث «جن» برای رد گم کردن است. بعضی ها وقتی از کنار جن رد می شوند، جن از ترس، بسم الله، اعوذبالله می گوید!
    گفت: پس چطور، این همه سازمان های بازرسی و نظارت و حراست و دم و دستگاه عریض و طویل مدیریت بانک ها و… متوجه اختلاس به این بزرگی و هنگفتی نشده اند؟!
    گفتم: چه عرض کنم؟! از یارو پرسیدند متوجه شدی که دیشب زلزله اومد؟ گفت آره! پرسیدند؛ بیدار بودی؟ گفت؛ نه! خوابیده بودم. پرسیدند از رادیو و تلویزیون شنیدی؟ گفت؛ نه! پرسیدند؛ توی روزنامه خوندی؟ جواب داد نه! پرسیدند؛ پس از کجا متوجه شدی؟ یارو گفت؛ یک اسکناس هزار تومنی تو جیب شلوارم بود. صبح که بلند شدم، دیدم تبدیل به پول خرد شده فهمیدم دیشب زلزله شدیدی اومده!

  26. پارسا می‌گوید:

    یه حال اساسی بهم دادی داداش
    از دیروز که پیکر پاک شهید محمد غفاری رو تشییع کردیم خیلی دلم گرفته بود
    ان شاء الله شهید شی البته بعد از این که ما قطعه بیست و ششی ها شهید شدیم

  27. سیداحمد می‌گوید:

    یه پیام “بی زرگانی”

    ساعت ۰۰:۳۰
    تعداد افراد آنلاین: ۲۶ نفر

    ماشالله ستاره های حزب الله
    داداش حسین بی همتای بسیجیها فــــــدائی داری…

  28. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    “گفت: حسین وقتی یک سالش شد، با همین قیچی و شانه، موهایش را کوتاه کن و به او بگو؛ بابا مرتضی، خیلی دوست داشت تو را ببیند، اما نشد! این را که گفت، به شهادت رسید، اما هنوز خط پشت گردنش، خیلی کار داشت…”
    .
    .
    .
    .
    .
    “گفتم: الان حسین کجاست؟! گفت: بی معرفت، آن طرف خیابان، آرایشگاه زده، جلوی چشم ما! گفتم: همین سلمونی «بابا مرتضی» را می گویی؟! گفت: آره! گفتم: ناراحت نمی شوی، بدهم خط پشت گردنم را حسین صاف کند؟!…”

    فوق العاده است…
    حسین قدیانی: قشنگ و دقیق انتخاب کردی! آفرین! به این می گویند یک کامنت حرفه ای… احسنت! احسنت دیوونه داداشی!

  29. ف. طباطبائی می‌گوید:

    “داشتم مرتضای بی سر را نگاه می کردم و به حسین، فکر می کردم؛ وقتی که یک ساله می شود…”

    چند دقیقه ست دارم به این جمله فکر می کنم و سعی می کنم تصورش کنم، اما نمیشه. یعنی درکش برام سخته بخدا.
    آقای قدیانی ممنون که چنین متنی با این حس نوشتید. منم مثل همه بچه ها دلم چنین نوشته ای می خواست.
    زیبا بود.

  30. ط.عبدی پور می‌گوید:

    چقدر به دل نشست این مطلب، حال و هوایمان را عوض کرد، سراسر عشق و دلدادگی.
    چقدر خوب است که هر چند وقت یکبار این جور مطالبی را میگذارید، واقعا” ممنون از شما

  31. سایه/روشن می‌گوید:

    چقدر دوست دارم این متن را چند بار بخوانم، بعد از مدت ها تب و تاب مسائل سیاسی که فکر و ذهنم را درگیر کرده بود، موضوعی با تفاوت ۱۸۰ درجه ای و رو به بهشت چقدر فضای اینجا را معطر کرده است و البته آرام. قبل از این که متن جدید را بخوانم این صدای ماندگار حاج صادق آهنگران بود که ذهنم را همراه خاطرات کودکی ام با خود برد…
    یادش به خیر آن زمان چیزی از شنیدنش دستگیرم نمی شد اما همه اش را بس که شنیده بودم حفظ بودم…
    .
    .
    .
    سبکـــــــــــــــباران خرامیـــــــــدند و رفتــــــــــــــند
    مرا بیچـــــــــــــــــــــــــاره نامیدند و رفتــــــــــــــــند
    .
    .
    .
    در بــــــــــــاغ شهـــــــــــــــــــــادت را نبنـــــــــــدید
    به ما بیچـــــــــــارگان زان ســــــــــــو نخنــــــــــدید
    .
    .
    .
    ممنون از شما برای خلق این فضای بارانی و دل انگیز.

  32. چشم انتظار می‌گوید:

    شاید بی مناسبت نباشه، شاید هم خالی از لطف نباشه. بدین معنی که یه بار دیگه متن رو بخونیم ولی اینطوری:
    http://www.4shared.com/get/PzUe4soU/Esfehani_-_Shaghayegh.html

  33. چشم انتظار می‌گوید:

    “داداش حسین” چقدر خوبه جمعه شب ها هر هفته اینجوری بشه!

  34. سیداحمد می‌گوید:

    “برادر! بی تو داغم تازه تر شد… تو رفتی، سوز اشکم بیشتر شد
    به دنبال سرت سنگر به سنگر… دل من نیز مفقود الاثر شد”

  35. سیداحمد می‌گوید:

    نوشته ای که با خنده شروع شد، چه اواسط بارانی ای داشت و چه پایانی…

  36. سیداحمد می‌گوید:

    “دیرینه تر از این حرف هاست قصه ساندیس…”

    “ساندیس جمهوری اسلامی شرابا طهوراست.”

  37. سیداحمد می‌گوید:

    فقط قلم توانمند داداش حسینِ ماست که می تواند چنین زیبا بنویسد.

  38. سیداحمد می‌گوید:

    ۸۷ روز مانده تا عاشورا

    لبیک یا حسینِ زهرا…

  39. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    “قطعه” احسـاسِ حســینی می دهد
    درســـهـــایِ آســـــــــمـانـی می دهد
    بـویِ بـاران، عطـرِ خــــاکِ کــــــــــــربلا
    هر که خواهد، رایــــــــگانـی می دهد…

    “قطعه” مـــرگ را زنـدگـــانی می دهد
    رازِ عـــــــــمرِ جـــــــــاودانــی می دهد
    یک پَـرِ سـرخِ، بر پـلاکِ بیست و شش
    صد نشــان از بی نشــــانی می دهد…

    “قطعه” بویِ مـهــــــــربــانـی می دهد
    بویِ یـــاسِ ارغـــــــــــــوانـی می دهد
    هر که خواهد مرخصی اش در بهشت
    رخصـتش را،… “قدیــــــانی” می دهد…

    “یا حق”

  40. قاصدک منتظر می‌گوید:

    حضرت ایت الله خامنه ای رهبر عزیزمون:
    *شهدا طلیعه داران تحول باطنی ما و مجاری فیضی هستند که رحمت و نصرت خدا را بر ما نازل می گردانند.*

  41. سایه/روشن می‌گوید:

    با روز شمار معکوس عاشورا در قطعه ای از بهشت،

    “دیگر جایی برای این، ای کاش­ ها و اگرها نیست…

    کاروان کربلا در راه است،

    و اگر تو را هوس کرب و بلاست،

    بســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم الله…”
    .
    .
    .
    …:::ســـالار شهیــــــــدان اهـل قلم:::…
    …:::مرتضــــــــــــــــــی آوینـــــــــــی:::…

  42. قاصدک منتظر می‌گوید:

    شلمچه بوی سیب و یاس داره
    به غیر از خاک, او احساس داره
    نمی بینی که همرنگ غروبه
    شلمچه داغ صد عباس داره

  43. سیداحمد می‌گوید:

    داداش حسین؛

    الان که یک بار دیگر متن را خواندم، می خواهم مجددا از شما تشکر کنم.
    در این اوضاع اعصاب خراب کن که رسانه ها هر روز و هر ساعت درگیر بازی های سیاسی و پوچ هستند، همه امید ما قلم شماست.
    بدبختی اینجاست که بعضی ها هیچ فهم و درک سیاسی ندارند و منتظرند یک گروه و جریان یک حرفی بزند و آنها هم مثلا خوراک پیدا کنند برای نوشتن!
    شعور و درایت حسین قدیانی قابل مقایسه نیست با کسی؛
    آرامش پیدا کردم با این مطلب. آرامش پیدا کردم با یاد شهدا….

  44. اسلامی ایرانی می‌گوید:

    مثل همیشه عالی.
    ولی ۲۰۰۰ تومن خوب حساب کرده باهات!
    ماشالا بزنم به تخته، اون سر، ۲۰۰ هزار تومن مو داره!

  45. سادات می‌گوید:

    سلام
    در سینه ام شد زنده نام فاطمیون
    یاد شلمچه یاد فکه یاد مجنون………….

  46. سادات می‌گوید:

    گفتم: کجا؟
    گفتا: به خون
    گفتم:چرا؟
    گفتا: جنون
    گفتم که کِی؟
    گفتا: کنون
    گفتم:نرو
    خندید و رفت
    خندید و رفت
    خندید و رفت…………..

  47. سادات می‌گوید:

    هوای جبهه پاک و صیقلی بود
    شهادت تحفه آل علی (ع) بود
    شهیدان خاکی و افتاده بودند
    همه مجنون مادرزاده بودند
    شهیدانند و اهل عشق سرکش
    همه مهمان بزم تیر و ترکش
    شهید آیینه وجه خدائیست
    بلاجویان دشت کربلائیست
    شهیدان سینه را آتش کشیدند
    صدای پای زهرا(ع) را شنیدند
    شهیدان کربلایی های نابند
    همه قربانی طفل ربابند
    به حق چشم گریان خمینی
    مرا کن از شهیدان حسینی
    به حق آنچه دیدی یا رقیه (س)
    بساز از من شهیدی یا رقیه (س)………….
    بساز از من شهیدی یا رقیه (س)……
    الهی به رقیه (س)

  48. ققنوس19 می‌گوید:

    بسم الله الرحمن الرحیم
    اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
    با سلام و احترام
    احسنت ! نوشتۀ جالبی بود ! برای معلمان سه ماه تا بهشت ! که ده روز دیگر تا بهشت باقی مانده حدوداً!
    *ما در دریای زندگی در معرض غرق شدن هستیم؛ دستگیری ولیّ خدا لازم است تا سالم به مقصد برسیم. باید به ولیّ عصر (عج) استغاثه کنیم که مسیر را روشن سازد و ما را تا مقصد، همراه خود ببرد..( آیت الله بهجت (ره) ) به روزم با ادامۀ فرمایشات ایشان.

  49. ط. زمانی می‌گوید:

    فقط می تونم بگم “آفرین به قلمتون، آقای قدیانی!”

  50. قاصدک منتظر می‌گوید:

    ‘برای دل علی اقای سلمونی’
    او در اینجا و دلش در جبهه ها جا مانده است
    روح پر احساس او از پیکرش جا مانده است
    با سوال ساده تان او خاطره طی می کند
    می رود انجا که راس مرتضی جا مانده است
    شانه و قیچی به دست, اما دل پر, قطره اشک
    روی خاک انگشت او با یک سر از تن جدا جا مانده است
    در شلمچه چشم او بر مرتضی, فکرش ولی پیش حسین
    کودک یک ساله ای کز فیض دیدار پدر جا مانده است
    ناگهان حالا نمی دانم چرا از کوچه ذهنم گذشت
    روزگاری در بیابان, یک سه ساله دختری جا مانده است
    این حسین و این قلم, با جوهری از خون سرخ
    این نوشته, این دل یک قاصدک, در بطن متن جا مانده است!

  51. قاصدک منتظر می‌گوید:

    افراد انلاین: ۱ نفر

  52. سلاله 9 دی می‌گوید:

    دلم می‌خواست که پرچمدار باشم/ بلال لشکر عمار باشم
    دلم می‌خواست آن شب در شلمچه/ شهید کربلای یار باشم.

    هنوز خاک شلمچه جنون به دل دارد…

  53. سلاله 9 دی می‌گوید:

    زودتر از سن تکلیف، به سن شهادت رسید.

    می خواهم مادرم وقتی مرا در لباس شهادت می بیند، یک مرد ببیند.

    دست کشیدم به صورتش. به صورت یک مرد که یک عکس امام روی دکمه لباسش آویزان بود.

    زودتر از سن تکلیف، به سن شهادت رسید.

  54. سلاله 9 دی می‌گوید:

    بسم رب الفاطمه(س)

    ۴۰* رسول خدا صلی الله علیه و آله:

    بالاتر از هر کار خیری، خیر و نیکی دیگری است، تا آنکه فردی در راه خدا کشته شود و بالاتر از کشته شدن در راه خدا خیر و نیکی ای نیست.

    (وسائل الشیعه، ج۱۱، ص۱۰)

  55. سلاله 9 دی می‌گوید:

    وسط کربلای ۴ حسین به دنیا آمد، اما مرتضی برنگشت تهران مرخصی.

    گفتم: بی معرفت! حالا مرخصی می خواهی بروی بهشت؟!

    {اشک و دیگر هیچ… و عشق و دیگر اشک}

  56. عون می‌گوید:

    ساندیس خوری اینها کجا و ساندیس خوری ما کجا…خدایا ما را با شهدا محشور گردان(و ما را ببخش که اینقده پررو تشریف داریم)….

  57. بچه مثبت می‌گوید:

    سلام داداش حسین
    بی نظیر بود بی نظیر….
    دلم لرزید و اشک چشمام لغزید…
    پیش شهدا روسفید باشی….

  58. بچه مثبت می‌گوید:

    هر آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند…

  59. بیدل می‌گوید:

    سلام
    عموی من هم وقتی رفت جبهه هنوز نه ریش داشت نه سبیل اما تا دلتان بخواهد مردانگی داشت ….انقدر که رودر روی برادرش که بابای ما باشد ایستاد وگفت یا اسمم را مینویسی توی لیست یا بی خبر میروم ا ن وقت خودت جواب مادر را بده اخر بابا مسئول ثبتنام بچه های محلشان بوده اسم را مینویسد وعموی شیر مرد راهی جبهه ها میشود…….
    حالا بابای من مانده ونگاه پرسشگر مادربزرگ که فقط یک جواب بیشتر ندارد این نگاه …جوابش را هم وقتی میرود گلزار شهدا ما نوه ها از روی سنگی صیقلی برایش میخوانیم ……همان اسمی را که بابا با هزار تردید توی لیست بچه محل ها نوشته بود را………اسم برادر شیر مردش را مرد مرد مردش را…………..

  60. چشم انتظار می‌گوید:

    با اجازه ی “داداش حسین”
    “قاصدک منتظر بزرگوار”
    شعرتان در نهایت سادگی و زیبایی بود. آفرین بهره بردیم.

  61. احساس می‌گوید:

    دوبار اساسی گریه ام گرفت
    یه بار با خواندن متن آقای قدیانی در بالا و یه بار با شعر زیبای قاصدک منتظر
    احسنت بر هر دویتان! و احسنت بر دلهای پاکتان!
    بازم آفرین قاصدک منتظر:”روزگاری در بیابان یک سه ساله دختری جا مانده است”
    به به

  62. احساس می‌گوید:

    با دیدن عکسی که دارن کتاب میخونن یاد شهید روستای هم جوارمون افتادم
    دانشجوی رشته پزشکی بود اما همه چی رو گذاشت و رفت جبهه.
    تو روستا یه درخت تک و تنها هست که درشون میگن همیشه ایشون زیر این درخت می نشستن و درس میخوندن.علاقه زیادی به درس داشت اما علاقه اش به امام و جنگ بیشتر بود
    بعد از شهادتش زیر همون درخت آرام گرفت.
    نمیدونید چقدر غریبانه آرام گرفتهٰنمیدونید چه حس خوبی بهم دست میده وقتی میرم اونجا.فکر میکنم زیر همون درخت نشسته و داره درس میخونه.
    سبکباران خرامیدن و رفتند

  63. احساس می‌گوید:

    مادرشون خیلی به ایشون علاقه داشتن و یه مدت بعد از شهادت فرزندش دوری ایشون رو تاب نمیاره و به پیش فرزند سفر میکنند
    مادرشون هم وصیت کردند که کنار فرزندش زیر اون درخت به خاک سپرده شه

  64. احساس می‌گوید:

    اینم عکس اون جای غریب و قشنگی که گفتم
    http://1.talar.netai.net/images/aaa29eab72b2.jpg

  65. ...... می‌گوید:

    سلام.
    ببخشید می خوام یه مطلبی رو به دوستان عرض کنم. با اجازه آقای قدیانی و مبصر.

    ببخشید دوستان اینکه یک دوستی یک شعری میگه خیلی جالبه، ولی اینکه بعدش یک نفر دیگه در کامنتهای مختلف نسبت به اون شعر عکس العمل نشون میده زیاد صورت خوشی نداره. یه کمی باعث میشه کلاس کار بیاد پائین.
    بازها آقای قدیانی و آقا سید از همه مون خواستن در کامنتها با هم صحبت نکنیم.
    خیلی خوب میشه اگه رعایت کنیم.
    حسین قدیانی: قبول دارم این نظر را.

  66. سیداحمد می‌گوید:

    سلام به داداشم و همه دوستان؛

    ماشالله حزب الله
    چشم آمریکا و اسرائیل کور، دم مردم مصر گرم!
    وقتی ما می گفتیم انقلاب های منطقه متاثر از انقلاب اسلامی ایران است، بعضی کوته فکران میگفتند نه!
    حالا باید چشمهیشان را خوب باز کنند و ببیند انقلابیون مصر دقیقا از چه ملتی الگو برداری می کنند؟!
    این است است آرمان خمینی کبیر؛
    این است گوش به فرمانِ ولی امیر مسلمین جهان، حضرت امام خامنه ای بودن!

    لکه ننگی به نام اسرائیل را برای همیشه نابود خواهیم کرد!

  67. منم گدای فاطمه می‌گوید:

    تسخیر لانه جاسوسی اسرائیل در مصر را به همه دوستان تبریک عرض می کنم.

    “امت اسلامی قادر است سرنوشت فلسطین را به نفع مردم آن رقم بزند.”
    وقتی آقا در سال ۸۴ این جمله را بیان فرمودند، مسلما چنین روزی را می دیدند.

  68. قردا از آن ماست می‌گوید:

    دانلود فتوکلیپ ده دقیقه ای با موضوع بیداری اسلامی و تاثیر پذیری آن از انقلاب اسلامی ایران
    محور های بررسی شده در این فتوکلیپ:
    ۱- پیروزی انقلاب اسلامی و ایستادگی مردم
    ۲- پیشرفت ها و دستاورد های انقلاب در طول ۳۰ سال
    ۳- تاثیر گذاری انقلاب بر بیداری اسلامی در منطقه
    ۴- قسمتی از سخنان امام خمینی و امام خامنه ای در خصوص بیداری اسلامی
    ۵- روحیه انقلابی زمینه ساز ظهور و پیروزی مستضعفان علیه مستکبران

  69. بیدل می‌گوید:

    به ساندیس دقت نکرده بودم….تلنگر جالبی بود ساندیس واقعی را همین سبکباران خورده اند

  70. م.طاهری می‌گوید:

    این خودش یه نعمته که به قول آقا “از معراج برگشتگان” هستند بین ما. هر کدام با یک دنیا خاطره
    کاش می شد همه خاطره هایشان را نوشت

  71. مه شکن می‌گوید:

    می گم داداش حسین ، نظرت راجع به « به جنگ فرهنگی اعتقادی ندارم » دکتر چیه ؟؟؟؟

  72. پارسا می‌گوید:

    باسلام و تشکر از نوشته هایت که عصاره حرفها و درد دلهای ماست تقریباازروزهای نخستین تمام نوشته هایت در کیهان و وطن امروزو کتابهایت راخوانده وحظ وافربرده ام و البته بعضی وقتها با بعضی موضع گیریها مشکل داشته ام اما از نوع دید گاه ها و طرز بیان آنها به شدت لذت برده ام اماتا کنون هیچ نگذاشته ام چرا که دوستان و شما حق مطلب را بیان کرده و لزومی هم برای آن نمیدیدم ولی آنچه باعث شد تا نظر خود را بیان کنم مطالبی است که این روزها بلای جامعه شده و تاسقوط کامل مردم دست ازسر آن بر نخواهد داشت و آنچه مهم است آنکه پیشگیری و درمان بهتر از فنا و نابودی کامل است
    پس از شما مهربان قلم ونظردرخواست میکنم تا با بیان شیواوقلم گیرای خود در زمینه های اجتماعی هم (همچون سیاست و …)وارد شده و چند سشطری مردم را و مسئولین ار بنوازید شایدجان تشنه توسعه جامعه را قطره آبی بوده و گامی در پذیرفتن مسئولیت هایمان باشد چرا که خدا درقرآن به صراحت میفرماید
    ولا تزروا وازره وزرا اخری

    تنویر افکار عمومی وظیفه خطیر شماپیشگامان جنگ نرم و سردوخشک و تر و …. میباشد ومن عاجزانهاز شما میخواهم درحوزه اجتماعی همالبته با مشورت اهل فن داخل شوید در زیر صحبتی دارم که اگرتوجه فرمایید متشکر خواهم شد

    چرا کسی از خودش سوال نمی کند اگر این سریالها اینقدر روی جامعه موثر است چرا دختران و خانم ها حجابشون رو از روی این سریالها درست نمیکنن؟چون در صدا و سیما و جلوی دوربین همه خانم ها پوشیده هستند و اگر تلویزیون و سریالها اینهمه موثر بود نباید دیگر شاهد بدحجابی و ربا خوری دوزنه بودن باشیم ولی در جامعه غیر از این است
    اشتباه است که همیشه انگشت اتهام را به دیگران متوجه کنیم بیایید یکبار هم که شده از خود و خانواده شروع کنیم
    چرا از این دو خانواده (از بین هفتاد میلیون ایرانی)سوال نمیکنیم که آیا نقش تربیتی درستی برای فرزندشان داشته اند یا نه؟آیا تبعیض بین فرزندان ،بی توجهی به خواسته های درست و تربیت فردی برای فرزندانشان داشته اند یا نه؟
    آیا هنگام دیدن فیلم و تلویزیون در کنار فرزندشان بوده و توضیح داده اند یا نه ؟
    چون در هر صورت این خانواده است که تمام شبانه روز از بدو تولد در کنار فرزند است و میتواند در آگاه سازی تمام افراد، اعم از زن و شوهر و فرزندان و همچنین پدر و مادر والدین و دیگر خویشان )نقش درستی را ایفا کند یعنی نقش خانواده ۷۰در صد و شاید هم بیشتر باشد و در ضمن از دیگر عوامل موثر نمیتوان چشم پوشی کرد
    پس جفا و ظلم است که در هر زمینه ای ( حجاب ،قتل و غارت،شرارت،سرقت و دزدی،شرب خمر ، …) انگشت اتهام را به همه طرفی بگیریم و از زیر بار مسئولیت خانواده ها شانه خالی کنیم
    پدر و مادر عاقل هیچگاه تربیت فرزندان دلبند خود را به جامعه و مدرسه و تلویزیون و همسایه و دوست و رفیق واگذار نمیکند همچنان که جمع کردن پول و خرید ماشین و خانه و هر چیز دیگر را به کسی واگذار نمیکند
    از این روانشناسان خیلی وارد و ماهر باید پرسید شما نقش خانواده این دو بچه (از میان ۲۵ میلیون نو جوان ایرانی ) را چگونه ارزیابی میکنند؟
    خانواده درهرکجای دنیااز ارکان مهم است و در بیشترکشورهابه محض دیدن چنین مواردی پدرومادر به شدت مورد سوال واقع میشوند نه جامعه و فیلم و ….
    غرض از عنوان این مسئله این است که هر کسی مسئولیت خود را به عهده گرفته و از آن شانه خالی نکند چنانچه درقرآن آیه ای آمده که ولا تزروا وازره وزر اخری
    یعنی هر کسی مسئول کار خودش است ونباید یار گناه خود را به دوش دیگران بیندازیم
    ما وشما مسئولیم و نباید اغراض سیاسی و شخصی را با تربیت جامعه قاطی کنیم این جوری همه یاد میگیرند که خود را بیگناه جلوه داده و هرج و مرج بیداد خواهدکرد چون مریض و مرض تشخیص داده نشده و پیشگیری و درمانی نخواهد بود و میشود همینی که الآن جامعه ایرانیبه ان مبتلاست (بیگناهی محض شخص و قصر بودن بقیه)
    وظیفه شما اطلاع رسانی صحیح است و قصور در این زمینه با تعهدی که دارید منافات دارد
    باتشکر
    و من الله توفیق
    وعجل لولیک الفرج
    آباد باشی میهن من

  73. ناشناس می‌گوید:

    صفای دلها شد این نوشته

  74. حامد توکلی می‌گوید:

    “دیرینه تر از این حرف هاست قصه ساندیس…”

    حسین جان دلم گرفته بود؛ جلاش دادی.

    شهید بشی ایشالا…

  75. با سلام بر شما و دوستان

    با مطلب مهم:

    “چه شده است عده وسیعی کمر به قتل سیاسی احمدی نژاد بسته اند”

    به روز می باشم. حتما” مطالعه بفرمایید.

  76. یاسر می‌گوید:

    سلا علیکم ، خوب بود ، بوی خوبی داشت حال آدم رو بد می کرد ! حال بد ! آره فکر کنم این خوب باشه امروز ساعت سه و نیم خوندمش تا چهار که خواستم سلامی عرض کنم یهو یکی داد زد فلانی طلا و مس شروع شد ، منم رفتم ببینم زیاد دیدمش فیلم خوبیه حال آدم رو بد می کنه می دونی داداش این روزا که تقریباً همه حال خوشی دارند و خوشحال اند هر خطی ، نوشته ای ، فیلمی که حال آدمو بد بکنه غنیمته ، نوشته های شما معمولاً بدجوری میزنه تو برجک آدم اما این یه جنس دیگه داشت حالم رو خراب کرد ، من از اون دسته آدم هایی ام که فقط وقتی حالشون خرابه و بده می تونن بنویسن و شاید شعری بگن واسه همین فکر کنم باید حسابی ازت تشکر کنم دارم میرم شاید بتونم بهد از یک سال و خوردی صفحه ی آخر کتابمو بنویسم …
    حاجی دمت گرم خوب نه ، عالی بود ، عالی…
    سلام سید احمد آقا ، خوبی برادر؟

  77. وبلاگی تحت عنوان” مرجع دانلود کتب و مقالات فراماسونری و آنتی کابالا”
    شروع به کار کرد.ضمن تشریف فرمایی ما را از نظرات خود بهره مند سازید.

    http://www.free-masonery.blogfa.com

  78. صبا می‌گوید:

    با اینکه تا جایی که یادم میاد از وقتی اومدم قطعه، متنی رو از دست ندادم ولی گاهی متن‌های قدیمی رو که می‌خونم احساس می‌کنم بار اولمه!

  79. سمانه می‌گوید:

    قدیما بهتر می‌نوشتید! یعنی قشنگ‌تر می‌نوشتید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.