گفت و گوی قطعه ۲۶ با صاحب اثر “دیدید گفتیم”/ شرمنده ام که محکم تر از این، بر صورت اهل فتنه، سیلی نزدم!

از حسین قدیانی به زودی کتاب مجموعه طنز سیاسی مرتبط با فتنه ۸۸ تحت نام “دیدید گفتیم” منتشر خواهد شد. به همین مناسبت وبلاگ قطعه ۲۶ که تنها سخنگوی رسمی نویسنده کتب “نه ده” و “قطعه ۲۶” است، مصاحبه ای با ایشان انجام داده، که نظر به کامنتی بودن سئوالات، این گفت و گو را به مرور خواهید خواند. گفتنی است که از همین نویسنده، داستان کوتاه “۷۲ دقیقه قبل از شهادت” و “سفرنامه حج” در دست انتشار است.

قطعه ۲۶ ردیف عشق مقدس/ سروده ای از دیوونه داداشی

ای کـاش نگفته بودیم!… “دیدید گفتیم” چه بــاب شد!
ما خود، علامت سوال!… “دیدید گفتیم” جـــــواب شد! 

دستی نکرده ثــــواب، با “غــفــلــتــــی” شد کبــــــاب!
هشت سال ساخته بودیم، دیدید گفتیم؛ خــراب شد!

بر خانوم و بر خاتون، “ف. ه” ام الــــخـــــــــــــــــواتـیــن!
چـه نقشه ها که نقشش، دیدید گفتیم؛ بر آب شــــد!

ما انــــحـرافـی نیستیم!… ســـــــران فـتـنــــه نیستیم!
فقط نامه(!) نوشتیم!… “دیدید گفتیم” کتـــــــــاب شد!

بـرنـــــده هـایِ سیمرغ!… جـنــــابِ “پرســــه در مــــه”!
“شیـخـنـا”، خنــــده بازار!… طنزِ “مـا” انـتـخـــــاب شد!…

***

چشم انتظار؛ یک۱: چطور است اولین جلد کتاب را به آقای هاشمی رفسنجانی و با امضای خودتان هدیه کنید؟!
همین بنا را هم دارم. مقدمات کار با دوستان “وطن امروز” هماهنگ شده. حتی به زودی نسخه ای از کتاب “نه ده” را قرار است به کاخ سفید و برای شخص اوباما پست کنم.
اسلامی ایرانی؛ دو۱: چرا “دیدید گفتیم” و نه “دیدید گفتم”؟!
چون که آقای هاشمی معمولا خودشان را “ما” صدا می زنند.
سیداحمد؛ سه۱: آیا شده طنزی هم سانسور شود؟!
نه! اما شده که برخی مطالب ضعیف را از کتاب حذف کنم.
چشم انتظار؛ یک۲: این کتاب، کی و توسط کدام انتشارات به بازار می آید؟!
تمام مطالب کتاب را به انتشارات “مرکز اسناد انقلاب اسلامی” داده ام. همین گفت و گو یعنی به زودی کتاب در خواهد آمد. 

*۱*

سیداحمد؛ سه۲: چرا مجموعه طنز را زودتر از کتب دیگرتان آماده چاپ کردید؟
خب مطالب کتاب، به نسبت سایر کارهای در دست انتشار، تقریبا شسته رفته و آماده بود. از طرفی، بیش از این نمی خواستم که از فضای قبل و بعد از فتنه ۸۸ فاصله بگیریم. بعد از این کتاب، داستان کوتاه “۷۲ دقیقه قبل از شهادت” و “سفرنامه حج” تا همین امسال و شاید در سالگرد ۹ دی دربیاید. آماده اند، ولیکن در نوبت اند! 
سیداحمد؛ سه۳: آیا شده از روی عصبانیت، طنزی بنویسید؟!
قطعا شده! اما ضعیف ترین نوشته هایم، همین از روی عصبانیت نوشته شده هاست که اغلب جایی در کتاب “دیدید گفتیم” پیدا نکرده اند و حذف شده اند.
سلاله ۹ دی؛ چهار۱: طنزترین طنزتان؟!
طنز “اعلام برنده های سیمرغ” که از “پرسه در مه” برای اولین بار رونمایی کردم. بعد هم “شیخنا! دیار باقی یا دیار فانی؟!” کلا شاه بیت کتاب، جناب کروبی است.

*۲*

چشم انتظار؛ یک۳: آیا کسی که بصیرت ندارد، و دیده بصیرتش کور است، می تواند “دیدید گفتیم” بگوید؟! این وسط تکلیف دیده ها و شنیده های ما چه می شود که “دیدیم بردند” و “دیدیم خوردند”؟!
می تواند؛ یعنی دیدیم که توانستند و شد!! در جواب سئوال دوم باید بگویم که این فضولی ها به من و شما نیامده!
اسلامی ایرانی؛ دو۲: این کتاب را از چه طریقی می توان خرید؟
سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی و معدود -خیلی معدود!- کتاب فروشی هایی که کتب امثال مرا -که همه مملکت، دست ما حزب اللهی هاست!!- عرضه می کنند. باید ممنون بود از انتشارات مرکز اسناد که در زمینه فتنه، “عمار عرصه نشر” است.
سلاله ۹ دی؛ چهار۲: طرح روی جلد کتاب چیست؟
دوستان طراح، بر اساس محتوای کتاب در حال زدن طرح اند. شاید هنوز لو نرفته اصلا، که من بخواهم لو بدهمش! حتما از بین طرح هایی که زده می شود، یکی را انتخاب خواهم کرد. بر خلاف “قطعه ۲۶” که زمانی برای طرح آزمایی نبود و خیلی عجله ای شد روی جلد کتاب. شاید طرح جلد کتاب، دقیقا عین اسم کتاب باشد؛ شاید!

*۳*

قاصدک منتظر؛ پنج۱: آیا طنزهای کتاب، همه اش در وبلاگ قطعه ۲۶ هست؟!
-حتما خیر! من هنوز وبلاگ نداشتم که بیش از ۲ سال از انتشار روزنامه وطن امروز و ستون “روزخند” می گذشت. شاید نیمی از کتاب در قطعه ۲۶ نباشد.
منم گدای فاطمه؛ شش۱: فکر می کنید جامعه، جنبه نقد به شیوه طنز را داشته باشد؟
-به شرط آنکه فرق بین طنز و هجو، مشخص باشد، گمانم جنبه جامعه، پایین نباشد. امیدوارم که مسئولین هم مثل مردم، باجنبه باشند، که عمدتا نیستند. با همه اینها یک طنزنویس، بیشتر باید به رسالت خودش فکر کند، تا جنبه جامعه و آستانه تحمل حضرات.
سیداحمد؛ سه۴: آن کسی که شما “پرسه در مه” می خوانی اش، فکر می کنید خودش هم می داند؟! آیا شده از نوشتن طنزی پشیمان شده باشید؟!
-شک نکن که می داند! بعضا نمایندگان مجلس هم وقتی می خواهند به ایشان، طعنه های قابل تحمل و البته ظریف و غیر قابل پیگرد (!) بزنند، همین را می گویند. یک بار نماینده محترمی، ایشان را با همین عنوان آقای “پرسه در مه” صدا می زند و…، بعله دیگر! ایشان هم برمی گردند، اما خیلی زود برمی گردند همان طرف که چیز نشود!! در پاسخ به سئوال دوم، هم چرا، شده! اصولا آزمون و خطا، کار نویسنده است. با این همه من بیش از هر چیز، از یک چیز پشیمانم؛ چرا با کلماتم، نتوانستم بیش از این، بر صورت سران فتنه و نفاق، سیلی بزنم. من شرمنده ام که طنزهایم بیش از این نتوانست رسوا کند آقازاده ها را. یعنی توقعم از خودم خیلی بالاست… و بیشتر از این لحاظ شرمنده ام که بر صورت بعضی ها، محکم تر از این کشیده نخواباندیم. می دانید که! طنز هم “نیش” دارد و هم “نوش”!

*۴*

چشم انتظار؛ یک۴: نظرتان درباره این شعر که سروده ام چیست؟!… “دیدید که گفتیــــــم، به کَـــرّات نگفتیــــــم، ناگفته ی دل را، که به مَــــوّات نگفتیـــــم؛ آزاده نمودیــــــم، اسیــــران ز اسیــــــــری، آن را هبه کردیم و کمالات، نـــــــگفتیـــــم؛ جنگی که سراسر همه نا گفته ی ما بود، در “کیش” نوشتیم، ولی “مــات” نگفتیم؛ با یار قدیـــــمی، ز سر عشــــق و ارادت! هر چِرت بگفتیم. تحیـــــّـــــات نگفتیـــــم؛ در روز جزا، وقت جـــــــوابِ منِ مسکیــن، حاشا بنماییم که هیـــــــهات، نگفتیـــم“.
شما و دیوونه داداشی الحمدالله در آستین، شعر دارید؛ احسنت! حیف که حسش نیست، و الا با شعر، جواب تان را می دادم.
مرتضی اهوازی؛ هفت۱: در این کتاب، دقیقا کدام حضرات، نقد شده اند؛ برای آسایش دیگر حضرات، نام شان را ببرید.
جوابم به این سئوال را سانسور می کنم؛ کمی تند می شود!

*۵*

سلاله ۹ دی؛ چهار۳: تا به حال طنز سفارشی نوشته اید؟!
به معنای غلط کلمه “سفارشی”، یک بار در متن “عشق است اباالفضل” که در کیهان، بعد از آن قضایای مرتبط با نامه کار شد، نوشتم که تا کنون مطلب سفارشی ننوشته ام، اما “سفارشی” معنای درستی هم دارد؛ از دوست گرفته تا استاد، گاهی به من سفارش می کنند، یا مشورت می دهند، یا چیزی در همین مایه ها که فلان طنز را کاش نمی نوشتی، یا کاش این جور می نوشتی، یا مثلا بد نیست که برداری و فلانی را بزنی. سفارشات و یا تواصی را سبک و سنگین می کنم و بعد خودم تصمیم می گیرم که بنویسم یا نه. گاهی هم سفارش خوبی بوده، که من وقت نکرده ام برای نوشتنش. الحمدلله در جمهوری اسلامی اگر هم سفارشی هست، سفارش در جهت حق است، نه باطل. جمهوری اسلامی، قلم مرا برای حق می خواهد؛ برای اعتلای خون شهدا و اصول و ارزش ها. پس اگر هم سفارشی از این دست هست، زنده باد این سفارش. همین جا بگویم که عده ای امثال مرا با طعنه “هنرمند سفارشی” می نوازند. این در حالی است که خودشان جز به سفارش اغیار، قلم نمی زنند. همان طور که نمونه هایش را فراوان در فتنه ۸۸ دیدیم. اگر سفارشی نویسی، بد است، متهم ردیف اول این جرم، هنرمندان غیر متعهد هستند که یا به سفارش نفس می نویسند یا به سفارش امثال جورج سوروس. در این کشور، یکی از آدم های به شدت سفارشی، که البته هنرمند هم نیست، همین آقای خاتمی است. دلار ملک عبدالله به آقای خاتمی سفارش می کند که چه بگوید و چه بنویسد. جمهوری اسلامی به معنای نظام، اما تا به حال هیچ سفارشی به من نداشته، اما گیرم هم که داشته، من به سفارش جمهوری اسلامی، پز خواهم داد. ما اصلا خودمان را آدم جمهوری اسلامی می دانیم و اصولا اگر هم هنری داشته باشیم، خودمان را هنرمند جمهوری اسلامی می دانیم. امثال من هرگز زیر بار این طعنه ها نخواهد رفت. ما اسیر مشهورات زمانه نیستیم و افتخار می کنیم به حکومتی بودن مان.
احساس؛ هشت۱: آیا این کتاب هم مثل دیگر کتب شما در شهر ما پیدا نمی شود؟!
بابت عرضه کتاب قطعا من بی تقصیرم. من مسئول نوشته های کتابم و مابقی کارها دست من نیست. حتما چنین سئوالاتی، برای من، بیش از شما سخت و آزاردهنده است، اما چه می شود کرد؟!
ف. طباطبایی؛ نه۱: آیا طنز سیاسی همیشه تلخ است؟! آیا شده که مسئولی بعد از خواندن متن شما تذکر بدهد که نوشته را بردار از روی وبلاگ؟!
طنز سیاسی خیلی با گونه های دیگر طنز، مثل طنز اجتماعی فرق ندارد، الا آنکه سخت تر است. تلخی چنین طنزی، شاید زائیده سختی آن باشد. به هر حال شما داری از یک عده، برای خودت، دشمن می تراشی، حتی اگر طنز پاکی هم نوشته باشی. سیاست، کمی نسبت به مقوله طنز، بی رحم و بی جنبه است. در جمهوری اسلامی، حکومت، بیش از سیاست، جنبه طنز را دارد. در جواب سئوال دوم شما باید بگویم که امان از دور و وری های بعضی ها!! گاهی درباره فلان مسئول مملکت، طنزی نوشته ام که خودش خوشش آمده و پیغام هم داده که طنز خوب و بانمکی بود، اما فلان سایت حامی طرف، جواب همان مطلب شوخی را با ناسزا داده و مرا به خاطر یک طنز، “هتاک” خوانده. فشار بوده، اما این نبوده که مطلب را بردار. تنها موردی که گفتند، مطلب را باید برداری، نامه ام به رئیس یکی از قوای کشور بود. کاش دولت و مجلس و قوه قضائیه، اندازه اصل نظام، سعه صدر داشته باشند که ندارند و اصلا هنر را نمی فهمند. منظورم از اصل نظام، حتما و قطعا ولی فقیه است.
مرتضی حاجیانی؛ ده۱: مسئله دست اول ما در کشور چیست؟!
حفظ جان، آبرو، گذشته، حال، آینده، و مال آقای هاشمی دامت برکاته و خاندان ایشان که البته به نام ایشان نیست!

*۶*

کامنت خصوصی؛ یازده۱: سهم حسین قدیانی “نه ده” از رسانه ملی چیست؟!
ببینید؛ من به سهم خودم از وبلاگ افسران جنگ نرم فکر می کنم، تا آن سهمی که گفتی، چرا که مطالب چند خطی این دوستان یا فلان طرح که می زنند، یا موجی که راه می اندازند، خیلی بیش از برنامه های صدا و سیما تاثیر دارد. صدا و سیما با همین سریال های ماه رمضان نشان داد که رسانه ضرغامی است، نه رسانه ملی. سر همین من به درخواست فلان بخش رسانه ملی برای گفت و گو حتما “نه” می گویم، اما با دوستان وبلاگ نویس، مثل همین دوستان قطعه ۲۶ گفت و گو می کنم. باری و فقط به عنوان مثال از چند مورد، بعد از خاتمه مختار، از شبکه خبر زنگ زدند که بیا صدا و سیما و برای مختار، متنی بنویس و بخوان. گفتم: رسانه ملی، وجود ندارد که نوشته مرا کامل پخش کند. گفتم: متاسفانه یا خوشبختانه شان قلم خودم و دیگر دوستان را از برنامه های آبکی رسانه ملی بالاتر می دانم. گفتم: پس با این حساب، آیا بهتر نیست من و شما وقت همدیگر را نگیریم؟! طرف ناراحت شد. به او گفتم: برای من ارزش روزنامه وطن امروز، از صدا و سیمایی با چنین مختصات و مشخصات، بسی بالاتر است. طرف باز هم ناراحت شد، اما من به او گفتم: طرف حسابم تو نیستی، صدا و سیماست، و راضی هم نیستم که حتی یک خط نوشته ام برای مختار را در رسانه ملی کار کنید، که در کمال بی تقوایی، همین شبکه خبر برداشت و فلان جای متن را که به نفع شان بود، کار کرد و خواند. ما اگر بیش از اپوزیسیون و دوم خردادای ها و فتنه گران و اصلاح طلبان به رسانه مثلا ملی اعتراض داشته باشیم، چه کسی را باید ببینیم؟! یکی مثل من که حتما در ردیف عاشقان اصل نظام تعریف می شویم، بیش از امثال شجریان، خواهان این هستیم که هنرمان از دوربین ضعیف و غیر حرفه ای صدا و سیما کار نشود. بگذریم که صدا و سیما به ما که می رسد، تقوا و وعده از قبل داده شده را هم زیر پا می گذارد و از نوشته های من، آنچه که به نفعش هست، پخش می کند. من یک لاقبا شان خودم را از رسانه ملی بالاتر می دانم، وای به حال ۷۰ میلیون ملت!! از نظر من فلان وبلاگ بهمان افسر جنگ نرم با روزی ۳۰۰ بازدید، بیشتر به “رسانه ملی” شبیه است تا همچین صدا و سیمایی. بیش از متقی نبودن، از غیر حرفه ای بودن حضرات صدا و سیماست که وحید یامین پور را سانسور می کنند، اما… بگذریم. شان آقای ضرغامی، هم شان شوی ۹۰ است و هم شان همین سریال های آبکی. به هر حال این است ارزش ایشان، اما ارزش من کتاب “نه ده” است. نوشته های من اگر آقایان اندکی تقوی داشته باشند، شانش بسی بیشتر از دوربین رسانه مثلا ملی است. اگر بی تقوایی آقایان بگذارد، به صدا و سیما می خواهم این افتخار را ندهم که نوشته هایم را بخواند. نمی دانم؛ این ناشی از غرور من است، یا تواضعم، اما نشان دهنده شان من حتما هست. من البته محذورات و معذورات صدا و سیما را درک می کنم، اما غیر حرفه ای بودنش را و غیر متعهد بودنش را بیشتر. خوشحالم زمزمه های تغییر در مدیریت فشل رسانه ملی را می شنوم. اگر نبود که در عرصه رسانه، بیش از هر عرصه دیگری، رهبر “این عمار” گفت، زودتر از اینها عوض شده بود آقای ضرغامی. شک نکنید. این را هم بگویم که حضرات رسانه ملی، با سوء استفاده از برخی چهره های موجه، و برخی برنامه های مفید، قصد دارند ماله روی نواقص شان بکشند، اما سخن ما با صدا و سیما، سخن بر سر فرم نیست، بر سر محتوی است. بر سر کیفیت است، نه کمیت. حتی بیشتر بر سر تخصص است و حرفه ای بودن، تا تعهد و تقوی.  

*۷*

سایه روشن؛ دوازده۱: تیراژ کتاب در حدی هست که ما هم بتوانیم تهیه اش کنیم؟!
خوشبختانه در این زمینه، دوستان مرکز اسناد انقلاب اسلامی، خوب و حرفه ای عمل کرده و می کنند و این کتاب هم حتما آنقدر تیراژ خواهد داشت که تهیه اش راحت باشد. بهترین و آسان ترین راه دریافت کتاب، خرید اینترنتی آن از سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی است. همین جا باید از بچه های انتشارات این مرکز، که فعالیت شان درباره فتنه ۸۸ بسیار چشمگیر و کمی و کیفی بوده، همه ما ممنون و متشکر باشیم. بگذار برای یک بار هم در این مملکت، تاریخ، درست، و نه درشت، نوشته شود. نکته اینجاست که مدیر این انتشارات هم از نسل جوان و ۹ دی است. مهدی رمضانی نمونه جوانانی است که مسئولین اگر مثل روح الله حسینیان عزیز، جرئت کنند و امور را دست امثال ایشان که برای کار، شهامت ها، و حتی گستاخی های لازم را دارند، بسپرند، آینده بهتری در عرصه فرهنگ و سیاست و تاریخ نگاری، پیش روی انقلاب اسلامی خواهد بود.
یک بیست و ششی؛ سیزده۱: آیا شده به خاطر نقد خصوصی و یا عمومی همین بچه های قطعه ۲۶ نوشته ای را اصلاح کنید؟
خیلی زیاد! دوستان خودشان می توانند گواهی بدهند. از تغییر یک کلمه بوده تا تعویض یک جمله، حتی تیتر. می توانید این را از سیداحمد و چشم انتظار و سلاله ۹ دی و خیلی های دیگر من جمله دیوونه داداشی سئوال کنید. چه کنم قسم و آیه می آورند که نقدشان عمومی نشود. کسانی که بی غرض و مرض انتقاد می کنند، همیشه گوش داده ام به نقدشان، و اگر حرف شان درست بوده، حتما در صدد اصلاح برآمده ام.

*۸*

سیداحمد؛ سه۵: آیا شده برای کسی طنزی بنویسید که بعد دل تان برای طرف و سختی های کارش بسوزد و پشیمان شوید؟
چرا شده! یک بار زمانی که استادم آقای هرندی در ارشاد بودند، طنزی درباره ایشان نوشتم و با توجه به شناختی که از این استاد عزیز داشتم، خیلی هم خنده دار شده بود، اما دلم سوخت و هرگز کارش نکردم. گفتم؛ الان خیلی ها دارند با خود و بی خود، مدیریت ایشان را نقد می کنند؛ نقد استاد، آنهم توسط شاگرد، رسم فتوت نیست؛ هر چند که مخاطب من در آن نوشتار، صفار در کسوت وزیر ارشاد بود، نه هرندی در لباس استاد!! تا به حال هم این را جایی نگفته بودم. یک بار هم واکنش های بصیرت افزا و سریع السیر ایشان به جریان انحرافی را طنزش کردم که باز هم دیدم کار نکنم بهتر است. کلا زیاد دوست دارم درباره حاج حسینین صفار و شریعتمدار طنز بنویسم؛ اما نمی دانم چرا، دلم نمی آید! برای همین عزت الله ضرغامی هم باری طنزی نوشته بودم، که دست آخر، بی خیالش شدم. زمانی بود که ضد انقلاب داشت علیه صدا و سیما مثل همیشه از زاویه باطل، اباطیل سر هم می کرد. این طنز را اما به زودی در وبلاگ خواهم گذاشت.

*۹*

دانیال؛ چهارده۱: در فضای سایبر بسیاری هستند که از تعابیر شما در نوشته های شان استفاده می کنند؛ به خصوص تعابیر طنز. واکنش شما؟
در این فضا من و دیگر دوستان، با هم هم سنگریم. من هم بسیار شده که بعد از خواندن نوشته های ایشان یا طرحی که زده اند، ایده گرفته ام. وقتی از تعابیرم به جا استفاده می شود، خوشحال می شوم، اما گاهی دوستان با کج سلیقگی، تعبیری از تعابیر قطعه ۲۶ را به کار می برند، که بالطبع ناراحتم می کند… و اما در صورتی که این سئوال شما دقیقا مربوط به قانون کپی رایت باشد، در این مملکت، کپی رایت یعنی کشک! دیروز یکی زنگ زده بود که برای هفته دفاع مقدس، ما بر اساس ۲ متن “نامه دخترک در قلک” و “تخت عباس” یک تئاتر آماده کرده ایم و شما را هم دعوت می کنیم که بیایی. من هم تشکر کردم!!
حی علی الجهاد؛ پانزده۱: فکر می کنید واکنش آقای هاشمی به آن دست از مطالب شما که درباره ایشان و خاندان اشراف است، چیست؟
اولا باید بگویم که آقای هاشمی اصلا تاب هیچ نقدی را ندارند و به شدت عصبی مزاج اند. لابد می دانید که در دوره سازندگی، آزادی مطبوعات در چه حدی بود دیگر؟! ثانیا سایت های طرفدار ایشان و سخنگوی ایشان، در بسیاری از موارد، نمایش گر ظرفیت خود ایشان بوده اند در تاب نقد و طنز. ثالثا من به شدت عاشق آقای هاشمی هستم؛ دیروز و امروز و فردا و پس فردا و جمعه. رابعا تا به حال درباره ایشان طنزی ننوشته ام. منظور من را مخاطب بد می گیرد که به من ارتباطی ندارد. منظور من عمدتا یکی دیگر است. به من چه که وقتی می گویم “غفلت”، عده ای خیال می کنند می گویم فلانی؟! به من چه که حتی اسم بعضی ها هم پایین می آورد شان قطعه ۲۶ را؟! اما خود شخص شیخ رشیدالدین وطواط بن قنوات آل سابقه، برای من، چون در مثل مناقشه نیست، تداعی گر آن شعر زیبای پروین اعتصامی است؛ شعر کودک یتیم و پادشاه اشرافی… “روزی گذشت پادشهی از گذرگهی، -البته با جلیقه ضد گلوله!!- فریاد شوق از سر هر کوی و بام خاست؛ پرسید زان میانه از رسانه ملی، چرا سانسور شد شعار اصلی ملت در روز ۹ دی”؟!
حی علی الجهاد؛ پانزده۲: به سرتان نزده که روزی قطعه ۲۶ را نقد کنید و طنزی درباره اش بنویسید؟
به سرم زده که روزی خودم را و شما را، و همین خودتان را، و سیداحمد و دیگران را و کلا قطعه را سوژه یک طنز ملس کنم؛ جنبه اش را که دارید؟! یعنی داریم؟!
مرتضی حاجیانی؛ ده۲: کلا با خودت، با قطعه، با حاج منصور، با من و با ما چقدر حال می کنی؟!
با خودم ۷۵ درصد! با قطعه عشق، درصد! با حاج منصور، ارک درصد! با خودت، طرح درصد! و با دوستان، صددرصد!! عجب جواب جالبی دادم ها خداوکیلی!
سنگربان؛ شانزده۱: آیا برای نوشتن و چاپ این کتاب، کسی شما را تهدید کرده؟!
نه! البته غلط کرده، اما تهدید نکرده! یعنی اگر هم تهدید کرده، غلط کرده! شاید هم یک غلطی کرده که تهدید کرده!! وانگهی! ما برای تهدید و این حرف ها عددی نیستیم.
قاصدک منتظر؛ پنج۲: ممکن است کتاب “دیدید گفتیم” برای شما دردسرساز شود؟!
به این معنی، حتی هر کلمه همین گفت و گو هم ممکن است برایم دردسر ساز شود، اما من با این قبیل سازها نمی رقصم!

*۱۰*

چشم انتظار؛ یک۵: اگر روزنامه نگار و نویسنده نمی شدید، چه کاری را برای خودتان انتخاب می کردید؟
مهم نیست. چه اهمیتی دارد؟! شاید گاوداری! به هر حال با “گاوزاده ها” سر و کله زدن به از چیز است!
چوک دیریا؛ هفده۱: شده از روی غرض و یا غرض شخصی، طنزی بنویسید؟! آیا در کارتان موفق بوده اید؟
هر نوشته ای لابد از روی یک غرضی هست دیگر، اما نه! از روی غرض شخصی چیزی ننوشته ام. سایر اغراض، چرا بوده! اینکه من در کارم موفق بوده ام یا نه، بسته به نظر شخص آقای هاشمی دامت برکاته است. بهتر است قضاوتی که خودم از خودم دارم، فعلا مکتوم بماند. در این باره ناگفته هایی دارم که دیشب آقای هاشمی به خوابم آمد و اجازه انتشار نداد!!
عطشان؛ هجده۱: خط قرمز شما در نوشته های تان چیست؟! چگونه این خط قرمز را شناخته اید؟! آیا شده که از این خط قرمز، عبور کنید؟! تعریف تان از طنز سیاسی چیست؟ چگونه می توان پی برد که طنزنویس قصد اصلاح دارد یا تخریب؟!
خط قرمز و سفید و سبز در نوشته های من اعم از طنز، فقط و فقط سیدعلی خامنه ای است و لاغیر. من نویسنده این دستگاهم. خوب باشم، به خاطر این دستگاه است، اما بد باشم، باید فاصله ام را از این دستگاه کم کنم و دوباره خوب شوم. از خط قرمز خون پدرم به این شناخت رسیده ام. بارها گفته ام که “من غلام قمرم” و به هیچ کس دیگری کار ندارم. اگر حکومت، جمهوری اسلامی باشد و رهبر، خامنه ای، زنده باد هنرمند سفارشی، و زنده باد هنرمند حکومتی و زنده باد هنر سفارشی. این وسط، جای افسوس برای من است که چرا سفارشی در کار نبوده، و هر چه بوده ذوق خودم بوده و علاقه خودم. تعریف من از طنز سیاسی، نمایش بی لباس و صریح سیاست ورزی در متن و حاشیه یک حکومت است؛ خواه طرفدارش باشی و خواه منتقدش. لزوما اما این نمایش به معنای اصلاح نیست. گاهی خود نشان دادن صحنه و نمایش عرصه موضوعیت پیدا می کند. خیلی راحت می توان به نیت یک نویسنده پی برد. با این همه و جدای از نیت خوانی، گاهی اتفاقا باید تخریب کرد، نه اصلاح. فی المثل آیا آقای خاتمی اصلاح پذیر است؟! چطور حکومت را می توان تخریب کرد، اما در نقد سران فتنه باید ملاطفت داشت؟! عده ای که لخت و عریان، نظام را تخریب می کنند، به ما هرگز طنزنویس حرفه ای نمی گویند؛ چون که داریم لخت و عریان، فتنه گران و منافقین را نمایش می دهیم!! با این همه ابزار من برای نوشتن طنز، قلم است و نه چکش. اتفاقا این امثال ما هستیم که به طنز، تا آنجا که ممکن باشد، نگاه حرفه ای داریم، نه اعتقادی. از همین روست که صدا و سیمای خودمان را هم نقد می کنیم. یکی از مهم ترین اهداف من از نوشتن طنز، جدای از مسائل اعتقادی، خنده نشاندن بر لب خواننده است. گاهی دوست دارم سوژه هم از طنزی که می نویسم، خنده اش بگیرد، تا اینکه عصبانی شود. می بینید که! گاهی در همین نوشته هایم سر به سر اصول گرایان هم گذاشته ام. با این همه اهل لاف زدن نیستم. من طنز و دل نوشت و یادداشت و داستان و قلمم را فقط برای جمهوری اسلامی می خواهم. هنر من، اگر هنری باشد، در خدمت این نظام است. ما نه فقط داعیه استقلال از جمهوری اسلامی ای که رسانه ملی اش را نقد می کنیم، نداریم، بلکه به وابسته بودن مان هم افتخار می کنیم. استقلال و وابستگی، به خودی خود، نه خوب است و نه بد. باید دید استقلال از چه چیزی، و وابستگی به چه چیزی. شما نگاه کنید به رفتار کسانی که شعار “هنر برای هنر” را سر می دهند. تا فلان هنرمند ما در خط انقلاب اسلامی است، علی الدوام بایکوتش می کنند، اما همین که مواضع ضد و نقیضی به درست یا غلط اتخاذ می کند، تحویلش می گیرند!! آیا هنر برای این افراد، واقعا برای هنر است، یا هنرمند را میرزابنویس میرزاهای جماعت روشنفکری می خواهند؟! همین جا بگویم که اتفاقا ما از زاویه ملت، همان ملت ۹ دی، همان ملت ۴۰ میلیون رای در انتخابات، و همان ملت ۷۰ میلیونی در امتحانات، به ولایت فقیه نگاه می کنیم. برخی ها اشتباه نکنند؛ ما نه فقط از زاویه مصداق دولت، به مفهوم ولایت فقیه نگاه نمی کنیم، بلکه دولت و مجلس و قوه قضائیه و حتی خودمان را هم با ولی فقیه می سنجیم. ما قوه مجریه را به ولایت فقیه می سنجیم، نه بالعکس. نگاه ما “حکومتی/ مردمی” است، نه “دولتی”. اتفاقا سکوت برخی ها در فتنه ۸۸ دورترین کار بود از آئین جوانمردی، و ای کاش روی ادعای عدم سیاسی بودن شان، همچنان ساکت می ماندند، و حرف های سیاسی نمی زدند. ما از زاویه ولایت فقیه از افراد، دفاع و یا ایشان را نقد می کنیم. در صحنه بودن ما در فتنه ۸۸ ربطی به دولت و مجلس و قوه قضائیه و هیچ کجای دیگر نداشت، دقیقا به سیدعلی خامنه ای ربط داشت. ما برای حکومت و همراه با مردم در صحنه بودیم و این عین آئین جوانمردی بود. آن هنرمند که عدم دفاعش از ولایت را با این پز که من از دولت دفاع نکردم، انعکاس می دهد، گمانم کارش، فقط در این مورد، با آئین جوانمردی نمی خواند. وقتی آمریکا و اسرائیل همه کاره فتنه ۸۸ بودند و وقتی سران فتنه با هم هم قسم شده بودند که علی را از تخت پائین بکشند، آیا تنها رها کردن علی، آئین جوانمردی است؟! عده ای تاب یک حرف درشت به “ف. ه” را نداشتند و از رسم و رسوم فتوت پرده برداشتند، اما سکوت کردند در برابر “مرگ بر اصل ولایت فقیه”. این آئین ناجوانمردی است، نه فتوت. با ولایت، باید هم خطر شوی، و الا فقط هم سفری، آئین جوانمردان نیست. این همه را گفتم، اما من منتقد این هستم که به خاطر فلان موضع گیری، رسما طرف را بفرستیم جبهه ضد انقلاب. متاسفانه یا خوشبختانه باید بگویم که من از متعهد حسود، بیشتر بدم می آید تا امثال این و آن. عده ای با سکوت دیروز رضا امیرخانی مشکل ندارند. همچنان که با موضع سیاسی امروزش. عده ای از روی زوایای خاص، دوست و یا دشمن رضا می شوند. مشکل این جماعت، مرضی است به اسم حسادت، که چرا آثار امیرخانی مشتری دارد و آثار ایشان، نه. اینجاست که اصالت نویسنده “من او” به سکوتش و یا حرف سیاسی اش غالب است. نقد امیرخانی آئین انتقاد هست، اما دشمنی بی دلیل و کور با او، بایکوت کردنش، حسادت ورزیدن به قلم او، و هل دادنش به جبهه اغیار، رسم مردانگی نیست. اما از همه اینها که بگذریم، لابد چون منی که دیروز و امروز از رضا به تعریف و به نقد، می نوشتم، و می نویسم، بیشتر می توانم شعار “هنر برای هنر” بدهم، تا سیاسی کارهای اصلاح طلبی که “داستان سیستان” را بایکوت می کردند، اما از “جانستان کابلستان” تعریف می کنند. مرزبندی من با اهل حسد هم به جای خود. بخواهیم یا نخواهیم رضا امیرخانی از معدود نویسنده هایی است که وقتی کتابش را دست می گیری، دوست داری تمام نکرده، سراغ کتاب دیگری نروی. رسم جوانمردی حکم می کند لااقل به پاس “من او”، رضا را نقد کنیم، اما او را میرزابنویس اصلاح طلبان و یا اصول گرایان نخوانیمش. بخواهیم یا نخواهیم قلم رضا امیرخانی نادر است. ایام فتنه چه بسیار از دوستان متعهد، که قصد کردند من و او را با هم مقایسه کنند و با رای دادن به من، خوش خوشانم کنند! من اما شان این قیاس را ندارم و خواننده “ارمیا” هستم و این هیچ دخلی به مواضع سیاسی رضای عزیز ندارد. “من او” زیباست؛ خواه امیرخانی به احمدی نژاد رای بدهد، خواه به هر کس دیگری. موضع سیاسی امیرخانی را اما می توان خیلی صریح نقد کرد و جوابش را داد، اما “من او” که با فلان موضع سیاسی، بد نمی شود!! خیلی بد تا می کنیم ما با نویسندگان مان. اگر امروز گناهی متوجه مواضع سیاسی رضا امیرخانی باشد، در این گناه، عده ای هستند که بیش از رضا شریک اند؛ همان کسانی که هلهله سر می دهند که رضا هم از دست رفت!! علی اگر یاری از دست می داد، اما نمی خندید، گریه می کرد. بگذریم که اینجا موضع یک نقد است، نه از دست دادن و به دست آوردن. نباید این آش را الکی شور کرد. رضا امیرخانی مال انقلاب اسلامی است؛ او می تواند دولت را قبول نداشته باشد، اما بخواهد هم نمی تواند اصل نظام را قبول نداشته باشد. رضا امیرخانی بسی معتقدم که خیلی بیشتر از خیلی منتقدینش، اصل این نظام را دوست دارد، و من، رضا را بیش از محمد قوچانی. من خیلی بیشتر از داعیه داران دروغین هنر برای هنر، از رضا مدح نوشته ام. طولانی ترین گفت و گوی مطبوعاتی رضا با من بوده، و همین الان هم به این مهم افتخار می کنم و خودم را بسی بیش از خبرنگار فلان مجله روشنفکری، به رضا نزدیک می دانم و با همه نقدی که به مواضع اخیرش دارم، تنها شخص صاحب صلاحیت می دانم که اولین مجموعه داستان کوتاهم را قبل از چاپ، قرار است رضا بخواند و نظر استادانه بدهد. پس آنچه سر جای خود به قوت باقی است، دوستی ماست. در این مقوله، آنها که سلامت اند، و بی غرض، نقد می کنند، نه عداوت. می خواستم در نقد منتقدین حسود رضا کمی صریح تر باشم، اما به پاس آئین جوانمردی، این روضه را بیش از این باز نمی کنم… چه مطول شد جوابم به این سئوال. اصلا سئوال چی بود؟!!

*۱۱*

مصطفی؛ نوزده۱: چرا فیلم نامه نمی نویسید؟!
نقد اشراف، “فیل نامه” است؛ این یک “میم” آخر را به ما تخفیف بده!
فدایی رهبر؛ بیست۱: اسی پاتر کجاست؟! آیا سکوتش یعنی آتش زیر خاکستر؟!
این سئوالات را باید از کارشناسان مسائل سیاسی بپرسید؛ به این معنی هرگز سیاسی نیستم.

*۱۲*

تماس تلفنی؛ بیست و یک۱: چرا فقط طنزهای سیاسی را در کتاب آورده اید؟ ویرایش این کتاب، آیا با خودتان بوده؟ آیا داستان کوتاه و سفرنامه حج را هم به مرکز اسناد می دهید؟!
برای اینکه ساختار کتاب، یک پارچه باشد. نخواستم ایرادم در کتاب “قطعه ۲۶” را در کتاب “دیدید گفتیم” تکرار کنم. رضا شکیبایی، سردبیر وطن امروز در کار ویرایش کتاب، خیلی کمکم کرد. درباره سئوال آخر، اما چو فردا شود، فکر فردا باید کرد. در هر صورت، رابطه من و ناشر “نه ده” همواره بر اساس احترام متقابل بوده و هست. شاید درست نباشد؛ چه برای من و چه برای انتشارات مرکز اسناد، که همه کتاب هایم را ایشان دربیاورند. فعلا حرف زدن در این باره زود است.

*۱۳*

ف. طباطبایی؛ نه۲: آیا شده که سوژه داخلی کم بیاورید و برای نوشتن نگاه به دنیای خارج داشته باشید؟
معمولا چیزی که دست ما زیاد است، همین سوژه است. سوژه های خارجی هم عمدتا با حوادث داخل کشور، بی ارتباط نیستند. مثل طنز شنود مکالمات کاخ سفید که درباره فتنه خودمان بود. گذشته از اینها، گاهی اصل حرف های بعضی مسئولین، عینا طنز است! 

۲ متن آخر همین ستون:

۱/ رفراندوم معنوی

۲/ عبور از خاطرات!؟

این نوشته در 20:06 ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. سیداحمد می‌گوید:

    بسم الله… و بسیار عالی!

  2. چشم انتظار می‌گوید:

    آیا این “دیدید گفتیم” شامل “دیدند خوردیم”، “دیدند بردیم” هم می شود؟!

  3. چشم انتظار می‌گوید:

    اصولا” در دنیای سیاست چه چیز هایی را باید دید؟ چه چیزهایی را نباید دید؟ چه چیز هایی اصلا” دیده نمی شود؟

  4. چشم انتظار می‌گوید:

    اصولا” در دنیای سیاسیت چه چیز هایی را باید دید؟ چه چیزهایی را نباید دید؟ چه چیز هایی اصلا” دیده نمی شود؟

  5. چشم انتظار می‌گوید:

    آیا کسی که چشم بصیرت ندارد می تواند ادعا کند “دیدید گفتیم”؟

  6. سلاله 9 دی می‌گوید:

    “طنزترین طنزتان” از دیدگاه خودتان؟ طنزی که خیلی پسندیدید آن را و بابتش تحسین کردید قلم تان را؟

  7. چشم انتظار می‌گوید:

    آیا در مورد عملکرد جناب هاشمی، قبل و پس از فتنه ی ۸۸ می توانیم به خود بقبولانیم شتر “دیدید” ندیدید؟

  8. سلاله 9 دی می‌گوید:

    و طرح روی جلد کتاب چیست؟

  9. سیداحمد می‌گوید:

    آیا آن مسئولی که شما “پرسه در مه” می خوانی اش، خودش هم فهمیده؟!

  10. منم گدای فاطمه می‌گوید:

    فکر می کنید در جامعه جنبه درک طنز، در حدی که باید باشد، هست؟
    گاها شما در طنز هایتان کنایه هائی را خطاب به مسئولین بیان کردید،
    آیا شده این مسئولین از شما ناراحت شوند و یا بالعکس از طنزی که راجع بهشان نوشتید خوششان بیاید؟

  11. سیداحمد می‌گوید:

    آیا شده از نوشتن طنزی پشیمان شده باشید؟!

  12. مرتضی اهوازی می‌گوید:

    دقیقا کدام حضرات مورد هدف قرار گرفته‌اند در این کتاب؟! (جهت آرامش دیگر حضرات!)

  13. چشم انتظار می‌گوید:

    برداشت تان از این شعر چیست؟
    دیدید که گفتیــــــم، به کَـــرّات نگفتیــــــم
    ناگفته ی دل را، که به مَــــوّات نگفتیـــــم
    آزاده نمودیــــــم، اسیــــران ز اسیــــــــری
    آن را هبه کردیم و کمالات، نـــــــگفتیـــــم
    جنگی که سراسر همه نا گفته ی ما بود
    در “کیش” نوشتیم، ولی “مــات” نگفتیم
    با یار قدیـــــمی، ز سر عشــــق و ارادت!
    هر چِرت بگفتیم. تحیـــــّـــــات نگفتیـــــم
    در روز جزا، وقت جـــــــوابِ منِ مسکیــن
    حاشا بنماییم که هیـــــــهات، نگفتیـــم

  14. سلاله 9 دی می‌گوید:

    تا به حال طنز سفارشی نوشته اید؟

  15. چشم انتظار می‌گوید:

    با اجازه ی آقا “سید احمد”
    سلام آقا مرتضی اهوازی کم پیدا هستین.

  16. چشم انتظار می‌گوید:

    با اجازه ی مبصر
    ساعت ۲۰ دقیقه به ۵ صبح
    آن لاین ۲ نفر.

  17. احساس می‌گوید:

    با این همه من بیش از هر چیز، از یک چیز پشیمانم؛ چرا با کلماتم، نتوانستم بیش از این، بر صورت سران فتنه و نفاق، سیلی بزنم. من شرمنده ام که طنزهایم بیش از این نتوانست رسوا کند آقازاده ها را. یعنی توقعم از خودم خیلی بالاست… و بیشتر از این لحاظ شرمنده ام که بر صورت بعضی ها، محکم تر از این کشیده نخواباندیم.

  18. ف. طباطبائی می‌گوید:

    به نظر شما طنز سیاسی همیشه تلخه؟
    طنز نویسی رو بیشتر دوست دارید یا جدی نوشتن رو؟
    طنز های زیادی راجع به مسئولین نوشتید. تا حالا شده تماس بگیرن و بگن فلان طنز رو پاک کن؟

  19. دیگه با این گفتگویی که راه انداختید نتونستم طرح زیبای (رویای قطعه) رو منتشر نکنم.
    تقربا الی الله ببینید:
    http://khamenei.hamweblogi.com/files/2011/09/%D9%82%D8%B7%D8%B9%D9%87-%D8%AA%D8%B0%D9%87%DB%8C%D8%A8.jpg

  20. http://khamenei.hamweblogi.com/files/2011/09/%D9%82%D8%B7%D8%B9%D9%87-%D8%AA%D8%B0%D9%87%DB%8C%D8%A8.jpg

    تو طرح نوشته:
    اینجا قطعه ای از بهشت است، نه با قلم که با خون باید نوشت.

  21. پیام فضلی می‌گوید:

    #اغتشاش و آشوب در انتخابات مجلس – بهمن ماه ۱۳۹۰
    http://sms88sms.persianblog.ir/post/1168/

  22. ف. طباطبائی می‌گوید:

    “مسئله دست اول ما در کشور چیست؟!
    حفظ جان، آبرو، گذشته، حال، آینده، و مال آقای هاشمی دامت برکاته و خاندان ایشان که البته به نام ایشان نیست!”

    پاسخ جالبی بود.

  23. یه بیست و شیشی می‌گوید:

    تا الان شده طنزی بنویسید کسی از بچه های قطعه، مثلا نور چشمیتون سید یا بقیه بچه ها ازتون بخوان تغییرش بدین؟ یا جائیشو حذف کنید؟

    گاهی اوقات اونقدر طنزاتون خنده داره که منه مخاطب به قهقهه می افتم، آیا خودتون هم وقتی دوباره طنزاتونو می خونید می خندید؟

  24. به یاد سید سجاد می‌گوید:

    ما منتظریم تا کتاب منتشر بشه و تبلیغاتش رو انجام بدیم…

  25. سیداحمد می‌گوید:

    داداش حسین!

    خسته نباشید،
    عجب مصاحبه ای شده،
    جواب ها زیبا و خواندنیست!

  26. سیداحمد می‌گوید:

    “شرمنده ام که محکم تر از این، بر صورت اهل فتنه، سیلی نزدم!”

    حاجی فکر می کنم خیلی محکم زدید ها!
    هنوز بعد از ۲ سال سرخی سیلی های شما رو صورت بعضی ها پدیداره!

  27. سیداحمد می‌گوید:

    تا الان شده دلتان بخواهد برای شخصی یا موضوعی طنزی بنویسید ولی دلتان برایش بسوزد و منصرف شوید؟ یعنی مثلا مراعات شخص مورد نظر را کرده باشید!

  28. سیداحمد می‌گوید:

    کتاب طنزتان را هنوز نداریم و من که خیلی دوستش دارم!

  29. میلاد پسندیده می‌گوید:

    مدیران صداوسیما می گویند ما باید همه را جذب کنیم و برای هر سلیقه ای برنامه داشته باشیم… چرا؟… چرا می خواهید سلیقه همگان را جذب کنید اما نمی خواهید رضایت خدا را جذب کنید… یک زمانی رهبر گفته بود: اگر برنامه به درد بخور ندارید، بگویید مردم ما نتوانستیم برنامه در خور شما تولید کنیم پس از این ساعت تا فلان ساعت برنامه پخش نمی کنیم… این بهتر است از برنامه های بی محتوا و ضعیف.

    گل گفت ولی این یک که داداش گفت هم جالب بود که:
    ” سخن ما با صدا و سیما، سخن بر سر فرم نیست، بر سر محتوی است. بر سر کیفیت است، نه کمیت. حتی بیشتر بر سر تخصص است و حرفه ای بودن، تا تعهد و تقوی.”

    این چند وقته چندین شبکه اینترتی ایرانی راه افتاده توسط بچه حزب اللهی ها! چرا؟ مگر مملکت دست اینها نیست؟ مگر صداوسیما روز و شب، حرف همین ریشو ها را نمی زند؟…
    تخصص و تعهد!… چرا وقتی توانش را نداریم استعفا نمی دهیم و بدون داشتن توانایی در رودربایستی می مانیم و مسئولیت می پذیریم؟… یاد اصغر حاجیلو افتادم… هییییییییییییییی!!!

  30. دانیال می‌گوید:

    سلام حاج حسین سالار، خیلی ارادتمندیم.

    سوال من یه کمی طولانیه، ببخشید.
    تواضع و بزرگواری شما باعث شده به این مسئله هیچ وقت نمی پردازید ولی لطفا این بار جواب بدهید.
    شما در نوشتن حالا چه طنز و چه جدی، ابداعات خاص خودتان را دارید. ترکیبات زیادی هست که حاصل ابتکار شماست. این ترکیبات زیبا وقتی در مطالب شما و در جمله های زیبای شما قرار میگیرد چشمگیر و دلنشین است. اما بارها دیده ام در همین فضای مجازی و یا روزنامه ها افرادی که سطح قلمشان در حد شما نیست، در مطلبشان که بعضا ضعیف هم هست از تعابیری که شما ابداع کرده اید کپی برداری کرده اند.
    مطمئنم شما هم با چنین موضوعی مواجه شده اید. نظرتان راجع به این مسئله چیست؟

  31. سیداحمد می‌گوید:

    “بیش از متقی نبودن، از غیر حرفه ای بودن حضرات صدا و سیماست که وحید یامین پور را سانسور می کنند، اما… بگذریم. شان آقای ضرغامی، هم شان شوی ۹۰ است و هم شان همین سریال های آبکی. به هر حال این است ارزش ایشان، اما ارزش من کتاب “نه ده” است.”

    چقدر عالی راجع به سیمای ضرغامی سخن گفتید!
    حقیقت را شفاف و بی تعارف گفتید، ممنونم.

  32. سیداحمد می‌گوید:

    “اگر نبود که در عرصه رسانه، بیش از هر عرصه دیگری، رهبر “این عمار” گفت، زودتر از اینها عوض شده بود آقای ضرغامی. شک نکنید.”

    شک نکنید!

  33. میلاد پسندیده می‌گوید:

    پاسخ داداش حسین به سوالی پس از سوال رسانه، کمی با ربط بود… ان شاء الله
    حسین قدیانی: هرگز! همیشه از صداقت و صراحت تو خوشم آمده و چون تاب نقد داری، گاهی مثل خودت تند جوابت را می دهم. تو از کسانی هستی که به به و نقدت هیچ کدام از روی هوای نفست نیست، حتی اگر نقدت را قبول نداشته باشم. می دانی شدت علاقه ام به خودت را.

  34. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    “شرمنده ام که محکم تر از این، بر صورت اهل فتنه، سیلی نزدم!”

    سلام بر حسین*
    ****…*****

  35. حی علی الجهاد می‌گوید:

    اولا ممنون از گفت‌وگوی مجدد با اهالی این قطعه مقدس.

    ثانیا مسئله دست اول کشور از نظر شما فوق‌العاده خوش‌مزه بود.

    ثالثا مدتی بود به این فکر می‌کردم که این حضرت مسئله دست اول، وقتی طنزها و نقدهای شما را راجع به خود و ایل و تبار و املاکی که به نام خاندان هزار فامیلش نیست، می‌خواند، چه حالی پیدا می‌کند و چه قیافه‌ای می‌شود؟! خیلی دلم می‌خواست وقتی روزی از ایام، روزنامه‌ای، متنی، کتابی از شما دستش است، کنارش می‌بودم و می‌دیدم چهره برق گرفته‌اش را و خیلی دوست دارم بدانم با چه حرص و غضبی نقدها و طنزها را بالا و پایین می‌کند و زیر لب چه می‌گوید …

    خودتان چه فکر می‌کنید؟!

  36. حی علی الجهاد می‌گوید:

    اگر بخواهید شخصیت‌ها و مخاطبین این قطعه مقدس را به نقد و طنز بکشید، چه خواهید نوشت؟

    فکر کنم جواب این سؤال مشمول سانسور طناز قطعه شود!

  37. خبر نداری می‌گوید:

    دچار بیماریهای متعددی هستی و خودت خبر نداری
    حسین قدیانی: اتفاقا به خاطر یکی از همین امراض، دیروز دکتر بودم!

  38. حی علی الجهاد می‌گوید:

    راستی مصاحبه قبلی با بچه‌های قطعه رو که یادتونه! قرار بود تو کتاب قطعه ۲۶ بیاد که نیومد! نظرات مصاحبه با دکتر یامین‌پور هم هم‌چنین!

    این بار را خداوکیلی سر قول‌تان بمانید!
    ما یادمان نمی‌رود ها!
    حسین قدیانی: در این باره و این باره ها اگر مجالی باشد و توضیح بدهم، حتما اسمش را بدقولی نخواهید گذاشت، با این همه شرمنده!

  39. کلا با خودت چقدر حال می کنی؟ با قطعه چقدر؟ با حاج منصور چقدر؟ با من و ما چقدر؟!

  40. یکی می تونه بگه
    … می گوید:

    یعنی چی؟

  41. سیداحمد می‌گوید:

    یه پیام “بی زرگانی”

    ساعت ۱۵:۱۰
    تعداد افراد آنلاین: ۲۲ نفر

    ماشالله…
    داداش حسین عزیز فـــــــدائی داری…

  42. حی علی الجهاد می‌گوید:

    غرض مزاح بود البته … دشمنان‌تان شرمنده باشند انشالله

  43. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    …دیـــــــــدیـــــــــد گــــــــــفــــــــتـــــــــــــیـــــــــــــــــــــم:

    ای کـاش نگفته بودیم!… “دیدید گفتیم” چه بــاب شد!
    ما خود، علامت سوال!… “دیدید گفتیم” جـــــواب شد!

    دستی نکرده ثــــواب، با “غــفــلــتــــی” شد کبــــــاب!
    هشت سال ساخته بودیم، دیدید گفتیم؛ خــراب شد!

    بر خانوم و بر خاتون، “ف. ه” ام الــــخـــــــــــــــــواتـیــن!
    چـه نقشه ها که نقشش، دیدید گفتیم؛ بر آب شــــد!

    ما انــــحـرافـی نیستیم!… ســـــــران فـتـنــــه نیستیم!
    فقط نامه(!) نوشتیم!… “دیدید گفتیم” کتـــــــــاب شد!

    بـرنـــــده هـایِ سیمرغ!… جـنــــابِ “پرســــه در مــــه”!
    “شیـخـنـا”، خنــــده بازار!… طنزِ “مـا” انـتـخـــــاب شد!…

    *خســــــــــــــــــــــــــــتـه نباشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی داداشی*

  44. سنگربان می‌گوید:

    سلام!
    برای نوشتن این کتاب، احیانا با عکس العملی، تهدیدی،مشکلی چیزی مواجه نشدید؟

  45. قاصدک منتظر می‌گوید:

    سلام
    ممکنه نشر این کتاب برای شما دردسر ساز شود ?

  46. چشم انتظار می‌گوید:

    طرح آقای “مرتضی حاجیانی” قشنگ بود.
    اگه یه جایی از طرح هم متن داخل کادر رو ( اینجا قطعه ای از بهشت است نه با قلم که با خون باید نوشت ) بنویسند بهتره و قابل خوندن.

  47. چشم انتظار می‌گوید:

    غیر از افتخار جانبازی در جریان فتنه ی ۸۸، آیا شده در مسیر خیابان، کسی مزاحمتان شود یا به اصطلاح شما را تهدید کند؟
    حسین قدیانی: در گفت و گوی قبلی به چنین سئوالی جواب داده بودم.

  48. عطشان می‌گوید:

    سلام علیکم
    یه روز نبودم چه خبرها شده .
    اول بهتون تبریک میگم بابت کتاب امیدوارم ذهن خلاقتون هر روز با طراوت تر از قبل باشد .

    مسلما یک نویسنده طنز سیاسی باید خطوط قرمز را بشناسد . من با توجه به اینکه تقریبایک سالی هست که خواننده ی متون شما هستم فکر می کنم شما به این شناخت رسیده اید .
    سوال :اول اینکه به نظر خودتون آیا این خطوط را می شناسید ؟
    چگونه به این شناخت رسیده اید ؟ آیا شده بعد نوشتن و انتشار طنزی متوجه شده باشید خطوط قرمز را شکسته اید و از نوشتن آن پشیمان شده باشید؟
    اصلا یه سوال اساسی :
    تعریف شما از طنز سیاسی چیست ؟ خصوصیات طنز سیاسی چیست ؟ چگونه می توان تشخیص داد کسی که طنز سیاسی می نویسد نیتش انتقاد و بهبود اوضاع است نه غرض ورزی و انتقام جویی ؟

  49. چشم انتظار می‌گوید:

    آیا تا به حال تصمیم گرفته اید همه ی یاران خود، به خصوص بچه های قطعه ی مقدس ۲۶ رو، در جایی جمع کنید و یک همایش داشته باشید؟
    حسین قدیانی: از تعبیر “یاران خود” استفاده نکنید؛ ما دوستان همدیگریم… و اما “کار” از همایش و دیدار و جلسه مهم تر است. باید کار کرد.

  50. چشم انتظار می‌گوید:

    اگر یک نویسنده و روزنامه نگار نبودید، دوست داشتید چه شغلی داشته باشید؟

  51. چشم انتظار می‌گوید:

    از اینکه به سفارش “سید احمد بزرگوار” عمل نکردم و چند سئوال را باهم نپرسیدم پوزش می طلبم.

  52. چشم انتظار می‌گوید:

    آینده ی “ف ه” “م ه” و کلا” خاندان آقای هاشمی رو چگونه پیش بینی می کنید؟
    تا به حال به ادامه ی تحصیل اندیشیده اید؟ البته نه در دانشگاه آزاد!
    آیا در تعداد پرسیدن سئوال محدودیتی وجود دارد؟ این گفت و گو تا چه زمانی ادامه خواهد داشت؟
    حسین قدیانی: گفت و گو را زیاد به سمت آقای هاشمی نبرید؛ حیف می شود مصاحبه به این خوبی… و اما تا پایان امشب وقت هست. سئوال هم همه آزادند که چند تا، اما در یک کامنت باشد، بهتر است.

  53. قاصدک منتظر می‌گوید:

    ایا منظور شما از”با این قبیل سازها نمی رقصم”,همان ‘من بیدی نیستم که با این قبیل بادها بلرزه’ است ?!

  54. چشم انتظار می‌گوید:

    خسته نباشی “دیوونه ی داداشی” شعرت مثل اسمت، آدم رو “دیوونه ی داداش” میکنه.

  55. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    مرتضی حاجیانی؛ ده۲: کلا با خودت، با قطعه، با حاج منصور، با من و با ما چقدر حال می کنی؟!
    با خودم ۷۵ درصد! با قطعه عشق، درصد! با حاج منصور، ارک درصد! با خودت، طرح درصد! و با دوستان، صددرصد!! عجب جواب جالبی دادم ها خداوکیلی!
    .
    .
    .
    ما یکی با داداش حسین، فقط “۲۶” درصد!…
    یعنی که یعنی!

  56. فدایی رهبر می‌گوید:

    سلام به همه.
    داداش میخواستم نظرتو در مورد اسی پاتر بدونم که چند وقته نیستش؟؟ آیا کنار گذاشته شدن یا آتش زیر خاکسترن؟؟
    البته مطمئنم استاد شریعت مداری پیش بینی کرده ولی چند وقته اصلا روزنامه نمیخونم از همه چی عقب موندم

  57. چشم انتظار می‌گوید:

    آری به درستی که “کار” مهمتر از جلسه و دیدار است. مگر آن کار دیدار “یار” باشد که از هر “کار” مهمتر دیدار یار است…
    و این آرزویی است که نمی دانم برآورده می شود یا نه؟
    با آن که “مولوی” می گوید: “یار بی پرده از در و دیوار، در تجلی است یا اولی الابصار”
    اما جلوه ی روی یار هم دیدنی است و چه افتخاری بالاتر از این که “یار” را درکنار “یار” زیارت کنیم، که دیدن “خورشید” و “ماه” در یک جا، چه صفایی دارد.

  58. سلاله 9 دی می‌گوید:

    ۸ شوال یعنی امروز، سالروز تخریب قبور ائمه بقیع است…

    اگر «مدینه» یعنی «شهر»، پس چرا قبرستان بقیع، سوت و کور است و به جای چراغ، این همه داغ این همه شلاق دارد؟ اگر مدینه یعنی شهر، پس چرا شیوخ عرب، به فرزندان بنی هاشم حق شهروندی نمی‌دهند؟ اگر مدینه یعنی شهر، پس چرا این سنگ دلان برای مزار «ام البنین» سنگ نمی‌گذارند؟ اگر مدینه یعنی شهر، پس چرا قبر مادرم زهرا گمنام است؟ اگر مدینه یعنی شهر، پس چرا شیعه علی در شهر پیامبر، غریب است؟ اگر مدینه یعنی شهر، پس چرا آخرین پیام پیامبر در این دیار غریب افتاده است؟
    نه ده/ لایوم کیومک یا یوم الله

  59. سلاله 9 دی می‌گوید:

    من الان درست نشسته ام بین الحرمین. “کل ارض کربلا”. یک طرفم حرم رسول خداست. با گنبدی کوچک تر از امام زاده صالح. و طرف دیگر، بقیع. مقدس تر و در عین حال کوچک تر از قطعه ۲۶ بهشت زهرا. و همین طرف ۴ امام شیعه، مزار دارند و مزارشان این وقت شب، سوت و کور. بی هیچ چراغی تا کفر نشود و بی هیچ زائری تا شرک نباشد؛ بی هیچ چراغی و بی هیچ زائری حتی اندازه فلان امامزاده ای در بهمان پیچ جاده چالوس، که آیا با چندین و چند پشت برسد به معصوم و آیا نه.

    نه به آن امام زاده های باشکوه و نه به این امامان غریب. و البته منظور، مزار ایشان است که فقط زار باید زد.

    چلچراغ قصر ملک عبدلی شرک نیست و عیبی نیست اگر زائر داشته باشد اما کوچه بنی هاشم برای توحید ضرر دارد! و گنبد و بارگاه بقیع، برای ایمان موحد! با همین مسخره بازی ها خراب کردند بقیع را که روزگاری نه چندان دور این چنین نبود…
    «فکه بازی درازی ها یا مکه حاجی بازاری ها؟!»/ قطعه ۲۶، ۱۷ آبان ۱۳۸۹

  60. میلاد پسندیده می‌گوید:

    ببخشید همان لحظه امکان ارسال پاسخ نبود… باشه “هرگز”… از تعریفتان هم شرمنده اما شما چطور از هوای نفس من خبر دارید؟!!

  61. سیداحمد می‌گوید:

    قرار بود مصاحبه با نویسنده کتاب “دیدید گفتیم” حول محور کتاب طنزشان باشد ها!

  62. مصطفی می‌گوید:

    سلام
    چرا فیلم نامه نمی نویسید؟
    سپاس

  63. سیداحمد می‌گوید:

    “روزی گذشت پادشهی از گذرگهی، -البته با جلیقه ضد گلوله!!- فریاد شوق از سر هر کوی و بام خاست؛ پرسید زان میانه از رسانه ملی، چرا سانسور شد شعار اصلی ملت در روز ۹ دی”؟!”
    🙂

  64. سایه/روشن می‌گوید:

    این که ” شاید طرح جلد کتاب، دقیقا عین اسم کتاب باشد” یعنی یک کار تایپو گرافیست یا منظورتان چیز دیگریست؟
    و این که این مجموعه صرفا گزارشی تهیه شده یعنی یک سری مسائل رو توصیف می کند یا شبیه داستان نوشته شده و انتها هم دارد. یعنی شخصیت های طنز کتاب سرنوشتی هم در آخر در انتظارشان هست؟

  65. سیداحمد می‌گوید:

    “جنبه اش را که دارید؟! یعنی داریم؟!”

    فکر می کنیم همه مان جنبه اش را داریم! چقدر عالی می شود وقتی کمی سرتان خلوت شد چنین طنزی بنویسید.
    آخجون!

  66. سیداحمد می‌گوید:

    “کلا با خودت، با قطعه، با حاج منصور، با من و با ما چقدر حال می کنی؟!
    با خودم ۷۵ درصد! با قطعه عشق، درصد! با حاج منصور، ارک درصد! با خودت، طرح درصد! و با دوستان، صددرصد!! عجب جواب جالبی دادم ها خداوکیلی!”

    خدائی پاسخ زیبائی شد؛
    ممنون از حاج مرتضی که زمینه چنین پاسخی را فراهم کرد!

    داداش حسین طناز!
    سالاری…

  67. سیداحمد می‌گوید:

    “بارها گفته ام که “من غلام قمرم” و به هیچ کس دیگری کار ندارم. اگر حکومت، جمهوری اسلامی باشد و رهبر، خامنه ای، زنده باد هنرمند سفارشی، و زنده باد هنرمند حکومتی و زنده باد هنر سفارشی.”

    احسنت، به به…

    من غلام قمرم:
    http://www.islamupload.ir/user_uploads/iumahdi31310b9/.mp3

  68. میلاد پسندیده می‌گوید:

    مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می ترسد یعنی “با قطعه عشق، در صد” یعنی که نخوانی “عشق ِ درصد”… لحظه به لحظه ی اینجا خاطره است… این جواب آخر عجب انفجاری بود!… درباره آن طنز هم من یکی که جنبه اش را دارم و البته مشتاقم.

  69. سیداحمد می‌گوید:

    پاسختان به سوال “عطشان” بسیار قابل تامل بود!
    داداش!

    من کاملا متوجه منظور شما هستم و با شناختی که از شما دارم کاملا درک کردم مفهوم کلامتان. اما جسارت بنده را ببخشید که این سوال را مطرح می کنم.(برای تنویر افکار عمومی است!)
    می خواستم بپرسم موضع گیریِ سیاسی یک نویسنده (حالا چه امیرخانی و چه شخصی دیگر) روی احساس شما نسبت به آثارش تاثیری ندارد؟ اگر بخواهم صریح بپرسم، باید عرض کنم فکر نمی کنید نظرتان راجع به امیرخانی خیلی خوشبینانه و منصفانه! است؟
    حسین قدیانی: نه، اما یک بار دیگر، جوابم را بخوان. این از هر توضیحی بهتر است. اگر خاتمی می تواند به نظام برگردد، امیرخانی که هنوز نرفته. شاید گاهی در وصف رضا تند رفتیم و حالا در نقدش. این کار، کار درستی نیست، به خصوص با قشر هنرمند. و اما ربنای شجریان هم زیباست. زیبا نیست؟! من اما بر خلاف رضا امیرخانی، شاید به صدا و سیما حق بدهم که در برابر مواضع سیاسی شجریان، موضع سیاسی می گیرد. به هر حال وقتی هنرمند، حرف سیاسی می زند، باید منتظر جوابش هم باشد، اما این جواب را باید درست داد. مرز ظریفی دارد این حرفم که امیدوارم بگیرید.

  70. سیداحمد می‌گوید:

    “اتفاقا سکوت برخی ها در فتنه ۸۸ دورترین کار بود از آئین جوانمردی، و ای کاش روی ادعای عدم سیاسی بودن شان، همچنان ساکت می ماندند، و حرف های سیاسی نمی زدند. ما از زاویه ولایت فقیه از افراد، دفاع و یا ایشان را نقد می کنیم. در صحنه بودن ما در فتنه ۸۸ ربطی به دولت و مجلس و قوه قضائیه و هیچ کجای دیگر نداشت، دقیقا به سیدعلی خامنه ای ربط داشت. ما برای حکومت و همراه با مردم در صحنه بودیم و این عین آئین جوانمردی بود. آن هنرمند که عدم دفاعش از ولایت را با این پز که من از دولت دفاع نکردم، انعکاس می دهد، گمانم کارش، فقط در این مورد، با آئین جوانمردی نمی خواند. وقتی آمریکا و اسرائیل همه کاره فتنه ۸۸ بودند و وقتی سران فتنه با هم هم قسم شده بودند که علی را از تخت پائین بکشند، آیا تنها رها کردن علی، آئین جوانمردی است؟! عده ای تاب یک حرف درشت به “ف. ه” را نداشتند و از رسم و رسوم فتوت پرده برداشتند، اما سکوت کردند در برابر “مرگ بر اصل ولایت فقیه”. این آئین ناجوانمردی است، نه فتوت. با ولایت، باید هم خطر شوی، و الا فقط هم سفری، آئین جوانمردان نیست.”

    این بخش از صحبتتان دقیقا حرف دل ماست؛
    مسلما باقی مسائلی که مطرح کردید، به زیبائی بعد از این اصل قرار گرفت.
    گفتم که من مفهوم کلامتان را درک کردم، آن کامنت صرفا جهت تنویر افکار عمومی بود!

  71. قاصدک منتظر می‌گوید:

    ایا بعد از اتمام و نشر این کتاب, نظر خاصی راجع به مقوله ی خواب بینی ها ندارید ?!
    حسین قدیانی: نه.

  72. سیداحمد می‌گوید:

    “….مرز ظریفی دارد این حرفم که امیدوارم بگیرید.”

    قطعا گرفتم!
    حسین قدیانی: نه پس، می خواستی نگیری؟!! مبصر قطعه ۲۶ هستی مثلاها!!

  73. ف. طباطبائی می‌گوید:

    جو سیاسی/ اجتماعیِ کشور ما طنز خیزه؟! منظورم اینه که برای نوشتن طنز تو ایران سوژه به اندازه کافی گیرتون میاد؟

    ببخشید سوالمو در کامنتهای جدا ارسال می کنم. خب آدم که همه سوالاش یه دفعه یادش نمیاد!!

    این میشه: ف. طباطبائی نه۲

  74. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    اگر “داداش حسین” جای ما بودند، چه سوالی از “حسین قدیانی” می پرسیدند؟
    حسین قدیانی: هیچی! کلاس می گذاشتم برایش!!

  75. میلاد پسندیده می‌گوید:

    خصوصی
    من که مرز ظریف را نگرفتم!
    شما یکبار نمی دانم در کدام متن، گفتید که ربنای شجریان روی اعصاب است قبل از اذان و الآن می گویید قشنگ است!…
    حسین قدیانی: اشاره من به زمان پخش ربنا بود میلاد عزیز! از قصد عمومی کردم تا اگر سئوال دیگران هم بوده، جوابش را گرفته باشند. با این همه این جور مواقع، من اصلا یک حرف دیگر دارم و در یک زمین دیگر بازی می کنم و آن هم سخن گفتن از “ربنای حاج منصور” است…

  76. سیداحمد می‌گوید:

    دقیقا می خواستم سوالی با مضمون سوال “دیوونه داداشی” بپرسم!
    🙂
    یک بار در اداره بنا به مناسبتی یکی از مسئولین محترم! مهمانمان بود و جلسه پرسش و پاسخ گذاشتند؛
    اتفاقا ما هم کلاس گذاشتیم و از این آقای “پرسه در مه” هیچ سوالی نپرسیدیم! ( شما که متوجه نشدید چه کسی مهمان اداره مان بود!) (بلانسبت شما)

    ولی “داداش حسین” ما سالاره؛
    من دوست دارم این گفتگو حالا حالاها ادامه داشته باشه و ما سوال بپرسیم!
    حسین قدیانی: اما خسته شده ام. بهتر است همین امشب تمامش کنیم. فکر آن بابایی را هم بکنید که می خواهد یک دفعه همه متن مصاحبه را بخواند.

  77. سیداحمد می‌گوید:

    آرام آرام عجلو بالصلاة…

  78. فدایی رهبر می‌گوید:

    داداش حسین نقد در مورد شما زیاد دیدم مثل نقدهای … ولی بزرگترین نقدی که خودتون به خودتون میگیرین چیه؟؟
    حسین قدیانی: کلا سر تا پای هیکلم!!

  79. چشم انتظار می‌گوید:

    “داداش حسین”
    در خصوص “رضا امیر خانی” من یه تفاوت نظر با شما دارم. و چون آخرش ممکنه به تعریف از شما ختم بشه، سعی می کنم به آخر نرسه!
    در این که شما ایشون رو بیشتر از من و امثال من می شناسید حرفی نیست و من تحلیل شما را بسیار به واقعیت نزدیک می بینم. ولی همانگونه که از مرام شما آگاهیم، اگر نویسنده ای، هنرمندی، سیاستمداری و یا هر انسان تأثیر گذار در جامعه، معیار و ملاکش در نظام اسلامی، فقط “سید علی خامنه ای” ( حفظه الله ) باشد و بس، پس نمی تواند این مقدار متفاوت بنویسد. متفاوت از این باب که به آنچه نوشته، خواسته یا نا خواسته خط بطلان بکشد، و راهی را انتخاب کند که یا با گذشته اش کاملا” متفاوت بوده، و یا زاویه پیدا کرده. حال چقدر از این تغییر مصلحت سنجیست و چقدر بر اساس معیار های اعتقادی فرد، به نیات درونی او باز می گردد.
    به عنوان مثال: در تمام آثاری که از شما دیدم و خواندم و حتی از زبان خودتان شنیدم، چه در قالب طنز یا جدی و چه در نمای عاطفی یا حماسی، تماما” یک خط روشنِ پیدا و آشکار وجود دارد و آن “خط ولایت فقیه” است و نمی توانم به خود بقبولانم که، دیگران نباید اینگونه باشند. مگر بخواهیم نامی غیر از آنچه که باید بر روی آنان بگذاریم.
    البته این یک تعریف کلی که الا و لابد باید همه را شامل شود نیست. و گر نه دایره ی علاقمندان به نظام و رهبری تنگ می شود. ولی همان گونه که فتنه گرانی چون (خاتمی و موسوی کروبی و هاشمی) واقعا” قابل بخشش در دادگاه الهی و افکار عمومی مردم نیستند، آنها هم که به فراخور مسئولیت و جایگاهشان، آب به این آسیاب مخملی ریختند، بی تقصیر نیستند. اما در نهایت؛ از آنجا که شما را صاحب فکر و سبک در شناخت آثار و افراد می دانیم، یقینا” تحلیل شما را می پسندم.
    مضافا” بر اینکه یک هنرمند، در عین حالی که شعاع تأثیر گذاریش در جامعه زیاد است، ولی آن توقعی که از سیاستمداران پاچه ور مالیده و نمک نشناس منحرف و یا حتی تابع ولایت عظمی به جهت اهمیت مسئولیتشان می رود، از ایشان نیست.
    حسین قدیانی: البته من نماینده رضا امیرخانی نیستم، ولی گمانم همان زمانی که رضا از نظر من و شما خیلی خوب بود، با ما اختلاف سلیقه و حتی اختلاف عقیده هایی داشت که آن زمان عمومی نشد و دلیلی نداشت که عیان شود. رضا درباره فتنه ۸۸ متفاوت با ما فکر می کند، اما نه از جرج سوروس پول گرفته، نه آلت دست دوم خردادی ها بوده و نه هیچ چیز دیگری. وانگهی! اگر قرار باشد جمهوری اسلامی منت ۴ تا نویسنده را بکشد، خب رضا هم یکی اش. اینقدر که حق و یا سهم دارد. همه حرف من این است.

  80. نفیسه بهادری می‌گوید:

    کاش می تونستیم هر سئوالی بپرسیم.
    سیداحمد: بپرسید.

  81. چشم انتظار می‌گوید:

    “داداش حسین”
    همه ی کسانی که می خوان یه جا این همه پرسش و پاسخ رو بخونن، که “بابا” نیستند ممکنه خیلی ها بابا نشده باشند. این نکته ی ظریفیه، مگه نه! پس هنوز دوست داریم ادامه بدین این رویه رو. نه بابا شوخی کردم باید فکر شما رو هم بکنیم دیگه.

  82. چشم انتظار می‌گوید:

    داداش حسین
    این که بعضی مواقع انتهای متن های خودتان، در پاسخ کامنت بچه ها، نقطه چین می شه خودتون نقطه چین می کنین یا سید احمد؟! یا اونها رد گم کنیه؟

  83. چشم انتظار می‌گوید:

    “داداش حسین”
    همه ی حرفت رو چشم ما، که چشم هامونو، از زاویه ی اصلاح دید باز می کنی. ممنون.

  84. سلاله 9 دی می‌گوید:

    نکته ای که در طنزهای تان خیلی مشهود است، آشنا بودن تان با ادبیات گفتاری و حتی روحیات اشخاص و اقشار و اصناف گوناگون است و همین باعث می شود طنزهای تان باورپذیر شود و با مخاطب ارتباط برقرار کند. این تسلط و اشراف را چگونه به دست آورده اید؟ و در این باره تا به حال از کسی کمک گرفته اید؟

    سهم کروبی را در ارتقا و اعتلای قلم تان تا چه حد ارزیابی می کنید؟ و به نظرتان کدام شخص حقیقی یا حقوقی این پتانسیل را دارد که جای خالی ایشان و این خلا را برای طنزپردازان پر کند؟
    حسین قدیانی: هیچ کس جای کروبی را نمی تواند بگیرد!

  85. چشم انتظار می‌گوید:

    نمی دونم چرا همیشه از جواب های دقیقی که میدین قانع می شم و می شیم. خدا گواهه از روی تعصب به شما نمی گم کلا” این حس رو دارم. مثلا” با خودم فکر می کنم این جواب چرا به ذهن خودم نرسیده بود یه چیزی تو همین مایه ها.

  86. منم گدای فاطمه می‌گوید:

    فردا یادواره سردار شهید حاج حسین بصیر و ۳۵۰ شهید شهر فریدونکنار است.
    داشتم به اسم این شهید عزیز فکر می کردم.
    “حسین بصیر”
    چه اسم و فامیل زیبا و برازنده ای دارد این شهید.
    نثار روح مطهرشان:
    اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

  87. یک انسان کنجکاو می‌گوید:

    گفتید می توانیم هز سوالی بپرسیم/
    آقای قدیانی
    شما هنوز هم مثل قبل بچه های قطعه را دوست دارید؟ من به وب های زیادی سر میزنم ولی خدا می داند که هیچ جائی در حد و اندازه های قطعه نیست.
    چه کسی از همه عزیزتر است و بودنش قلبا برایتان مهم است؟
    آیا کسی هست که ترجیح بدهید اصلا نباشد؟
    ما لیاقت شما را داریم؟
    حسین قدیانی: مگر می شود دوست داشتن بچه های قطعه، قبل و بعد داشته باشد؟! از سئوال آخرتان خوشم نیامد؛ این چه سئوالی است؟!

  88. چشم انتظار می‌گوید:

    اگه بخواین از بین تمام طنزهایی که نوشتید، یکی رو که از همه بیشتر دوست دارین، انتخاب کنین کدومه؟ همین سئوال رو در باره ی متن های جدی هم دارم. البته شاید سئوال سختی باشه.

    برای نوشتن یک متن بطور میانگین چقدر وقت صرف می کنید؟ از ابتدای انتخاب موضوع تا اقدام برای انتشار اون.
    حسین قدیانی: بی شک متن “چهارشنبه اتوبوسی که…”.

  89. سیداحمد می‌گوید:

    چشم انتظار؛

    علت خاص بودن “داداش حسین” همین است که فکر بسیار بازی دارد و حرفی را که در ذهن دارد با مهارت خاصی بیان می کند!

  90. سیداحمد می‌گوید:

    ۸۹ روز مانده تا عاشورا

    لبیک یا حسینِ زهرا…

  91. حی علی الجهاد می‌گوید:

    با نظر سیداحمد موافقم و فکر می‌کنم جنبه‌اش را داشته باشیم، البته بستگی به نوع طنز و شیوه به شوخی گرفتن مخاطبین هم دارد …

  92. سلاله 9 دی می‌گوید:

    بسم رب الفاطمه(س)

    ۳۸*رسول اکرم صلى الله علیه و آله :

    هر لحظه ای که بر فرزند آدم بگذرد و او به یاد خدا نباشد، روز قیامت حسرتش را خواهد خورد.

    (کنز العمال، ح۱۸۱۹)

  93. چشم انتظار می‌گوید:

    هرچند که “داداش” میگن “کار” از همه چی مهمتره و ما هم صد در صد موافقیم، ولی به همین دلیلی که “سید احمد” گفتن، خیلی علاقه داریم یک همایش برگزار کنیم با عنوان: مثلا” (نکو داشت حسین قدیانی) مطمئنم فقط یه مخالف داره، اونم کسی نیست جز صاحب اثر دیدید گفتیم.
    بلاخره یه زمانی نشه بعد ۱۲۰ سال دیگه، که داداش حسین شهید شد، به هم بگیم دیدید گفتیم کاش یه همایش برگزار می کردیم.
    اگه خواستین نقطه چین کنین زحمت نکشین خودم نقطه هاشو میذارم….

  94. سید نصراله می‌گوید:

    چی گیرت میاد وقتی از نظام دفاع می کنی؟ یا بهتر بگم برای هر مقاله در دفاع از نظام چقدر می گیری؟ آیا دوست داری در آینده مدیر مسئول کیهان بشی؟
    حسین قدیانی: اطلاعات!

  95. چشم انتظار می‌گوید:

    یه مورد در خصوص پاسخ کامنت “رضا امیر خانی” یادم رفت بگم اونم اینه:
    متأسفانه خیلی ها بعد سخن گهر بار “آقا” در رابطه با جذب حد اکثری و دفع حد اقلی، یا به بیراهه رفتند یا استفاده ی ابزاری کردند.
    حالا آقایون مدعی، بیان نحوه ی جذب و دفع مد نظر آقا رو، از “داداش حسین” یاد بگیرند.

  96. سیداحمد می‌گوید:

    خب دوستان محترم!

    با توجه به خستگی داداش حسین، پایان گفت و گو را چند ساعت زودتر اعلام می کنم.
    حسین قدیانی: از دوستانی که جواب شان را در کامنت دادم، عذر می خواهم و کسانی که احیانا بعدا سئوالی می پرسند. ما هم انگار پیر شده ایم. قبلا ۳ روز هم یک گفت و گو طول می کشید، خسته نمی شدیم ها! اما الان دیگر جان شما اصلا نمی کشم! با این همه در یک مکالمه تلفنی که با رضا امیرخانی داشتم، قرار شد با قطعه ۲۶ گفت و گوی اختصاصی داشته باشند. تا ببینیم چه می شود. ایشان قول داد حتما کامنت ها را بخواند و انتقادات شما را ببیند. امروز به اینترنت دست رسی نداشتند. کتاب “دیدید گفتیم” هم دعا کنید که دربیاید.

  97. نفیسه بهادری می‌گوید:

    تا حالا شده بچه های قطعه را بیرون از سایت هم ببینید؟؟ اصلا دوست دارید ببینید یا خیر؟؟
    حسین قدیانی: بیرون از اینجا هم “قطعه ۲۶” است…

  98. سیداحمد می‌گوید:

    اطلاعات!

    🙂
    وای خداااااااا مردم از خنده!

  99. سیداحمد می‌گوید:

    داداش حسین!

    خسته نباشید،
    مصاحبه خواندنی ای شد، سپاس که برایمان وقت گذاشتید.
    مصاحبه های قطعه مقدس ۲۶ را خیلی دوست دارم؛
    اینکه به موضوعات متفاوت پرداخته می شود برایم جذاب است.
    سالاری…

  100. سیداحمد می‌گوید:

    بچه ها سلامتی امام زمان و “آقا”

    بسم الله الرّحمن الرّحیم
    اللّهُ لاَ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ
    مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ مَن ذَا الَّذِی یَشْفَعُ
    عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ
    بِشَیْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ
    وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ «۲۵۵»
    لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ
    بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىَ
    لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ «۲۵۶» اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ
    آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُواْ
    أَوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ
    أُوْلَـئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ «۲۵۷»

  101. سلاله 9 دی می‌گوید:

    اگر آقای امیرخانی قرار است ببینند کامنت ها را، با ایشان حرف ها داریم و قطعا نقدها. صبر می کنیم تا گفت و گوی اختصاصی شان با قطعه.
    حسین قدیانی: نقدتان را بگویید. ایرادی ندارد. شاید من هم در سئوالاتم استفاده کنم، اما دوست ندارم محور گفت و گوی قطعه با رضا امیرخانی مسائل سیاسی باشد. دوست دارم با رضا درباره اشتراکات حرف بزنیم مثل سفر، تجارب سفر، و خیلی چیزهای دیگر، از قبیل نویسندگی… و حتی رانندگی…

  102. سیداحمد می‌گوید:

    بچه ها!

    من کامنت “آیت الکرسی” را به نیت سلامتی داداش حسین گذاشتم که امروز واقعا خسته شدن، ولی داداش کامنتمو تغییر داد!
    پس حالا برای سلامتی داداش حسین بخوانید!

    افشاگری کردم!!!
    🙂

  103. عطشان می‌گوید:

    عجب جواب حرفه ای و مو شکافانه ای دادید ممنون .
    چیزی که از پاسخ شما دستگیرم شد رعایت انصاف در مورد اشخاص است اما یکم گیج شدم ببینید منی که متن های شما رو خوندم می دونم شما اگر نقدی ویا طنزی می نویسید به خاطر دلسوزی و تعهدی است که نسبت به خون پدر شهیدتون و آرمان های امثال ایشونه ولی در برخورد با اشخاص دیگر چه ؟ در این اوضاع مه آلود چگونه باید تشخیص داد چه کسی چه قصدی در پس نوشته ها و گفتارهایش دارد ؟

    مثلا امثال خاتمی که زمانی مثلا رییس جمهور بوده ولی حالا مشخص شده یک خائن بیش نیست و حالا تصور کنید منی که زمان اون یه نوجوان بودم که حرفهای به ظاهر زیبایش ممکنه بالاخره جذبش کند و حالا با آن سابقه ذهنی باید چگونه تمیز دهم خیر و شر را ؟
    حسین قدیانی: دوستان دیگر در بحث، شریک شوند.

  104. سیداحمد می‌گوید:

    بچه ها!

    تقسیم وظائف کنیم؛
    اکثریت با جناب امیرخانی از افغانستان و لی جی و ارمیا و کلا اشتراکات حرف بزنید، و یک سری هم انتقادات سیاسی کنیم!

  105. ارپی جی زن جنگ نرم می‌گوید:

    ایا شده برای پای بند بودن به اصل خط قرمزها نمک طنزی را قربانی برخی مصلحت ها (بخوانید بی جنبگی های حضرات)کنید؟!
    واگر شده این احتیاط نوشتاری تا چند درصد طنز را تحت تاثیر قرار داده؟
    حسین قدیانی: بالاخره فتیله را گاهی بالا و گاهی پایین می کشند! خلاف ادب است؛ مثل آب بینی!!

  106. مهره اضافه می‌گوید:

    قطعه قطعه مهره
    بگوشی؟!!
    سلام
    ایول بروبچز
    ایول داداش حسین
    ممنون ک هستین (:

  107. عطشان می‌گوید:

    خصوصی”

    “سر همین من به درخواست فلان بخش رسانه ملی برای گفت و گو حتما “نه” می گویم، اما با دوستان وبلاگ نویس، مثل همین دوستان قطعه ۲۶ گفت و گو می کنم. باری و فقط به عنوان مثال از چند مورد، بعد از خاتمه مختار، از شبکه خبر زنگ زدند که بیا صدا و سیما و برای مختار، متنی بنویس و بخوان. گفتم: رسانه ملی، وجود ندارد که نوشته مرا کامل پخش کند. گفتم: متاسفانه یا خوشبختانه شان قلم خودم و دیگر دوستان را از برنامه های آبکی رسانه ملی بالاتر می دانم. گفتم: پس با این حساب، آیا بهتر نیست من و شما وقت همدیگر را نگیریم؟! طرف ناراحت شد. به او گفتم: برای من ارزش روزنامه وطن امروز، از صدا و سیمایی با چنین…”

    نقطه نظری داشتم در مورد پاسخی که به یکی از دوستان داده بودید که نه انتقاد است و نه خدایی نکرده مخالفت با نظر جناب عالی به همین دلیل پیشاپیش به خاطر این جسارت از شما عذر می خواهم .
    من هم همانند شما و خیلی از دوستان با آنچه در صدا وسیمای می گذرد موافق نبوده و نیستم .و معتقدم جای بچه های واقعی حزب الله تاکید می کنم واقعی حزب الله در این رسانه بسیار خالی است به همین دلیل هم فکر می کنم باید از هر روزنه ای ولو کوچک برای اشاعه ی فرهنگ و آرمانهای انقلاب و امام و شهدا کمال استفاده را نمود .خدا می داند از دیدن برنامه هایی مانند راز و گره و پخش دست و پاشکسته ی روایت فتح چقدر خوشحال می شویم همچون تشنه ای که به آب می رسد .
    خیلی خیلی معذرت می خواهم ولی گمان می کنم خالی کردن میدان به هر دلیل موجهی هر چند در یک جبهه و باز هم تاکید می کنم حتی در یک جبهه سبب باز شدن میدان برای افراد معلوم الحالی می شود که گویی اینانند دلسوزان این مردم !
    باز هم از این جسارت خدمت شما معذرت می خواهم . امیدوارم مرا ببخشید.
    حسین قدیانی: چرا انتقادات خود را که اصلا دلیلی ندارد، خصوصی باشد، می زنید خصوصی؟! بگذارید فضای نقد سالم در قطعه ۲۶ رواج داشته باشد. نقدتان را خواندم. فعلا نظری ندارم.

  108. جواد می‌گوید:

    سلام
    اگه بگم به جهت اینکه این کتاب زودتر چاپ بشه
    برای من دعا کنید، اشکالی داره؟
    آخه لازم دارم!!!
    حسین قدیانی: چقدر تو محتاج دعایی کلا؟! خسته شدیم از بس تو را دعا کردیم آخه!! از قول همه بچه های قطعه!

  109. سیداحمد می‌گوید:

    تقدیم به شما!

    http://www.pic.iran-forum.ir/images/d448kxxreb09f7wylsc.jpg
    حسین قدیانی: ممنون. قشنگ بود و کمی هم غیر قابل باور و متفاوت از کارهای همیشگی شما.

  110. ارپی جی زن جنگ نرم می‌گوید:

    چقدر خودتان را به ارمیا نزدیک میدانید؟از حیث تفکر و گستره ی دید وقیافه و …..
    حسین قدیانی: زیاد این را می گویند، اما من خودمم و ارمیا شخصیت رمان ارمیا. از این قبیل مقایسه ها بدم می آید. گمانم رضا امیرخانی هم بدش بیاید. اجازه دهیم هر کسی و هر قهرمانی و هر نویسنده ای، خودش باشد.

  111. ارپی جی زن جنگ نرم می‌گوید:

    از کدام بعد شخصیتی علی فتاح بیشتر لذت بردید و درس گرفتید؟
    چه نقدی را به شخص خودتان ازجنبه ی -اخلاق- وارد میدانید؟؟؟

  112. جواد می‌گوید:

    من سوالی ندارم

    بالاخره لازمه یکی از بچه های قطعه کلاس بذاره

    دیگه دیگه
    حسین قدیانی: دمت گرم به خاطر همین سئوال نداشتنت! سئوال هم اگر داشتی، حس جواب دادنش را نداشتم!!

  113. سیداحمد می‌گوید:

    “سئوال هم اگر داشتی، حس جواب دادنش را نداشم!!”
    🙂
    بهترین پاسخ ممکن بود در برابر کلاس گذاشتن!!

    آقا جواد؛
    ممنون از کامنت متفاوتت!

  114. پشیمان می‌گوید:

    آیا تا به حال شده که نظراتی بی شرمانه و غیر منطقی و دور از ادب برای شما بنویسند؟
    واکنش شما چیست؟
    چرا بعضی از آنها را تایید می کنید و بعضی های دیگر را نه؟
    حسین قدیانی: فحش که همیشه هست در وبلاگ و کار دشمنان بی ادب ماست؛ گاهی البته با رعایت سانسور، مجبورم تایید کنم. این چیزها البته در ید اختیار مبصر است بیشتر. من نظر تکمیلی را می دهم.

  115. روزبه می‌گوید:

    منم بدم نمیاد یه چیزی بپرسم
    بیشترین به به وچه چه ایی که نثارت کردن واسه کدوم یکی از این مخزفاتت بودکه بدجوری ذوق مرگ شدی
    حسین قدیانی: بیا با ما دوست باش…

  116. سیداحمد می‌گوید:

    می دانید که اولین تجربه بود!
    نهایت لطف شماست که در سایت نمایشش دادید؛
    همین که لینک را باز می کردید و عکس را می دیدید از سر بنده هم زیاد بود!

    ما مخلص شمائیم!

  117. سنگربان می‌گوید:

    من فکر می کنم ، فضا الان اونقدر ها هم که می گن مه آلود نیست….
    من خودم زمان ریاست جمهوری خاتمی دبستانی بودم.و یادم که همون موقع بچه حزب اللهی ها خطش خونده بودند.و حتی مردم عادی هم نسبتا متوجه نفاقش شده بودند.
    یک نکته امیدوار کننده از زبان حاج آقا پناهیان براتون می گم ؛فتنه های آخرالزمان منافقین را نابود می کند در صورتی که فتنه های صدراسلام برای اسلام غربت آور بود…
    فتنه های بعدی هم پیچیدگی خودش داره چون مذهبی تر و به ادبیات انقلاب و نظام نزدیک و یک نشانه مهم تر این که اظهاراتشون موجب خشنودی دشمنان اسلام!
    از همه اینها گذشته برای این که راه رو گم نکنیم بهتر به بیانات حکیمانه امام مون، خامنه ای گوش بدیم تا عاقبت بخیر بشیم و وسط راه گیر نکنیم.
    که همیشه منافقین با زبان بازی و زبان درازی خودنمایی می کنند…..

  118. جواد می‌گوید:

    سلام حاجی، سلام سید جان
    راستش رو بخوای، دیدم همه سوالاتشون رو پرسیدن، بعضی از سوالات هم در محدوده پردازش سی پی یوی ما نبود!
    وقت هم که تموم شده بود

    خواستم حالی داده باشم به داداش

    به جای سوال که می دونید چی دارم؟

  119. سیداحمد می‌گوید:

    عطشان بزرگوار؛

    در پاسخ کامنت خصوصی تان که از قضا عمومی شد! باید عرض کنم من خودم خیلی دوست دارم داداش حسین را در برنامه تلوزیونی ببینم اما از طرفی هم کاملا با این نظر داداش در خصوص عدم حضور در برنامه های صدا و سیما موافقم.

    شما ببینید تفکر جاری در برنامه ها را،
    ۷ شبکه داریم، با بودجه میلیاردی سالانه؛
    چه برنامه ای باب میل ماست؟ از آن همه بودجه چه سهمی داریم؟
    الان جز راز و گره و گاها پارک ملت چه برنامه ای به درد می خورد؟ تازه این برنامه ها هم به آن صورت که باید و شاید حرف دل ما نیست ولی در بیابان لنگه کفشی نعمت است! مطمئنا داداش حسین نمی تواند در سیما، آزادانه، همانطور که تهمینه میلانی حرف دلش را زد، حرفش را بزند!
    برای سریال های ماه رمضان چند میلیارد هزینه شد؟ چه سودی برای مردم داشت؟
    تقریبا معتقدم این چند برنامه صدا و سیما هم که مثلا باب میل ماست، برای ساکت کردن ماست!
    تفکر مخربی در سازمان جریان دارد. تفکر ساختمان پزشکان و خنده بازار و….
    حسین قدیانی: صدا و سیما هر وقت انتقادات اقشار حزب الله زیاد می شود، می خواهد با یک سرود “هم مرجعی هم رهبری خامنه ای” سر ما را گول بمالد!!

  120. سیداحمد می‌گوید:

    یکی “هم مرجعی هم رهبری خامنه ای” یکی هم “یاد امام و شهدا”!

  121. چشم انتظار می‌گوید:

    یک شوخی با سید احمد
    آقا سید طرحت خیلی قشنگ بود ولی مگه قسمت دوم جمله چی داشت که باز نقطه چین کردی!
    نه با قلم که با خون باید نوشت.

  122. جواد می‌گوید:

    صحبت های حاج سعید در برنامه دیروز امروز فردا یادم آمد!

  123. روزبه می‌گوید:

    دوستم جون تو خبرنداری خوشگل

  124. منم گدای فاطمه می‌گوید:

    با سنگربان عزیز موافقم،
    احساس می کنم فضا خیلی هم غبار آلود نیست.
    شاید آن زمان که خاتمی رئیس جمهور شد به دلیل محدود تر بودن رسانه ها و کمی هم بسته بودن فضا و حس خفقانی که حاکم بود (مسببش هم قطعا رئیس جمهور خود برتر بین آن دوران بود)، تشخیص راه درست کمی مشکل بود.
    الان مثلا همین فضای مجازی و اینترنت کمک شایانی است در تشخیص راه از چاه.
    انشالله که همیشه در صراط مستقیم حرکت می کنیم.

  125. سیداحمد می‌گوید:

    چشم انتظار؛

    هر کاری کردم جا نمی شد!
    چشم انتظار شما که خوبی، الان میلاد میاد و با اون کامنتهای کوبنده اش…

  126. چشم انتظار می‌گوید:

    من به یک شرط با نظر “داداش حسین” و “سید احمد” موافقم…
    حسین قدیانی: دامن زدن به این مباحث اصلا درست نیست. من دارم کارم را می کنم و شرایط هم خیلی خوب است.

  127. ط.عبدی پور می‌گوید:

    یعنی من که از دیشب تا حالا هیچ سوالی به ذهنم نرسید که بپرسم کلاسم گذاشتم؟ چه جالب!!!
    اما از جوابتان به این سوال “ارپی جی زن جنگ نرم “که چقدر خودتان را شبیه ارمیا می بینید خیلی خوشم آمد چون قبلا” هم دیده بودم که بعضی ها گفته بودند که شما شبیه ارمیا هستید، کتاب ارمیا را خواندم اما هیچ وجه تشابهی ندیدم.
    حسین قدیانی: خب! خیال مان راحت شد!!

  128. Ali P1 می‌گوید:

    سلام و خسته نباشید.
    کاش زودتر رسیده بودم.
    یک سوال فقط
    آیا قطعه براى شما حال و هواى گذشته را دارد، بهتر شده یا این که حس و حال آن در گذشته بهتر بوده؟
    *داداش جواب بدهى یا ندهى ارادتمندیم*
    حسین قدیانی: قطعه ۲۶ در گذر عمر و عبور ایام، قد می کشد و باتجربه تر می شود. الان قطعه ۲۶ را بیش از هر زمانی دوست دارم. یعنی یک مقطع حدودا ۴ ماهه. پخته تر از قبل، عمل می کند قطعه. عمقش بیشتر از سطحش است. یه جورایی همه چیز سر جای خودشه.

  129. به جای امیر می‌گوید:

    رفوزه (گفت و شنود)

    گفت: یکی از نمایندگان فراکسیون اقلیت مجلس گفته است «اصلاحات صاحب دارد»!
    گفتم: بر منکرش لعنت! حالا مگر کسی گفته است که اصلاحات صاحب ندارد؟
    گفت: دعوا سر این است که بالاخره چه کسی صاحب اصلاحات است؟!
    گفتم: نتانیاهو که با صراحت گفته بود «اصلاح طلبان بزرگترین سرمایه اسرائیل در داخل ایران هستند» و شیمون پرز هم گفته بود «اصلاح طلبان به نمایندگی از اسرائیل با جمهوری اسلامی درگیر هستند».
    گفت: اوباما و سارکوزی و نخست وزیر انگلیس هم که برای جبهه اصلاحات سنگ تمام گذاشته اند.
    گفتم: راستی! چرا تاکنون هیچیک از اصلاح طلبان، ادعای مالکیت آمریکا و انگلیس و اسرائیل بر جبهه اصلاحات را نفی و تکذیب نکرده اند؟!
    گفت: وقتی همه می دانند که سران فتنه جبهه اصلاحات را فروخته و قبضش را هم گرفته اند، دیگر انتظار داری چه بگویند؟!
    گفتم: چه عرض کنم؟! بابایی به پسرش گفت؛ حالا که رفوزه شدی به کسی نگو که آبرویت نرود و پسرک گفت؛ چشم بابا! به همه سفارش کرده ام که به کسی نگویند!

  130. چشم انتظار می‌گوید:

    نمی دونم چرا متن های طولانی کامنت نمی شه؟

  131. چشم انتظار می‌گوید:

    چون داداش فرمودند در موضوع مشارکت داشته باشیم.
    اما حقیر با کمال احترام، با نظر “سنگربان و منم گدای فاطمه بزرگوار” نه صد در صد، بلکه تا حدودی مخالفم. علتش هم اینه که، از اون جایی که ما در بین بزرگانمون شاخص هایی داریم که خیلی مواقع به گفته های اون ها استناد می کنیم، و باتوجه به اینکه متأسفانه حق و باطل به شدت به هم ممزوج شده اند و تازه به همین روشنی حق و باطل که نیستند مثلا” حق و حق شناخت راه دشواره. یعنی چه یعنی اینکه دو گروهی که شما با کلیاتشان چندان مشکل نداری، یا زمانی بر روی کلمه ی حقی متحد بودند، حالا در مقابل هم قرار گرفتند. می مونی که چکار کنی کی راست می گه کی دروغ. برای همین شناخت عرصه دشواره. اما یک نکته ی مهم که نقطه ی اشتراک من با “دو ستاره ی قطعه” است اینه که، اولا” همیشه سخنان حضرت آقا راه گشا بوده و هرکس در خط ولایت حرکت کرده در تشخیص ها هم دقیق هدف رو شناخته. دوم اینکه، مردم ما سطح شعور سیاسی شون نسبت به دهه ی گذشته چند برابر شده که بماند، از خیلی از مسئولین هم جلو زده اند. و این ها نشانه ی شناخت راه صحیح از طرف قاطبه ی مردم است. سوم اینکه، اون هایی که امتحان خودشون رو بد پس دادن و به قول “عطشان بزرگوار” باعث نگرانی مردم نسبت به آینده ی بقیه ی خدمتگزاران شده اند، وقتی در سوابقشان سیر می کنی نشان می دهد که در طول مسیر بصورت محسوس و گاها” نا محسوس از ولایت زاویه گرفتند، و همین باعث شده در ذهن مردم تشکیک ایجاد شود که نکند خدای ناکرده مثلا” فلانی هم اینجوری بشه. البته اگه ما به گفته ی امام راحل عظیم الشأن عمل کنیم که، “ما مأمور به وظیفه ایم”حتی اگه نتیجه هم باب میل مل نبود ما مأجوریم .

  132. سیداحمد می‌گوید:

    چشم انتظار!

    حق با شماست،
    این مشکل جدیدا پیش آمده و راستش من اصلا نمی دانم مشکل از سایت است یا مشکل سخت افزاریِ کامپیوتر است!
    نکته عجیب اینجاست که من با لپ تابم چنین مشکلی ندارم و گاهی اوقات با کامپیوترم دچار این مشکل می شوم!
    فعلا کامنت های کوتاه بگذارید تا مشکل به لطف خدا حل شود!

  133. علیرضا باقری ها می‌گوید:

    گفت و گوی خوب و متنوعی بود. به امید درآمدن زودتر کتاب مجموعه طنز شما.

  134. سیداحمد می‌گوید:

    واقعا امیدوارم و دعا می کنم کتاب زودتر آماده شود و مانعی بر سر راه انتشارش قرار نگیرد.

  135. قاصدک منتظر می‌گوید:

    ای تکیه گاه هر که تکیه گاه ندارد! اتکا به هر که جز تو, خانه ساختن در رهگذر اب است. چه حلاوتی دارد تکیه بر دستهای تو, وقتی همه تکیه گاهها فرو می ریزند.
    ای افتخار هر که اسباب فخر ندارد! چه ابلهند انان که به این قدرت و مقام چند روزه افتخار می کنند و تو را برای نگهداشتن ان از دست می دهند. فخر اگر جاودانه نباشد افتخار نیست و جاودانگی در انحصار توست. دل کنده ایم از این ملعبه های کودکانه. فقط تو باش افتخار ما.

  136. نفیسه بهادری می‌گوید:

    سید احمد! طرحتان عالی…آفرین. آفرین. ادامه بده…

  137. سادات می‌گوید:

    سلام
    رمز بصیرت و تشخیص حق از باطل به خصوص آن جائیکه حق و باطل خیلی شبیه به هم هستند, (که غالبا اینطوری است و امام علی هم میفرماید: هیچ چیز به اندازه باطل شبیه حق نیست ), البته بعد از توجه به فرمایشات ولی امر مسلمین, اطاعت و فرمانبری از ایشان است. پشت سر ایشان رفتن, نه جلوتر و نه حتی کنار او , بلکه پشت سر ایشان. در اطاعت از خط ولایت است که انسان چنان تنظیم میشود که در هر جریانی تقریبا از ابتدا ( بسته به میزان اطاعت ) حق یا باطل بودن آن مثل روز برایش روشن میگردد. حتی در جاهایی اگر دلیل و برهان هم فعلا نداشته باشد یک حسی درست به انسان میگوید که از این حذر کن تا دلیل ظاهری اش هم بیاید. آری اطاعت, اطاعت و اطاعت از ولایت , رمز بصیرت و کج نرفتن است. یا حسین (ع)

  138. ف. طباطبائی می‌گوید:

    آقای قدیانی تشکر بابت مصاحبه. ممنونم که وقت گذاشتین و به سوالامون جواب دادین.
    جدی جوابها خیلی خوندنی شده.

  139. سهراب می‌گوید:

    سلام داداش حسین عزیز، خیلی خسته نباشید.
    ماشاء الله به شما و سایت زیبا و متفاوتتان. قسم می خورم در تمام نت چنین وبی وجود ندارد. چقدر قطعه ۲۶ زیبا و صمیمی است. آقای قدیانی همه این آرامشی که در این قطعه بهشتی موج می زند را مدیون شمائیم. چقدر شما دوست داشتنی هستید. زبانم برای تشکر از زحماتتان قاصر است. انشاء الله در سایه لطف ائمه اطهار سعادتمند دنیا و آخرت باشید.
    از مبصر بزرگوار هم تشکر می کنم به حاطر زحماتی که می کشند.

  140. چشم انتظار می‌گوید:

    یاد و خاطره ی دهمین سالگرد شهادت شهید مقاومت و ایثار افغانستان، “احمد شاه مسعود” گرامی باد.

  141. عطشان می‌گوید:

    سلام علیکم
    از همه ی دوستان بابت شرکت در بحث خیلی خیلی ممنونم .
    ولی یه نکته ذهنم را مشغول کرده که با اجازه آقای قدیانی می گویم .
    ببینید دوستان با شناختی که من در این یک سال از شما دوستان بدست آوردم باید بگویم اکثریت شما عزیزان در محیطی رشد کردید که موضعی کاملا روشن و محکم در مورد ولایت داشته اید ولی صحبت من در مورد جذب حد اکثری است که آقا فرمودند اینکه می گویم فضا مه آلود است شاید از نظر خیلی از دوستان اینگونه نباشد ولی من همچنان در موضع خود هستم . بله درسته باید در خط ولایت حرکت کرد و همه را نسبت به ایشان سنجید . ولی به نظر من اول یافتن و درک ولایت مهمه کسی تا ولایت را پیدا نکند که نمی تواند حق و باطل را نسبت به آن بسنجد . بگذارید اعترافی بکنم که شاید دید خیلی از شما را نسبت به من تغییر دهد ولی با جرات می گویم که من هم زمانی از طرفداران خاتمی بودم زمانی فریب حرفهای زیبایش در مورد آزادی و ایران و آبادی را خوردم به طوری که دیدن نور ماه برایم ممکن نبود این مسائل برای منی اتفاق افتاد که اتفاقا در خانواده مذهبی بزرگ شدم و حتی پدرم از رزمندگان دفاع مقدس هم بوده اما مشکل آنجایی است اکثر خانواده ها ی ما نمی دانند ولایت یکی از اساسی ترین مسائل دینشان است .
    بله فضا برای کسانی که بستر خانوادگی مهیایی داشتند مه آلود نیست اما برای امثال منی که در تاریکی زمان خاتمی با یافتن روزن نوری به ماه رسیدن فضا کاملا مه آلود است .
    این که می گویم جای بچه های واقعی حزب الله در رسانه خالی است و از هر روزنی باید استفاده نمود هم به همین خاطر است . ببینید دوستان قبول کنید که همه ی افراد دسترسی به اینترنت ندارند و تنها منبع اطلاعاتیشان همین رسانه تلویزیون است.
    که کویی تمام تلاش خود را می کند تا جامعه را از اسلام و انقلا ب و اما و شهدا دور کند ولی نمی دونم شاید هم حق با جناب سید احمد باشد که دارن مارا سرگرم می کنند .
    آخ که گیج شدم …
    ببخشید کامنتم طولانی شد و مطالب پراکنده کلی حرف در ذهنم هست که …

    بگذارید یک چیز دیگر هم بگویم فتنه ۸۸ اتفاق بدی بود خیلی بد ولی به برکت آقا خیلی از مسائل روشن شد و خیلی ها را همین فتنه “حر” کرد نمی گویم من هم ایگونه ام ولی من عاشق حضرت ماه و کوچکترین ستاره ی آقامون هستم .

  142. شوکران می‌گوید:

    خسته نشدی اینقدرکامنتهای منونقطه چین کردی؟اصلامن دوست دارم بهم چسبیده بنویسم توچی میگی این وسط؟حالاکه اینطورشدهرشب یه کامنت میذارم توهم اونقدرنقطه چین کن تانقطه هات تموم بشه.اگه گذاشتی آدم باادب بمونه!

  143. م.طاهری می‌گوید:

    مصاحبه کامل شد. مصاحبه خیلی خوبی هم شده
    و طبق معمول من در زمان تعیین شده هیچ سوالی نپرسیدم چون هیچ سوالی به ذهنم نرسید

  144. سلاله 9 دی می‌گوید:

    مسئله ای که از هر زاویه ای به آن نگاه می کنم، نمی توانم هضم و درکش کنم این است که در فتنه ی ۸۸، دیگر باید چه اتفاقی می افتاد و چه شعاری داده می شد که بزرگواری چون آقای امیرخانی می پذیرفتند و بپذیرند که بحث اصلی، اصل نظام و ولایت فقیه و مصداق عزیز آن بود، نه دعوای فلانی و بهمانی و چرا تنزل می دهند تقابل حق و باطل را در فتنه ۸۸ به دعوای جریان موافق و مخالف فلانی؟
    شاید اگر ایشان صرفا یک رمان نویس بودند و “داستان سیستان” را ننوشته بودند، انتظار امثال من از ایشان کم تر بود، اما گمانم انتظار زیادی نداشتیم که ایشان در زمان فتنه به میدان می آمدند و از رهبری که ۱۰ روز همراهش بودند و مدحش کردند در سراسر سفرنامه ای که نوشتند، دفاع می کردند و گیریم که قبول کنیم بنا به گفته شان، آدم سیاسی ای نیستند و به خاطر همین در آن مقطع موضع سیاسی نگرفتند؛ اما فریاد “این عمار” فقط برای سیاسیون بود یا آزمونی برای همه؟
    دیگر این که یادم هست تقریبا شش ماه پیش که نامه ی آقای دژکام به آقای قدیانی را خواندم، جایی از آن نامه آمده بود که رضا امیرخانی گفته تمام ابهت و احترامی که برای خالق اثر “جنگ دوست داشتنی” قائل بوده است، یکباره با دیدن آن کلیپ فروریخته است. پس قطعا ایشان به ما هم حق می دهند که گاهی اظهارنظر و سخنی از نویسنده محبوب خدشه وارد کند به جایگاهش در ذهن مخاطب وعلاقه مندان به قلمش و البته نه تا آن حد که تمام احترامی که برایشان قائلیم از بین رود و منتقدی تند شویم؛ اما خب بعضی مواقع دل آدم بد می گیرد دیگر. این که آن جایی که انتظار موضع گیری داری از هنرمندی، سکوت کند و درجایی دیگر، ببینی آنانی که به غرض ورزی شان مطمئنی، تیتر یک کرده اند حرف های اورا؛ و البته خیلی چیزهای دیگر که قطعا اگر آقای قدیانی صلاح بدانند، خودشان در گفت و گو مطرح می کنند.

  145. سیداحمد می‌گوید:

    ۸۸ روز مانده تا عاشورا

    لبیک یا حسینِ زهرا….

  146. سیداحمد می‌گوید:

    کامنت سلاله، واقعا کامنت درستی بود.
    تقریبا به جرات می توان گفت مدت کوتاهی بعد از انتخابات همه فهمیده بودند که موضع اصلا موسوی و کروبی و احمدی نژاد نیست!
    موضع رهبری بود و ولی فقیه و حکومت اسلامی.
    به فرض که جناب امیرخانی مدتی را ترجیح داد سکوت کند چون از فلانی خوشش نمی آمد؛
    اما روز قدس و روز عاشورا رضا امیرخانی کجا بود؟
    رضا امیر خانی حزب اللهی، امیرخانیِ بچه هیاتی، امیر خانیِ داستان سیستان در مقابل شعار “مرگ بر اصلِ…..” چرا سکوت کرد؟

  147. چشم انتظار می‌گوید:

    با اجازه ی “داداش حسین”
    “عطشان بزرگوار”
    مطالبی که شما فرمودید بخشی از واقعیات جامعه ی ماست و اگر بخواهیم جدی تر به موضوع بنگریم، می توانیم بگوییم بخش مهمی از واقعیات جامعه ی ما.
    اما چند مطلب در باره ی موضوعی که گفتید:
    یکم: اینکه شما می گویید در گذشته، به خاتمی رأی دادید و ممکن است ذهن دوستان نسبت به شما تغییر کند، حداقل من از طرف خودم می گویم اصلا” چنین نیست. چون شما در آن زمان حتما” بنا به تشخیصتان حرکت کردید و شاید هم تحقیق نموده باشید و در نظر شما، ایشان در آن زمان صلاحیت های لازم را داشته است. فراموش نکنید، آن زمان حدودا” ۷۰ در صد از واجدین شرایط، به وی رأی دادند و طبیعتا” به جهت انجام تکلیف، یعنی مشارکت در سرنوشت خود و مملکت مأجورند. و حتی آنهایی که مثل بنده به رقیبش. اما یقینا” نه امثال شما دیگر به او اقبال دارید نه امثال بنده به ناطق. چون حال فعلی هر دوی آنها عجیبا” غریباست! یکی باخیانت به نظام و رهبری، دشمن “شارژ کن” است و دیگری با سکوت و بی بصیرتی “دشمن شاد کن”. اما مگر همین ملتی که به خاتمی رأی دادند، در دور دوم شوراهای اسلامی و مجالس هفتم و هشتم و ریاست جمهوری نهم و دهم، به او و مجموعه ی اصلاح طلبان پشت نکردند؟ اتفاقا” این حسن ملت ماست، که در هیچ دوره ی تاریخی، با کسی عقد برادری نبسته است و هر زمان که تشخیص دهد، که بر خلاف منافع اسلامی و انقلابی شان حرکت می کنند یقینا” ترمزشان را خواهند کشید. پس به نظر من اصلا” لازم نیست اشاره به این موضوع بفرمایید.

  148. چشم انتظار می‌گوید:

    دوم: اینکه فرمودید؛ تا کسی ولایت فقیه را پیدا نکند نم تواند حق و باطل را پیدا کند به نظر من اگر جمله را طور دیگری مطرح کنیم شاید افراد بیشتری نهایتا” به ولایت برسند، آن هم این است اگر انسان در راه شناخت حق از باطل تلاش کند و به عبارتی حق را پیدا کند یقینا” در نهایت به همان اصل ولایت فقیه می رسد. اما با تعبیری که شما فرمودید، به همه ی کسانی که مؤانست کمتری با موضوع ولایت فقیه دارند نمی توان بدون شناخت مسیر حق و درست به این موضوع متمایل کرد این هم تا حدود زیادی بر می گردد به خود فرد و مقدار اهتمامی که در راه شناخت حقیقت باید داشته باشد. هر چند که شخصا” معتقدم موضوع ولایت فقیه و به ویژه شخص مقام معظم رهبری ( حفظه الله ) با مسائل سیاسی و جناح ها و دسته بندی های کذایی دو موضوع جداست و اگر عایت بفرمایید قاطبه ی جوانان ما ومردم ایران از هر تفکر سیاسی فر هنگی حتی اعتقادی به تناسب علاقمند به رهبری هستند این بارها و بارها در صحنه های مختلف اثبات شده وبرای اینکه شاهد مثالی هم برایتان بیاورم ناچارم از شغل خودم بگویم با توجه به ارتباط نزدیکی که با بچه های دبیرستانی در کلاس درس دارم و مباحث بسیار متعدد وانصافا” سازنده ای که انجام می شود بیش از ۹۵ درصد بچه ها در موضوع ولایت فقیه اشتراک نظر داشته و موافقند حال یکی عاشق و دیگری علاقمند. چون ارتباط رهبری با سلایق و ذائقه ها نیست که با قلب و روح انسان است واین حرف من نیست و اصلا” رهبری نظام اسلامی در تعاریف سیاسی محدود نمی شود شاید بتوان گفت جنبه ی سیاسی ولی فقیه یکی از اولویت های چندم است واولویت اول وجه اعتقادی آن است.

  149. چشم انتظار می‌گوید:

    سوم: اما وظیفه ی ما چیست؟ شاید یکی از معایب بزرگی که ما (خودم رو عرض می کنم) داریم، عدم مطالعه وتحقیق و شرکت نکردن در مباحث و موضوعات مرتبط با مسائل جاری مملکت است. و به نوعی از این موارد تا حدودی فراری هستیم و بیشتر دنبال موضوعاتی می رویم که درد سر زیادی برای ما نداشته باشد. چون یا حوصله ی بحث از نوع سازنده ی آن را نداریم، یا توان لازم را. الان ما خودمان می توانیم به خودمان نمره بدهیم که قبل از آشنایی با “قطعه ی مقدس ۲۶” و شخص “داداش حسین” در چه مرحله ای بودیم، اکنون و پس از آشنایی و تربیت در مکتب انسانی که ریشه در خون مطهر پدری از نسل ستاره های خمینی کبیر دارد، و به روز ترین، دقیق ترین و کاربردی ترین تحلیل ها رو ارائه می کند، در کجا قرار داریم. این یعنی حرکت از وضع موجود به وضع مطلوب. واین وظیفه ی سنگین ماست. به نظر من اینکه امثال “حسین قدیانی” تمام وقت و انرژی خود را صرف نوشتن چنین متن هایی میکند، فقط برای این نیست که ما خوشحال بشویم و تعریف کنیم و به دیگران فخر بفروشیم که بله ما یک افسر جنگ نرم داریم که پوزه ی خیلی را به خاک مالانده. هرچند که این احساس همیشه با ماست، لیکن اگر بخواهیم در همین متوقف شویم یعنی “ضرر” شاید هدف اصلی “داداش حسین” که البته حدس من است، از راه اندازی این وبلاگ و نوشتن آن آثار فاخر، کادر سازی کمی و کیفی از بین بچه های مخلص و با صفای بسیجی است. که هر کدام باید سفیری باشند در این راه.

  150. چشم انتظار می‌گوید:

    و آخر اینکه: ضمن پوزش از طولانی شدن و جدا جدا فرستادن به جهت مشکلات سرور!
    عرض می کنم، باز هم با نظر شما موافقم که فضا واقعآ” غبار آلود است، نه تنها برای انسان هایی که شما گفتید، که حتی در میان خانواده های مذهبی و انقلابی هم چنین است. اما مهم این است که، ما در کجای این غبار قرار داریم آیا در آن محو شده ایم؟ یا با استفاده از چراغ “مه شکن” به سلامت طی طریق کرده و عده ای را با همان “اتوبوسی که چهاشنبه که ما را آورد راهپیمایی” با خود هم سفر کرده ایم. والسلام.

  151. چشم انتظار می‌گوید:

    با اجازه ی “داداش حسین”
    جناب “شوکران”
    احتمالا” باید تا به حال متوجه شده باشید که “داداش حسین” و بقیه ی دوستان، کارهای مهم تر از جواب دادن به فکاهی های شما را دارند، ولی من با آن شناختی که از طبع بلند “داداش حسین” دارم، میدانم ایشان حتی دلشان نمی آید امثال شما، نا امید از این قطعه خارج شوید.
    این که خیلی بَده یه موضوع مبرهن، یعنی رعایت نوشتاریِ یک کامنت، توسط شما، که جزء قواعد اولیه ی تایپ هست، اینجور بر افروختتون بکنه. شما ها که خیلی جنبه دارین! البته الان که رعایت کردید!!!
    اما اینکه به داداش عرض کردید، تو چی می گی این وسط؟ حرف درستیه البته با این ادبیات که “شما چی می گی این وسط”؟! چون داداش همیشه “وسط” میدان هست و امثالکم رو، حسابی به حاشیه رونده. مگه نشنیدین که آقامون فرمودند: بسیجی باید در وسط میدان باشد تا فضیلت های اصلی انقلاب زنده بماند. اینم تکلیف وسط! ودست آخر اینکه، برادر حسین تو هیچی کم نمیاره. نقطه گذاشتن که جای خود داره!

  152. فرص الخیر می‌گوید:

    سلام
    متاسفانه دیر رسیدم به گفت و گو
    ولی یک سوال دارم. البته سوالی که در خلا خواندن جوابهای شما به ذهنم رسید
    تشخیص فرمایش حضرت آقا که گفتید برای شما تنها خط قرمز یا به عبارتی فصل الخطاب است در یک نوشته طنز سخت تر است یا یک نوشته جدی
    ( مسئلةٌ: مخالف نوشته طنز می شود جدی آیا؟)
    و یک سوال دیگر
    وقتی طنز می نویسی باید محوریت با فرد یا کلا پدیده باشد و یا مختصات آن؟ آیا این مرز خیلی خیلی باریک نیست؟ چگونه تشخیصش می دهید؟
    حسین قدیانی: جواب یک: حتما در طنز، چرا که سوء تفاهم در طنز، خیلی بیشتر از گونه های دیگر نوشتاری است. جواب دو: بیشتر دوست دارم سوژه طنزهایم حوادث و اتفاقات و اخبار باشد، تا آدم ها و حواشی شان.

  153. سلاله 9 دی می‌گوید:

    بسم رب الفاطمه(س)

    ۳۹* امیرالمومنین علی علیه السلام:

    بدانید آنان که در زمان غیبت حجت خدا در دین خود ثابت مانده و به خاطر طول مدت غیبت منکرش نشوند، روز قیامت با من هم درجه خواهند بود.

    (بحارالانوار، ج۵۱، ص۱۰۹)

  154. فرص الخیر می‌گوید:

    سلام مجدد
    نشد بدون غلط بنویسم

    منظورم خلال بود:)

  155. چشم انتظار می‌گوید:

    دلمان برای مختار تنگ شده. این آخرین و تأثیر گذار ترین سکانس سخنان مختار قبل از شهادت.
    مختار: لا حَولَ ولا قُوّةَ إلاّ باللّه ؛ دنیا با همه ی عظمت و زیباییش روزی خواهد مرد. و خورشید و ستارگان با همه فروغشان تاریک خواهند شد. کوه ها با تمام بلندا و غرورشان فرو خواهند ریخت و آبی دریاها کدر شده، آبشان به جوشش در خواهد آمد و سبزی جنگلها به سرخی خواهد گرایید. چونان آهن گداخته در کوره ، در چونان هنگامه ای، آدمی مورچه ای را ماند که آب در خانه اش افتاده و او آسیمه سر در پی مأمنی می دود، می دود، می دود… و کجاست جنت المأوی؟ پلی را بین خود و بهشت خدایش مانع می بیند و این پل گاه پهن است و گاه باریک. گاه صاف است و گاه پیچاپیچ. گاه تیز و گاه لغزان. اعمال ما در این دنیا، کم و کیف ما آن را معین می کند. برای حکام جور چونان تار مو باریک است و لغزان و لغزان و لغزان.آن روز تمام اعضاء و جوارح ما بر عدالت یا بی عدالتی ما شهادت خواهند داد و هیچ عملی ، هیچ عملی هولناک تر از بی عدالتی نیست. شما مدتی زمام امور خویش را به مختار ابوعبید ثقفی سپردید و خواستید در میانتان به عدالت حکومت کند تا آنجا که در توانم بود به طلب حقتان کوشیدم و با آفتهای عدالت خواهی جنگیدم ، من هرچه که بودم و هرچه که هستم خدایم بهتر می داند. بد خواهان کذابم می نامند و ستمکاران دنیا دوست و قدرت طلبم می خوانند. اویی که مبرّا از خطا و گناه است ولیّ و وصیّ خداست ، کتمان نمی کنم که در مسیر قیام گاه پایم لغزیده و گاه دست و زبانم خطا کرده است. گوشهایم گاه نشنیده اند ، چشمهایم گاه ندیده اند. از خدا می خواهم که مرا ببخشد و خدا ارحم الراحمین است ؛ امروز می خواهم به مصاف تزویر بروم که بدترین آفت دین است. تزویر با لباس دیانت و تقوی به میدان می آید. تزویر سکه ای است دورو، که بر یک رویش نام خدا و بر روی دیگرش نقش ابلیس است. عوام خدایش را می بینند و اهل معرفت ابلیسش. و چه خون دلها خورد علی از دست این جماعت سر به سجود آیه خوان و به ظاهر متدین. «یا ایّها الّذین امَنوا امِنوا». به شما قول می دهم چنانچه با همان نیات روزهای نخستین قیام شمشیر بزنید پیروزید و بر دشمن مزور غلبه می کنید. در میان شما هستند کسانی که احیانا قصد تسلیم دارند. من بیعتم را از ایشان بر می دارم و اتمام حجت می کنم تزویر به شما امان می دهد تا مقاومتتان را بشکند. پس از غلبه شک نکنید گردنتان را خواهد شکست.

  156. سربازةٌ می‌گوید:

    “روزی گذشت پادشهی از گذرگهی، -البته با جلیقه ضد گلوله!!- فریاد شوق از سر هر کوی و بام خاست؛ پرسید زان میانه از رسانه ملی، چرا سانسور شد شعار اصلی ملت در روز ۹ دی”؟! 🙂

    اما؛ اصلا هم گفت و گو زیاد به سمت آقای هاشمی نرفت
    “زیاد” نرفت. “خیلی زیاد” رفت…:)

    بی شک منتظر گفت وگو با رضا امیر خانی هستم. ممنونم از شما.

  157. سلاله 9 دی می‌گوید:

    این طالب بدم المقتول بکربلا…؟

    یا رب الحسین بحق الحسین اشف صدر الحسین بظهور الحجة (عج)

    اللهم عجل لولیک الفرج

    الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ.

  158. زینب می‌گوید:

    خصوصی:
    سلام
    فکر نمی کنید بعضی جمله هاتون مصداق غیبت باشه! نمی ترسید در راهی که عاشقانه و صادقانه دارید طی می کنید دچار اشتباه و گناه بشید؟
    مطمئنم تا ما بر حق باشیم کسی نمی تواند آسیبی به ما بزند اما شرط به حق بودن رعایت حدود خداست خواهشا با مصلحت و این جور حرفها اشتباه نگیریدش
    این را گفتم چون هم وبلاگ شما را میخوانم هم کتابهایتان را ولی می ترسم به فتوای “آقا” مصداق استماع غیبت باشد.
    حسین قدیانی: دلیلی ندارد که این قبیل کامنت ها را بزنید “خصوصی” و اما حتما فتوای رهبر، مهم تر از خواندن نوشته های من است. اگر فکر می کنید نوشته های من مصداق استماع غیبت است، حتما نباید بخوانید. من هم باید سعی کنم که نوشته هایم مصداق غیبت نباشد.

  159. فرص الخیر می‌گوید:

    سلام سه باره
    متشکرم از جوابهایتان

    قطعا اخبار سوژه بهتری است تا انسان. هر چند که بعید نیست اخبار هم به زودی به خاطر طنزی که از آنها می نویسند اعتراض کنند. مثل همه اصناف و غیره که نمی شود نقدشان کرد:D

    و البته به عبارتی سه سوال پرسیده بودم: ) بعله

  160. سیداحمد می‌گوید:

    اللهم عجل لولیک الفرج…

  161. سیداحمد می‌گوید:

    “مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید”

    خواستم بنشینم بر بال باد، روی قالی سلیمان بیایم از دروازه قرآن داخل شهر شما شیراز که دیدم نه، قالی سلیمان جای از ما بهتران است. سوار شدم بر همان طیاره که لق می زد به گمانم بالهایش. تا الان اما در ارتفاع فلان پایی از سطح دریا آب معدنی زیاد خورده بودم اما ساندیس نخورده بودم. نمی دانی چه کیفی می دهد نوش جان کردن ساندیس جمهوری اسلامی با سرعت ۹۱۰ کیلومتر در ساعت و درون فوکر ۱۰۰٫ تا به حال در ارتفاع به این بلندی نی ساندیس را در چشم دشمن نکرده بودم که امروز فرو کردم و باز کور کردم چشم دشمن را. ساندیس را خوردم و دلم هوای ۹ دی کرد. حیف که درهای طیاره بسته بود و الا از همان ارتفاع مشرف به خانه خورشید خودم را می رساندم به خیابان انقلاب. چشم دشمن کور، مهماندار به من تی تاب هم داد. پسته هم داد. پسته را اما نخوردم. من از پسته بدم می آید. علی در نخلستان خرما می کاشت و طلحه و زبیر در باغستان کوفه غصه می کاشتند. طیاره اما با هر والذاریاتی که بود به ضرب زور وجعلنای ما خوش نشست بر باند فرودگاه شعر و شعور و عشق و بیت و غزل و قصیده و سعدی و حافظ و ارگ و بازار وکیل. نشسته ام در خانه ای که پنجره اش باز می شود به روی گنبد فیروزه ای. السلام علیک یا شاهچراغ. چقدر دلم هوای صحن و سرایت را کرده بود. بارها وضو گرفته ام با آب حوضت که غلط نکنم سرچشمه اش از آب رکن آباد است. نه، شیراز شهر نیست، شیرازه ادب فارسی است. شیراز ام القرای کلمات است. مزار حافظ کعبه حروف ادبیات فارسی است و از بوستان تا گلستان هروله می کنند کلمات. دوستان! فاتحه می فرستم از راه نزدیک نثار شعرایتان و می بوسم قبور شهدای شهرتان را در “دارالرحمه”. دستغیب همان دست غیب پروردگار بود که بیرون آمد از آستین شهید محراب. می روم شاهچراغ و نماز می خوانم شکسته اما در قنوت، کامل می کنم دعا را و به خدا می گویم: “الا یا ایها الساقی ادرکاسا و ناولها، که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها”. آری افتاد مشکلها. الا ای سعدی شیرین سخن! بنی آدم قرنهاست که دیگر از یک پیکر نیست. بنی آدم قطعه قطعه کرد پیکر بنی هاشم را و خنجر سبز شمر برید حنجره سرخ شعر را در قتلگاه کلمات. حسین برترین سروده خدا است و “حا” و “سین” و “یا” و “نون” دردانه کلمات قرآن اند. شمر برید سر مشعر را. سر شعور. را سر شور را. سر نور را. “ثارالله” تخلص الله است و حسین اسم اعظم خداست. نوشتم از حافظ شیراز پر از رمز و راز و یادم آمد که در زیر پل حافظ همین ام القرا آتش زدند خیمه عباس را. چه سخت بود این جنگ نرم. گنج پرستان باز هم علی را در جمل ماهواه ها تنها گذاشتند اما نسل من میدان جنگ را خالی نکرد به طمع گنج. جنگ را خواص بی بصیرت باز هم از آن طرف خواندند و شد گنج. جنگ را از آن طرف بخوانی می شود گنج اما من جنگ را از همین طرف رنج می خوانم، از همین سپاه ماه. آری، مرا همان به که همنشین گلیم ساده سلمان مسلمان باشم. آخرش هم نفهمیدم سلمانی خواست در این ۸ ماه دفاع مقدس ریشم را کوتاه کند یا ریشه ام را بزند. دستش تیغ ندیدم، تبر بود. نیامده بود بت بشکند. آمده بود به جنگ بت شکن. می خواست غرق کند ناوشکن جماران را در آب خلیج با سیاست چماق و هویج. اسلحه اش پنبه بود و هدفش سر من و من پشتم پر از خنجر بود دست دوستانی که دستکش مخملی داشتند. قرض گرفتم از بابا اکبر حنجره اش را و فریاد کشیدم و دمیدم در نی. دیدم که جنگ است اما خبری از مرز نیست. گلوله می آمد اما دشمن نامرئی بود. رکن چهارم دموکراسی شده بود ستون پنجم دشمن و نسل من داشت دشنام می شنید از دشمن و دوست. به طلحه گفتم: یا شیخ! این چه رسم برادری است؟ گفت: کجا بودی وقتی که من عکس می انداختم با پیامبر. سابقه اش را مثل پتک کوباند بر سرم جناب زبیر. آن دیگری روی کوهان شتر نشسته بود و دستور داد منافقین را به شورش که میزان رای شمیران است. که ملاک، ملک و املاک ماست. یکی دیگر نامه نوشت که در آن خبری از سلام نبود. می خواست برای همیشه خداحافظی کند با انقلاب. آن یکی با اینکه ناطق بود اما فرو رفته بود در لاک سکوت. تذکرش دادم، گفت: من با امام عکس داشتم ۱۲ بهمن. دیگری گفت: با امام بودم ۱۵ خرداد و همین طور هجمه ها شروع شد: با امام بودم در نجف. با امام بودم در ترکیه. با امام بودم در پاریس. با امام بودم در هواپیما. با امام بودم در پله اول طیاره. با امام بودم در پله برقی پاویون فرودگاه. با امام بودم در بلیزر. با امام بودم در چرخبال. با امام بودم در بالکن حسینیه. با امام بودم در حیاط خانه. با امام بودم در خانه روبرویی. این وسط ظاهرا تنها کسی که با امام نبود، نسل من بود. گویا همه با امام بودند جز ستاره ها و ماه. امان از دل نسل ما که هیچ عکسی با امام نداشتیم. ما در جنگ تحمیلی نبودیم. اصلا سران فتنه ما بودیم که دیر به دنیا آمدیم. آری ما مقصر بودیم که دیر به دنیا آمدیم. ما اگر بودیم نمی گذاشتیم به امام جام زهر بدهند. مقصر ما بودیم و پدران مان. ما دیر به دنیا آمدیم و پدران مان زود شهید شدند. چه کنم که زود پر شد بهشت زهرا از آن ۳۰۰ هزار شهید. لابد تقصیر شهدا بود. بنی صدر که خیانت نکرد. خاتمی که با جرج سوروس مذاکره نکرد. مهندس که تهمت تقلب نزد. شیخ که ادعای تعرض نکرد. هاشمی که استوانه نظام است. ناطق که مالک اشتر علی است. نوه روح که پسر نوح نیست. موسوی خوئینی ها که همسایه امام بوده. هادی غفاری که تفنگ ها را جمع کرده بود کفتر بزند. فائزه که ویلا ندارد. مهدی که رفته دانشگاه آزاد شعبه BBC را افتتاح کند. حکما سران فتنه ما هستیم. نسل من گناهش این بود که ندای حبیب را به ندای فریب نفروخت. جرم نسل من پاسداری از نور ماه بود در نهمین روز دی ماه. تقصیر ما این بود که این ماهپاره علوی تبار، این عباس نگهدار، این دلبر و دلدار، این حضرت یار را نفروختیم به ۲۵۰۰ ماهواره جاسوسی دشمن. مشکل ما این بود که اهل کوفه نبودیم. گناه ما این بود که حرف شنوی نداشتیم از سران فتنه و فقط یک رهبر داشتیم. ما یک راه بیشتر نداریم و آن مناط حضرت ماه است. به جز این راه، پیمودن هر راه دیگری قدم زدن در گمراهی است. شب شروع عملیات الی بیت المقدس هم این نور ماه بود که نشان داد راه پیشروی را. آنجا هم ماه جور غیبت خورشید را کشید و آن نور منجر به فتح خرمشهر شد. ما باز هم با نور حماسه خواهیم آفرید. این بار حماسه ظهور. من این روزها ز انفاس خوش ماه شب چهارده خرداد، بوی خورشید استشمام می کنم؛ “سالها می گذرد حادثه ها می آید”، آری اما … “مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید”.

    (کتاب زیبای قطعه۲۶، صفحه ۵۰، در شهر شیراز)
    این متن را دوست دارم، لطیف و ناز است!

  162. سیداحمد می‌گوید:

    “الا ای سعدی شیرین سخن! بنی آدم قرنهاست که دیگر از یک پیکر نیست. بنی آدم قطعه قطعه کرد پیکر بنی هاشم را و خنجر سبز شمر برید حنجره سرخ شعر را در قتلگاه کلمات. حسین برترین سروده خدا است و “حا” و “سین” و “یا” و “نون” دردانه کلمات قرآن اند. شمر برید سر مشعر را. سر شعور. را سر شور را. سر نور را. “ثارالله” تخلص الله است و حسین اسم اعظم خداست.”

    به به…
    السلام علیک یا ثار الله…

  163. عطشان می‌گوید:

    سلام علیکم

    ۱- جناب آقای قدیانی , استاد گرامی , باید در ابتدا از شما بابت ” قطعه مقدس ۲۶ ” بسیار تشکر کنم. همان طور که جناب” چشم انتظار” فرمودند شما در نقطه ای که من و خیلی از دوستان در آن قرار داریم سهم زیادی دارید . جایگاه شما برای من جایگاه استاد بزرگی است در مقابل شاگرد نو پا و کوچک . تنها کاری از دست این شاگرد کوچک بر می آید دعا برای سلامتی شماست .

    ۲- جناب سید احمد برادر گرامی در موردکامنتی که راجع به رسانه ملی فرمودید من نیز با شما موافقم . در ادامه برنامه هایی مانند ” ساختمان پزشکان ” که نمایشی تمام عیار از نظریه های نخ نما شده ی فلاسفه ی مادی گرای غرب بود حالا چشمان به جمال خواننده ی بهایی با سابقه سیاه از اعتیاد و … در برنامه ی “رادیو ۷ ” روشن شد .

    ۳- جناب “چشم انتظار” گرامی از این که وقت ارزشمند خود را گذاشتید و نکاتی را در چند کامنت طولانی فرمودید از شما یک دنیا ممنونم . نکات بسیاری در ذهن دارم که مطمئنا بیان آن ها در “قطعه مقدس “۲۶ که اختصاص به نوشته ها ” داداش حسین “دارد درست نیست تا همین جا هم از صعه ی صدر ایشان هم ممنونم و هم خجالت زده . ان شاءالله در مجالی دگر . فقط امیدوارم مرا از دعای خیرتان محروم نکنید .

    التماس دعا
    یا علی (ع)

  164. عطشان می‌گوید:

    شعر حاج منصور ارضی بمناسبت هشت شوال

    می رسد از مدینه بوی غم *** فاطمه باز دیده گریان شد

    چونکه قبر چهار فرزندش *** در حریم بقیع ویران شد

    آتش کینه شعله ها دارد *** از دل سر سپرده های یهود

    لعنت حق به هر چه وهابی *** لعنت فاطمه به آل سعود

    قصد دارند ریشه را بزنند *** صحبت از قبرها بهانه بُوَد

    ریشه و بغض و کینه اینان *** آتش و دود و تازیانه بُوَد

    لعنت حق بر آن کسانی که *** اولین شعله را به پا کردند

    حق پیغمبر معظم را *** با لگد پشت در ادا کردند

    در مدینه ز بعد پیغمبر *** ناله های بلند ممنوع است

    در مرام پلید این مردم *** زن زدن از امور مشروع است

    گریه کردند آسمانی ها *** با نوای حزینۀ زهرا (س)

    به گمانم که باز تازه شده *** داغ مسمار و سینۀ زهرا (س)

    بعد از آنکه زدند مادر ما را *** کینه های قدیم سر وا کرد

    کاش روزیِ هیچکس نشود *** ضربِ سنگین سیلیِ نامرد

    کاش مهدی بیاید و با او *** ریشه فتنه را براندازیم

    عاقبت بهرِ مادر سادات *** گنبد و بارگاه می سازیم

    با نیابت ز قبر مادرمان *** سوی ام البنین سلام کنیم

    دست بر سینه در مقابل او *** مثل عباس احترام کنیم

  165. احساس می‌گوید:

    به نام الله
    دیر رسیدم!!
    گفتگو تموم شد۱دارم حرص میخورم!
    دو روز تو خونه کار بنایی داشتیم!

  166. احساس می‌گوید:

    آقا سید!
    راجع به متنی که از کتاب قطعه ۲۶ زدید باید گفت:
    قرنهاست که بنی آدم ابزار یکدیگرند!
    راستی ممنون از اینکه متن هایی از کتاب های آقای قدیانی رو میزنید

  167. محمد می‌گوید:

    گفت: هیچ فکر کردی که اگر ۳هزار میلیارد تومان اختلاس از بانک صادرات را تبدیل به اسکناس هزار تومانی کنند، طول آن ۴۸۰ میلیون کیلومتر می شود!

    گفتم: تو هیچ فکر کردی که با این ۳هزار میلیارد تومان می توان از رستوران برج میلاد ۳۰ میلیون بستنی طلایی ۴۰۰هزار تومانی خرید!

    گفت: «جن» هم جن های قدیم، خیلی که زور می زدند دو تا النگو و یک انگشتر بلند می کردند.

    گفتم: مرد حسابی! بحث «جن» برای رد گم کردن است. بعضی ها وقتی از کنار جن رد می شوند، جن از ترس، بسم الله، اعوذبالله می گوید!

    گفت: پس چطور، این همه سازمان های بازرسی و نظارت و حراست و دم و دستگاه عریض و طویل مدیریت بانک ها و… متوجه اختلاس به این بزرگی و هنگفتی نشده اند؟!

    گفتم: چه عرض کنم؟! از یارو پرسیدند متوجه شدی که دیشب زلزله اومد؟ گفت آره! پرسیدند؛ بیدار بودی؟ گفت؛ نه! خوابیده بودم. پرسیدند از رادیو و تلویزیون شنیدی؟ گفت؛ نه! پرسیدند؛ توی روزنامه خوندی؟ جواب داد نه! پرسیدند؛ پس از کجا متوجه شدی؟ یارو گفت؛ یک اسکناس هزار تومنی تو جیب شلوارم بود. صبح که بلند شدم، دیدم تبدیل به پول خرد شده فهمیدم دیشب زلزله شدیدی اومده!

  168. وبلاگی تحت عنوان” مرجع دانلود کتب و مقالات فراماسونری و آنتی کابالا”
    شروع به کار کرد.ضمن تشریف فرمایی ما را از نظرات خود بهره مند سازید.

    http://www.free-masonery.blogfa.com

  169. میعاد می‌گوید:

    جالب بود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.