مرده شوری، بی بصیرتی نیست!

سیاست/ ذکر خدمات دولت واجب است

گمانم مبارزه با جریان انحرافی، راه بهتر و زیرکانه ترش این است که خدمات دولت را برجسته کنیم. دفاع از خدمت و ذکر کار، نه فقط خیانت نیست، و نه فقط همراهی با جریان انحرافی نیست، که لااقل در سال “جهاد اقتصادی” واجب می نماید. راستش مخالفم با اینکه فرد ایستاده در لب پرتگاه را به جای دستگیری، هل بدهیمش ته دره، و برویم سراغ نفر بعدی! کاری که حتی با سران فتنه هم نکرده ایم. باورم هست حتی در نقد جریان انحرافی هم باید انتقاد خود را از حب و بغض پاک کنیم. می توان جریان منحرف را نقد کرد، اما طوری نقد نکرد که تلقی بی انصافی در حق خدمات دولت شود. ما یک خبط داریم، یک خطا، یک خط غلط، یک غفلت، یک خیانت و یک جنایت… الان وقت قصاص قبل از جنایت نیست، اما بر فرض که بر این کار اصرار باشد، القصه باید گفت: “گر حکم شود که مست گیرند، در شهر هر آنچه هست گیرند”. پس نباید نقد ما جوری باشد که انگار از سقوط اصحاب انقلاب خوشحالیم و مترصدیم که با هل دادن طرف به قعر دره، هلهله کنیم و هورا بکشیم و برویم سراغ نفر بعدی! دیشب در سریال مختار، مختار جواب قابل تاملی داد به کسانی که در نقد “کیان” افراط می کردند. مختار می گفت: “این جور که شما دارید شب و روز در وصف کیان، بد می گویید، توقع دارید برای من سربازی هم بکند؟!”… نه! اشتباه نکنید؛ هیچ نویسنده و روزنامه نگاری تا اینجای کار، اندازه من در نقد جریان انحرافی مطلب و طنز و دل نوشت ننوشته. سخن بر سر سیاست است و کیاست. حتی اگر سخن بر سر “بصیرت” هم باشد، بصیرت حکم می کند که تا می توانیم و تا وقتی ممکن است، جدا کنیم نماد خدمت را از نماد خیانت. شد، شد؛ نشد، نشد، اما ما ماموریم به تکلیف، نه نتیجه. ما ماموریم که حمایت کنیم و ذکر کنیم “کمال صالح” را در اراک و “سیمره” را در ایلام که رئیس جمهور همزمان افتتاح شان کرد. تمام حرف من این است: بی خیال رد شدن از کنار خدمات دولت، بازی در زمین جریان انحرافی است، و صدالبته مصداق کفران نعمت، که این هر ۲ عین بی بصیرتی است.

رسانه/ مرده شوری و روزنامه نگاری

استفاده از روزنامه نگاران دوم خردادی در جراید وابسته به جریان منحرف، باعث شد که سردبیر سابق روزنامه شرق، ژست حرفه ای گری بگیرد و در مقام دفاع از شغل روزنامه نگاری، از همکاران خود گلایه کند که چرا روزنامه نگاری را با مرده شوری اشتباه گرفته اند. این نقد که در اولین شماره ماهنامه “تجربه” نوشته شده بود، البته حرف حساب است، به شرط آنکه راوی، ستون نویس سابق روزنامه های زنجیره ای نباشد. آری! روزنامه نگار قطعا مرده شور نیست، که برایش هیچ فرقی نکند که در کدام روزنامه کار می کند، اما نگارنده اگر بخواهم نام ببرم از جماعتی که روزنامه نگاری را با مرده شوری اشتباه گرفته اند، متاسفانه قبل از آنکه روزنامه نگاران رسانه های وابسته به جریان منحرف، در ذهنم تداعی شود، اشاره می کنم به همین جناب منتقد، و از یاد نمی برم او و تیم همکارش روزگاری در “عصر آزادگان” چنان بی رحمانه “هاشمی رفسنجانی” را تخریب می کردند که حتی آخر سر، صدای عقلای قوم دوم خرداد هم درآمد که بی انصافی هم حدی دارد. آن روزها اگر کبوتری بالای تیر، دچار برق گرفتگی می شد، این جماعت فورا انگشت اتهام را به طرف آقای هاشمی نشانه می گرفتند که یعنی کار، کار “عالیجناب سرخ پوش” است. چند سال بعد اما بی آنکه آقای هاشمی خیلی با گذشته فرق کرده باشد، همین جماعت، روزنامه شرق را بدل به ارگان تبلیغاتی ایشان کردند تا در مقام عمل برای شان روزنامه نگاری، عینا همان کار مرده شوری باشد. آن روزها از نظر روزنامه شرق، هاشمی دیگر “بد” نبود، اما خوب یادم هست که هر وقت می خواستند سخن از “کروبی” بگویند، زبان آلوده به نیش و کنایه و طعنه می کردند که کروبی، مثلا غضنفر اصلاحات است. آن روزها هم اما گذشت و همگان دیدند که باز این جماعت، کار روزنامه نگاری را با تغسیل و کفن و دفن میت اشتباه گرفت و در چرخشی مسبوق به سابقه این بار قلم خود را به پول شیخ اصلاحات فروخت و سر از روزنامه اعتماد ملی در آورد. همان شیخ که از “گوگوش” تا “سروش” نتوانستند برایش ارمغانی بهتر از پنجم شدن از میان ۴ نامزد بیاورند! همان شیخ که حتی از آرای باطله هم شکست خورد، اما جز به اولی و اعتراض و اغتشاش و فتنه و دروغ و دغل و تهمت و فریب و مسجد ضرار و جمهوری ایرانی و نه غزه نه لبنان و روزه خواری در روز قدس و نماز با کفش کتانی و حمایت آمریکا و اسرائیل و دفاع داریوش همایون و دستی آلوده به خون شهروندان ایرانی رضایت نداد. از این همه بگذریم، از ۲ چیز نخواهیم گذشت؛ یکی آشوب عاشورا و دیگری خون مطهر شهدای بسیج مثل حسین غلام کبیری و امیرحسام ذوالعلی. این گونه است که قلم را جماعت مذکور به سران فتنه ای فروخت که از روی دست جرج سوروس و مایکل لدین مشق فتنه می نوشتند. این همه را گفتم، تا بگویم که شغل شریف مرده شوری، حتما از روزنامه نگاری با این سبک و سیاق بهتر و قابل دفاع تر است. اگر برای مرده شور، خوب و بد بودن، و بهشتی و جهنمی بودن مرده تفاوتی ندارد، این ایرادی را متوجه مرده شوران عزیز نمی کند. همچنان که “آفتاب” بر خرابه و بر برج، یکسان می تابد. آنچه زشت و نکوهیده و مذموم است، و آنچه با شغل مطهر روزنامه نگاری و رسالت حرفه ای یک خبرنگار در تضاد است، این است که عضو هیچ گروهی نباشی، الا “حزب باد”. مرده شوری که شغل بدی نیست، به هر حال ما به مرده شور هم نیاز داریم، آنچه بد است، این است که به جای بازو، قلم و قدم خود را بفروشی. قلم حتما توتم روزنامه نگارانی که عضو حزب بادند، نیست. بگذریم که اگر سخن قرار است به کنایه بگویم، این نیز برای خود حرفی است: روزنامه نگاران فعلی رسانه های مرتبط با جریان انحرافی، -دوم خردادی های شان- سابق بر این هم، روزنامه نگاران جریان منحرف و قلم به دستان مزدوری بودند که وزیر ارشاد دولت خاتمی بود که سر آخر از بی بی سی سر در آورد. اگر قرار بر خرده گرفتن است، منتقد، خرده را باید بر خود بگیرد، که الحق قدما راست گفته اند: رطب خورده، منع رطب کی کند؟!
روزنامه جوان/ ۳ خرداد ۱۳۹۰

این نوشته در یمین ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. سیداحمد می‌گوید:

    “حتی اگر سخن بر سر “بصیرت” هم باشد، بصیرت حکم می کند که تا می توانیم و تا وقتی ممکن است، جدا کنیم نماد خدمت را از نماد خیانت. شد، شد؛ نشد، نشد، اما ما ماموریم به تکلیف، نه نتیجه. ما ماموریم که حمایت کنیم و ذکر کنیم “کمال صالح” را در اراک و “سیمره” را در ایلام که رئیس جمهور همزمان افتتاح شان کرد.”

    این روزها دلم تنگ شده بود برای چنین جملاتی،
    ممنونم داداش حسین با درایت.
    خسته نباشید.

  2. سیداحمد می‌گوید:

    “روزنامه نگاران فعلی رسانه های مرتبط با جریان انحرافی، -دوم خردادی های شان- سابق بر این هم، روزنامه نگاران جریان منحرف و قلم به دستان مزدوری بودند که وزیر ارشاد دولت خاتمی بود که سر آخر از بی بی سی سر در آورد. اگر قرار بر خرده گرفتن است، منتقد، خرده را باید بر خود بگیرد، که الحق قدما راست گفته اند: رطب خورده، منع رطب کی کند؟!”

    بسیار عالی!

  3. چشم انتظار می‌گوید:

    بیچاره آن مرده شوری که ، آخرالامربایداین آقای منتقد و امثالهم را بشوید . با وفور کافورهم نمی تواند تعفن نفاق ودرویی شان رابزداید .

  4. ناشناس می‌گوید:

    “گمانم مبارزه با جریان انحرافی، راه بهتر و زیرکانه ترش این است که خدمات دولت را برجسته کنیم. دفاع از خدمت و ذکر کار، نه فقط خیانت نیست، و نه فقط همراهی با جریان انحرافی نیست، که لااقل در سال “جهاد اقتصادی” واجب می نماید. راستش مخالفم با اینکه فرد ایستاده در لب پرتگاه را به جای دستگیری، هل بدهیمش ته دره، و برویم سراغ نفر بعدی!”
    “سخن بر سر سیاست است و کیاست. حتی اگر سخن بر سر “بصیرت” هم باشد، بصیرت حکم می کند که تا می توانیم و تا وقتی ممکن است، جدا کنیم نماد خدمت را از نماد خیانت. شد، شد؛ نشد، نشد”
    ———————————————————————————————-
    من عادت ندارم نوشته های متن را کامنت کنم و از وقتی داداش گفته بود این کار دیگه خیلی لوس شده رعبتی هم به این کار نداشتم ولی انصافا طلایی بود و بی نظیر و حداقل حرف تهِ تهِ دل من بود. دست مریزاد!

  5. ن.بهادری می‌گوید:

    مرسی عالی بود.مخصوصا متن “سیاست/ ذکر خدمات دولت واجب است”

  6. م.اشرف می‌گوید:

    گمانم مبارزه با جریان انحرافی، راه بهتر و زیرکانه ترش این است که خدمات دولت را برجسته کنیم. دفاع از خدمت و ذکر کار، نه فقط خیانت نیست، و نه فقط همراهی با جریان انحرافی نیست، که لااقل در سال “جهاد اقتصادی” واجب می نماید. راستش مخالفم با اینکه فرد ایستاده در لب پرتگاه را به جای دستگیری، هل بدهیمش ته دره، و برویم سراغ نفر بعدی!”
    “سخن بر سر سیاست است و کیاست. حتی اگر سخن بر سر “بصیرت” هم باشد، بصیرت حکم می کند که تا می توانیم و تا وقتی ممکن است، جدا کنیم نماد خدمت را از نماد خیانت. شد، شد؛ نشد، نشد”
    ———————————————————————————————–
    دوستان میدانند بنده عادت ندارم جملات متن را کامنت بگذارم و از وقتی داداش گفت این کار دیگه خیلی لوس شده رغبتی هم به انجام آن نداشتم ولی انصافا این جملات بسیار طلایی و ناب بود و حداقل حرف تهِ تهِ دل من بود. دست مریزاد!

  7. دانیال معین پور می‌گوید:

    سلام اقای قدیانی
    خیلی وقت نیست که باوبلاگ پربارتان اشناشده ایم .من وچندتا ازبچه های دانشگاه صنعتی اصفهان که مهندسی عمران میخوانیم رامیگویم…

  8. م.طاهری می‌گوید:

    به جا و قابل تامل بود
    فکر می کنم همین انتظار هم از ما می رود

  9. مهرداد می‌گوید:

    جناب قدیانی…
    حسین قدیانی: خیلی از نظرات مورد تایید من است، اما تاییدش به مصلحت قطعه ۲۶ نیست.

  10. نسیم مرادپور می‌گوید:

    بسم الله الرحمن الرحیم

    فرض می کنم این حرفها را کسی می خواند که همان اول ضمیر مفرد غایب است.می خواهم خیال کنم که این حرفها را فقط تو می خوانی آقا نه کس دیگر.وقتی همان گونه که به رفتارهای بچگانه ام می نگری،به حرفهایم می نگری چه می بینی؟ چگونه می بینی؟اصلا شما هرحرفی ما بزنیم می شنوی؟ در همین فضای سایبر؟… باز آمدم خیال کنم دیدم که اصلا نمی دانم شما را یک مخاطب معمولی فرض کنم مثل همه ،یا مردی که فوق العاده است.«مثل ماهست و مثل ما نیست،باماهست وباما نیست»بگذریم.
    این حرفها را به سوی تو فرستادم قطعه ی۲۶٫یعنی این روزها که نمی توانم گلزار بروم بقچه ی تمام دلواپسی ام راآوردم ریختم سرتو،بشنو تو وتمام شهیدانت قطعه ی ۲۶٫
    اصلا فرض می کنم درد دلهایم،بی مزه ترین و بی معناترین واژه هایم را باز فقط قرار است شما بشنوید شهدا،نه کس دیگر.هر کس شنید ناشنیده گرفت.اصلا نشنید،به نظر تو ضرورتی دارد حرفها را کسی بشنود،همه ی حرفها را؟ آخرخیلی وقت است کوله بار حرفهای خدا روی زمین مانده، _گوش شنوا کو؟ عالم پر شده از چرت وپرت،حرفهای من هم روش!
    هرجا که سر می زنم می بینم همه دارند بلند بلند درد دل می کنند،بلند بلند فکر می کنند،بلند بلند فحش می دهند،آواز می خوانند،جفتک می زنند، سر می برند! دل می شکنند،قاطی می کنند،هرزه می گویند،لغو می گویند آقا،لغو می گویند مثل من،مثل همیشه.اصلا تاریخ همیشه همین گونه بود. این که آدمها آنقدر حرف بزنند که خوبترین حرفها،عالمانه ترین حدیث ها،عاشقانه ترین غزل ها،عارفانه ترین مثنوی ها،سرشار از حکمت ترین موعظه ها وشگفت انگیز ترین آیه های اعجاز خدا را نشنوند!
    مرده شور زندگی این آدم را ببرد که لکه ی ننگ غفلت وفراموشی و حماقتش به صد شست وشو نمی رود.من هم دارم پرت می گویم خیلی وقت است.من می آیم این گوشه با تو حرف می زنم قطعه ی ۲۶٫اصلا یک گوشه ی پرت از تو ،کنار پرترین حرفهای شهید حسین قدیانی! اصلا حرفهایم را خواستی نشنو،برای من بهتر است.
    راستی؟ای تنها مخاطب من! آری شما ای اول ضمیر مفرد غایب،چرا شما چیزی نمی گویی آقا؟ چرا یک وبلاگ نمی زنید آقا؟ خیلی ها ،خیلی وقت است منتظر شنیدن یک جمله از تو اند.بعد از آن نامه به شیخ مفید،چقدر خوب بود یک بار دیگر برای ما پیغام می فرستادی عزیز جانم.فرستادید؟…نمی دانم! راستش اصلا نمی دانم به موقعیت وشخصیت و مقام معنوی شما می خورد که بیایید روی این سفره ی پر برکتی که اجنبی ها برای ما پهن کرده اند کاسه ی شکسته ی ناگفته هایتا ن را رو کنید!! تا حالا فکر نکردم که اگر یک وبلاگ بزنید در آن چه خواهید نوشت.شاید تفسیر قرآن می نوشتید.شاید می نوشتید: بسیجی ها برخیزید و عرصه ی هنر را پر کنید.یا شاید می گفتی: دلم برایتان تنگ شده بچه ها! شاید می آمدی وهمه اش از امام حسین می گفتی در زمینی که همیشه کربلاست وهر روزش عاشورا.نمی دانم! عقلم آن همه شکوفا نیست و مرغ اندیشه ام آنقدرها بلند پروازنیست که بدانم شما چه می نوشتید.اگر قرار بود این گونه بنویسید که خودمان جای شما می نوشتیم! اصلا خوب است یک نظر خواهی بکنیم از تمامی نویسندگان و عالمان و عاشقان وعارفان وصدیقان و هنرمندان و فیلسوفان و بزرگان و کوچکان! وحزب اللهی ها وعلی الخصوص بسیجی ها وهمچنین از آدم های مختلف در ادیان و مذاهب دیگرگون! و کشور های گوناگون ووووووهر کس که آقای ما را می شناسد ونامش را هر چه می گزارد:مهدی،موعود،منجی…آنگاه این سوال را بپرسیم که حرفهای ناگفته اش چیست؟ اگر او بود چه می نوشت؟ـ چرا سخن نمی گویی آقا؟
    یک بار از دوست بزرگی پرسیدم چه کنم که امام زمان را یاری کنم؟ منتظر بودم از آن حرفها بزند که می شناسی. ولی خیره شد به چشمانم وخیلی جدی گفت:حرف نزن!ـ آره،حرف نزن.بس است دیگر! . «قد أفلح المومنون…….والذین هم عن اللغو معرضون!»
    به نظر تو حرف نزدن یعنی چه؟ یعنی سکوت مطلق؟ یعنی کم گویی و گزیده گویی؟یعنی راست گویی؟ یعنی بهترین حرفها را زدن وباقی حرفها را نزدن!؟ یعنی مثل ستاره های شاهراه علی فقط از ماه گفتن وچون آفتاب گردان های کوچه ی عشق در وصف خورشید ترانه سرودن؟ حرف نزن یعنی حرف دیگر نزن.یعنی «لا إله إلا الله»؟ یعنی حزب «لا»یی ها؟ نه گفتن به همه ی راه ها و بینش ها و آیین ها و دوستی ها ودلبستگی ها ویاد ها به جز «او»؟
    فکر کنم حرف نزن یعنی بیا و فریاد بزن که مسئله ی تو این چرت وپرت هایی که مثل وسایل آرایشی زنانه و«مردانه» همه جا را پر کرده نیست،مسئله ی تو فلسطین است!…چقدر پرت است این حرف،نه؟…می دانم؛ ولی چرت نیست. فلسطین دور افتاده از قطار پر فشنگ حرفهایمان،پرت شده به بیرون از این فضایی که در آن صدای نعره های مستانه ی شیطان پرستان به گوش می رسد اما صدای یکتاپرستان ورنج کشیدنشان به گوش هیچ دلی نمی رسد.مثل صدای آقا!
    بس است دیگر نسیم،چیزی نگو.سرت دردآمده طبق معمول. از بس نشنیدی،از بس اطاعت نکردی،سرت به سنگ خورده،پس بکش دردسر را. الان سرم داره درد می کنه قطعه ی ۲۶٫هم برای آرمان ها وهم برای اینکه نووفن وپروفن وهر چی فنه بی اثر شده! ولی آخرش نفهمیدم حرف نزن دقیقا یعنی چی؟! واصلا ضرورتی داشت که این حرفها را بزنم؟…
    ما منتظریم از سفر برگردی یک روز شبیه رهگذر برگردی
    مامنتظر توایم آقا نکند یک جمعه غروب،بی خبر برگردی؟
    در بدرقه ی عمو صدا زد طفلی: ای کاش که همره پدر برگردی!
    نسیم.مرادپور

  11. دانشجو می‌گوید:

    سلام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.