نمی دانم این نقد به جمهوری اسلامی، به ویژه رسانه ملی، ایضا سایر رسانه ها، حتی وبلاگ من و شمای بچه حزب اللهی وارد است یا نه، اما نظام، مجرم هم نباشد، لااقل از نظر بعضی ها و با نیت های مختلف و بعضا مخالف، متهم است به استفاده ابزاری از جماعتی که بدحجاب می خواندش و با «گشت ارشاد» می گیردش! یعنی همه ما تقریبا متهمیم؛ ایام انتخابات، رای دادن این افراد را دال بر تنوع افکار و تعاطی سلایق و نشانه جذب حداکثری حساب می کنیم، در رسانه مان خیلی واضح، نشان شان می دهیم، گفت و گوی شان را بی هیچ سانسور تصویری، پخش می کنیم، به شکل کاملا تابلو؛ ذوق مرگ شده هم پخش می کنیم، لیکن آب انتخابات که از آسیاب افتاد، با گشت ارشاد استقبال می کنیم از ایشان! سخن اینجاست؛ اگر بدحجابی، آنقدر بد است که گشت ارشاد را لازم می کند، پس تبلیغ بدحجابی، حتی موقع رای دادن به انتخابات همین نظام، گیرم حتی هنگام جان دادن برای جمهوری اسلامی، چه ضرورتی دارد؟! و اگر بدحجابی، مثل همین ایام انتخابات، آنقدر امر مذمومی نیست و حکایت شتر دیدی، ندیدی است، آیا بهتر نیست گشت ارشاد بالکل جمع شود؟! با طرح این ۲ پرسش، می خواهم سئوالات دیگر خودم را ذیل همین بحث، ادامه دهم. در این متن، نه قصد صدور حکم دارم، نه نیتی برای تضعیف حماسه ملی ۱۲ اسفند که ما خود در شمار حماسه خوانانیم. این نوشته فقط در حکم «طرح مسئله» است و البته کتمان نمی کنم در بطن خود، دغدغه حجاب دارد و ایضا نقد نگاه غیر فرهنگی، شل و ول، رها، بی بند و بار، ناراست و نادرست حکومت و دولت به معضل بدحجابی.
۱: آیا می توان از گشت ارشاد و ترویج البته شاید ناخواسته بدحجابی به بهانه امر مقدس انتخابات، هم زمان با هم دفاع کرد؟!
۲: آیا این ۲ مقوله با هم قابل جمع اند یا غیر قابل جمع؟!
۳: آیا طرح این سئوالات، در مقطع کنونی، تضعیف حماسه ملی یوم الله ۱۲ اسفند است؟!
۴: آیا می توان به بهانه امر مقدسی مثل انتخابات، واجبی چون حجاب را برای مدتی بی خیال شد؟!
۵: معنی روشن اوجب واجبات بودن حفظ نظام، دقیقا یعنی چه؟!
۶: آیا نشان دادن یک بدحجاب در حین شرکت در انتخابات، ترویج خواسته یا ناخواسته بدحجابی محسوب می شود یا نه؟!
۷: آیا نشان دادن یک بدحجاب در حین شرکت در انتخابات، بهترین تبلیغ برای بدحجابی حساب می شود یا نه؟!
۸: آیا همین مسئله برای بانوانی که با حجاب کامل، -نه لزوما حجاب برتر- در انتخابات شرکت می کنند، در حکم تبلیغ حجاب است یا نه؟!
۹: در صورت مثبت بودن جواب، کدام تبلیغ، موثرتر است در اینجا؟! بدحجابی یا حجاب؟!
۱۰: اصلا این مسئله به مقوله تبلیغ، ربط دارد یا خیر؟!
۱۱: آیا گیر دادن به بدحجابی از نوع گشت ارشادی، در وقت خودش لازم، و تبلیغ اینکه در انتخابات جمهوری اسلامی، حتی بدحجاب هم می آید و رای می دهد، در وقت مقتضی؛ هر ۲ اقدامی درست است؟!
۱۲: چرا هر ۲ کار با هم درست است؟! چرا هر ۲ کار با هم درست نیست؟!
۱۳: آیا رای دادن افراد بدحجاب، مصداق جذب حداکثری است و برایش باید خیلی خوشحال بود؟!
۱۴: آیا رای دادن افراد بدحجاب، حتی اظهار علاقه شان به جان نثاری در راه رهبر، امری غیر عادی است؟!
۱۵: اگر غیر عادی و خیلی مهم است، درجه مسرت ما از این فتح الفتوح چقدر باید باشد؟! آیا حق خرکیفی برای ما محفوظ است؟!
۱۶: چرا بعضی از ما فکر می کنیم تصویر رای دادن افراد بدحجاب، مشتش محکم تر بر دهان دشمن فرود می آید، تا تصاویر دیگر؟!
۱۷: آیا پیروزی جمهوری اسلامی، یکی هم در کشاندن افراد بدحجاب، پای صندوق آراست، یا این مهم، اصلا ربطی به مبحث پیروزی و شکست ندارد و امری بدیهی است؟!
۱۸: چرا و با کدام دلیل، بعضی از ما، از رای دادن افراد بی حجاب در انتخابات، بیشتر خوشحال می شویم، تا رای دادن مادر ۴ شهید؟!
۱۹: دلیل علاقه ما به استفاده مکرر از تصاویری که مع الاسف ۲ فردای دیگر، با گشت ارشاد می گیریم شان، و شیطان پرست و غرب زده و عامل برهنگی فرهنگی و حتی مخالف با راه رهبر، معرفی شان می کنیم، چیست؟!
۲۰: این افراد، عاقبت از نظر ما، جان نثار جمهوری اسلامی اند یا عامل نظام سلطه؟! یا هر ۲؟!
۲۱: آیا روزی که به ساز ما می رقصند، خوب، و دگر روز، محکوم اند؟!
۲۲: آیا مشکل، کمی تا قسمتی از ناساز بودن، سیاسی بودن، و غیر فرهنگی بودن ساز فرهنگی ما نشات نمی گیرد؟!
۲۳: آیا پیروزی بزرگ تر جمهوری اسلامی، نمی تواند آنجا باشد که به دنیا بگوید؛ معضل بدحجابی را حل کرده ام؟! به جای آنکه علی الدوام در بوق کند رای دادن افراد بدحجاب را؟!
۲۴: میان جمهوری اسلامی و حکومت لائیک ترکیه در همین بحث حجاب، منهای شعار، چه تشابهات و تفاوت هایی دیده می شود؟!
۲۵: این نقاط اشتراک و افتراق در چیست؟!
۲۶: جمهوری اسلامی به عنوان اوجب واجبات، قرار است بماند که چه بشود؟!
۲۷: بر فرض که نگاه رسانه های ما به مقوله رای دادن افراد بدحجاب، ترویج بدحجابی محسوب شود، آیا انتخاباتی حتی با مشارکت ۱۲۰ درصدی(!) نزد خدا چقدر و تا کجا ماجور است، اگر که نقض حکم مسلم خدا در همین انتخابات، مرتب ترویج شود؟!
۲۸: چرا هنگام آپ کردن تصاویر افراد بدحجاب هنگام رای دادن، حتی رسانه های متعهد، می گردند و آن بدحجاب زیباتر و البته با آرایش بیشتر را پیدا می کنند؟!
۲۹: چرا گشت ارشاد دقیقا به همین افراد در خیابان گیر می دهد؟!
۳۰: فرض کنیم اگر در مساجد و مدارس حوزه رای گیری، روی دیوار بزنند که «خواهرم! لطفا حجابت را رعایت کن»، آیا این کار، مصداق بارز امل بودن است؟!
۳۱: آیا فرد بدحجاب، با دیدن این پیام روی دیوار، قهر می کند و دیگر، رای نمی دهد؟!
۳۲: آیا لااقل به صداقت جمهوری اسلامی، -اگر نه کارنابلدی اش!- در امر ترویج حجاب، پی نمی برد؟!
۳۳: اگر مثلا خواهران فعال در امر انتخابات، هنگام اخذ رای افراد بدحجاب، بدحجابی را نهی از منکر کنند، تاثیر این نهی از منکر، بیشتر است یا گشت ارشاد فردای خیابان؟!
۳۴: آیا اصلا چنین نهی از منکری، مصلحت هست؟! یا اینکه درست و به جا و به موقع نیست؟!
۳۵: آیا پذیرش، بلکه استقبال تا حد خرکیفی از رای دادن افراد بدحجاب، به مرور زمان، تبدیل به پذیرش بدحجابی به عنوان یک «هنجار طبیعی» نمی شود؟! و ناخواسته باعث ریشه دار شدن، بلکه نهادینه شدن بدحجابی نمی شود؟!
۳۶: آیا جمهوری اسلامی به بهانه حفظ خودش یا حتی افزایش میزان مشارکت در انتخابات، می تواند به گونه ای عمل کند که ناخواسته مروج نوع خاص و مضحکی از «عرفی گرایی حکومتی» شود؟!
۳۷: واکنش همین ۲ بدحجاب معروف و جوانی که روز رای گیری، کف دست شان را با پرچم ایران، نقاشی کرده بودند و عکس شان را به جز قطعه ۲۶ و کیهان و یالثارات، همه و همه، حتی توی بچه حزب اللهی هم کار کردی، فردا که نظام مقدس ما می رود و با گشت ارشاد، با ایشان برخورد می کند، به جمهوری اسلامی چیست؟! واکنش شان به ما چیست؟!
۳۸: آیا حداقل همین ۲ نفر، دوره بعد هم می آیند رای بدهند؟!
۳۹: آیا ما داریم با بدحجابان بازی می کنیم، یا با بدحجابی مبارزه می کنیم؟!
۴۰: اگر جمهوری اسلامی یا لااقل بخشی از آن، قائل به مبارزه با بدحجابی نیست، آیا جمع کردن چیزی از جنس گشت ارشاد، عاقلانه تر به نظر نمی رسد؟! نمی گویم حجاب را آزاد کند، می گویم حداقل گشت ارشاد را جمع کند!! آیا جمع کردن گشت ارشاد، با این حال و روز، -تاکید می کنم با این حال و روز!- بهتر نیست؟!
۴۱: وقتی بدحجابی، وارد اداره ای دولتی، حتی حکومتی می شود و می بیند که روی دیوار از پذیرش افراد بدحجاب، عذر خواسته شده، اما عملا او را بیش از دیگران تحویل می گیرند، چه قضاوتی درباره تصمیم نظام در مواجهه با معضل بدحجابی می کند؟!
۴۲: اگر همین فرد نگاه کند و متوجه شود که حجاب خانم های مسئول در آن اداره، از حجاب خودش بدتر است، چه؟!
۴۳: فرض کنید املی، احمقی، حالا هر که! اصلا یکی در مایه های من، گیرم فردی از درون خودم! این پیشنهاد را بدهد که روز رای گیری، از رای دادن خانم های بدحجاب، جلوگیری شود و رای دادن منوط به رعایت حجاب گردد؛ آیا این «پیشنهاد بی شرمانه»، اما لااقل صادقانه، مثلا خیلی زشت تر از عدم صداقت رسانه های جمهوری اسلامی در حل معضل بدحجابی است؟! آیا در شرایطی که همه ما انگار فرزندان مطیعی، -در عرصه فرهنگ، نه سیاست!- برای دهکده جهانی مک لوهان شده ایم، صرف وجود چنین شخص املی، با چنین پیشنهادی غنیمت نیست؟! آیا همین که خواب خوش ما را آشفته کند، جدای از منطقی یا غیر منطقی بودن پیشنهادش، قابل احترام نیست؟! آیا این صدا، در گلو خفه نشود، بهتر نیست؟! آیا باشد و طعنه ها را بشنود، بهتر نیست؟! آیا در شرایطی که همه و همه، حتی بچه حزب اللهی ما هم روشنفکر شده و فرق بدحجاب زیبارو با بدحجاب احیانا زشت را هنگام آپ کردن سایت و وبلاگش متوجه می شود، وجود چند تا امل، ضرورت ندارد؟!
۴۴: آیا صداقت، اولین پیش فرض یک کار فرهنگی بلندمدت نیست؟!
۴۵: در صورت وجود شرط فوق الذکر، آیا دیگر، افراد بدحجاب، پای صندوق آرا حاضر نمی شوند؟! آیا افراد بدحجاب، از بی صداقتی و ۲ گانگی تصمیمات فرهنگی نظام، بیشتر ناراحت می شوند، یا زمانی که ببینند جمهوری اسلامی، حتی کوباندن مشت محکم بر دهان دشمن را، بهانه توجیه بدحجابی نمی کند؟! و در امر مبارزه با معضل بدحجابی، اخلاص دارد؟! آیا در صورت عمل به دومی، تکلیف افراد بدحجاب با معضل بدحجابی، یعنی با خودشان، روشن تر از پیش نمی شود؟!
۴۶: از حیث روان شناسانه، آیا خاطره خوش رای دادن، آمیخته با حجاب خوب، -ولو برای دقایقی!- سبب پیوند حجاب و مشارکت در یک امر ملی نمی شود؟!
۴۷: آیا تجمیع صداقت و کار فرهنگی، حتی با چاشنی زمختی قانون و اندکی سخت گیری، اما نه از نوع گشت ارشادی، بیش از مبارزه عجیب و غریب امروز با معضل بدحجابی، جواب نمی دهد؟!
۴۸: اگر از یک جامعه آماری بدحجاب، سئوال شود که از نظر شما، آیا جمهوری اسلامی، اراده ای بر مبارزه درست و واقعی با معضل بدحجابی دارد یا خیر، پاسخ شان چیست؟!
۴۹: اگر روزی، اغلب بانوان شرکت کننده در انتخابات جمهوری اسلامی را خانم های بدحجاب تشکیل دهد، این بیانگر پیروزی جمهوری اسلامی است، یا شکست نظام، لااقل در بحث حجاب؟!
۵۰: انتخابات، چقدر مگر از حجاب مهمتر است؟! آزادی بیان چقدر مگر از حجاب، مهمتر است؟! حقوق بشر، حتی رای بشر، چقدر مگر از حجاب مهمتر است؟!
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
بگذارید این همه سئوال را با پرسش های پیوسته دیگری تمام کنم و تاکید کنم که این نوشته را «طرح مسئله» بدانید و زیاد در پی نظر نگارنده با سوء استفاده از چینش سئوالات نباشید. جمهوری اسلامی با انتخابات ۶۵ درصدی، حتی ۱۲۰ درصدی(!) بیشتر می تواند بر دهان آقای اوباما مشت بکوبد، یا با حجاب صد در صدی؟! آیا جمعه، حکم صریح و البته صحیح خداوند، به نفع کوباندن مشت محکم بر دهان استکبار، تعطیل نبود؟! بود یا نبود؟! آیا فلان بدحجاب، برای آنکه جذب حداکثری رسانه های ما، بیشتر بر دهان استکبار آوار شود، بهتر نبود کلا کشف حجاب می کرد موقع رای دادن؟! آیا میان «گفتار/ گفتمان» جمهوری اسلامی، با «رفتار/ کارکرد» نظام در امر مبارزه با بدحجابی، تناسبی دیده می شود؟! آیا متاسفانه تضاد دیده نمی شود؟! آیا رفتار نظام، بی آنکه خود بخواهد، ترویج قطعی بدحجابی نیست؟! آیا سی و چند سال پس از استقرار نظام جمهوری اسلامی، موضع گیری فلان پیرزن بدحجاب، علیه اسرائیل، چقدر باید مسرورمان کند؟! یعنی تا حد خرکیفی؟! یا باید کمی تا قسمتی هم ناراحت از جواب این سئوال اساسی باشیم که؛ آیا حجاب زنان ما در روز ۱۲ فروردین ۵۸ موقع رای دادن، بهتر بود یا حجاب زنان ما در روز ۱۲ اسفند ۹۰؟! آیا در زمینه ترویج حجاب و مبارزه صادقانه، کارشناسانه، البته محکم و اصولی و سفت و سخت و بی برو برگرد با بدحجابی، چه بذری کاشته ایم، که الان دنبال برداشت محصول «حجاب برتر» باشیم؟! بر فرض که بدحجابی، معضل اجتماعی، حتی گناه است؛ در این گناه، آیا همه بار معصیت، روی دوش افراد بدحجاب است؟! چقدر از تقصیر، گردن خود جمهوری اسلامی است؟! چند درصدش گردن رسانه های ما؟! نه عزیز! من فقط چند تایی سئوال پرسیدم. من فقط سئوال پرسیدم که انتخابات، چقدر از حجاب مهمتر است؟! چقدر و تا کجا؟!
اگر آقای هاشمی در انتخابات سال ۸۸ از خود چیزی جز «نامه سرگشاده» به جا نگذاشت، اظهار نظر ایشان بعد از رای دادن روز جمعه را می توان «ناله سرگشاده» نامید، آنجا که گفت: ان شاء الله نتیجه انتخابات، همان رایی باشد که ملت درون صندوق می اندازد! در این باره لازم است چند سئوال از آقای هاشمی بپرسیم.
۱: اگر آقای هاشمی به سلامت نتیجه انتخابات تا این حد تردید دارد، پس لزوم شرکت ایشان در چنین انتخاباتی چیست؟!
۲: آیا شرکت ایشان در انتخابات را نمی توان دال بر این گرفت که ناله سرگشاده، بیش از آنکه بیانگر نگرانی ایشان از سرنوشت رای مردم باشد، مصرف سیاسی، به معنای پیام دادن به ضد انقلاب خارج نشین داشته است؟!
۳: برای اینکه آقای هاشمی، دقیقا، بی کم و کاست و حتی بدون واسطه صندوق انتخابات، متوجه رای مردم شود، آیا چیزی واضح تر از اصلی ترین شعارهای یوم الله سراسری ۹ دی وجود دارد؟!
۴: فرض کنیم جمهوری اسلامی، یعنی همان نظامی که آقای هاشمی رئیس مجمع تشخیص مصلحت آن هستند و تا همین چند وقت پیش، تکیه بر صندلی ریاست مجلس خبرگان رهبری اش داده بودند، در رای مردم دست می برد، آیا شعارهای ۹ دی را نیز می توان تقلبی خواند؟! آنجا که فقط و فقط مردم بودند و نه خبری از وزارت کشور بود و نه خبری از شورای نگهبان؟!
۵: باز هم فرض کنیم، مردم همیشه در صحنه ما، که خود رای می دهند، و به دست معتمدینی از جنس خودشان، رای شان را می شمرند، بدون ملاحظه برخی چیزها، قصد می کردند رای و نظرشان درباره آقای هاشمی را حتی واضح تر از شعارهای ۹ دی، عملی کنند، در آن صورت نتیجه و برایند رای مردم چه می شد؟! گیرم اعتماد مردم به دستگاه قضایی نبود، گیرم اعتقاد مردم به تصمیمات از سر مصلحت سنجی بزرگان جمهوری اسلامی نبود، محصول این بی اعتمادی و بی اعتقادی چه می توانست باشد؟!
۶: این وسط قطعا اگر به جبر روزگار و مراعات پاره ای مسائل و بعضی مصالح، گاهی رای و نظر مردم مثلا در صدا و سیما، سانسور می شود، طرفه حکایت اینجاست که این تقلب، اتفاقا به نفع آقای هاشمی است! آیا رسانه ملی، می توانست همه شعارهای ۹ دی را از صدا و سیما پخش کند؟! آیا قوه قضائیه می تواند و ممکن است همان قضاوت مردم درباره آقای هاشمی و خاندان ایشان را بدون رعایت هیچ مصلحتی اجرا کند؟! پس تقلب و سانسوری اگر هست، حتما به نفع آقای هاشمی است! و آقای هاشمی باید مسرور باشد که مردم به خاطر اعتماد و اعتقادشان به نظام، گاهی نظر و شعار خود را فدای درک شرایط و اقتضائات می کنند، و الا باید از آقای هاشمی خواست که خیلی دربند رای واقعی مردم نباشد! این رای، خیلی خیلی خیلی به ضرر ایشان تمام می شود!
۷: آقای هاشمی باید پاسخ دهد چرا و با کدام رفتار و گفتار، تا این حد خودشان را جایزالنفرین توده های ملت کرده اند؟! این همه نقد و لعن و نفرین که دیگر ربطی به شمارش آرا توسط جمهوری اسلامی ندارد! آیا مردم در ۹ دی، شعارهای خود را درون صندوق انتخابات انداختند؟! آیا جمهوری اسلامی در گلوی مردم و حلقوم آحاد ملت هم ممکن است تقلب کند؟!
۸: آقای هاشمی باید پاسخ دهد که چرا تا دیروز، ما به ایشان می گفتیم که سرنوشت خودتان را با امثال آقای خاتمی گره نزنید، اما امروز، باید به سیدمحمد خاتمی بگوییم؛ لطف می کنی اگر سرنوشت خود را گره به زلف خاندان ضد رای نزنی؟!
۹: گذشته از همه این حرف ها، آقای هاشمی باید بگوید که «م. ه» کی برای محاکمه و مجازات به ایران برمی گردد؟! آیا مبارزه با تبعیض و مجازات آقازاده های آشوب گر، رای واقعی این مردم نیست؟! مگر آقای هاشمی دنبال دانستن رای حقیقی مردم نیست؟! اگر «م. ه» برای رتق و فتق امور دانشگاه آزاد، ماموریت از طرف آقای جاسبی داشت، باید گفت که این ماموریت، چندی است به اتمام رسیده است!!
۱۰: آقای هاشمی باید بگوید چه کرده با خود، که ۲ سال بعد از فتنه هشتاد و اشک، دیگر کسی به محصولات سرگشاده ایشان وقعی نمی نهد؟! در طول این ۲ سال، چه اتفاقی رخ داده که اگر منافقین به نامه سرگشاده، وقعی نهادند، اما دیگر کسی رد ناله سرگشاده را نمی گیرد؟! آیا نه فقط دوست، که حتی دشمن هم خلق و خوی ایشان را شناخته است؟! آیا نه فقط مومن، که حتی منافق هم می داند که از یک سوراخ سرگشاده، نباید، بیش از یک بار، گزیده شود؟!
۱۱: آقای هاشمی باید توضیح دهد که چرا اصلی ترین رمز و راز موفقیت هر نامزدی در هر انتخاباتی، اعلام برائت بیشتر و علنی تر از خاندان ضد رای است؟! ایشان باید بگوید که چرا از عمار و خودعماربین گرفته تا مردود و ساکت و کاسب و چه و چه، هر نامزدی دنبال نشان دادن فاصله بیشتر خود با خاندانی است که به شدت با «بحران محبوبیت» مواجه است؟! این همه بیانگر عمق کدامین فاجعه است؟!
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
کاش می شد صدا و سیمای جمهوری اسلامی، دربیاورد آقای هاشمی را از نگرانی، و یک بار برای همیشه، اصلی ترین نظر، بلکه رای واقعی توده ها، را که از حلقوم مظلوم «باشگاه سراسری چهارشنبه» بیرون آمد، نشان دهد به ایشان! کاش می شد دستگاه محترم قضایی، به جای اجرای عدالت با تکیه بر عناصر حکمت و مصلحت و سنجش اقتضائات و رعایت احترامات، قضاوت مردم درباره آقای هاشمی را مبنای عدل قرار می داد، که ظاهرا آقای هاشمی، خود دنبال دانستن داوری و قضاوت و رای مردم اند. کاش مدعی العموم، یک بار برای همیشه، بی هیچ ملاحظه ای، مدعی عموم ملت می شد، تا آقای هاشمی بهتر و بیشتر از قبل، از رای این ملت با خبر شود! آری! جمهوری اسلامی، اهل تقلب، اهل سانسور نیست، اما هر جا که به اقتضای روزگار، بخشی از رای و نظر و داد و بی داد مردمش را پنهان کرده، اتفاقا تقلب کرده به نفع آقای هاشمی!! آقای هاشمی! شما یکی باید از همه بیشتر جمهوری اسلامی را دوست داشته باشید؛ این نظام اگر نبود، و اعتماد و اعتقاد این ملت، به مقام ولایت اگر نبود، معلوم نبود رای مردم، چه می کرد با خاندان اشراف. اصلا معلوم نبود! راستی آقای هاشمی! می دانی یکی از افراد اهل تقلب در جمهوری اسلامی کیست؟! همین سردبیر روزنامه وطن امروز که تا به حال اجازه نداده یکی از اصلی ترین شعارهای یوم الله ۹ دی را که علیه شما نواخته شد، در این روزنامه بنویسم. شعار این بود: «ایران که باغ پسته بابات نیست، مملکت علی که بی صاحاب نیست».
وطن امروز/ ۱۴ اسفند ۱۳۹۰
صف رای. عاشق این صفم. حتی عاشق طولانی بودنش! هر چه طولانی تر، بهتر! گاهی بیشتر از چند ساعت انتظار! عاشقشم! عاشق ندیدن اول و آخر صف! عاشق آنها که رای شان را داده اند! عاشق آنها که هنوز توی نوبت اند! عاشق نفر جلویی! عاشق نفر پشتی! عاشق برگه بزرگی که به ترتیب حروف الفبا، اسامی نامزدها را رویش نوشته اند! عاشق عروس و دامادی که قبل از عقد، می آیند و رای می دهند! عاشق مردمی که نوبت شان را به ایشان می دهند!! و من دوست دارم نوبت خودم را بدهم به پیرمردی که صفحه شلوغ پلوغ انتخابات شناسنامه درب و داغانش، «سمفونی مُهر» است و «تجلی مِهر»، عینکش، اما ته استکانی! و کافی است شناسنامه اش را فقط یک ورق بزنی، تا در نیم تای پایین هر ۲ صفحه پیش رو، برسی به این همه اسم: زهرا و رضا و مرتضی و علی و رقیه و سکینه و نجمه و عباس و زینب خانم ته تغاری! البته خدا رحمت کند دوشیزه رباب ایرانی را که ۴ سال پیش، رفت پیش خدا. بگذار بشمرم بچه های پیرمرد را؛ یک دو سه… ۹ تا! ماشاءالله به تو پیرمرد! با ۵ دختر و ۴ پسر که ۲ تای شان البته به کاروان شهدا پیوستند. دهه ۶۰ که دشمن آمده بود مثلا ۳ روزه فتح کند تهران را! از آن ۳ روز کذایی، ۳۰ سال گذشته است، اما «آرم الله» همچنان روی پرچم ۳ رنگ ما، روی شناسنامه ملت ما، خوش می درخشد.
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. این تنها صفی است که دوست دارم حالا حالاها نوبتم نرسد! گاهی تقلب می کنم و یواشکی، یکی دو نفر می آیم عقب تر!! گاهی نوبتم را می دهم به آن جوان «رای اولی» که عجله دارد هر چه زودتر، انگشت اشاره اش را ببرد جلوی لنز دوربین عکاس، تا با زبان بی زبانی به دشمن بگوید؛ «این هم از امروز!» دوست دارم با دستمال کاغذی، پاک نکنم جای مهر را از روی انگشتم! حالا حالاها دوست دارم بماند! دوست دارم این انگشت را نشان بدهم به آقای اوباما! و فرو کنم در چشم نظام سلطه! دوست دارم عصبانی کنم دشمن را! کرم این کارم! لذت می برم از این حرکت! دوست دارم انگشتم را به خبرنگاران خارجی، با آن موهای بورشان نشان دهم و دعوت کنم سران کشورهای شان را به دموکراسی! دوست دارم رجز بخوانم برای دشمن و بگویم: هنوز تمام نشده آن ۳ روز؟!
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. عاشق صندوق رای. عاشق ملت شناسنامه به دست. عاشق خاطرات تلخ و شیرین انتخابات. عاشق آن جوان که دوم خرداد ۷۶، خودش به یکی دیگر رای داد، اما برای آن پیرمرد که سواد خواندن و نوشتن نداشت و از جوان خواست، نام آن دیگری را روی برگه اش بنویسد، تقلب نکرد و رعایت کرد در امانت و همان را نوشت که پیرمرد می خواست. به به! دم این مردم گرم! بوسیدنی است دست شان! بوسیدنی است رای شان! بوسیدنی است انگشت اشاره شان! ما همه شورای نگهبانیم! ما همه وزارت کشوریم! ما مجلسیم! ما دولتیم! ما نظامیم! ما حکومتی هستیم!
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. دوست دارم زود بروم، اما دیر برگردم! نفس کشیدن توی این صف را دوست دارم. صف ملت ایران را دوست دارم. عشق می کنم وقتی تمدید می شود زمان رای گیری! عشق می کنم وقتی زیاد می شود حجم کار اصحاب انتخابات! عشق می کنم که با همه پیش بینی ها، همیشه کم می آید تعرفه در حوزه رای گیری و زود باید بروند و از جای دیگر بیاورند! عشق می کنم این ملت، همیشه از دوربین رسانه ملی، جلوترند! عشق می کنم این ملت، «تیتر یک» دنیای «بیداری اسلامی» است.
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. عاشق نفرات جلویی، که البته هنوز خیلی مانده تا نوبت شان شود! عاشق نفرات عقبی! عاشق سرباز نیروی انتظامی! که دستش اسلحه پدرم است! عاشق میز و صندلی ساده رای گیرندگان! عاشق قلب نازنین رای دهندگان! عاشق صندوق رای! عاشق صندوق رای جماران! عاشق خمینی! عاشق صندوق رای خانه ام؛ بیت رهبری! عاشق زیلوهای آشنا! عاشق خامنه ای! عاشق چفیه! عاشق جبهه! عاشق جزیره مجنون! عاشق همت و باکری و علیرضا و پری خانم نقاشی آرمیتا! عاشق متن خوانی فرزند رشید شهید قشقایی، پیش «آقا». عاشق آن شهید گمنام که هنوز برنگشته پیکرش، اما مادرش همچنان توی صف ایستاده است تا همچین محکم سیلی بزند توی دهان دشمن! عاشق حاج احمد که نمی دانم الان کجای هستی است! عاشق پادگان دوکوهه، که خودش صندوقی بود پر از خون شهدای گردان یاسر و عمار و مالک! عاشق اتوبوس راهیان نور! عاشق سوت قطار! عاشق خنده های حاج حسین خرازی، در شرق ابوالخصیب! با آن آستین خالی اش! عاشق لهجه تهرانی دستواره ها! عاشق لهجه شمالی حسین املاکی! عاشق گیلکی و مازنی و ترک و بلوچ و لر و فارس و عاشق بچه محل های امام رضای رئوف! عاشق بهمن شیر! عاشق اسفند! عاشق اسپند! عاشق جمعه های انتخابات!
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. بزرگ شده این صفم! انتهای این صف، آزادگی است، ابتدایش عشق، وسطش بصیرت، همه جایش ملت! ملتی که حتی تا دم رای دادن، بحث می کنند با هم! که به کی باید رای داد؟! بحث های طولانی، اما نه طولانی تر از صف طولانی شان!! بحث های سیاسی، اما نه سیاستمدارانه تر از وحدت شان!! عاشق بحث کردن این ملت سیاسی ام! بحث های داغ، اما نه داغ تر از سنگ نان سنگکی که برشته شده و یک طرفش کنجدی است و توی همان صف، تعارف می کنند به هم! که رفیق! بزن روشن شی…
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. عاشق اختلاط بنی آدم! عاشق سعدی و حافظ و شاعر حماسه سرا! جمعه، اولین روز بهار است. بذر رای ما در دل صندوق، پر از میوه خواهد کرد بهارستان را. در جمهوری اسلامی، مجلس روی انگشت رای ما می چرخد. عاشق ۳۰۰ هزار شهید این نظامم! عاشق پیرمردی با عینک ته استکانی! که در لیوان یک بار مصرف، هرگز چای نخورده! فقط از این کمر باریک ها!! آنهم لب طلایی!! که خدابیامرز رباب خانم، دارچینی اش می کرد…
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
به به! از همین الان مزه رای مردم، پیچیده در فضا. چو نیلوفر، عاشقانه، می پیچیم به پای ۱۲ اسفند.
کیهان/ ۹ اسفند ۱۳۹۰
چند روز پیش رئیس قوه مجریه، ضمن سرودن این بیت که؛ «ما از تبار رستم و فرهاد و آرشیم، وندر شرار فتنه آخر، سیاوشیم»، آنقدر مبالغه کرد در وصف شاعر محبوب و محجوب همه ما ایرانی ها؛ حکیم ابالقاسم فردوسی، که بی حد و حساب بود! جناب دکتر احمدی نژاد البته مختار است خودشان را از تبار رستم، فرهاد، آرش، سیاوش یا هر قهرمان تخیلی و احیانا واقعی عصر کهن بدانند و بخوانند، اما گذشته از این اشعار، آنچه احمدی نژاد را بر سر زبان ها انداخت و از گمنامی درآورد و به کرسی ریاست و صدارت نشاند، هیچ نبود الا اینکه جمعی از اصول گرایان، با انتخاب ایشان به عنوان شهردار تهران، زمینه ریاست شان بر قوه مجریه را فراهم کردند. حالا اینکه آقای دکتر، خودشان را، نه از تبار «اصول گرایی» می داند، نه از تبار «سوم تیر» و نه حتی از تبار «رای مردم»، محل بحث ما نیست، که مدت هاست عادت کرده ایم نمک نداشته باشد کف دست مان! و ایضا رای مان!! در چند نکته، اشاره می کنم به آنچه که محل بحث ماست.
۱: از جمله دلایلی که باعث شد مردم از اصلاح طلبان و رئیس جمهور برآمده از جریان اصلاحات، دلسرد شوند، یکی هم این بود که مردم، زندگی خودشان را در مشکلات عدیده معیشتی(حالا یکی کمتر و یکی بیشتر) و معضلاتی از قبیل گرانی و بیکاری و خرج تحصیل جوانان و چه و چه، مشغول می دیدند، اما در عین حال می دیدند که رئیس جمهور وقت، عمده وقتش را صرف سخنان فیلسوفانه می کند و پشت بند هم نظریه ارائه می دهد. آن روزها آقای خاتمی، ذیل عناوینی چون «گفت و گوی تمدن ها»، «سهله و سمحه»، «تنش زدایی»، «زنده باد مخالف من»، «دین نباید مانع آزادی انسان ها شود» و «عده ای به اسم دین، جوانان را محدود کرده اند» و از این مقولات، تقریبا اندازه دهها کتاب، حرف زدند! گویی، مردم، نه برای قوه مجریه، رئیس، بلکه برای محافل روشنفکری، فیلسوف انتخاب کرده اند!
۲: صرف نظر از اینکه سخنان آقای خاتمی، درست بود یا نه(که صدالبته بسیار مخدوش و قابل نقد و متاسفانه آلوده به نفاق بود!) بحث اصلی آنجا بود که این سخنان، اصولا و اساسا چه ربطی دارد به وظایف رئیس قوه مجریه؟! خاتمی اما آنقدر حرف می زد که بعضی دوم خردادی ها به ایشان لقب «رئیس قوه حرفیه» دادند!! و حتی کارنابلدی خاتمی را قیاس با بی عرضگی شاه سلطان حسین کردند!(عجبا که این دومی، بعضی اصولگرایان را به صرافت این تنبه انداخت که خرده بگیرند به بعضی اصلاح طلبان و از ایشان بخواهند احترام رئیس جمهور را نگه دارند!!) نگارنده آن روزها در یکی از جراید، خطاب به آقای خاتمی نوشتم: آیا شما مشکلات مردم را تمام و کمال، یا حتی، به اختصار، حل کرده اید، که این چنین برای نظریه پردازی در فلان همایش و بهمان نمایش، وقت می گذارید؟! این وقت، آیا برای دل خودتان است، یا وقت آحاد ملت؟!
۳: در این کشور، برای رئیس جمهور آنقدر کار هست، که اگر شبانه روز رئیس قوه مجریه، به جای ۲۴ ساعت، فرضا ۱۰۰ ساعت هم باشد، باز هم چیزی که زیاد است، کار بر زمین مانده است. حال باید گفت: وای از آقای خاتمی که بنا به اعتراف جناب ابطحی، بیشتر وقت شان به تماشای فیلم سینمایی، فوتبال خارجی، مباحث روشنفکری و خواندن کتاب و روزنامه می گذشت!!
۴: وقتی «رئیس قوه مجریه» تبدیل به «رئیس قوه حرفیه» می شود، از آنجا که با یک دست نمی توان چند هندوانه برداشت، هم به کار اصلی شان آسیب می زند، هم به نظریه پردازی شان!! یعنی به شدت قابل نقد و انحرافی می شود نظرات آن رئیس جمهوری که حرفش بر عملش غالب می شود. به عنوان مثال، در همان سالها که آقای خاتمی دم از «گفت و گوی تمدن ها» می زد و ملت را از شعار «مرگ بر آمریکا» پرهیز می داد، تا مثلا رابطه غرب با ما بهبود یابد و شیطان بزرگ از خر شیطان پایین بیاید، شرق و غرب کشور ما آبستن ۲ جنگ خانمان برانداز، علیه ۲ ملت افغانستان و عراق شد!! آمریکا اما در جواب وادادن های متوالی دولت اصلاحات و شخص خاتمی، به این ۲ جنگ اکتفا نکرد و ایران را عضوی از کشورهای محور شرارت خواند!! تا خاتمی و دار و دسته اش متوجه ۲ نکته شوند؛ اولا: قوه مجریه، همان به که حوزه کارش، به جای «حرافی»، «حمالی» باشد و ثانیا: قوه مجریه، به ویژه رئیس آن، وقتی زیاد حرف می زند، نظریه هایش غلط، انحرافی و نادرست از کار در می آید.
۵: از دیروز کوچ کنیم به امروز و مرور کنیم با دقت، توصیف عجیب و غریب رئیس قوه مجریه را از شاعر حماسه سرا. آنجا که احمدی نژاد می گوید: «این را با ایمان و قاطعیت می گویم که اگر فردوسی نبود، نه تنها امروز نامی از ایران و فرهنگ ایرانی نبود، بلکه خبری از حقیقت انسانیت و توحید و عدالت در جهان هم نبود»!!! قبل از ادامه این بند، باید اشاره کنم؛ بنا به دلایلی که برای خودم محترم است لابد، فردوسی را بسی بیشتر از سعدی و حافظ دوست می دارم. بیراه نیست اگر بگوییم زبان فارسی، شُکر و شکرش را مدیون شاهنامه فردوسی است که بسی رنج برد تا دست ما خالی از این گنج نباشد. جز این، البته باز هم دلیل دارم برای دوست داشتن حداکثری فردوسی. چه آن زمان که پدربزرگ، برای ما اشعار شاهنامه می خواند و قصه هایش را تعریف می کرد و نام فردوسی را در دل ما جاودان می کرد. چه آن زمان که بزرگ شدم و دیدم، فردوسی، در مدح پیامبر و وصی پیامبر، یعنی ابوتراب، آنقدر سنگ تمام گذاشته، که بسیاری مورخین، معتقدند فردوسی حتما شیعه بود، هر چند که در وصف خلفا هم، به جبر روزگار، اشعاری سروده بود. از اینها گذشته، نحوه تعامل فردوسی با دربار سلطان محمود غزنوی، آنقدر بود که شاعر حماسه سرای ما، هرگز «شاعر دربار» نبود. چه می گویم، که توسط دسیسه همین دربار کشته شد! این هم که عده ای می گویند؛ «فردوسی، شاهنامه را به سفارش دربار سلطان محمود سرود»، از آن دروغ های شاخدار تاریخ است! که اصلا شاهنامه و سرایشش تمام شده بود که سلطان محمود، بر تخت صدارت نشست! سلطان محمود اما از آنجا که به شکل افراطی، متعصب بر اهل سنت بود، بارها و بارها آزار می داد حماسه سرای محب اهل بیت را و مدام زندانی اش می کرد. از اینها گذشته، مظلومیت فردوسی در عصر حیاتش، فقط منوط به دربار نبود، بلکه مردم آن روزگار هم، هرگز قدرش را ندانستند و حتی در زندان، طعنه به ریشه و ریشش می زدند و مسخره اش می کردند. گفت: «باید بکشد مزه تنهایی را، مردی که ز عصر خود فراتر باشد».




۶: خواننده این سطور هم الان باید نظر نه چندان مهم مرا نسبت به فردوسی حکیم دانسته باشد، اما جناب رئیس قوه مجریه، در وصف فردوسی، عباراتی به کار بردند که قطعا نادرست و انحرافی است. اینکه بگوییم؛ «اگر فردوسی نبود، خبری از حقیقت انسانیت و توحید و عدالت نبود»، نشان می دهد رئیس جمهور امروز هم مثل رئیس جمهور دیروز، مع الاسف، چندی است وارد فضایی شده اند که اندک سنخیتی با تکالیف کاری شان و البته حوزه تخصصی شان ندارد. یک بار دیگر دقت کنید در بزرگی این عناوین؛ «حقیقت انسانیت و توحید و عدالت»، تا متوجه شوید جایگزین شدن حرف به جای عمل، چه ها که نمی کند با نظریات آدمی!! به قول ظریف دوست نکته سنجی؛ آنچه رئیس قوه مجریه در وصف فردوسی گفت، در مدح بعضی از اولیای و انبیای دین هم شاید نتوانیم به این شدت و حدت بگوییم!! حالیا! حقیقت انسانیت و توحید و عدالت، از نظر خود فردوسی، فقط و فقط، خلاصه در «محمد» و «علی» می شود. آنجا که سرود: «به گفتار پیغمبرت راه جوی، دل از تیرگی ها، بدین آب شوی؛ چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی، خداوند امر و خداوند نهی؛ که من شهر علمم، علی ام در ست، درست این سخن قول پیغمبر است؛ گواهی دهم کاین سخن ها ز اوست، تو گویی دو گوشم پرآواز اوست؛ علی را چنین گفت و دیگر همین، کزیشان قوی شد به هر گونه دین؛ نبی آفتاب و صحابان چو ماه، به هم بسته یکدگر، راست راه؛ منم بنده اهل بیت نبی، ستاینده خاک و پای وصی؛ حکیم این جهان را چو دریا نهاد، برانگیخته موج ازو تندباد؛ چو هفتاد کشتی برو ساخته، همه بادبان ها برافراخته؛ یکی پهن کشتی بسان عروس، بیاراسته همچو چشم خروس؛ محمد بدو اندرون با علی، همان اهل بیت نبی و ولی؛ خردمند کز دور دریا بدید، کرانه نه پیدا و بن ناپدید؛ بدانست کو موج خواهد زدن، کس از غرق، بیرون نخواهد شدن؛ به دل گفت اگر با نبی و وصی، شوم غرقه دارم، دو یار وفی؛ همانا که باشد مرا دستگیر، خداوند تاج و لوا و سریر؛ خداوند جوی می و انگبین، همان چشمه شیر و ماء معین؛ اگر چشم داری به دیگر سرای، به نزد نبی و علی گیر جای؛ گرت زین بد آید، گناه من است، چنین است و این، دین و راه من است؛ برین زادم و هم برین بگذرم، چنان دان که خاک پی حیدرم؛ دلت گر به راه خطا مایل است، ترا دشمن اندر جهان، خود دل است؛ نباشد جز از بی پدر دشمنش، که یزدان به آتش بسوزد تنش؛ هر آنکس که در جانش، بغض علی است، ازو زارتر در جهان زار کیست».
جوان/ ۷ اسفند ۱۳۹۰
قطعه قطعه مهره
درست زدی وسط خال داداش
چرا که رئیس انتخاب کردن برای قوه مجریه کجا و “ما اهل کوفه نیستیم، علی تنها بماند” کجا؟!
عالی بود (:
سلام،این متن خدمت شما.خواستید تاییدش بکنید،خواستید نکنید.ولی منو بس به تامل واداشت!
آنچه میخوانید سخنرانی مهندس سعید قاسمی در شب عاشورای امسال، مصادف با ۱۹ بهمن ۱۳۸۴ است.
این سخنرانی در حسینه حاج همت دوکوهه ایراد شده است. متن کامل این سخنرانی که توسط وبلاگ یک
خبرنگار منتشر شده است، شامل مطالب جدید و بکری است که خواندن آن خالی از لطف نیست.
بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک؛ السلام علی الحسین و علی اصحاب الحسین و
علی اولادالحسین و علی ابناءالحسین … السلام علیک الشهدا؛ السلام
علیک ایها الفدائیون
بسیار خداوند منان را شاکریم که در این شب عاشورا ما را از جاهایی که
باورمان نمی شد، از راه دور ما
را به این محفل خوب و باصفا کشاند و یک بار دیگر توفیق میثاق و دست بیعت با شهدا را برای ما فراهم
کرد و از این بابت بیش از هر چیز به شما این توفیق را تبریک می گویم.
باز هم خداوند منان را شاکریم که با مصیبت های زیادی توانستید از این شهرها بکنید و به جایی بیایید که
پرده ها را بر شما کنار می زنند و چیزهایی را نشان می دهند؛ حتما بلایی بر سرتان می آورند که حاضرید
این همه سختی و مصیبت را برای آمدن به اینجا به جان بخرید.
بعضی ها برای اولین بارشان است و می گویند ببینیم اینها چه می گویند؛ هرسال می گویند می خواهیم برویم
قتلگاه فکه، مگر چه اتفاقی افتاده؟ دوکوهه که یک سری ساختمان ترک خورده و یک بیابان است … اینها
چه می خواهند ؟
اگر از آن قدیمی ها بپرسید که چه اتفاقی افتاده، اگر به آنان اجازه بدهند و حالشان هم ردیف باشد و در این
مدت خود را نباخته باشند، ورق هایی را کنار می زنند و می گویند که در اینجا چه اتفاقی افتاده است ولی اگر
اینگونه نباشد، مبهوت نگاهت می کند و می گوید حسینیه حاج همت یک سوله و بقیه هم در و دیواری بیش
نیست، مثل همه جا …
شماها سالی یکبار اینجا در تور شهدا می افتید؛ والا چه کسی در شهرها برای ما از این حرفها بزند که این
شهدا چه کسانی بودند؛ در مدارس و دانشگاه ها که خبری نیست، مگر این که اینجا بیاییم و از آنها بخواهیم
که پرده ها را برایمان کنار بزنند و به دلمان مهر بزنند تا به درستی دست بیعت به آنها بدهیم.
اصلا مطلب امشب من همین است، چون خیلی ها دست بیعت دادند اما ظرف این چند هفته که کار سنگین شد
(هفته های آخر پیش از حماسه عاشورا)، بیعت خود را شکستند؛ در طول مسیر حتی خیلی جاها نعل به نعل
با آقا (امام حسین) می آمدند اما شرمشان می شد که خیمه آنان در جوار خیمه آقا باشد، اما باز هم آقا
پیغام می فرستاد و دعوت می کرد.
این اتفاقات تاریخی یک بار دیگر هم افتاد؛ اگر در جنگ همه مردم می آمدند و همه پای کار بودند، ما ۴۰-
۴۵ میلیون نفر بودیم و کل عراق بیست و خورده ای میلیون بود؛ پس اگر شما با دست خالی هم دشنه می
کشیدید، باید تصرف می کردید؛ پس چه اتفاقی افتاد که آقا روح الله بزرگ، صاحب این انقلاب عظیم به حسب
ظاهر نتوانست کار را در میدان تمام کند. آیا این سوال را تا کنون از خود پرسیده اید؟
بله! این سوال به صورت انحرافی بارها و بارها برای ما گفته شده که “امام بعد از فتح خرمشهر به جنگ
اعتقاد نداشت و این سپاهی ها او را مجبور می کردند و در نهایت هم با ۵۹۸ توانستید به جلو بروید و الا
نتوانستید در میدان کار را تمام کنید” ! …
هنوز هم که هنوز است، توهم این تیپ سوال ها در ذهن ما وجود دارد و علی رغم این که بارها و بارها
جواب اینگونه سوال ها داده شده اما مهم نیست چون دیگر کسی به جواب کار ندارد؛ تخم فتنه در آن سوال
کاشته شده …
اگر پای کار می بودید و می بودند، این روزها دیگر اینگونه نبود که مهمان شما ” جعفر گنزالس ” از
اسپانیا و “اسحاق باری” از بورکینافاسو باشند.(آن شب حسینیه حاج همت دو مهمان خارجی از اسپانیا و
بورکینافاسو داشت)
امشب باید برای حال و روز خودمان گریه کنیم؛ امشب می شود مقداری پرده ها را کنار زد و چیزهایی
گفت … سید و اولاد پیغمبر مدام می گفت که جنگ در راس امور است؛ آقای وزیر راه ! امکاناتت را پای
کار بیاور، آقای وزیر بهداشت ! دکترهای خود را پای خط بفرست، آقای لودر بلدوزر، آقای نفت، آقای
فلان …
موقعی می گفتند تنها کسی که حرف امام را سرمشق خود قرار داده صدام است که این جمله امام را در
بالای سر خود نصب کرده که “جنگ در راس امور است” … این مساله به طنز مطرح می شد اما واقعیت
همینگونه بود چرا که برای او واقعا جنگ در راس امور بود چون قسم یاد کرده بود.
از سوی دیگر همین سعودی ها که مخصوصا در این چند ساله برایشان “غش و ریسه” می رویم، ۳۰
میلیارد دلار، یک پارتی کمک بلاعوض فهد ملعون به این خبیث(صدام) بود.
فهد برای صدام پیغام فرستاد که باید این پول را برگردانی؛ صدام برایش نامه نوشت که ای خبیث، آیا یادت
رفته که اول جنگ برایم نامه نوشتی که مادامی که حکومت خمینی برپاست، من خواب ندارم ؟ … “المال لنا
و العیال لک” گازش را بگیر و برو داخل، پول از ما سرباز از تو …
جنگ ایران با عراق دروغ بزرگی بیش نیست و اگر این کلمه مسخره را که اساس و پایه یک تفکر اشتباه
است، بتوانیم پاک کنیم، خیلی کار کرده ایم … وقتی این را در کله ما تثبیت می کنند، نسل های آتی حق دارند
بگویند که این عراقی ها مگر چه کسانی هستند ؟ ما که رفتیم وضع زندگیشان را دیده ایم … از مهران داخل
بروید، مثل این فیلم های سینمایی، یک پرده ای را کنار می زنند و یکدفعه ۳۰۰ سال به ماقبل تاریخ حاضر
می روید با آن خانه های خشتی گلی و کوزه و … انهایی که رفته اند می دانند چه می گویم …
نسل های آینده از ما می پرسند چگونه این عراقی ها با این چند نسلی که از تاریخ معاصر عقب هستند و با
این شکلی که آنها را نگه داشته اند، مخ آنها را زدند که با ما بجنگند ؟
آنها غالبا شیعه بودند. نشد سنگری از عراق بگیریم که این تابلو را نداشته باشد “ولعن شکرتم لازیدنکم”،
عکس ائمه داشتند، اسیری نبود که در گردنش حرز جواد و اباعبدالله نداشته باشد … حالا زمان جنگ بود و
تبلیغات می کردند که هر سنگری می گرفتیم در آن مشروب بود و فلان، نه عزیزم … آنها حتی نمی توانستند
خودشان را جمع کنند، حالا تقی به توقی خورد و ۱۲ لشکر را سازماندهی کردند و داخل کشورمان ریختند؟!
نه عزیزم ..
این که امام می گفت “استکبار جهانی”، این یک کلمه است که در حال لوث شدن است اما از شرق ترین
شرق این عالم تا غرب ترین غرب کشورهای این دنیا همه با هم یک بار در طول تاریخ بشریت برای
مضمحل کردن یک جریان با هم وحدت پیدا کردند که آن هدف هم نفله کردن و نابود کردن انقلابی بود که آقا
روح الله در اینجا برپا کرد … او رفت تا انقلاب را به تمام کشورهای عربی سرایت دهد و عنقریب هم این
اتفاق می افتاد؛ یکدفعه ریختند اینجا، بحرینیها، سعودی ها، پاکستانی، افغانی ها که آقا به ما هم آموزش
بدهید … موقعی مرکز این آموزش ها فلسطین بود اما یکدفعه مرکز آموزش نهضت ها جمهوری اسلامی
شد و پشت سرش هم در بحرین و قطر و سعودی این اتفاق افتاد.
باید سروقتمان می آمدند چون حرفهای گنده تر از قد و قواره مان می زدیم ! شعارهای ما فرامنطقه ای و
فراملی بود که البته قد وقواره آدم های ما هم عجیب و غریب بود.
یکی از این علمدارها، صاحب این خیمه(حسینیه حاج همت) یعنی احمد متوسلیان است که ۲۳ سال است
مفقودالاثر است؛ یکی از این علمدارها این است که با کاظم اخوان شیرمرد و از بچه های عملیات ستاد
جنگهای نامنظم، تقی رستگار و سید موسوی در اسارت به سر می برند و حتی کسی نمی داند چا اتفاقی
افتاده است … در این سه چهار ساله به برکت یک سری بر و بچه ها شلوغ پلوغی هایی کردند ؛ در دوره
خاتمی که کسی را مسئول این پرونده گذاشتند و مثلا برای پیگیری یک کارناوال راه انداختند لبنان که بیشتر
از هر چیزی یک سفر چرخشی و گردشی بود تا این که بخواهند به دنبال آزادی اسرای ما باشند … خسته
نباشید این همه پیگیری کردید !
احمد شیرمردی بود که دیگر مادر لنگه او را نمی زاید…
پشت سر او علم به دست “همت” افتاد. کدام همت؟ همتی که از او فقط اسم اتوبانش را می شناسید که این
روزها دیگر اتوبانش هم به کار ما نمی آید … کیپ کیپ است؛ بسته است … از راه های زمینی دیگر ما به
جایی نمی رسیم …
یک همت هم من می شناسم که وقتی به لبنان رفت در آن سفر دیگر سر از پا نمی شناخت و حتی بعد از این
که احمد اسیر شد ، گفت بچه ها قبل از این که دستور عقب نشینی به ما بدهند باید یک ضربه شست به
اسرائیلی ها بزنیم که تاریخ ثبت کند…
علی رغم این که پدر این “بشار اسد” گند زد و رفعت اسد، داداشش که از خائنان مزدور آن مجموعه است
و در آن مقطع وزیر دفاع بود، حاضر نشد در آنجا به بچه شیعه ها کمک کند … ما با سلاح محدودی رفته
بودیم ولی همت حاضر بود که شیربچه های خود را با همین سلاح محدود به جنگ “اشقی الاشقیا”
بفرستد …
ما باید این تاریخ را در شب عاشورابرایتان بگوئیم چون دیگر شماها را پیدا نمی کنیم ؛ ما در رادیو و
تلویزیون دهها بار راجع به همت و احمد صحبت کردیم اما بخش لبنان آن را حتما کات می کنند و می گویند
این سندی آشکار است که نیروی نظامی در کشورهای دیگر برده اید ؛ ولی به هر حال این اتفاقات افتاده و
تاریخ را نمی شود پاک کرد؛ ماها روزی برای شمشیر زدن و کشته شدن جمع شدیم.
همه آنهایی که احمد متوسلیان جمع کرد و با خود به لبنان برد ۷۰۰ تا سپاهی بودند که آنها را در پادگان
امام حسین جمع کرد و گفت آقا! در آن مصیبت و تیر و تیرکشی در اول انقلاب با من به بانه آمدید ؟ خسته
نباشید؛ یکی دو سال با من مریوان بودید و این همه جبهه آزاد کردیم؟ دست شما در نکنه آقا؛ فتح المبین هم
با من بودید ؟ خسته نباشید؛ بیت المقدس هم با من جنگیدید و ۱۹ هزار اسیر گرفتیم و خرمشهر را آزاد
کردیم و در کنج شلمچه جگر بچه های لشکر ۲۷ پاره پاره شد و از سه طرف آتش بر رویشان بود و بقیه
لشکرها فقط غنیمت جمع کردند در خرمشهر ؛ آنجا کربلا در کربلا بود.
خدا می داند اگر بچه های لشکر ۲۷ فقط ۲۰ دقیقه عقب می کشیدند، همه این اسرا از جاده شلمچه و تنومه
– بصره همه فرار می کردند چون راهی نداشتند ؛ یا باید این جاده را باز می کردند و یا باید از اروند رود به
ساحل ابوالخصیب می رفتند.
این ارض، مطهر به خون شیرمردها است و برای همین ما بر تربت اینجا دست می کشیم و نماز می خوانیم؛
روایت داریم که خود شهدا بر حال و هوای ما نظارت می کنند، قرار است وقتی برگشتیم انقلابی و بهتر شویم.
یک همت تو می شناسی و یک همت من میشناسم؛ هر چه کرد تا یک ضربه شست به اسرائیلی ها بزند این
سوری ها خیانت کردند و الان هم باید تاوانش را پس بدهند … روزی که این شیربچه ها آمدند و گفتند بیایید
یک ضربه شست بزنیم؛ اسرائیلی ها اینی نیستند که شماها می گوئید… احمد خون جگر می خورد و می
گفت خدایا آیا میشه این بچه ها را یک شب با اسرائیلی ها رودررو کنم تا نشان بدهم جنگ یعنی چه؟ آیا
میشود توی یک شب ۳۰۰ تا تانک از اینها بزنم؟
وقتی که یک نامه درخواست نوشت و به رفعت اسد داد، او یک نگاه کرد و گفت این چیه ؟ مترجم گفت :
اینها هزار تا موشک آر پی جی میخواهند؛ گفت هزار تا ؟!
متوسلیان گفت مگه چیه هزار تا موشک آر پی جی ؛ این خوراک سه ساعت جنگ بچه های من با تانک
است و باید به تو نشان دهم که جنگ یعنی چه؟ همه شماهایی که با روس ها آموزش های کذا و کذا دیدید،
بچه های من وارد نبرد بشوند تا به شما بگویم که جنگ یعنی چه…
ما را سرکار گذاشتند و گفتند که اگر همه انبارهایمان را بگردیم سه هزار تا گلوله آرپی جی نمی توانیم پیدا
کنیم و از این حرفا …
در هر حال شناسایی ها کامل بود که شیربچه های خمینی در شناسایی ها رفتند و عکس حضرت امام را روی
تانکها چسباندند و آنجا بود که اسرائیلی ها به هم ریختند و دیدند که مقوله اینها با “یاسر تلفات”(عرفات) و
اینها خیلی فرق می کند؛ آن موقع هنوز حزب الله لبنان هم تشکیل نشده بود و اول قصه بود…
یک صحنه دید همت؛ به زور یک هواپیما مهمات آمد در سوریه نشست و چقدر این سوری ها ما را پشت در
فرودگاه نگه داشتند و خوار و ذلیل کردند؛ همینطور که ایستاده بودیم ، یک هواپیمای سازمان ملل (UN)
آمد و نشست ، یک سری ماشین سازمان مللی آمد و سوری ها در را باز کردند و یک سری چشم آبی با
سگ و کیف سامسونت بالا رفتند.
حاجی که این را دید، وقتی حاج همت عصبی می شد رگهایش بیرون می زد ؛ می گفت این پدرسوخته های
جاسوس را ببین که همه عنان این سوری ها و لبنانی ها دست اینهاست و آزادانه می روند و می آیند و ما
که آمده ایم بجنگیم برای اینها، با ما اینجوری رفتار می کنند؛ اسرائیلی ها شاهراه بیروت دمشق را گرفته اند
و بیروت تصرف شده و این شارون ملعون فاجعه صبرا و شتیلا را ایجاد کرد، اما حتی در این شرایط این
خبیث ها و ترسوها و بزدل ها حاضر نبودند به ما کمک کنند…
این داستان گذشت، همت همیشه از این جریان یاد می کرد؛ رسید به والفجر مقدماتی، در آنجا شب عملیات
یک شب عاشورایی بود، حاجی وقتی به هم می ریخت روی پنجه های پا می ایستاد و رگش بیرون می زد و
می گفت “بچه ها راهی به جز جنگیدن برای ما نیست”… وقتی صحبت می کرد این بچه ها چنان انرژی می
گرفتند که می خواستند کوه را از جا بکنند.
آنجا حاجی یک جمله گفت، گفت که ” به خدا قسم اگر فردا از این ۱۳ کیلومتر رمل و سه کیلومتر موانع
عبور نکنید و خط دشمن را نگیرید، آنهایی که می خواهند به کنفرانس غیر متعهدها بروند دستشان خالی
خواهد ماند، اما باید سیاسیون ما با دست پر، حرف بزنند.”
من بعضی موقع ها برای این سیاسیون کپک صحبت می کردم و می گفتم ، بدبخت ها این میز و مقامی که
دارید مرهون کسی است به نام همت که بچه هایش را ترغیب می کرد روی سیم های خاردار بغلتند و
پیروزی کسب کنند و هنوز هم که هنوز است جنازه هایشان بعد از ۱۰ سال در کانال ها باشد که تو بروی و
بشوی سفیر ایران در لبنان و جگر نکنی عکس چمران را در اتاقت بزنی، عکس چمران، بدبخت، نه احمد
متوسلیان که بگوئید مثلا این بلاتکلیف است…
حاجی می گفت : “بچه ها اگر نجنگید به خدا این سازمان مللی ها می آیند عنان ما را به دست می گیرند و
من در سوریه ولبنان این وضعیت را دیده ام”… شب عملیات والفجر مقدماتی این حرفها را برای بچه ها می
زد؛ من می گفتم این چی میگه…
زد و این صحنه ها تمام شد و من کی فهمیدم تو چی می گی؟ … زمانی که ۵۹۸ را امضا کردیم، آمدند.
همان هواپیما سفیده و با همان آدمها آمدند… در هتل بنده و جمعی از دوستان مسئول استقبال و رتق و فتق
امر سازمان مللی ها بودیم.
فرانسوی ها ، ایتالیایی ها و فلان و آمریکایی ها هم آمدند که اگر زدید و کشتید و هر چی بود، غرامت و
اینها را بی خیال شوید چون شماها پافشاری می کردید!
ما از ۱۸ ملیت اسیر داشتیم در این جنگ چون از ۳۷ کشور پای کار جنگ با ما آمده بودند؛ سودان، مصر
قطر، پاکستان، افغانستان، دوبی، بوسنیایی، صرب، روس، ترکیه، کویت درپیت، عربستان سعودی … ۱۸
ملیت که در تاریخ ثبت شده … اصلا می دانی ؟ نمی دانی …
همت ! من نمی فهمیدم تو چه می گویی … می دانی کی فهمیدم؟ روزی که از اینها استقبال کردیم دیدم
آمریکاییه هم داخل هیات اینهاست… همه مثل آدمی زاد لباس پلنگی پوشیده بودند، اما آمریکاییه چطوری
لباس پوشیده بود … یک لباس کابوی، شلوار چرمی گاوچرانی، پشت این کفش مهمیز بسته، کلاه وسترن،
کمربند چرمی، انگار برای گاوچرانی آمده حرام زاده … قد دو متر و بیست و سانت که از آسانسور داخل
نمی آمد … وقتی آمد وقتی با من مواجه شد، زد پشتم و گفت : ” hello my friend ”
تا این را به من گفت من یکدفعه دوباره سال ۶۱ به یادم آمد ، باهمت ، دیدم همت جلویم ایستاده و می گوید
“بچه ها بجنگید اگر نجنگید اینها دوباره عنان ما را در دست می گیرند ” ( حاج سعید در این بخش از صحبت
ها می گرید)
من این رو نگاه کردم گفتم : همت ! آمدند، آمدند برادر …
من و تو نمی توانیم عمق اینها را بفهمیم ، او فهمید کسی که امضا کرد ننوشت این برای من “احلی من
العسل است”، نوشت جام زهر را …
حالا که تا آخر خط با من پای این کار نیستید من رفتم ، خداحافظ … دروغ هم نبود چون وقتی که این جام را
سر کشید ۶ ماه بیشتر دوام نیاورد؛ اگر به سال کشیده بود می گفتند که او با کلمات بازی کرد …
اینها را اینجا می گویم که اینجا وقتی می گوئید آمده ایم با شهدا و سید علی دست بیعت بدهیم … یک بار این
بلا را سر امام آوردید شماها و گفتید تا آخر خط هستیم … ولی باز هم از پشت به او خنجر زدید
او گفت : ” بچه های من تنها راه پیروزی “اهدی الحسنیین” است، یا همه پیروز می شویم و یا همگی به
شهادت می رسیم که آن نیز در نزد ما پیروزی است”
راه سومی وجود ندارد … به اون یارو نماینده گفتند با آمریکا چکار می کنی، گفت ما که نمی توانیم با
آمریکا بجنگیم، ما یک تاکتیک دیگری داریم، از روی آمریکا پرش می کنیم !
آنهایی که چنین تفکری در ذهنشان ایجاد شده بود، الان میفهمم که چرا آنجا امام دید که اینها تا آخر قصه پای
کار نیستند … چون تا آخر قصه کسانی باید بیایند که امضا کرده باشند که برای شهادت آماده ایم …
کسانی که روزی اینجا (دوکوهه) بودند، فقط به زبان نمی گفتند … توی کانال ۵ شبانه روز جنگیده و وصیت
نامه نوشته ، اسیر پیشش هست، زخمی ها هم پیشش هستند و آب نیز آنجا هست، اما عین آن چیزی را که
مکتب اهل بیت به او گفته پیاده کرده ؛ یعنی آب را تقسیم کرده در کانال، به مجروح و اسیر به یک اندازه آب
داده …
تا قبل از جنگ سعی می کردند ما را “خر” کنند و می گفتند، این چیزی که شماها می گوئید مال زمان
امیرالمونین و حسین بن علی است و آنها هم نوری از آسمان بودند و دیگر تکرار نمی شود و شما هم ادای
آنها را در نیاورید …
اما تاریخ یک بار دیگر تکرار شد … کسی آمد به نام آقا روح الله که با دست خالی در مقابل همه تاکتیک ها
و تکنیک ها زد و گرفت …
ساواک می دانی یعنی چه ؟ نمی دانی … در جنگ، شوروی، انگلیس، آمریکا ، تمام سلاح ها و اِند
جنگولک بازی های دنیا جمع شده بود علیه ما .. می دانی یعنی چه؟
اما انقلاب را برای ما خفیف جلوه می دهند، این آتشفشانی که دنیا را به زلزله چند ریشتری واداشت …
شاگردانش چه کسانی بودند؟ احمد بود، همت بود که اگر تا آخر معرکه بودند این داستان را تا آخر جلو می
بردند و جاهایی امروز شمشیر می زدند که دیگر دغدغه این را نداشته باشی که سپاه بیاید برای ما آموزش
دفاع کوی و برزن بگذارد (!) خاک بر سر ما … آموزش کوی و برزن یعنی این که خیلی ببخشید، شلوارت
را نگهدار … یعنی عین فضاحتی که امیرالمومنین(ع) درباره آن گفت “بدبخت ملتی که بخواهد در کوچه
پسکوچه های خودش بجنگد”، مثل این عراقی ها که ایستادند تا تانک و توپ در بین الحرمین و وادی السلام
بایستد و آرپی جی بزند ؛ این ملت بدبخت است دیگر … افتخار ما این است که بر و بچه های ما نگذاشتند که
آنان بیایند در شهر تا ما با آنان بجنگیم؛ در جاهایی جنگیدند که می گفتند اینها دیوانه بودند … فکه کجاست؟
چنانه کجاست ؟ شرهانی، شیلات ، بیات، قلاویزان، کنج کوچ و فلان کجاست که اینها غریبانه کشته شدند …
۱۲۰۰ کیلومتر خط تماس است که تو یک شلمچه و طلائیه و فکه را می دانی، آن هم به برکت شهدایی مثل
سید مرتضی آوینی و محمودوند و اینهایی که …
من تمام پشتم خونی است از تمام خیانت هایی که شده … باید بگویم که جماعت تو رو خدا بس کنید، اگر که
پای کار نیستید شعار ندهید و این آقا را هم سر کار نگذارید ؛ چون سابقه دارد در همین سالها که این کار را
کردند …
آن نماینده های خبیث، نامه نوشتند به سید و اولاد پیغمبر و گفتند : آقا با آمریکا سرشاخ نشو … دیدی که
امام هم نتوانست و آخر هم جام زهر را سر کشید که موجب امتنان ملت شد… شما هم این مملکت را به بن
بست نکشان تا بخواهی زهرنامه امضا کنی … پس کرکره را بکش پایین …
این نامه را بیش از ۱۲۰نفر امضا کردند … حواست بود ؟ بله انشاءالله حواست جمع بود چون انتقام را
گرفتی و سری بعد نگذاشتی این ملعون ها جلو بیایند … حتی در بین کاندیداهای ریاست جمهوری هم بود و
می گفت پنجاه تومان به شما می دهیم و اون یکی گفت راه آمریکا را باز می کنیم و فلان … مردم گفتند
هری بروید دنبال زندگیتان … تنها راه نجات تفکر امام خمینی است و بس … به همین خاطر است که امروز
دومرتبه مسخره مان می کنند در شهر که اینها دارند نظام را به بن بست می کشانند و می خواهند دوباره
جنگ براه بیاندازند …
نه ، به خدا ما غلط بکنیم ، تفکر خمینی خیلی وقت است که رفته، احمدی نژاد که هیچی، پدر احمدی نژاد هم
نمی تواند آن را زنده کند … ما پای کار تفکر خمینی نیستیم …
تفکر او این بود که ” هیهات اگر خمینی یکه و تنها هم بماند ، به راه خود که راه مبارزه با کفر و ظلم و
شرک و بت پرستی است ادامه خواهد داد و به یاری بسیجیان جهان اسلام، این پابرهنه های مغضوب
دیکتاتورها خواب راحت را از دیدگان سرسپردگانی که به ظلم و ستم خویش اصرار می نمایند سلب خواهد
کرد ” ” راستی اگر بسیج جهانی مستضعفین تشکیل شده بود – بسیج جهانی مستضعفین نه این قطره چکانی
هایی که شما درست کرده اید و واکسن می زنید ..- چه کسی جرات این همه جسارت با فرزندان معنوی
رسول الله را داشت ”
عشقش این بود که اینها سازماندهی شوند … نه امروز که دیگر ام القرایی وجود ندارد ورهبری برای جهان
اسلام وجود ندارد … ما می گوئیم که حضرت آقا را قبول داریم ولی در دنیا که می بینید هر کسی می ریزد و
سفارتی را آتش می زند … خون ها به جوش آمده ولی کسی نیست که این قطرات پراکنده را – به تعبیر
امام- متراکم کند و یک جا ضربه به آنان بزند … گیر اکنون در جهان اسلام این است …
این را می خواست آن سید به شما بفهماند که ما قدرت داریم و می توانیم بزنیم پس بیایید، می شود ، اما
باورمان نشد، گفتند خسته شده ایم و بگذار کمی استراحت کنیم اما همان خرده خرده این شده که امروزه
داخل شهر اینهمه سنگین شده ایم … ماشین و سویچ یک طرف، خونه و فلان یک طرف، زن، بچه، مدرک،
دانشگاه، درجه ، همه اینها به تو چسبیده و سنگین شده ای و تا اسم جهاد و جنگ می آید می گویی نکند
طوری شود …
بچه های ما که انقلابی ترین بچه ها بودند امروزه وقتی اسم جهاد و جنگ می آید جا می زنند … ای خدا!
من از روزی که می خواستم ازدواج کنم گفتم ما پاسداریم و پاسدار یعنی این که جانش کف دستش است …
البته آن موقع ها اینطوری بود و ما اینگونه بیعت کرده بودیم …
خواهشا اگر نیستید شعار ندهید و این سید اولاد پیغمبر را تا ته خط نبرید و بعد …. کما این که این سوال را
پیوسته از خود کردی که چرا وقتی امریکایی ها و انگلیسی ها به کربلا و نجف ریختند چرا آقا دستور
نداد …. برای چه آقا بخواهد چنین دستوری بدهد ؟
آقا به تو نگاه می کند که اگر خودجوش پای کار بودی و فرمانده سپاه و جماعتش پای کار بودند و دل رهبر را
گرم می کرد که آقا اجازه بده به میدان برویم … نه این که بنشینند و بگویند آقا هر وقت صلاح دیدند به ما
دستور می دهند و ما در خدمتیم (!)
نه برادر ! رهبران و پیامبران هیچ وقت چیزی فوق استطاعت شما نخواستند و هیچ وقت تو را به خودکشی
ترغیب نکردند … دیدند که اگر پای کارید، می گفتند و اگر نه به موعظه به شما کفایت می کردند …
این روزها و این شبهای عاشورایی یک بار دیگر باید به هم بریزی … آنهایی که اینجا نشسته بودند
(حسینیه حاج همت دوکوهه) وقتی حاج همت برایشان صحبت می کرد، توی اتاق ها می نشستند و با
خودشان کل کل می کردند …. یک وصیت نامه های … ببخشید … ببخشید … یک وصیت نامه های مسخره
ای می نوشتند … اورکت من متعلق به بیت المال است آن را اگر سالم بود برگردانید، چهار کتاب دارم که
متعلق به کتابخانه مسجد است، ۱۵۰ تومان به بقالی سر کوچه بدهکارم، این خودکار …
خیلی مسخره است سعید قاسمی، نه ؟ … بله برای امروز که در این منجلاب در حال غرق شدن هستی،
بدبخت این حرفها حاسبوا قبل ان تحاسبوا بود… شبها می نشستند اینجا و درس می گرفتند و اینجا نقطه اوج
پرواز بود که ما امروز از دوکوهه لذت می بریم …
از این چیزها که در این شهرهای مسخره این حرفها چیست که ما می زنیم … وقت مگر می شود که ببینم
از صبح تا شب چه غلطی کردم … اینها چیزهایی است که باید با خودمان به شهرها ببریم … بگوئیم رفتیم
آنجا و راجع به آدم هایی برایمان صحبت می کردند که در دوره ما زندگی می کردند و با همان حالات شهید
شدند … یعنی این که راه علما را که درس بخوانی و خارج و مکاسب و اینها را میانبر زدند … یک شبه ره
صد ساله را میتوان طی طریق کرد، اما به شرطها و شروطها… اینجوری نیست که یکدفعه شور حسینی به
سرت بزند و پیشانی بند ببندی و آهنگران هم برایت بخواند و به خطر بروی و شهید بشوی … نه عزیزم کار
دارد …
آن موقع ها که در زمان جنگ خیلی ساده تر بود ولی الان خیلی کار دارد … من و امثال من که کارمان با
کرام الکاتبین است … شما جوان تر ها یک خورده قاطی کرده اید … نگاه می کنید می بینید این که
ضرغامیه که پای درس علما بود، میگوید این اصحاب برره به خاطر این دلقک بازی هایشان به بهشت می
روند … خوب بچه من نگاه می کند و می گوید این که حزب اللهی است و اگر این حرفش هم درست باشد که
اینها با این مسخره بازی هایشان به بهشت می روند …. احمد کاظمی و یزدانی و اینها هم به خاطر ۲۵ سال
خدمت شبانه روزی زیر آتش و در مصیبت ها به بهشت می روند …. بچه نگاه می کند می بیند و می گوید
من مگر دیوانه ام که راه بابا یا راه احمد کاظمی را بخواهم بروم و زیر آتش بروم ؟ … اگر رفتن به بهشت
اینقدر راحت است، می روم دانشگاه و هنر دلقک بازی یاد می گیرم …
مگر شماها این روزها این چیزها را در سر بچه های ما نمی کنید ؟ مگر این روزها اینگونه ما را در زمین
نگاه نداشته اید که از شهر تهران دیگر بوی مسلمانی نمی آید … حتی در جاده قم هم ای “مازیار بیژینی”
دیشب که می آمدیم دیدی که “ساعت رادو”، “بنز الگانس” و فلان …. کار از این تبلیغات هم گذشته و حتی
در فرودگاه، خود “الگانس” را آورده اند و گذاشته اند تا وقت پرواز، هفت دور هم دور این “الگانس”
طواف کنی وبفهمی که تو جزو کارمندان بدبختی هستی که تا صد سال دیگر هم نمی توانی این را بخری ولی
دور این طواف کن و بفهم که اگر می خواهی به این برسی باید میانبر بزنی و کارای زیر میزی بکنی تا
خودت را به این “الگانس “برسانی … این به تو و این بچه ها دارد تلقین می کند پس در این چنین شرایطی
مگر مسخره بازی است که من بخواهم برایشان از شهادت حرف بزنم؟
پسرم، دخترم همه اینها را بریز دور … احمد متوسلیان با آنهایی که جنگیده بود وقتی میخواست لبنان برود
می گوید یک بار دیگر وصیت نامه بنویسد … هر که دارد هوس کرببلا بسم الله
باور کنید دوستان اگر این حاجیپورها، چراغی ها، دستواره ها، قجه ای ها، کاورها، رستگارها، بهمنی ها و
آنان بودند چکار می کردند …
چقدر قشنگ گفت کاظم کاظمی … خدایا اگر دستبند تجمل نمی بست دست کمانگیر ما را ….. کسی تا قیامت
نمی کرد پیدا …. از آن گوشه کهکشان تیر ما را … ولی خسته بودیم و یاران همدل … به نانی گرفتند
شمشیر ما را …
اللهم یا حمید بحق محمد … خدایا در این شب عاشورا … شب که برکات اینچنین برما نازل می شود …
لجن ها وکثافت های خود را آورده ایم تا به گور بریزیم و استغاثه کنیم به دامن شهدا تا در این شب عاشورا
نظری به ما کنند … به خدا ما گیر کردیم … شما ها حتی دیگر حتی در خواب هم به ما سر نمی زنید، این
قدر که از شما دور افتاده ایم … ما را ببخشید که مرام و اخلاق و منشمان عوض شده … حتی اگر شده با
استخوانها و پیراهن هایی که نوشته بودید می روم تا انتقام سیلی زهرا بگیرم به ما سر بزنید …. با پیشانی
بندهای سبز و سرختان به این بدبخت های در منجلاب فرو رفته سری بزنید … شما برای ما فاتحه
بخوانید … شما نیاز به فاتحه بخوانید … اللهم ایاک نعبد و ایاک نستعین …
صلی الله علیک یا اباعبدالله
“مردم رای می دهند و رای پس می گیرند، اما هرگز ۲۳ تیر ۷۸ و ۹ دی ۸۸ را پس نخواهند گرفت. هرگز ۲۲ بهمن ۵۷ را پس نخواهند گرفت. مایی که همه به احمدی نژاد رای دادیم، اینجاست که برای ما ۹ دی، عزیزتر از ۳ تیر است؛ چرا که رئیس انتخاب کردن برای قوه مجریه کجا و “ما اهل کوفه نیستیم، علی تنها بماند” کجا؟!”
احسنت،
یک تحلیل درست و عالی!
اینجاست که برای ما۹دی عزیزتر از ۳تیر است.چرا که رئیس انتخاب کردن برای قوه مجریه کجا و مااهل کوفه نیستیم علی تنها بماند کجا؟!!خیلی این تیکش باحال بود
“روزی که مردم به اشرافیت، “نه” گفتند. آن روز سخن، نه بر سر “مصادیق”، که بر سر “مفاهیم” بود. هم برای ملت و هم برای ولایت، مهمتر از مصادیق، مفاهیم است. افراد با خاطره های خوب و بد، می آیند و می روند، مصادیق می آیند و می روند، اما آنچه می ماند مفهوم است. اگر مصداق از مفهوم عدول کند، هر که می خواهد باشد، ملت ناچار است از او بگذرد.”
وقتی اینقدر روان و قابل فهم به این اصول اساسی اشاره می کنید واقعا لذت می بریم.
“هرگز ۲۳ تیر ۷۸ و ۹ دی ۸۸ را پس نخواهند گرفت. هرگز ۲۲ بهمن ۵۷ را پس نخواهند گرفت”
داداش جان : چقدرزیبا گفتی . مثل یک کلاس آموزشی بود .
پس نتیجه می گیریم :
هرجا انسان بین مصداق و مفهوم بماند و پای ارزش هادرمیان باشد یقینا”دنبال مصداق رفتن عین بی بصیرتی است ، حال اینکه مفهوم عمیق ترازآن است .
فکرکنم درمختارنامه امشب ، کار بن شمیت ، یک نمونه از مصداق انگاری بود ، که بدون فهم کامل موضوع کیان رابه قربانگاه فرستاد وبالعکس کیان مفهوم گرا و مطیع امرفرمانده .
حسین قدیانی: احسنت به این کامنت! خوب بود!
ستاره های عزیزی که باقرآن انس دارند ، که دارند . درجریان باشند که : استاد ابوالعینین شعیشع در سن ۸۹ سالگی درگذشت .
ازخصوصیات بارزاین استادبرجسته ، جدا ازصدای زیبا وملکوتی ، ارادت ویژه وخاصی بود که به (حضرت آقا) داشت و آقاهم متقابلا”ایشان راهم خیلی تکریم می فرمودند ، هم خیلی دوست داشتند . بعنوان نمونه درسال ۱۳۷۰ که وی به ایران سفرکرده بود ، پس ازقرائت دل نشینی که تلاوت کرد حضرت آقافرمودند :
این استاد «ابوالعینین شعیشع» که یک پیر قرآن است، بنده از سى سال پیش، شاید هم بیشتر، با صدا و نوارهاى ایشان آشنا هستم؛ اینها عمرشان را با قرآن گذراندهاند؛ اینها کسانى هستند که در این رشتهى قرائت و تلاوت قرآن کار کردهاند؛ خوب هم کار کردهاند؛ حایز مراتب خوب هم شدهاند. آنچه را که این اساتید قرآن دارند، از آنها فرا بگیرند. البته قرآن یک دریاى عمیق و یک بحر واسع است و نهایتى ندارد؛ هرچه پیش بروید چه در سطح قرآن، چه در اعماق آن، همچنان امکان سیر و پیشرفت و حرکت وجود دارد .
بحمداللَّه چند سالى است که ایشان به اینجا مىآید و از نزدیک ایشان را مىبینیم و تلاوتش را مىشنویم. امروز هم از آن تلاوتهاى بسیار خوب را انجام داد.
نوارِ امروزِ این شیخ بزرگوار و استاد قرآن، از نوارهاى یادگارى خواهد بود و انشاءاللَّه خواهد ماند. براى خود او هم انشاءاللَّه وسیله یادآورى و براى دیگران هم مایه استفاده است.
روحش شاد .
دعا کنیم احمدینژاد با مشاورانی مثل مشایی اشتباههای بزرگی مثل اشتباه بن شمیت را انجام ندهد…
به قول “آقا”:مأجور باشید
اللهم اجعلنا من المهتدین…
خصوصی
سلام داداش جون :
نمی دونم این نامه ی علامه حسن زاده ی آملی به فرزند ، برای ستون هامناسبت داردیانه اگه نداره به عنوان کامنت درصورت صلاحدیدتأییدبفرمایید . ممنون
نامه علامه حسن زاده آملی به فرزندش
فرزند ارجمندم، از اکنون باید بر قدم صدق یوسف صدّیق سلام الله علیه بوده باشد که :
در جوانی پاک بودن شیوه پیغمبری است
ورنه هر گبری به پیری می شود پرهیزگار
– فرزندم! خود را باش. این داعی حسن حسن زاده آملی دینداری متمسّک به ذیل ولایت محمّد و ال محمّد صلوات الله علیهم با دلیل و برهان است، نه به تقلید و اتّباع از این و آن…
– ای فاضل فرزانه و فرهیخته و فرزام! در صنایع انسانها دقّت بسزا بفرما که همه ی آنها را دین و آیین است؛ یعنی هر یک را در نحوه ی نگاهداری و اعمال آن برنامه ای خاصّ است که باید بدان برنامه آگاهی داشت و آن صنعت را به دستور آن برنامه به کار برد تا آن صنعت در کارش درست نتیجه دهد، و اگر مطابق دستورش به کار نرود، یکبارگی دچار اختلال و فساد و زوال می شود و مشکلات و حوادث بد پیش می آورد. آن دستور دین آن صنعت است، و هیچ صنعتی بی دین و دینداری پایدار و استوار نمی ماند.
-این همه صنایع برّی و بحری و فضایی شگفت ساخته ی قطرات نطفه اند؛ یعنی قطره نطفه ای در دو کارخانه حیرت اندر حیرت الهی که یکی زهدان مادر عزیز و دیگر همین نشأه گرامی دنیای مشهود ما که رحم دوم است؛ چنان دارای صورت دلنشین و بینش و دانش این چنین شده است که این همه صنایع شگفت از وی به منصه ی ظهور رسیده است.
-نخست تأمّل بفرما که چگونه قطره نطفه ای، انسانی این چنینی شده است.
– و پس از آن تدبّر بفرما که چگونه به اختراع این همه صنایع بوالعجب دست یافته است، و سپس تعقّل بفرما که همه صنایع این نطفه را دین و آیین است. ایا آن کس که نطفه ای کذایی را چنین صورت و صنعت دلنشین چیره دست مخترع و مبتکر صنایع حیرت آور به بار آورده است، او را بی دین و بی آیین افریده است؟!
– عزیزم! کشیک نفس بکش تا انسانی الهی شوی، و در عداد مقرّبین در آیی و وارداتی آن سویی عایدت شود.
– و بدان که علم و عمل دو حقیقت انسان سازند و علم، امام عمل است، و اکنون هنگام تحصیل علم و اعتیاد به عمل صالح آن عزیز است، به انتظار فردا مباش که به فرموده ی انسان آگاهی:
در جوانی به خویش می گفتم / شیر شیر است گر چه پیر بود
تا به پیری رسیده ام دیدم / پیر پیر است گر چه شیر بود
منبع: فرازهایی از کلمه ی ۶۳۵ کتاب هزار و یک کلمه، جلد ششم، از آثار علامه حسن زاده آملی
خوبی داداش؟
ما برای مقابله با فساد و انحراف و حرام در صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران که در این لحظه من خجالت میکشم برچسب اسلام را بر این سازمان عجیب و غریب که خواسته یا ناخواسته تبدیل به یک سازمان ضد فرهنگ اسلامی شده بکنیم؟
نمیدانم تا چه حد به مشکلات صدا و سیما که تا قلب خانواده های مذهبی ما نفوذ کرده و جز اذان و قرآن به ندرت چیز دیگری که در راستای اهداف اسلام باشد و با هنر آمیخته شده باشد به چشم میخورد
حسین جان به خدا حداقل من برای خودم هیچ جواب و حجتی برای پاسخ به امام و شهدا و خون بابا اکبر و همرزمانش ندارم
و از بس گفتیم و نوشتیم و راهکار به صدا و سیما دادیم و هیچ کدام اصلا بهش توجه هم نشد خسته شدم و در صحبتی هم که با ضرغامی داشتم به این نتیجه رسیدم که فقط میشنود و از آن گوش در میکند
ما حتی از آرمان امام هم کوتاه آمدیم و عطای دانشگاه شدن صدا و سیما را به لقایش بخشیدیم ولی چگونه میشود حرام الهی را در صدا و سیما به نظاره نشست و هیچ کاری نکرد
مطالبه و نقد هم مراتبی دارد و به نظر من که قول لین و نوشتن و گفتن دیگر هیچ اثری ندارد و من واقعا نا امیدم و در این زمینه احساس وظیفه نمیکنم
آیا به نظر شما حضور در صدا سیما و یا تحصن در مقابل سازمان فایده ای دارد؟
ظاهرا تا مطالبه ای به کف خیابان نیاید کسی به آن اهمیت نمیدهد
بخدا ما چیز زیادی نمیخوایم فقط حلال و حرام الهی
آقا هم فرمودند مطالبه کنیم
خب ما چه کنیم؟
دین خدا ناموس خداست و نباید در رسانه ملی جمهوری اسلامی ایران به ناموس خدا تجاوز شود
با یک برچسب اسلامی که هیچ سازمانی اسلامی نمیشود
من خیلی فکر کردم و از شما هم میخواهم به عمق این مسئله فکر کنید و اگر راه روشنی به نظرتان میرسد مرا هم نجات دهید که واقعا قلبم درد میکند از این مصیبت
یازهرا
درمصاحبه ی مفصل فارس بادکترالهام به مناسبت سوم تیر ۸۴ مطرح شد :
فارس: آیا برای جبران برخی اشتباهات احمدینژاد، متوسل شدن و روی آوردن به جناح راست سنتی مانند لاریجانی، هاشمی و غیره را به صلاح میدانید یا این را یک اشتباه بزرگ قلمداد میکنید؟
– الهام: انحراف از حق به فرض تحقق، مشروعیت و حقانیت برای باطل ایجاد نمیکند. بازگشت به باطل همیشه باطل و غلط است و مومن حتی در رفتارها و سلیقهها هم از یک سوراخ دوبار گزیده نمیشود چه برسد به ایکه در مبانی خود بخواهد تجدید نظر کند.
شهدا بعد از شهادت از مصداق به مفهوم تبدیل میشوند .
سرگذشت هر کدام از شهدا درسی از مفهومی ماندگار برای زندگی یکایک ما است .
آقای قدیانی خدا پدر شما را در بهشت همنشین شهدای کربلا قرار دهد چرا که در عصر ما امثال پدر شما در شرایطی از همراهی ولی زمان کوتاهی نکردند که شهدای کربلا در آن زمان .
محکمتر از همیشه در دعوت مردم به تبعیت از ولایت فقیه بنویسید