نمی دانم این نقد به جمهوری اسلامی، به ویژه رسانه ملی، ایضا سایر رسانه ها، حتی وبلاگ من و شمای بچه حزب اللهی وارد است یا نه، اما نظام، مجرم هم نباشد، لااقل از نظر بعضی ها و با نیت های مختلف و بعضا مخالف، متهم است به استفاده ابزاری از جماعتی که بدحجاب می خواندش و با «گشت ارشاد» می گیردش! یعنی همه ما تقریبا متهمیم؛ ایام انتخابات، رای دادن این افراد را دال بر تنوع افکار و تعاطی سلایق و نشانه جذب حداکثری حساب می کنیم، در رسانه مان خیلی واضح، نشان شان می دهیم، گفت و گوی شان را بی هیچ سانسور تصویری، پخش می کنیم، به شکل کاملا تابلو؛ ذوق مرگ شده هم پخش می کنیم، لیکن آب انتخابات که از آسیاب افتاد، با گشت ارشاد استقبال می کنیم از ایشان! سخن اینجاست؛ اگر بدحجابی، آنقدر بد است که گشت ارشاد را لازم می کند، پس تبلیغ بدحجابی، حتی موقع رای دادن به انتخابات همین نظام، گیرم حتی هنگام جان دادن برای جمهوری اسلامی، چه ضرورتی دارد؟! و اگر بدحجابی، مثل همین ایام انتخابات، آنقدر امر مذمومی نیست و حکایت شتر دیدی، ندیدی است، آیا بهتر نیست گشت ارشاد بالکل جمع شود؟! با طرح این ۲ پرسش، می خواهم سئوالات دیگر خودم را ذیل همین بحث، ادامه دهم. در این متن، نه قصد صدور حکم دارم، نه نیتی برای تضعیف حماسه ملی ۱۲ اسفند که ما خود در شمار حماسه خوانانیم. این نوشته فقط در حکم «طرح مسئله» است و البته کتمان نمی کنم در بطن خود، دغدغه حجاب دارد و ایضا نقد نگاه غیر فرهنگی، شل و ول، رها، بی بند و بار، ناراست و نادرست حکومت و دولت به معضل بدحجابی.
۱: آیا می توان از گشت ارشاد و ترویج البته شاید ناخواسته بدحجابی به بهانه امر مقدس انتخابات، هم زمان با هم دفاع کرد؟!
۲: آیا این ۲ مقوله با هم قابل جمع اند یا غیر قابل جمع؟!
۳: آیا طرح این سئوالات، در مقطع کنونی، تضعیف حماسه ملی یوم الله ۱۲ اسفند است؟!
۴: آیا می توان به بهانه امر مقدسی مثل انتخابات، واجبی چون حجاب را برای مدتی بی خیال شد؟!
۵: معنی روشن اوجب واجبات بودن حفظ نظام، دقیقا یعنی چه؟!
۶: آیا نشان دادن یک بدحجاب در حین شرکت در انتخابات، ترویج خواسته یا ناخواسته بدحجابی محسوب می شود یا نه؟!
۷: آیا نشان دادن یک بدحجاب در حین شرکت در انتخابات، بهترین تبلیغ برای بدحجابی حساب می شود یا نه؟!
۸: آیا همین مسئله برای بانوانی که با حجاب کامل، -نه لزوما حجاب برتر- در انتخابات شرکت می کنند، در حکم تبلیغ حجاب است یا نه؟!
۹: در صورت مثبت بودن جواب، کدام تبلیغ، موثرتر است در اینجا؟! بدحجابی یا حجاب؟!
۱۰: اصلا این مسئله به مقوله تبلیغ، ربط دارد یا خیر؟!
۱۱: آیا گیر دادن به بدحجابی از نوع گشت ارشادی، در وقت خودش لازم، و تبلیغ اینکه در انتخابات جمهوری اسلامی، حتی بدحجاب هم می آید و رای می دهد، در وقت مقتضی؛ هر ۲ اقدامی درست است؟!
۱۲: چرا هر ۲ کار با هم درست است؟! چرا هر ۲ کار با هم درست نیست؟!
۱۳: آیا رای دادن افراد بدحجاب، مصداق جذب حداکثری است و برایش باید خیلی خوشحال بود؟!
۱۴: آیا رای دادن افراد بدحجاب، حتی اظهار علاقه شان به جان نثاری در راه رهبر، امری غیر عادی است؟!
۱۵: اگر غیر عادی و خیلی مهم است، درجه مسرت ما از این فتح الفتوح چقدر باید باشد؟! آیا حق خرکیفی برای ما محفوظ است؟!
۱۶: چرا بعضی از ما فکر می کنیم تصویر رای دادن افراد بدحجاب، مشتش محکم تر بر دهان دشمن فرود می آید، تا تصاویر دیگر؟!
۱۷: آیا پیروزی جمهوری اسلامی، یکی هم در کشاندن افراد بدحجاب، پای صندوق آراست، یا این مهم، اصلا ربطی به مبحث پیروزی و شکست ندارد و امری بدیهی است؟!
۱۸: چرا و با کدام دلیل، بعضی از ما، از رای دادن افراد بی حجاب در انتخابات، بیشتر خوشحال می شویم، تا رای دادن مادر ۴ شهید؟!
۱۹: دلیل علاقه ما به استفاده مکرر از تصاویری که مع الاسف ۲ فردای دیگر، با گشت ارشاد می گیریم شان، و شیطان پرست و غرب زده و عامل برهنگی فرهنگی و حتی مخالف با راه رهبر، معرفی شان می کنیم، چیست؟!
۲۰: این افراد، عاقبت از نظر ما، جان نثار جمهوری اسلامی اند یا عامل نظام سلطه؟! یا هر ۲؟!
۲۱: آیا روزی که به ساز ما می رقصند، خوب، و دگر روز، محکوم اند؟!
۲۲: آیا مشکل، کمی تا قسمتی از ناساز بودن، سیاسی بودن، و غیر فرهنگی بودن ساز فرهنگی ما نشات نمی گیرد؟!
۲۳: آیا پیروزی بزرگ تر جمهوری اسلامی، نمی تواند آنجا باشد که به دنیا بگوید؛ معضل بدحجابی را حل کرده ام؟! به جای آنکه علی الدوام در بوق کند رای دادن افراد بدحجاب را؟!
۲۴: میان جمهوری اسلامی و حکومت لائیک ترکیه در همین بحث حجاب، منهای شعار، چه تشابهات و تفاوت هایی دیده می شود؟!
۲۵: این نقاط اشتراک و افتراق در چیست؟!
۲۶: جمهوری اسلامی به عنوان اوجب واجبات، قرار است بماند که چه بشود؟!
۲۷: بر فرض که نگاه رسانه های ما به مقوله رای دادن افراد بدحجاب، ترویج بدحجابی محسوب شود، آیا انتخاباتی حتی با مشارکت ۱۲۰ درصدی(!) نزد خدا چقدر و تا کجا ماجور است، اگر که نقض حکم مسلم خدا در همین انتخابات، مرتب ترویج شود؟!
۲۸: چرا هنگام آپ کردن تصاویر افراد بدحجاب هنگام رای دادن، حتی رسانه های متعهد، می گردند و آن بدحجاب زیباتر و البته با آرایش بیشتر را پیدا می کنند؟!
۲۹: چرا گشت ارشاد دقیقا به همین افراد در خیابان گیر می دهد؟!
۳۰: فرض کنیم اگر در مساجد و مدارس حوزه رای گیری، روی دیوار بزنند که «خواهرم! لطفا حجابت را رعایت کن»، آیا این کار، مصداق بارز امل بودن است؟!
۳۱: آیا فرد بدحجاب، با دیدن این پیام روی دیوار، قهر می کند و دیگر، رای نمی دهد؟!
۳۲: آیا لااقل به صداقت جمهوری اسلامی، -اگر نه کارنابلدی اش!- در امر ترویج حجاب، پی نمی برد؟!
۳۳: اگر مثلا خواهران فعال در امر انتخابات، هنگام اخذ رای افراد بدحجاب، بدحجابی را نهی از منکر کنند، تاثیر این نهی از منکر، بیشتر است یا گشت ارشاد فردای خیابان؟!
۳۴: آیا اصلا چنین نهی از منکری، مصلحت هست؟! یا اینکه درست و به جا و به موقع نیست؟!
۳۵: آیا پذیرش، بلکه استقبال تا حد خرکیفی از رای دادن افراد بدحجاب، به مرور زمان، تبدیل به پذیرش بدحجابی به عنوان یک «هنجار طبیعی» نمی شود؟! و ناخواسته باعث ریشه دار شدن، بلکه نهادینه شدن بدحجابی نمی شود؟!
۳۶: آیا جمهوری اسلامی به بهانه حفظ خودش یا حتی افزایش میزان مشارکت در انتخابات، می تواند به گونه ای عمل کند که ناخواسته مروج نوع خاص و مضحکی از «عرفی گرایی حکومتی» شود؟!
۳۷: واکنش همین ۲ بدحجاب معروف و جوانی که روز رای گیری، کف دست شان را با پرچم ایران، نقاشی کرده بودند و عکس شان را به جز قطعه ۲۶ و کیهان و یالثارات، همه و همه، حتی توی بچه حزب اللهی هم کار کردی، فردا که نظام مقدس ما می رود و با گشت ارشاد، با ایشان برخورد می کند، به جمهوری اسلامی چیست؟! واکنش شان به ما چیست؟!
۳۸: آیا حداقل همین ۲ نفر، دوره بعد هم می آیند رای بدهند؟!
۳۹: آیا ما داریم با بدحجابان بازی می کنیم، یا با بدحجابی مبارزه می کنیم؟!
۴۰: اگر جمهوری اسلامی یا لااقل بخشی از آن، قائل به مبارزه با بدحجابی نیست، آیا جمع کردن چیزی از جنس گشت ارشاد، عاقلانه تر به نظر نمی رسد؟! نمی گویم حجاب را آزاد کند، می گویم حداقل گشت ارشاد را جمع کند!! آیا جمع کردن گشت ارشاد، با این حال و روز، -تاکید می کنم با این حال و روز!- بهتر نیست؟!
۴۱: وقتی بدحجابی، وارد اداره ای دولتی، حتی حکومتی می شود و می بیند که روی دیوار از پذیرش افراد بدحجاب، عذر خواسته شده، اما عملا او را بیش از دیگران تحویل می گیرند، چه قضاوتی درباره تصمیم نظام در مواجهه با معضل بدحجابی می کند؟!
۴۲: اگر همین فرد نگاه کند و متوجه شود که حجاب خانم های مسئول در آن اداره، از حجاب خودش بدتر است، چه؟!
۴۳: فرض کنید املی، احمقی، حالا هر که! اصلا یکی در مایه های من، گیرم فردی از درون خودم! این پیشنهاد را بدهد که روز رای گیری، از رای دادن خانم های بدحجاب، جلوگیری شود و رای دادن منوط به رعایت حجاب گردد؛ آیا این «پیشنهاد بی شرمانه»، اما لااقل صادقانه، مثلا خیلی زشت تر از عدم صداقت رسانه های جمهوری اسلامی در حل معضل بدحجابی است؟! آیا در شرایطی که همه ما انگار فرزندان مطیعی، -در عرصه فرهنگ، نه سیاست!- برای دهکده جهانی مک لوهان شده ایم، صرف وجود چنین شخص املی، با چنین پیشنهادی غنیمت نیست؟! آیا همین که خواب خوش ما را آشفته کند، جدای از منطقی یا غیر منطقی بودن پیشنهادش، قابل احترام نیست؟! آیا این صدا، در گلو خفه نشود، بهتر نیست؟! آیا باشد و طعنه ها را بشنود، بهتر نیست؟! آیا در شرایطی که همه و همه، حتی بچه حزب اللهی ما هم روشنفکر شده و فرق بدحجاب زیبارو با بدحجاب احیانا زشت را هنگام آپ کردن سایت و وبلاگش متوجه می شود، وجود چند تا امل، ضرورت ندارد؟!
۴۴: آیا صداقت، اولین پیش فرض یک کار فرهنگی بلندمدت نیست؟!
۴۵: در صورت وجود شرط فوق الذکر، آیا دیگر، افراد بدحجاب، پای صندوق آرا حاضر نمی شوند؟! آیا افراد بدحجاب، از بی صداقتی و ۲ گانگی تصمیمات فرهنگی نظام، بیشتر ناراحت می شوند، یا زمانی که ببینند جمهوری اسلامی، حتی کوباندن مشت محکم بر دهان دشمن را، بهانه توجیه بدحجابی نمی کند؟! و در امر مبارزه با معضل بدحجابی، اخلاص دارد؟! آیا در صورت عمل به دومی، تکلیف افراد بدحجاب با معضل بدحجابی، یعنی با خودشان، روشن تر از پیش نمی شود؟!
۴۶: از حیث روان شناسانه، آیا خاطره خوش رای دادن، آمیخته با حجاب خوب، -ولو برای دقایقی!- سبب پیوند حجاب و مشارکت در یک امر ملی نمی شود؟!
۴۷: آیا تجمیع صداقت و کار فرهنگی، حتی با چاشنی زمختی قانون و اندکی سخت گیری، اما نه از نوع گشت ارشادی، بیش از مبارزه عجیب و غریب امروز با معضل بدحجابی، جواب نمی دهد؟!
۴۸: اگر از یک جامعه آماری بدحجاب، سئوال شود که از نظر شما، آیا جمهوری اسلامی، اراده ای بر مبارزه درست و واقعی با معضل بدحجابی دارد یا خیر، پاسخ شان چیست؟!
۴۹: اگر روزی، اغلب بانوان شرکت کننده در انتخابات جمهوری اسلامی را خانم های بدحجاب تشکیل دهد، این بیانگر پیروزی جمهوری اسلامی است، یا شکست نظام، لااقل در بحث حجاب؟!
۵۰: انتخابات، چقدر مگر از حجاب مهمتر است؟! آزادی بیان چقدر مگر از حجاب، مهمتر است؟! حقوق بشر، حتی رای بشر، چقدر مگر از حجاب مهمتر است؟!
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
بگذارید این همه سئوال را با پرسش های پیوسته دیگری تمام کنم و تاکید کنم که این نوشته را «طرح مسئله» بدانید و زیاد در پی نظر نگارنده با سوء استفاده از چینش سئوالات نباشید. جمهوری اسلامی با انتخابات ۶۵ درصدی، حتی ۱۲۰ درصدی(!) بیشتر می تواند بر دهان آقای اوباما مشت بکوبد، یا با حجاب صد در صدی؟! آیا جمعه، حکم صریح و البته صحیح خداوند، به نفع کوباندن مشت محکم بر دهان استکبار، تعطیل نبود؟! بود یا نبود؟! آیا فلان بدحجاب، برای آنکه جذب حداکثری رسانه های ما، بیشتر بر دهان استکبار آوار شود، بهتر نبود کلا کشف حجاب می کرد موقع رای دادن؟! آیا میان «گفتار/ گفتمان» جمهوری اسلامی، با «رفتار/ کارکرد» نظام در امر مبارزه با بدحجابی، تناسبی دیده می شود؟! آیا متاسفانه تضاد دیده نمی شود؟! آیا رفتار نظام، بی آنکه خود بخواهد، ترویج قطعی بدحجابی نیست؟! آیا سی و چند سال پس از استقرار نظام جمهوری اسلامی، موضع گیری فلان پیرزن بدحجاب، علیه اسرائیل، چقدر باید مسرورمان کند؟! یعنی تا حد خرکیفی؟! یا باید کمی تا قسمتی هم ناراحت از جواب این سئوال اساسی باشیم که؛ آیا حجاب زنان ما در روز ۱۲ فروردین ۵۸ موقع رای دادن، بهتر بود یا حجاب زنان ما در روز ۱۲ اسفند ۹۰؟! آیا در زمینه ترویج حجاب و مبارزه صادقانه، کارشناسانه، البته محکم و اصولی و سفت و سخت و بی برو برگرد با بدحجابی، چه بذری کاشته ایم، که الان دنبال برداشت محصول «حجاب برتر» باشیم؟! بر فرض که بدحجابی، معضل اجتماعی، حتی گناه است؛ در این گناه، آیا همه بار معصیت، روی دوش افراد بدحجاب است؟! چقدر از تقصیر، گردن خود جمهوری اسلامی است؟! چند درصدش گردن رسانه های ما؟! نه عزیز! من فقط چند تایی سئوال پرسیدم. من فقط سئوال پرسیدم که انتخابات، چقدر از حجاب مهمتر است؟! چقدر و تا کجا؟!
اگر آقای هاشمی در انتخابات سال ۸۸ از خود چیزی جز «نامه سرگشاده» به جا نگذاشت، اظهار نظر ایشان بعد از رای دادن روز جمعه را می توان «ناله سرگشاده» نامید، آنجا که گفت: ان شاء الله نتیجه انتخابات، همان رایی باشد که ملت درون صندوق می اندازد! در این باره لازم است چند سئوال از آقای هاشمی بپرسیم.
۱: اگر آقای هاشمی به سلامت نتیجه انتخابات تا این حد تردید دارد، پس لزوم شرکت ایشان در چنین انتخاباتی چیست؟!
۲: آیا شرکت ایشان در انتخابات را نمی توان دال بر این گرفت که ناله سرگشاده، بیش از آنکه بیانگر نگرانی ایشان از سرنوشت رای مردم باشد، مصرف سیاسی، به معنای پیام دادن به ضد انقلاب خارج نشین داشته است؟!
۳: برای اینکه آقای هاشمی، دقیقا، بی کم و کاست و حتی بدون واسطه صندوق انتخابات، متوجه رای مردم شود، آیا چیزی واضح تر از اصلی ترین شعارهای یوم الله سراسری ۹ دی وجود دارد؟!
۴: فرض کنیم جمهوری اسلامی، یعنی همان نظامی که آقای هاشمی رئیس مجمع تشخیص مصلحت آن هستند و تا همین چند وقت پیش، تکیه بر صندلی ریاست مجلس خبرگان رهبری اش داده بودند، در رای مردم دست می برد، آیا شعارهای ۹ دی را نیز می توان تقلبی خواند؟! آنجا که فقط و فقط مردم بودند و نه خبری از وزارت کشور بود و نه خبری از شورای نگهبان؟!
۵: باز هم فرض کنیم، مردم همیشه در صحنه ما، که خود رای می دهند، و به دست معتمدینی از جنس خودشان، رای شان را می شمرند، بدون ملاحظه برخی چیزها، قصد می کردند رای و نظرشان درباره آقای هاشمی را حتی واضح تر از شعارهای ۹ دی، عملی کنند، در آن صورت نتیجه و برایند رای مردم چه می شد؟! گیرم اعتماد مردم به دستگاه قضایی نبود، گیرم اعتقاد مردم به تصمیمات از سر مصلحت سنجی بزرگان جمهوری اسلامی نبود، محصول این بی اعتمادی و بی اعتقادی چه می توانست باشد؟!
۶: این وسط قطعا اگر به جبر روزگار و مراعات پاره ای مسائل و بعضی مصالح، گاهی رای و نظر مردم مثلا در صدا و سیما، سانسور می شود، طرفه حکایت اینجاست که این تقلب، اتفاقا به نفع آقای هاشمی است! آیا رسانه ملی، می توانست همه شعارهای ۹ دی را از صدا و سیما پخش کند؟! آیا قوه قضائیه می تواند و ممکن است همان قضاوت مردم درباره آقای هاشمی و خاندان ایشان را بدون رعایت هیچ مصلحتی اجرا کند؟! پس تقلب و سانسوری اگر هست، حتما به نفع آقای هاشمی است! و آقای هاشمی باید مسرور باشد که مردم به خاطر اعتماد و اعتقادشان به نظام، گاهی نظر و شعار خود را فدای درک شرایط و اقتضائات می کنند، و الا باید از آقای هاشمی خواست که خیلی دربند رای واقعی مردم نباشد! این رای، خیلی خیلی خیلی به ضرر ایشان تمام می شود!
۷: آقای هاشمی باید پاسخ دهد چرا و با کدام رفتار و گفتار، تا این حد خودشان را جایزالنفرین توده های ملت کرده اند؟! این همه نقد و لعن و نفرین که دیگر ربطی به شمارش آرا توسط جمهوری اسلامی ندارد! آیا مردم در ۹ دی، شعارهای خود را درون صندوق انتخابات انداختند؟! آیا جمهوری اسلامی در گلوی مردم و حلقوم آحاد ملت هم ممکن است تقلب کند؟!
۸: آقای هاشمی باید پاسخ دهد که چرا تا دیروز، ما به ایشان می گفتیم که سرنوشت خودتان را با امثال آقای خاتمی گره نزنید، اما امروز، باید به سیدمحمد خاتمی بگوییم؛ لطف می کنی اگر سرنوشت خود را گره به زلف خاندان ضد رای نزنی؟!
۹: گذشته از همه این حرف ها، آقای هاشمی باید بگوید که «م. ه» کی برای محاکمه و مجازات به ایران برمی گردد؟! آیا مبارزه با تبعیض و مجازات آقازاده های آشوب گر، رای واقعی این مردم نیست؟! مگر آقای هاشمی دنبال دانستن رای حقیقی مردم نیست؟! اگر «م. ه» برای رتق و فتق امور دانشگاه آزاد، ماموریت از طرف آقای جاسبی داشت، باید گفت که این ماموریت، چندی است به اتمام رسیده است!!
۱۰: آقای هاشمی باید بگوید چه کرده با خود، که ۲ سال بعد از فتنه هشتاد و اشک، دیگر کسی به محصولات سرگشاده ایشان وقعی نمی نهد؟! در طول این ۲ سال، چه اتفاقی رخ داده که اگر منافقین به نامه سرگشاده، وقعی نهادند، اما دیگر کسی رد ناله سرگشاده را نمی گیرد؟! آیا نه فقط دوست، که حتی دشمن هم خلق و خوی ایشان را شناخته است؟! آیا نه فقط مومن، که حتی منافق هم می داند که از یک سوراخ سرگشاده، نباید، بیش از یک بار، گزیده شود؟!
۱۱: آقای هاشمی باید توضیح دهد که چرا اصلی ترین رمز و راز موفقیت هر نامزدی در هر انتخاباتی، اعلام برائت بیشتر و علنی تر از خاندان ضد رای است؟! ایشان باید بگوید که چرا از عمار و خودعماربین گرفته تا مردود و ساکت و کاسب و چه و چه، هر نامزدی دنبال نشان دادن فاصله بیشتر خود با خاندانی است که به شدت با «بحران محبوبیت» مواجه است؟! این همه بیانگر عمق کدامین فاجعه است؟!
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
کاش می شد صدا و سیمای جمهوری اسلامی، دربیاورد آقای هاشمی را از نگرانی، و یک بار برای همیشه، اصلی ترین نظر، بلکه رای واقعی توده ها، را که از حلقوم مظلوم «باشگاه سراسری چهارشنبه» بیرون آمد، نشان دهد به ایشان! کاش می شد دستگاه محترم قضایی، به جای اجرای عدالت با تکیه بر عناصر حکمت و مصلحت و سنجش اقتضائات و رعایت احترامات، قضاوت مردم درباره آقای هاشمی را مبنای عدل قرار می داد، که ظاهرا آقای هاشمی، خود دنبال دانستن داوری و قضاوت و رای مردم اند. کاش مدعی العموم، یک بار برای همیشه، بی هیچ ملاحظه ای، مدعی عموم ملت می شد، تا آقای هاشمی بهتر و بیشتر از قبل، از رای این ملت با خبر شود! آری! جمهوری اسلامی، اهل تقلب، اهل سانسور نیست، اما هر جا که به اقتضای روزگار، بخشی از رای و نظر و داد و بی داد مردمش را پنهان کرده، اتفاقا تقلب کرده به نفع آقای هاشمی!! آقای هاشمی! شما یکی باید از همه بیشتر جمهوری اسلامی را دوست داشته باشید؛ این نظام اگر نبود، و اعتماد و اعتقاد این ملت، به مقام ولایت اگر نبود، معلوم نبود رای مردم، چه می کرد با خاندان اشراف. اصلا معلوم نبود! راستی آقای هاشمی! می دانی یکی از افراد اهل تقلب در جمهوری اسلامی کیست؟! همین سردبیر روزنامه وطن امروز که تا به حال اجازه نداده یکی از اصلی ترین شعارهای یوم الله ۹ دی را که علیه شما نواخته شد، در این روزنامه بنویسم. شعار این بود: «ایران که باغ پسته بابات نیست، مملکت علی که بی صاحاب نیست».
وطن امروز/ ۱۴ اسفند ۱۳۹۰
صف رای. عاشق این صفم. حتی عاشق طولانی بودنش! هر چه طولانی تر، بهتر! گاهی بیشتر از چند ساعت انتظار! عاشقشم! عاشق ندیدن اول و آخر صف! عاشق آنها که رای شان را داده اند! عاشق آنها که هنوز توی نوبت اند! عاشق نفر جلویی! عاشق نفر پشتی! عاشق برگه بزرگی که به ترتیب حروف الفبا، اسامی نامزدها را رویش نوشته اند! عاشق عروس و دامادی که قبل از عقد، می آیند و رای می دهند! عاشق مردمی که نوبت شان را به ایشان می دهند!! و من دوست دارم نوبت خودم را بدهم به پیرمردی که صفحه شلوغ پلوغ انتخابات شناسنامه درب و داغانش، «سمفونی مُهر» است و «تجلی مِهر»، عینکش، اما ته استکانی! و کافی است شناسنامه اش را فقط یک ورق بزنی، تا در نیم تای پایین هر ۲ صفحه پیش رو، برسی به این همه اسم: زهرا و رضا و مرتضی و علی و رقیه و سکینه و نجمه و عباس و زینب خانم ته تغاری! البته خدا رحمت کند دوشیزه رباب ایرانی را که ۴ سال پیش، رفت پیش خدا. بگذار بشمرم بچه های پیرمرد را؛ یک دو سه… ۹ تا! ماشاءالله به تو پیرمرد! با ۵ دختر و ۴ پسر که ۲ تای شان البته به کاروان شهدا پیوستند. دهه ۶۰ که دشمن آمده بود مثلا ۳ روزه فتح کند تهران را! از آن ۳ روز کذایی، ۳۰ سال گذشته است، اما «آرم الله» همچنان روی پرچم ۳ رنگ ما، روی شناسنامه ملت ما، خوش می درخشد.
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. این تنها صفی است که دوست دارم حالا حالاها نوبتم نرسد! گاهی تقلب می کنم و یواشکی، یکی دو نفر می آیم عقب تر!! گاهی نوبتم را می دهم به آن جوان «رای اولی» که عجله دارد هر چه زودتر، انگشت اشاره اش را ببرد جلوی لنز دوربین عکاس، تا با زبان بی زبانی به دشمن بگوید؛ «این هم از امروز!» دوست دارم با دستمال کاغذی، پاک نکنم جای مهر را از روی انگشتم! حالا حالاها دوست دارم بماند! دوست دارم این انگشت را نشان بدهم به آقای اوباما! و فرو کنم در چشم نظام سلطه! دوست دارم عصبانی کنم دشمن را! کرم این کارم! لذت می برم از این حرکت! دوست دارم انگشتم را به خبرنگاران خارجی، با آن موهای بورشان نشان دهم و دعوت کنم سران کشورهای شان را به دموکراسی! دوست دارم رجز بخوانم برای دشمن و بگویم: هنوز تمام نشده آن ۳ روز؟!
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. عاشق صندوق رای. عاشق ملت شناسنامه به دست. عاشق خاطرات تلخ و شیرین انتخابات. عاشق آن جوان که دوم خرداد ۷۶، خودش به یکی دیگر رای داد، اما برای آن پیرمرد که سواد خواندن و نوشتن نداشت و از جوان خواست، نام آن دیگری را روی برگه اش بنویسد، تقلب نکرد و رعایت کرد در امانت و همان را نوشت که پیرمرد می خواست. به به! دم این مردم گرم! بوسیدنی است دست شان! بوسیدنی است رای شان! بوسیدنی است انگشت اشاره شان! ما همه شورای نگهبانیم! ما همه وزارت کشوریم! ما مجلسیم! ما دولتیم! ما نظامیم! ما حکومتی هستیم!
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. دوست دارم زود بروم، اما دیر برگردم! نفس کشیدن توی این صف را دوست دارم. صف ملت ایران را دوست دارم. عشق می کنم وقتی تمدید می شود زمان رای گیری! عشق می کنم وقتی زیاد می شود حجم کار اصحاب انتخابات! عشق می کنم که با همه پیش بینی ها، همیشه کم می آید تعرفه در حوزه رای گیری و زود باید بروند و از جای دیگر بیاورند! عشق می کنم این ملت، همیشه از دوربین رسانه ملی، جلوترند! عشق می کنم این ملت، «تیتر یک» دنیای «بیداری اسلامی» است.
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. عاشق نفرات جلویی، که البته هنوز خیلی مانده تا نوبت شان شود! عاشق نفرات عقبی! عاشق سرباز نیروی انتظامی! که دستش اسلحه پدرم است! عاشق میز و صندلی ساده رای گیرندگان! عاشق قلب نازنین رای دهندگان! عاشق صندوق رای! عاشق صندوق رای جماران! عاشق خمینی! عاشق صندوق رای خانه ام؛ بیت رهبری! عاشق زیلوهای آشنا! عاشق خامنه ای! عاشق چفیه! عاشق جبهه! عاشق جزیره مجنون! عاشق همت و باکری و علیرضا و پری خانم نقاشی آرمیتا! عاشق متن خوانی فرزند رشید شهید قشقایی، پیش «آقا». عاشق آن شهید گمنام که هنوز برنگشته پیکرش، اما مادرش همچنان توی صف ایستاده است تا همچین محکم سیلی بزند توی دهان دشمن! عاشق حاج احمد که نمی دانم الان کجای هستی است! عاشق پادگان دوکوهه، که خودش صندوقی بود پر از خون شهدای گردان یاسر و عمار و مالک! عاشق اتوبوس راهیان نور! عاشق سوت قطار! عاشق خنده های حاج حسین خرازی، در شرق ابوالخصیب! با آن آستین خالی اش! عاشق لهجه تهرانی دستواره ها! عاشق لهجه شمالی حسین املاکی! عاشق گیلکی و مازنی و ترک و بلوچ و لر و فارس و عاشق بچه محل های امام رضای رئوف! عاشق بهمن شیر! عاشق اسفند! عاشق اسپند! عاشق جمعه های انتخابات!
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. بزرگ شده این صفم! انتهای این صف، آزادگی است، ابتدایش عشق، وسطش بصیرت، همه جایش ملت! ملتی که حتی تا دم رای دادن، بحث می کنند با هم! که به کی باید رای داد؟! بحث های طولانی، اما نه طولانی تر از صف طولانی شان!! بحث های سیاسی، اما نه سیاستمدارانه تر از وحدت شان!! عاشق بحث کردن این ملت سیاسی ام! بحث های داغ، اما نه داغ تر از سنگ نان سنگکی که برشته شده و یک طرفش کنجدی است و توی همان صف، تعارف می کنند به هم! که رفیق! بزن روشن شی…
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. عاشق اختلاط بنی آدم! عاشق سعدی و حافظ و شاعر حماسه سرا! جمعه، اولین روز بهار است. بذر رای ما در دل صندوق، پر از میوه خواهد کرد بهارستان را. در جمهوری اسلامی، مجلس روی انگشت رای ما می چرخد. عاشق ۳۰۰ هزار شهید این نظامم! عاشق پیرمردی با عینک ته استکانی! که در لیوان یک بار مصرف، هرگز چای نخورده! فقط از این کمر باریک ها!! آنهم لب طلایی!! که خدابیامرز رباب خانم، دارچینی اش می کرد…
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
به به! از همین الان مزه رای مردم، پیچیده در فضا. چو نیلوفر، عاشقانه، می پیچیم به پای ۱۲ اسفند.
کیهان/ ۹ اسفند ۱۳۹۰
چند روز پیش رئیس قوه مجریه، ضمن سرودن این بیت که؛ «ما از تبار رستم و فرهاد و آرشیم، وندر شرار فتنه آخر، سیاوشیم»، آنقدر مبالغه کرد در وصف شاعر محبوب و محجوب همه ما ایرانی ها؛ حکیم ابالقاسم فردوسی، که بی حد و حساب بود! جناب دکتر احمدی نژاد البته مختار است خودشان را از تبار رستم، فرهاد، آرش، سیاوش یا هر قهرمان تخیلی و احیانا واقعی عصر کهن بدانند و بخوانند، اما گذشته از این اشعار، آنچه احمدی نژاد را بر سر زبان ها انداخت و از گمنامی درآورد و به کرسی ریاست و صدارت نشاند، هیچ نبود الا اینکه جمعی از اصول گرایان، با انتخاب ایشان به عنوان شهردار تهران، زمینه ریاست شان بر قوه مجریه را فراهم کردند. حالا اینکه آقای دکتر، خودشان را، نه از تبار «اصول گرایی» می داند، نه از تبار «سوم تیر» و نه حتی از تبار «رای مردم»، محل بحث ما نیست، که مدت هاست عادت کرده ایم نمک نداشته باشد کف دست مان! و ایضا رای مان!! در چند نکته، اشاره می کنم به آنچه که محل بحث ماست.
۱: از جمله دلایلی که باعث شد مردم از اصلاح طلبان و رئیس جمهور برآمده از جریان اصلاحات، دلسرد شوند، یکی هم این بود که مردم، زندگی خودشان را در مشکلات عدیده معیشتی(حالا یکی کمتر و یکی بیشتر) و معضلاتی از قبیل گرانی و بیکاری و خرج تحصیل جوانان و چه و چه، مشغول می دیدند، اما در عین حال می دیدند که رئیس جمهور وقت، عمده وقتش را صرف سخنان فیلسوفانه می کند و پشت بند هم نظریه ارائه می دهد. آن روزها آقای خاتمی، ذیل عناوینی چون «گفت و گوی تمدن ها»، «سهله و سمحه»، «تنش زدایی»، «زنده باد مخالف من»، «دین نباید مانع آزادی انسان ها شود» و «عده ای به اسم دین، جوانان را محدود کرده اند» و از این مقولات، تقریبا اندازه دهها کتاب، حرف زدند! گویی، مردم، نه برای قوه مجریه، رئیس، بلکه برای محافل روشنفکری، فیلسوف انتخاب کرده اند!
۲: صرف نظر از اینکه سخنان آقای خاتمی، درست بود یا نه(که صدالبته بسیار مخدوش و قابل نقد و متاسفانه آلوده به نفاق بود!) بحث اصلی آنجا بود که این سخنان، اصولا و اساسا چه ربطی دارد به وظایف رئیس قوه مجریه؟! خاتمی اما آنقدر حرف می زد که بعضی دوم خردادی ها به ایشان لقب «رئیس قوه حرفیه» دادند!! و حتی کارنابلدی خاتمی را قیاس با بی عرضگی شاه سلطان حسین کردند!(عجبا که این دومی، بعضی اصولگرایان را به صرافت این تنبه انداخت که خرده بگیرند به بعضی اصلاح طلبان و از ایشان بخواهند احترام رئیس جمهور را نگه دارند!!) نگارنده آن روزها در یکی از جراید، خطاب به آقای خاتمی نوشتم: آیا شما مشکلات مردم را تمام و کمال، یا حتی، به اختصار، حل کرده اید، که این چنین برای نظریه پردازی در فلان همایش و بهمان نمایش، وقت می گذارید؟! این وقت، آیا برای دل خودتان است، یا وقت آحاد ملت؟!
۳: در این کشور، برای رئیس جمهور آنقدر کار هست، که اگر شبانه روز رئیس قوه مجریه، به جای ۲۴ ساعت، فرضا ۱۰۰ ساعت هم باشد، باز هم چیزی که زیاد است، کار بر زمین مانده است. حال باید گفت: وای از آقای خاتمی که بنا به اعتراف جناب ابطحی، بیشتر وقت شان به تماشای فیلم سینمایی، فوتبال خارجی، مباحث روشنفکری و خواندن کتاب و روزنامه می گذشت!!
۴: وقتی «رئیس قوه مجریه» تبدیل به «رئیس قوه حرفیه» می شود، از آنجا که با یک دست نمی توان چند هندوانه برداشت، هم به کار اصلی شان آسیب می زند، هم به نظریه پردازی شان!! یعنی به شدت قابل نقد و انحرافی می شود نظرات آن رئیس جمهوری که حرفش بر عملش غالب می شود. به عنوان مثال، در همان سالها که آقای خاتمی دم از «گفت و گوی تمدن ها» می زد و ملت را از شعار «مرگ بر آمریکا» پرهیز می داد، تا مثلا رابطه غرب با ما بهبود یابد و شیطان بزرگ از خر شیطان پایین بیاید، شرق و غرب کشور ما آبستن ۲ جنگ خانمان برانداز، علیه ۲ ملت افغانستان و عراق شد!! آمریکا اما در جواب وادادن های متوالی دولت اصلاحات و شخص خاتمی، به این ۲ جنگ اکتفا نکرد و ایران را عضوی از کشورهای محور شرارت خواند!! تا خاتمی و دار و دسته اش متوجه ۲ نکته شوند؛ اولا: قوه مجریه، همان به که حوزه کارش، به جای «حرافی»، «حمالی» باشد و ثانیا: قوه مجریه، به ویژه رئیس آن، وقتی زیاد حرف می زند، نظریه هایش غلط، انحرافی و نادرست از کار در می آید.
۵: از دیروز کوچ کنیم به امروز و مرور کنیم با دقت، توصیف عجیب و غریب رئیس قوه مجریه را از شاعر حماسه سرا. آنجا که احمدی نژاد می گوید: «این را با ایمان و قاطعیت می گویم که اگر فردوسی نبود، نه تنها امروز نامی از ایران و فرهنگ ایرانی نبود، بلکه خبری از حقیقت انسانیت و توحید و عدالت در جهان هم نبود»!!! قبل از ادامه این بند، باید اشاره کنم؛ بنا به دلایلی که برای خودم محترم است لابد، فردوسی را بسی بیشتر از سعدی و حافظ دوست می دارم. بیراه نیست اگر بگوییم زبان فارسی، شُکر و شکرش را مدیون شاهنامه فردوسی است که بسی رنج برد تا دست ما خالی از این گنج نباشد. جز این، البته باز هم دلیل دارم برای دوست داشتن حداکثری فردوسی. چه آن زمان که پدربزرگ، برای ما اشعار شاهنامه می خواند و قصه هایش را تعریف می کرد و نام فردوسی را در دل ما جاودان می کرد. چه آن زمان که بزرگ شدم و دیدم، فردوسی، در مدح پیامبر و وصی پیامبر، یعنی ابوتراب، آنقدر سنگ تمام گذاشته، که بسیاری مورخین، معتقدند فردوسی حتما شیعه بود، هر چند که در وصف خلفا هم، به جبر روزگار، اشعاری سروده بود. از اینها گذشته، نحوه تعامل فردوسی با دربار سلطان محمود غزنوی، آنقدر بود که شاعر حماسه سرای ما، هرگز «شاعر دربار» نبود. چه می گویم، که توسط دسیسه همین دربار کشته شد! این هم که عده ای می گویند؛ «فردوسی، شاهنامه را به سفارش دربار سلطان محمود سرود»، از آن دروغ های شاخدار تاریخ است! که اصلا شاهنامه و سرایشش تمام شده بود که سلطان محمود، بر تخت صدارت نشست! سلطان محمود اما از آنجا که به شکل افراطی، متعصب بر اهل سنت بود، بارها و بارها آزار می داد حماسه سرای محب اهل بیت را و مدام زندانی اش می کرد. از اینها گذشته، مظلومیت فردوسی در عصر حیاتش، فقط منوط به دربار نبود، بلکه مردم آن روزگار هم، هرگز قدرش را ندانستند و حتی در زندان، طعنه به ریشه و ریشش می زدند و مسخره اش می کردند. گفت: «باید بکشد مزه تنهایی را، مردی که ز عصر خود فراتر باشد».




۶: خواننده این سطور هم الان باید نظر نه چندان مهم مرا نسبت به فردوسی حکیم دانسته باشد، اما جناب رئیس قوه مجریه، در وصف فردوسی، عباراتی به کار بردند که قطعا نادرست و انحرافی است. اینکه بگوییم؛ «اگر فردوسی نبود، خبری از حقیقت انسانیت و توحید و عدالت نبود»، نشان می دهد رئیس جمهور امروز هم مثل رئیس جمهور دیروز، مع الاسف، چندی است وارد فضایی شده اند که اندک سنخیتی با تکالیف کاری شان و البته حوزه تخصصی شان ندارد. یک بار دیگر دقت کنید در بزرگی این عناوین؛ «حقیقت انسانیت و توحید و عدالت»، تا متوجه شوید جایگزین شدن حرف به جای عمل، چه ها که نمی کند با نظریات آدمی!! به قول ظریف دوست نکته سنجی؛ آنچه رئیس قوه مجریه در وصف فردوسی گفت، در مدح بعضی از اولیای و انبیای دین هم شاید نتوانیم به این شدت و حدت بگوییم!! حالیا! حقیقت انسانیت و توحید و عدالت، از نظر خود فردوسی، فقط و فقط، خلاصه در «محمد» و «علی» می شود. آنجا که سرود: «به گفتار پیغمبرت راه جوی، دل از تیرگی ها، بدین آب شوی؛ چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی، خداوند امر و خداوند نهی؛ که من شهر علمم، علی ام در ست، درست این سخن قول پیغمبر است؛ گواهی دهم کاین سخن ها ز اوست، تو گویی دو گوشم پرآواز اوست؛ علی را چنین گفت و دیگر همین، کزیشان قوی شد به هر گونه دین؛ نبی آفتاب و صحابان چو ماه، به هم بسته یکدگر، راست راه؛ منم بنده اهل بیت نبی، ستاینده خاک و پای وصی؛ حکیم این جهان را چو دریا نهاد، برانگیخته موج ازو تندباد؛ چو هفتاد کشتی برو ساخته، همه بادبان ها برافراخته؛ یکی پهن کشتی بسان عروس، بیاراسته همچو چشم خروس؛ محمد بدو اندرون با علی، همان اهل بیت نبی و ولی؛ خردمند کز دور دریا بدید، کرانه نه پیدا و بن ناپدید؛ بدانست کو موج خواهد زدن، کس از غرق، بیرون نخواهد شدن؛ به دل گفت اگر با نبی و وصی، شوم غرقه دارم، دو یار وفی؛ همانا که باشد مرا دستگیر، خداوند تاج و لوا و سریر؛ خداوند جوی می و انگبین، همان چشمه شیر و ماء معین؛ اگر چشم داری به دیگر سرای، به نزد نبی و علی گیر جای؛ گرت زین بد آید، گناه من است، چنین است و این، دین و راه من است؛ برین زادم و هم برین بگذرم، چنان دان که خاک پی حیدرم؛ دلت گر به راه خطا مایل است، ترا دشمن اندر جهان، خود دل است؛ نباشد جز از بی پدر دشمنش، که یزدان به آتش بسوزد تنش؛ هر آنکس که در جانش، بغض علی است، ازو زارتر در جهان زار کیست».
جوان/ ۷ اسفند ۱۳۹۰
…
داداش حسین بزرگوار:
تو که همیشه، صادق بودی و هستی و خواهی بود، انشاءالله.
صادقانه بگو خودت چه احساسی داری موقع نوشتن این خطوط “زر اندود” با طلای ناب عاشقی؟ ما رو که مجنون می کنی داداش. انشاءالله همیشه مجنون لیلای رعنای خلقت، بمانی.
خوش به حالتان شهدا
صدای زیارت آل یاسین می آید از بلندگوی مسجد محل مان!!
امروز هم گذشت و یک سال دیگر بر بی لیاقتی مان اضافه شد..
ای کاش می آمدی، زمان را تعطیل
می کرد، از این ظلم و ستم ها تعطیل
تا روی تمام سالها حَک بشود
موعودِ جگر گوشه ی زهرا، تعطیل
حسین آقا خیلی باحالی!… داشتیم؟!
با این همه امتـــحان دلم می لرزد
با یاد تو ناگهــــــــان دلم می لرزد
تردید نمی کنم که خود می دانی
هر جمعـــه دم اذان دلم می لرزد
سلام!
متن شما خیلی قشنگ و تلنگری بود: (عده ای “مهدی” را دوست دارند، چون خیال می کنند غایب است و از “ماه” بدشان می آید، چون مطمئن اند “کامل” است)
خوب گفتید؛ چند روز منتظر مطلب جدید بودن ارزشش را داشت با این متن زیبا…
الهم عجل لولیک الفرج
“ترسم که شعر سنگ مزار من این شود: او هم جمال یوسف زهرا ندید و رفت”.
salam, matn alist! alan ba ghushi natavanestam farsi kament bogzaram!
سلام حاج حسین
لینکتان کردیم
لینکمان کنید
به روزیم یا بروزیم یا بهروزیم حالا…
آخرین اخبار از وضعیت علی خلیلی طلبه جوان ناهی از منکر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
طلبه جوان دیگری در دفاع از ناموس مردم، چاقو خورد + دستگیری عوامل
خودداری ۵ بیمارستان از پذیرش طلبه ناهی از منکر
ضاربان طلبه ناهی از منکر دستگیر شدند
برخورد قاطعانه با عوامل عدم پذیرش طلبه ناهی از منکر در بیمارستانها
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
http://www.moalleme-mobarez.com
kheyli tanze shiki bud! hesabi khandidim!
بازم تکرار شد حمله به مدافع ناموس مردم !
http://milhal.blogfa.com/post-256.aspx
سلام.
خدا قوت بده
دلخوشی ما تو دنیای بی سر و ته اینترنت شده http://www.ghadiany.ir
به به… متن جدید… حیف که الآن وقت ندارم بخوانم… فقط اگر تصویر متحرک را با اندازه اصلی می گذاشتید که متحرک می شد بهتر نبود؟
حسین قدیانی: نشد! اگر ممکن است همین را در سایز کوچک تر کامنت کن. من نتوانستم!
سید احمد عزیز :
سلام
انگلیسی هم که کامنت می دی، به دل می شینه
فدای سرت داداش… شما چرا به زحمت بیافتی؟… نوکرتم:
http://034.img98.net/out.php/i483008_ghete26yazahra.gif
شرمنده هنوز نخوانده ام و وقت هم نیست… فعلا خدانگهدار تا چند ساعت بعد!
حسین قدیانی: ممنون عزیزم؛ درست شد… و چقدر قشنگ شد!
آخ جان! بالاخره متن جدید. رفتیم بخوانیم…. راستی! بعضی دوستان فینگیلیش کامنت میگذارندها… مبصر حواس شان هست آیا؟؟
حسین قدیانی: بدبختی، خاطی خودشه!
سلام بر دستان بریده ی ابوالفضل(ع)
و سلام بر نام آسمانی”مهدی”
{چشم تاریخ باید چند پلک دیگر بزند}
ای کاش این پلک زدن متوقف شود که ما دیگر صبر و قرار نداریم.
” اللهم عجل لولیک الفرج “
چرا ستونهای سایت بهم ریخته شده؟ شاید فقط برای من اینطوریه!
همه ستونها رفته زیر هم سمت راست صفحه!!!
حسین قدیانی: مرورگرتان را عوض کنید؛ درست می شود.
انتهای متن که انتظار در بوم نقاشی توصیف شده، خیلی دلنشین و در عین حال پر از تلنگر بود. گاهی پشت حرفهای کودکانه، معناهای عاقلانه ای هست؛ مصداق بارزش همین متنی که می روم دوباره بخوانم…
آخه قبلا درست بود امشب اینجوری شده
دارم کروم دانلود میکنم امیدوارم درست شه
پرچمه تکون میخوره… چه باحال!
سلام بر اهالی قطعه مقدس۲۶؛
من شرمنده داداش حسین و همه دوستان هستم!
به بزرگواری خودتان بنده را عفو بفرمائید!
منزل مادر خانمم مهمان بودم و از طرفی به خانم قول داده بودم لپ تاب نبرم! (آخر خانم می گوید اگر لپ تاب بیاوری همه هوش و حواست در قطعه۲۶ است.)
لپ تاب که نبردم ولی می دانستم که داداش متن جدید میگذارد و نتوانستم صبر کنم و برگردم خانه و بخوانم. همانجا با هر مشقتی بود با گوشی متن را خواندم و گفتم یک کامنت بگذارم تا برگردم خانه!
خلاصه اینکه ببخشید!
خطای مبصر دلیلی بر قانون شکنی دیگران نیست ها؛ گفته باشم!
داداش حسین سالاری….
حی علی الجهاد!
برای بنده به تجربه ثابت شده است بهترین مرورگر برای قطعه۲۶، مرورگر “موزیلا” است.
ممنون جناب سیداحمد
از کروم خوشم نیامد، موزیلا را هم دانلود کردم، درست شد، اما خطش یه جورایی است! چشم رو اذیت میکنه
اکسپلورر را بیشتر دوست میداشتم، اما دیگر چارهای نیست!
عالی… مخصوصاً آخرش… چرا؟!
سلام داداش
عالی
عالی
ممنون
من اما هوس “شهر رمضان” کرده ام؛ “الذی انزلت فیه القرآن”.
عالی بود.
*خدا قوت*
ما اهل کوفه نیستیم، علی تنها بماند: لعن علی عدوک یا علی…
داداش حسین عزیز!
خیلی از تیتر لذت بردم،
خواندن جمله “تا “ربنای مسجد ارک” چقدر مانده؟!” ضربان قلبم را تشدید می کند!
ابالفضل علمدار — خامنه ای نگهدار
حسین قدیانی: مگه “آقا” اومده اینقدر داری شعار می دی میثاق؟!
ترسم که شعر سنگ مزار من این شود
او هم جمال یوسف زهرا ندید و رفت
.
.
.
.
.
اگر که آمدی من رفته بودم
اسیر سال و ماه و هفته بودم
دعایم کن دوباره جان بگیرم
بیایم در رکاب تو بمیرم
سپاس از “حی علی الجهاد” به خاطر شعری که فرستادند.
داداش حسین…
اگه آقا اومده بودن و ما براشون شعار میدادیم اینجوری بهمون جواب میدادن
قربون اون دست جانبازش
http://ups.night-skin.com/images/yjt17gu6st44bx3q1fb8.jpg
بعد صد سال اگر از سر قبرم گذری
من کفن پاره کنم زندگی از سر گیرم…
http://www.islamupload.ir/user_uploads/iumahdi31310b9/.mp3
{انکار مادران شهدا، انکار حقیقت جامعه است! مصلحت پرستان واقعیت دوست، چه می فهمند این چیزها را.}
واقعا پرسه زنندگان در مه چه می فهمند این چیزها را.
فوق العاده زیبا و قشنگ.
خوندن متن های داداش حسین، یه جور صفا داره. خوندن کامنت های ستاره ها یه جورای دیگه. کلا” به شما که عرض کنم، صفا خونه است اینجا.
آقا میثاق!
وقتی “آقا” می آید می دانی چه شعاری خیلی می چسبد؟
اینکه با تمام وجود فریاد بزنی “علمدار ولایت… بسیجیان فدایت”
چقدر این “یازهرا” (س) قشنگه. احساس می کنی یه باد ملایم هم به صورت تو می خوره و چه عطری داره این نسیم ملایم. فکر کنم سمت وزش نسیم، از طرف کربلا به سمت بقیع مظلوم در حرکته. دستت درست آقا “میلاد”
لبیک یا خامنه ای
http://ups.night-skin.com/images/afo36p9nmkvolp3w411y.jpg
یه پیام “بی زرگانی” برم؟
ساعت ۰۰:۱
تعداد افراد آنلاین: ۲۰ نفر
ماشالله حزب الله
داداش حسین!
فـــ حسین قدیانی: ممنون! ـــدائی داری…
خمینی عزیزم قسم به روح پاکت راهت ادامه دارد..
http://ups.night-skin.com/images/z6d9dpoksb7vd7xifdtz.jpg
سید احمد عزیز:
منتظر روز شمارتان، تا ماه میهمانی خدای رئوف هستیم.
اگر “ساکت”ها، هنوز ساکتند و فتنه گران، هنوز در انتظار تنفس مصنوعی. ولی “پرسه در مه” دیگر چندان هم در مه پرسه نمی زند و مواضعشان تقریبا” شفاف شده است!
سلام آقای قدیانی، شب عالی متعالی.
علاقه زیادی به سبک مطالبتان دارم. از خواندن مطالب شما خسته نمی شوم.
یکی از زیبائی های کار شما این است که متنتان را با جملاتی جذابی شروع می کنید و خواننده ترغیب می شود به خواندن ادامه مطلب.
در مطالب بعضی نویسندگان مخاطب باید آنقدر بخواند تا به جاهای خوب متن برسد، ولی متن های شما سراسر زیبائی است. آدم دلش نمی آید از یک خط بی توجه بگذرد.
کامنتم طولانی شد؟ یعنی الان ممکن است از جانب شما و مبصرتان توبیخ شوم؟!
حسین قدیانی: خیر!
۱۴ روز مانده تا ماه میهمانی خدای رئوف….
“ربنای مسجد ارگ” فقط از حنجره ای که سرباز سرافراز حضرت ماه است و دل سپرده به خاک مقدس و گلگون کفن ایران اسلامی، شنیدن دارد.
سلام
این جشن ها برای من “اقا” نمی شود
عادت به روضه کرده دلم, روضه خوان کجاست ?
نمی دونم چه حسی توی این متن بود که دلتنگ روضه ی اقا امام حسین (ع)شدم. یاد اون متنی که راجع به حاج منصور نوشته بودید افتادم.
“می کشی مرا حسین”
الحمدلله..
چه عدد مقدسیه این “۱۴”
متن جامعی هست این متن؛ تقریبا همهی مسائل مهم روز رو پوشش داده…
درمورد درشتگویی آقای “پرسه در مه” باید گفت که خود ایشون از واقعیتهای “تلخ” جامعهی ماست که البته خودش بیشتر تمایل داره که “ملس” باشه!!
ممنون جناب آقای مستطاب داداش حسین قدیانی!
سلام
از سفر سه چهار روزه به اصفهان برگشتم.
به شدت جای همه شما خالی بود.
این هم تقدیم به داداش حسین و سیداحمد بزرگوار و بچه های خوب قطعه ۲۶:
http://up.iranblog.com/images/g4tf9je3z1n6yinvxul.jpg
حسین قدیانی: خوشمزه است اما وای از مسواک بعدش!!
این جشنها برای من آقا نمی شود… عادت به روضه کرده دلم روضه خوان کجاست؟
http://www.islamupload.ir/user_uploads/iumahdi31310b9/imam_zaman001wwwbghir.mp3
سه پرچم می رقصند در باد!
بسیار عالی،
تشکر فراوان از جناب “علی اکبر بهشتی”
بهشت نصیبت!
آذرخش بزرگوار؛
ممنونم از محبت شما!
با چای می چسبد.
سلام
خداقوت
خیلی دلنشین بود و عالی. ممنونم.
…
صد درصد (گفت و شنود)
گفت: این روزها، بسیاری از مدعیان اصلاحات و ضد انقلابیون فراری برای این که ثابت کنند مامور نفوذی وزارت اطلاعات نیستند، همدیگر را به نفوذی بودن متهم می کنند.
گفتم: حالا «مدحی شماره ۲» کدامیک از آنهاست؟
گفت: چه می دونم؟ به قول خودشان تا معرفی مدحی شماره ۲ و بازگشت او به ایران، همه ضد انقلابیون فراری مشکوک به نظر می رسند.
گفتم: خب! حتما بعد از پایان ماموریت مدحی شماره ۲ و بازگشت او به ایران، دنبال مدحی شماره ۳ می گردند.
گفت: اردشیر امیرارجمند، مشاور فراری موسوی که به نفوذی بودن وزارت اطلاعات متهم شده طی مصاحبه ای دیگران را متهم کرده و گفته است؛ البته با توجه به ماجرای «مدحی» نباید به هیچیک از اعضای اپوزیسیون اطمینان صد درصد داشت.
گفتم: یارو می گفت؛ احمق کسی است که به همه چیز اطمینان کامل داشته باشد! از او پرسیدند مطمئنی؟ و یارو جواب داد؛ صد درصد.
“این روزها همه پلاک ها “سیاسی” شده اند؛ دولتی شده اند، مجلسی شده اند، قضایی شده اند، فضایی شده اند، دیپلماتیک شده اند، جز “پلاک شهید” که هنوز هم حکومتی مانده است در خاک والفجر.”
خیلی حرف داشت این جملات….
چرا “ما را انتظار نمی کشد،”؟
…
“خیمه ام البنین، چشم و چراغ امام زمان است.”
آذرخش عزیز!
آردی اش خوشمزه تر است ها!
آقای قدیانی! جلوی خورشید چند تکه ابر بگذارید؛ می شود همین “آواتار” من! منتها در عکس من خورشید از پشت ابرها به دره ای سبز تابیده. اما در متن شما چندان هم سبز نیست شهرتان.
اصلا به خاطر همین خورشید و ابر است که اینهمه این عکس را دوست می دارم!
پلاک پلاک پلاک
جسد (استخوانهای) بابامو بعد از سالها بی نشانی، از رو پلاکش شناسایی کردن و به ما برگردوندن. من خیلی رو این کلمه حساسم. انشاالله ما هم مثل پلاک شهدا حکومتی و ولایتی باقی بمونیم.
داداش حسین!
این چند روز که مطلب نگذاشته بودید، با اینکه مطالب قبلی را می خواندیم ولی خوب دلمان مطلب جدید هم میخواست.
الان که با آرامش این مطالب جدیدتان را خواندیم، جانی دوباره گرفتیم!
خدا شما را برای ما حفظ کند.
“در کوچه پس کوچه ساده انتظار، “دکترین مهدویت” برای یعقوب، یوسف نمی شود.”
کامنت ها
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
با سلام و احترام خدمت داداش حسین بسیجیها !
سفربخیر!
ضمن تبریک میلاد خجستۀ آخرین ذخیرۀ الهی ، مهدی موعود ، با مطالبی تحت عنوان « از تولد تا غیبت » به روزم و منتظر بازدید و نظرات تکمیلی و راهنمائی های ارزنده تان می باشم . همچنان !یا حق
سلام آقای قدیانی خسته نباشی برادر
با خودم فکر میکنم و میبینم حال و هوای دل من بیشباهت به روح نوشته ات نیست. نمیدام سرش چیست ولی این روزها بدجور دلم گرفته از ناخوشی زمانه. بغضی تلخ گلویم را میفشارد… احساس خستگی میکنم نمیدانم علت چیست… اما دو چیز آرامم میکند یکی دیدن “آقا” و یکی خواندن متنهای شما… دلم از خدا یه چیز میخواد فقط… نمیدونم بگم یا نه… میگم: بغل کردن “ماه” و “خورشید” را با چشمانم ببینم:((
اللهم عجل لولیک الفرج
سلام…
ماشالله آنقدر مسئولین مربوطه سریع به جنایات رسیدگی می کنند و آنقدر قاطع برای پرونده “فرزاد فروزش” حکم صادر کردند که همه اوباش و اشرار بی شرف حساب کار خود را کردند و جرات نکردند به “علی خلیلی” حمله کنند و به قصد کشت! گردنش را هدف قرار دهند!
http://www.seratnews.ir/fa/news/25642/طلبهجوان-دیگریدر-دفاعاز-ناموسمردم-چاقو-خورد+عکس
…
داداش حسین توجه کردی این اخبار قتل روح الله داداشی چه بازتاب هایی داشته؟!!!!!!
طرف سیاسی بوده هیچ، موج سبز هم بوده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! تازه شب قبلش اومده بوده شبکه دو!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! تو دعوا کشتنش!!!!!!!!! ولی هیچکس از طلبه ای که سید احمد متن خبرش را فرستاد حرف نمی زند!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
کلاً سیاست بازی تمام زندگی ما را آبکش کرده.
با سلام با مطلب تهاجم فرهنگی و فرهنگ تهاجمی به روز هستم ولطفا”بازدید فرمائید.جناب حسین قدیانی حتما” سر بزنید
سلام داداش حسین
هرکسی یه گو شه ای از متن رو آورده و ….
اما هرچی فکرمیکنم تمامش با دلم بازی کرد
انگار حرف حرف این متن از دلت بلند شده
داداش خیلی عالی بود
نه بخاطر زیباییش – به خاطر اینکه دلی بود
در جوارامام رضا خیلی دعاگوتم این شبا
دیروز با سهیل کرمی اینجا بیادت بودیم
عجل لولیک الفرج
حسین قدیانی: به یاد ما در خوب جایی هستی…
چقدر زود میگذره. انگار همین دیروز بود بعد از احیا میومدیم توی سایت برای همدیگه کامنت قبول باشه میذاشتیم.
ولی خدائیش روزی ۱۵- ۱۶ ساعت گرسنگی خیلی خفنه!
خدایا بارالها حوری بهشتی فراموش نشه! الهی آمین.
البته آدم! بعضی وقتا عروسکائی توی تجریش میبینه که با خودش میگه یک عدد
حوری چه ویژگیهائی داره که این نداره! الهی العفو!
یادش بخیر پارسال الهی علف رو بورس بود!!
راستی روح الله داداشی ، قویترین مرد ایران کشته شد.
اون از شمشیر کشی و آدم کشی امیر ق. اینم از به قتل رسیدن این بنده خدا.
تو مملکتی که تصویر فلان هرکول استروئیدی وطنی بیشتر از تصویر
شهید برونسی از صدا و سیما پخش میشه ، تو مملکتی که کلمه مقدس ” سید”
رو میذارن روی کنسرو لوبیا!!……..
خدایا عاقبت ما رو ختم بخیر بگردان. الهی آمین
زیبا و دلنشین و لطیف. شروع متن هم بسیار عالی بود.
سپاسگزارم.
دانلود تن تن در تهران + دانلود کل کتابهای فارسی و انگلیسی تن تن + تریلر فیلم تن تن + …
http://tintin1.blogfa.com
سلام.به وبلاگ قلیدون هم سری بزنید ضرر نمی کنید…
http://gholeidoon.blogfa.com
سلام. خداقوت
جملاتی که انتخاب می کنند جملاتی است که به نظرم کلیدی می رسند و نظرم را بیان می کنم.
“حالا مهتابی ها شده اند منبع نور!”
به زیبایی تمام بیان شده. من به یاد تغییر ملاک ها می افتم. به یاد تجمل گرایی.
“عده ای در سقیفه واپسین، پشت به ماه، می خواهند به خورشید، سلام کنند.”
دقیقاً. نکته ی خوبی است. طرف دعای ندبه می رود. پای ثابت است. اما هم ضد انقلاب است و هم ضد ولایت فقیه.
“اما کاش به جای “ریسه نور”، ریشه می زد ظهور”
کاش چشم من اشتباه ببیند. این ایام، به بهانه ی مولود این روزها در کوچه های شهر ما چه می گذرد؟!؟ بگذریم از نیت خیر جوانکی که عاشقانه ریسه می زند و می گوید آقا!…
“…حالا که صدای جشن ما به گوش منتظر یوسف زهرا نمی رسد…”
این هم دقیقا در ادامه ی همان جمله ی بالا می تواند باشد. در مورد رفتارمان. شادی به چه قیمت؟ به بهانه ی چه؟ شادی ای که دل امام زمان را خون می کند. اصلا امام را فهمیدیم؟ پیام ولادت را فهمیدیم؟ چه کردیم؟!!
و در آخر…
“اما کاش شیرینی را با طعم غیبت نمی خوردیم.”
——————————————————-
امیدوارم در زمره ی خوبان باشیم. واقعا خوب باشیم نه اینکه از خوب بودن فقط یک حس تلقینی داشته باشیم وخودمان را گول بزنیم…
درد ما چیست؟ جهان در پی چیست؟ انتظار چه چیزی را باید بکشیم؟
سلام و درود؛
دوست عزیز این مطلب شما در پایگاه اینترنتی و بسته فرهنگی عمارنامه منتشرگردید.
http://www.ammarname.ir/link/1088
ما را با درج بنر و یا لوگو در وبگاه خود یاری نمایید .
موفق و پیروز باشید .
عمارنامه http://ammarname.ir/—- info@ammarname.ir
یا علی
کامنت فرزند شهیدی که اجازه پخش نداشت : http://lajman.blogsky.com/1390/04/24/post-73/
آماده استفاده از ربنای مسجد ارک هستیم؟
اسلامی ایرانی!!!
آن هائی که در تجریش می بینی عروسک نیست برادر! مترسک است.
واقعا الهی العفو!
سلااااااااااااااااااااااااام
بعد از چند روز یه سلام بلند می چسبه
چقدر دلم تنگ شده بود ؟
این چند روز اصلا وقت نداشتم طرف کامپیوترم ( یارانه آخ نه رایانه ) بیام
یه چیزی رو دلم مونده نگم نمی شه
سال قبل شب نیمه شعبان که رفتم تو خیابون تا با شادی مردم شاد باشم چیزایی دیدم که عهد کرده بود دیگه شب نیمه شعبان از خونه بیرون نرم
ولی امسال دوباره عهد خودمو شکوندمو رفتم بیرون یکی دو ساعتی هم تو خیابون چرخیدم آخرش دیگه احساس می کردم نفس تنگی گرفتم
اصلا چند درصد این دختر پسرهایی که تو خیابون جمع شدن برای یک دقیقه به آقا فکر کردن ؟
به خدا اگه مسجد محلمون نبود نمی دونستم چکار باید می کردم
با رفتن به مسجد ولی عصر (عج) و دیدن معتکفین ماه شعبان کمی آروم گرفتم
بله یاران واقعی آقا تو مسجد برای ظهور آقا دعا می کردن نه اینکه تو خیابون دنبال ناموس مردم باشن و …خبرشو حتما شنیدین که چه بلایی سر طلبه جوان آوردن بنده خدا فقط بیست سالش بود می گن به خاطر خون زیادی که ازش رفته واینکه اکسیژن به مغزش نرسیده ممکنه فلج بشه
“در ناحیه انحراف نمی توان “زیارت ناحیه” خواند. و من دنبال یک واژه می گردم که بگذارم به جای “جریان انحرافی”. این ۲ کلمه، همه خباثت عاشقان مناطق آزاد را نمی رساند. در منطقه آزاد تجاری، به تنها مهره ای که نمی توان “کیش” داد، کالای قاچاق است!”
چرا کامنت مرا نشان نمیدی مگه من چی گفتم.گفتم چرا هاشمی در باره تهاجم به روحانیت لال شده حرف بدیه . داداش حسین نکنه اینجا هم مصلحتی شده !!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
تولدت مبارک مولا
چهره بازیگر شمایل حضرت عباس در سریال مختارنامه:
http://www.khabaronline.ir/images/2011/7/11-7-17-1036301.jpg
http://www.khabaronline.ir/images/2011/7/11-7-17-1038362.jpg
http://www.khabaronline.ir/images/2011/7/11-7-17-1042523.jpg
بسم الله الرحمن الرحیم
عید رو تبریک میگم
داداش حسین نظرتون راجع به این دلنوشته چیه؟
آقاجان، بالاخره روز تولدتان هم به پایان رسید. اما خودمانیم ها، خوش به حالتان! شما که بیش از دویست میلیون شیعه در جهان دارید. اگر هر کدام فقط یک کادوی کوچولو هم به شما داده باشند، تا حالا حسابی وضعتان خوب شده است …! واقعا کیف می کنید که چنین شیعه هایی دارید هاااا.
اما ای کاش اینگونه بود! ای کاش همه ی شیعیان جهان در این روز، حتی تصمیم می گرفتند که کمتر گناه کنند. همان هم شما را بس بود. ولی مگر جز این بوده است که هر کس به گونه ای دل نازنینتان را شکسته اند؟! از این فشن ها گرفته تا آن بچه هیئتی ها. هر کس به گونه ای کار خرابی کرده است. یکی برای چشم چرانی در محفلتان پا می گذارد، و یکی هم به شوق آن غذاهای چرپ و لذیذ و دیگری هم برای دوری از گرما؛ اما ای کاش تمام مردم فقط و فقط برای دوری از گناه، قدم بر می داشتند.
مهدی جان، حالتان را به خوبی می دانم. آخر تولد چند سال پیش خودم را هنوز به یاد دارم. وقتی که همه ی دوستانم ه مسافرت رفته بودند و هیچ کس برای تولد من نماند. روزی که فقط در انتظار یک پیام تولدت مبارک خشک و خالی بودم ولی چیزی عایدم نشد، خیلی حال و احوالم بد بود. ولی با این حال، آنان روز تولدم را فراموش کرده بودند. نه از قصد و غرض. ولی شما چه ای قربانتان شوم؟! شمایی که دردهایتان بسیار است… شمایی که از آگاهی و ناخواهی ما رنج می برید. می دانید که ما می دانیم و عمل نمی کنیم. می دانید که به یاد داریم و به خاطر می سپاریم. و می دانید که خود نمی خواهیم. دقیقا این چیز هاست که درد شما را چندین برابر کرده و نمک بر زخم هایتان است.
آخر با کدام آبرویی خود را سرباز شما بنامیم؟! با کدام آبرویی صبح ها را تا شب، و شب ها را تا صبح، و هر روز را تا آدینه ای دیگر منتظر بمانیم؟! در انتظار شما نشستن غفلت است به و الله. در انتظار شما باید دوید. اما خودم که جز فرار کاری نمی کنم…!
به خدا قلبم با شماست آقا، نه که بگویید جلال از ما نیست، چون گناه کرد! او از ما نیست چون نا فرمانی کرد. خدا خودش هم می داند، این خطاها را که از قصد انجام نمی دهم. نمی دانم چرا، اما باز گناه می کنم و باز می آزارمتان. خودتان که بهتر می دانید از قصد نبودن آنها را. ولی شاید توجیحی بیش بر کارهایم نباشد! نمی دانم، فقط این را می دانم: الهی العفو … اللهم عجل لولیک الفرج.
التماس دعا…
سلام
چقد اینجا غریب شده نسبت به پارسال 🙁
شایدم ماغریبه شدیم 🙁
میشه ی شعارم من بدم? 🙁
نه سازش نه تسلیم سید علی ماهستیم…
محض یاداوری به دشمن بود
عشقالگر!
اینجا غریب نشده، شما هم غریبه نیستید!
قطعه مقدس ۲۶ خیلی با وفاست!
و اما تا ساعاتی دیگر متن دندان شکن داداش حسین را خطاب به خیلی ها در قطعه ۲۶ ستون بیست و شش بخوانید…
ستون کجاست؟ آخه ما خیلی وقته نیامدیم…
با عرض سلام محضر
دادش گلم حسین جان استاد عزیزباقی مانده از نسل خورشید ابوذر گونه ، عباس زمان قلمت توانا باشد از پست اخیرت بسیار خوشحال شدم عید نیمه شعبان و تولد امام زمان را برشما مبارک باشد خدا ما را با ولایت محشور بفرما ید .
عده ای رفتند روی مین، و عده ای نشستند روی زین و هنوز هم دارند می تازند. عده ای فقط قبل از انتخابات یاد “ساسان” می افتند. همین که در بهارستان به سر و سامان رسیدند، “ساسان” را فراموش می کنند. “دو دو” می کنند، اما یادی از جانباز شیمیایی نمی کنند. مدرک شان را ارتقا می دهند، اما بصیرت شان را، نه… این طالب بدم الکربلا ، این طالب بطریق الانبیاء . برادر گلم یادگار پر زخم از جنگ دشمن ای یادگار سلاله پاکان امروز دشمن خیلی آشکارا به میدان آمده وناموس ودینمان را نشانه رفته وقیهانه در لباس دوست می خواهد دین را تهی وفرهنگ غلت خویشرابه خلق خدا غا لب کند یواش یواش تا درون خانه هایمان آمده وعنقریب فرزندانمان را خواهد ربود تلاش وافر می خواهد وجهادی دیگر می طلبد وشهادت دیگروجانبازای دیگر عزیزانم را می خواهد ، شهادت غلام کبیری هارا می خواهدتا مانند فتنه ۸۸ در نطفه خفه شود . اصل قضیه این است که امروز دشمن در لباس دوست به مصاف آمده وقصد بر اندازی فرهنگ ناب اسلامی را دارد که اینگونه عمل می کند . ای متدینین ، ای رزمندگان جهاد وشهادت ای عقول بیدار ای عاشقان خط سرخ حسین(علیه سلام ) ای صلاحای جامعه به هوش باشید من مطمئنم در این برهه وانفسا اگر شهداء حضور داشتند الان درماه مبارک رمضان امسال که در پیش است آنهم در ایام با برکت قدر طرح مسخره انتخاب زیباترین کودک به سبک غربیها با طراحی ومجوز شهرداری وارشاد اسلامی تهران برگزار نمی شد تا مجوزی باشد در آینده برای زیباترین نوجوان ، جوان ، دختر وپسر ؟! ای دلسوختگان وعاشقان آقا امام زمان که امروز به انتظار ظهورش تولد یگانه منجی بشریت را جشن گرفتید زیر بار این ننگ نمروید .برادرحسین باقلم توانایت روشنگری کن. ایام واعیاد مبارک باد . التماس دعا . الاحقر ذهابی .
علف (گفت و شنود)
گفت: گروه های اپوزیسیون از این که آمریکا و اروپا از کارآمدی آنها ناامید شده و دیگر مثل گذشته تحویلشان نمی گیرند، بدجوری دمغ و عصبانی شده اند.
گفتم: حیوونکی ها! چی فکر می کردند، چی شد؟!
گفت: یکی از گروه های ضد انقلابی در سایت خود نوشته است؛ اگرچه آمریکا از مقابله با ایران احساس ناتوانی می کند ولی ما، تا آخر ایستاده ایم!
گفتم: جنبش سبز یعنی همین که آنقدر دم در سازمان «سیا» به ایستادن ادامه بدهی تا زیر پایت علف سبز شود.
گفت: یکی از کاربران سایت بالاترین که مدیریت آن را منوشه امیر اسرائیلی برعهده دارد نوشته است؛ حالا نوبت ماست که به آمریکا دلداری بدهیم!
گفتم: یک فیل از غرش شیر ترسیده و پا به فرار گذاشته بود. مورچه بهش گفت؛ نترس جانم! خوف نکن! بیا پشت من قایم شو!
جناب ……!
ستون آن بالاست!
وقتی وارد صفحه اصلی سایت می شوید، اولین جائی را که میبینید ستون بیست و شش است!
http://www.ghadiany.ir/1390/8072/comment-page-1#comment-87414
خیلی به دل میشینه بیشتر از همیشه…
تازه یادمون میاد که چقدر به نبودنش عادت کردیم،
ممنون از متن بی نظیرتون.
۱۳ روز مانده تا ماه میهمانی خدای رئوف….
الان بین سیاستمدارن رده بالا دیگه چپ و راست نداریم ، همه چی قاطی شده.
قالی یه بار میگه آقا ، یه بار میگه استوانه!
لاری یه بار میگه ولایت، یه بار میگه اصلاحات
محمود یه بار میگه مردم، یه بار میگه مشا
اون یکی با ممد تمدن عکس یادگاری میگیره
این یکی با شیخ بیسواد روبوسی میکنه
فقط یه جلیلی مونده که چی بشه بیاد کاندید شه
راستی داداش گلم ، اگه گذرت به کیهان افتاد به حاج حسین بگو
اینقدر اسم جورج سوروس و مایکل لدین رو نیاره. کهیر زدیم به قرآن!
ای کیو زیر ۴۵ هم دیگه فهمید خاتمی با کی ملاقات کرده!!
نبض زمین و زمان در سینه زمان می زند. افلاک از شهاب تا خورشید ،
دل به چشم شهلای او خوش کرده اند. کهکشان ها در سفر خویش
پای تخت او بار می نهند.
ولی افسوس این همه را چرا کسی با آدمیان نمی گوید؟!
باید از خویش بپرسیم چرا حجت حق
خیمه را امن تر از خانه ما می داند
داداش حسین!
حاج سعید سحر این شبا ، تو رواق امام (ره) ، مناجات شعبانیه میخونه
باورکن خیلی خیلی بیادتم داداش
خواستم بگم نیت کن امشب بیاد تو و همه زائران باصفای قطعه۲۶ نائب الزیاره میشم
و اونجا بیادتونم
راستی اگه اومدی مشهد خصوصا با خانواده مادرخدمتیما
آمار منو از سهیل کریمی یا امیریزدانی بگیر
خیلی دوستت داریم داداش
سلام..من این داستان رو درست سال قبل همین موقع ها بود که نوشتم و البته با چه مکافاتی……،اون روز خونه بنایی داشتیم و کارگز نبود و من بودم زیر دست بنا،امتحان هم داشتم و هیچی نخونده بوده بودم،تا شب هم باید این داستان رو میفرستادم برای جشنواره نفس که آخرش نشد..،همون صبح تا شب با اون وضعیتی که گفتم هم ایده دادم هم نوشتم و هم تایپ کردم که شد این..،حالا زحمت بکش بخون،شاید خوشت بیاد،ببخشید از این که اینجا داستان رو گذاشتم،تی فدا..
————————————————————————————————
به نام او ….
« احمد »
– آره ، جَوونه بیچاره تازه می خواست بره سربازی ، لیسانس هم داشت ولی تو راه یه دفعه ماشین بهش میزنه و پرت میشه و سرش محکم می خوره به جدول کنار خیابون . همه فکر می کردن که اون مُرد ولی یه نفر اونجا نبضشو گرفتو چون دید زندست ، اونو سریع بردن بیمارستان ، اما اون ضربه مغزی شده بود و دیگه نمی تونست به این دنیا برگرده . منم تو بیمارستان بستری بودم ، چون بیماری قلبی داشتم. واقعا روزهای سختی بود ، هم برای من هم بابات . قلب پیدا نمی شد که بشه بهم پیوند زد ، دیگه کلافه شده بودیم ، قربون خدا برم ، چقد بهش بَدو بیرا می گفتیم . مادرجون و پدرجونت هم رفته بودن مشهد تا به قول خودشون ضریحو بگیرنو حاجتشونو بخوان که همون پیدا شدن قلب برا من بود . بابات هم که در به درِ قلب بود ، به ما که رسید قلب هم تموم شد تا اینکه اون بیچاره ای رو که همون اول گفتم ، به همین بیمارستانی که من بودم آوردن . بابات هم متوجه شد و رفت با رئیس بیمارستان صحبت کرد تا نوبت بگیره ، البته اگه می خواستن اهدا کنن . خانواده اون پسره هم اومدن ، یعنی منظورم از خانواده همون یه خواهری بود که اومده بود . احمد ، همون پسره ، فقط یه خواهر داشت ، پدر و مادرش هم وقتی که داشتن می رفتن مسافرت ، تصادف کردنو مُردن و همچین فامیلی هم ندارن . خواهره اومد و تا داداشش رو دید از حال رفت و پرستارا کمکش کردن که تا حالش خوب بشه . خانواده بابات هم درگیر پیدا کردن قلب برای من بودن ، اونها هم نا امید به بیمارستان اومده بودن تا منو ببینن ، این صحنه ها رو هم که دیدن ، یه کمی امیدوار شدن . بابات خودشو آماده کرده بود تا بِره با خواهر احمد صحبت کنه ، قبلش هم با پدر و مادرش مشورت کرده بود که چه جوری سر صحبت رو باز کنه ، آخه خیلی سخت بود . همین که آماده شد برِه صحبت کنه ، فهمید که خواهره رفته بود . از پرستارا سوال کرد و اونا هم گفتن که تا دو سه ساعت دیگه بر می گرده . تو این دو سه ساعت هم بابات کلی رنگو رو عوض کرد . خلاصه خواهره اومدو بابات هم آماده شد که بره برای صحبت که بتونه راضیش کنه قلب برادرشو به من پیوند بزنن . بابات می گفت که من رفتم جلو ، دست و پام می لرزید ، هی بالا و پایین رو نگاه می کردم ، روم نمی شد بگم ، به زور یه سلامی کردمو تا گفتم متاسفم ، خواهره خندیدو گفت داداشم قبلا خودش عضو شد تا اگه همچین اتفاقایی براش افتاد ، اعضای بدنش رو اهدا کنه ، الانم کارت رو دادم به پرستار تا اقدامات اولیه رو انجام بده . همون لحظه هم بابام اومدو گفت که به ما اطلاع دادن پیوند انجام می گیره . باباتم از خوشحالی زد زیر گریه ، آخه تازه یک سال بود که ازدواج کرده بودیم و تو این یک سال کلی مشکلات داشتیم که همش هم مربوط به مریضیه من می شد . روز پیوند فرا رسیدو من هم خیلی استرس داشتم . خدا خدا کنان رفتم تو اتاق عمل و وقتی چشمام باز شد که پیوند به خوبی انجام شد و منم می خواستم که از این به بعد با قلبی سالم زندگی کنم . احمد هم که دیگه تو این دنیا نبود و خانواده های منو بابات ، همه رفتن برای عرض تسلیت و تشکر از خواهر احمد . تازه ، اونو فرستادن به خونه خدا . من هم روز به روز بهتر می شدم ولی روز به روز هم یه حس قشنگی بهم القا می شد . یه جور حس عاشقی بود . چند روز گذشت و منم همینطور عاشق تر می شدم . دیگه خسته شده بودم ، همش به دنبال یکی می گشتم ، همش دلم راه می رفت . دیگه مطمئن شده بودم که احمد عاشق بوده که عشقش هنوز تو قلبش مونده بودو ، الان هم تو سینه منه . به باباتم گفتم ، برا همینم تصمیم گرفتیم که هر روز بعد از ظهر تا شب رو تو کوچه و خیابون بریم ، بلکه دلم بکشه و عشق احمد رو پیدا کنم . دیگه واسم شده بود یه تکلیف ، می خواستم ببینم که احمد عاشق کی بود و چون اون پسر بود ، گفتم حتما عاشق یه دختر بوده که می خواسته باهاش ازدواج کنه . خیلی گشتیم ، حتی یه روز هم پیش خواهرش رفتیمو ازش سوال کردیم ، گفت که دختری در کار نیست . دیگه گیج شده بودم ، ولی این عشق اینقد قشنگو با حال بود که ازش خسته نمی شدم ، فقط از پیدا نکردنش حالم گرفته بود . سه ماهی بود که داشتم دنبال عشق احمد می گشتم ، همه جا می رفتم ، پارک ، بازار ، جاهای شلوغ ، ولی پیدا نمی شد تا اینکه یه روز ناهار رفتیم خونه مادرجونت اینا . رفتم اتاقش می خواستم یه کتابی رو بگیرم ، اونم قرآن بود و چون می خواستم ورقش بزنم ، رفتمو وضو گرفتمو اومدم دوباره تو اتاق مادرجون نشستم ، جالبش این بود که ناخواسته رو سجاده مادرجون نشستم ، قرآن رو باز کردم ، بلد نبودم بخونم ، فقط می خواستم نگاهش کنم . نزدیک ظهر بود ، صدای اذان از تلویزیون خونه بلند شد ، تنم لرزید ، من تمامی روزها این لرزش ها رو داشتم ، یه لرزش خاص ، ولی این لرزش یه جور دیگه بود ، تمام موهای بدنم سیخ شده بود ، اینگار روح از بدنم داشت جدا می شد . چهارمین الله اکبر رو که شنیدم ، دلم حرکت کرد ، بلند شدم ، چادر سرم کردم و منتظر شدم که اذان تموم بشه ، تموم که شد ، نیت کردمو نمازو بستم و به جای نماز ظهر ، دو رکعت نماز شکر خوندم ، البته اون موقع این اسم ها رو زیاد بلد نبودم و حتی به جای سوره هاش ، تو هر رکعت می گفتم که خدایا منم دوسِت دارم . آره دیگه ، احمد عاشق خدا بود ، اونم چه عشقی ، منم عشقش رو پیدا کردمو برای خودم کردم . نشستم و چشمام پُر اشک شد ، ولی نمیدونم که چرا نمی ریخت . احتمالا خداجونم داشت با اشکام کیف می کرد . دیگه خلاصه این جوری شد احمد جونم .
– خوب مامانی ، پس اونی که قلبش رو به تو داد ، قلبش خراب نشد ، دوباره درست شد ، نه ؟
– آره مامانی ، با اهدای عضو ، آدم چیزیو از دست نمیده ، تازه یه چیزی هم بدست میاره . وای … ، بابایی اومد . سلام آقا ، خوبی ، خسته نباشی .
– ممنون ، حاله دو تا ایتون خوبه ؟
– آره ، هر دومون خوبیم .
– دیگه مواظب باش ، فردا پس فردا می ری تو هشت ماه ، دیگه کمتر کار کن ، الان داشتی چیکار می کردی ؟
– هیچی ، داشتم با احمد جونم حرف می زدم ، آخه امروز سالگرد اون احمده ، داشتم با تو راهیمون صحبت می کردم ، پسرمون ، احمد .
——————————————————————————————– فعلا..
سلام داداش
دلم گرفت.کاش ما هم مثل شهدا بودیم.فدایی ولایت.گمنام گمنام.می خوام سرباز آقا شهید گمنام بشم.خدایا چقدر دلم میگیره وقتی به این فکر میکنم که آقا بیاد و ازم بپرسه چکار کردی؟؟؟…
دعاکنید برامون که مشمول دعای امام زمانمون بشیم و یه کمی مثل شهدا…
التماس دعای شهادت
گرما زده شدم!
میگن گرما زدگی مرگ ناگهانی میاره
حلال کنید 🙁
یک سال از همین اوقات گذشت و باز هم رسیدیم که بر خیزیم و روزها لب فرو بندیم و هنگام مغرب افطار کنیم و رهایی جان را شامکاهان تار در خلوت انس اندکی احساس نماییم .چه بسیار عزیزانی که سال گذشته کنار سفره افطار و سحر مسافر سفر بودند ولی ما خبر نداشتیم و رفتند و دیگر باز نگشتند و رمضان امسال اولین سالگرد سفرشان از ماه عاشقی است و اینک نوبت عاشقی فرا رسیده از آنان خبری نیست. کسی چه می داند که سال آینده چه خبری است . عزیزان این پرسش را از خودمان داشته باشیم؟
ما را چه می شود که در حال عمر کوتاه خود نمی اندیشیم تا عیبهای بیشمار خود را با عیب جویی از دیگران به فراموشی نسپاریم؟
یک سال از تلاشهای بی امان روزمره ی ما گذشت .گردش شب و روز و رنگ زمین و آسمان هم چنان مستمر و مستقر باقی ماند و من انسان به مقصد سفرم نزدیکتر شدم سفری که برای آن توشه ای اندک اندوختیم و حتس اندک توشه را در اذیت و آزار دیگران صرف کردیم و دست تهی رهسپاریم یا …
سالهای عمر ما از ماهها و ماههای عمر ما از هفته ها و هفته های عمر ما از روز ها و روزهای عمر ما از ساعتها و لحظه ها تشکیل می شود پس به همین ساعتها و لحظه ها بیندشیم که چگونه فکر می کنیم و درباره دیگران چه قضاوتی داریم ؟ و مهم تر از همه ی اینها در این لحظه چه حقی برای خالق حکیممان در باره ی چگونه اندیشیدن و چگونه زیستن خود قائل هستیم ؟
عشق به خوش بودن جسم در لحظه ها نیست تا هنپگام نوبت عاشقی به جای لب فرو بستن بنوشیم وتناول کنیم . عشق ارضاء نفس خود نیست تا با اذیت دیگران به لذت خود برسیم . حیف از این عمر گران که چه ارزان خرج می شود وتاسف غمبار اینجاست که خانواده های ما را چه راحت روزهای خوش زندگی را به درگیریهای گناه آفرین و معصیت آلود در کنار این دادگاه و آن محکمه یا این محفل و آن مجلس می گذرانند و نه تنها هیچ توجهی به پایان نوبت عاشقی ندارند بلکه ندانسته در صف نفرت و کینه ردیف می شوند و تازه با پایان بهار عمر و فرا رسیدن خزان افتخار دارند که ما چه بودیم و چه کردیم البته خوردن لقمه ی حرام و پذیرفتن عقده به جای عقیده و نشناختن معشوق مستحق عاشقی : حاصل عمر انسان را به تباهی می دهد و آنگاه نه افطار احساس دارد و نه سحر و بیداری و نه نماز معنایی دارد و نه روزه و فقط خوردن و آشامیدن و زیستن مادی تمام آمال و آرزوهاست.
چه زیبا و فریبنده است دنیا که انسان را در نهایت جهل ولی با غرور علم می فریبد و انسان در گمراهی جاهلانه مباهات می کند. چارهای نیست زیرا در عشق استدلال راه ندارد و خلوت سحر نوبت سخن گفتن فقیر با غنی و عاشق با معشوق است . خانواده ای که چراغ سحر را کشته و چشم جان را خفته نگه می دارد و این نوبت مثل دیگر فرصتها یکی می داند نه تنها یک شب آن را هزار ماه نمی داند بلکه آنگاه که از صحرای رمضان گذشت می گوید ما که چیزی ندیدیم . رمضان نوبت عاشقی است باید معشوق را شناخت و عاشق شد و کینه ها را کنار بگذاریم و از این فرصت استفاده کنیم . همه چیز از خود آغاز می شود . معلوم نیست تا نبوتی دیگر باقی بمانیم و تنها یک بار در این نو بت عاشقی لذت آن را تجربه کنیم که:
از لذت عشق چو مسرور شوی در لشکر عاشقان چو منصور شوی
از ظلمت خود اگر دمی دور شوی در نور شوی و عاقبت نور شوی
بهشت نصیبتان …
…
“کوچه کوچه بنازم به عابری که نیامد
غزل غزل بنویسم ز شاعری که نیامد/
شکسته بغض غرورم در انتظارعجیبی
دعا کنید بیاید مسافری که نبامد”