ما شهری ها!

گردشگری/ روستا موزه نیست!

حدودا ۱۰ روز پیش ۲ شبانه روز رفتم “ابیانه”. روستایی زیبا در دل سرزمین ایران که دل می برد از هر مسافری. حیف است بهار بیاید و برود، اما ابیانه را نبینی. ابیانه در هر فصل، زیبایی های خودش را دارد، اما من با بهار و پائیز ابیانه خیلی صفا می کنم. خوبی این روستا این است که هنوز سنتی است و هنوز مدرنیته زورش به اینجا نرسیده. یعنی هنوز هم هستند مردمی که سحر از خواب بلند می شوند و بعد از مغرب و نماز و شام می خوابند. مردمی که صبحگاهان به جای زنگ گوش خراش موبایل با قوقولی قوقول خروس از خواب بلند می شوند. مردمی که ساعت خواب و بیداری شان هنوز هم با طبیعت و طینت و فطرت آدمی هماهنگ است. مردمی که زیاد دور نشده اند از اصل و نسب خویش. گمانم اگر روستاگردی را از گردشگری حذف کنیم، و مسافرت خود را محدود کنیم به سفر از این شهر به آن شهر، چیزی گیرمان نیامده. باید دل کند از این مدائن پر دود و بی سود و کثیف و پر از گرد و غبار، و دل به دامن سنت سپرد و اجازه داد که مالچ اصالت، پاشیده شود در حال و هوای آدمی که من باشم و شما. افسوس! زیاد در این دیار روستا هست، اما روستای بکر و دست نخورده و تنوری خیلی کم شده. دیگر باید در نقشه بگردی تا روستایی مثل کندوان تبریز را بیابی که در آن خبری از ماشین نباشد و هنوز هم اسب و الاغ داشته باشد. باز هم افسوس! که دیگر ابیانه ای ها اجازه نمی دهند من و شما از بهار زیبای ابیانه به راحتی و با دوربین لنزدار، عکس بگیریم. اگر ببینند، تذکر سفت و سخت می دهند! البته حق دارند. ما بد تا می کنیم با امثال ایشان، و رعایت نمی کنیم حدود را. خوب یادم هست که “مش حیدر” به من می گفت: طرف لنز دوربینش را نشانه گرفته سمت پنجره خانه آدم. خب ما زن و بچه داریم؛ ناموس من توی خانه است. شما شهری ها به چه قیمتی می خواهید از طبیعت لذت ببرید؟! به این قیمت که از ناموس ما دهاتی ها عکس بگیرید؟! حالا چون زن و مرد ما همان لباس های سنتی خودمان را می پوشیم، سوژه شما هستیم؟! بی هیچ حد و حدودی؟! می بینی با دخترم دارم راه می روم، طرف عکس می گیرد. چیزی هم بگویی، شاکی می شود که چرا ضد حال زدی! بعد هم چو می اندازند که ابیانه ای جماعت، مهمان نواز نیست! آیا من بیایم تهران، همین خود تو قبول می کنی که من از زن و بچه ات عکس بگیرم که مثلا مسافرت به من خوش بگذرد؟! همین ۲ ماه پیش در خانه ما نیمه باز بود. یارو بدون “یاالله” سرش را مثل گاو انداخت پایین و آمد خانه آدم!! این درست است؟! اینجا مگر موزه است؟! اینجا بابا جان! آدم دارد مثلا زندگی می کندها! چرا شما شهری ها همچین بی قید شده اید؟! کی به شما تربیت یاد داده است؟! من تو را نمی گویم که از دستم ناراحت شوی ها! کلا دارم می گویم. آیا چون دختر من لباس دهاتی می پوشد، ناموس من نیست؟! آیا شما شهری ها فقط ناموس دارید که این شده وضع خیابان های تان؟! خانم من فقط ۵۰ سالش است؛ همین هفته پیش، از خانه رفت بیرون تا نماز را در مسجد ابیانه بخواند، مردک عوضی به خانم من می گوید: بیا با هم عکس یادگاری بیاندازیم! این چه کاری است؟! ما مگر سوژه لذت شما شهری ها هستیم؟! ما بیشتر از شما شرف داریم. بیشتر از شما هوای ناموس مان را داریم. ما هم آدمیم. ما آدم تر از شما هستیم. ما می آییم تهران، آیا از لباس خانم های شما شهری ها، خوش مان بیاید، عکس یادگاری می اندازیم؟! چرا رعایت نمی کنید؟! ما که بخیل نیستیم. طبیعت مال خداست، اما زخم و زحمتش مال ماست، عیش و نوشش شده مال شما. غافلی هر روز چقدر آشغال از پیاده روی همین ابیانه باید جمع کنیم؟! کی به جز شما شهری ها اینجا آشغال می ریزد؟! خب سطل آشغال مگر نیست؟! شما شهرتان را هم همین طوری می چرخانید؟! وسط خانه تان هم آشغال می ریزید؟!

مش حیدر/ خورش آلو!

با مش حیدر اول بار ۸ سال پیش رفیق شدم. خیلی هم مهمان نواز است. اینکه سطور بالا همچین شد، تقصیر من و توست که رعایت نمی کنیم خیلی چیزها را. گناه می کنیم و اسمش را می گذاریم مسافرت! به ناموس مردم، دقت نمی کنیم، اسمش را می گذاریم خوش گذشتن در مسافرت! اینجا اصلا مهم نیست که ما آیا قصد بدی داریم یا نه، حرف این است که اصل چنین کارهایی با هر نیتی بد است و هم خلاف عرف است و هم خلاف شرع و هم خلاف آئین اصیل و پاک روستائیان عزیر. لابد ما یک کاری کرده ایم که در ابیانه عکس انداختن را روستائیان قدغن کرده اند دیگر! و الا من که تا به حال بیشتر از ۲۰ بار ابیانه رفته ام، هیچ بدی ندیده ام از اهالی اینجا، خود به خدایی. بگذریم که راه هم پیدا کرده ام به خانه مش حیدر و چقدر دست پخت خانمش، سکینه خانم، عالی است. خورش آلو درست می کند که تو می خواهی انگشتان دستت را با طعم غذا بخوری، از بس که لذیذ است. بیاییم ما شهری ها یاد بگیریم تا کردن با طبیعت را و اهل طبیعت را. روستا و روستاییان عزیز، موزه نیستند برای ما. موزه ناموس ندارد، اما ناموس روستا هم مثل ناموس من و شما، مثل خواهر و مادر من و شماست. آن که دوست نداریم با ما انجام دهند، با دیگران هم نکنیم. این گمانم سخن معصوم باشد. این گمانم مهمترین “پلاک” بود که نوشتم در این چند وقت. خیلی مهم! حتی مهمتر از این شعر زیبا که گفت: خوشا به حالت ای روستایی، چه شاد و خرم، چه با صفایی…

روزنامه جوان/ ۷ تیر ۱۳۹۰

این نوشته در یمین ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. چشم انتظار می‌گوید:

    داداش جان :
    چقدرخوب بوداز”ابیانه” نام بردی ، نامی هم از “محمدحسن قدیری ابیانه” می آوردی که اوهم به گمانم رسالتش راتاکنون خوب انجام داده . هنوزمناظره ی کوبنده اش رابازبان ایتالیایی دردفاع ازنظام اسلامی درخصوص آغازگرجنگ یادمان نرفته . اوکه زخم خورده ی جریان انحرافی و قبل ازآن است .
    موضوع نمایشگاه کذایی میراث فرهنگی درمکزیک سال ۸۶ ومسائلی که انسان ازگفتن آن شرم دارد . راکه حتما میدانید .

  2. به یاد سیدسجاد می‌گوید:

    طبیعت مال خداست.اما زخمش مال ماست.عیش نوشش شده مال شما.واقعا جمله دوم دردناک بود

  3. چشم انتظار می‌گوید:

    پلاکت همیشه پربرکت و پرمحتوا و آموزنده باد . درنهایت صمیمیت ، جدیت ، باچاشنی واقعیت . داداش جون .

  4. سیداحمد می‌گوید:

    خیلی عالی بود،
    موضوعات مهم را با ادبیاتی بسیار شیرین بیان می کنید که فوق العاده تاثیر گذار است.

    اینکه فقط به دلیل شهری بودن و گردشگر بودن حریم زندگیِ اهل طبیعت و روستا را رعایت نکنیم بسیار دور از ادب و شرافت است!

  5. م.طاهری می‌گوید:

    “این گمانم مهمترین “پلاک” بود که نوشتم در این چند وقت”

    تذکری مهم و به جا بود
    هیچ وقت از این زاویه نگاه نکرده بودم
    واقعاً امان از ما شهری ها!

  6. سلاله 9 دی می‌گوید:

    {آن که دوست نداریم با ما انجام دهند، با دیگران هم نکنیم.}

    در اصول کافی درباره معنای انصاف چنین آمده است: یک عرب خدمت پیامبراکرم(ص) آمد، درحالی که حضرت عازم جنگ بود. عرب رکاب شتر پیامبر(ص) را گرفت و گفت یا رسول الله به من کاری را یاد بدهید که مرا به بهشت برساند. حضرت فرمودند: هرگونه دوست داری مردم با تو رفتار کنند، تو نیز با آنها همان گونه رفتار کن، و هرچه را دوست نداری مردم با تو عمل کنند، تو نیز آن را انجام مده.

  7. سلاله 9 دی می‌گوید:

    و رعایت نمی کنیم حدود را
    و رعایت نمی کنیم حدود را
    و رعایت نمی کنیم حدود را

    به نکات قابل تاملی اشاره کردید.

  8. تن تن می‌گوید:

    سلام…

  9. مریم سرآبادانی می‌گوید:

    روستای ما “سرآبادان” هم روستای بکریست
    وقت کردی سری بزن حاج حسین
    علی علی…

  10. مهره اضافه می‌گوید:

    قطعه قطعه مهره
    سلام
    یادم اومد بیشه ک رفته بودم خواستم از یه خانم ک لباس بختیاری پوشیده بود عکس بگیرم . تا دید دوربین گرفتم طرفش تای روسری رو گرفت جلوی صورتش و گفت : نه . نگیر . زشته . ب خدا برای ما زشته ….
    من ک یواشکی و یهویی گرفته بودم عکسو ولی چ کاری کردما ):
    نمی دونستم اینجوریاست ):

  11. مرتضی اهوازی می‌گوید:

    حرف حق بود که مش حیدر گفت…
    ممنون داداش

  12. سیداحمد می‌گوید:

    جدا از موضوعی که شما مطرح کردید خواستم عرض کنم ابیانه واقعا زیباست.
    حس خوبی را به انسان منتقل می کند.
    روستاهای زیادی را گشته ام ولی ابیانه همیشه یکی از متفاوت ترین هاست!

    (یادش بخیر قدیمها که جوان بودیم زیاد روستاگردی میکردیم!)

  13. ف. طباطبائی می‌گوید:

    همیشه یه موضوع جدید دارید برای گفتن که اتفاقا هم مهمه و هم مورد غفلت قرار گرفته. سپاسگزارم.

  14. صبا می‌گوید:

    مرداد ماه تابستان های مجردی ام را با خانواده به روستایی زیبا در دل کوه های شمال می رفتیم از همان هایی که خانه هایش کاهگلی بود و حصار دیوارهایش سنگ بود یا پرچین. هنوز ایامی را که برق به آنجا نرسیده بود را به یاد دارم؛ شب هایی تاریک بازمینی پر از سایه های درختان و آسمانی پر از ستاره .شب ها بر روی علف ها در حیاط دراز می کشیدیم وبا سایر دخترهای فامیل به گشت و گذار در صورت های فلکی . روزها هم با هم به جنگل می رفتیم و بلند آواز می خواندیم جنگل وسیع بود و خلوت و خالی از غریبه ها.
    اما امروز به قول شما مدرنیته زورش حتی به اعماق کوهستان های شمالی ما هم رسیده . حالا به جای خانه های کاهگلی خانه های بزرگ سفید می بینی با آدم های غریبه که به واسطه دوستان شان اینجا را پیدا کرده اند . خانه هایی با دیش های ماهواره! گمان نمی کنم دیگر دختران ما بتوانند تنهایی به جنگل بروند و بلند آواز بخوانند و فسیل جمع کنند و گل بچینند. چشمه ها هم خشکیده انگار زمین هم رحمتش را دریغ می کند.
    صدای باد لای سپیدارهای دره با صدای آبی که از لای سنگ ها می گذشت امروز دیگر بین صدای ماشین ها و موسیقی های بلند گم شده . یعنی ما در عرض ۱۵ سال این همه مدرن شدیم؟! حالا هی میگن جمهوری اسلامی واسه ما چکار کرد!
    (در شمال روستاهای ییلاقی زیادی وجود دارد که در طول سال گاهی تنها یک خانواده در آن سکونت دارند مثل این روستای آباء و اجدادی ما، البته بعضی هم زمین هایشان را به غریبه ها نمی فروشند)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.