دهه ۸۰ به سرعت برق و باد، حوادثی در جهان رخ داد که اگر هاتفی از غیب خبر دهد؛ دهه ۹۰ «دهه ظهور» است، اصلا تعجب برانگیز نیست که جهان هرگز به سرعت دهه ۸۰ در «مسیر ظهور» حرکت نکرده است. تعیین وقت برای زمان ظهور، حتما کذب است، اما به نظر می رسد «قطار انتظار» روی «ریل ظهور» افتاده و چندان فاصله ای با «ایستگاه بهار» ندارد. این، مهم ترین چیزی است که من از تحولات این روزهای دنیا می فهمم. امروز گفتمان اصلی بشریت، «گفتمان اعتراض» است و اعتراض، ناشی از لبریز شدن کاسه انتظار است. اعتراض، زبان نجیب و محجوب انتظار است. اعتراض، اسم شب پر رمز و راز انتظار است. اعتراض، لسان سرخ مکتب انتظار است. دنیا دارد به سمت و سویی می رود که مقصدش جز «منجی عالم بشریت» نیست. حوادث دنیا انگار عجله دارد که پر کند «پازل ظهور» را. اگر تا پیش از دهه ۸۰ سخن گفتن از ظهور، به نوعی خلسه معرفتی، بلکه امید واهی برای جهانیان می مانست، اینک اما طبیعی ترین و بدیهی ترین خبر ملموس برای دنیا، اتمام دوران غیبت است. خبری که از «دهه ۹۰» انتظار شنیدنش می رود، و اگر نرود، تعجب برانگیزتر است تا اگر برود. به این معنی که دنیا آماده به نظر می رسد برای ظهور. هم «آماده» و هم البته «مستعد». نه! من اصلا بنا ندارم که بگویم دهه ۹۰ حتما دهه ظهور است، بلکه معتقدم: از دهه ۹۰ به بعد، عمر انتظار، مثل عمر بهار، کوتاه و زودگذر به نظر می رسد. در اینجا مرادم از بهار، «بهار زمین» است که فصلی بیش نیست. زود می آید و زود می رود، اما «بهار زمان» فصل مانای آخرالزمان است. فصلی که در عوض دیر آمدنش، دیر خواهد پایید و دور و دراز خواهد شد. ظهور، همچون قله ای است که بشریت تا دهه ۸۰ برای فتح آن، جانها کند و جانها داد و جام زهرها سر کشید، اما خود قله را هرگز ندید. گویی بی هدف، ناامید می دوید. دهه ۸۰ اما بلندای قله، رخ بالای خود را نشان داد به اهل عالم. این بود که طفل پیر دنیا زبان باز کرد و بی هراس از لکنت، فریاد زد و داد کشید و اعتصاب کرد و اعتراض و اعتراض و اعتراض. دهه ۹۰ اما دهه عبور از آخرین پیچ تاریخ آخرالزمان است. یعنی از ۹۰ به بعد، هر آن سال که تا ظهور طول بکشد، چیزی بیشتر از سختی عبور از آخرین گردنه غیبت نیست. چقدر یعنی این زمان، طول خواهد کشید؟! یک دهه، کمتر، بیشتر؟! قطعا طول این زمان، آنچنان اهمیت ندارد؛ مهم این است که زمین و زمان، «بهار توامان» می خواهند، و دهه ۹۰ اصلا بعید نیست که آخرین برگ سفرنامه غیبت باشد. در این برگ، دنیا به «زبان مشترک» رسیده است، و از حلقوم بشریت، فقط یک شعار شنیده می شود؛ شعار اعتراض به وضع موجود. در این شعار، نه فقط شیعه و سنی، که حتی مسیحی و یهودی هم با هم وجه اشتراک و وحدت دارند. این روزها دنیا مرزهای جغرافیایی خود را از دست داده و فی الواقع دهکده ای کوچک شده است، اما نه آن دهکده ای که رضایت دهد به کدخدایی نظام سلطه. این دهکده مثل کشتی می ماند که ناخدای باخدا می خواهد، اما فاصله اش تا «ساحل قله» هر لحظه از لحظه قبل، کم و کمتر می شود. دهه ۹۰ «چون که صد آید»، نویدبخش فتح «قله بهار» است، لیکن «چون که صد آید، نود هم پیش ماست». از این دهه به بعد، آنکه اولین نفر به «آفتاب» خیر مقدم خواهد گفت، «ماه» است. اگر نقش ماه، آنقدر مهم و حیاتی است که بدون او، کمر خورشید در «کربلای تاریخ» می شکند، پس عن قریب باید بتابد آفتاب تا نشکند کمر روزگار. در عصر غیبت خورشید، ماه هرگز اجازه نداد تاریکی و ظلمت، پهن کند سایه سرد و سنگین خود را بر سفره شب. در این عصر، ماه، ماه خوبی بود برای آفتاب. ماه زخم خورد، اما اجازه نداد سنت نورانگی فراموش، و «آئین روشنایی» خاموش شود. ماه اگر نبود، مرز دنیا را به تباهی، به سیاهی می کشیدند و زبان اعتراض را می بریدند. انقلاب اسلامی، ماهی بود برای آفتاب انقلاب جهانی. انقلاب اسلامی در «مکتب انتظار»، سوتکی در گلوی طفل پیر بشریت است؛ تا انتظار نمیرد و اعتراض، حق آزادی بیان داشته باشد.
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
دهه ۸۰ «بوی پیرهن یوسف» شنیدیم. دیر نیست در جهانی که از «کنعان» بزرگ تر نیست، «چشم یعقوب» به جمال یار گمگشته روشن شود. دهه ۹۰ «عطر مهدی» می دهد. انقلاب اسلامی، پیراهن یوسف زهرا بود، و اینک فصل برداشت محصول انتظار است. این محصول، فقط «عزیز مصر» نیست؛ از نیل تا فرات، و از شرق تا غرب، و از شمال تا جنوب، عزیزش می خوانند. باور کن عزیز، این «نوروز» نوروز دیگری است.
آنقدر نظام جمهوری اسلامی را دوست می داریم که حتی اگر افرادی در مایه های سران فتنه، قدمی ولو کوتاه، برای کاستن از فاصله دور و دراز خود با نظام بردارند، بی نیاز از «نیت خوانی»، سعی می کنیم حمل بر صحت کنیم و این اتفاق را حتی المقدور، رخدادی مبارک بخوانیم. کتمان نمی کنم عصر جمعه یعنی یوم الله ۱۲ اسفند که از رای دادن آقای خاتمی در انتخابات، مطلع و مطمئن شدم، به دوستانم در تحریریه روزنامه «وطن امروز» گفتم: «عن قریب است که اپوزیسیون، خاتمی را به باد فحش بگیرد. شاید بهتر باشد از این پس در نوشته هایم ملاحظه این مسئله را بکنم و خاتمی را همان طور ننوازم که در فتنه ۸۸ نقدش می کردم». این را هم گفتم که به هر حال، ما استقبال می کنیم از هر کار کوچک یا بزرگ و مهم یا غیر مهمی که آتش بر خرمن دشمن بنشاند. بگذریم که از همان فتنه ۸۸ هم معتقد بودم که لااقل من باب حق و عدل و قضا، جرم خاتمی قابل قیاس با جرائم دیگر سران فتنه نیست، هر چند که اصلا جرم کمی نیست. خاتمی جز تذبذب، صفت دیگرش بزمی بودن است. آدم بزمی، در صدر نشستن را دوست می دارد و قدر دیدن، موضوعیت دارد برایش. آدم بزمی دوست می دارد محبوب هر جمعی باشد و بزرگان هر جماعتی دوستش داشته باشند. شاید از همین رو بود که خاتمی در فتنه ۸۸ هرگز مثل موسوی و کروبی، ترمز پاره نکرد، اما این نیز هست که مع الاسف، سکوتش از رضایت بود! فی المثل شاید خاتمی راضی به آشوب عاشورا نبود، اما در برابر آن هتک حرمت تاریخی، هیچ وقت موضع درست، عمومی و شفافی اتخاذ نکرد، چرا که نمی خواست پایگاهش میان فتنه سبز و جایگاهش میان بزرگان نظام، بیش از پیش خراب شود. خودش گاهی به این و آن می گوید: بیش از این نتوانستم مانع تندروی موسوی و کروبی شوم! خاتمی اما به سبب خصلت بزمی بودن، خر فتنه و خرمای نظام را با هم می خواهد. لذا یکی به نعل و یکی به میخ می زند و عجبا که مثل دیگر اصحاب بزم، نام این کردار خود را نفاق، حتی تذبذب، نمی گذارد، بلکه اعتدال می نامد! اعتدال قطعا از اهل حکمت، رواست، و حتما صفت نیکویی است، لیکن آنچه خاتمی بدان اشتغال دارد، اعتدال نیست؛ افراط در بزمی گری است. روزگار گاهی به انسان بزمی، به سان دوم خرداد ۷۶ روی شیرین نشان می دهد، گاهی هم البته آن روی ترش خود را. سال های سال است که روزگار، سر ناسازگاری دارد با خاتمی. حتی قبل از فتنه ۸۸ و دقیقا تا امروز، و اگر اصلاح نکند آقای خاتمی، اصلاحات خود را، بعید به نظر می رسد که شاهد آشتی روزگار با خود باشد. تاملی بر رفتار آقای خاتمی در ۶ ماه گذشته، تردیدی باقی نمی گذارد که وی خواهان تحریم انتخابات بود. خاتمی تردید داشت که در نخستین انتخابات بعد از فتنه ۸۸ با چه میزان مشارکتی، مردم از صندوق آرا استقبال می کنند. متاثر از همین تردید، خاتمی نزدیک ۶ ماه با چراغ خاموش حرکت کرد، تا اگر مشارکت، بالا بود، شکست خورده اصل کاری خوانده نشود، و اگر مشارکت، پایین بود، ژست پیروزی بگیرد. هر چند خاتمی ۶ ماه تمام با چراغ خاموش حرکت کرد و به عبارتی برای نظام، کلاس گذاشت، اما خون «مصطفای شهید» از قبل هم معلوم بود که مثل روز، «روشن» خواهد کرد عرصه انتخابات را. لیکن خاتمی تردید داشت! تردید او روز انتخابات رفع شد؛ آنجا که فهمید چه خبر است! لذا رفت و رای داد و صدالبته جوری رای داد که هم دیده شود و هم دیده نشود! رای خاتمی، پیام او به نظام بود که؛ من عضوی از خانواده بزرگ نظامم، اما این رای، پیام روشن تری هم داشت. این پیام آن بود: «بابت فتنه سال هشتاد و اشک، غلط زیادی کردم. لطفا نظام، ملت، ولایت، همه و همه مرا ببخشند»! نظام و راس نظام البته اعتنایی به این پیام خاتمی نکرد. به عبارت بهتر، نه اعتنا کرد و نه بی اعتنایی. نظام، شان خود را نگه داشت، اما اپوزیسیون، از آنجا که اصولا شانی ندارد، پیام خاتمی را به وضوح دریافت کرد و او را به باد فحش و سزا و ناسزا گرفت. طرفه حکایت این جاست: برای اهل سیاست، قدم بعدی خاتمی، راحت قابل پیش بینی بود. معلوم بود چه خواهد کرد خاتمی… اینکه بیاید و از رای خود دفاع کند، اما پیام رایش را، خود بگوید، نه رایش!! حنای خاتمی مدت هاست که دیگر رنگ ندارد. چه وقتی فتنه می کند، چه وقتی فتنه را با سکوت خود تایید می کند، چه وقتی فلان اقدام را تائید نمی کند، چه وقتی تحریم می کند، چه وقتی رای می دهد، چه وقتی فحش می شنود، چه وقتی روی رای خود، ماله کشی می کند و همچنان از موسوی و کروبی به عنوان عناصر دلسوز نظام یاد می کند! مسئله خیلی روشن است. تو اگر موسوی و کروبی را دلسوز می خوانی، که این ۲ قائل بر تحریم انتخابات باشکوه و کم نظیر یوم الله ۱۲ اسفند بودند، لیکن اگر آمدی و رای دادی، دیگر چه لزومی دارد به گند زدن روی ۳ نقطه خوری ات؟! رای دادی، همه از دوست و دشمن، پیام رایت را گرفتند؛ واکنش بعدی ات دیگر چه صیغه ای است؟! چه چیزی را با کدام سفسطه، می خواهی توضیح دهی و جبران کنی؟! یعنی حد بزمی بودن کجاست، که گفت: «نه در مسجد، دهندم ره که مستی، نه در میخانه، کین خمار، خام است». پخته باید بود، حتی در سیاست ورزی، حتی تر در مواضع ۲ گانه! و الا محبوب همه نمی شوی، بلکه از همه بد و بیراه می شنوی! آیا آقای خاتمی، در ورای بزمی بودن، این محصول را می خواست؟! بعید می دانم!
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
ایام فتنه ۸۸ از جمله شعارهای فتنه گران، این بود: «بسیجی واقعی، همت بود و باکری». این شعار، البته آنطور که سبزها فکر می کردند، شعار روی مخی نبود! اصولا ما بدمان نمی آمد که سبزها هم به این صرافت افتاده بودند که مردانگی در شعاع ستاره های شهر ماست. اصلا یکی از اهداف فعالیت های فرهنگی ما در بسیج این بود که همت و باکری را لااقل با زبان جماعت مثلا دگراندیش، آشنا کنیم که انگار موفق بودیم! هر شعاری از همت و باکری، صرف نظر از محتوا، بازی در زمین بسیجی نسل امروز است، و چه چیزی از این بهتر؟! همت و باکری مثل آفتاب اند. تو حتی اگر بخواهی، نور آفتاب را به نفع شب پرستان مصادره کنی، عاقبت نخواهی توانست، چرا که آفتاب، حتی اسمش هم تب و تاب دارد. همت و باکری یعنی اطاعت محض از ولایت فقیه در زمان غیبت. پیام، بیش از آنکه در شعار ساخته شده درباره همت و باکری، مستتر باشد، در اسم این ۲ شهید نهفته است. از همه اینها گذشته، شعار «بسیجی واقعی، همت بود و باکری» به عبارتی، شعار درستی هم هست! اگر منظور از این شعار، این است که ما حتی خون «مصطفای شهید» را هم در امتداد جوشش خون شهدای دهه ۶۰ بدانیم، قطعا همین طور فکر می کنیم. وانگهی! نظر ما درباره شهدای بسیج، از هر نسلی و از هر فصلی، چیزی فراتر از شعار «بسیجی واقعی…» است. ما خاک پاک سنگ مزار همت و مصطفای شهید را به عنوان «تبرک» استفاده می کنیم و «مقدس» می خوانیم. بسیجی، بسیجی است؛ دیروز و امروز و فردا ندارد، و الا چه باک از طعنه ها، که به «علی» می گفتند، ما «محمد» را قبول داریم و برای «سیدعلی»، از خواب شان با «امام» پرده برداری می کنند!! اصولا حتی اسم «محمد» یعنی «علی» و حتی نام «خمینی» یعنی صحه بر «خامنه ای». ما تشکر می کنیم از هر فتنه گری که با هر نیتی، دم از همت و باکری بزند. ما ۲۰ سال دیگر، از هم الان، استقبال می کنیم از شعار «بسیجی رشید، فقط مصطفای شهید». این شعار، قشنگ ترین بازی ابلهان در زمین بسیجیان فرداست. بگذار بازی کنند!
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
این نوشته تمام نمی شود، الا این که بپرسیم؛ منافق واقعی کیست؟! لیبرال واقعی کیست؟! فتنه گر واقعی کیست؟! باورم هست حتی به صفات زشت نیز نباید گند زد که خلاف هم برای خودش اصولی دارد! آقای خاتمی! «منافق صددرصد، رجوی است و بنی صدر»!! شما که از شعار همت و باکری، طرفی علیه ما نبستید، لیکن این لطف ما به شما، عیدی نوروز ۹۱ تان که ما شما را، عمرا «منافق واقعی» بدانیم، که نفاق هم الحق، آداب خودش را دارد!! شما یک بزمی دمدمی مزاج صددرصد هستی و اصولا خیلی سیاسی نیستی. ورود شما در سیاست، محصول یک «سوء تفاهم بزرگ» است.
وطن امروز/ ۲۴ اسفند ۱۳۹۰
برد و باخت، «اخلاق» می خواهد، یا به تعبیر عامیانه، «ظرفیت». هم آنکه می برد و هم آنکه می بازد، باید رعایت کند چیزهایی را، که بازی های دنیا پر است از فراز و نشیب. اگر چه فاتح اصلی حماسه ماندگار ۱۲ اسفند، آحاد ملت اند، لیکن نمی توان منکر برد و باخت نامزدها، لیست ها و گروه های سیاسی شد. قطعا تا یکی دو روز دیگر، همه کاندیداهای محترم این دوره از انتخابات، متوجه رای مردم می شوند. از این ۲ حال، خارج نیست؛ یا راهی «بهارستان» می شوند، یا در جایی دیگر مشغول خدمت، که به لطف خدا، برای خدمت، چیزی که در این کشور زیاد است، صندلی است. البته چه خوب است اگر که به بهانه آرمان گرایی، واقع گرایی را تعطیل نکنیم و به اندازه خود، تشکر کنیم از اصحاب سیاست، که با رقابت گرم شان، یکی از اضلاع موثر حماسه آفرینی ملت بودند. با این همه، شکر حضور ملت، علاوه بر سجده به درگاه خدا، حتما مکلف به ۲ «تکلیف واجب» می کند؛ یکی اصحاب سیاست را، یکی اصحاب قدرت را. بر سیاسی ها فرض است به احترام رای ملت، حتی المقدور به رقابت پایان دهند و فضای عمومی کشور را برای خدمت، «آرام» نگه دارند. جز این کنند، ناسپاسی کرده اند. «آرامش»، پیش فرض رخوت نیست، بلکه اسباب خدمت است. بر اصحاب قدرت نیز فرض است که قدر این ملت را بدانند و جواب محبت بی حد و حصر مردم را فقط و فقط با کار بدهند. مردمی که جمعه، چنین به صحنه آمدند و این چنین حماسه ای آفریدند، مردمی که زن و مرد و پیر و جوان و دختر و پسر و شهری و روستایی و بالاشهری و پایین شهری، همه با هم یک دل و یک صدا شدند، مردمی که سلیقه های مختلف و عقیده های متفاوت، اندک لطمه ای به وحدت شان نزد، مردمی که در صف دور و دراز رای، اعضای یک پیکر شدند و قطره های زلال یک دریا شدند؛ حتما لایق مسئولینی خادم، پرکار و حریص در خدمت رسانی اند. برای این مردم، هر اندازه که کار شود، باز هم کفه لطف مردم، سنگین تر است. پس فرض است بر قوه مجریه که جواب محبت مردم را با کار بدهد. این مردم لایق خبر افتتاح اند، نه احیانا اخبار پروژه های نیمه تمام. ما هیچ وقت، دولت مستقر را با دولت سازندگی و اصلاحات نمی سنجیم، بلکه با خودش قیاس می کنیم. ظرفیت خدمت رسانی در این دولت، بالاست و اگر حواشی بگذارد، دولت فعلی در مقوله خدمت، دولت مستعدی است. تو ببین و خود قضاوت کن که خبر پیشرفت هسته ای، خبر افتتاح بیمارستان، خبر احداث بزرگراه، خبر افزایش حقوق کارمندان و کارگران، خبر بیمه های تکمیلی، خبر کم کردن گرانی، خبر یارانه ها، خبر بالا بردن ارزش پول ملی، خبر کم شدن فاصله ها، خبر توزیع منابع ثروت به عدالت و اخباری از این دست، با دل این ملت خوب و مهربان و صمیمی چه می کند؛ احیانا خبر اختلاس و خبر انحراف و خبر حرافی بی مبنا، با همین دل چه می کند؟! بار خدمت، البته فقط روی دوش دولت نیست. قوای مقننه و قضائیه نیز در شعاع تکالیف خود، کارشان مصداق خدمت است، که در این نوشته، مرادم از «خدمت»، هر آن کاری است که لبخند رضایت بر لب ملت بنشاند. سهل است که توسعه خطوط مترو، افتتاح پل صدر و درست کردن فلان ورزشگاه در پایین ترین نقطه شهر تهران، خوشحال می کند اهالی پایتخت را و بگومگوی شهرداری و دولت بر سر بودجه مترو، روی مخ تهران نشینان راه می رود. آیا مردمی که در حسینیه ارشاد و مسجدالنبی و مسجد لرزاده و کجا و کجا ۳ ساعت صف ایستادند تا بلکه رای خود را درون صندوق بیاندازند، سزاوار چه هستند؟! اینکه از حضرات، کار ببینند، یا اینکه از حضرات، دعوا ببینند؟! سپاس به چیست؟! ناسپاسی به چیست؟!
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
این نوشته را با تذکر در باب «اخلاق برد» و «اخلاق باخت»، شروع کردم. مجلس شورای اسلامی، کمتر از ۳۰۰ نماینده می خواهد و طبعا انتخاباتی از این دست، بیش از برنده، بازنده دارد. آنکه رای نیاورده، حق اعتراض دارد، اما حق اعراض ندارد. حق سرپیچی از قانون ندارد. آنکه رای نیاورده، باید رعایت کند اخلاق باخت را. باید تمکین کند به رای مردم، که آرای مردم را جماعتی از معتمدین همین مردم، می شمارند. راهی شدگان بهارستان هم باید اخلاق برد را رعایت کنند. آفت برد، غرور است و برد و باخت، از پی هم می آیند. مردمی که پای صندوق، «اخلاق رای دادن» را به خوبی نمایش گذاشتند و دنیایی را مات و مبهوت از حضور خود کردند، مردمی که در طول ایام تبلیغات، «اخلاق هواداری» را قشنگ و با طمانینه مراعات کردند، نامزدی را سزاوارند که اخلاقش به ملت رفته باشد؛ خواه انتخابات را باخته باشد، خواه انتخابات را برده باشد، که مهم تر از برد و باخت، اخلاق برد است و اخلاق باخت. در این انتخابات، نه نامزد پیروز و نه قطعا نامزد مغلوب، هیچ کدام نمی توانند ادعای فتح گفتمان سیاسی خود را داشته باشند. «گفتمان ملت» صدر هر گفتمانی نشسته است. دنیا اینک، خمینی و خامنه ای را به ملتی بزرگ، باشکوه، فدایی، وفادار، عاشق، هم رای و هم نظر می شناسد. القصه! وقتی کلاس کار ملت ما اینقدر بالاست، چه خوب اگر که بیاید به این کلاس، مجلس ما، دولت ما، نامزد پیروز ما، نامزد شکست خورده ما. فتنه ۸۸ را یادتان هست؟! گمانم نامزد بازنده، بی کلاسی کرد و الا این نمی شد که الان، رای دادن سیدمحمد خاتمی در شهر دماوند، زلزله بیاندازد در اردوگاه بدخواهان! نامزد مد نظر، اگر کمی کلاسش به ملت ایران رفته بود، اگر کمی عقل داشت، این بلا را بر سر جریان اصلاحات نمی آورد.
آری! ما همه باید بیاییم به ملت ایران! اگر «اخلاق دریا» نداشته باشد، قطره از دریا دور می شود… صادقانه اعتراف می کنم که قلمم قفل کرده است! کلیدش دست کلمات نیست! زبان فارسی مگر چند حرف دارد که با آن بشود مردم کهگیلویه و بویراحمد و چهارمحال و بختیاری را وصف کرد که قریب ۱۰۰ درصدشان در انتخابات شرکت کردند؟!
هی رفیق! من پایه ام… می آیی با هم «اشک شوق» بریزیم؟!
جوان/ ۱۵ اسفند ۱۳۹۰
سلام بر حسین*
انا لله و انا الیه راجعون
خدا رحمت کند ما را….
بسیار مهم / سلام آقای قدیانی ، امروز یک ایمیل مشکوک و البته محرمانه به من رسید از این آدرس
From: hossein ghadyani
می خواستم بدونم این ایمیل متعلق به شماست ؟
یک فایل پی دی اف ضمیمه داشت که در آن مطلبی تحت عنوان ” بازشناسی یک جریان انحرافی ” درج گردیده بود و نوشته شده بود که در ” دفتر بررسی های فرهنگی ” این جریان شناسی انجام گرفته است اما اشاره نشده بود که متعلق به کدام نهاد است . وقتی در اینترنت در مورد این دفتر سرچ کردم هیچ پاسخی یافت نشد .
انالله و انا الیه الراجعون
هر که در این بزم مقرب تر است جام بلا بیشترش می دهند
انا لله و انا الیه راجعون
روحش شاد
آقا پوریا
ایمیل از طرف آقای قدیانی نیست. و هیچ ارتباطی هم با آقای قدیانی نداره.
هر کسی میتونه با هر اسمی ایمیل ارسال کنه. داداش حسین بارها و بارها گفتن که در نت جز قطعه۲۶ هیچ فعالیت دیگه ای ندارن.
انا لله و انا الیه راجعون
مرگ شاید بی مزه باشه، هرچند که برای بعضی تلخه بعضی هم شیرین اما فکر نمی کنم شوخی باشه، نمی دونم! اگه شوخی نیست پس چرا ما آدمها به شوخی می گیریمش و جوری زندگی می کنیم که انگار اصلا مرگی نیست یا حالا حالا ها نیست؟!
خوش بحالش چهار شهید و یک پدر شهید از او شفاعت خواهند کرد .
اینها بزرگترین برد را در دنیا کردند . بدا به حال ما اگر هیچ چیزی برای آن دنیا پیش نفرستاده باشیم .
نمی دانم حکمتش چیست.دیروز که کتاب قطعه ۲۶ را از نمایشگاه خریدم و نشستم روی پله های روبروی مرکز اسناد و سریع شروع کردم به ورق زدن و خواندنش ،یکی از نوشته هایی را که همان جا خواندم متن ” تاعاشوراعاشوراست،ما ایستاده ایم خامنه ای” بود.درباره شهیدان جنیدی .الان که این پست را دیدم ،خیلی جا خوردم.
خدا بیامرزدش.فرزند جانباز شهید را…
انا لله و انا الیه راجعون
بِسْمِ الله الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ (۱) الْحَمْدُ لله رَبِّ الْعَالَمِینَ (۲) الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ (۳) مَالِکِ یَوْمِ الدِّینِ (۴) إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ (۵) اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ (۶) صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَلَا الضَّالِّینَ (۷)
بِسْمِ الله الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
قُلْ هُوَ الله أَحَدٌ (۱) الله الصَّمَدُ (۲) لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ (۳) وَلَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُوًا أَحَدٌ (۴)
چه سعادتی ازاین بالاترکه زودتر به خاندان مطهروشهیدش بپیوندد و دربزم عاشقانه ی آنان میهمان سفره پربرکت بی بی دوعالم حضرت زهراباشد . هرچندکه عده ای راداغدارکرد . دراین صبح جمعه روحش شاد.
سلام
نیستی و بی تو باران بوی تشنگی می دهد….
با :نیا باران
زمین جای قشنگی نیست…..
آپم….منتظر حضور گرمتان هستم
خدایش بیامرزاد…
ب ه ، ر و ز ، ه س ت م ، ب ا :
آقای مطهری شما برده تفکرا ت خودتان هستید .
http://hipnotism.blogfa.com/
انا لله و انا الیه راجعون
خدا تمام خفتگان در خاک را بیامرزه
عکس ورق زدن کتاب قطعه۲۶ توسط حضرت ماه
http://uploadfa.net/1390/fbap09xjooll5knfy0jd.jpg
http://uploadfa.net/1390/g1l0cjsj60ufeb2pj1te.jpg
سلام
خدایشان بیامرزاد
انشاء الله که الان همنشین شهدا هستند
##در آغوش ارباب و در جوار شهیدان شان جای گیرند… و ما نیز… إن شاءالله##
درد، حرف نیست.
درد، نامِ دیگرِ من است.
من چگونه خویش را صدا کنم؟…
یا حســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــین!
بعدنمازجمعه حال می ده این شعر از :
علامه حسن زاده آملی ، تقدیم به ستاره ها متلألئ :
باز دلم آمده در پیچ و تاب
اِنقلبَ ینقلبُ انقلاب
همچو گیاهِ لبِ آبِ روان
اضطرب یضطرب اضطراب
آتش عشق است ، که در اصل و فرع
التهب یلتهب التهاب
نور خدایست ، که در شرق و غرب
انشعب ینشعب انشعاب
آب حیاتست ، که در جزء و کل
انسحب ینسحب انسحاب
شک ، که دلِ موهبتِ عشق را
اتّهب یتهب اتهاب
از سر شوق است ، که اشکِ بصر
انحلب ینحلب انحلاب
صُنعْ نگارم ، بنگر بى حجاب
احتجب یحتجب احتجاب
سِرِّ قَدَر ، از دلِ بى قدرْ ، دون
اغترب یغترب اغتراب
آمُلــیا ، موعدِ پیکِ اجل
اقترب یقترب اقتراب
انا لله و انا الیه راجعون
روحش شاد و یادش گرامی باد
با سلام…
تقدیم به امام خامنه ای
ای حسرت جان و تنم تنها دلیل بودنم
آه ای شهادت العجل
چشم منو امر ولی جان منو سید علی
ای مقتدایم چشمان تو مومن شدم بر ایمان تو
در دست مهدی دستان تو جانم فدای سید علی
عرض سلام و تسلیت.
خداوند با سالار شهیدان محشورشون نمایند.
شادی روحش صلواتی می فرستیم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
سلام
به شما داداش حسین و خانواده ی محترم شهید جنیدی ها تسلیت می گویم…
عرض سلام و ادب خدمت داداش حسین و همه دوستان؛
داداش جانم تسلیت عرض میکنم، خدا بیامرزدشان.
واقعا خبر تلخی بود….
دوستان!
برای آرامش مرحوم جنیدی، امشب هر جا که هستید بیائید همه “نماز وحشت” بخوانیم.
کیفیت نماز را هم عرض میکنم خدمت دوستانی که شاید در جریان نباشند:
مستحب است در شب اول قبر “دو رکعت” نماز وحشت برای میت بخوانند. و دستور آن این است که در رکعت اول بعد از حمد، یک مرتبه آیةالکرسی و در رکعت دوم بعد از حمد، ده مرتبه سوره “انا انزلناه” بخوانند.
لطفا بعد از نماز “عشا” این نماز را بخوانید؛
ممنون می شوم اگر کوتاهی نکنید.
یک مرتبه ز کوچه دل ما هم عبور کن
یک خواهش قدیمی
آقا ظهــور کن …
اماده تبادل لینک و لوگو
قطعه قطعه مهره
تسلیت
خدا ببخشد و بیامرزد همه مان را
من را هم در این غم شریک بدانید
لعنت به حرمله
http://up.iranblog.com/images/ciboffrq79mxxdzuipv.wma
سلام اقای قدیانی..۵ شنبه” امدیم نبودید”…نمایشگاه رو میگم.سلاممان را گذاشتیم تا خدمتتان برسانند نمی دونم به دستتون رسید یانه…یادم میماند سال دیگه (انشاالله) کتاب قطعه رامیارم اولش چیزی بنویسید.
راستی تسلیت میگم….
تسلیت میگم. واقعا خیلی سخت، خداوند به خانواده اش صبر بدهد.
منم می رم پیش خدا، مثل نصرالله، مثل عبدالحمید…
خیلی سخته
ما رو هم تو غم خودتون شریک بدونید.
از طرف ما به خانمتون و خانواده مرحوم جنیدی هم تسلیت بگید.
فدائی رهبر!
ممنونم بابت عکس،
چه صحنه با شکوهی.
فدای دستان خامنه ای.
«می گفت: هزاران مثل من فدای یک لبخند خامنه ای.»
انا لله و انا الیه راجعون
دیدگاه اولی که گذاشتم مطلب بالا هنوزنخونده بودم….فقط عکس رو دیدم… متاثر شدم.. دلم گرفت از اینکه یکی ستاره های ماه اونم به این با معرفتی زیر خاک رفت… رفتن او اما قطعا به سان ستاره ای است که پس از انفجار هزاران ستاره از دلش به وجود می ایند…
ببخشید نمیدونستم به خاطر این نیومدیدنمایشگاه
روحش شاد…..
…
…
خدا بهشون صبر بده
خدا عبدالحمید رو براشون نگه داره
خدا بیامرزه آقا نصرالله رو
):
http://www.upload.iran-forum.ir/uploads/1305397478.mp3
این نوا رو گوش کنید،
هیچی نمیگم، فقط گوش کنید!
(البته جا دارد تشکر کنم از آقا میثم بابت این نوا)
تلخ بود خیلی تلخ … اما قطعا برای نصرالله جنیدی شیرین تر از عسل بوده این رفتنِ بعد از آمدن …
یقین تاب نیاورده دوری از خدا را
خوش به حالش …
حجکم مقبول آقا نصرالله
سلام ما را هم به خدا برسان
این دو تا عکس که گذاشتید از دستان مبارک آقا دل می برد خیلی!
دلم خیلی تنگ شده! خیلی!
سلام بر کتاب قطعه ۲۶،برهردو جلدش ، بر هر ۱۵۰۰ صفحه اش.
کتاب زیاد خوانده ام اما در تمام عمرم با هیچ کتابی مثل قطعه ۲۶ مانوس نشده بودم.با این که همین دیروز خریدمش اما برایم خاطره انگیز ترین کتاب است.به فهرستش که نگاه می کنم و هر تیتری را که می خوانم ،یاد کامنت های خودم و بچه ها برای آن متن می افتم و مهم تر از همه ی این ها ،تمامش حرف دل است. درد دل است.
دیروز و امروز در نمایشگاه در غرفه مرکز اسناد فکر کنم کتابی که بیش تر از بقیه به فروش می رسید ،قطعه ۲۶ و نه ده بود.دیدم حتی خانومی را که از یکی از کتاب خانه های شهر رودبار برای خرید کتاب به تهران آمده بود و لیستی در دست داشت از اسامی کتاب هایی که باید برای کتاب خانه شان می خرید و برایم جالب بود که قطعه ۲۶ هم جزء آن کتاب ها بود ،البته بعضی ها نمی دانستند که دو جلدی است.
بعضی ها هم سراغ ده نه و باتوم را می گرفتند.
بسم الله
سلام
راه رفتنی رو باید رفت.خوش به حالشون که پاک رفتن.خدا بیامرزدشون.
یه پیام “بی زرگانی”
ساعت ۰۰:۱۵
تعداد افراد آنلاین: ۲۹ نفر
ماشالله…
داداش حسین فــــــــــدائی داری…
قربون اون اشک هایی که روی صفحه ی کلید کامپیوترت ریختی بشم . توکه صفحه ی دلِ نازک ، اما مملوازعشقت به شهدا وخاندان شهدا وبه خصوص حضرت ماه ، مثل نورچراغ می درخشه داداش حسین عزیزم . بهت تسلیت می گم همچنین به همسرمحترمت .
حسین جان :
این دست علمدارانقلاب ، که صفحات کتابتو تورق وتبرک می کنه ، انشاء الله همون دستی باشه که علم انقلاب روبه مولاش صاحب الزمان (عج) می رسونه . این دست بی گمان دست حمایت آقاست برسرتووستاره هاش.
سلام
سال پیش وقتی از اعتکاف برگشته بودم به قدری احساس سبکی وآرامش میکردم که دلم میخواست عمرم همونجا به آخر برسه
از برگشتن به دنیا و اسیر شدن در دام وسوسه هاش واهمه داشتم
دعا میکردم بمیرم ودیگه آلوده ی گناه نشم
حتما حاج نصرالله در طواف اونقدر پاک شده که دیگه تاب موندن تو این دنیا رو نداشته
سلام داداش
تسلیت
وااااااااااااای باورم نمیشه نصرالله دیگه بینمون نباشه
امروز صبح یه پیامک دریافت کردم:
انا لله واناالیه راجعون سلام برای مرحوم نصرالله جنیدی نمازلیله الدفن فراموش نشود.
وای داداش باورم نمیکردم
یه لحظه تمام خاطرات دو سالی که شبانه روز با هم بودیم از جلوی چشمهای مبهوتم گذشت
یا الله
دو سال با نصرالله در حوزه علمیه مروی همکلاس بودم
داداش کاش ما هم آماده میشدیم تا خدا ما رو هم ببره پیش خودش
خط قرمز حاج نصرالله ولایت بود و بس
انشاالله با اربابش همنشینه
خدا عاقبت ما رو هم به خیر کنه
یازهرا
سلام حسین آقا
منم به نوبه خودم این حادثه تلخ رو بهتون تسلیت میگم امیدوارم خدا همه ما رو عاقبت به خیر کند و روح این مرحوم رو غریق رحمت بینهایت خودش بگرداند انشاءاله. خداوند به همه بازماندگانش صبر عنایت فرماید.
اللهم عجل لولیک الفرج
سلام
تسلیت میگم داداش حسین
می گفت: «این دیگر خیلی بی صفتی است که عده ای دارند نان و نمک ولی فقیه را می خورند و نمکدان می شکنند».
خدا ریشهی این بیصفتا رو بخشکونه… ان شاء الله
(گمانم نصرالله دوست داشت بعد از زیارت “خانه خدا “, این بار دعوت “خدای خانه “را لبیک بگوید…وگفت و رفت.
اگر اشک مجال دهد می خواهم به نصرالله بگویم برای این یکی حج هم که به جا اوردی,”سعیکم مشکور”.)
به شما و همسر گرامیتون و خانواده محترم جنیدی تسلیت عرض می کنم.
ابر -گفت و شنود
گفت: سایت ضد انقلابی بالاترین کشف کرده است که چرا در روزهای اعلام شده برای هواداری از فتنه، هیچکس به خیابان نمی آید؟
گفتم: چرا؟! چی کشف کرده؟!
گفت: نوشته است، در آن روزها، جمهوری اسلامی، ابرها را باردار می کند تا باران ببارد و هواداران جنبش سبز به خیابان نیایند!!
گفتم: حیوونکی ها!… یارو که از بیکاری حوصله اش سر رفته بود، محکم می زد پس کله خودش بعد، به همسرش می گفت؛ برو ببین کیه داره در می زنه!
نمی دونم چرا این قدر امشب دلم گرفته,بعد از دیدن این قسمت مختار و بعدهم خوندن متن شما تقریبا دو ساعت یا بیشتره چشمان من هم مشمول قضیه تار دیدن کیبورد شده.
قربون حکمتت برم ای خدا !
سلام
من ان مطلبی که از مرحوم حاج دولابی نوشتم عین سخنان ایشان است چون خیلی عامیانه است فکر نکنید از خودم نوشتم اگر کمی پرس و جو کنید عین این عبارات را کامل تر از ارشیو جهان نیوز می توان پیدا کرد چون خیلی ساده مطلب را بیان کرده بر دل می نشیند و انسان را به فکر فرو می برد
ولی نمی دانم چرا شما اینقدر کا منت های من را سانسور می کنید و چرا اینقدر محتاط عمل می کنید پس حسی که از مطا لب شما به ما دست می دهد باید کجا نوشت ؟؟؟ خدای من پس فقط باید خط کشی شده نوشت نه کمتر و نه زیاد تر دیگه لطفی نداره زمانی بود که کا منت های شما هم مثل مطالبتون زیبا و خوا ندنی بود داداش حسین چرا اینطور شد چرا ؟؟؟ ما فقط باید از عبارت های کوتاه و تکراری استفاده کنیم مثل خوب بود زیبا بود تبریک مگم تسلیت مگم و …..
پس کو ان فضای ۶ و ۷ ماه پیش که ما حتی از خواندن کامنت های مطالبتون خسته نمی شدیم انگار این کامنت ها یک جوری مطالبتون را کا مل تر می کرد .
به خدا فقط من بخاطر خودم نمی گم کلی میگم اخه کامنت ها ی دیگر را حذف می کنید بهر حال من هم مثل دیگران می نویسم چرا که کار اقا سید احمد را زیاد می کنم
همیشه موفق باشید یا علی
تسلیت میگم خدمتتون
آدم دلش برای دوری دوست می گیره اما برای عبدالحمید سه ساله بیشتر. ولی خوب یه خانمی هم کربلا سه سالش بود.
برای این روزهای داداش حسین عزیزم وبه یادنصرالله سفرکرده :
هرکی بغض تودلش گیرکرده بسم الله ، مطمئن باشین لذت خواهیدبرد. البته این اختصاصی داداش گلمونه .
http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=77655&musicID=76625
مفاتیح الجنان:و از حضرت صادق علیه السلام وارد شده که هر که بمیرد مابین زوال روز پنج شنبه تا زوال روز جمعه خدا پناه دهد اورا از فشار قبر…….
من سالهاست دارم امار میگبرم کمتر کسی جمعه مبمیرد مگر اینکه حسابش خیلی پاک باشه چرا که فشبر قبر زمینه پاک شدن از گناهانه …… برای خودمان !!!باید فاتحه بخوانیم
چشمهام پرازاشک شد…
دروغ چرا! تواینجور مواقع به حال خودم گریه میکنم…
باید مادر یک بچه سه ساله باشید تا عمق این درد رو احساس کنید
خدایا قربان سه ساله امام حسین علیه السلام
تسلیت می گویم خدا با ولی مومنین محشورشون کنه
و رفت …. رفت…
مسیری را طی میکنیم به درازای (از اویی)و(به سوی اویی)
رفتم نمایشگاه نه ده رو بخرم ولی ….راستش
این جا هم سانسو ر شدیم؟
۲ساله که مداوم به مرگ فکر می کنم
فقط یه جور مردن هست که اونجوری احساس دلتنگی برا دنیا نمی کنم اونم شهادته
خوش بحال اونایی که اون جوری رفتن پیش معبود
خدا رحمتش کنه. تسلیت میگم حاج حسین
**دعای حضرت زهرا در روز شنبه**
پروردگارا! گنج های رحمتت را به روی ما بگشا و ما را مشمول رحمتت قرار ده، رحمتی که بعد از آن در دنیا و آخرت عذابمان ننمایی و از فضل وسیع خودت ما را از روزی پاک و حلال بهره مند گردان، و ما را محتاج و نیازمند و فقیر درگاه کسی غیر از خودت قرار مده و شکرگزاری ما را نسبت به خودت، و فقر و نیازمان را به خودت افزون فرما، تا از غیر تو بی نیاز و خویشتن دار باشیم.
خدایا! گشایش در دنیا را به ما عطا فرما. پروردگارا! به تو پناه می بریم از اینکه ما را از دیدارت منع و مانع گردی که ما در همه حال به تو و دیدار تو رغبت داریم.
پروردگارا! بر محمد و خاندان محمد درود فرست و از آنچه دوست داری به ما عطا فرما، و آن را برای ما موجب نیرو و قوتی در آنچه که دوست داری قرار ده. ای برترین رحم کنندگان!
با اهدا سلام
خالی شدن جای یکی از یادگاران عزیز شهدای گران قدر ما جای افسوس دارد هرچه زمین از این گوهرها خالی می شود باید به حال خود افسوس بخوریم که این ها برکت سرزمین ما هستند .
اما خوش به سعادت این برادر بزرگوار ، حتما” یکی از آرزوهاش موقع چشم انداختن کعبه جای گرفتن در کنار پدرش بوده، امیدوارم اگر روح پاکش سری به این قطعه ۲۶ زد برای رفتن من هم دعا کند … روحش همنشین با بی بی دو عالم و یادش گرامی باد .
دلم برای دل نازنین و تسلیم مادربزرگ حاج نصرالله می سوزه که بیش از همه خانواده داغ عزیزانش را تاب آورده و باز هم می گوید راضی هستیم به رضای خدا. ای کاش ندیده بودمشان. اربعین امام حسین مستندی را از این مادربزرگ و شهدای ایشان دیدم که گاهی تا چند وقت بعد از دیدن این مستند به یاد حرفهای مادربزرگ می افتادم. مادربزرگ حقا که کار زینبی می کنی.
راستی یادم رفت بگم ، برادر جنیدی اونجا که به دیدار شهدا رفتید ازشون بخواهید که نزد حضرت زهرای اطهر(سلام الله علیها) شفاعتی کنند که شهادت را قسمت خانم ها هم بکنند ،این راه برای برادران خیلی فراهم تر است . تو دعاهای هر روزه که طلب شهادت می کنم ، این فکر خیلی آزارم می ده که چرا این فضیلیت کمتر قسمت خانم ها می شه ؟ نکنه دعای من بی حاصله و دلم را خوش کرده باشم ؟
هر که در این بزم مقرب تر است/ جام بلا بیشترش می دهند
خدا رحمتشون کنه. برای شادی روحشون فاتحه میخونیم.
خدا به همه خونواده مخصوصا خانمشون صبر بده. تصورش هم خیلی سخته، خیلی…
آزاد شد از این چاردیواری که همه ی دنیا چاردیواریه! فقط یه چیز…آقا هنوز نیومد.کجا رفت؟ خدا صبر به دل بی بی بده .میده بازم میده…خدایش بیامرزاد.
سلام
خیلی ممنون که کامنت من را کا مل گذاشتید نمی دانید چقدر خوشحال شدم باز هم ممنون و متشکر
باز هم به شما و خانواده محترم شهید جنیدی ها تسلیت می گویم
سلام علیکم
می کشی مرا حسین(کریمی):
http://zakerin.info/e6f7ac37164ffc66ba5c77093606bc9b/Maddahi/Karimi/1388/Fatemieh/Karimi-GolchinFatemieh1388%5B13%5D.wma
امام هادی علیه السلام فرمودند:
من کان علی بینة من ربه هانت علیه مصائب الدنیا و لو قرض و نشر.
هر که بر طریق خداپرستی محکم و استوار باشد، مصائب دنیا بر وی سبک آید، گر چه تکه تکه شود.
بسم الله الرحمن الرحیم
توی تشییع جنازه اش میگفتند:” لبیک، اللهم لبیک ”
توی این واقعه م یبینم لبخند خدارو که ایستاده وبا نگاه پر از محبتش دارنگاه میکنه به این خانواده هر که دراین بزم مقرب تر است جام بلا بیشترش میدهند…
مادر آقا نصرالله همسر شهید چهرم این خانواده یعنی جانباز شهید حاج عبدالحمید جنیدی استاد اخلاقمون بود و هست!
من معنای صبر رو از این خانواده یاد گرفتم …
” الهی رضا بقضائک تسلیما لأمرک ”
آقا نصرالله برای ما بچه های حوزه فاطمیه پیشوا مثل برادر بود، خوش پریدی داداش نصرالله مزد فاطمیه رو خوب گرفتی اخوی….
سلام
همان اول که عکس رو دیدم( هنوز متن رو نگذاشته بودید) نوشته تسلیتم به نظر عجیب بود. تصور چنین غمی غیر ممکن است
حالا هم که متن رو خواندم به نظرم بی روح آمد آن چند کلمه
چیزی نمی شود گفت جز اینکه:
تسلیت مرا پذیرا باشید
خوشا به حالشان که این چنین پاک به ملاقات خدا رفتند
هرجا بودیم بود هرجا کار داشتیم بود اصلا همه جا بود اما دیروز نبود پنج شنبه هم نبود…
یکی بود یکی نبود اما اقا نصرالله قصه ما،نقش اول قصه ما،
نبود
دیگه هرگزنبــــــــــــــــــــــــــــــــــــود
هر چی که گشتم نبود.
مهمون دعوت کردی و خودت نبودی بی معرفت
آقا نصرالله جان تو که بی معرفت نبــــــــــــــــــودی
حتی سر خاکش هم منتظر بودم یهو سر برسه باور نکردم که رفته
باور نکردم که مهربونم دیگه نیست
باور نکردم
هرجا بودیم بود هرجا کار داشتیم بود اصلا همه جا بود اما دیروز نبود پنج شنبه هم نبود…
یکی بود یکی نبود اما اقا نصرالله قصه ما،نقش اول قصه ما،
نبود
دیگه هرگزنبــــــــــــــــــــــــــــــــــــود
هر چی که گشتم نبود.
مهمون دعوت کردی و خودت نبودی بی معرفت
آقا نصرالله جان تو که بی معرفت نبــــــــــــــــــودی
حتی سر خاکش هم منتظر بودم یهو سر برسه باور نکردم که رفته
باور نکردم که مهربونم دیگه نیست
باور نکردم
وقتی باباش فوت کرد یه نونهال بود که دست مادرش سپرد . خون دل خورد که این نهال و به اینجا رسوند برا خودش درختی شده بود پر از شکوفه،مادرش منتظر میوه دادنش بود
که دست بی رحم روزگار اتش به دل مادرش و مادربزرگش و هر کی که میشناختش زد
یعنی دیگه نمیبینمش؟
یعنی لبخند قشنگش و دیگه نمی بینم؟
چقدر دیگه صبر کنم ؟شاید بیاد
شاید بیــــــــــــــــــــــــــــــــاد
آقا نصرالله؟ تو مجلسی که برا بابات و عموهات رودسر میگیرن کی وایسته به مهمونات خوش امد بگه هااان؟
چرا رفتی…چرا
دارم میسوزم.
رفتی و صبر و قرار مرا بردی
طاقت این دل زار مرا بردی
وقتی باباش فوت کرد یه نونهال بود که دست مادرش سپرد . خون دل خورد که این نهال و به اینجا رسوند برا خودش درختی شده بود پر از شکوفه،مادرش منتظر میوه دادنش بود
که دست بی رحم روزگار اتش به دل مادرش و مادربزرگش و هر کی که میشناختش زد
یعنی دیگه نمیبینیمش؟
یعنی لبخند قشنگش و دیگه نمی بینیم؟
چقدر دیگه صبر کنیم ؟شاید بیاد
شاید بیــــــــــــــــــــــــــــــــاد
آقا نصرالله؟ تو مجلسی که برا بابات و عموهات رودسر میگیرن کی وایسته به مهمونات خوش امد بگه هااان؟
چرا رفتی…چرا
دارم میسوزم.
…………..
خوابیدی رو بال موجا کاش میشد بودم کنارت تو به دریا دل سپردی من تو ساحل چشم براهت
دنبالت دارم میگردم اما نیست از تو نشونی روزگار ما رو جدا کرد یه غروب توی جوونی
دل من هوات و کرده کاش میشد تورو ببینم یا تو خواب دوباره دست سردت و بگیرم
در و دیوار پرشده از عکستون تو گوشم می پیچه صدای خندتون
وقتی می خوابم ارزومه ببینمتون بی معرفتا می ترسین ببوسمتون
داد میزنم بلند صدام و بشنوید دلم تنگ شده چرا جواب و نمیدید
بغض بهم امان خوندن نمیده یروز میام پیشتون اون روز نزدیکه
پس خداحافظ تا لحظه دیدار خداکنه خواب باشم پس کی میشم بیدار؟؟؟
تو که رفتی به سلامت وعده ما به قیامت حسرت یه لحظه دیدن…
بدجوری حالمونو گرفتی داداش…فقط میتونم بگم خدا به خانواده اون مرحوم صبر بده…ان شا الله.
انا لله و انا الیه راجعون
چشم ما هم پر اشک شد 🙁
خدا رحمتشون کنه ، اصلاً دلمون بدجور خونه.
رفتن بعضیا زخم میشه رو دل، یه جورایی دیگه پاک نمیشه.
بعضیا انقدر خوبن که طول میکشه مثل همون رو دوباره پیدا کنیم.
رفیق ما هم سال ۸۳ بعد از اینکه برنامه ی تشییع شهدای گمنام رو هماهنگ کرد و مراسم باشکوه برگزار شد، شبش با موتور تصادف کرد رفت پیش اوس کریم. اما هنوزم که هنوزه بعد گذشت ۷سال یادش میوفتم باورم نمیشه واسه همیشه رفته.
خدا به خانواده ی این مرحوم هم صبر بده.
حسین داداش، تو هم مرافب خودت باش. ما دوستت داریم زیاد.
یه دنیای مجازی و یه قطعه ۲۶٫
علی علی
http://www.tebyan.net/GodlyPeople/Martyrs/Martyrs/2011/5/15/165084.html
قسمت سوم وآخر
… شهیدی که جنبه ی شهرت داشت
ان شاالله به دعوت ابراهیم دقایقی مسافریم به انسانیت
به دور از دنیای امروزی
لینک قسمت ۱و۲ و۳ در وبلاگ نوباران
آه…باور کردنی نیست… چه مهربون بود… آه…
دیروز چشمی از جهان خاموش میشد در حسرت روشن ترین فردای عالم…
آه….
هر چند با شما بسیار مخالفم یعنی مرامتان را قبول ندارم
اما دلم با این نوشته تان شکست و ناراحت شدم
موفق باشید
آتش نبودن بابا دامان عبد الحمید کوچک را نیز سوزاند!
دیری است که از درد فراق پدرمیسوزم و بهترین صبح من زمانی است که شب گذشته عزیزم را به خواب دیده باشم
شانه های کوچک عبدالحمید چگونه تحمل کند
خدا رحمتش کند
اشک ما رو درآوردی داداشی
بابام مرده رفته بیمارستان آمپول بزنه خوب بشه برگرده…
توسل گرفتن تا صبح دوباره نصر الله با نان سنگگ بر گرده دم خونه…
اشک ما رو درآوردی عزیز
خدا بیامرزدش
داداشی منم میخوام برم پیش خدا
یا علی
به قول آیت الله بهجت عزیز که صلوات را اگر بفهمیم چه ارزشی برای ارواح مومنین دارد….
صلواتی فرستادم و حمد و سه قل هوالله میخوانم به نیت ختم قرآن
سلام برقلب زینب صبور
خدا بعضیارو بدجور امتحان میکنه.خدابه حاج خانم صبربده انشا الله که ازین امتحانم سربلندبیرون میان به حق حضرت زینب
وسلام نام خداست
نصرالله ما هم آسمانی شده
خدایش بیامرزد
حاج حسین ، به نقل از وبسایت شما بر روی سایت پیشوانیوز گذاشتم
یا حق