دهه ۸۰ به سرعت برق و باد، حوادثی در جهان رخ داد که اگر هاتفی از غیب خبر دهد؛ دهه ۹۰ «دهه ظهور» است، اصلا تعجب برانگیز نیست که جهان هرگز به سرعت دهه ۸۰ در «مسیر ظهور» حرکت نکرده است. تعیین وقت برای زمان ظهور، حتما کذب است، اما به نظر می رسد «قطار انتظار» روی «ریل ظهور» افتاده و چندان فاصله ای با «ایستگاه بهار» ندارد. این، مهم ترین چیزی است که من از تحولات این روزهای دنیا می فهمم. امروز گفتمان اصلی بشریت، «گفتمان اعتراض» است و اعتراض، ناشی از لبریز شدن کاسه انتظار است. اعتراض، زبان نجیب و محجوب انتظار است. اعتراض، اسم شب پر رمز و راز انتظار است. اعتراض، لسان سرخ مکتب انتظار است. دنیا دارد به سمت و سویی می رود که مقصدش جز «منجی عالم بشریت» نیست. حوادث دنیا انگار عجله دارد که پر کند «پازل ظهور» را. اگر تا پیش از دهه ۸۰ سخن گفتن از ظهور، به نوعی خلسه معرفتی، بلکه امید واهی برای جهانیان می مانست، اینک اما طبیعی ترین و بدیهی ترین خبر ملموس برای دنیا، اتمام دوران غیبت است. خبری که از «دهه ۹۰» انتظار شنیدنش می رود، و اگر نرود، تعجب برانگیزتر است تا اگر برود. به این معنی که دنیا آماده به نظر می رسد برای ظهور. هم «آماده» و هم البته «مستعد». نه! من اصلا بنا ندارم که بگویم دهه ۹۰ حتما دهه ظهور است، بلکه معتقدم: از دهه ۹۰ به بعد، عمر انتظار، مثل عمر بهار، کوتاه و زودگذر به نظر می رسد. در اینجا مرادم از بهار، «بهار زمین» است که فصلی بیش نیست. زود می آید و زود می رود، اما «بهار زمان» فصل مانای آخرالزمان است. فصلی که در عوض دیر آمدنش، دیر خواهد پایید و دور و دراز خواهد شد. ظهور، همچون قله ای است که بشریت تا دهه ۸۰ برای فتح آن، جانها کند و جانها داد و جام زهرها سر کشید، اما خود قله را هرگز ندید. گویی بی هدف، ناامید می دوید. دهه ۸۰ اما بلندای قله، رخ بالای خود را نشان داد به اهل عالم. این بود که طفل پیر دنیا زبان باز کرد و بی هراس از لکنت، فریاد زد و داد کشید و اعتصاب کرد و اعتراض و اعتراض و اعتراض. دهه ۹۰ اما دهه عبور از آخرین پیچ تاریخ آخرالزمان است. یعنی از ۹۰ به بعد، هر آن سال که تا ظهور طول بکشد، چیزی بیشتر از سختی عبور از آخرین گردنه غیبت نیست. چقدر یعنی این زمان، طول خواهد کشید؟! یک دهه، کمتر، بیشتر؟! قطعا طول این زمان، آنچنان اهمیت ندارد؛ مهم این است که زمین و زمان، «بهار توامان» می خواهند، و دهه ۹۰ اصلا بعید نیست که آخرین برگ سفرنامه غیبت باشد. در این برگ، دنیا به «زبان مشترک» رسیده است، و از حلقوم بشریت، فقط یک شعار شنیده می شود؛ شعار اعتراض به وضع موجود. در این شعار، نه فقط شیعه و سنی، که حتی مسیحی و یهودی هم با هم وجه اشتراک و وحدت دارند. این روزها دنیا مرزهای جغرافیایی خود را از دست داده و فی الواقع دهکده ای کوچک شده است، اما نه آن دهکده ای که رضایت دهد به کدخدایی نظام سلطه. این دهکده مثل کشتی می ماند که ناخدای باخدا می خواهد، اما فاصله اش تا «ساحل قله» هر لحظه از لحظه قبل، کم و کمتر می شود. دهه ۹۰ «چون که صد آید»، نویدبخش فتح «قله بهار» است، لیکن «چون که صد آید، نود هم پیش ماست». از این دهه به بعد، آنکه اولین نفر به «آفتاب» خیر مقدم خواهد گفت، «ماه» است. اگر نقش ماه، آنقدر مهم و حیاتی است که بدون او، کمر خورشید در «کربلای تاریخ» می شکند، پس عن قریب باید بتابد آفتاب تا نشکند کمر روزگار. در عصر غیبت خورشید، ماه هرگز اجازه نداد تاریکی و ظلمت، پهن کند سایه سرد و سنگین خود را بر سفره شب. در این عصر، ماه، ماه خوبی بود برای آفتاب. ماه زخم خورد، اما اجازه نداد سنت نورانگی فراموش، و «آئین روشنایی» خاموش شود. ماه اگر نبود، مرز دنیا را به تباهی، به سیاهی می کشیدند و زبان اعتراض را می بریدند. انقلاب اسلامی، ماهی بود برای آفتاب انقلاب جهانی. انقلاب اسلامی در «مکتب انتظار»، سوتکی در گلوی طفل پیر بشریت است؛ تا انتظار نمیرد و اعتراض، حق آزادی بیان داشته باشد.
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
دهه ۸۰ «بوی پیرهن یوسف» شنیدیم. دیر نیست در جهانی که از «کنعان» بزرگ تر نیست، «چشم یعقوب» به جمال یار گمگشته روشن شود. دهه ۹۰ «عطر مهدی» می دهد. انقلاب اسلامی، پیراهن یوسف زهرا بود، و اینک فصل برداشت محصول انتظار است. این محصول، فقط «عزیز مصر» نیست؛ از نیل تا فرات، و از شرق تا غرب، و از شمال تا جنوب، عزیزش می خوانند. باور کن عزیز، این «نوروز» نوروز دیگری است.
آنقدر نظام جمهوری اسلامی را دوست می داریم که حتی اگر افرادی در مایه های سران فتنه، قدمی ولو کوتاه، برای کاستن از فاصله دور و دراز خود با نظام بردارند، بی نیاز از «نیت خوانی»، سعی می کنیم حمل بر صحت کنیم و این اتفاق را حتی المقدور، رخدادی مبارک بخوانیم. کتمان نمی کنم عصر جمعه یعنی یوم الله ۱۲ اسفند که از رای دادن آقای خاتمی در انتخابات، مطلع و مطمئن شدم، به دوستانم در تحریریه روزنامه «وطن امروز» گفتم: «عن قریب است که اپوزیسیون، خاتمی را به باد فحش بگیرد. شاید بهتر باشد از این پس در نوشته هایم ملاحظه این مسئله را بکنم و خاتمی را همان طور ننوازم که در فتنه ۸۸ نقدش می کردم». این را هم گفتم که به هر حال، ما استقبال می کنیم از هر کار کوچک یا بزرگ و مهم یا غیر مهمی که آتش بر خرمن دشمن بنشاند. بگذریم که از همان فتنه ۸۸ هم معتقد بودم که لااقل من باب حق و عدل و قضا، جرم خاتمی قابل قیاس با جرائم دیگر سران فتنه نیست، هر چند که اصلا جرم کمی نیست. خاتمی جز تذبذب، صفت دیگرش بزمی بودن است. آدم بزمی، در صدر نشستن را دوست می دارد و قدر دیدن، موضوعیت دارد برایش. آدم بزمی دوست می دارد محبوب هر جمعی باشد و بزرگان هر جماعتی دوستش داشته باشند. شاید از همین رو بود که خاتمی در فتنه ۸۸ هرگز مثل موسوی و کروبی، ترمز پاره نکرد، اما این نیز هست که مع الاسف، سکوتش از رضایت بود! فی المثل شاید خاتمی راضی به آشوب عاشورا نبود، اما در برابر آن هتک حرمت تاریخی، هیچ وقت موضع درست، عمومی و شفافی اتخاذ نکرد، چرا که نمی خواست پایگاهش میان فتنه سبز و جایگاهش میان بزرگان نظام، بیش از پیش خراب شود. خودش گاهی به این و آن می گوید: بیش از این نتوانستم مانع تندروی موسوی و کروبی شوم! خاتمی اما به سبب خصلت بزمی بودن، خر فتنه و خرمای نظام را با هم می خواهد. لذا یکی به نعل و یکی به میخ می زند و عجبا که مثل دیگر اصحاب بزم، نام این کردار خود را نفاق، حتی تذبذب، نمی گذارد، بلکه اعتدال می نامد! اعتدال قطعا از اهل حکمت، رواست، و حتما صفت نیکویی است، لیکن آنچه خاتمی بدان اشتغال دارد، اعتدال نیست؛ افراط در بزمی گری است. روزگار گاهی به انسان بزمی، به سان دوم خرداد ۷۶ روی شیرین نشان می دهد، گاهی هم البته آن روی ترش خود را. سال های سال است که روزگار، سر ناسازگاری دارد با خاتمی. حتی قبل از فتنه ۸۸ و دقیقا تا امروز، و اگر اصلاح نکند آقای خاتمی، اصلاحات خود را، بعید به نظر می رسد که شاهد آشتی روزگار با خود باشد. تاملی بر رفتار آقای خاتمی در ۶ ماه گذشته، تردیدی باقی نمی گذارد که وی خواهان تحریم انتخابات بود. خاتمی تردید داشت که در نخستین انتخابات بعد از فتنه ۸۸ با چه میزان مشارکتی، مردم از صندوق آرا استقبال می کنند. متاثر از همین تردید، خاتمی نزدیک ۶ ماه با چراغ خاموش حرکت کرد، تا اگر مشارکت، بالا بود، شکست خورده اصل کاری خوانده نشود، و اگر مشارکت، پایین بود، ژست پیروزی بگیرد. هر چند خاتمی ۶ ماه تمام با چراغ خاموش حرکت کرد و به عبارتی برای نظام، کلاس گذاشت، اما خون «مصطفای شهید» از قبل هم معلوم بود که مثل روز، «روشن» خواهد کرد عرصه انتخابات را. لیکن خاتمی تردید داشت! تردید او روز انتخابات رفع شد؛ آنجا که فهمید چه خبر است! لذا رفت و رای داد و صدالبته جوری رای داد که هم دیده شود و هم دیده نشود! رای خاتمی، پیام او به نظام بود که؛ من عضوی از خانواده بزرگ نظامم، اما این رای، پیام روشن تری هم داشت. این پیام آن بود: «بابت فتنه سال هشتاد و اشک، غلط زیادی کردم. لطفا نظام، ملت، ولایت، همه و همه مرا ببخشند»! نظام و راس نظام البته اعتنایی به این پیام خاتمی نکرد. به عبارت بهتر، نه اعتنا کرد و نه بی اعتنایی. نظام، شان خود را نگه داشت، اما اپوزیسیون، از آنجا که اصولا شانی ندارد، پیام خاتمی را به وضوح دریافت کرد و او را به باد فحش و سزا و ناسزا گرفت. طرفه حکایت این جاست: برای اهل سیاست، قدم بعدی خاتمی، راحت قابل پیش بینی بود. معلوم بود چه خواهد کرد خاتمی… اینکه بیاید و از رای خود دفاع کند، اما پیام رایش را، خود بگوید، نه رایش!! حنای خاتمی مدت هاست که دیگر رنگ ندارد. چه وقتی فتنه می کند، چه وقتی فتنه را با سکوت خود تایید می کند، چه وقتی فلان اقدام را تائید نمی کند، چه وقتی تحریم می کند، چه وقتی رای می دهد، چه وقتی فحش می شنود، چه وقتی روی رای خود، ماله کشی می کند و همچنان از موسوی و کروبی به عنوان عناصر دلسوز نظام یاد می کند! مسئله خیلی روشن است. تو اگر موسوی و کروبی را دلسوز می خوانی، که این ۲ قائل بر تحریم انتخابات باشکوه و کم نظیر یوم الله ۱۲ اسفند بودند، لیکن اگر آمدی و رای دادی، دیگر چه لزومی دارد به گند زدن روی ۳ نقطه خوری ات؟! رای دادی، همه از دوست و دشمن، پیام رایت را گرفتند؛ واکنش بعدی ات دیگر چه صیغه ای است؟! چه چیزی را با کدام سفسطه، می خواهی توضیح دهی و جبران کنی؟! یعنی حد بزمی بودن کجاست، که گفت: «نه در مسجد، دهندم ره که مستی، نه در میخانه، کین خمار، خام است». پخته باید بود، حتی در سیاست ورزی، حتی تر در مواضع ۲ گانه! و الا محبوب همه نمی شوی، بلکه از همه بد و بیراه می شنوی! آیا آقای خاتمی، در ورای بزمی بودن، این محصول را می خواست؟! بعید می دانم!
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
ایام فتنه ۸۸ از جمله شعارهای فتنه گران، این بود: «بسیجی واقعی، همت بود و باکری». این شعار، البته آنطور که سبزها فکر می کردند، شعار روی مخی نبود! اصولا ما بدمان نمی آمد که سبزها هم به این صرافت افتاده بودند که مردانگی در شعاع ستاره های شهر ماست. اصلا یکی از اهداف فعالیت های فرهنگی ما در بسیج این بود که همت و باکری را لااقل با زبان جماعت مثلا دگراندیش، آشنا کنیم که انگار موفق بودیم! هر شعاری از همت و باکری، صرف نظر از محتوا، بازی در زمین بسیجی نسل امروز است، و چه چیزی از این بهتر؟! همت و باکری مثل آفتاب اند. تو حتی اگر بخواهی، نور آفتاب را به نفع شب پرستان مصادره کنی، عاقبت نخواهی توانست، چرا که آفتاب، حتی اسمش هم تب و تاب دارد. همت و باکری یعنی اطاعت محض از ولایت فقیه در زمان غیبت. پیام، بیش از آنکه در شعار ساخته شده درباره همت و باکری، مستتر باشد، در اسم این ۲ شهید نهفته است. از همه اینها گذشته، شعار «بسیجی واقعی، همت بود و باکری» به عبارتی، شعار درستی هم هست! اگر منظور از این شعار، این است که ما حتی خون «مصطفای شهید» را هم در امتداد جوشش خون شهدای دهه ۶۰ بدانیم، قطعا همین طور فکر می کنیم. وانگهی! نظر ما درباره شهدای بسیج، از هر نسلی و از هر فصلی، چیزی فراتر از شعار «بسیجی واقعی…» است. ما خاک پاک سنگ مزار همت و مصطفای شهید را به عنوان «تبرک» استفاده می کنیم و «مقدس» می خوانیم. بسیجی، بسیجی است؛ دیروز و امروز و فردا ندارد، و الا چه باک از طعنه ها، که به «علی» می گفتند، ما «محمد» را قبول داریم و برای «سیدعلی»، از خواب شان با «امام» پرده برداری می کنند!! اصولا حتی اسم «محمد» یعنی «علی» و حتی نام «خمینی» یعنی صحه بر «خامنه ای». ما تشکر می کنیم از هر فتنه گری که با هر نیتی، دم از همت و باکری بزند. ما ۲۰ سال دیگر، از هم الان، استقبال می کنیم از شعار «بسیجی رشید، فقط مصطفای شهید». این شعار، قشنگ ترین بازی ابلهان در زمین بسیجیان فرداست. بگذار بازی کنند!
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
این نوشته تمام نمی شود، الا این که بپرسیم؛ منافق واقعی کیست؟! لیبرال واقعی کیست؟! فتنه گر واقعی کیست؟! باورم هست حتی به صفات زشت نیز نباید گند زد که خلاف هم برای خودش اصولی دارد! آقای خاتمی! «منافق صددرصد، رجوی است و بنی صدر»!! شما که از شعار همت و باکری، طرفی علیه ما نبستید، لیکن این لطف ما به شما، عیدی نوروز ۹۱ تان که ما شما را، عمرا «منافق واقعی» بدانیم، که نفاق هم الحق، آداب خودش را دارد!! شما یک بزمی دمدمی مزاج صددرصد هستی و اصولا خیلی سیاسی نیستی. ورود شما در سیاست، محصول یک «سوء تفاهم بزرگ» است.
وطن امروز/ ۲۴ اسفند ۱۳۹۰
برد و باخت، «اخلاق» می خواهد، یا به تعبیر عامیانه، «ظرفیت». هم آنکه می برد و هم آنکه می بازد، باید رعایت کند چیزهایی را، که بازی های دنیا پر است از فراز و نشیب. اگر چه فاتح اصلی حماسه ماندگار ۱۲ اسفند، آحاد ملت اند، لیکن نمی توان منکر برد و باخت نامزدها، لیست ها و گروه های سیاسی شد. قطعا تا یکی دو روز دیگر، همه کاندیداهای محترم این دوره از انتخابات، متوجه رای مردم می شوند. از این ۲ حال، خارج نیست؛ یا راهی «بهارستان» می شوند، یا در جایی دیگر مشغول خدمت، که به لطف خدا، برای خدمت، چیزی که در این کشور زیاد است، صندلی است. البته چه خوب است اگر که به بهانه آرمان گرایی، واقع گرایی را تعطیل نکنیم و به اندازه خود، تشکر کنیم از اصحاب سیاست، که با رقابت گرم شان، یکی از اضلاع موثر حماسه آفرینی ملت بودند. با این همه، شکر حضور ملت، علاوه بر سجده به درگاه خدا، حتما مکلف به ۲ «تکلیف واجب» می کند؛ یکی اصحاب سیاست را، یکی اصحاب قدرت را. بر سیاسی ها فرض است به احترام رای ملت، حتی المقدور به رقابت پایان دهند و فضای عمومی کشور را برای خدمت، «آرام» نگه دارند. جز این کنند، ناسپاسی کرده اند. «آرامش»، پیش فرض رخوت نیست، بلکه اسباب خدمت است. بر اصحاب قدرت نیز فرض است که قدر این ملت را بدانند و جواب محبت بی حد و حصر مردم را فقط و فقط با کار بدهند. مردمی که جمعه، چنین به صحنه آمدند و این چنین حماسه ای آفریدند، مردمی که زن و مرد و پیر و جوان و دختر و پسر و شهری و روستایی و بالاشهری و پایین شهری، همه با هم یک دل و یک صدا شدند، مردمی که سلیقه های مختلف و عقیده های متفاوت، اندک لطمه ای به وحدت شان نزد، مردمی که در صف دور و دراز رای، اعضای یک پیکر شدند و قطره های زلال یک دریا شدند؛ حتما لایق مسئولینی خادم، پرکار و حریص در خدمت رسانی اند. برای این مردم، هر اندازه که کار شود، باز هم کفه لطف مردم، سنگین تر است. پس فرض است بر قوه مجریه که جواب محبت مردم را با کار بدهد. این مردم لایق خبر افتتاح اند، نه احیانا اخبار پروژه های نیمه تمام. ما هیچ وقت، دولت مستقر را با دولت سازندگی و اصلاحات نمی سنجیم، بلکه با خودش قیاس می کنیم. ظرفیت خدمت رسانی در این دولت، بالاست و اگر حواشی بگذارد، دولت فعلی در مقوله خدمت، دولت مستعدی است. تو ببین و خود قضاوت کن که خبر پیشرفت هسته ای، خبر افتتاح بیمارستان، خبر احداث بزرگراه، خبر افزایش حقوق کارمندان و کارگران، خبر بیمه های تکمیلی، خبر کم کردن گرانی، خبر یارانه ها، خبر بالا بردن ارزش پول ملی، خبر کم شدن فاصله ها، خبر توزیع منابع ثروت به عدالت و اخباری از این دست، با دل این ملت خوب و مهربان و صمیمی چه می کند؛ احیانا خبر اختلاس و خبر انحراف و خبر حرافی بی مبنا، با همین دل چه می کند؟! بار خدمت، البته فقط روی دوش دولت نیست. قوای مقننه و قضائیه نیز در شعاع تکالیف خود، کارشان مصداق خدمت است، که در این نوشته، مرادم از «خدمت»، هر آن کاری است که لبخند رضایت بر لب ملت بنشاند. سهل است که توسعه خطوط مترو، افتتاح پل صدر و درست کردن فلان ورزشگاه در پایین ترین نقطه شهر تهران، خوشحال می کند اهالی پایتخت را و بگومگوی شهرداری و دولت بر سر بودجه مترو، روی مخ تهران نشینان راه می رود. آیا مردمی که در حسینیه ارشاد و مسجدالنبی و مسجد لرزاده و کجا و کجا ۳ ساعت صف ایستادند تا بلکه رای خود را درون صندوق بیاندازند، سزاوار چه هستند؟! اینکه از حضرات، کار ببینند، یا اینکه از حضرات، دعوا ببینند؟! سپاس به چیست؟! ناسپاسی به چیست؟!
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
این نوشته را با تذکر در باب «اخلاق برد» و «اخلاق باخت»، شروع کردم. مجلس شورای اسلامی، کمتر از ۳۰۰ نماینده می خواهد و طبعا انتخاباتی از این دست، بیش از برنده، بازنده دارد. آنکه رای نیاورده، حق اعتراض دارد، اما حق اعراض ندارد. حق سرپیچی از قانون ندارد. آنکه رای نیاورده، باید رعایت کند اخلاق باخت را. باید تمکین کند به رای مردم، که آرای مردم را جماعتی از معتمدین همین مردم، می شمارند. راهی شدگان بهارستان هم باید اخلاق برد را رعایت کنند. آفت برد، غرور است و برد و باخت، از پی هم می آیند. مردمی که پای صندوق، «اخلاق رای دادن» را به خوبی نمایش گذاشتند و دنیایی را مات و مبهوت از حضور خود کردند، مردمی که در طول ایام تبلیغات، «اخلاق هواداری» را قشنگ و با طمانینه مراعات کردند، نامزدی را سزاوارند که اخلاقش به ملت رفته باشد؛ خواه انتخابات را باخته باشد، خواه انتخابات را برده باشد، که مهم تر از برد و باخت، اخلاق برد است و اخلاق باخت. در این انتخابات، نه نامزد پیروز و نه قطعا نامزد مغلوب، هیچ کدام نمی توانند ادعای فتح گفتمان سیاسی خود را داشته باشند. «گفتمان ملت» صدر هر گفتمانی نشسته است. دنیا اینک، خمینی و خامنه ای را به ملتی بزرگ، باشکوه، فدایی، وفادار، عاشق، هم رای و هم نظر می شناسد. القصه! وقتی کلاس کار ملت ما اینقدر بالاست، چه خوب اگر که بیاید به این کلاس، مجلس ما، دولت ما، نامزد پیروز ما، نامزد شکست خورده ما. فتنه ۸۸ را یادتان هست؟! گمانم نامزد بازنده، بی کلاسی کرد و الا این نمی شد که الان، رای دادن سیدمحمد خاتمی در شهر دماوند، زلزله بیاندازد در اردوگاه بدخواهان! نامزد مد نظر، اگر کمی کلاسش به ملت ایران رفته بود، اگر کمی عقل داشت، این بلا را بر سر جریان اصلاحات نمی آورد.
آری! ما همه باید بیاییم به ملت ایران! اگر «اخلاق دریا» نداشته باشد، قطره از دریا دور می شود… صادقانه اعتراف می کنم که قلمم قفل کرده است! کلیدش دست کلمات نیست! زبان فارسی مگر چند حرف دارد که با آن بشود مردم کهگیلویه و بویراحمد و چهارمحال و بختیاری را وصف کرد که قریب ۱۰۰ درصدشان در انتخابات شرکت کردند؟!
هی رفیق! من پایه ام… می آیی با هم «اشک شوق» بریزیم؟!
جوان/ ۱۵ اسفند ۱۳۹۰
“خدایی که از ضربان قلب به ما نزدیک تر است و دل ما خانه اوست و آبروی ما برایش حتی از خانه خودش در مکه هم بیشتر شان و منزلت دارد.”
“خدایی که دیده نمی شود تا ما شرمنده نگاه مهربانش باشیم.”
به به…به به…
بسیار زیبا و لطیف بود، ممنون داداش.
لذت بردیم،
تصویر هم فوق العاده است؛
ناجور دلبری میکند!
واقعا دیگه بسه شب نشینی
زیبا بود… زیبا…
“به ما نگاه نکن که بنده خوبی برایت نیستیم. به خودت نگاه کن که وعده داده ای به ما آمدن آفتاب را. ای خدای خوش حساب! حساب کن با ما نور آفتاب را که این شب این یلدای ستم حتی اگر شب آرزوها باشد، خارج از تاب و قرار ماست.”
اللهم عجل لولیک الفرج…
سلام
به به عجب متنی, چه آرامشی داشت و آرامش قبل از طوفان چه زیباست.
خدا قوت.یا علی مدد.
چه متن دلنشینی ماکه سپردیم حاج محسن وزویی برامون هم دعاکنن هم ارزو
اصلاح میکنم //حاج محسن وزوایی//
عجلو بالصلاة…عجلو بالصلاة…
سلام
بهشت نصیبتان …
( فکر نمیکنم کامنت از این خلاصه تر باشد ! )
واقعاً در کدام دوره ی تاریخ بیشتر از الآن امید به سر آمدن انتظار وجود داشته؟ واقعاً
متنتون که قشنگ بود داداش حسین….
خدایی که همه چیزدارد جزیک چیزبا ارزش ! که ماباتمام کوچکی داریم و او باتمام بزرگی ندارد .
ماچون اویی داریم و او چون خودندارد .
قطعه قطعه مهره
آرزوی من خود خدا بود….
خدایی که بقیه اش را پیش خودش نگه داشته….
…. از الله، بقیه الله بخواهیم…..
.
.
.
امامم آرزوست ):
ممنون ک هستین (:
خداوند عزوجل به فرزند آدم خطاب می فرماید: ای فرزند آدم! آیا به من انصاف می دهی که من [پیاپی] با تو دوستی می کنم و از نعمت های من بهره مند می شوی و تو با من به وسیله ی نافرمانی خود دشمنی می کنی؟
همیشه خوبی و خیر من به تو نازل می شود و در مقابل آن شر و گناه تو به طرف من صاعد است! همواره فرشته [موکل به اعمال تو] در هر روز و شب عمل زشت تو را به من خبر میدهد [و من نعمت خود را از تو دریغ نمیکنم]
ای فرزند آدم! تو مرتکب محارم و گناهان بزرگ می شوی و چون با نیت خالص توبه می کنی من توبه ی تو را می پذیرم و از گذشته های تو می گذرم و تو را اهل بهشت و در جوار خود قرار می دهم. چه زشت است اصرار تو بر اعمال ناپسند!
ای فرزند آدم! اگر اوصاف خود را از کسی بشنوی و ندانی که مقصود او تو هستی همانا برچنین فردی خشم خواهی نمود!»
سلام… به روزم.
سر بزنید و نظر یادتون نره.
یا علی
ای کاش ماجرای بیابان دروغ بود
این حرفهای مرثیه خوانان دروغ بود
ای کاش این روایت پر غم سند نداشت
بر نیزه ها نشاندن قرآن دروغ بود
ای کاش گرگ تاخته بر یوسف حجاز
مانند گرگ قصه کنعان دروغ بود
حیف از شکوفه ها و دریغ از بهار، کاش
بر جانِ باغ داغِ زمستان دروغ بود…
“محمدمهدی سیار”
یه پیام “بی زرگانی”
ساعت ۲۳:۳۶
تعداد افراد آنلاین: ۲۶ نفر
ماشالله…
داداش حسین بسیجیها فـــــدائی داری…
آقای قدیانی سلام،آقا سید سلام.خیلی مخلصم.زیاد کامنت نمیذارم ولی همیشه می خونم.آقای قدیانی توجه کردید خاص ترین وب رو دارید؟هیچ سایت و وبلاگی شبیه اینجا نیست.آقای قدیانی اینجا چرا اینقدر جذاب شده؟مهره مار دارید؟
حسین قدیانی: مهره عمار دارد اینجا، نه مار! که آن هم به خاطر بچه های قطعه است…
چه آرامشی داشت این متن
ممنون داداش گُل
ای نگاهت از شب باغ نظر، شیرازتر
دیگران نازند و تو از نازنینان، نازتر
چنگ بردار و شب ما را چراغان کن که نیست
چنگی از تو چنگتر، یا سازی از تو سازتر
قصهی گیسویت از امواج تحریر قمر
هم بلند آوازهتر شد، هم بلند آوازتر
گشتهام دیوان حافظ را ولی بیتی نداشت
چون دو ابروی تو از ایجاز، با ایجازتر
چشم در چشمت نشستم، حیرتم از هوش رفت
چشم وا کردم به چشماندازی از این بازتر
از شب جادو عبورم دادی و دیدم نبود
جادویی از سحر چشمان تو پُر اعجازتر
آن که چشمان مرا تَر کرد، اندوه تو بود
گرچه چشم عاشقان بودهست از آغاز، تَر
استاد قزوه
و البته این همه صفای اینجا به لطف ستاره پر نوری به نام “حسین قدیانی” است.
اینجا قطعه ای از بهشت است…
حسین قدیانی: ممنون از مهر و محبت شما سیداحمد خوب که مبصر قطعه ای…
دقیقا مهر ماه ۸۹ در امامزاده روستای زیارت شهر گرگان جوان خوشروئی آدرس وب سایت شما رو به بنده داد.باور میکنید از اون روز امیدم به زندگی چند برابر شد؟اون روز در امام زاده داغون بودم از دست مسئولین و امام جمعه شهر و نا خود آگاه با دو جوانی که کنارم نشسته بودند شروع به درد و دل کردم وقتی داشتند میرفتند یکی در گوش دیگری حرفی زد و بعدش روی کاغذی آدرس سایت شما رو نوشت و به من دادو گفت هر وقت خیلی دلت گرفت سری به این آدرس بزن و از زندگی لذت ببر.
شب که برگشتم منزل برای اولین بار به سایت شما سر زدم و واقعا لذتی که اون جوان عزیز گفت رو درک کردم.همیشه مخصوصا وقتهائی که میرم امامزاده برای اون جوان و شما دعا میکنم آقای قدیانی.ببخشید که پر حرفی کردم.التماس دعا.
سلام
بسیار زیبا ودلنشین بود.
(“شب ارزوها”برای من شده بود”یلدایی از خواسته های ریز و درشت”.اصلا مهم ترین خواسته ام ,ارزویم ,تمنایم از خدا این بود که جمع شود این بساط شب نشینی.بس است دیگر.خورشید را بفرست.)
یا رب برسان تو مهدی غائب را
فرزند علی بن ابی طالب را
التماس دعا
نفوذی (گفت و شنود)
گفت: تازه چه خبر؟!
گفتم: پخش فیلم و اظهارات مستند نفوذی وزارت اطلاعات در رأس هرم اپوزیسیون بدجوری گروه های اپوزیسیون را به جان هم انداخته و یکدیگر را به باد فحش گرفته اند.
گفت: حیوونکی ها حق دارند، چند سال است که دارند با ساز یک نفوذی وزارت اطلاعات رقص شتری می کنند و به خیال خودشان از بدنه نظام اطلاعات می گیرند!!
گفتم: در این میان علیرضا نوری زاده که ادعا می کرد «مدحی» را کشف کرده و حالا معلوم شده که همه اخبار و اطلاعات پشت پرده اپوزیسیون توسط این نفوذی وزارت اطلاعات لو رفته است، بیشتر از بقیه فحش می خورد.
گفت: نوری زاده در دوران جنگ تحمیلی هم در لندن، اخبار عوامل عراق را به یکی از نفوذی های وزارت اطلاعات می داد و فکر می کرد با عامل استخبارات ارتش عراق همکاری می کند.
گفتم: یارو وسط خیابون احتیاج به قضای حاجت داشت ولی هرچی می گشت جایی پیدا نمی کرد. ناگهان چشمش به یک در نیمه باز افتاد و با عجله وارد شد و در یک محیط تاریک شروع کرد به… ولی هنوز عرقش خشک نشده بود که یکدفعه فضا با ده ها نورافکن روشن شد و صدای قهقهه خنده مردم به آسمان بلند شد. حیوونکی رفته بود روی «سن تئاتر»!
گفتم که روی ماهت از من چرا نهان است
گفتا تو خود حجابی ور نه رخم عیان است
گفتم که از که پرسم جانا نشان کویت
گفتا نشان چه پرسی آن کوی بی نشان است
گفتم مرا غم تو خوشتر ز شادمانی است
گفتا که در ره ما غم نیز شادمانی است
گفتم که سوخت جانم از آتش نهانم
گفت آنکه سوخت او را کی ناله و فغان است
گفتم که حاجتی هست گفتا بخواه از ما
گفتم غمم بیفزا گفتا که رایگان است
سلام آقای قدیانی خسته نباشی برادر
مثل همیشه خوب بود بارانیمان کردی… تشکر این حقیر محلی از اعراب ندارد ولی به نوبه خودم برحسب وظیفه ازتون تشکر میکنم و دعایی دارم که امیدوارم شما و همه ستارگان از ته دل آمین بگویند:
خدایا ظهور خورشید را تا غروب ماه برسان. ما ظهور را نه برای خودمان که برای رفع غربت خورشید و مظلومیت ماه می خواهیم…
اللهم عجل لولیک الفرج
“خدای رجب، خدای شعبان، خدای رمضان، خدای ماه و خدای خورشید. خدایی که با یک گناه، با صدها گناه، با هزاران گناه، نگاه از بنده اش برنمی دارد. خدایی که مهربان است. خدایی که اهل عفو است و گذشت. خدایی که در توبه اش همچنان باز است.
خدایی که برای ما سنگ تمام گذاشته،
خدایی که از ضربان قلب به ما نزدیک تر است و دل ما خانه اوست و آبروی ما برایش حتی از خانه خودش در مکه هم بیشتر شان و منزلت دارد. خدایی که ما را آفریده. خدایی که به ما اختیار داده است تا با دست خودمان عاشقش باشیم. خدایی که دوست دارد پیش ابلیس، بندگی خوب ما را یادآوری کند و به آفرینش ما افتخار کند. خدایی که ما را آفریده و به ما نعمت بودن و فرصت وجود داده است.و…”
آدم دوست داره این خدا رو بغلش کنه و سفت فشارش بده و داد بزنه خدایا دوست دارم
جناب سکوت!
کامنت شما و دعای خیر شما بسیار برای آقای قدیانی با ارزش است؛
ممنونیم از شما.
سلام سیدجان
لینک زیر از افتخاری هستش،آلبوم نیلوفرانه
“خدایا عاشقان را با غم عشقت آشنا کن…”
التماس دعای شدید!
یاحق
http://s1.picofile.com/file/6788168008/08_Track.mp3.html
امشب کسی تو را میخواند، کسی که سخت مشتاق توست. امشب بلندتر صدایت میزند، مهربانتر و توبهپذیرتر. امشب دل به حرفهایت میدهد! برو!
و …
ترسم که شعر سنگ مزار من این شود:
او هم جمال یوسف زهرا ندید و رفت..
لبیک اللهم لبیک
لبیک لا شریک لک لبیک
انالحمد و النعمه
لک و الملک
لبیک لا شریک لک لبیک….
سر اینکه حجت خدا علی (ع) در کعبه متولد میشود همینجاست، یعنی که کعبه جسم است و روح آن، حجت خدا و انسان کامل است و تو نیز باید با اتمام مراحل و موقف حج به کمال برسی و مدار رجعت تو به مبدأ و معاد کامل شود…آوینی دلم
زیبا بود
## فقط «جگردارها» را به خیل عاشورائیان می پذیرند! ##
http://sms88sms.persianblog.ir/post/1141/
سرخی ِخون ِچشم ِمتلاشی شده اش را با خودم ترازو کردم… نه… من جگرش را ندارم…
سلام
می دونم حال می کنی با این لینک داداش حسین : http://www.lasarat.ir/wp-content/uploads/Monajat_Arazi_Ramzan.mp3
حسین قدیانی: به به! دمت گرم اخوی! چه حالی دادی… و چقدر چسبید!
من غلام قمرم … + داستانی آموزنده تقدیم به برو بچ قطعه مقدس : http://lajman.blogsky.com/1390/03/14/post-69/
یادتان که نرفت آرزوی ۱۱۷۲ ساله اش را آرزو کنید …؟
…… وعده داده ای به ما آمدن آفتاب را…….اما.. اگر با آمدن آفتاب از خواب بیدار شویم نمازمان قضاست . . . .
خدایا نکند آفتاب بیاید و ما خوابمان بیاید
ماشاالله در مطلب تسخیر جن اینقدر کامنت های طولانی و زیاد گذاشته اند که من حال پیدا کردن انتهای کامنت ها رو نداشتم! که برای مطلب بسیار خوب شما نظر بگذارم.
فکر کنم همینطور بگذره برای شما در کامنت ها، رمان هم بنویسند. یا علی
سلام
دیشب اگر خدا قبول کنه نایب الزیاره همگی بودم حرم شاه عبد العظیم حسنی نمی دونم داداش حسین و قطعه چکار کردند که مدام یادتون بودم همگی رو دعا کردم البته اگر لایق باشم
آنان را که از مرگ می ترسند از کربلا می رانند مردان مرد جنگاوران عرصه ی جهادند که راه حقیقت وجود انسان را از میان هاویه آتش جسته اند .
آنان ترس را مغلوب کرده اند تا فتوت آشکار شود و راه فنا را به آنان بیاموزد و مونسان حقیقت آنانند که ره به سر چشمه ی فنا جسته اند .
“سید مرتضی آوینی”
سلام داداش
منم بالاخره امتحانام آخرشه !!!!
سلام … چند وقتیه که شروع کردیم به حرکت در مسیر روشنگری مکتبی و ولایی و البته هنوز بی تجربه و تازه کاریم …. خوشحال میشیم یا بهتر بگم انتظار داریم ما رو از تیغ نگاه بلند خود عبور دهید و اشکالات کارمان را بگویید ….
دارم خواب می بینم.
قطغه ی ۲۶ بدون فیلتر………………..
ای خدا شکرت.
از امروز صبح تا شب این جا ام
سلام
این عکس های زیبا رو تقدیم می کنم به حسین آقا و تمام دوستداران امام راحل و رهبر عزیز
http://www.up.iranblog.com/images/761fra4txmeumtcwj26n.jpg
http://www.up.iranblog.com/images/3v4ctiqzxe07035qqh.jpg
http://www.up.iranblog.com/images/qjc31lgr8f6hvkq8w95r.jpg
http://www.up.iranblog.com/images/qc7708z2tuhjmoinanz7.jpg
“خدایی که دیده نمی شود تا ما شرمنده نگاه مهربانش باشیم.”
خدایی که ما رو در این شب تاریک از وجود حضرت ماه متنعم کرد،شکر کدوم نعمتت رو بکنم؟؟؟چیکار کنم با اون نعمی که نمیبینم؟؟؟چشم دادی ولی تنها کاری که باهاش نمیکنم دیدنه!
منم…
سرباز ولایت….
ان شاء ا… سر میزنید….
http://www.eiliya69.mihanblog.ir
با متنتون خیلی دلم گرفت خیلی
اصلا نمی دونم چی باید بگم متنتون عالی بود ای کاش ما آدما می دونستیم چه خدایی داریم
خدا بزرگه بزرگتر هر چیزی که فکرشو بکنیم
اگر دلمونو صاف کنیم از گناهمون توبه کنیم خدا قبول می کنه اصلا خدا همیشه آغوشش روی بنده هاش بازه مطمئنم که می بخشه ولی رو سیاهی بابت گناه همیشه تا آخر عمر …
کاش همیشه یادمون بود که آقامون در همه حال از حال ما با خبره کاش نگاه امام مهدی رو همیشه تو زندگیمون احساس می کردیم
بعضی وقتها از شرم گناهام نمی تونم باهاش حرف بزنم حتی خجالت می کشم صداش کنم
کاش می شد برگشت عقب و همه چیز رو درست کرد
سلام آقای “سید احمد”
از اینکه بنده نوازی کردید سپاسگزارم امیدوارم تونسته باشم شکر نعمت “قطعه ۲۶” را به جای آورده باشم. شکر هر نعمتی استفاده حد اعلی از آن نعمت است… من هم تا آنجا که توانستم تقریبا هیچ مطلبی را از خواندن نیانداخته ام هرچند که کمتر نظر می دهم… راستش را بخواهی وقتی وارد جمع ستارگان حضرت ماه میشوم خودم رو کوچکترین می بینم. بودن در این جمع بی ریا برای من روسیاه عالمی دارد…
در پناه حق.
جناب سکوت!
خدا را شاکریم به خاطر حضور دوستان خوبی چون شما،
ارادتمندم.
آقا جواد!
ممنونم بابت لینک،
هر وقت سلامی به امام رئوف دادی بچه های قطعه۲۶ را هم از دعای خیر بی نصیب نگذار.
جناب saeed؛
فیلتر؟ مزاح میکنید؟
۵ماه پیش فیلتر شد و چند روز بعد هم رفع شدها!
عجب آرامشی دارد اینجا؛بهشت را ندیده ام اما گمانم اینجا واقعا قطعه ای از بهشت است؛خدا را شاکرم که میتوانم در دنیا وارد بهشت شوم!
خدایا نمی گویم دستم را بگیر، گرفته ای! مبادا رها کنی.
سلام
التماس دعا…