نمی دانم این نقد به جمهوری اسلامی، به ویژه رسانه ملی، ایضا سایر رسانه ها، حتی وبلاگ من و شمای بچه حزب اللهی وارد است یا نه، اما نظام، مجرم هم نباشد، لااقل از نظر بعضی ها و با نیت های مختلف و بعضا مخالف، متهم است به استفاده ابزاری از جماعتی که بدحجاب می خواندش و با «گشت ارشاد» می گیردش! یعنی همه ما تقریبا متهمیم؛ ایام انتخابات، رای دادن این افراد را دال بر تنوع افکار و تعاطی سلایق و نشانه جذب حداکثری حساب می کنیم، در رسانه مان خیلی واضح، نشان شان می دهیم، گفت و گوی شان را بی هیچ سانسور تصویری، پخش می کنیم، به شکل کاملا تابلو؛ ذوق مرگ شده هم پخش می کنیم، لیکن آب انتخابات که از آسیاب افتاد، با گشت ارشاد استقبال می کنیم از ایشان! سخن اینجاست؛ اگر بدحجابی، آنقدر بد است که گشت ارشاد را لازم می کند، پس تبلیغ بدحجابی، حتی موقع رای دادن به انتخابات همین نظام، گیرم حتی هنگام جان دادن برای جمهوری اسلامی، چه ضرورتی دارد؟! و اگر بدحجابی، مثل همین ایام انتخابات، آنقدر امر مذمومی نیست و حکایت شتر دیدی، ندیدی است، آیا بهتر نیست گشت ارشاد بالکل جمع شود؟! با طرح این ۲ پرسش، می خواهم سئوالات دیگر خودم را ذیل همین بحث، ادامه دهم. در این متن، نه قصد صدور حکم دارم، نه نیتی برای تضعیف حماسه ملی ۱۲ اسفند که ما خود در شمار حماسه خوانانیم. این نوشته فقط در حکم «طرح مسئله» است و البته کتمان نمی کنم در بطن خود، دغدغه حجاب دارد و ایضا نقد نگاه غیر فرهنگی، شل و ول، رها، بی بند و بار، ناراست و نادرست حکومت و دولت به معضل بدحجابی.
۱: آیا می توان از گشت ارشاد و ترویج البته شاید ناخواسته بدحجابی به بهانه امر مقدس انتخابات، هم زمان با هم دفاع کرد؟!
۲: آیا این ۲ مقوله با هم قابل جمع اند یا غیر قابل جمع؟!
۳: آیا طرح این سئوالات، در مقطع کنونی، تضعیف حماسه ملی یوم الله ۱۲ اسفند است؟!
۴: آیا می توان به بهانه امر مقدسی مثل انتخابات، واجبی چون حجاب را برای مدتی بی خیال شد؟!
۵: معنی روشن اوجب واجبات بودن حفظ نظام، دقیقا یعنی چه؟!
۶: آیا نشان دادن یک بدحجاب در حین شرکت در انتخابات، ترویج خواسته یا ناخواسته بدحجابی محسوب می شود یا نه؟!
۷: آیا نشان دادن یک بدحجاب در حین شرکت در انتخابات، بهترین تبلیغ برای بدحجابی حساب می شود یا نه؟!
۸: آیا همین مسئله برای بانوانی که با حجاب کامل، -نه لزوما حجاب برتر- در انتخابات شرکت می کنند، در حکم تبلیغ حجاب است یا نه؟!
۹: در صورت مثبت بودن جواب، کدام تبلیغ، موثرتر است در اینجا؟! بدحجابی یا حجاب؟!
۱۰: اصلا این مسئله به مقوله تبلیغ، ربط دارد یا خیر؟!
۱۱: آیا گیر دادن به بدحجابی از نوع گشت ارشادی، در وقت خودش لازم، و تبلیغ اینکه در انتخابات جمهوری اسلامی، حتی بدحجاب هم می آید و رای می دهد، در وقت مقتضی؛ هر ۲ اقدامی درست است؟!
۱۲: چرا هر ۲ کار با هم درست است؟! چرا هر ۲ کار با هم درست نیست؟!
۱۳: آیا رای دادن افراد بدحجاب، مصداق جذب حداکثری است و برایش باید خیلی خوشحال بود؟!
۱۴: آیا رای دادن افراد بدحجاب، حتی اظهار علاقه شان به جان نثاری در راه رهبر، امری غیر عادی است؟!
۱۵: اگر غیر عادی و خیلی مهم است، درجه مسرت ما از این فتح الفتوح چقدر باید باشد؟! آیا حق خرکیفی برای ما محفوظ است؟!
۱۶: چرا بعضی از ما فکر می کنیم تصویر رای دادن افراد بدحجاب، مشتش محکم تر بر دهان دشمن فرود می آید، تا تصاویر دیگر؟!
۱۷: آیا پیروزی جمهوری اسلامی، یکی هم در کشاندن افراد بدحجاب، پای صندوق آراست، یا این مهم، اصلا ربطی به مبحث پیروزی و شکست ندارد و امری بدیهی است؟!
۱۸: چرا و با کدام دلیل، بعضی از ما، از رای دادن افراد بی حجاب در انتخابات، بیشتر خوشحال می شویم، تا رای دادن مادر ۴ شهید؟!
۱۹: دلیل علاقه ما به استفاده مکرر از تصاویری که مع الاسف ۲ فردای دیگر، با گشت ارشاد می گیریم شان، و شیطان پرست و غرب زده و عامل برهنگی فرهنگی و حتی مخالف با راه رهبر، معرفی شان می کنیم، چیست؟!
۲۰: این افراد، عاقبت از نظر ما، جان نثار جمهوری اسلامی اند یا عامل نظام سلطه؟! یا هر ۲؟!
۲۱: آیا روزی که به ساز ما می رقصند، خوب، و دگر روز، محکوم اند؟!
۲۲: آیا مشکل، کمی تا قسمتی از ناساز بودن، سیاسی بودن، و غیر فرهنگی بودن ساز فرهنگی ما نشات نمی گیرد؟!
۲۳: آیا پیروزی بزرگ تر جمهوری اسلامی، نمی تواند آنجا باشد که به دنیا بگوید؛ معضل بدحجابی را حل کرده ام؟! به جای آنکه علی الدوام در بوق کند رای دادن افراد بدحجاب را؟!
۲۴: میان جمهوری اسلامی و حکومت لائیک ترکیه در همین بحث حجاب، منهای شعار، چه تشابهات و تفاوت هایی دیده می شود؟!
۲۵: این نقاط اشتراک و افتراق در چیست؟!
۲۶: جمهوری اسلامی به عنوان اوجب واجبات، قرار است بماند که چه بشود؟!
۲۷: بر فرض که نگاه رسانه های ما به مقوله رای دادن افراد بدحجاب، ترویج بدحجابی محسوب شود، آیا انتخاباتی حتی با مشارکت ۱۲۰ درصدی(!) نزد خدا چقدر و تا کجا ماجور است، اگر که نقض حکم مسلم خدا در همین انتخابات، مرتب ترویج شود؟!
۲۸: چرا هنگام آپ کردن تصاویر افراد بدحجاب هنگام رای دادن، حتی رسانه های متعهد، می گردند و آن بدحجاب زیباتر و البته با آرایش بیشتر را پیدا می کنند؟!
۲۹: چرا گشت ارشاد دقیقا به همین افراد در خیابان گیر می دهد؟!
۳۰: فرض کنیم اگر در مساجد و مدارس حوزه رای گیری، روی دیوار بزنند که «خواهرم! لطفا حجابت را رعایت کن»، آیا این کار، مصداق بارز امل بودن است؟!
۳۱: آیا فرد بدحجاب، با دیدن این پیام روی دیوار، قهر می کند و دیگر، رای نمی دهد؟!
۳۲: آیا لااقل به صداقت جمهوری اسلامی، -اگر نه کارنابلدی اش!- در امر ترویج حجاب، پی نمی برد؟!
۳۳: اگر مثلا خواهران فعال در امر انتخابات، هنگام اخذ رای افراد بدحجاب، بدحجابی را نهی از منکر کنند، تاثیر این نهی از منکر، بیشتر است یا گشت ارشاد فردای خیابان؟!
۳۴: آیا اصلا چنین نهی از منکری، مصلحت هست؟! یا اینکه درست و به جا و به موقع نیست؟!
۳۵: آیا پذیرش، بلکه استقبال تا حد خرکیفی از رای دادن افراد بدحجاب، به مرور زمان، تبدیل به پذیرش بدحجابی به عنوان یک «هنجار طبیعی» نمی شود؟! و ناخواسته باعث ریشه دار شدن، بلکه نهادینه شدن بدحجابی نمی شود؟!
۳۶: آیا جمهوری اسلامی به بهانه حفظ خودش یا حتی افزایش میزان مشارکت در انتخابات، می تواند به گونه ای عمل کند که ناخواسته مروج نوع خاص و مضحکی از «عرفی گرایی حکومتی» شود؟!
۳۷: واکنش همین ۲ بدحجاب معروف و جوانی که روز رای گیری، کف دست شان را با پرچم ایران، نقاشی کرده بودند و عکس شان را به جز قطعه ۲۶ و کیهان و یالثارات، همه و همه، حتی توی بچه حزب اللهی هم کار کردی، فردا که نظام مقدس ما می رود و با گشت ارشاد، با ایشان برخورد می کند، به جمهوری اسلامی چیست؟! واکنش شان به ما چیست؟!
۳۸: آیا حداقل همین ۲ نفر، دوره بعد هم می آیند رای بدهند؟!
۳۹: آیا ما داریم با بدحجابان بازی می کنیم، یا با بدحجابی مبارزه می کنیم؟!
۴۰: اگر جمهوری اسلامی یا لااقل بخشی از آن، قائل به مبارزه با بدحجابی نیست، آیا جمع کردن چیزی از جنس گشت ارشاد، عاقلانه تر به نظر نمی رسد؟! نمی گویم حجاب را آزاد کند، می گویم حداقل گشت ارشاد را جمع کند!! آیا جمع کردن گشت ارشاد، با این حال و روز، -تاکید می کنم با این حال و روز!- بهتر نیست؟!
۴۱: وقتی بدحجابی، وارد اداره ای دولتی، حتی حکومتی می شود و می بیند که روی دیوار از پذیرش افراد بدحجاب، عذر خواسته شده، اما عملا او را بیش از دیگران تحویل می گیرند، چه قضاوتی درباره تصمیم نظام در مواجهه با معضل بدحجابی می کند؟!
۴۲: اگر همین فرد نگاه کند و متوجه شود که حجاب خانم های مسئول در آن اداره، از حجاب خودش بدتر است، چه؟!
۴۳: فرض کنید املی، احمقی، حالا هر که! اصلا یکی در مایه های من، گیرم فردی از درون خودم! این پیشنهاد را بدهد که روز رای گیری، از رای دادن خانم های بدحجاب، جلوگیری شود و رای دادن منوط به رعایت حجاب گردد؛ آیا این «پیشنهاد بی شرمانه»، اما لااقل صادقانه، مثلا خیلی زشت تر از عدم صداقت رسانه های جمهوری اسلامی در حل معضل بدحجابی است؟! آیا در شرایطی که همه ما انگار فرزندان مطیعی، -در عرصه فرهنگ، نه سیاست!- برای دهکده جهانی مک لوهان شده ایم، صرف وجود چنین شخص املی، با چنین پیشنهادی غنیمت نیست؟! آیا همین که خواب خوش ما را آشفته کند، جدای از منطقی یا غیر منطقی بودن پیشنهادش، قابل احترام نیست؟! آیا این صدا، در گلو خفه نشود، بهتر نیست؟! آیا باشد و طعنه ها را بشنود، بهتر نیست؟! آیا در شرایطی که همه و همه، حتی بچه حزب اللهی ما هم روشنفکر شده و فرق بدحجاب زیبارو با بدحجاب احیانا زشت را هنگام آپ کردن سایت و وبلاگش متوجه می شود، وجود چند تا امل، ضرورت ندارد؟!
۴۴: آیا صداقت، اولین پیش فرض یک کار فرهنگی بلندمدت نیست؟!
۴۵: در صورت وجود شرط فوق الذکر، آیا دیگر، افراد بدحجاب، پای صندوق آرا حاضر نمی شوند؟! آیا افراد بدحجاب، از بی صداقتی و ۲ گانگی تصمیمات فرهنگی نظام، بیشتر ناراحت می شوند، یا زمانی که ببینند جمهوری اسلامی، حتی کوباندن مشت محکم بر دهان دشمن را، بهانه توجیه بدحجابی نمی کند؟! و در امر مبارزه با معضل بدحجابی، اخلاص دارد؟! آیا در صورت عمل به دومی، تکلیف افراد بدحجاب با معضل بدحجابی، یعنی با خودشان، روشن تر از پیش نمی شود؟!
۴۶: از حیث روان شناسانه، آیا خاطره خوش رای دادن، آمیخته با حجاب خوب، -ولو برای دقایقی!- سبب پیوند حجاب و مشارکت در یک امر ملی نمی شود؟!
۴۷: آیا تجمیع صداقت و کار فرهنگی، حتی با چاشنی زمختی قانون و اندکی سخت گیری، اما نه از نوع گشت ارشادی، بیش از مبارزه عجیب و غریب امروز با معضل بدحجابی، جواب نمی دهد؟!
۴۸: اگر از یک جامعه آماری بدحجاب، سئوال شود که از نظر شما، آیا جمهوری اسلامی، اراده ای بر مبارزه درست و واقعی با معضل بدحجابی دارد یا خیر، پاسخ شان چیست؟!
۴۹: اگر روزی، اغلب بانوان شرکت کننده در انتخابات جمهوری اسلامی را خانم های بدحجاب تشکیل دهد، این بیانگر پیروزی جمهوری اسلامی است، یا شکست نظام، لااقل در بحث حجاب؟!
۵۰: انتخابات، چقدر مگر از حجاب مهمتر است؟! آزادی بیان چقدر مگر از حجاب، مهمتر است؟! حقوق بشر، حتی رای بشر، چقدر مگر از حجاب مهمتر است؟!
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
بگذارید این همه سئوال را با پرسش های پیوسته دیگری تمام کنم و تاکید کنم که این نوشته را «طرح مسئله» بدانید و زیاد در پی نظر نگارنده با سوء استفاده از چینش سئوالات نباشید. جمهوری اسلامی با انتخابات ۶۵ درصدی، حتی ۱۲۰ درصدی(!) بیشتر می تواند بر دهان آقای اوباما مشت بکوبد، یا با حجاب صد در صدی؟! آیا جمعه، حکم صریح و البته صحیح خداوند، به نفع کوباندن مشت محکم بر دهان استکبار، تعطیل نبود؟! بود یا نبود؟! آیا فلان بدحجاب، برای آنکه جذب حداکثری رسانه های ما، بیشتر بر دهان استکبار آوار شود، بهتر نبود کلا کشف حجاب می کرد موقع رای دادن؟! آیا میان «گفتار/ گفتمان» جمهوری اسلامی، با «رفتار/ کارکرد» نظام در امر مبارزه با بدحجابی، تناسبی دیده می شود؟! آیا متاسفانه تضاد دیده نمی شود؟! آیا رفتار نظام، بی آنکه خود بخواهد، ترویج قطعی بدحجابی نیست؟! آیا سی و چند سال پس از استقرار نظام جمهوری اسلامی، موضع گیری فلان پیرزن بدحجاب، علیه اسرائیل، چقدر باید مسرورمان کند؟! یعنی تا حد خرکیفی؟! یا باید کمی تا قسمتی هم ناراحت از جواب این سئوال اساسی باشیم که؛ آیا حجاب زنان ما در روز ۱۲ فروردین ۵۸ موقع رای دادن، بهتر بود یا حجاب زنان ما در روز ۱۲ اسفند ۹۰؟! آیا در زمینه ترویج حجاب و مبارزه صادقانه، کارشناسانه، البته محکم و اصولی و سفت و سخت و بی برو برگرد با بدحجابی، چه بذری کاشته ایم، که الان دنبال برداشت محصول «حجاب برتر» باشیم؟! بر فرض که بدحجابی، معضل اجتماعی، حتی گناه است؛ در این گناه، آیا همه بار معصیت، روی دوش افراد بدحجاب است؟! چقدر از تقصیر، گردن خود جمهوری اسلامی است؟! چند درصدش گردن رسانه های ما؟! نه عزیز! من فقط چند تایی سئوال پرسیدم. من فقط سئوال پرسیدم که انتخابات، چقدر از حجاب مهمتر است؟! چقدر و تا کجا؟!
اگر آقای هاشمی در انتخابات سال ۸۸ از خود چیزی جز «نامه سرگشاده» به جا نگذاشت، اظهار نظر ایشان بعد از رای دادن روز جمعه را می توان «ناله سرگشاده» نامید، آنجا که گفت: ان شاء الله نتیجه انتخابات، همان رایی باشد که ملت درون صندوق می اندازد! در این باره لازم است چند سئوال از آقای هاشمی بپرسیم.
۱: اگر آقای هاشمی به سلامت نتیجه انتخابات تا این حد تردید دارد، پس لزوم شرکت ایشان در چنین انتخاباتی چیست؟!
۲: آیا شرکت ایشان در انتخابات را نمی توان دال بر این گرفت که ناله سرگشاده، بیش از آنکه بیانگر نگرانی ایشان از سرنوشت رای مردم باشد، مصرف سیاسی، به معنای پیام دادن به ضد انقلاب خارج نشین داشته است؟!
۳: برای اینکه آقای هاشمی، دقیقا، بی کم و کاست و حتی بدون واسطه صندوق انتخابات، متوجه رای مردم شود، آیا چیزی واضح تر از اصلی ترین شعارهای یوم الله سراسری ۹ دی وجود دارد؟!
۴: فرض کنیم جمهوری اسلامی، یعنی همان نظامی که آقای هاشمی رئیس مجمع تشخیص مصلحت آن هستند و تا همین چند وقت پیش، تکیه بر صندلی ریاست مجلس خبرگان رهبری اش داده بودند، در رای مردم دست می برد، آیا شعارهای ۹ دی را نیز می توان تقلبی خواند؟! آنجا که فقط و فقط مردم بودند و نه خبری از وزارت کشور بود و نه خبری از شورای نگهبان؟!
۵: باز هم فرض کنیم، مردم همیشه در صحنه ما، که خود رای می دهند، و به دست معتمدینی از جنس خودشان، رای شان را می شمرند، بدون ملاحظه برخی چیزها، قصد می کردند رای و نظرشان درباره آقای هاشمی را حتی واضح تر از شعارهای ۹ دی، عملی کنند، در آن صورت نتیجه و برایند رای مردم چه می شد؟! گیرم اعتماد مردم به دستگاه قضایی نبود، گیرم اعتقاد مردم به تصمیمات از سر مصلحت سنجی بزرگان جمهوری اسلامی نبود، محصول این بی اعتمادی و بی اعتقادی چه می توانست باشد؟!
۶: این وسط قطعا اگر به جبر روزگار و مراعات پاره ای مسائل و بعضی مصالح، گاهی رای و نظر مردم مثلا در صدا و سیما، سانسور می شود، طرفه حکایت اینجاست که این تقلب، اتفاقا به نفع آقای هاشمی است! آیا رسانه ملی، می توانست همه شعارهای ۹ دی را از صدا و سیما پخش کند؟! آیا قوه قضائیه می تواند و ممکن است همان قضاوت مردم درباره آقای هاشمی و خاندان ایشان را بدون رعایت هیچ مصلحتی اجرا کند؟! پس تقلب و سانسوری اگر هست، حتما به نفع آقای هاشمی است! و آقای هاشمی باید مسرور باشد که مردم به خاطر اعتماد و اعتقادشان به نظام، گاهی نظر و شعار خود را فدای درک شرایط و اقتضائات می کنند، و الا باید از آقای هاشمی خواست که خیلی دربند رای واقعی مردم نباشد! این رای، خیلی خیلی خیلی به ضرر ایشان تمام می شود!
۷: آقای هاشمی باید پاسخ دهد چرا و با کدام رفتار و گفتار، تا این حد خودشان را جایزالنفرین توده های ملت کرده اند؟! این همه نقد و لعن و نفرین که دیگر ربطی به شمارش آرا توسط جمهوری اسلامی ندارد! آیا مردم در ۹ دی، شعارهای خود را درون صندوق انتخابات انداختند؟! آیا جمهوری اسلامی در گلوی مردم و حلقوم آحاد ملت هم ممکن است تقلب کند؟!
۸: آقای هاشمی باید پاسخ دهد که چرا تا دیروز، ما به ایشان می گفتیم که سرنوشت خودتان را با امثال آقای خاتمی گره نزنید، اما امروز، باید به سیدمحمد خاتمی بگوییم؛ لطف می کنی اگر سرنوشت خود را گره به زلف خاندان ضد رای نزنی؟!
۹: گذشته از همه این حرف ها، آقای هاشمی باید بگوید که «م. ه» کی برای محاکمه و مجازات به ایران برمی گردد؟! آیا مبارزه با تبعیض و مجازات آقازاده های آشوب گر، رای واقعی این مردم نیست؟! مگر آقای هاشمی دنبال دانستن رای حقیقی مردم نیست؟! اگر «م. ه» برای رتق و فتق امور دانشگاه آزاد، ماموریت از طرف آقای جاسبی داشت، باید گفت که این ماموریت، چندی است به اتمام رسیده است!!
۱۰: آقای هاشمی باید بگوید چه کرده با خود، که ۲ سال بعد از فتنه هشتاد و اشک، دیگر کسی به محصولات سرگشاده ایشان وقعی نمی نهد؟! در طول این ۲ سال، چه اتفاقی رخ داده که اگر منافقین به نامه سرگشاده، وقعی نهادند، اما دیگر کسی رد ناله سرگشاده را نمی گیرد؟! آیا نه فقط دوست، که حتی دشمن هم خلق و خوی ایشان را شناخته است؟! آیا نه فقط مومن، که حتی منافق هم می داند که از یک سوراخ سرگشاده، نباید، بیش از یک بار، گزیده شود؟!
۱۱: آقای هاشمی باید توضیح دهد که چرا اصلی ترین رمز و راز موفقیت هر نامزدی در هر انتخاباتی، اعلام برائت بیشتر و علنی تر از خاندان ضد رای است؟! ایشان باید بگوید که چرا از عمار و خودعماربین گرفته تا مردود و ساکت و کاسب و چه و چه، هر نامزدی دنبال نشان دادن فاصله بیشتر خود با خاندانی است که به شدت با «بحران محبوبیت» مواجه است؟! این همه بیانگر عمق کدامین فاجعه است؟!
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
کاش می شد صدا و سیمای جمهوری اسلامی، دربیاورد آقای هاشمی را از نگرانی، و یک بار برای همیشه، اصلی ترین نظر، بلکه رای واقعی توده ها، را که از حلقوم مظلوم «باشگاه سراسری چهارشنبه» بیرون آمد، نشان دهد به ایشان! کاش می شد دستگاه محترم قضایی، به جای اجرای عدالت با تکیه بر عناصر حکمت و مصلحت و سنجش اقتضائات و رعایت احترامات، قضاوت مردم درباره آقای هاشمی را مبنای عدل قرار می داد، که ظاهرا آقای هاشمی، خود دنبال دانستن داوری و قضاوت و رای مردم اند. کاش مدعی العموم، یک بار برای همیشه، بی هیچ ملاحظه ای، مدعی عموم ملت می شد، تا آقای هاشمی بهتر و بیشتر از قبل، از رای این ملت با خبر شود! آری! جمهوری اسلامی، اهل تقلب، اهل سانسور نیست، اما هر جا که به اقتضای روزگار، بخشی از رای و نظر و داد و بی داد مردمش را پنهان کرده، اتفاقا تقلب کرده به نفع آقای هاشمی!! آقای هاشمی! شما یکی باید از همه بیشتر جمهوری اسلامی را دوست داشته باشید؛ این نظام اگر نبود، و اعتماد و اعتقاد این ملت، به مقام ولایت اگر نبود، معلوم نبود رای مردم، چه می کرد با خاندان اشراف. اصلا معلوم نبود! راستی آقای هاشمی! می دانی یکی از افراد اهل تقلب در جمهوری اسلامی کیست؟! همین سردبیر روزنامه وطن امروز که تا به حال اجازه نداده یکی از اصلی ترین شعارهای یوم الله ۹ دی را که علیه شما نواخته شد، در این روزنامه بنویسم. شعار این بود: «ایران که باغ پسته بابات نیست، مملکت علی که بی صاحاب نیست».
وطن امروز/ ۱۴ اسفند ۱۳۹۰
صف رای. عاشق این صفم. حتی عاشق طولانی بودنش! هر چه طولانی تر، بهتر! گاهی بیشتر از چند ساعت انتظار! عاشقشم! عاشق ندیدن اول و آخر صف! عاشق آنها که رای شان را داده اند! عاشق آنها که هنوز توی نوبت اند! عاشق نفر جلویی! عاشق نفر پشتی! عاشق برگه بزرگی که به ترتیب حروف الفبا، اسامی نامزدها را رویش نوشته اند! عاشق عروس و دامادی که قبل از عقد، می آیند و رای می دهند! عاشق مردمی که نوبت شان را به ایشان می دهند!! و من دوست دارم نوبت خودم را بدهم به پیرمردی که صفحه شلوغ پلوغ انتخابات شناسنامه درب و داغانش، «سمفونی مُهر» است و «تجلی مِهر»، عینکش، اما ته استکانی! و کافی است شناسنامه اش را فقط یک ورق بزنی، تا در نیم تای پایین هر ۲ صفحه پیش رو، برسی به این همه اسم: زهرا و رضا و مرتضی و علی و رقیه و سکینه و نجمه و عباس و زینب خانم ته تغاری! البته خدا رحمت کند دوشیزه رباب ایرانی را که ۴ سال پیش، رفت پیش خدا. بگذار بشمرم بچه های پیرمرد را؛ یک دو سه… ۹ تا! ماشاءالله به تو پیرمرد! با ۵ دختر و ۴ پسر که ۲ تای شان البته به کاروان شهدا پیوستند. دهه ۶۰ که دشمن آمده بود مثلا ۳ روزه فتح کند تهران را! از آن ۳ روز کذایی، ۳۰ سال گذشته است، اما «آرم الله» همچنان روی پرچم ۳ رنگ ما، روی شناسنامه ملت ما، خوش می درخشد.
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. این تنها صفی است که دوست دارم حالا حالاها نوبتم نرسد! گاهی تقلب می کنم و یواشکی، یکی دو نفر می آیم عقب تر!! گاهی نوبتم را می دهم به آن جوان «رای اولی» که عجله دارد هر چه زودتر، انگشت اشاره اش را ببرد جلوی لنز دوربین عکاس، تا با زبان بی زبانی به دشمن بگوید؛ «این هم از امروز!» دوست دارم با دستمال کاغذی، پاک نکنم جای مهر را از روی انگشتم! حالا حالاها دوست دارم بماند! دوست دارم این انگشت را نشان بدهم به آقای اوباما! و فرو کنم در چشم نظام سلطه! دوست دارم عصبانی کنم دشمن را! کرم این کارم! لذت می برم از این حرکت! دوست دارم انگشتم را به خبرنگاران خارجی، با آن موهای بورشان نشان دهم و دعوت کنم سران کشورهای شان را به دموکراسی! دوست دارم رجز بخوانم برای دشمن و بگویم: هنوز تمام نشده آن ۳ روز؟!
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. عاشق صندوق رای. عاشق ملت شناسنامه به دست. عاشق خاطرات تلخ و شیرین انتخابات. عاشق آن جوان که دوم خرداد ۷۶، خودش به یکی دیگر رای داد، اما برای آن پیرمرد که سواد خواندن و نوشتن نداشت و از جوان خواست، نام آن دیگری را روی برگه اش بنویسد، تقلب نکرد و رعایت کرد در امانت و همان را نوشت که پیرمرد می خواست. به به! دم این مردم گرم! بوسیدنی است دست شان! بوسیدنی است رای شان! بوسیدنی است انگشت اشاره شان! ما همه شورای نگهبانیم! ما همه وزارت کشوریم! ما مجلسیم! ما دولتیم! ما نظامیم! ما حکومتی هستیم!
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. دوست دارم زود بروم، اما دیر برگردم! نفس کشیدن توی این صف را دوست دارم. صف ملت ایران را دوست دارم. عشق می کنم وقتی تمدید می شود زمان رای گیری! عشق می کنم وقتی زیاد می شود حجم کار اصحاب انتخابات! عشق می کنم که با همه پیش بینی ها، همیشه کم می آید تعرفه در حوزه رای گیری و زود باید بروند و از جای دیگر بیاورند! عشق می کنم این ملت، همیشه از دوربین رسانه ملی، جلوترند! عشق می کنم این ملت، «تیتر یک» دنیای «بیداری اسلامی» است.
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. عاشق نفرات جلویی، که البته هنوز خیلی مانده تا نوبت شان شود! عاشق نفرات عقبی! عاشق سرباز نیروی انتظامی! که دستش اسلحه پدرم است! عاشق میز و صندلی ساده رای گیرندگان! عاشق قلب نازنین رای دهندگان! عاشق صندوق رای! عاشق صندوق رای جماران! عاشق خمینی! عاشق صندوق رای خانه ام؛ بیت رهبری! عاشق زیلوهای آشنا! عاشق خامنه ای! عاشق چفیه! عاشق جبهه! عاشق جزیره مجنون! عاشق همت و باکری و علیرضا و پری خانم نقاشی آرمیتا! عاشق متن خوانی فرزند رشید شهید قشقایی، پیش «آقا». عاشق آن شهید گمنام که هنوز برنگشته پیکرش، اما مادرش همچنان توی صف ایستاده است تا همچین محکم سیلی بزند توی دهان دشمن! عاشق حاج احمد که نمی دانم الان کجای هستی است! عاشق پادگان دوکوهه، که خودش صندوقی بود پر از خون شهدای گردان یاسر و عمار و مالک! عاشق اتوبوس راهیان نور! عاشق سوت قطار! عاشق خنده های حاج حسین خرازی، در شرق ابوالخصیب! با آن آستین خالی اش! عاشق لهجه تهرانی دستواره ها! عاشق لهجه شمالی حسین املاکی! عاشق گیلکی و مازنی و ترک و بلوچ و لر و فارس و عاشق بچه محل های امام رضای رئوف! عاشق بهمن شیر! عاشق اسفند! عاشق اسپند! عاشق جمعه های انتخابات!
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. بزرگ شده این صفم! انتهای این صف، آزادگی است، ابتدایش عشق، وسطش بصیرت، همه جایش ملت! ملتی که حتی تا دم رای دادن، بحث می کنند با هم! که به کی باید رای داد؟! بحث های طولانی، اما نه طولانی تر از صف طولانی شان!! بحث های سیاسی، اما نه سیاستمدارانه تر از وحدت شان!! عاشق بحث کردن این ملت سیاسی ام! بحث های داغ، اما نه داغ تر از سنگ نان سنگکی که برشته شده و یک طرفش کنجدی است و توی همان صف، تعارف می کنند به هم! که رفیق! بزن روشن شی…
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. عاشق اختلاط بنی آدم! عاشق سعدی و حافظ و شاعر حماسه سرا! جمعه، اولین روز بهار است. بذر رای ما در دل صندوق، پر از میوه خواهد کرد بهارستان را. در جمهوری اسلامی، مجلس روی انگشت رای ما می چرخد. عاشق ۳۰۰ هزار شهید این نظامم! عاشق پیرمردی با عینک ته استکانی! که در لیوان یک بار مصرف، هرگز چای نخورده! فقط از این کمر باریک ها!! آنهم لب طلایی!! که خدابیامرز رباب خانم، دارچینی اش می کرد…
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
به به! از همین الان مزه رای مردم، پیچیده در فضا. چو نیلوفر، عاشقانه، می پیچیم به پای ۱۲ اسفند.
کیهان/ ۹ اسفند ۱۳۹۰
چند روز پیش رئیس قوه مجریه، ضمن سرودن این بیت که؛ «ما از تبار رستم و فرهاد و آرشیم، وندر شرار فتنه آخر، سیاوشیم»، آنقدر مبالغه کرد در وصف شاعر محبوب و محجوب همه ما ایرانی ها؛ حکیم ابالقاسم فردوسی، که بی حد و حساب بود! جناب دکتر احمدی نژاد البته مختار است خودشان را از تبار رستم، فرهاد، آرش، سیاوش یا هر قهرمان تخیلی و احیانا واقعی عصر کهن بدانند و بخوانند، اما گذشته از این اشعار، آنچه احمدی نژاد را بر سر زبان ها انداخت و از گمنامی درآورد و به کرسی ریاست و صدارت نشاند، هیچ نبود الا اینکه جمعی از اصول گرایان، با انتخاب ایشان به عنوان شهردار تهران، زمینه ریاست شان بر قوه مجریه را فراهم کردند. حالا اینکه آقای دکتر، خودشان را، نه از تبار «اصول گرایی» می داند، نه از تبار «سوم تیر» و نه حتی از تبار «رای مردم»، محل بحث ما نیست، که مدت هاست عادت کرده ایم نمک نداشته باشد کف دست مان! و ایضا رای مان!! در چند نکته، اشاره می کنم به آنچه که محل بحث ماست.
۱: از جمله دلایلی که باعث شد مردم از اصلاح طلبان و رئیس جمهور برآمده از جریان اصلاحات، دلسرد شوند، یکی هم این بود که مردم، زندگی خودشان را در مشکلات عدیده معیشتی(حالا یکی کمتر و یکی بیشتر) و معضلاتی از قبیل گرانی و بیکاری و خرج تحصیل جوانان و چه و چه، مشغول می دیدند، اما در عین حال می دیدند که رئیس جمهور وقت، عمده وقتش را صرف سخنان فیلسوفانه می کند و پشت بند هم نظریه ارائه می دهد. آن روزها آقای خاتمی، ذیل عناوینی چون «گفت و گوی تمدن ها»، «سهله و سمحه»، «تنش زدایی»، «زنده باد مخالف من»، «دین نباید مانع آزادی انسان ها شود» و «عده ای به اسم دین، جوانان را محدود کرده اند» و از این مقولات، تقریبا اندازه دهها کتاب، حرف زدند! گویی، مردم، نه برای قوه مجریه، رئیس، بلکه برای محافل روشنفکری، فیلسوف انتخاب کرده اند!
۲: صرف نظر از اینکه سخنان آقای خاتمی، درست بود یا نه(که صدالبته بسیار مخدوش و قابل نقد و متاسفانه آلوده به نفاق بود!) بحث اصلی آنجا بود که این سخنان، اصولا و اساسا چه ربطی دارد به وظایف رئیس قوه مجریه؟! خاتمی اما آنقدر حرف می زد که بعضی دوم خردادی ها به ایشان لقب «رئیس قوه حرفیه» دادند!! و حتی کارنابلدی خاتمی را قیاس با بی عرضگی شاه سلطان حسین کردند!(عجبا که این دومی، بعضی اصولگرایان را به صرافت این تنبه انداخت که خرده بگیرند به بعضی اصلاح طلبان و از ایشان بخواهند احترام رئیس جمهور را نگه دارند!!) نگارنده آن روزها در یکی از جراید، خطاب به آقای خاتمی نوشتم: آیا شما مشکلات مردم را تمام و کمال، یا حتی، به اختصار، حل کرده اید، که این چنین برای نظریه پردازی در فلان همایش و بهمان نمایش، وقت می گذارید؟! این وقت، آیا برای دل خودتان است، یا وقت آحاد ملت؟!
۳: در این کشور، برای رئیس جمهور آنقدر کار هست، که اگر شبانه روز رئیس قوه مجریه، به جای ۲۴ ساعت، فرضا ۱۰۰ ساعت هم باشد، باز هم چیزی که زیاد است، کار بر زمین مانده است. حال باید گفت: وای از آقای خاتمی که بنا به اعتراف جناب ابطحی، بیشتر وقت شان به تماشای فیلم سینمایی، فوتبال خارجی، مباحث روشنفکری و خواندن کتاب و روزنامه می گذشت!!
۴: وقتی «رئیس قوه مجریه» تبدیل به «رئیس قوه حرفیه» می شود، از آنجا که با یک دست نمی توان چند هندوانه برداشت، هم به کار اصلی شان آسیب می زند، هم به نظریه پردازی شان!! یعنی به شدت قابل نقد و انحرافی می شود نظرات آن رئیس جمهوری که حرفش بر عملش غالب می شود. به عنوان مثال، در همان سالها که آقای خاتمی دم از «گفت و گوی تمدن ها» می زد و ملت را از شعار «مرگ بر آمریکا» پرهیز می داد، تا مثلا رابطه غرب با ما بهبود یابد و شیطان بزرگ از خر شیطان پایین بیاید، شرق و غرب کشور ما آبستن ۲ جنگ خانمان برانداز، علیه ۲ ملت افغانستان و عراق شد!! آمریکا اما در جواب وادادن های متوالی دولت اصلاحات و شخص خاتمی، به این ۲ جنگ اکتفا نکرد و ایران را عضوی از کشورهای محور شرارت خواند!! تا خاتمی و دار و دسته اش متوجه ۲ نکته شوند؛ اولا: قوه مجریه، همان به که حوزه کارش، به جای «حرافی»، «حمالی» باشد و ثانیا: قوه مجریه، به ویژه رئیس آن، وقتی زیاد حرف می زند، نظریه هایش غلط، انحرافی و نادرست از کار در می آید.
۵: از دیروز کوچ کنیم به امروز و مرور کنیم با دقت، توصیف عجیب و غریب رئیس قوه مجریه را از شاعر حماسه سرا. آنجا که احمدی نژاد می گوید: «این را با ایمان و قاطعیت می گویم که اگر فردوسی نبود، نه تنها امروز نامی از ایران و فرهنگ ایرانی نبود، بلکه خبری از حقیقت انسانیت و توحید و عدالت در جهان هم نبود»!!! قبل از ادامه این بند، باید اشاره کنم؛ بنا به دلایلی که برای خودم محترم است لابد، فردوسی را بسی بیشتر از سعدی و حافظ دوست می دارم. بیراه نیست اگر بگوییم زبان فارسی، شُکر و شکرش را مدیون شاهنامه فردوسی است که بسی رنج برد تا دست ما خالی از این گنج نباشد. جز این، البته باز هم دلیل دارم برای دوست داشتن حداکثری فردوسی. چه آن زمان که پدربزرگ، برای ما اشعار شاهنامه می خواند و قصه هایش را تعریف می کرد و نام فردوسی را در دل ما جاودان می کرد. چه آن زمان که بزرگ شدم و دیدم، فردوسی، در مدح پیامبر و وصی پیامبر، یعنی ابوتراب، آنقدر سنگ تمام گذاشته، که بسیاری مورخین، معتقدند فردوسی حتما شیعه بود، هر چند که در وصف خلفا هم، به جبر روزگار، اشعاری سروده بود. از اینها گذشته، نحوه تعامل فردوسی با دربار سلطان محمود غزنوی، آنقدر بود که شاعر حماسه سرای ما، هرگز «شاعر دربار» نبود. چه می گویم، که توسط دسیسه همین دربار کشته شد! این هم که عده ای می گویند؛ «فردوسی، شاهنامه را به سفارش دربار سلطان محمود سرود»، از آن دروغ های شاخدار تاریخ است! که اصلا شاهنامه و سرایشش تمام شده بود که سلطان محمود، بر تخت صدارت نشست! سلطان محمود اما از آنجا که به شکل افراطی، متعصب بر اهل سنت بود، بارها و بارها آزار می داد حماسه سرای محب اهل بیت را و مدام زندانی اش می کرد. از اینها گذشته، مظلومیت فردوسی در عصر حیاتش، فقط منوط به دربار نبود، بلکه مردم آن روزگار هم، هرگز قدرش را ندانستند و حتی در زندان، طعنه به ریشه و ریشش می زدند و مسخره اش می کردند. گفت: «باید بکشد مزه تنهایی را، مردی که ز عصر خود فراتر باشد».




۶: خواننده این سطور هم الان باید نظر نه چندان مهم مرا نسبت به فردوسی حکیم دانسته باشد، اما جناب رئیس قوه مجریه، در وصف فردوسی، عباراتی به کار بردند که قطعا نادرست و انحرافی است. اینکه بگوییم؛ «اگر فردوسی نبود، خبری از حقیقت انسانیت و توحید و عدالت نبود»، نشان می دهد رئیس جمهور امروز هم مثل رئیس جمهور دیروز، مع الاسف، چندی است وارد فضایی شده اند که اندک سنخیتی با تکالیف کاری شان و البته حوزه تخصصی شان ندارد. یک بار دیگر دقت کنید در بزرگی این عناوین؛ «حقیقت انسانیت و توحید و عدالت»، تا متوجه شوید جایگزین شدن حرف به جای عمل، چه ها که نمی کند با نظریات آدمی!! به قول ظریف دوست نکته سنجی؛ آنچه رئیس قوه مجریه در وصف فردوسی گفت، در مدح بعضی از اولیای و انبیای دین هم شاید نتوانیم به این شدت و حدت بگوییم!! حالیا! حقیقت انسانیت و توحید و عدالت، از نظر خود فردوسی، فقط و فقط، خلاصه در «محمد» و «علی» می شود. آنجا که سرود: «به گفتار پیغمبرت راه جوی، دل از تیرگی ها، بدین آب شوی؛ چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی، خداوند امر و خداوند نهی؛ که من شهر علمم، علی ام در ست، درست این سخن قول پیغمبر است؛ گواهی دهم کاین سخن ها ز اوست، تو گویی دو گوشم پرآواز اوست؛ علی را چنین گفت و دیگر همین، کزیشان قوی شد به هر گونه دین؛ نبی آفتاب و صحابان چو ماه، به هم بسته یکدگر، راست راه؛ منم بنده اهل بیت نبی، ستاینده خاک و پای وصی؛ حکیم این جهان را چو دریا نهاد، برانگیخته موج ازو تندباد؛ چو هفتاد کشتی برو ساخته، همه بادبان ها برافراخته؛ یکی پهن کشتی بسان عروس، بیاراسته همچو چشم خروس؛ محمد بدو اندرون با علی، همان اهل بیت نبی و ولی؛ خردمند کز دور دریا بدید، کرانه نه پیدا و بن ناپدید؛ بدانست کو موج خواهد زدن، کس از غرق، بیرون نخواهد شدن؛ به دل گفت اگر با نبی و وصی، شوم غرقه دارم، دو یار وفی؛ همانا که باشد مرا دستگیر، خداوند تاج و لوا و سریر؛ خداوند جوی می و انگبین، همان چشمه شیر و ماء معین؛ اگر چشم داری به دیگر سرای، به نزد نبی و علی گیر جای؛ گرت زین بد آید، گناه من است، چنین است و این، دین و راه من است؛ برین زادم و هم برین بگذرم، چنان دان که خاک پی حیدرم؛ دلت گر به راه خطا مایل است، ترا دشمن اندر جهان، خود دل است؛ نباشد جز از بی پدر دشمنش، که یزدان به آتش بسوزد تنش؛ هر آنکس که در جانش، بغض علی است، ازو زارتر در جهان زار کیست».
جوان/ ۷ اسفند ۱۳۹۰
…
…
لذت بردیم “داداش حسین”
همیشه یک توسلی به باب الحوائج، ابا الفضائل، قمر منیر بنی هاشم، داری. همیشه به دنبال بهانه می گردی، که سند عشق به یل ام البنین را، مجدد رونمایی کنی. انشاءالله “تو” لاجرعه از دست ساقی کوثر بنوشی و ساقی” از دست سقای دشت نینوا.
“هر زمان بوی خمینی به سر افتد ما را، دور سید علی خامنه ای می گردیم”
کنایه ها دردناک تر از ترکش هاست،
و زندگی از آن دردناک تر…
این را فقط ما می دانیم.
به “سامان” نرسیدند و شب و روزشان در “ساسان ” می گذرد.
هنر شماست که بغض و خنده را در یک نوشته با هم همراه می کنید.
“جانبازِ عشقِ در صد” ما را هم مسرور کرد.
…
متنتون آنقدر درد داشت که دیگه نمی توم چیزی بگم .
“به ساقی قسم، ما با همین چشمان خودمان می بینیم پیوند ماه و خورشید را.”
ان شاءالله .
سلام
شعر دیگری از این جانباز بزرگوار هدیه میگردد
آرزو دارم که در محشر, روز فخر این سالارها, آن گاه که دست در دست ساقی به جنت الحسین میروند مارا هم یاد کنند
کاش من هم شیمیایی میشدم
در هوای تو هوایی میشدم
کاش «موجی» میشدم بی ادعا
غرق اوهام خدایی میشدم
دیدگانم را به «ترکش» میزدم
لایق این روشنایی میشدم
میفتادم روی مین بیدست و پا
عاشق بیدست و پایی میشدم
مینهادم سر به پایت تا ابد
مرده بودم مومیایی میشدم
بین مرگ و زندگی پل میزدم
باعث این آشنایی میشدم
چون شهیدان در پگاهی دلنشین
من فدایی من فدایی میشدم
دل به دریای محبت میزدم
قطره قطره کربلایی میشدم
یاد آن روزی که در وادی عشق
محو مردان خدایی میشدم
عالی بود. ممنون
این متن مرا یاد این جمله تان انداخت که:
{یک لحظه جای جانبازان بودن، یعنی یک عمر ما رایت الا جمیلا.}
گفت: اظهارات یکی از ضد انقلابیون فراری که گفته بود «برخورد جمهوری اسلامی با اپوزیسیون به خاطر تندروی خود اپوزیسیون بوده» با فحاشی برخی دیگر از گروه های ضد انقلاب روبرو شده است.
گفتم: حیوونکی ها بعد از شکست فتنه ۸۸ بیکار شده اند و تازه فرصت پیدا کرده اند که برای سپری کردن اوقات فراغت همدیگر را گاز بگیرند.
گفت: تقصیر آمریکا و اسرائیل و انگلیس است که آنها را بعد از مصرف به حال خود رها کرده اند. باید یک جوری سرشان را گرم می کردند که اینجور به همدیگر نپرند!
گفتم: اتفاقا یکی از کاربران سایت ضد انقلابی بالاترین پیشنهاد کرده که گروه های اپوزیسیون به جای درگیری با یکدیگر، مسابقات ورزشی برگزار کنند.
گفت: مثلا چه جور مسابقه ای؟!
گفتم: مثلا؛ شیرجه روی چمن! اسب سواری با الاغ! پرش روی نیزه! و….
“به ساقی قسم، ما با همین چشمان خودمان می بینیم پیوند ماه و خورشید را.”
جدا زیبا و دلنشین بود. بعد از مدتها که از مرگ سبزها می گذره این متلکتون خیلی لذت بخش بود.
آقای قدیانی این متن و متن ستون بیست و شش رو یه نفس با صدای بلند برای خودم و زن داداشم خوندم نفسم بند اومد.
جدا شما خسته نباشید.
هم متن قشنگ بود هم شعر آقای ساقی
مطلب ما رو هم بخونید که بعد مدتها بالاخره به روز شدیم:
آهای جوان! زودباش این معادله را حل کن!
اگر طعنه زنندگان یک روز از عمرشان را با یک جانباز و یا حتی خانواده جانباز عوض کنند می فهمند چقدر غرق در اشتباه اند.
زیبا و دردناک بود این مطالب این پست.
“سهمیه سهمیه سهیمه”
چقدر متنفرم از این کلمه، متنفرم….
۸ روز مانده تا ماه میهمانی خدای رئوف…
این “جانبازِ عشقِ در صد” هم خیلی جالب بود!
ورزش (گفت و شنود)
گفت: اظهارات یکی از ضد انقلابیون فراری که گفته بود «برخورد جمهوری اسلامی با اپوزیسیون به خاطر تندروی خود اپوزیسیون بوده» با فحاشی برخی دیگر از گروه های ضد انقلاب روبرو شده است.
گفتم: حیوونکی ها بعد از شکست فتنه ۸۸ بیکار شده اند و تازه فرصت پیدا کرده اند که برای سپری کردن اوقات فراغت همدیگر را گاز بگیرند.
گفت: تقصیر آمریکا و اسرائیل و انگلیس است که آنها را بعد از مصرف به حال خود رها کرده اند. باید یک جوری سرشان را گرم می کردند که اینجور به همدیگر نپرند!
گفتم: اتفاقا یکی از کاربران سایت ضد انقلابی بالاترین پیشنهاد کرده که گروه های اپوزیسیون به جای درگیری با یکدیگر، مسابقات ورزشی برگزار کنند.
گفت: مثلا چه جور مسابقه ای؟!
گفتم: مثلا؛ شیرجه روی چمن! اسب سواری با الاغ! پرش روی نیزه! و….
بخش اول دردناک بود، بخش دوم باحال و نهایتا بخش سوم جلبکستیز!
ممنون داداش حسین بخاطر این متن مالتیحس!!
یه پیام “بی زرگانی”
ساعت ۱:۲۰ بامداد
تعداد افراد آنلاین: ۲۰ نفر
تا کنون عباس ها را دیده ای
بوسه ای از دست انها چیده ای
بنگر این مستان اتش خورده را
بازوان تیر و ترکش خورده را
تصاویر زیبای باغ لاله، گچسر، جاده چالوس!
خیلی زیباست.
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
با سلام و احترام به داداش حسین
خدا قوت .
باز هم عکس های زیبا .و چه زیبا لاله ها و آلاله ها فکر کنم لاله ها شهدا و آلاله ها جانبازان هستند آنان که درصد عشقشان بیشتر آلاله تر .خداوند صبرجمیل و اجر جزیل بدیشان بدهد. موفق باشید داداش.
(با اجازه مبصر!)
یه پیام “بی زرگانی”
ساعت ۳:۲۵ بامداد
تعداد افراد آنلاین: ۹ نفر
به بهانه تیغ کشیدن بر آمران و ناهیان.
http://parvanehha.persianblog.ir/
“وقتی پای وظیفه در میان باشد برای نوشتن دیگر نمی توان معتل چگونه نشستن کلمات کنارهم هم ماند چیزی در سرت نعره می زند نعره ای از اعماق وجودت نعره ای که از گرمایش دندانهایت به هم می سابد خشم تمام وجودت را فرا می گیرد با همین زبان الف و با و جیم و دال باید به کاغذ بگویی به گونه ای که فریادت گوش هایی که نمی خواهند بشنوند را نمی گویم شنوا کند که غرق در خون کند که اگر از سمع عاجزند از درد عاجز نباشند آن چنان که غرشت همچون صور اسرافیل تن های مردگانشان را از ترس از جا برکند،
باید از میان همه آنچه می توانی بگویی بگردی و از میان اتاق های پهناور ذهنت تیز ترین کلمات را برداری و قلم را به و القم و ما یسطرون قسم دهی که برنده بنویسد،
…..”
می خواستم از همه بچه هایی که می نویسند خواهش کنم درباب حمایت از این بچه ها که ظاهرا تنها حامیان امربه معروف و نهی از منکر هستند مطالبی در وبلاگ ها تون منتشر کنید که این کار هم خودش امر به معروفی است و نهی از منکری
بنویسید و ریشه یابی کنید به هر حال شاید این سنگر هم برای پیروزی به خون ها محتاج است و حتما اینگونه هست
بنده که فکر می کنم همه بچه هایی که توان نوشتن به هر نحوی دارند امروز وظیفه شان علت یابی و مانور دادن روی این مساله هست به خدا اگر بجنبیم این نان را هم می تونیم به تنور گرم انقلاب بچسبانیم والا که خسران و پشیمانی عاقبتمان است
یاحق و دیگر هیچ.
به ساقی قسم، ما با همین چشمان خودمان می بینیم پیوند ماه و خورشید را.
سلام
حسین جان! من از شما تعجب می کنم که قلم قشنگ و خوش خرام خود تو صرف نوشتن از اینجور آدم ها می کنی.شما که سر به آسمان داری و ماه خورشید وستاره ها را رصد میکنی چراباید دریک سقوط ناگهانی ازاوج زحل تا قعر گل سیاه سقوط آزاد کنی و به کسی که مثل چی درگل مانده بپردازی؟ البته می دانم که این بابا بهانه ای بوده تا استادانه مضمون آفرینی کنی.به هرحال تکرار نشه!
حسین قدیانی: ساقی عزیز! شما در گُل گیر کرده ای و ما در گِل!
شعر آقای ساقی هم زیبا بود.
آقا سید چرا حضورت پررنگ نیست؟
واقعا قسمت اول حرف دل بود بابای خودم هم جانباز ویلچیر نشین ۲پا قطع هستش وهم باید درد بابا رو تحمل کنیم هم زخم زبون مردم رو(سهمیه سهمیه رفاه وآرامش) که زخم زبون مردم تحمل کردنش ۱۰۰برابر سخت تر از تحمل کردن سختی های بابا هستش.خدا انشاا… بعضی از افراد رو هدایت کنه…
جانباز عشق درصد خیلی باحال بود
چون که گل بگذشت و گلشن شد خراب
بوی گل را از که جوییم, از گلاب
جانبازان یادگاری از شهدای جنگ هستند برای ما که پای مان در گل دنیا گیر کرده است.
سلام علیکم!
متن زیبایی بود، قسمت آخرش مخصوصا!
این یادداشت را بخوانید، ضرر ندارد:
**اتمام حجت با یک شبهه: آیا احمدی نژاد عوض شده؟!**
http://nedaiedaroun.parsiblog.com/Posts/65/
برای بسیاری از دوستان خوب است!
خدانگهدار
با سلام خدمت تمامی دوستان و همراهان گرامی
و در آخر انتظار به سر رسید و پس از گذشت مدت قابل توجهی کم کاری در زادروز منجی عالم بشریت ، قائم آل محمد ، امام عصر و الزمان ، حضرت مهدی (عج) روحی لک الفداء سایت دیداریار افتتاح شد.
به امید آنکه شما دوستان عزیز و گرامی با نظرات زیبا ، انتقادات کارسازتان ، و پیشنهادات خوبتان ما را در هرچه بهتر شدن این سایت یاری نمایید .
http://www.didaryar.com
به امید ظهور هرچه زودتر آقا امام زمان (عج)
(didaryar.blogspot.com)سابق
من تا الان پیام بازرگانی نذاشتم،اجازه هست؟
ساعت: ۱:۵۳
تعداد افراد آنلاین: ۱۱ نفر
داداش حسین بسیجیا فداییییییییییییی داری
(بلد نبودم مثل سید ف رو بکشم)
بچه که بودم همیشه با جانباز بودن پدرم مشکل داشتم. وقتی میدیدم سر درد بی طاقتش می کنه یا وقتی میدیدم نمیتونه مهمونی و شلوغی رو تحمل کنه خیلی ازش ناراحت میشدم. حتی گاهی اوقات باهاش قهر می کردم!!
هنوزم وقتی سردرد بی طاقتش میکنه……………..
نمیشه از آدمهائی که زمان جنگ خوردن و خوابیدن و الان هم دارن خوش میگذرونن انتظار داشته باشیم حرف ماها رو بفهمن. بذارید اونقدر طعنه “سهمیه” بزنن تا جونشون در بیاد. حاضرم زندگیمو بدم ولی دردهای پدرمو نبینم.
آقای قدیانی یک سر به اینجا بزن. آخر تا کی
http://www.moheban-zahra.com/post-338.aspx
سلام
داش حسین
از شما انتظار داشتیم در مورد طلبه ناهی از منکر یه متن مشتی بنویسی…
شادی ارواح طیبه شهدا , صلوات…
http://www.mehrnews.com/fa/newsdetail.aspx?NewsID=1366205
قم سربند یازهرا بست ، ذکر حال شهادت ، خاطرات و تشییع پیکر شش شهید اخیر سپاه علی ابن ابیطالب علیه السلام قم : http://lajman.blogsky.com/1390/05/02/post-74/
گرگها خوب بدانند ، گر پدر مرد ،
تفنگ پدری هست هنوز
گر که نیکان همگی بار سفر بر بستند
شیر مردی چو علی خامنه ای ، هست هنوز …
به ساقی قسم، ما با همین چشمان خودمان می بینیم پیوند ماه و خورشید را.
انشا الله
واقعا سایت جالبی دارید…فقط بهتر است امکانات آن را بیشتر کنید…
مطالبتان هم واقعا جالب است…
به قلیدون هم بیایید…
http://gholeidoon.blogfa.com
داستان سهمیه:
دوستی داشتم در دوران تحصیل که پدرش جانباز ۷۰ درصد بود، شیمیایی و چند درصدی هم اعصاب و روان، یعنی که گاهی…
در پیش دانشگاهی روزی یکی از بچه ها به دوستم گفت:”خوش به حال شماها که همین طوری دانشگاه قبولید.” دوستم اما در جوابش گفت: “حاضرم همه ی سهمیه های دنیا را بدهم به تو؛ اما فقط و فقط پدرم یک شب راحت بخوابد.” می گفت: دردهای بابا یک طرف و درد حرف های این و آن هم یک طرف. بابای دوستم سال۸۸ از اسارت دوست رها شد و رفت تا دیگر زخم زبان نشنود.
{به خدا نمی ارزد دل این جماعت را بشکنیم.}
سلاله عزیز
حرفهای دوستت رو خیلی خوب می فهمم. خیلی خوب.
آقای قدیانی کتاب “نه ده” تان را خیلی دوست دارم. اولین هدیه همسرم به من، کتاب شما بود. الان داشتم کتاب را ورق میزدم. این متن کوتاه را خیلی دوست دارم. هر بار که به صفحه ۱۲۲ میرسم، اشک امانم نمی دهد.
“از آن روز که خورشید به جای آسمان، در بالای نیزه می درخشید، ۴۰ روز گذشته است. حالا دیگر کاروان اسرا به زخم زبان به تازیانه، به شلاق عادت کرده اند.
و لب های مبارک سید الشهدا به چوب خیزران.
۴۰ روز است یتیمان حسین در خرابه های شام، سکنی گزیده اند. جوانان بنی هاشم جملگی به شهادت رسیده اند. کوچه بنی هاشم را حزنی عظیم و غمی بزرگ فرا گرفته و جز ناله «ام البنین» دیگر صدائی شنیده نمی شود.
بنی آدم دیگر اعضای یک پیکر نیستند؛ بنی آدم پیکر بنی هاشم را قطعه قطعه کرد و آدم (ع) از محمد (ص) شرمنده شد. بنی آدم به خاطر یک وجب زمین، مردم را به جان حسین انداخت و سم اسب ها تا می توانستند روی ابدان بریده بریده تاختند.
«ما رایت الا جمیلا»، این همه زشتی دیدی و چشمان کریمانه ات جز زیبائی ندید.
من خوب میدانم که تو ای دخت بنی هاشم! از بنی آدم جز زشتی چیزی ندیدی.
«کتاب الله» که زمان پدرت روی نیزه رفت و نماد عترت، سر «ثارالله» بود که باز هم روی نیزه رفت. گلوی بنی هاشم، آنقدر که با تیر و نیزه مانوس بوده با آب انسی نداشته است. بنی آدم به جای آب، تیر سه شعبه وارد گلوی طفل ۶ماهه کرد و از آن روز، از آن آشوب عاشورا، اینک ۴۰ روز است که میگذرد.
……..”
سلام بر اهالی قطعه مقدس ۲۶
داداش حسین خسته نباشی.
آقا مرتضی!
حضورم پر رنگ نیست؟ 🙂
ماموریت بودم حاجی! هم اکنون رسیدم منزل؛
از این لحظه “پر رنگ” در خدمت شما هستم.
صبر کنید ببینم کی حاضره، کی غایبه!
سلاله ۹ دی!
چرا دیگر نمی گوئی “بر خامنه ای رهبر خوبان صلوات”؟
۷ روز مانده تا ماه میهمانی خدای رئوف…
“بر خامنه ای رهبر خوبان صلوات”
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ.
واقعا خیلی وقت بود که نگفته بودم این را. ممنون از توجه مبصر محترم.
لولو (گفت و شنود)
گفت: تازه چه خبر؟!
گفتم: علی افشاری، یکی از اعضای سابق و فراری دفتر تحکیم وحدت که مدتی است در میان اپوزیسیون به همکاری با وزارت اطلاعات متهم شده است برای اثبات این که مدحی شماره ۲ نیست بدجوری به تته پته افتاده است.
گفت: حالا هست یا نیست؟!
گفتم: من چه می دانم؟ باید دید خودش چه می گوید؟
گفت: خودش چند نفر دیگر را آدرس داده و به احتمال همکاری آنها با وزارت اطلاعات اشاره کرده ولی گفته است که خودش اینکاره نیست!
گفتم: ولی یکی از اعضای اپوزیسیون می گوید افشاری در یک مکالمه تلفنی با مدحی گفته بود که احتمال دارد بعد از پایان تحصیلاتش به ایران بازگردد!
گفت: با آن همه خیانت و همکاری با موساد چگونه می خواهد به ایران برگردد؟!
گفتم: ای بابا! این که کاری نداره!روی در اداره امور نفوذی های وزارت اطلاعات نوشته ؛«لولو می فرستیم ، هلو تحویل می گیرم».
لولو (گفت و شنود)
گفت: تازه چه خبر؟!
گفتم: علی افشاری، یکی از اعضای سابق و فراری دفتر تحکیم وحدت که مدتی است در میان اپوزیسیون به همکاری با وزارت اطلاعات متهم شده است برای اثبات این که مدحی شماره ۲ نیست بدجوری به تته پته افتاده است.
گفت: حالا هست یا نیست؟!
گفتم: من چه می دانم؟ باید دید خودش چه می گوید؟
گفت: خودش چند نفر دیگر را آدرس داده و به احتمال همکاری آنها با وزارت اطلاعات اشاره کرده ولی گفته است که خودش اینکاره نیست!
گفتم: ولی یکی از اعضای اپوزیسیون می گوید افشاری در یک مکالمه تلفنی با مدحی گفته بود که احتمال دارد بعد از پایان تحصیلاتش به ایران بازگردد!
گفت: با آن همه خیانت و همکاری با موساد چگونه می خواهد به ایران برگردد؟!
گفتم: ای بابا! این که کاری نداره!روی در اداره امور نفوذی های وزارت اطلاعات نوشته ؛«لولو می فرستیم ، هلو تحویل می گیرم».
اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم
مهدی هاشمی از مهرداد بذرپاش شکایت کرد
فرزند هاشمی رفسنجانی به دلیل چاپ مطالبی بر علیه وی از مدیر مسئول سابق روزنامه وطن امروز شکایت کرد.
مهرداد بذرپاش، صاحب امتیاز و مدیرمسئول سابق روزنامه وطن امروز با شکایت مهدی هاشمی رفسنجانی برای چندمین بار به دادسرای کارکنان دولت احضار شد.
شکایت مهدی هاشمی از روزنامه وطن امروز به دلیل چاپ مطالبی در خصوص نقش وی در فتنه ۸۸ در ۱۳ شماره این روزنامه بوده است.
گفتنی است، پیش از این نیز بذرپاش با شکایت آیت الله هاشمی رفسنجانی احضار شده بود، اگرچه دفتر هاشمی رفسنجانی هرگونه شکایت از اشخاص و رسانه ها را تکذیب کرده بود.
همچنین مهدی هاشمی، در شهریورماه سال ۸۸ برای سرکشی به یکی از شعب دانشگاه آزاد به کشور انگلستان سفر کرد و به گفته دادستان کل کشور و دیگر مسئولان قضایی، از سوی قوه قضائیه به خاطر اتهامات وارده احضار شده اما تاکنون به کشور مراجعت نکرده است.
—>کیهان<—
مهندس شهید “داریوش رضایی نژاد”…
به جای امیر!
فکر کردم نذاشتید…
مخلص
آقا مرتضی!
فدای اون تصویر زیبائی که کنار اسمت داری،
جناب “به جای امیر” دیگر “به جای” نیاز ندارد.
کارش را به موقع انجام میدهد.
سلام
پند امام باید در گوش جان بیفتد
تا دشمن از تکاپو در هر زمان بیفتد
ما حیدری شعاریم هرگز نمی گذاریم
این انقلاب دست نامحرمان بیفتد
سلام بر همه اهالی قطعه عزیز ۲۶٫ آقای مدیر و دوستان هر بدی و خوبی که از ما دیدید رو حلال بفرمایید لطفا. ما فردا عازم هستیم مشهد; پابوس امام رضا. انشاءالله نایب الزیاره همه دوستان قطعه ای هستم. فعلا خداحافظ…
…
سلام …
بسم الله الرّحمن الرّحیم
اللّهُ لاَ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ
مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ مَن ذَا الَّذِی یَشْفَعُ
عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ
بِشَیْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ
وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ «۲۵۵»
لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ
بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىَ
لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ «۲۵۶»
اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُواْ
أَوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ
أُوْلَـئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ «۲۵۷»
علامه مصباح:
بعد از آفات و نابسامانیهای جنگ جهانی دوم، برخی دانشمندان منشأ پیدایش جنگ را اختلاف مذهبی معرفی کردند و کوشیدند ایدئولوژی جدیدی مطرح کنند که منشأ جنگ را از بین ببرد.
برای برون رفت از این مشکل، پیشنهاد ایجاد دین جهانی را دادند که بینتیجه ماند، ولی راه دیگری را فیلسوفان پیشنهاد کردند مبنی بر اینکه همه ادیان صحیح است و این امر منشأ پیدایش «پلورالیسم دینی» شد و بر روی آن تبلیغات فراوانی شد.
عباراتی مانند: «هیچ دلیلی نداریم که شیعه برتر است»، یا «معلوم نیست اسلام برتر از بت پرستی باشد»، «هر که معنویت دارد ارزش دارد»، « ادیان در ظاهر مختلفاند ولی در جوهر شبیه یکدیگر هستند»، و ترویج مفاهیمی از قبیل عشق و صلح مطلق، سوژه تبلیغات پلورالیستی است.
تکیه مکتب امام (ره) در شاخص معنویت روی این است که باید دنبال حقیقت باشیم و ببینم مصلحت دین چیست، که مفهوم سلبی آن این است که در مادیات غرق نشویم، مادهپرست نشویم، تمام دل را به پدیدههای مادی نسپاریم، و عشق به شهوات زندگی را پر نکند.
با این اوصاف، معنویتی که حتی شامل بتپرستی هم میشود، از دایره معنویتی که امام (ره) ترویج میکرد بیرون میرود، چه رسد به اینکه کسانی بگویند دوران اسلامگرایی گذشته و امروز بشر به جایی رسیده که بدون استفاده از پروسه دین به حقیقت میرسد! استفاده از الفاظ متشابه به عنوان ابزار فریب توسط دشمنان استفاده میشود.
کدهایی مانند اینکه باید از ظواهر دین عبور کرد، یا دوران رسیدن به معنویت از راه دین گذشته و بدون دخالت دین هم میشود به حقیقت رسید، مواردی است که بیشتر باید مورد توجه قرار بگیرد و فریب این جملات به ظاهر دلنشین را نخوریم.
از جمله آفاتی که باید خود را در برابر آن حفظ کنیم دام اشتراک لفظی و فریب الفاظ را خوردن است.
برگشت به دورانی که «آگوست کنت» دین و سحر و جادو را خویشاوند میخواند، ارتجاع و عقبگرد است نه تکامل و پیشرفت!
مبدأ پیدایش بهائیت که امروز در دنیا به عنوان اسلام نوین معرفی میشود و با سوء استفاده از مزایای اسلام گسترش پیدا کرده، از یک طلبه ساده، فقیر و منحرف بود که با تحریک یک جاسوس، ایجاد شد.
جریان بهائیت با همین ادعای دروغین ارتباط با امام زمان(عج) شروع شد، و ما باید این انحراف را جدی بگیریم، باید عمیقتر برخورد کنیم، چشم بسته حرف کسی را قبول نکنیم، هرچند او کمکهای مالی و خدماتی انجام داده و جوایزی هم بدهد.
بخونید و حال کنید…
http://www.mouood.org/component/k2/item/1510-حدس-بزنید-چه-کسی-ظرف-ها-را-می-شوید.html
آسانسور معراج! املاک امامت! آهن آلات ملائک! کنسرو سید!
رب گوجه فرنگی تبرک! قهوه خانه علقمه!
یعنی چی آخه؟؟؟
…………
هرچقدر به انتخابات نزدیکتر میشیم ، سخنان گوهر بار بیشتری از احمد توکلی
به گوش میرسه. ایشون در جدیدترین اظهار نظرشون فرمودند : دولت به دستور
احمدی نژاد آمار نمیده!
اون موقع که آمار میداد یکی میگفت دروغ میگه ، یکی میگفت بلوف میزنه
یکی میگفت سنگ بزرگ علامت نزدنه! یکی میگفت عوام فریبیه.
آمار نمیده، یکی میگه دروغ میگه!! یکی میگه چرا آمار نمیده،
یکی میگه تیم من، تیم تو، تیم ما، تیمت، این بود تیمت…..!!!
به قرآن دلم برای احمدی نژاد میسوزه. آخه یک نفر به چند نفر؟؟
استوانه، لاری، قالی، توکل، مجلس، مشا، جماران، جوان، حاج منصور!!
کاخ سفید، فائزه، اوباما، جورج سوروس( عشق حاج حسین شریعتمداری!)
مایکل لدین، اسرائیل، اعراب، سفیانی، هیتلر، بقا، مسکن مهر، مکتب ایرانی
الماسی برای فریب!
خدا شاهده هر کس دیگه ای جای حاج محمود بود، یا خود کشی میکرد
یا کافر میشد، یا فرار میکرد، یا دیوونه میشد.
امسال یکی از شبهای قدر رو فقط برای محمود احمدی نژاد اختصاص میدم
دیگه به اندازه اینقدر که گردن ما حق داره. نداره؟
با عرض سلام
به همه اهالی قطعه ۲۶ و التماس دعا
“ما همان نسل جوانیم که ثابت کردیم، در ره عشق جگردارتر از صد مردیم؛ هر زمان بوی خمینی به سر افتد ما را، دور سید علی خامنه ای می گردیم”.
مرحبا
قطعه قطعه مهره
سلام
خدا قوت
عاشقی سهم ساقی است. تمام دنیا را هم سهمیه اش کنی، باز قطع نخاع است…
ممنون ک هستین (: