این پلاک، ملاک ماست

متنی که در زیر می خوانید در روزنامه “جوان” ۳۱ فروردین ۱۳۹۰ “ستون پلاک” کار شده است:
“پلاک” در “جنگ تحمیلی” برگردن رزمندگان بود تا به وقت شهادت، شناسایی شان دشوار نباشد، اما در این “جنگ تحلیلی”، “پلاک” اگر چه شاید بر گردن ما نباشد، لیکن “ملاک” راه ماست تا “ماه” را از “چاه” به درستی شناسایی کنیم. از “روزگار جنگ” تا “جنگ روزگار” قصه پلاک و گردن های باریک، تنها یک فرق دارد و آن این است که امروز “پلاک” بر گردن ما “حق” دارد. سعی می کنم در “ستون پلاک” زیر نور ستاره های شهید جملاتی بنویسم که خوب نگاه کنی، هنوز هم در شعاع نور “ماه” اند.
وصیت نامه/ حدیثی از امام محمد باقر
۱۵ سال بعد از “والفجر مقدماتی”، از دل خاک فکه، شهیدی بیرون آمد که اعداد و حروف نقش بسته بر پلاکش زنگ زده بود، ولی در جیب لباس خاکی اش برگه ای بود کوچک که نوشته هایش را با کمی دقت می شد خواند:
بسمه تعالی. جنگ بالا گرفته است. مجالی برای هیچ وصیتی نیست، جز همین که “امام” را تنها نگذارید. تا هنوز چند قطره خونی در بدن دارم، حدیثی از امام پنجم می نویسم؛ “به تو خیانت می کنند، تو مکن. تو را تکذیب می کنند، آرام باش. تو را می ستایند، فریب مخور. تو را نکوهش می کنند، شکوه مکن. مردم شهر از تو بد می گویند، اندوهگین مشو. همه مردم تو را نیک می خوانند، مسرور مباش… آنگاه از ما خواهی بود”… دیگر نایی در بدن ندارم؛ خداحافظ دنیا! 
سیاست/ ما ولایتی هستیم
روزهای بچگی خود را به یاد می آورم که به همراه بزرگترهای فامیل می نشستیم محل معروف به “چهارراه لشکر” و به خطبه های آقای هاشمی رفسنجانی گوش می دادیم که در لابه لای تحلیل های منطقی، مستند و مستدل، گاهی سخن به مطایبه می گفت که “این غربی ها مثل گاو تحلیل می کنند” و خنک می کرد دل امت حزب الله. از یاد نمی برم که تا آقای هاشمی در جایگاه مخصوص آفتابی می شد، همگان شعار می دادند “صل علی محمد، یار امام خوش آمد” و بعد هم که امام به دیدار یار شتافت، از یاد نمی برم این شعار ملت را که؛ “خامنه ای زنده باد، هاشمی پاینده باد”… و اگر چه دور اول ریاست جمهوری ایشان سنم کفاف رای نمی داد، اما دور دوم از یاد نمی برم که به ایشان رای دادم. این روزها اما هرگز از گذشته سیاسی خود پشیمان نیستم. نه از رایی که به آقای ناطق نوری دادم، نه از رایی که به آقای خاتمی ندادم. تا الان ۳ بار هم به آقای احمدی نژاد رای داده ام که هرگز از این رای پشیمان نمی شوم. خواه جناب دکتر یک مشایی داشته باشد، خواه صد مشایی، خواه به عملکرد ناطق در مقطع فتنه ۸۸ اعتراض داشته باشم و خواه نگران آینده سیاسی رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام باشم؛ پای انتخابم در صندوق رای ایستاده ام. من ولایتی بودم -منظور ولایت فقیه است- که به هاشمی رای دادم، ولایتی بودم که به ناطق رای دادم و ولایتی بودم که به احمدی نژاد… و هنوز هم از آرای خود در آن مقاطع تاریخی دفاع می کنم و هنوز هم با معیار ولایت فقیه رای می دهم. زیادند مثل من که با وجود این معیار هرگز دچار افراط و تفریط نشده و نخواهند شد. من امروز هم از خدمات دولت دفاع می کنم، همچنان که از خدمات دیگر قوا و دیگر نهادها. نقد فتنه آفرینی برای حکومت، بی بصیرتی خواص و مسئله سازی در حاشیه دولت اما سر جای خود لازم و ضروری است. اگر چه این قیاس را لااقل در زمان حال درست نمی دانم، اما از آنجا که در مثل مناقشه نیست، می گویم که نه هرگز هاشمی چی بوده ام و نه هرگز احمدی نژادی. برای من، نه روسای جمهور متغیر، که اصل ثابت ولایت فقیه میزان است. با وجود این ترازو، نه آن زمان که به احمدی نژاد رای دادم، احمدی نژادی بودم و نه حالا که به “مکتب ایرانی” و “بیداری انسانی” انتقاد دارم، ضد دکتر شده ام. من حتی خود را ضد هاشمی و ضد سران فتنه نمی دانم. طرف حساب من اشخاص نیستند و در بحث ضدیت با این و آن شعار من بسی بزرگتر از این حرفهاست و دقیقا این است: “مرگ بر ضد ولایت فقیه”. اگر در مواجهه با شخصیت ها افراط و تفریط نکنیم، نه دوم خردادی می شویم و نه قصد عبور از خاتمی می کنیم؛ همچنان که نه سوم تیری می شویم و نه نیت عبور از احمدی نژاد. ما ۲۲ بهمن پنجاه و هفتی هستیم. ما اهل نهمین روز دی ماه هشتاد و هشتیم. برای ما ملاک ایام نیست، یوم الله است. احمدی نژاد نیست، حضرت ماه است. بنابراین حمایت از محسنات دولت همچنان بر ما فرض است و نقد معایب نیز. عده ای اصولا هنوز باران نیامده، آب می رود داخل کفش شان و روزی احمدی نژادی می شوند و دگر روز پشیمان از احمدی نژادی شدن. ما اما چون احمدی نژادی نبودیم و نیستیم، تا الی الابد از رای مان به دکتر پشیمان نمی شویم. ما ولایتی هستیم و از رای دیروز خودمان که در مقطع خود رای درستی بود، هرگز برنمی گردیم اما در حال و آینده، همچون گذشته، با ملاک پلاک شهدا، امام خمینی و رهبر حکیم انقلاب حرکت خواهیم کرد و باز هم پشیمان نخواهیم شد.
فرهنگ/ اپوزیسیون های حکومتی!
به سبب تغییر مکان یکی از ۳ روزنامه ای که در آن کار می کنم، این روزها پیاده روی از میدان انقلاب تا پل حافظ برایم در آن واحد ۲ حکم دارد؛ هم ورزش است و هم پرسه در راسته کتاب فروشان. دیروز همین مسیر را با یکی از همکاران که کمی تا قسمتی “سبز” است، داشتم می رفتم که نکته ای گفت؛ “می خواهم اعتراف کنم که حزب اللهی ها و بسیجی ها از ویترین این همه کتاب فروشی، کمترین سهم را دارند و عمده آثار مربوط است به اپوزیسیون سیاسی، هنری و فرهنگی نظام”. به او گفتم: با وجود این بی سهمی در بازار فرهنگ که خودت به آن اعتراف می کنی، کتاب “دا” پرفروش ترین کتاب است و “اخراجی های ۳” پرفروش ترین فیلم. تاملی کرد و درآمد؛ خب دیگر! تو هم لازم نیست از اعتراف من سوء استفاده کنی!
ورزش/ وقتی عابر بانک هنگ می کند…
مدیرعامل استیل آذین این روزها فوتبال را ورزش بی رحمی می خواند و می خواهد باشگاه خود را منحل کند. البته به نظر من مهمترین نماد بی رحمی در فوتبال این است که خیال کنی چون با “پول” فلان فوتبالیست را می شود خرید، پس با پول و یک مشت بازیکن اسم و رسم دار، حتما باید قهرمان لیگ شوی!… وقتی گلر تیم شما در طول یک بازی، صد بار تمارض می کند، از علی دایی نباید توقع “فیرپلی” داشته باشی. با این همه قبول دارم که بازی جوانمردانه، ارزشش از ۳ امتیاز بیشتر است، همچنان که از پول! پول حتی اگر عابربانک هم که باشی، چرک کف دست است؛ فلان فوتبالیست قیمتی بیشتر از چرک کف دست نداشت!        

این نوشته در یمین ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. چشم انتظار می‌گوید:

    داداش عزیز یک نکته ی ظریف :
    و،ولایتی بودی که به خاتمی رای ندادی…

  2. سیداحمد می‌گوید:

    چقدر عالی!
    اشاره به مسائل مختلف خیلی ارزشمند است.
    شهدا، سیاست، فرهنگ و ورزش.

    اشاره به وصیتنامه شهید خیلی زیبا بود؛ بخش سیاسی هم روان و آموزنده بود.
    آفرین به درایت اهالی روزنامه جوان که از قلم و شعور بالای شما استفاده می کنند.

  3. سیداحمد می‌گوید:

    عجلو بصلاة عجلو بصلاة

  4. حیران می‌گوید:

    شنیده ام خداوند بزرگتر و بخشنده تر از آنست که در قیامت از آنچه بخشیده جواب بخواهد و نعمتی که خدا در روز قیامت از آن سوال می کند نعمت ولایت است نه این نعمت های دنیوی که از سر بخشنده گی داده.
    من ولایتی بودم و هستم و خواهم بود ان شاالله.

  5. ناشناس می‌گوید:

    “خداحافظ دنیا”…
    چقدر زیبا…

  6. ناشناس می‌گوید:

    به شما میگن نویسنده!

  7. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    سلام بر حسین*

  8. سجاد می‌گوید:

    سلام
    ببخشید اینجای متن بد تایپ شده:
    از “روزگار جنگ” تا “جنگ روزگار” قصه پلاک و گردن های باریک، “تناه” یک فرق دارد و آن این است
    تنها رو تناه تایپ کردید/

    یا علی مدد.

  9. سجاد می‌گوید:

    سلام
    نکته های ظریفی داشت.
    و این حدیث زیبا:
    “به تو خیانت می کنند، تو مکن. تو را تکذیب می کنند، آرام باش. تو را می ستایند، فریب مخور. تو را نکوهش می کنند، شکوه مکن. مردم شهر از تو بد می گویند، اندوهگین مشو. همه مردم تو را نیک می خوانند، مسرور مباش… آنگاه از ما خواهی بود”…

    یا علی مدد.

  10. چشم انتظار می‌گوید:

    باباسیداحدعزیزتودیگه کی بودی ، موقع اذان شهرستانها روهم رصدمی کنی مارفتیم نمازولی ازیادآوریت ممنون.

  11. سیداحمد می‌گوید:

    چشم انتظار جان!

    بنده سیداحمدم دیگه؛ کلا همه چیو رصد میکنم!!!
    نا سلامتی مبصر قطعه مقدس ۲۶ هستم ها؛ مسئولیت کمی نیست.

  12. ه.علی مددی می‌گوید:

    وصیت نامه شهید ازهمه شون قشنگتربود
    ممنون…

  13. ف.طباطبایی می‌گوید:

    خصوصی
    سلام. روزنامه جوان گرفتم اون بخش (وصیت نامه/ حدیثی از امام محمد باقر) نیست. چرا؟
    حسین قدیانی/ عمومی: تقصیر خودم بود شاید که این بخش را دیر به مطلب ارسالی اضافه کردم.

  14. چشم انتظار می‌گوید:

    اگه لیاقت کربلارفتن داشتم یه دعاازصمیم قلب برات می کنم : خدایااین مبصرستاره های قطعه ی ۲۶ روباعموهای نازنینش محشوربفرما. آمین

  15. محمد حسینی می‌گوید:

    سلام حاج حسین عزیز . . .

    بسیار متن زیبایی بود مثل همیشه . . .
    موفق باشید مثل همیشه . . . .

  16. نرگس می‌گوید:

    سلام
    و خسته نباشی و دل شکسته نباشی از این همه بی مهری ها حقیقتا که دل پری داری و داریم از این همه عهد شکستن ها.
    از کتاب نه ده شما خیلی خوشم اومد تازه خوندمش. من هم وبلاگی دارم با موضوع زنان شهید اگه دوست داشتی سری بزن.
    حالا پیش کش یک از کامنت هاشو میذارم خیلی دوست دارم نظر شما که نوسینده اهل دلی هستی رو بدونم. راستی اگه از مطالب سایت و کتاب شما البته با ذکر منبع در وبلاگم استفاده کنم اشکالی نداره

    ********چشم های غریب********
    به نام عشق

    من ندانم به نگاه تو چه ارزی است نهان؟ که مرا آن راز توان دیدن و گفته نتوان

    که شنیده است نهانی که در آید در چشم؟ یا که دیده است پدیدی که نیاید به زبان ؟

    یک جهان راز در آمیخته داری به نگاه در دو چشم تو فرو خفته مگر راز جهان

    چو به سویم نگری، لرزم و با خود گویم که جهانی است پر از راز به سویم نگران

    چه جهانی است جهانٍ «نگه» آن جا که بود گه از او درد می خیزد و گاهی درمان

    نگه مادر پر مهر نموداری از این نگه دشمن پر کینه نشانی از آن

    قطعه ای از شعر نگاه از دکتر غلامعلی آذرخشی

    نمی دانم تا به حال به عکس های شهدا نگاه کردی به خصوص به چشمانشان چشم های همه آنان حالتی غریب و پر معنا دارد آمیخته از معصومیت،صداقت و شجاعت

    هزاران خن دارد با ما گویی در اعماق چشمان همه آنان حرف های ناگفته زیادی است گویی همیشه با حالتی غریبانه و نگران به ما نگاه می کنند. در نگاه ساده این تصاویر بی جان هزار زندگی نهفته است. شجاعتی همراه باعشق که باعث شد بدون ترس از مرگ بلکه با اشتیاق تمام به سوی آرماان خویش گام بردارند در نگاهشان موج می زند. گاهی خجالتمی کشم به چشمان پر از صبرشان نگاه کنم.

    راستی دقت کردید که علاوه بر اینکه شهدا حرف زیادی نمی زنیم حتی گاهی از آنها نگاه و اندیشه خود را می دزدیم،‌نمی دانم شاید از روی شرمندگی است.

    در این میان شهدای زن بسیار مظلوم تر و بی صدا ترند. کم نبودند زنان دلاوری که نه تنها در عصر حاضر بلکه از همان آغاز اسلام پا به پای مردان و گاه حتی جلوتر از آنان از جان گذشتگی کردند.همچنان که امروز در در کشورهای اسلامی،‌ بحرین،‌لیبی،‌یمن و… و سال ها در لبنان و فلسطین این گونه بوده اند. با وجود این همه رسانه در دنیای امروز نمی دانم چرا در حق آنان این همه جفا شده است؛‌

    یکی از انگیزه های من از ابتدا برای نوشتن این وبلاگ آوردن مطالبی هر چند اندک در مورد این بزرگواران است. متاسفانه منبع در این مورد زیاد گسترده نیست. فعلا درقالب چند موضوع مطالب را دسته بندی می کنم مثل شهدای زن دوران انقلاب و جنگ تحمیلی امیدوارم دوستان اهل قلم و رسانه در صورت امکان با من همکاری کنند.

    به امید روزی که با سربلندی به عکسشان چشم دوخته و شرمنده به نگاه امیدوارشان نشویم.

    و یک چیز دیگه هر چی سعی می کنم عضو سایت شما بشم نمی شه

  17. نرگس می‌گوید:

    راستی نگفتم هر وقت تو کتابت به تعریف از آقا می رسیدی قند تو دلم آب می شدخیلی خوشم می اد این جور هوای آقا رو داری

  18. مهدی می‌گوید:

    سلام داداش
    خسته نباشی
    خدا قوت

  19. علی می‌گوید:

    سلام آقاحسین.
    کلیپی درست کردم . در راستای آخرالزمان. به هرکسی نشون دادم شگفت زده شد. ولی چکنم که نمیدونم چطور تبلیغ کنم. ممنون میشم کمک کنید. خودتون ببینید:
    http://www.kalam.tv/fa/video/58342/index.html

    http://www.kalam.tv/fa/video/59460/index.html

  20. م.طاهری می‌گوید:

    ما با ولایت زنده ایم
    تا زنده ایم رزمنده ایم

  21. نرگس می‌گوید:

    من هم می خواهم ولایتی باشم.چقدراینگونه آزادم.باهمه ام وباهیچ کس نیستم.منتقدم وبرله کسی نیستم.خاتمی بخواند که بداندآزادی یعنی سرما وپای آقا!

  22. نرگس می‌گوید:

    راستی من نرگس بالا نیستم.نرگس پایینم!!وبلاگ هم ندارم

  23. پویان مهدوی می‌گوید:

    با سلام خدمت شما
    مقاله ای در باب اتفاقات اخیر (برکناری وزیر اطلاعات و …) در وبلاگ لجمن به قلم اینجانب به ثبت رسیده است که تقدیم میگردد:امیدوارم قرائت بفرمائید. باعث خوشحالیست اگر نظر شما را بدانم!

    اندر عاقبت بخار گرفتگی
    در محل کارم، پیرمرد آبدارچی با صفائی داریم که آذری زبان است و از بچه­های جنگ! جملات نابی دارد که ابتکار خودش است و فقط هم در بساط خودش پیدا می­شود. برخی از این جملات آن­قدر زیبا و پرمغز است که نمی­توان از آنها به سادگی گذشت. یکی از آن جملات قصار این است: فلانی را بخار گرفته!!

    عجله نکنید.. برایتان تفسیر میکنم!! معادل فارسیش می­شود « جوّ زدگی»!

    الغرض.. چند روزی ار ماجرای برکنار شدن مصلحی وزیر اطلاعات و سرپیچی احمدی­نژاد از فرمان آقا می­گذرد. جنجال­های زیادی بر پا شد تا امشب که خود ایشان در مورد موضوع سخن گفت! عبارت تندی که آقا به کار برد، طعم تلخ فتنه­های دولت اصلاحات را به یادمان آورد. « ما در مواضع صحیحِ خودمان محکم ایستاده‌ایم. تا من زنده هستم، تا من مسئولیت دارم، به حول و قوه‌ى الهى نخواهم گذاشت این حرکت عظیم ملت به سوى آرمانها ذره‌اى منحرف شود».

    پس از آن نیز مثل همیشه با بزرگ منشی که در مرام علی (علیه السلام) و اولاد صالحش است بیان داشت که « حالا نقص در کار همه‌مان هست؛ بنده هم نقص دارم، رؤساى قوا هم خالى از نقص نیستند، مسئولین هم خالى از نقص نیستند. باید به خداى متعال پناه ببریم، نقصهاى خودمان را بشناسیم، آنها را کم کنیم».

    و اما چند کلمه با رئیس جمهوری که قرار بود مکتبی بماند!!

    اخوی ظاهراً مشغولیت­هایت زیاد شده است! آقا هم فرمود شب و روز نداری و مشغول کاری.. دست مریزاد.. خدا قوّت.. ولی کمی تاریخ بخوانی برای همه جایت خوب است!! منظورم فکر و ذهن و اینهاست دیگر، سخت نگیر!

    اصلاً خیلی نیاز به تاریخ خواندن ندارد! حافظه­ات قد ۲ سال به عقب برگردد همه چیز حل می­شود و حساب کار دستت می­آید! یادت رفته مردم چطور هاشمــــــــــــــــــــــــــی رفسنجـــــــــــــــــــــــانی را که ۱۰ قطار هم نمی­توانست اسمش را بِکِشَد، به انضمام کل خاندان، شستند و روی بند پهن کردند؟؟

    این هاشمی همان شخصی بود که مردم در نماز جمعه شعار می­دادند « مخالف هاشمی، دشمن پیغمبر است». جرمش را که فراموش نکردی؟ باد برداشته بودش آخر عمری جلوی آقا بایستد.. یحتمل جنس بادش رو خوب تشخیص نداده بود.. نفخ کرده بود بنده خدا!!

    یادت باشد! شکر خدا مردم ما زیادی رک هستند.. کسی سر سوزنی مقابل آقا بایستد، به اندازه جوالدوز از خجالتش در می­آیند!

    گفتم شاید به قول آبدارچی ما قضیه همان بخارگرفتگی­ست! این طرف و آن طرف رفتی، مردم برایت سر و دست شکستند، بخار گرفتت که شاید خبریست!

    نه جانم! این مردم اگر برای تو پرپر میزدند، چون عطر سید علی را از تو استشمام می­کردند و إلا همان چیزی که بر سر هاشمی و هم­پالِگیهایش آوردند در انتظار تو هم هست!

    یادت باشد! ‌این مردم بر سر ولایت با پدرشان هم تعارف ندارند.. سید علی به نفسشان بسته است.. حواست را جمع نکنی خودشان جمعش می­کنند و با گونی تقدیمت می­کنند!

    البته آن جور که از ظواهر پیداست و در ۹ دی امروز هم به آن اشاره شده بود، دلیل بخار گرفتگیت، سنا رفتن با اسفندیار جان است! بنده خدا.. اسفندیار به اندازه ۲ جانور صحرا پی (همان چربی) دارد که زیاد سنا می­رود، تو چه؟

    خلاصه آخرش بگویم:

    « ما با هیچ کس جز آرمان خمینی و سید علی عقد اخوت نبسته­ایم و با افتخار مقابل هر کس که این آرمان را به سخره بگیرد ایستاده­ایم..»

    دقت کن: هــر کــس! پس تا دیر نشده است و آتش اسفندیار تمام زحمات ۶ ساله­ات و آبرویت را خاکستر نکرده، خاموشش کن و از محضر آقا و مهم­تر از ایشان، مردمی که به مرادشان توهین شده است، عذرخواهی کن که وإلا رسم این مردم در این مواقع خاموش کردن آتش با بیل است نه آب!

    و اما در پایان یک سخن با ملامت کنندگان که بدجور ذوق کرده­اند و نیششان باز شده است!

    اولاً یادتان نرود که مسأله خانوادگیست! مردم چند وقتی است شما را خودی نمی­دانند و تبعه اسرائیل حساب می­کنند.. پس سرتان به آخور اسرائیل گرم باشد..

    ثانیاً؛ خدا را شکر آن قدر شجاعت داریم که بگوئیم : ملاک حال فعلی افراد است..

    اگر تا دیروز در خط ولایت بود، جانمان را هم برایش می­دادیم و اگر از امروز نیست دشمن جانش می­شویم!

    ثالثاً؛ قضیه نشود همان که آبکش به آفتابه گفت « چقدر سوراخی»!!

    والسّلام

    پویان مهدوی

    ۳/۲/۱۳۹۰

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.