سخنرانی سنگین من!

متن زیر در وطن امروز ۳۱ فروردین ۱۳۹۰ “ستون روزخند” کار شده است
عصر دیروز در محل ایوان مدائن در جمع تعدادی از علمای مکتب ایرانی سخنرانی مبسوطی ارائه دادم که با استقبال حضار روبرو شد. متن کامل این سخنرانی آکادمیک که با تجلیل اسی روبرو شد، در زیر می آید؛ گفتنی است مباحث مطرح شده در این سخنرانی یک مقدار “سنگین” است:
در سپهر سیاست ایران و آستان این پرستاره ترین داغستان لاجورد که فیروزه ای می نماید، اما تاریخ نقره سانش، رندانه وار بر هیچ بنی بشری اعم از آدم و فرشته و جن و حیوان و پری و اهورا، مستور نیست و “مزدای آتش” و “دنای عطش” و “نیسان اشک” و “سمند عشق” را جملگی با خود به همراه دارد، نمی توان آن را منتهی به غیب نادیدنی و ناشدنی مرتبط دانست؛ حالیا که بی پرده باید  دخیل به تب مکتب بست و به جای “سی دی” از “سیمرغ” گفت و سوار بر بال واقعی ترین خرافه های عصر، زلف چفیه را افشان آن کورش کرد که از فرط بیداری، راه را به جای بیراهه تا زخم زرتشت، “منشور” و “منشعور” را در سجاده مستانه به جای مُهر کربلا، با مِهر وطن کشید و “چنین گفت…” در زمهریر گلوی خشک، سر کشید تا الساعه مجال این قیل و قال باشد و فرصت این اذعان که ۲ رجل سیاسی اگر چه در ۳ دوره متفاوت، با عقاید و مشارب مشابه و در عین حال منبعث الزاویه زیسته اند اما چه زیستنی، که در هر کدام از این ادوار ۴ گانه نامتجانس و غریب المنظر منشاء بروز مسائلی بوده اند که بیانگر کاریزمای مستقل هر یک از دیگری و نیز نوعی هرمنوتیک جانبدارانه و انتزاعی بوده اند، به حدی که می توان در آن واحد ضمن دفاع از اگزیستانسیالیسم منطبق بر اصل “بقا” -خواه حمید و خواه مظفر- انتقاداتی هم به آن دست از مکاتب حاشیه ای داشت که در برهه های مختلف، عدم ثبات در متغیر بالادستی را به جامعه بیرونی و نامتقارن با جهانشمول مدرن تزریق کرده اند که من از این انقباض منبسط الجلوه با ۲ عنوان “وحدت در سراشیبی سقوط” و “جلوت در آرایه های ادیب الوجهه” نام می برم اما کتمان نمی کنم که این عناوین ریخت شناسانه مرکب الاضداد، گذشته از ظاهری که در وهله اول از خود نوعی سمفونی بی اعتنا به ارباب سلطه منعکس می کنند، لاجرم در بطن معنای اصلی شان، می توان گونه ای خاص از پارادوکس سیستماتیک یا به روایت امروزی “بیداری انسانی” مشاهده کرد؛ اگر به ویژه با دیده بصیرت، آن دیگر چشم را گشود که از قاب صورت به یغمای جسم و تجسم و مجسمه و آپادانای نوستالژیک و تالار بی مصباح پناه برده تا دل به چگونه طی طریقی بسپرد که هر کدام یعنی هر طریق، متاثر از دیگری و در عین حال مستقل از ترمیناتور فوق الذکر قادرند برای بحث “مرگ جامعه شناسی” پیام های دوگانه ای برای مخاطب صادر کنند که بی شک علوم انسانی و دیدگاه های بشری شاید بتواند به بخشی از این برشهای مهم در ۱۰۰ سال مشروطه خواهی آزگار دست بیازند، لیکن تا چه باشد رسم روزگار؟!*… آنچه برای من به عنوان نقطه اپتیمم، یعنی یک داور بیرونی و دانای جزء و ناظر بی ارتباط با دراماتیک سوژه ها که موانستی با بیداری شرقی ندارد، از همه چیز حیاتی تر خود را می نمایاند و لزوما و من باب نمونه با کارکرد دولت هخامنش در کشاکش قرون ماضی تا ازمنه راه ابریشم و آن دوران پر دردسر از حیث تجمیع امور و تحدیث نسخ، نمی تواند بیانگر یک عمق استراتژیک پروسه محور در تطابق خودسرانه جوانبی از گرایشات فیثاغورسی و امتزاج آن با ارواح متبادر ناشی از تغییرات فلسفی، اعم از فلسفه مشاء تا ملاصدرا و شیخ اشراق و سید مشرف بر امور غریبه و سطور بقائیه باشد؛ به خصوص آن اشراف که رایحه ای از دیوان سالاری ریشه دار در اعماق سفلای جغرافیای سیاسی و مدنی داشته است. پر واضح است که این راه نه فقط از چاه تا ماه، دستگیر مباحث مصداقی نیست، بلکه می تواند عامل گمراهی آن دسته از اصحاب علم و مدرسان شریف بی گناه گردد که قربانیان درجه یک و همواره مظلوم اما منتفع جزواتی هستند که سالهاست، بلکه به درازای عمر بشر قصد فتح اسرار کرده و تشنه از چشمه سرچشمه های بی تشنگی، به جای آب، کام خود را اسیر سراب و جام خود را به جای شراب جوشان تفکر، درگیر مجازی ترین عرفان های زمینی از نوع زمین فلسفه غرب و ضمیر یونانی اش که پیش قراولان آن عیاران سپاه اسکندر بودند، کرده بود، بی آنکه بدانند سپاه دانش، بدون لشکر بینش، آه از نهادهای زلالی در می آورد که زبان دارند، ولی لال اند و لاله اند، اما عطری که نوید بخش بهار سرمستان باشد، هرگز از خود ساطع نکرده اند تا درباره راستی کردارشان و درستی پندارشان نتوان به قطعیت حکم صادر کرد، مگر انسان را حیوانی بدانی که مکتب می سازد و تنبور و زنبور و تار و گیتار و عطار و نی و شابور و باعور را سرگشته دیدار در اوج معراج و تاج منهاج کرده باشد. آنهم در مواردی که بی شک در ردیف اجزای مستثاء از حکمت بالغه تفسیر شدنی نیست و اگر هم باشد، باید به جای تاریخ، به “جغرافیای انقضا” و برچسب معشوق که برای لیلای علم، حکم کیمیای جنون دارد، اندیشه ای درست تدبیر کرد تا این تاخیر تاریخی، به تاویل خط میخی، حاکی از نسخی باشد که خود، اول شاکیان این راه بی بازگشت هستند، تجلی کند؛ جلوه ای که آبژکتیو، به راحتی غرق در کوبیسم می شود و “ایسم”، به جای اسم، مسمای خود را معمای لاینحل بشر امروز می شمارد؛ شمارشی که نهایت ندارد اما بداعت و صنعت و سنت و کورش و کارلوس کی روش و “مظفر” و “حمید”، فقط یکی از هزاران لاجورد این پهندشت دراندشت کریه العشق را “بقا” می بخشد و اگر این همه که اشارتی به آن شد، تا این حد سهل و تا آن حد ممتنع است، باید سخت افزار این پایه ای ترین علوم قرینه را به موازات درک آکادمیک تمدن های مختلف و تدین های متفاوت، در بین النهرین مدائن تاریخ، دل به کرسی رسالتی بست که از سویی دوش نحیف قشر دانشجوی فرهیخته را آزار می دهد و از دیگر سو همراه خود قرائتی از داروینیسم پدیدار می کند که قطعا تنزه طلبی های فخرفروشان را اسباب دلگرمی است. آنچه گفتم، هم سلام بود و هم والسلام** و هم تقارنی از آئین ملک در این خاک که ایوان نیست تا مدائن نخواهد؛ بل آمیزه ای است از شور انتزاع و شعور آن “ناصر” که به جای “خوبان”، “خسرو”ی چوپان بود و خود سینه سوخته این قرینه های پر از مدینه که “ایوان مدائن” است و دیوان قرائن. گفت: “هان ای دل عبرت بین! از دیده حذر کن… هان؟!… آهان!” تا بمانیم و بسازیم، باشد که باشیم و عشق بپاشیم بر این لاجورد نقره فام که بوی سیم می دهد در عصر بیسیم… هنوز!***
*کف زدن مرتب حضار برای من… 
**کف زدن مرتب من برای حضار…
***کف زدن مرتب من و غیر مرتب حضار برای اسی…****
****ترمیم خودجوش و ناگهانی ترک ایوان مدائن در این لحظه…

این نوشته در یسار ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. خیبری می‌گوید:

    من که هیچی نفهمیدم
    خوب یک کم سنم برای این مطلب کمه
    بنده کوچکترین عضو قطعه هستم خوب

  2. سیداحمد می‌گوید:

    خیبری جان!
    نگران نباش، این مطلب سنگین ترین!!! مطلب داداش حسین بود که من خواندم!
    بنده هم خیلی سر در نیاوردم، حالا چند بار دیگه میخوانیم شاید کمی بیشتر متوجه ماجرا بشویم!

    داداش جان امتحانِ هوش بود؟
    خیلی عجیب غریب بود!
    این همه کلمه سخت از کجا پیدا کردی؟

  3. سیداحمد می‌گوید:

    خصوصی

    عجب مطلبی بود این!!!
    خدائیش سنگین بود. 🙂

  4. صبا می‌گوید:

    واقعا سنگین بود حالا نمی دونم کلمه “منتهی در این خط”نمی توان آن را منهتی به غیب نادیدنی و…”همان “منتهی” ست یا یه چیزیه که من معنایش را بلد نیستم.
    “انتفاداتی هم به آن دست” نقطه قاف جا افتاده شرمنده البته.
    راستی نمیگویم خسته نباشید زیرا خسته گی با نیت خدا همه قدرش شیرین است و ماجور
    می گویم هرگز مانده نباشی. درمانده نباشی

  5. ف.طباطبائی می‌گوید:

    داداش حسین من فقط چند جمله از متن را متوجه شدم! خیلی سخت بود. دوباره بخونیم؟ وقتی مبصر میگه سخت بود پس وای به حال ما. طنز بود؟
    حسین قدیانی: طنز نبود؛ سنگین بود!

  6. میلاد پسندیده می‌گوید:

    🙂
    به به
    اما متن آکواریوم بهتر بود.
    حسین قدیانی: این سنگین تر بود!

  7. ف.طباطبائی می‌گوید:

    بله حق با شماست. سنگین بود.

  8. ف.طباطبائی می‌گوید:

    منم آکواریوم را بیشتر دوست دارم.

  9. سیداحمد می‌گوید:

    عجلو بصلاة عجلو بصلاة

  10. طاهره نعمت اللهی می‌گوید:

    وای چقدرسنگین بودمغزادم سوت میکشه بابا یه ذره زیردیپلم بنویسین مابچه محصلا هم بفهمیم چی به چیه شما وباقی دوستان ۷شهراپوزوسیون راگشته ایدماهنوزاندخم یک کوچه ایم
    حسین قدیانی: اگزیستانس این متن بیانگر عمق هرمنوتیک انتزاع در صور حکمت منبعث از نکات اپتیمم محور است که با خود ناقل بخشی از پارادوکس در فضای نوشته محسوب می شوند؛ خیلی روشن است!

  11. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    هان؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!…

    آهان!!!…

    “…باشد که باشیم و… عشق بپاشیم…”
    .
    .
    .
    .
    .
    سلام بر حسین*

  12. چشم انتظار می‌گوید:

    فکرکنم این سخنرانی سنگین رویک نفس هم اجراکردی ، نازنفست

  13. سلاله 9 دی می‌گوید:

    عجب متنی بود.چند وقت پیش در جمعی بودم که بحث شان این بود که در این کشور همه مثل هم اند، از بالا تا پایین و من هم سریع جواب دادم که“ سراب و شراب و حباب را قبول دارم که سروته یه کرباسند، اما آب را نه ،ابوتراب را نه ،رهبر انقلاب رانه”.بندگان خدا آن چنان با تعجب نگاهم کردند و یکی شان هم گفت :زیر دیپلم حرف بزن ببینیم چه می گویی؟ و البته به آن ها در آخر توضیحاتم گفتم آن جمله را کجا خوانده ام.دارم فکر می کنم که حالا اگر فقط بخش هایی از این نوشته را برایشان بخوانم ،چه عکس العملی نشان می دهند و البته هرگز این کار را نمی کنم،چون این بار خودم هم نفهمیدم .فردا وطن را بخرم شاید بهتر فهمیدم.

    «منطبق بر اصل “بقا” -خواه حمید و خواه مظفر. » جالب بود.

  14. ناشناس می‌گوید:

    بله!…بله!…خیلی روشن است!! چطور متوجه نمیشوید بچه ها؟؟!!
    من خودم قطع به یقین با نظر داداش موافقم نظر به اینکه رویکرد به پندهشت هرمونتیک انتزاع را بسیار می پسندیدندیدندیدندیم!

    دوستان من یک پیشنهاد دارم :متن را بخوانید ولی زیاد فکر نکنید فقط ببینید بعدش چه احساسی پیدا می کنید….

  15. سجاد می‌گوید:

    سلام
    متن بسیار روان بود!
    وقتی که یک متن از داداش حسین بچه بسیجی ها روی رقص نور افکار ما مارچ نظامی صدا می کند و دوستان از پارادوکس انتزاعی صور خیال روی هرمنوتیک شیخ بی سواد در ژرفای چاله های تعریف انتزاعی می کنند نشانگر این واقعیت است که بنده:
    هنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــگ کردم!
    ببخشید دوستان تاثیر متن بود در سراپرده سلول های خاکستری چشمم که به صفحه کلید قلبم وارد شد!
    خدایا این متن چقدر روان است!!!!

    یا خدا کمک!

  16. فدایی رهبر می‌گوید:

    خیلی سبک بود که. در مورد فناوری اطلاعات و اینکه اینترنت ملی بهتره یا جهانی بود دیگه. چطور متوجه نشدین.ولی من با ویندوز بهتر کار میکنم!!!!!!!؟؟؟؟؟!!!!!!!؟؟؟
    داداش از این دست نوشته های بالای دکترا بیشتر بزار

  17. فاران(نه وبلاگ فاران) می‌گوید:

    به روانی هر دفعه نبود.ما عادت کردیم به متنهای غامض اما روان داداش …در عین حال که از همه کلمات قلمبه موجود استفاده شده است اما همه درست بکار رفته .من چیزی را نفهمیدم که ظاهرا همه فهمیدن…جریان این “حمید ” و “مظفر” چیست؟

  18. شریفی می‌گوید:

    سلام آقای قدیانی

    خیلی خوب کاری کردید که آکادمیک کارکردید ولی من اصلا استعداد آکادمیک بودن را
    ندارم .گاهی رگه هایی ازتعصب درون آپادانای نوستالژیک بنده فوران می کند وکمی رنجوروحرمان زده می شوم که این اصلا منطقی نیست .بایدبروم درفلسفه ومنطق غرق بشوم شاید مثل شما
    ذوق ادبی ام کمی تقویت شود شماواقعا قشنگ می نویسیدد عاکنیداین حس
    نوستالژیک آکادمیک درنوشته های ماهم پیداشود خیلی جالب نوشته بودید.موفق باشیدبرادرم

  19. یک بنده خدا می‌گوید:

    البته من نظرم رو با اسم خودم فرستادم که به نام “ناشناس” ثبت شده ولی با این حال خدا قوت داداش حسین بچه بسیجی ها!

  20. حی علی الجهاد می‌گوید:

    خب برخی وقتی این گونه سخن می‌رانند! عده ای را موظف می‌کنند که بیایند بعد ازآن افاضات ثقیل علماپسند که عقل عموم از فهمش عاجز است، منظور سخن‌راننده را توضیح و توجیه کنند و مقام کلامش را در حد فهم خلایق تنزل دهند تا بلکه عامه نیز این از این درفشانی‌ها مستفیض گردند!!! حال سؤال اینجاست که سخنران مربوطه این متن، چه کسی را مسؤول پاره‌ای توضیحات فرموده‌اند!! خلایق منتظر گره‌گشایی هستند!

    بسیار عالی بود گرچه بسیار سنگین بود و ما چیزی نفهمیدیم!
    حسین قدیانی: خیلی روشن است؛ انتزاع مکاتب در پیچش فهم المعانی، خود به اندازه کافی گویای سطح انتزاع در رادیکالیسم مفهومی است؛ واضح است!

  21. سیداحمد می‌گوید:

    دوستان زیاد به این مطلب سخت نگیرید؛ خطرناکه!

    ما چند تا فوق لیسانس و دکترا آوردیم زیاد سر در نیاوردن از این متن فلسفی!

    این متن در حدا سقراط و افلاطون نوشته شده؛ خودتونو اذیت نکنید!!!
    حسین قدیانی: بعید می دانم تبادل اصول در سیستماتیک منتاج الاثر تا این حد در تقویت بنیادگرایی رادیکال محور، منتفع از نعمات متن باشد؛ طبعا اینطور نیست.

  22. سجاد می‌گوید:

    سلام
    داداش خوشم میاد جواب کامنت هارو هم رادیکالیسمی جواب میدی! عجب پستی شده این پست!!!

    یا علی مدد.
    حسین قدیانی: امتزاج الارواح این متن خیلی خوب با سینوس عقاید فلاسفه ماضیه چینش ماورایی پیدا کرده است؛ تعجب می کنم از دوستان!

  23. سجاد می‌گوید:

    سلام
    در اینکه “امتزاج الارواح این متن خیلی خوب با سینوس عقاید فلاسفه ماضیه چینش ماورایی پیدا کرده است؛ ”
    هیچ شکی نیست اما این تعابیر اصلا با تانژانت۲ زاویه محاطی سلول های خاکستری مغز ما چینشی پیدا نکرده!
    فکرش رو میکردم اخرش باید کتاب اصول فلسفه استاد مطهری رو بخونم اما الان دیگه فهمیدم با این روال با متن های قطعه اگر بخوام مشکلی پیدا نکنم باید هرچه زودتر اقدام کنم!!!

    (قال رب اشرح لی صدری و یسرلی امری ……)

    یا علی مدد.
    حسین قدیانی: گفتی “اصول فلسفه” مطهر، مرا یاد “روش رئالیسم” فریمان انداختی که بی شک اعتقاد بر این دارد که متقارن الاضلاع این متن به ویژه در پارادایم آخرین سطور تقصیر حرفهای احمدی نژاد بود در مناظره!!

  24. ف.طباطبائی می‌گوید:

    وای شما هنوز دارید رو این پست سنگینه بحث می کنید؟! خوب سنگینه دیگه، چکارش دارید؟ 🙂
    حسین قدیانی: ازدیاد مباحث در کرسی های اصیل دروس اساتید مادون الجامعه به خودی خود موجد سانسوریسم نامتناهی نخواهد بود؛ این مهمتر از آن است!

  25. سجاد می‌گوید:

    سلام
    این آخری رو دیگه خوب فهمیدم!!!

    و من یاد “اصول سفسطه و پلورالیسم” علی مطهری افتادم! که البته از تعابیر خود شماست!

    یا علی مدد.

  26. سید مهدی. ک می‌گوید:

    عرض سلام و ادب خدمت حاج حسین عزیز. آقا ما سوادمون در حد این متن نیست، میریم اون متنها رو بخونیم، با اجازه.
    حسین قدیانی: فی الحال از این قال، دمت گرم، هر چند که باب المندب این دبدبه های کهکشانی، به ویژه از سطر ۲ تا خط رادیکال ۳۴ کاری با سواد شما ندارد.

  27. قاصدک منتظر می‌گوید:

    سلام
    از کل متن فقط اینو فهمیدم که هر چی می کشیم در فهم این متن ثقیل زیر سر اسی و مکتب ایرانی و منشور و …و خلاصه همون اسی است,البته اگر اشتباه نکرده باشم.
    حسین قدیانی: اشتباه شما در فهم صورت مسئله هایی است که هیچ قرینه ای با آینه های زنگارالوجود در کنج متن ندارد. از این رو شاید بهتر همین باشد که در فوق الذکر تاج المنهاج اشتباه خود را پیدا کنید، نه اسی!

  28. سلاله 9 دی می‌گوید:

    دلم می خواد اون آدم حاشیه سازی که همیشه دوست داره قلمبه سلمبه حرف بزنه،بیاید این پست و جواب کامنت ها را بخواند،ببینم بازم روش میشه بره رو اعصاب ما.
    نمی دانم چرا با وجودی که زیاد از این پست،سر در نیاوردم اما چرا این قدر از این نوشته خوشم آمده است.
    حسین قدیانی: شما معلوم است منهاج التاج متن را خوب در ذهن تان از اعوجاج جدا کرده اید…

  29. مثل این‌که این بحث گل انداخته و ازدیاد مباحث در کرسی های اصیل دروس اساتید مادون الجامعه بسیار مورد علاقه جمع است پیشنهاد می‌شود یه دوره کلاس تقویت بنیادگرایی رادیکال محور در اصول سیستماتیک سانسوریسم برای اهالی قطعه گذاشته شود!
    حسین قدیانی: مبصر القطعه در این باب مبسوط الید و منقبض الکفایه است؛ باید به ژرفای عمق، معنای دیگری در سکانس رنسانس قطعه استخراج کرد که خارج از حیطه علوم پایه است.

  30. سیداحمد می‌گوید:

    این متن از مظلوم ترین متنهای قطعه مقدس۲۶ است!
    سنگین بود ولی دوست داشتنی بود.

  31. قاصدک منتظر می‌گوید:

    در فوق الذکر منهاج التاج هر چه سیر کردم اشتباه خود نیافتم,امید است راهنمایی شما راهگشا باشد در فهم صورت مسئله.
    حسین قدیانی: باز هم سیر کنید؛ پیدا می کنید!

  32. سلاله 9 دی می‌گوید:

    کاش می شد در وطن امروز جواب هایتان به کامنت ها را هم چاپ می کردید.

    جناب فاران(نه وبلاگ فاران)
    جواب سوالتان را در بقا باید جست و جو کنید.حمید و مظفر بقایی

  33. آمدم فیض ببرم از بحث منهاج التاج غوری کردم در باب المندب این دبدبه های کهکشانی و اساسی لذت بردم از سلاله ۹ دی و جواب استاد اعظم به ایشان

  34. سیداحمد می‌گوید:

    از این متن همین “حمید و یا مظفر بقا” را هم خوب بفهمیم کفایت میکند!

  35. قاصدک منتظر می‌گوید:

    فکر کنم الحمدلله بعد از چند بار خوندن و کمک سلاله ۹دی یه چیزایی فهمیدم.

  36. صبا می‌گوید:

    ببینیدد “حی علی الجهاد”چی گذاشته! جواب خوبیه به بعضی ها

    ما را ز کوروش و کی و جم اعتبار نیست

    فخری به داریوش و به اسفندیار نیست

    مرده است دور رستم و سیروس و کیقباد

    ما را به جاهلیت آن دوره کار نیست
    ادامه داره البته
    راستی چقدر فونت درشت!!!!!!!!!

  37. چشم انتظار می‌گوید:

    درمقابل داداش حسین همه دستابالا.

  38. گلادیاتور می‌گوید:

    سلام داداش حسین
    چقدر شبیه اسفندیار حرف زدی !!!! یعنی اون هم آدم حسابیه ؟! آخه چند دفعه ای در اوج خوشبختی ! سخنرانی …. رو شنیدم، شبیه همین ها بود ! سخت بود … گفتم من خرم ! الان فهمیدم نه بابا ! من خرم 🙂
    حاج سعید حدادیان باید دست به کار شه زودتر وگرنه این مریضیه به همه سرایت می کنه 🙂

  39. طاهره فتاحی می‌گوید:

    به به. عجب متن عمیقی بود. بسی محظوظ شدیم.
    البته شما قبلا متن کوتاه “من؟‌کی؟هان؟” را هم با همین سبک کار کرده بودید ولی کوتاه بود خدا وکیلی. جناب! نمی گویید نیم صفحه مطلب می نویسید ممکن است مغز خلق الله بترکد؟؟؟
    😀
    😀
    😀

  40. سلاله 9 دی می‌گوید:

    باز هم مثل این نوشته و در این نوع سبک برایمان بنویسید.علی الخصوص در مورد آل الفتنه که فکر کنم درکش از این نوشته راحت تر باشد،چون در مورد این خاندان کوچک ترین اشاره ای کنید،ما تا آخرش را متوجه خواهیم شد،البته فکر کنم این گونه باشد.
    یک سخنرانی سنگین دیگر،این بار در وسط باغ های پسته و در جوار م.ه بعد از بازگشت به وطن و مادر نامحترمه عفت جان.

    خیلی این متن را پسندیدم.شما متن جدید گذاشته اید در این ستون و من هنوز دوست دارم بیایم و این نوشته رابخوانم.هربار هم که می خوانم ،تازه می توانم ربطشان دهم به بعضی وقایع و آخر سر هم سر در نمی آورم که منظورتان همینی بوده که من کشف کرده ام یا نه…
    این نوع گیجی خیلی شیرین است.درگیر می کند ذهن را.این متن را بفهمم شاید بتوانم از حرف های اسفندیار سر در بیاورم که بعید می دانم.
    باز هم برایمان بنویسید،از همه ی چیزهایی که تا به الان برایمان نوشته اید.

  41. ژان والژان می‌گوید:

    ماشا الله حسین آقا
    برای ما هم دعا کنید

  42. هاتف می‌گوید:

    خدا شهیدت کنه با این سخنرانی و جواب کامنت ها! البته این محترمانه همون جمله …. هست دیگه.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.