و این بحر طویل است…

دیوونه داداشی/ این “بحر طویل” که از سروده های “سیدحمیدرضا برقعی” است، با دلتنگی غروب جمعه موانست قریبی دارد… بخوانیم: عصر یک جمعه دلگیر، دلم گفت بگویم، بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده است؟ چرا آب به گلدان نرسیده است؟ چرا لحظه باران نرسیده است؟ و هر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است، به ایمان نرسیده است و غم عشق به پایان نرسیده است. بگو حافظ دلخسته ز شیراز بیاید، بنویسد که هنوزم که هنوز است؛ چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است؟ چرا کلبه احزان به گلستان نرسیده است؟… دل عشق ترک خورد، گل زخم نمک خورد، زمین مرد، زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد، فقط برد، زمین مرد، زمین مرد؛ خداوند گواه است، دلم چشم به راه است، و در حسرت یک پلک نگاه است، ولی حیف، نصیبم فقط آه است و همین آه خدایا برسد کاش به جایی، برسد کاش صدایم به صدایی… عصر این جمعه دلگیر وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود حس، تو کجایی گل نرگس؟ به خدا آه نفس های غریب تو که آغشته به حزنی است ز جنس غم و ماتم، زده آتش به دل عالم و آدم مگر این روز و شب رنگ شفق یافته در سوگ کدامین غم عظمی به تنت رخت عزا کرده ای؟ ای عشق مجسم! که به جای نم شبنم بچکد خون جگر دم به دم از عمق نگاهت. نکند باز شده ماه محرم که چنین می زند آتش به دل فاطمه آهت، به فدای نخ آن شال سیاهت، به فدای رخت ای ماه! بیا صاحب این بیرق و این پرچم و این مجلس و این روضه و این بزم توئی، آجرک الله! عزیز دو جهان، یوسف در چاه، دلم سوخته از آه نفس های غریبت، دل من بال کبوتر شده خاکستر پرپرشده، همراه نسیم سحری روی پر فطرس معراج نفس گشته هوایی و سپس رفته به اقلیم رهایی، به همان صحن و سرایی که شما زائر آنی و خلاصه شود آیا که مرا نیز به همراه خودت زیر رکابت ببری تا بشوم کرب و بلایی، به خدا در هوس دیدن شش گوشه دلم تاب ندارد؛ نگهم خواب ندارد، قلمم گوشه دفتر غزل ناب ندارد، شب من روزن مهتاب ندارد، همه گویند به انگشت اشاره مگر این عاشق بیچاره دلداده دلسوخته ارباب ندارد… تو کجایی؟ تو کجایی شده ام باز هوایی، شده ام باز هوایی… گریه کن، گریه و خون گریه کن آری که هر آن مرثیه را خلق شنیده است؛ شما دیده ای آن را و اگر طاقتتان هست، کنون من نفسی روضه ز مقتل بنویسم، و خودت نیز مدد کن که قلم در کف من همچو عصا در ید موسی بشود، چون تپش موج مصیبات بلند است، به گستردگی ساحل نیل است، و این بحر طویل است و ببخشید که این مخمل خون بر تن تبدار حروف است که این روضه مکشوف لهوف است، عطش بر لب عطشان لغات است و صدای تپش سطر به سطرش همگی موج مزن آب فرات است، و ارباب همه سینه زنان کشتی آرام نجات است، ولی حیف که ارباب «قتبل العبرات» است، ولی حیف که ارباب «اسیر الکربات» است، ولی حیف هنوزم که هنوز است، حسین ابن علی تشنه یار است و زنی محو تماشاست ز بالای بلندی، الف قامت او دال و همه هستی او در کف گودال و سپس آه که «الشّمرُ …»خدایا چه بگویم «که شکستند سبو را و بریدند…» دلت تاب ندارد به خدا با خبرم، می گذرم از تپش روضه که خود غرق عزایی، تو خودت کرب و بلایی، قسمت می دهم آقا به همین روضه که در مجلس ما نیز بیایی، تو کجایی… تو کجایی…

دوستان محترم! لطفا قطعه ۲۶ را با مرورگر “کروم” ببینید.

این نوشته در 20:06 ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    سلام بر حسین*

    شعر از:”سید حمید رضا برقعی” است…

  2. سیداحمد می‌گوید:
  3. قاصدک منتظر می‌گوید:

    عادت به روضه کرده دلم روضه خوان کجاست ?
    صاحب عزای فاطمه ان بی نشان کجاست ?
    قربان اشک روز و شب چشم خسته ات
    مولا فدای مادر پهلو شکسته ات

  4. صبا می‌گوید:

    “دلت تاب ندارد”
    “دلت تاب ندارد به خدا با خبرم، می گذرم از تپش روضه که خود غرق عزایی”

    “شده ام باز هوایی، شده ام باز هوایی…”

  5. میلاد پسندیده می‌گوید:

    عالی بود… ممنون از همه دوستان خوب و باصفا

  6. چشم انتظار می‌گوید:

    ای یار،که نامت چوستاره بدرخشد به سراپرده ی این قطعه ی دلدادگی و عشق الهی ، توچه ماهی وهرچندکه باشی ، (دیوونه داداشی) . سیدحمیدرضابرقعی دستت طلا.

  7. خدایا…چه شعری…خدا عمرت بده”دیوونه داداشی”.

  8. خیبری می‌گوید:

    حرف دل قشنگه
    چه از زبون داداش حسین چه از زبون برقعی چه از زبون دیوونه ی داداشی چه از زبون سید احمد اصلا از زبون همه ی ستاره های حضرت ماه
    اخه
    دل ما ستاره های حضرت ماه در طواف ماهه در غیبت خورشید
    وجه مشترک همون خورشیده و ماه
    پس حرف دلمون به دل همدیگه میشینه
    عاشق همتونم
    یه حسی بهم میگه خیلی از شما ها جزو اون ۳۱۳ نفر اید
    خوب حس دیگه
    اگر شدید یادتون نره عاشقاتون رو توی قطعه مقدس ۲۶

  9. "دیوونه داداشی" می‌گوید:


    یادم آمد شب بی چتر وکلاهی که به بارانی مرطوب خیابان زدم آهسته و گفتم چه هوایی است خدایی من و آغوش رهائی سپس آنقدر دویدم طرف فاصله تا از نفس افتاد نگاهم به نگاهی ، دلم آرام شد آنگونه که هر قطرهء باران غزلی بود نوازش گر احساس که می گفت فلانی! چه بخواهی چه نخواهی به سفر می روی امشب چمدانت پر باران شده پیراهنی از ابر به تن کن وبیا! پس سفر آغاز شد و نوبت پرواز شد و راه نفس باز شد و قافیه ها از قفس حنجره آزاد و رها در منِ شاعر منِ بی تاب تر از مرغ مهاجر به کجا می روم اقلیم به اقلیم خدا هم سفرم بود و جهان زیر پرم بود سراسر که سر راه به ناگاه مرا تیشهء فرهاد صدا زد :نفسی صبر کن ای مرد مسافر قسمت می دهم ای دوست سلام من دلخستهء مجنون شده را نیز به شیرین غزلهای خداوند به معشوق دوعالم برسان. باز دلم شور زد آخر به کجا می روی ای دل که چنین مست ورها می روی ای دل مگر امشب به تماشای خدا می روی ای دل نکند باز به آن وادی…مشغول همین فکر وخیالات پر از لذت و پر جاذبه بودم که مشام دل من پر شد از آن عطر غریبی که نوشتند کمی قبل اذان سحر جمعه پراکنده در آن دشت خداییست.

    چشم وا کردم وخود را وسط صحن وسرا ، عرش خدا، کرب وبلا ، مست و رها در دل آیینه جدا از غم دیرینه ولی دست به سینه یله دیدم من سر تا به قدم محو حرم بال ملک دور و برم یک سره مبهوت به لاهوت رسیدم چه بگویم که چه دیدم که دل از خویش بریدم به خدا رفت قرارم نه به توصیف چنین منظره ای واژه ندارم سپس آهسته نشستم،و نوشتم (فقط ای اشک امانم بده تا سجدهء شکری بگذارم )که به ناگاه نسیم سحری از سر گلدستهء باران واذان آمدو یک گوشه از آن پردهء در شور عراقی و حجازی به هم آمیخته را پس زدو چشم دلم افتاد به اعجاز خداوند به شش گوشهء معشوق خدایا تو بگو این منم آیا که سراپا شده ام محو تمنا و نماشا فقط این را بنویسید رسیده است لب تشنه به دریا دلم آزاد شد از همهمه دور از همه مدهوش غم وغصه فراموش در آغوش ضریح پسر فاطمه آرام سر انجام گرفتم…

    “سید حمیدرضا برقعی”

  10. دلتنگ می‌گوید:

    به این حالو هوای شما غبطه میخورم بسیار زیبا ودلنشین بود

  11. حسین قدیانی می‌گوید:

    کامنت امتحانی…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.