نمی دانم این نقد به جمهوری اسلامی، به ویژه رسانه ملی، ایضا سایر رسانه ها، حتی وبلاگ من و شمای بچه حزب اللهی وارد است یا نه، اما نظام، مجرم هم نباشد، لااقل از نظر بعضی ها و با نیت های مختلف و بعضا مخالف، متهم است به استفاده ابزاری از جماعتی که بدحجاب می خواندش و با «گشت ارشاد» می گیردش! یعنی همه ما تقریبا متهمیم؛ ایام انتخابات، رای دادن این افراد را دال بر تنوع افکار و تعاطی سلایق و نشانه جذب حداکثری حساب می کنیم، در رسانه مان خیلی واضح، نشان شان می دهیم، گفت و گوی شان را بی هیچ سانسور تصویری، پخش می کنیم، به شکل کاملا تابلو؛ ذوق مرگ شده هم پخش می کنیم، لیکن آب انتخابات که از آسیاب افتاد، با گشت ارشاد استقبال می کنیم از ایشان! سخن اینجاست؛ اگر بدحجابی، آنقدر بد است که گشت ارشاد را لازم می کند، پس تبلیغ بدحجابی، حتی موقع رای دادن به انتخابات همین نظام، گیرم حتی هنگام جان دادن برای جمهوری اسلامی، چه ضرورتی دارد؟! و اگر بدحجابی، مثل همین ایام انتخابات، آنقدر امر مذمومی نیست و حکایت شتر دیدی، ندیدی است، آیا بهتر نیست گشت ارشاد بالکل جمع شود؟! با طرح این ۲ پرسش، می خواهم سئوالات دیگر خودم را ذیل همین بحث، ادامه دهم. در این متن، نه قصد صدور حکم دارم، نه نیتی برای تضعیف حماسه ملی ۱۲ اسفند که ما خود در شمار حماسه خوانانیم. این نوشته فقط در حکم «طرح مسئله» است و البته کتمان نمی کنم در بطن خود، دغدغه حجاب دارد و ایضا نقد نگاه غیر فرهنگی، شل و ول، رها، بی بند و بار، ناراست و نادرست حکومت و دولت به معضل بدحجابی.
۱: آیا می توان از گشت ارشاد و ترویج البته شاید ناخواسته بدحجابی به بهانه امر مقدس انتخابات، هم زمان با هم دفاع کرد؟!
۲: آیا این ۲ مقوله با هم قابل جمع اند یا غیر قابل جمع؟!
۳: آیا طرح این سئوالات، در مقطع کنونی، تضعیف حماسه ملی یوم الله ۱۲ اسفند است؟!
۴: آیا می توان به بهانه امر مقدسی مثل انتخابات، واجبی چون حجاب را برای مدتی بی خیال شد؟!
۵: معنی روشن اوجب واجبات بودن حفظ نظام، دقیقا یعنی چه؟!
۶: آیا نشان دادن یک بدحجاب در حین شرکت در انتخابات، ترویج خواسته یا ناخواسته بدحجابی محسوب می شود یا نه؟!
۷: آیا نشان دادن یک بدحجاب در حین شرکت در انتخابات، بهترین تبلیغ برای بدحجابی حساب می شود یا نه؟!
۸: آیا همین مسئله برای بانوانی که با حجاب کامل، -نه لزوما حجاب برتر- در انتخابات شرکت می کنند، در حکم تبلیغ حجاب است یا نه؟!
۹: در صورت مثبت بودن جواب، کدام تبلیغ، موثرتر است در اینجا؟! بدحجابی یا حجاب؟!
۱۰: اصلا این مسئله به مقوله تبلیغ، ربط دارد یا خیر؟!
۱۱: آیا گیر دادن به بدحجابی از نوع گشت ارشادی، در وقت خودش لازم، و تبلیغ اینکه در انتخابات جمهوری اسلامی، حتی بدحجاب هم می آید و رای می دهد، در وقت مقتضی؛ هر ۲ اقدامی درست است؟!
۱۲: چرا هر ۲ کار با هم درست است؟! چرا هر ۲ کار با هم درست نیست؟!
۱۳: آیا رای دادن افراد بدحجاب، مصداق جذب حداکثری است و برایش باید خیلی خوشحال بود؟!
۱۴: آیا رای دادن افراد بدحجاب، حتی اظهار علاقه شان به جان نثاری در راه رهبر، امری غیر عادی است؟!
۱۵: اگر غیر عادی و خیلی مهم است، درجه مسرت ما از این فتح الفتوح چقدر باید باشد؟! آیا حق خرکیفی برای ما محفوظ است؟!
۱۶: چرا بعضی از ما فکر می کنیم تصویر رای دادن افراد بدحجاب، مشتش محکم تر بر دهان دشمن فرود می آید، تا تصاویر دیگر؟!
۱۷: آیا پیروزی جمهوری اسلامی، یکی هم در کشاندن افراد بدحجاب، پای صندوق آراست، یا این مهم، اصلا ربطی به مبحث پیروزی و شکست ندارد و امری بدیهی است؟!
۱۸: چرا و با کدام دلیل، بعضی از ما، از رای دادن افراد بی حجاب در انتخابات، بیشتر خوشحال می شویم، تا رای دادن مادر ۴ شهید؟!
۱۹: دلیل علاقه ما به استفاده مکرر از تصاویری که مع الاسف ۲ فردای دیگر، با گشت ارشاد می گیریم شان، و شیطان پرست و غرب زده و عامل برهنگی فرهنگی و حتی مخالف با راه رهبر، معرفی شان می کنیم، چیست؟!
۲۰: این افراد، عاقبت از نظر ما، جان نثار جمهوری اسلامی اند یا عامل نظام سلطه؟! یا هر ۲؟!
۲۱: آیا روزی که به ساز ما می رقصند، خوب، و دگر روز، محکوم اند؟!
۲۲: آیا مشکل، کمی تا قسمتی از ناساز بودن، سیاسی بودن، و غیر فرهنگی بودن ساز فرهنگی ما نشات نمی گیرد؟!
۲۳: آیا پیروزی بزرگ تر جمهوری اسلامی، نمی تواند آنجا باشد که به دنیا بگوید؛ معضل بدحجابی را حل کرده ام؟! به جای آنکه علی الدوام در بوق کند رای دادن افراد بدحجاب را؟!
۲۴: میان جمهوری اسلامی و حکومت لائیک ترکیه در همین بحث حجاب، منهای شعار، چه تشابهات و تفاوت هایی دیده می شود؟!
۲۵: این نقاط اشتراک و افتراق در چیست؟!
۲۶: جمهوری اسلامی به عنوان اوجب واجبات، قرار است بماند که چه بشود؟!
۲۷: بر فرض که نگاه رسانه های ما به مقوله رای دادن افراد بدحجاب، ترویج بدحجابی محسوب شود، آیا انتخاباتی حتی با مشارکت ۱۲۰ درصدی(!) نزد خدا چقدر و تا کجا ماجور است، اگر که نقض حکم مسلم خدا در همین انتخابات، مرتب ترویج شود؟!
۲۸: چرا هنگام آپ کردن تصاویر افراد بدحجاب هنگام رای دادن، حتی رسانه های متعهد، می گردند و آن بدحجاب زیباتر و البته با آرایش بیشتر را پیدا می کنند؟!
۲۹: چرا گشت ارشاد دقیقا به همین افراد در خیابان گیر می دهد؟!
۳۰: فرض کنیم اگر در مساجد و مدارس حوزه رای گیری، روی دیوار بزنند که «خواهرم! لطفا حجابت را رعایت کن»، آیا این کار، مصداق بارز امل بودن است؟!
۳۱: آیا فرد بدحجاب، با دیدن این پیام روی دیوار، قهر می کند و دیگر، رای نمی دهد؟!
۳۲: آیا لااقل به صداقت جمهوری اسلامی، -اگر نه کارنابلدی اش!- در امر ترویج حجاب، پی نمی برد؟!
۳۳: اگر مثلا خواهران فعال در امر انتخابات، هنگام اخذ رای افراد بدحجاب، بدحجابی را نهی از منکر کنند، تاثیر این نهی از منکر، بیشتر است یا گشت ارشاد فردای خیابان؟!
۳۴: آیا اصلا چنین نهی از منکری، مصلحت هست؟! یا اینکه درست و به جا و به موقع نیست؟!
۳۵: آیا پذیرش، بلکه استقبال تا حد خرکیفی از رای دادن افراد بدحجاب، به مرور زمان، تبدیل به پذیرش بدحجابی به عنوان یک «هنجار طبیعی» نمی شود؟! و ناخواسته باعث ریشه دار شدن، بلکه نهادینه شدن بدحجابی نمی شود؟!
۳۶: آیا جمهوری اسلامی به بهانه حفظ خودش یا حتی افزایش میزان مشارکت در انتخابات، می تواند به گونه ای عمل کند که ناخواسته مروج نوع خاص و مضحکی از «عرفی گرایی حکومتی» شود؟!
۳۷: واکنش همین ۲ بدحجاب معروف و جوانی که روز رای گیری، کف دست شان را با پرچم ایران، نقاشی کرده بودند و عکس شان را به جز قطعه ۲۶ و کیهان و یالثارات، همه و همه، حتی توی بچه حزب اللهی هم کار کردی، فردا که نظام مقدس ما می رود و با گشت ارشاد، با ایشان برخورد می کند، به جمهوری اسلامی چیست؟! واکنش شان به ما چیست؟!
۳۸: آیا حداقل همین ۲ نفر، دوره بعد هم می آیند رای بدهند؟!
۳۹: آیا ما داریم با بدحجابان بازی می کنیم، یا با بدحجابی مبارزه می کنیم؟!
۴۰: اگر جمهوری اسلامی یا لااقل بخشی از آن، قائل به مبارزه با بدحجابی نیست، آیا جمع کردن چیزی از جنس گشت ارشاد، عاقلانه تر به نظر نمی رسد؟! نمی گویم حجاب را آزاد کند، می گویم حداقل گشت ارشاد را جمع کند!! آیا جمع کردن گشت ارشاد، با این حال و روز، -تاکید می کنم با این حال و روز!- بهتر نیست؟!
۴۱: وقتی بدحجابی، وارد اداره ای دولتی، حتی حکومتی می شود و می بیند که روی دیوار از پذیرش افراد بدحجاب، عذر خواسته شده، اما عملا او را بیش از دیگران تحویل می گیرند، چه قضاوتی درباره تصمیم نظام در مواجهه با معضل بدحجابی می کند؟!
۴۲: اگر همین فرد نگاه کند و متوجه شود که حجاب خانم های مسئول در آن اداره، از حجاب خودش بدتر است، چه؟!
۴۳: فرض کنید املی، احمقی، حالا هر که! اصلا یکی در مایه های من، گیرم فردی از درون خودم! این پیشنهاد را بدهد که روز رای گیری، از رای دادن خانم های بدحجاب، جلوگیری شود و رای دادن منوط به رعایت حجاب گردد؛ آیا این «پیشنهاد بی شرمانه»، اما لااقل صادقانه، مثلا خیلی زشت تر از عدم صداقت رسانه های جمهوری اسلامی در حل معضل بدحجابی است؟! آیا در شرایطی که همه ما انگار فرزندان مطیعی، -در عرصه فرهنگ، نه سیاست!- برای دهکده جهانی مک لوهان شده ایم، صرف وجود چنین شخص املی، با چنین پیشنهادی غنیمت نیست؟! آیا همین که خواب خوش ما را آشفته کند، جدای از منطقی یا غیر منطقی بودن پیشنهادش، قابل احترام نیست؟! آیا این صدا، در گلو خفه نشود، بهتر نیست؟! آیا باشد و طعنه ها را بشنود، بهتر نیست؟! آیا در شرایطی که همه و همه، حتی بچه حزب اللهی ما هم روشنفکر شده و فرق بدحجاب زیبارو با بدحجاب احیانا زشت را هنگام آپ کردن سایت و وبلاگش متوجه می شود، وجود چند تا امل، ضرورت ندارد؟!
۴۴: آیا صداقت، اولین پیش فرض یک کار فرهنگی بلندمدت نیست؟!
۴۵: در صورت وجود شرط فوق الذکر، آیا دیگر، افراد بدحجاب، پای صندوق آرا حاضر نمی شوند؟! آیا افراد بدحجاب، از بی صداقتی و ۲ گانگی تصمیمات فرهنگی نظام، بیشتر ناراحت می شوند، یا زمانی که ببینند جمهوری اسلامی، حتی کوباندن مشت محکم بر دهان دشمن را، بهانه توجیه بدحجابی نمی کند؟! و در امر مبارزه با معضل بدحجابی، اخلاص دارد؟! آیا در صورت عمل به دومی، تکلیف افراد بدحجاب با معضل بدحجابی، یعنی با خودشان، روشن تر از پیش نمی شود؟!
۴۶: از حیث روان شناسانه، آیا خاطره خوش رای دادن، آمیخته با حجاب خوب، -ولو برای دقایقی!- سبب پیوند حجاب و مشارکت در یک امر ملی نمی شود؟!
۴۷: آیا تجمیع صداقت و کار فرهنگی، حتی با چاشنی زمختی قانون و اندکی سخت گیری، اما نه از نوع گشت ارشادی، بیش از مبارزه عجیب و غریب امروز با معضل بدحجابی، جواب نمی دهد؟!
۴۸: اگر از یک جامعه آماری بدحجاب، سئوال شود که از نظر شما، آیا جمهوری اسلامی، اراده ای بر مبارزه درست و واقعی با معضل بدحجابی دارد یا خیر، پاسخ شان چیست؟!
۴۹: اگر روزی، اغلب بانوان شرکت کننده در انتخابات جمهوری اسلامی را خانم های بدحجاب تشکیل دهد، این بیانگر پیروزی جمهوری اسلامی است، یا شکست نظام، لااقل در بحث حجاب؟!
۵۰: انتخابات، چقدر مگر از حجاب مهمتر است؟! آزادی بیان چقدر مگر از حجاب، مهمتر است؟! حقوق بشر، حتی رای بشر، چقدر مگر از حجاب مهمتر است؟!
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
بگذارید این همه سئوال را با پرسش های پیوسته دیگری تمام کنم و تاکید کنم که این نوشته را «طرح مسئله» بدانید و زیاد در پی نظر نگارنده با سوء استفاده از چینش سئوالات نباشید. جمهوری اسلامی با انتخابات ۶۵ درصدی، حتی ۱۲۰ درصدی(!) بیشتر می تواند بر دهان آقای اوباما مشت بکوبد، یا با حجاب صد در صدی؟! آیا جمعه، حکم صریح و البته صحیح خداوند، به نفع کوباندن مشت محکم بر دهان استکبار، تعطیل نبود؟! بود یا نبود؟! آیا فلان بدحجاب، برای آنکه جذب حداکثری رسانه های ما، بیشتر بر دهان استکبار آوار شود، بهتر نبود کلا کشف حجاب می کرد موقع رای دادن؟! آیا میان «گفتار/ گفتمان» جمهوری اسلامی، با «رفتار/ کارکرد» نظام در امر مبارزه با بدحجابی، تناسبی دیده می شود؟! آیا متاسفانه تضاد دیده نمی شود؟! آیا رفتار نظام، بی آنکه خود بخواهد، ترویج قطعی بدحجابی نیست؟! آیا سی و چند سال پس از استقرار نظام جمهوری اسلامی، موضع گیری فلان پیرزن بدحجاب، علیه اسرائیل، چقدر باید مسرورمان کند؟! یعنی تا حد خرکیفی؟! یا باید کمی تا قسمتی هم ناراحت از جواب این سئوال اساسی باشیم که؛ آیا حجاب زنان ما در روز ۱۲ فروردین ۵۸ موقع رای دادن، بهتر بود یا حجاب زنان ما در روز ۱۲ اسفند ۹۰؟! آیا در زمینه ترویج حجاب و مبارزه صادقانه، کارشناسانه، البته محکم و اصولی و سفت و سخت و بی برو برگرد با بدحجابی، چه بذری کاشته ایم، که الان دنبال برداشت محصول «حجاب برتر» باشیم؟! بر فرض که بدحجابی، معضل اجتماعی، حتی گناه است؛ در این گناه، آیا همه بار معصیت، روی دوش افراد بدحجاب است؟! چقدر از تقصیر، گردن خود جمهوری اسلامی است؟! چند درصدش گردن رسانه های ما؟! نه عزیز! من فقط چند تایی سئوال پرسیدم. من فقط سئوال پرسیدم که انتخابات، چقدر از حجاب مهمتر است؟! چقدر و تا کجا؟!
اگر آقای هاشمی در انتخابات سال ۸۸ از خود چیزی جز «نامه سرگشاده» به جا نگذاشت، اظهار نظر ایشان بعد از رای دادن روز جمعه را می توان «ناله سرگشاده» نامید، آنجا که گفت: ان شاء الله نتیجه انتخابات، همان رایی باشد که ملت درون صندوق می اندازد! در این باره لازم است چند سئوال از آقای هاشمی بپرسیم.
۱: اگر آقای هاشمی به سلامت نتیجه انتخابات تا این حد تردید دارد، پس لزوم شرکت ایشان در چنین انتخاباتی چیست؟!
۲: آیا شرکت ایشان در انتخابات را نمی توان دال بر این گرفت که ناله سرگشاده، بیش از آنکه بیانگر نگرانی ایشان از سرنوشت رای مردم باشد، مصرف سیاسی، به معنای پیام دادن به ضد انقلاب خارج نشین داشته است؟!
۳: برای اینکه آقای هاشمی، دقیقا، بی کم و کاست و حتی بدون واسطه صندوق انتخابات، متوجه رای مردم شود، آیا چیزی واضح تر از اصلی ترین شعارهای یوم الله سراسری ۹ دی وجود دارد؟!
۴: فرض کنیم جمهوری اسلامی، یعنی همان نظامی که آقای هاشمی رئیس مجمع تشخیص مصلحت آن هستند و تا همین چند وقت پیش، تکیه بر صندلی ریاست مجلس خبرگان رهبری اش داده بودند، در رای مردم دست می برد، آیا شعارهای ۹ دی را نیز می توان تقلبی خواند؟! آنجا که فقط و فقط مردم بودند و نه خبری از وزارت کشور بود و نه خبری از شورای نگهبان؟!
۵: باز هم فرض کنیم، مردم همیشه در صحنه ما، که خود رای می دهند، و به دست معتمدینی از جنس خودشان، رای شان را می شمرند، بدون ملاحظه برخی چیزها، قصد می کردند رای و نظرشان درباره آقای هاشمی را حتی واضح تر از شعارهای ۹ دی، عملی کنند، در آن صورت نتیجه و برایند رای مردم چه می شد؟! گیرم اعتماد مردم به دستگاه قضایی نبود، گیرم اعتقاد مردم به تصمیمات از سر مصلحت سنجی بزرگان جمهوری اسلامی نبود، محصول این بی اعتمادی و بی اعتقادی چه می توانست باشد؟!
۶: این وسط قطعا اگر به جبر روزگار و مراعات پاره ای مسائل و بعضی مصالح، گاهی رای و نظر مردم مثلا در صدا و سیما، سانسور می شود، طرفه حکایت اینجاست که این تقلب، اتفاقا به نفع آقای هاشمی است! آیا رسانه ملی، می توانست همه شعارهای ۹ دی را از صدا و سیما پخش کند؟! آیا قوه قضائیه می تواند و ممکن است همان قضاوت مردم درباره آقای هاشمی و خاندان ایشان را بدون رعایت هیچ مصلحتی اجرا کند؟! پس تقلب و سانسوری اگر هست، حتما به نفع آقای هاشمی است! و آقای هاشمی باید مسرور باشد که مردم به خاطر اعتماد و اعتقادشان به نظام، گاهی نظر و شعار خود را فدای درک شرایط و اقتضائات می کنند، و الا باید از آقای هاشمی خواست که خیلی دربند رای واقعی مردم نباشد! این رای، خیلی خیلی خیلی به ضرر ایشان تمام می شود!
۷: آقای هاشمی باید پاسخ دهد چرا و با کدام رفتار و گفتار، تا این حد خودشان را جایزالنفرین توده های ملت کرده اند؟! این همه نقد و لعن و نفرین که دیگر ربطی به شمارش آرا توسط جمهوری اسلامی ندارد! آیا مردم در ۹ دی، شعارهای خود را درون صندوق انتخابات انداختند؟! آیا جمهوری اسلامی در گلوی مردم و حلقوم آحاد ملت هم ممکن است تقلب کند؟!
۸: آقای هاشمی باید پاسخ دهد که چرا تا دیروز، ما به ایشان می گفتیم که سرنوشت خودتان را با امثال آقای خاتمی گره نزنید، اما امروز، باید به سیدمحمد خاتمی بگوییم؛ لطف می کنی اگر سرنوشت خود را گره به زلف خاندان ضد رای نزنی؟!
۹: گذشته از همه این حرف ها، آقای هاشمی باید بگوید که «م. ه» کی برای محاکمه و مجازات به ایران برمی گردد؟! آیا مبارزه با تبعیض و مجازات آقازاده های آشوب گر، رای واقعی این مردم نیست؟! مگر آقای هاشمی دنبال دانستن رای حقیقی مردم نیست؟! اگر «م. ه» برای رتق و فتق امور دانشگاه آزاد، ماموریت از طرف آقای جاسبی داشت، باید گفت که این ماموریت، چندی است به اتمام رسیده است!!
۱۰: آقای هاشمی باید بگوید چه کرده با خود، که ۲ سال بعد از فتنه هشتاد و اشک، دیگر کسی به محصولات سرگشاده ایشان وقعی نمی نهد؟! در طول این ۲ سال، چه اتفاقی رخ داده که اگر منافقین به نامه سرگشاده، وقعی نهادند، اما دیگر کسی رد ناله سرگشاده را نمی گیرد؟! آیا نه فقط دوست، که حتی دشمن هم خلق و خوی ایشان را شناخته است؟! آیا نه فقط مومن، که حتی منافق هم می داند که از یک سوراخ سرگشاده، نباید، بیش از یک بار، گزیده شود؟!
۱۱: آقای هاشمی باید توضیح دهد که چرا اصلی ترین رمز و راز موفقیت هر نامزدی در هر انتخاباتی، اعلام برائت بیشتر و علنی تر از خاندان ضد رای است؟! ایشان باید بگوید که چرا از عمار و خودعماربین گرفته تا مردود و ساکت و کاسب و چه و چه، هر نامزدی دنبال نشان دادن فاصله بیشتر خود با خاندانی است که به شدت با «بحران محبوبیت» مواجه است؟! این همه بیانگر عمق کدامین فاجعه است؟!
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
کاش می شد صدا و سیمای جمهوری اسلامی، دربیاورد آقای هاشمی را از نگرانی، و یک بار برای همیشه، اصلی ترین نظر، بلکه رای واقعی توده ها، را که از حلقوم مظلوم «باشگاه سراسری چهارشنبه» بیرون آمد، نشان دهد به ایشان! کاش می شد دستگاه محترم قضایی، به جای اجرای عدالت با تکیه بر عناصر حکمت و مصلحت و سنجش اقتضائات و رعایت احترامات، قضاوت مردم درباره آقای هاشمی را مبنای عدل قرار می داد، که ظاهرا آقای هاشمی، خود دنبال دانستن داوری و قضاوت و رای مردم اند. کاش مدعی العموم، یک بار برای همیشه، بی هیچ ملاحظه ای، مدعی عموم ملت می شد، تا آقای هاشمی بهتر و بیشتر از قبل، از رای این ملت با خبر شود! آری! جمهوری اسلامی، اهل تقلب، اهل سانسور نیست، اما هر جا که به اقتضای روزگار، بخشی از رای و نظر و داد و بی داد مردمش را پنهان کرده، اتفاقا تقلب کرده به نفع آقای هاشمی!! آقای هاشمی! شما یکی باید از همه بیشتر جمهوری اسلامی را دوست داشته باشید؛ این نظام اگر نبود، و اعتماد و اعتقاد این ملت، به مقام ولایت اگر نبود، معلوم نبود رای مردم، چه می کرد با خاندان اشراف. اصلا معلوم نبود! راستی آقای هاشمی! می دانی یکی از افراد اهل تقلب در جمهوری اسلامی کیست؟! همین سردبیر روزنامه وطن امروز که تا به حال اجازه نداده یکی از اصلی ترین شعارهای یوم الله ۹ دی را که علیه شما نواخته شد، در این روزنامه بنویسم. شعار این بود: «ایران که باغ پسته بابات نیست، مملکت علی که بی صاحاب نیست».
وطن امروز/ ۱۴ اسفند ۱۳۹۰
صف رای. عاشق این صفم. حتی عاشق طولانی بودنش! هر چه طولانی تر، بهتر! گاهی بیشتر از چند ساعت انتظار! عاشقشم! عاشق ندیدن اول و آخر صف! عاشق آنها که رای شان را داده اند! عاشق آنها که هنوز توی نوبت اند! عاشق نفر جلویی! عاشق نفر پشتی! عاشق برگه بزرگی که به ترتیب حروف الفبا، اسامی نامزدها را رویش نوشته اند! عاشق عروس و دامادی که قبل از عقد، می آیند و رای می دهند! عاشق مردمی که نوبت شان را به ایشان می دهند!! و من دوست دارم نوبت خودم را بدهم به پیرمردی که صفحه شلوغ پلوغ انتخابات شناسنامه درب و داغانش، «سمفونی مُهر» است و «تجلی مِهر»، عینکش، اما ته استکانی! و کافی است شناسنامه اش را فقط یک ورق بزنی، تا در نیم تای پایین هر ۲ صفحه پیش رو، برسی به این همه اسم: زهرا و رضا و مرتضی و علی و رقیه و سکینه و نجمه و عباس و زینب خانم ته تغاری! البته خدا رحمت کند دوشیزه رباب ایرانی را که ۴ سال پیش، رفت پیش خدا. بگذار بشمرم بچه های پیرمرد را؛ یک دو سه… ۹ تا! ماشاءالله به تو پیرمرد! با ۵ دختر و ۴ پسر که ۲ تای شان البته به کاروان شهدا پیوستند. دهه ۶۰ که دشمن آمده بود مثلا ۳ روزه فتح کند تهران را! از آن ۳ روز کذایی، ۳۰ سال گذشته است، اما «آرم الله» همچنان روی پرچم ۳ رنگ ما، روی شناسنامه ملت ما، خوش می درخشد.
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. این تنها صفی است که دوست دارم حالا حالاها نوبتم نرسد! گاهی تقلب می کنم و یواشکی، یکی دو نفر می آیم عقب تر!! گاهی نوبتم را می دهم به آن جوان «رای اولی» که عجله دارد هر چه زودتر، انگشت اشاره اش را ببرد جلوی لنز دوربین عکاس، تا با زبان بی زبانی به دشمن بگوید؛ «این هم از امروز!» دوست دارم با دستمال کاغذی، پاک نکنم جای مهر را از روی انگشتم! حالا حالاها دوست دارم بماند! دوست دارم این انگشت را نشان بدهم به آقای اوباما! و فرو کنم در چشم نظام سلطه! دوست دارم عصبانی کنم دشمن را! کرم این کارم! لذت می برم از این حرکت! دوست دارم انگشتم را به خبرنگاران خارجی، با آن موهای بورشان نشان دهم و دعوت کنم سران کشورهای شان را به دموکراسی! دوست دارم رجز بخوانم برای دشمن و بگویم: هنوز تمام نشده آن ۳ روز؟!
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. عاشق صندوق رای. عاشق ملت شناسنامه به دست. عاشق خاطرات تلخ و شیرین انتخابات. عاشق آن جوان که دوم خرداد ۷۶، خودش به یکی دیگر رای داد، اما برای آن پیرمرد که سواد خواندن و نوشتن نداشت و از جوان خواست، نام آن دیگری را روی برگه اش بنویسد، تقلب نکرد و رعایت کرد در امانت و همان را نوشت که پیرمرد می خواست. به به! دم این مردم گرم! بوسیدنی است دست شان! بوسیدنی است رای شان! بوسیدنی است انگشت اشاره شان! ما همه شورای نگهبانیم! ما همه وزارت کشوریم! ما مجلسیم! ما دولتیم! ما نظامیم! ما حکومتی هستیم!
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. دوست دارم زود بروم، اما دیر برگردم! نفس کشیدن توی این صف را دوست دارم. صف ملت ایران را دوست دارم. عشق می کنم وقتی تمدید می شود زمان رای گیری! عشق می کنم وقتی زیاد می شود حجم کار اصحاب انتخابات! عشق می کنم که با همه پیش بینی ها، همیشه کم می آید تعرفه در حوزه رای گیری و زود باید بروند و از جای دیگر بیاورند! عشق می کنم این ملت، همیشه از دوربین رسانه ملی، جلوترند! عشق می کنم این ملت، «تیتر یک» دنیای «بیداری اسلامی» است.
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. عاشق نفرات جلویی، که البته هنوز خیلی مانده تا نوبت شان شود! عاشق نفرات عقبی! عاشق سرباز نیروی انتظامی! که دستش اسلحه پدرم است! عاشق میز و صندلی ساده رای گیرندگان! عاشق قلب نازنین رای دهندگان! عاشق صندوق رای! عاشق صندوق رای جماران! عاشق خمینی! عاشق صندوق رای خانه ام؛ بیت رهبری! عاشق زیلوهای آشنا! عاشق خامنه ای! عاشق چفیه! عاشق جبهه! عاشق جزیره مجنون! عاشق همت و باکری و علیرضا و پری خانم نقاشی آرمیتا! عاشق متن خوانی فرزند رشید شهید قشقایی، پیش «آقا». عاشق آن شهید گمنام که هنوز برنگشته پیکرش، اما مادرش همچنان توی صف ایستاده است تا همچین محکم سیلی بزند توی دهان دشمن! عاشق حاج احمد که نمی دانم الان کجای هستی است! عاشق پادگان دوکوهه، که خودش صندوقی بود پر از خون شهدای گردان یاسر و عمار و مالک! عاشق اتوبوس راهیان نور! عاشق سوت قطار! عاشق خنده های حاج حسین خرازی، در شرق ابوالخصیب! با آن آستین خالی اش! عاشق لهجه تهرانی دستواره ها! عاشق لهجه شمالی حسین املاکی! عاشق گیلکی و مازنی و ترک و بلوچ و لر و فارس و عاشق بچه محل های امام رضای رئوف! عاشق بهمن شیر! عاشق اسفند! عاشق اسپند! عاشق جمعه های انتخابات!
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. بزرگ شده این صفم! انتهای این صف، آزادگی است، ابتدایش عشق، وسطش بصیرت، همه جایش ملت! ملتی که حتی تا دم رای دادن، بحث می کنند با هم! که به کی باید رای داد؟! بحث های طولانی، اما نه طولانی تر از صف طولانی شان!! بحث های سیاسی، اما نه سیاستمدارانه تر از وحدت شان!! عاشق بحث کردن این ملت سیاسی ام! بحث های داغ، اما نه داغ تر از سنگ نان سنگکی که برشته شده و یک طرفش کنجدی است و توی همان صف، تعارف می کنند به هم! که رفیق! بزن روشن شی…
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. عاشق اختلاط بنی آدم! عاشق سعدی و حافظ و شاعر حماسه سرا! جمعه، اولین روز بهار است. بذر رای ما در دل صندوق، پر از میوه خواهد کرد بهارستان را. در جمهوری اسلامی، مجلس روی انگشت رای ما می چرخد. عاشق ۳۰۰ هزار شهید این نظامم! عاشق پیرمردی با عینک ته استکانی! که در لیوان یک بار مصرف، هرگز چای نخورده! فقط از این کمر باریک ها!! آنهم لب طلایی!! که خدابیامرز رباب خانم، دارچینی اش می کرد…
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
به به! از همین الان مزه رای مردم، پیچیده در فضا. چو نیلوفر، عاشقانه، می پیچیم به پای ۱۲ اسفند.
کیهان/ ۹ اسفند ۱۳۹۰
چند روز پیش رئیس قوه مجریه، ضمن سرودن این بیت که؛ «ما از تبار رستم و فرهاد و آرشیم، وندر شرار فتنه آخر، سیاوشیم»، آنقدر مبالغه کرد در وصف شاعر محبوب و محجوب همه ما ایرانی ها؛ حکیم ابالقاسم فردوسی، که بی حد و حساب بود! جناب دکتر احمدی نژاد البته مختار است خودشان را از تبار رستم، فرهاد، آرش، سیاوش یا هر قهرمان تخیلی و احیانا واقعی عصر کهن بدانند و بخوانند، اما گذشته از این اشعار، آنچه احمدی نژاد را بر سر زبان ها انداخت و از گمنامی درآورد و به کرسی ریاست و صدارت نشاند، هیچ نبود الا اینکه جمعی از اصول گرایان، با انتخاب ایشان به عنوان شهردار تهران، زمینه ریاست شان بر قوه مجریه را فراهم کردند. حالا اینکه آقای دکتر، خودشان را، نه از تبار «اصول گرایی» می داند، نه از تبار «سوم تیر» و نه حتی از تبار «رای مردم»، محل بحث ما نیست، که مدت هاست عادت کرده ایم نمک نداشته باشد کف دست مان! و ایضا رای مان!! در چند نکته، اشاره می کنم به آنچه که محل بحث ماست.
۱: از جمله دلایلی که باعث شد مردم از اصلاح طلبان و رئیس جمهور برآمده از جریان اصلاحات، دلسرد شوند، یکی هم این بود که مردم، زندگی خودشان را در مشکلات عدیده معیشتی(حالا یکی کمتر و یکی بیشتر) و معضلاتی از قبیل گرانی و بیکاری و خرج تحصیل جوانان و چه و چه، مشغول می دیدند، اما در عین حال می دیدند که رئیس جمهور وقت، عمده وقتش را صرف سخنان فیلسوفانه می کند و پشت بند هم نظریه ارائه می دهد. آن روزها آقای خاتمی، ذیل عناوینی چون «گفت و گوی تمدن ها»، «سهله و سمحه»، «تنش زدایی»، «زنده باد مخالف من»، «دین نباید مانع آزادی انسان ها شود» و «عده ای به اسم دین، جوانان را محدود کرده اند» و از این مقولات، تقریبا اندازه دهها کتاب، حرف زدند! گویی، مردم، نه برای قوه مجریه، رئیس، بلکه برای محافل روشنفکری، فیلسوف انتخاب کرده اند!
۲: صرف نظر از اینکه سخنان آقای خاتمی، درست بود یا نه(که صدالبته بسیار مخدوش و قابل نقد و متاسفانه آلوده به نفاق بود!) بحث اصلی آنجا بود که این سخنان، اصولا و اساسا چه ربطی دارد به وظایف رئیس قوه مجریه؟! خاتمی اما آنقدر حرف می زد که بعضی دوم خردادی ها به ایشان لقب «رئیس قوه حرفیه» دادند!! و حتی کارنابلدی خاتمی را قیاس با بی عرضگی شاه سلطان حسین کردند!(عجبا که این دومی، بعضی اصولگرایان را به صرافت این تنبه انداخت که خرده بگیرند به بعضی اصلاح طلبان و از ایشان بخواهند احترام رئیس جمهور را نگه دارند!!) نگارنده آن روزها در یکی از جراید، خطاب به آقای خاتمی نوشتم: آیا شما مشکلات مردم را تمام و کمال، یا حتی، به اختصار، حل کرده اید، که این چنین برای نظریه پردازی در فلان همایش و بهمان نمایش، وقت می گذارید؟! این وقت، آیا برای دل خودتان است، یا وقت آحاد ملت؟!
۳: در این کشور، برای رئیس جمهور آنقدر کار هست، که اگر شبانه روز رئیس قوه مجریه، به جای ۲۴ ساعت، فرضا ۱۰۰ ساعت هم باشد، باز هم چیزی که زیاد است، کار بر زمین مانده است. حال باید گفت: وای از آقای خاتمی که بنا به اعتراف جناب ابطحی، بیشتر وقت شان به تماشای فیلم سینمایی، فوتبال خارجی، مباحث روشنفکری و خواندن کتاب و روزنامه می گذشت!!
۴: وقتی «رئیس قوه مجریه» تبدیل به «رئیس قوه حرفیه» می شود، از آنجا که با یک دست نمی توان چند هندوانه برداشت، هم به کار اصلی شان آسیب می زند، هم به نظریه پردازی شان!! یعنی به شدت قابل نقد و انحرافی می شود نظرات آن رئیس جمهوری که حرفش بر عملش غالب می شود. به عنوان مثال، در همان سالها که آقای خاتمی دم از «گفت و گوی تمدن ها» می زد و ملت را از شعار «مرگ بر آمریکا» پرهیز می داد، تا مثلا رابطه غرب با ما بهبود یابد و شیطان بزرگ از خر شیطان پایین بیاید، شرق و غرب کشور ما آبستن ۲ جنگ خانمان برانداز، علیه ۲ ملت افغانستان و عراق شد!! آمریکا اما در جواب وادادن های متوالی دولت اصلاحات و شخص خاتمی، به این ۲ جنگ اکتفا نکرد و ایران را عضوی از کشورهای محور شرارت خواند!! تا خاتمی و دار و دسته اش متوجه ۲ نکته شوند؛ اولا: قوه مجریه، همان به که حوزه کارش، به جای «حرافی»، «حمالی» باشد و ثانیا: قوه مجریه، به ویژه رئیس آن، وقتی زیاد حرف می زند، نظریه هایش غلط، انحرافی و نادرست از کار در می آید.
۵: از دیروز کوچ کنیم به امروز و مرور کنیم با دقت، توصیف عجیب و غریب رئیس قوه مجریه را از شاعر حماسه سرا. آنجا که احمدی نژاد می گوید: «این را با ایمان و قاطعیت می گویم که اگر فردوسی نبود، نه تنها امروز نامی از ایران و فرهنگ ایرانی نبود، بلکه خبری از حقیقت انسانیت و توحید و عدالت در جهان هم نبود»!!! قبل از ادامه این بند، باید اشاره کنم؛ بنا به دلایلی که برای خودم محترم است لابد، فردوسی را بسی بیشتر از سعدی و حافظ دوست می دارم. بیراه نیست اگر بگوییم زبان فارسی، شُکر و شکرش را مدیون شاهنامه فردوسی است که بسی رنج برد تا دست ما خالی از این گنج نباشد. جز این، البته باز هم دلیل دارم برای دوست داشتن حداکثری فردوسی. چه آن زمان که پدربزرگ، برای ما اشعار شاهنامه می خواند و قصه هایش را تعریف می کرد و نام فردوسی را در دل ما جاودان می کرد. چه آن زمان که بزرگ شدم و دیدم، فردوسی، در مدح پیامبر و وصی پیامبر، یعنی ابوتراب، آنقدر سنگ تمام گذاشته، که بسیاری مورخین، معتقدند فردوسی حتما شیعه بود، هر چند که در وصف خلفا هم، به جبر روزگار، اشعاری سروده بود. از اینها گذشته، نحوه تعامل فردوسی با دربار سلطان محمود غزنوی، آنقدر بود که شاعر حماسه سرای ما، هرگز «شاعر دربار» نبود. چه می گویم، که توسط دسیسه همین دربار کشته شد! این هم که عده ای می گویند؛ «فردوسی، شاهنامه را به سفارش دربار سلطان محمود سرود»، از آن دروغ های شاخدار تاریخ است! که اصلا شاهنامه و سرایشش تمام شده بود که سلطان محمود، بر تخت صدارت نشست! سلطان محمود اما از آنجا که به شکل افراطی، متعصب بر اهل سنت بود، بارها و بارها آزار می داد حماسه سرای محب اهل بیت را و مدام زندانی اش می کرد. از اینها گذشته، مظلومیت فردوسی در عصر حیاتش، فقط منوط به دربار نبود، بلکه مردم آن روزگار هم، هرگز قدرش را ندانستند و حتی در زندان، طعنه به ریشه و ریشش می زدند و مسخره اش می کردند. گفت: «باید بکشد مزه تنهایی را، مردی که ز عصر خود فراتر باشد».




۶: خواننده این سطور هم الان باید نظر نه چندان مهم مرا نسبت به فردوسی حکیم دانسته باشد، اما جناب رئیس قوه مجریه، در وصف فردوسی، عباراتی به کار بردند که قطعا نادرست و انحرافی است. اینکه بگوییم؛ «اگر فردوسی نبود، خبری از حقیقت انسانیت و توحید و عدالت نبود»، نشان می دهد رئیس جمهور امروز هم مثل رئیس جمهور دیروز، مع الاسف، چندی است وارد فضایی شده اند که اندک سنخیتی با تکالیف کاری شان و البته حوزه تخصصی شان ندارد. یک بار دیگر دقت کنید در بزرگی این عناوین؛ «حقیقت انسانیت و توحید و عدالت»، تا متوجه شوید جایگزین شدن حرف به جای عمل، چه ها که نمی کند با نظریات آدمی!! به قول ظریف دوست نکته سنجی؛ آنچه رئیس قوه مجریه در وصف فردوسی گفت، در مدح بعضی از اولیای و انبیای دین هم شاید نتوانیم به این شدت و حدت بگوییم!! حالیا! حقیقت انسانیت و توحید و عدالت، از نظر خود فردوسی، فقط و فقط، خلاصه در «محمد» و «علی» می شود. آنجا که سرود: «به گفتار پیغمبرت راه جوی، دل از تیرگی ها، بدین آب شوی؛ چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی، خداوند امر و خداوند نهی؛ که من شهر علمم، علی ام در ست، درست این سخن قول پیغمبر است؛ گواهی دهم کاین سخن ها ز اوست، تو گویی دو گوشم پرآواز اوست؛ علی را چنین گفت و دیگر همین، کزیشان قوی شد به هر گونه دین؛ نبی آفتاب و صحابان چو ماه، به هم بسته یکدگر، راست راه؛ منم بنده اهل بیت نبی، ستاینده خاک و پای وصی؛ حکیم این جهان را چو دریا نهاد، برانگیخته موج ازو تندباد؛ چو هفتاد کشتی برو ساخته، همه بادبان ها برافراخته؛ یکی پهن کشتی بسان عروس، بیاراسته همچو چشم خروس؛ محمد بدو اندرون با علی، همان اهل بیت نبی و ولی؛ خردمند کز دور دریا بدید، کرانه نه پیدا و بن ناپدید؛ بدانست کو موج خواهد زدن، کس از غرق، بیرون نخواهد شدن؛ به دل گفت اگر با نبی و وصی، شوم غرقه دارم، دو یار وفی؛ همانا که باشد مرا دستگیر، خداوند تاج و لوا و سریر؛ خداوند جوی می و انگبین، همان چشمه شیر و ماء معین؛ اگر چشم داری به دیگر سرای، به نزد نبی و علی گیر جای؛ گرت زین بد آید، گناه من است، چنین است و این، دین و راه من است؛ برین زادم و هم برین بگذرم، چنان دان که خاک پی حیدرم؛ دلت گر به راه خطا مایل است، ترا دشمن اندر جهان، خود دل است؛ نباشد جز از بی پدر دشمنش، که یزدان به آتش بسوزد تنش؛ هر آنکس که در جانش، بغض علی است، ازو زارتر در جهان زار کیست».
جوان/ ۷ اسفند ۱۳۹۰
بسم الله…
به نام خدای ماه رمضان…
باز می خواهد از ناگفته ها بگه؟
الان می رم سر خیابون، روزنامه رو می گیرم می خونم. چون دیگه طاقت ندارم. هم یک همکاری فرهنگی ناقابل، با وطن امروز شده، هم یک قدم جلو ام.
حسین قدیانی: اما این متن، فردا در وطن امروز کار می شود.
هاشمی:
باگدابازی ، گدا دیدن ، گدا گفتن ، گدا نوشتن ، گدا روندن ، گدا شِنُفتَن ، گدا انداختن ، گدا پرورشی ، گدا فراری ، گدا دزدی ، گدا سالاری ، گدا سوپر من ، گدا ضربتی ، گدا بین المللی ، گدا ساختاری ، گدابرگاس ، گدامسی ، گداکسیس ، گداهای خود مختار ، گدازیکنان ، گداسلطنتی ، گداسودگی ، گداپر…………. کلا مخالفم
سلام بر حسین*
“داداش حسین”
رفتم خریدم و خیط شدم.
آخه کسی که هرشب تا صبح پای قطعه ی مقدس ۲۶ می شینه،بلاخره کله گیجا می گیره و فردا رو با امروز اشتباه می کنه. هر چند که هیچ کس مثل خود شما درگیر عشق به قطعه نیست.
چقدر خالی… منتظریم
باز به کی میخوای گیر بدی؟یه کمی خودتو نقد کن.
“برای احتیاط و علی رغم میل خودم، پاسدارها روی هر نان سنگک را با جلیقه ضد گلوله پوشانده بودند.”
🙂
“اغلب چیزهایی که خانواده ما دارد، از این ۲ حالت خارج نیست؛ یا اینکه به نام ما نیست، یا اینکه از قبل انقلاب وضع ما خوب بود، و این در حالی است که آن زمان هم چیزی به نام ما نبود!!”
🙂
“بعد از ناهار، مصلحتم را این گونه تشخیص دادم که در همان مجمع بخوابم.”
خواستم یک چیزی بگم ها! لعنت خدا بر شیطان…
“به دلیل شدت اسقبال مردم، بچه ها که با جلیقه ضد گلوله آمده بودند، خیلی زود پیشنهاد دادند که برگردیم. جلیقه های شان از زیر لباس، تابلو بود. در این باره تذکری ندادم، اما در راه برگشت به آقای راننده تذکرات لازم را دادم و گفتم که ترجیحا از خیابان انقلاب اسلامی رد نشود که احتمال ریزش بهمن هست و خطرناک است.”
بسیار عالی!
غفلت!!!
🙂 🙂 🙂
“به بچه های سایت تذکر دادم که نامه سرگشاده را دوباره آپ کنند.”
بشکنه دستی که…
(خودم را دارم سانسور می کنم ها، دوستان شما هم سعی کنید سانسور شده کامنت بگذارید و بر خشم خود غلبه کنید!)
“ملت گفته بود “خامنه ای، خمینی دیگر است”، اما شد! عده ای گفته بودند اسلام، به جای دلار، جهانی می شود، اما شد! عده ای گفته بودند جمهوری اسلامی فقط با ایستادگی جلوی آمریکا و اسرائیل، برای ملل منطقه الگو می شود، اما شد!”
بسیار عالی و هنرمندانه نوشتید؛
البته این همه وقاحت این شخص مورد نظر واقعا عصبی ام کرده، خدا نسلشان را از زمین بر دارد!
اما داداش حسین؛
جدا سالاری!
ببخشید احساس میکنم تو این متن شخصیت پاسدارها خیلی پایین آمده.
مخصوصا اینجا”بعد از مطالعه لیست، به پاسدارها گفتم؛ بیایید این فعل ۲ کلمه ای را همین طور شلم شوربا صرف کنیم با هم: دیدید گفتم، دیدید گفت، دیدید گفتند، دیدم گفتید، دیدم گفتند، ندیدم چی گفتند!!!
اصلا خوشم نیومد.همه چی رو دیگه بازیچه دستتون نگیرین
حسین قدیانی: جایی از متن اما به امام و “آقا” هم اشاره شده. این چی؟! آیا این هم توهین است؟! و یا بازیچه؟! اول طنز را بشناسید و بعد نقد کنید. آقای هاشمی در خاطرات خود، محافظانش را یا پاسداران می خواند و یا بچه ها. گیری اگر هست به ایشان باید داد. اینکه من گفتم نقد را بیشتر از تعریف دوست دارم، با عرض معذرت نفهمی قصه نیست. و بعد هم این چه چیزی است که مد شده بگویید “اصلا خوشم نیامد”؟! آیا بدون چنین جملاتی نمی توانید مثل بچه آدم، نقد درست و حسابی کنید؟! یک مقدار سطح نقد و تعریف تان را ببرید بالا، و الا نه انتقاد نکنید و نه تعریف.
ملت گفته بود “خامنه ای، خمینی دیگر است”، اما شد! عده ای گفته بودند اسلام، به جای دلار، جهانی می شود، اما شد! عده ای گفته بودند جمهوری اسلامی فقط با ایستادگی جلوی آمریکا و اسرائیل، برای ملل منطقه الگو می شود، اما شد! رهبر، سالی مثل سال ۹۰ را که این است اوضاع اقتصاد جهان، درست پیش بینی کرد و سال “جهاد اقتصادی” خواند، اما این هم درست حادث شد!
ممنون آقای قدیانی. ذات خبیث استوانه رو خوب توصیف کردید با این خاطره نگاریتون.
خدا نابودشون کنه. چقدر نظام ما مظلومه….
با توجه به اشاره ای که تو متن داشتین، خواستم بپرسم چرا محافظای هاشمی اینقدر مسخره تو راهپیمائی حاضر شدن؟ معمولا محافطای مسئولین و یا نیروهای امنیتی تو کشور ما سعی می کنن جو رو آروم نگه دارن و احساس رعب و وحشت رو به مردم منتقل نکنن. برای همینم معمولا اسلحه ها و یا جلیقه ضد گلوله رو مخفی نگه می دارن. محافظای هاشمی خیلی ضابع بودن. مثلا میخواستن بگن ما خیلی مجهزیم!!
نمی دانم بچه ها خاطرات این جناب «شیخ رشیدالدین آل ثانی اشرف بن “ق. چ”» را خوانده اند یا نه؛ اما نثر این نوشته به شدت و فوق العاده شبیه ادبیات گفتاری و نوشتاری این جناب بود. شباهت عجیبی داشت. بعضی قسمت هایش، واقعا فکر می کردم دارم خاطراتش را می خوانم، از خود راضی بودن موج می زند در نوشته هایش.
چه جمله هایی داشت این متن؛ یکی از یکی بهتر
انگار خودش نوشته بود تذکرات؛ خواب؛ پاسدارها؛ آقازاده ها؛ استدلال ها؛ غفلت! همه چی سر جای خودش بود
چه می کرد این غفلت!
عالی بود؛ عالی
نفرت انگیز است این شخص از خود راضی؛
بعد از حوادث سال۸۸ خیلی ها گفتند “فلانی بد نبود، ولی خود را فدای فرزندانش کرد.”
اما من معتقدم فرزندان … خیلی هم خلف بودند. ف.ه و م.ه آئینه تمام نمای پدرشان هستند.
آقای قدیانی
سپاسگزارم که چنین زیبا چهره زشت این شخص را نمایان کردید. خوشحالم، چون مطمئنم خیلی های این متن را می خوانند.
…
دقیقا مثل خودش نوشتید!
این “به پاسدارها گفتم…” را خیلی خوب آمدید!
دوستان!
این متن را داداش حسین در نهایت هنرمندی، خیلی شبیه به خاطره نگاری های هاشمی در آورده!
کلماتی که هاشمی استفاده می کند:
“به پاسدارها گفتم” و یا “تذکرات لازم را دادم” عین جمله های خودِ طرف است!
حسین قدیانی: گاهی به سرم می زند ببندم کامنت ها را… ما حالا بازیچه کردیم پاسداران را؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
به بزرگواری خودتان ببخشید،
بچه ها شاید تا الان خاطرات هاشمی را نخوانده اند!
سلام!
چقدر قشنگ بود این متن،عالی.
از جملات و کلمات قصار خودش استفاده کردید……
شنیده بودم که دیروز محافظاش جلیقه ضد گلوله پوشیدن.خودشو گیر آورده، آخه کی با این کار داره……..
این آقا عادت داره که با آدم ها این جوری برخورد کنه و از بالا به آدم ها نگاه کنه؛
(بچه ها، پاسدارها، آقای خمینی، خامنه ای و…)
من منظورم این بود که پاسدارها بیکار نبودند تا با هاشمی بنشینند فعل رو صرف کنند اون هم شلم شوربا میتونستید از امثال های دیگه بکار بگیرید.در ضمن به هیچ عنوان انتقاد پذیر نیستید خیلی بد جواب میدهید.اصلا خوشم نیامد
حسین قدیانی: منظورتان را کاش نمی گفتید که من متوجه شوم اصلا نفهمیده اید این متن را. لابد امام هم بیکار بود که به خواب هاشمی آمد؟!! نکند به امام هم توهین کرده ام؟!! از این دگم بودن تان اصلا خوشم نیامد. اقرار بر حرف غلط و نقد اشتباه، خود یک پا نقدپذیری است که متاسفانه شما نداری. می دانی! نباید جوابت را می دادم. همین…
بر خامنه ای، رهبر خوبان، صلوات.
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ.
شاید واقعاً در سایت خودش آپ بشه فردا، از بس حساب شده نوشته شده!
یک بنده خدایی رو سر کار گذاشتم. چند جمله ی اول را که خواندم، اصلاً متوجه نشد نویسنده کسی جز جناب راس فتنه است
واقعاً هنرمندانه است
“داداش حسین”
از اون روزی که کامنت خصوصی گذاشتم، عمومی کردید برای همه، اعتقادم به شما صد برابر شد. چون دیدم “داداش حسین” یک روزنامه نگار و یک وبلاگ نویس حرفه ای است و برای خلق یک اثر فکر همه چیز را می کند. برای همین است اگر بخواهیم به عنوان نقد چیزکی بگوییم باز هم زیادی گفته ایم و اگر بگویم ایشان اطلاعاتشان به قلم توانایشان می چربد سخنی به گزافه نگفته ام. پس باید در نقد های احتمالی که از متون داداش حسین می کنیم حتما” با اطلاعات و دقیق باشه. خدایا شکرت بابت “داداشی” که به ما دادی
حسین قدیانی: این هم هرگز کامنت خوبی نیست! نقد باید باشد، اما درست…
…
درود خدا بر شما
خوشم می آید در هیچ زمینه ای بی مطالعه و بررسی وارد نمی شوید.
زیادند افرادی که فقط طبق برداشت خودشان در زمینه های مختلف تحلیل ارائه می دهند؛
اما شما حتی برای نوشتن طنز، در هر زمینه ای بررسی لازم را انجام می دهید.
…
روزی در محضر یکی از علمای برگوار بودیم، یکی از نکاتی که ایشان بر آن تاکید داشتند این بود که:
“سعی کنید زیاد نگوئید “من”، استفاده زیاد از این کلمه، غرور کاذبی به همراه دارد.”
علما و اهل معرفت هم زیاد از این کلمه “من” استفاده نمی کنند و در صورت لزوم از کلمه “بنده” استفاده می کنند! اما یکی از کلماتی که در خاطرات هاشمی خیلی زیاد به چشم می خورد “من” است!
داداش حسین خیلی تمیز نوشتید متن را!
عالی بود… تازه به پاسدار های اطراف حضرت سرمایه هم توهین نشده… حیف که باید سانسور شده حرف زد!
از همان تیترش بگیر تا آخر خندیدیم 🙂 … بر دروغگو هدایت!
چند بار این جمله رو خوندم. خیلی برای شروع یک طنز جنجالی، جمله قشنگیه.
“صبح از خواب بلند شدم. چند سالی می شود که دقیقا همین کار را دارم می کنم و صبح ها از خواب بلند می شوم،”
بلا نسبت شما انگار خود خود هاشمی نوشته! 🙂
شاید من خیلی زود انتقاد کردم.ولی از شما اصلا توقع نداشتم که به این صورت(خیلی تند و…)جوابم رو بدید فکر میکردم خیلی خوش اخلاق تر از این حرفا باشید.من اصلا قصد اذیت کردن کسی رو نداشتم وفقط نظرمو گفتم.ولی خداییش اون قسمت متن به نظرم خوب نبود
حسین قدیانی: خوش اخلاقی یعنی چی برادر من؟! من ناراحت می شوم وقتی می بینم متنی جای نقد دارد، اما منتقد، به جایی گیر می دهد که اصلا جای گیر دادن نیست!! فکر کنم کسانی که کتاب خاطرات این مردک را خوانده اند، درکم کنند. به امثال من اتفاقا به خاطر دفاع از همین سپاه و بسیج و شما و پاسداران دارند فحش می دهند، آن وقت شما هم که همچین ما را نقد کنی، باید توی سرم بزنم دیگه. نه خداوکیلی! اگه به نقدت واقعا ایمان داری، باید معتقد باشی که من در این نوشته، قبل از پاسداران، به بزرگان دیگری توهین کرده ام، و گر نه که هیچ! چرا کارشناسانه نقد نمی کنید؟! و چرا کارشناسانه، تعریف نمی کنید؟! نقد این طنز می تواند شاید کش دار بودن قسمت مربوط به دیدید گفتم باشد، یا… یا…، نه اینکه به فلانی توهین کرده ای! تازه! درباره کش دار بودن آن بخش هم حرف دارم و تقریبا ناچار بودم از این کار. چرا تخصصی و حرفه ای حرف نمی زنیم با هم؟! چرا به به و چه چه بیهوده؟! چرا نقد نادرست؟! چرا نقد نادرست، آن هم از منظر تعهد و دفاع از پاسداران؟! اینکه شما گیر دادی، اراذل و اوباش مجازی گرد این مردک، باید به من بگویند، نه شما! آنها فردا برمی دارند می نویسند که فلانی به امام و پرستوهای عاشق توهین کرد! شما که نباید بگویی برادر من! این شگرد این عوضی هاست، شما اما چرا؟! سراسر هیکل این مردک و خاندانش توهین به امام و شهداست، و من دست بر قضا و اتفاقا از زاویه دفاع از تعهد و یکی هم همین پاسداران، این را نوشتم. قشنگ هم نوشتم. این را صد البته انگار خود مردکش نوشته. من که خوانده ام همه خاطراتش را. مثل متن “غلط کردید بیشمارید”، من روی جماعتی از خواص، سیفون کشیدم، سایت های هوادارشان نوشتند که فلانی به امام توهین کرده!!! من را با آنها کاری نیست، شما اما چرا؟! به شدت برای خودم متاسفم این روزها. به شدت. به قرآن برای من کار راحتی است که بی خیال این جماعت شوم و بردارم فقط و فقط قصه و رمان بنویسم که تخصصش را هم دارم. هم پولش بیشتر است و هم دردسرش کمتر. نه متهم به شکستن دل “آقا” می شوم و نه متهم به افراط و نه هیچ چیز دیگر. من هم می توانم یک جوری مشی کنم که زیر هیچ بارانی خیس نشوم و پیش همه هم عزت و احترامم سر جایش باشد. من می توانم فقط “۷۲ دقیقه قبل از شهادت” را بنویسم و با شما سر و کله نزنم و از دست همه مسئولان کشور با هر تفکری یک جا تقدیر شوم. خسته می کنید آدم را خدایی اش. متاسفم برای خودم.
“ف. ه” آمد خانه و گفت که دادگاه برای محاکمه اش درخواست مهلت کرده!! گفتم بدهد!
“گفتم بدهد!”
واقعا کی قرار است کی را محاکمه کند؟ دادگاه انقلاب، دختر خاندان سرگشاده نویسان را یا وکیل این خاندان، دادگاه انقلاب را…
“برای مردمی که داشتند به نفع من شعار “بصیرت، بصیرت” می دادند، دست تکان دادم و (بغض کرده بودم).”
چقدر این بغض کردن های استوانه چندش آور است! یاد فیلم انتخاباتی اش در سال ۸۴ افتادم. حرفهای آن دختر که می گفت:
“چرا من نمیتونم ساعت ۱۱ شب تنها برم بیرون؟”
به جای اینکه برگردد به دخترک بگوید ساعت ۱۱ شب می خواهی تنها در خیابان چه غلطی کنی، زده بود زیر گریه!!!
۲۷* پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله:
دعایتان در این ماه مستجاب است.
با نیت های درست و دل های پاک، خواسته های تان را از خدا بخواهید.
(بحارالانوار، ج۹۶، ص۱۵۷)
سلام به داداش حسین عزیز و مبصر دوست داشتنی.
داداش حسین طنز فوق العاده ای شده، قلمت طلاست، مغزت طلاست.
سید جان اون کشف کاوشگران دریائی در مورد کوسه رو میذاری؟
بفرمائید:
“گروهی از زیست شناسان با کشف یک توانایی عجیب در نوعی کوسه دریافتند که این گونه کوسه قادر است خود و فرزندانش را در برابر چشم شکارچی، نامرئی کند. این کوسه از نژاد کوسه های فانوسیان است، هیکلی کوچک و استوانه ای شکل دارد و در اعماق اقیانوس اطلس و آرام زندگی می کند…”.
حسین قدیانی: البته منبع این کاوش روزنامه همشهری است ها! پس فردا یک عده نگویند؛ دل امام خون شد!!
آقای هاشمی رفسنجانی دامت برکاته خیلی آدم خوبی هست. اگر آقای هاشمی دامت برکاته نبود انقلاب به پیروزی و استقلال به سپاهان و سایپا به تراکتورسازی و ذوب آهن به صدر جدول لیگ برتر نمی رسید. خرمشهر را آقای هاشمی دامت برکاته آزاد کرد. در این فتنه هم آقای هاشمی دامت برکاته بود که خوب و دقیق همان مواضع خودشان دامت برکاته را در نمازجمعه مطرح کرد. ایشان دامت برکاته از همه به رهبر نزدیک تر هست و کنار رهبر می نشیند، هست. آقای هاشمی دامت برکاته همیشه مورد تایید امام، آقای خامنه ای، علما، مراجع، بیوت، پیامبران، امامان، امام زاده ها، امام زاده داوود، کیلومتر ۱۵ جاده چالوس، امام زاده هاشم، مختار، ابراهیم مالک اشتر، یامنصور امِت، باب الحوائج، صلحا، مقربین درگاه، خدا و حضرت عباس و خودشان دامت برکاته بوده هست. ایشان دامت برکاته بهترین فرزندان را برای انقلاب اسلامی تربیت کرده هست. فائزه گلی از گل های بهشت هست و در بهشت ویلا دارد که البته به نام آقای هاشمی دامت برکاته نیست و خیلی ساده و معمولی دامت برکاته هست. مهدی دامت برکاته و محسن دامت برکاته، فرزندان آقای هاشمی دامت برکاته خودشان در جبهه دامت برکاته بوده هست و چند بار دامت برکاته همراه با یاسر دامت برکاته به سه راه شهادت رسیده هست.
کتاب قطعه ۲۶، صفحه ۱۳۹۵
حسین قدیانی: حکما در این نوشته از آدم تا خاتم توهین کرده ام دیگه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
خشم داداش حسین!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
چه سکوتی در قطعه ۲۶ حکمفرما شد یه دفعه! خوشم میاد کسی از جاش جم نمی خوره!!
تا جائی که بنده خبر دارم متن “دفاع تمام قد قطعه۲۶، از مسئولان کلهم اجمعین” مورد توجه آنها که باید، قرار گرفته!
این وبگذر هم باز ناز داره می کنه…
اما از آن جائی که بنده به برکت دعای خیر دوستان مبصر خوبی هستم! وبگذر را دور زدم و میدانم ۱۶ نفر آنلاین داریم!!!
و یزید، بهانه ای
دستمال کثیفی
که خلط ستم را در آن تُف کردند
و در زبالۀ تاریخ افکندند.
یزید کلمه نبود
دروغ بود
زالویی درشت
که اکسیژنِ هوا را می مکید.
مُخَنّثی که تهمت ِمردی بود
بوزینه ای با گناهی درشت:
سرقت ِنامِ انسان!
و سلام بر تو
که مظلومترینی
نه از آن جهت که عطشانت شهید کردند
بل از این رو که دشمنت این است…
سلام بر حسین*
این ۱۶ نفر چطوری آمد؟!
دفترچه محرمانه هاشمی رفسنجانی کجاست؟
آیت الله هاشمی رفسنجانی که در چند سال اخیر به خاطر انتشار روزنوشتهای دهه ۶۰ مورد انتقاد و ستایش محافل مختلف سیاسی – فرهنگی قرار گرفته، انگیزه خود را از نوشتن خاطرات، علاقه به نویسندگی عنوان کرده و میگوید: قبل از انقلاب حتی در اوج مبارزات در زندان، یا به خاطر شرایط سیاسی متواری بودم، بر اساس موضوعاتی که برای جامعه احساس نیاز میکردم، مینوشتم. بعد از پیروزی انقلاب به خاطر مسئولیتهای فراوانی که داشتم، نمیتوانستم روی موضوعی خاص متمرکز شوم اما جریانات و افرادی که توانستند با متن انقلاب هماهنگ شوند، از دید خود به تدوین تاریخ انقلاب پرداختند. ما هم بنیاد تاریخ را تاسیس کردیم و مصاحبههایی درباره گذشته تاریخ انقلاب با مسئولان این بنیاد انجام دادم که در دو جلد با اسناد منتشر شد ولی دیدم جای خاطرات روزانه خالی است و با تاخیر شروع به یادداشت کردم.
وی ادامه میدهد: «در حین نوشتن انگیزه حفظ تاریخ انقلاب هم در من تقویت شد. در همان نخستین روزهای پس از شروع نوشتن خاطرات، به این نکته توجه داشتم که مطئنا این نوشتهها پایه ای برای نگارش تاریخ معاصر در آینده خواهد بود. به همین خاطر در کنار ایجاز، سعی میکردم مسائل و موارد مهم تاریخی از فلم نیافتد.» هاشمی در این گفتگوی کوتاه که با مهرنامه انجام داده در خصوص مطالعه خاطرات دیگر شخصیتهای ساسی نیز گفته است: «خاطرات اسد الله اعلم را نخوانده بودم و بعدها خواندم. اما خاطرات بعضی از شخصیتهای سیاسی آن زمان و زمان قاجاریه را دیده بودم. به خصوص زمانی که کتاب «امیرکبیر؛ قهرمان مبارزه با استعمار» را مینوشتم به خاطرات نویسندگان داخلی و خارجی آن زمان مراجعه می کردم.
وی ادامه میدهد: «اهمیت تاریخ شفاهی از لحاظ منبع و ماخذ مثل تاریخهای مکتوب و رسمی نیست اما بهترین سند برای تکمیل تاریخ و روشن شدن زوایای مبهم است. مثلا در تاریخ ایران، چکونگی احداث راه آهن شمال به صورت چند صفحه آمده که این موضوع در خاطرات شریف امامی که قبل از نخست وزیری، کارمند و رییس راه آهن و در جریان احداث آن بوده، پس تاریخ شفاهی که اخیرا در ایران هم مرسوم شده و مسئولان مصاحبه میکنند، میتواند شرحی برای منابع تاریخی باشد. در خاطرات من هم اینگونه است. مثلا من در خاطرات روزانه، مسائل مهم مربوط به عملیات کربلای پنج و بعضی از مسائل مهم جنگ را نوشتم که این موضوع در مصاحبه های بعدی همزمان با انتشار مذاکرات قرارگاهی مربوط به آن عملیت به صورت مبسوط آمده است.
بنابراین گزارش هاشمی در پاسخ به اینکه خاطرات شما دو نسخه دارد یکی در اختیار خانواده و دوستان، یکی در اختیار خودتان و علت این تفکیک، میگوید: «من نگفتهام که یکی در دسترس دیگران و یکی نسخه اصلی است. خاطرات روزانه ام را هر شب در یک صفحه تقویم می نویسم. اما مسائل مهمی در کشور هست که هم نوشتن آنها و هم ننوشتن آنها خوب نیست. به خاطر مسائل امنیتی و مصلحت کلی کشور نمیخواهم در خاطرات روزانهام بنویسم که بعضا افرادی به آن دسترسی دارند. به همین خاطر اینگونه مسائل را در یک تقویم کوچک که معمولا همراه من هست، می نویسم تا فراموش نشود و هنگام چاپ خاطرات این دو متن – البته اگر مصلحت کتمان برطرف شده باشد ـ تلفیق میشوند.»
وی همچنین در این گفتگو در خصوص اختلاف میان سپاه و ارتش در پیشبرد جنگ می گوید: «اختلافات ارتش و سپاه بیشتر در شیوه جنگیدن بود، مثلا ارتش بر اساس تعالیم نظامی بر جنگ کلاسیک اصرار میکرد و برای استقرار نیروهایش در یک منطقه همه عوامل طبیعی، نظامی و تدارکاتی را در نظر میگرفت اما سپاه با روحیات انقلابی بر اصل غافلگیری اصرار میَ کرد. اولین حکم امام(ره) به من برای فرماندهی جنگ در جهت حل اختلاف فرماندهان ارتش و سپاه در سال ۶۲ صادر شد که در آن حکم، بر وحدت فرماندهی جنگ برای ادامه عملیات تصریح شده است. در همان سال وقتی برای خداحافظی خدمت امام رسیدم که به مناطق جنگی بروم، سایست کلی خودم را مبنی بر تصرف جایی مهم از خاک عراق مطرح کردم و گفتم باید جایی را بگیریم که عراق بدون آن منطقه تحت فشار باشد و بالاجبار خواسته های ما را قبول کند البته امام در پاسخ فقط تبسم کردند و جواب مثبت و منفی ندادند در قرارگاه هم در جمع فرماندهان همین حرف را پیش از شروع عملیات خیبر گفتم چون اگر عملیات خیبر به همه اهداف خود میرسید همان نقطه مورد نظر از خاک عراق به دست میآمد.»
آقا میلاد!
این دیگه جزء امداد های غیبیِ مبصر است! 🙂
قسمتی از خاطرات:
بعد از اینکه مطمئن شدم در انتخابات برنده شدم به بچه ها گفتم دیگه بریم سمت خانه که دست مادر را ببوسم. اما غفلت مخالفت کرد که من حوصله ندارمو از این حرف های خاله زنکی.
به ناچار تنهایی با چندتا از پاسدارها به سمت منزل مادر حرکت کردیم.
هنگامی که وارد خانه شدم در برخورد اول مادر رو به من کردو گفت اکبر جونم شاه شدی
رو (گفت و شنود)
گفت: آقای خاتمی گفته است «برای هر انسان باوجدانی، سرگذشت دردناک فلسطین مهم است».
گفتم: حالا، اگر کسی چند بار به طور مخفیانه و آشکار با «جرج سوروس» صهیونیست و دشمن تابلودار مردم مظلوم فلسطین، ملاقات کرده باشد چی؟!
گفت: چه عرض کنم؟! چنین شخصی به قول آقای خاتمی، یا «انسان» نیست و یا «وجدان» ندارد.
گفتم: حالا اگر همین افراد در روز قدس به سفارش مستقیم وزارت خارجه رژیم صهیونیستی، به نفع اسرائیل شعار داده باشند چی؟!
گفت: در آن صورت، وجدان و انسانیت و از این چیزها که حتما ندارند.
گفتم: ولی تا دلت بخواهد «رو» دارند!
“انگیزه خود را از نوشتن خاطرات، علاقه به نویسندگی عنوان کرده”
“خاطرات روزانه ام را هر شب در یک صفحه تقویم می نویسم. اما مسائل مهمی در کشور هست که هم نوشتن آنها و هم ننوشتن آنها خوب نیست. به خاطر مسائل امنیتی و مصلحت کلی کشور نمیخواهم در خاطرات روزانهام بنویسم که بعضا افرادی به آن دسترسی دارند. به همین خاطر اینگونه مسائل را در یک تقویم کوچک که معمولا همراه من هست، می نویسم تا فراموش نشود”
خدا به خیر کند، “ناگفته ها” کم بود، “نانوشته ها” را هم باید تحمل کنیم.
امروز بعد ازظهر از یکی از اقوام که مسئول کتابخانه بود” نه ده “گرفتم چند روزی بخونم. الان صفحه ۱۲۰ ام ، تا اینجا خیلی چسبید یه خط در میون می خندیدم و اشک می ریختم…
کاش زودتر قطعه رو پیدا می کردم…….
عجیب بود که چرا تو کتاب فروشیها ی شهر ما کتاباتون نیست.
خیلی دوست دارم ما بقی کتابها رو بخرم .نمی دونم تو مرکز استان کجا باید برم دنبال کتاب هر جا میرم نیست!
عالی بود ،این مردک راس فتنه ست!
خیلی ببخشید اگر ناراحتتان کردم.با خواندن جواب قبلتان حساب کار دستم آمد.مرگ بر کسی که بخواهد به” امام” و”آقا”وپرستوهای عاشق و ستاره های حضرت ماه توهین کند مرگ بر خودش وفرزندان ویارانش.مرگ بر … به هر حال باز هم ببخشید ولی دیگه جواب هیچکی رو مثل جواب اولتون ندید بیچاره طرف کوپ میکنه دیگه اصلا فکر نمیکنم اسم شما رو هم بتونه به زبون بیاره.ما صبرمون زیاده داداش.یاعلی
سلام
خدا لعنت کنه فرد مورد نظر شیخ رشید الدین ال ثانی اشرف بن “ق.چ” و خاندانش را که کلا مصیبتی اند! اصلا زندگیشون, کاراشون, گفته هاشون, ناگفته هاشون, خاطراتشون و … با ادم های عادی فرق داره! حالا باید ببینیم مردگیشون با بقیه مردم چه فرقی داره ?!…
به یاد سید سجاد بزرگوار؛
داداش حسین صبرش از همه ما بیشتره!
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم…
اگر فکر میکنید فردا اون بی پدر ومادرها پشت سرتان حرف درمیاورند درباره نظرات من همه کامنت های این قسمت منو پاک کنید.
حسین قدیانی: لزومی ندارد. عادت کرده ام به محل نگذاشتن به این جماعت. و اما قطعه با همین چیزهایش است که زیبا می شود؛ حتی با همین دعواها…
به نظرم دو سوم اول متن بهتر از یکسوم آخر شده و صد البته این نظر کاملا عامیانه و غیرکارشناسانه هست ولی حس میکنم بخش اول شباهت بیشتری به نوشتههای جناب استوانه داره؛ البته این رو هم میدونم که زمانی که نویسنده میخواد از یه سبک و سیاق نوشتن تقلید کنه و همزمان حرفهای اصلی نوشته و هدف متن رو برسونه، باید یه جاهایی از یکی از این دو مورد کوتاه بیاد…
اما متن خیلی خاص و زیبایی بود این متن؛ ممنون داداش حسین!
“داداش حسین”
در خصوص پاسخ کامنت “به یاد سید سجاد”
اصلا” و به هیچ عنوان برای شما، کار راحتی نیست که بی خیال این جماعت بشوید و رمان بنویسید و امثال ذلک. من با این جمله ی شما مخالفم دلیل هم دارم.
بله، در این که نوشتن متن های داستانی، که شاید هیچ ارتباطی هم با عالم واقع نداشته باشد و شاید هم داشته باشد، برای شما که یک نویسنده ی طراز اول هستید، نباید کار چندان سختی باشد، هم عقیده ام، و به قول خودتان: هم درآمد بهتری عایدتان می شود و هم درد سرش کمتر است.
نه مورد تمسخر دشمن قرار می گیرید نه زخم زبان دوست. شاید خیلی از برنامه های مستند و غیر مستند هم در به در به دنبالتان بگردند و هر کسی، به نوعی بهره ای شخصی یا سیاسی از نوشته های شما ببرد. خیلی از سایت هایی که سری توی سرها دارند، شما را لینک کنند و برای هنر رقص کلمات و جملات، بر صفحه ی سفید کاغذ بزرگداشت برپا کنند و انواع مسابقات اینترنتی و اونترنتی.
پیشنهاد بدی هم نیست، با این کار حتی روزنامه های زرد و سبز هم می توانند آثار هنری تان را در صفحات اصلی چاپ کنند و تیراژ بالا ببرند و قس علی هذا…
اما “داداش حسین بچه بسیجی ها”
شما اصلا” ساخته شدی برای مأموریتی دیگر، برای رسالتی دیگر، و برای شهادتی دیگر. به هیچ وجه در کَت شما نخواهد رفت که روزی بخواهی بار برزمین بگذاری و با توجیه المسائلی که این روزها، خیلی افراد به آن مراجعه می کنند و مسئولیت از گردن خویش خلاص، خود را خلاص کنی. نه “برادر من” از این خبرها نیست. بابای “حسین قدیانی” فرزند شهید “اکبر قدیانی” خامنه ای عزیز است و خامنه ای ( حفظه الله ) از فرزند، انتظاری عمّار گونه و ستاره وار دارد و چه خوب فرزندی کردی تاکنون.
برادرم، فکر می کنی برای چی یک مشت (که البته نمونه ی خروار است) بسیجی عاشق و شیفته، دائم مثل پروانه دور قطعه ی مقدس ۲۶ در حال چرخیدن هستند؟ مگر کم هستند نویسندگان و وبلاگ گردانان حرفه ای، و از قضا دست به قلم و شاید هم در جبهه ی سربازان سایبری. اما چرا دور تو این گونه بگردیم؟
تو انتخاب شده ای برای این که اتفاقا” به این جماعت لا ابالی بد اخلاق و گنده دماغ، که دم به دقیقه برای خود نوشابه باز می کنند و خدا را هم با شرط و شروط قبول دارند، بتازی.
تو راهی را انتخاب کرده ای که باز گشتی در آن نیست. و چون این راه درست است، یقین می دانیم اگر هرکدام از ما، راه کج کنیم، تو یکی ثابت قدم خواهی بود، با توکل برخدا.
ما از تو خیلی چیزها یاد گرفتیم. از تو خط گرفتیم و حتی در میان خانواده ها و دوستان و آشنایانمان، بیشتر از اینکه با نام و فامیل و خلقیات خودمان شهره باشیم، با نام و نشان قطعه ی مقدس ۲۶ و حسین قدیانی خطاب می شویم. به خدا قسم.
اگر نه چه تفاوتی میان حسین قدیانی و انتشارات قدیانی.
“داداش حسین”
بعضی مواقع، از کسانی که اصلا” انتظار آن را نداری مطالبی می شنوی یا می بینی که دلت می شکند و غمی سنگین، بر قلب نازنینت می نشیند. حق هم داری.
“ولی داداش”
شاید همین هم لطف خداست که دلت بشکند. دل شکسته خیلی ارزش دارد. هر چند که فکر کنم روز در میان باید صدای جرینگ شکستن قلب تو را، توسط دوست و دشمن و به خصوص دوست بشنویم.
طولانی شد ببخشید. شما خود این اجازه را دادی که چند کلامی بگویم. ولی داداش به همان قرآنی که خود قسم خوردی، قسم، تا جایی که توان داشته باشیم، با همین چهار خط وجیزه و اظهار نظرهای آبکی ( خودم رو می گم )، تو رو تنها نمیذاریم. و به قول خودت: ما هر کدوم وظیفه ای داریم. شما که الحمدلله خوب از پس وظایفت بر می آیی. پس خواهشا” اجازه بده بنده ی نوعی هم آنگونه که موظف هستم عمل کنم. شاید به طبع بلند شما خوش نیاید، ولی خدا گواه است، که اگر چیزی هم در تعریف از “شما” یا “سید احمد” یا قطعه و… می کنم از عمق جانم است و با تملق فرسنگ ها فاصله دارد.
پاینده باشی. نمی دانم این کامنت را تعریف، تعریف می کنی یا نقد.
“غفلت”اش خیلی بصیرانه و آگاهانه بود. به خاطر همین “غفلت” به شما نمره ۲۰ میدهیم!
نظر خوبی بود. نه؟!
برام سوال شده خدائی، سید احمد چرا از داداش حسین نمی ترسه؟ باور کنید من با این سن و سال وقتی حاجی عصبانی میشه می ترسم کامنت بذارم. حالا نه اینکه قصد جسارت داشته باشم،نه. دقیقا نمیتونم تشخیص بدم در شرایط عصبانیت داداش حسین من باید چه تصمیمی بگیرم.برای همین سکوت و صبر می کنم تا اوضاع آروم بشه.
سید چرا نمی ترسی؟
حسین قدیانی: مگه من لولوخرخره ام؟!
سلام
مگر با همین متن ها دلمون خنک بشه و یه نفس راحت بکشیم. وگرنه معلوم نیست تا کی می خواد به ریش ملت بخنده و جلوی دوربین دست تکون بده!!!
ممنون داداش حسین. خدا قوت.
دعاى روز بیست و هفتم ماه مبارک رمضان
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهمّ ارْزُقْنی فیهِ فَضْلَ لَیْلَةِ القَدْرِ وصَیّرْ أموری فیهِ من العُسْرِ الى الیُسْرِ واقْبَلْ مَعاذیری وحُطّ عنّی الذّنب والوِزْرِ یا رؤوفاً بِعبادِهِ الصّالِحین.
خدایا روزى کن مرا در آن فضیلت شب قدر را وبگردان در آن کارهاى مرا از سختى به آسانى وبپذیر عذرهایم وبریز از من گناه وبارگران را اى مهربان به بندگان شایسته خویش.
وَتِلْکَ الأیَّامُ نُدَاوِلُهَا بَیْنَ النَّاسِ وَلِیَعْلَمَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُواْ وَیَتَّخِذَ مِنکُمْ شُهَدَاء وَاللّهُ لاَ یُحِبُّ الظَّالِمِینَ
ما این روزها[ى شکست و پیروزى] را میان مردم به نوبت مىگردانیم [تا آنان پند گیرند] و خداوند کسانى را که [واقعا] ایمان آوردهاند معلوم بدارد و از میان شما گواهانى بگیرد و خداوند ستمکاران را دوست نمىدارد (۱۴۰)
آل عمران
(دادگاه انقلاب برای محاکمه “ف.ه ” صلاحیت لازم را ندارد, اما “ف.ه” برای محاکمه دادگاه انقلاب, صلاحیت لازم را دارد.)
تیتر یک دیروز کیهان رو حتما” خوندین. چقدر زیباست آفرین به تو حاج حسین.
“فریاد مرگ بر اسرائیل از نیل تا فرات”
حدیث روز/ رسول خدا(ص):
برترین کارها سه چیز است: فروتنی به هنگام رسیدن به پست و مقام؛ بخشودن به هنگام توانایی؛ بخشش بدون منت
نهج الفصاحة/ ص ۷۳
سلام علیکم
بی نظیر بود دستت درد نکنه یاد اون روزهایی افتادم که وقتی وطن امروز را میخریدم اول میرفتم سراغ مطالب طنز تو کاش میشد برمیگشتیم به اون روزهایی که همه اصولگرا ها با هم متحد بودند
داداش حسین من کلا اهل قلم نیستم ولی قلم را دوست دارم ….انتظار نداشته باش نقدتون کنم ….یعنی اگه بازم ازیه نکته خوشم بیاد و وقت داشته باشم کامنتش میکنم هر کی هرچی میخواد برداشت کنه …تعریف؟تمجید؟… بی خیال بابا بذارید “مردم زندگیشونو بکنن”!
امروز بعد از مدتها وطن امروز را خریدم
خوندن مطالب طنز شما تو وطن امروز یک صفای دیگه ای داره
یاد ایام انتخابات افتادم یادش بخیر
حسینـــــــحسینـــــــحسینـــــــحسینـــــــحسینـــــــجسینـــــــحسینــــــــ…
آفــــــــتـــــــــابــــــــــــــــ لایــــــــــق نـــــــــیـــــــــســــــــتــــــــــــــــــــــــــــــ
وگـــــــــــــــــرنـــــــــــــــه مــــــــــــــــی گــــــــــــــفــــــــــتـــــــــــــــــــــــــــم
جــــــــــــــــــرقــــــــــــــۀ نـــــــــــــــــــــــگــــــــــــــاه تـــــــــــوســـــــــــــــــت
حسینـــــــحسینـــــــحسینـــــــحسینـــــــحسینـــــــحسینـــــــحسینــــــــ…
سلام بر حسین*
…:::سلام بر تو
که مظلومترینی
نه از آن جهت که عطشانت شهید کردند
بل از این رو که دشمنت این است:::…
کتاب «تحلیلی بر مواضع هاشمی رفسنجانی در انتخابات دهم ریاست جمهوری» از سوی مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شد.
به گزارش مهر، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی کتاب «تحلیلی بر مواضع هاشمی رفسنجانی درانتخابات دهم ریاست جمهوری» را به قلم روح الامین سعیدی روانه بازار کتاب کرد.
این کتاب به موضوع بررسی مواضع، سخنرانیها و عملکرد هاشمی رفسنجانی در ایام پس از انتخابات سال ۸۸ به صورت مستدل و در قالب تحلیلی میپردازد.
نویسنده در مقدمه این کتاب در ارتباط با آن عنوان داشته است: هوشمندی، کیاست، عدم صراحت لهجه، عقلمداری، خبرگی سیاسی، خطمشی عملگرا (پراگماتیک) و خصایصی از این دست، هاشمی را به شخصیتی پیچیده و ذوابعاد بدل ساخته که رفتارشناسی او و پیشبینی کنشها و واکنشهای احتمالیاش کار آسانی نیست و به همین دلیل همواره تحلیلهای گوناگون و گاه متعارضی راجع به مواضع سیاستمدار کهنهکار انقلاب در میان اقشار مختلف جامعه وجود داشته است و برخی ناخواسته در مدح یا ذم او به ورطه افراط افتادهاند.
نویسنده همچنین اذعان داشته است که کتاب وی میکوشد ضمن اتخاذ رویکردی علمی و پرهیز از پیشداوریهای احساسی و متعصبانه، به واکاوی رفتار سیاسی هاشمی به ویژه در جریانهای پس از انتخابات سال ۸۸ پرداخته و با شاخص قرار دادن رهنمودهای مقام معظم رهبری به عنوان فصلالخطاب نظام اسلامی، تصویر روشنی از نحوه عملکرد وی و منطق تصمیمگیریهای سیاسیاش با رعایت عدل و انصاف و به همراه دلایل و مدارک ارائه دهد.
“حسین قدیانی: مگه من لولوخرخره ام؟!”
حسابی خندیدیم!!
از خود متشکر است با اعتماد به نفسی در حد لالیگا!
چند بار متن را خواندم، آنقدر طبیعی نوشته شده که کلی حرص خوردم!
“بعد از صبحانه محسن رضایی از جنوب زنگ زد که تعدادی شهید داده ایم. تذکرات لازم را که قبلا هم گوشزد کرده بودم، دوباره دادم و به عشق آب های اروند و آن پرستوهای همیشه عاشق، رفتم استخر.”
داداش حسین؛
خیلی شیک شده این متن؛ آنقدر شیک که احساس تنفرم از شخص مورد نظر ۲ برابر شده!
سلام
با نظر اقا سید احمد موافقم; ادم با خوندن این متن, یشتر از این که خنده اش بگیره, از دست این مردک حرص می خوره!
سلام حاج حسین سالار، آقا خیلی هنرمندی.
وقتی میخوندیم نمیدوستیم بخندیم، به این یارو فحش بدیم یا به هنر شما تبارک الله بگیم.
خیییییییییییییلی تمیز نوشتی، خودش هم بخونه فکر کنم باورش نشه که کسی جز خودش نوشته باشه این مطلبو!
دلم برای قطعه۲۶ تنگ شده بود داداش، این مسئول مافوق ما برای اینکه به کاراش برسه همش ما رو میفرسته ماموریت و ما از نت دوریم. البته همه مطالبو تو روزنامه می خونیم اما اینجا یه چیز دیگست.
خیلی هنرمندی حاجی
التماس دعا، یاعلی.
لعنت به اون تذکراتت ابله نادان.تو اون استخر خفه میشدی از دستت راحت میشدیم
سایت باورنکردنی ای دارید،چقدر زیباست.من وطن امروز می خونم ولی نمیدونستم شما سایت دارید.خوشحال شدم از یافتنتون.
چرا اسمم را تغییر دادید؟س.الف یعنی چه؟باید مخفف اسم بگذاریم؟
حسین قدیانی: برادر عزیز! اولا خوش آمدی. ثانیا اینجا یک “سیداحمد” داریم که مبصر قطعه ۲۶ هم هست. ثالثا اگر برای جلوگیری از تشابه و تداخل، با یک اسم دیگر کامنت بگذاری، خیلی ممنون می شوم. در قطعه هیچ اسمی تقریبا برای ۲ نفر نیست. این بار اسم زیبایت را دست نمی زنم که دفعه بعد، خودتان با هر اسمی که دوست داشتی، کامنت بگذاری.
یک حرفی میگم بهم نخندید تو رو خدا،من اسمم سید احمد نیست اصلا.سید هستم ولی اسمم ــــ کوروش ــــ.خیلی مسخره هست که بگم سید کوروش،نه؟
پدر و مادرم در حقم ظلم کردن با این اسم گذاشتنشون.چشم آقای قدیانی
نمیدونستم شرایط سایتتونو.با همین س.الف کامنت میذارم.
اللهم عجل لولیک الفرج
“ستاره های حضرت ماه” این هم قسمت هایی از بیانات جدید “حضرت ماه”
http://farsi.khamenei.ir/news-content?id=17101
این مطلب برای من بسیار جالب بود، یک زمانی میگفتن هاشمی همه کارست یا مملکت مال ایناست. حالا وقتی میبینم تو وبلاگ یک بسیجی(البته اگر فیلتر نباشد، من در ایران نیستم که بدانم وبلاگتان فیلتر است یا نه) اینجور مسخره اش میکنند و مردک خطابش میکنند خنده ام میگیرد از سادگی ما و بازی این روزگار
خاطره نگاری های فرد مورد نظر گاهی اوقات آنقدر خالی بندی به همراه دارد، که داد محسن رضائی هم در میاید!
خدا عاقب ما را ختم به خیر کند…
لج (گفت و شنود)
گفت: تازه چه خبر؟!
گفتم: سایت های ضد انقلاب از جمله «گویانیوز- متعلق به سیا»، «سحام نیوز- وابسته به MI6 انگلیس»، «زمانه- متعلق به دولت هلند» و… خبر داده اند که کروبی برای اعترافات تلویزیونی آماده شده است.
گفت: پس بگو چرا سایت جرس- حلقه ماسونی لندن- که تاکنون به شدت از کروبی حمایت می کرد، اخیراً او را به باد فحش و بد و بیراه گرفته است.
گفتم: این سایت ها اعلام کرده اند که کروبی را تحت فشار، وادار به اعتراف کرده اند!
گفت: یکی از این سایت ها نوشته است اعتراف کروبی به خاطر لجبازی با خاتمی و موسوی خوئینی ها و بقیه دست اندرکاران جنبش سبز(!) است که این روزها دنده عقب گرفته و ابراز پشیمانی می کنند!
گفتم: دو نفر که خیلی با هم لج بودند محکوم به اعدام شده بودند. پای چوبه دار، از اولی پرسیدند آخرین آرزویت چیست؟ بگو تا برآورده کنیم، گفت؛ اجازه بدهید پدرم را ببینم. به دومی گفتند آرزوی تو چیست؟ گفت؛ اجازه ندهید پدرش را ببیند!
دعاى روز بیست و هشتم ماه مبارک رمضان
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهمّ وفّر حظّی فیهِ من النّوافِلِ واکْرِمْنی فیهِ بإحْضارِ المَسائِلِ وقَرّبِ فیهِ وسیلتی الیکَ من بینِ الوسائل یا من لا یَشْغَلُهُ الحاحُ المُلِحّین .
خدایا زیاد کن بهره مرا در آن از اقدام به مستحبات وگرامى دار در آن به حاضر کردن ویا داشتن مسائل ونزدیک گردان در آن وسیله ام به سویت از میـان وسیله ها اى آنکه سرگرمش نکند اصرار وسماجت اصرار کنندگان.
با عرض سلام
ببخشید من نفهمیدم (ق چ)مخفف چیه شاید قل چماق باشه. نه؟
سلام من به وبلاگتون خیلی میام اما اهل پیام گذاشتن نیستم دوستون دارم چون توی روزگار مظلومیت رهبرم می خواید این عمار باشید اما آقای قدیانی ازتون گله دارم از این جهت که خودتون بهتر از هرکسی می دونید امثال من که به وبلاگتون میایم موضعمون مشخصه سرباز رهبریم هممون هم می دونیم پدر خوانده فتنه کی هست و دل رهبر از به اصطلاح دوستان خونه اما چیزی که منو دلخور کرد استفاده شما از واژه مردک بود ماکه ادعای سربازی داریم خوبه یادمون باشه امام خمینی حتی محمدرضا پهلوی رو آقای شاه یا کارتر رو آقای کارتر صدا می کردند ما اگه توی اعتقاداتمون با آقای هاشمی اختلاف داریم اما نباید کاری بکنیم که این آدم زیادخواه حس مظلوم بودن به دیگران القا کنه هرچند که درک می کنم شما در عصبانیت بودید.
حسین قدیانی: من کی به این مردک، گفتم مردک؟! من کجا اسم این مردک را بردم؟! اینکه شما فکر می کنید منظور من از مردک، شخص خاصی است، دلیل نمی شود که منظورتان درست باشد. کل این نوشته و منظورم از جواب برخی کامنت ها، آقای شیخ رشیدالدین بود از دوران ماضیه.
سلام مزه ی عبور از حاطرات رو کسی میدونه که خاطرات مردک رو بخونه
وامادر خاطرات ۱۱اسفند سال ۶۳ می خوانیم: اخوی محمد از وزارت خارجه امد……..اول شب اقای ولایتی آمد درباره سفر آینده ام به ژاپن و چین مذاکره کرد گفتم در اول نیمه سال۱۳۶۴ وقت بگذاریدوقتی که چیروزی در جنگ را کسب کردیم برای سفر مناسب تر است درباره ی تحسین روابط با فرانسه و شوروی هم صحبت شد موافق هستم همچنین گفتم :”نظر من این است که در صورت پیروزی در عملیات امام دستور دهند که شعار مرگ بر آمریکا و مرگ بر شوروی از موضع قدرت حذف شود.شب در مجلس ماندم.
درضمنpdfخاطراتشو از سایتش دانلود کردم
سلام مزه ی عبور از حاطرات رو کسی میدونه که خاطرات مردک رو بخونه
واما در خاطرات ۲۲ بهمن سال ۶۰و۶۱و۶۲و۶۳ میخوانیم ایشان کل روز را در منزل تشریف داشتند
لابد اون زمان جلیقه ضد گلوله نبوده
دعاى روز بیست ونهم ماه مبارک رمضان
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهمّ غَشّنی بالرّحْمَةِ وارْزُقْنی فیهِ التّوفیقِ والعِصْمَةِ وطَهّرْ قلْبی من غَیاهِبِ التُّهْمَةِ یا رحیماً بِعبادِهِ المؤمِنین.
خدایا بپوشان در آن با مهر ورحمت وروزى کن مرا در آن توفیق وخوددارى وپاک کن دلم را از تیرگیها وگرفتگى هاى تهمت اى مهربان به بندگان با ایمان خود.
خاطرات “مردک” کمک شایانی به شناخت ذاتش می کند!
من انقلاب کردم؛
من با اخوی هماهنگ کردم؛
من به سفیر فلان قبرستان تذکر دادم؛
من فلانی را تائید کردم؛
من فلانی را رد کردم؛
من جنگ را کنترل کردم؛
من سلاح خریدم؛
من شهید دادم؛
من اسیر کردم؛
من آزاد کردم؛
لا اله الا الله…
فرار (گفت و شنود)
گفت: تازه چه خبر؟!
گفتم: گروههای اپوزیسیون بازهم به اردشیر امیرارجمند، مشاور فراری موسوی بند کرده و از او پرسیده اند «آقای امیرارجمند ممکن است بفرمائید چگونه از ایران فرار کردید که وزارت اطلاعات و سپاه متوجه نشدند»؟!
گفت: خب! از زندان مرخصی گرفته بود و بعد در حال مرخصی فرار کرده است! کجای این کار مشکوک به نظر می رسد که اپوزیسیون دست بردار نیست؟!
گفتم: می گویند چطور ممکن است که به آسانی از زندان مرخصی گرفته و در حالی که تحت مراقبت شدید وزارت اطلاعات و سپاه بوده موفق به فرار شده باشد!
گفت: عضو فراری یک گروهک مارکسیست خطاب به کسانی که درباره چگونگی فرار امیرارجمند دچار تردید هستند، نوشته است؛ «رفقا! چرا حسن ظن نداشته باشیم! شاید آقای امیرارجمند با پوشیدن پوستین و همراه یک گله گوسفند از مرز عبور کرده باشد»!
گفتم: این حیوونکی راست میگه، قبلا هم یکی از همین ضدانقلابیون با پوشیدن پوستین قصد فرار داشت که در میان کوهستان، شیری به او حمله کرد و به خیال اینکه گوسفند است او را خورد. و البته، بعدش با خودش گفت؛ عجب گوسفندی؟! مزه گوشت خر می داد!
…
سکانس آخر مشروطه رو یه جور دیگه تکرارش کنیم…
آیت الله مصباح یزدی وآیت الله هاشمی رفسنجانی در حرم
antifitna.parsiblog.com
در ضمن عید همه بچه های قطعه مبارک خصوصا داداش گلم
سلام
کاش تاکسی شان را سه بار در مسیر عوض میکرد تا تذکراتش مردمی تر میشد!
عید سعید فطر را به همه اهالی قطعه مقدس ۲۶ تبریک عرض میکنم.
یادش به شر ۲ سال پیش/ میون دود و آتیش
یه عده گل و بلبل/ داد میزدن با دوهول
فلسطین و رها کن/ فکری به حال ما کن
نه غزه نه لبنان/ جانم فدای ایران
ورق به سختی برگشت/ اومد صدای اون تشت!
تاریخ دوباره گشته/ تکرار مثل گذشته
یک عده داد میزنند/ چرا میگید از وطن
چرا میگید از ایران/ چیکار دارید به شیران
شعارها شده تکرار/ با قالب های انکار
با اسم رمز وحدت/ میان به جنگ دولت
منحرفای محضند/ مدعیان مغزند
داد میزنند به سختی/ دارن اصول وقتی
دوباره داد میزنند/ شعار ندید از وطن
نه ایران!نه خاتون/نه لیلی نه مجنون
انحرافو رها کن/حق ما رو ادا کن
دولت انحرافی/کودتا قذافی
بزن،بکش،تحریف کن/ مخملیا رو کیش کن
پشت این حرفای زار/ هستش همون نابکار
همون که از حزب الله/ شده زخمی و تباه
همون که داره عقده/ از ضربت ۹ دی
تاریخ که از یاد بره/ تکرار بشه تفرقه
مظلومم بشه بی داد/ فتنه دوباره میاد
شک نکنید که ظلمت/ میره یه روز خیلی بد
قبیله انحراف/ رسوا میشه با اجحاف
پرونده ها از تو جیب/ میاد بیرون به ترتیب
ما دوستدار ایرانیم/ فدایی اسلامیم
برای حفظ وحدت/ قفل بر دهان میمانیم
شک نکنید در آخر/ ما پیروزیم و برتر
عید فطر مبارک
چقدر انتظار کشیدم یک عید فطری بیاد و دوباره نماز عیدی را به امام خامنه ای اقتدا کنیم خدایا شکرت که امثال هم ما را به مهمانی ات دعوت کردی و سپاس از اینکه ما را زنده نگهداشتی تا نماز دیگری را به رهبرمان اقتدا کنیم
سلام به همه دوستان . این عید بر بقیه الله اعظم و حضرت ماه و همه ستاره هایش مبارک باشد. انشاء الله شاهد ظهور امام عصرمان و بیداری و پیروزی همه مسلمانان عالم باشیم.
هر روز سر می زنم ولی بعد از مدتها یک دل سیر نشستم پای قطعه. ماشاء الله هنوز بعد از ۲ سال همان طراوت و نشاط از نوشته های سالار قطعه و نظرات بچه ها را می بینم . خدا را شکر.
سلام- معرکه بود…
سلام بر حسین !
این متن رنگ و بوی بازداشت می داد اگر الآن دولت ، دولت سازندگی بود . نمی داد ؟
با سلام
-در مورد ارضی، هر چه نوشتی چرند و سفارشی بوده و چون از دلت بیرون نیامده، به دل نمیچسبد! اینطور که بوش میاد، بالاخره داری به دسته چک کذائیت میرسی.
-حالا که به این پستی رضایت دادی، از آقا سعید هتاکیان هم دفاع کن و بعد به متد رفسنجانی، دستمزدت را به اسم خودت نگیر.
اگر ارضی و هتاکیان و مدافعین آنها مسلمانند، من بت پرستم. فقط سه کلمه برایتان دارم:شرم شرم شرم.
جزو اولین کسایی بودم که طنزیه ی خاتراط ابور از بهران!!! را خوندم و کلی صفا کردم اما نشد کامنت بزارم. حالا امروز صبح با خوندن دوباره ی متنو و کامنتها و ماجراها و دعواها و جوابیه ها و عذرخواهی ها کلی خوشم اومد!!!!! راستی به عنوان عضو کوچک قطعه به سید کورش!!!! عزیز هم خوش آمد میگم و امیدوارم با حضور ایشون کسی از چپیه انداختن دور گردن کورش ایراد نگیره….