از آستین ملک عبدالله، عمار بیرون نمی آید!

کتاب “۷۲ دقیقه قبل از شهادت“… را در ۷۲ دقیقه بخوانید

یک: کم و بیش تاریخ صدر اسلام خوانده ام. گمانم دلایل فراوانی وجود داشت که امامی چون امیرالمؤمنین مجبور می شد به جای دوستان همراه با چاه درد دل کند. ظاهر تاریخ خبر از سکوت ۲۵ ساله مولا می دهد، در عصر خانه نشینی، اما زهر آن غصه که بیشتر کام ابوتراب را تلخ می کرد، به نظر می رسد مال دوره ای است که علی به حکومت رسیده بود و گلایه ها داشت از عهدشکنی یاران پیشین. از کوفه صفتی شان، که چه زود رنگ به رنگ می شوند. اینکه نوشتم «کوفه صفتی» نه مقصود، شهر کوفه امروز است و نه مراد، کوفه نشینان کنونی.

دو: خوب یادم هست روزگاری در نمازجمعه تهران، یکی از خطبای محترم در مقام نقد شعار «ما اهل کوفه نیستیم…» بلند شد. تصور ایشان از شعار «ما اهل کوفه نیستیم…» این بود؛ انگار ما اهل «کوفه امروز» نیستیم که علی تنها بماند. نیز در این تصور بودند که ما از بی وفایی کسانی که ساکن کوفه نبودند، بی خبر بودیم. روشن است که ملتی مثل ملت ما که به قول حکیمانه امام راحل از ملت صدر اسلام برتر است، با دلایلی تا این حد سطحی، مصر بر شعار «ما اهل کوفه نیستیم…» نباشد. مردم ما خوب می دانند که اگر پیمان شکنی، فقط کار کوفیان بود، دلیلی نداشت حضرت امیر، آه خود را گره به زلف چاه بزنند و «این ذوالشهادتین» بگویند. این قبیل چیزها را ملت ما خوب می داند. برای ملت ۳۰۰ هزار شهید، کوفه آن روی سکه کربلاست. حکایت نفرت و عشق. برای امت حزب الله، کوفه، نه نشان یک شهر، که یک نماد، بلکه یک نشانه است، درست مثل کربلا. اگر برای ما مراد از کربلا، اصحاب با وفای سیدالشهداست، منظور از کوفه، نه کوفیان امروزند، نه حتی کوفیان دوران ماضی. مقصود از کوفه، «بی وفایی» است و به عبارتی؛ کوفه، اسم رمز پیمان شکنی است. همچنان که در فتنه هشتاد و اشک، تقلب، اسم رمز آشوب بود و نامه سرگشاده، اسم رمز تقلب. پس ملت ما خوب این چیزها را می داند.

سه: علی یک دشمن بیرونی داشت به نام «قاسطین». قطعا جز دشمنی و عداوت انتظاری از معاویه و عمروعاص نمی رفت، اما علی قبل و بعد از «جنگ صفین»، با ۲ گروه پیمان شکن ناچار از جنگ شد. قبل از صفین با «ناکثین» در «جنگ جمل» شرکت کرد و بعد از صفین با «مارقین» در «جنگ نهروان». اصحاب جمل و نهروان اما روزگاری با علی دوست بودند؛ پیمان بسته بودند، پای پیمان بعضا تا مرز شهادت ایستاده بودند، به درجه جانبازی رسیده بودند، گاه حتی اولین حلقه خیمه حق در برابر کاخ خصم بودند، لیکن «ثروت» و «سابقه» همان بلایی را بر سر امثال طلحه و زبیر آورد، که «مسابقه در راه بی بصیرتی»، بر سر مارقین. این هر دو گروه اما تجسم بی وفایی شان در ۲ نکته بود:

۱- زبان دشمن اصل کاری را جلوی علی باز و دراز کردند و باعث شدند ابوتراب بیشتر از زخم شمشیر، پذیرای زخم زبان باشد، تا آنجا که جز چاه برای دل پردرد خود محرمی و مرهمی پیدا نمی کرد.
۲- کاری کردند که علی مجبور باشد به جای زدن آخرین میخ بر تابوت خصم، نگران «جبهه خودی» باشد و به جای پیروزی بر دشمن، مراقب باشد که از دوست پیمان شکن شکست نخورد!

چهار: مگر می توان کتمان کرد که جماعت ناکثین، روزگاری با ابوتراب در یک سپاه بودند؟ مگر می توان کتمان کرد که جماعت مارقین، روزگاری با امیرالمؤمنین در یک لشکر بودند؟ حتی اهالی کاخ سبز دمشق هم روزگار صدر اسلام همراه با نیای خود بنا به هر مصلحتی، و گیرم که از روی تظاهر، نه فقط اسلام آورده بودند که حتی با پیامبر دست دوستی داده بودند. پس «عهدشکنی» حکایت دیروز و امروز و فردا نیست. قصه پرغصه تاریخ است. باورم هست در یک کلام، کار ابلیس هم به نوعی عهدشکنی بود؛ شکستن عهدی که با خدا بسته بود. اصولا ظرفیت افراد برای همراهی جبهه حق، یکی نیست. مارقین تا دم آخر با علی بودند و همراه با علی داشتند با قاسطین می جنگیدند، اما عاقبت به خیر نشدند و فریب مکر دشمن را خوردند و بعد از عمری جانبازی، سابقه خود را به کمترین قیمت فروختند و با خود بد معامله ای کردند که سراسر ضرر بود. همین طور است سرنوشت ناکثین. ناکثین، کسانی بودند که بعضا از پیامبر القاب درخشان گرفته بودند و بعضی هاشان حتی به واسطه علی سکان دار اداره بخشی از امور مسلمین شده بودند، اما علی را بدون عدالت می خواستند. آری! ناکثین، ولایت را بدون عدالت می خواستند و مارقین، عدالت را بدون ولایت… و این همه در حالی است که عدل و علی، یعنی عدالت و ولایت قابل تفکیک با هم نیستند. نه می توان از علی انتظار بی عدالتی داشت و نه از عدالت، که بی علی اجرا شود.

پنج: بی صفتی و نمک نشناسی ناکثین و مارقین، البته هرگز خلاصه در جمل و نهروان نمی شد. در جمل و نهروان، سپاه حق براساس ملاک، که همانا حال فعلی افراد است، از جنگیدن با دوستان سابق جبهه حق نترسید و به تکلیف خدایی خود عمل کرد، اما آنچه حتی بعد از جمل و نهروان ادامه داشت، زخم زبان بود. زخم زبان، اصولا مال دوره «روزگار جنگ» نیست، مال دوره «جنگ روزگار» است… و همین است که «زخم زبان» را مبدل به «زخم زمان» می کند و کاری می کند که جانشین شایسته پیامبر، در شباهنگام، زیر نور ماه، صد سینه سخن برد نزد چاه. لابد زیاد بودند زخم زنندگان که ابوتراب همین که در نماز صبح ماه مبارک، ضربت شمشیر را بر فرق خود احساس کرد، قبل از هر چیز سخن از «رستگاری» گفت که من این رستگاری را چنین ترجمه می کنم: «راحت شدم». راحت شدن علی، اما بیش از آنکه ناشی از ۲۵ سال سکوت باشد، و بیش از آنکه متأثر از ۳ جنگ بزرگ در دوره حکومت باشد، راحت شدن از نیش تند زبان و زخم بی رحم زمان بود. اینجاست که داد ما از دست دوست بلند است که چه کردید با جان علی، ای بی معرفتها؟! علی، کم دشمن داشت که شما هم عهدتان را شکستید؟! علی در جمل، کم عهدشکن داشت، که از دل مصاف صفین هم، مارقین درآمدند و جنگ نهروان را باعث شدند؟! علی کم درد و رنج داشت، که عده ای به جای همراهی، نمک بر زخم می پاشیدند و طعنه های جور واجور می زدند؟!

شش: چه بود آن همه زخم زبان؟… چه بود آن همه زخم زمان؟… هیچ نمی دانستم و در هیچ کتاب تاریخ نخوانده بودم الا به مشاهده امروز جامعه خودمان. اگر آن شاعر شیرین سخن، به علی، خدا را شناخت، کتمان نمی کنم که به «ایام سیدعلی» پی برده ام به بخشی از «آلام علی». لابد این «دیدید گفتیم»ها که امروز نشانه رفته مولای ما را، روزگاری با دل علی بد تا می کرد. لابد آن روزها هم بودند کسانی که به ابوتراب بگویند: دیدید گفته بودیم که پیامبر در مدح طلحه و زبیر اشتباه می کرد؟! دیدید گفته بودیم که خود علی هم در مورد ناکثین اشتباه می کرد؟! دیدید گفته بودیم که مارقین آنقدرها هم علیه السلام نبودند؟! دیدید که ما از مارقین بهتر بودیم؟! دیدید که ما فهمیده بودیم و علی -نستجیربالله- پی نبرده بود؟! دیدید که ما متبحرانه پیچش مو دیده بودیم و ابوتراب -استغفرالله- فقط مو می دید؟!

هفت: این همه که گفتم، طعنه است، نه فتنه. زخم است، نه شبهه. شبهه و فتنه را با بصیرت می توان جواب داد، اما زخم و کنایه و نیش و طعنه را جواب هم که بدهی، باز زبانهای مسموم دراز است، نه اینکه جواب نداشته باشد. آیا خدا نمی دانست آخر و عاقبت ابلیس را، که مقرب درگاهش کرده بود؟! آیا پیامبر نمی دانست آخر و عاقبت طلحه و زبیر را؟! آیا همه می دانستند و فقط علی نمی دانست که سرنوشت ناکثین چه می شود؟! آیا همه می دانستند و تنها ابوتراب نسبت به خباثت مارقین -زبانم لال- آگاهی نداشت؟!… و آری! آیا طعنه زنندگان امروز نسبت به این روزهای جریان منحرف واقف بودند و فقط «آقا» نمی دانستند؟! باری ایام ماضی که هنوز من و شما و طعنه زنندگان پی به انحراف جریان منحرف نبرده بودیم، آن زمان که عناصر این جریان خانه در زیرمجموعه شهرداری تهران کرده بود، چند باری مولای حکیم ما درباره برخی اعمال این گروه تذکر سفت و سخت داده بودند، و هنوز البته زبان طعنه زنندگان باز نشده بود، که «آقا» این جریان را «عامل اختلاف میان دوستان» خواندند. امروز اما آب ظاهراً سربالا رفته که قورباغه هم دارد «ابوعطا» می خواند. گمانم خاتمی را بشود «ابوعطا» خواند، از بس که حمایت می کرد از جریان منحرف مهاجرانی. حالا خیلی کم «عمار» داشتیم، خاتمی هم برای ما شده عمار و زبان باز کرده. همان خاتمی که اگر رحم و مروت نظام نبود، الان گمانم ما باید طلب مغفرت می کردیم برایش.

هشت: سخن بر سر این است که مردان الهی، به تکلیف خود می اندیشند، نه عمل براساس پیش بینی و یا پیش گویی شان از آینده افراد. اگر ناکثین و مارقین، روزگاری به کار سپاه حق می آمدند، علی هم می توانست به بهانه آینده نگری، دست رد بر کمک ایشان بزند، اما علی، بیش از آنکه به خود فکر کند و بیشتر از آنکه نگران زبان دراز طعنه زنندگان فردا باشد، حال فعلی افراد برایش مهم بود؛ نه گذشته شان، و نه آینده شان. برای سیدعلی هم تکلیف مهم است و اسلام. همچنان که الگوی علی در رهبری، براساس همین معیار، روزگاری همراهی امثال طلحه و زبیر را رد نکرد، قبول شان کرد، حتی آنها را به دیگران که خاموش بودند، برتری داد، اما دگر روز، بازهم براساس همان معیار، هم با ناکثین جنگید و هم با مارقین… و الا علی لابد آن زبان را داشت که به طعنه زنندگان بگوید؛ شما که اینقدر خوب آینده ناکثین و مارقین را پیش گویی کرده بودید، چرا پس حال فعلی خودتان را نتوانستید اصلاح کنید؟!

نه: جایی نوشته بودم که اهل نفاق امروز حتی در همین زخمی که می زنند صداقت ندارند. این رهبر و ملت شهیدپرور ما بودند که اول بار درباره هر جریان انحرافی از قبیل همین جریان مذکور هشدار دادند، اما عمل، بر اساس تکلیف، صبر و بصیرت باید کرد. تذکر اهل نفاق امروز، در گذشته، نه هشدار در باب جریان انحرافی، که شمشیر کشیدن علیه دموکراسی، رای ملت، رای اکثریت و مردمسالاری بود. حالیا! دیروز هم این ما بودیم که خدمات دولت را می گفتیم و خیانت های جریان مذکور را می شمردیم. آن روز خاتمی لابد در ویلای جرج سوروس نشسته بود، یا شاید هم داشت با زنان ایتالیایی دست می داد، یا مشغول پول گرفتن از ملک عبدالله بود که نشنید صدای ما را.

¤¤¤

امروز سخن ما این است: با ولایت فقیه نباشی، خواه به خدمت ایستاده باشی، خواه به خیانت نشسته باشی، نتیجه یکی است… و می بینیم هم که نتیجه یکی است و بی بی سی در آن واحد برای همه جریانات انحرافی یک جا کف می زند. این وسط خدا نگذرد از عهدشکنانی که زبان دشمن را جلوی دوست دراز می کنند. با این همه چون «ما اهل کوفه نیستیم، علی تنها بماند»، این بار مالک اشتر از خیمه معاویه عقب برنمی گردد. چه اینکه دیروز به مصر رسید و فردا مقصدش «قلب اروپا» است… علی القاعده بعد از این نقطه آخر جای خوبی بود که تمام کنم این نوشته را، اما حالا که بازار «دیدید گفتیم» گرم است، سخنی با دستگاه قضا؛ دیدید گفتیم که این خاتمی را باید به سزای اعمالش رساند؟! دیدید گفتیم که سزای عمل خاتمی همان است که با مفسد فی الارض می کنند؟!… آقای خاتمی! تحت هیچ شرایطی و هیچ کجا گریبانت را رها نمی کنیم؛ ببخشید، ببخشید، ببخشید؛ شما یکی دیگر هیس!… که از آستین ملک عبدالله شاید مار بیرون آید؛ عمار، هرگز!

روزنامه کیهان/ ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۰

قطعه ۲۶ ردیف عشق مقدس/ وبلاگ عقل عشق

فدایی رهبر

این نوشته در صفحه اصلی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. سیداحمد می‌گوید:

    از آستین ملک عبدالله ، عمار بیرون نمی آید!
    خاتمی بیرون می آید؟؟؟…
    چه قشنگ مقایسه کردی بعضی ها را با قورباغه و مار، بی آنکه مقایسه کرده باشی! یعنی هم حرفت را زدی و هم راه فرار از شلاق را باز نگه داشتی… اما حرفت را زدی!
    ترجمه خودمانی جملات آخر:
    آقای خاتمی می بخشیدها! تو یکی دیگه خفه!
    حسین قدیانی: اینکه خاتمی از کدام آستین بیرون می آید، فعلا بماند؛ تذکری لازم و ضروری است: نه صرف تایید یک کامنت همراه با لینک، دلیل این است که متن مذکور به تمامه مورد پسند قطعه ۲۶ است، و نه حذف از روی مصلحت یک نظر، لزوما نشانه مخالفت قطعه ۲۶ با کامنت حذف شده است.

  2. جا مانده می‌گوید:

    سلام
    بروزم با :

    “نامه ای به . . .

    مخاطب این نوشته بچه حزب اللهی ها و بچه های ارزشی در سطح شهرمان شیراز است . از بچه های جدید و قدیم بسیج دانشجویی و تشکل وصال و حزب الله شیراز گرفته تا دوستان قدیم و جدید فعالمان در جنبش عدالتخواه دانشجویی ، لیکن ابتدا . . .”

    منتظرم
    یا حق
    http://www.ja-mande.persianblog.ir

  3. سیداحمد می‌گوید:

    کوفه، اسم رمز پیمان شکنی است. همچنان که در فتنه هشتاد و اشک، تقلب، اسم رمز آشوب بود و نامه سرگشاده، اسم رمز تقلب. پس ملت ما خوب این چیزها را می داند.

  4. سیداحمد می‌گوید:

    “…این هر دو گروه اما تجسم بی وفایی شان در ۲ نکته بود:
    ۱- زبان دشمن اصل کاری را جلوی علی باز و دراز کردند و باعث شدند ابوتراب بیشتر از زخم شمشیر، پذیرای زخم زبان باشد، تا آنجا که جز چاه برای دل پردرد خود محرمی و مرهمی پیدا نمی کرد.
    ۲- کاری کردند که علی مجبور باشد به جای زدن آخرین میخ بر تابوت خصم، نگران «جبهه خودی» باشد و به جای پیروزی بر دشمن، مراقب باشد که از دوست پیمان شکن شکست نخورد!”

  5. سیداحمد می‌گوید:

    ممنون داداش؛
    بسیار عالی، خسته نباشید.
    تیتر را واقعا عالی انتخاب کردید، مثل همیشه.
    همۀ متن عالی بود و صد البته پاراگراف آخر فوق العاده بود،
    لذت بردیم.

  6. sabte asrar می‌گوید:

    سلام
    با “گرگ های زخمی” بروزم! حتما سری بزنید!
    http://sabteasrar.loxblog.com/
    http://adeldarbandi.blogfa.com/
    به امید ظهور

  7. قاصدک منتظر می‌گوید:

    (با ولایت فقیه نباشی,چه به خدمت ایستاده باشی,چه به خیانت نشسته باشی,نتیجه یکی است…
    خدا نگذرد از عهدشکنانی که زبان دشمن را جلوی دوست دراز می کنند.با این همه چون “ما اهل کوفه نیستیم,علی تنها بماند”[کوفه نماد بی وفایی است],این بار مالک اشتر از خیمه معاویه عقب بر نمی گردد.
    اقای خاتمی!شما یکی دیگر هیس!…که از استین ملک عبدالله شاید مار بیرون اید;عمار,هرگز!)

  8. جل الخالق!!همین مونده جیره خور سوروس هم “دیدید گفتیم” بگه!
    حسین قدیانی: گلایه از جیره خوار سوروس نیست، از یکی دیگر است…

  9. به جای امیر می‌گوید:

    تراکتور (گفت و شنود)

    گفت: این روزها سرکرده جریان انحرافی بدجوری نوچه های خود را به کار گرفته و آنها را وادار کرده است که مقاله بنویسند و از وی تعریف و تمجید کنند!
    گفتم: مگر چیز قابل تعریف و تمجیدی هم دارد؟
    گفت: نوچه های او هم نمی دانند از چه چیز او تعریف کنند و از سوی دیگر مجبورند در مدح او مطلب بنویسند، بنابراین در نوشته های خود گیج می زنند!
    گفتم: چه عرض کنم؟!
    گفت: به نوشته هایشان که نگاه می کنی، می بینی ابتدا آسمان و ریسمان را به هم بافته اند و بعد به طور ناشیانه و بی آن که صدر و ذیل مطلب ربطی با هم داشته باشد از سرکرده خود تعریف و تمجید کرده اند.
    گفتم: شخصی رفته بود مسابقه ۲۰ سؤالی و رفقایش به او گفته بودند جواب سؤال تو «تراکتور» است ولی همان اول نگو تا کسی متوجه نشود جواب را قبلاً به تو گفته ایم! با شروع مسابقه، طرف از مجری پرسید؛ توی جیب جا میگیره؟ مجری گفت؛ نه! و طرف گفت؛ خب! معلومه دیگه، تراکتوره!

  10. فدایی رهبر می‌گوید:

    این وسط خدا نگذرد از عهدشکنانی که زبان دشمن را جلوی دوست دراز می کنند. با این همه چون «ما اهل کوفه نیستیم، علی تنها بماند»، این بار مالک اشتر از خیمه معاویه عقب برنمی گردد

    احسنت.
    احسنت.

    امضاء
    ♥ღ♥ღღ♥ღ♥ღღ♥ღ♥ღღ♥ღღ♥ღღ♥ღღ♥ღღ♥ღღ♥ღღ♥ღღ♥ღღ♥ღ
    ღ♥ღ تا شاه (همه رقمش) کفن نشود این وطن وطن نشود ღღ♥ღ
    ♥ღ♥ღღ♥ღ♥ღღ♥ღ♥ღღ♥ღღ♥ღღ♥ღღ♥ღღ♥ღღ♥ღღ♥ღღ♥ღღ♥ღ
    حسین قدیانی: با این همه شاه و آقازاده -بخوانید شاه زاده- که باید کفن کنیم، گمانم کار بعدی مان مرده شویی باشد؛ لا مذهبها یکی دو تا نیستند!

  11. م.اشرف می‌گوید:

    سلام به همگی
    خدا قوت

  12. فدایی رهبر می‌گوید:

    داداش حسین دیشب اینو واسه این پست اسی پاترت زدم ولی مثل اینکه نظم ثبت نشده بود

    تقدیم به قطعه
    http://uploadfa.net/1390/f2u2g0fepvjwjuk5t480.jpg

  13. سیداحمد می‌گوید:

    یه پیام “بی زرگانی”

    ساعت: ۱۲:۴۶ بامداد
    تعداد افراد آنلاین: ۲۲ نفر

    ماشالله…
    داداش حسین بسیجیها فـــــدائی داری…

  14. ن.بهادری می‌گوید:

    ممنون.عالی بود.

  15. سلاله 9 دی می‌گوید:

    «گمانم کار بعدی مان مرده شویی باشد؛ لا مذهبها یکی دو تا نیستند!»
    عجب جمله ای.

    در این گونه مواقع مرده شویی شریف ترین و خواستنی ترین شغل عالم است.دوست دارم همه ی زندگی ام را رها کنم و مرده شور باشم.
    کی می میرند به سلامتی ؟ آماده ایم.

  16. حی علی الجهاد می‌گوید:

    خدا نگذرد از منحرفانی که در دل دوست نفوذ کردند و زبان دشمن را بر ما دراز …

    و نمی‌گذرد …

    خدا نگذرد از حامیان جنبش سبز لجنی که امروز لقمه العفو گرفته‌اند برای ملت …

    و نمی‌گذرد …

    خیال می‌کنند ما فتنه ۸۸ و سرانش را فراموش می کنیم …

    فکر می کنند با این افاضات می‌توانند به کشتی نظام برگردند … حاشا و کلا …
    حسین قدیانی: خدا چقدر باید نگذرد؟!!

  17. حی علی الجهاد می‌گوید:

    امتحان‌های بزرگ برای انسان‌های بزرگ …

  18. حیران می‌گوید:

    امروز هستند عمارهایی برای سید علی تا قیافه کریه و خبیث معاویه را به لشکریان خودی بشناسانند و نشان دهند که آنجا که قران ناطق باشد قرآن بر نیزه کاغذ و مرکبی بیش نیست. تا نگذارند که اطراف سیدعلی خالی بماند از عمار های بابصیرت، تا نگذارند عده ای جام زهر به سید علی بنوشانند و تیغ بر علی بکشند که مالک اشتر مجبور شود از چند قدمی خیمه ی معاویه بر گردد. امروز هستید و نمی گذارید که عده ای جاهل بمانند و عده ای غافل و دشمن در این میان به مقصود خود برسد. وگرنه خوب می دانم که اگر سید علی بگویند از روی سینه شمر هم بر می خیزید چه برسد به خیمه معاویه.
    حسین قدیانی: چقدر بحث را حیثیتی کردید؟!

  19. حی علی الجهاد می‌گوید:

    امشب چقدر فلسفی جواب می‌دید!!!
    حسین قدیانی: موهایم آمده روی گوشم؛ کانه جوانی های علی لاریجانی!

  20. حی علی الجهاد می‌گوید:

    چه تیکه‌ای انداختید به بعضی‌ها نه بعثی‌ها!!

  21. سیداحمد می‌گوید:

    حسین قدیانی: موهایم آمده روی گوشم؛ کانه جوانی های علی لاریجانی!

    البته بلانسبت شما!
    دور از جونِ شما!

  22. ط.عبدی پور می‌گوید:

    همیشه بعد از خواندن متنهایتان به آرامشی می رسم که قابل توصیف نیست،چونکه جواب همه سوالهایی که در ذهن دارم را می گیرم .در این مطلب واقعا” زیبا دو دوره زمانی را مقایسه کردیدوخیلی متبحرانه روشنگری گردید. ممنون

  23. داداش مرتضی اهوازی می‌گوید:

    به قول مرحوم حسینی زبانی که حق را نگوید فقط به درد لیسیدن بستنی قیفی می‌خورد!

    مخلص قلم و زبان سرخ داداش حسین

  24. سجاد می‌گوید:

    سلام داداش
    سلام!!!
    خیلی خوب بود.حال کردم. احوالاتت چطوره!!؟
    حسین قدیانی: احوال خودم خوب است؛ احوال لاتم را نمی دانم!

  25. سجاد می‌گوید:

    الحمد لله
    جمع بستم که در تمام زمینه ها پرسیده باشم!

    خدا نگهدارت باشه انشاالله.
    داداش نظرت در مورد نمایشگاه چی بود؟ مناسب بود؟
    حسین قدیانی: فقط ۲ ساعت آمدم نمایشگاه. پس قضاوتم نمی تواند درست باشد. با این همه “۷۲ دقیقه قبل از شهادت” شاید یک کتاب ۷۲ صفحه ای باشد که در ۷۲ دقیقه می شود و باید آنرا خواند. دوست دارم قبل از “باتوم…” بدهمش بیرون. یعنی دوست دارم قبل از انتشار یک رمان کوتاه، یک داستان بلند بیرون داده باشم. این کتاب را جایی غیر از مرکز اسناد چاپ خواهد کرد. آماده است. هفته گذشته یک روز در مشهد نشستم و نوشتمش. کار نو و جالبی است.

  26. داداش مرتضی اهوازی می‌گوید:

    حسین قدیانی: موهایم آمده روی گوشم؛ کانه جوانی های علی لاریجانی!
    تو موهای لاریجانی که انگار بکینگ پودر ریختن!
    حسین قدیانی: پس صد رحمت به موهای جوانی های لاریجانی، علی شان!

  27. سلاله 9 دی می‌گوید:

    کتمان نمی کنم که به «ایام سیدعلی» پی برده ام به بخشی از «آلام علی».

    ببخشید، ببخشید، ببخشید،اما خدا نگذرد و خاک تو سر قاسطین و ناکثین و مارقین و جریانات انحرافی مذکور و غیرمذکور که همگی سرتا پا یک کرباسند.

  28. داداش چند دقیقه دیگه یه طرح می فرستم…
    حسین قدیانی: فقط مثل “تا دقایقی دیگر” خودم نباشد، لطف کرده ای!

  29. داداش مرتضی اهوازی می‌گوید:

    ایرنا از کیهان شکایت کرد

    علی اکبر جوانفکر مدیرعامل خبرگزاری جمهوری اسلامی- ایرنا- از شکایت این خبرگزاری از کیهان خبر داد.
    خبرگزاری ایرنا بعدازظهر دیروز در خبری اعلام کرد علت این شکایت آن است که روزنامه کیهان روز شنبه گذشته، این خبرگزاری را متهم کرده بود که به تریبون جریان انحرافی تبدیل شده است.
    براساس این خبر، مدیرعامل ایرنا به مسئول حقوقی این سازمان ماموریت داد تا به صورت رسمی شکواییه ای را علیه روزنامه کیهان تنظیم کند. وی در این شکواییه که به دادستان تهران تسلیم شده کیهان را به «افترا و تشویش اذهان» متهم کرده است.
    گفتنی است مدیر مسئول کیهان بعد از مشاهده این خبر گفت؛ جلسه علنی دادگاه فرصت مناسبی برای نشان دادن انحراف و سوءاستفاده های آنچنانی جریان یاد شده است. در دادگاه می توانیم ماهیت جریان انحرافی و سرکرده و حلقه های وابسته به آن را با ارائه اسناد و مدارک اثبات کرده و به آگاهی افکار عمومی برسانیم.

    ایول ایول؛ حاج حسینُ ایول (۲ بار)

    “۷۲ دقیقه قبل از شهادت” شاید یک کتاب ۷۲ صفحه ای باشد که در ۷۲ دقیقه می شود و باید آنرا خواند. دوست دارم قبل از “باتوم…” بدهمش بیرون. یعنی دوست دارم قبل از انتشار یک رمان کوتاه، یک داستان بلند بیرون داده باشم. این کتاب را جایی غیر از مرکز اسناد چاپ خواهد کرد. آماده است. هفته گذشته یک روز در مشهد نشستم و نوشتمش. کار نو و جالبی است.

    ایول ایول؛ داش حسینُ ایول (۳ بار)

  30. سجاد می‌گوید:

    اسم جالبیه, ” ۷۲ دقیقه قبل از شهادت”.
    انشا الله, ما که خوراکمان متن های شماست,چه کنیم, منتظر می مانیم و دعا می کنیم برای سلامتی شما و خانواده تون .

    ببخشید زیاد سوال می پرسم, اگه دوست داشتید جواب بدید, کتاب قطعه۲۶ در حد انتظار فروش داشت؟(چند جلد تقریبا؟)

    یا علی مدد.
    حسین قدیانی: با توجه به قیمت کتاب خوب بود. از یاد نبرید که خرید یک “قطعه ۲۶” یعنی خرید سه کتاب “نه ده”. تیراژ کتاب ۲۵۰۰ نسخه است که تا چاپ دوم خیلی فاصله ای ندارد.

  31. حیران می‌گوید:

    به سعی خود نتوان برد پی به گوهر مقصود / خیال باشد کاین کار بی حواله برآید
    گرت چو نوح نبی صبر هست در غم طوفان / بلا بگردد و کام هزار ساله برآید
    اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل الفرجهم

  32. سیداحمد می‌گوید:

    داداش حسین!
    چرا برای قطعه ۲۶ متن خصوصی نمی نویسید؟! چرا برای ام البنین چیزی ننوشتید؟!
    حسین قدیانی: برای ام البنین متنی نوشته ام که شنبه در ستون پلاک روزنامه جوان کار می شود. فعلا بنا ندارم برای قطعه ۲۶ متن اختصاصی بنویسم. وقتی مطالب را به روزنامه ها می دهم تبادل افکار و آرا به قوت نوشته هایم کمک می کند. همچنین برد روزنامه ها به دیده شدن بیشتر مطلب کمک می کند.

  33. سیداحمد می‌گوید:

    بهار آمد از کوه انبوه
    شکفتن شد آغاز
    دربغا که من چون زمستان سردی
    به پایان رسیدم…

    “سلمان هراتی”

  34. سیداحمد می‌گوید:

    آی بانیان غبارهای شبهه و وحشت
    دمندگان شیپور های شایعه
    شیپورهای کذب!
    آی حنجره دیگران
    آنقدر که از تو بیمناکم
    از توافق دست ها و آهن ها
    هرگز!

    چقدر زیبا گفته “سلمان هراتی”
    داداش!
    سلمان هراتی منو به یاد شما می اندازه، شایدم شما منو به یاد سلمان می اندازی!
    حسین قدیانی: اما جفت تان من را یاد “سلمونی” می اندازید!

  35. سلاله 9 دی می‌گوید:

    ببخشید چون دارید به سوالات جواب می دهید می پرسم:در کتاب قطعه ۲۶ همه ی قسمت ها بر اساس تاریخ و از نوشته های قدیمی تر به تازه تر تنظیم شده است الا بخش قصه ها و غصه ها،که با دو متن جدید شروع و تمامش کرده اید.علت خاصی داشته ؟
    متن می کشی مرا حسین هم دوبار در کتاب آمده است.صفحات ۴۳۵و۴۶۲٫
    می کشی مرا حسین،حسین ،حسین
    حسین قدیانی: اشتباه شده. در چاپهای بعدی درست می شود.

  36. شیطنت می‌گوید:

    خدا نکنه آقا سید ! شما هنوز جوونی آرزو داری

  37. حی علی الجهاد می‌گوید:

    راستی کتاب خوبی شده قطعه ۲۶ … خسته نباشید واقعا
    اما قیمت کتاب خیلی بالا بود!
    حسین قدیانی: اما با من در مورد قیمت کتاب صحبت نکنید؛ من مسئول محتوای کتابم!

  38. سیداحمد می‌گوید:

    🙂 🙂 🙂
    نه به جان خودم! نه از اون جهت!
    استغفرالله

  39. سیداحمد می‌گوید:

    دوستان!
    خودمونیم ها، خیلی هم بالا نیست قیمت کتاب.
    البته بحث در این مورد درست نیست ولی خوب کتاب ۲جلدی، تقریبا ۱۵۰۰ صفحه!
    منطقی که بخواهیم فکر کنیم مطمئنا با مقایسه ای کوتاه به این نتیجه می رسیم که قیمتش مناسب است.
    داداش حسین!
    از این به بعد زود به زود کتاب منتشر کنید تا حجم کتاب و قیمتش زیاد نشود!
    حسین قدیانی: این شد یک چیزی! چند وقت است که به این نتیجه رسیده ام مجموعه مقالاتم را سالی ۲ بار کتاب کنم.

  40. تقدیم به داداش حسین.شاید هم نپسندید ولی دل خودم که خنک شد!/طرح۱
    http://www.pic.iran-forum.ir/images/bs0n4urfpvy73sjmct4m.jpg
    طرح۲:خنجر دیدید گفتیم!
    http://www.pic.iran-forum.ir/images/lg3c44ds2scc4r9lhmzt.jpg
    حسین قدیانی: نمی دانم چرا، برای من باز نمی شود!

  41. سیداحمد می‌گوید:

    بسیار عالی،
    از این تصمیم شما استقبال می کنیم!
    خیر دنیا و آخرت نصیبت سالار.

  42. ط.عبدی پور می‌گوید:

    چقدر دلم می سوزد و حسودی ام می شود وقتی در موردکتاب قطعه ۲۶ با هم صحبت می کنید آخر من هنوز موفق نشده ام حتی کتاب نه ده را هم در هیچ کتابفروشی پیدا کنم و بخرم!!!

  43. یه بیست و ششی می‌گوید:

    اون هفته یکی از بچه های کلاسمون میگفت “حسین قدیانی “رو می بینم یاد بچه های اصلاح طلب دانشگاه می افتم. آرایش سر و صورتشون شبیه.
    یادمه توی مصاحبه با ناشرتون گفتید (شبیه این) آخه تو چکار داری به موهای من؟!
    اونجا می خواستید علت رو بگید .ولی…نگفتید
    بدون اسم میذارم اگه دعوام کردید ضایع نشم!
    حسین قدیانی: دعوات نمی کنم که ضایع شی!

  44. داداش مرتضی اهوازی می‌گوید:

    http://up.iranblog.com/images/5rqip6g2jzjh2ulrkrw.png
    ان شاء الله هر چه زودتر چاپ بشه…

  45. حی علی الجهاد می‌گوید:

    بسیار عالی

    کتاب کردن این قطعه زحمت دارد اما رحمت هم دارد … باقیات الصالحات خوبی‌ست …

    یه چیزی می‌خوام بگم راجع به کتاب قطعه ۲۶ اما باشه بعدا می‌گم!

  46. حیران می‌گوید:

    به” ط- عبدی پور”
    چطور پیدا نمی کنید! من از “نه ده” بگم ۲۰جلد بیشتر خریدم واسه دوستام، شاید کم هم گفته باشم.
    با شماره مرکز اسناد انقلاب اسلامی و یا سایت این مرکز تماس بگیرید.

  47. سلام بر شهدا (نظر دهنده ی خارج از کشور) می‌گوید:

    سلام

    اقای قدیانی خسته نباشید باز هم حماسه ی دیگری افریدید دست مریزاد دیگر حجت را تمام کردید . حرف ما هم حرف اقا ست اگر شاگردانی مثل خاتمی و هاشمی و …… نفهمیدند چون پوست و گوشتشان از جنس حرف حساب نیست اینها ازاول هم جزء شاگردان تنبل و خاطی کلاس درس انقلاب بودند و هستند خودشان را جزء شاگردان زرنگ کلاس جا زدنند ولی خوب نمی دانستند گیر معلم دانا واینده نگری مثل حضرت ماه می افتند و دستشان رو می شود .

    خدا را شاکریم که کشور مان رهبری به درایت و تیز بینی اقا دارد. به طوری که خیلی از کشور ها ارزوی داشتن همچین نعمتی را می کشند و خودمان غافلیم از داشتن این نعمت .

    برای من مثل روز روشن که باز هم با درایت ایشان از این دیدیم گفتن های این اقا یان که همیشه خود شیفته تشریف دارنند ملت ایران و کشورمان پیروز بیرون می ایند به شرطی که گوش به فرمان ولی فقیه مان باشیم چیزی که هم این اقایان دیدی گفتن ها وهم دشمنان خارجی ما از ان واهمه دارند پس همگی یا علی

    حالا هر چقدر خواستند بروند پول بگیرند و پیش ارباب هایشان خود شیرینی کنند بالاخره باید پول تحصیل فرزندانشان را در دانشگاههای کشور انگلیس وغیره پرداخت شود و کارهای دیگری که باعث به خطر انداختن کشور می شود احتیاج به هزینه کردن دارد که همین شاگر دان به ظاهر زرنگ باید پرداخت کنند ولی دیگه حنا شان رنگی ندارد .

    یا علی

  48. حسن حامد می‌گوید:

    سلام دوست عزیز
    من یک سایت مذهبی تازه راه انداختم
    خیلی خوشحال می شوم اگر منت بگذارید و تبادل لینک داشته باشیم شما لطفا من رو با نام دین من لینک کنید و خبرم بدید تا شما را در یک سایت دیگر مذهبی را رنک ۲ لینک کنم ، اینطوری خیلی برای افزایش رنک بهتر است .
    راستی منت میزاری اگر وقتش رو داری بیای و به عنوان مدیر سایت من رو در پیشرفت کمک کنی
    منتظرتم
    آدرس سایتی که لطف می کنی و لینک می کنی
    http://www.my-din.com
    آدرسی که در آن لینک می شوی با رنک۲
    http://www.pool118l.mihanblog.com
    منتظرتم

  49. چشم انتظار می‌گوید:

    انما الاعمال باالنیات . امروزداداش حسین افتخار داده به همه ی کامنت ها به نوعی می ده ، حالانمی دونم این تفقدشامل حال حقیرهم می شه یانه . اگرهم نشدعیب نداره مهم نیته . که به چشم انتظار رسیده .

  50. فرزین می‌گوید:

  51. چشم انتظار می‌گوید:

    داداش جان :
    آثارباارزش تو ، چه قلمی ، چه کیبوردی ، چه فکری باپول قابل مقایسه وخریدنیست ومی دونم هیچ یک ازبچه های باصفای قطعه مشکلی باتهیه ی این آثارندارند .

  52. سلام
    خدا قوت داداش حسین
    اینم عکس کسی که نمک خورد و نمکدون شکست
    http://www.dadna.ir/files/fa/news/1390/2/22/13745_347.jpg

  53. ترگل شیعه می‌گوید:

    اگه گذاشتن ۱ روز نفس راحت بکشیم
    کاش میشد بعضی هارو بفرستیم یه جا که دیگه برنگردن

  54. سیداحمد می‌گوید:

    “«عهدشکنی» حکایت دیروز و امروز و فردا نیست. قصه پرغصه تاریخ است. باورم هست در یک کلام، کار ابلیس هم به نوعی عهدشکنی بود؛ شکستن عهدی که با خدا بسته بود.”

    خدا عاقبت همه مان را ختم به خیر بگرداند…

  55. بازم سلام خدمت داداش بزرگوارم حاج حسین قدیانی//
    خیلی وقت بود برا قطعه طرح نزده بودم//
    اگر خوشت اومد اینم بزار بالای متن اگر هم خوشت نیومد ……
    التماس دعا //
    یا حق//
    http://s1.picofile.com/file/6682436616/72_h_ghadyani.jpg
    حسین قدیانی: ممنون. در پست بعدی می گذارمش. قشنگ بود.

  56. آرزو می‌گوید:

    سلام داداش حسین خوبید؟
    ما که رفتیم نمایشگاه کتابتون رو خریدیم مگه نگفتید داد منزل هم در آمده حق تالیف رو بگیرید
    تو رو خدا برید سلمونی دیگه….

  57. خدارا شاکرم بعد از مدتها طرح منم برا ی قطعه ارسال شد و برگزیده شد…

  58. ط.عبدی پور می‌گوید:

    به “حیران”
    پیدا نمی کنم چون تهران نیستم وغرب کشور زندگی می کنم ومعمولا” این جور کتابها در شهرستانها نیست.حتی تمام کتابفروشی های دوتا از استانهای همجوار شهرم را هم گشتم اما پیدا نکردم.چند بار هم از طریق سایت مرکز اسناد خواستم اینترنتی خرید کنم اما موفق نشدم.بماند انشااله خرداد ماه تهران بروم وهر دو کتاب را با هم بخرم.

  59. علیرضا می‌گوید:

    سلام .
    چه متن حقی .فقط جهت تائید کردن آمدم هرجند رهروان ولایت منتظر تائید دیگران نیستند.لکن در واقع تائید خود را تمرین می کنم تا راه گم نکتم.

  60. ترنم ظهور می‌گوید:

    به به چشم مون به جمال این خطوط پررنگ ودرشت روشن شد!!!
    سلام-(جوابش واجبه)!
    کتابتون رو خریدم !قبول که نمیکرد یک جلدشو بده، تخفیف هم که نمی دادن!برای ما اصفهانی ها خیلی زور میگفت دوجلد کتاب بخری شونزده هزارتومن!!!!؟؟؟
    ازبس قیمتش برام زیاد بود دلم نمیاد به کس دیگه ای بدم بخونه!!
    جهت مزاح عرض کردم!
    حسین قدیانی: سلام!

  61. علی می‌گوید:

    سلام آقای قدیانی
    خداوند عاقبت همه ما را ختم به خیر کند
    “بقیت الله خیر لکم ان کنتم مومنین”

  62. علیکمال می‌گوید:

    سلام داداش حسین
    اگر ما احمدی نژاد را برای همه اشتباهاتش (حتی با وجود برگشت، و قبول کردن اشتباهات) ببخشیم، در یک مورد هرگز نمیبخشیم؛ و آن هم به حاشیه فرستادن انتقادات از هاشمی است، که چند وقتی است مظلوم نمایی میکند و «دیدید گفتم» میگوید.
    در این یک مورد هرگز نخواهم بخشیدش
    عزت داداش حسین مستدام

  63. ترگل شیعه می‌گوید:

    چه طوری نمک می خورن نمکدون میشکنن؟؟

  64. فاران(نه وبلاگ فاران) می‌گوید:

    داداش با پول کتابها حتما اول مانیتور ldبخر ….اینهمه کاربا کامپیوتر گمانم ش عینکت بره بالا … خدایی نکرده…اما با مانیتور جدید اصلا چشمها اذیت نمیشه…. خط adsl هم خوبه به نسبت قیمتش خیلی می ارزه …من اگر خطم پر سرعت نبود عمرا وقت نمیکردم به همه جای قطعه سر بزنم

  65. والله اینها شهیدانند …
    http://www.masjed-motaleat.blogfa.com/post-95.aspx

    شما را بخدا سر بزنید

  66. حسین می‌گوید:

    عرض خسته نباشید و ارادت خدمت استاد بزرگوار
    خداقوت

  67. پیام فضلی می‌گوید:

    # هشدارهای مکررآیت الله؛ نطفه یک حرکت ضد اسلامی در دل یک کشوراسلامی
    http://sms88sms.persianblog.ir/post/1132/

    آیت الله مصباح: هدف تفکر انحرافی آن است که در آینده این تصور القا شود که تمام فعالیت‌ها و خدمات‌ انجام‌شده در این چند سال از جانب یک نفر منحرف بوده و او بزرگ‌ترین استراتژیست عالم است، بنابراین او باید رئیس‌جمهور آینده شود.

  68. میلاد پسندیده می‌گوید:

    آقای قدیانی!
    لطف می کنید موضوع کتاب ۷۲ دقیقه را بگویید… می خواهم یک طرح توپ بزنم… ایده آماده است فقط گفتم مطمئن شوم از موضوع داستان.
    حسین قدیانی: نام کتاب، خبر از مرام کتاب می دهد و چه باک اگر موضوع را لو می دهد؟! موضوع کتاب “۷۲ دقیقه قبل از شهادت” رزمنده ای است که شهید می شود.

  69. مقر 707 می‌گوید:

    سلام
    اهل نفاق امروز حتی در همین زخمی که می زنند صداقت ندارند
    عالیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی

  70. ‌مصاحبه حجت‌الاسلام پناهیان در خصوص مسایل اخیر: می‌گوید:
  71. فرص الخیر می‌گوید:

    سلام
    خدا را شکر که فصل الخطابی چون ولی امر زمان داریم

    اللهم احفظ سیدنا و قائدنا و مولانا سید علی الحسینی الخامنه ای

  72. ناهید رسولی می‌گوید:

    سلام داداش حسین و همه بچه‌های قطعه

    از قیمت کتاب اصلا شکایت نکنید،یکی‌ از آشناهایمان کتاب را برای من خریدند،،برای پست دی اچ‌ ال ، چهار برابر قیمت کتاب پرداختم،،با کمال میل حتا اگر بیش از این هم میشد باز هم گله نداشتم،،پس خدا رو شکر کنید و گلایه نکنید،

  73. ستوده می‌گوید:

    سلام داداش ..
    چقدر دلم برا کامنت دادن تنگ شده بود …
    در مورد نمایشگاه:ولی من روز دوم نمایشگاه رفتم کتاب هاتون رو بگیرم …گفتن نداریم. چند روز دیگه بیایید ..یعنی ما باید اومدنمون به نمایشگاه رو بااین همه راه که میایم با مرکز هماهنگ میکردیم)):
    در مورد مطلب …نکته قابل توجهی رو فرمودین ..ممنون..

    التماس دعا داداشی
    بهشتی باشید

  74. سیداحمد می‌گوید:

    عرض ادب و خسته نباشید خدمت داداش حسین عزیز،
    مخلصیم.

    اللهم عجل لولیک الفرج…

  75. ستاره می‌گوید:

    سلام.
    منتظر حضور گرمتون هستم…

  76. سیداحمد می‌گوید:

    وبگذر ندارم که پیام برم!

  77. مرتضی اهوازی می‌گوید:

    بحر طویل زیبا از سیدحمیدرضا برقعی

    عصر یک جمعهء دلگیر، دلم گفت بگویم بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده است؟چرا آب به گلدان نرسیده است؟چرا لحظهء باران نرسیده است؟ وهر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است، به ایمان نرسیده است و غم عشق به پایان نرسیده است. بگو حافظ دلخسته زشیراز بیاید بنویسد که هنوزم که هنوز است چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است ؟چرا کلبه احزان به گلستان نرسیده است؟دل عشق ترک خورد، گل زخم نمک خورد، زمین مرد، زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد،فقط برد، زمین مرد، زمین مرد ،خداوند گواه است،دلم چشم به راه است، و در حسرت یک پلک نگاه است، ولی حیف نصیبم فقط آه است و همین آه خدایا برسد کاش به جایی، برسد کاش صدایم به صدایی…

    عصر این جمعه دلگیر وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود حس، تو کجایی گل نرگس؟به خدا آه نفس های غریب تو که آغشته به حزنی است زجنس غم و ماتم، زده آتش به دل عالم و آدم مگر این روز و شب رنگ شفق یافته در سوگ کدامین غم عظمی به تنت رخت عزا کرده ای؟ ای عشق مجسم! که به جای نم شبنم بچکد خون جگر دم به دم از عمق نگاهت. نکند باز شده ماه محرم که چنین می زند آتش به دل فاطمه آهت به فدای نخ آن شال سیاهت به فدای رخت ای ماه! بیا صاحب این بیرق و این پرچم و این مجلس و این روضه و این بزم توئی ،آجرک الله!عزیز دو جهان یوسف در چاه ،دلم سوخته از آه نفس های غریبت دل من بال کبوتر شده خاکستر پرپرشده، همراه نسیم سحری روی پر فطرس معراج نفس گشته هوایی و سپس رفته به اقلیم رهایی، به همان صحن و سرایی که شما زائر آنی و خلاصه شود آیا که مرا نیز به همراه خودت زیر رکابت ببری تا بشوم کرب و بلایی، به خدا در هوس دیدن شش گوشه دلم تاب ندارد ،نگهم خواب ندارد، قلمم گوشه دفتر غزل ناب ندارد، شب من روزن مهتاب ندارد، همه گویند به انگشت اشاره مگر این عاشق بیچارهء دلدادهء دلسوخته ارباب ندارد…تو کجایی؟ تو کجایی شده ام باز هوایی،شده ام باز هوایی…

  78. سلاله 9 دی می‌گوید:

    امام باقر(ع):
    همین که شب جمعه فرا رسد،خداوند عزوجل می فرماید:آیا دعا کننده ای هست که جوابش دهم؟ آیا درخواست کننده ای هست که عطا کنم اورا؟آیا استغفار کننده ای هست که بیامرزم اورا؟آیا توبه کننده ای هست که توبه اش را بپذیرم؟

    ***اللهم عجل لولیک الفرج***

  79. مرتضی اهوازی می‌گوید:

    چند روز پیش درویشی هندی را دیدم در محله ی نظام الدین اولیای شهر دهلی. به گمانم از مردمان جنوب هند بود. کمی فارسی هم می دانست . حالش را به زبان اردو پرسیدم و او به فارسی پاسخم را داد . بعد هم این رباعی را برایم خواند و رفت. نامش را هم گفت اما رباعی اش در خاطرم ماند و نامش نماند:

    پاییز رسید ، میوه ی کال مباش

    موسی داری ، مهره ی رمّال مباش

    از منتظران مهدی(عج) موعودی

    هش دار مرید خر دجّال مباش…

    وبلاگ استاد قزوه

  80. به جای آقا سید احمد می‌گوید:

    بازدید امروز: ۱۹۷
    افراد آنلاین: ۷

  81. azadie_azadie.ir می‌گوید:

    حقاً مضحک است وخنده دار این حرف های خاتمی!

  82. میلاد پسندیده می‌گوید:

    یک طرح اولیه برای “۷۲ دقیقه قبل از شهادت”
    http://031.img98.net/out.php/i335719_72dqs.jpg
    اگر مقبول نیافتاد که هیچ اما اگر مورد قبول بود بگویید تا تغییرات بدهم یا اصلاً با تصاویر واقعی کار کنمش 🙂
    حسین قدیانی: ممنون میلاد عزیز! در متن جدید می گذارم در قطعه. خوشم آمد.

  83. سعید حیدری می‌گوید:

    سلام همسفر فکه عاشورای ۹۰
    ارادت
    به ما هم سری بزن اخوی

  84. به جای امیر می‌گوید:

    احتیاج (گفت و شنود)

    گفت: یکی از مفتی های دربار سعودی گفته است، حمایت از ملک عبدالله وظیفه همه مسلمانان است!
    گفتم: معروف است که «مفتی»های دربار سعودی «حرف مفت» زیاد می زنند ولی البته، مفتی حرف نمی زنند.
    گفت: همین یارو گفته که دنیا به ملک عبدالله نیاز دارد!
    گفتم: یارو در نامه ای به رفیقش نوشته بود؛ میدونی که، بدون زشتی، زیبایی معنی نداره و بدون نفهمی، فهم و شعور معنی نداره بنابراین متوجه هستی که دنیا به تو احتیاج داره؟!

  85. محمد می‌گوید:

    فقط این را بگویم

    لاهو الا هو

  86. سلام
    با مطلبی به نام (سال “جهاد اقتصادی” یا “جریان انحرافی” ؟!) به روزم !

  87. فدایی رهبر می‌گوید:

    نمونه مستند از تأثیرگذاری هدفمند منافقین بر ذهن آقای منتظری

    گروه تاریخ -وحید خضاب: تاریخ اسلام و انقلاب، ماجراهای عبرت انگیز، کم به خود ندیده است، ولی سرگذشت آقای منتظری یکی از عبرت انگیز ترین آنهاست. کسی که روزی «امید امت و امام» تلقی می شد و به عنوان یک مخالف تئوریک سازمان مجاهدین خلق در رد آنان مطلب می نوشت و سخن می گفت و حتی داغ فرزندش را هم از جنایت منافقین در هفت تیر بر دل داشت، بعدها به مرور به سمت حمایت از آنان (اگرچه نه به لفظ) کشیده شد و همین تفاوت نگاه به منافقین از جانب او و امام (به انضمام برخی مسائل دیگر) کار را بدانجا کشید که حضرت امام «حاصل عمر» خود را «با دلی شکسته و سینه ای گداخته از آتش بی مهری ها» کنار بگذارند.

    حضرت امام در این مدت سعی بسیار نمودند تا آقای منتظری حقایق مربوط به منافقین را درست درک کند ولی وی با تأکید گسترده بر وجود «شکنجه های سبعانه و اعدام های بی رویه» در زندان ها، منافقین را افرادی مظلوم فرض می کرد که برای احقاق حق آنان باید هر کاری کرد؛ یعنی آقای منتظری در ذهنیت خود به عنوان یک عمل صحیح اسلامی و واجب شرعی به دفاع از منافقین در برابر شکنجه ها و اعدام هایی که ادعا می شد وجود دارد برخواسته بود. وی در نوشته کوتاهی خطاب به امام آورده است: «شنیده شد فرموده اید: “فلانی [یعنی آقای منتظری] مرا [یعنی امام را] شاه و اطلاعات مرا ساواک شاه فرض می کند” البته حضرتعالی را شاه فرض نمی کنم ولی جنایات اطلاعات شما و زندان های شما روی شاه و ساواک شاه را سفید کرده است، من این جمله را با اطلاع عمیق می گویم.» (خاطرات آقای منتظری، جلد ۲، صفحه ۱۲۱۲)

    اما این اطلاع عمیق، از کدام منابع موثق برای آقای منتظری حاصل شده بود که حاضر نبود هیچ سخن مخالفی در این باره را (ولو از صدیق ترین افراد) بپذیرد؟

    تبیین امام از تأثیر پذیری آقای منتظری از منافقین

    حضرت امام در نامه معروف ۶ فروردین ۶۸ به آقای منتظری بر چند نکته تأکید کرده اند که تا حدی ماجرا را تبیین می کند. ایشان به آقای منتظری نوشته اند: «ساده لوح هستید و سریعاً تحریک می شوید» و در بخشی دیگر از همان نامه به تحریک شدن آقای منتظری توسط منافقین اشاره فرموده و درباب انتقادات او به نظام نوشته اند: «به قدری مطالبی که می گفتید دیکته شده منافقین بود که من فایده ای برای جواب آنها نمی دیدم» و در ادامه نامه هم به این مطلب که آقای منتظری تریبون منافقین شده است پرداخته و مرقوم کرده اند: « نامه‏ها و سخنرانی هاى منافقین که به وسیله شما از رسانه‏هاى گروهى به مردم مى‏رسید؛ ضربات سنگینى بر اسلام و انقلاب زد و موجب خیانتى بزرگ به سربازان گمنام امام زمان-روحى له الفداء- و خون هاى پاک شهداى اسلام و انقلاب گردید.»

    تکذیب این موضوع توسط آقای منتظری؛ بیرون آمدن کلید قضیه

    در مقابل، آقای منتظری تا آخر عمر این مطلب را نمی پذیرفت و قویاً هرگونه حمایت از منافقین و تحت تأثیر آنها قرار گرفتن را رد می کرد.

    در خاطرات آقای منتظری، سؤال کننده از وی پرسیده است: «مسئله دیگری که به شما نسبت داده شده این است که شما از منافقین و لیبرال ها حمایت می کرده اید، اصولاً مبنای این نسبت چیست؟ آیا حضرتعالی موضعگیری خاصی داشتید که اینها چنین نسبتی به شما داده اند؟»

    آقای منتظری هم در جواب گفته: «من همیشه زندان بان ها و مسئولین زندان را از برخورد غیر اسلامی با زندانیان برحذر می داشتم. من به زندان ها نماینده می فرستادم که زندان ها را بازرسی کنند که اخلاق اسلامی در آنها رعایت شود و به زندانیان ظلم نشود. … آقایان انصاری نجف آبادی و … مدت ها نماینده من در زندان هابودند و به شکایات زندانیان رسیدگی می کردند. خلاصه من با تندروی ها مخالف بودم.»

    آقای منتظری در این فراز، به صورت ناخواسته یکی از کلیدهای روشن شدن ماجرا را به ما داده است: انصاری نجف آبادی.

    ایرج مصداقی و نمونه ای از تأثیر گذاری بر ذهن آقای منتظری

    ایرج مصداقی یکی از اعضای پروپاقرص سازمان منافقین بود که در سال ۶۰ دستگیر شد و به ۱۰ سال زندان محکوم گردید. (طبق آنچه از خاطراتش بر می آید) از رهبران اصلی تشکیلات و شبکه مخفی منافقین در زندان محسوب می شده و (به اعتراف خودش در کتاب خاطراتش) نقشی بسیار پررنگ در شستشوی مغزی جوانان فریب خورده منافقین و تلاش برای عدم بازگشت آنان به دامن نظام داشته و خلاصه طبق اصطلاحی که خودش از قول مسئولان زندان نقل کرده، «منافق تیر» محسوب می شده است.

    او پس از آزادی از زندان هم به خارج از کشور رفت و هم اکنون هم با انواع تبلیغات و پمپاژ دروغ، در حال مبارزه با نظام است.

    او اخیراً کتابی مفصل در چهار جلد نوشته و توسط انتشاراتی در سوئد منتشر نموده و در آن به خاطرات زندان خود پرداخته است. نقد این کتاب فرصتی دیگرمی طلبد، ولی در لابه لای این کتاب (در عین آنکه بسیار ماهرانه سعی کرده تصویر وحشتناک مورد نظر خود را از زندان های عرضه کند) ناخواسته حقایقی را لو داده است.

    در جلد دوم کتاب او ماجرایی نقل شده که ما را به همان کلید فوق الذکر می رساند: «روزی، در حالی که در بهداری روی تختم دراز کشیده بودم، در اتاق باز شد و آخوندی به نام ناصری به همراه پاسداران و مسئول بهداری وارد اتاق شدند. وی خودش را ناصری “نماینده ی آیت الله منتظری در امور زندان ها” معرفی کرد و تلاش کرد که با تک- تک ما صحبت کند.» (خاطرات زندان ایرج مصداقی، جلد دوم، صفحه ۱۳۶)

    مصداقی سپس نوشته است: «”ناصری” نام مستعار وی بود و نام اصلی اش انصاری نجف آبادی بود.»(همان، صفحه ۱۳۶)

    بنابر قول این کتاب، مصداقی از صحبت با او امتناع می کرده و او با خواهش و اصرار به صحبت با مصداقی می پردازد. طبق مطالب این کتاب، مصداقی در این صحبت ها بسیار از موضع بالا برخورد می کرده و در یک کلام نشان می داده که از هرچه رنگ و بوی نظام را بدهد متنفر است؛ اما با کمال تعجب، چند روز بعد از آن صحبتها او را به دفتر زندان می خوانند و در آنجا با «انصاری نجف آبادی» مواجه می شود که منتظر اوست.

    مصداقی شرحی از گفتگوی خودش با انصاری در آنجا داده و نقل کرده که چطور شکنجه هاو سبعیت های انجام گرفته (!!) روی خودش و دیگر زندانیان را برای انصاری توضیح داده است.

    مشی تشکیلاتی منافقین برای واقعی جلوه دادن شایعه شکنجه

    باید توجه کرد که طبق یک مشی تشکیلاتی منافقین آنها موظف بودند با توان هرچه تمام تر راجع به انواع شکنجه های (البته خیالی) روی خود سخن بگویند و آن را واقعی جلوه دهند. حتی از برخی مسئولین امنیتی نقل شده (نام آن افراد نزد بنده موجود است) که برخی زندنیان زن منافق که محکوم به اعدام بودند، خود را ازاله بکارت می کردند و برخی زنداناین مرد محکوم به اعدام منافق، آلت خود را با سیگار می سوزاندند تا پس از آنکه جسدشان به خانواده شان تحویل داده شد، آنها به شکنجه شدن عزیزانشان یقین کنند و از این طریق تضاد جامعه و نظام افزایش یابد. مصداقی در خلال نقل همان گفتگو با انصاری، نوشته: «[انصاری] چند بار در خلال صحبت هایش گفت: من دست شما را می بوسم، می دانم مظلوم واقع شده اید. “آقا” [یعنی منتظری] از طریق من مطلع شده اند که در این جا چه گذشته است و بر سر زندانیان و به ویژه زنان چه آمده است. … او تأکید کرد: وقتی “آقا” متوجه اوضاع شدند، از خشم در اتاق دور خودشان می چرخیدند و بد و بیراه می گفتند. عاقبت خبر داد که دو روز پیش نیز جمعی از بازجویان و کارمندان دادستانی و زندان ها را به حضور پذیرفته و خیلی به آن ها تاخته که امکان پخش آن از تلویزیون نیست.» (همان، صفحه ۱۳۷)

    مصداقی تأکید دارد تا اینجای کار حرف خاصی از انصاری نشنیده، ولی در اینجا یک مطلب رخ می دهد که امید مصداقی را برای پیش برد خط تشکیلاتی اش زیاد می کند: «او [یعنی انصاری] سپس افزود که در اوین عده ای امامشان شده است لاجوردی، این “قصاب” و “فاشیست جنایت کار”. این ها دقیقاً تعابیر وی نسبت به لاجوردی بود. … ارزیابی او از لاجوردی دست من را برای برخوردهای بعدی باز کرد.» (همان، صفحه ۱۳۸) (با عرض معذرت از خوانندگان، به دلیل ذکر این عبارات سخیف راجع به آن شهید بصیر).

    از همین جاست که انصاری(که ظاهراً دچار همان ساده لوحی معهود بوده و حسابی توسط دروغ های مصداقی و دیگر منافقین پخته شده بوده) با اصرار و حتی نوعی التماس از مصداقی می خواهد شخصاً این مسائل را برای آقای منتظری بنویسد: «او گفت: خواهش می کنم این ها را برای “آقا” بنویس. گفتم: به من چه ربطی دارد، من که نماینده ی او نیستم. شما که نماینده ی او هستید، این وظیفه را دارید. گفت: من خودم این کار را انجام خواهم داد ولی شما نیز لطفاً دریغ نکنید و از نگاه خودتان مسائل را مطرح کنید. … دوباره تأکید کرد: خواهش می کنم این ها را برای “آقا” بنویس و توضیح بده.» (همان، صفحات ۱۳۸ و ۱۳۹)

    ادامه صحبت های آن دو مفصل است و انصاری هرچه را مصداقی می گوید تأیید می کندو دائم برای آخرت خود و دیگران دل می سوزاند که چطور می خواهند جواب این همه ظلم (یعنی همان ادعاهای منافقین) را بدهند!

    بعد از اتمام بحث، انصاری مجدداً از مصداقی می خواهدکه این ها را برای آقای منتظری بنویسد.

    نوشتن نامه برای تکرار ماجرای بنی صدر درباره آقای منتظری

    مصداقی در ادامه کتاب خاطراتش (ضمن تلاش برای آن که آن دستور تشکیلاتی از پرده بیرون نیفتد) به تفکرات خود در باب نوشتن یا ننوشتن نامه پرداخته و نقطه عزیمت خود را چنین توضیح داده است: «من یک موضوع کلی را در ذهنم مبنا گرفتم و آن واقعی بودن تضاد بین منتظری و وابستگانش با خمینی و جریان حاکم بر زندان ها بود.» (همان، صفحه ۱۴۱)

    مصداقی تحلیل خود را برای تلاش در جهت جداکردن آقای منتظری از امام و نظام و رو در رو قرار دادن آنها را این گونه شرح نموده است: «شرایط حاکم بر زندان ها، پاشنه آشیل منتظری بود. او خود در زمان شاه در زندان به سر برده بود و با شرایط زندان به خوبی آشنا بود و به سادگی می توانست شرایط زندان های جمهوری اسلامی را با شرایط زندان های زمان شاه و آن چه که خود در رژیم “طاغوت و ضد اسلامی” تجربه کرده بود، مقایسه کند. احساس می کردم برملا کردن شرایط وحشتناک زندان ها و تمامی اعمال ضد بشری که بر زندانیان روا می داشتند، ممکن است او را بِشکَند. معتقد بودم که منتظری از یک صداقت نسبی [بخوانید ساده لوحی] برخوردار است. احساسم این بود که فاصله گرفتن او از خمینی، چه بسا به سود جنبش باشد و باعث آزاد شدن انرژی های زیادی شود. اگر نگاشتن آن چه که ناصری بر آن اصرار می ورزید، در این راستا به کار آید چه ایرادی دارد؟» (همان، صفحات ۱۴۱ و ۱۴۲)

    البته بد نیست در همین جا اشاره کنیم که این ترفند (بیرون بردن مسئولان نظام از دایره آن، با روش های گوناگون) از سوی منافقین مسبوق به سابقه بود و قبلاً درباره بنی صدر هم اجرا شده بود (همان مطلبی که امام هم بدان اشاره کرده و منافقین را گرگ های اطراف بنی صدر که او را تباه می کنند خوانده بود). مصداقی در جلد اول کتابش طی شرح ماجرایی، به آن موضوع هم اعتراف کرده است: «بنی صدر رئیس جمهور وقت رژیم که هنوز توسط مانورهای ماهرانه ی مجاهدین از خمینی جدا نشده بود، نقشی دوگانه در این میان داشت و تلاش می کرد تا آن جا که ممکن است منافع خود را تأمین کرده و گلیم اش را از آب بیرون بکشد.» (خاطرات زندان ایرج مصداقی، جلداول، صفحه ۲۶۷)

    در هرحال مصداقی در نهایت، تصمیم خود را بر همان مبنای جدا کردن آقای منتظری از نظام استوار می کند: «می دانم قصدم از این کار چیست و آگاهانه نسبت به آن اقدام می کنم. شاید اندکی تأثیرگذار باشد و او را در مسیری دیگر قرار دهد. … به این نتیجه رسیدم که نوشتن آن چه که بر من رفته یا شاهدش بوده ام، می تواند مفید باشد.» (خاطرات زندان ایرج مصداقی، جلد دوم، صفحه ۱۴۲)

    کتابچه ای اختصاصی برای آقای منتظری

    مصداقی سپس شرح سوزناکی از تعدادی از شکنجه های رایج (که اصولاً حقیقتی جز در ذهن او نداشت) را ذکر می کند که آنها را برای منتظری نوشته است و صریحاً اذعان می کند که این نامه (یا کتابچه) را به گونه ای نوشته که بر روی آقای منتظری تأثیر بگذارد: «به هر حال نامه به یک گزارش و شرح ماوقع شبیه بود. در گزارش مزبور به شکلی مشروح و مبسوط شرایط غیرانسانی حاکم بر زندان ها … را در یک دفترچه ی ۴٠ برگی با ذکر نمونه های متعدد توضیح دادم. در خاتمه تلاش کردم بیشتر روی مسائلی که برای کسی چون منتظری مهم و به گونه ای اصلی بود، تمرکز کنم و از پرداختن به دیگر موضوعات بگذرم.» (همان، صفحه ۱۴۲)

    در نهایت مصداقی این دفترچه را به انصاری نجف آبادی تحویل می دهد. انصاری هم آن را به دست آقای منتظری می رساند تا خواسته یا ناخواسته، نقشه منافقین را تکمیل نموده باشد: «یک هفته بعد او [یعنی انصاری] ضمن مراجعه به بند گفت: مطالب را به همان شکل به “آقا” (منتظری) دادم. فقط نام تو را حذف کردم، زیرا ترسیدم “آقا” حواسشان نباشد و این ها را به شورای عالی قضایی و یا نهادهای ذی ربط برای بررسی و رسیدگی بدهند و آن ها گریبان تو را بگیرند که چرا چنین چیزهایی را مطرح کرده ای.» (همان، صفحه ۱۴۳)

    این تنها یک نمونه بود از گزارشاتی که به آقای منتظری می رسید (و با توجه به حضور باند مهدی هاشمی در اطراف وی و با توجه به اصرارهای امثال انصاری نجف آبادی و دیگر یارانش به زندانیان برای نوشتن این قبیل مطالب، باید متعدد اندر متعدد هم بوده باشد) و آقای منتظری بر مبنای آنها نظام و انقلاب را محکوم می کرد.

    آیا هنوز هم تأثیر گذاری منافقین بر آقای منتظری و تریبون کردن او روشن نشده است؟ آیا هنوز هم آن «منابع موثقی» که «اطلاع عمیق» آقای منتظری از زندان های نظام را برای او حاصل می کردند آشکار نگردیده است؟ آیا…

  88. فدایی رهبر می‌گوید:

    تقدیم به قطعه
    http://uploadfa.net/1390/tmo8ggn3m5ivir5zd76.jpg
    حسین قدیانی: ممنون. در پست جدید می گذارم.

  89. سیداحمد می‌گوید:

    داداش حسین بسیجیها خیلی مخلصیم ها!
    خسته نباشید،
    دعاگوئیم.

    دوستان!
    دعامون کنید.

  90. محمد جواد می‌گوید:

    شعرش مال خودم نیست ولی قشنگست و زبان حال خودمان

    از کوله های کهنه غذا در می آوریم
    خوب! راستش ادای تو را در می آوریم

    در روزگار سرد و کسل، کنج عافیت
    شمشیر از غلاف خدا در می آوریم

    ما بی نماز مانده ترین ها، سر نماز
    خود را به شکل مرد گدا در می آوریم

    انگشتر عقیق تو را در می آوریم
    اشک تو را اگر چه جدا در می آوریم

    این شور و شوق و شعر و شعاری که بین ماست
    از بی بهانگی ست، ادا در می آوریم

    در بین خطبه های تو شمشیر می کشیم
    در موسم جهاد عصا در می آوریم

    گیسو به خون خضابی محراب عدل و داد!
    ما نیز کیسه های حنا در می آوریم

    کشکول و تیغ و نام تو در قهوه خانه ها
    در خلسه ها دلی ز عزا در می آوریم

    با ذکر یاعلی مددی دست می دهیم
    دستی که سرد پیش برادر می آوریم

    صبر و سکوت و بغض تو مولا شکستنی است
    ما عاقبت صدای تو را در می آوریم!

  91. یک خواننده می‌گوید:

    این نوشته بوی صحبتهای پناهیان را میدهد/فقط نمیدانم بااین استقبالهای میلیونی چه میشود کرد ، در قم قرار است تحریم کنیم تازه اگر جرات کند و با ان دست چپ و راست محترم تشریف بیاورد که خدا بخیر کند ! شما راهکاری برای این سفرهای استانی بصیرت کور کن (منظورم به طور خصوص استقبالهای مردمی است )و این شعارهایی که واقعا خارج از محدوده لیاقت بعضی ها است دارید؟

  92. سپهر سخنور می‌گوید:

    نامه ی یک بچه هیئتی به دکتر محمود احمدی نژاد:
    چی شد که خروار خروار ما رو به جریان انحرافی (نه سیاستمدار) مکار داری میفروشی؟

    http://www.arzian.ir
    http://www.arzian.ir

  93. رنجور می‌گوید:

    پیام های کوتاه عربی برای حمایت از مردم بحرین

  94. صادقه می‌گوید:

    خدایا! این حسین قدیانی زبان علی در کام دارد.الله اکبر! چه بکنیم اگه بعضی ها هنوزبیدار نشده اند؟ به خدا هستند آدمهایی که هنوز این حرفها را شعار می دانند ومارا احساساتی می خوانند.می گوید خاتمی آدم شریفی است .موسوی را خودشان لجن مالی کرده اند.وجالب این است که سنگ ولایت را به سینه می زنند! پدرم روزگاری بچه ی جبهه بودوحالاحتی تحمل شنیدن حرفهایم راندارد.اصلا لال می شوم .آقا چه بکنیم که بشنوند؟

  95. زینب می‌گوید:

    این وسط خدا نگذرد از عهدشکنانی که زبان دشمن را جلوی دوست دراز می کنند.
    الهی آمین

  96. الهه می‌گوید:

    افسوس از آن لحظه که دل اسوه ببیند نپذیرد…
    اینو به اونایی بگین که با کاراشون دل رهبر عزیزمون رو خون کردن. مردای دولت(اگه مرد هستین)والا یکم خجالت هم بد نیست

  97. الهه می‌گوید:

    دیدم به چند تا از پیام های بچه ها جواب دادین…

  98. mmsk می‌گوید:

    ای حسرت جان و تنم
    تنها دلیل بودنم
    آه ای شهادت العجل آه ای شهادت العجل
    چشم من و امر ولی
    جان من و سید علی
    ای مقتدایم چشمان تو
    مومن شدم بر ایمان
    در دست مهدی دستان تو

    جانم فدای سید علی
    جانم فدای سید علی

  99. پرستو می‌گوید:

    کاش اهل کوفه نباشیم …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.