نمی دانم این نقد به جمهوری اسلامی، به ویژه رسانه ملی، ایضا سایر رسانه ها، حتی وبلاگ من و شمای بچه حزب اللهی وارد است یا نه، اما نظام، مجرم هم نباشد، لااقل از نظر بعضی ها و با نیت های مختلف و بعضا مخالف، متهم است به استفاده ابزاری از جماعتی که بدحجاب می خواندش و با «گشت ارشاد» می گیردش! یعنی همه ما تقریبا متهمیم؛ ایام انتخابات، رای دادن این افراد را دال بر تنوع افکار و تعاطی سلایق و نشانه جذب حداکثری حساب می کنیم، در رسانه مان خیلی واضح، نشان شان می دهیم، گفت و گوی شان را بی هیچ سانسور تصویری، پخش می کنیم، به شکل کاملا تابلو؛ ذوق مرگ شده هم پخش می کنیم، لیکن آب انتخابات که از آسیاب افتاد، با گشت ارشاد استقبال می کنیم از ایشان! سخن اینجاست؛ اگر بدحجابی، آنقدر بد است که گشت ارشاد را لازم می کند، پس تبلیغ بدحجابی، حتی موقع رای دادن به انتخابات همین نظام، گیرم حتی هنگام جان دادن برای جمهوری اسلامی، چه ضرورتی دارد؟! و اگر بدحجابی، مثل همین ایام انتخابات، آنقدر امر مذمومی نیست و حکایت شتر دیدی، ندیدی است، آیا بهتر نیست گشت ارشاد بالکل جمع شود؟! با طرح این ۲ پرسش، می خواهم سئوالات دیگر خودم را ذیل همین بحث، ادامه دهم. در این متن، نه قصد صدور حکم دارم، نه نیتی برای تضعیف حماسه ملی ۱۲ اسفند که ما خود در شمار حماسه خوانانیم. این نوشته فقط در حکم «طرح مسئله» است و البته کتمان نمی کنم در بطن خود، دغدغه حجاب دارد و ایضا نقد نگاه غیر فرهنگی، شل و ول، رها، بی بند و بار، ناراست و نادرست حکومت و دولت به معضل بدحجابی.
۱: آیا می توان از گشت ارشاد و ترویج البته شاید ناخواسته بدحجابی به بهانه امر مقدس انتخابات، هم زمان با هم دفاع کرد؟!
۲: آیا این ۲ مقوله با هم قابل جمع اند یا غیر قابل جمع؟!
۳: آیا طرح این سئوالات، در مقطع کنونی، تضعیف حماسه ملی یوم الله ۱۲ اسفند است؟!
۴: آیا می توان به بهانه امر مقدسی مثل انتخابات، واجبی چون حجاب را برای مدتی بی خیال شد؟!
۵: معنی روشن اوجب واجبات بودن حفظ نظام، دقیقا یعنی چه؟!
۶: آیا نشان دادن یک بدحجاب در حین شرکت در انتخابات، ترویج خواسته یا ناخواسته بدحجابی محسوب می شود یا نه؟!
۷: آیا نشان دادن یک بدحجاب در حین شرکت در انتخابات، بهترین تبلیغ برای بدحجابی حساب می شود یا نه؟!
۸: آیا همین مسئله برای بانوانی که با حجاب کامل، -نه لزوما حجاب برتر- در انتخابات شرکت می کنند، در حکم تبلیغ حجاب است یا نه؟!
۹: در صورت مثبت بودن جواب، کدام تبلیغ، موثرتر است در اینجا؟! بدحجابی یا حجاب؟!
۱۰: اصلا این مسئله به مقوله تبلیغ، ربط دارد یا خیر؟!
۱۱: آیا گیر دادن به بدحجابی از نوع گشت ارشادی، در وقت خودش لازم، و تبلیغ اینکه در انتخابات جمهوری اسلامی، حتی بدحجاب هم می آید و رای می دهد، در وقت مقتضی؛ هر ۲ اقدامی درست است؟!
۱۲: چرا هر ۲ کار با هم درست است؟! چرا هر ۲ کار با هم درست نیست؟!
۱۳: آیا رای دادن افراد بدحجاب، مصداق جذب حداکثری است و برایش باید خیلی خوشحال بود؟!
۱۴: آیا رای دادن افراد بدحجاب، حتی اظهار علاقه شان به جان نثاری در راه رهبر، امری غیر عادی است؟!
۱۵: اگر غیر عادی و خیلی مهم است، درجه مسرت ما از این فتح الفتوح چقدر باید باشد؟! آیا حق خرکیفی برای ما محفوظ است؟!
۱۶: چرا بعضی از ما فکر می کنیم تصویر رای دادن افراد بدحجاب، مشتش محکم تر بر دهان دشمن فرود می آید، تا تصاویر دیگر؟!
۱۷: آیا پیروزی جمهوری اسلامی، یکی هم در کشاندن افراد بدحجاب، پای صندوق آراست، یا این مهم، اصلا ربطی به مبحث پیروزی و شکست ندارد و امری بدیهی است؟!
۱۸: چرا و با کدام دلیل، بعضی از ما، از رای دادن افراد بی حجاب در انتخابات، بیشتر خوشحال می شویم، تا رای دادن مادر ۴ شهید؟!
۱۹: دلیل علاقه ما به استفاده مکرر از تصاویری که مع الاسف ۲ فردای دیگر، با گشت ارشاد می گیریم شان، و شیطان پرست و غرب زده و عامل برهنگی فرهنگی و حتی مخالف با راه رهبر، معرفی شان می کنیم، چیست؟!
۲۰: این افراد، عاقبت از نظر ما، جان نثار جمهوری اسلامی اند یا عامل نظام سلطه؟! یا هر ۲؟!
۲۱: آیا روزی که به ساز ما می رقصند، خوب، و دگر روز، محکوم اند؟!
۲۲: آیا مشکل، کمی تا قسمتی از ناساز بودن، سیاسی بودن، و غیر فرهنگی بودن ساز فرهنگی ما نشات نمی گیرد؟!
۲۳: آیا پیروزی بزرگ تر جمهوری اسلامی، نمی تواند آنجا باشد که به دنیا بگوید؛ معضل بدحجابی را حل کرده ام؟! به جای آنکه علی الدوام در بوق کند رای دادن افراد بدحجاب را؟!
۲۴: میان جمهوری اسلامی و حکومت لائیک ترکیه در همین بحث حجاب، منهای شعار، چه تشابهات و تفاوت هایی دیده می شود؟!
۲۵: این نقاط اشتراک و افتراق در چیست؟!
۲۶: جمهوری اسلامی به عنوان اوجب واجبات، قرار است بماند که چه بشود؟!
۲۷: بر فرض که نگاه رسانه های ما به مقوله رای دادن افراد بدحجاب، ترویج بدحجابی محسوب شود، آیا انتخاباتی حتی با مشارکت ۱۲۰ درصدی(!) نزد خدا چقدر و تا کجا ماجور است، اگر که نقض حکم مسلم خدا در همین انتخابات، مرتب ترویج شود؟!
۲۸: چرا هنگام آپ کردن تصاویر افراد بدحجاب هنگام رای دادن، حتی رسانه های متعهد، می گردند و آن بدحجاب زیباتر و البته با آرایش بیشتر را پیدا می کنند؟!
۲۹: چرا گشت ارشاد دقیقا به همین افراد در خیابان گیر می دهد؟!
۳۰: فرض کنیم اگر در مساجد و مدارس حوزه رای گیری، روی دیوار بزنند که «خواهرم! لطفا حجابت را رعایت کن»، آیا این کار، مصداق بارز امل بودن است؟!
۳۱: آیا فرد بدحجاب، با دیدن این پیام روی دیوار، قهر می کند و دیگر، رای نمی دهد؟!
۳۲: آیا لااقل به صداقت جمهوری اسلامی، -اگر نه کارنابلدی اش!- در امر ترویج حجاب، پی نمی برد؟!
۳۳: اگر مثلا خواهران فعال در امر انتخابات، هنگام اخذ رای افراد بدحجاب، بدحجابی را نهی از منکر کنند، تاثیر این نهی از منکر، بیشتر است یا گشت ارشاد فردای خیابان؟!
۳۴: آیا اصلا چنین نهی از منکری، مصلحت هست؟! یا اینکه درست و به جا و به موقع نیست؟!
۳۵: آیا پذیرش، بلکه استقبال تا حد خرکیفی از رای دادن افراد بدحجاب، به مرور زمان، تبدیل به پذیرش بدحجابی به عنوان یک «هنجار طبیعی» نمی شود؟! و ناخواسته باعث ریشه دار شدن، بلکه نهادینه شدن بدحجابی نمی شود؟!
۳۶: آیا جمهوری اسلامی به بهانه حفظ خودش یا حتی افزایش میزان مشارکت در انتخابات، می تواند به گونه ای عمل کند که ناخواسته مروج نوع خاص و مضحکی از «عرفی گرایی حکومتی» شود؟!
۳۷: واکنش همین ۲ بدحجاب معروف و جوانی که روز رای گیری، کف دست شان را با پرچم ایران، نقاشی کرده بودند و عکس شان را به جز قطعه ۲۶ و کیهان و یالثارات، همه و همه، حتی توی بچه حزب اللهی هم کار کردی، فردا که نظام مقدس ما می رود و با گشت ارشاد، با ایشان برخورد می کند، به جمهوری اسلامی چیست؟! واکنش شان به ما چیست؟!
۳۸: آیا حداقل همین ۲ نفر، دوره بعد هم می آیند رای بدهند؟!
۳۹: آیا ما داریم با بدحجابان بازی می کنیم، یا با بدحجابی مبارزه می کنیم؟!
۴۰: اگر جمهوری اسلامی یا لااقل بخشی از آن، قائل به مبارزه با بدحجابی نیست، آیا جمع کردن چیزی از جنس گشت ارشاد، عاقلانه تر به نظر نمی رسد؟! نمی گویم حجاب را آزاد کند، می گویم حداقل گشت ارشاد را جمع کند!! آیا جمع کردن گشت ارشاد، با این حال و روز، -تاکید می کنم با این حال و روز!- بهتر نیست؟!
۴۱: وقتی بدحجابی، وارد اداره ای دولتی، حتی حکومتی می شود و می بیند که روی دیوار از پذیرش افراد بدحجاب، عذر خواسته شده، اما عملا او را بیش از دیگران تحویل می گیرند، چه قضاوتی درباره تصمیم نظام در مواجهه با معضل بدحجابی می کند؟!
۴۲: اگر همین فرد نگاه کند و متوجه شود که حجاب خانم های مسئول در آن اداره، از حجاب خودش بدتر است، چه؟!
۴۳: فرض کنید املی، احمقی، حالا هر که! اصلا یکی در مایه های من، گیرم فردی از درون خودم! این پیشنهاد را بدهد که روز رای گیری، از رای دادن خانم های بدحجاب، جلوگیری شود و رای دادن منوط به رعایت حجاب گردد؛ آیا این «پیشنهاد بی شرمانه»، اما لااقل صادقانه، مثلا خیلی زشت تر از عدم صداقت رسانه های جمهوری اسلامی در حل معضل بدحجابی است؟! آیا در شرایطی که همه ما انگار فرزندان مطیعی، -در عرصه فرهنگ، نه سیاست!- برای دهکده جهانی مک لوهان شده ایم، صرف وجود چنین شخص املی، با چنین پیشنهادی غنیمت نیست؟! آیا همین که خواب خوش ما را آشفته کند، جدای از منطقی یا غیر منطقی بودن پیشنهادش، قابل احترام نیست؟! آیا این صدا، در گلو خفه نشود، بهتر نیست؟! آیا باشد و طعنه ها را بشنود، بهتر نیست؟! آیا در شرایطی که همه و همه، حتی بچه حزب اللهی ما هم روشنفکر شده و فرق بدحجاب زیبارو با بدحجاب احیانا زشت را هنگام آپ کردن سایت و وبلاگش متوجه می شود، وجود چند تا امل، ضرورت ندارد؟!
۴۴: آیا صداقت، اولین پیش فرض یک کار فرهنگی بلندمدت نیست؟!
۴۵: در صورت وجود شرط فوق الذکر، آیا دیگر، افراد بدحجاب، پای صندوق آرا حاضر نمی شوند؟! آیا افراد بدحجاب، از بی صداقتی و ۲ گانگی تصمیمات فرهنگی نظام، بیشتر ناراحت می شوند، یا زمانی که ببینند جمهوری اسلامی، حتی کوباندن مشت محکم بر دهان دشمن را، بهانه توجیه بدحجابی نمی کند؟! و در امر مبارزه با معضل بدحجابی، اخلاص دارد؟! آیا در صورت عمل به دومی، تکلیف افراد بدحجاب با معضل بدحجابی، یعنی با خودشان، روشن تر از پیش نمی شود؟!
۴۶: از حیث روان شناسانه، آیا خاطره خوش رای دادن، آمیخته با حجاب خوب، -ولو برای دقایقی!- سبب پیوند حجاب و مشارکت در یک امر ملی نمی شود؟!
۴۷: آیا تجمیع صداقت و کار فرهنگی، حتی با چاشنی زمختی قانون و اندکی سخت گیری، اما نه از نوع گشت ارشادی، بیش از مبارزه عجیب و غریب امروز با معضل بدحجابی، جواب نمی دهد؟!
۴۸: اگر از یک جامعه آماری بدحجاب، سئوال شود که از نظر شما، آیا جمهوری اسلامی، اراده ای بر مبارزه درست و واقعی با معضل بدحجابی دارد یا خیر، پاسخ شان چیست؟!
۴۹: اگر روزی، اغلب بانوان شرکت کننده در انتخابات جمهوری اسلامی را خانم های بدحجاب تشکیل دهد، این بیانگر پیروزی جمهوری اسلامی است، یا شکست نظام، لااقل در بحث حجاب؟!
۵۰: انتخابات، چقدر مگر از حجاب مهمتر است؟! آزادی بیان چقدر مگر از حجاب، مهمتر است؟! حقوق بشر، حتی رای بشر، چقدر مگر از حجاب مهمتر است؟!
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
بگذارید این همه سئوال را با پرسش های پیوسته دیگری تمام کنم و تاکید کنم که این نوشته را «طرح مسئله» بدانید و زیاد در پی نظر نگارنده با سوء استفاده از چینش سئوالات نباشید. جمهوری اسلامی با انتخابات ۶۵ درصدی، حتی ۱۲۰ درصدی(!) بیشتر می تواند بر دهان آقای اوباما مشت بکوبد، یا با حجاب صد در صدی؟! آیا جمعه، حکم صریح و البته صحیح خداوند، به نفع کوباندن مشت محکم بر دهان استکبار، تعطیل نبود؟! بود یا نبود؟! آیا فلان بدحجاب، برای آنکه جذب حداکثری رسانه های ما، بیشتر بر دهان استکبار آوار شود، بهتر نبود کلا کشف حجاب می کرد موقع رای دادن؟! آیا میان «گفتار/ گفتمان» جمهوری اسلامی، با «رفتار/ کارکرد» نظام در امر مبارزه با بدحجابی، تناسبی دیده می شود؟! آیا متاسفانه تضاد دیده نمی شود؟! آیا رفتار نظام، بی آنکه خود بخواهد، ترویج قطعی بدحجابی نیست؟! آیا سی و چند سال پس از استقرار نظام جمهوری اسلامی، موضع گیری فلان پیرزن بدحجاب، علیه اسرائیل، چقدر باید مسرورمان کند؟! یعنی تا حد خرکیفی؟! یا باید کمی تا قسمتی هم ناراحت از جواب این سئوال اساسی باشیم که؛ آیا حجاب زنان ما در روز ۱۲ فروردین ۵۸ موقع رای دادن، بهتر بود یا حجاب زنان ما در روز ۱۲ اسفند ۹۰؟! آیا در زمینه ترویج حجاب و مبارزه صادقانه، کارشناسانه، البته محکم و اصولی و سفت و سخت و بی برو برگرد با بدحجابی، چه بذری کاشته ایم، که الان دنبال برداشت محصول «حجاب برتر» باشیم؟! بر فرض که بدحجابی، معضل اجتماعی، حتی گناه است؛ در این گناه، آیا همه بار معصیت، روی دوش افراد بدحجاب است؟! چقدر از تقصیر، گردن خود جمهوری اسلامی است؟! چند درصدش گردن رسانه های ما؟! نه عزیز! من فقط چند تایی سئوال پرسیدم. من فقط سئوال پرسیدم که انتخابات، چقدر از حجاب مهمتر است؟! چقدر و تا کجا؟!
اگر آقای هاشمی در انتخابات سال ۸۸ از خود چیزی جز «نامه سرگشاده» به جا نگذاشت، اظهار نظر ایشان بعد از رای دادن روز جمعه را می توان «ناله سرگشاده» نامید، آنجا که گفت: ان شاء الله نتیجه انتخابات، همان رایی باشد که ملت درون صندوق می اندازد! در این باره لازم است چند سئوال از آقای هاشمی بپرسیم.
۱: اگر آقای هاشمی به سلامت نتیجه انتخابات تا این حد تردید دارد، پس لزوم شرکت ایشان در چنین انتخاباتی چیست؟!
۲: آیا شرکت ایشان در انتخابات را نمی توان دال بر این گرفت که ناله سرگشاده، بیش از آنکه بیانگر نگرانی ایشان از سرنوشت رای مردم باشد، مصرف سیاسی، به معنای پیام دادن به ضد انقلاب خارج نشین داشته است؟!
۳: برای اینکه آقای هاشمی، دقیقا، بی کم و کاست و حتی بدون واسطه صندوق انتخابات، متوجه رای مردم شود، آیا چیزی واضح تر از اصلی ترین شعارهای یوم الله سراسری ۹ دی وجود دارد؟!
۴: فرض کنیم جمهوری اسلامی، یعنی همان نظامی که آقای هاشمی رئیس مجمع تشخیص مصلحت آن هستند و تا همین چند وقت پیش، تکیه بر صندلی ریاست مجلس خبرگان رهبری اش داده بودند، در رای مردم دست می برد، آیا شعارهای ۹ دی را نیز می توان تقلبی خواند؟! آنجا که فقط و فقط مردم بودند و نه خبری از وزارت کشور بود و نه خبری از شورای نگهبان؟!
۵: باز هم فرض کنیم، مردم همیشه در صحنه ما، که خود رای می دهند، و به دست معتمدینی از جنس خودشان، رای شان را می شمرند، بدون ملاحظه برخی چیزها، قصد می کردند رای و نظرشان درباره آقای هاشمی را حتی واضح تر از شعارهای ۹ دی، عملی کنند، در آن صورت نتیجه و برایند رای مردم چه می شد؟! گیرم اعتماد مردم به دستگاه قضایی نبود، گیرم اعتقاد مردم به تصمیمات از سر مصلحت سنجی بزرگان جمهوری اسلامی نبود، محصول این بی اعتمادی و بی اعتقادی چه می توانست باشد؟!
۶: این وسط قطعا اگر به جبر روزگار و مراعات پاره ای مسائل و بعضی مصالح، گاهی رای و نظر مردم مثلا در صدا و سیما، سانسور می شود، طرفه حکایت اینجاست که این تقلب، اتفاقا به نفع آقای هاشمی است! آیا رسانه ملی، می توانست همه شعارهای ۹ دی را از صدا و سیما پخش کند؟! آیا قوه قضائیه می تواند و ممکن است همان قضاوت مردم درباره آقای هاشمی و خاندان ایشان را بدون رعایت هیچ مصلحتی اجرا کند؟! پس تقلب و سانسوری اگر هست، حتما به نفع آقای هاشمی است! و آقای هاشمی باید مسرور باشد که مردم به خاطر اعتماد و اعتقادشان به نظام، گاهی نظر و شعار خود را فدای درک شرایط و اقتضائات می کنند، و الا باید از آقای هاشمی خواست که خیلی دربند رای واقعی مردم نباشد! این رای، خیلی خیلی خیلی به ضرر ایشان تمام می شود!
۷: آقای هاشمی باید پاسخ دهد چرا و با کدام رفتار و گفتار، تا این حد خودشان را جایزالنفرین توده های ملت کرده اند؟! این همه نقد و لعن و نفرین که دیگر ربطی به شمارش آرا توسط جمهوری اسلامی ندارد! آیا مردم در ۹ دی، شعارهای خود را درون صندوق انتخابات انداختند؟! آیا جمهوری اسلامی در گلوی مردم و حلقوم آحاد ملت هم ممکن است تقلب کند؟!
۸: آقای هاشمی باید پاسخ دهد که چرا تا دیروز، ما به ایشان می گفتیم که سرنوشت خودتان را با امثال آقای خاتمی گره نزنید، اما امروز، باید به سیدمحمد خاتمی بگوییم؛ لطف می کنی اگر سرنوشت خود را گره به زلف خاندان ضد رای نزنی؟!
۹: گذشته از همه این حرف ها، آقای هاشمی باید بگوید که «م. ه» کی برای محاکمه و مجازات به ایران برمی گردد؟! آیا مبارزه با تبعیض و مجازات آقازاده های آشوب گر، رای واقعی این مردم نیست؟! مگر آقای هاشمی دنبال دانستن رای حقیقی مردم نیست؟! اگر «م. ه» برای رتق و فتق امور دانشگاه آزاد، ماموریت از طرف آقای جاسبی داشت، باید گفت که این ماموریت، چندی است به اتمام رسیده است!!
۱۰: آقای هاشمی باید بگوید چه کرده با خود، که ۲ سال بعد از فتنه هشتاد و اشک، دیگر کسی به محصولات سرگشاده ایشان وقعی نمی نهد؟! در طول این ۲ سال، چه اتفاقی رخ داده که اگر منافقین به نامه سرگشاده، وقعی نهادند، اما دیگر کسی رد ناله سرگشاده را نمی گیرد؟! آیا نه فقط دوست، که حتی دشمن هم خلق و خوی ایشان را شناخته است؟! آیا نه فقط مومن، که حتی منافق هم می داند که از یک سوراخ سرگشاده، نباید، بیش از یک بار، گزیده شود؟!
۱۱: آقای هاشمی باید توضیح دهد که چرا اصلی ترین رمز و راز موفقیت هر نامزدی در هر انتخاباتی، اعلام برائت بیشتر و علنی تر از خاندان ضد رای است؟! ایشان باید بگوید که چرا از عمار و خودعماربین گرفته تا مردود و ساکت و کاسب و چه و چه، هر نامزدی دنبال نشان دادن فاصله بیشتر خود با خاندانی است که به شدت با «بحران محبوبیت» مواجه است؟! این همه بیانگر عمق کدامین فاجعه است؟!
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
کاش می شد صدا و سیمای جمهوری اسلامی، دربیاورد آقای هاشمی را از نگرانی، و یک بار برای همیشه، اصلی ترین نظر، بلکه رای واقعی توده ها، را که از حلقوم مظلوم «باشگاه سراسری چهارشنبه» بیرون آمد، نشان دهد به ایشان! کاش می شد دستگاه محترم قضایی، به جای اجرای عدالت با تکیه بر عناصر حکمت و مصلحت و سنجش اقتضائات و رعایت احترامات، قضاوت مردم درباره آقای هاشمی را مبنای عدل قرار می داد، که ظاهرا آقای هاشمی، خود دنبال دانستن داوری و قضاوت و رای مردم اند. کاش مدعی العموم، یک بار برای همیشه، بی هیچ ملاحظه ای، مدعی عموم ملت می شد، تا آقای هاشمی بهتر و بیشتر از قبل، از رای این ملت با خبر شود! آری! جمهوری اسلامی، اهل تقلب، اهل سانسور نیست، اما هر جا که به اقتضای روزگار، بخشی از رای و نظر و داد و بی داد مردمش را پنهان کرده، اتفاقا تقلب کرده به نفع آقای هاشمی!! آقای هاشمی! شما یکی باید از همه بیشتر جمهوری اسلامی را دوست داشته باشید؛ این نظام اگر نبود، و اعتماد و اعتقاد این ملت، به مقام ولایت اگر نبود، معلوم نبود رای مردم، چه می کرد با خاندان اشراف. اصلا معلوم نبود! راستی آقای هاشمی! می دانی یکی از افراد اهل تقلب در جمهوری اسلامی کیست؟! همین سردبیر روزنامه وطن امروز که تا به حال اجازه نداده یکی از اصلی ترین شعارهای یوم الله ۹ دی را که علیه شما نواخته شد، در این روزنامه بنویسم. شعار این بود: «ایران که باغ پسته بابات نیست، مملکت علی که بی صاحاب نیست».
وطن امروز/ ۱۴ اسفند ۱۳۹۰
صف رای. عاشق این صفم. حتی عاشق طولانی بودنش! هر چه طولانی تر، بهتر! گاهی بیشتر از چند ساعت انتظار! عاشقشم! عاشق ندیدن اول و آخر صف! عاشق آنها که رای شان را داده اند! عاشق آنها که هنوز توی نوبت اند! عاشق نفر جلویی! عاشق نفر پشتی! عاشق برگه بزرگی که به ترتیب حروف الفبا، اسامی نامزدها را رویش نوشته اند! عاشق عروس و دامادی که قبل از عقد، می آیند و رای می دهند! عاشق مردمی که نوبت شان را به ایشان می دهند!! و من دوست دارم نوبت خودم را بدهم به پیرمردی که صفحه شلوغ پلوغ انتخابات شناسنامه درب و داغانش، «سمفونی مُهر» است و «تجلی مِهر»، عینکش، اما ته استکانی! و کافی است شناسنامه اش را فقط یک ورق بزنی، تا در نیم تای پایین هر ۲ صفحه پیش رو، برسی به این همه اسم: زهرا و رضا و مرتضی و علی و رقیه و سکینه و نجمه و عباس و زینب خانم ته تغاری! البته خدا رحمت کند دوشیزه رباب ایرانی را که ۴ سال پیش، رفت پیش خدا. بگذار بشمرم بچه های پیرمرد را؛ یک دو سه… ۹ تا! ماشاءالله به تو پیرمرد! با ۵ دختر و ۴ پسر که ۲ تای شان البته به کاروان شهدا پیوستند. دهه ۶۰ که دشمن آمده بود مثلا ۳ روزه فتح کند تهران را! از آن ۳ روز کذایی، ۳۰ سال گذشته است، اما «آرم الله» همچنان روی پرچم ۳ رنگ ما، روی شناسنامه ملت ما، خوش می درخشد.
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. این تنها صفی است که دوست دارم حالا حالاها نوبتم نرسد! گاهی تقلب می کنم و یواشکی، یکی دو نفر می آیم عقب تر!! گاهی نوبتم را می دهم به آن جوان «رای اولی» که عجله دارد هر چه زودتر، انگشت اشاره اش را ببرد جلوی لنز دوربین عکاس، تا با زبان بی زبانی به دشمن بگوید؛ «این هم از امروز!» دوست دارم با دستمال کاغذی، پاک نکنم جای مهر را از روی انگشتم! حالا حالاها دوست دارم بماند! دوست دارم این انگشت را نشان بدهم به آقای اوباما! و فرو کنم در چشم نظام سلطه! دوست دارم عصبانی کنم دشمن را! کرم این کارم! لذت می برم از این حرکت! دوست دارم انگشتم را به خبرنگاران خارجی، با آن موهای بورشان نشان دهم و دعوت کنم سران کشورهای شان را به دموکراسی! دوست دارم رجز بخوانم برای دشمن و بگویم: هنوز تمام نشده آن ۳ روز؟!
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. عاشق صندوق رای. عاشق ملت شناسنامه به دست. عاشق خاطرات تلخ و شیرین انتخابات. عاشق آن جوان که دوم خرداد ۷۶، خودش به یکی دیگر رای داد، اما برای آن پیرمرد که سواد خواندن و نوشتن نداشت و از جوان خواست، نام آن دیگری را روی برگه اش بنویسد، تقلب نکرد و رعایت کرد در امانت و همان را نوشت که پیرمرد می خواست. به به! دم این مردم گرم! بوسیدنی است دست شان! بوسیدنی است رای شان! بوسیدنی است انگشت اشاره شان! ما همه شورای نگهبانیم! ما همه وزارت کشوریم! ما مجلسیم! ما دولتیم! ما نظامیم! ما حکومتی هستیم!
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. دوست دارم زود بروم، اما دیر برگردم! نفس کشیدن توی این صف را دوست دارم. صف ملت ایران را دوست دارم. عشق می کنم وقتی تمدید می شود زمان رای گیری! عشق می کنم وقتی زیاد می شود حجم کار اصحاب انتخابات! عشق می کنم که با همه پیش بینی ها، همیشه کم می آید تعرفه در حوزه رای گیری و زود باید بروند و از جای دیگر بیاورند! عشق می کنم این ملت، همیشه از دوربین رسانه ملی، جلوترند! عشق می کنم این ملت، «تیتر یک» دنیای «بیداری اسلامی» است.
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. عاشق نفرات جلویی، که البته هنوز خیلی مانده تا نوبت شان شود! عاشق نفرات عقبی! عاشق سرباز نیروی انتظامی! که دستش اسلحه پدرم است! عاشق میز و صندلی ساده رای گیرندگان! عاشق قلب نازنین رای دهندگان! عاشق صندوق رای! عاشق صندوق رای جماران! عاشق خمینی! عاشق صندوق رای خانه ام؛ بیت رهبری! عاشق زیلوهای آشنا! عاشق خامنه ای! عاشق چفیه! عاشق جبهه! عاشق جزیره مجنون! عاشق همت و باکری و علیرضا و پری خانم نقاشی آرمیتا! عاشق متن خوانی فرزند رشید شهید قشقایی، پیش «آقا». عاشق آن شهید گمنام که هنوز برنگشته پیکرش، اما مادرش همچنان توی صف ایستاده است تا همچین محکم سیلی بزند توی دهان دشمن! عاشق حاج احمد که نمی دانم الان کجای هستی است! عاشق پادگان دوکوهه، که خودش صندوقی بود پر از خون شهدای گردان یاسر و عمار و مالک! عاشق اتوبوس راهیان نور! عاشق سوت قطار! عاشق خنده های حاج حسین خرازی، در شرق ابوالخصیب! با آن آستین خالی اش! عاشق لهجه تهرانی دستواره ها! عاشق لهجه شمالی حسین املاکی! عاشق گیلکی و مازنی و ترک و بلوچ و لر و فارس و عاشق بچه محل های امام رضای رئوف! عاشق بهمن شیر! عاشق اسفند! عاشق اسپند! عاشق جمعه های انتخابات!
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. بزرگ شده این صفم! انتهای این صف، آزادگی است، ابتدایش عشق، وسطش بصیرت، همه جایش ملت! ملتی که حتی تا دم رای دادن، بحث می کنند با هم! که به کی باید رای داد؟! بحث های طولانی، اما نه طولانی تر از صف طولانی شان!! بحث های سیاسی، اما نه سیاستمدارانه تر از وحدت شان!! عاشق بحث کردن این ملت سیاسی ام! بحث های داغ، اما نه داغ تر از سنگ نان سنگکی که برشته شده و یک طرفش کنجدی است و توی همان صف، تعارف می کنند به هم! که رفیق! بزن روشن شی…
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. عاشق اختلاط بنی آدم! عاشق سعدی و حافظ و شاعر حماسه سرا! جمعه، اولین روز بهار است. بذر رای ما در دل صندوق، پر از میوه خواهد کرد بهارستان را. در جمهوری اسلامی، مجلس روی انگشت رای ما می چرخد. عاشق ۳۰۰ هزار شهید این نظامم! عاشق پیرمردی با عینک ته استکانی! که در لیوان یک بار مصرف، هرگز چای نخورده! فقط از این کمر باریک ها!! آنهم لب طلایی!! که خدابیامرز رباب خانم، دارچینی اش می کرد…
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
به به! از همین الان مزه رای مردم، پیچیده در فضا. چو نیلوفر، عاشقانه، می پیچیم به پای ۱۲ اسفند.
کیهان/ ۹ اسفند ۱۳۹۰
چند روز پیش رئیس قوه مجریه، ضمن سرودن این بیت که؛ «ما از تبار رستم و فرهاد و آرشیم، وندر شرار فتنه آخر، سیاوشیم»، آنقدر مبالغه کرد در وصف شاعر محبوب و محجوب همه ما ایرانی ها؛ حکیم ابالقاسم فردوسی، که بی حد و حساب بود! جناب دکتر احمدی نژاد البته مختار است خودشان را از تبار رستم، فرهاد، آرش، سیاوش یا هر قهرمان تخیلی و احیانا واقعی عصر کهن بدانند و بخوانند، اما گذشته از این اشعار، آنچه احمدی نژاد را بر سر زبان ها انداخت و از گمنامی درآورد و به کرسی ریاست و صدارت نشاند، هیچ نبود الا اینکه جمعی از اصول گرایان، با انتخاب ایشان به عنوان شهردار تهران، زمینه ریاست شان بر قوه مجریه را فراهم کردند. حالا اینکه آقای دکتر، خودشان را، نه از تبار «اصول گرایی» می داند، نه از تبار «سوم تیر» و نه حتی از تبار «رای مردم»، محل بحث ما نیست، که مدت هاست عادت کرده ایم نمک نداشته باشد کف دست مان! و ایضا رای مان!! در چند نکته، اشاره می کنم به آنچه که محل بحث ماست.
۱: از جمله دلایلی که باعث شد مردم از اصلاح طلبان و رئیس جمهور برآمده از جریان اصلاحات، دلسرد شوند، یکی هم این بود که مردم، زندگی خودشان را در مشکلات عدیده معیشتی(حالا یکی کمتر و یکی بیشتر) و معضلاتی از قبیل گرانی و بیکاری و خرج تحصیل جوانان و چه و چه، مشغول می دیدند، اما در عین حال می دیدند که رئیس جمهور وقت، عمده وقتش را صرف سخنان فیلسوفانه می کند و پشت بند هم نظریه ارائه می دهد. آن روزها آقای خاتمی، ذیل عناوینی چون «گفت و گوی تمدن ها»، «سهله و سمحه»، «تنش زدایی»، «زنده باد مخالف من»، «دین نباید مانع آزادی انسان ها شود» و «عده ای به اسم دین، جوانان را محدود کرده اند» و از این مقولات، تقریبا اندازه دهها کتاب، حرف زدند! گویی، مردم، نه برای قوه مجریه، رئیس، بلکه برای محافل روشنفکری، فیلسوف انتخاب کرده اند!
۲: صرف نظر از اینکه سخنان آقای خاتمی، درست بود یا نه(که صدالبته بسیار مخدوش و قابل نقد و متاسفانه آلوده به نفاق بود!) بحث اصلی آنجا بود که این سخنان، اصولا و اساسا چه ربطی دارد به وظایف رئیس قوه مجریه؟! خاتمی اما آنقدر حرف می زد که بعضی دوم خردادی ها به ایشان لقب «رئیس قوه حرفیه» دادند!! و حتی کارنابلدی خاتمی را قیاس با بی عرضگی شاه سلطان حسین کردند!(عجبا که این دومی، بعضی اصولگرایان را به صرافت این تنبه انداخت که خرده بگیرند به بعضی اصلاح طلبان و از ایشان بخواهند احترام رئیس جمهور را نگه دارند!!) نگارنده آن روزها در یکی از جراید، خطاب به آقای خاتمی نوشتم: آیا شما مشکلات مردم را تمام و کمال، یا حتی، به اختصار، حل کرده اید، که این چنین برای نظریه پردازی در فلان همایش و بهمان نمایش، وقت می گذارید؟! این وقت، آیا برای دل خودتان است، یا وقت آحاد ملت؟!
۳: در این کشور، برای رئیس جمهور آنقدر کار هست، که اگر شبانه روز رئیس قوه مجریه، به جای ۲۴ ساعت، فرضا ۱۰۰ ساعت هم باشد، باز هم چیزی که زیاد است، کار بر زمین مانده است. حال باید گفت: وای از آقای خاتمی که بنا به اعتراف جناب ابطحی، بیشتر وقت شان به تماشای فیلم سینمایی، فوتبال خارجی، مباحث روشنفکری و خواندن کتاب و روزنامه می گذشت!!
۴: وقتی «رئیس قوه مجریه» تبدیل به «رئیس قوه حرفیه» می شود، از آنجا که با یک دست نمی توان چند هندوانه برداشت، هم به کار اصلی شان آسیب می زند، هم به نظریه پردازی شان!! یعنی به شدت قابل نقد و انحرافی می شود نظرات آن رئیس جمهوری که حرفش بر عملش غالب می شود. به عنوان مثال، در همان سالها که آقای خاتمی دم از «گفت و گوی تمدن ها» می زد و ملت را از شعار «مرگ بر آمریکا» پرهیز می داد، تا مثلا رابطه غرب با ما بهبود یابد و شیطان بزرگ از خر شیطان پایین بیاید، شرق و غرب کشور ما آبستن ۲ جنگ خانمان برانداز، علیه ۲ ملت افغانستان و عراق شد!! آمریکا اما در جواب وادادن های متوالی دولت اصلاحات و شخص خاتمی، به این ۲ جنگ اکتفا نکرد و ایران را عضوی از کشورهای محور شرارت خواند!! تا خاتمی و دار و دسته اش متوجه ۲ نکته شوند؛ اولا: قوه مجریه، همان به که حوزه کارش، به جای «حرافی»، «حمالی» باشد و ثانیا: قوه مجریه، به ویژه رئیس آن، وقتی زیاد حرف می زند، نظریه هایش غلط، انحرافی و نادرست از کار در می آید.
۵: از دیروز کوچ کنیم به امروز و مرور کنیم با دقت، توصیف عجیب و غریب رئیس قوه مجریه را از شاعر حماسه سرا. آنجا که احمدی نژاد می گوید: «این را با ایمان و قاطعیت می گویم که اگر فردوسی نبود، نه تنها امروز نامی از ایران و فرهنگ ایرانی نبود، بلکه خبری از حقیقت انسانیت و توحید و عدالت در جهان هم نبود»!!! قبل از ادامه این بند، باید اشاره کنم؛ بنا به دلایلی که برای خودم محترم است لابد، فردوسی را بسی بیشتر از سعدی و حافظ دوست می دارم. بیراه نیست اگر بگوییم زبان فارسی، شُکر و شکرش را مدیون شاهنامه فردوسی است که بسی رنج برد تا دست ما خالی از این گنج نباشد. جز این، البته باز هم دلیل دارم برای دوست داشتن حداکثری فردوسی. چه آن زمان که پدربزرگ، برای ما اشعار شاهنامه می خواند و قصه هایش را تعریف می کرد و نام فردوسی را در دل ما جاودان می کرد. چه آن زمان که بزرگ شدم و دیدم، فردوسی، در مدح پیامبر و وصی پیامبر، یعنی ابوتراب، آنقدر سنگ تمام گذاشته، که بسیاری مورخین، معتقدند فردوسی حتما شیعه بود، هر چند که در وصف خلفا هم، به جبر روزگار، اشعاری سروده بود. از اینها گذشته، نحوه تعامل فردوسی با دربار سلطان محمود غزنوی، آنقدر بود که شاعر حماسه سرای ما، هرگز «شاعر دربار» نبود. چه می گویم، که توسط دسیسه همین دربار کشته شد! این هم که عده ای می گویند؛ «فردوسی، شاهنامه را به سفارش دربار سلطان محمود سرود»، از آن دروغ های شاخدار تاریخ است! که اصلا شاهنامه و سرایشش تمام شده بود که سلطان محمود، بر تخت صدارت نشست! سلطان محمود اما از آنجا که به شکل افراطی، متعصب بر اهل سنت بود، بارها و بارها آزار می داد حماسه سرای محب اهل بیت را و مدام زندانی اش می کرد. از اینها گذشته، مظلومیت فردوسی در عصر حیاتش، فقط منوط به دربار نبود، بلکه مردم آن روزگار هم، هرگز قدرش را ندانستند و حتی در زندان، طعنه به ریشه و ریشش می زدند و مسخره اش می کردند. گفت: «باید بکشد مزه تنهایی را، مردی که ز عصر خود فراتر باشد».




۶: خواننده این سطور هم الان باید نظر نه چندان مهم مرا نسبت به فردوسی حکیم دانسته باشد، اما جناب رئیس قوه مجریه، در وصف فردوسی، عباراتی به کار بردند که قطعا نادرست و انحرافی است. اینکه بگوییم؛ «اگر فردوسی نبود، خبری از حقیقت انسانیت و توحید و عدالت نبود»، نشان می دهد رئیس جمهور امروز هم مثل رئیس جمهور دیروز، مع الاسف، چندی است وارد فضایی شده اند که اندک سنخیتی با تکالیف کاری شان و البته حوزه تخصصی شان ندارد. یک بار دیگر دقت کنید در بزرگی این عناوین؛ «حقیقت انسانیت و توحید و عدالت»، تا متوجه شوید جایگزین شدن حرف به جای عمل، چه ها که نمی کند با نظریات آدمی!! به قول ظریف دوست نکته سنجی؛ آنچه رئیس قوه مجریه در وصف فردوسی گفت، در مدح بعضی از اولیای و انبیای دین هم شاید نتوانیم به این شدت و حدت بگوییم!! حالیا! حقیقت انسانیت و توحید و عدالت، از نظر خود فردوسی، فقط و فقط، خلاصه در «محمد» و «علی» می شود. آنجا که سرود: «به گفتار پیغمبرت راه جوی، دل از تیرگی ها، بدین آب شوی؛ چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی، خداوند امر و خداوند نهی؛ که من شهر علمم، علی ام در ست، درست این سخن قول پیغمبر است؛ گواهی دهم کاین سخن ها ز اوست، تو گویی دو گوشم پرآواز اوست؛ علی را چنین گفت و دیگر همین، کزیشان قوی شد به هر گونه دین؛ نبی آفتاب و صحابان چو ماه، به هم بسته یکدگر، راست راه؛ منم بنده اهل بیت نبی، ستاینده خاک و پای وصی؛ حکیم این جهان را چو دریا نهاد، برانگیخته موج ازو تندباد؛ چو هفتاد کشتی برو ساخته، همه بادبان ها برافراخته؛ یکی پهن کشتی بسان عروس، بیاراسته همچو چشم خروس؛ محمد بدو اندرون با علی، همان اهل بیت نبی و ولی؛ خردمند کز دور دریا بدید، کرانه نه پیدا و بن ناپدید؛ بدانست کو موج خواهد زدن، کس از غرق، بیرون نخواهد شدن؛ به دل گفت اگر با نبی و وصی، شوم غرقه دارم، دو یار وفی؛ همانا که باشد مرا دستگیر، خداوند تاج و لوا و سریر؛ خداوند جوی می و انگبین، همان چشمه شیر و ماء معین؛ اگر چشم داری به دیگر سرای، به نزد نبی و علی گیر جای؛ گرت زین بد آید، گناه من است، چنین است و این، دین و راه من است؛ برین زادم و هم برین بگذرم، چنان دان که خاک پی حیدرم؛ دلت گر به راه خطا مایل است، ترا دشمن اندر جهان، خود دل است؛ نباشد جز از بی پدر دشمنش، که یزدان به آتش بسوزد تنش؛ هر آنکس که در جانش، بغض علی است، ازو زارتر در جهان زار کیست».
جوان/ ۷ اسفند ۱۳۹۰
بسم الله…
سیاست؛
بسی خندیدیم!
جدا از این دید که دشمنان خارجی و برخی شرکای داخلی شان، برای نابودی دین و ایمان جوانان ما سنگ تمام میگذارند، اما می خواهم بگویم چقدر بی سلیقه و مفلوک اند کسانی که لذت عشق کردن در ماه خدا را به سفر آنتالیا و تایلند می فروشند!
داداش حسین بخشی از متن “ما تاب جمعه های بی مختار را نداریم” امروز تو اخبار ساعت ۷ خونده شد. انقدر ذوق کردم که نگو…
همزمان با آغاز ماه مبارک رمضان، نماز جماعت ظهر و عصر به امامت آیتالله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی از فردا (سهشنبه) با حضور اقشار مختلف مردم در حسینیه امام خمینی(ره) اقامه میشود.
بر اساس این گزارش، این مراسم همه روزه به جز روزهای جمعه تا روز پایانی ماه مبارک رمضان ادامه خواهد داشت و مردم مؤمن و روزهدار میتوانند برای شرکت در این مراسم معنوی به حسینیه امام خمینی(ره) واقع در خیابان فلسطین جنوبی، تقاطع آذربایجان مراجعه کنند.
بسم الله
۱- حلول ماه مبارک رمضان بر اهالی قطعه ۲۶ مبارک.
۲- هم آمریکا و هم بزرگوارانی که در داخل به دنبال سست کردن ارزش های دینی هستند، هیچ غلطی نمی توانند بکنند.
۳- با عرض پوزش،متوجه ارتباط این متن با عکس های آن نشدم!!!
وای وای وای که تو چقدر بی نمکی!
سیاست چقدر مفصل بود!!
جالبه، روزی یه جبهه جدید تشکیل میدن. بدیش هم اینه که انگار اسم همشون به هم شبیه. یعنی من اینطوری فکر میکنم. همشو با هم قاطی می کنم.
سلام خدا
حلول ماه مبارک رمضان، ماه بندگی؛ بر همه گان مبارک باد
منتظر آدینه بزرگوار؛
ربط عکس ها به متن، به بی ربطی اش است!
در مورد این قسمت “استاکس نت” که گفتین، باید بگم گاهی اوقات
“عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد”
http://www.islamupload.ir/user_uploads/iuseydahmadd225/1.mp3
الهی العفو…..
قشنگ بود
خیلی بامزه بود
نامم رو فاش نمیکنم قدیانی عزیز
ولی شما از حقوق شهروندی حرف میزنید در حالی که من به عنوان سرباز رفتم از یک نیروی کادر شکایت کردم(یعنی حق شهروندی خودم رو در قالب یک نظامی اعمال کردم)و از طرف رئیس پلیس استان تهران یعنی سرهنگ کمالوند به نجاست متهم شدم…تا حدی که گفت به هیچ چیز دست نزن و از اطاقم برو بیرون!!!
وقتی ولایی باشی و خط قرمزت تو زندگی ولایت باشه و متوسل به ائمه باشی و بهت بگن نجس…بعدشم کلی بلا سرت بیارن و یه کاریت کنن که نفهمی هر روز داری از کجا میخوری…اونم به خاطر اینکه در حکومت جمهوری اسلامی ایران این حق به تو داده شده که بری به دادسرا و شکایت کنی…!چطور می تونی حس کنی که حقوق شهروندی هم داری؟؟؟!!!!
(از ترس اتقاقات فجیع تر اسمم رو فاش نمی کنم)
ذوالفقار مولا علی هم روزی سلاح دشمن بود.
سلام آقای قدیانی، وقت به خیر.
آغاز ماه مبارک، مبارک.
تشکر بابت متن های همیشه جذاب “پلاک”.
سلام
نمیدونم گفته بودم میرم اردو جهادی یا نه!اما آقای قدیانی ما این چندوقته که نبودیم رفته بودیم اردو جهادی.همین چند روز پیش برگشتیم.یه بار اومدم به وبلاگ اما اصلا دل و دماغ خوندن نداشتم.ببخشید بی احترامی نشه!
نداشتم چون از یه طرف تمام شدن اردو با اون همه اشک و زاری بچه هایی که دوست داشتن بیشتر پیششون بمونیم ناراحتم میکرد از طرفی مشکلات اون روستا.حاجی من متن “یه ماه میگم …”رو خوندم از تشنگی گفتید و اینکه با روزه یاد حسین , زنده تر میشه.کاش بودید و میدید که مردم اونجا هر روز تشنه آب شیرین اند.حتی همون آب هم که قابل خوردن نیست هر روز به دستشون نمیرسه!اونوقت خیلی ها از همین هموطنان محترم آنتالیا تشریف میبرند و هزار و یک مدل شربت مختلف میخورند و حتی به ذهنشون خطور نمیکنه که یه همچین نیازمندانی هم هستند!بخدا دلم خیلی گرفته اما خراب بودن حالم بیشتر از این که مربوط به این کمبود های مادی باشه مربوط به چیزای دیگه است چیزایی که دل آدم رو ریش ریش میکنه؛خون میکنه،…
مربوط به اینه که بعضی از بچه های اون روستا نمیدونستند شب قدر رو و نمیدونستند برکت و اون رو و نمیدونستند خیلی چیزای دیگه رو !
نه!زود قضاوت نکنید!مقصر اونا نیستند ما هم اگه راهنما و معلم و چه و چه نداشتیم نمیدونستیم این چیزا رو
میخوام بگم دردمو!
دردم از اینه که مردمش میگفتند در کل تاریخ اون روستا فقط یک روحانی و فقط هم یکبار و نه بیشتر به اون روستا سر زده!آخه چرا؟
این همه طلبه داریم تو حوزه ها!کجان پس؟!چرا هیشکی هیچ کاری براشون نکرده!فردا روز قیامت چی داریم و چی دارند این طلابمون برای گفتن!
آخ که چه حس غریبی بود بعد ازاین که بچه ها از شب قدر فهمیدن و موقع خداحافظی اصرار پشت اصرار که تو رو خدا شب قدر بیایدو یه مراسم واسه ما بگیرید و چه حس خوبی داشتم از اینکه مزه محفل قرآنی رو چشیدند و هنوز هم بعد ما دارن ادامه میدن این محافل قرآنی رو!آره همون بچه های روستا دارن ادامه میدن!میخوام بگم ایها الطلاب اگر اندکی از این معلومات رو به اونا که تشنه این معلومات هستند بدید،باور کنید اون حس خوب رو تا آخر دنیا با هیچ چیز عوض نمی کنید
کماکان آقای قدیانی! ببخشید کامنتم طولانی شد
یا علی ع
گیج (گفت و شنود)
گفت: تازه چه خبر؟!
گفتم: یکی از اعضای سابقه دار حزب توده بدجوری خواب تعدادی از اپوزیسیون فراری را آشفته کرده است.
گفت: چطوری؟!
گفتم: این عضو حزب توده که ساکن پاریس است، سابقه فعالیت سیاسی و چگونگی خروج از کشور تعدادی از اعضای اپوزیسیون را بررسی کرده و نتیجه گرفته است که اردشیر امیرارجمند مشاور موسوی، مدحی شماره ۲ و علی افشاری مدحی شماره ۳ و احمد باطبی مدحی شماره ۴ است.
گفت: ولی امیرارجمند که می گوید؛ از اینگونه سؤال های پی درپی اپوزیسیون گیج شده و حوصله ام سر رفته است و تاکید می کند که نفوذی نیست.
گفتم: چه عرض کنم؟! یارو عینکش رو دور دستش می چرخونه، بعد میزنه به چشمش، سرش گیج میره، میخوره زمین، هوا میره، نمی دونی تا کجا میره؟!
آغاز میهمانی خدای رئوف بر همه دوستان مبارک!
خدا سلام… به سویت پناه آورم… سرم به زیر… دلی پر گناه آوردم…
http://www.islamupload.ir/user_uploads/iumahdi31310b9/.mp3
دعاى روز اول ماه مبارک رمضان
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهمَ اجْعلْ صِیامی فـیه صِیـام الصّائِمینَ وقیامی فیهِ قیامَ القائِمینَ ونَبّهْنی فیهِ عن نَومَةِ الغافِلینَ وهَبْ لی جُرمی فیهِ یا الهَ العالَمینَ واعْفُ عنّی یا عافیاً عنِ المجْرمینَ.
خدایا قرار بده روزه مرا در آن روزه داران واقعى وقیام وعبادتم در آن قیام شب زنده داران وبیدارم نما در آن از خواب بى خبران وببخش به من جنایتم را در این روز اى معبود جهانیان ودر گذر از من اى بخشنده جنایات کاران.
بسیار جالب بود اما کجاس بامزه بود رو موندم.
گاهی به جای خندیدن باید تامل کرد.
جدا قوت! خوشم میاد خییییلی رک تشریف دارین!! یا علی
داداش حسین بزرگوار:
حتما” مستحضر هستین که دیگه نیازی به هزینه کردن و اخذ ویزا برای تورهای ابتذال گردی، با کلی دنگ و فنگ نیست، چون مجموعه ی محترم فرهنگی شهرداری تهران، در یک ابتکار جدید! که عکس هاشم همه رویت کردند، در پارک آب و آتش تهران اقدام به آب بازی مختلط کردند!
ماه رمضان درهای رحمت خدا باز است تا ببخشد و بیامرزد، پس خدایا به من هم یاد ده تا ببخشم بلکه بخشیده شوم.
سلام
این ماه مقدس رو به شما داداش حسین و سیداحمد بزرگوار و همه بچه های خوب قطعه ۲۶ تبریک می گم.
خیلی خیلی التماس دعا.
شاید بتوان گفت تشکیل جبهه ی پایداری، نقطه ی عطفی در نیل به اهداف تفکرات اصولگرایی واقعی باشد. امیدواریم بعضی از اصول گرا نماها در قالب وحدت اصول گرایی خرابش نکنند و به قول “داداش حسین” جبهه ی جدیدی به وجود نیاورند.
سلام بر حسین*
داداش حسین:
این گاو های بنده ی خدا! مگه چه گناهی کردن که باید با تور ابتذال گردی مرتبط بشن. این طفلی ها، به ما شیر میدن، گوشتشون مفیده، از پوستشون کفش و لباس درست می کنند در کشاورزی مفیدند و… ولی…
اقا یک سوال تو وبلاگ نمیتونم عکس بذارم میگه به دلیل وجود اسکریپ یا لینک غیر مجاز نمیشود پست گذاشت…
واااااااااای! من همین الان پست مختارو خوندم! چه خون و خونریزی بود توی کامنتا!!
حوب شد من نبودم وگرنه “رگ لری”ام کار دستم میدادا!!!
در ضمن! به تازگی تور “ماه عسل” هم در یکی دوتا از آژانس های تهران تبلیغ میشه که…..ای داد…هیچی نگم راحت ترم بخدا! خودتون برید آمار بگیرید ببینید چه خبره ه ه ه ه ه ه ه!
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
با سلام و احترام
حلول ماه مبارک رمضان مبارک باد.
از تأخیر یک ماهۀ مخابرات نباید نالید امید است سرنوشت نامه ای را پیدا نکند که ۵۰ سال در راه بوده است!
موفق باشید.
سلام
حلول ماه مبارک رمضان مبارک.
خیلی جالبه که امشب در منزل یکی از اقوام بحث همین پیامک های تور گردشگری به انتالیا و جهنم دره های دیگر با تخفیفات ویژه شد, و متوجه شدیم گویا, دست های پشت پرده ی اسرائیلی حامی این گونه پیامک هاست!
در رابطه با اردوی جهادی; یکی از اقوام که چندی پیش به یکی از مناطق محروم رفته بود, تعریف می کرد که دختران چهارده _پانزده ساله هنوز بلد نبودند درست وضو بگیرند و نماز بخوانند اما بیشتر خانه ها ماهواره داشت!
خدا خیر بده جهادگرانی رو که بدون مزد و منت و فقط با عشق به ولایت و امت به مردم خدمت می کنند.
در بند اخر هم: امریکا چه در فضای سایبر و چه در هرفضای دیگری,با هر توانی هیچ غلطی نمی تواند بکند!
عرض سلام و شب بخیر
میشه بگید منظورتون از بند “سیاست” چه بود؟
تعجب کردم.
یعنی چی؟ نمیفهمم!
مطلب جدید وبلاگ ما را هم بخوانید:
جبهه پایداری؛ احیاگر جریان سوم تیر یا همان گفتمان امام و انقلاب
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) :
درهای آسمان در اولین شب ماه رمضان گشوده می شود و تا آخرین شب آن بسته نخواهد شد.
بحار الانوار، ج ۹۳، ص ۳۴۴
نگاه دقیق تان نسبت به خیلی از مسائلی که از دید دیگران مغفول می ماند، را تحسین می کنم.
واقعا چه ارتباطی است، بین شروع ماه مبارک و این همه تبلیغ مسافرت به فلان جا و بهمان جا؟ الان که این متن را خواندم، دیدم که در دو هفته ی گذشته خیلی بیش تر از سابق این جور پیامک ها برایم آمده است و همه هم تور ویژه ی تابستانی و با تخفیف ویژه!
“و الا ما را چه به این روزمرگی های متعفن؟!” خواستم بگویم انگار “ه” روزمره گی جا افتاده دیدم انگار “روزمرگی” به “ابتذال گردی” شایسته تر است تا “روزمره گی”!
خدایا ما را دچار روزمرگی و روزمره گی و کلا هیچ مرگی الا شهادت نکن.
آمین!
جنگ “جمهوری اسلامی” با “انقلاب اسلامی”
طلوع کرد زودتر از خورشید. بیدار شد زودتر از شب و هنوز سر نداده بود مرغ سحر تسبیح و گنجشک آواز که به نماز نشست. ایستاده یارایش نیست نماز خواندن که جانباز ویلچری است. حالا دیگر ویلچر عضوی از بدنش شده است. نماز را خواند و بعد زیارت عاشورا. دیگر خوابش نمی برد. با هر والذاریاتی بود و لابد با کمک جانباز کربلا سوار ماشین شد و به بهشت زهرا رفت. هوا گرگ و میش بود و او با شهدا قوم و خویش. ساعتی دیگر باید رای می داد. بهتر آن دیده بود مثل همیشه قبل از رای به نامزدهای جمهوری اسلامی، فاتحه ای بخواند برای دوستان شهیدش و “آری” بگوید به خون شهدای انقلاب اسلامی. جلوی در بهشت زهرا سرباز ممانعت کرد از رفتنش. گفت: زودتر از ۷ راه نمی دهیم کسی را داخل. دستور است. مرد جانباز جواب داد: به تو دستور می دهم در را باز کنی. سرباز گفت: شما کی باشی که دستور می دهی؟ گفت: من نماینده خمینی هستم در امور خون دل خوردن. نماینده خامنه ای هستم در امور زجر کشیدن. من نماینده آه علی هستم در سینه چاه. من داغ زخم آدم اندر سینه دارم. من آدم مهمی هستم. درست است که نخاعم قطع شده اما هنوز سیمم وصل است به بیسیمچی بالای خاکریز. درست است که نمی توانم راه بروم اما روزگاری در خط مقدم کارم دویدن بود. ملائکه دستشان بسته بود، مرا نصف و نیمه بردند بهشت. نخاعم و ریه ام و یک پایم و بخشی از قدرت شنوایی ام و ۴۶ درصد قدرت بینایی ام و همه جوانی ام و آرزویم که دیدن کربلا بود الان بهشت است خودم اینجا هستم. گاهی دلم برای خودم تنگ می شود. دل من پیش حسین است در بهشت، خودم اینجا هستم. من زندگی ام رو به اوج بود که موج مرا گرفت. نگاه نکن اینطوری مرا. کسی بودم برای خودم روزگاری. من هم روزگاری قادر بودم روی پای خود بایستم. تقصیر خودم بود. داوطلبانه رفتم روی مین و افتادم زمین. نصف بدنم شهید شد. من الان آویزان مانده ام؛ یک پایم بهشت است و یک پایم اینجا. من گاهی برای بخشهای مختلف بدن خود که کوتاه شده دستشان از دامن دنیا خیرات می دهم. گاهی شبها خواب خودم را می بینم؛ نیمی از بدن من هنوز جوان مانده. پای بهشتی ام هنوز ۱۸ سال بیشتر ندارد. یک پای من برناست، یک پای من پیر. گاهی دلم برای خودم تنگ می شود. الان یک گوش من در بهشت دارد صدای حسین را می شنود. این یکی گوشم پر شده از چرک. عفونت کرده. ۵۴ درصد بینایی ام گاهی شرک می بیند، گاه تاریکی، گاهی ماه. یادش بخیر! خمینی مثل ماه می درخشید. من نماینده امام در امور مکه نبودم. همه کاره امام بودم در فکه. من وجوهات امام را جمع نمی کردم. کارم پیدا کردن دستهای بریده بچه ها بود در کانال پرورش ماهی. من ماهی علقمه هستم. بدون آب می میرم. من در شرق ابوالخصیب به شهادت رسیدم اما آنقدر بارش خمپاره ها سنگین بود که ملائکه جرئت نکردند بیایند و مرا ببرند بهشت. این شد که حالا مانده ام روی دست شما. ابروهایم روزگاری پر پشت بود. چشمانم مژه داشت. موهایم نریخته بود. حالا دیگر آینه هم نمی تواند تحمل کند قیافه ام را. من از زیبایی ام گذشتم در راه جمهوری اسلامی و حالا زشت شده ام. من اعتراض دارم. من شاکی ام. جای من اینجا نیست. حق من یک رای نیست. من دو نفرم. نفر اولی در کربلای ۵ به شهادت رسید. رای مرا باید چند بار بخوانند. من به تعداد ترکش هایی که در بدنم هست باید رای بدهم. این کمترین سهم من است. به تعداد تکه های بدنم در بهشت، من باید رای بدهم. در عوض آنها هم من باید رای بدهم. رای من وصیت نامه من است که “آری” بود به ولایت فقیه. خس خس سینه ام را می شنوی؟ نگذار سفره دلم را برایت باز کنم؛ پر از سرفه ناشی از گاز خردل است. من بیشتر از صد در صد جانبازی دارم اما کسی مرا شهید صدا نمی زند. حتی کسی برای پای بهشتی من فاتحه نمی خواند. هیچ کس نمی داند قبر پای من کجاست. کسی نمی داند مزار ۴۶ درصد بینایی من کجاست. من به جای تنفس در هوای بهشت دارم در همین دنیای آلوده به دود شما نفس می کشم. نه، یاران کجا غریبانه رفتند؟ غریبانه، ماندن من در دنیای شماست. یادش بخیر! سنگر خوب و قشنگی داشتیم. آورده بودند صندوق انتخابات را در سنگر. سالها پیش بود. رای دادم به رئیس جمهور مکتبی؛ خامنه ای. سنگرم در جنوب، جنب بهشت بود. اسلحه ام اشک. فشنگم عشق. دوربینم نزدیک می دید قمر بنی هاشم را. قمقمه ام آب داشت اما تشنه بودم. مشک این بار سالم مانده بود ولی ترکش ها اشک گلویم را در آوردند. من سرباز لب تشنه انقلاب اسلامی هستم نه کارمند شکم گرسنه جمهوری اسلامی. این ویلچر تنها صندلی مورد علاقه من در جمهوری اسلامی است. این ماشین را هم که می بینی بنیاد به من نداده. برای رفتن به بنیاد باید بلد باشی راه بروی که من بلد نیستم. من ویلچری ام؛ دلم بزرگ است، جا نمی شود در آسانسور کوچک بنیاد. من ویلچری ام؛ جا نمی شوم در پله برقی. من ویلچری ام؛ صندلی ام چرخ دار است. ویلچر اگزوز ندارد. دود ندارد. سوز دارد. درد دارد. زخم دارد. زخمهایی که بخیه بردار نیست. ویلچر هوای شهر را آلوده نمی کند. مونوکسید کربن برای ریه ویلچری ضرر دارد. شعار “مرگ بر اصل ولایت فقیه” برای قلب جانباز ویلچری ضرر دارد. شعار “نه غزه نه لبنان” برای روحیه رزمنده عملیات “الی بیت المقدس” ضرر دارد. آتش زدن خیمه عباس، گرم کردن تنور ترکشهای بدن ماست. تاریخ معلم انسانهاست و جغرافیا مساحت آن چاهی است که محرم دل علی و مرهم زخم ولی بود. من ویلچری هستم اما ویلچری به دنیا نیامده ام. به من روزگاری به دیده منت نگاه نمی کردند. عباس روزگاری دست داشت. ام البنین روزگاری ۴ پسر داشت. من تا همین چند سال پیش راه می رفتم. آدم زمانی در بهشت بود. آدمها روزگاری قانع بودند به سهم شان. فتنه یعنی سهم خواهی. من قطع نخاعی ام؛ صندلی برایم لازم است. در عجبم از آنهایی که می توانند راه بروند اما دنبال صندلی اند. امروز آغاز عملیات ۸ ماه دفاع مقدس است. دیشب عباس به خوابم آمد و همه چیز را گفت. گفت: فردا همه می آیند. یکی با کفش. یکی با نعلین. یکی با پوتین. یکی با صندل. یکی با صندلی. یکی با پای برهنه. یکی با کفش قرمز پاشنه بلند. یکی با کفش میرزا نوروز. یکی با همان کفشهای بی ارزش علی. نه، این انتخابات ریاست جمهوری نیست. جنگ فقر و غناست. یک طرف آقاست، یک طرف آقا زاده ها. فتنه عجیبی است. انگار جمهوری اسلامی به جنگ انقلاب اسلامی آمده است! آمریکا و اسراییل می خواهند به کمک مدیران جمهوری اسلامی، شهیدان انقلاب اسلامی را سرنگون کنند. سران فتنه همه مدیران جمهوری اسلامی اند. خواص بی بصیرت،”امار با الف” ها همه مدیران جمهوری اسلامی اند. فلانی نماینده مجلس جمهوری اسلامی است. بهمانی،همان جا رئیس است. آن یکی شهردار جمهوری اسلامی است. آن دیگری دبیر مجمع تشخیص مصلحت جمهوری اسلامی است. آقازاده ها همه حقوق بگیر جمهوری اسلامی هستند. خامنه ای اما رهبر انقلاب اسلامی است. ما کارمندان جمهوری اسلامی نیستیم. فرزندان انقلاب اسلامی هستیم. ما وصیت نامه شهیدان انقلاب اسلامی را به فیش حقوق کارمندان جمهوری اسلامی نمی فروشیم. فتنه عجیبی است؛ جمهوری اسلامی آمده به جنگ انقلاب اسلامی. کارمند آمده به جنگ سرباز. حقوق بگیر آمده به جنگ تکلیف مدار. فلان “امار با الف” رفته به جنگ پدرش. آنهایی که کفش قرمز پاشنه بلندشان را مدیون جمهوری اسلامی هستند، آمده اند به جنگ پابرهنگانی که ولی نعمتان انقلاب اسلامی هستند. خوشی زده زیر دل کارمندان و آمده اند ارث پدرشان را از پابرهنگان بگیرند. من ویلچری ام؛ جمهوری اسلامی را کاری ندارم اما از مدیران جمهوری اسلامی بدم می آید. من عاشق شهدای راه انقلابم. من به رئیس جمهور انقلابی رای می دهم نه به نامزد جمهوری اسلامی. از نظر من دوره نامزد بازی گذشت. مدیران جمهوری اسلامی هنوز از ماه عسل غفلت بر نگشته اند. عیبی ندارد. فتنه کار را به جای باریکی کشانده. حالا ما باید میان جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی یکی را انتخاب کنیم و خار در چشم و استخوان در گلو به جمهوری اسلامی، “نه” بگوییم. پس زنده باد “انقلاب اسلامی”. آنهایی که ۲۵ خرداد به خیابان انقلاب اسلامی آمدند اغلب کارمندان جمهوری اسلامی، مدیران همین نظام و از خاندان جمهوری اسلامی بودند اما آنهایی که در ۹ دی، قیام کردند، فرزندان انقلاب اسلامی اند. ما شهروند نیستیم. رهبر ما مقام معظم رهبری نیست. “آقا” تر از این حرفهاست. ما نه شهروند هستیم، نه رعیت، نه کارمند، نه حقوق بگیر، نه هیچ چیز دیگر. ما “عنوان” نداریم. ما چند قطره خونیم هدیه به رهبرمان. چند قطره خون ناقابل. ما زیرک تر از این حرفها هستیم. انقلاب اسلامی درست است که در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ به پیروزی رسید اما هنوز تمام نشده. انقلاب اسلامی هنوز تمام نشده. هر کسی دوست دارد باز “الله اکبر” بگوید. ما می نویسیم به حساب همان الله اکبر سال ۵۷ . ما در عرض ۸ ماه پای عده ای را حتی به نماز جمعه هم باز کردیم. دم ما گرم. من ویلچری ام و خوشحال شدم که همت و باکری، این شهدای انقلاب اسلامی در زبان شهروندان جمهوری اسلامی خوش درخشید. اگر فتنه بیش از ۸ ماه طول می کشید، ما از این جماعت سبز چند تایی هم “حافظ کل” درست می کردیم! تا باتوم هست، زندگی باید کرد. زندگی یعنی کوبیدن باتوم بسیج بر فرق منافقین گیج. مثل منافق گیج با باتوم بسیج، مثل علاقه خرگوش است به خوردن هویج! ما حواسمان جمع است. بر اوضاع تسلط داریم. ما فریب عناوین مدیران جمهوری اسلامی را نمی خوریم. من ویلچری ام اما مدیران جمهوری اسلامی تکیه به صندلی ای داده اند که چرخ دار نیست. اتفاقا مشکل همین جاست؛ انقلاب اسلامی در حال حرکت است. صندلی ها باید چرخ دار شود. بی بصیرتی، دست انداز است. فیش حقوقی، مانع است. آقا زاده ها مانع اند. پُستها، پَست می کند آدم را. مست می کند آدم را. پول کار دست آدم می دهد. کاخ نشینی نطق آدم را ولو اینکه ناطق باشد و مدیر جمهوری اسلامی باشد کور می کند. روزی در صفین، جنگ معاویه و علی تبدیل شد به مصاف قرآن و قرآن ناطق. مالک چون زیرک بود و ملک و املاک نداشت، علی را حتی به قرآن نفروخت و فریب اراجیف این و آن را نخورد. در دام انتقاد مقدس نما های بی شعور اسیر نشد. تاریخ معلم انسانهاست. ما بر خلاف سران فتنه هراسی از تاریخ نداریم. ما عبرت می گیریم از تاریخ. اگر مصاف امروز، جنگ میان جمهوری اسلامی با انقلاب اسلامی است، ما مثل ۲۲ خرداد، مثل ۹ دی، مثل ۲۲ بهمن، مثل ۱۴ خرداد رای به انقلاب اسلامی می دهیم. ما خاندان هزار فامیل جمهوری اسلامی نیستیم. خانواده هزار شهید انقلاب اسلامی هستیم. ما در نظام جمهوری اسلامی دنبال پست و صندلی نیستیم که بخواهیم گزینش شویم. ایرانی بودن شاید از شرایط کارمندی در نظام جمهوری اسلامی باشد اما سید حسن نصرالله برای آنکه سرباز انقلاب اسلامی باشد و خامنه ای را “امام” صدا کند و بوسه بر بازویش بزند، نیازی ندارد به ایرانی بودن. کودک غزه شاید شیعه نباشد اما او که قرار نیست مستخدم بانک جمهوری اسلامی شود. او برای فرزند انقلاب اسلامی بودن فقط کافی است مثل فتحی شقاقی، خامنه ای را امام خود بداند. هر آزاده ای در هر کجای این جهان که باشد فرزند انقلاب اسلامی است. دوباره می گویم؛ ما شهروندان جمهوری اسلامی نیستیم. ان شاء الله شهدای راه انقلاب اسلامی خواهیم شد. ما بیش از ۳۰۰ هزار شهید انقلاب اسلامی را نمی فروشیم به عده ای معدود از کارمندان جمهوری اسلامی.
***
دقایقی از ساعت ۷ صبح گذشته بود که فرزند انقلاب اسلامی وارد بهشت زهرا شد. با هر والذاریاتی بود و لابد با کمک عباس، از ماشین پیاده شد. از همان صندلی ماشین، خودش را با هر زحمتی بود رساند به صندلی چرخدار. حالا دیگر صدای آواز گنجشکان را می شد شنید. خورشید طلوع کرده بود. هوا روشن شده بود. دستانش را روی چرخ ویلچر گذاشت و حرکت کرد. اندکی بعد به مزار دوست شهیدش رسید. دید باز هم جمله ای آشنا را: “وصیتم به دوستان این است؛ رهبر انقلاب را تنها نگذارید”. ویلچر را حرکت داد طرف حرم امام. اولین نفر بود. رای مثبت خود را به انقلاب اسلامی داد و بدین ترتیب ۸ ماه دفاع مقدس آغاز شد؛ جنگ ۲۵۰۰ ماهواره با یک ماهپاره. جنگ شب با ستاره ها. جنگ تاریکی با شمع. جنگ آتش با بال پروانه. جنگ خار با گل. جنگ تیشه با ریشه. جنگ صندلی های ثابت با صندلی های چرخ دار. جنگ باند بازان با جانبازان. جنگ کوهان شتر با شیران دوکوهه. جنگ خط امام با خود امام. جنگ نامه ها با وصیت نامه ها. جنگ دوستان پیامبر با فرزندان علی. جنگ مسجد ضرار با یاسر عمار. جنگ زبیر با ذوالفقار. جنگ احزاب با تهذیب. جنگ محراب با امام. جنگ سراب با آب. جنگ فیش حقوقی با جیب ولی نعمتان. جنگ عابر بانک با دخترک آدامس فروش. جنگ موسسه تنظیم با حسینیه جماران. جنگ امروز آدمها با دیروز آدمها. جنگ مضارع های از خود راضی با روزگار ماضی. جنگ کاخ سروری با بیت رهبری. جنگ فرش با گلیم. جنگ زمین با عرش. جنگ برج با آسمان. جنگ شیخ با کوخ. جنگ عافیت با قناعت. جنگ حال فعلی با سابقه. جنگ رفسنجانی با هاشمی. جنگ ناطق با فریاد. جنگ سکون با حرکت. جنگ قاعدین با مجاهدین. جنگ شبپره ها با پنجره ها. جنگ سکوت با حنجره ها. جنگ خواص با عوام. جنگ مدیران جمهوری اسلامی در شمال تهران با شهدای انقلاب اسلامی در جنوب ایران. جنگ جمهوری اسلامی با انقلاب اسلامی. نه، اشتباه نشود؛ ما جمهوری اسلامی را فرزند انقلاب اسلامی می دانیم و مثل انقلاب اسلامی دوستش می داریم. اینها اما سالیانی بود که جمهوری اسلامی را به گروگان گرفته بودند. ما در ۳ تیر ۱۳۸۴ تیر خلاص زدیم بر فرق گروگان گیران و آزاد کردیم جمهوری اسلامی را از چنگ زر و زور و تزویر و در ۲۲ خرداد و ۹ دی و ۲۲ بهمن سال هشتاد و اشک دیدیم تیرمان درست به هدف خورده است. به چشم راس فتنه. به چشم دایه های بی عفت مهربان تر از مادر که نمی دانند تا ام البنین هست جمهوری اسلامی نیازی به نامادری ندارد.
جلد اول کتاب قطعه ۲۶/ صفحه ۴۷۱
آن قدر زیبا بود که نتوانستم بریده ای از متن را انتخاب کنم و همه ی متن را گذاشتم.
با اجازه ی سید احمد بزرگوار:
“دیوونه ی داداشی بزرگوار”
شما که از اعضای ثابت قطعه هستید و این چند ماه غیبت رو خوب دارید جبران می کنید، بد نیست یه عکس انتخابی هم کنار اسمتون بذارید. آدرس اینه:
http://in-my-place.blogsky.com/gravatar.htm
سید جان باز هم ببخشید که پا تو کفش شما کردم
عرض ادب!
بیشتر از اردوهای جهادی بنویسید
هرچند پیامک های ناگاه و بی گاه این تورهای مسافرتی به جزایر… چرت های عصرانه و شبانه ما را پاره می کرد اما ما، از ماه رجب خودمان را برای رسیدن ماه رحمت و مغفرت آماده کردیم. پیامک ها را کاری نداشته باشید، بگذارید دلشان خوش باشد!
در آیه الکرسی می خوانیم: در (پذیرش ) دین اکراهى نیست. همانا راه رشد از گمراهى روشن شده است، پس هر که به طاغوت کافر شود و به خداوند ایمان آورد، قطعاً به دستگیره محکمى دست یافته که گسستنى براى آن نیست. و خداوند شنواى دانا است.
راست گفت خداوند بلند مرتبه
…
…
جواب منو بدبد
شبکه ی یک که شب پیشواز ماه مبارکی نامبارک شد، خدا به خیر بگذرونه شبکه های دیگه رو. من نمی دونم این آقای حسام الدین سراج، اگه روی آب نمی افتاد و از شجریان تعریف و تمجید نمی کرد، کسی نمی فهمید جنبشیه!
با اجازه مسئول مربوطه!!
ساعت ۲:۴۶
افراد آنلاین: ۲۰ نفر
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
سلام داداش حسین و آقا سید
مبارک باشه آغاز این ماه مبارک،ایشالله سالهای طولانی باشید و از نعمت ماه رمضون بهره ببرید.
آقا سید الهی عاقبت به خیر بشی،بیچاره شدم از این مداحی (خدا سلام).
چقدر قشنگ می خونه،چقدر حال میده الان گوش کردنش.
فتانه!
سوالتان را واضح بیان کنید تا جواب بدهم؛
در چه وبلاگی نمی توانید عکس بگذارید؟ اینجا مگر مرجع حل مشکلات فنی وبلاگ هاست؟!!!
تور ماه عسل،کدوم جهنم دره ای یادم نیست! برای زوج های خوش بخت(!) ،نفری ۲ مِییییییییلون(!) ناقابل! همین که از طیاره بیای پایین ،لیموزین گل زده میاد دنبالتون! بری تو هتل از درو دیوار رو سر مبارک گل میریزن! غذاتون رو وسط دریا روی میز شیشه ای میل میفرمایید، یعنی بجای همسرتون میتونید با خرچنگ قورباغه ها اختلاط کنید!
هر شبم تشریف میبرید غواسی،۲تایی!! …وکلی کارای دیگه که قطعا سانسور میشه!
اینا تبلیغات همون توریه که عرض کردم! اتفاقا از نیمه شعبان به بعد تبلیغاتو فروشش رو آغاز کردند!!
مدیر آژانس مربوطه میگفت: بری اونجا خیال میکنی شاهزاده ای آقازاده ای (!) چیزی بودی خبر نداشتی!
کلا نمیدونم چرا وقتی داشت تعریف میکرد خندم گرفته بود! گاهی از غصه روده بر میشم…
با سلام وعرض ادب واحترام به محضر استاد خودم ، میدونم که شما فرصت ندارید ولی اگه وقت کردید وقابل دونستید ؛ با مطلب ( شرایط ابقاء در جبهه سوم تیر وشرایط حضور درجبهه پایداری انقلاب اسلامی ) به روزم ، باحضور مؤثر ونظرات حکیمانه خودت ما را دربهتر شدن یاری کنید .
آقا سید احمد این نوای ” ابن الکریم” رو داری؟؟
بعضی وقتا تلویزیون پخش میکنه.
اگه اینم داشته باشی که رو دست “حامد دی وی دی” تجریش زدی!!
سلام داداش حسین!
سلام سیداحمد!
سلام رفقا!
تقبل الله اعمالکم
به طرز وحشتناکی التماس دعا!
داشتم در یک سایت اونطرفی که بازدیدش هم بالاست چرخ میزدم دیدم اولین کامنتی که گذاشتن {اول آیا} بود،
تازه یه چند تا کامنت که اومدم پائین دیدم نوشته:
{به قولِ سید احمدِ حسین قدیانیِ قطعه ۲۶
پیام بی زرگانی
آنلاین ….}
کلی خندیدم،جهانی هستید شما.
عرض سلام خدمت داداش حسین و اهالی قطعه مقدس۲۶؛
الان که روز اول میهمانی به پایان رسید، قصد داشتم روزشمار معکوس بگذارم اما دلم نیامد؛
راستش را بخواهید نوشتم و پاک کردم!
شمارش معکوس پایان ماه خیلی غم انگیز می شود. فعلا زود است!
آرزو (گفت و شنود)
گفت: از محاکمه دیکتاتور مصر چه خبر؟!
گفتم: قرار است امروز محاکمه بشود.
گفت: ولی اعلام کرده که به شدت مریض است و نمی تواند در دادگاه حاضر شود!
گفتم: همه دیکتاتورها مریضند. همین حسنی مبارک اگر مرض نداشت که به آنهمه قتل عام مردم بی گناه و غارتگری و نوکری برای اسرائیل دست نمی زد.
گفت: مردم مصر می گویند دادگاه نباید به این دروغ ها توجه کند. آمریکا و اسرائیل از طریق عوامل خود آنقدر به این بهانه ها ادامه می دهند تا دیکتاتور مصر بمیرد و محاکمه نشود و اسرار آمریکا و اسرائیل را فاش نکند!
گفتم: قاتلی محکوم به اعدام بود. از او پرسیدند آخرین آرزویت را بگو. قاتل گفت آرزو دارم قبل از مرگ پسرم را ببینم! قاضی گفت، بسیار خوب! پسرت کجاست که برویم و او را بیاوریم؟! قاتل گفت؛ آقای قاضی! متاسفانه هنوز ازدواج نکرده ام.
دعاى روز دوم ماه مبارک رمضان
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهمّ قَرّبْنی فیهِ الى مَرْضاتِکَ وجَنّبْنی فیهِ من سَخَطِکَ ونَقماتِکَ ووفّقْنی فیهِ لقراءةِ آیاتِکَ برحْمَتِکَ یا أرْحَمَ الرّاحِمین.
خدایا نزدیک کن مرا در این ماه به سوى خوشنودیت وبرکنارم دار در آن از خشم وانتقامت وتوفیق ده مرا در آن براى خواندن آیات قرآن به رحمت خودت اى مهربانترین مهربانان.
اسلامی ایرانی؛
این “ابن الکریم” که می فرمائید چی هست؟ زیاد تلوزیون نمی بینم!
مداحیه؟ یه کمی راهنمائی کنید تا بتونم تو آرشیوم دنبالش بگردم.
سلام و خداقوت
معرفی می کنم:
عکس متعلق به یکی از مخلوقات خداست با ردای شکلاتی.
برادر از این … خبر ندارید ؟
سلام احمد اقا…یه وبلاگ درست کردم تو قسمت درج عکس که میرم عکسو انتخاب میکنم میگه به دلیل وجود اسکریپ نمیشه همچین پستی گذاشت
۲* رسول خدا (صلى الله علیه و آله):
روزه گرفتن در گرما، جهاد است.
بحار الانوار، ج ۹۶، ص ۲۵۷
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
با سلام و احترام
ضمن تبریک فرا رسیدن ماه مبارک رمضان ، ماه نزول قرآن :
با مطالبی تحت عنوان « معجزۀ قرآن » به روزم و منتظر بازدید و نظرات تکمیلی و راهنمائی های ارزنده تان می باشم . همچنان چشم انتظار هرچند فقیرم ! می گویند در این ماه اغنیا فقرا را در ک می کنند!.یا حق
سید احمد بزرگوار:
یکی فکر کردن به پایان ماه مبارک سخته و به نظر من از اون سخت تر، فکر کردن به شکافتن فرق مبارک تجلی عدالت و مهر ورزی، مولا امیر المومنین، اسد الله الغالب، داماد دردانه ی رسول الله (ص)، به دست شقی ترین و بد بخت ترین حیوان انسان نمای عالم.
دراین ماه مبارک در حق هم دعای خیر کنیم.ازخدا میخواهیم که نفاق ونیرنگ وفتنه را ازکشورمادورکند.
سلام
عبادات همگی قبول
التماس دعا
یا علی
سلام
متنتون درمورد آقای پناهیان خیلی به دل نشست
پیروز باشید
جناب سید احمد گرامی !
هر چند فکر کردن به پایان این ماه خیلی خیلی غم انگیز است ولی همین که حواسمان باشد که فرصت ها با شتاب در حال از دست رفتن هستند شاید کمکی باشه که از خواب بیدار شویم و از تک تک ثانیه هایمان در این ماه برکت استفاده کنیم . حتما می دونید که “ناگهان چقدر زود دیر می شود ”
همه ی دوستان حتما می دونند که دعا در حق دیگران باعث برآورده شدن دعای خودمان نیز می شود پس در این شبهای خیر و برکت همدیگر رو دعا کنیم تا خداوند دعای خودمان را نیز برآورده کند “ان شاءالله”
سلام به همه. نماز و روزه هاتون قبول.
از کامنت “چای پولکی” خیلی خوشم اومد. متشکرم!!
با اجازه مسئول مربوطه!!
آنلاین: ۲۳ نفر
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
سید احمد عزیز:
فکرکنم منظور “اسلامی ایرانی” از “ابن الکریم، فهو الکریم و جده خیرالانام”، یک مناجات عربی بسیار بسیار زیباست، که البته اسم اصلی اون “حب الحسین” هست و در وصف پیامبر عظیم الشأن اسلام (ص) و فرزندان برومندشان، بویژه حضرت ابا عبدالله الحسین (ع)، توسط استاد “طه الفشنی” اجرا شده و حدودا” یک ساعته، البته فراز ملکوتیش، همون “حب الحسین وسیلة السعداء و…، خیلی زیبای “سید احمد”.
…
http://www.tebyan.net/religion_thoughts/articles/quranicarticles/2009/1/12/83104.html
راستی خبر دارید جناب اوباما ماه رمضان رو تبریک گفته ؟
گفتم دور از ادب پاسخ این تبریک رو نگم به همین خاطر از طرف همه ی ستاره ها اینگونه جواب ابزار محبت ایشون رو می دم :
جناب اوباما
به ما می گن ستاره های ماه ما با امثال خاتمی فرق داریم که با دوتا تبریک خام تو بشیم
البته ما هم این ماه رو تبریک می گیم و آرزو می کنیم این ماه آخرین ماه رضان تو و امثال تو باشه ما ستاره ها دعا می کنیم همین ماه ماه ظهور موعود باشه تا دیگه اثری از تو و دودمان نحست روی زمین باقی نمونه .
در ضمن سلام مارو به زنبیل برسون بگو منتظر ما باشه !
سلام
با مسابقه بی حجابی در سیمای جمهوری اسلامی
بروزم
http://karamad.info/?p=537
یا علی
*** دوستان عکسهای زیر را حتما ببینند ***
لعنت خدا بر باعث و بانی این اعمال
http://www.damsaz.com/%D8%B9%D9%83%D8%B3%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AD%D8%B6%D9%88%D8%B1-%D8%AF%D8%AE%D8%AA%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%88-%D9%BE%D8%B3%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%AF%D8%B1-%D8%AC%D8%B4%D9%86-%D8%A2%D8%A8%E2%80%8C%D9%BE.html
دوستان , عکسهایی که در کامنت قبلی گذاشتم رو حتما در جریانش هستید این عکسهاشه , امیدوارم آقایون فقط محکوم نکنند! مطمئنا این گونه اقدامات با چنین جمعیتی باید از قبل برنامه ریزی شده باشه … بالاخره چشم بعضی از مسئولین بی غیرت روشن..
ظاهرا همه شمارش معکوس پایان ماه را دوست دارید!
پس شمارش معکوس را هم میگذارم.
۲۷ روز مانده تا پایان میهمانی خدای رئوف!
بسم رب الشهداء والصدیقین.
السلام علیک یا فاطمه الزهراء.
اللهم عجل لولیک الفرج.
اللهم الحفظ والنصر قائدنا الخامنه ای بالقرآن.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سلام علیکم
همه دنبال هلال و من به دنبال هلال روی ماهت ای عزیز…………..یا اباصالح
التماس دعای بسیار………..
دعاى روز سوم ماه مبارک رمضان
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهمّ ارْزُقنی فیهِ الذّهْنَ والتّنَبیهَ وباعِدْنی فیهِ من السّفاهة والتّمْویهِ واجْعَل لی نصیباً مِنْ کلّ خَیْرٍ تُنَزّلُ فیهِ بِجودِکَ یا أجْوَدَ الأجْوَدینَ.
خدایا روزى کن مرا در آنروز هوش وخودآگاهى را ودور بدار در آن روز از نادانى وگمراهى وقرار بده مرا بهره وفایده از هر چیزى که فرود آوردى در آن به بخشش خودت اى بخشنده ترین بخشندگان.
کفن (گفت و شنود)
گفت: تازه چه خبر؟!
گفتم: محاکمه تحقیرآمیز دیکتاتور مصر بد جوری آل سعود و آل خلیفه و بقیه دیکتاتورهای منطقه را به هول و هراس انداخته است.
گفت: حق دارند! وقتی اصلی ترین حاکم دست نشانده آمریکا و اسرائیل در منطقه به این سرنوشت دچار می شود، چرا بقیه دیکتاتورها دچار وحشت نشوند؟
گفتم: آمریکا و متحدانش تا وقتی که دیکتاتورها جان و رمقی داشتند، آنها را دوشیدند و حالا که از رمق افتاده اند، آنها را به حال خود رها کرده اند.
گفت: ولی اوباما گفته است که همکاری های حسنی مبارک با آمریکا و اسرائیل را فراموش نمی کند!
گفتم: یارو به رهگذری که به او در حمل یک بار سنگین کمک کرده بود گفت؛ از لطف شما خیلی ممنون، یک سری به مغازه من بزنید، جنس خیلی مرغوبی براتون در نظر گرفته ام. و رهگذر که حسابی به دلش صابون زده بود، پرسید؛ ببخشید! شغل شما چیه؟! و یارو گفت؛ کفن فروش!
۳* حضرت فاطمه زهرا (علیها السلام):
روزه دارى که زبان و گوش و چشم و جوارح خود را حفظ نکرده، روزه اش به چه کارش خواهد آمد؟
بحار، ج ۹۳ ص ۲۹۵
آقا سید داداش حسین ما کجاست؟مشکوک میزنی یه کمی.
کجاست داداش؟ میشه جوابمو بدی سید؟
سلام علیکم
پس از گذشت حدود یک سال از آغاز فعالیت سایت دیده ور و به علت نیازی که به یک تغییر کلی در سایت احساس می شد ، دیده ور از این پس با شیوه ای متفاوت با تغییرات اساسی ایجاد شده در سایت فعالیت خود را پی خواهد گرفت .
با ما همراه باشید
Didevar.ir
کلا آخر اعتماد به نفسید
همین هفته ی پیش یکی از دوستانمون در اردوی جهادی به فیض شهادت نائل شد.
کی قسمت ما میشه ؟؟
خدا شهید حسین مومنی رو غریق رحمت کند
http://eshqebasij.blogfa.com/post-275.aspx
دوستان همانطور که بنده دفعه ی قبل مطرح کردم و به لفظی که آقای قدیانی اشاره کردند , خرده گرفتم ( لفظ ” آخرین سفیر” در “تقدیم به آخرین سفیر واپسین منتقم خون حسین، رهبر عاشورایی امت اسلام “) , سید حسن نصرالله در صحبت های که به تازگی عنوان شده در رابطه با سید خراسانی و سید یمانی توضیحاتی داده است که مناسب است دوستان با مراجعه به لینک زیر بدان توجه نمایند.
http://www.tabnak.ir/fa/news/181490/%D9%86%D8%B5%D8%B1%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87-%D9%86%D9%87-%D9%85%D9%86-%D8%B3%DB%8C%D8%AF-%DB%8C%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%A7%D9%85%D8%8C-%D9%86%D9%87-%D8%A2%DB%8C%D8%A9%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87-%D8%AE%D8%A7%D9%85%D9%86%D9%87-%D8%A7%DB%8C%D8%8C-%D8%B3%DB%8C%D8%AF-%D8%AE%D8%B1%D8%A7%D8%B3%D8%A7%D9%86%DB%8C
با اجازه مسئول مربوطه!!
افراد آنلاین: ۲۲ نفر
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
قال امیرالمومنین علیه السلام:
فرض الله … الصیام ابتلاء لاخلاص الخلق؛
خداوند روزه را واجب کرد تا به وسیله آن اخلاص خلق را بیازماید.
نهج البلاغه، حکمت ۲۵۲
…
چقدر صداقت داری برادر?
فقط همین….
http://didevar.ir/?p=1745
من در عجبم با همه نامی که تو داری
این خلق چرا نام تو گمنام نهادند
این متنو دوستان حتما بخونن
خلع سلاح اسرائیلیها توسط فرمانده ایرانی
تعدادی از عکسهای امام خمینی(ره) را با خودش برداشت و به طرف یکی از پادگانهای اسرائیلی رفتند. تعداد کمی از نگهبانان از محوطه و اطراف پادگان محافظت میکردند. علی با سرعت توانست نگهبانان را خلع سلاح کند.
سردار شهید حاج علیرضا موحد دانش از جمله سردارانی است که با تمامی زحماتی که کشیده است اما متاسفانه گمنام مانده است و نسل جدید شناخت کمی از او دارند. آنچه که پیش روی شماست مجموعه خاطراتی پیرامون این شخصیت است که توسط دوستان و همرزمانش عنوان شده است:
* لبنان – خرداد ۶۱
عراق بعد از دو شکست سنگینی که در عملیات فتحالمبین و بیتالمقدس از ایران خورده بود، دنبال فرصتی میگشت تا به ترمیم قوای از دست رفتهاش بپردازد. و اسرائیل این فرصت را با حمله به لبنان، برای کشور عراق ایجاد کرد. مردم مظلوم جنوب لبنان مورد تهاجم اسرائیل قرار گرفتند و به ناچار بعضی از نیروهای ما راهی لبنان شدند. از جمله فرماندهانی که این نیروها را تحت امر داشتند علی بود. عصر بود که برای سوار شدن به هواپیما در فرودگاه بودیم. قرار بود ابتدا به سوریه و سپس از آن جا به لبنان برویم. سرلشکر زهیرنژاد – رئیس ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی – برای بدرقه بچهها آمده بود. پای پلکان هواپیما ایستاده بود و یکی یکی با افراد دست میداد و روبوسی میکرد.
من پشت علی ایستاده بودم و میدانستم علی بیشوخی از این جا نمیگذرد. نوبت به او رسیده بود. سرلشکر دستش را دراز کرد تا دست بدهد. علی دست مصنوعیاش را درآورد و توی دست سرلشکر گذاشت. یک دفعه سرلشکر تکانی خورد. صدای خنده همه بلند شد.
سرلشکر هم خندید. از روبوسیای که با علی کرد، متوجه شدیم همدیگر را خوب میشناسند.
او با استفاده از دستش زیاد شوخی میکرد، مثلا هنگام خداحافظی با دوستان، دستش را درمیآورد و میگذاشت توی دست آنها و میگفت: دست علی به همراهت.
روز اول که به سوریه رسیدیم، قرار شد به صورت رسمی به حرم حضرت زینب (س) برویم. شروع به سینهزنی کردیم و به طرف حرم راه افتادیم. اطراف زینبیه شیعیان بسیاری سکونت دارند. با این کار ما همه بیرون آمدند. علی شعار میداد و بچهها سینه میزدند. یک فضای معنوی عجیبی حاکم . بچهها علی را روی دوش گرفتند و علی فریاد میزد:
” هذا نداء الامام، یا ایهاالمسلمون التزموا بالاسلام ” (این ندای امام است. ای مسلمان به داد اسلام برسید.)
شرایط جسمی علی معنویت مضاعفی به فضا میبخشید. سوریان به شدت به گریه افتاده بودند. با همان حال و هوا وارد صحن شدیم و دعای توسل خواندیم.
هیجان و احساساتی که در شیعیان سوری به وجود آمده بود، تا حدی بود که مسئولان آن جا را نگران کرد. در جلسهای که بعدها با آنها داشتیم، به ما گفتند: شما آمدهاید با اسرائیل بجنگید یا با ما؟!
بعد به لبنان رفتیم. یک شب علی دو تا از بچهها را برای همراهیاش انتخاب کرد. تعدادی از عکسهای امام خمینی(ره) و همین طور یک پرچم پارچهای جمهوری اسلامی را نیز با خودش برداشت و به طرف یکی از پادگانهای اسرائیلی رفتند. اسرائیلیها با این اطمینان که کسی جرأت نزدیک شدن به پادگان آنها را ندارد، با خیال راحت خوابیده بودند. تعداد کمی از نگهبانان از محوطه و اطراف پادگان محافظت میکردند. علی و بچهها، با سرعت توانستند نگهبانان را خلع سلاح کنند. بعد پرچم اسرائیل را پایین آوردند و به جای آن، پرچم پارچهای جمهوری اسلامی را بالا بردند. عکسهای امام (ره) و پرچمها را نیز روی ماشینها، تانکها و دیوارهای پادگان چسباندند و به سرعت از آن جا فرار کردند.
روز بعد وقتی با دوربین به آن پادگان نگاه کردیم، وحشت اسرائیلیها را از اوضاع به هم ریختهشان، کاملا احساس کردیم.
به علی خبر رسید که در ایران به زودی عملیاتی انجام میگیرد. به همین دلیل تصمیم گرفت بازگردد و در عملیات شرکت کند. با نیروهای تحت امرش صحبت کرد و یکی از برادرها به نام سلمان طرقی را به عنوان مسئول گردان و جانشین خودش معرفی کرد. بچهها همگی اعتراض کردند و گفتند: یا شما یا هیچ کس.
علی میان همهی کسانی که او را میشناختند و مخصوصا نیروهایی که با او کار کرده بودند، محبوبیت زیادی داشت. او سعی کرد بچهها را راضی کند، اما آنها زیر بار نمیرفتند و میگفتند: اصلا گردان را منحل کن.
بالاخره بعد از صحبت با بچهها، قبول کردند و علی توانست به طرف ایران حرکت کند.
* تشکیل تیپ سیدالشهدا- تیر ۶۱
بعداز عملیات رمضان، بحث نیاز به گسترش واحدهای نظامی که از مدتها پیش در جریان بود، بالاخره به نتیجه رسید و قرار شد تیپ ده سیدالشهدا (ع) تشکیل شود.
حکم فرماندهی این تیپ به نام علی که لایقترین فرد برای به دوش کشیدن این مسئولیت بود، زده شد. کادر تشکیلاتی تیپ را خودش انتخاب کرد. علی به عمد از بچههایی دعوت به همکاری کرد که مجرب و جنگ دیده بودند و همگی در سوریه و لبنان دوشادوش هم مبارزه کرده بودند. خیلیها فقط به عشق خود علی همکاری را پذیرفتند. آنها میدانستند که در کنار او آرامش دارند و میتوانند با خیال راحت به انجام عملیات بپردازند.
قرار بود تیپ سیدالشهدا (ع) در غرب مستقر شود. وقتی صحبت رفتن به غرب پیش آمد، خانواده علی تصمیم گرفتند پیش از آن، مراسم عروسی علی را برگزار کنند. از دفتر امام (ره) برای خواندن خطبه عقد، وقت گرفته شد. روزی که امام (ره) او و همسرش را عقد کرد، علی با دست چپش دست امام (ره) را گرفت و بوسید. وقتی از حضور امام (ره) بیرون آمدند، همسرش پرسید چرا با دست راست، دست امام (ره) را نگرفتی؟ علی گفت: ترسیدم امام(ره) متوجه دست مصنوعیام بشود و غصهدار شود.
علی اصرار داشت مراسم عروسی را در مسجد و با تعارف مقداری خرما برگزار کنند. نظرش این بود که خبر مراسم را با پخش اعلامیه به گوش دوستان و آشنایان برساند؛ اما خانواده علی زیر بار نرفت. اگرچه مراسم عروسی در نهایت سادگی، تنها با سخنرانی داود کریمی، فرمانده سپاه تهران و فرستادن صلوات در مسجد برگزار شد، اما خانواده توانست شیرینی را جایگزین خرما کند.
چند روز بعد از مراسم عروسی، بعضی از دوستان بسیار نزدیک را با همسرانشان به چلوکبابی دعوت کرد تا شام عروسیاش را که دوستان بسیار اصرار کرده بودند، بدهد.
هنوز از مجروحیتی که در جنگ برداشته بودم در خانه استراحت میکردم و بستری بودم که علی به سراغم آمد. خیال کردم برای عیادت آمده است، اما گفت: استراحت بسه، بلند شو. از حالا جانشین تیپ هستی و باید تو کار ساخت اون بهم کمک کنی.
از همان لحظه دست به کار شدیم. تا زمان عملیات بعدی که قرار بود تیپ سیدالشهدا (ع) درگیر آن شود، زمان بسیار کمی داشتیم. امکانات فوقالعاده کم بود و مشکلات فوقالعاده زیاد. ما برای جمع کردن چند متر موکت، چادر و یا اسلحه به شدت در تنگنا بودیم، چه رسد به باقی مسائل مثل غذا، ظروف و … شب و روزمان را نمیفهمیدیم. قسم میخورم که فقط بین راهها میتوانستیم کمی بخوابیم.
نیروهای تیپ سیدالشهدا (ع) بیشتر از بسیجیهایی بودند که در پادگان امام حسین (ع) جمع کردیم. آنها هر لحظه در انتظار ورود فرمانده تیپ بودند تا با فرمان او عازم محل مأموریت شوند. محل استقرار ما پادگان اللهاکبر در اسلام آباد غرب بود.
یک بار شخصی تنومند و چهارشانه را به عنوان فرمانده تیپ روی دست بلند کردند و شعار دادند که : “صلی علی محمد، یار امام خوش آمد ” تصور نیروها این بود که فرمانده تیپ طبعا از شجاعترین، کارآمدترین و ورزیدهترین فرد جنگدیده است و به حسب ظاهر هم هیکلی تنومند دارد. آن شخص چندین بار تکرار کرد که او فقط مسئول انتظامات پادگان است تا رهایش کردند. بالاخره خود علی آمد. او سوار بر یک ریو وارد پادگان شد. بچهها دور ماشینش جمع شدند. علی بلندگوی دستی را گرفت و مقداری درباره وضعیت کلی حاکم بر مناطق جنگی، هدف از گردهمایی نیروها و تشکیل تیپ برای بچهها صحبت کرد، بعد گفت: خب، اسم من علیرضا موحد دانش، فرمانده تیپ سیدالشهدا (ع) هستم. حاضر بشید تا به طرف سومار حرکت کنیم.
نیروها به هیجان آمدند. با شور و حال خاصی به ترتیب سازماندهی انجام شده سوار اتوبوس شدند و حرکت کردیم.
شب اول که به محل پادگان اللهاکبر رسیدیم، حدود دوازده نیمه شب بود. با وجود آن پادگان شش کیلومتر بیشتر با شهر اسلام آباد فاصله نداشت، فاقد هرگونه امکانات بود. حتی یک خط تلفن هم برای برقراری تماسهای ضروری نداشت. پادگان تنها سه چیز داشت..
۱- سه آسایشگاه متمرکز که وسعت کمی داشتند و در همهشان قفل بود.
۲- یک حسینیه هم برای اقامه نماز و مراسم.
۳- چند باب سرویس
معمولا وقتی یک واحد رزمی برای مأموریت به جایی فرستاده میشود، پیش از آن واحدهای آماده و پشتیبانی، مهندسی و اطلاعات، لوازم اولیه و تدارکاتی را در محل به وجود میآورند، بعد نیروها وارد محل میشوند؛ اما در سپاه برعکس دیگر واحدهای نظامی عمل میشد. اول نیروها برای انجام مأموریت فرستاده میشدند، سپس امکانات، پشت سر آنها به حرکت درمیآمد. این بود که وقتی ما رسیدیم، با این که بسیار خسته بودیم، چیزی آماده نبود و در آسایشگاهها هم قفل بود. ناچار به طرف جایی که محل انبار نان خشک ارتش بود رفتیم و در آن جا به استراحت پرداختیم. بقیه هم که حدود دو گردان بودند، در حسینیه به صورت سرپا خوابیدند.
صبح روز بعد، با فرمان علی قفل آسایشگاهها را شکستیم و نیروها را در آن جا دادیم. از لحاظ مواد غذایی مشکل داشتیم. به ناچار، نان خشکهای کپک زده را تمیز کرده و خوردیم.
سه روز گذشت تا بالاخره مایحتاج اولیه رسید و تیپ سر و سامانی پیدا کرد. نیروهای بسیجی تحت آموزش قرار گرفتند. علی هر جا لازم میدید، برای مسئولان گروهان و دستهها صحبت میکرد و معمولا این جملات در صحبتهایش شنیده میشد:
حفظ جان این بچهها که از خانوادهشان دور ماندهاند، به دست من و شما سپرده شده است. اگر یک مو از سر آنها کم شود، من و شما مقصریم. هر چند که آنها برای جهاد پا به این جا گذاشتهاند، اما قرار نیست جانشان بیهوده از دست برود.
علی با همهی قرارگاههایی که مسئول پشتیبانی تیپ بودند در ارتباط مستقیم و دائمی بود؛ اما آن طور که انتظار داشت، قرارگاهها با او هماهنگ نبودند. شاید آنها مسائل دیگری را در اولویت قرار میدادند، اما از نظر علی مسائل تیپ تازه تشکیل یافته سیدالشهدا (ع) که قرار بود به زودی وارد عملیات شود در اولویت بود. سماجت علی برای تأمین مایحتاج تیپ که حاضر بود به خاطرش خود را به آب و آتش بزند، خوشایند مسئولان قرارگاهها نیامد. به خصوص آن که علی بیهیچ واهمهای، هر جا که لازم میدید با صراحت تمام حرفش را میزد و حتی پرخاش میکرد. و این برخوردها، زمینهساز استعفای او در مراحل بعد شد.
* استعفای علی
بنا به صلاحدید شهید همت – فرمانده قرارگاه ظفر- قرار شد هر چه زودتر عملیات آغاز شود. قرار بود این عملیات روی شهر مندلی(از شهرهای شرقی کشور عراق که تا کربلا صد کیلومتر فاصله دارد) انجام بگیرد. نیروها سوار بر اتوبوسها شدند و به سمت سومار حرکت کردیم.
تیپ که در آن جا مستقر شد، علی طبق روش خودش برای شناسایی رفت. در یکی از این شناساییها من و دوبلدچی را همراه خودش برد. برعکس همهی شناساییها این بار لباس فرم سپاه تنمان بود. از جاهای بسیار صعبالعبوری رد شدیم و به ارتفاعی رسیدیم که بعد از آن شهر مندلی قرار داشت. بیآنکه بدانیم منطقه هنوز پاکسازی نشده است، به سنگرهایی برخوردیم که دشمن در آنها مستقر بود. تا ما را دیدند، اسلحهها را کشیدند. ما چهار نفر هیچ کدام مسلح نبودیم و تنها کاری که در آن شرایط میبایست میکردیم، فرار بود.
در جهت مخالف سنگرها شروع به دویدن کردیم. صدای تیراندازی و انفجار نارنجکهای پشت سرمان بلند بود. در بین راه هم تلههای یوفوی بسیاری قرار داشت.
در حال دویدن، ناچار در جادهای آسفالت قرار گرفتیم که به شهر مندلی منتهی میشد و در طرف دیگر جاده، مقر دشمن بود. از طرف مقر هم تیراندازی شروع شد.
با وجود آن که از دو طرف هدف تیراندازی قرار داشتیم، توانستیم تپه را دور زده و به سمت نیروهای خودی برگردیم. این که چطور توانستیم از آن مهلکه جان سالم به در ببریم، برای خودمان هم تعجب انگیز بود و فقط خواست خدا بود.
علی بعدها وقتی به یاد این جریان میافتاد، میخندید و با اشاره به من که پس از مجروح شدن، در راه رفتن مشکل داشتم، میگفت:
با این پاهاش جوری میدوید که همه ما رو پشت سر گذاشته بود. چهارچنگولی چسبیده به دنیا، آخه چی میخوای از جون این دنیا؟!
بعد از این ماجرا، علی باز هم برای شناسایی رفت. سپس با توجه به اطلاعاتی که از آن منطقه کوهستانی به دست آورده بود و نیز با توجه به کمبود امکانات نظامی- رزمی و رفاهی که تیپ و عمده نیروهای رزم ندیدهاش درگیر آن بودند، اعلام کرد که امکان موفقیت در این عملیات که باید در شب و کوهستان صورت میگرفت، وجود ندارد.
صحت گفتههای علی، با انجام این عملیات که بعد بدون فرماندهی او صورت گرفت، تأیید شد. بحثهای زیادی بین علی و فرمانده قرارگاه ظفر صورت گرفت. فرمانده قرارگاه با توجه به ضرورتی که احساس میکرد. گفت: هر طور شده باید عملیات انجام بشه.
علی گفت: دست کم یک ماه و نیم به ما فرصت بدید تا آموزشهای لازم را برای جنگ در منطقه کوهستانی به نیروها بدیم.
فرمانده قرارگاه گفت: زمان نداریم، باید سریع وارد عمل بشید.
علی که وقتی یکی از بچهها را مجروح یا شهید میدید آن قدر برایش گران تمام میشد که انگار برادر خودش را در آن موقعیت میبیند، چطور میتوانست بچهها را وارد عملیات کند؟
تحت فشار شدیدی قرار گرفته بود. بالاخره مرا کناری کشید و گفت: میتوانی امشب بری تهران؟
گفتم: آره، اگر تو بخوای.
گفت: برو دفتر امام، وضعیت رو تشریح کن. بگو به عنوان فرمانده میبینم که اگه بچهها جلو برن کشته میشن. از اون طرف هم فرمانده ارشد میگه عمل کنید. شما چی دستور میدین؟
ماشینی در اختیارم گذاشت. شبانه حرکت کردم و بدون توقف تا تهران راندم. صبح ساعت شش بود که مقابل منزل امام (ره) رسیدم. سؤالم را با آقای توسلی- مسئول دفتر امام (ره)- در میان گذاشتم و منتظر ماندم. ایشان رفت پیش امام (ره) ، سؤالم را مطرح کرد و بعد از مدت کوتاهی برگشت. جواب امام (ره) این بود:
اگر اطمینان دارید بچهها کشته میشوند، عمل نکنید.
به محض دریافت جواب، مجددا سوار ماشین شدم و راه آمده را برگشتم. علی که جواب را شنید خیالش راحت شد و اعلام کرد:
من با این شرایط عمل نمیکنم. منو ور دارین.
بعد از آن تیپ را تحویل داد و توصیه کرد تا به جای او، شهید کاظم رستگار، مسوولیت فرماندهی تیپ را به عهده بگیرد. علی عقیده داشت در این صورت تشکیلات تیپ که با آن سختی پا گرفته بود، از هم نمیپاشد. مسئولان نیز نظر علی را پذیرفتند.
او بعد از معرفی فرمانده جدید به نیروها، به طرف تهران حرکت کرد. از طرف دادستانی سپاه در تهران برای دادن توضیحات احضار شده بود.
من و علی پشت یک وانت نشستیم. من نیز به عنوان معاون او باید به تهران و دادستانی میآمدم.
ماشین حرکت کرد. تا تهران راه زیادی در پیش بود. ساکت بودم و به علی که رو به رویم نشسته بود نگاه میکردم. آرام پیش خود ذکر میگفت و تسبیح سبزش را، که هدیه من به او بود، میچرخاند. آرامش درونیاش نقطه مقابل طوفان درون من بود. با خودم فکر میکردم “حالا چه خواهد شد؟ دادستانی با ما چه خواهد کرد؟ ”
بالاخره طاقت نیاوردم و گفتم: علی جان! میدونی که نظر تو رو دربست قبول دارم؛ اما شاید اگه یه جور دیگهای بهشون میگفتی بهتر بود. مثلا با یه تحلیلی … آخه این قدر رکی که تو ذوق و شوق میخوره.
خنده قشنگی صورتش را پوشاند و گفت: من که سیاستمدار نیستم. حرفم رو راحت میزنم.
بعد کمی نگاهم کرد، میدانستم چه میخواهد بگوید. گفت: توکلت به خدا باشه. نگران نباش! دنیا ارزش نداره که ما براش غصه بخوریم. بعد تا خود تهران لبهایش ثانیهای از ذکر بازنایستاد.
در دادستانی با شواهدی که در دست بود و مخصوصا پرس وجو از مسئول دفتر امام (ره) مشکل خاصی پیش نیامد؛ اما علی بعد از این ماجرا، دیگر سمتی را به طور رسمی قبول نکرد و ترجیح داد به صورت نیرویی عادی در جبههها حاضر شود. این بود که به نیروهای جانباز پیوست. آنها زیر نظر قرارگاه جانبازان بودند. علی با حکمی که از طرف اکبر نوجوان فرمانده قرارگاه صادر میشد هر جا که نظرش بود میرفت و در عملیات شرکت میکرد.
روزی که با عنوان نیروی آزاد به تیپ برگشت، باز هم عملا در کنار فرمانده تیپ که روزی معاونش بود قرار گرفت و تجربیات خود را در اختیار فرماندهی گذاشت. او به نیروها گفت:
شما توجه نکنید که من قبلا فرمانده تیپ اینجا بودم. الان یک نیروی آزاد هستم و اومدم خدمت کنم. هر مطلب و دستوری که فرماندهی بده اطاعت میکنم.
مثل گذشته با روحیهای شاد و عالی در عملیات شرکت میکرد و جدا هر کاری را که لازم میدید با نهایت تلاش انجام میداد. در عملیات والفجر مقدماتی ( ۱۱ / ۶۱) زمانی که آتش بسیار سنگین شده بود و دشمن تا آنجا که میتوانست نارنجک دستی روی سرما میریخت، علی را میدیدیم که با چوب دستیاش خطی در میدان مین بازد کرده و برای عبور از آنجا بچهها را هدایت میکرد. همین کار او مانع از دست رفتن گردان در آن میدان وسیع مین بود. در تمام طول عملیات در کنار فرمانده تیپ بود و در هدایت تاکتیکی بچهها با فرمانده همکاری میکرد.
در عملیات والفجر یک (۲۰ / ۱ / ۶۲) علی تصمیم گرفت با گردان زهیر جلو برود. علی اسکویی ـ فرمانده گردان ـ که خودش از شاگردان و نیروهای علی بود، به سراغ من آمد. ناراحت بود. با یک حالت شرمندگی گفت: علی فرمانده من بود. آخه من روم نمیشه.
رفتم و موضوع را به علی گفتم علی گفت:
شاید راضی نیست که من با گردانش باشم.
حرفهای علی را به فرمانده گردان گفتم. شرمندهتر شد و گفت: به خدا این طور نیست. آخه جایی که فرماندهام ایستاده، من اصلا روم نمیشه بیسیم دستم بگیرم.
علی گفت: بهش بگو این چیزها رو ولش کن. من برای عملیات اومدم و بالاخره باید با یکی جلو برم.
منطقه مأموریت ما ارتقاع صدو دوازده بود. وقتی به محل رسیدیم، علی تنها کسی بود که متوجه شد دو ارتفاع صد و دوازده در منطقه است. مأموریت گردان انهدام تانکها بود. عراقیها بر خلاف معمول که قدرت عمل را در روز به دست میگرفتند و با برتریشان ـ از لحاظ سلاح و مهمات ـ مواضع ما را هدف قرار میدادند، این بار شبانه دست به حمله زدند. درگیری طوری بالا گرفت که در بعضی از مناطق، جنگ به نفع دشمن تمام شد.
در این اثنی فرمان عقبنشینی صادر شد. گردان زهیر دچار مشکل شد و هماهنگی نیروها بهم خورد. فرمانده برای نظم دادن به امور دچار زحمت شده بود. علی بیسیم را گرفت و برای سازماندهی نیروها، دستوراتی صادر کرد. در آن حال او بیپروا و عادی حرف میزد. از طرف قرارگاه به او اعتراض شد که چرا طبق کد حرف نمیزند. علی گفت:
اقا من کد مد بیلمیرم. موحد هستم و اینجا هم وضعیت خرابه، باید درست بشه.
وقتی فرمانده تیپ صدای موحد را شنید، خوشحال شد و نفس راحتی کشید. او میدانست با حضور علی مشکلات رفع خواهد شد.
همین طور هم شد و ما توانستیم نقاط مورد نظر را گرفته و پدافند کنیم.
صبح که شد، مجددا عراق آتش سنگینی را شروع کرد. آن موقع با علی روی یک پل ایستاده بودیم. پل زیر گذر بود. عراق درست وسط جاده آسفالت آتش میریخت و خمپاره میزد کناری پناه گرفتیم. علی گفت: میتونی یه باندگیر بیاری؟
به علی نگاه کردم. سرو صورتش پر از خون شده بود. گفتم: سرت زخمی شده باندچیه، باید بری عقب.
گفت: زودباش.
باند را برایش بستم سریع برگشت روی پل و هدایت عملیات را به عهده گرفت. بچهها داشتند میامدند. بعضی از گردانها نتوانسته بودند به گردان کناریشان ملحق شوند. علی در روز روشن، زیر آن آتش سنگین، روی جاده آسفالت دوید و این طرف آن طرف رفت و خطوط را صاف کرد؛ در نهایت هم گردانها را به هم رساند.
بعد از اتمام عملیات به تهران برگشتیم. علی مثل همیشه که از جبهه بر میگشت، شاد و شلوغ وارد خانه شد و گفت:
من اومدم. هنوزم زندهام.
مادرش با نگرانی از وضعیت سرش که پانسمان بود پرسید. با خونسردی گفت: چیزی نیست، به سقف اتوبوس خورده، یه کم لوسم کنید و تقویتم کنید، خوب میشه.
علی با خونسردی و شوخ طبیعیاش سبب میشد همه فراموش کنند او چقدر سختی و زحمت کشیده و در معرض چه خطرهایی بوده . ماه رمضان در پیش بود. علی گفت: دیگه این آخرین ماه رمضون رو می خوام تهران باشم و روزههام رو کامل بگیرم. بعد از آن، روزها را در پایگاه بسیج خاورشهر که خودش آن را به وجود آورده بود میگذراند و تنها برای افطار و خوردن سحری به خانه میرفت.
آن شب میخواستیم بریم دعای کمیل. دعا در مسجد خاورشهر، نزدیک خانهای علی بود، با هم به خانهی ما رفتیم تا خبر بدهیم.
مادر بزرگم وقتی علی را دید، گل از گلش شکفت. میدانستم او را خیلی دوست دارد. جلو آمد و دست و پیشانی علی را بوسید. گفتم:
مادر جان، علی به شما نامحرمه.
سرش را تکان داد و با تعجب گفت: به من نامحرمه؟! این پسر منه.
از آنجا به مسجد رفتیم شب جمعه بود. میان خواندن دعا وقتی نگاهم به علی افتاد برخود لرزیدم. هالهای از نور او را پوشانده بود و طوری دعا میخواند که انگار در این دنیا و در میان جمع نیست. بیصدا اشک میریخت.
وقتی مراسم تمام شد و به خانه برگشتیم، به اقاجان که پای سجاده نشسته بود آهسته گفتم:
اقا جان! علی این دفعه بره دیگه بر نمیگرده.
آقاجان پرسید: یعنی چی؟ از خونه ما میخواهد بره؟
گفتم: نه، بره جبهه، دیگه بر نمیگرده.
آقاجان با نگرانی نگاهم کرد. گفتم:
امشب تو مسجد یه حال عجیبی داشت. اصلا این جا نبود.
ماه رمضان تمام شد. علی تصمیم داشت برود. صحبت از عملیات والفجر ۲ بود.
علی تا غروب صبر کرد تا آقاجان از اداره بر گردد. وقتی آقاجان آمد و علی را دید که لباس پلنگیاش را پوشیده و دم در ایستاده، فهمید عازم منطقه است. علی به آقاجان سلام کرد. آقاجان گفت: داری میری بابا؟ زن و زندگی مسئولیت سنگینیهها!
علی گفت: سپردمش به شما، شمارو هم به خدا منو آزاد کنید بگذارید برم.
آقاجان دیگر حرفی نزد. علی را با ماشین تا سر جاده آورد. آنجا با هم خداحافظی کردند. علی ماشین دیگری گرفت و به قصد پادگان حرکت کرد.
در مسیر، مثل همیشه سری به معراج شهدا زده بود. مسئول شست و شوی آنجا سیدی از کاشان بود و علی را میشناخت. علی سراغ بچهها را گرفته بود، ببیند چه کسی شهید شده. بعد از دیدن جنازهها به سید گفته بود:
سید! بالا غیرتا وقتی من اومدم، باگلاب خوب منو بشور.
سید هم گفته بود: چشم با گلاب اصل کاشون.
وقتی توی پادگان علی را دیدم گفت: میخوای بری خونه، صبر کن با هم بریم، امشب میخوام خونهتون بمونم.
خوشحال شدم. از وقتی ازدواج کرده بودم، این اولین باری بود که میخواست شب را پیش ما بماند. گفت:
صبح منو با موتورت برسون ترمینال آزادی از اونجا سوار اتوبوسهای کردستان میشم و میرم.
صبر کرد تا کارهایم در پادگان تمام شد و با هم به خانه رفتیم. با پسر کوچولویم که تازه یک ساله شده بود، مدتها بازی کرد و او را خنداند.
دست قطع شدهاش را زیر پیراهن بچه میکرد، او را قلقلک میداد و بچه قهقه میزد. علی خیلی بچهها را دوست داشت. گفتم:
انشاءالله به زودی بچه خودت رو بغل میکنی.
نگاهی به من کرد و گفت: دیگه وقتی نموده.
بعد به تلویزیون نگاه کرد. ساعت اخبار بود و تلویزیون پادگان چومان مصطفی را نشان میداد. علی گفت:
نگاه کن. اولین دفعهاس که این طوری روشون مسلطیم. ببین چه جوری دارن فرار میکنن. تمام شب را نخوابید. پریشان بود. کنارش نشستم و با هم حرف زدیم. از بچههایی که رفته بودند، از عملیات، از همه چیز.
صبح وقتی با موتور به ترمینال آزادی میرساندمش گفتم:
راستی علی شنیدم دارن زمین میدن، سعی کن یکی بگیری.
رو شانهام زد و گفت: بیخیال این حرفها باش.
از حرفی که زده بودم خجالت کشیدم. سوار اتوبوس شد و رفت. دلم میخواست با صدای بلند داد بزنم بد جوری نور بالا میزنی حواست هست؟! اما بغض گلویم را گرفته بود. مطمئن بودم دیگر نمیبینمش.
علی به پادگان حاج عمران وارد شد. اطلاعات جمعآوری شده، نقشه و راهکارهای مورد نظر برای عملیات را بررسی کرد و برای رفع ایرادها به کوههای اطراف سرکشی کرد. وقتی نیروها به منطقه رسیدند، علی که از قبل هماهنگیهای لازم را انجام داده بود به سرعت آنها را در پادگانهای پیرانشهر و پسوه اسکان داد. سپس مسئولان را برای توجیه به منطقهای اطراف برد. در یکی از این جلسات توجیهی با سپهبد شهید صیادشیرازی ـ فرمانده وقت نیروی زمینی ارتش- که با برادران ارتشی برای شناسایی آمده بود مواجه شدیم. علی و او سلام و احوالپرسی گرمی با هم کردند از صحبتهایشان پیدا بود که در خیلی جاها با هم کار کردهاند.
شب عملیات نزدیک بود. علی پیش بچهها آمد و پرسید: بدهی به کسی ندارم؟ زیر پیراهنی پوتینی چیزی از کسی نگرفتم؟
داشت تسویه حساب میکرد. حال دیگری داشت و از شهادت حرف میزد گفت:
یادش بخیر حاج احمد وقتی در لبنان بودیم میگفت: این جا جنگیدن صفا داره مبارزه کردن با دشمنان قسم خورده اسلام، لذت دیگهای داره.
بچهها گفتند: انشاءالله بعد از این جنگ با اسرائیل میجنگید.
علی سرش را تکان داد و گفت: عمر ما دیگه کفاف نمیده، این کارها رو شما باید انجام بدید. بعد با یکی از بچهها بلند شد و رفت. قبل از رفتن گفت: ما میریم غسل شهادت کنیم و ادا و اطوار دربیاریم. از این اداهایی که همیشه درمیآریم، ولی مثل این که باز هم خبری نمیشه.
وقتی برگشت، برای خواندن نماز ایستاد. یکی از بچهها هم پشت سرش ایستاد.
علی نگاهی به او کرد و گفت:
پسر مگه نشنیدی؟ پشت سر آدمی که بخشی از بدنش قطع عضو باشه، نمیشه اقتدا کرد.
آن دوستمان اصرار کرد و گفت: چه کار داری، ما خودمون با خدا کنار مییاییم.
برادرهای دیگر هم که منتظر این فرصت بودند، پشت علی صف بستند.
علی گفت: بابا این مسخرهبازیها چیه؟ با خدا که نمیشه شوخی کرد!
بچهها گفتند: شما قبول کن، بقیهاش پای خودمون.
هرچه گفت: بابا من راضی نیستم، بچهها قبول نکردند و به زور همه به او اقتدا کردند.
انگار به همه الهام شده بود که آن، آخرین نماز علی است. بین نماز بود که حالش بد شد. خیلی بد و از نماز خواندن باز ماند.
وقتی به خود آمد، از یکی از بچههای مداح که نزدیکش بود خواست تا روضه حضرت زهرا (س) را بخواند و در این بین به شدت گریه میکرد.
رمز عملیات اعلام شد. علی با گردان علی اصغر جلو رفت. اینبار سوم بود که ایران برای باز پس گرفتن ارتفاعات ۲۵۱۹ وارد عمل میشد. نیروهایی که از مشهد آمده بودند، بنا به تجربهای که دوبار گذشته در از دست دادن ارتفاعات داشتند، برای انجام عملیات دچار تردید شدند؛ اما وقتی علی وارد میدان شد و طبق عادت همیشگیاش سرستون قرار گرفت، تردید را کنار گذاشتند و به دنبالش راه افتادند.
علی تسبیح سبزی در میان دستش بود و آرام ذکر میگفت. درگیری آغاز شد و لحظه به لحظه شدت گرفت.
نزدیک ارتفاع رسیده بودند. محسن شفق – فرمانده عملیات – به علی گفت:
حاجعلی پاهات نمیسوزه؟ این گزنهها بدجوری میزنند.
علی با حالت خاص جواب داد: نه، سوختن من از جای دیگهاس.
فرمانده با تعجب به علی نگاه کرد. میخواست از معنی حرف او سردربیاورند که ناگهان تیر دشمن علی را هدف گرفت. نیم چرخی زد و به زمین افتاد و در حالی که ذکر میگفت، آرام گرفت. فرمانده سراسیمه خودش را بالای سر علی رساند و لحظاتی بعد با صدایی گرفته از پشت بیسیم به قرارگاه اعلام کرد:
حاجعلی موحد، صد و شصت و شیش
و این کُد شهادت بود.
عملیات با موفقیت به انتها رسید و بچهها توانستند ارتفاعات را تصرف کنند. تلاشهای دشمن که به شدت در پی بازپسگیری منطقه بود، این بار به شکست منتهی شد و ارتفاعات ۲۵۱۹ در دست ما تثبیت شد.
مسئولیت رساندن خبر شهادت علی به عهده من گذاشته شد و این سختترین مأموریتی بود که تا آن موقع انجام داده بودم. تمام راه را با خودم فکر میکردم چگونه و با چه جملهای شروع کنم.
پدر و مادر علی دو پسر و یک دختر داشتند. یک پسرشان که در عملیات بیتالمقدس شهید شده بود، دخترشان هم بعد از ازدواج در ایران نبود و مادر علی هم به خاطر بچهدار شدن دخترش به آنجا رفته بود. حالا من باید در این تنهایی خبر شهادت پسر بزرگشان را میرساندم. آقاجان درب را به رویم باز کرد. سلام و احوالپرسی گرمی کردیم و برای آنکه وانمود کنم از علی خبر ندارم پرسیدم: علی برگشته؟
آقاجان نگاه معنیداری به من کرد و گفت: بیا تو.
وقتی داخل خانه شدیم، آقاجان روبهرویم دو زانو نشست. آرام و متین گفت:
اومدی خبر شهادت علی رو به من بدی؟ اگر فکر میکنی ذرهای ناراحت میشم، اشتباه میکنی. دیشب خواب علیرو دیدم. از من خداحافظی کرد و گفت: “بابا منو حلال کن. من دیگه رفتم “.
بعد آقاجان به خانه دخترش در خارج تلفن کرد و همسرش را پای تلفن خواست. وقتی ارتباط برقرار شد، مادر علی اولین حرفی که زد، این بود که خواب علی را دیده و از شهادتش خبر دارد.
علی این بار هم به کمکم آمده بود. مأموریتی را که انجامش برایم سخت بود، به عهده گرفته بود.
در راه که برمیگشتم به یاد عملیات بازی دراز افتادم. آن زمان که علی دستش قطع شده بود، کنارش رسیده بودم و او با آن حالت عرفانی پرسیده بود: “آقا رو دیدی؟ ”
بعد در بیمارستان از بسیجیایی صحبت کرده بود که از دست آقا امام زمان (عج) آب نوشیده بود. بعدها با یادآوری این قضیه علاقمند شدم آن بسیجی را پیدا کنم. خیلی تلاش کردم. سراغ تکتک بچههایی که در آن عملیات شرکت داشتند رفتم. بچههای گردان شش، چهار، هفت، نه و بسیجیهای محلی و ثابت خودمان؛ اما هیچکس در این باره چیزی نمیدانست.
حس عجیبی داشتم، حسی که میگفت آن بسیجی خود علی بوده. خوش به سعادتت علی. خوش به سعادتت.
* از زبان همرزمان
بارها از معبری عبور میکرد که همه میدانستند آن جا گذرگاه مرگ است. اما او خیلی عادی میگذشت. انگار ذرهای به این فکر نمیکرد که الان با تیر میزنندنش. شجاعت علی بینظیر بود.
وقتی به یادداشتهایم در آن روزها نگاه میکنم، جملهای پررنگتر از بقیه به چشم میآید که نوشته بودم: “علی مرد بزرگیه. مثل اون کمتر دیدم. به جرأت بگم اصلاً ندیدم. ” من این جمله را در شرایطی نوشتم که هوای جبهه از عطر وجود مردان بزرگی آکنده بود.
“شما اگر بخواهید به شهید موحد دانش بپردازید، باید از یک نظامی حرفهای، ارزش چنین فرماندهی را بپرسید. او در مقطعی از جنگ، کارهایی کرد که برای نظامیان فعلی قابل درک نیست. “
۲۶ روز مانده تا پایان میهمانی خدای رئوف.
داداش حسین سلام.
کجایین؟ از بس که چشممون به این گاوهای ردا شکلاتی به قول “چای پولکی” افتاد، خسته شدم.
۴* پیامبر صلى الله علیه و آله:
آیا شما را از چیزى خبر ندهم که اگر به آن عمل کنید، شیطان از شما دور شود، چندان که مشرق از مغرب دور است؟ عرض کردند: چرا. فرمودند: روزه روى شیطان را سیاه می کند، صدقه پشت او را می شکند، دوست داشتن براى خدا و همیارى در کار نیک، ریشه او را می کند و استغفار شاهرگش را می زند.
میراث حدیث شیعه، ج ۲، ص ۲۰
اللهم عجل لولیک الفرج …
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ.
این طالب بدم المقتول بکربلا…؟
سلام page rank گوگلی داداش حسین را اینجا ببینید : http://s1.picofile.com/file/7109295157/Untitled.jpg
این هم از همون کد که در تصویر نمایش می ده :
(وبلاگ–پیج رنک گوگل–http://www.ghadiany.ir/)
سلام بر روزه دارن عزیز، لحظه های پر آرامشی را برایتان آرزو می کنم.
دعاى روز چهارم ماه مبارک رمضان
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهمّ قوّنی فیهِ على إقامَةِ أمْرِکَ واذِقْنی فیهِ حَلاوَةَ ذِکْرِکَ وأوْزِعْنی فیهِ لأداءِ شُکْرَکَ بِکَرَمِکَ واحْفَظنی فیهِ بِحِفظْکَ وسِتْرِکَ یـا أبْصَرَ النّاظرین.
خدایا نیرومندم نما در آن روز به پا داشتن دستور فرمانت وبچشان در آن شیرینى یادت را ومهیا کن مرا در آنروز راى انجام سپاس گذاریت به کـرم خودت نگهدار مرا در این روز به نگاه داریت وپرده پوشى خودت اى بیناترین بینایان.
داداشن حسین جاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااان
آقا سید جاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااان
کجائییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییید؟
سید جون دوباره نیای بگی مرتضی چرا داد می زنی،دلم تنگ شد براتون.
سلام
این مطلبتون جالب بود
این اصولگراها که مثلا باید حرف آقا رو گوش کنن و به جهاد اقتصادی بپردازن. ۵ ماهی داره میگذره ولی کجاست به فرمان ولی امر بودن. گاهی تک و توک کاری میکنن برای سال جهاد اقتصادی ولی دل ما که از دستشون خونه که به جای اینکه به جهاد اقتصادی بپردازن به تعاملات حزبی برای انتخابات آینده میپردازن.
راستی خدا رو شکر برای من پیامک ابتذال گردی نیومده بود تا حالا.
موفق و موید باشید زیر سایه آقا امام زمان و در رکاب امام خامنه ای
دوستان عزیز!
داداش حسین این روزها مشغول اثاث کشی مظلومانه است… یادش به خیر متن “من مستاجر نیستم؛ خانه ام بیت رهبری است”. قطعا تنبلی و کم کاری در قاموس قطعه ۲۶ نمی گنجد.
۲۵ روز مانده تا پایان میهمانی خدای رئوف!
و اما جناب “به قرآن قسم…”!
داداش حسین در نوشته های خود، به ویژه دل نوشته ها از برخی تعابیر استفاده می کنند. تذکر دبیر کل حزب الله لبنان چه ربطی به تمثیل و تشبیه قشنگ “آخرین سفیر” دارد؟! اینقدر در نکته گیری بخواهیم دقیق باشیم، اصولا هیچ شعری و هیچ متن ادبی ای نباید تولید شود. با این همه اما کاش با یک اسم دیگر و مناسب تری برای قطعه ۲۶ کامنت بگذارید و به جای نکته گیری، نکته متن را بگیرید.
سلام سیدجان
جریان چیه؟
اثاث کشی؟؟؟؟!!!!
توضیح نمی دی؟
تصاویری از محافل انس با قرآن در ماه میهمانی خدا
http://www.mehrnews.com/fa/newsdetail.aspx?NewsID=1376050
تصاویر اولین نماز جمعه در ماه میهمانی خدا
http://www.farsnews.com/plarg.php?nn=M787909.jpg
سید احمد جان:
اگه منظورت از اثاث کشی، اثاث منزله، کاش می دونستم و مثل یک کارگر، با افتخار، به داداش کمک می کردم. تو ماه مبارک خدایی اثاث کشی سخته.
یکی نیست به این نویسنده ی حکومتی بگه؛ تو که اینقدر برای حکومت نوشتی، یک خونه نتونستن بهت بدن! (البته این رو از زبون اون حسودها و اونوری ها نوشتم)
مطلبی خوبی برای بچه های جهادی نوشتی ولی اصالت نداشت.اصیل از این لحاظ که فقط ازشون استفاده کردی که به یکی از هزار مطلب اسلام برسی ولی حق مطلب رو ادا نکردی جا داشت که در مورد کار بچه های جهادی جداگانه هم حرفی یا نقدی می نوشتی …خدا می دونه که کار بچه های جهادی الان النا معلوم نمی شه
هواخوری -گفت و شنود
گفت: روزنامه صهیونیستی «هاآرتص» ابراز نگرانی کرده است که اگر شرایط منطقه به همین شکل پیش برود، بعید نیست که کنار قفس حسنی مبارک، یک قفس هم برای نتانیاهو آماده کنند.
گفتم: چه بهتر از این؟!
گفت: بهتر از همه آن که علاوه بر مبارک و نتانیاهو و شیمون پرز بقیه جنایتکاران مثل علی عبدالله صالح و ملک عبدالله عربستان و پادشاه اردن و پادشاه بحرین و بن علی و… همه این اجق وجق ها را درون یک قفس ریخته و یکجا محاکمه کنند و شرشان را از سر مردم جهان کم کنند.
گفتم: ای ول… تعدادی از دیوانه های زنجیری را با هواپیما از یک شهر به شهر دیگری منتقل می کردند. دیوانه ها وسط راه سر و صدا می کردند. خلبان به سرمهماندار گفت؛ یک جوری اینها را ساکت کن و بعد از چند دقیقه سکوت حکمفرما شد. خلبان پرسید؛ چطوری ساکتشون کردی؟ گفت؛ در هواپیما را باز کردم و گفتم بروید توی حیاط هواخوری!
دعاى روز پنجم ماه مبارک رمضان
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهمّ اجْعَلْنی فیهِ من المُسْتَغْفرینَ واجْعَلْنی فیهِ من عِبادَکَ الصّالحینَ القانِتین واجْعَلْنی فیهِ من اوْلیائِکَ المُقَرّبینَ بِرَأفَتِکَ یا ارْحَمَ الرّاحِمین.
خدایا قرار بده در این روز از آمرزش جویان وقرار بده مرا در این روز از بندگان شایسته وفرمانبردارت وقرار بده مرا در این روز ازدوستان نزدیکت به مهربانى خودت اى مهربان ترین مهربانان.
“این هم از قوانین بی نظیر شهر عشق:
دل اگر لایق شد،
سر را می ستانند…”
سلام برداداش حسین وشماسید احمد عزیز
ماه رمضان پارسال بود که از طریق سایت شهید آوینی با حسین قدیانی وقطعه ۲۶ آشنا شدم .چه شبای قشنگی بود .تاسحر پلک رو هم نمیذاشتم .نمیتونستم ازمتنهای قطعه دل بکنم .عالمی داشتم براخودم ! اووووووه که چه قدر از دوستام بعد من تب قطعه ۲۶ گرفتن !!! نصف فروش نه ده وقطعه ۲۶ هم کارمن بوده!!!!
ولی چه کنیم که سرمون شلوغ شده.توف به ریا ماهم جهادفرهنگی می کنیم اماتویه سنگر دیگه!تواین مدت مدام سرمیزدم ولی به دلایلی نمی تونستم کامنت بذارم.
امشب داشتم تو مطالبی که یکی از دوستام ریخته بود روفلشم گشتی میزدم چندتااز متن های داداش حسین هم قاطیشون بود.اشکمودر آورد.دوباره دلم هوای قطعه رو کرد.این بود که …
تو این شبها وروزهای عزیز شدیدا ازتون التماس دعادارم.منم همیشه دعاگوتون هستم.
راستی یادم رقت
چرا اینقدر بچه هاپرتند ؟من با این همه غیبت قضیه اسباب کشیو فهمیدم ولی …
به داداش از قول من بگو خودت برا”محمود”نوشته بودی :”حتما باید به تو بگویم که “کلام الله” چگونه به آخر رسید؟… گفت: “قل اعوذ برب الفلق. من شر ما خلق. و من شر غاسق اذا وقب. و من شر النفاثات فی العقد. و من شر حاسد اذا حسد”… و خدا اینگونه “قرآن” را به آخر رساند: “قل اعوذ برب الناس. ملک الناس. اله الناس. من شر الوسواس الخناس. الذی یوسوس فی صدور الناس. من الجنه و الناس”.
۴قول معجزه میکنه.ماکه برات میخونیم توهم براخودت بخون.
برنامه انتقادی اجتماعی گره شنبه ۱۵ مرداد بعد از خبر شبانگاهی پخش می شود اطلاع رسانی کنید.
۵* رسول خدا (صلى الله علیه و آله):
کسى که روزه او را از غذاهاى مورد علاقه اش باز دارد، برخداست که به او از غذاهاى بهشتى بخوراند و از شراب هاى بهشتى به او بنوشاند.
بحار الانوار، ج ۹۳، ص ۳۳۱
ضمن عرض سلام وادب واحترام وآرزوی قبولی طاعات وعبادات شما استاد گرانمایه وجلیل القدر! از اینکه افتخار دادید و دعوت مرید خودرا پذیرفتید واز وبسایت مدافع ولایت بازدید نمودید بسیار متشکرم . ای کاش با قلم اعجاز آمیز خود ، این مبتدی در امر نوشتن را پندمیدادی که چه باید کرد ! متشکرم التماس دعا استاد
بعضی از صابخونه ها که دیگه شورش رو دراوردن.
همین برادران شهرک محلاتی با ۴ تا انگشتر و یه تسبیح شامقصود
وقتی پای اجاره خونه و رهن پیش میاد از تمام فکل کرواتیای نیاوران
گرون تر حساب میکنن. اذان نگفته هم توی مسجد نشستن!!
خدایا توبه
قال رسول الله صلى الله علیه و آله:
لکل شیئى زکاة و زکاة الابدان الصیام.
براى هر چیزى زکاتى است و زکات بدنها روزه است.
“الکافى، ج ۴، ص ۶۲، ح ۳ “
ای آقا ! به قول “چشم انتظار” چشممان خشک شد از بس این” گاوهای ردا شکلاتی” را دیدیم !
می گفتید میو مدیم کمک زود تر تموم می شد کاراتون هر روز با کلی ذوق میام میگم امروز دیگه یه متن گذاشتید ولی هر بار یه پارچ آب سرد قسمتم میشه
اییییییییییییییییییییییییییییییی کجایید ؟
امشب برنامه گره ساعت ۱۰:۲۰ پخش میشه فکر کنم آخرش با برنامه راز تداخل داشته باشه کلا عاشق این برنامه ریزیه صدا وسیما هستم آخه یکی نیست بگه مگه چند تا برنامه درست و درمون دارید که این طوری پخش می کنید !!
یه سوال بپرسم ؟
با اجازه داداش حسین می پرسم !
چرا اعتکاف رمضان مثل اعتکاف ماه رجب رونق نداره ؟ یکی از دوستانم می گفت اصل اعتکاف که حضرت پیامبر هم خیلی مقید بودند اعتکاف رمضان بوده ولی نمی دونم چرا کمتر کسی در موردش صحبت می کنه
کسی از دوستان می دونه چطوری از لیست مساجدی که اعتکاف رمضان دارند با خبر بشیم ؟
دوستان!
در این چند روز اخیر برای ارسال کامنت دچار مشکلی نشدید؟
کامنت همه به راحتی ارسال می شود؟ با این پیغام مواجه نشدید؟
Internal Server Error
بسم الله الرحمن الرحیم
اَللّهُمَّ اَدْخِلْ عَلى اَهْلِ الْقُبُورِ السُّرُورَ
خدایا بفرست بر خفتگان در گور نشاط و سرور
اَللّهُمَّ اَغْنِ کُلَّ فَقیرٍ
خدایا دارا کن هر ندارى را
اَللّهُمَّ اَشْبِعْ کُلَّ جایِعٍ
خدایا سیر کن هر گرسنه اى را
اَللّهُمَّ اکْسُ کُلَّ عُرْیانٍ
خدایا بپوشان هر برهنه را
اَللّهُمَّ اقْضِ دَیْنَ کُلِّ مَدینٍ
خدایا ادا کن قرض هر قرضدارى
اَللّهُمَّ فَرِّجْ عَنْ کُلِّ مَکْرُوبٍ
خدایا بگشا اندوه هر غمزده را
اَللّهُمَّ رُدَّ کُلَّ غَریبٍ
خدایا به وطن بازگردان هر دور از وطنى را
اَللّهُمَّ فُکَّ کُلَّ اَسیرٍ
خدایا آزاد کن هر اسیرى را
اَللّهُمَّ اَصْلِحْ کُلَّ فاسِدٍ مِنْ اُمُورِ الْمُسْلِمینَ
خدایا اصلاح کن هر فسادى را از کار مسلمین
اَللّهُمَّ اشْفِ کُلَّ مَریضٍ
خدایا درمان کن هر بیمارى را
اَللّهُمَّ سُدَّ فَقْرَنا بِغِناکَ
خدایا ببند رخنه فقر ما را به وسیله دارائى خود
اَللّهُمَّ غَیِّرْ سُوءَ حالِنا بِحُسْنِ حالِکَ
خدایا بدى حال ما را بخوبى حال خودت مبدل کن
اَللّهُمَّ اقْضِ عَنَّا الدَّیْنَ وَاَغْنِنا مِنَ الْفَقْرِ اِنَّکَ عَلى کُلِّشَى ءٍ قَدیرٌ.
خدایا ادا کن از ما قرض و بدهیمان را و بى نیازمان کن از ندارى که راستى تو بر هر چیز توانائى.
(از وقتی خیلی بچه بودیم، یادم می آید حاجی همیشه قبل از افطار کردن این دعا را می خواند. احساس خیلی خاصی نسبت به بند بند این دعا دارم. خیلی زیباست.)
۲۴ روز مانده تا پایان میهمانی خدای رئوف!
نثار ارواح مطهر شهدای روزه دار عملیات رمضان
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
«ماه رمضان در هر سال، قطعهای از بهشت است که خدا در جهنم سوزان دنیای مادی ما آن را وارد می کند و به ما فرصت می دهد که خودمان را بر سر این سفره الهی در این ماه، وارد بهشت کنیم. بعضی همان سی روز را وارد بهشت می شوند. بعضی به برکت آن سی روز، همه سال را و بعضی همه عمر را. بعضی هم از کنار آن، غافل عبور میکنند که مایه تأسف و خسران است. حالا برای خودشان که هیچ، هر کس که ببیند این موجود انسانی، با این همه استعداد و تواناییِ عروج و تکامل، از چنین سفره با عظمتی استفاده نکند، حق دارد که متأسف شود. این، ماه رمضان است. ماه ضیافت اللَّه است؛ ماه لیلةالقدر است. این ضیافت اللَّه چیز کمی نیست. شنیدهایم “ضیافت اللَّه” میهمانی است! آن هم میهمانی ای که میزبان آن، خدای عظیم علیم کریم قدیر است که سراسر آفرینش، در قبضه قدرت اوست. این، ضیافت الهی است؛ این هم ما که دعوت شدهایم: “دعیتم فیه الی ضیافت اللَّه” از این باید استفاده کرد.
استفاده از این به چیست؟ به همین چیزهایی که در اختیار ما گذاشته اند: همین روزه، همین نماز، همین نوافل، همین دعا، همین ذکر، همین توجه، همین خشوع و همین تضرع.
حضرت امام خامنه ای، اسفند ۷۲
یه پیام “بی زرگانی”
ساعت ۲۳:۵۷
تعداد افراد آنلاین: ۲۰ نفر
ماشالله…
داداش حسین عزیز بسیجیها فــــــــدائی داری…
“عطشان بزرگوار”
ازشانس شما، این دفعه تداخل نداره، چون اصلا” برنامه ی “راز” شنبه و یکشنبه ی این هفته، پخش نمی شه. البته اینم از بی نظمی صدا و سیماست.
چرا سید جان، البته فقط یک مرحله ولی کلافه شدم تا تونستم بعد دو ساعت، یه کامنت بذارم.
۶* امیرالمومنین على (علیه السلام) :
خواب روزه دار عبادت ، سکوت او تسبیح ، دعایش پذیرفته و عملش دو چندان است. دعاى روزه دار به هنگام افطار از درگاه خدا رد نمی شود.
الدعوات للراوندى، ص ۲۷
می آیم ! (گفت و شنود)
گفت: مدتی است مدعیان اصلاحات درباره انتخابات مجلس نهم، ترانه دوصدایی «می آئیم و نمی آئیم» می خوانند.
گفتم: جنگ زرگری است. از همین حالا ستادهای انتخاباتی خود را به طور پنهان راه انداخته اند و دارند پول های کلان هزینه می کنند.
گفت: حالا بعد از این همه، آیا شورای نگهبان، صلاحیت آنها را تأیید می کند؟!
گفتم: عوامل فتنه ۸۸ و کسانی که با آنها ارتباط داشته اند همگی مصداق واقعی مفسد فی الارض هستند و شورای نگهبان مطابق قانون حق ندارد صلاحیت آنها را تأیید کند.
گفت: پس چرا می گویند که ممکن است بیاییم! و…
گفتم: شاعر دست چندمی برای خواندن شعرش پشت تریبون رفت و خواند «من می آیم، من می آیم، من…» ولی بقیه شعرش را فراموش کرد و در حال دستپاچگی پایش به پایه تریبون گیر کرد و از بالای سن روی یکی از مستمعین افتاد و با شرمندگی به او گفت؛ ببخشید آقا! عذر می خواهم! و طرف گفت؛ نه بابا! تقصیر خودم بود. شما دو سه بار گفتید من می آیم ولی من فکر نمی کردم قرار است با سر بیایید!
دعاى روز ششم ماه مبارک رمضان
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهمّ لا تَخْذِلْنی فیهِ لِتَعَرّضِ مَعْصِتِکَ ولا تَضْرِبْنی بِسیاطِ نَقْمَتِکَ وزَحْزحْنی فیهِ من موجِباتِ سَخَطِکَ بِمَنّکَ وأیادیکَ یا مُنْتهى رَغْبـةَ الرّاغبینَ.
خدایا وا مگذار مرا در این روز در پى نافرمانیت روم ومزن مرا با تازیانه کیفر ودور وبرکنارم بدار از موجبات خشمت بحق احسان ونعمتهاى بى شمار تو اى حد نهایى علاقه واشتیاق مشتاقان.
با مطلب “جبهه پایداری انقلاب اسلامی واحمدی نژاد” بروزم
منتظر نظرات و بازدید شما هستم
مشق شبhttp://3tir.hamweblogi.com/
و اما اسباب کشی!
راستش به جز ازدواج، امثال قراره اولین اثاث کشی عمرم رو داشته باشم. راستش برای من سخت بود، حتی فکرش! این که آدم به جایی عادت کنی و کلی خاطره و وغیره داشته باشی و حالا بخواهی بروی جایی دیگر راحت نیست. برای من اولش سخت بود به معانی مهمی هم رسیدم(!) فهمیدم که چرا میگن مرگ سخته؟! چون دل کندن سخته! وقتی دلت رو میدی به چیزایی که دور و برت را گرفتن، خوب حالا گذاشتن و رفتن شون خیلی سخته. حرف و حدیث اسباب کشی امثال برای من یه دوره کلاس معرفت مرگ بود. حالا ببینم بعدش هم این حرفها رو می زنم؟
خواستم بگم مستا جری مثل تمرینی می ماند برای مردن، یاد حرف رفیقم افتادم که گفت:”نکشیدی میگی”. البته مستاجری های حالا که هرجایی یک سال می نشینی نه به عادت می رسی، نه به امنیت و … که حالا بخواهی با دل کندن ازشان تمرین مردن بکنی! ولی بازم می شود تذکری باشد که: عزیز یادت نره مسافری!
بگم، نگم، میگم
داداش حسین! نمی خواهید حداقل جواب سلام یکی از بچه ها را بدهید، ما یک فونت درشت ببینیم؟ بابا دلمان مرد!!!!!!!!!!!!
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ در کامنت اسباب کشی “امسال” را با “ث” نوشتم! چه طور این اشتباه را کردم؟؟؟؟؟؟؟؟
التماس دعا
با سلام وقبولی طاعات
لیستی از بازی های رایانه ای که توسط هموطنان عزیز، مملکت جمهوری اسلامی ایران ساخته شده است:
۱-لانه شیطان ساخته شده توسط سپاه۲-نجات بندر۳-رانندگی در شهر تهران ۴-لطفعلی خان زند ۵-مامور ویژه ۶-مسابقات خیابانی ۷-قطار بازی ها ۸-فرهنگ ترافیک ۹-پایان معصومیت ۱۰- والفجر ۸ ۱۱- بهشت سازی ۱۲-سفرهای ایرانگردی پویا وخپل ۱۳- حسن ولوبیای سحر آمیز ۱۴-انرژی هسته ای ۱۵-عصر پهلوانان یا شاهنامه ۱۶-سرزمین گمشده
اخیرا بازی رایانه ای با عنوان ومرتبط با موضوع سریال مختار در حال ساخت است،تمامی این بازی ها کاملا ایرانیزه بوده ومناسب با فرهنگ ایرانی اسلامی است ودر جهت مبارزه با بازی های رایانه ای غرب واروپا وغیره ساخته میشود،چه بسا کودکان خردسال ونوجوانان عزیزمان را تشویق به استفاده از اینگونه بازی های رایانه ای بکنیم که با فرهنگ ایرانی اسلامی بیشتر انس بگیرند.
با موضوع(«پروژه هارپ»ایا امریکا از این پروژه برای نجات جو زمین استفاده میکند یا بهانه ای ودروغی بیش نیست وشاید سلاحی بسیار مخرب در عصر الکترونیک ومجازی ،سلاح کشتار جمعی!!!)به روز هستیم.
http://mahdiiyaran.persianblog.ir/
یازهرا
http://1175.blogfa.com
تصاویر منتشر نشده از دکتر حسن عباسی دوران دفاع مقدس
لطفا نظر خود را در مورد تصاویر وبلاگ بنویسید
…
آتشفشان بصیرت بعد از کمی فکر به این نتیجه رسید الان بهترین راه برای خوشحال کردن دشمنان اینه که سلامت انتخابات رو زیر سوال ببره. در نتیجه همین کار رو کرده و گفته نباید انتخابات رو دولت برگزار کنه!!
آقای قدیانی این متن آتشفشان بصیرت که براش نوشتید، ظاهرا براش کافی نبوده. وضعش خرابتر از این حرفهاست. یکی از اون متن قشنگ هائی که برای کروبی می نوشتید، براش می نویسید؟ این طرحی که میثم حسنی براش زده هم جالبه.
این خواهران و برادران به واقع سربازان خط مقدم سال جهادی اقتصادی اند. سقف هتل شان در دل کویر، آسمانی است آبی و مهتابی، که خیلی بیشتر از ۵ و یا ۷ ستاره دارد.
خیلی جالب بود…..
گزارش به مبصر:
نه، مشکلی نیست
من به ذهنم رسید که این توصیه راهم عرض کنم که این نوافل سی وچهار رکعتى که براى نمازهاى روز و شب وارد شده است، بسیار با ارزش است. ماه رمضان فرصت خوبى است. ما غالباً اهل نوافل نیستیم. ولى ماه رمضان که می شود، چه مانعى دارد؟ کدام کار با دهان روزه، بهتر از نماز خواندن؟ چهار رکعت نماز ظهر است، قبل از این چهار رکعت، هشت رکعت نافله دارد؛ چهار دو رکعتى. چهار رکعت نماز عصر است و قبل از این چهار رکعت، هشت رکعت نافله نماز عصر است. این نوافل را بخوانید. همچنین نوافل مغرب را که از اینها مهمتر است؛ و نیز نوافل شب که یازده رکعت است. همچنین نافله صبح که دو رکعت است. کسانى هستند که در ایام معمولى سال، برایشان مشکل است پیش از اذان صبح براى نماز شب بیدار شوند. ولى در این شبها، به طور قهرى و طبیعى بیدار مى شوند. این یک توفیق الهى است. چرا از این توفیق استفاده نکنیم؟ انشاءاللَّه فرصتهاى ماه رمضان را مغتنم بشمارید.
حضرت امام خامنه ای، ۷۱/۱۲/۴
…
۲۳ روز مانده تا پایان میهمانی خدای رئوف!
سلام بر اهالی قطعه ای از بهشت!
داداش حسین!
اینو از طرف همه بچه ها میگم:
دوستت داریم سالار.
کمتر بیشتر (گفت و شنود)
گفت: یکی از سایت های ضدانقلاب خطاب به سران فتنه نوشته است، شرایط کنونی ما و شما به فیلم اشک ها و لبخندها شبیه است.
گفتم: چطور مگر؟! چرا؟!
گفت: این سایت نوشته است؛ وضعیت اپوزیسیون بعد از ماجرای انتخابات ۸۸، گریه آور است و عقب نشینی و… کردن اصلاح طلبان برای بازگشت دوباره به نظام خنده دار است.
گفتم: دیگه چی؟!
گفت: همین سایت نوشته است؛ هرچه در اظهارات خاتمی و ادعاهای موسوی و کروبی بیشتر فکر می کنیم از پرت و پلاگویی آنها بیشتر خنده مان می گیرد و تازه ادعا می کنند که می خواهند به ما راه کار ارائه کنند!
گفتم: چه عرض کنم؟!… شخصی که ادعای روانشناسی داشت در پاسخ به یکی از بیمارانی که به عذاب وجدان گرفتار شده بود، گفت؛ هرچی کمتر، بیشتر فکر کنی، بیشتر دردش کمتر میشه!
“صبای بزرگوار”
این قدر به داداش حسین ایراد گرفتین آخر الامر خودتون هم گرفتار شدین. البته امثال با امسال زیاد فرقی نمی کنه فقط معنی و املاش باهم فرق داره!!
جدی نگفتم ناراحت نشین. مهم متنتون بود که خیلی خوب بود.
با عرض پوزش، کامنتم بی عکس ارسال شد.
این کامنت صرفا جهت دیده شدن تصویر آوارتارم ارسال می شود و ارزش دیگری ندارد.
سید احمد جان:
این رو هم من از طرف همه ی بچه ها به شما می گم: “تو رو هم دوست داریم مبصر”!
۷* رسول خدا (صلى الله علیه و آله):
هر کس روزه دارى را سیر نماید، خداوند از حوض (کوثر) من شربتى نصیب او خواهد کرد که پس از آن هرگز تشنه نشود.
دعائم الإسلام، ج۱، ص۲۶۹
یکی از بچه ها اون بالا گفت داداش حسین یه جوابی بده،غافل از اینکه داداش حسین که نیست.ظاهرا فقط آقا سید میاد یه سری میزنه و میره.
سید به داداش بگو دلمون تنگ شده به مولا
بخـت امسـال چه با من یار است
عطشت را عطشم غمخوار است
“به فدای لب عطشـان حسیـــن”
اولین ذکــر پس از افطــــــار است…
سلام
طاعات و عبادات همگی قبول.
گفتم: خدایا خسته ام
گفتی: لا تقنطوا من رحمه الله
گفتم: کسی را ندارم
گفتی: نحن اقرب الیه من حبل الورید
گفتم: فراموشم نکن
گفتی: فاذکرونی اذکرکم
گفتم: راه چیست ?
گفتی: انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا
گفتم: نجات کجاست ?
گفتی: اتقوالله و قولوا قولا سدیدا
انشالله هر کجا هستید سلامت و در پناه خدا باشید.
جناب”چشم انتظار”! همون “صبا” کافیه ممنون. ما بزرگ هم نیستیم چه برسه به بزرگوار! ولی من بیجا می کنم به “حاج حسین” ایراد بگیرم.{ من فقط گاهی اشتباهات تایپی رو میگم حالا گاهی هم … به این که نمیگن ایراد برادر(شوخی)}.
آقا سید!
“دیدگاه ها برای قطعه” را که باز می کنی تایید شده های امشب بهش اضافه نشده.
جناب “به یاد سید سجاد”!نمیدونم چرا خیلی مشتاقم راجع به عکس کنار کامنتتون بیشتر بدونم
اگه مایل بودید یه چیزایی راجع بهشون بگید
مشتاق و منتظر
سید احمد بزرگوار!پرسیدید ارسال کامنت هاتون با مشکل مواجه نشد؟باید بگم چرا کامنت چند روز پیش من ارسال نشد!!گفته بودم ازیه طرف از اینکه مطلب جدید نزدید خوشحالم!!چون اینطور وقت میشه اون مطالبی رو که بخاطر رفتن به اردو جهادی عقب افتاده بودم بخونم.از طرفی نگران
آقای قدیانی ام
ولی الان خوندن مطالب که عقب افتادم تموم شد.حالا که نه مطلب جدید هست و نه صاحب مطلب چیکار کنم؟!!!!
سلام
آیا کسی صدای منو می شنوه ؟ آخه پس کجایید ؟دلمون تنگ شده .
سلام داداش حسین
روزتون مبارک.
🙂
دعاى روز هفتم ماه مبارک رمضان
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهمّ اعنّی فیهِ على صِیامِهِ وقیامِهِ وجَنّبنی فیهِ من هَفَواتِهِ وآثامِهِ وارْزُقْنی فیهِ ذِکْرَکَ بِدوامِهِ بتوفیقِکَ یا هادیَ المُضِلّین.
خدایا یارى کن مرا در این روز بر روزه گرفتن وعبـادت وبرکنارم دار در آن از بیهودگى وگناهان وروزیم کن در آن یادت را براى همیشه به توفیق خودت اى راهنماى گمراهان.
قال امیرالمومنین (علیه السلام)
صوم القلب خیر من صیام اللسان و صوم اللسان خیر من صیام البطن.
روزه قلب بهتر از روزه زبان است و روزه زبان بهتر از روزه شکم است.
غرر الحکم، ج ۱، ص ۴۱۷، ح ۸۰
خبرنگاری یک حرفه با ارزش است.
“حضرت آقا”
شــــــــمـع ســــــــــوزان مـاه رمضـــــــــــــانـی!
خدا قوووووووووووووووووووووت! حســین قدیانی!
.
.
.
سلام بر حسین*
بر لوح سینهها شده منقوش، «یا حسـین»
فرمانروای مملکت قلب ها، حســــــــــــــین
یا حسین…
بیزارم از این پوچی و بیمعنایی
از این همه دلبستگی دنیایی
ای کاش دلم خوشهای از گندم بود
در دست گرسنگان آفریقایی…
دوستان کمک فراموش نشه
http://farsi.khamenei.ir/news-content?id=16827
http://www.rcs.ir/persian/ModulesPage.aspx?modulename=news&action=viewtext&news=7838
درود بر موسوی و کروبی قهرمان/
درود بر هاشمی عزیز که میهمانی …
رهبرفقط سید علی
آفرین “دیوونه ی داداشی” با این عکس قشنگی که کنار اسمت گذاشتی، حقا که خوش ذوقی.
درضمن، من هم روز خبرنگار رو به نوبه ی خودم به روزنامه نگار ، نویسنده ، منتقد، وبلاگ نویس، سردار جنگ نرم و در یک کلام ستاره ی پرفروغ حضرت ماه، “داداش حسین قدیانی عزیز” و همه ی خبرنگارانی که برای دفاع از جایگاه و حرمت والای “قلم” تلاش می کنند، تبریک می گم.
خدا نکنه به غیبت “داداش حسین” عادت کنیم.
تسلیت به روح پر اضطراب و مشوّشت “آزاد” که از هفت دولت “آزادی”. خداوند با همان ها که گفتی محشورت فرماید.
“به فدای لب عطشـان حسیـــن”
اولین ذکــر پس از افطــــــار است…
آفرین سایه!
اون ستاره های عزیزی که منتظرند؛ خبری، اثری یا عطری از حضور “داداش حسین” داشته باشند، این ذکر مقدس رو ۱۴ مرتبه قرائت کنند:
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
“آزاد”
این رو هم بگم: دیدار با جانشین امام معصوم(ع)، لیاقتی می خواد که نصیب هرکس نمی شه. تازه بعضی از اون هایی هم که نصیب شده…
۲۲ روز مانده تا پایان میهمانی خدای رئوف!
سلام
یک سلام هم به اقا سید احمد مبصر بزرگوار قطعه۲۶
اقای مبصر! از خود اقای قدیانی که خبری نیست, حداقل شما یه خبری از ایشون به اهالی قطعه۲۶ بدهید!
خبر فوری:
توهین به قرآن کریم درنوزدهمین نمایشگاه بین المللی قرآن کریم در ۱۱/۵/۱۳۹۰ در مصلی بزرگ امام خمینی (ره) تهران+عکسhttp://ghayem-adl.blogfa.com/
قابل توجه بعضی ها که ” ای کیو “شون در حد جلبکه!
لعن علی عدوک یا علی
موسوی و کروبی و خاتمی و هاشمی
بر خامنه ای، رهبر خوبان، صلوات.
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ.
چی شد تمام نشد؟… خب اگر اینقدر کار داشت، یک ندا می دادید می ریختیم کل یوم اثاث ها را می کشیدیم… جان قطعه.
حسین … اسم اعظم خداست
مناجات با الله در سفینه نجات؛ ثارالله مزه دیگری دارد. به هر حال با یک نوری باید خطوط “ابوحمزه ثمالی” را دید و چه خوشتر که آن نور، مصباح هدایت؛ حسین باشد. “حسین” اسم رمز عاشقی با خداست. اسم اعظم خداست. خون خداست.
***
این هم برای خودش حکایت جالبی دارد؛ چرا در شباهنگام، در سحر با خدا سخن می گوییم؟
امروز صبح (۵شنبه) برای کاری باید می رفتم بازار تهران. از شهرک شهید محلاتی تا بازار ۲ ساعتی طول کشید. نیم ساعت فقط گشتم جای پارک پیدا کنم. مگر پیدا می شد!
شب اما رفتم مسجد ارک. همین مسیر فقط ۲۰ دقیقه طول کشید.
آیا خدا شبها سرش خلوت تر است؟ اینکه حرف درستی نیست. شاید بهتر باشد این گونه بگویم؛ صف بندگان خدا شب ها کوتاه تر است. “یابنده” آن بنده ای است که خلوتی شب را از دست ندهد و الا مسیر رسیدن به خدا که شب و روز ندارد. مسیر شب همان مسیر روز است اما در شب دسترسی به خدا آسانتر است. در شب خبری از سر و صدای روز نیست؛ هر چند خدا صدای ما را در روز هم می شنود اما حسی آشنا به ما می گوید؛ خدا در شب صدای ما را بهتر می شنود.
***
بشکن سکوت شب را چون ماه که الله می خواهد صدای ستاره ها را بشنود. سر بر سینه دعا بگذار و بی ادعا عاشقی کن با خدا که خدا عاشق دلهای شکسته است. “آه” را بلند باید کشید. اشک باید ریخت. گریه باید کرد. دل باید داد. روضه عباس باید خواند. هر چه بادا باد. تو روضه عباس را بخوان، خدا خودش بوی یاس را می آورد. تو برای یل ام البنین اشک بریز، برای خدا کاری ندارد که مهدی را بیاورد.
***
دیده اید؟ … وقتی به امامت حضرت ماه نماز می خوانیم حس خوبی به آدم دست می دهد؛ این “حس خوب” برای این است که “آقا”، نائب امام زمان است. خورشید به خانه ماه مستقیم می تابد. “بیت رهبری” یعنی تجلی آفتاب. این شعاع نور خورشید است که روشن کرده پیشانی ماه را. چون سرو می ماند قامت رعنای ماه، خدا خواسته. آقای ماست خامنه ای، خدا خواسته. بابای ماست خامنه ای، خدا خواسته. خدا هیچ کس را اندازه ما ستاره ها دوست ندارد. یک ماه داده به ما چه ماهی. آخر چقدر تو ماهی، ای حضرت ماه. چقدر زیبا نماز می خوانی ای حضرت ماه. صدایت در صلاه زیباست، خدا خواسته. این همه فدایی داری، خدا خواسته. نائب خورشیدی، خدا خواسته. قدت رشید است، خدا خواسته. جانباز اسلامی، خدا خواسته. رهبر مایی، خدا خواسته. ابالفضل نگهدارت است، خدا خواسته. خدا خیلی خاطرت را می خواهد خامنه ای. پرچم دینش دست توست. هر ستاره ای مست توست. این را هم خدا خواسته. خونی که در رگ ماست، هدیه به رهبر ماست؛ این را هم خدا خواسته.
اصلا این را خدا خواسته، که ما برای خامنه ای بمیریم؛ حرفی هست؟!
جلد اول کتاب قطعه ۲۶/ صفحه ۱۲۹
سلام!
چرا چند روزه متن جدیدی نمی ذارید تو وبلاگتون؟
لرزش (گفت و شنود)
گفت: رادیو فردا، ارگان رسمی سازمان «سیا» با ابراز نگرانی شدید اعلام کرد محاکمه حسنی مبارک در قفس آهنی، به معنای محاکمه آمریکا و اسرائیل و اروپا نیز هست.
گفتم: مگه نیست؟!
گفت: روزنامه صهیونیستی «آحارونوت» هم نوشته وقتی نزدیکترین دوست منطقه ای آمریکا را مانند یک سگ و درون قفس به دادگاه آورده اند، دیگر رهبران عرب و سران اسرائیل نمی توانند به حمایت های آمریکا اعتماد کنند.
گفتم: خب! منظور همینه دیگه! تازه، سران فتنه هم یتیم شده اند!
گفت: روزنامه صهیونیستی هاآرتص می نویسد، خیزش های اسلامی منطقه به اقتدار آمریکا هم لطمه زده است بنابراین توان لازم برای حمایت از دوستان- بخوانید نوکران- منطقه ای خود را از دست داده است.
گفتم: یارو تصادف کرده و قرار بود جراحی شود، اما متوجه شد که پزشک جراح خیلی پیر است و دستش هم می لرزد، به پرستار گفت؛ لطفا یک جراح دیگر را خبر کنید و پرستار گفت؛ نگران لرزش دست آقای جراح نباشید چون هنگام عمل همانطور که دست دکتر می لرزد، ما هم تخت را تکان می دهیم.
دعاى روز هشتم ماه مبارک رمضان
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهمّ ارْزُقنی فیهِ رحْمَةَ الأیتامِ وإطْعامِ الطّعامِ وإفْشاءِ السّلامِ وصُحْبَةِ الکِرامِ بِطَوْلِکَ یا ملجأ الآمِلین.
خدایا روزیم کن در آن ترحم بر یتیمان وطعام نمودن بر مردمان وافشاء سلام ومصاحبت کریمان به فضل خودت اى پناه آرزومندان.
یکی از بچه ها اون بالا گفت “داداش حسین ظاهرا نیست…” اگه نیستن پس مخاطب این جمله آقا سید کیه؟!
“سیداحمد میگوید:
۱۶ مرداد ۱۳۹۰ در t ۲۳:۵۷
سلام بر اهالی قطعه ای از بهشت!
داداش حسین!
اینو از طرف همه بچه ها میگم:
دوستت داریم سالار.”
جناب “احساس”تازه کامنتتونو دیدم شما سید سجاد رو میشناسید؟اینقدر تعریف داره که نمیدونم از کجاش بگم.اگه مایلید دربارش بهتون بگم بگیداز کجا شروع کنم.منتظرم.
دوستان بزرگوار!
داداش حسین به سایت سر می زند، کامنت ها را هم می خواند.
کمی سرشان شلوغ است؛
من بیشتر از همه شما دلم می خواهد داداش مطلب جدید بگذارد و به کامنت ها جواب بدهد.
منتظر می مانیم و برای موفقیت و سلامتی شان دعا می کنیم.
و اما؛
نزدیک یک هفته است داداش حسین، متنی ننوشته، اما آمار بازدید وبلاگ، دیروز بیش از ۱۴۰۰ بوده. فدایی داری داداش حسین بچه بسیجی ها!
اینجا صاحب داره،وقتی هم که صاحبش نیست جانشینش یعنی به قول خودتون مبصرش جواب میده.حالا چرا هر کدومتون رد شدید یه لگد زدید به آزاد؟اگه نیاز به جواب بود جانشینه خودش جواب میداد.
سلام به همه بر و بچ(مخصوصا آقا سید گل، که انصافا پای کاره!)
و همچنین آقای قدیانی که همچنان بر سمت خود یعنی ( داداش حسین بچه بسیجی ها) باقی هستند!
کلیپی از و در مورد شهید شاهرخ ضرغام که ساختیده شده!
تقدیم به همه تون!!!!!
http://s1.picofile.com/file/7111686448/shahid_zargham_9dai_blogfa_com_2.3gp.html با کیفیت ۶٫۵مگابات
http://s1.picofile.com/file/7111679565/shahid_zargham_9dai_blogfa_com_.3gp.html کم کیفیت ۳مگابایت
دعا برای ما ….. ها هم فراموشیده نشه!
یاحق
۸* امام رضا (علیه السلام):
هر کس ماه رمضان یک آیه از کتاب خدا را قرائت کند، مثل اینست که درماه هاى دیگر تمام قرآن را بخواند.
بحار الانوار ج ۹۳، ص ۳۴۶
آرمان خواهی انسان مستلزم صبر بر رنج هاست . پس ای برادر خوبم ، برای جانبازی در راه آرمان ها یاد بگیر که در این سیاره ی رنج، صبور ترین انسان ها باشی.
سید شهیدان اهل قلم، شهید سیدمرتضی آوینی
سلام”به یاد سید سجاد”!
نه نمیشناسم!گفتم که مشتاقم بدونم.آخه حس میکنم عکسش آدم رو صدا میزنه!
نمیدونم از کجا شروع کنید.میخواید از طریق ایمیل.یا اینکه یه پست راجع بهش بزنید و اسم وبتون رو بدید که برم بخونم یا…
خلاصه هرجور بگید ما میشنویم!!
جناب”به یاد سید سجاد”
این آدرس وب ماست خواستید اونجا هم بیاید خوشحال میشیم
ehsas.orq.ir
چقدر سخت است انتظار!!!!
کجاییییییییییییییییییییییییییییید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟
برا سلامتی حاجی هرجا که باشه صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و احفظ امامنا خامنه ای
واقعا اثاث کشی سخته. خدا میدونه مطلب بعدی کی نوشته بشه.
حالا تا حسین قدیانی استکان نلبکی ها رو از کارتن در بیاره و شیشیه هارو
دستمال بکشه و کارتنای کتابش باز کنه و ……
“خودم بزرگوار”
اولا” صاحب اصلی اینجا، اون اسم قشنگ لوگوی “داداش حسین” و “شهدا” هستند. حتی “داداش” هم با وجود اینکه صاحب وبلاگه، ولی خودش مستأجره، چون خونه ش بیت رهبریه.
ثانیا” شأن مبصر و بقیه ی ستاره ها هم بالاتر از اینه که به امثال “آزاد” جواب بدن. ثالثا” لگد نزدیم و محترمانه جواب دادیم.
رابعا” اگه قرار بود “داداش” یا “سید احمد” جواب رو تایید نکنند نقطه چین می کردند. خامسا” قرار نیست به هر لجن پراکنی، “داداش” یا “سید احمد” جواب بدن، “داداش حسین” ساخته شدن برای برجک زنی گنده تر از اون ها، درحد دشمنان داخلی و خارجی نه جلبک های بی ارزش سبز.
سادسا” از “داداش” یاد گرفتیم که آدم نباید پشت سر مقتداش مخفی بشه و اون رو سپر خودش کنه، باید جلوتر از مولا باشه و چون در مثال مناقشه نیست، ما هم باید در این زمینه ها جلوی ستاره ی “حضرت ماه” یعنی “داداش حسین” حرکت کنیم و یک کم از خودمون خرج کنیم ضرر نداره.
سابعا” این خودش یک نهی از منکره و اگه هرکس بخواد به گردن دیگری بسپاره که نتیجه معلومه. ممنون.
قطعه قطعه مهره
سلام و ارزوی قبولی طاعات و التماس دعا و چرا نیستید و
ممنون ک هستید (:
ضمن عرض سلام و خسته نباشید و ابراز دلتنگی(!!) و به امید آن که همه باهم غصه های حضرت ماه و ستاره های پر فروغش را پرپر کنیم، یه سوال داشتم از دوستان اگه کسی جوابشو میدونه لطف بفرمایه! به بنده بگه.
اگه کسی بخواد بره خادم زوار سرزمین های نور بشه باید چیکار کنه؟ کجا بره؟ به کی بگه؟
بشدت منتظر پاسخ یکی از دوستان عزیز هستم!!
جناب”احساس”
شما میتونید به ای آدرس ایمیل بزنید که برای یکی از دوستای سیدسجاد هستش وهر چی درباره سید بخواید بهتون میگه
beem.club@yahoo.com
واگر هم دوست داشتید ازمداحی و عکس های سید استفاده کنید به وبلاگhttp://beemclub.blogfa.com/
بعدشم نظرتونو دربارش بهم بگید
سلام آقای(سید احمد)!
ببخشید من نمی دونستم که” آقای قدیانی” اثاث کشی داشتند…
آخه خودم به همین درد دچار بودم و این دو سه روز مجبور شدم کل این مطالبی که نبودم بخونم و لی مطلب جدید ندیده بودم.
البته یه چیزی بگم ،”اسباب “کشی زحمتش بیشتر رو دوش خانومهای بی نواست….
سلام. طاعات همگی قبول. استاد کجایید؟؟
…
“نزدیک یک هفته است داداش حسین، متنی ننوشته، اما آمار بازدید وبلاگ، دیروز بیش از ۱۴۰۰ بوده. فدایی داری داداش حسین بچه بسیجی ها!”
به نکته ی خیلی مهمی اشاره کردید سید احمد گرامی !
ما منتظر یه متن عالی مثل همیشه از داداش حسین هستیم .
ماشاء الله به همگی با اینکه متن جدید موجود نیست اما همدیگرو فراموش نمی کنیم خوندن کامنت ها خیلی می چسبه !!!!!!!!!
**می نویسم عشق…. می خوانم حسین**
التماس دعا ستاره ها…
دلم از خودم گرفته که این همه دورم از خدا…
ولی با تمام وجود هوامو داره
خدا…
التماس دعا ستاره ها…
برنامه انتقادی اجتماعی گره سه شنبه ۱۸ مرداد ساعت ۱۱:۲۰ با موضوع مصرف و سبک زندگی با حضور دکتر عادل پیغامی لطفا اطلاع رسانی کنید. سایت گره http://ch3.ir/gereh
دوستان!
بوی متن جدید نمی دهد قطعه ۲۶؟!
“از جمله هزاران جایی که باید بگوییم: آقایان هاشمی و خاتمی! دیدید گفتیم؟!”
و
“علامتی برای تعجب”
عناوین ۲ متن امشب داداش حسین است…
بوی متن جدید؟!چی بگیم والا!
راسیتش این حرفا که نوشتید حسین آقابه قول خودتون روزمره بودولابد یه چیزکی بوده که نوشتید و گرنه واقعا شمارو چه به این حرفا.اصلش این تارنماروچه به این حرفا.منکه خورد تو ذوفم.البته یه خرده ام حول برم داشت!
ولی انگاری!راستشو بگم؟ انگاری خوابت برده ها!!!داداشششششششششش!بیدار باشششششششششش! توروخدا بیدار باش!
تلخ نمیخوام بگم ولی مظلومیت جهادیاو بروبچ سازنده و بی ادعاواقعیت هست اما اینطوری واسش روضه خوندنم مرفین داره.آدم خوابش می بره!
توروخداتموم نشیا حسین آقا!
خادم الشهدا!
با ستاد مرکزی راهیان نور تماس بگیر که گمانم هم سایت داشته باشند و هم شماره تلفن که می توانی از ۱۱۸ بگیری.
به به! مثل اینکه داداش حسین داره میاد…
دوستان!
یک بار دیگر این جملات را بخوانید:
“گمانم دانش آموزان، دانش جویان، و طلابی که به جای سواحل قناری و دریای کوسه و اقیانوس کرکس و جزیره سکس، همت خود را مضاعف می کنند و برای خدمت رسانی، سختی سفر به فلان روستای سیستان و بلوچستان را بر تن و جسم و جان خود می خرند، خیلی بیشتر از قوای مجریه و مقننه، به مفهوم “جهاد اقتصادی” پی برده اند. این خواهران و برادران به واقع سربازان خط مقدم سال جهادی اقتصادی اند. سقف هتل شان در دل کویر، آسمانی است آبی و مهتابی، که خیلی بیشتر از ۵ و یا ۷ ستاره دارد.”
“به راستی! سهم این همه اردوی جهادی، آن هم در سال جهاد اقتصادی، از رسانه های دولتی، حتی جراید حکومتی چیست؟! اینقدرش را می دانم که کار آسانی نیست قید کار و زندگی را زدن، و مثل مردان بی ادعای زمان جنگ، به جای زندگی در عرصه روزمرگی، در میدان جهاد و عرصه مجاهده، زندگی کردن. آیا حضور این دوستان در فلان روستای دور افتاده، با بخش نامه و دستور مقام بالادست و افزایش اضافه کاری و فیش حقوق و… حاصل آمده یا عشق خالصانه به ولایت و ملت؟!”
واقعا زیبا و روان به اردوهای جهادی، به مظلومیت و ایمان قویِ جهاد گران و بی مهری برخی مسئولین اشاره شده؛
مطلب این پست، یک متن مطول در خصوص اردوهای جهادی نبود، اما در همین چند خط هم اشاره درست و قابل تاملی داشت.
انتقاد برخی از رفقا از حجم کم این متن، برایم قابل درک نیست، به ویژه که گاهی همین رفقا از طولانی بودن مطالب گله می کنند.
متن جدید رو عشق است…
دوستان محترم،
لطفا یک نفر بزرگواری کنه و برای درک بیشتر حضور استاد در منطقه یک سوال “خصوصی” بپرسه تا ما هم با دیدن یک جواب “عمومی” مستفیض شویم!
چون… _دور از چشم مبصر_
کلاس بی حضور استاد، یک دفتر بدون جلـده.
سلام بر روزه داران و بندگان خوب خدا،
مبصر محترم، ممنون از اطلاع رسانی تان!!
منتظر خواندن متن های جدید آقای قدیانی هستیم.
بابا مردم یه هفتست میام هنوزمطلب جدید نذاشتین!!!!
خوبین
در بین روزه و عطش واشک وشوروشین/یک ذکر مستجاب بکویم فقط حسین
جناب سایه!
داداش حسین هر وقت فرصت داشته باشد به کامنت ها جواب می دهند،
قطعه ۲۶ ایِ خوب! شرایط داداش حسین را درک می کند.
“به یاد سید سجاد” بزرگوار!
الهی خیر از جوونیت ببینی. خیییلی ممنون ومتشکر!سپاسگذارم!
جناب مبصر!
درسته که قطعه ۲۶ای خوبی نیستم، ولی همش از روی دلتنگی بود…
شما به دل نگیر.
به به
چه کار جالبی
سایت تر و تمیزی دارید
من هم سایت دارم:
http://www.bazar2web.ir
Click here to go to my site.
نزدیک افطار خواندن این متن چه قدر می چسبد.
روزه را با زبان روضه باز کنیم.
تشنه ایم اما نه تشنه تر از حسین. سلام بر حسین. سلام بر سقای دشت کربلا ابالفضل. روزه را با زبان روضه باید گشود. ببخش ما را عباس که گاه بی اذن تو لب به آب می زنیم. در مظلومیت تو همین بس که ما شده ایم هوادارت. هوادار تو علی اکبر حسین بود و گاهی رقیه را می نشاندی روی دوشت و تمام دنیا را نشانش می دادی. ما که جز تو کسی را نداریم. دستی هم بکش بر سر ما. با کریمان کارها دشوار نیست. از تو که چیزی کم نمی شود. من تشنه ام و خدا آب را بر گلوی من تحریم کرده اما تو که روزه نبودی. تو می توانستی آب بنوشی. کسی هم نبود. یعنی جز علقمه کسی نبود. تو بودی و آب و لب تشنه ات. می خواستی گلویی تازه کنی. کسی که نمی فهمید. می دانم؛ تو چرا آب نخوردی. در علقمه داشتی عمو جان! مشک را برای بچه ها پر از آب می کردی، که چهره ات را دیدی در زلال آب. نه که شبیه پدرت علی هستی، یاد ابوتراب افتادی. نه که مو نمی زنی با مادرت، افتادی یاد ام البنین…
ببین عباس! در کربلا تو می رسی به یک نهر آب. مبادا از آن آب بنوشی در حالی که مولایت حسین تشنه لب است. همیشه اول حسین، بعد تو. اگر توانستی برای کودکان حسین آب ببری، آن وقت خودت هم گلویی تازه کن. ببین چه دارم به تو می گویم؛ پسرم. همیشه اول حسین، بعد تو.
***
عمو جان! تو باز رنگ آب را دیدی اما حسین وقتی که تو را دید، رنگش پرید. کمرش شکست. تو خوب برادری بودی برای حسین. همه جا اول حسین بود، بعد تو الا به وقت خطر. تا تو بودی، رقیه یتیم نشده بود و سکینه هنوز بابا داشت. تا تو رفتی، ورق برگشت. تو رفتی آب بیاوری، یا چهره غرق در خونت را؟ چند نفر باید از حسین سراغ عمو را بگیرند. پس علمدار چه شد بابا؟ عمو عباس کجاست؟ رفته بود برای مان آب بیاورد، دیر کرده. کجاست پس عمو. من که تشنه نیستم، دلم برای عمو جانم تنگ شده. من تشنه عباسم. کجا آب خواستم؟ بگو عمو کجاست بابا؟
گلویم تشنه آب نیست. چشمم عطش گرفته. نگاهم می خواهد به عباس بیافتد. دلم برای علمدار تنگ شده. اشک امانم نمی دهد. غصه دارد این دل تنگم. شانه عباس آشیانه ماست که بصیرتش نافذ بود؛ رحم الله عمی العباس.
بله .بسیج هم کلاس هایی برای مقابله با جنگ نرم می گذارد.انشاءالله مفید باشد.
سلام.ماشاءالله چقدر بازدید سایت شما بالاست
شما میتونبد عکس هایی رو که میخواهید منتشر کنید رو در سایت ما :
http://www.photo2web.tk
آپلود کنید
متشکر
همۀ قطعۀ ۲۶ ای ها خوبن!
اصلا مگه ستاره بد داریم؟
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم!
ای خونِ به رگ دویدۀ عشق، حسین
خورشید به خون تپیدۀ عشق، حسین
در دشت عطش لبان تفتیدۀ درد
در تشت، سر بریدۀ عشق، حسین!
این کامنت صرفا جهت اعلام حضوره.
منتظر پست جدید هستیم.
همه خوبید؟ نماز و روزه هاتون قبول.
سیداحمد گُل!
امشب فقط متن جدید داریم یا داداش حسین هم داریم؟!!
رفقا یکصدا:
یالا* یالا؛ ما داداش میخوایم یالا
ایضا!!
*یا الله
آقا مرتضی!
متن که بی داداش نمیشه؛
وقتی متن بیاد داداش هم میاد!
گفتم شاید سرشون شلوغه وقت نکنن تو قطعه بمونن و متن رو بزارن و خلاص!
منتظریم…
سلام جمیعا !
به به، تمام تشنگی امروزم یادم رفت الان که فهمیدم حاجی می خواد متن بذاره
به قول مرتضی اهوازی:
یالا یالا ما متن میخوایم یالا (۲بار)
همه بگن!!!
آخرشب دوباره میام به امید دیدن …
آقای قدیانی نمیخواین مبصرتونو عوض کنید؟
مابچه که بودیم و میرفتیم مدرسه هر ماه مبصر عوض میشد.خوب مبصر اینجا رو هم بعد از یکسال عوض کنید.البته مبصرفعلی بد نیست ولی خوب تنوع هم خوبه
آقای رضا
میشه بگی گزینه بعدی که برای مبصر شدن مناسبه کیه؟ احیانا خودت که نیستی؟!!
واقعا که…
آقا رضا!
میگم تنوع همهجا خوبه؟
میخوای خود داداش حسین رو هم عوض کنیم؟! چطوره؟
یه قطعهی ۲۶ داریم یه خونهی خاله؛ اینا جفتش دوتا که نه، سه چهارتاس!!
آقا رضا!
ببخشید ببخشید بهتون بر نخوره معذرت می خوام، اون از بی عرضگی کلاس و مدرسه ی شما بوده که دائم مبصر عوض می کردن. بعدشم اینجا کلاس نیست، اینجا مدرسه ی عشق است و عشاق هر دم چیزی رو عوض نمی کنند داداش حسین و سیدش. اینجا جادارند اینجا(قـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلــــــــــــــــب)
حیف شما است که از دولتی دفاع کنید که از حسابش و خودش را از جریان انحرافی جدا نمیکند
فاش میگویم لعنت خدا بر جریان انحرافی