نمی دانم این نقد به جمهوری اسلامی، به ویژه رسانه ملی، ایضا سایر رسانه ها، حتی وبلاگ من و شمای بچه حزب اللهی وارد است یا نه، اما نظام، مجرم هم نباشد، لااقل از نظر بعضی ها و با نیت های مختلف و بعضا مخالف، متهم است به استفاده ابزاری از جماعتی که بدحجاب می خواندش و با «گشت ارشاد» می گیردش! یعنی همه ما تقریبا متهمیم؛ ایام انتخابات، رای دادن این افراد را دال بر تنوع افکار و تعاطی سلایق و نشانه جذب حداکثری حساب می کنیم، در رسانه مان خیلی واضح، نشان شان می دهیم، گفت و گوی شان را بی هیچ سانسور تصویری، پخش می کنیم، به شکل کاملا تابلو؛ ذوق مرگ شده هم پخش می کنیم، لیکن آب انتخابات که از آسیاب افتاد، با گشت ارشاد استقبال می کنیم از ایشان! سخن اینجاست؛ اگر بدحجابی، آنقدر بد است که گشت ارشاد را لازم می کند، پس تبلیغ بدحجابی، حتی موقع رای دادن به انتخابات همین نظام، گیرم حتی هنگام جان دادن برای جمهوری اسلامی، چه ضرورتی دارد؟! و اگر بدحجابی، مثل همین ایام انتخابات، آنقدر امر مذمومی نیست و حکایت شتر دیدی، ندیدی است، آیا بهتر نیست گشت ارشاد بالکل جمع شود؟! با طرح این ۲ پرسش، می خواهم سئوالات دیگر خودم را ذیل همین بحث، ادامه دهم. در این متن، نه قصد صدور حکم دارم، نه نیتی برای تضعیف حماسه ملی ۱۲ اسفند که ما خود در شمار حماسه خوانانیم. این نوشته فقط در حکم «طرح مسئله» است و البته کتمان نمی کنم در بطن خود، دغدغه حجاب دارد و ایضا نقد نگاه غیر فرهنگی، شل و ول، رها، بی بند و بار، ناراست و نادرست حکومت و دولت به معضل بدحجابی.
۱: آیا می توان از گشت ارشاد و ترویج البته شاید ناخواسته بدحجابی به بهانه امر مقدس انتخابات، هم زمان با هم دفاع کرد؟!
۲: آیا این ۲ مقوله با هم قابل جمع اند یا غیر قابل جمع؟!
۳: آیا طرح این سئوالات، در مقطع کنونی، تضعیف حماسه ملی یوم الله ۱۲ اسفند است؟!
۴: آیا می توان به بهانه امر مقدسی مثل انتخابات، واجبی چون حجاب را برای مدتی بی خیال شد؟!
۵: معنی روشن اوجب واجبات بودن حفظ نظام، دقیقا یعنی چه؟!
۶: آیا نشان دادن یک بدحجاب در حین شرکت در انتخابات، ترویج خواسته یا ناخواسته بدحجابی محسوب می شود یا نه؟!
۷: آیا نشان دادن یک بدحجاب در حین شرکت در انتخابات، بهترین تبلیغ برای بدحجابی حساب می شود یا نه؟!
۸: آیا همین مسئله برای بانوانی که با حجاب کامل، -نه لزوما حجاب برتر- در انتخابات شرکت می کنند، در حکم تبلیغ حجاب است یا نه؟!
۹: در صورت مثبت بودن جواب، کدام تبلیغ، موثرتر است در اینجا؟! بدحجابی یا حجاب؟!
۱۰: اصلا این مسئله به مقوله تبلیغ، ربط دارد یا خیر؟!
۱۱: آیا گیر دادن به بدحجابی از نوع گشت ارشادی، در وقت خودش لازم، و تبلیغ اینکه در انتخابات جمهوری اسلامی، حتی بدحجاب هم می آید و رای می دهد، در وقت مقتضی؛ هر ۲ اقدامی درست است؟!
۱۲: چرا هر ۲ کار با هم درست است؟! چرا هر ۲ کار با هم درست نیست؟!
۱۳: آیا رای دادن افراد بدحجاب، مصداق جذب حداکثری است و برایش باید خیلی خوشحال بود؟!
۱۴: آیا رای دادن افراد بدحجاب، حتی اظهار علاقه شان به جان نثاری در راه رهبر، امری غیر عادی است؟!
۱۵: اگر غیر عادی و خیلی مهم است، درجه مسرت ما از این فتح الفتوح چقدر باید باشد؟! آیا حق خرکیفی برای ما محفوظ است؟!
۱۶: چرا بعضی از ما فکر می کنیم تصویر رای دادن افراد بدحجاب، مشتش محکم تر بر دهان دشمن فرود می آید، تا تصاویر دیگر؟!
۱۷: آیا پیروزی جمهوری اسلامی، یکی هم در کشاندن افراد بدحجاب، پای صندوق آراست، یا این مهم، اصلا ربطی به مبحث پیروزی و شکست ندارد و امری بدیهی است؟!
۱۸: چرا و با کدام دلیل، بعضی از ما، از رای دادن افراد بی حجاب در انتخابات، بیشتر خوشحال می شویم، تا رای دادن مادر ۴ شهید؟!
۱۹: دلیل علاقه ما به استفاده مکرر از تصاویری که مع الاسف ۲ فردای دیگر، با گشت ارشاد می گیریم شان، و شیطان پرست و غرب زده و عامل برهنگی فرهنگی و حتی مخالف با راه رهبر، معرفی شان می کنیم، چیست؟!
۲۰: این افراد، عاقبت از نظر ما، جان نثار جمهوری اسلامی اند یا عامل نظام سلطه؟! یا هر ۲؟!
۲۱: آیا روزی که به ساز ما می رقصند، خوب، و دگر روز، محکوم اند؟!
۲۲: آیا مشکل، کمی تا قسمتی از ناساز بودن، سیاسی بودن، و غیر فرهنگی بودن ساز فرهنگی ما نشات نمی گیرد؟!
۲۳: آیا پیروزی بزرگ تر جمهوری اسلامی، نمی تواند آنجا باشد که به دنیا بگوید؛ معضل بدحجابی را حل کرده ام؟! به جای آنکه علی الدوام در بوق کند رای دادن افراد بدحجاب را؟!
۲۴: میان جمهوری اسلامی و حکومت لائیک ترکیه در همین بحث حجاب، منهای شعار، چه تشابهات و تفاوت هایی دیده می شود؟!
۲۵: این نقاط اشتراک و افتراق در چیست؟!
۲۶: جمهوری اسلامی به عنوان اوجب واجبات، قرار است بماند که چه بشود؟!
۲۷: بر فرض که نگاه رسانه های ما به مقوله رای دادن افراد بدحجاب، ترویج بدحجابی محسوب شود، آیا انتخاباتی حتی با مشارکت ۱۲۰ درصدی(!) نزد خدا چقدر و تا کجا ماجور است، اگر که نقض حکم مسلم خدا در همین انتخابات، مرتب ترویج شود؟!
۲۸: چرا هنگام آپ کردن تصاویر افراد بدحجاب هنگام رای دادن، حتی رسانه های متعهد، می گردند و آن بدحجاب زیباتر و البته با آرایش بیشتر را پیدا می کنند؟!
۲۹: چرا گشت ارشاد دقیقا به همین افراد در خیابان گیر می دهد؟!
۳۰: فرض کنیم اگر در مساجد و مدارس حوزه رای گیری، روی دیوار بزنند که «خواهرم! لطفا حجابت را رعایت کن»، آیا این کار، مصداق بارز امل بودن است؟!
۳۱: آیا فرد بدحجاب، با دیدن این پیام روی دیوار، قهر می کند و دیگر، رای نمی دهد؟!
۳۲: آیا لااقل به صداقت جمهوری اسلامی، -اگر نه کارنابلدی اش!- در امر ترویج حجاب، پی نمی برد؟!
۳۳: اگر مثلا خواهران فعال در امر انتخابات، هنگام اخذ رای افراد بدحجاب، بدحجابی را نهی از منکر کنند، تاثیر این نهی از منکر، بیشتر است یا گشت ارشاد فردای خیابان؟!
۳۴: آیا اصلا چنین نهی از منکری، مصلحت هست؟! یا اینکه درست و به جا و به موقع نیست؟!
۳۵: آیا پذیرش، بلکه استقبال تا حد خرکیفی از رای دادن افراد بدحجاب، به مرور زمان، تبدیل به پذیرش بدحجابی به عنوان یک «هنجار طبیعی» نمی شود؟! و ناخواسته باعث ریشه دار شدن، بلکه نهادینه شدن بدحجابی نمی شود؟!
۳۶: آیا جمهوری اسلامی به بهانه حفظ خودش یا حتی افزایش میزان مشارکت در انتخابات، می تواند به گونه ای عمل کند که ناخواسته مروج نوع خاص و مضحکی از «عرفی گرایی حکومتی» شود؟!
۳۷: واکنش همین ۲ بدحجاب معروف و جوانی که روز رای گیری، کف دست شان را با پرچم ایران، نقاشی کرده بودند و عکس شان را به جز قطعه ۲۶ و کیهان و یالثارات، همه و همه، حتی توی بچه حزب اللهی هم کار کردی، فردا که نظام مقدس ما می رود و با گشت ارشاد، با ایشان برخورد می کند، به جمهوری اسلامی چیست؟! واکنش شان به ما چیست؟!
۳۸: آیا حداقل همین ۲ نفر، دوره بعد هم می آیند رای بدهند؟!
۳۹: آیا ما داریم با بدحجابان بازی می کنیم، یا با بدحجابی مبارزه می کنیم؟!
۴۰: اگر جمهوری اسلامی یا لااقل بخشی از آن، قائل به مبارزه با بدحجابی نیست، آیا جمع کردن چیزی از جنس گشت ارشاد، عاقلانه تر به نظر نمی رسد؟! نمی گویم حجاب را آزاد کند، می گویم حداقل گشت ارشاد را جمع کند!! آیا جمع کردن گشت ارشاد، با این حال و روز، -تاکید می کنم با این حال و روز!- بهتر نیست؟!
۴۱: وقتی بدحجابی، وارد اداره ای دولتی، حتی حکومتی می شود و می بیند که روی دیوار از پذیرش افراد بدحجاب، عذر خواسته شده، اما عملا او را بیش از دیگران تحویل می گیرند، چه قضاوتی درباره تصمیم نظام در مواجهه با معضل بدحجابی می کند؟!
۴۲: اگر همین فرد نگاه کند و متوجه شود که حجاب خانم های مسئول در آن اداره، از حجاب خودش بدتر است، چه؟!
۴۳: فرض کنید املی، احمقی، حالا هر که! اصلا یکی در مایه های من، گیرم فردی از درون خودم! این پیشنهاد را بدهد که روز رای گیری، از رای دادن خانم های بدحجاب، جلوگیری شود و رای دادن منوط به رعایت حجاب گردد؛ آیا این «پیشنهاد بی شرمانه»، اما لااقل صادقانه، مثلا خیلی زشت تر از عدم صداقت رسانه های جمهوری اسلامی در حل معضل بدحجابی است؟! آیا در شرایطی که همه ما انگار فرزندان مطیعی، -در عرصه فرهنگ، نه سیاست!- برای دهکده جهانی مک لوهان شده ایم، صرف وجود چنین شخص املی، با چنین پیشنهادی غنیمت نیست؟! آیا همین که خواب خوش ما را آشفته کند، جدای از منطقی یا غیر منطقی بودن پیشنهادش، قابل احترام نیست؟! آیا این صدا، در گلو خفه نشود، بهتر نیست؟! آیا باشد و طعنه ها را بشنود، بهتر نیست؟! آیا در شرایطی که همه و همه، حتی بچه حزب اللهی ما هم روشنفکر شده و فرق بدحجاب زیبارو با بدحجاب احیانا زشت را هنگام آپ کردن سایت و وبلاگش متوجه می شود، وجود چند تا امل، ضرورت ندارد؟!
۴۴: آیا صداقت، اولین پیش فرض یک کار فرهنگی بلندمدت نیست؟!
۴۵: در صورت وجود شرط فوق الذکر، آیا دیگر، افراد بدحجاب، پای صندوق آرا حاضر نمی شوند؟! آیا افراد بدحجاب، از بی صداقتی و ۲ گانگی تصمیمات فرهنگی نظام، بیشتر ناراحت می شوند، یا زمانی که ببینند جمهوری اسلامی، حتی کوباندن مشت محکم بر دهان دشمن را، بهانه توجیه بدحجابی نمی کند؟! و در امر مبارزه با معضل بدحجابی، اخلاص دارد؟! آیا در صورت عمل به دومی، تکلیف افراد بدحجاب با معضل بدحجابی، یعنی با خودشان، روشن تر از پیش نمی شود؟!
۴۶: از حیث روان شناسانه، آیا خاطره خوش رای دادن، آمیخته با حجاب خوب، -ولو برای دقایقی!- سبب پیوند حجاب و مشارکت در یک امر ملی نمی شود؟!
۴۷: آیا تجمیع صداقت و کار فرهنگی، حتی با چاشنی زمختی قانون و اندکی سخت گیری، اما نه از نوع گشت ارشادی، بیش از مبارزه عجیب و غریب امروز با معضل بدحجابی، جواب نمی دهد؟!
۴۸: اگر از یک جامعه آماری بدحجاب، سئوال شود که از نظر شما، آیا جمهوری اسلامی، اراده ای بر مبارزه درست و واقعی با معضل بدحجابی دارد یا خیر، پاسخ شان چیست؟!
۴۹: اگر روزی، اغلب بانوان شرکت کننده در انتخابات جمهوری اسلامی را خانم های بدحجاب تشکیل دهد، این بیانگر پیروزی جمهوری اسلامی است، یا شکست نظام، لااقل در بحث حجاب؟!
۵۰: انتخابات، چقدر مگر از حجاب مهمتر است؟! آزادی بیان چقدر مگر از حجاب، مهمتر است؟! حقوق بشر، حتی رای بشر، چقدر مگر از حجاب مهمتر است؟!
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
بگذارید این همه سئوال را با پرسش های پیوسته دیگری تمام کنم و تاکید کنم که این نوشته را «طرح مسئله» بدانید و زیاد در پی نظر نگارنده با سوء استفاده از چینش سئوالات نباشید. جمهوری اسلامی با انتخابات ۶۵ درصدی، حتی ۱۲۰ درصدی(!) بیشتر می تواند بر دهان آقای اوباما مشت بکوبد، یا با حجاب صد در صدی؟! آیا جمعه، حکم صریح و البته صحیح خداوند، به نفع کوباندن مشت محکم بر دهان استکبار، تعطیل نبود؟! بود یا نبود؟! آیا فلان بدحجاب، برای آنکه جذب حداکثری رسانه های ما، بیشتر بر دهان استکبار آوار شود، بهتر نبود کلا کشف حجاب می کرد موقع رای دادن؟! آیا میان «گفتار/ گفتمان» جمهوری اسلامی، با «رفتار/ کارکرد» نظام در امر مبارزه با بدحجابی، تناسبی دیده می شود؟! آیا متاسفانه تضاد دیده نمی شود؟! آیا رفتار نظام، بی آنکه خود بخواهد، ترویج قطعی بدحجابی نیست؟! آیا سی و چند سال پس از استقرار نظام جمهوری اسلامی، موضع گیری فلان پیرزن بدحجاب، علیه اسرائیل، چقدر باید مسرورمان کند؟! یعنی تا حد خرکیفی؟! یا باید کمی تا قسمتی هم ناراحت از جواب این سئوال اساسی باشیم که؛ آیا حجاب زنان ما در روز ۱۲ فروردین ۵۸ موقع رای دادن، بهتر بود یا حجاب زنان ما در روز ۱۲ اسفند ۹۰؟! آیا در زمینه ترویج حجاب و مبارزه صادقانه، کارشناسانه، البته محکم و اصولی و سفت و سخت و بی برو برگرد با بدحجابی، چه بذری کاشته ایم، که الان دنبال برداشت محصول «حجاب برتر» باشیم؟! بر فرض که بدحجابی، معضل اجتماعی، حتی گناه است؛ در این گناه، آیا همه بار معصیت، روی دوش افراد بدحجاب است؟! چقدر از تقصیر، گردن خود جمهوری اسلامی است؟! چند درصدش گردن رسانه های ما؟! نه عزیز! من فقط چند تایی سئوال پرسیدم. من فقط سئوال پرسیدم که انتخابات، چقدر از حجاب مهمتر است؟! چقدر و تا کجا؟!
اگر آقای هاشمی در انتخابات سال ۸۸ از خود چیزی جز «نامه سرگشاده» به جا نگذاشت، اظهار نظر ایشان بعد از رای دادن روز جمعه را می توان «ناله سرگشاده» نامید، آنجا که گفت: ان شاء الله نتیجه انتخابات، همان رایی باشد که ملت درون صندوق می اندازد! در این باره لازم است چند سئوال از آقای هاشمی بپرسیم.
۱: اگر آقای هاشمی به سلامت نتیجه انتخابات تا این حد تردید دارد، پس لزوم شرکت ایشان در چنین انتخاباتی چیست؟!
۲: آیا شرکت ایشان در انتخابات را نمی توان دال بر این گرفت که ناله سرگشاده، بیش از آنکه بیانگر نگرانی ایشان از سرنوشت رای مردم باشد، مصرف سیاسی، به معنای پیام دادن به ضد انقلاب خارج نشین داشته است؟!
۳: برای اینکه آقای هاشمی، دقیقا، بی کم و کاست و حتی بدون واسطه صندوق انتخابات، متوجه رای مردم شود، آیا چیزی واضح تر از اصلی ترین شعارهای یوم الله سراسری ۹ دی وجود دارد؟!
۴: فرض کنیم جمهوری اسلامی، یعنی همان نظامی که آقای هاشمی رئیس مجمع تشخیص مصلحت آن هستند و تا همین چند وقت پیش، تکیه بر صندلی ریاست مجلس خبرگان رهبری اش داده بودند، در رای مردم دست می برد، آیا شعارهای ۹ دی را نیز می توان تقلبی خواند؟! آنجا که فقط و فقط مردم بودند و نه خبری از وزارت کشور بود و نه خبری از شورای نگهبان؟!
۵: باز هم فرض کنیم، مردم همیشه در صحنه ما، که خود رای می دهند، و به دست معتمدینی از جنس خودشان، رای شان را می شمرند، بدون ملاحظه برخی چیزها، قصد می کردند رای و نظرشان درباره آقای هاشمی را حتی واضح تر از شعارهای ۹ دی، عملی کنند، در آن صورت نتیجه و برایند رای مردم چه می شد؟! گیرم اعتماد مردم به دستگاه قضایی نبود، گیرم اعتقاد مردم به تصمیمات از سر مصلحت سنجی بزرگان جمهوری اسلامی نبود، محصول این بی اعتمادی و بی اعتقادی چه می توانست باشد؟!
۶: این وسط قطعا اگر به جبر روزگار و مراعات پاره ای مسائل و بعضی مصالح، گاهی رای و نظر مردم مثلا در صدا و سیما، سانسور می شود، طرفه حکایت اینجاست که این تقلب، اتفاقا به نفع آقای هاشمی است! آیا رسانه ملی، می توانست همه شعارهای ۹ دی را از صدا و سیما پخش کند؟! آیا قوه قضائیه می تواند و ممکن است همان قضاوت مردم درباره آقای هاشمی و خاندان ایشان را بدون رعایت هیچ مصلحتی اجرا کند؟! پس تقلب و سانسوری اگر هست، حتما به نفع آقای هاشمی است! و آقای هاشمی باید مسرور باشد که مردم به خاطر اعتماد و اعتقادشان به نظام، گاهی نظر و شعار خود را فدای درک شرایط و اقتضائات می کنند، و الا باید از آقای هاشمی خواست که خیلی دربند رای واقعی مردم نباشد! این رای، خیلی خیلی خیلی به ضرر ایشان تمام می شود!
۷: آقای هاشمی باید پاسخ دهد چرا و با کدام رفتار و گفتار، تا این حد خودشان را جایزالنفرین توده های ملت کرده اند؟! این همه نقد و لعن و نفرین که دیگر ربطی به شمارش آرا توسط جمهوری اسلامی ندارد! آیا مردم در ۹ دی، شعارهای خود را درون صندوق انتخابات انداختند؟! آیا جمهوری اسلامی در گلوی مردم و حلقوم آحاد ملت هم ممکن است تقلب کند؟!
۸: آقای هاشمی باید پاسخ دهد که چرا تا دیروز، ما به ایشان می گفتیم که سرنوشت خودتان را با امثال آقای خاتمی گره نزنید، اما امروز، باید به سیدمحمد خاتمی بگوییم؛ لطف می کنی اگر سرنوشت خود را گره به زلف خاندان ضد رای نزنی؟!
۹: گذشته از همه این حرف ها، آقای هاشمی باید بگوید که «م. ه» کی برای محاکمه و مجازات به ایران برمی گردد؟! آیا مبارزه با تبعیض و مجازات آقازاده های آشوب گر، رای واقعی این مردم نیست؟! مگر آقای هاشمی دنبال دانستن رای حقیقی مردم نیست؟! اگر «م. ه» برای رتق و فتق امور دانشگاه آزاد، ماموریت از طرف آقای جاسبی داشت، باید گفت که این ماموریت، چندی است به اتمام رسیده است!!
۱۰: آقای هاشمی باید بگوید چه کرده با خود، که ۲ سال بعد از فتنه هشتاد و اشک، دیگر کسی به محصولات سرگشاده ایشان وقعی نمی نهد؟! در طول این ۲ سال، چه اتفاقی رخ داده که اگر منافقین به نامه سرگشاده، وقعی نهادند، اما دیگر کسی رد ناله سرگشاده را نمی گیرد؟! آیا نه فقط دوست، که حتی دشمن هم خلق و خوی ایشان را شناخته است؟! آیا نه فقط مومن، که حتی منافق هم می داند که از یک سوراخ سرگشاده، نباید، بیش از یک بار، گزیده شود؟!
۱۱: آقای هاشمی باید توضیح دهد که چرا اصلی ترین رمز و راز موفقیت هر نامزدی در هر انتخاباتی، اعلام برائت بیشتر و علنی تر از خاندان ضد رای است؟! ایشان باید بگوید که چرا از عمار و خودعماربین گرفته تا مردود و ساکت و کاسب و چه و چه، هر نامزدی دنبال نشان دادن فاصله بیشتر خود با خاندانی است که به شدت با «بحران محبوبیت» مواجه است؟! این همه بیانگر عمق کدامین فاجعه است؟!
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
کاش می شد صدا و سیمای جمهوری اسلامی، دربیاورد آقای هاشمی را از نگرانی، و یک بار برای همیشه، اصلی ترین نظر، بلکه رای واقعی توده ها، را که از حلقوم مظلوم «باشگاه سراسری چهارشنبه» بیرون آمد، نشان دهد به ایشان! کاش می شد دستگاه محترم قضایی، به جای اجرای عدالت با تکیه بر عناصر حکمت و مصلحت و سنجش اقتضائات و رعایت احترامات، قضاوت مردم درباره آقای هاشمی را مبنای عدل قرار می داد، که ظاهرا آقای هاشمی، خود دنبال دانستن داوری و قضاوت و رای مردم اند. کاش مدعی العموم، یک بار برای همیشه، بی هیچ ملاحظه ای، مدعی عموم ملت می شد، تا آقای هاشمی بهتر و بیشتر از قبل، از رای این ملت با خبر شود! آری! جمهوری اسلامی، اهل تقلب، اهل سانسور نیست، اما هر جا که به اقتضای روزگار، بخشی از رای و نظر و داد و بی داد مردمش را پنهان کرده، اتفاقا تقلب کرده به نفع آقای هاشمی!! آقای هاشمی! شما یکی باید از همه بیشتر جمهوری اسلامی را دوست داشته باشید؛ این نظام اگر نبود، و اعتماد و اعتقاد این ملت، به مقام ولایت اگر نبود، معلوم نبود رای مردم، چه می کرد با خاندان اشراف. اصلا معلوم نبود! راستی آقای هاشمی! می دانی یکی از افراد اهل تقلب در جمهوری اسلامی کیست؟! همین سردبیر روزنامه وطن امروز که تا به حال اجازه نداده یکی از اصلی ترین شعارهای یوم الله ۹ دی را که علیه شما نواخته شد، در این روزنامه بنویسم. شعار این بود: «ایران که باغ پسته بابات نیست، مملکت علی که بی صاحاب نیست».
وطن امروز/ ۱۴ اسفند ۱۳۹۰
صف رای. عاشق این صفم. حتی عاشق طولانی بودنش! هر چه طولانی تر، بهتر! گاهی بیشتر از چند ساعت انتظار! عاشقشم! عاشق ندیدن اول و آخر صف! عاشق آنها که رای شان را داده اند! عاشق آنها که هنوز توی نوبت اند! عاشق نفر جلویی! عاشق نفر پشتی! عاشق برگه بزرگی که به ترتیب حروف الفبا، اسامی نامزدها را رویش نوشته اند! عاشق عروس و دامادی که قبل از عقد، می آیند و رای می دهند! عاشق مردمی که نوبت شان را به ایشان می دهند!! و من دوست دارم نوبت خودم را بدهم به پیرمردی که صفحه شلوغ پلوغ انتخابات شناسنامه درب و داغانش، «سمفونی مُهر» است و «تجلی مِهر»، عینکش، اما ته استکانی! و کافی است شناسنامه اش را فقط یک ورق بزنی، تا در نیم تای پایین هر ۲ صفحه پیش رو، برسی به این همه اسم: زهرا و رضا و مرتضی و علی و رقیه و سکینه و نجمه و عباس و زینب خانم ته تغاری! البته خدا رحمت کند دوشیزه رباب ایرانی را که ۴ سال پیش، رفت پیش خدا. بگذار بشمرم بچه های پیرمرد را؛ یک دو سه… ۹ تا! ماشاءالله به تو پیرمرد! با ۵ دختر و ۴ پسر که ۲ تای شان البته به کاروان شهدا پیوستند. دهه ۶۰ که دشمن آمده بود مثلا ۳ روزه فتح کند تهران را! از آن ۳ روز کذایی، ۳۰ سال گذشته است، اما «آرم الله» همچنان روی پرچم ۳ رنگ ما، روی شناسنامه ملت ما، خوش می درخشد.
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. این تنها صفی است که دوست دارم حالا حالاها نوبتم نرسد! گاهی تقلب می کنم و یواشکی، یکی دو نفر می آیم عقب تر!! گاهی نوبتم را می دهم به آن جوان «رای اولی» که عجله دارد هر چه زودتر، انگشت اشاره اش را ببرد جلوی لنز دوربین عکاس، تا با زبان بی زبانی به دشمن بگوید؛ «این هم از امروز!» دوست دارم با دستمال کاغذی، پاک نکنم جای مهر را از روی انگشتم! حالا حالاها دوست دارم بماند! دوست دارم این انگشت را نشان بدهم به آقای اوباما! و فرو کنم در چشم نظام سلطه! دوست دارم عصبانی کنم دشمن را! کرم این کارم! لذت می برم از این حرکت! دوست دارم انگشتم را به خبرنگاران خارجی، با آن موهای بورشان نشان دهم و دعوت کنم سران کشورهای شان را به دموکراسی! دوست دارم رجز بخوانم برای دشمن و بگویم: هنوز تمام نشده آن ۳ روز؟!
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. عاشق صندوق رای. عاشق ملت شناسنامه به دست. عاشق خاطرات تلخ و شیرین انتخابات. عاشق آن جوان که دوم خرداد ۷۶، خودش به یکی دیگر رای داد، اما برای آن پیرمرد که سواد خواندن و نوشتن نداشت و از جوان خواست، نام آن دیگری را روی برگه اش بنویسد، تقلب نکرد و رعایت کرد در امانت و همان را نوشت که پیرمرد می خواست. به به! دم این مردم گرم! بوسیدنی است دست شان! بوسیدنی است رای شان! بوسیدنی است انگشت اشاره شان! ما همه شورای نگهبانیم! ما همه وزارت کشوریم! ما مجلسیم! ما دولتیم! ما نظامیم! ما حکومتی هستیم!
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. دوست دارم زود بروم، اما دیر برگردم! نفس کشیدن توی این صف را دوست دارم. صف ملت ایران را دوست دارم. عشق می کنم وقتی تمدید می شود زمان رای گیری! عشق می کنم وقتی زیاد می شود حجم کار اصحاب انتخابات! عشق می کنم که با همه پیش بینی ها، همیشه کم می آید تعرفه در حوزه رای گیری و زود باید بروند و از جای دیگر بیاورند! عشق می کنم این ملت، همیشه از دوربین رسانه ملی، جلوترند! عشق می کنم این ملت، «تیتر یک» دنیای «بیداری اسلامی» است.
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. عاشق نفرات جلویی، که البته هنوز خیلی مانده تا نوبت شان شود! عاشق نفرات عقبی! عاشق سرباز نیروی انتظامی! که دستش اسلحه پدرم است! عاشق میز و صندلی ساده رای گیرندگان! عاشق قلب نازنین رای دهندگان! عاشق صندوق رای! عاشق صندوق رای جماران! عاشق خمینی! عاشق صندوق رای خانه ام؛ بیت رهبری! عاشق زیلوهای آشنا! عاشق خامنه ای! عاشق چفیه! عاشق جبهه! عاشق جزیره مجنون! عاشق همت و باکری و علیرضا و پری خانم نقاشی آرمیتا! عاشق متن خوانی فرزند رشید شهید قشقایی، پیش «آقا». عاشق آن شهید گمنام که هنوز برنگشته پیکرش، اما مادرش همچنان توی صف ایستاده است تا همچین محکم سیلی بزند توی دهان دشمن! عاشق حاج احمد که نمی دانم الان کجای هستی است! عاشق پادگان دوکوهه، که خودش صندوقی بود پر از خون شهدای گردان یاسر و عمار و مالک! عاشق اتوبوس راهیان نور! عاشق سوت قطار! عاشق خنده های حاج حسین خرازی، در شرق ابوالخصیب! با آن آستین خالی اش! عاشق لهجه تهرانی دستواره ها! عاشق لهجه شمالی حسین املاکی! عاشق گیلکی و مازنی و ترک و بلوچ و لر و فارس و عاشق بچه محل های امام رضای رئوف! عاشق بهمن شیر! عاشق اسفند! عاشق اسپند! عاشق جمعه های انتخابات!
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. بزرگ شده این صفم! انتهای این صف، آزادگی است، ابتدایش عشق، وسطش بصیرت، همه جایش ملت! ملتی که حتی تا دم رای دادن، بحث می کنند با هم! که به کی باید رای داد؟! بحث های طولانی، اما نه طولانی تر از صف طولانی شان!! بحث های سیاسی، اما نه سیاستمدارانه تر از وحدت شان!! عاشق بحث کردن این ملت سیاسی ام! بحث های داغ، اما نه داغ تر از سنگ نان سنگکی که برشته شده و یک طرفش کنجدی است و توی همان صف، تعارف می کنند به هم! که رفیق! بزن روشن شی…
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. عاشق اختلاط بنی آدم! عاشق سعدی و حافظ و شاعر حماسه سرا! جمعه، اولین روز بهار است. بذر رای ما در دل صندوق، پر از میوه خواهد کرد بهارستان را. در جمهوری اسلامی، مجلس روی انگشت رای ما می چرخد. عاشق ۳۰۰ هزار شهید این نظامم! عاشق پیرمردی با عینک ته استکانی! که در لیوان یک بار مصرف، هرگز چای نخورده! فقط از این کمر باریک ها!! آنهم لب طلایی!! که خدابیامرز رباب خانم، دارچینی اش می کرد…
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
به به! از همین الان مزه رای مردم، پیچیده در فضا. چو نیلوفر، عاشقانه، می پیچیم به پای ۱۲ اسفند.
کیهان/ ۹ اسفند ۱۳۹۰
چند روز پیش رئیس قوه مجریه، ضمن سرودن این بیت که؛ «ما از تبار رستم و فرهاد و آرشیم، وندر شرار فتنه آخر، سیاوشیم»، آنقدر مبالغه کرد در وصف شاعر محبوب و محجوب همه ما ایرانی ها؛ حکیم ابالقاسم فردوسی، که بی حد و حساب بود! جناب دکتر احمدی نژاد البته مختار است خودشان را از تبار رستم، فرهاد، آرش، سیاوش یا هر قهرمان تخیلی و احیانا واقعی عصر کهن بدانند و بخوانند، اما گذشته از این اشعار، آنچه احمدی نژاد را بر سر زبان ها انداخت و از گمنامی درآورد و به کرسی ریاست و صدارت نشاند، هیچ نبود الا اینکه جمعی از اصول گرایان، با انتخاب ایشان به عنوان شهردار تهران، زمینه ریاست شان بر قوه مجریه را فراهم کردند. حالا اینکه آقای دکتر، خودشان را، نه از تبار «اصول گرایی» می داند، نه از تبار «سوم تیر» و نه حتی از تبار «رای مردم»، محل بحث ما نیست، که مدت هاست عادت کرده ایم نمک نداشته باشد کف دست مان! و ایضا رای مان!! در چند نکته، اشاره می کنم به آنچه که محل بحث ماست.
۱: از جمله دلایلی که باعث شد مردم از اصلاح طلبان و رئیس جمهور برآمده از جریان اصلاحات، دلسرد شوند، یکی هم این بود که مردم، زندگی خودشان را در مشکلات عدیده معیشتی(حالا یکی کمتر و یکی بیشتر) و معضلاتی از قبیل گرانی و بیکاری و خرج تحصیل جوانان و چه و چه، مشغول می دیدند، اما در عین حال می دیدند که رئیس جمهور وقت، عمده وقتش را صرف سخنان فیلسوفانه می کند و پشت بند هم نظریه ارائه می دهد. آن روزها آقای خاتمی، ذیل عناوینی چون «گفت و گوی تمدن ها»، «سهله و سمحه»، «تنش زدایی»، «زنده باد مخالف من»، «دین نباید مانع آزادی انسان ها شود» و «عده ای به اسم دین، جوانان را محدود کرده اند» و از این مقولات، تقریبا اندازه دهها کتاب، حرف زدند! گویی، مردم، نه برای قوه مجریه، رئیس، بلکه برای محافل روشنفکری، فیلسوف انتخاب کرده اند!
۲: صرف نظر از اینکه سخنان آقای خاتمی، درست بود یا نه(که صدالبته بسیار مخدوش و قابل نقد و متاسفانه آلوده به نفاق بود!) بحث اصلی آنجا بود که این سخنان، اصولا و اساسا چه ربطی دارد به وظایف رئیس قوه مجریه؟! خاتمی اما آنقدر حرف می زد که بعضی دوم خردادی ها به ایشان لقب «رئیس قوه حرفیه» دادند!! و حتی کارنابلدی خاتمی را قیاس با بی عرضگی شاه سلطان حسین کردند!(عجبا که این دومی، بعضی اصولگرایان را به صرافت این تنبه انداخت که خرده بگیرند به بعضی اصلاح طلبان و از ایشان بخواهند احترام رئیس جمهور را نگه دارند!!) نگارنده آن روزها در یکی از جراید، خطاب به آقای خاتمی نوشتم: آیا شما مشکلات مردم را تمام و کمال، یا حتی، به اختصار، حل کرده اید، که این چنین برای نظریه پردازی در فلان همایش و بهمان نمایش، وقت می گذارید؟! این وقت، آیا برای دل خودتان است، یا وقت آحاد ملت؟!
۳: در این کشور، برای رئیس جمهور آنقدر کار هست، که اگر شبانه روز رئیس قوه مجریه، به جای ۲۴ ساعت، فرضا ۱۰۰ ساعت هم باشد، باز هم چیزی که زیاد است، کار بر زمین مانده است. حال باید گفت: وای از آقای خاتمی که بنا به اعتراف جناب ابطحی، بیشتر وقت شان به تماشای فیلم سینمایی، فوتبال خارجی، مباحث روشنفکری و خواندن کتاب و روزنامه می گذشت!!
۴: وقتی «رئیس قوه مجریه» تبدیل به «رئیس قوه حرفیه» می شود، از آنجا که با یک دست نمی توان چند هندوانه برداشت، هم به کار اصلی شان آسیب می زند، هم به نظریه پردازی شان!! یعنی به شدت قابل نقد و انحرافی می شود نظرات آن رئیس جمهوری که حرفش بر عملش غالب می شود. به عنوان مثال، در همان سالها که آقای خاتمی دم از «گفت و گوی تمدن ها» می زد و ملت را از شعار «مرگ بر آمریکا» پرهیز می داد، تا مثلا رابطه غرب با ما بهبود یابد و شیطان بزرگ از خر شیطان پایین بیاید، شرق و غرب کشور ما آبستن ۲ جنگ خانمان برانداز، علیه ۲ ملت افغانستان و عراق شد!! آمریکا اما در جواب وادادن های متوالی دولت اصلاحات و شخص خاتمی، به این ۲ جنگ اکتفا نکرد و ایران را عضوی از کشورهای محور شرارت خواند!! تا خاتمی و دار و دسته اش متوجه ۲ نکته شوند؛ اولا: قوه مجریه، همان به که حوزه کارش، به جای «حرافی»، «حمالی» باشد و ثانیا: قوه مجریه، به ویژه رئیس آن، وقتی زیاد حرف می زند، نظریه هایش غلط، انحرافی و نادرست از کار در می آید.
۵: از دیروز کوچ کنیم به امروز و مرور کنیم با دقت، توصیف عجیب و غریب رئیس قوه مجریه را از شاعر حماسه سرا. آنجا که احمدی نژاد می گوید: «این را با ایمان و قاطعیت می گویم که اگر فردوسی نبود، نه تنها امروز نامی از ایران و فرهنگ ایرانی نبود، بلکه خبری از حقیقت انسانیت و توحید و عدالت در جهان هم نبود»!!! قبل از ادامه این بند، باید اشاره کنم؛ بنا به دلایلی که برای خودم محترم است لابد، فردوسی را بسی بیشتر از سعدی و حافظ دوست می دارم. بیراه نیست اگر بگوییم زبان فارسی، شُکر و شکرش را مدیون شاهنامه فردوسی است که بسی رنج برد تا دست ما خالی از این گنج نباشد. جز این، البته باز هم دلیل دارم برای دوست داشتن حداکثری فردوسی. چه آن زمان که پدربزرگ، برای ما اشعار شاهنامه می خواند و قصه هایش را تعریف می کرد و نام فردوسی را در دل ما جاودان می کرد. چه آن زمان که بزرگ شدم و دیدم، فردوسی، در مدح پیامبر و وصی پیامبر، یعنی ابوتراب، آنقدر سنگ تمام گذاشته، که بسیاری مورخین، معتقدند فردوسی حتما شیعه بود، هر چند که در وصف خلفا هم، به جبر روزگار، اشعاری سروده بود. از اینها گذشته، نحوه تعامل فردوسی با دربار سلطان محمود غزنوی، آنقدر بود که شاعر حماسه سرای ما، هرگز «شاعر دربار» نبود. چه می گویم، که توسط دسیسه همین دربار کشته شد! این هم که عده ای می گویند؛ «فردوسی، شاهنامه را به سفارش دربار سلطان محمود سرود»، از آن دروغ های شاخدار تاریخ است! که اصلا شاهنامه و سرایشش تمام شده بود که سلطان محمود، بر تخت صدارت نشست! سلطان محمود اما از آنجا که به شکل افراطی، متعصب بر اهل سنت بود، بارها و بارها آزار می داد حماسه سرای محب اهل بیت را و مدام زندانی اش می کرد. از اینها گذشته، مظلومیت فردوسی در عصر حیاتش، فقط منوط به دربار نبود، بلکه مردم آن روزگار هم، هرگز قدرش را ندانستند و حتی در زندان، طعنه به ریشه و ریشش می زدند و مسخره اش می کردند. گفت: «باید بکشد مزه تنهایی را، مردی که ز عصر خود فراتر باشد».




۶: خواننده این سطور هم الان باید نظر نه چندان مهم مرا نسبت به فردوسی حکیم دانسته باشد، اما جناب رئیس قوه مجریه، در وصف فردوسی، عباراتی به کار بردند که قطعا نادرست و انحرافی است. اینکه بگوییم؛ «اگر فردوسی نبود، خبری از حقیقت انسانیت و توحید و عدالت نبود»، نشان می دهد رئیس جمهور امروز هم مثل رئیس جمهور دیروز، مع الاسف، چندی است وارد فضایی شده اند که اندک سنخیتی با تکالیف کاری شان و البته حوزه تخصصی شان ندارد. یک بار دیگر دقت کنید در بزرگی این عناوین؛ «حقیقت انسانیت و توحید و عدالت»، تا متوجه شوید جایگزین شدن حرف به جای عمل، چه ها که نمی کند با نظریات آدمی!! به قول ظریف دوست نکته سنجی؛ آنچه رئیس قوه مجریه در وصف فردوسی گفت، در مدح بعضی از اولیای و انبیای دین هم شاید نتوانیم به این شدت و حدت بگوییم!! حالیا! حقیقت انسانیت و توحید و عدالت، از نظر خود فردوسی، فقط و فقط، خلاصه در «محمد» و «علی» می شود. آنجا که سرود: «به گفتار پیغمبرت راه جوی، دل از تیرگی ها، بدین آب شوی؛ چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی، خداوند امر و خداوند نهی؛ که من شهر علمم، علی ام در ست، درست این سخن قول پیغمبر است؛ گواهی دهم کاین سخن ها ز اوست، تو گویی دو گوشم پرآواز اوست؛ علی را چنین گفت و دیگر همین، کزیشان قوی شد به هر گونه دین؛ نبی آفتاب و صحابان چو ماه، به هم بسته یکدگر، راست راه؛ منم بنده اهل بیت نبی، ستاینده خاک و پای وصی؛ حکیم این جهان را چو دریا نهاد، برانگیخته موج ازو تندباد؛ چو هفتاد کشتی برو ساخته، همه بادبان ها برافراخته؛ یکی پهن کشتی بسان عروس، بیاراسته همچو چشم خروس؛ محمد بدو اندرون با علی، همان اهل بیت نبی و ولی؛ خردمند کز دور دریا بدید، کرانه نه پیدا و بن ناپدید؛ بدانست کو موج خواهد زدن، کس از غرق، بیرون نخواهد شدن؛ به دل گفت اگر با نبی و وصی، شوم غرقه دارم، دو یار وفی؛ همانا که باشد مرا دستگیر، خداوند تاج و لوا و سریر؛ خداوند جوی می و انگبین، همان چشمه شیر و ماء معین؛ اگر چشم داری به دیگر سرای، به نزد نبی و علی گیر جای؛ گرت زین بد آید، گناه من است، چنین است و این، دین و راه من است؛ برین زادم و هم برین بگذرم، چنان دان که خاک پی حیدرم؛ دلت گر به راه خطا مایل است، ترا دشمن اندر جهان، خود دل است؛ نباشد جز از بی پدر دشمنش، که یزدان به آتش بسوزد تنش؛ هر آنکس که در جانش، بغض علی است، ازو زارتر در جهان زار کیست».
جوان/ ۷ اسفند ۱۳۹۰
سلام بر حسین*
عمریست که ما شبیه مردم شده ایم
مانند پدر اسیر گندم شده ایم
در فاصله میان افطار و سحر
دربازی گرگم به هوا گم شده ایم
“تیز باید کرد دگر بار ذوالفقار را که هنوز می خواهند بوزینه بازی کنند آقازاده ها.”
“به جای استمرار تو، ای علی، دنبال تکرار کوفه اند، آنان که کارگزاران جمل می خوانیم شان.”
حالا دیگر تو به شهادت رسیده ای، رستگار شده ای…
می توانی سر بر سینه رسول خدا بگذاری و دمی بنشینی کنار زهرا…
“اما کوفیان باید دنبال بدتر از تو بگردند و تو در بهشت، دنبال بهتر از کوفیان.”
علی جان! راحت شدی مولا از دست این روزگار…
“دنیایی که قدر تو را نداند، گیر آقازاده معاویه می افتد. حق این دنیا همین است. بر کوفیان، معاویه و یزید و کاخ سبز دمشق و بنی امیه و بنی عباس باید حکم برانند. لیاقت علی را ندارند. بنی فتنه. بنی ثروت. بنی قدرت. کوفه ای که قدر تو را نداند، باید ببیند این روز را. کسی که بی وفایی کند، بی وفایی می بیند.”
“ناکثینی که سابقه طلحه را ندارند، اما بیش از زبیر، “ناگفته” دارند از سوابق خود. “ناگفته های محرمانه”. اسرار. اسرا را ما با نامه نگاری آزاده کردیم. خرمشهر را ما با نامه نگاری آزاد کردیم. شهدا را ما با نامه نگاری به درجه رفیع شهادت رساندیم. انقلاب اسلامی را ما با نامه نگاری به پیروزی رساندیم. نه ملتی بود و نه ولایتی و نه خمینی و نه خامنه ای. فقط ما بودیم.”
احسنت!
“تیز باید کرد دگر بار ذوالفقار را که هنوز می خواهند بوزینه بازی کنند آقازاده ها.”
“گمان کردند چون ما هم رهبری از تبار علی داریم، پس لابد اینجا کوفه است.”
“علی جان! ما زخم خورده ایم. زخم خورده همان ضربت.”
“اما دنیای امروز، کوفه نیست…”
“دنیایی دارد این روزها با زبان بی زبانی، تو را می خواند. کوفه دنیای خودش را داشت، اما دنیای امروز، کوفه نیست.”
ممنون داداش حسین!
ای ابوتراب! ای قدر شب قدر! ای محتوای عبادت! ای باطن بندگی!
مـــــــردی از تــبـــار تــــــو، اینک رهبـــــــــــر ماست…
اما نسب ما به کوفه برنمی گردد!
ما اهل کوفه نیستیم…
بسم رب الشهداء والصدیقین.
السلام علیک یا امیر المومنین.
السلام علیک یا فاطمة الزهرا.
اللهم عجل لولیک الفرج.
اللهم الحفظ والنصر قائدناالخامنه ای بالقرآن.
______________________________________
سلام.
یام شهادت امیرالمونین رو تسلیت عرض می کنم.
عشاق کوی یار برایش دعا کنید
در کوی انتظار برایش دعا کنید
در شام قدر و جوشن و قرآن به سر شدن
با حال انکسار برایش دعا کنید
التماس دعای فرج.
تا بعد.
یا علی
تمام شد درد دل کردن با چاه. ناله های شبانه.
دیگر نمی خواهد “این عمار” بگویی.
…لازم نیست.”
#تحقق پیدا کرد آنچه گفته بودی…#
حق این دنیا همین است….
کسی که بی وفایی کند، بی وفایی می بیند…
هیچ کجا اندازه کوفه بی وفایی ندید…
این حق کوفه است…
*****هزینه ندانستن قدر علی بالاست.*****
کلیپی برای سومالی
با صدا و شعری از شاعر جوان مشهدی، جواد شیخ الاسلامی که در دیدار با آقا هم زیاد دیده شد!!!
http://9dai.blogfa.com/post-81.aspx
فرمودید:
“یتیمان کوفه حالا باید قدر تو را بدانند. تازه دارند می فهمند مرد مهربان نیمه شب ها تو بودی و تو بودی که برای شان شیر می آوردی.”
ولی این یتیمان کوفه، نمک خوردند و نمکدان شکستند!
خیلی زود فراموش کردند مهر علی را؛
فراموش کردند نوازش های پدرانه علی را…
انصافا درست گفتید که:
“بر کوفیان، معاویه و یزید و کاخ سبز دمشق و بنی امیه و بنی عباس باید حکم برانند.”
هر قدر که به این جماعت محبت شود، فایده ندارد، هر کاری کنیم باز هم:
“کوفه وفا نداره….کوفیِ بی مروت، شرم و حیا نداره”
…حالا ذوالفقار، مسجد کوفه، محراب و خانه ات، حتی مرغابی ها دارند تو را می خوانند. کوفه حالا قدر تو را می داند…
“کوفه باید سر و کارش به جای “حسنین” با آقازاده های معاویه بیافتد، تا بفهمد که
بود عــلـــــــــــــــــــــی. چه بود عــــــــــــــــــــــــدل.”
“بعضی ها غرور دارند و به جای دوستی ماه که ادعایش را می کنند، حب جاه دارند. حب ثروت. حب قدرت. حب صندلی. حب ما بودیم و مابقی طفیلی ما بودند…”
*علی جان! تو می گفتی “انا عبدک الضعیف”
بسم الله الرحمن الرحیم
إِنّا أَنْزَلْناهُ فِى لَیْلَةِ القَدْرِ
وَما أَدْریکَ ما لَیْلَةُ القَدْرِ
لَیْلَةُ القَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ
تَنَزَّلُ المَلآئِکَةُ وَالرُّوحُ فِیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ
سَلامٌ هِىَ حَتّى مَطْلَعِ الفَجْرِ.
امشب شب قدر نیست فردا آخرین شبه
حسین قدیانی: بله خب اما این نوشته فردا در روزنامه جوان کار می شود.
جملات دلنشینی داشتید در این متن؛ سپاسگزارم.
آقازاده ها حق و لیاقتشان همان بوزینه بازی است.
“تاثیر نامه نگاری ناکثین در جام زهر بود. در فتنه. اینجا بود که جواب داد نامه بعضی ها. من اتفاقا شک در خداباوری ناکثین دارم.”
خدا کنه که مسولین مربوط از پس خاندان فتنه انگیز بر بیان و حداقل بتونن گوش دو تا آقا زاده رو بپیچونند……..
به خدا وقتی محاکمه حسنی نامبارک می بینیم عقده ای می شیم که اونا تونستند اون فرعون مصر به اون عظمتی رو ببرند تو قفس ولی ما یک آقازاده سوسیس کالباس خورو نتونستیم محاکمه کنیم ……..
تازه مردم مصر انقلاب شون نوپاست مثلا ما خیر سرمون انقلاب سی و چند ساله داریم…
سلام “آقای سید احمد”!
بلاخره تونستم عکس درست کنم .
حالا این هم عکس و تغییر اسم از “فاطمه” به “سنگربان” ، امیدوارم که مقبول بیافتد …….
چه کامنت های عجیبی!!!
آن عکس بابااکبر را هم رفتم گشتم پیدا کردم اما آنی که روی سرور قطعه آپلود شده بود اندازه اش کم بود و دیگری که اندازه خوبی داشت، سرورش پر!… تازه اگر عکس اسکن باشد بهتر است.
درباره آموزش (از آنجایی که به حرف داداش حسین باید گفت چشم) بزودی مراحل و توضیحات رنگی کردن عکس را در وبلاگم خواهم گذاشت (بعد از لیالی قدر) و نیز امیدوارم بشود یک وبلاگ بسازم که از ابتدا فوتوشاپ را آموزش بدهیم و تبادل نظر کنیم و پیشرفت کنیم با هم… چون میدانم ایده های نابی هستند که به علت ضعف دانش، نابود می شوند
اگر موافقید بگویید یا علی.
این روزها هر وقت نام حسنین می آید لعنت می فرستم به سازندگان آن سریال کذا که چقدر هم خدا را شکر ضعیف است… کید شیطان است دیگر.
راستی متن با صفایی بود… دستت درست.
“داداش حسین بزرگوار”
هر زمان که از این متن های بی نظیر می نویسی، چند کار را با هم انجام می دهی:
۱ – تقویت جبهه ی خودی.
۲ – تزلزل در اردوگاه مخالفین و فتنه گران در به در.
۳ – شادی قلب “خامنه ای” و ستاره هاش.
۴ – خشنودی روح مطهر “خمینی” و ستاره هاش.
۵ – شکستن هیبت پوشالی … و آقا زاده هاش.
۶ – و…
حسین قدیانی: بگو هاشمی دیگه! چرا نقطه چین می ذاری؟!
عالیه داداش حسین
عالیه.
درود و سلام خدا به روح پاک بابا اکبر قدیانی که همچین یادگاری گذاشت و رفت..
درود خدا به داداش حسین بچه بسیجی ها..
خداوند حافظ جسم و روح و قلم و تفکرت باشه داداش خوب ما..
سلامتی رهبر عزیزتر از جانمان هم ۳ تا صلوات بفرستیم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
لعنت خدا بر بدخواهان امام خامنه ای.
راستی آقا میلاد میدونی مقصر ساختن اون سریال موهن کیه؟!
.
.
.
.
احتمالا تقصیر احمدی نژادِ در مناظره!
آقا “میلاد” شما که اهل ذوق و سلیقه هستی، یه زحمت بکش.
از شمال تا تهران دو ساعت راه که بیشتر نیست، بیا سر مزار “بابا اکبر” با یه دوربین مشتی، یه عکس جانان ازشون بگیر. هم زیارت کردی، هم یک منبع با کیفیت داری، هم برای ستاره ها دعا.
پیشنهاد خوبیه مگه نه؟ ای کاش ما هم نزدیک تهران بودیم. البته اشکال نداره من و جواد هم نیابتا” در گلزار شهدای بهشت رضا (ع) بر سرمزار شهیدان عرض ادب می کنیم. مخصوصا” شهیدان برونسی، چراغچی، کاوه و… و علمایی مثل میرزا جواذ آقا تهرانی و آیة الله عبادی.
“داداش”!
آخه تو متنتون متوجه نشدم منظورتون کیه!
برای همین جای اسمشو خالی گذاشتم تا مطمئن بشم. حالا که مطمئن شدم منظور هاشمیه عرض می کنم:
در کَــتِ جمــعِ نجومـــان*، زور و تـزویر و ریـــا
چون نمی گــردد فـــرو، پس دائما” قمــپز نـیا
گر کــه باشی استوانه، یا که اشرافی نشان
لاجرم بایــــد بگویـــی: زود بـــرگـــرد مهدیـــا!
هر که با نسل علی (ع)، فرزند روح اللهِ دیــن
در بیـــافتد، یــا بمیـــرد یا که گردد رو سیــــــا
چون که در تاریخ، از این دست، امثال و حکم
کم نباشد، پس چـه باکم، باده ای ده ساقیا!
عکس های زیبای جناب بهشتی، حال و هوای خوبی به متن ها می دهد!
سنگربان بزرگوار؛
ممنونم بابت عکس و تغییر نام،
عکس زیبائی است، رنگش جدید و متفاوت است در بین عکس بچه ها!
جمکران است؟!
داداش حسین!
ممنون بابت این متن،
ممنون که بیخیال قوم الظالمین نمیشی،
ممنون که هر روز بهتر از قبلی،
سالاری!
“سکــــــــــــوت تو مثل جنگ تو، به خاطر انقلاب محمد بود، اما…
سکــــــــــــوت بعضی ها مثل جنگ بعضی ها مثل فتنه آفرینی شان، به خاطر منافع خودشان است.”
وای بر یتیمان کوفـــــــــــــه، که نمک خوردند و نمکدان شکستند!…
می تونم خواهش کنم تو این چند سحر باقی مونده برای سلامتی و آرامش جانبازا دعا کنید؟ خیلی سخته که شاهد عذاب کشیدن پدر باشید.
دعا کنید…
زخمی ام التیام می خواهم
التیام از امام می خواهم
اسلام علیک یا ساقی
من علیک السلام می خواهم
مستی ام را بیادو چندان کن
جام می پشت جام می خواهم
گاه گاهی کمی جنون دارم
من جنونی مدام می خواهم
تابگردم کمی به دور سرت
طوف بیت الحرام می خواهم
لحظه مرگ چشم درراهم
از تو حسن ختام می خواهم
در نجف سینه بی قرار از عشق
گفت:لا یمکن الفرار از عشق
“گمان کردند چون ما هم رهبری از تبار علی داریم، پس لابد اینجا کوفه است.”
“علی جان! ما زخم خورده ایم. زخم خورده همان ضربت.”
مامجنون آل اللهیم
دنیای امروز کوفه نیست
آقای قدیانی سپاس!!
همیشه سلاحتون آمادست و دقیقا هم به هدف می زنید.
۸ روز مانده تا پایان میهمانی خدای رئوف!
کــاش امـشــب بــاز بـــاران می گـرفـت
بـغـض من راه نـیـســــــتـان می گـرفـت
کــاش امـشــب درد می آمـــــد فـــــرود
بـغـض من، زخـم علــــی را می سـرود
خـانـه ام امـشــب دوبـاره ابــری اســت
گــریــــه، گـام آخــرـ بـی صـبـری اســت
ســـهـم مـا از زنـدگـی، درد و بــلاسـت
بـی تـو ای مـولا، دل مـا کــــربــلاســت
((حسن میگوید:
۳۱ مرداد ۱۳۹۰ در t ۲۲:۵۱
راستی اگر سید احمد نماینده اقای قدیانی است چرا ایشان رمز عبور وبلاگشان را به وی نمیدهد تا بطور رسمی وارد شوند و از طرف ایشان پاسخ بدهند این نشانگر ان است که اقای قدیانی سید را بعنوان نمایند قبول ندارد….
سیداحمد: رمز وبلاگ کیلویی چند است؟! من رمز قلب داداش حسین را دارم و آمار ضربان قلبش را.))
ماشاءلله ماشاءلله ماشاءلله
پاسخ زیبائی بود. خوشمون اومد.
بی علی، ماییم و اندوهی مدام / روبروی ماست راهی ناتمام
بی علی، دنیا ندارد اعتبار / وای بر ما،… وای بر این روزگار!….
بسم رب الفاطمه(س)
همان میخ در که فرو رفت در پهلوی فاطمه، حالا می خواهد مانع رفتن تو شود.
.
مدینه، “مدینه شهر پیامبر” چه گلی به سر زهرا زد که حالا کوفه، “کوفه این عمار” بخواهد هوای تو را داشته باشد. خانه نشین ات کردند، متهم شدی به عافیت و آمدند خانه ات و حسنین را زیر دست و پا له کردند تا زمام امور را از دست خلفای ستم به دست امام معصوم بسپرند و بعد همین ها تو را متهم کردند به خشونت.
.
ول کن میخ در عبای مولا را. تو اگر معرفت داشتی، فرو نمی رفتی در پهلوی فاطمه.
چه کشیدی مولا تو از دست کوفه. ابن ملجم یک بار فرق تو را شکافت و ابن کوفه هزار بار قلب تو را. روزی سرما را بهانه کردند و دگر روز گرما را و تو ای مولای ما به تنهایی سرد و گرم روزگار را چشیدی.
یک روز اگر دیر دق الباب می کردی خانه یتیم را، شکم شان برای شیر علی تنگ می شد اما دل شان برای شیر خدا تنگ نمی شد.
برگرد مالک. نمی خواهد جان معاویه را بگیری. اینجا چیزی که زیاد است کوفیانی هستند که می خواهند جان علی را بگیرند.
برگرد مالک. قرآن خواندن را از علی آموخته اند و نیزه دست گرفتن را و خدا را و محمد را و مسلمانی را و این همه حالا یک طرف، علی تنها یک طرف و بیچاره آن یتیمی که می خواهد میان اسلام و علی، قرآن و علی، محمد و علی و لابد خدا و علی، یکی را انتخاب کند. شیر خود را در شب از دست علی می گیرد و در روز علیه علی شمشیر می کشد تا مبادا قرآن تنها بماند! چه فتنه پیچیده ای.
اشک تمساح نریزید ای یتیمان کوفه. شما شیر هوس کرده اید نه علی شیر خدا را. همین شما که نان علی را خورده اید، روزی حسین را می کشید و زینب دخت علی را سنگباران می کنید. اشک شما در فراق علی نیست. دل تان برای مولا نسوخته است. شکم تان هوس شیر کرده است. من شک دارم در محبت شما نسبت به علی. علی با آن همه عظمت که عده ای گمان به خدایی اش برده بودند، می نشست زمین و شما را روی دوش می گرفت و چهره اش را برای شما خنده دار می کرد تا شما روزی که بزرگ می شوید، با تیر ۳ شعبه، حنجره علی اصغر حسین را بدرید و رقیه را زخم زبان بزنید که؛ ای بچه یتیم! تو بابا نداری. بابای تو سر ندارد.
نامه -گفت و شنود
گفت: آقای موسوی خوئینی ها در سایت شخصی خودش نوشته که با آتش زدن عکس امام و شعار به نفع اسرائیل و آمریکا و اهانت به عاشورا و آتش زدن مسجد و اینجور کارها مخالف است!
گفتم: پس چرا با همه وجود از آنها و کارهایشان حمایت می کرد و با عوامل اصلی دشمن جلسات پنهانی داشت؟! عواملی که بعضی از آنها امروزه به آمریکا و انگلیس فرار کرده و آشکارا و بی پرده برای سیا و موساد کار می کنند.
گفت: چه عرض کنم؟!
گفتم: مگر همین ها نبودند که به ائتلاف با منافقین و بهایی ها و سلطنت طلب ها و کومه له و پژاک و… افتخار می کردند؟ چرا حالا که فتنه ۸۸ شکست خورده و آمریکا و اسرائیل و انگلیس دست از پا درازتر به شکست خود اعتراف کرده اند، آقای خوئینی ها به فکر توبه افتاده است؟!
گفت: آقای خوئینی ها می گوید من همان وقت هم با این کارها مخالف بودم ولی فرصت اعلام مخالفت نداشتم!!
گفتم: بعد از پیروزی انقلاب اسلامی از شخصی که خیلی ادعای مبارزه داشت پرسیدند، چرا در مقابل آنهمه جنایات رژیم پهلوی ساکت بودی؟ و طرف گفت؛ اختیار دارید! بنده ده ها نامه شدیداللحن علیه شاه نوشته بودم! پرسیدند، پس چرا کسی متوجه نشده؟ و یارو گفت؛ خب! نامه ها را نوشتم ولی نفرستادم!
ای علی! می دانم که روزگار بر تو سخت گذشته است و کاش مردمی دیگر، امتی بهتر، چون تو امامی داشتند و قدر تو را می دانستند اما “لا یوم کیومک یا اباعبدالله”. باز یکی بود که صورت تو را با دستمال زرد ببندد اما فرزندت حسین حتی کفن نداشت و آن یکی فرزندت عباس با لب تشنه به شهادت رسید. یادت می آید دستان کوچک عباس را به ام البنین نشان می دادی؟ دخت تو زینب را آواره کوه و صحرا کردند. یادت می آید بعد از فاطمه، هر وقت دلت برای زهرا تنگ می شد به زینب نگاه می کردی و فاطمه را می دیدی؟ آری؛ همین زینب که الان پرستار توست، آری همین عقیله بنی هاشم را روزی …
***
علی جان! بگذار زینب خوب تو را نگاه کند. در کربلا دلش برای تو تنگ می شود.
“ول کن میخ در عبای مولا را. تو اگر معرفت داشتی، فرو نمی رفتی در پهلوی فاطمه.”
کامنت های قبلی ام همه، بریده هایی بود از متن «مسئله خوارج، مسئله نبود؛ مصیبت بود» کتاب خواندنی “قطعه ۲۶”
“اشک تمساح نریزید ای یتیمان کوفه. شما شیر هوس کرده اید نه علی شیر خدا را. همین شما که نان علی را خورده اید، روزی حسین را می کشید و زینب دخت علی را سنگباران می کنید.”
ممنون سلاله، ممنون!
اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ
آخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکَ
علیه مردی از سلاله تو، نامه سرگشاده می نویسند. گمان کردند چون ما هم رهبری از تبار علی داریم، پس لابد اینجا کوفه است.
لیاقت علی را ندارند. بنی فتنه. بنی ثروت. بنی قدرت.
عده ای شمشیر کشیدند و هنوز هم می کشند علیه رای ملت
ناکثینی که سابقه طلحه را ندارند، اما بیش از زبیر، “ناگفته” دارند از سوابق خود. “ناگفته های محرمانه”. اسرار.
تاثیر نامه نگاری ناکثین در جام زهر بود. در فتنه. اینجا بود که جواب داد نامه بعضی ها.
بعضی ها غرور دارند و به جای دوستی ماه که ادعایش را می کنند، حب جاه دارند. حب ثروت. حب قدرت. حب صندلی.
خامنه ای از سلاله عدل است، و دشمنانش از همان تیره که دشمنی ورزیدند با تو.
۱۰۵ روز مانده تا عاشورا
لبیک یا حسین زهرا…
“ز آه سینــــــــه ی سوزان ترانه می سازم
چو نی زمایه ی جان این فسانـه می سازم
به غمگساری یاران چو شمـــــع می سوزم
برای اشک دمادم بهــــــــــــــانه می سازم
پر نسیم به خوناب اشـــــــــــک می شویم
پیامی از دل خونیـــــــــــن روانه می سازم
نمی کنم دل از این عرصه ی شقـــایق فام
کنار لالـــــــــــــــه رخان آشیانه می سازم
در آستان بخون خفتگان وادی عشــــــــــق
برون ز عالم اسباب خـــــــــــانه می سازم
چو شمع بر سر هر کشـــته می گذارم جان
زیک شـــــــــــــراره هزاران زبانه می سازم
ز پاره های دل من شلمچـــــه رنگین است
سخن چو بلبل از آن عاشقــــانه می سازم
سر و تن و دل و جان را به خـــاک می فکنم
برای قبر تو چندین نشــــــــــانه می سازم
کشم به لحظه ی شوریدگی بساط آمیـــن
کنون که رفت سفر چون کــــرانه می سازم”
“{به فدای} خامنه ای {که} از سلاله عدل است…”
و آه سینه ی سوزانش…
این جواب شیرین تر از خرماهای سر سفره ی افطار، توسط “سید احمد بزرگوار” به “حسن” در پست “انگلیس «WEDNESDAY» دارد اما «۹ دی» ندارد!!” آمده است. حلاوتش هنوز در کاممان است.
با وکیل قاضی ادراک مند ………………ملت ایران در شکایت آمدند
که سلام ما به قاضی بر کنون………….. باز گو آزار ما زین مرد دون
کاندر این ایران بماند او مستمِر……………. ویژه خوار و رانت خوار است و مضر
لقمه ملت همی خوردی گزاف ……………. بر دل خلق از طمع چون کوه قاف
مر مروت را نهاده زیر پا ……………… گشته ایران دوزخی، زان نان ربا
هر که دور از رحمت رحمان بود……………….. او گدا چشم است اگر سلطان بود
ملت ایران را نیابد لقمه ای ………………… ور به صد حیلت گشاید طعمه ای
در زمان پیش آید آن دوزخ گلو …………. حجتش این که خدا گفته کلوا!!!!!!!
چون مگس حاضر شود در هر طعام ……..از وقاحت بی صلا و بی سلام
پیش او هیچ است غذای شصت کس……… َکر کند خود را، اگر گوئیش بس
گو ز ایران تا رود این …..میش ……………….. یا وظیفه کن ز وقفی لقمه ایش
سوی قاضی شد وکیل با نمک ………………. گفت با قاضی شکایت یک به یک
خواند او را قاضی به پیش………………… پس تفحص کرد از اعیان خویش
گشت ثابت پیش قاضی آن همه……………….. که نمودند از شکایت آن رمه
هر که را پرسید قاضی حال او ……………..گفت مولا، دست ازین مفسد بشو
جمله اهل محکمه گفتند ما ………………… هم بر ادبار و بر افسادش گوا
گفت قاضی، مفسدی را وانما……………… گفت اینک ملت ایران گوا
همچو ابلیسی که می گفت ای سلام ………. رب أنظرنی إلی یوم القیام
کاندر این وادی ایران من خوشم ………………… تا که دشمن زادگان را می کشم
می ستانم گه به مکر و گه به ریو …………….. تا بر آرند از پشیمانی غریو
گه به به خاطره نویسی کنم تهدیدشان …….. گه به زلف و خال بندم دیدشان
گفت قاضی کش بگردانید فاش ………… گرد شهر او مفسد است و بس قلاش
کو به کو او را منادی ها کنید ……….. طبل افسادش عیان هر جا زنید
حاضر آوردند چون فتنه فروخت……………… اشتر ُکردی که هیزم می فروخت
ُکرد بی چاره بسی فریاد کرد ……………… هم موکل را به دانگی شاد کرد
اشترش بردند از هنگام چاشت …………….. تا به شب، و افغان او سودی نداشت
بر شتر بنشست آن قحط گران…………… صاحب اشتر پی اشتر دوان
سو به سو و کو به کو می تاختند ……………. تا همه شهرش عیان بشناختند
پیش هر حمام و هر بازارگه ………………. کرد مردم جمله در شکلش نگه
جملگان آوازها برداشته…………………. کاین همه تخم جفا ها کاشته
مفسد است این و ندارد هیچ چیز ……. قرض ندهد کس مر او را یک پشیز
ظاهر و باطن ندارد حبه ای ………………….. مفسدالقلبی، دغایی، دبه ای
گر بپوشد بهر مکر آن جامه را……………….. عاریه است آن، تا فریبد عامه را
فرصت اگر میداد بهتر میکشیدم
از کوچههای بیغزل پر میکشیدم
مشک غزل را روی دوشم میگرفتم
در لابلای خیمهها سر میکشیدم
در خلوت یک خیمۀ ماتمگرفته
گهوارهای را جای اصغر میکشیدم
قطعاً برای تسلیت دادن به زینب
حتی شده یک نیزه کمتر میکشیدم
با استعانت از شعور واژههایم
در ذهنهای مرده باور میکشیدم
شاید اگر از آب کوفه خورده بودم
من هم به روی دوست خنجر میکشیدم
من شاعرم، اما اگر نقاش بودم
یک عصر عاشورای دیگر میکشیدم
محمدمهدی سیار
سلام… بهشتی ست اینجا… این متن ها را دوست دارم…
دعاى روز بیست و دوم ماه مبارک رمضان
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهمّ افْتَحْ لی فیهِ أبوابَ فَضْلَکَ وأنـْزِل علیّ فیهِ بَرَکاتِکَ وَوَفّقْنی فیهِ لِموجِباتِ مَرْضاتِکَ واسْکِنّی فیهِ بُحْبوحاتِ جَنّاتِکَ یا مُجیبَ دَعْوَةِ المُضْطَرّین.
خدایا بگشا به رویم در این ماه درهاى فضلت وفرود آر برایم در آن برکاتت را وتوفیقم ده در آن براى موجبات خوشنودیت ومسکنم ده در آن وسطهاى بهشت اى اجابت کننده خواسته ها ودعاهاى بیچارگان.
جناب آقای قدیانی
جوانان زیادی هستند که حاضرند برای ولایت از جان عزیزشان بگذرند اما بنظرم در برنامه زندگی شان احتمالا کمتر توصیه های آقا را بکار میگیرند . توصیه هائی که اگر در برنامه روزانه هر کدام از این جوانان نباشد بتدریج نور حب ولایت در دل جوان امروزی کم رنگ میشود .
اگر میخواهیم که کوفه و خالی ماندن میدان از سربازان ولایت یکبار دیگر در تاریخ تکرار
نشود ، پیشنهاد میکنم که با کمک دوستان قطعه در یک پست که میتواند در صدر قطعه برای مدتی ماندگار بماند و هر روز بروز شود ، برنامه روزانه و هفتگی یک جوان ولایتمدار را طراحی و به جوانان علاقمند معرفی کنیم .
این برنامه روزانه و هفتگی و حتی ماهانه بر مبنای توصیه های آقا چیده خواهد شد و تمامی دوستان علاقمند در شکل گیری و تنظیم این برنامه دقیق ، واقعی و قابل اجرا به سهم خود تلاش و پس از تکمیل اول اینکه از همه بیشتر به آن عامل باشند و دیگر اینکه در مراحل بعدی این برنامه را به جامعه به عنوان الگوئی سازنده و مسلمان ولایتمدار ساز معرفی کنیم .
میخواستم که ابتدا چند محور هم برای آن پیشنهاد کنم اما با خودم گفتم که ببینم اول علمای فن راجع به اصل پیشنهاد چه نظری دارند .
خب خدا رو شکر عکس ما هم درست شد!
چو رسی به کوه سینا اَرنی نگفته بگذر
که نیارزد این تمنا به جواب لن ترانی
چو رسی به کوه سینا ارنی نگفته مگذر
چه خوش است از او پیامی چه تری چه لن ترانی
ارنی کسی بگوید که تو را ندیده باشد
تو که با منی همیشه چه تری چه لن ترانی….
فرق موسی کلیم الله و ابراهیم خلیل الله با علی ولی الله (علیهم السلام)
عالی بود آقای قدیانی..عالی مثل همیشه
التماس دعا
یا ستارالعیوب
سلام
علی جان! راحت شدی از دست نامردان کوفه, صاحبان زر و زور تزویر که نانشان خدعه و بی بصیرتی دینشان بود. نامردمانی که وقتی عدالت تشییع می شد خواب بودند, نه! مرده بودند. یا علی! تیزتر از ذولفقارت سراغ ندارم برای ناکسانی که حق ولی نعمت خویش را به جا نیاوردند و با سکوتشان و نامه ی سرگشاده شان, منافع خویش را در نظر گرفتند. همان سبک سران سنگین دلی که اوج عزت را به حضیض ذلت فروختند. یا علی! چه اه ها که از دست این نامردان سایه پرست نور گریز, در دل چاه نکشیدی; اما راحت شدی, مولا جان! حالا این نفس های الوده که کرسی خلافت را برای تو نخواستند, حقشان است که بر تخت حکومتشان بوزینه ها بالا و پایین بروند! حقشان همان اقازاده بوزینه باز است!
یا علی! از سلاله عدالتت, از سلاله رحمتت, مردی بر ما رهبری می کند که از تو الگو می گیرد. اما الگوی ما, نامردان کوفه نیستند. شعور ما را موریانه نخورده است. بند دنیا در گردن ما نیست. ما شیعه ی تو هستیم و اجازه نمی دهیم به کسی که حتی در ذهنش خیال خامی بپرورد! “ما اهل کوفه نیستیم”
“داشتی با دشمن می جنگیدی و چیزی نمانده بود تا فتح، که زبانه کشید آتش فتنه از جبهه خودی، و قرآن، سرگشاده روی نیزه رفت.” بسیار عالی
سلام بر شما. طاعات و عباداتتان قبول.
به وبلاگی که آدرسش را گذاشتم حتماً سر بزنید. مطالبی دارد که قطعاً هیچ جای دیگری نخوانده اید و نخواهید خواند. بیشترِ وبلاگهایی که در زمینۀ جنگ نرم ساخته شده اند از جمله وبلاگ خودم(غیر از همین قطعه و چند وبلاگ دیگر)، کار دفاعی انجام می دهند. ولی این وبلاگ مطالب تازه و نویی را به نظر شما دوستان می رساند.
التماس دعا دارم خیلی زیاد!
یاعلی
بـــاز هـــــوای ســــحــــــــرم آرزوســــت
خـــلـــوت و مــــژگــــان تــرم آرزوســــت
شـکــــوه ی غـــربــت نـبــرم ایـن زمــان
دسـت تـــــــو و روی تــــو ام آرزوســــت
خــــســتــــه ام از دیــدن ایـن شـوره زار
چـشـم شـقــــایــــق نـگـرم آرزوســـــت
واقـــعـــــه ی دیـــــــــدن روی تــــــــــو را
ثــــانــــیــــه ای بـیـشـــتــرم آرزوســــت
جــلـــوه ی ایـــن مـــاه نـــکـــو را بـبـیـن
رنــــــگ و رخ و روی تــــــو ام آرزوســـت
ایـن شـب قـدر اسـت کـه مـا بـا همیـم؟
مـن شــب قـــــدری دگــــرم آرزوســــت!
حـــسِّ تــــو را مـی کنـــم ای جـان مـن
عــــزلـــت بـــیـتــی دگـــــرم آرزوســــت
خـانـه ی عـشـِاق مــهـاجـر کـجـــاست؟
در سـفــــرت بــــال و پـــــرم آرزوســــت
حـسـرت دل بـــارد از ایـــن شـعـــر مـن
جــام مـیـــی در حـرمـــــــم آرزوســـــت
«احمد عزیزی»
۱۰۵ روز مانده تا عاشورا
زیر پایش خدا غزل می ریخت
غزلی راکه از ازل می ریخت
آن امامی که تاسحردیشب
روی لبهای من غزل می ریخت
آن که درجیب کودکان یتیم
قمر و زهره و زحل می ریخت
آن کریمی که در پیاله ی دست
هر چه می ریخت لم یزل می ریخت
از هر آن کوچه ای که رد می شد
حسن یوسف درآن محل می ریخت
تیغ خشمش ولی زمان نبرد
رنگ از چهره ی اجل می ریخت
شتر سرخ را به خون غلتاند
لرزه بر لشکر جمل می ریخت
آن امامی که روز عاشورا
از لب قاسمش عسل می ریخت
امسال ماه رمضان بخاطر چنتا پروژه کاری تهران نیستم. چند شب پیش
عزا گرفته بودم شبای احیا کجا برم، اینجا نه چیذر داره نه ارک،
نه حاج محمود نه حاج منصور.
خلاصه رفتم به یکی از همین مسجدای کوچیک ولی تمیز شهر.
کلا ۵۰ نفر بودیم! پیر مردای زحمتکش با صورتای افتاب سوخته و جوونای ساده و پاک
شهرستانی، مداحی که صداش روغن کاری نشده بود و حاج اقای جوون
ولی دوست داشتنی. همه خودشون بودن. واقعا یکی از بهترین شبهای عمرم بود.
هیچ چیز اضافه ای که ادم رو از حال معنوی دربیاره وجود نداشت.
نه خبری از پسرای ژیگولو بود نه خبری از دخترای مانتو کوتاه با هفتاد من ارایش.
هیچ کس برای خود نمائی نیومده بود. جای پارک هم اختصاصی بود!
ماشین بزرگم رو که همیشه خدا مشکل جای پارک دارم
صاف جلوی در مسجد پارک کردم! تازه با همون بضاعت کم
چقدر هم پذیرائی کردن، چای و کیک یزدی و اش و حلیم و سحری!!
حالا اینجارو که مقایسه میکنم با شبهای قدر چیذر، صفای اینجا کجا و
شلوغی و سرو صدا و نبود جای پارک و قیافه هائی
…
واقعا هیچ جا مسجد نمیشه.
حسین قدیانی: کامنتت با مزه بود، اما کلا نمی شه یه کامنت بگذاری که بالاخره یه جاش نقطه چین نخوره!
سلام حسین جان برات دعا می کنم غم نبینی در این شب قدر به یادت هستم تو باعث نجات خیلی ها و بصیرت بیشتر خیلی های دیگه ای ”
برای من گرفتار دعا کن تو رو به روح قدسی شهدا قسم شب قدر دعا یم کن
۲۲* امام على علیه السلام:
چه بسا روزه دارى که از روزه اش جز گرسنگى و تشنگى بهره اى ندارد و چه بسا شب زنده دارى که از نمازش جز بی خوابى و سختى سودى نمی برد.
(نهج البلاغه، حکمت ۱۴۵)
حسین قدیانی: بابت این قبیل کامنت ها همه باید از سلاله ۹ دی ممنون باشیم.
چرخ زدم چه ناگاه، نور شدم چه آسان
روح من از مدینهست، خاک من از خراسان
کیست برابر من؟ آن سوی مشعر من
کشتهی آن نگاهم در شب عید قربان
سنگ بزن که در من آینهای بروید
سنگ بزن که در من شور گرفته شیطان
نذر دلم کن امشب سلسلةالذهب را
چیست به غیر زنجیر سلسلههای عرفان
دف بزنید امشب، با دل من بچرخید
عقل بگو بچرخد، عشق بگو بچرخان
این تب لیلةالقدر یا تب عید اضحیست
این شب عید فطر است یا شب عید قربان؟
استاد قزوه
شب قدر است و مهمان رضایم…
التماس دعا
سلام “آقای سید احمد”!
درست حدس زدید عکس جمکران.
امیدوارم یک بار دیگه سعادت داشته باشم برم جمکران…
التماس دعای ظهور…..
با اجازه “داداش حسین”
ممنون “دیوونه ی داداشی”
خدا انشاءالله “احمد عزیزی” رو شفا بده. به قول آقا فرمودند: این آقای عزیزی هم غصه ای شده برای ما.
قربان دردهای دلت برم آقا که غصه ی همه رو می خورین.
“دیونه ی داداشی”
فکر کنم مصرع دوم بیت دوم، “دست تو و روی ترم آرزوست” باشه.
امام صادق علیه السلام می فرمایند: هرکس در شب۲۳ ماه مبارک رمضان، هزار بار سوره ی قدر را بخواند، در باب ولایت ما به یقینی شدید می رسد که هرگز از آن بر نمی گردد.
(التهذیب ص ۱۰۰)
کلا فکر میکنم شما یه مشت ادم بیکار وبیفکر که دارای زندگی طفیلی هستند
“به بیان حضرت علامه طهرانی رضوان الـله علیه شب قدر شب نزول اراده پروردگار در کائنات است و تصرف در کائنات به اختیار امام است و لیلة القدر، روز تاجگذاری و بر تخت نشستن امام است در عالم معنا، در هر زمان.
لذا به بیان بزرگان و اساتید عرفان، افضل اعمال در شب های قدر توجه به حقیقت امام و ولایت ان حضرت و سعی در توجه هر چه بیشتر به آستان مقدس حضرت صاحب الزمان میباشد. لذا در اعمال شب بیست و سوم که اهم و افضل شب های قدر است دعای شریف (اللهم کن لولیک …) توصیه شده است.”
“آنان که به اعمال و ادعیه و ذکر خودشان تکیه کرده اند! یقینا در خیال و توهم هستند و ابتداییات سلوک را هم نمیفهمند! اصولا تنزل ملائک و روح بر قلب مومن کامل و خالص یعنی امام عصر صورت میگیرد لذا به میزان توجه به آن مرکز نور از رحمت و برکات شب قدر بهره مند خواهید شد ان شا الله.
این شب ها علاوه بر توجه به امام زمان کمی به محاسبه نفس بپردازیم و ببینیم برای خدمت در استان حضرت چه کارهایی باید بکنیم و چه جسارتها و خطاهایی داشته ایم که باید برطرف کنیم. و در این محاسبه و تامل برکات فوق العاده ای است فوق العاده محاسبه کنید تا به ضعف خود برسید و بدانید شب قدر چه دعاهایی باید بکنید.
برای ظهور حضرت و سهولت امر فرج و خلاصی مومنین و مومنات در تمام عالم از گرسنگان سومالی تا زندانیان بحرین و فلسطین تا تمام مسلمانانی که این شبها در غفلت و گناه هستند دعا بکنید.”
التماس دعا
سلام
درد درست در همین نکته ای بود که گفتید
(سخت بود کار تو ای علی جان! جنگ با کسانی که دوستت بودند، پشت سرت نماز می خواندند، تو را به دوستی قبول داشتند، اما به اولی الامری، نه! تو را فقط به امامت جمعه قبول داشتند، اما به ولایت سایر ایام هفته و روزگار فتنه، نه! )
در حیرتم که چگونه یک نامه حبط همه اعمال و سوابق و آبرو را میکند حتی حبط تفکر .چون نویسنده احتمالا هنوز نگرفته که چه شده و چه بر سرش آمده
یا علی
سالروز شهادت شهید بصیرت “سید اسد الله لاجوردی” در ۱ شهریور ۷۷ به پیشگاه امام عصر (عج)، مقام معظم رهبری (حفظه الله) و شما “ستاره های” همیشه در صحنه تبریک و تسلیت باد.
باز خوانی پیام حضرت آقا خالی از لطف نیست:
«شهادتِ سید بزرگوار و مجاهد فی سبیل اللّه ، مرحوم آقای حاج سید اسداللّه لاجوردی که از چهره های منوّر انقلاب و پیشروان جهاد فی سبیل اللّه بود، بار دیگر ارج و قدر سربازان دیرین اسلام و مبارزان سخت کوش راه آزادی را در خاطره ها زنده ساخت. منافقان کوردل و خیانت پیشه، با این جنایتْ عمق کینه خود را نسبت به یاران صادق امام امت و خدمت گزاران حقیقیِ مردم آشکار کردند و چهره تیره خود را، تیره تر و منفورتر ساختند. این شهید عزیز، در تمام دوران مبارزات اسلامی، به اخلاص و صبر و مقاومت و روشن بینی شناخته شده بود. در راه خدا بلاهای بزرگ را به جان می خرید و در میدان های سختْ حاضر بود. شهادت در راه خدا، اجر بزرگی است که خدای شاکرِ علیم، به این انسان مؤمن و با اخلاص مرحمت فرمود. خداوند روح مطهر او را با اجداد طیبین و طاهرینش محشور فرماید».
“چشم انتظار”عزیز ممنون از توجه ات به شعر!
“دست تو و روی ترم آرزوست” هم زیباست اما نمی تونه این باشه!
اگر هم جایی اینطور نوشته شده باشه به نظر من اشتباست!
کسی که اهل دل باشه نقطه چینها رو هم میخونه!!
من عادت دارم به سانسور. مهم اینه که خودت میخونی.
۲ سال پیش توی تجریش جان لاین رو دیدم ( خبرنگار اخراجی بی بی سی)
داشت از مردم گزارش تهیه میکرد. داشت از یه مرده چاق سوال میپرسید
چنتا فحش ابدار انگلیسی بهش گفتم به همراه یک حرکت دست!!
اونشب اون گزارش پخش شد ولی اون صحنه ای که با اون چاقالوئه مصاحبه
می کرد حذف شده بود!
بچه ها
خواهشا برا ما هم دعا کنید
دعا کنید این آخرین فرصتو از دست ندیم
و خدا ما رو هم ببینه…خیلی دلم گرفته از خودم…
التماس دعا
این شب ها که قرآن به سر میگیریم کاش نیزه نباشیم وسید علی را تنها نگذاریم.
ما عاشق کیش کربلایی هستیم
دلبسته آن روح خدایی هستیم
در فکر خطای خود بمیر ای دشمن
چون هنوز هم همه ولایی هستیم
آموزش مراحل رنگی کردن عکس نوجوانی های بابا اکبر در وبلاگ فوتوشاپ:
http://photoshop.hamweblogi.com/1390/06/01/retouch
حسین قدیانی: استاد! نمی دانم چرا خنده ام گرفت، اما تحسین می کنم این روحیه و این پشت کارت را. زکات هنر، پرورش است… آفرین!
یا منتهی الرجایا
یا منتهی الرجایا
یا منتهی الرجایا….
ضمن عرض سلام وادب واحترام وآرزوی قبولی طاعات وعبادات شما استاد ارجمندی که هیچ ارزشی برای یکی از مریدان عاشق خود قائل نیست وخیلی راحت دل اورا می شکند .
میدانم که سرت خیلی شلوغه وفرصت خاراندن سرت را نداری ؛ ولی من چه کنم ، تقصیر من چیه ، دست خودم نیست ، اگر اراده من دخیل بود ، چنان به دلم نهیب می زدم که دیگر بهانه ای برای ایجاد مزاحمت ودرخواست نامعقول از استادم را بدستم ندهد .
به هرحال برای چند دهمین بار ، با افتخار به قطعه ۲۶ آمدم تا از استادم همان در خواست تکراری وکلیشه ای را داشته باشم .
استاد ارجمندم ! در ادامه سلسله نقدهای علمی ومنطقی که این حقیر از ویژه نامه خاتون ارائه داده ام ؛ این بار با مطلب (( زمانیکه جذب حداکثری ودفع حداقلی نتیجه معکوس می دهد )) در خدمت شما هستم .
تورا بخدا التماس میکنم اینقدر بی رحم نباش ، وبیا انبار ضمن بازدید نظر واقعی وبدون ملاحظه کاری خودت را برایم بطور مبسوط بنویس .
حسین آقا ، علی یارت وخدا نگهدارت وکورباد چشم دشمنانت . .زمین گیر بادا همه بد خواهانت .
بسم الله
سلام
نمی دونم هر دفعه اولش که می خوام نظر بزارم حیرون می مونم که چی خطابت کنم حاج حسین یا برادر یا آقای قدیانی یا ستاره ی حضرت ماه یا افسر جنگ نرمی که ۸۰ تومان جریمه شده
همیشه دوس داشته سبک نوشتنت را قشنگ می نویسی یا حرف دلم را می زنی آره با نامه انقلاب کردند و با نامه شهدا را شهید کردن و با نامه امروز دل خانواده شهدا را خون کرده اند و با نامه زخم بر دل جانباز زده اند و با نامه زخم بر دل امیرمان زده اند خدایا وقتی به تاریخ نگاه می کنم همیشه بر دل امیران عدالت زخم زده اند آقا زاده ها
و چه غریب بود امیرم حضرت امیر المومنین و فرزندش آ سد علی
و اما باز باید تشکر کنم از پست منچستر که خیلی زیبا و شیرین بود
و اما در این پست رندانه مسایل را ربط داده ای برادر جان
والله این هایی که گفتم از ته دل بود نه از پاچه خواری
پس التماس دعا دارم هم برای خود و هم برای سلامتی امیرم امام خامنه ای و برای ظهور سرورم امام عصر صلوات
مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْمَوْلى وَاَ نَا الْعَبْدُ وَهَلْ یَرْحَمُ الْعَبْدَ اِلا الْمَوْلى…
مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْمالِکُ وَاَ نَا الْمَمْلُوکُ وَهَلْ یَرْحَمُ الْمَمْلُوکَ اِلا الْمالِکُ…
مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْعَزیزُ وَاَ نَا الذَّلیلُ وَهَلْ یَرْحَمُ الذَّلیلَ اِلا الْعَزیزُ…
جناب مدافع ولایت؛
خودتان گفتید که می دانید سر آقای قدیانی شلوغ است، پس چرا با چنین سبکی کامنت می گذارید؟ آقای قدیانی هر وقت که فرصت داشته باشند، مطالب شما دوستان را می خوانند، اما انتظار نداشته باشید برای مطلب همه، نظرشان را هم اعلام کنند.
“دیونه ی داداشی”
شما درست می گی. چون در چند بیت بعد هم دوباره تکرار شده و درستش همینه. فقط فکر کنم چون قافیه رو ی وزن “سحرم” بسته شده، “توام” یه کم سنگین جلوه کرده.
مهم؛ ۱ – شعر قشنگ احمد عزیزی است و ۲ – حرکت قشنگ شما که اون رو گذاشتی.
سلام هدیه می کنم به همه قطعه بیست و شیشی ها:
شب قدر، فرصتی برای مغفرت و عذرخواهی است. از خدای متعال عذرخواهی کنید. حال که خدای متعال به من و شما میدان داده است که به سوی او برگردیم، طلب مغفرت کنیم و از او معذرت بخواهیم، این کار را بکنیم، والّا روزی خواهد آمد که خدای متعال به مجرمین بفرماید: «لایؤذن لهم فیعتذرون» . خدای نکرده در قیامت، به ما اجازه عذرخواهی نخواهند داد. به مجرمین اجازه نمیدهند که زبان به عذرخواهی باز کنند؛ آنجا جای عذرخواهی نیست. اینجا که میدان هست، اینجا که اجازه هست، اینجا که عذرخواهی برای شما درجه میآفریند، گناهان را میشوید و شما را پاک و نورانی میکند، از خدای متعال عذرخواهی کنید. اینجا که فرصت هست، خدا را متوجّه به خودتان و لطف خدا و نگاه محبّت الهی را متوجّه و شامل حال خودتان کنید. «فاذکرونی اذکرکم» ؛ مرا به یاد آورید، تا من شما را به یاد آورم.
در همان لحظهای که شما دلتان را متوجّه خدای متعال و خدا را در دل خودتان حاضر میکنید و به یاد خدا میافتید، خدای متعال در همان لحظه، چشم لطف و مهر و عطوفتش متوجّه شماست؛ دست لطف و بذل و بخشش او به سوی شما دراز است. خدا را به یاد خودتان بیندازید، والّا روزی خواهد رسید که خطاب الهی به سمت گناهکاران میآید که «انّا نسیناکم» ؛ ما شما را فراموش کردیم، ما شما را به دست فراموشی سپردهایم، بروید! عرصه قیامت اینگونه است.
امروز که خدای متعال اجازه داده است که شما به زاری، تضّرع و گریه بپردازید، دست ارادت به سوی او دراز کنید، اظهار محبّت نمایید و اشک صفا و محبّت را از دل گرم خودتان به چشمهایتان جاری سازید. این فرصت را مغتنم بشمارید، والّا روزی هست که خدای متعال به مجرمین بفرماید: «لاتجأروا الیوم» ؛ بروید، زاری و تضّرع نکنید، فایدهای ندارد: «انّکم منّا لاتنصرون» . این فرصت، فرصت زندگی و حیات است که برای بازگشت به خدا در اختیار من و شماست و بهترین فرصتها ایامی از سال است که از جمله آنها ماه مبارک رمضان است و در میان ماه مبارک رمضان، شب قدر!
… شبهای قدر را قدر بدانید و برای مسائل کشور، مسائل خودتان، مسائل مسلمین و مسائل کشورهای اسلامی دعا کنید.کشورهای اسلامی چقدر مشکلات دارند! حلّ آن مشکلات را از خدا بخواهید. برای همه انسانها دعا کنید. برای هدایت انسانها، برای خودتان، برای زندگیتان، برای مسؤولینتان، برای کشورتان، برای گذشتگانتان و برای آن چیزی که میخواهید خدای متعال به شما بدهد، دعا کنید. این ساعات و دقایق را قدر بدانید. بنده هم از همه شما برادران و خواهران عزیز، در شبهای مبارک قدر، ملتمس دعا هستم.
بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامى۱۳۷۶/۱۰/۲۶
ال احمد در خسی ذر میقات میگوید:دیدم دو نفر شرطه مواظب شیطان هستند علت را پرسیم گفتند پارسال چند نفر با کفش به جان شیطان افتاده بودند برای همین امسال برای شیطان نگهبان گذاشته اند . انگار این سعودی ها از قدیم از شیطان حمایت میکرده اند. البته با اقای رفسنجانی هم رابطه خوبی دارند.ولی چقدر حال میدهد با کفش به جان شیطان بیفتی.
خصوصی
داداش حسین، سلام!
در خصوص متن بالا جسارتا” می خواستم بگم چون این متن رو چند بار خوندم، و برام ملکه شده، فکر می کنم این قسمت اگه یه کلمش تغییر کنه بهتر باشه. شاید این احساس ایجاد بشه که جمله بار منفی داره، شاید هم من اشتباه می کنم.
“اما کوفیان باید دنبال بدتر از تو بگردند و تو در بهشت، دنبال بهتر از کوفیان.”
کلمه ی “بدتر” در جایی به کار می رود که بدی هم قبل آن وجود داشته باشد در حالی که مورد مثال ما مولا می باشد.
حسین قدیانی: اولا لزومی ندارد که نقدتان را خصوصی کنید. ثانیا این که نوشتم، اشاره دارد به کلام امیرالمومنین که دعا کردند برای شان مردمی بهتر از مردم کوفه آورده شود، و برای مردم کوفه، امیری بدتر از ایشان. در این باب، معنای بهتری و بدتری، لزوما معنای متداول بهتر و بدتر نیست قطعا. اینجا حضرت امیر دارند با طعنه و کنایه سخن می گویند و دارند می گویند که شما چقدر با من بد بودید، و من چقدر با شما خوب، اما ظاهر جمله چیز دیگری را نشان می دهد؛ این از آن جملاتی است که باید باطنش را دریافت. ثانیا از آنجا که این انتقاد، نقد دوستان دیگری هم بود، این کامنت را عمومی کردم. از توجه تان ممنون، اما دوست دارم نقدتان به نوشته ها، مثل تعاریف تان، عمومی باشد.
ممنون “داداش حسین” که اینقدر دقیق هستین. بخاطر همین است که همیشه موفقید. هر روز یک مطلب جدید ازتون یاد می گیریم. الان در جمع بسیجی ها تو هیئت حسابی دعات کردیم.
میلاد جان یا علی.
حسن جان خدا قوت.
سید جان التماس دعا.
در انتهای حسرت همسایگی نور
با چشم های عجول از آن سالهای دور
در اضطراب و شوق رسیدن به یک نگاه
زخمی به ماه دیدم و ناگاه آب از سرم گذشت
آهی به چاه دیدم و ناگاه آب از سرم گذشت…
برسید به داد اسلام
نباید از غرب ثروتمند شده با استعمار که در غایت سر سپرده ولایت شیطان است، انتظار کمک را داشت
در کل کشور سومالی هر روز حداقل ۸۰۰ تا ۱۰۰۰ نفر می میرند…….
سلام خدا به روزها ی بی افطار سلام خدا به سحر کنان با یک جرعه آب
گشته است شب توبه و نیاز باز*****همه می کنند با خدا راز و نیاز باز
در گوشه ای طفلی یتیم تنهاست ***** می شود مهمان خدا در آسمانها باز
باید دست ها را بیشتر کرد باز ***** از نعمت خدایمان دهیمشان پس باز
…..
http://ghayem-adl.blogfa.com/
وبلاگی تحت عنوان” مرجع دانلود کتب و مقالات فراماسونری و آنتی کابالا”
شروع به کار کرد.ضمن تشریف فرمایی ما را از نظرات خود بهره مند سازید.
http://www.free-masonery.blogfa.com
سلام استاد ، دیگه چیزی نمی گم ، می ترسم دوستت منو دعوا کنه وسرم داد بکشه ، اگر این دوستت که جواب کامنت هارا میده عاشق بود ، جواب منو اینجوری نمی داد .
با مطلب ( ایران کوفه نیست وکوفه هم نخواهد شد) در خدمتم ، از حضرتعالی برای بازدید واظهارنظر حکیمانه دعوت بعمل می آید . موفق باشید . والسلام
از نوشته ها وروشنگریهای شما بسیار لذت بردم.مظلوم کوفه همیشه حامی شماست.یا علی مدد…التماس دعا.