مقصر “دورکاری” تو نبودی…

کتاب “قطعه ۲۶” از ۱۷ اردیبهشت در نمایشگاه بین المللی کتاب/ غرفه مرکز اسناد

کتاب تاریخی و نوستالژیک “نه ده” از امروز در نمایشگاه بین المللی کتاب

همین که شنیدم تمام شد این «دورکاری»، شکر گفتم خدا را و حیف که پشت فرمان بودم و الا به جای آنکه چندتایی بوق بزنم، سجده می کردم به نشانه شکر. مثل الان که باز هم می خواهم بگویم؛ «خدایا! صدهزار مرتبه شکر که برگشت». در تمام مدتی که خیلی ها از سلامتی اش قطع امید کرده بودند، دعا می کردم برگردد. می دانستم خدا رویم را زمین نمی اندازد. مثل اینکه خدا روی خیلی ها را در این داغ و درد، زمین نیانداخت. می دانستم خدا مهربان است و او را برمی گرداند به سر کارش. صحیح و سالم. با همان دشمن شکنی. همان شور. همان نشاط. همان تیزبینی. همان دقت. همان وسواس. همان چیزهایی که باعث شده بود دشمن حساس باشد روی نامش، و بی شرمانه دروغ بگوید درباره اش. سر همین، امروز که فهمیدم «دورکاری»اش تمام شد و همه چیز ختم به خیر شد، خدا شاهد است نزدیک بود از شدت خوشحالی بزنم زیر گریه. کاش به بغضم مجال داده بودم باز شود. همه اش تقصیر این ترافیک لعنتی بود و چشمهایی که داشت آدم را می پایید. تمام مدتی که نگران حالش بودم، دعا دعا می کردم تمام شود این قصه پر غصه و برگردد. برگردد از خانه به سر کار. مثل همیشه. از صبح زود تا پاسی از شب. برگردد از «دورکاری» به «نزدیک کاری» و همان باشد که همیشه بود. با همان قوت. همان عزم. همان ایده های همیشگی. همان پروژه های نو به نو. همان طرح هایی که درست می خورد به حساس ترین نقاط استراتژیک دشمنان خارجی و منافقین داخلی. از قبل که دورادور می شناختمش تا امروز که فکر می کنم خوب می شناسمش، همیشه و همیشه برایم «سرباز ولایت فقیه» بوده است. نه فقط در حرف، که در عمل، و نه فقط در امل و آرزو، که در میدان کار و بازو. داغان می شدم، بلکه خرد می شدم، وقتی که می دیدم دشمن از «دورکاری»اش به خنده آمده و نیش می زند ما را که؛ «فلانی هم پر!» وقتی که می دیدم کنایه دشمن را، می خواستم خرخره اش را پاره کنم، از بس که روی اعصابم راه می رفت… و چرا دروغ؟! از بس تو با آن حال خراب، روی اعصابم راه می رفتی، -یعنی نمی خواستم همچین ببینمت!- حتی از خود تو هم ناراحت می شدم مرد! آنقدر که در تمام این چند روز که برایم چند قرن گذشت، با اینکه می توانستم، اما هرگز نیامدم دیدنت. دلم نمی خواست تو را در این وضع ببینم. مثل آن بچه ای بودم که دوست ندارد مادرش را در حال مریضی ببیند و همیشه دوست دارد مادرش صحیح و سالم باشد. نیامدم دیدنت، هر چند که نشانی خانه ات را داشتم و خوب می دانستم وقتت کفاف دیدار چون منی را می دهد. نیامدم دیدنت، اما خدا را شاهد می گیرم، دعا می کردم برگردی سر کارت و باز هم دشمن را بترسانی و دوست را قوت قلب باشی. دورادور از بچه های دفتر می پرسیدم حالت را و دعا می کردم برگردی و بذر امید بپاشی در دل اصحاب انقلاب اسلامی و عیان کنی «نیمه پنهان» دشمنانی را که وقت «دورکاری» تو داشتند برایت به جای «فاتحه»، می خندیدند و می خندیدند و می خندیدند و طعنه می زدند که؛ «فلانی هم پر!»، اما تو برگشتی و با برگشتنت همه سربازان انقلاب اسلامی خوشحال شدند. دوست، شاد شد و دشمن، که مدام داشت زخم زبان می زد، باز هم فهمید کور خوانده است. از «دورکاری»ات بگویم. بگویم که در این «دورکاری» تو بی گناه بودی. اصولاً برای «بیماری»، با آدم «هماهنگی قبلی» نمی کنند، حتی اگر آن شخص در مقام عمل، سرباز ولایت فقیه باشد. دیگر همه فهمیده اند که اینجور چیزها فقط دست خداست. مرگ دست خداست. زندگی دست خداست. عزت دست خداست. ذلت دست خداست… و تو وظیفه ات را داشتی خوب انجام می دادی. در حوزه کاری ات مصداق بارز «همت مضاعف-کار مضاعف» بودی، و گر نه این همه دشمن روی نامت حساس نبود و این همه از تو کینه به دل نمی گرفت و این همه در دوران مریضی و عمل جراحی و کما و درد و «دورکاری» و «خانه نشینی» قند در دل آب نمی کرد و برای نبودنت لحظه شماری نمی کرد. تو اما برگشتی سر کار، تا اعلام کنی به دوست و دشمن که دوره «دورکاری»ات تمام شده. تو برگشتی، اما در سکوت، بی آنکه حتی لازم باشد بابت این «دورکاری» که دست خودت نبود، از کسی تلویحاً عذرخواهی کنی، یا نکنی. تو برگشتی، ولی اصلاً لازم نبود که بگویی «سرباز ولایت فقیه» هستی. مگر کسی شک داشت که تو سرباز ولی فقیه هستی؟! مگر کسی شک داشت و شک دارد که «سرباز ولایت فقیه» را بیش از حرف، به عمل می سنجند؟! تو برگشتی، اما «تیتر یک» هیچ رسانه ای نشد برگشتنت، الا اینکه دوست مسرور شد و دشمن، مغموم. بر جسم تو مدتی بیماری غلبه داشت، اما این چیزها که دست من و تو نیست. دست خداست. خرده باید بر آنان گرفت که با دست خود، با دست دوستان ناباب شان، با خود بد تا می کنند، و با دست خود، به جای جسم، جان خود را بیمار می کنند. بیماری تو انحراف نبود که حالا عذاب وجدان داشته باشی از خنده های دشمن وقت «دورکاری»ات. تو زیر تیغ جراحان، وقتی که حتی به هوش نبودی، چگونه می توانستی از تخت بیماری بلند شوی و باز هم کیلومترها جلوتر از خط مقدم، «سردار جبهه فرهنگی» باشی و «نیمه پنهان» دشمن عیان کنی؟! «دورکاری» تو دوران «نقاهت بعد از عمل» بود، نه ایام «وقاحت بعد از جمل». خوشحالم برگشتی به سر کار «برادر حسن!» برگشتی به کیهان که باز هم بازوی «برادر حسین» باشی. خوشحالم که لازم نبود بگویی «سرباز ولایت فقیه» هستی. خوشحالم که حتی هنگام «دورکاری» هم «سرباز ولایت فقیه» بودی و به درد نیاوردی دل دلدار را، در روزهایی که داشتی به شدت مثل یک مرد با درد دست و پنجه نرم می کردی. خوشحالم از «سرباز ولایت فقیه» بودنت، که تو را بی نیاز کرده از این ادعا. دعا می کنم حالا که «دورکاری»ات تمام شده، حالا که زنده بودنت، خار چشم دشمن شده است، آنقدر «سرباز ولایت فقیه» باقی بمانی، تا در راه حضرت ماه، شهید شوی. جناب آقای شایانفر! بلند بگو آمین، که در این «شبهای فاطمیه»، در این «لیالی ولایت پذیری عملی» آنچه مستجاب می شود، دعای دل شکسته هایی است که برای بی بی پهلو شکسته، های های اشک می ریزند. روزنامه کیهان/ ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۰

قطعه ۲۶ ردیف عشق مقدس/ باتومی ها

سجاد، سرباز ماه

میلاد پسندیده

سروده ای ار “دیوونه داداشی”

عاشقی یعنی پیله گشتن، سیریش!/ شیرجه رفتن با سر، تو قلبِ آتیش

نه این که مجنون، یا که فرهاد باشی/ نه باشی لیلی، نه شیرین چو کیشمیش!

عاشقی یعنی هوایِ گرگ و میش/ ماتِ “بهشت” شدن، به دنبالِ کیش!

“جیگر پاره تر” از “زلیخا” بودن!…/ “یعقوبِ دلداده” به “یوسفِ خویش”

عاشقی یعنی مردنِ کم و بیش!/ یه دم، نفس کشیدنِ پس و پیش!

رختِ عزایِ زندگی پوشیدن/ فاتحه خوندن واسه دل، پیشاپیش

عاشقی یعنی نیشِ دل هایِ ریش/ رو زخم، نمک پاشیدنِ بیش از پیش!

یعنی عشقه سلام دادن بر “حسین”/ را به را، توی “قطعه بیست و شیش”

این نوشته در صفحه اصلی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    سلام بر حسین*

  2. سیداحمد می‌گوید:

    دوستان محترم! دلیل نقطه چین شدن تعدادی از کامنتها این است:
    * حسین قدیانی ورود ریز و مصداقی به مسائل چند وقت پیش کشور را در قطعه ۲۶ فعلا به صلاح نمی داند.
    و دلیل نقطه چین شدن تعداد دیگری از کامنتها بخش دوم متن زیر است:
    * http://ghadiany.ir/1390/6886
    داداش حسین نظرشان را قبلا گفته بودند و ورود بیش از این به مسئله مزبور را هم صلاح نمی دانند.

  3. سیداحمد می‌گوید:

    آقا میلاد!

    طرح خوبی شده، احسنت.

  4. سجاد می‌گوید:

    سلام
    خدا قوت.منتظر متن هستیم.
    طرح تکمیلی! – تقدیم به قطعه ای از بهشت:

    http://www.img4up.com/up2/11017434764689939502.jpg

    یا علی مدد.

  5. عطشان می‌گوید:

    سلام
    مپندار که فقط عاشوراییان را بدان بلا آزموده اند
    صحرای بلا به وسعت همه ی تاریخ است
    ای دل تو چه می کنی ؟
    می مانی یا می روی ؟
    داد از آن اختیار که تو را از حسین جدا کند .
    “شهید مرتضی آوینی”

  6. حی علی الجهاد می‌گوید:

    این تصویر اوباما بن لادن خیلی خوب از کار دراومده

    شعر جناب “دیوونه داداشی” هم قشنگ بود

    خداقوت

  7. حی علی الجهاد می‌گوید:

    راستی متن مصاحبه با کامران نجف‌زاده چی شد؟ نمی‌ذاریدش؟

  8. حی علی الجهاد می‌گوید:

    وای!! الان این جناب “سید احمد” میان میگن “حی علی الجهاد” مگه نمی دونید داداش حسین سرشون شلوغه!

    یادم نبود! منتظ مصاحبه هستیم برای بعد نمایشگاه کتاب

  9. سجاد ده شیری می‌گوید:

    سلام بر حسینی ترین قدیانی!
    شعر زیبا بود…
    متن هم که هنوز نرسیده!
    =-=-=
    با موضوعی تحت عنوان دیدگاه های نیروهای ارزشی به روز شدم…

  10. جاهد می‌گوید:

    سلام حاج حسین خدا قوت . این ستون سمت چپ مکالمه بن لادن و اوباما خیلی توپ بود .

    موفق باشی . یاعلی

    التماس دعا در ایام فاطمیه .

  11. حیران می‌گوید:

    “دیوونه داداشی ” گفتن مجنون عاشق نبود. گفتم قصه امام حسن علیه السلام و مجنون را بگویم به نقل(مفهومی) از کتاب در محضر لاهوتیان
    روزی امام حسن مجتبی علیه السلام سوار بر اسب از صحرایی می گذشتند در راه مجنون را می بینند. امام مجنون را به نزد خود می خوانند و به او می فرمایند: مجنون دیدی با جدم رسول الله چه کردند ، دیدی بعد از ایشان با پدر م علی علیه السلام چه کردند ، دیدی با مادرم فاطمه زهرا سلام الله علیها چه کردند، مجنون حالا تو بگو حق با ما بود یا با آنها . مجنون گفت :با لیلی. امام مجنون را پیاده کرد ند و فرمودند اگر جز این می گفتی که مجنون نبودی.
    ودر ادامه ی داستان آمده که شب اول قبر از مجنون که سوال می پرسند جوابهای زیبایی میدهد.( یک خوش انصاف کتاب مرا امانت گرفته و پس نداده و من تنها همین یک بیت را به یاد دارم)
    تو پنداری که من لیلا پرستم من آن لیلای لیلی را پرستم

  12. سیداحمد می‌گوید:

    به به؛
    بهترین طرح ممکن برای کتاب قطعه۲۶ همین عکس بود.
    خیلی این عکس که رو جلد کتاب کار شده را دوست دارم؛
    عجب کتابی بشه!
    دوست داشتنی ترین کتابیه که خواهم داشت، با تک تک متنهاش یه دنیا خاطره دارم.

  13. علی اکبر ذهابی می‌گوید:

    با اهداء سلام : ضمن تسلیت به مناسبت شهادت بی بی دوعالم حضرت صدیقه طاهره زهراء مرضیه وحبیبه المصطفی (علیها السلام ) محضر حضرت عالی وهمه عاشقان خاندان عصمت وطهارت (علیهم السلام ).
    الا ن مدتی است که با وبلاگ ونوشته های شما آ شنا هستم و آدرس شمارا هم در پیوندهای وبلاگ خود قرار داده ام اما نمیدانم چرا چند روزی است که به خودی خود پاک شده است وهرچه می کنم در وبلاگم ثبت نمی شود خواهشمند به هر نحوممکن مرا در جریان موضوع بگذارید .التماس دعا الاحقر ذهابی .

  14. فدایی رهبر می‌گوید:

    داداش حسین یخورده در مورد کتاباتون که تو نمایشگاه بفروش میرسه توضیح بدین.
    قیمتاشونم اگه بگین خیلی خوبه

  15. Ali P1 می‌گوید:

    سلام به همه.
    خسته نباشید داداش حسین و سید احمد عزیز.
    بازدید امروز: ۵
    بازدید دیروز: ۲۵۰۱
    افراد آنلاین: ۱ (چه جالب!)

  16. فدایی رهبر می‌گوید:

    داداش حسین در مورد این بزرگوار چیزی نمیدونم میشه مععرفیشون کنین؟؟

    هدیه خدای مهربان به کیهان

    مرد دوست داشتنی بر و بچه های کیهان به روزنامه بازگشت. دیروز بچه های تحریریه کیهان ناگهان خبردار شدند که حسن شایانفر در اتاقش نشسته است اما وقتی برای دیدنش مشتاقانه بسوی اتاق همیشه شلوغ مشاور فرهنگی و یاور همراه دیرینه حسین شریعتمداری هجوم بردند، اشک و گریه مجال خوشحالی و شادمانی نداد.
    حسن شایانفر که برای بسیاری از کیهانی ها همواره پدری مهربان و معلمی آگاه بوده رنجور و سخیف روی ویلچر نشسته بود و این صحنه ای نبود که دیدنش برای بچه های کیهان آسان باشد.
    با این حال آنچه همه دوستان را دلداری می دهد این است که شایانفر هر روز بیشتر از دیروز بهبود می یابد و همین حالا هم چیزی از توانایی ذهن تیز و پردانش او کاسته نشده است. شایانفر بعد از ورود به مؤسسه کیهان گفت؛ خدا را شکر که بار دیگر به عبادتگاه خویش بازگشتم. همه در کیهان در آرزوی روزی نشسته اند که او دوباره مجلس درس پرنکته اش را برپا کند.
    طی چند ماهی که شایانفر در بستر بیماری بود و روزهای سختی را سپری می کرد دست های بسیاری برای شفای او به دعا بلند شده بود که ضمن تشکر از همه این عزیزان برای تمامی آنان از خدای مهربان خیر کثیر و سلامت و سعادت آرزو می کنیم.

  17. بچه پررو... می‌گوید:

    سلام خسته نباشی .
    چند عکس به مناسبت فاطمیه تهیه کردم.
    لطفا نظرتان را لطف بفرمایید.
    یا علی
    فرج آقا امام زمان (عج) و سلامتی رهبر عظیممان صلوات…

  18. سیداحمد می‌گوید:

    خیلی تمیز بود؛
    دست مریزاد،

    ماشالله به خودت و قلمت و استعدادت و شعورت،

    یه دونه ای داداش،
    خیلی عالی بود.

    اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم….

  19. حیران می‌گوید:

    یعنی حاج حسین الهی… یعنی باور کنید بدنم هی داغ و داغ تر شده گر گفتم تا به آخر متن رسیدم فکر کردم واسه دکتره

  20. به جای امیر می‌گوید:

    مقصر ! (گفت و شنود)

    گفت: میزان بدهی یکی از بدهکاران بانکی که اخیراً به دستگاه قضایی معرفی شده است مبلغ هزار میلیارد تومان است.
    گفتم: یک بنده خدایی میخواد یک میلیون برای ازدواج فرزندش وام بگیرد، صد بار می برند و می آورند و ضامن و معرفی نامه می خواهند و…. این یارو چطوری هزار میلیارد تومان پول بی زبان را گرفته و پس نداده است!
    گفت: از رؤسای بانک هایی بپرس که این مبلغ نجومی را به وی داده اند، تازه، سخنگوی ستاد مبارزه با مفاسد اقتصادی کلی از او تعریف کرده و گفته است که بهترین تولیدها را داشته و کارخانه اش بهترین کارخانه ها و… است.
    گفتم: به شخصی گفتند فلانی با چماق روی کله دوستت زده و او را کشته است. پرسید؛ از جلو زده یا از عقب؟! گفتند؛ از جلو زده، گفت؛ ولش کنید برود. مطابق قوانین راهنمایی و رانندگی، کسی که از عقب می زند مقصر است!

  21. سیداحمد می‌گوید:

    دوستان!

    الان تقریبا ۱۷ نفر آنلاین داریم، ولی وبگذر خراب شده!
    برای خیلی ها که اصلا وبگذر دیده نمیشه؛ برای اون هائی که دیده میشه هم آمار درست را نشون نمیده!

  22. حی علی الجهاد می‌گوید:

    به نظر شما چه نظری بدم به این متن؟

    هرچی فکر کردم نفهمیدم باید بخندم یا گریه کنم به خاطر همین یکی مون گریه کرد اون یکی خندید تا موازنه برقرار بشه!!

    فکر کنم همین کافیه:

    “خرده باید بر آنان گرفت که با دست خود، با دست دوستان ناباب شان، با خود بد تا می کنند …”

  23. فدایی رهبر می‌گوید:

    برادر خوبم علی اکبر ذهابی
    متاسفانه بلاگفا (بخوان موصادفا) با وبلاگ های ارزشی میونه ی خوبی نداره و مدام این وبلاگ هارو میبنده. شما هم بهتره از اونجا نقل مکان کنی.
    بهترین میزبان وبلاگ الان http://www.hamweblogi.com است که برپایه ی وورد پرس پایه گذاری شده دقیقا مثل همین وبگاه داداش حسین. تازه میتونی تمام مطالبت هم از وبلاگت منتقل کنی به وبگاهت در هم وبلاگی.

  24. سیداحمد می‌گوید:

    فدائی رهبر!
    “کتاب قطعه۲۶” در نمایشگاه کتاب به فروش میرسه؛
    غرفه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛
    که احتمالا طبق روال هر سال در سالن “ناشران عمومی” قرار داره.

  25. صبا می‌گوید:

    ببخشیدا ولی “نه ده “من خوشگل تره! به جای اون شمع یه عکس “آقا”ی خوشگل داره که کلی به کتاب ابهت داده.

  26. سیداحمد می‌گوید:

    “”کتاب تاریخی و نوستالژیک ”نه ده” از امروز در نمایشگاه بین المللی کتاب””

    واقعا تاریخیه؛
    عاشقشم، بی “نه ده” روزم سپری نمیشه.
    همیشه همراهمه!

  27. سلاله 9 دی می‌گوید:

    عجب متنی بود.اصلا الان واقعا نمی دانم چه باید بگویم.وقتی شروع کردم به خواندن دل تو دلم نبود که تمامش کنم.به وسطای متن که رسیدم،دیدم چشمانم خیس خیس است و اواخر متن شدید خنده ام گرفت.
    متن عجیبی بود و عجب مهارتی .

  28. خسته نباشی آقا سید احمد…

  29. سلاله 9 دی می‌گوید:

    معمولا خیلی به ندرت پیش می آید که کسی این حس را تجربه کند که تنها فرد آنلاین قطعه است.حالا وبگذر دوست دارد که ما را ذوق زده کند.آمدم قطعه شوکه شدم که متن جدید در وب هست و تنها آنلاین خودمم.بعد دیدم نه، همه هستند و دارند پاسداری می کنند از این سنگر .

  30. آنتی کوفی می‌گوید:

    دق کردم تا رسیدم به انتهای متنت . درحالیکه جملات و کلمات رو میخوندم چند بار بردمت پای میز محاکمه عشق ولائیم و حکم .. برات صادر کردم تا اینکه در انتها فهمیدم قضیه چیز دیگه است. این هم از اون رندیهاییست که از حسین قدیانی برمیاد و امثال او…

  31. محمد می‌گوید:

    سلام آقای قدیانی

  32. میلاد پسندیده می‌گوید:

    می گویند ۶۹ نفر در مملکت ما جمعاً حدود ۶۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ ریال بدهی دارند یعنی معادل ۶۰۰۰۰۰۰۰۰۰ دلار هزینه عروسی نوه خاندان سلطنتی بریتانیا!!!

  33. فرص الخیر می‌گوید:

    سلام صبح شما بخیر
    خیلی پر نشاط بود این متن

    انشالله همیشه سرباز ولی بمانید

  34. م.طاهری می‌گوید:

    فوق العاده بود
    چقدر حرف در این متن بود!

  35. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    تقدیم به: “حیران”

    شب اول قبر مجنون…

    شنیدستم که مجنون جگر خون
    چو زد زین دار فانی خیمه بیرون
    دم آخر کشید از سینه فریاد
    زمین بوسید و لیلی گفت و جان داد
    هواداران زمژگان خون فشاندند
    کفن کردند و در خاکش نهادند
    شب قبر از برای پرسش دین
    ملائک آمدند او را به بالین
    بکف هر یک عمود آتشینی
    که ربت کیست دینت چه دینی است
    دلی جویای لیلی از چپ و راست
    چو بانگ قم به اذن الله برخاست:
    چو پرسیدند مَن رَبُک ز آغاز
    بجز لیلی نیامد از وی آواز
    بگفتا کیست ربت گفت لیلی
    که جانم در ره جانش طفیلی
    بگفتندش به دینت بود میلی
    بگفتا آری آری عشق لیلی
    بگفتندش بگو از قبله خویش
    بگفت ابروی آن یار وفا کیش
    بگفتند از کتاب خود بگو باز
    بگفتا نامه آن یار طناز
    بگفتندش رسولت کیست ناچار
    بگفت آن کس که پیغام آرد از یار
    بگفتند از امام خویش می گوی
    بگفت آن کس که روی آرد بدان کوی
    بگفتند از طریق اعتقادات
    بگو از عدل و توحید و معادات
    بگفتا هست در توحید این راز
    که لیلی را به خوبی نیست انباز
    بود عدل آنکه دارم جرم بسیار
    از آن هستم به هجرانش گرفتار
    بخنده آمدند آن دو فرشته
    عمود آتشین در کف گرفته
    ندا آمد که دست از وی بدارید
    به لیلی در بهشتش وا گذارید
    که او را نشئه ای از جانب ماست
    که من خود لیلی و او عاشق ماست
    شنیدم گفت مجنون دل افکار
    ملائک را سپس فرمود آن یار
    تو پنداری که من لیلی پرستم
    من آن لیلای لیلی می پرستم
    کسی را کو به جان عشق آتش افروخت
    وفاداری ز مجنون باید آموخت

    شاعر:؟

  36. ناشناس می‌گوید:

    الاحساس والمشاهده …

  37. نمک می‌گوید:

    سلام داداش حسین!
    خیلی خوشحال شدم از این متنت و خیلی دعات می کنم
    یعنی الان که فکر می کنم میبینم خیلی هم دوستت دارم
    مراقب خودت باش
    نمک
    یادت که هست؟!؟ :))

  38. سارا می‌گوید:

    سلام.متنتون رو خوندم…

  39. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    مسافر از اتوبوس
    پیاده شد!
    و امتداد خیابان غربت او را برد ….
    غروب بود
    صدای هوش گیاهان به گوش می آمد
    مسافر آمده بود و روی صندلی راحتی کنار چمن نشسته بود
    دلم گرفته
    دلم عجیب گرفته است …

  40. 313 می‌گوید:

    سلام علیکم
    خدا قوت
    چند وقتی بود که نمیتونستم وارد قطعه بشم..
    اما امروز الحمدلله تونستم بیام….
    ایام شهادت مادر رو تسلیت میگم خدمتتون…
    الحمدلله که هستید…
    شهادت نصیبتون

  41. ف. طباطبائی می‌گوید:

    **دعای حضرت زهرا در روز چهارشنبه**
    پروردگارا! ما را با دیدگانت که هرگز به خواب نمی رود، و با پایه و ستونی که هرگز ویران نمی شود، و با نام های باعظمت خودت حفظ فرما، و بر محمد و خاندانش درود فرست و برای ما حفظ کن آنچه را که اگر نگاهبانی غیر از تو دانسته باشد تباه می گردد، و بپوشان آنچه را که اگر غیر از تو آن را بپوشاند فاش می شود، و همه اینها را وسیله پیروی و طاعت ما قرار ده. همانا تو خواسته ها را می شنوی، و به ما نزدیک هستی و دعاهای ما را اجابت می کنی.

  42. 313 می‌گوید:

    یه چیز جالب الان متوجه شدم
    من هر چی تلاش کردم قطعه ی مقدس ۲۶ رو تو پیوندهای وبلاگم بذارم قبول نکرد…علت اینکه نمی تونستم وارد بشم هم همین بود…خود به خود آدرس قطعه تغییر کرده بود…چه میکنه این بلاگفا…و چه کرده برادر بزرگوار حسین قدیانی که …
    در هر صورت ما رو از در راه ندهند از دیوار میاییم…

  43. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و سرّ المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک
    اللهم صلّ علی فاطمة بنت نبیّک و زوجه ولیّک و امّ السبطین الحسن و الحسین …
    اللهم و صلّ علی الطاهرة البتول، الزهراء ابنة الرسول، امّ الائمة الهادین …
    و مستودعاً لحکمة…

  44. ف. طباطبائی می‌گوید:

    سلام. چی بگم الان؟ در زیبائی متن که شکی نیست. ولی خیلی ماهرانه یک تیر و چند نشان زدید ها. خیلی خوشم اومد. طنز نبود ولی آخرش کلی خندیدم.
    این بخشش رو باید طلا گرفت:
    “خرده باید بر آنان گرفت که با دست خود، با دست دوستان ناباب شان، با خود بد تا می کنند، و با دست خود، به جای جسم، جان خود را بیمار می کنند. بیماری تو انحراف نبود که حالا عذاب وجدان داشته باشی از خنده های دشمن وقت «دورکاری»ات.”

  45. قاصدک منتظر می‌گوید:

    (دعا دعا می کردم که تمام شود این قصه پر غصه و برگردد.
    خرده باید بر انان گرفت که با دست خود,با دست دوستان ناباب شان,با خود بد تا میکنند,و با دست خود,به جای جسم,جان خود را بیمار می کنند.)
    حرف دل بود و عالی بود.احسنت

  46. شریفی می‌گوید:

    سلام آقای قدیانی

    خسته نباشیدطرح های بی نظیری بود بن لادن واوباما وبوش یک روح اند در

    پیکرهای مختلف .درود وسلام بررهبرآزاداندیشان جهان سیدخراسانی عزیز که –

    جانم فدای اوباد.

  47. روزبه جعفری می‌گوید:

    سلام
    پس کتاب ” باتوم خوب و قشنگی داشتیم ” چه شد ؟

  48. روزبه جعفری می‌گوید:

    سلام
    پس کتاب ” باتوم خوب و قشنگی داشتیم ” چه شد ؟ یعنی در نمایشگاه نیست ؟

  49. ف. طباطبائی می‌گوید:

    روزبه جعفری!
    سلام. کتاب “باتوم خوب و قشنگی داشتیم” آماد است اما از آنجا که “قطعه ۲۶” ۲ جلدی شد، آقای قدیانی صلاح ندیدند “باتوم…” هم در نمایشگاه باشد. این رمان تا چند وقت دیگر در می آید به لطف خدا.

  50. حیران می‌گوید:

    ممنون از”دیوونه داداشی”
    ولی لطفا هرکس کتاب کسی را امانت می برد برگرداند! مسلمان!

    هوای دلم این روزها چقدر شبیه روزهای منتهی به عاشوراست! اصلا انگار عاشوراست.
    می گویند اگر ماجرای خانه زهرا سلام الله علیهاو… نبود عاشورا نبود.
    امان از دل زینب سلام الله علیها

  51. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    خواهش می کنم، حیران عزیز!

    و امان از دل زینب…

  52. لجمن می‌گوید:

    سلام
    این عکس امام مقتدر و مظلوم مان خامنه ای تقدیم به همه ی بچه های قطعه : http://s1.picofile.com/file/6618144864/%D9%85%D9%82%D8%AA%D8%AF%D8%B1%D9%85%D8%B8%D9%84%D9%88%D9%852.jpg

  53. سلام بر شهدا (نظر دهنده ی خارج از کشور) می‌گوید:

    سلام بر داداش حسین تمام شیعه های دنیا

    از اینکه شما شادی ما هم شادیم خوشحالم که یک عزیزی دوباره به یاری حضرت ماه امده امیدوارم همیشه سلامت باشند

    داداش حیسن از فاطمیه و بیت رهبری برایمان بنویسید

  54. حسین قادری می‌گوید:

    آقای قدیانی انشاءالله این کتاب در نمایشگاه موجوده دیگه؟!

    آخه سال پیش هر چقدر رفتیم غرفه ی “مرکز اسناد انقلاب اسلامی” و از حال و احوال کتاب قبلی (۹/۱۰) جویا شدیم … خبری ندادن تا چند ماه بعد به عنوان هدیه از برادرم کتاب را دریافت کردم!

    انشاءالله این بار سر کار نباشیــــــــــــــــــــــم !

    یاعلی(ع)

  55. کوثر به گوشم می‌گوید:

    بسم رب الشهدا

    تمام هستی ام تویی…
    تو صاحب دل منی…
    .
    .
    می کشی مرا حسین…
    زکودکی دلم شده اسیر و مبتلای تو
    خدا کند که جان دهم به یاد کربلای تو…
    .
    .
    .
    ذکر تو عبادت است…
    تشنۀ شهادت است….
    شاه کربلا حسین…
    .
    .
    میکشی مرا حسین…
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    اومدم دست مریزاد حسابی بگم بابت این متن “”به دربگو دیوار بشنویی”” که نوشتین و یکم “غر” بزنم از دکتر و کلی هم باریکلا بگم به حسین شریعتمداری برای یادداشت روزی که بعداز اومدن احمدی نژاد نوشته بود ولی صدای حاج منصور دلمو انقد هوایی کرد که دیدم بهتره بگم:

    ممنون بابت صوتی که گذاشتین برا قطعه…
    منم از کودکی با این صدا خوگرفتم…
    از همون موقعی که پدرم نوارای حاج منصورو تو ماشین میذاشت و باهاش زمزمه میکرد نام اربابو و اشک میریخت…
    خصوصا تو ماه رمضونا… یا مولا علی…

  56. فدایی رهبر می‌گوید:

    ماجرای رای اعتماد به موسوی در سال ۱۳۶۴

    حضار ۲۳۵ نفر ، تعداد آرا ۲۶۱ رای!!!!، موافق ۱۶۲ رای ، مخالف ۹۹ رای

    دقت کنین: حضار ۲۳۵ نفر ، تعداد آرا ۲۶۱ رای

    این روزها به دلیل شرایط روز، گروه‌های مختلف سیاسی به ماجرای چگونگی رفتار در برابر نظر امام برای نخست وزیری دوره دوم میرحسین موسوی ارجاع می‌دهند. این ارجاع‌ها گاه همراه با بیان بخشی از واقعیت است. متن زیر و مصاحبه‌هایی که همراه با آن در رجانیوز منتشر گردیده است؛ مدتی پیشتر و قبل از حوادث اخیر تنظیم شده بود تا در فرصت مناسب منتشر گردد. امید می‌رود با این وصف، این تورق تاریخی مصون از اعمال نظر در تاریخ نگاری بر اساس مناسبت‌های روز باشد.

    پس از رای قاطع آیت‌الله خامنه‌ای در چهارمین دوره انتخابات ریاست جمهوری برای تشکیل مجدد دولت، در روز ۱۸ مهر ماه ۶۴، مراسم تحلیف ریاست جمهوری برگزار شد. آیت‌الله خامنه‌ای هنگام مراسم تحلیف در حضور نمایندگان مجلس اظهار داشتند: «قانون اساسی ابزارهای لازم برای عمل به این سوگند را مشخص کرده است. در صورتی که رئیس‌جمهور این ابزارها را در اختیار داشته باشد، خواهد توانست به این سوگند عمل کند وگرنه این سوگند، حکم فقهی‌اش برای فقها روشن است.»

    دو اصل یاد شده، ناظر به معرفی نخست‌وزیر از سوی رئیس‌جمهور و تصویب وزرای پیشنهادی نخست‌وزیر بود.
    اما معرفی نخست‌وزیر بیش از یک ماه ونیم به‌طول انجامید. گویا پس از اختلاف‌نظرهای رییس‌جمهور و نخست‌وزیر در دولت سوم و کناره‌گیری وزرای دارای افکار نزدیک‌تر به رئیس‌جمهور، شرط ایشان برای نامزدی مجدد این بوده است که نخست‌وزیر را خود انتخاب نمایند. ناطق نوری در خاطرات خود از آن روزها می‌گوید: «وقتی برای بار دوم مقام معظم رهبری به ریاست جمهوری برگزیده شدند، بین ایشان و امام یک بحثی در مورد انتخاب نخست‌وزیر بود، ایشان می‌گفت اگر من رییس‌جمهور بشوم، در انتخاب نخست وزیر هر کسی را که بخواهم، خودم باید تصمیم بگیرم و این علامت را هم امام ظاهراً داده بودند که خود شما تصمیم بگیر، لذا ایشان کاندیدا شدند.»

    پس از انتخابات، ایشان به مشهد رفته و سخنانی ایراد فرمودند که حاکی از تمایل به تغییر نخست‌وزیر بود. از سخنرانی ایشان در مراسم تنفیذ حکم ریاست جمهوری در جماران نیز این موضوع استنباط می‌شد.
    اما پس از آن، ۱۳۵ نفر از نمایندگان مجلس در نامه‌ای به امام با بیان اینکه “جریانى خاص و گسترده و طیفى معلوم و مشخص، تغییر دولت را حمایت و همراهى مى‌کند” تهدید کردند که “چون دولت جدید تجربه و تلاش و امکانات فراوان‌ترى ندارد و از داشتن اکثریتى قاطع در مجلس و بین مردم برخوردار نیست، به موفقیت‌هاى لازم دست نخواهد یافت و در نتیجه کشور دچار بحران مى شود.”

    امام خمینی در ۵ مهرماه ۱۳۶۴ در پاسخ به این نامه فرمودند: «با تشکر از حضرات آقایان، اینجانب چون خود را موظف به اظهار نظر مى‌دانم، به آقایانى که نظر خواسته‌اند، از آن جمله جناب حجت‌الاسلام آقاى مهدوى و بعضى آقایان دیگر، عرض کردم آقاى مهندس موسوى را شخص متدین و متعهد، و در وضع بسیار پیچیده کشور، دولت ایشان را موفق مى‌دانم، و در حال حاضر، تغییر آن را صلاح نمى‌دانم. ولى حق انتخاب با جناب آقاى رئیس‌جمهور و مجلس شوراى اسلامى محترم است.»

    ناطق نوری در خصوص معرفی دوباره موسوی می‌گوید: «چند روزی که گذشت، نظر امام عوض شد. علتش این بود که گویا آقای “محسن رضایی” به عنوان فرمانده سپاه خدمت امام رسیده و گفته بود که موقعیت آقای موسوی در جنگ و بین جوان‌ها به‌گونه‌ای است که اگر ایشان نخست‌وزیر نشوند، جنگ لطمه می‌خورد. طبیعی است که برای امام در آن روزها هیچ چیز حیاتی‌تر از مسئله‌ی جنگ نبود، لذا بعد از گزارش محسن رضایی، لحن امام عوض شد… کم‌کم به حاج احمد آقا و دیگران فرمودند که آقای مهندس موسوی معرفی شود. مقام معظم رهبری در مقام رییس‌جمهوری در یک محذوریت عجیبی قرار گرفته بودند. از یک طرف احساس می‌کرد از نظر شرعی و وظیفه به مصلحت کشور نیست مهندس موسوی را معرفی کند و از طرف دیگر نظر امام آقای موسوی بود. بنابراین برای حضرت امام نامه‌ای نوشتند که “اگر حضرت عالی تشخیص می‌دهید که باید مهندس موسوی را معرفی کنم، حکم کنید، شما رهبر هستید. شما روز قیامت جواب دارید، ولی من جواب ندارم کسی را که مصلحت نمی‌دانم، نخست وزیر کنم، مگر این که حکم ولی فقیه بالای سر او باشد. حضرت عالی حکم کنید تا من ایشان را بگذارم”، امام هم می‌فرمودند: “من حکم نمی‌کنم. من حرف خودم را می‌زنم” بن بست عجیبی پیش آمده بود.»
    حجت‌الاسلام هاشمی رفسنجانی نیز در خاطرات خود در این خصوص می‌نویسد: «آیت‌الله خامنه‌ای تمایلی به نامزد شدن مجدد نداشتند و با اصرار ماها و نیز خواست امام پذیرفتند و همان موقع نظرشان را راجع به کابینه گفته‌اند و اکنون حجت دارند، ولی نمی‌خواهند از نظر امام تخلف کنند… نظر آقای خامنه‌ای این است که اینها خوب کار نکرده‌اند و جایز نیست دوباره مأمور تشکیل کابینه شوند. زمان طولانی بحث کردیم، ولی به نتیجه نرسیدیم. مشکل عمده ایشان، اظهارنظر امام است…»

    وی ذیل تاریخ ۲۵ شهریور نیز از مراجعه بهزاد نبوی و محسن نوربخش به او و اظهار نگرانی آنها از احتمال تعویض دولت یاد کرده و می‌نویسد: «از من خواستند دخالت کنم و مانع شوم.»
    حجت‌الاسلام ناطق نوری در ادامه خاطراتش با بیان اینکه به اتفاق حضرات آیات مهدوی کنی، جنتی و یزدی برای گشودن گره از این مشکل به خدمت امام رسیدیم، می‌افزاید: امام(ره) در پاسخ به ضرورت حکم کردن ایشان می‌فرمایند: «من حکم نمی‌کنم، اما من به عنوان یک شهروند حق دارم نظر خودم را بدهم یا خیر؟ من به عنوان یک شهروند، اعلام می‌کنم که انتخاب غیر از ایشان، خیانت به اسلام است.»

    وی در ادامه می‌گوید: «این جمله را که ایشان فرمودند، همه چیز روشن شد و واقعاً معلوم شد که موضوع چقدر عمق دارد. پس از این که فهمیدیم نظر قطعی امام، مهندس موسوی است، در محل دفتر ریاست جمهوری خدمت آقای خامنه‌ای رفتیم و ماجرا را خدمت ایشان شرح داده و گفتیم این دیگر حکم است. امام فقط لفظ حکم را نگفتند. امام تا آخر ایستاده است. این که ایشان می‌فرمایند جز موسوی خیانت به اسلام است، حکم است. آقای خامنه‌ای فرمودند برای من اتمام حجت شد؛ لذا تصمیم گرفتند و مهندس موسوی را برای نخست‌وزیری مجدد معرفی کردند.»
    در روز رای گیری، هاشمی رفسنجانی سخنان کوتاهی پیش از نواختن زنگ رسمی شدن مجلس ایراد نمود که در صورت مذاکرات رسمی نیامده است. اما اعتراض آیت الله فهیم کرمانی و آیت الله سید محمد خامنه‌ای (برادر رییس جمهور وقت) به این سخنان و اعلام خروج رییس مجلس از بی‌طرفی بر خلاف آیین نامه مضبوط است؛ آیات انتخابی برای ابتدای جلسه مجلس نیز که بر ضرورت اطاعت از رهبری تاکید داشت، مورد اعتراض قرار گرفت که القا کننده حکم امام بوده است. سرانجام پس از حمله یکی دو نماینده به منتقدین موسوی به عنوان “خط امام جدید” که بدتر از سکولارها هستند و از خارج خط می‌گیرند، رای گیری از نمایندگان مجلس شورای اسلامی در جلسه‌ی علنی ۱۷۹ مورخ ۲۱/۷/ ۱۳۶۴ آغاز می‌شود. رییس مجلس تعداد حضار و برگه آرای توزیع شده را ۲۳۵ نفر اعلام می‌نماید و رای گیری به صورت غیر علنی انجام می‌گردد. دقایقی بعد اعلا می‌گردد که ۲۶۱ رای به گلدان ریخته شده است که با ۱۶۲ رأی موافق مجلس به نخست‌وزیری مجدد مهندس میرحسین موسوی رأی تمایل داده است و نمایندگان تکبیر می‌فرستند. ۷۳ نفر نیز رأی مخالف و ۲۶ نفر هم رأی ممتنع (که درحقیقت مخالف محسوب می‌شد) دادند که این ماجرا خود سرآغاز بحث‌های مفصل بعدی گردید.

    این رخداد حاصل فضایی جدید در عرصه سیاسی بود که به تازگی و با انتشار روزنامه رسالت علنی‌تر شده بود. روزنامه‌ای که با فاصله‌ای اندک از انتخابات ریاست جمهوری چهارم منتشر شد. آیت‌الله احمد آذری قمی که مدیرمسئولی این نشریه را برعهده داشت از اعضای مؤسس و دبیر جامعه مدرسین حوزه علمیه قم بود. آیت‌الله آذری قمی برای انتشار روزنامه خود از افرادی چون حبیب‌الله عسگراولادی، پرورش، احمد توکلی و مرتضی نبوی بهره گرفت که همگی از منتقدین سفت‌وسخت نخست‌وزیر بودند.

    ادعای مخالفت این ۹۹ نفر با خط امام، به شدت تبلیغ گردید؛ حتی نام برخی نمایندگانی که در آن جلسه مجلس شورای اسلامی غایب بودند، به عنوان جمع ۹۹ نفره اعلام گردید و مورد برخورد شدید سیاسی و گاه فیزیکی واقع شدند. به عنوان نمونه جلال‌الدین فارسی اصولاً آن روز در مجلس نبوده است، اما نام وی در بولتن‌ها به عنوان یکی از آن ۹۹ نفر آورده می‌شود. یا نماینده‌ای که آن روز در سفر بوده است نامش در این فهرست آورده می‌شود و این “۹۹ نفر” فهرست سیاهی می‌شود که با برخورد با آن عملا مجال حذف یک گروه سیاسی از دولت و مجلس فراهم می‌گردد و مجلس سوم به صورت کاملا تک جناحی شکل می‌یابد.

    گفتگو با حجت الاسلام و المسلمین حسین ابراهیمی

    در شرایط پس از انقلاب که عموما به سوابق انقلابی افراد نگاه می‌شد، مهندس میر حسین موسوی چگونه بدون سابقه انقلابی نخست وزیر شد؟

    ایشان وزیر خارجه دولت شهید رجایی بود و از آنجا به سمت نخست وزیری رسید. البته در آن زمان هنوز خطوط افراد مشخص نشده بود و بیشتر سعی شد تا لیبرال ها و ملی گراها وارد دولت نشوند، اما در دوره دوم مواضع به طور ریزتر معلوم شد و بر سر ماندن موسوی در حزب جمهوری اسلامی اختلاف پیش آمد.

    با توجه به آشکار شدن عملکرد موسوی در دوره نخست، علت آنکه موسوی برای بار دوم در سال ۶۴ حکم نخست وزیری گرفت چه بود؟

    در آن سال مقام معظم رهبری در انتخابات ریاست جمهوری به شرط عدم انتخاب موسوی برای نخست وزیری، کاندیدا شد و پس از کسب رأی ملت پیش امام رفت تا با عرض مطالب و دلایلی مخالفت خود را راجع به معرفی میرحسین به مجلس بگوید. امام دلایل را پذیرفتند ولی به خاطر آنکه فرمانده جنگ خواستار حضور مجدد مهندس موسوی در سمت نخست وزیری شد بنیانگذار جمهوری اسلامی از رئیس جمهور وقت خواست تا دوباره میرحسین برای اخذ رأی به مجلس معرفی شود. رضایی معتقد بود در صورت عدم این کار پشتیبانی جبهه دچار مشکل می شود. در روز معرفی نخست وزیر به مجلس هم وقتی آقا پشت تریبون رفت مخالفت خود را نسبت به انتخاب وی اعلام کرد و گفت موسوی برای این سمت کارایی ندارد ولی چون امام می گویند ایشان را جهت احراز پست نخست وزیری پیشنهاد می کنم.

    قضیه ۹۹ نمایندگان مجلس مخالف موسوی یکی از مسائلی است که پیرامون آن حاشیه‌های بسیار گفته شده است. لطفا ابعادی از آن ماجرا را بیان فرمایید؟

    نمایندگان اصولگرای آن روز که من هم جزء آنها بودم نامه ای خطاب به امام امضا کردند تا نسبت به نحوه رأی دادن به نخست وزیر پیشنهادی استمزاج بطلبند امام فرمودند نظر من تأیید موسوی است ولی نمایندگان به تکلیف عمل کنند. لذا در روز رأی گیری ۹۹ نماینده رأی مخالف به مهندس موسوی دادند چون ایشان را لایق مقام نخست وزیری نمی دانستند. بعداز مشخص شدن آرای موافق، مخالف و ممتنع، یک جو بدی در مجلس بوجود آمد و این طیف از نمایندگان محکوم به ضد ولایت فقیه شدند. البته در جلسه دیگری نیز نسبت به اقدام این افراد اعتراض شد که آقا فرمود اینها ۹۹ نفر نیستند بلکه صد نفرند و من هم یکی از آنها هستم.

    کابینه دولت موسوی از چه طیف هایی تشکیل شده بود؟

    در دولت اول وی ۶ الی ۸ نفر از وزراء از نیروهای اصولگرا (یا به تعبیر آن روزها راست) بودند، عده ای از افراد چپ و برخی نیز گرایش سیاسی خاصی نداشتند. اما در دولت دوم به جزء یکی دو نفر نظیر ولایتی و سرهنگ سلیمی تقریباً افراد یکدستی به عنوان وزیر انتخاب شدند.

    آیا وزراء در حوزه اجرایی عملکرد مناسبی داشتند؟

    موسوی در اداره نخست وزیری مشکل چندانی نداشت و طبق روال کارها انجام می شد. گرایش دولت به سمت دولتی کردن همه امور بود و همین نقطه مقابله جناح راست با وی به حساب می آمد. زیرا معمولاً به مردم اجازه فعالیت اقتصادی داده نمی شد و حتی صندوق قرض الحسنه مساجد را هم می خواستند ببندند یعنی سخت گیری تا این حد بود.

    گفتمان غالب دولت موسوی چه بود؟

    تفکر دولت در آن زمان حاکم کردن اقتصاد سوسیالیستی بود و به لحاظ سیاسی مشی رادیکالی داشت و موسوی بیشتر با افرادی نظیر بهزاد نبوی کار می کرد که امروز اکثراً جزء سازمان مجاهدین انقلاب هستند و نسبت به تحولات داخلی و خارجی موضع مشخصی دارند.بزرگترین نقطه ضعف آن بود که فعالیت های اقتصادی بسیار کند انجام می گرفت، وضعیت معیشتی مردم نامطلوب بود و سهمیه بندی و کوپنی شدن اقلام غذایی سخت گیرانه اجرا می شد. تعزیرات حکومتی بسیار بد عمل می کرد به طوری که مغازه دار را در جلوی دکانش شلاق می زدند.

    از زمانی‌که فرماندهی جنگ به آقای هاشمی رفسنجانی محول شد، رابطه دولت با وی چگونه بود؟

    معتقدم در آن زمان دولت، مجلس و جبهه در اختیار هاشمی بود و ایشان بر همه امور تسلط کامل داشت. به طوری که می توان گفت میدان دار واقعی اداره کشور هاشمی بود.

    استعفای میرحسین در بحبوحه جنگ چه علتی داشت؟

    ایشان یکبار به صورت محرمانه خدمت امام استعفا کردند ولی علت واقعی آن را من نمی دانم.

    مقبولیت اجتماعی دولت موسوی چقدر بود؟

    بالاخره اختلاف سلیقه وجود داشت و طبقاتی از جامعه موافق و طبقاتی نیز مخالف مشی دولت بودند. وقتی از ۲۷۰ نماینده، ۹۹ نفر رأی به نخست وزیری ایشان نمی دهند به معنای آنست که مشی دولت حداقل مورد تأیید یک سوم جامعه نیست چون آن نمایندگان وکلای بخشی از مردم بودند.

    چه اتفاق مهمی در این دولت رخ داد؟

    مدیریت جنگ و اتمام آن، فشارهای اقتصادی، تفکیک اندیشه ها و تشکیل مجلس دوم مهمترین رخداد های آن زمان بود. در مورد مجلس دوم باید بگویم که این دوره پر سر و صداترین مجلس بود، تضاد افکار اعصاب نمایندگان را به شدت خورد کرده بود چرا که همه خودی تلقی می شدند و تشخیص حق از باطل سخت شده بود.

    آیا خود رأیی مهندس موسوی یکی از مسائلی نبود که مخالفان ایشان به آن انتقاد می کردند؟

    موسوی از همان اول فردی مستبد به رأی بود که اتفاقاً مواضع اش در بعد از انتخابات ریاست جمهوری دهم این واقعیت را نشان داد.

    اگر حرف دیگری راجع به نخست وزیری میر حسین موسوی دارید بفرمایید؟

    معتقدم از همان ابتدا در این جریان انحراف وجود داشت. هرچه زمان بیشتر گذشت زاویه انحرافات بیشتر شد. از طرفی در دوره ریاست جمهوری مقام معظم رهبری ظلم بسیاری در مورد تخصیص اعتبار و امکانات از سوی نخست وزیری به نهاد ریاست جمهوری شد. در آن دوران دفتر من در نهاد ریاست جمهوری بود و به عینه سختی ها را مشاهده می کردم. در ثانی برخی نامه ها به رغم مخالفت رئیس جمهور به رادیو های بیگانه داده می شد که اصلاً انتشار آن به صلاح نظام نبود ولی نخست وزیر و همراهانش در تصمیم گیری و انجام کارها بی باکانه مثل الآن دل را به دریا می زدند.

  57. م.طاهری می‌گوید:

    نمی شود از کتاب تاریخی و نوستالژیک ”نه ده” بی تفاوت گذشت!
    امروز که رفته بودم نمایشگاه با اطلاع از اینکه ” قطعه ۲۶″ هنوز عرضه نشده، سر زدم به غرفه مرکز اسناد اسلامی برای خرید کتاب ارزشمند جناب امیرحسین ثابتی “روز شمار هشت ماه نبرد مقدس ” که چشمم به ”نه ده” افتاد که کنار کتاب آقای ثابتی بود. انصافاً دلبری می کرد! بی اختیار کتاب را از قفسه برداشتم و باز کردم، “چهارشنبه اتوبوسی که ما را آورد راهپیمایی، همان اتوبوسی بود که پدرم را …”.
    یه حس عجیبی تو این کتاب و خصوصاً اولین دلنوشت هست که نمی شود بیانش کرد، ولی هرکسی که آن روزها خوانده این دلنوشت را و همراه بوده با قطعه ۲۶ آشناست با این احساس عجیب.
    نتیجه اینکه علاوه بر “روز شمار هشت ماه نبرد مقدس ” با خرسندی یک کتاب “نه ده” دیگر خریدم، که به زودی به فرد شایسته ای هدیه خواهم داد.
    چقدر این خرید دوباره لذت بخش بود. نمی شود از کنار این کتاب بی تفاوت گذشت!

  58. منمشتعلعشقعلیمچهکنم می‌گوید:

    این متن درباره چه کسی بود؟ من اول فکر کردم درباره رئیس جمهوره

  59. م.اشرف می‌گوید:

    سلام به همگی
    این متن در نوع خود جالب , ابتکاری و پر کشش بود…

  60. هادی می‌گوید:

    …راستی «دورکاری» رو خوب اومدی 🙂

  61. sabte asrar می‌گوید:

    سلام!
    بروزم!
    به امید ظهور

  62. امین می‌گوید:

    درست است چشمم به لب ولی است ان شاالله
    ولی با خود عهد کردم…

  63. یک خواننده می‌گوید:

    آنقدر به وجد آمدم از این نوشته که نمیدانم چه بنویسم / هنر یعنی همین ! شما با مهندسی معکوس هر چی خواستی گفتی و این کار یک هنرمند واقعی است/ مرگ بر ضد ولایت فقیه (تکرار به عدد علم الهی)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.