هوا داغ بود؛ ملتی داغان…

یاد/ امام و شهدا

۱۲ بهمن سال ۵۷ و نیمه خرداد سال ۶۸ ملت ما از پس آمدن و رفتن خمینی حماسه آفرید، اگر چه در اولی حماسه، “حماسه شوق” بود و در دومی “حماسه اشک”. روزی که امام آمد، قبل از هر جا از مسیر خانه پابرهنه ها رد شد و بعد از کوچه پس کوچه های جنوب شهر و دیدار با “ولی نعمتان”، رهسپار بهشت زهرا شد. امام می توانست در همان فرودگاه، یا میدان آزادی یا هر جای دیگری با مردم دیدار کند و برای شان سخنرانی کند، اما اصرار داشت که مکان این ملاقات در کنار شهدا باشد. امام، اخم و لبخندشان حکیمانه بود؛ پس چه حکمتی داشت که گلزار شهدا را برای اولین دیدار انتخاب کرد؟ آیا جز این بود امامی که هرگز برای فرزند شهید خود گریه نکرد، می خواست بگوید که من قدردان خون شهدای انقلاب اسلامی هستم و انسی دیرینه دارم با اهالی کوچه ها و خانه های چند شهید داده؟ نیمه خرداد سال ۶۸ هم روح خدا باز ازهمین مسیر گذشت و برای خداحافظی از ملت، گلزار شهدای همین ملت را انتخاب کرد. هم الان مزار امام از همه نزدیک تر، پیش گلزار شهداست و زیارتگه عشاق در جنوبی ترین نقطه شهر. گویی اولین زائر مزار امام، شهدا هستند. انگار شهدا که از نظر خدای خمینی “زنده” اند، هنوز که هنوز است، دارند به امام می گویند؛ “روح منی خمینی، بت شکنی خمینی” و انگار امام هنوز که هنوز است دارد برای شهدا دست تکان می دهد. چقدر امام، شهدا را دوست داشت، و چقدر شهدا، امام را. نمی شد و نمی شود این ۲ را از هم جدا کرد، که راه بهشت زهرا از مسیر “السلام علیک یا روح الله” می گذرد. هر جا هم هر شهیدی وصیتی نوشت، اول نوشت امام. شهدا گرفتار این بودند که آیا امام از ایشان رضایت دارد یا نه. حتی لحظه شهادت باز هم همه فکر و ذکرشان امام بود؛ “سلام ما را به امام برسانید… به امام بگویید تا آخرین قطره خون مان ایستادیم…”.

خاطره/ یادی از یادگار امام

چندی بعد از ارتحال امام، ما را بردند جماران، و اگر چه قرار دیداری با یادگار امام نبود، اما از قرار، حاج احمد آقا که ظاهرا در جماران هم نبودند، همین که می فهمند تعدادی از فرزندان شهدا برای دیدن بیت امام آمده اند، خودشان را می رسانند به جماران. یادش به خیر! مدیر مدرسه مان داشت در کنج دنجی از جماران برای ما از امام می گفت، که یک دفعه دیدیم حاج احمد آقا آمدند. بچه ها همه رفتند و دور ایشان را گرفتند و ایشان هم خیلی ساده و مهربان و صمیمی به تک تک بچه ها دست داد و خوب یادم هست که بلااستثنا پیشانی همه را بوسید. بعد هم که وقت نماز ظهر شده بود، ایستاد جلو و یک نماز رویایی در حسینیه جماران خواندیم. بین ۲ نماز حاج احمد آقا بلند شد و برای ما از امام تعریف کرد. همین که داشت صحبت می کرد، همه ما زدیم زیر گریه. به خصوص وقتی که گفت: “امام خیلی شما را دوست داشت و می گفت؛ وقتی این فرزندان شهدا را می بینم قلبم آرام می گیرد”. این را که حاج احمد آقا گفت، خودشان هم گریه شان گرفت. واقعا داشت مثل ابر بهاری اشک می ریخت. حرفها رفت سمت درد دل. می گفت: “وقتی که شماها می آیید اینجا، حسینیه از حالت سوت و کور در می آید و من یاد امام می افتم”. بعد از نماز عصر هم نشست کنار ما و با ما غذا خورد. اصلا قرار نبود ما آن روز ناهار را در حسینیه جماران بخوریم. بعدا فهمیدیم که حاج احمد آقا خودشان به محافظان گفته بودند که اینها بدون غذا نروند! خوب یادم هست آخرای ملاقات وقتی مدیر مدرسه از ایشان نظرشان را درباره “آقا” پرسید، حاج احمد آقا گفت: “رهبری فرقش با افراد دیگر این است که فقط به مصالح نظام و انقلاب فکر می کنند و برای من در مقام ولایت، با امام ذره ای فرق ندارند”. بعد هم دوباره تاکید کرد که “ذره ای فرق ندارند” و این جمله را چند بار تکرار کردند.

خاطره/ آن روز ملتی داشت جان می داد

مصلی شده بود نمایشگاه اشک. سمفونی غم. گویی ماهی در طلب آب، داشت جان می داد. انگار دریا داشت جان می داد. هیچ دریایی را تا این حد مواج و طوفانی ندیده بودم. انگار روح داشت از بدن یک ملت جدا می شد؛ آنهم روح خدا. انگار همه داشتند با خمینی می رفتند. چه روزی بود. مردم یارای شان نبود که دل بکنند از امام. مگر می شد؟ مگر ممکن بود؟ همه سیاه پوشیده بودند جز امام که لباس سفید آخرت بر تن کرده بود. همه داشتند برای امام دست تکان می دادند و دل شان چه زود تنگ شده بود برای دست تکان دادن امام. برای صحبت کردن امام. برای خود امام. برای اینکه باز هم امام برای شان سخنرانی کند و باز هم وقت نوحه “کوثری” اشک مقدس چشمانش را پاک کند با دستمال سفید. حالا یکی باید می آمد و اشک چشم یک ملت را پاک می کرد. ملتی که باور نداشتند رفتن خمینی را. تازه خو کرده بودند با آمدنش. انگار داشت جان از بدن شان می رفت، وقتی که روح خدا پر کشید. نمی دانستند باید چه کنند. بی امام سخت بود زندگی برای شان. یاد خاطره ها افتاده بودند؛ یاد ۱۲ بهمن ۵۷ و یاد آن همه یوم الله. نگاه شان فقط به پیکر امام بود و کارشان فقط اشک. آن روز ملتی داشت جان می داد. از آسمان، از زمین، حتی از آفتاب داشت غم می بارید. انگار که سایه رفته باشد از سر یک ملت. هوا داغ بود و ملتی داغان از سوگ امام. یکی بر سر می زد و دیگری خاک بر پیرهن می ریخت. یکی می گفت: کجایی ای امام و رهبر ما، کشی دست نوازش بر سر ما…    

روزنامه جوان/ ۱۲ خرداد ۱۳۹۰

این نوشته در یمین ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. میلاد پسندیده می‌گوید:

    هم تیتر قشنگ بود و هم خاطرات سوزناک بودند

  2. روزبه می‌گوید:

    سلام

    پسر من فدای شما

    من یک وقتی آمدم مازندران . در یکی از شهر های مازندران ، وقتی میخواستم بعد از سخنرانی سوار ماشین بشوم ، یک مادر اسیری اصرار کرد با من صحبت بکند . گفت : ” پسرم اسیر بود پیش بعثی ها . چند روز پیش خبر رسید به من که زیر شکنجه کشته شده است . شما که رفتید تهران ، از قول من به امام سلام برسانید و بگویید پسرم فدای شما . من ناراحت نیستم . ” من رفتم تهران و به امام ( ره ) این مطلب را گفتم ، آن مرد با عظمت ، آن انسان با ابهت ، آن کوه صبر و حلم ، ناگهان آنچنان درهم شد ، آن چنان منقلب شد که من تعجب کردم .
    سخنرانی” آقا ” در حسینه عاشقان کربلای ساری ، ۱۳۷۴/۷/۲۲

    مناجات عاشقانه
    یک بار از حضرت امام ( ره ) سوال کردم که در میان دعا های معروف ، به کدامیک از آنها بیشتر انس یا اعتقاد دارید ؟ ایشان بعد از تامی فرمودند : ” دعای کمیل و مناجات شعبانیه . ” وقتی که شما به این دو دعا مراجعه میکنید ، با این که دعاهای دیگر هم – مثل ابوحمزه ثمالی و یا دعای امام حسین ( ع ) در روز عرفه و دعاهای فراوان دیگر – برقراری رابطه با خداست ؛ اما در این دو دعا و مناجات ، حالت استغفار و انابه و استغاثه و تضرع به پروردگار را به شکل عاشقانه ی آن مشاهده میکنید . دعای کمیل هم مناجاتی با خدای متعال است و رابطه ی محبت و عشق میان بنده و معبود را ترسیم میکند و این همان چیزی بود که امام بزرگوار ما ، روح و دل خود را از آن روشن و منور میداشت .
    سخنرانی ” آقا ” در سالروز میلاد امام حسین ( ع ) و روز پاسدار ، ۱۳۶۸/۱۲/۱۰

    هر کلمه اش درس بود …
    این وصیت نامه های شهدا را که امام ( ره ) میفرمودند بخوانید ، من به این توصیه ی ایشان خیلی عمل کردم . هرچه از وصیت نامه های همین بچه ها به دستم رسیده – یک فوتوکوپی – یک جزوه – غالبا من اینها را خوانده ام ؛ چیز های عجیبی است . ماها واقعا از این وصیت نامه ها درس میگیریم …. آن جوان خطش هم به زور خوانده میشود ، اما هر کلمه اش برای من و امثال من ، یک درس و یک راه گشاست و من خودم خیلی استفاده کرده ام .
    سخنرانی ” آقا ” در پایان مجمع فرماندهان و مسئولان ولی فقیه در سپاه پاسداران ، ۱۳۷۰/۰۶/۲۷

    سحرگاه بعد از فراق
    فردای آن شبی که امام عزیز ( ره ) به جوار رحمت الهی پیوسته بودند ، سحرگاه در حالت التهاب و حیرت ، تفالی به قرآن زدم ؛ این آیه ی شریفه ی سوره کهف آمد ” و اما من امن و عمل صالحا فله جزا الحسنی و سنقول له من امرنا یسرا ؛ و اما کسی که ایمان بیاورد و عمل صالح انجام دهد پاداش نیکو خواهد داشت ، و ما دستور آسانی به او خواهیم داد ؛ آیه ۸۸ ” . دیدم واقعا مصداق کامل این آیه ، همین بزرگوار است . ایمان و عمل صالح و جزای حسنا ، بهترین پاداش برای اوست .
    سخنرانی ” آقا ” در مراسم بیعت هیئت وزیران ۱۳۶۸/۳/۱۶

    متن بسیار زیبایی را نوشته بودید . خداوند اجرتان بدهد .
    انتظار فرج از نیمه خرداد کشم ….

  3. حیران می‌گوید:

    “انگار روح داشت از بدن یک ملت جدا می شد؛ آنهم روح خدا. ”
    “آن روز ملتی داشت جان می داد.”
    و چه روح هایی که با روح خدا به نزد خدا رفت.

  4. چشم انتظار می‌گوید:

    سلام داداش جان :
    این ارتباط دلی که با امام عزیزمان وشهدای غرق درعشق خمینی ایجادکردی و این ولایت مداری که باعث زمان شناسی وبصیرت تو عزیزشده ، موجب تقدس بیشترقطعه ی مقدس بیست وششه وباورکن هروقت به این مجتمع فرهنگی ، اجتماعی ، سیاسی ، دعوت می شیم روح و جسممون جلا می گیره .
    هرچند که ازتعریف کردن خوشت نمیاد ولی هرکی یه وظیفه ای داره و وظیفه ی ماستاره هادرعین عمق بخشی وبصیرت افزایی ، تمجید جانانه ازستاره ی دنباله دارعشق داداش حسین بچه بسیجی هاست . قربون مرامت .

  5. سیداحمد می‌گوید:

    “هوا داغ بود؛ ملتی داغان…”
    نمیتوانم اعتراف نکنم آنقدر زیبا تیتر را انتخاب میکنید که کاملا بر روح و جانمان اثر میگذارد.

    “چقدر امام، شهدا را دوست داشت، و چقدر شهدا، امام را. نمی شد و نمی شود این ۲ را از هم جدا کرد، که راه بهشت زهرا از مسیر “السلام علیک یا روح الله” می گذرد. هر جا هم هر شهیدی وصیتی نوشت، اول نوشت امام.”

    “آن روز ملتی داشت جان می داد. از آسمان، از زمین، حتی از آفتاب داشت غم می بارید. انگار که سایه رفته باشد از سر یک ملت. هوا داغ بود و ملتی داغان از سوگ امام. یکی بر سر می زد و دیگری خاک بر پیرهن می ریخت. یکی می گفت: کجایی ای امام و رهبر ما، کشی دست نوازش بر سر ما…”

    بسیار زیبا؛
    ممنون داداش حسین.

  6. سیداحمد می‌گوید:

    داداش از خاطره دیدارتون با حاج احمد آقا گفتید؛
    من هم فکر کنم سال ۷۰ بود که با حاجی رفتم جماران.
    حاج احمد آقا هم بودن، یک دیدار خصوصی بود فکر کنم با برخی روحانیونی که در جنگ حضور داشتن.
    چیزی که تا همیشه تو ذهنم میمونه اینه که وقتی فرزند عزیز امام را دیدم کلی شهامت به خرج دادم و گفتم: من هم مثل شما اسمم سیداحمدِ!

  7. چشم انتظار می‌گوید:

    کلمه ی قشنگی گفتی سیداحمدجان . احمد اسم خیلی زیباییه مخصوصا وقتی قبلش یه سیدهم داشته باشه ، کم افنخاری نیست . بویژه وقتی طرف مبصر یک قطعه ی مقدس به نام قطعه ی ۲۶ باشه دیگه محشره .

  8. م.طاهری می‌گوید:

    “انگار روح داشت از بدن یک ملت جدا می شد؛ آنهم روح خدا”

    خیلی قشنگ بود

  9. سیداحمد می‌گوید:

    چشم انتظار بزرگوار!
    بزرگترین افتخار بنده نوکر و مبصر قطعه مقدس۲۶ بودن است؛
    به این افتخار می بالم.

  10. نسیم می‌گوید:

    من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم
    چشم بیمار تورادیدم وبیمار شدم
    فارغ ازخود شدم وکوس اناالحق بزدم
    همچو منصور خریدار سر دارشدم
    توکه خود خال لبی از چه گرفتار شدی؟
    توطبیب همه ای ازچه تو بیمارشدی؟
    تو که فارغ شده بودی زهمه کون ومکان
    دار منصور بریدی همه تن دار شدی!

  11. یک بنده خدا می‌گوید:

    بسیار زیبا…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.