نمی دانم این نقد به جمهوری اسلامی، به ویژه رسانه ملی، ایضا سایر رسانه ها، حتی وبلاگ من و شمای بچه حزب اللهی وارد است یا نه، اما نظام، مجرم هم نباشد، لااقل از نظر بعضی ها و با نیت های مختلف و بعضا مخالف، متهم است به استفاده ابزاری از جماعتی که بدحجاب می خواندش و با «گشت ارشاد» می گیردش! یعنی همه ما تقریبا متهمیم؛ ایام انتخابات، رای دادن این افراد را دال بر تنوع افکار و تعاطی سلایق و نشانه جذب حداکثری حساب می کنیم، در رسانه مان خیلی واضح، نشان شان می دهیم، گفت و گوی شان را بی هیچ سانسور تصویری، پخش می کنیم، به شکل کاملا تابلو؛ ذوق مرگ شده هم پخش می کنیم، لیکن آب انتخابات که از آسیاب افتاد، با گشت ارشاد استقبال می کنیم از ایشان! سخن اینجاست؛ اگر بدحجابی، آنقدر بد است که گشت ارشاد را لازم می کند، پس تبلیغ بدحجابی، حتی موقع رای دادن به انتخابات همین نظام، گیرم حتی هنگام جان دادن برای جمهوری اسلامی، چه ضرورتی دارد؟! و اگر بدحجابی، مثل همین ایام انتخابات، آنقدر امر مذمومی نیست و حکایت شتر دیدی، ندیدی است، آیا بهتر نیست گشت ارشاد بالکل جمع شود؟! با طرح این ۲ پرسش، می خواهم سئوالات دیگر خودم را ذیل همین بحث، ادامه دهم. در این متن، نه قصد صدور حکم دارم، نه نیتی برای تضعیف حماسه ملی ۱۲ اسفند که ما خود در شمار حماسه خوانانیم. این نوشته فقط در حکم «طرح مسئله» است و البته کتمان نمی کنم در بطن خود، دغدغه حجاب دارد و ایضا نقد نگاه غیر فرهنگی، شل و ول، رها، بی بند و بار، ناراست و نادرست حکومت و دولت به معضل بدحجابی.
۱: آیا می توان از گشت ارشاد و ترویج البته شاید ناخواسته بدحجابی به بهانه امر مقدس انتخابات، هم زمان با هم دفاع کرد؟!
۲: آیا این ۲ مقوله با هم قابل جمع اند یا غیر قابل جمع؟!
۳: آیا طرح این سئوالات، در مقطع کنونی، تضعیف حماسه ملی یوم الله ۱۲ اسفند است؟!
۴: آیا می توان به بهانه امر مقدسی مثل انتخابات، واجبی چون حجاب را برای مدتی بی خیال شد؟!
۵: معنی روشن اوجب واجبات بودن حفظ نظام، دقیقا یعنی چه؟!
۶: آیا نشان دادن یک بدحجاب در حین شرکت در انتخابات، ترویج خواسته یا ناخواسته بدحجابی محسوب می شود یا نه؟!
۷: آیا نشان دادن یک بدحجاب در حین شرکت در انتخابات، بهترین تبلیغ برای بدحجابی حساب می شود یا نه؟!
۸: آیا همین مسئله برای بانوانی که با حجاب کامل، -نه لزوما حجاب برتر- در انتخابات شرکت می کنند، در حکم تبلیغ حجاب است یا نه؟!
۹: در صورت مثبت بودن جواب، کدام تبلیغ، موثرتر است در اینجا؟! بدحجابی یا حجاب؟!
۱۰: اصلا این مسئله به مقوله تبلیغ، ربط دارد یا خیر؟!
۱۱: آیا گیر دادن به بدحجابی از نوع گشت ارشادی، در وقت خودش لازم، و تبلیغ اینکه در انتخابات جمهوری اسلامی، حتی بدحجاب هم می آید و رای می دهد، در وقت مقتضی؛ هر ۲ اقدامی درست است؟!
۱۲: چرا هر ۲ کار با هم درست است؟! چرا هر ۲ کار با هم درست نیست؟!
۱۳: آیا رای دادن افراد بدحجاب، مصداق جذب حداکثری است و برایش باید خیلی خوشحال بود؟!
۱۴: آیا رای دادن افراد بدحجاب، حتی اظهار علاقه شان به جان نثاری در راه رهبر، امری غیر عادی است؟!
۱۵: اگر غیر عادی و خیلی مهم است، درجه مسرت ما از این فتح الفتوح چقدر باید باشد؟! آیا حق خرکیفی برای ما محفوظ است؟!
۱۶: چرا بعضی از ما فکر می کنیم تصویر رای دادن افراد بدحجاب، مشتش محکم تر بر دهان دشمن فرود می آید، تا تصاویر دیگر؟!
۱۷: آیا پیروزی جمهوری اسلامی، یکی هم در کشاندن افراد بدحجاب، پای صندوق آراست، یا این مهم، اصلا ربطی به مبحث پیروزی و شکست ندارد و امری بدیهی است؟!
۱۸: چرا و با کدام دلیل، بعضی از ما، از رای دادن افراد بی حجاب در انتخابات، بیشتر خوشحال می شویم، تا رای دادن مادر ۴ شهید؟!
۱۹: دلیل علاقه ما به استفاده مکرر از تصاویری که مع الاسف ۲ فردای دیگر، با گشت ارشاد می گیریم شان، و شیطان پرست و غرب زده و عامل برهنگی فرهنگی و حتی مخالف با راه رهبر، معرفی شان می کنیم، چیست؟!
۲۰: این افراد، عاقبت از نظر ما، جان نثار جمهوری اسلامی اند یا عامل نظام سلطه؟! یا هر ۲؟!
۲۱: آیا روزی که به ساز ما می رقصند، خوب، و دگر روز، محکوم اند؟!
۲۲: آیا مشکل، کمی تا قسمتی از ناساز بودن، سیاسی بودن، و غیر فرهنگی بودن ساز فرهنگی ما نشات نمی گیرد؟!
۲۳: آیا پیروزی بزرگ تر جمهوری اسلامی، نمی تواند آنجا باشد که به دنیا بگوید؛ معضل بدحجابی را حل کرده ام؟! به جای آنکه علی الدوام در بوق کند رای دادن افراد بدحجاب را؟!
۲۴: میان جمهوری اسلامی و حکومت لائیک ترکیه در همین بحث حجاب، منهای شعار، چه تشابهات و تفاوت هایی دیده می شود؟!
۲۵: این نقاط اشتراک و افتراق در چیست؟!
۲۶: جمهوری اسلامی به عنوان اوجب واجبات، قرار است بماند که چه بشود؟!
۲۷: بر فرض که نگاه رسانه های ما به مقوله رای دادن افراد بدحجاب، ترویج بدحجابی محسوب شود، آیا انتخاباتی حتی با مشارکت ۱۲۰ درصدی(!) نزد خدا چقدر و تا کجا ماجور است، اگر که نقض حکم مسلم خدا در همین انتخابات، مرتب ترویج شود؟!
۲۸: چرا هنگام آپ کردن تصاویر افراد بدحجاب هنگام رای دادن، حتی رسانه های متعهد، می گردند و آن بدحجاب زیباتر و البته با آرایش بیشتر را پیدا می کنند؟!
۲۹: چرا گشت ارشاد دقیقا به همین افراد در خیابان گیر می دهد؟!
۳۰: فرض کنیم اگر در مساجد و مدارس حوزه رای گیری، روی دیوار بزنند که «خواهرم! لطفا حجابت را رعایت کن»، آیا این کار، مصداق بارز امل بودن است؟!
۳۱: آیا فرد بدحجاب، با دیدن این پیام روی دیوار، قهر می کند و دیگر، رای نمی دهد؟!
۳۲: آیا لااقل به صداقت جمهوری اسلامی، -اگر نه کارنابلدی اش!- در امر ترویج حجاب، پی نمی برد؟!
۳۳: اگر مثلا خواهران فعال در امر انتخابات، هنگام اخذ رای افراد بدحجاب، بدحجابی را نهی از منکر کنند، تاثیر این نهی از منکر، بیشتر است یا گشت ارشاد فردای خیابان؟!
۳۴: آیا اصلا چنین نهی از منکری، مصلحت هست؟! یا اینکه درست و به جا و به موقع نیست؟!
۳۵: آیا پذیرش، بلکه استقبال تا حد خرکیفی از رای دادن افراد بدحجاب، به مرور زمان، تبدیل به پذیرش بدحجابی به عنوان یک «هنجار طبیعی» نمی شود؟! و ناخواسته باعث ریشه دار شدن، بلکه نهادینه شدن بدحجابی نمی شود؟!
۳۶: آیا جمهوری اسلامی به بهانه حفظ خودش یا حتی افزایش میزان مشارکت در انتخابات، می تواند به گونه ای عمل کند که ناخواسته مروج نوع خاص و مضحکی از «عرفی گرایی حکومتی» شود؟!
۳۷: واکنش همین ۲ بدحجاب معروف و جوانی که روز رای گیری، کف دست شان را با پرچم ایران، نقاشی کرده بودند و عکس شان را به جز قطعه ۲۶ و کیهان و یالثارات، همه و همه، حتی توی بچه حزب اللهی هم کار کردی، فردا که نظام مقدس ما می رود و با گشت ارشاد، با ایشان برخورد می کند، به جمهوری اسلامی چیست؟! واکنش شان به ما چیست؟!
۳۸: آیا حداقل همین ۲ نفر، دوره بعد هم می آیند رای بدهند؟!
۳۹: آیا ما داریم با بدحجابان بازی می کنیم، یا با بدحجابی مبارزه می کنیم؟!
۴۰: اگر جمهوری اسلامی یا لااقل بخشی از آن، قائل به مبارزه با بدحجابی نیست، آیا جمع کردن چیزی از جنس گشت ارشاد، عاقلانه تر به نظر نمی رسد؟! نمی گویم حجاب را آزاد کند، می گویم حداقل گشت ارشاد را جمع کند!! آیا جمع کردن گشت ارشاد، با این حال و روز، -تاکید می کنم با این حال و روز!- بهتر نیست؟!
۴۱: وقتی بدحجابی، وارد اداره ای دولتی، حتی حکومتی می شود و می بیند که روی دیوار از پذیرش افراد بدحجاب، عذر خواسته شده، اما عملا او را بیش از دیگران تحویل می گیرند، چه قضاوتی درباره تصمیم نظام در مواجهه با معضل بدحجابی می کند؟!
۴۲: اگر همین فرد نگاه کند و متوجه شود که حجاب خانم های مسئول در آن اداره، از حجاب خودش بدتر است، چه؟!
۴۳: فرض کنید املی، احمقی، حالا هر که! اصلا یکی در مایه های من، گیرم فردی از درون خودم! این پیشنهاد را بدهد که روز رای گیری، از رای دادن خانم های بدحجاب، جلوگیری شود و رای دادن منوط به رعایت حجاب گردد؛ آیا این «پیشنهاد بی شرمانه»، اما لااقل صادقانه، مثلا خیلی زشت تر از عدم صداقت رسانه های جمهوری اسلامی در حل معضل بدحجابی است؟! آیا در شرایطی که همه ما انگار فرزندان مطیعی، -در عرصه فرهنگ، نه سیاست!- برای دهکده جهانی مک لوهان شده ایم، صرف وجود چنین شخص املی، با چنین پیشنهادی غنیمت نیست؟! آیا همین که خواب خوش ما را آشفته کند، جدای از منطقی یا غیر منطقی بودن پیشنهادش، قابل احترام نیست؟! آیا این صدا، در گلو خفه نشود، بهتر نیست؟! آیا باشد و طعنه ها را بشنود، بهتر نیست؟! آیا در شرایطی که همه و همه، حتی بچه حزب اللهی ما هم روشنفکر شده و فرق بدحجاب زیبارو با بدحجاب احیانا زشت را هنگام آپ کردن سایت و وبلاگش متوجه می شود، وجود چند تا امل، ضرورت ندارد؟!
۴۴: آیا صداقت، اولین پیش فرض یک کار فرهنگی بلندمدت نیست؟!
۴۵: در صورت وجود شرط فوق الذکر، آیا دیگر، افراد بدحجاب، پای صندوق آرا حاضر نمی شوند؟! آیا افراد بدحجاب، از بی صداقتی و ۲ گانگی تصمیمات فرهنگی نظام، بیشتر ناراحت می شوند، یا زمانی که ببینند جمهوری اسلامی، حتی کوباندن مشت محکم بر دهان دشمن را، بهانه توجیه بدحجابی نمی کند؟! و در امر مبارزه با معضل بدحجابی، اخلاص دارد؟! آیا در صورت عمل به دومی، تکلیف افراد بدحجاب با معضل بدحجابی، یعنی با خودشان، روشن تر از پیش نمی شود؟!
۴۶: از حیث روان شناسانه، آیا خاطره خوش رای دادن، آمیخته با حجاب خوب، -ولو برای دقایقی!- سبب پیوند حجاب و مشارکت در یک امر ملی نمی شود؟!
۴۷: آیا تجمیع صداقت و کار فرهنگی، حتی با چاشنی زمختی قانون و اندکی سخت گیری، اما نه از نوع گشت ارشادی، بیش از مبارزه عجیب و غریب امروز با معضل بدحجابی، جواب نمی دهد؟!
۴۸: اگر از یک جامعه آماری بدحجاب، سئوال شود که از نظر شما، آیا جمهوری اسلامی، اراده ای بر مبارزه درست و واقعی با معضل بدحجابی دارد یا خیر، پاسخ شان چیست؟!
۴۹: اگر روزی، اغلب بانوان شرکت کننده در انتخابات جمهوری اسلامی را خانم های بدحجاب تشکیل دهد، این بیانگر پیروزی جمهوری اسلامی است، یا شکست نظام، لااقل در بحث حجاب؟!
۵۰: انتخابات، چقدر مگر از حجاب مهمتر است؟! آزادی بیان چقدر مگر از حجاب، مهمتر است؟! حقوق بشر، حتی رای بشر، چقدر مگر از حجاب مهمتر است؟!
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
بگذارید این همه سئوال را با پرسش های پیوسته دیگری تمام کنم و تاکید کنم که این نوشته را «طرح مسئله» بدانید و زیاد در پی نظر نگارنده با سوء استفاده از چینش سئوالات نباشید. جمهوری اسلامی با انتخابات ۶۵ درصدی، حتی ۱۲۰ درصدی(!) بیشتر می تواند بر دهان آقای اوباما مشت بکوبد، یا با حجاب صد در صدی؟! آیا جمعه، حکم صریح و البته صحیح خداوند، به نفع کوباندن مشت محکم بر دهان استکبار، تعطیل نبود؟! بود یا نبود؟! آیا فلان بدحجاب، برای آنکه جذب حداکثری رسانه های ما، بیشتر بر دهان استکبار آوار شود، بهتر نبود کلا کشف حجاب می کرد موقع رای دادن؟! آیا میان «گفتار/ گفتمان» جمهوری اسلامی، با «رفتار/ کارکرد» نظام در امر مبارزه با بدحجابی، تناسبی دیده می شود؟! آیا متاسفانه تضاد دیده نمی شود؟! آیا رفتار نظام، بی آنکه خود بخواهد، ترویج قطعی بدحجابی نیست؟! آیا سی و چند سال پس از استقرار نظام جمهوری اسلامی، موضع گیری فلان پیرزن بدحجاب، علیه اسرائیل، چقدر باید مسرورمان کند؟! یعنی تا حد خرکیفی؟! یا باید کمی تا قسمتی هم ناراحت از جواب این سئوال اساسی باشیم که؛ آیا حجاب زنان ما در روز ۱۲ فروردین ۵۸ موقع رای دادن، بهتر بود یا حجاب زنان ما در روز ۱۲ اسفند ۹۰؟! آیا در زمینه ترویج حجاب و مبارزه صادقانه، کارشناسانه، البته محکم و اصولی و سفت و سخت و بی برو برگرد با بدحجابی، چه بذری کاشته ایم، که الان دنبال برداشت محصول «حجاب برتر» باشیم؟! بر فرض که بدحجابی، معضل اجتماعی، حتی گناه است؛ در این گناه، آیا همه بار معصیت، روی دوش افراد بدحجاب است؟! چقدر از تقصیر، گردن خود جمهوری اسلامی است؟! چند درصدش گردن رسانه های ما؟! نه عزیز! من فقط چند تایی سئوال پرسیدم. من فقط سئوال پرسیدم که انتخابات، چقدر از حجاب مهمتر است؟! چقدر و تا کجا؟!
اگر آقای هاشمی در انتخابات سال ۸۸ از خود چیزی جز «نامه سرگشاده» به جا نگذاشت، اظهار نظر ایشان بعد از رای دادن روز جمعه را می توان «ناله سرگشاده» نامید، آنجا که گفت: ان شاء الله نتیجه انتخابات، همان رایی باشد که ملت درون صندوق می اندازد! در این باره لازم است چند سئوال از آقای هاشمی بپرسیم.
۱: اگر آقای هاشمی به سلامت نتیجه انتخابات تا این حد تردید دارد، پس لزوم شرکت ایشان در چنین انتخاباتی چیست؟!
۲: آیا شرکت ایشان در انتخابات را نمی توان دال بر این گرفت که ناله سرگشاده، بیش از آنکه بیانگر نگرانی ایشان از سرنوشت رای مردم باشد، مصرف سیاسی، به معنای پیام دادن به ضد انقلاب خارج نشین داشته است؟!
۳: برای اینکه آقای هاشمی، دقیقا، بی کم و کاست و حتی بدون واسطه صندوق انتخابات، متوجه رای مردم شود، آیا چیزی واضح تر از اصلی ترین شعارهای یوم الله سراسری ۹ دی وجود دارد؟!
۴: فرض کنیم جمهوری اسلامی، یعنی همان نظامی که آقای هاشمی رئیس مجمع تشخیص مصلحت آن هستند و تا همین چند وقت پیش، تکیه بر صندلی ریاست مجلس خبرگان رهبری اش داده بودند، در رای مردم دست می برد، آیا شعارهای ۹ دی را نیز می توان تقلبی خواند؟! آنجا که فقط و فقط مردم بودند و نه خبری از وزارت کشور بود و نه خبری از شورای نگهبان؟!
۵: باز هم فرض کنیم، مردم همیشه در صحنه ما، که خود رای می دهند، و به دست معتمدینی از جنس خودشان، رای شان را می شمرند، بدون ملاحظه برخی چیزها، قصد می کردند رای و نظرشان درباره آقای هاشمی را حتی واضح تر از شعارهای ۹ دی، عملی کنند، در آن صورت نتیجه و برایند رای مردم چه می شد؟! گیرم اعتماد مردم به دستگاه قضایی نبود، گیرم اعتقاد مردم به تصمیمات از سر مصلحت سنجی بزرگان جمهوری اسلامی نبود، محصول این بی اعتمادی و بی اعتقادی چه می توانست باشد؟!
۶: این وسط قطعا اگر به جبر روزگار و مراعات پاره ای مسائل و بعضی مصالح، گاهی رای و نظر مردم مثلا در صدا و سیما، سانسور می شود، طرفه حکایت اینجاست که این تقلب، اتفاقا به نفع آقای هاشمی است! آیا رسانه ملی، می توانست همه شعارهای ۹ دی را از صدا و سیما پخش کند؟! آیا قوه قضائیه می تواند و ممکن است همان قضاوت مردم درباره آقای هاشمی و خاندان ایشان را بدون رعایت هیچ مصلحتی اجرا کند؟! پس تقلب و سانسوری اگر هست، حتما به نفع آقای هاشمی است! و آقای هاشمی باید مسرور باشد که مردم به خاطر اعتماد و اعتقادشان به نظام، گاهی نظر و شعار خود را فدای درک شرایط و اقتضائات می کنند، و الا باید از آقای هاشمی خواست که خیلی دربند رای واقعی مردم نباشد! این رای، خیلی خیلی خیلی به ضرر ایشان تمام می شود!
۷: آقای هاشمی باید پاسخ دهد چرا و با کدام رفتار و گفتار، تا این حد خودشان را جایزالنفرین توده های ملت کرده اند؟! این همه نقد و لعن و نفرین که دیگر ربطی به شمارش آرا توسط جمهوری اسلامی ندارد! آیا مردم در ۹ دی، شعارهای خود را درون صندوق انتخابات انداختند؟! آیا جمهوری اسلامی در گلوی مردم و حلقوم آحاد ملت هم ممکن است تقلب کند؟!
۸: آقای هاشمی باید پاسخ دهد که چرا تا دیروز، ما به ایشان می گفتیم که سرنوشت خودتان را با امثال آقای خاتمی گره نزنید، اما امروز، باید به سیدمحمد خاتمی بگوییم؛ لطف می کنی اگر سرنوشت خود را گره به زلف خاندان ضد رای نزنی؟!
۹: گذشته از همه این حرف ها، آقای هاشمی باید بگوید که «م. ه» کی برای محاکمه و مجازات به ایران برمی گردد؟! آیا مبارزه با تبعیض و مجازات آقازاده های آشوب گر، رای واقعی این مردم نیست؟! مگر آقای هاشمی دنبال دانستن رای حقیقی مردم نیست؟! اگر «م. ه» برای رتق و فتق امور دانشگاه آزاد، ماموریت از طرف آقای جاسبی داشت، باید گفت که این ماموریت، چندی است به اتمام رسیده است!!
۱۰: آقای هاشمی باید بگوید چه کرده با خود، که ۲ سال بعد از فتنه هشتاد و اشک، دیگر کسی به محصولات سرگشاده ایشان وقعی نمی نهد؟! در طول این ۲ سال، چه اتفاقی رخ داده که اگر منافقین به نامه سرگشاده، وقعی نهادند، اما دیگر کسی رد ناله سرگشاده را نمی گیرد؟! آیا نه فقط دوست، که حتی دشمن هم خلق و خوی ایشان را شناخته است؟! آیا نه فقط مومن، که حتی منافق هم می داند که از یک سوراخ سرگشاده، نباید، بیش از یک بار، گزیده شود؟!
۱۱: آقای هاشمی باید توضیح دهد که چرا اصلی ترین رمز و راز موفقیت هر نامزدی در هر انتخاباتی، اعلام برائت بیشتر و علنی تر از خاندان ضد رای است؟! ایشان باید بگوید که چرا از عمار و خودعماربین گرفته تا مردود و ساکت و کاسب و چه و چه، هر نامزدی دنبال نشان دادن فاصله بیشتر خود با خاندانی است که به شدت با «بحران محبوبیت» مواجه است؟! این همه بیانگر عمق کدامین فاجعه است؟!
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
کاش می شد صدا و سیمای جمهوری اسلامی، دربیاورد آقای هاشمی را از نگرانی، و یک بار برای همیشه، اصلی ترین نظر، بلکه رای واقعی توده ها، را که از حلقوم مظلوم «باشگاه سراسری چهارشنبه» بیرون آمد، نشان دهد به ایشان! کاش می شد دستگاه محترم قضایی، به جای اجرای عدالت با تکیه بر عناصر حکمت و مصلحت و سنجش اقتضائات و رعایت احترامات، قضاوت مردم درباره آقای هاشمی را مبنای عدل قرار می داد، که ظاهرا آقای هاشمی، خود دنبال دانستن داوری و قضاوت و رای مردم اند. کاش مدعی العموم، یک بار برای همیشه، بی هیچ ملاحظه ای، مدعی عموم ملت می شد، تا آقای هاشمی بهتر و بیشتر از قبل، از رای این ملت با خبر شود! آری! جمهوری اسلامی، اهل تقلب، اهل سانسور نیست، اما هر جا که به اقتضای روزگار، بخشی از رای و نظر و داد و بی داد مردمش را پنهان کرده، اتفاقا تقلب کرده به نفع آقای هاشمی!! آقای هاشمی! شما یکی باید از همه بیشتر جمهوری اسلامی را دوست داشته باشید؛ این نظام اگر نبود، و اعتماد و اعتقاد این ملت، به مقام ولایت اگر نبود، معلوم نبود رای مردم، چه می کرد با خاندان اشراف. اصلا معلوم نبود! راستی آقای هاشمی! می دانی یکی از افراد اهل تقلب در جمهوری اسلامی کیست؟! همین سردبیر روزنامه وطن امروز که تا به حال اجازه نداده یکی از اصلی ترین شعارهای یوم الله ۹ دی را که علیه شما نواخته شد، در این روزنامه بنویسم. شعار این بود: «ایران که باغ پسته بابات نیست، مملکت علی که بی صاحاب نیست».
وطن امروز/ ۱۴ اسفند ۱۳۹۰
صف رای. عاشق این صفم. حتی عاشق طولانی بودنش! هر چه طولانی تر، بهتر! گاهی بیشتر از چند ساعت انتظار! عاشقشم! عاشق ندیدن اول و آخر صف! عاشق آنها که رای شان را داده اند! عاشق آنها که هنوز توی نوبت اند! عاشق نفر جلویی! عاشق نفر پشتی! عاشق برگه بزرگی که به ترتیب حروف الفبا، اسامی نامزدها را رویش نوشته اند! عاشق عروس و دامادی که قبل از عقد، می آیند و رای می دهند! عاشق مردمی که نوبت شان را به ایشان می دهند!! و من دوست دارم نوبت خودم را بدهم به پیرمردی که صفحه شلوغ پلوغ انتخابات شناسنامه درب و داغانش، «سمفونی مُهر» است و «تجلی مِهر»، عینکش، اما ته استکانی! و کافی است شناسنامه اش را فقط یک ورق بزنی، تا در نیم تای پایین هر ۲ صفحه پیش رو، برسی به این همه اسم: زهرا و رضا و مرتضی و علی و رقیه و سکینه و نجمه و عباس و زینب خانم ته تغاری! البته خدا رحمت کند دوشیزه رباب ایرانی را که ۴ سال پیش، رفت پیش خدا. بگذار بشمرم بچه های پیرمرد را؛ یک دو سه… ۹ تا! ماشاءالله به تو پیرمرد! با ۵ دختر و ۴ پسر که ۲ تای شان البته به کاروان شهدا پیوستند. دهه ۶۰ که دشمن آمده بود مثلا ۳ روزه فتح کند تهران را! از آن ۳ روز کذایی، ۳۰ سال گذشته است، اما «آرم الله» همچنان روی پرچم ۳ رنگ ما، روی شناسنامه ملت ما، خوش می درخشد.
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. این تنها صفی است که دوست دارم حالا حالاها نوبتم نرسد! گاهی تقلب می کنم و یواشکی، یکی دو نفر می آیم عقب تر!! گاهی نوبتم را می دهم به آن جوان «رای اولی» که عجله دارد هر چه زودتر، انگشت اشاره اش را ببرد جلوی لنز دوربین عکاس، تا با زبان بی زبانی به دشمن بگوید؛ «این هم از امروز!» دوست دارم با دستمال کاغذی، پاک نکنم جای مهر را از روی انگشتم! حالا حالاها دوست دارم بماند! دوست دارم این انگشت را نشان بدهم به آقای اوباما! و فرو کنم در چشم نظام سلطه! دوست دارم عصبانی کنم دشمن را! کرم این کارم! لذت می برم از این حرکت! دوست دارم انگشتم را به خبرنگاران خارجی، با آن موهای بورشان نشان دهم و دعوت کنم سران کشورهای شان را به دموکراسی! دوست دارم رجز بخوانم برای دشمن و بگویم: هنوز تمام نشده آن ۳ روز؟!
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. عاشق صندوق رای. عاشق ملت شناسنامه به دست. عاشق خاطرات تلخ و شیرین انتخابات. عاشق آن جوان که دوم خرداد ۷۶، خودش به یکی دیگر رای داد، اما برای آن پیرمرد که سواد خواندن و نوشتن نداشت و از جوان خواست، نام آن دیگری را روی برگه اش بنویسد، تقلب نکرد و رعایت کرد در امانت و همان را نوشت که پیرمرد می خواست. به به! دم این مردم گرم! بوسیدنی است دست شان! بوسیدنی است رای شان! بوسیدنی است انگشت اشاره شان! ما همه شورای نگهبانیم! ما همه وزارت کشوریم! ما مجلسیم! ما دولتیم! ما نظامیم! ما حکومتی هستیم!
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. دوست دارم زود بروم، اما دیر برگردم! نفس کشیدن توی این صف را دوست دارم. صف ملت ایران را دوست دارم. عشق می کنم وقتی تمدید می شود زمان رای گیری! عشق می کنم وقتی زیاد می شود حجم کار اصحاب انتخابات! عشق می کنم که با همه پیش بینی ها، همیشه کم می آید تعرفه در حوزه رای گیری و زود باید بروند و از جای دیگر بیاورند! عشق می کنم این ملت، همیشه از دوربین رسانه ملی، جلوترند! عشق می کنم این ملت، «تیتر یک» دنیای «بیداری اسلامی» است.
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. عاشق نفرات جلویی، که البته هنوز خیلی مانده تا نوبت شان شود! عاشق نفرات عقبی! عاشق سرباز نیروی انتظامی! که دستش اسلحه پدرم است! عاشق میز و صندلی ساده رای گیرندگان! عاشق قلب نازنین رای دهندگان! عاشق صندوق رای! عاشق صندوق رای جماران! عاشق خمینی! عاشق صندوق رای خانه ام؛ بیت رهبری! عاشق زیلوهای آشنا! عاشق خامنه ای! عاشق چفیه! عاشق جبهه! عاشق جزیره مجنون! عاشق همت و باکری و علیرضا و پری خانم نقاشی آرمیتا! عاشق متن خوانی فرزند رشید شهید قشقایی، پیش «آقا». عاشق آن شهید گمنام که هنوز برنگشته پیکرش، اما مادرش همچنان توی صف ایستاده است تا همچین محکم سیلی بزند توی دهان دشمن! عاشق حاج احمد که نمی دانم الان کجای هستی است! عاشق پادگان دوکوهه، که خودش صندوقی بود پر از خون شهدای گردان یاسر و عمار و مالک! عاشق اتوبوس راهیان نور! عاشق سوت قطار! عاشق خنده های حاج حسین خرازی، در شرق ابوالخصیب! با آن آستین خالی اش! عاشق لهجه تهرانی دستواره ها! عاشق لهجه شمالی حسین املاکی! عاشق گیلکی و مازنی و ترک و بلوچ و لر و فارس و عاشق بچه محل های امام رضای رئوف! عاشق بهمن شیر! عاشق اسفند! عاشق اسپند! عاشق جمعه های انتخابات!
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. بزرگ شده این صفم! انتهای این صف، آزادگی است، ابتدایش عشق، وسطش بصیرت، همه جایش ملت! ملتی که حتی تا دم رای دادن، بحث می کنند با هم! که به کی باید رای داد؟! بحث های طولانی، اما نه طولانی تر از صف طولانی شان!! بحث های سیاسی، اما نه سیاستمدارانه تر از وحدت شان!! عاشق بحث کردن این ملت سیاسی ام! بحث های داغ، اما نه داغ تر از سنگ نان سنگکی که برشته شده و یک طرفش کنجدی است و توی همان صف، تعارف می کنند به هم! که رفیق! بزن روشن شی…
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. عاشق اختلاط بنی آدم! عاشق سعدی و حافظ و شاعر حماسه سرا! جمعه، اولین روز بهار است. بذر رای ما در دل صندوق، پر از میوه خواهد کرد بهارستان را. در جمهوری اسلامی، مجلس روی انگشت رای ما می چرخد. عاشق ۳۰۰ هزار شهید این نظامم! عاشق پیرمردی با عینک ته استکانی! که در لیوان یک بار مصرف، هرگز چای نخورده! فقط از این کمر باریک ها!! آنهم لب طلایی!! که خدابیامرز رباب خانم، دارچینی اش می کرد…
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
به به! از همین الان مزه رای مردم، پیچیده در فضا. چو نیلوفر، عاشقانه، می پیچیم به پای ۱۲ اسفند.
کیهان/ ۹ اسفند ۱۳۹۰
چند روز پیش رئیس قوه مجریه، ضمن سرودن این بیت که؛ «ما از تبار رستم و فرهاد و آرشیم، وندر شرار فتنه آخر، سیاوشیم»، آنقدر مبالغه کرد در وصف شاعر محبوب و محجوب همه ما ایرانی ها؛ حکیم ابالقاسم فردوسی، که بی حد و حساب بود! جناب دکتر احمدی نژاد البته مختار است خودشان را از تبار رستم، فرهاد، آرش، سیاوش یا هر قهرمان تخیلی و احیانا واقعی عصر کهن بدانند و بخوانند، اما گذشته از این اشعار، آنچه احمدی نژاد را بر سر زبان ها انداخت و از گمنامی درآورد و به کرسی ریاست و صدارت نشاند، هیچ نبود الا اینکه جمعی از اصول گرایان، با انتخاب ایشان به عنوان شهردار تهران، زمینه ریاست شان بر قوه مجریه را فراهم کردند. حالا اینکه آقای دکتر، خودشان را، نه از تبار «اصول گرایی» می داند، نه از تبار «سوم تیر» و نه حتی از تبار «رای مردم»، محل بحث ما نیست، که مدت هاست عادت کرده ایم نمک نداشته باشد کف دست مان! و ایضا رای مان!! در چند نکته، اشاره می کنم به آنچه که محل بحث ماست.
۱: از جمله دلایلی که باعث شد مردم از اصلاح طلبان و رئیس جمهور برآمده از جریان اصلاحات، دلسرد شوند، یکی هم این بود که مردم، زندگی خودشان را در مشکلات عدیده معیشتی(حالا یکی کمتر و یکی بیشتر) و معضلاتی از قبیل گرانی و بیکاری و خرج تحصیل جوانان و چه و چه، مشغول می دیدند، اما در عین حال می دیدند که رئیس جمهور وقت، عمده وقتش را صرف سخنان فیلسوفانه می کند و پشت بند هم نظریه ارائه می دهد. آن روزها آقای خاتمی، ذیل عناوینی چون «گفت و گوی تمدن ها»، «سهله و سمحه»، «تنش زدایی»، «زنده باد مخالف من»، «دین نباید مانع آزادی انسان ها شود» و «عده ای به اسم دین، جوانان را محدود کرده اند» و از این مقولات، تقریبا اندازه دهها کتاب، حرف زدند! گویی، مردم، نه برای قوه مجریه، رئیس، بلکه برای محافل روشنفکری، فیلسوف انتخاب کرده اند!
۲: صرف نظر از اینکه سخنان آقای خاتمی، درست بود یا نه(که صدالبته بسیار مخدوش و قابل نقد و متاسفانه آلوده به نفاق بود!) بحث اصلی آنجا بود که این سخنان، اصولا و اساسا چه ربطی دارد به وظایف رئیس قوه مجریه؟! خاتمی اما آنقدر حرف می زد که بعضی دوم خردادی ها به ایشان لقب «رئیس قوه حرفیه» دادند!! و حتی کارنابلدی خاتمی را قیاس با بی عرضگی شاه سلطان حسین کردند!(عجبا که این دومی، بعضی اصولگرایان را به صرافت این تنبه انداخت که خرده بگیرند به بعضی اصلاح طلبان و از ایشان بخواهند احترام رئیس جمهور را نگه دارند!!) نگارنده آن روزها در یکی از جراید، خطاب به آقای خاتمی نوشتم: آیا شما مشکلات مردم را تمام و کمال، یا حتی، به اختصار، حل کرده اید، که این چنین برای نظریه پردازی در فلان همایش و بهمان نمایش، وقت می گذارید؟! این وقت، آیا برای دل خودتان است، یا وقت آحاد ملت؟!
۳: در این کشور، برای رئیس جمهور آنقدر کار هست، که اگر شبانه روز رئیس قوه مجریه، به جای ۲۴ ساعت، فرضا ۱۰۰ ساعت هم باشد، باز هم چیزی که زیاد است، کار بر زمین مانده است. حال باید گفت: وای از آقای خاتمی که بنا به اعتراف جناب ابطحی، بیشتر وقت شان به تماشای فیلم سینمایی، فوتبال خارجی، مباحث روشنفکری و خواندن کتاب و روزنامه می گذشت!!
۴: وقتی «رئیس قوه مجریه» تبدیل به «رئیس قوه حرفیه» می شود، از آنجا که با یک دست نمی توان چند هندوانه برداشت، هم به کار اصلی شان آسیب می زند، هم به نظریه پردازی شان!! یعنی به شدت قابل نقد و انحرافی می شود نظرات آن رئیس جمهوری که حرفش بر عملش غالب می شود. به عنوان مثال، در همان سالها که آقای خاتمی دم از «گفت و گوی تمدن ها» می زد و ملت را از شعار «مرگ بر آمریکا» پرهیز می داد، تا مثلا رابطه غرب با ما بهبود یابد و شیطان بزرگ از خر شیطان پایین بیاید، شرق و غرب کشور ما آبستن ۲ جنگ خانمان برانداز، علیه ۲ ملت افغانستان و عراق شد!! آمریکا اما در جواب وادادن های متوالی دولت اصلاحات و شخص خاتمی، به این ۲ جنگ اکتفا نکرد و ایران را عضوی از کشورهای محور شرارت خواند!! تا خاتمی و دار و دسته اش متوجه ۲ نکته شوند؛ اولا: قوه مجریه، همان به که حوزه کارش، به جای «حرافی»، «حمالی» باشد و ثانیا: قوه مجریه، به ویژه رئیس آن، وقتی زیاد حرف می زند، نظریه هایش غلط، انحرافی و نادرست از کار در می آید.
۵: از دیروز کوچ کنیم به امروز و مرور کنیم با دقت، توصیف عجیب و غریب رئیس قوه مجریه را از شاعر حماسه سرا. آنجا که احمدی نژاد می گوید: «این را با ایمان و قاطعیت می گویم که اگر فردوسی نبود، نه تنها امروز نامی از ایران و فرهنگ ایرانی نبود، بلکه خبری از حقیقت انسانیت و توحید و عدالت در جهان هم نبود»!!! قبل از ادامه این بند، باید اشاره کنم؛ بنا به دلایلی که برای خودم محترم است لابد، فردوسی را بسی بیشتر از سعدی و حافظ دوست می دارم. بیراه نیست اگر بگوییم زبان فارسی، شُکر و شکرش را مدیون شاهنامه فردوسی است که بسی رنج برد تا دست ما خالی از این گنج نباشد. جز این، البته باز هم دلیل دارم برای دوست داشتن حداکثری فردوسی. چه آن زمان که پدربزرگ، برای ما اشعار شاهنامه می خواند و قصه هایش را تعریف می کرد و نام فردوسی را در دل ما جاودان می کرد. چه آن زمان که بزرگ شدم و دیدم، فردوسی، در مدح پیامبر و وصی پیامبر، یعنی ابوتراب، آنقدر سنگ تمام گذاشته، که بسیاری مورخین، معتقدند فردوسی حتما شیعه بود، هر چند که در وصف خلفا هم، به جبر روزگار، اشعاری سروده بود. از اینها گذشته، نحوه تعامل فردوسی با دربار سلطان محمود غزنوی، آنقدر بود که شاعر حماسه سرای ما، هرگز «شاعر دربار» نبود. چه می گویم، که توسط دسیسه همین دربار کشته شد! این هم که عده ای می گویند؛ «فردوسی، شاهنامه را به سفارش دربار سلطان محمود سرود»، از آن دروغ های شاخدار تاریخ است! که اصلا شاهنامه و سرایشش تمام شده بود که سلطان محمود، بر تخت صدارت نشست! سلطان محمود اما از آنجا که به شکل افراطی، متعصب بر اهل سنت بود، بارها و بارها آزار می داد حماسه سرای محب اهل بیت را و مدام زندانی اش می کرد. از اینها گذشته، مظلومیت فردوسی در عصر حیاتش، فقط منوط به دربار نبود، بلکه مردم آن روزگار هم، هرگز قدرش را ندانستند و حتی در زندان، طعنه به ریشه و ریشش می زدند و مسخره اش می کردند. گفت: «باید بکشد مزه تنهایی را، مردی که ز عصر خود فراتر باشد».




۶: خواننده این سطور هم الان باید نظر نه چندان مهم مرا نسبت به فردوسی حکیم دانسته باشد، اما جناب رئیس قوه مجریه، در وصف فردوسی، عباراتی به کار بردند که قطعا نادرست و انحرافی است. اینکه بگوییم؛ «اگر فردوسی نبود، خبری از حقیقت انسانیت و توحید و عدالت نبود»، نشان می دهد رئیس جمهور امروز هم مثل رئیس جمهور دیروز، مع الاسف، چندی است وارد فضایی شده اند که اندک سنخیتی با تکالیف کاری شان و البته حوزه تخصصی شان ندارد. یک بار دیگر دقت کنید در بزرگی این عناوین؛ «حقیقت انسانیت و توحید و عدالت»، تا متوجه شوید جایگزین شدن حرف به جای عمل، چه ها که نمی کند با نظریات آدمی!! به قول ظریف دوست نکته سنجی؛ آنچه رئیس قوه مجریه در وصف فردوسی گفت، در مدح بعضی از اولیای و انبیای دین هم شاید نتوانیم به این شدت و حدت بگوییم!! حالیا! حقیقت انسانیت و توحید و عدالت، از نظر خود فردوسی، فقط و فقط، خلاصه در «محمد» و «علی» می شود. آنجا که سرود: «به گفتار پیغمبرت راه جوی، دل از تیرگی ها، بدین آب شوی؛ چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی، خداوند امر و خداوند نهی؛ که من شهر علمم، علی ام در ست، درست این سخن قول پیغمبر است؛ گواهی دهم کاین سخن ها ز اوست، تو گویی دو گوشم پرآواز اوست؛ علی را چنین گفت و دیگر همین، کزیشان قوی شد به هر گونه دین؛ نبی آفتاب و صحابان چو ماه، به هم بسته یکدگر، راست راه؛ منم بنده اهل بیت نبی، ستاینده خاک و پای وصی؛ حکیم این جهان را چو دریا نهاد، برانگیخته موج ازو تندباد؛ چو هفتاد کشتی برو ساخته، همه بادبان ها برافراخته؛ یکی پهن کشتی بسان عروس، بیاراسته همچو چشم خروس؛ محمد بدو اندرون با علی، همان اهل بیت نبی و ولی؛ خردمند کز دور دریا بدید، کرانه نه پیدا و بن ناپدید؛ بدانست کو موج خواهد زدن، کس از غرق، بیرون نخواهد شدن؛ به دل گفت اگر با نبی و وصی، شوم غرقه دارم، دو یار وفی؛ همانا که باشد مرا دستگیر، خداوند تاج و لوا و سریر؛ خداوند جوی می و انگبین، همان چشمه شیر و ماء معین؛ اگر چشم داری به دیگر سرای، به نزد نبی و علی گیر جای؛ گرت زین بد آید، گناه من است، چنین است و این، دین و راه من است؛ برین زادم و هم برین بگذرم، چنان دان که خاک پی حیدرم؛ دلت گر به راه خطا مایل است، ترا دشمن اندر جهان، خود دل است؛ نباشد جز از بی پدر دشمنش، که یزدان به آتش بسوزد تنش؛ هر آنکس که در جانش، بغض علی است، ازو زارتر در جهان زار کیست».
جوان/ ۷ اسفند ۱۳۹۰
داداش جان سلام؛
خسته نباشید.
ممنونم که متن جدید را بعد از اذان در سایت قرار دادید.
و باز شهدا خود را رساندند تا مشام مام را تسکینی باشند از تعفن آزار دهنده عدم امتثال امر ولایت
احسنت
احسنت
احسنت
دستتو میبوسم حاجی
فوق العاده نوشتی؛
تبارک الله؛
خامنه ای “این عمار” گفت، “سردار هور” آمد و گفت “جهاد اقتصادی”، “اوس عبدالحسین برونسی”…
چقدر تمیز شروع کردی؛ این نگاه دقیق و ظریفت حیرت زده ام کرده!
به ولله بی همتائی؛
فـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدائی داری سالار…
سلام بر حسین*
یعنی به مثل برونسی الان در این مملکت وجود داره؟
سلام به همه ستاره ها از جمله آقای قدیانی
من هر روز سر می زنم ولی بعد از مدتها پیام می گذارم
و شما چه زیبا از این شهید عزیز و از پیام رهبر و وظیفه و مسئولیت سنگین ما می گویی. باز هم نوشته های شما عطر و طعم عاشقی شهدا را گرفت و ما را هوایی کرد. خدا قوت.
دوستان عزیز و زائران کربلای معلی و برندگان بهاریه ها خوشا به سعادتتان حتماً ما ستاره های قطعه ۲۶ و حضرت ماه را هم فراموش نکنید بخصوص هنگام سینه زنی در بین الحرمین نایب الزیاره باشید.
علامه حسن زاده آملی:
من یک میکرون در آقای خامنهای، غل و غش یا ناخالصی ندیدم
تقدیم میدارم این اثر نمونه دوران را به یگانه دوران، حضرت آیت الله معظم،جناب خامنهای کبیر…+
فایل صوتی
http://salehat.ir/index.php?option=com_content&view=article&id=149&catid=45
آه … ستاره ی خمینی خوش آمدی به آغوش خامنه ای …
اشک های ناقابلمان تقدیم جسم پاک وبی سرسرداربرونسی و بوسه ی بی ریایمان برقلم ودست ستاره ی پرنورخامنه ای عزیز ، که جوهرش ازجوهره ی وجود بابااکبراست وهمیشه تروتازه .
سلام داداش حسین عزیز. خسته نباشید. خیلی کوچکتر از اونم که بخوام به شما بگم “آفرین” ولی خوب بذارید بگم هزاران هزار آفرین.
بهترین متنی بود که میشد راجع به بازگشت شهید برونسی نوشت. خوب همیشه هم بهترین متن متعلق به داداش حسین ماست. خیلی زیبا نوشتید.
پیکر بی سر “سردار کار” مختصرترین و مفیدترین پیامی بود که خدا در سال “جهاد اقتصادی” به همه ما داد، تا مبادا شعار خودمان را که می گفتیم “شهیدان زنده اند، الله اکبر” فراموش کنیم. تا خیال نکنیم که به همین راحتی ها می شود “سرباز ولایت فقیه” شد. از سر باید گذشت؛ مثل “حسین” و مثل “عبدالحسین”. رجعت این شهید حکومتی، این کارگر، این بنا، این “مجاهد اقتصادی” و این “سردار همت و کار مضاعف” که از فرط علاقه رهبر به ایشان، می توان “عشق آقا” خطابش کرد، به روشنی نشان می دهد که “جهاد اقتصادی” یک “حکم حکومتی” است؛ حکمی که بعد از ۲۷ سال از شرق دجله، باعث رجعت لاله ای بی سر می شود… پس خوش آمدی ای شهید! تبریک می گوییم به شما، ای نایب بر حق امام زمان، رجعت “سردار کار” را.
این متن سرشارازمعنویت وعرفان را ، بدون اجازه ی داداش حسین ، درسرتاسروبلاگ ها بعنوان یک راه روشن قرارمی دهیم .
سلام حسین جان، خوبی پسرم؟
مادر برات اسفند دود کردم، به قول بچه ها گل کاشتی با این مطلبت.
خدا خیرت بده که امید مائی. به حق خانم حضرت زهرا الهی هیچ وقت امیدت نا امید نشه.
چی بگم…هیچی ندارم بگم.یعنی زبونم بند اومده…
به راستی که به بهترین شکل ممکن از استعدادتون استفاده میکنید حاج حسین.
رحمت خدا به پدر و مادرت حسین جان؛ نمیدونید از خوندن این متن چقدر لذت بردیم.
دعا میکنیم تا ظهور حضرت صاحب سرباز ولایت باشید.
چقدر متن زیبایی نوشتید… من نمی دانستم که پیکرشان برگشته… سپاس.
رهبرمان خیلی این کارگر مجاهد همشهری شان دوست دارند… ما هم.
بعدازاین خون نوشت داداش حسین عزیز :
ستاره ها اینوازدست ندن شک نکن .
http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=77655&musicID=75377
با سلام . خیلی به دل نشست . سپاسگزارم برادر .
این بار… پرستوی بی سر به وطن بازگشت…
سلام- خداقوت!(بزنم به تخته) این روزها خیلی پرکارید؟!
فراموش کردم بگم جمعه که رفتم گلستان شهدایمان(اصفهان)
ازشهید خرازی وکاظمی وتورجی زاده وهزاران بزرگوار دیگرخاستم
شما وتمام ستاره ها را دعا کنند..
درضمن ازشون قول گرفتم به شرط خوب ماندنمان شفاعت مارا فراموش نکنند!!
آخر هنر و عشقی داداش حسین، چه زیبا به بازگشت مجاهد اقتصادی اشاره کردید.
این رفیق ما ده بیست بار مطلبتونو خوند هنوزم داره اشکاشو پاک میکنه! دمت گرم حاجی، عشق میکنیم با شاهکاراتون.
حضرت امام خامنه ای : شهید برونسی تحصیلات عالیه که نداشت، وقتی سخنرانی می کرد تأثیر حرفش از آدم های تحصیل کرده به مراتب بیش تر بود، کاملاً تحت تأثیر قرار می داد. روحیه انقلابی این است.
***********
در منزلی که در ایرانشهر گرفته بودیم، سه چهار تا پنجره داشتیم یعنی هر اتاقی یک پنجره به کوچه داشت. از کوچه اولاً سر و صدا می آمد و ثانیاً وقتی میهمان داشتیم و حرف می زدیم مأموران شهربانی می آمدند پشت پنجره می ایستادند و حرفهایمان را گوش می دادند.
شهید برونسی و همراهان آمده بودند ایرانشهر، گفتیم بروید این پنجره ها را ببندید، گفتند: همین الآن. رفتند آجر و گچ گرفتند و به فاصله کوتاهی پنجره ها را بستند، طوری که از طرف کوچه پنجره بود اما از طرف خانه دیوار آجری.(حضرت ماه)
یه پیام “بی زرگانی”
ساعت ۲۲:۳۵
تعداد افراد آنلاین: ۳۵ نفر
ماشالله…
داداش حسین بی همتای بسیجیها فــــــــــــــدائی داری…
سلام به همگی
چند روزی نبودم ماشاء الله هزار شمس الواعظین چقدر متن گذاشتید, ۲ ساعته نشستم پای دستگاه دارم میخونم تازه رسیدم به نصف. تازه بر خلاف همیشه نظرات را نخوندم. خدایا! بر رونق این قطعه مقدس بیفزا. آمین!
————- *********** ————-
راستی مشهد بودم (- به به! زیارتتون قبول!) خواهش میکنم. قبول حق باشه جای شما خالی!
سلام
خدایا باورم نمی شود, تیتر را فقط خواندم.
یعنی شهید برونسی ….
به دوستانی که کتاب “خاک های نرم کوشک” را نخوانده اند توصیه می کنم حتما بخوانن. کتاب فوق العاده ای است.
میرم متن رو بخونم
یا علی مدد.
سلام
خدایا باورم نمی شود, تیتر را فقط خواندم.
یعنی شهید برونسی ….
به دوستانی که کتاب “خاک های نرم کوشک” را نخوانده اند توصیه می کنم حتما بخوانند. کتاب فوق العاده ای است.
میرم متن رو بخونم
یا علی مدد.
سلام
اگر کتاب “خاک نرم کوشک ” را نخوانده اید توصیه میکنم حتما بخوانید ..
زندگینامه این شهید بزرگوار است …
عاش سعیدا
مات شهیدا
رفقا!
دو متن ستون راست و چپ را هم از دست ندهید؛
هر دو متن عالیست.
وقتی اسم نوشته هاتون “دل نوشت” باشه،پس همین توقع را میتوان داشت از دل بچه بسیجی..
دلنشین بود دل نوشتتان
“یاعلی
از این روشن تر؟
برگشتن پیکر شهید برونسی در سال جهاد اقتصادی، آن هم در ایام فاطمیه
“خدا دارد به وسیله تو با ما سخن می گوید؛ کاش خوب گوش کنیم”
الله اکبر، الله اکبر، الله اکبر
سلام شهید برونسی
بار دیگر ثابت کردی عاشق مادر هستی
سلام بر داداش حسین بسیجیها و سید احمد بزرگوار
راستی بهتون تسلیت میگم…
“شهیدان زنده اند، الله اکبر”
سلام،مطلبی با عنوان “” چهاردهمین برادرم! “”
در وبلاگ گذاشتم ،منتظر دیدار شما هستم.
http://asrarentezar.blogfa.com/post-65.aspx
a.ahanj@yahoo.com
و اصلا عجیب نیست پیکر بی سر این عاشق فاطمه زهرا در دهه فاطمیه بیاید و روز شهادت مادر تشییع شود … اصلا عجیب نیست …
قبرستون (گفت و شنود)
گفت: تازه چه خبر؟!
گفتم: سایت بالاترین خطاب به موسوی و کروبی نوشته است «وقتی شیمون پرز اعلام کرد اصلاح طلبان در ایران بزرگترین سرمایه اسرائیل هستند، چرا علیه او موضع نگرفتید که زبان کیهان کوتاه شود»؟!
گفت: این گردانندگان سایت بالاترین عجب خل و چل هایی هستند. خوب وقتی هزاران سند وجود دارد که نشان می دهد سران فتنه از مثلث آمریکا و اسرائیل و انگلیس دستور می گرفتند چگونه می توانند وابستگی خود را انکار کنند؟!
گفتم: همین سایت نوشته اگر موسوی و کروبی و خاتمی بی عرضه نبودند، هنوز هم می توانستیم از پویایی جنبش سبز!! حرف بزنیم.
گفت: ولی خود آنها بارها به مرگ فتنه سبز اعتراف کرده اند و مردم هم جنازه آن را سوزانده و خاکسترش را بر باد داده اند.
گفتم: چه عرض کنم؟! شخصی بعد از مدت ها به دوستش رسید و پرسید؛ راستی حال مادرت چطوره؟ و دوستش گفت؛ مادرم که چند سال پیش فوت کرد و خودت هم در مراسم ختم او شرکت کرده بودی! و یارو که دید بدجوری خیط کاشته، گفت؛ آره! منظورم اینه که هنوز توی همون قبرستونه!
سلام حاجی،جوادم،کانون ٩دی،مشهد
از صبح چندین پیامک بهم رسیده که پیکر شهید برونسی برگشه.
از قرار معلوم،طبق برنامه ریزی انجام شده توسط بنیاد شهید مشهد،تشییع و تدفین این شهید بزرگوار،روز شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) خواهد بود.
ما کلیپ سازهای مشهدی هم بعد از استراحتی تقریبا یک ماهه، انشاالله با آماده کردن چند کلیپ برای همین مناسبت،با تشکیل گروه کلیپ سازی،شروعی دوباره و پرشور خواهیم داشت.
برامون دعاکن حاج حسین
یاعلی
سلام داداش حسین
خبر اومدن سردار رو که شنیدم باور نکردم…
بعد از ۲۷ سال ….
به کبودی یاس رو ببینید فیلمی از زندگی شهید برونسی…
یا زهرا
احسنت.خدا قلمت رو حفظ کنه…..
یا زهرا…اللهم اجعل محیای محیا محمد و ال محمد و مماتی ممات محمد و ال محمد….
متن عالی بود و چه زاویه دید خوبی به ما یاد میدهید اقای قدیانی.
سلام
شعر امام خامنه ای در مورد شلمچه
ز آه سینه سوزان ترانه می سازم
چو نی ز مایه جان این فسانه می سازم
به غمگساری یاران چو شمع می سوزم
برای اشک دمادم بهانه می سازم
پر نسیم به خوناب اشک می شویم
پیامی از دل خونین روانه می سازم
نمی کنم دل از این عرصه شقایق فام
کنار لاله رخان آشیانه می سازم
در آستان به خون خفتگان وادی عشق
برون ز عالم اسباب ، خانه می سازم
چو شمع بر سر هر کشته می گذارم جان
ز یک شراره هزاران زبانه می سازم
ز پاره های دل من شلمچه رنگین است
سخن چو بلبل از آن عاشقانه می سازم
سر و تن و دل و جان را به خاک می فکنم
برای قبر تو چندین نشانه می سازم
کشم به لجه شوریدگی بساط «امین»
کنون که رخت سفر چون کرانه می سازم
با سلام اغلب اوقات جملاتی از وبلاگ شما را به انتخاب خود به دوستان پیامک می کنم چون حیفم می آید آنهایی که دسترسی به اینترنت ندارند و یا به وبلاگ شما سر نمی زنند از خواندن آنها محروم شوند. در هنگام خواندن این پست در محیط کار هر چنه کوشیدم نتوانستم اشک هایم را پنهان کنم… موفق باشید
سلام
زیبا بود
شهیدی زهرایی، فاطمیه آمد، شهادت حضرت هم تشیع می شود.
آیا پایان گمنامی است؟
آیا ظهور نزدیک است؟
شهید برونسی هم زرنگ بوده ها
منتظر بود تا مردم خوب بشناسند ش بعد کلی ناز کرد
بعد قدم به چشم ملت ایران نهاد
خدا روحش را با اعلا علیین محشور بفرماید انشاءلله
تبریک به همه ملت ایران اسلامی
التماس دعا
آه.
شبیه روضه های روز عاشورا بود. آنجایی که امام “هل من ناصر ینصرنی” می گویند و بدن های شهدای نقش بر زمین به لرزه می افتند…
سلام اوسّا عبدالحسین!
السلام! عبد حسین،عشق امام ۱
جان نثاری را به حق کردی تمام
ذره ذره خاک تو معنا دهد
از میان خاک ها کردی قیام
آمدی گیری دو دستان علی
برکشیدی تیغ همّت از نیام
در جهاد اقتصادی اوسّا
تو زدی آن آستین بالا تمام
این محال است اوسّا عبدالحسین
فتنه ها،تنها گذاری این امام
ای که بنّایی و هم بیناترین
کن نگاهی این بنا یابد قوام
چون که بودی عاشق مام حسین
داشتی در فاطمیّه این پیام:
آمدم باشم کمک دست علی
حرف من این است تنها یک کلام…
………………………….
۱)امام خامنه ای (حفظه الله)
………………………….
اللهم انت السلام و منک السلام و الیک یعود السلام…
آمدی با همان صورت آفتاب خورده ی مظلوم و صمیمی.با همان بازوهای خستگی ناپذیر.با همان دستان پینه بسته.بالاخره آمدی از شرق دجله.دلم برای دجله می سوزد که همچون تویی را از دست داد.و دلم برای خودمان می سوزد که این قدر کار نکردیم و تنبلی کردیم که خدا تو را فرستاد تا ما را از خواب سنگین غفلت در آورد.خدا برایمان سر مشق فرستاد تا از امشب از رویش چند بار بنویسیم تا بلکه یاد بگیریم.یاد بگیریم همت مضاعف را.یاد بگیریم جهاد کردن یعنی چه…
اصلا شما شهیدان ذره ذره سر مشقید و عیب از ماست که درس نمی گیریم و خودمان را کلک می زنیم.مثل بچه دبستانی ها که موقع مشق نوشتن چند خط جا می گذارند تا مبادا بیش تر یاد بگیرند وفکر می کنند معلم نمی فهمد.
بگذریم اوسّا!با آمدنت جانی تازه گرفتم.دیگر وقتی راهی نور می شوم غصه ی غریبی ات را نمی خورم.گر چه هنوز هم غریبی…
قدومت روی چشمانم محب حقیقی فاطمه…
خوب شد آمدی تا علی تنها نماند…
من ۴ خط اولش و خوندم …
دیگه اشک مهلت نمیده بقیهرو بخونم…
… و قلمت در راه خدا مینویسد به حق…
سلام خدا شکر یه بهترین رزمندگان جسد مطهر در ایام فاطمیه پیدا شد انشالا نوبت احمد از قفسم اسرائیل آ زاده بشه اللهم فک کل اسیر امین ………..احمد اقا منتظریم وافا تنها…….
سلام
خبرو شنیده بودم اومدم اینجا تا از زبان قلم شما بشنوم خوشحالم که شما زنده اید
خدایا حفظ کن شهیدان زمینی ما را
خدایا این کسانی که هنوز باعث میشوند تا ما یاد شهدا تا یاد آوینی بیافتیم حفظ کند
خدایتان حفظ کند شمارا…
انشاءالله بزودی مزار مادرمان سلام الله علیها نیز پیدا خواهد شد….
سلام
عالی بود…
اتل متل یه مامان…
اتل متل یه مامان
یه مامان مهربون
وقتی میاد به خونه
میشینه روی ایوون
نمیدونم چی میگی
یه چیز تو این مایه هاست
ای خدای مهربون
پس این نامه رسون کجاست؟
چند روزه که مامانم
پشت درای بسته
هی منتظر نشسته
رنجور وپیر و خسته
نمیدونم انگاری
دلش کمی شکسته
این مامان مهربون
چرا تنها نشسته؟!
رفتم پیششو گفتم:
چیه مامان نازم
چرا نمیای پیشم
تا از دیوه نبازم؟
آخه دیو تو بازی
همش منو میبره
بجز وقتی که مامان
ناز منو میخره
گفت که برم بجنگم
به ریش دیو بخندم
گفت که یه خوابی دیدم
گفت که باباتو دیدم…
گفتم مامان بابا هم
ازین دیوه شکست خورد؟
خوب نجنگیدو یهو
به سرش تیرو ترکش خورد؟
گفت که نه نازنینم
بابات یه قهرمونه
ولی خبری از اون
نرسیده به خونه…
سال ۸۸ بود که تصمیم گرفتم تغییر کنم، کمی تحول واسم لازم بود(کمی که چه عرض کنم!!).بعد از تلاش توی اون دوره ای که سپری میکردم،قسمت شد با دانشجوها برم جنوب. همسفری با خودم نبرده بودم، تنها بودم،نه،با خدا بودم…
موقع رفت فقط دوست داشتم برسم،نمی دونم،حس خاصی نداشتم وگرنه یادم می موند. انگار اتوبوس ما متبرک شده بود؛ یکی از بچه ها انگشت شهید پیدا کرده بود، همه جوری اشک می ریختند که حس کردم غرق یه اتوبوس اشکم.
حال و هوای عجیبی بود، صوت مرحوم ابوالفضل سپهر رو واسمون پخش کردند. من فقط به اون گوش می کردم،کتابشو خونده بودم و واسم جالب بود.
شب سال تحویل بود که آمدیم خونه، هنوز تو حال و هوای خودم بودم،صدای سپهر توی گوشم زمزمه می کرد، شعر هاشو هضم نکردم، هنوز هم، شاید نباید هضم کرد، قورتشم نباید داد، باید جوید، همیشه…
دیگه قسمت نشد برم جنوب، انگار اون سفر فقط ستون بود؛ با کتاب خوندن شروع کردم به پی کندن. آخرین کتابی که سال ۸۸ خوندم “خاک های نرم کوشک ” بود. همه ی قسمت هاش رو نخوندم؛ سه تا کتاب از یکی از دوستان قرض گرفته بودم و باید با وجود امتحان های میان ترم، کمتر از چهار روز تموم می کردم. بعد از حکایت زمستان نوبت به خاک های نرم کوشک رسید. با خودم گفتم حداقل یه قسمتش رو بخونم، بعد خودم میرم این کتابو می خرم.
بازش کردم و از عکس شهید برونسی شروع کردم به خوندن، سعی می کردم عکسشون رو هم زمزمه کنم تا تو نیمکره چپ مغزم هم ثبت بشه؛ خوندمو خوندمو … خوردم… .
هیچوقت فراموش نمی کنم، فقط کافیه کنترل مغزمو فشار بدمو بزنم شبکه شهید برونسی…
همون موقع ها بود که اتل متل یه مامان رو گفتم؛هنوز زمزمه سپهر رو میشنیدم،سبکم شد مثل سپهر، هرچی سعی کردم وزن شعرو عوض کنم نشد، چون شاعر نبودم…
“””
دیروز با دوستم مزار شهدا بودم، خیلی حرف زدیم،درباره خودمون،سیاست، قطعه ۲۶، برنامه هایی که واسه بعد کنکور داریم(به شرط حیات)… ، آخه دیدار آخرمون بود، دیگه نباید تا بعد کنکور همو می دیدیم.
وقتی آمدم خونه، تو فکر شهدا بودم که گوشیو برداشتمو به یکی از دوستان قدیمی که فقط سر مزار شهید پلارک زیارتشون کردم،اسمس دادم، عاشق شهدا و عاشق عاشقان شهدا، همیشه سفارش میکردند شهدا رو بشناسیم، و برای همین دوست داشتنی بودند.
کمتر از پنج دقیقه اسمسی از ایشون بهم رسید، با مضمون: “پیکر بی سر شهید برونسی بعد از گذشت ۲۷ سال در شرق دجله کشف شد.”
ترکیدم…
خیلی سریع اون اسمس رو به بیش از ۳۰ نفر فرستادم، فقط یک نفر خبر داشت، همون دوستی بود که صبح با هم وداع کردیم.
یه نفر گفت: وای…
یه نفر گفت: الله اکبر
یه نفر تماس گرفت، در حالی که اشک میریخت گفت:چی؟ کی؟ کی گفت؟ …
باقی بچه ها هم،خموش…
به یاد اتل متل یه مامان افتادم
نیفتادم، سقوط کردم…
بد سقوطی بود!
می خواستم چیزی بگم؛ شعری، حرف دلی، دادی فغانی….
گنگ شده بودم، دیگه توان فکر گفتن نداشتم، چه برسه به شعر گفتن…!
امروز با خودم گفتم: می نویسم، بدون اینکه حرف هام رو به رغم گذشته به لب زمزمه کنم…
بدون هیچ فکری…
به قول فرهاد عاشق: این دل تواند کرد دل نیست…
فرهاد با دلش صبر می کرد، من با دل فکر…
می نویسم…
.
.
سلام بر شهدا…
تمام.
تاریخ: ۵/۲/۹۰
مژده ای دوستان به زودی مزار مادرمان فاطمه سلام الله علیها پیدا می شود برونسی خواست تا مانند بانو مخفی بماند و حالا فاطمیه است و برونسی آمد تا نوید دهد سحر نزدیک است.[گل]
شما قضاوت کنید!
http://behzistan.persianblog.ir/post/178/
چی میکنه این داداش حسین!!!
خدا حفظش کند .
عالی بود . سالها بود که کسی از شهید برونسی یاد نکرده بود .
همین شهید دستت را در این دنیا و آن دنیا بگیرد .
عشق تومرا ألست منکم ببعید؟
هجرتو مرا إن عذابی لشدید
برگرد لبت آیه ی یحیی ویمیت
من مات من العشق فقد مات شهید!
آن دم که شود إذا السماء انفطرت
وان دم که شود إذا النجوم انکدرت
من دست زنم به دامنت در سئلت
گویم صنما بأی ذنب قتلت؟!
همان خدایی
که خرمشهر را آزاد کرد، به جای هر شهید دیگری، “شهید برونسی” را با پیکر بی سر، به
ما برگرداند تا به ما بگوید؛ “سر باید داد در راه امر ولی فقیه”.
حرفی ندارم برادر، هرروز باید این مطلب رابخوانم تادر مغز کوچک نداشته ام! بگنجد.
یا حسین…
فقط می تونم بگم نوشتتون عالییییییییییییییییییییییی بود
همان خدایی
که خرمشهر را آزاد کرد، به جای هر شهید دیگری، “شهید برونسی” را با پیکر بی سر، به
ما برگرداند تا به ما بگوید؛ “سر باید داد در راه امر ولی فقیه”.
سلام
هرروز باید این مطلب را زمزمه کنم،مگر درکرانه های ذهنم بگنجد! تا”ناپیداکران” در “محدود”جای گیرد ولانه ای برای “نامحدود”جسته شود.
همان طور که در حاشیه نوشته اید از پیدا شدن پیکر پاک شهید مفقود ااثر برونسی این عماران با الف حسابی بهره بردند آقای شهردار تهران با مخالفت شدید خانواده برونسی چنان در مراسم تدفین و هفتم سخن از ولایت فقیه می راندند گویی همان نیستند که در فتنه سبز مشارکت داشتند و یا جشنواره فیلم کیش را با آن بودجه نجومی برگزار کردند نشانش آن که داورانش با وقاحت تمام با شال سبز به روی صحنه آمدند حالا اینان داعیه داری ولایت فقیه می کنند نمی دانم اینان از جان ملت مظلوم چه می خواهند و ما باید چگونه عمل کنیم در جایی که صدا و سیما، اکثریت به اتفاق رسانه ها و اعضای تحریریه روز نامه ها و… راستی آقای قدیانی به نظر شما چرا اغلب روزنامه نگاران و اصحاب رسانه همیشه دشمن استقلال ملت ها و وابسته به استکبار هستند گاهی فکر می کنم همانطور که این اصحاب عامل شکست انقلاب مشروطه و … بودند امروز جمع شدند تا انقلاب اسلامی را هم بفروشند غافل از این که تا وقتی خدا و خون شهدای مخلص انقلاب و ۸ سال دفاع مقدس پشتیبان ان است هیچ غلطی نمی توانند بکنند. یا علی