تا “ربنای مسجد ارک” چقدر مانده؟!

قطعه ۲۶ ردیف عشق مقدس/ طرح: میلاد پسندیده، وبلاگ میلاد پسندیده

آن ۸ سال، مثل این ۸ ماه، عده ای از آدم ها، مثل “حسین” و “امیرحسام”، “نوربالا” می زدند، اما الان به جای آدم ها، ماشین ها “نوربالا” می زنند در چشم و چراغ این ملت. این روزها همه پلاک ها “سیاسی” شده اند؛ دولتی شده اند، مجلسی شده اند، قضایی شده اند، فضایی شده اند، دیپلماتیک شده اند، جز “پلاک شهید” که هنوز هم حکومتی مانده است در خاک والفجر. حالا مهتابی ها شده اند منبع نور! “و لیال عشر”؟! عده ای در سقیفه واپسین، پشت به ماه، می خواهند به خورشید، سلام کنند. در ناحیه انحراف نمی توان “زیارت ناحیه” خواند. و من دنبال یک واژه می گردم که بگذارم به جای “جریان انحرافی”. این ۲ کلمه، همه خباثت عاشقان مناطق آزاد را نمی رساند. در منطقه آزاد تجاری، به تنها مهره ای که نمی توان “کیش” داد، کالای قاچاق است! من نمی دانم با همین چند جمله که گفتم، دارم در زمین کدام مهتابی بازی می کنم، اما کاش به جای “ریسه نور”، ریشه می زد ظهور. عده ای “مهدی” را دوست دارند، چون خیال می کنند غایب است و از “ماه” بدشان می آید، چون مطمئن اند “کامل” است، به خصوص در نیمه شعبان. بس است از بس به ریش خودمان خندیدیم.

قطعه ۲۶ ردیف عشق مقدس/ طرح: ناظر

در کوچه پس کوچه ساده انتظار، “دکترین مهدویت” برای یعقوب، یوسف نمی شود. “مهدی” نام آسانی است، اگر “مهدی یاوران” سخت نکنند “مهدی باوری” را. “مهدی” نام آسمانی است؛ می آید. چشم تاریخ باید چند پلک دیگر بزند، اما کاش شیرینی را با طعم غیبت نمی خوردیم. کاش موقع نوشیدن شربت، می گفتیم: “سلام بر حسین تشنه لب”. کاش تهمت نزنیم به آن پیرمرد روستایی که با یک دنیا امید و آرزو آمده جمکران تا از شهر فاصله بگیرد. در شهر، ماشین ها “نوربالا” می زنند، اما آدم ها نوری ندارند. در شهر زور آدم ها بیشتر از وجدان شان است. من اما هوس “شهر رمضان” کرده ام؛ “الذی انزلت فیه القرآن”. تا “ربنای مسجد ارک” چقدر مانده؟! تا سماور کنار سفره. تا اینکه امام زمان روزه اش را با نام عمویش ابالفضل باز کند. عده ای فکر می کنند علقمه، خرافه است. من که گمان نکنم خواندن “زیارت عباس” از آداب نیمه شعبان نباشد. ام البنین! حالا که صدای جشن ما به گوش منتظر یوسف زهرا نمی رسد، تو به “مهدی” بگو بیاید، و الا ما را انتظار نمی کشد، اما مادر شهیدی را کشت… و در کربلا پدر شهیدی به نام “سیدالشهدا” گفت: “الان انکسر ظهری”. شب قدر ما شب عاشوراست. نیمه شعبان ما شب عاشوراست. شب عاشورا اما ادامه روز تاسوعاست. روز تاسوعا هنوز تمام نشده. هنوز در علقمه، آب هست. شاید ما در نیمه شعبان، کم روضه “عباس” می خوانیم، که نمی آید آن مرد که به “عباس” می گوید “عمو”. ولایت دارد “عباس” بر آب، بر ادب، بر هر گلوی خشکیده ای. خیمه ام البنین، چشم و چراغ امام زمان است. مادر آن شهید گمنام، اما گمانم، فردا برود رحمت خدا. بعد از این همه انتظار، حالا وقت خوبی است برای رفتن. انکار مادران شهدا، انکار حقیقت جامعه است! مصلحت پرستان واقعیت دوست، چه می فهمند این چیزها را. ماشین شان “نوربالا” دارد، خودشان بصیرت ندارند و خیال می کنند یزید هم بخشی از واقعیت کربلا بود! آری! بود؛ بخشی از سپاه یزید، قطعه قطعه کرد بدن علی اکبر را… و حالا جوانان بنی انقلاب، باید فراموش کنند فتنه هشتاد و اشک را. خسته ام من این روزها. خسته ام؛ چرا دروغ؟! بعد از شهدا ما مشکل نور پیدا کرده ایم. چشمان مان سیاهی می بیند. سوسوی چشم مان نمی رسد به ظهور. برای به دنیا آمدن “مهدی” جشن می گیریم، اما عزا نمی گیریم که بعد از علی، هنوز عدالت به دنیای ما نیامده است. ما باید عزادار دنیای پر از ظلم و جور باشیم. دنیای پر از مصلحت. پر از اصلاح طلبی. پر از سوسول گرایی. دنیای همه با هم سر و ته یک کرباس. دنیای بی عباس. خانه پیرزن احساس داشت. آیفون تصویری نداشت، اگر هم داشت، باز ندید تصویر پسرش را. ندید و رفت. رفت. رفت. رفت. امشب باید بیشتر نگاه کنم ماه نیمه شعبان را. من حرف دارم با این ماه. این ماه دارد با من حرف می زند. می شنوم صدای سکوتش را. زیباست. کامل است. قشنگ است. امشب شاید دست من به ماه رسید. امشب سوز آه خود را به نور ماه می رسانم. دارم می سوزم و می سازم و نگاه می کنم و آه می کشم و بالای نقاشی خود، یک خورشید؛ پایین نقاشی خود، یک امضا: کودکی چند ساله از زمین پر از ظلم و جور. آه من با مداد مشکی، دارد لبخند می نشاند بر لب خورشید، و اشک بر چشمانش. جلوی خورشید خود، چند تکه ابر می گذارم و می نشینم به امید باد. شاید رنگین کمان بعد از باران، بدون امداد مداد، تبسم خورشید را دیدم. می نشینم به این امید، بلکه ببینم ستاره را. ستاره اینجا بود؛ رفت از بوم نقاشی من.  کمرش شکست و رفت. با اشک رفت. با اذان صبح به افق انتظار. با ۲ رکعت نماز پیش خود خدا، نه به سوی خانه خدا. نقاشی من “کعبه” نداشت. گرفتار خدا بود. آخرین بار کی دل مان برای خدا تنگ شده است؟! خدا دارد انتظار ما را می کشد، شما انتظار مهدی را، و من دل نگران نقاشی سیاه و سفید خودم هستم. بچه ها! آهای آدم ها! آهای آدم هایی که ماشین تان “نوربالا” دارد؛ نور خودتان کجاست پس؟! من می ترسم باز هم ماه باریک شود. و باز امشب بشود دیشب. “حی علی الفلاح” را من چگونه باید نقاشی کنم؟! این نوشته را وقتی شروع کردم به نوشتن، امشب بود، اما حالا امشب، دیشب شده است و رنگ از رخ نقاشی ۲ رنگ من پریده. باز هم باید با مداد قرمز، سیلی بزنم بر صورت خود و در تشییع جنازه یک ستاره شرکت کنم؛ غریبانه! بدون حتی یک اصلاح طلب. یک اصول گرا. آدم گنده ها! صبح شد شب نیمه شعبان و “ترسم که شعر سنگ مزار من این شود: او هم جمال یوسف زهرا ندید و رفت”. زنگ بعدی، کلاس آخرت است! موضوع انشا: چرا خورشید پای ثابت همه نقاشی ما آدم هاست؟!  

روزنامه وطن امروز/ ۲۷ تیر ۱۳۹۰

قطعه ۲۶ ردیف عشق مقدس/ عکس: علی اکبر بهشتی

این نوشته در صفحه اصلی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. خودم می‌گوید:

  2. چشم انتظار می‌گوید:

    داداش حسین بزرگوار:
    تو که همیشه، صادق بودی و هستی و خواهی بود، انشاءالله.
    صادقانه بگو خودت چه احساسی داری موقع نوشتن این خطوط “زر اندود” با طلای ناب عاشقی؟ ما رو که مجنون می کنی داداش. انشاءالله همیشه مجنون لیلای رعنای خلقت، بمانی.

  3. م.طاهری می‌گوید:

    خوش به حالتان شهدا

  4. ترنم ظهور می‌گوید:

    صدای زیارت آل یاسین می آید از بلندگوی مسجد محل مان!!
    امروز هم گذشت و یک سال دیگر بر بی لیاقتی مان اضافه شد..

    ای کاش می آمدی، زمان را تعطیل

    می کرد، از این ظلم و ستم ها تعطیل

    تا روی تمام سالها حَک بشود

    موعودِ جگر گوشه ی زهرا، تعطیل

  5. خودم می‌گوید:

    حسین آقا خیلی باحالی!… داشتیم؟!

  6. ترنم ظهور می‌گوید:

    با این همه امتـــحان دلم می لرزد

    با یاد تو ناگهــــــــان دلم می لرزد

    تردید نمی کنم که خود می دانی

    هر جمعـــه دم اذان دلم می لرزد

  7. فاطمه می‌گوید:

    سلام!
    متن شما خیلی قشنگ و تلنگری بود: (عده ای “مهدی” را دوست دارند، چون خیال می کنند غایب است و از “ماه” بدشان می آید، چون مطمئن اند “کامل” است)
    خوب گفتید؛ چند روز منتظر مطلب جدید بودن ارزشش را داشت با این متن زیبا…
    الهم عجل لولیک الفرج

  8. به یاد سیدسجاد می‌گوید:

    “ترسم که شعر سنگ مزار من این شود: او هم جمال یوسف زهرا ندید و رفت”.

  9. seyd ahmam می‌گوید:

    salam, matn alist! alan ba ghushi natavanestam farsi kament bogzaram!

  10. معلم مبارز می‌گوید:

    سلام حاج حسین
    لینکتان کردیم
    لینکمان کنید
    به روزیم یا بروزیم یا بهروزیم حالا…

    آخرین اخبار از وضعیت علی خلیلی طلبه جوان ناهی از منکر
    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    طلبه جوان دیگری در دفاع از ناموس مردم، چاقو خورد + دستگیری عوامل
    خودداری ۵ بیمارستان از پذیرش طلبه ناهی از منکر
    ضاربان طلبه ناهی از منکر دستگیر شدند
    برخورد قاطعانه با عوامل عدم پذیرش طلبه ناهی از منکر در بیمارستان‌ها
    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    http://www.moalleme-mobarez.com

  11. seyd ahmam می‌گوید:

    kheyli tanze shiki bud! hesabi khandidim!

  12. میلاد می‌گوید:

    بازم تکرار شد حمله به مدافع ناموس مردم !
    http://milhal.blogfa.com/post-256.aspx

  13. راحیل می‌گوید:

    سلام.
    خدا قوت بده
    دلخوشی ما تو دنیای بی سر و ته اینترنت شده http://www.ghadiany.ir

  14. میلاد پسندیده می‌گوید:

    به به… متن جدید… حیف که الآن وقت ندارم بخوانم… فقط اگر تصویر متحرک را با اندازه اصلی می گذاشتید که متحرک می شد بهتر نبود؟
    حسین قدیانی: نشد! اگر ممکن است همین را در سایز کوچک تر کامنت کن. من نتوانستم!

  15. چشم انتظار می‌گوید:

    سید احمد عزیز :
    سلام
    انگلیسی هم که کامنت می دی، به دل می شینه

  16. میلاد پسندیده می‌گوید:

    فدای سرت داداش… شما چرا به زحمت بیافتی؟… نوکرتم:
    http://034.img98.net/out.php/i483008_ghete26yazahra.gif

    شرمنده هنوز نخوانده ام و وقت هم نیست… فعلا خدانگهدار تا چند ساعت بعد!
    حسین قدیانی: ممنون عزیزم؛ درست شد… و چقدر قشنگ شد!

  17. ط.نعمت اللهی می‌گوید:

    آخ جان! بالاخره متن جدید. رفتیم بخوانیم…. راستی! بعضی دوستان فینگیلیش کامنت میگذارندها… مبصر حواس شان هست آیا؟؟
    حسین قدیانی: بدبختی، خاطی خودشه!

  18. سلاله 9 دی می‌گوید:

    سلام بر دستان بریده ی ابوالفضل(ع)
    و سلام بر نام آسمانی”مهدی”

    {چشم تاریخ باید چند پلک دیگر بزند}

    ای کاش این پلک زدن متوقف شود که ما دیگر صبر و قرار نداریم.

    ” اللهم عجل لولیک الفرج “

  19. حی علی الجهاد می‌گوید:

    چرا ستون‌های سایت بهم ریخته شده؟ شاید فقط برای من این‌طوریه!

    همه ستون‌ها رفته زیر هم سمت راست صفحه!!!
    حسین قدیانی: مرورگرتان را عوض کنید؛ درست می شود.

  20. ط.نعمت اللهی می‌گوید:

    انتهای متن که انتظار در بوم نقاشی توصیف شده، خیلی دلنشین و در عین حال پر از تلنگر بود. گاهی پشت حرفهای کودکانه، معناهای عاقلانه ای هست؛ مصداق بارزش همین متنی که می روم دوباره بخوانم…

  21. حی علی الجهاد می‌گوید:

    آخه قبلا درست بود امشب اینجوری شده

    دارم کروم دانلود میکنم امیدوارم درست شه

  22. ط.نعمت اللهی می‌گوید:

    پرچمه تکون میخوره… چه باحال!

  23. سیداحمد می‌گوید:

    سلام بر اهالی قطعه مقدس۲۶؛

    من شرمنده داداش حسین و همه دوستان هستم!
    به بزرگواری خودتان بنده را عفو بفرمائید!
    منزل مادر خانمم مهمان بودم و از طرفی به خانم قول داده بودم لپ تاب نبرم! (آخر خانم می گوید اگر لپ تاب بیاوری همه هوش و حواست در قطعه۲۶ است.)
    لپ تاب که نبردم ولی می دانستم که داداش متن جدید میگذارد و نتوانستم صبر کنم و برگردم خانه و بخوانم. همانجا با هر مشقتی بود با گوشی متن را خواندم و گفتم یک کامنت بگذارم تا برگردم خانه!
    خلاصه اینکه ببخشید!
    خطای مبصر دلیلی بر قانون شکنی دیگران نیست ها؛ گفته باشم!
    داداش حسین سالاری….

  24. سیداحمد می‌گوید:

    حی علی الجهاد!

    برای بنده به تجربه ثابت شده است بهترین مرورگر برای قطعه۲۶، مرورگر “موزیلا” است.

  25. حی علی الجهاد می‌گوید:

    ممنون جناب سیداحمد
    از کروم خوشم نیامد، موزیلا را هم دانلود کردم، درست شد، اما خطش یه جورایی‌ است! چشم رو اذیت می‌کنه

    اکسپلورر را بیش‌تر دوست می‌داشتم، اما دیگر چاره‌ای نیست!

  26. میلاد پسندیده می‌گوید:

    عالی… مخصوصاً آخرش… چرا؟!

  27. سلام داداش

    عالی
    عالی
    ممنون

  28. Ali P1 می‌گوید:

    من اما هوس “شهر رمضان” کرده ام؛ “الذی انزلت فیه القرآن”.
    عالی بود.
    *خدا قوت*

  29. ما اهل کوفه نیستیم، علی تنها بماند: لعن علی عدوک یا علی…

  30. سیداحمد می‌گوید:

    داداش حسین عزیز!

    خیلی از تیتر لذت بردم،
    خواندن جمله “تا “ربنای مسجد ارک” چقدر مانده؟!” ضربان قلبم را تشدید می کند!

  31. ابالفضل علمدار — خامنه ای نگهدار
    حسین قدیانی: مگه “آقا” اومده اینقدر داری شعار می دی میثاق؟!

  32. حی علی الجهاد می‌گوید:

    ترسم که شعر سنگ مزار من این شود
    او هم جمال یوسف زهرا ندید و رفت
    .
    .
    .
    .
    .
    اگر که آمدی من رفته بودم
    اسیر سال و ماه و هفته بودم
    دعایم کن دوباره جان بگیرم
    بیایم در رکاب تو بمیرم

  33. میلاد پسندیده می‌گوید:

    سپاس از “حی علی الجهاد” به خاطر شعری که فرستادند.

  34. داداش حسین…

    اگه آقا اومده بودن و ما براشون شعار میدادیم اینجوری بهمون جواب میدادن

    قربون اون دست جانبازش

    http://ups.night-skin.com/images/yjt17gu6st44bx3q1fb8.jpg

  35. سیداحمد می‌گوید:

    بعد صد سال اگر از سر قبرم گذری
    من کفن پاره کنم زندگی از سر گیرم…

    http://www.islamupload.ir/user_uploads/iumahdi31310b9/.mp3

  36. سلاله 9 دی می‌گوید:

    {انکار مادران شهدا، انکار حقیقت جامعه است! مصلحت پرستان واقعیت دوست، چه می فهمند این چیزها را.}
    واقعا پرسه زنندگان در مه چه می فهمند این چیزها را.

    فوق العاده زیبا و قشنگ.

  37. چشم انتظار می‌گوید:

    خوندن متن های داداش حسین، یه جور صفا داره. خوندن کامنت های ستاره ها یه جورای دیگه. کلا” به شما که عرض کنم، صفا خونه است اینجا.

  38. سیداحمد می‌گوید:

    آقا میثاق!

    وقتی “آقا” می آید می دانی چه شعاری خیلی می چسبد؟
    اینکه با تمام وجود فریاد بزنی “علمدار ولایت… بسیجیان فدایت”

  39. چشم انتظار می‌گوید:

    چقدر این “یازهرا” (س) قشنگه. احساس می کنی یه باد ملایم هم به صورت تو می خوره و چه عطری داره این نسیم ملایم. فکر کنم سمت وزش نسیم، از طرف کربلا به سمت بقیع مظلوم در حرکته. دستت درست آقا “میلاد”

  40. سیداحمد می‌گوید:

    یه پیام “بی زرگانی” برم؟

    ساعت ۰۰:۱
    تعداد افراد آنلاین: ۲۰ نفر

    ماشالله حزب الله
    داداش حسین!
    فـــ حسین قدیانی: ممنون! ـــدائی داری…

  41. خمینی عزیزم قسم به روح پاکت راهت ادامه دارد..

    http://ups.night-skin.com/images/z6d9dpoksb7vd7xifdtz.jpg

  42. چشم انتظار می‌گوید:

    سید احمد عزیز:
    منتظر روز شمارتان، تا ماه میهمانی خدای رئوف هستیم.

  43. چشم انتظار می‌گوید:

    اگر “ساکت”ها، هنوز ساکتند و فتنه گران، هنوز در انتظار تنفس مصنوعی. ولی “پرسه در مه” دیگر چندان هم در مه پرسه نمی زند و مواضعشان تقریبا” شفاف شده است!

  44. منم گدای فاطمه می‌گوید:

    سلام آقای قدیانی، شب عالی متعالی.
    علاقه زیادی به سبک مطالبتان دارم. از خواندن مطالب شما خسته نمی شوم.
    یکی از زیبائی های کار شما این است که متنتان را با جملاتی جذابی شروع می کنید و خواننده ترغیب می شود به خواندن ادامه مطلب.
    در مطالب بعضی نویسندگان مخاطب باید آنقدر بخواند تا به جاهای خوب متن برسد، ولی متن های شما سراسر زیبائی است. آدم دلش نمی آید از یک خط بی توجه بگذرد.
    کامنتم طولانی شد؟ یعنی الان ممکن است از جانب شما و مبصرتان توبیخ شوم؟!
    حسین قدیانی: خیر!

  45. سیداحمد می‌گوید:

    ۱۴ روز مانده تا ماه میهمانی خدای رئوف….

  46. چشم انتظار می‌گوید:

    “ربنای مسجد ارگ” فقط از حنجره ای که سرباز سرافراز حضرت ماه است و دل سپرده به خاک مقدس و گلگون کفن ایران اسلامی، شنیدن دارد.

  47. قاصدک منتظر می‌گوید:

    سلام
    این جشن ها برای من “اقا” نمی شود
    عادت به روضه کرده دلم, روضه خوان کجاست ?
    نمی دونم چه حسی توی این متن بود که دلتنگ روضه ی اقا امام حسین (ع)شدم. یاد اون متنی که راجع به حاج منصور نوشته بودید افتادم.
    “می کشی مرا حسین”

  48. منم گدای فاطمه می‌گوید:

    الحمدلله..

  49. چشم انتظار می‌گوید:

    چه عدد مقدسیه این “۱۴”

  50. مرتضی اهوازی می‌گوید:

    متن جامعی هست این متن؛ تقریبا همه‌ی مسائل مهم روز رو پوشش داده…
    درمورد درشت‌گویی آقای “پرسه در مه” باید گفت که خود ایشون از واقعیت‌های “تلخ” جامعه‌ی ماست که البته خودش بیش‌تر تمایل داره که “ملس” باشه!!
    ممنون جناب آقای مستطاب داداش حسین قدیانی!

  51. آذرخش می‌گوید:

    سلام
    از سفر سه چهار روزه به اصفهان برگشتم.
    به شدت جای همه شما خالی بود.
    این هم تقدیم به داداش حسین و سیداحمد بزرگوار و بچه های خوب قطعه ۲۶:

    http://up.iranblog.com/images/g4tf9je3z1n6yinvxul.jpg
    حسین قدیانی: خوشمزه است اما وای از مسواک بعدش!!

  52. سیداحمد می‌گوید:

    این جشنها برای من آقا نمی شود… عادت به روضه کرده دلم روضه خوان کجاست؟

    http://www.islamupload.ir/user_uploads/iumahdi31310b9/imam_zaman001wwwbghir.mp3

  53. سیداحمد می‌گوید:

    سه پرچم می رقصند در باد!
    بسیار عالی،
    تشکر فراوان از جناب “علی اکبر بهشتی”
    بهشت نصیبت!

  54. سیداحمد می‌گوید:

    آذرخش بزرگوار؛

    ممنونم از محبت شما!
    با چای می چسبد.

  55. افق می‌گوید:

    سلام
    خداقوت
    خیلی دلنشین بود و عالی. ممنونم.

  56. .... می‌گوید:

  57. به جای امیر می‌گوید:

    صد درصد (گفت و شنود)

    گفت: این روزها، بسیاری از مدعیان اصلاحات و ضد انقلابیون فراری برای این که ثابت کنند مامور نفوذی وزارت اطلاعات نیستند، همدیگر را به نفوذی بودن متهم می کنند.
    گفتم: حالا «مدحی شماره ۲» کدامیک از آنهاست؟
    گفت: چه می دونم؟ به قول خودشان تا معرفی مدحی شماره ۲ و بازگشت او به ایران، همه ضد انقلابیون فراری مشکوک به نظر می رسند.
    گفتم: خب! حتما بعد از پایان ماموریت مدحی شماره ۲ و بازگشت او به ایران، دنبال مدحی شماره ۳ می گردند.
    گفت: اردشیر امیرارجمند، مشاور فراری موسوی که به نفوذی بودن وزارت اطلاعات متهم شده طی مصاحبه ای دیگران را متهم کرده و گفته است؛ البته با توجه به ماجرای «مدحی» نباید به هیچیک از اعضای اپوزیسیون اطمینان صد درصد داشت.
    گفتم: یارو می گفت؛ احمق کسی است که به همه چیز اطمینان کامل داشته باشد! از او پرسیدند مطمئنی؟ و یارو جواب داد؛ صد درصد.

  58. سیداحمد می‌گوید:

    “این روزها همه پلاک ها “سیاسی” شده اند؛ دولتی شده اند، مجلسی شده اند، قضایی شده اند، فضایی شده اند، دیپلماتیک شده اند، جز “پلاک شهید” که هنوز هم حکومتی مانده است در خاک والفجر.”

    خیلی حرف داشت این جملات….

  59. صبا می‌گوید:

    چرا “ما را انتظار نمی کشد،”؟

  60. .... می‌گوید:

  61. سیداحمد می‌گوید:

    “خیمه ام البنین، چشم و چراغ امام زمان است.”

  62. صبا می‌گوید:

    آذرخش عزیز!
    آردی اش خوشمزه تر است ها!

  63. صبا می‌گوید:

    آقای قدیانی! جلوی خورشید چند تکه ابر بگذارید؛ می شود همین “آواتار” من! منتها در عکس من خورشید از پشت ابرها به دره ای سبز تابیده. اما در متن شما چندان هم سبز نیست شهرتان.
    اصلا به خاطر همین خورشید و ابر است که اینهمه این عکس را دوست می دارم!

  64. پلاک می‌گوید:

    پلاک پلاک پلاک
    جسد (استخوانهای) بابامو بعد از سالها بی نشانی، از رو پلاکش شناسایی کردن و به ما برگردوندن. من خیلی رو این کلمه حساسم. انشاالله ما هم مثل پلاک شهدا حکومتی و ولایتی باقی بمونیم.

  65. سیداحمد می‌گوید:

    داداش حسین!

    این چند روز که مطلب نگذاشته بودید، با اینکه مطالب قبلی را می خواندیم ولی خوب دلمان مطلب جدید هم میخواست.
    الان که با آرامش این مطالب جدیدتان را خواندیم، جانی دوباره گرفتیم!
    خدا شما را برای ما حفظ کند.

  66. سیداحمد می‌گوید:

    “در کوچه پس کوچه ساده انتظار، “دکترین مهدویت” برای یعقوب، یوسف نمی شود.”

  67. ققنوس19 می‌گوید:

    کامنت ها
    بسم الله الرحمن الرحیم
    اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
    با سلام و احترام خدمت داداش حسین بسیجیها !
    سفربخیر!
    ضمن تبریک میلاد خجستۀ آخرین ذخیرۀ الهی ، مهدی موعود ، با مطالبی تحت عنوان « از تولد تا غیبت » به روزم و منتظر بازدید و نظرات تکمیلی و راهنمائی های ارزنده تان می باشم . همچنان !یا حق

  68. سکوت می‌گوید:

    سلام آقای قدیانی خسته نباشی برادر
    با خودم فکر میکنم و میبینم حال و هوای دل من بیشباهت به روح نوشته ات نیست. نمیدام سرش چیست ولی این روزها بدجور دلم گرفته از ناخوشی زمانه. بغضی تلخ گلویم را میفشارد… احساس خستگی میکنم نمیدانم علت چیست… اما دو چیز آرامم میکند یکی دیدن “آقا” و یکی خواندن متنهای شما… دلم از خدا یه چیز میخواد فقط… نمیدونم بگم یا نه… میگم: بغل کردن “ماه” و “خورشید” را با چشمانم ببینم:((
    اللهم عجل لولیک الفرج

  69. سیداحمد می‌گوید:

    ماشالله آنقدر مسئولین مربوطه سریع به جنایات رسیدگی می کنند و آنقدر قاطع برای پرونده “فرزاد فروزش” حکم صادر کردند که همه اوباش و اشرار بی شرف حساب کار خود را کردند و جرات نکردند به “علی خلیلی” حمله کنند و به قصد کشت! گردنش را هدف قرار دهند!

    http://www.seratnews.ir/fa/news/25642/طلبه‌جوان-دیگری‌در-دفاع‌از-ناموس‌مردم-چاقو-خورد+عکس

  70. محمد می‌گوید:

  71. میلاد پسندیده می‌گوید:

    داداش حسین توجه کردی این اخبار قتل روح الله داداشی چه بازتاب هایی داشته؟!!!!!!
    طرف سیاسی بوده هیچ، موج سبز هم بوده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! تازه شب قبلش اومده بوده شبکه دو!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! تو دعوا کشتنش!!!!!!!!! ولی هیچکس از طلبه ای که سید احمد متن خبرش را فرستاد حرف نمی زند!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
    کلاً سیاست بازی تمام زندگی ما را آبکش کرده.

  72. سرباز گمنام می‌گوید:

    با سلام با مطلب تهاجم فرهنگی و فرهنگ تهاجمی به روز هستم ولطفا”بازدید فرمائید.جناب حسین قدیانی حتما” سر بزنید

  73. حامدشاملو می‌گوید:

    سلام داداش حسین
    هرکسی یه گو شه ای از متن رو آورده و ….
    اما هرچی فکرمیکنم تمامش با دلم بازی کرد
    انگار حرف حرف این متن از دلت بلند شده
    داداش خیلی عالی بود
    نه بخاطر زیباییش – به خاطر اینکه دلی بود
    در جوارامام رضا خیلی دعاگوتم این شبا
    دیروز با سهیل کرمی اینجا بیادت بودیم
    عجل لولیک الفرج
    حسین قدیانی: به یاد ما در خوب جایی هستی…

  74. اسلامی ایرانی می‌گوید:

    چقدر زود میگذره. انگار همین دیروز بود بعد از احیا میومدیم توی سایت برای همدیگه کامنت قبول باشه میذاشتیم.
    ولی خدائیش روزی ۱۵- ۱۶ ساعت گرسنگی خیلی خفنه!
    خدایا بارالها حوری بهشتی فراموش نشه! الهی آمین.
    البته آدم! بعضی وقتا عروسکائی توی تجریش میبینه که با خودش میگه یک عدد
    حوری چه ویژگیهائی داره که این نداره! الهی العفو!
    یادش بخیر پارسال الهی علف رو بورس بود!!
    راستی روح الله داداشی ، قویترین مرد ایران کشته شد.
    اون از شمشیر کشی و آدم کشی امیر ق. اینم از به قتل رسیدن این بنده خدا.
    تو مملکتی که تصویر فلان هرکول استروئیدی وطنی بیشتر از تصویر
    شهید برونسی از صدا و سیما پخش میشه ، تو مملکتی که کلمه مقدس ” سید”
    رو میذارن روی کنسرو لوبیا!!……..
    خدایا عاقبت ما رو ختم بخیر بگردان. الهی آمین

  75. ف. طباطبائی می‌گوید:

    زیبا و دلنشین و لطیف. شروع متن هم بسیار عالی بود.
    سپاسگزارم.

  76. تن تن می‌گوید:

    دانلود تن تن در تهران + دانلود کل کتابهای فارسی و انگلیسی تن تن + تریلر فیلم تن تن + …
    http://tintin1.blogfa.com

  77. قلیدون می‌گوید:

    سلام.به وبلاگ قلیدون هم سری بزنید ضرر نمی کنید…
    http://gholeidoon.blogfa.com

  78. ناشناس می‌گوید:

    سلام. خداقوت
    جملاتی که انتخاب می کنند جملاتی است که به نظرم کلیدی می رسند و نظرم را بیان می کنم.

    “حالا مهتابی ها شده اند منبع نور!”
    به زیبایی تمام بیان شده. من به یاد تغییر ملاک ها می افتم. به یاد تجمل گرایی.
    “عده ای در سقیفه واپسین، پشت به ماه، می خواهند به خورشید، سلام کنند.”
    دقیقاً. نکته ی خوبی است. طرف دعای ندبه می رود. پای ثابت است. اما هم ضد انقلاب است و هم ضد ولایت فقیه.
    “اما کاش به جای “ریسه نور”، ریشه می زد ظهور”
    کاش چشم من اشتباه ببیند. این ایام، به بهانه ی مولود این روزها در کوچه های شهر ما چه می گذرد؟!؟ بگذریم از نیت خیر جوانکی که عاشقانه ریسه می زند و می گوید آقا!…
    “…حالا که صدای جشن ما به گوش منتظر یوسف زهرا نمی رسد…”
    این هم دقیقا در ادامه ی همان جمله ی بالا می تواند باشد. در مورد رفتارمان. شادی به چه قیمت؟ به بهانه ی چه؟ شادی ای که دل امام زمان را خون می کند. اصلا امام را فهمیدیم؟ پیام ولادت را فهمیدیم؟ چه کردیم؟!!
    و در آخر…
    “اما کاش شیرینی را با طعم غیبت نمی خوردیم.”
    ——————————————————-
    امیدوارم در زمره ی خوبان باشیم. واقعا خوب باشیم نه اینکه از خوب بودن فقط یک حس تلقینی داشته باشیم وخودمان را گول بزنیم…
    درد ما چیست؟ جهان در پی چیست؟ انتظار چه چیزی را باید بکشیم؟

  79. عمار می‌گوید:

    سلام و درود؛
    دوست عزیز این مطلب شما در پایگاه اینترنتی و بسته فرهنگی عمارنامه منتشرگردید.
    http://www.ammarname.ir/link/1088
    ما را با درج بنر و یا لوگو در وبگاه خود یاری نمایید .
    موفق و پیروز باشید .
    عمارنامه http://ammarname.ir/—- info@ammarname.ir
    یا علی

  80. لجمن می‌گوید:

    کامنت فرزند شهیدی که اجازه پخش نداشت : http://lajman.blogsky.com/1390/04/24/post-73/

  81. صفایی‌نژاد می‌گوید:

    آماده استفاده از ربنای مسجد ارک هستیم؟

  82. سیداحمد می‌گوید:

    اسلامی ایرانی!!!

    آن هائی که در تجریش می بینی عروسک نیست برادر! مترسک است.
    واقعا الهی العفو!

  83. عطشان می‌گوید:

    سلااااااااااااااااااااااااام
    بعد از چند روز یه سلام بلند می چسبه
    چقدر دلم تنگ شده بود ؟
    این چند روز اصلا وقت نداشتم طرف کامپیوترم ( یارانه آخ نه رایانه ) بیام
    یه چیزی رو دلم مونده نگم نمی شه
    سال قبل شب نیمه شعبان که رفتم تو خیابون تا با شادی مردم شاد باشم چیزایی دیدم که عهد کرده بود دیگه شب نیمه شعبان از خونه بیرون نرم
    ولی امسال دوباره عهد خودمو شکوندمو رفتم بیرون یکی دو ساعتی هم تو خیابون چرخیدم آخرش دیگه احساس می کردم نفس تنگی گرفتم
    اصلا چند درصد این دختر پسرهایی که تو خیابون جمع شدن برای یک دقیقه به آقا فکر کردن ؟
    به خدا اگه مسجد محلمون نبود نمی دونستم چکار باید می کردم
    با رفتن به مسجد ولی عصر (عج) و دیدن معتکفین ماه شعبان کمی آروم گرفتم
    بله یاران واقعی آقا تو مسجد برای ظهور آقا دعا می کردن نه اینکه تو خیابون دنبال ناموس مردم باشن و …خبرشو حتما شنیدین که چه بلایی سر طلبه جوان آوردن بنده خدا فقط بیست سالش بود می گن به خاطر خون زیادی که ازش رفته واینکه اکسیژن به مغزش نرسیده ممکنه فلج بشه

  84. سیداحمد می‌گوید:

    “در ناحیه انحراف نمی توان “زیارت ناحیه” خواند. و من دنبال یک واژه می گردم که بگذارم به جای “جریان انحرافی”. این ۲ کلمه، همه خباثت عاشقان مناطق آزاد را نمی رساند. در منطقه آزاد تجاری، به تنها مهره ای که نمی توان “کیش” داد، کالای قاچاق است!”

  85. محمد می‌گوید:

    چرا کامنت مرا نشان نمیدی مگه من چی گفتم.گفتم چرا هاشمی در باره تهاجم به روحانیت لال شده حرف بدیه . داداش حسین نکنه اینجا هم مصلحتی شده !!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  86. یک خواننده می‌گوید:

    تولدت مبارک مولا

  87. احسان می‌گوید:

    بسم الله الرحمن الرحیم
    عید رو تبریک میگم
    داداش حسین نظرتون راجع به این دلنوشته چیه؟

    آقاجان، بالاخره روز تولدتان هم به پایان رسید. اما خودمانیم ها، خوش به حالتان! شما که بیش از دویست میلیون شیعه در جهان دارید. اگر هر کدام فقط یک کادوی کوچولو هم به شما داده باشند، تا حالا حسابی وضعتان خوب شده است …! واقعا کیف می کنید که چنین شیعه هایی دارید هاااا.
    اما ای کاش اینگونه بود! ای کاش همه ی شیعیان جهان در این روز، حتی تصمیم می گرفتند که کمتر گناه کنند. همان هم شما را بس بود. ولی مگر جز این بوده است که هر کس به گونه ای دل نازنینتان را شکسته اند؟! از این فشن ها گرفته تا آن بچه هیئتی ها. هر کس به گونه ای کار خرابی کرده است. یکی برای چشم چرانی در محفلتان پا می گذارد، و یکی هم به شوق آن غذاهای چرپ و لذیذ و دیگری هم برای دوری از گرما؛ اما ای کاش تمام مردم فقط و فقط برای دوری از گناه، قدم بر می داشتند.
    مهدی جان، حالتان را به خوبی می دانم. آخر تولد چند سال پیش خودم را هنوز به یاد دارم. وقتی که همه ی دوستانم ه مسافرت رفته بودند و هیچ کس برای تولد من نماند. روزی که فقط در انتظار یک پیام تولدت مبارک خشک و خالی بودم ولی چیزی عایدم نشد، خیلی حال و احوالم بد بود. ولی با این حال، آنان روز تولدم را فراموش کرده بودند. نه از قصد و غرض. ولی شما چه ای قربانتان شوم؟! شمایی که دردهایتان بسیار است… شمایی که از آگاهی و ناخواهی ما رنج می برید. می دانید که ما می دانیم و عمل نمی کنیم. می دانید که به یاد داریم و به خاطر می سپاریم. و می دانید که خود نمی خواهیم. دقیقا این چیز هاست که درد شما را چندین برابر کرده و نمک بر زخم هایتان است.
    آخر با کدام آبرویی خود را سرباز شما بنامیم؟! با کدام آبرویی صبح ها را تا شب، و شب ها را تا صبح، و هر روز را تا آدینه ای دیگر منتظر بمانیم؟! در انتظار شما نشستن غفلت است به و الله. در انتظار شما باید دوید. اما خودم که جز فرار کاری نمی کنم…!
    به خدا قلبم با شماست آقا، نه که بگویید جلال از ما نیست، چون گناه کرد! او از ما نیست چون نا فرمانی کرد. خدا خودش هم می داند، این خطاها را که از قصد انجام نمی دهم. نمی دانم چرا، اما باز گناه می کنم و باز می آزارمتان. خودتان که بهتر می دانید از قصد نبودن آنها را. ولی شاید توجیحی بیش بر کارهایم نباشد! نمی دانم، فقط این را می دانم: الهی العفو … اللهم عجل لولیک الفرج.
    التماس دعا…

  88. عشقالگر می‌گوید:

    سلام
    چقد اینجا غریب شده نسبت به پارسال 🙁
    شایدم ماغریبه شدیم 🙁
    میشه ی شعارم من بدم? 🙁
    نه سازش نه تسلیم سید علی ماهستیم…
    محض یاداوری به دشمن بود

  89. سیداحمد می‌گوید:

    عشقالگر!

    اینجا غریب نشده، شما هم غریبه نیستید!
    قطعه مقدس ۲۶ خیلی با وفاست!

    و اما تا ساعاتی دیگر متن دندان شکن داداش حسین را خطاب به خیلی ها در قطعه ۲۶ ستون بیست و شش بخوانید…

  90. ..... می‌گوید:

    ستون کجاست؟ آخه ما خیلی وقته نیامدیم…

  91. ذهابی می‌گوید:

    با عرض سلام محضر
    دادش گلم حسین جان استاد عزیزباقی مانده از نسل خورشید ابوذر گونه ، عباس زمان قلمت توانا باشد از پست اخیرت بسیار خوشحال شدم عید نیمه شعبان و تولد امام زمان را برشما مبارک باشد خدا ما را با ولایت محشور بفرما ید .
    عده ای رفتند روی مین، و عده ای نشستند روی زین و هنوز هم دارند می تازند. عده ای فقط قبل از انتخابات یاد “ساسان” می افتند. همین که در بهارستان به سر و سامان رسیدند، “ساسان” را فراموش می کنند. “دو دو” می کنند، اما یادی از جانباز شیمیایی نمی کنند. مدرک شان را ارتقا می دهند، اما بصیرت شان را، نه… این طالب بدم الکربلا ، این طالب بطریق الانبیاء . برادر گلم یادگار پر زخم از جنگ دشمن ای یادگار سلاله پاکان امروز دشمن خیلی آشکارا به میدان آمده وناموس ودینمان را نشانه رفته وقیهانه در لباس دوست می خواهد دین را تهی وفرهنگ غلت خویشرابه خلق خدا غا لب کند یواش یواش تا درون خانه هایمان آمده وعنقریب فرزندانمان را خواهد ربود تلاش وافر می خواهد وجهادی دیگر می طلبد وشهادت دیگروجانبازای دیگر عزیزانم را می خواهد ، شهادت غلام کبیری هارا می خواهدتا مانند فتنه ۸۸ در نطفه خفه شود . اصل قضیه این است که امروز دشمن در لباس دوست به مصاف آمده وقصد بر اندازی فرهنگ ناب اسلامی را دارد که اینگونه عمل می کند . ای متدینین ، ای رزمندگان جهاد وشهادت ای عقول بیدار ای عاشقان خط سرخ حسین(علیه سلام ) ای صلاحای جامعه به هوش باشید من مطمئنم در این برهه وانفسا اگر شهداء حضور داشتند الان درماه مبارک رمضان امسال که در پیش است آنهم در ایام با برکت قدر طرح مسخره انتخاب زیباترین کودک به سبک غربیها با طراحی ومجوز شهرداری وارشاد اسلامی تهران برگزار نمی شد تا مجوزی باشد در آینده برای زیباترین نوجوان ، جوان ، دختر وپسر ؟! ای دلسوختگان وعاشقان آقا امام زمان که امروز به انتظار ظهورش تولد یگانه منجی بشریت را جشن گرفتید زیر بار این ننگ نمروید .برادرحسین باقلم توانایت روشنگری کن. ایام واعیاد مبارک باد . التماس دعا . الاحقر ذهابی .

  92. به جای امیر می‌گوید:

    علف (گفت و شنود)

    گفت: گروه های اپوزیسیون از این که آمریکا و اروپا از کارآمدی آنها ناامید شده و دیگر مثل گذشته تحویلشان نمی گیرند، بدجوری دمغ و عصبانی شده اند.
    گفتم: حیوونکی ها! چی فکر می کردند، چی شد؟!
    گفت: یکی از گروه های ضد انقلابی در سایت خود نوشته است؛ اگرچه آمریکا از مقابله با ایران احساس ناتوانی می کند ولی ما، تا آخر ایستاده ایم!
    گفتم: جنبش سبز یعنی همین که آنقدر دم در سازمان «سیا» به ایستادن ادامه بدهی تا زیر پایت علف سبز شود.
    گفت: یکی از کاربران سایت بالاترین که مدیریت آن را منوشه امیر اسرائیلی برعهده دارد نوشته است؛ حالا نوبت ماست که به آمریکا دلداری بدهیم!
    گفتم: یک فیل از غرش شیر ترسیده و پا به فرار گذاشته بود. مورچه بهش گفت؛ نترس جانم! خوف نکن! بیا پشت من قایم شو!

  93. سیداحمد می‌گوید:

    جناب ……!

    ستون آن بالاست!
    وقتی وارد صفحه اصلی سایت می شوید، اولین جائی را که میبینید ستون بیست و شش است!

    http://www.ghadiany.ir/1390/8072/comment-page-1#comment-87414

  94. سایه می‌گوید:

    خیلی به دل میشینه بیشتر از همیشه…
    تازه یادمون میاد که چقدر به نبودنش عادت کردیم،
    ممنون از متن بی نظیرتون.

  95. سیداحمد می‌گوید:

    ۱۳ روز مانده تا ماه میهمانی خدای رئوف….

  96. اسلامی ایرانی می‌گوید:

    الان بین سیاستمدارن رده بالا دیگه چپ و راست نداریم ، همه چی قاطی شده.
    قالی یه بار میگه آقا ، یه بار میگه استوانه!
    لاری یه بار میگه ولایت، یه بار میگه اصلاحات
    محمود یه بار میگه مردم، یه بار میگه مشا
    اون یکی با ممد تمدن عکس یادگاری میگیره
    این یکی با شیخ بیسواد روبوسی میکنه
    فقط یه جلیلی مونده که چی بشه بیاد کاندید شه
    راستی داداش گلم ، اگه گذرت به کیهان افتاد به حاج حسین بگو
    اینقدر اسم جورج سوروس و مایکل لدین رو نیاره. کهیر زدیم به قرآن!
    ای کیو زیر ۴۵ هم دیگه فهمید خاتمی با کی ملاقات کرده!!

  97. م.صدوقی می‌گوید:

    نبض زمین و زمان در سینه زمان می زند. افلاک از شهاب تا خورشید ،

    دل به چشم شهلای او خوش کرده اند. کهکشان ها در سفر خویش

    پای تخت او بار می نهند.

    ولی افسوس این همه را چرا کسی با آدمیان نمی گوید؟!

  98. محمد می‌گوید:

    باید از خویش بپرسیم چرا حجت حق
    خیمه را امن تر از خانه ما می داند

  99. حامدشاملو می‌گوید:

    داداش حسین!
    حاج سعید سحر این شبا ، تو رواق امام (ره) ، مناجات شعبانیه میخونه
    باورکن خیلی خیلی بیادتم داداش
    خواستم بگم نیت کن امشب بیاد تو و همه زائران باصفای قطعه۲۶ نائب الزیاره میشم
    و اونجا بیادتونم
    راستی اگه اومدی مشهد خصوصا با خانواده مادرخدمتیما
    آمار منو از سهیل کریمی یا امیریزدانی بگیر

    خیلی دوستت داریم داداش

  100. مجتبی می‌گوید:

    سلام..من این داستان رو درست سال قبل همین موقع ها بود که نوشتم و البته با چه مکافاتی……،اون روز خونه بنایی داشتیم و کارگز نبود و من بودم زیر دست بنا،امتحان هم داشتم و هیچی نخونده بوده بودم،تا شب هم باید این داستان رو میفرستادم برای جشنواره نفس که آخرش نشد..،همون صبح تا شب با اون وضعیتی که گفتم هم ایده دادم هم نوشتم و هم تایپ کردم که شد این..،حالا زحمت بکش بخون،شاید خوشت بیاد،ببخشید از این که اینجا داستان رو گذاشتم،تی فدا..
    ————————————————————————————————
    به نام او ….
    « احمد »
    – آره ، جَوونه بیچاره تازه می خواست بره سربازی ، لیسانس هم داشت ولی تو راه یه دفعه ماشین بهش میزنه و پرت میشه و سرش محکم می خوره به جدول کنار خیابون . همه فکر می کردن که اون مُرد ولی یه نفر اونجا نبضشو گرفتو چون دید زندست ، اونو سریع بردن بیمارستان ، اما اون ضربه مغزی شده بود و دیگه نمی تونست به این دنیا برگرده . منم تو بیمارستان بستری بودم ، چون بیماری قلبی داشتم. واقعا روزهای سختی بود ، هم برای من هم بابات . قلب پیدا نمی شد که بشه بهم پیوند زد ، دیگه کلافه شده بودیم ، قربون خدا برم ، چقد بهش بَدو بیرا می گفتیم . مادرجون و پدرجونت هم رفته بودن مشهد تا به قول خودشون ضریحو بگیرنو حاجتشونو بخوان که همون پیدا شدن قلب برا من بود . بابات هم که در به درِ قلب بود ، به ما که رسید قلب هم تموم شد تا اینکه اون بیچاره ای رو که همون اول گفتم ، به همین بیمارستانی که من بودم آوردن . بابات هم متوجه شد و رفت با رئیس بیمارستان صحبت کرد تا نوبت بگیره ، البته اگه می خواستن اهدا کنن . خانواده اون پسره هم اومدن ، یعنی منظورم از خانواده همون یه خواهری بود که اومده بود . احمد ، همون پسره ، فقط یه خواهر داشت ، پدر و مادرش هم وقتی که داشتن می رفتن مسافرت ، تصادف کردنو مُردن و همچین فامیلی هم ندارن . خواهره اومد و تا داداشش رو دید از حال رفت و پرستارا کمکش کردن که تا حالش خوب بشه . خانواده بابات هم درگیر پیدا کردن قلب برای من بودن ، اونها هم نا امید به بیمارستان اومده بودن تا منو ببینن ، این صحنه ها رو هم که دیدن ، یه کمی امیدوار شدن . بابات خودشو آماده کرده بود تا بِره با خواهر احمد صحبت کنه ، قبلش هم با پدر و مادرش مشورت کرده بود که چه جوری سر صحبت رو باز کنه ، آخه خیلی سخت بود . همین که آماده شد برِه صحبت کنه ، فهمید که خواهره رفته بود . از پرستارا سوال کرد و اونا هم گفتن که تا دو سه ساعت دیگه بر می گرده . تو این دو سه ساعت هم بابات کلی رنگو رو عوض کرد . خلاصه خواهره اومدو بابات هم آماده شد که بره برای صحبت که بتونه راضیش کنه قلب برادرشو به من پیوند بزنن . بابات می گفت که من رفتم جلو ، دست و پام می لرزید ، هی بالا و پایین رو نگاه می کردم ، روم نمی شد بگم ، به زور یه سلامی کردمو تا گفتم متاسفم ، خواهره خندیدو گفت داداشم قبلا خودش عضو شد تا اگه همچین اتفاقایی براش افتاد ، اعضای بدنش رو اهدا کنه ، الانم کارت رو دادم به پرستار تا اقدامات اولیه رو انجام بده . همون لحظه هم بابام اومدو گفت که به ما اطلاع دادن پیوند انجام می گیره . باباتم از خوشحالی زد زیر گریه ، آخه تازه یک سال بود که ازدواج کرده بودیم و تو این یک سال کلی مشکلات داشتیم که همش هم مربوط به مریضیه من می شد . روز پیوند فرا رسیدو من هم خیلی استرس داشتم . خدا خدا کنان رفتم تو اتاق عمل و وقتی چشمام باز شد که پیوند به خوبی انجام شد و منم می خواستم که از این به بعد با قلبی سالم زندگی کنم . احمد هم که دیگه تو این دنیا نبود و خانواده های منو بابات ، همه رفتن برای عرض تسلیت و تشکر از خواهر احمد . تازه ، اونو فرستادن به خونه خدا . من هم روز به روز بهتر می شدم ولی روز به روز هم یه حس قشنگی بهم القا می شد . یه جور حس عاشقی بود . چند روز گذشت و منم همینطور عاشق تر می شدم . دیگه خسته شده بودم ، همش به دنبال یکی می گشتم ، همش دلم راه می رفت . دیگه مطمئن شده بودم که احمد عاشق بوده که عشقش هنوز تو قلبش مونده بودو ، الان هم تو سینه منه . به باباتم گفتم ، برا همینم تصمیم گرفتیم که هر روز بعد از ظهر تا شب رو تو کوچه و خیابون بریم ، بلکه دلم بکشه و عشق احمد رو پیدا کنم . دیگه واسم شده بود یه تکلیف ، می خواستم ببینم که احمد عاشق کی بود و چون اون پسر بود ، گفتم حتما عاشق یه دختر بوده که می خواسته باهاش ازدواج کنه . خیلی گشتیم ، حتی یه روز هم پیش خواهرش رفتیمو ازش سوال کردیم ، گفت که دختری در کار نیست . دیگه گیج شده بودم ، ولی این عشق اینقد قشنگو با حال بود که ازش خسته نمی شدم ، فقط از پیدا نکردنش حالم گرفته بود . سه ماهی بود که داشتم دنبال عشق احمد می گشتم ، همه جا می رفتم ، پارک ، بازار ، جاهای شلوغ ، ولی پیدا نمی شد تا اینکه یه روز ناهار رفتیم خونه مادرجونت اینا . رفتم اتاقش می خواستم یه کتابی رو بگیرم ، اونم قرآن بود و چون می خواستم ورقش بزنم ، رفتمو وضو گرفتمو اومدم دوباره تو اتاق مادرجون نشستم ، جالبش این بود که ناخواسته رو سجاده مادرجون نشستم ، قرآن رو باز کردم ، بلد نبودم بخونم ، فقط می خواستم نگاهش کنم . نزدیک ظهر بود ، صدای اذان از تلویزیون خونه بلند شد ، تنم لرزید ، من تمامی روزها این لرزش ها رو داشتم ، یه لرزش خاص ، ولی این لرزش یه جور دیگه بود ، تمام موهای بدنم سیخ شده بود ، اینگار روح از بدنم داشت جدا می شد . چهارمین الله اکبر رو که شنیدم ، دلم حرکت کرد ، بلند شدم ، چادر سرم کردم و منتظر شدم که اذان تموم بشه ، تموم که شد ، نیت کردمو نمازو بستم و به جای نماز ظهر ، دو رکعت نماز شکر خوندم ، البته اون موقع این اسم ها رو زیاد بلد نبودم و حتی به جای سوره هاش ، تو هر رکعت می گفتم که خدایا منم دوسِت دارم . آره دیگه ، احمد عاشق خدا بود ، اونم چه عشقی ، منم عشقش رو پیدا کردمو برای خودم کردم . نشستم و چشمام پُر اشک شد ، ولی نمیدونم که چرا نمی ریخت . احتمالا خداجونم داشت با اشکام کیف می کرد . دیگه خلاصه این جوری شد احمد جونم .
    – خوب مامانی ، پس اونی که قلبش رو به تو داد ، قلبش خراب نشد ، دوباره درست شد ، نه ؟
    – آره مامانی ، با اهدای عضو ، آدم چیزیو از دست نمیده ، تازه یه چیزی هم بدست میاره . وای … ، بابایی اومد . سلام آقا ، خوبی ، خسته نباشی .
    – ممنون ، حاله دو تا ایتون خوبه ؟
    – آره ، هر دومون خوبیم .
    – دیگه مواظب باش ، فردا پس فردا می ری تو هشت ماه ، دیگه کمتر کار کن ، الان داشتی چیکار می کردی ؟
    – هیچی ، داشتم با احمد جونم حرف می زدم ، آخه امروز سالگرد اون احمده ، داشتم با تو راهیمون صحبت می کردم ، پسرمون ، احمد .

    ——————————————————————————————– فعلا..

  101. فدای رهبر می‌گوید:

    سلام داداش
    دلم گرفت.کاش ما هم مثل شهدا بودیم.فدایی ولایت.گمنام گمنام.می خوام سرباز آقا شهید گمنام بشم.خدایا چقدر دلم میگیره وقتی به این فکر میکنم که آقا بیاد و ازم بپرسه چکار کردی؟؟؟…
    دعاکنید برامون که مشمول دعای امام زمانمون بشیم و یه کمی مثل شهدا…
    التماس دعای شهادت

  102. سیداحمد می‌گوید:

    گرما زده شدم!
    میگن گرما زدگی مرگ ناگهانی میاره
    حلال کنید 🙁

  103. روزبه جعفری می‌گوید:

    یک سال از همین اوقات گذشت و باز هم رسیدیم که بر خیزیم و روزها لب فرو بندیم و هنگام مغرب افطار کنیم و رهایی جان را شامکاهان تار در خلوت انس اندکی احساس نماییم .چه بسیار عزیزانی که سال گذشته کنار سفره افطار و سحر مسافر سفر بودند ولی ما خبر نداشتیم و رفتند و دیگر باز نگشتند و رمضان امسال اولین سالگرد سفرشان از ماه عاشقی است و اینک نوبت عاشقی فرا رسیده از آنان خبری نیست. کسی چه می داند که سال آینده چه خبری است . عزیزان این پرسش را از خودمان داشته باشیم؟

    ما را چه می شود که در حال عمر کوتاه خود نمی اندیشیم تا عیبهای بیشمار خود را با عیب جویی از دیگران به فراموشی نسپاریم؟

    یک سال از تلاشهای بی امان روزمره ی ما گذشت .گردش شب و روز و رنگ زمین و آسمان هم چنان مستمر و مستقر باقی ماند و من انسان به مقصد سفرم نزدیکتر شدم سفری که برای آن توشه ای اندک اندوختیم و حتس اندک توشه را در اذیت و آزار دیگران صرف کردیم و دست تهی رهسپاریم یا …

    سالهای عمر ما از ماهها و ماههای عمر ما از هفته ها و هفته های عمر ما از روز ها و روزهای عمر ما از ساعتها و لحظه ها تشکیل می شود پس به همین ساعتها و لحظه ها بیندشیم که چگونه فکر می کنیم و درباره دیگران چه قضاوتی داریم ؟ و مهم تر از همه ی اینها در این لحظه چه حقی برای خالق حکیممان در باره ی چگونه اندیشیدن و چگونه زیستن خود قائل هستیم ؟

    عشق به خوش بودن جسم در لحظه ها نیست تا هنپگام نوبت عاشقی به جای لب فرو بستن بنوشیم وتناول کنیم . عشق ارضاء نفس خود نیست تا با اذیت دیگران به لذت خود برسیم . حیف از این عمر گران که چه ارزان خرج می شود وتاسف غمبار اینجاست که خانواده های ما را چه راحت روزهای خوش زندگی را به درگیریهای گناه آفرین و معصیت آلود در کنار این دادگاه و آن محکمه یا این محفل و آن مجلس می گذرانند و نه تنها هیچ توجهی به پایان نوبت عاشقی ندارند بلکه ندانسته در صف نفرت و کینه ردیف می شوند و تازه با پایان بهار عمر و فرا رسیدن خزان افتخار دارند که ما چه بودیم و چه کردیم البته خوردن لقمه ی حرام و پذیرفتن عقده به جای عقیده و نشناختن معشوق مستحق عاشقی : حاصل عمر انسان را به تباهی می دهد و آنگاه نه افطار احساس دارد و نه سحر و بیداری و نه نماز معنایی دارد و نه روزه و فقط خوردن و آشامیدن و زیستن مادی تمام آمال و آرزوهاست.

    چه زیبا و فریبنده است دنیا که انسان را در نهایت جهل ولی با غرور علم می فریبد و انسان در گمراهی جاهلانه مباهات می کند. چارهای نیست زیرا در عشق استدلال راه ندارد و خلوت سحر نوبت سخن گفتن فقیر با غنی و عاشق با معشوق است . خانواده ای که چراغ سحر را کشته و چشم جان را خفته نگه می دارد و این نوبت مثل دیگر فرصتها یکی می داند نه تنها یک شب آن را هزار ماه نمی داند بلکه آنگاه که از صحرای رمضان گذشت می گوید ما که چیزی ندیدیم . رمضان نوبت عاشقی است باید معشوق را شناخت و عاشق شد و کینه ها را کنار بگذاریم و از این فرصت استفاده کنیم . همه چیز از خود آغاز می شود . معلوم نیست تا نبوتی دیگر باقی بمانیم و تنها یک بار در این نو بت عاشقی لذت آن را تجربه کنیم که:

    از لذت عشق چو مسرور شوی در لشکر عاشقان چو منصور شوی
    از ظلمت خود اگر دمی دور شوی در نور شوی و عاقبت نور شوی

  104. روزبه جعفری می‌گوید:

    بهشت نصیبتان …

  105. Kayvan می‌گوید:

  106. هم سنگر می‌گوید:

    “کوچه کوچه بنازم به عابری که نیامد
    غزل غزل بنویسم ز شاعری که نیامد/
    شکسته بغض غرورم در انتظارعجیبی
    دعا کنید بیاید مسافری که نبامد”

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.