“مصداق” یا “مفهوم”؟!

سیاست/ ولایت فقیه؛ حافظ جمهوریت نظام

قشنگ ترین روز ماه اول تابستان برایم ۲۳ تیر سال ۷۸ است که همان ۹ دی بود، با طعم تابستان. آن روز هم خوب یادم هست خیابان انقلاب اسلامی، محل قرار بود و خوب یادم هست که حضور مردم، فتنه ای را خواباند. اصولا بی مردم نمی توان جمهوری اسلامی را فرض کرد. مردم اما تا لازم نباشد، عمدتا حرف خود را پای صندوق رای می زنند، لیکن گاهی لازم است برای دفع فتنه و دفن آشوب، حضور بهم رسانند و حماسه را در کف خیابان بیافرینند. از تیر ماه نمی شود سخن گفت و یادی از ۳ تیر ۸۴ نکرد. روزی که مردم به اشرافیت، “نه” گفتند. آن روز سخن، نه بر سر “مصادیق”، که بر سر “مفاهیم” بود. هم برای ملت و هم برای ولایت، مهمتر از مصادیق، مفاهیم است. افراد با خاطره های خوب و بد، می آیند و می روند، مصادیق می آیند و می روند، اما آنچه می ماند مفهوم است. اگر مصداق از مفهوم عدول کند، هر که می خواهد باشد، ملت ناچار است از او بگذرد. در فتنه ۸۸ اما لازم بود که ولی فقیه حافظ مفهوم والای جمهوریت نظام باشد و اجازه ندهد که اشراف و اشراف زادگان شورش کنند علیه رای ملت. ظلم مضاعف به عمود خیمه انقلاب این است که “دفاع ایشان از مفهوم” را تنزل دهیم و “دفاع ایشان از مصداق” بخوانیم. خوب یادم هست قبل از عصر اصلاحات، یکی چون مهاجرانی تقاضا کرد که آقای هاشمی علی الدوام رئیس جمهور باشد، اما انتخابات دوم خرداد هم برگ زرین دیگری در پرونده جمهوری اسلامی بود. باورم هست اگر “آقا” نبود، برخی ها آن هنگام نظر به انتخاب مصداق پیروز، حرف هایی مبنی بر ابطال انتخابات زدند و شاید هم نقشه شان را عملی می کردند. طنز روزگار اینجاست که مهاجرانی بعدها در روزنامه های زنجیره ای، که خط از امثال وزارت فرهنگ می گرفت، بدترین حمله ها را به هاشمی کرد! و باز هم مضحک اینجاست که همان جماعت، این روزها با هاشمی و آقازاده های ایشان هم پیمان شده اند! برای آنها هاشمی هرگز مهم نبود؛ مهم تضعیف جایگاه رفیع رهبری انقلاب اسلامی بود. روزی هاشمی را می زدند، تا ولی فقیه را تضعیف کنند، همچنان که امروز باز هم به همین نیت هاشمی را مدح می کنند. تاریخ اما طنزهای فراوان دارد در دل خود. نکته های بس عجیب. القصه برخی از کسانی که در فتنه ۸۸ شدند “خواص بی بصیرت”، در روز دوم خرداد پیغام می دادند به بزرگان که خیلی محترمانه، یا آرا خوانده نشود، یا انتخابات تجدید شود، اما آنکه برایش دفاع از مفاهیم، من جمله مفهوم جمهوریت، بیشتر از مصادیق و عمرو و زید، مهم بود، رای ملت را تنفیذ کرد، حتی اگر منتخب ملت خاتمی بود. با این همه ایامی چون ۱۸ تیر و روزهای تحصن و لوایح ۲ قلو و چه و چه، همین رهبر حامی جمهوریت، به پشتوانه همین ملت، این بار مدافع مفهوم بلند اسلامیت شد و اجازه نداد جریان انحرافی مشارکت و مجاهدین، به بهانه اصلاحات و آزادی، انقلاب را از مسیر اسلام منحرف کنند. همان کاری که در فتنه ۸۸ “آقا” در برابر جریان منحرف سران فتنه انجام داد و همان کار که امروز در برابر جریان موسوم به “انحرافی” انجام می دهد. در فتنه ۸۸ اما به جای مصادیق، یعنی اولی تر و مهم تر از مصادیق، همزمان از ۲ مفهوم والا دفاع شد؛ اسلامیت و جمهوریت. باز هم مثل دوم خرداد برای رهبر انقلاب، اصل رای مردم و دفاع از جمهوریت انقلاب اسلامی، مهم تر از مصادیق بود. این مصداق می تواند خاتمی، هاشمی و یا احمدی نژاد باشد. البته این مصداق حتی ممکن است یکی باشد مثل بنی صدر، اما مهم تر از این مصادیق، مفهوم جمهوریت است. همچنان که امام، طرفدار بنی صدر نبود و هوای رای ملت را داشت، “آقا” هم صرف نظر از نامزد پیروز، همواره هوای جمهوریت نظام را داشته. با این همه وقتی همین جمهوریت، اسلام را در خطر می بیند و سال ۷۸ یوم الله ۲۳ تیر را خلق می کند و سال ۸۸ یوم الله ۹ دی را، ولی فقیه، اسلام خواهی ملت را می ستاید. اینجا کار مردم بسیار ظریف است. همان مردمی که به خاتمی رای می دهند، به سینه اصلاح طلبان آمریکایی، دست رد می زنند و همان مردمی که به احمدی نژاد رای می دهند، اجازه نمی دهند که جریان انحرافی، منحرف کند رای شان را. همه اینها نشان می دهد که مردم هم مثل مولا و مقتدای خود، اگر چه به این و آن، رای می دهند، اما فقط با ولی فقیه بیعت می کنند و رای شان به روسای جمهور، زیرمجموعه بیعت شان با رهبر انقلاب است. از نظر مردم، قوه مجریه خیلی کوچک تر از اصل نظام جمهوری اسلامی است؛ همچنان که قوای دیگر! از نظر مردم، بیعت، صددرصد مهم تر از رای است. مردم رای می دهند و رای پس می گیرند، اما هرگز ۲۳ تیر ۷۸ و ۹ دی ۸۸ را پس نخواهند گرفت. هرگز ۲۲ بهمن ۵۷ را پس نخواهند گرفت. مایی که همه به احمدی نژاد رای دادیم، اینجاست که برای ما ۹ دی، عزیزتر از ۳ تیر است؛ چرا که رئیس انتخاب کردن برای قوه مجریه کجا و “ما اهل کوفه نیستیم، علی تنها بماند” کجا؟!

یوم الله/ ۲۳ تیر ۷۸

از همین حالا به فکر یوم الله تابستانی عصر اصلاحات باشیم. روزی که برای خود و در زمان خود یک پا ۹ دی بود؛ یادتان هست؟ یادش به خیر! آستین همت را بالا بزنیم و تاریخ را تا “درشت” ننوشته اند، “درست” بنویسیم. 

روزنامه جوان/ ۴ تیر ۱۳۹۰

این نوشته در یمین ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. مهره اضافه می‌گوید:

    قطعه قطعه مهره
    درست زدی وسط خال داداش
    چرا که رئیس انتخاب کردن برای قوه مجریه کجا و “ما اهل کوفه نیستیم، علی تنها بماند” کجا؟!
    عالی بود (:

  2. خادم الشهدا می‌گوید:

    سلام،این متن خدمت شما.خواستید تاییدش بکنید،خواستید نکنید.ولی منو بس به تامل واداشت!

    آنچه می‌خوانید سخنرانی مهندس سعید قاسمی در شب عاشورای امسال، مصادف با ۱۹ بهمن ۱۳۸۴ است.
    این سخنرانی در حسینه حاج همت دوکوهه ایراد شده است. متن کامل این سخنرانی که توسط وبلاگ‌ یک
    خبرنگار منتشر شده است، شامل مطالب جدید و بکری است که خواندن آن خالی از لطف نیست.

    بسم الله الرحمن الرحیم

    السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک؛ السلام علی الحسین و علی اصحاب الحسین و
    علی اولادالحسین و علی ابناءالحسین … السلام علیک الشهدا؛ السلام
    علیک ایها الفدائیون
    بسیار خداوند منان را شاکریم که در این شب عاشورا ما را از جاهایی که
    باورمان نمی شد، از راه دور ما
    را به این محفل خوب و باصفا کشاند و یک بار دیگر توفیق میثاق و دست بیعت با شهدا را برای ما فراهم
    کرد و از این بابت بیش از هر چیز به شما این توفیق را تبریک می گویم.
    باز هم خداوند منان را شاکریم که با مصیبت های زیادی توانستید از این شهرها بکنید و به جایی بیایید که
    پرده ها را بر شما کنار می زنند و چیزهایی را نشان می دهند؛ حتما بلایی بر سرتان می آورند که حاضرید
    این همه سختی و مصیبت را برای آمدن به اینجا به جان بخرید.
    بعضی ها برای اولین بارشان است و می گویند ببینیم اینها چه می گویند؛ هرسال می گویند می خواهیم برویم
    قتلگاه فکه، مگر چه اتفاقی افتاده؟ دوکوهه که یک سری ساختمان ترک خورده و یک بیابان است … اینها
    چه می خواهند ؟
    اگر از آن قدیمی ها بپرسید که چه اتفاقی افتاده، اگر به آنان اجازه بدهند و حالشان هم ردیف باشد و در این
    مدت خود را نباخته باشند، ورق هایی را کنار می زنند و می گویند که در اینجا چه اتفاقی افتاده است ولی اگر
    اینگونه نباشد، مبهوت نگاهت می کند و می گوید حسینیه حاج همت یک سوله و بقیه هم در و دیواری بیش
    نیست، مثل همه جا …
    شماها سالی یکبار اینجا در تور شهدا می افتید؛ والا چه کسی در شهرها برای ما از این حرفها بزند که این
    شهدا چه کسانی بودند؛ در مدارس و دانشگاه ها که خبری نیست، مگر این که اینجا بیاییم و از آنها بخواهیم
    که پرده ها را برایمان کنار بزنند و به دلمان مهر بزنند تا به درستی دست بیعت به آنها بدهیم.
    اصلا مطلب امشب من همین است، چون خیلی ها دست بیعت دادند اما ظرف این چند هفته که کار سنگین شد
    (هفته های آخر پیش از حماسه عاشورا)، بیعت خود را شکستند؛ در طول مسیر حتی خیلی جاها نعل به نعل
    با آقا (امام حسین) می آمدند اما شرمشان می شد که خیمه آنان در جوار خیمه آقا باشد، اما باز هم آقا
    پیغام می فرستاد و دعوت می کرد.
    این اتفاقات تاریخی یک بار دیگر هم افتاد؛ اگر در جنگ همه مردم می آمدند و همه پای کار بودند، ما ۴۰-
    ۴۵ میلیون نفر بودیم و کل عراق بیست و خورده ای میلیون بود؛ پس اگر شما با دست خالی هم دشنه می
    کشیدید، باید تصرف می کردید؛ پس چه اتفاقی افتاد که آقا روح الله بزرگ، صاحب این انقلاب عظیم به حسب
    ظاهر نتوانست کار را در میدان تمام کند. آیا این سوال را تا کنون از خود پرسیده اید؟
    بله! این سوال به صورت انحرافی بارها و بارها برای ما گفته شده که “امام بعد از فتح خرمشهر به جنگ
    اعتقاد نداشت و این سپاهی ها او را مجبور می کردند و در نهایت هم با ۵۹۸ توانستید به جلو بروید و الا
    نتوانستید در میدان کار را تمام کنید” ! …
    هنوز هم که هنوز است، توهم این تیپ سوال ها در ذهن ما وجود دارد و علی رغم این که بارها و بارها
    جواب اینگونه سوال ها داده شده اما مهم نیست چون دیگر کسی به جواب کار ندارد؛ تخم فتنه در آن سوال
    کاشته شده …

    اگر پای کار می بودید و می بودند، این روزها دیگر اینگونه نبود که مهمان شما ” جعفر گنزالس ” از
    اسپانیا و “اسحاق باری” از بورکینافاسو باشند.(آن شب حسینیه حاج همت دو مهمان خارجی از اسپانیا و
    بورکینافاسو داشت)
    امشب باید برای حال و روز خودمان گریه کنیم؛ امشب می شود مقداری پرده ها را کنار زد و چیزهایی
    گفت … سید و اولاد پیغمبر مدام می گفت که جنگ در راس امور است؛ آقای وزیر راه ! امکاناتت را پای
    کار بیاور، آقای وزیر بهداشت ! دکترهای خود را پای خط بفرست، آقای لودر بلدوزر، آقای نفت، آقای
    فلان …
    موقعی می گفتند تنها کسی که حرف امام را سرمشق خود قرار داده صدام است که این جمله امام را در
    بالای سر خود نصب کرده که “جنگ در راس امور است” … این مساله به طنز مطرح می شد اما واقعیت
    همینگونه بود چرا که برای او واقعا جنگ در راس امور بود چون قسم یاد کرده بود.
    از سوی دیگر همین سعودی ها که مخصوصا در این چند ساله برایشان “غش و ریسه” می رویم، ۳۰
    میلیارد دلار، یک پارتی کمک بلاعوض فهد ملعون به این خبیث(صدام) بود.
    فهد برای صدام پیغام فرستاد که باید این پول را برگردانی؛ صدام برایش نامه نوشت که ای خبیث، آیا یادت
    رفته که اول جنگ برایم نامه نوشتی که مادامی که حکومت خمینی برپاست، من خواب ندارم ؟ … “المال لنا
    و العیال لک” گازش را بگیر و برو داخل، پول از ما سرباز از تو …
    جنگ ایران با عراق دروغ بزرگی بیش نیست و اگر این کلمه مسخره را که اساس و پایه یک تفکر اشتباه
    است، بتوانیم پاک کنیم، خیلی کار کرده ایم … وقتی این را در کله ما تثبیت می کنند، نسل های آتی حق دارند
    بگویند که این عراقی ها مگر چه کسانی هستند ؟ ما که رفتیم وضع زندگیشان را دیده ایم … از مهران داخل
    بروید، مثل این فیلم های سینمایی، یک پرده ای را کنار می زنند و یکدفعه ۳۰۰ سال به ماقبل تاریخ حاضر
    می روید با آن خانه های خشتی گلی و کوزه و … انهایی که رفته اند می دانند چه می گویم …
    نسل های آینده از ما می پرسند چگونه این عراقی ها با این چند نسلی که از تاریخ معاصر عقب هستند و با
    این شکلی که آنها را نگه داشته اند، مخ آنها را زدند که با ما بجنگند ؟
    آنها غالبا شیعه بودند. نشد سنگری از عراق بگیریم که این تابلو را نداشته باشد “ولعن شکرتم لازیدنکم”،
    عکس ائمه داشتند، اسیری نبود که در گردنش حرز جواد و اباعبدالله نداشته باشد … حالا زمان جنگ بود و
    تبلیغات می کردند که هر سنگری می گرفتیم در آن مشروب بود و فلان، نه عزیزم … آنها حتی نمی توانستند
    خودشان را جمع کنند، حالا تقی به توقی خورد و ۱۲ لشکر را سازماندهی کردند و داخل کشورمان ریختند؟!
    نه عزیزم ..
    این که امام می گفت “استکبار جهانی”، این یک کلمه است که در حال لوث شدن است اما از شرق ترین
    شرق این عالم تا غرب ترین غرب کشورهای این دنیا همه با هم یک بار در طول تاریخ بشریت برای
    مضمحل کردن یک جریان با هم وحدت پیدا کردند که آن هدف هم نفله کردن و نابود کردن انقلابی بود که آقا
    روح الله در اینجا برپا کرد … او رفت تا انقلاب را به تمام کشورهای عربی سرایت دهد و عنقریب هم این
    اتفاق می افتاد؛ یکدفعه ریختند اینجا، بحرینیها، سعودی ها، پاکستانی، افغانی ها که آقا به ما هم آموزش
    بدهید … موقعی مرکز این آموزش ها فلسطین بود اما یکدفعه مرکز آموزش نهضت ها جمهوری اسلامی
    شد و پشت سرش هم در بحرین و قطر و سعودی این اتفاق افتاد.
    باید سروقتمان می آمدند چون حرفهای گنده تر از قد و قواره مان می زدیم ! شعارهای ما فرامنطقه ای و
    فراملی بود که البته قد وقواره آدم های ما هم عجیب و غریب بود.
    یکی از این علمدارها، صاحب این خیمه(حسینیه حاج همت) یعنی احمد متوسلیان است که ۲۳ سال است
    مفقودالاثر است؛ یکی از این علمدارها این است که با کاظم اخوان شیرمرد و از بچه های عملیات ستاد
    جنگهای نامنظم، تقی رستگار و سید موسوی در اسارت به سر می برند و حتی کسی نمی داند چا اتفاقی
    افتاده است … در این سه چهار ساله به برکت یک سری بر و بچه ها شلوغ پلوغی هایی کردند ؛ در دوره
    خاتمی که کسی را مسئول این پرونده گذاشتند و مثلا برای پیگیری یک کارناوال راه انداختند لبنان که بیشتر
    از هر چیزی یک سفر چرخشی و گردشی بود تا این که بخواهند به دنبال آزادی اسرای ما باشند … خسته
    نباشید این همه پیگیری کردید !
    احمد شیرمردی بود که دیگر مادر لنگه او را نمی زاید…
    پشت سر او علم به دست “همت” افتاد. کدام همت؟ همتی که از او فقط اسم اتوبانش را می شناسید که این
    روزها دیگر اتوبانش هم به کار ما نمی آید … کیپ کیپ است؛ بسته است … از راه های زمینی دیگر ما به
    جایی نمی رسیم …
    یک همت هم من می شناسم که وقتی به لبنان رفت در آن سفر دیگر سر از پا نمی شناخت و حتی بعد از این
    که احمد اسیر شد ، گفت بچه ها قبل از این که دستور عقب نشینی به ما بدهند باید یک ضربه شست به
    اسرائیلی ها بزنیم که تاریخ ثبت کند…
    علی رغم این که پدر این “بشار اسد” گند زد و رفعت اسد، داداشش که از خائنان مزدور آن مجموعه است
    و در آن مقطع وزیر دفاع بود، حاضر نشد در آنجا به بچه شیعه ها کمک کند … ما با سلاح محدودی رفته
    بودیم ولی همت حاضر بود که شیربچه های خود را با همین سلاح محدود به جنگ “اشقی الاشقیا”
    بفرستد …
    ما باید این تاریخ را در شب عاشورابرایتان بگوئیم چون دیگر شماها را پیدا نمی کنیم ؛ ما در رادیو و
    تلویزیون دهها بار راجع به همت و احمد صحبت کردیم اما بخش لبنان آن را حتما کات می کنند و می گویند
    این سندی آشکار است که نیروی نظامی در کشورهای دیگر برده اید ؛ ولی به هر حال این اتفاقات افتاده و
    تاریخ را نمی شود پاک کرد؛ ماها روزی برای شمشیر زدن و کشته شدن جمع شدیم.
    همه آنهایی که احمد متوسلیان جمع کرد و با خود به لبنان برد ۷۰۰ تا سپاهی بودند که آنها را در پادگان
    امام حسین جمع کرد و گفت آقا! در آن مصیبت و تیر و تیرکشی در اول انقلاب با من به بانه آمدید ؟ خسته
    نباشید؛ یکی دو سال با من مریوان بودید و این همه جبهه آزاد کردیم؟ دست شما در نکنه آقا؛ فتح المبین هم
    با من بودید ؟ خسته نباشید؛ بیت المقدس هم با من جنگیدید و ۱۹ هزار اسیر گرفتیم و خرمشهر را آزاد
    کردیم و در کنج شلمچه جگر بچه های لشکر ۲۷ پاره پاره شد و از سه طرف آتش بر رویشان بود و بقیه
    لشکرها فقط غنیمت جمع کردند در خرمشهر ؛ آنجا کربلا در کربلا بود.
    خدا می داند اگر بچه های لشکر ۲۷ فقط ۲۰ دقیقه عقب می کشیدند، همه این اسرا از جاده شلمچه و تنومه
    – بصره همه فرار می کردند چون راهی نداشتند ؛ یا باید این جاده را باز می کردند و یا باید از اروند رود به
    ساحل ابوالخصیب می رفتند.
    این ارض، مطهر به خون شیرمردها است و برای همین ما بر تربت اینجا دست می کشیم و نماز می خوانیم؛
    روایت داریم که خود شهدا بر حال و هوای ما نظارت می کنند، قرار است وقتی برگشتیم انقلابی و بهتر شویم.
    یک همت تو می شناسی و یک همت من میشناسم؛ هر چه کرد تا یک ضربه شست به اسرائیلی ها بزند این
    سوری ها خیانت کردند و الان هم باید تاوانش را پس بدهند … روزی که این شیربچه ها آمدند و گفتند بیایید
    یک ضربه شست بزنیم؛ اسرائیلی ها اینی نیستند که شماها می گوئید… احمد خون جگر می خورد و می
    گفت خدایا آیا میشه این بچه ها را یک شب با اسرائیلی ها رودررو کنم تا نشان بدهم جنگ یعنی چه؟ آیا
    میشود توی یک شب ۳۰۰ تا تانک از اینها بزنم؟
    وقتی که یک نامه درخواست نوشت و به رفعت اسد داد، او یک نگاه کرد و گفت این چیه ؟ مترجم گفت :
    اینها هزار تا موشک آر پی جی میخواهند؛ گفت هزار تا ؟!
    متوسلیان گفت مگه چیه هزار تا موشک آر پی جی ؛ این خوراک سه ساعت جنگ بچه های من با تانک
    است و باید به تو نشان دهم که جنگ یعنی چه؟ همه شماهایی که با روس ها آموزش های کذا و کذا دیدید،
    بچه های من وارد نبرد بشوند تا به شما بگویم که جنگ یعنی چه…
    ما را سرکار گذاشتند و گفتند که اگر همه انبارهایمان را بگردیم سه هزار تا گلوله آرپی جی نمی توانیم پیدا
    کنیم و از این حرفا …
    در هر حال شناسایی ها کامل بود که شیربچه های خمینی در شناسایی ها رفتند و عکس حضرت امام را روی
    تانکها چسباندند و آنجا بود که اسرائیلی ها به هم ریختند و دیدند که مقوله اینها با “یاسر تلفات”(عرفات) و
    اینها خیلی فرق می کند؛ آن موقع هنوز حزب الله لبنان هم تشکیل نشده بود و اول قصه بود…
    یک صحنه دید همت؛ به زور یک هواپیما مهمات آمد در سوریه نشست و چقدر این سوری ها ما را پشت در
    فرودگاه نگه داشتند و خوار و ذلیل کردند؛ همینطور که ایستاده بودیم ، یک هواپیمای سازمان ملل (UN)
    آمد و نشست ، یک سری ماشین سازمان مللی آمد و سوری ها در را باز کردند و یک سری چشم آبی با
    سگ و کیف سامسونت بالا رفتند.
    حاجی که این را دید، وقتی حاج همت عصبی می شد رگهایش بیرون می زد ؛ می گفت این پدرسوخته های
    جاسوس را ببین که همه عنان این سوری ها و لبنانی ها دست اینهاست و آزادانه می روند و می آیند و ما
    که آمده ایم بجنگیم برای اینها، با ما اینجوری رفتار می کنند؛ اسرائیلی ها شاهراه بیروت دمشق را گرفته اند
    و بیروت تصرف شده و این شارون ملعون فاجعه صبرا و شتیلا را ایجاد کرد، اما حتی در این شرایط این
    خبیث ها و ترسوها و بزدل ها حاضر نبودند به ما کمک کنند…
    این داستان گذشت، همت همیشه از این جریان یاد می کرد؛ رسید به والفجر مقدماتی، در آنجا شب عملیات
    یک شب عاشورایی بود، حاجی وقتی به هم می ریخت روی پنجه های پا می ایستاد و رگش بیرون می زد و
    می گفت “بچه ها راهی به جز جنگیدن برای ما نیست”… وقتی صحبت می کرد این بچه ها چنان انرژی می
    گرفتند که می خواستند کوه را از جا بکنند.
    آنجا حاجی یک جمله گفت، گفت که ” به خدا قسم اگر فردا از این ۱۳ کیلومتر رمل و سه کیلومتر موانع
    عبور نکنید و خط دشمن را نگیرید، آنهایی که می خواهند به کنفرانس غیر متعهدها بروند دستشان خالی
    خواهد ماند، اما باید سیاسیون ما با دست پر، حرف بزنند.”
    من بعضی موقع ها برای این سیاسیون کپک صحبت می کردم و می گفتم ، بدبخت ها این میز و مقامی که
    دارید مرهون کسی است به نام همت که بچه هایش را ترغیب می کرد روی سیم های خاردار بغلتند و
    پیروزی کسب کنند و هنوز هم که هنوز است جنازه هایشان بعد از ۱۰ سال در کانال ها باشد که تو بروی و
    بشوی سفیر ایران در لبنان و جگر نکنی عکس چمران را در اتاقت بزنی، عکس چمران، بدبخت، نه احمد
    متوسلیان که بگوئید مثلا این بلاتکلیف است…
    حاجی می گفت : “بچه ها اگر نجنگید به خدا این سازمان مللی ها می آیند عنان ما را به دست می گیرند و
    من در سوریه ولبنان این وضعیت را دیده ام”… شب عملیات والفجر مقدماتی این حرفها را برای بچه ها می
    زد؛ من می گفتم این چی میگه…
    زد و این صحنه ها تمام شد و من کی فهمیدم تو چی می گی؟ … زمانی که ۵۹۸ را امضا کردیم، آمدند.
    همان هواپیما سفیده و با همان آدمها آمدند… در هتل بنده و جمعی از دوستان مسئول استقبال و رتق و فتق
    امر سازمان مللی ها بودیم.
    فرانسوی ها ، ایتالیایی ها و فلان و آمریکایی ها هم آمدند که اگر زدید و کشتید و هر چی بود، غرامت و
    اینها را بی خیال شوید چون شماها پافشاری می کردید!
    ما از ۱۸ ملیت اسیر داشتیم در این جنگ چون از ۳۷ کشور پای کار جنگ با ما آمده بودند؛ سودان، مصر
    قطر، پاکستان، افغانستان، دوبی، بوسنیایی، صرب، روس، ترکیه، کویت درپیت، عربستان سعودی … ۱۸
    ملیت که در تاریخ ثبت شده … اصلا می دانی ؟ نمی دانی …
    همت ! من نمی فهمیدم تو چه می گویی … می دانی کی فهمیدم؟ روزی که از اینها استقبال کردیم دیدم
    آمریکاییه هم داخل هیات اینهاست… همه مثل آدمی زاد لباس پلنگی پوشیده بودند، اما آمریکاییه چطوری
    لباس پوشیده بود … یک لباس کابوی، شلوار چرمی گاوچرانی، پشت این کفش مهمیز بسته، کلاه وسترن،
    کمربند چرمی، انگار برای گاوچرانی آمده حرام زاده … قد دو متر و بیست و سانت که از آسانسور داخل
    نمی آمد … وقتی آمد وقتی با من مواجه شد، زد پشتم و گفت : ” hello my friend ”
    تا این را به من گفت من یکدفعه دوباره سال ۶۱ به یادم آمد ، باهمت ، دیدم همت جلویم ایستاده و می گوید
    “بچه ها بجنگید اگر نجنگید اینها دوباره عنان ما را در دست می گیرند ” ( حاج سعید در این بخش از صحبت
    ها می گرید)
    من این رو نگاه کردم گفتم : همت ! آمدند، آمدند برادر …
    من و تو نمی توانیم عمق اینها را بفهمیم ، او فهمید کسی که امضا کرد ننوشت این برای من “احلی من
    العسل است”، نوشت جام زهر را …
    حالا که تا آخر خط با من پای این کار نیستید من رفتم ، خداحافظ … دروغ هم نبود چون وقتی که این جام را
    سر کشید ۶ ماه بیشتر دوام نیاورد؛ اگر به سال کشیده بود می گفتند که او با کلمات بازی کرد …
    اینها را اینجا می گویم که اینجا وقتی می گوئید آمده ایم با شهدا و سید علی دست بیعت بدهیم … یک بار این
    بلا را سر امام آوردید شماها و گفتید تا آخر خط هستیم … ولی باز هم از پشت به او خنجر زدید
    او گفت : ” بچه های من تنها راه پیروزی “اهدی الحسنیین” است، یا همه پیروز می شویم و یا همگی به
    شهادت می رسیم که آن نیز در نزد ما پیروزی است”
    راه سومی وجود ندارد … به اون یارو نماینده گفتند با آمریکا چکار می کنی، گفت ما که نمی توانیم با
    آمریکا بجنگیم، ما یک تاکتیک دیگری داریم، از روی آمریکا پرش می کنیم !
    آنهایی که چنین تفکری در ذهنشان ایجاد شده بود، الان میفهمم که چرا آنجا امام دید که اینها تا آخر قصه پای
    کار نیستند … چون تا آخر قصه کسانی باید بیایند که امضا کرده باشند که برای شهادت آماده ایم …
    کسانی که روزی اینجا (دوکوهه) بودند، فقط به زبان نمی گفتند … توی کانال ۵ شبانه روز جنگیده و وصیت
    نامه نوشته ، اسیر پیشش هست، زخمی ها هم پیشش هستند و آب نیز آنجا هست، اما عین آن چیزی را که
    مکتب اهل بیت به او گفته پیاده کرده ؛ یعنی آب را تقسیم کرده در کانال، به مجروح و اسیر به یک اندازه آب
    داده …
    تا قبل از جنگ سعی می کردند ما را “خر” کنند و می گفتند، این چیزی که شماها می گوئید مال زمان
    امیرالمونین و حسین بن علی است و آنها هم نوری از آسمان بودند و دیگر تکرار نمی شود و شما هم ادای
    آنها را در نیاورید …
    اما تاریخ یک بار دیگر تکرار شد … کسی آمد به نام آقا روح الله که با دست خالی در مقابل همه تاکتیک ها
    و تکنیک ها زد و گرفت …
    ساواک می دانی یعنی چه ؟ نمی دانی … در جنگ، شوروی، انگلیس، آمریکا ، تمام سلاح ها و اِند
    جنگولک بازی های دنیا جمع شده بود علیه ما .. می دانی یعنی چه؟
    اما انقلاب را برای ما خفیف جلوه می دهند، این آتشفشانی که دنیا را به زلزله چند ریشتری واداشت …
    شاگردانش چه کسانی بودند؟ احمد بود، همت بود که اگر تا آخر معرکه بودند این داستان را تا آخر جلو می
    بردند و جاهایی امروز شمشیر می زدند که دیگر دغدغه این را نداشته باشی که سپاه بیاید برای ما آموزش
    دفاع کوی و برزن بگذارد (!) خاک بر سر ما … آموزش کوی و برزن یعنی این که خیلی ببخشید، شلوارت
    را نگهدار … یعنی عین فضاحتی که امیرالمومنین(ع) درباره آن گفت “بدبخت ملتی که بخواهد در کوچه
    پسکوچه های خودش بجنگد”، مثل این عراقی ها که ایستادند تا تانک و توپ در بین الحرمین و وادی السلام
    بایستد و آرپی جی بزند ؛ این ملت بدبخت است دیگر … افتخار ما این است که بر و بچه های ما نگذاشتند که
    آنان بیایند در شهر تا ما با آنان بجنگیم؛ در جاهایی جنگیدند که می گفتند اینها دیوانه بودند … فکه کجاست؟
    چنانه کجاست ؟ شرهانی، شیلات ، بیات، قلاویزان، کنج کوچ و فلان کجاست که اینها غریبانه کشته شدند …
    ۱۲۰۰ کیلومتر خط تماس است که تو یک شلمچه و طلائیه و فکه را می دانی، آن هم به برکت شهدایی مثل
    سید مرتضی آوینی و محمودوند و اینهایی که …
    من تمام پشتم خونی است از تمام خیانت هایی که شده … باید بگویم که جماعت تو رو خدا بس کنید، اگر که
    پای کار نیستید شعار ندهید و این آقا را هم سر کار نگذارید ؛ چون سابقه دارد در همین سالها که این کار را
    کردند …
    آن نماینده های خبیث، نامه نوشتند به سید و اولاد پیغمبر و گفتند : آقا با آمریکا سرشاخ نشو … دیدی که
    امام هم نتوانست و آخر هم جام زهر را سر کشید که موجب امتنان ملت شد… شما هم این مملکت را به بن
    بست نکشان تا بخواهی زهرنامه امضا کنی … پس کرکره را بکش پایین …
    این نامه را بیش از ۱۲۰نفر امضا کردند … حواست بود ؟ بله انشاءالله حواست جمع بود چون انتقام را
    گرفتی و سری بعد نگذاشتی این ملعون ها جلو بیایند … حتی در بین کاندیداهای ریاست جمهوری هم بود و
    می گفت پنجاه تومان به شما می دهیم و اون یکی گفت راه آمریکا را باز می کنیم و فلان … مردم گفتند
    هری بروید دنبال زندگیتان … تنها راه نجات تفکر امام خمینی است و بس … به همین خاطر است که امروز
    دومرتبه مسخره مان می کنند در شهر که اینها دارند نظام را به بن بست می کشانند و می خواهند دوباره
    جنگ براه بیاندازند …
    نه ، به خدا ما غلط بکنیم ، تفکر خمینی خیلی وقت است که رفته، احمدی نژاد که هیچی، پدر احمدی نژاد هم
    نمی تواند آن را زنده کند … ما پای کار تفکر خمینی نیستیم …
    تفکر او این بود که ” هیهات اگر خمینی یکه و تنها هم بماند ، به راه خود که راه مبارزه با کفر و ظلم و
    شرک و بت پرستی است ادامه خواهد داد و به یاری بسیجیان جهان اسلام، این پابرهنه های مغضوب
    دیکتاتورها خواب راحت را از دیدگان سرسپردگانی که به ظلم و ستم خویش اصرار می نمایند سلب خواهد
    کرد ” ” راستی اگر بسیج جهانی مستضعفین تشکیل شده بود – بسیج جهانی مستضعفین نه این قطره چکانی
    هایی که شما درست کرده اید و واکسن می زنید ..- چه کسی جرات این همه جسارت با فرزندان معنوی
    رسول الله را داشت ”
    عشقش این بود که اینها سازماندهی شوند … نه امروز که دیگر ام القرایی وجود ندارد ورهبری برای جهان
    اسلام وجود ندارد … ما می گوئیم که حضرت آقا را قبول داریم ولی در دنیا که می بینید هر کسی می ریزد و
    سفارتی را آتش می زند … خون ها به جوش آمده ولی کسی نیست که این قطرات پراکنده را – به تعبیر
    امام- متراکم کند و یک جا ضربه به آنان بزند … گیر اکنون در جهان اسلام این است …
    این را می خواست آن سید به شما بفهماند که ما قدرت داریم و می توانیم بزنیم پس بیایید، می شود ، اما
    باورمان نشد، گفتند خسته شده ایم و بگذار کمی استراحت کنیم اما همان خرده خرده این شده که امروزه
    داخل شهر اینهمه سنگین شده ایم … ماشین و سویچ یک طرف، خونه و فلان یک طرف، زن، بچه، مدرک،
    دانشگاه، درجه ، همه اینها به تو چسبیده و سنگین شده ای و تا اسم جهاد و جنگ می آید می گویی نکند
    طوری شود …
    بچه های ما که انقلابی ترین بچه ها بودند امروزه وقتی اسم جهاد و جنگ می آید جا می زنند … ای خدا!
    من از روزی که می خواستم ازدواج کنم گفتم ما پاسداریم و پاسدار یعنی این که جانش کف دستش است …
    البته آن موقع ها اینطوری بود و ما اینگونه بیعت کرده بودیم …
    خواهشا اگر نیستید شعار ندهید و این سید اولاد پیغمبر را تا ته خط نبرید و بعد …. کما این که این سوال را
    پیوسته از خود کردی که چرا وقتی امریکایی ها و انگلیسی ها به کربلا و نجف ریختند چرا آقا دستور
    نداد …. برای چه آقا بخواهد چنین دستوری بدهد ؟
    آقا به تو نگاه می کند که اگر خودجوش پای کار بودی و فرمانده سپاه و جماعتش پای کار بودند و دل رهبر را
    گرم می کرد که آقا اجازه بده به میدان برویم … نه این که بنشینند و بگویند آقا هر وقت صلاح دیدند به ما
    دستور می دهند و ما در خدمتیم (!)
    نه برادر ! رهبران و پیامبران هیچ وقت چیزی فوق استطاعت شما نخواستند و هیچ وقت تو را به خودکشی
    ترغیب نکردند … دیدند که اگر پای کارید، می گفتند و اگر نه به موعظه به شما کفایت می کردند …
    این روزها و این شبهای عاشورایی یک بار دیگر باید به هم بریزی … آنهایی که اینجا نشسته بودند
    (حسینیه حاج همت دوکوهه) وقتی حاج همت برایشان صحبت می کرد، توی اتاق ها می نشستند و با
    خودشان کل کل می کردند …. یک وصیت نامه های … ببخشید … ببخشید … یک وصیت نامه های مسخره
    ای می نوشتند … اورکت من متعلق به بیت المال است آن را اگر سالم بود برگردانید، چهار کتاب دارم که
    متعلق به کتابخانه مسجد است، ۱۵۰ تومان به بقالی سر کوچه بدهکارم، این خودکار …
    خیلی مسخره است سعید قاسمی، نه ؟ … بله برای امروز که در این منجلاب در حال غرق شدن هستی،
    بدبخت این حرفها حاسبوا قبل ان تحاسبوا بود… شبها می نشستند اینجا و درس می گرفتند و اینجا نقطه اوج
    پرواز بود که ما امروز از دوکوهه لذت می بریم …
    از این چیزها که در این شهرهای مسخره این حرفها چیست که ما می زنیم … وقت مگر می شود که ببینم
    از صبح تا شب چه غلطی کردم … اینها چیزهایی است که باید با خودمان به شهرها ببریم … بگوئیم رفتیم
    آنجا و راجع به آدم هایی برایمان صحبت می کردند که در دوره ما زندگی می کردند و با همان حالات شهید
    شدند … یعنی این که راه علما را که درس بخوانی و خارج و مکاسب و اینها را میانبر زدند … یک شبه ره
    صد ساله را میتوان طی طریق کرد، اما به شرطها و شروطها… اینجوری نیست که یکدفعه شور حسینی به
    سرت بزند و پیشانی بند ببندی و آهنگران هم برایت بخواند و به خطر بروی و شهید بشوی … نه عزیزم کار
    دارد …
    آن موقع ها که در زمان جنگ خیلی ساده تر بود ولی الان خیلی کار دارد … من و امثال من که کارمان با
    کرام الکاتبین است … شما جوان تر ها یک خورده قاطی کرده اید … نگاه می کنید می بینید این که
    ضرغامیه که پای درس علما بود، میگوید این اصحاب برره به خاطر این دلقک بازی هایشان به بهشت می
    روند … خوب بچه من نگاه می کند و می گوید این که حزب اللهی است و اگر این حرفش هم درست باشد که
    اینها با این مسخره بازی هایشان به بهشت می روند …. احمد کاظمی و یزدانی و اینها هم به خاطر ۲۵ سال
    خدمت شبانه روزی زیر آتش و در مصیبت ها به بهشت می روند …. بچه نگاه می کند می بیند و می گوید
    من مگر دیوانه ام که راه بابا یا راه احمد کاظمی را بخواهم بروم و زیر آتش بروم ؟ … اگر رفتن به بهشت
    اینقدر راحت است، می روم دانشگاه و هنر دلقک بازی یاد می گیرم …
    مگر شماها این روزها این چیزها را در سر بچه های ما نمی کنید ؟ مگر این روزها اینگونه ما را در زمین
    نگاه نداشته اید که از شهر تهران دیگر بوی مسلمانی نمی آید … حتی در جاده قم هم ای “مازیار بیژینی”
    دیشب که می آمدیم دیدی که “ساعت رادو”، “بنز الگانس” و فلان …. کار از این تبلیغات هم گذشته و حتی
    در فرودگاه، خود “الگانس” را آورده اند و گذاشته اند تا وقت پرواز، هفت دور هم دور این “الگانس”
    طواف کنی وبفهمی که تو جزو کارمندان بدبختی هستی که تا صد سال دیگر هم نمی توانی این را بخری ولی
    دور این طواف کن و بفهم که اگر می خواهی به این برسی باید میانبر بزنی و کارای زیر میزی بکنی تا
    خودت را به این “الگانس “برسانی … این به تو و این بچه ها دارد تلقین می کند پس در این چنین شرایطی
    مگر مسخره بازی است که من بخواهم برایشان از شهادت حرف بزنم؟
    پسرم، دخترم همه اینها را بریز دور … احمد متوسلیان با آنهایی که جنگیده بود وقتی میخواست لبنان برود
    می گوید یک بار دیگر وصیت نامه بنویسد … هر که دارد هوس کرببلا بسم الله
    باور کنید دوستان اگر این حاجیپورها، چراغی ها، دستواره ها، قجه ای ها، کاورها، رستگارها، بهمنی ها و
    آنان بودند چکار می کردند …
    چقدر قشنگ گفت کاظم کاظمی … خدایا اگر دستبند تجمل نمی بست دست کمانگیر ما را ….. کسی تا قیامت
    نمی کرد پیدا …. از آن گوشه کهکشان تیر ما را … ولی خسته بودیم و یاران همدل … به نانی گرفتند
    شمشیر ما را …
    اللهم یا حمید بحق محمد … خدایا در این شب عاشورا … شب که برکات اینچنین برما نازل می شود …
    لجن ها وکثافت های خود را آورده ایم تا به گور بریزیم و استغاثه کنیم به دامن شهدا تا در این شب عاشورا
    نظری به ما کنند … به خدا ما گیر کردیم … شما ها حتی دیگر حتی در خواب هم به ما سر نمی زنید، این
    قدر که از شما دور افتاده ایم … ما را ببخشید که مرام و اخلاق و منشمان عوض شده … حتی اگر شده با
    استخوانها و پیراهن هایی که نوشته بودید می روم تا انتقام سیلی زهرا بگیرم به ما سر بزنید …. با پیشانی
    بندهای سبز و سرختان به این بدبخت های در منجلاب فرو رفته سری بزنید … شما برای ما فاتحه
    بخوانید … شما نیاز به فاتحه بخوانید … اللهم ایاک نعبد و ایاک نستعین …
    صلی الله علیک یا اباعبدالله

  3. سیداحمد می‌گوید:

    “مردم رای می دهند و رای پس می گیرند، اما هرگز ۲۳ تیر ۷۸ و ۹ دی ۸۸ را پس نخواهند گرفت. هرگز ۲۲ بهمن ۵۷ را پس نخواهند گرفت. مایی که همه به احمدی نژاد رای دادیم، اینجاست که برای ما ۹ دی، عزیزتر از ۳ تیر است؛ چرا که رئیس انتخاب کردن برای قوه مجریه کجا و “ما اهل کوفه نیستیم، علی تنها بماند” کجا؟!”

    احسنت،
    یک تحلیل درست و عالی!

  4. به یاد سیدسجاد می‌گوید:

    اینجاست که برای ما۹دی عزیزتر از ۳تیر است.چرا که رئیس انتخاب کردن برای قوه مجریه کجا و مااهل کوفه نیستیم علی تنها بماند کجا؟!!خیلی این تیکش باحال بود

  5. سیداحمد می‌گوید:

    “روزی که مردم به اشرافیت، “نه” گفتند. آن روز سخن، نه بر سر “مصادیق”، که بر سر “مفاهیم” بود. هم برای ملت و هم برای ولایت، مهمتر از مصادیق، مفاهیم است. افراد با خاطره های خوب و بد، می آیند و می روند، مصادیق می آیند و می روند، اما آنچه می ماند مفهوم است. اگر مصداق از مفهوم عدول کند، هر که می خواهد باشد، ملت ناچار است از او بگذرد.”

    وقتی اینقدر روان و قابل فهم به این اصول اساسی اشاره می کنید واقعا لذت می بریم.

  6. م.طاهری می‌گوید:

    “هرگز ۲۳ تیر ۷۸ و ۹ دی ۸۸ را پس نخواهند گرفت. هرگز ۲۲ بهمن ۵۷ را پس نخواهند گرفت”

  7. چشم انتظار می‌گوید:

    داداش جان : چقدرزیبا گفتی . مثل یک کلاس آموزشی بود .
    پس نتیجه می گیریم :
    هرجا انسان بین مصداق و مفهوم بماند و پای ارزش هادرمیان باشد یقینا”دنبال مصداق رفتن عین بی بصیرتی است ، حال اینکه مفهوم عمیق ترازآن است .
    فکرکنم درمختارنامه امشب ، کار بن شمیت ، یک نمونه از مصداق انگاری بود ، که بدون فهم کامل موضوع کیان رابه قربانگاه فرستاد وبالعکس کیان مفهوم گرا و مطیع امرفرمانده .
    حسین قدیانی: احسنت به این کامنت! خوب بود!

  8. چشم انتظار می‌گوید:

    ستاره های عزیزی که باقرآن انس دارند ، که دارند . درجریان باشند که : استاد ابوالعینین شعیشع در سن ۸۹ سالگی درگذشت .
    ازخصوصیات بارزاین استادبرجسته ، جدا ازصدای زیبا وملکوتی ، ارادت ویژه وخاصی بود که به (حضرت آقا) داشت و آقاهم متقابلا”ایشان راهم خیلی تکریم می فرمودند ، هم خیلی دوست داشتند . بعنوان نمونه درسال ۱۳۷۰ که وی به ایران سفرکرده بود ، پس ازقرائت دل نشینی که تلاوت کرد حضرت آقافرمودند :
    این استاد «ابوالعینین شعیشع» که یک پیر قرآن است، بنده از سى سال پیش، شاید هم بیشتر، با صدا و نوارهاى ایشان آشنا هستم؛ اینها عمرشان را با قرآن گذرانده‌اند؛ اینها کسانى هستند که در این رشته‌ى قرائت و تلاوت قرآن کار کرده‌اند؛ خوب هم کار کرده‌اند؛ حایز مراتب خوب هم شده‌اند. آنچه را که این اساتید قرآن دارند، از آنها فرا بگیرند. البته قرآن یک دریاى عمیق و یک بحر واسع است و نهایتى ندارد؛ هرچه پیش بروید چه در سطح قرآن، چه در اعماق آن، همچنان امکان سیر و پیشرفت و حرکت وجود دارد .
    بحمداللَّه چند سالى است که ایشان به اینجا مى‌آید و از نزدیک ایشان را مى‌بینیم و تلاوتش را مى‌شنویم. امروز هم از آن تلاوتهاى بسیار خوب را انجام داد.
    نوارِ امروزِ این شیخ بزرگوار و استاد قرآن، از نوارهاى یادگارى خواهد بود و ان‌شاءاللَّه خواهد ماند. براى خود او هم ان‌شاءاللَّه وسیله یادآورى و براى دیگران هم مایه استفاده است.
    روحش شاد .

  9. مرتضی اهوازی می‌گوید:

    دعا کنیم احمدی‌نژاد با مشاورانی مثل مشایی اشتباه‌های بزرگی مثل اشتباه بن شمیت را انجام ندهد…

  10. مریم سرآبادانی می‌گوید:

    به قول “آقا”:مأجور باشید
    اللهم اجعلنا من المهتدین…

  11. چشم انتظار می‌گوید:

    خصوصی
    سلام داداش جون :
    نمی دونم این نامه ی علامه حسن زاده ی آملی به فرزند ، برای ستون هامناسبت داردیانه اگه نداره به عنوان کامنت درصورت صلاحدیدتأییدبفرمایید . ممنون
    نامه علامه حسن زاده آملی به فرزندش
    فرزند ارجمندم، از اکنون باید بر قدم صدق یوسف صدّیق سلام الله علیه بوده باشد که :
    در جوانی پاک بودن شیوه پیغمبری است
    ورنه هر گبری به پیری می شود پرهیزگار
    – فرزندم! خود را باش. این داعی حسن حسن زاده آملی دینداری متمسّک به ذیل ولایت محمّد و ال محمّد صلوات الله علیهم با دلیل و برهان است، نه به تقلید و اتّباع از این و آن…
    – ای فاضل فرزانه و فرهیخته و فرزام! در صنایع انسانها دقّت بسزا بفرما که همه ی آنها را دین و آیین است؛ یعنی هر یک را در نحوه ی نگاهداری و اعمال آن برنامه ای خاصّ است که باید بدان برنامه آگاهی داشت و آن صنعت را به دستور آن برنامه به کار برد تا آن صنعت در کارش درست نتیجه دهد، و اگر مطابق دستورش به کار نرود، یکبارگی دچار اختلال و فساد و زوال می شود و مشکلات و حوادث بد پیش می آورد. آن دستور دین آن صنعت است، و هیچ صنعتی بی دین و دینداری پایدار و استوار نمی ماند.
    -این همه صنایع برّی و بحری و فضایی شگفت ساخته ی قطرات نطفه اند؛ یعنی قطره نطفه ای در دو کارخانه حیرت اندر حیرت الهی که یکی زهدان مادر عزیز و دیگر همین نشأه گرامی دنیای مشهود ما که رحم دوم است؛ چنان دارای صورت دلنشین و بینش و دانش این چنین شده است که این همه صنایع شگفت از وی به منصه ی ظهور رسیده است.
    -نخست تأمّل بفرما که چگونه قطره نطفه ای، انسانی این چنینی شده است.
    – و پس از آن تدبّر بفرما که چگونه به اختراع این همه صنایع بوالعجب دست یافته است، و سپس تعقّل بفرما که همه صنایع این نطفه را دین و آیین است. ایا آن کس که نطفه ای کذایی را چنین صورت و صنعت دلنشین چیره دست مخترع و مبتکر صنایع حیرت آور به بار آورده است، او را بی دین و بی آیین افریده است؟!
    – عزیزم! کشیک نفس بکش تا انسانی الهی شوی، و در عداد مقرّبین در آیی و وارداتی آن سویی عایدت شود.
    – و بدان که علم و عمل دو حقیقت انسان سازند و علم، امام عمل است، و اکنون هنگام تحصیل علم و اعتیاد به عمل صالح آن عزیز است، به انتظار فردا مباش که به فرموده ی انسان آگاهی:
    در جوانی به خویش می گفتم / شیر شیر است گر چه پیر بود
    تا به پیری رسیده ام دیدم / پیر پیر است گر چه شیر بود
    منبع: فرازهایی از کلمه ی ۶۳۵ کتاب هزار و یک کلمه، جلد ششم، از آثار علامه حسن زاده آملی

  12. سلام داداش می‌گوید:

    خوبی داداش؟
    ما برای مقابله با فساد و انحراف و حرام در صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران که در این لحظه من خجالت میکشم برچسب اسلام را بر این سازمان عجیب و غریب که خواسته یا ناخواسته تبدیل به یک سازمان ضد فرهنگ اسلامی شده بکنیم؟
    نمیدانم تا چه حد به مشکلات صدا و سیما که تا قلب خانواده های مذهبی ما نفوذ کرده و جز اذان و قرآن به ندرت چیز دیگری که در راستای اهداف اسلام باشد و با هنر آمیخته شده باشد به چشم میخورد
    حسین جان به خدا حداقل من برای خودم هیچ جواب و حجتی برای پاسخ به امام و شهدا و خون بابا اکبر و همرزمانش ندارم
    و از بس گفتیم و نوشتیم و راهکار به صدا و سیما دادیم و هیچ کدام اصلا بهش توجه هم نشد خسته شدم و در صحبتی هم که با ضرغامی داشتم به این نتیجه رسیدم که فقط میشنود و از آن گوش در میکند
    ما حتی از آرمان امام هم کوتاه آمدیم و عطای دانشگاه شدن صدا و سیما را به لقایش بخشیدیم ولی چگونه میشود حرام الهی را در صدا و سیما به نظاره نشست و هیچ کاری نکرد
    مطالبه و نقد هم مراتبی دارد و به نظر من که قول لین و نوشتن و گفتن دیگر هیچ اثری ندارد و من واقعا نا امیدم و در این زمینه احساس وظیفه نمیکنم
    آیا به نظر شما حضور در صدا سیما و یا تحصن در مقابل سازمان فایده ای دارد؟
    ظاهرا تا مطالبه ای به کف خیابان نیاید کسی به آن اهمیت نمیدهد
    بخدا ما چیز زیادی نمیخوایم فقط حلال و حرام الهی
    آقا هم فرمودند مطالبه کنیم
    خب ما چه کنیم؟
    دین خدا ناموس خداست و نباید در رسانه ملی جمهوری اسلامی ایران به ناموس خدا تجاوز شود
    با یک برچسب اسلامی که هیچ سازمانی اسلامی نمیشود
    من خیلی فکر کردم و از شما هم میخواهم به عمق این مسئله فکر کنید و اگر راه روشنی به نظرتان میرسد مرا هم نجات دهید که واقعا قلبم درد میکند از این مصیبت
    یازهرا

  13. چشم انتظار می‌گوید:

    درمصاحبه ی مفصل فارس بادکترالهام به مناسبت سوم تیر ۸۴ مطرح شد :

    فارس: آیا برای جبران برخی اشتباهات احمدی‌نژاد، متوسل شدن و روی آوردن به جناح راست سنتی مانند لاریجانی، هاشمی و غیره را به صلاح می‌دانید یا این را یک اشتباه بزرگ قلمداد می‌کنید؟
    – الهام: انحراف از حق به فرض تحقق، مشروعیت و حقانیت برای باطل ایجاد نمی‌کند. بازگشت به باطل همیشه باطل و غلط است و مومن حتی در رفتارها و سلیقه‌ها هم از یک سوراخ دوبار گزیده نمی‌شود چه برسد به ایکه در مبانی خود بخواهد تجدید نظر کند.

  14. هوشنگ می‌گوید:

    شهدا بعد از شهادت از مصداق به مفهوم تبدیل میشوند .
    سرگذشت هر کدام از شهدا درسی از مفهومی ماندگار برای زندگی یکایک ما است .

    آقای قدیانی خدا پدر شما را در بهشت همنشین شهدای کربلا قرار دهد چرا که در عصر ما امثال پدر شما در شرایطی از همراهی ولی زمان کوتاهی نکردند که شهدای کربلا در آن زمان .

    محکمتر از همیشه در دعوت مردم به تبعیت از ولایت فقیه بنویسید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.